اما اگر شخص عمل خوب را با عمل بد در هم آميزد و به گناه خود
اعتراف كند، مشمول آيه 102 سوره توبه مى شود: ((گروهى ديگر
به گناه خود اعتراف كردند كه اعمال نيكو را با كارهاى زشت آميخته اند. شايد خدا
توبه شان را بپذيرد؛ زيرا خدا آمرزنده و مهربان است )).
4. عمل نيك انجام دهد و ايمان نياورد؛ به سان كافرى كه گرسنه اى را اطعام مى كند و
برهنه اى را مى پوشاند، يا راهى يا يتيم خانه اى و يا درمانگاهى فقط براى انجام
دادن كار نيك و خدمت به بشر مى سازد. برخى گفته اند: اين عمل كافر با عدم آن ،
يكسان است ؛ چرا كه خدا مى گويد:
انما يتقبل الله
من المتقين ؛(123)
خدا تنها از پرهيزگاران قبول مى كند. و شخص كافر از جمله پرهيزگاران نيست ؛ زيرا
گناهى بزرگ تر از كفر وجود ندارد.
پاسخ مى دهيم : اولا، معناى سخن خداى تعالى : ((خدا تنها از
پرهيزگاران قبول مى كند)). اين نيست كه اگر انسان در موردى
خدا را معصيت كرد، وقتى در موردى ديگر او را اطاعت كند، از وى پذيرفته نشود وگرنه
بايد خداوند تنها از معصوم بپذيرد و اين ، با عدالت و حكمت او تضاد دارد. مراد از
آيه آن است كه خدا عملى را مى پذيرد كه از هرگونه شايبه دنيوى به دور باشد. كسى كه
براى غير خدا كارى را انجام دهد و هدفش خير نباشد، پاداش او به عهده كسى است كه عمل
را براى او انجام داده است . اما اگر كسى عمل خيرى را به قصد خير و خدمت به انسانيت
انجام دهد، در حقيقت براى خدا انجام داده است ؛ خواه آن را قصد كند و يا نكند و كسى
كه براى خدا كار كند، پاداش او با خدا خواهد بود.
همچنين مراد از اين سخن كه گفته شد:
ليس بعد الكفر ذنب آن است كه كفر از
همه گناهان كبيره بزرگ تر است و گناه هر قدر بزرگ باشد، باز هم بر پايه كفر نمى
رسد. اين سخن ، چيزى است و پاداش كسى كه كار نيك مى كند، چيزى ديگر.
ثانيا، خداوند عادل است و عدالت او اقتضا مى كند كه نيكوكار و بدكار نزد او يكسان
نباشند، بلكه بدكار و نيكوكار، هر يك بايد جزاى خويش را ببيند. البته لازم نيست كه
پاداش انسان نيكوكارى كه ايمان ندارد در آخرت باشد، بلكه ممكن است در همين دنيا
باشد و خدا مشكلات و سختى ها را از او دور كند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم ) فرمود: ((كارهاى نيك انسان را از افتادن به دام مشكلات
و بديها محفوظ مى دارد)). همچنين پاداش آخرت ، تنها به بهشت
منحصر نمى شود. بلكه گاه به تخفيف عذاب است و گاه ، نه ثواب است و نه عذاب ؛ چنان
كه اهل اعراف اين گونه اند.
خلاصه سخن آن كه انسان جزاى عملش را مى بيند؛ اگر خير باشد، جزاى عمل او خير و اگر
شر باشد، شر خواهد بود. شخص كافر به سبب كفر خويش مستحق مجازات است ؛ اما اگر كار
خيرى را به قصد خير انجام داده باشد، مستحق پاداش خواهد بود؛ زيرا هر عملى حساب خود
را دارد. بارى ، ما حقيقت پاداشى را كه خدا به نيكوكار غير مومن مى دهد و نيز زمان
و مكان آن را نمى دانيم ؛ آيا در دنيا است و يا در آخرت ؟ اين امر را به علم و حكمت
خدا واگذار مى كنيم . و محدود كردن آن به چيزى معين ، مشاركت در علم خداوند است ؛
پس كسى كه مومن است از خدا بترسد.
بدين مناسبت ، سخن سيد كاظم ، نويسنده عروة الوثقى را بيان مى كنيم . وى در ملحقات
عروة ، باب ((وقف ))، در مسئله شرط
بودن قصد قربت ، عينا چنين گفته است : ((مى توان به ترتّب
ثواب بر كارهاى نيك قائل شد، هر چند، كننده كار، قصد قرت نداشته باشد؛ زيرا چنين
شخصى از نظر عقلا شايسته ستايش است ، اگر چه در كار خود قصد تقرب به خدا را نكرده
است . بنابراين ، بعيد نيست كه خدا درباره او تفضل كند)).
اين عالم بزرگوار به روشنى مى گويد: ممكن است خداوند كسى را در برابر كردار نيك ،
پاداش دهد؛ اگر چه او قصد قربت نكند. بنابراين ، اگر كسى كه كار نيك انجام مى دهد،
قصد خير و خدمت به انسانيت را داشته باشد، سزاوارتر است كه خدا او را پاداش دهد.
پيشتر بارها گفتيم كه از نظر عقل ، هيچ مانعى ندارد خدا با لطف خويش ، بر گنهكار
منت نهد و او را پاداش دهد. آنچه عقل روا نمى دارد اين است كه خدا كسى را كه
استحقاق مجازات ندارد، كيفر كند.
جداسازى ناپاك از پاك
مَّا
كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَآ أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىَ يَمِيزَ
الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ
وَلَكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاء فَآمِنُواْ بِاللّهِ
وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (179)
خدا بر آن نيست كه شما مومنان را بدين حال كه اكنون هستيد رها كند. مى آزمايد تا
پاك را از ناپاك جدا سازد و خدا بر آن نيست كه شما را از غيبت بياگاهاند؛ ولى برخى
از پيامبرانش را كه خود بخواهد بر مى گزيند. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و
اگر ايمان بياوريد و پرهيزگارى كنيد، اجرى عظيم يابيد. (179)
اعراب :
((ما كان الله ليذر))،
((ل )) در ((ليذر))،
((لام )) جحود خوانده مى شود؛ زيرا بر
نفى تاكيد مى كند و بعد از آن ((اءن ))
در تقدير است . مصدر مؤ ول ، مجرور به ((لام
)) و متعلق به محذوفى است كه خبر ((كان
)) مى باشد. و تقدير، ما كان الله مريدا لترك المومنين است
. از اين گونه است :
و ما كان الله ليطلعكم كه در تقدير
ما كان مريدا
لاطلاعكم مى باشد. ((حتى )) در
اين جا به معناى ((كى )) است .
((يميز)) فعل مضارع و منصوب به
((اءن )) مقدره بعد از حتى مى باشد.
تفسير :
ما كان الله
ليذر المومنين على ما اءنتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب . دشمنان پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو گروه بودند: گروه اول ، مشركان كه در آشكار و
نهان ، ايمان به حضرتش را رد كردند و از ابتدا اعلان جنگ دادند و تا آن جا پيش
رفتند كه نيروها بر ضد او گرد آوردند و آنچه در توان داشتند، براى رويارويى با او
مهيا ساختند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز بسان آنان ، نيروهايى
را فراهم آورد و آنچه در توان داشت ، مهيا ساخت . اينان دشمنانى شناخته شده و جداى
از مسلمانان بودند.
گروه دوم ، منافقان يعنى كسانى بودند كه كفر و دشمنى خويش با پيامبر و همراهانش را
پنهان داشته ، اظهار دوستى و صميميت كردند، ماءموريت آنها اين بود كه در صفوف
مسلمانان بر ضد پيامبر عمل كنند؛ آنان گاهى به رواج دادن شايعات مى پرداختند، گاهى
مسلمانان را به نافرمانى خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر مى
انگيختند، و زمانى هم براى سست كردن اراده مسلمانان مى كوشيدند و آنها را از مشركان
مى ترساندند. همين گروه در برخى جنگ ها، به سپاه مسلمان مى پيوستند و در ميانه راه
، از آنها جدا مى شدند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صحابه پاك
باخته حضرتش از اين گروه آزار بيشترى ديدند تا از مشركان ؛ زيرا مشركان آشكارا مى
جنگيدند؛ ولى منافقان در نهان مكر مى كردند و سستى را در جان جامعه مى دواندند و
اين شيوه هميشگى منافقان با مناديان خير و صلاح در همه زمان ها و مكان هاست كه با
هدف تبهكارى و خرابكارى به صفوف پاكان رخنه مى كنند. خداوند سبحان در شمارى از آيات
، از آنها ياد مى كند؛ از جمله آيات 173 - 179 آل عمران كه مورد بحث ماست و نيز آيه
112 سوره انعام :
و كذلك جعلنا
لكل نبى عدوا شياطين الانس والجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا؛ و
همچنين براى هر پيامبرى دشمنانى از شياطين انس و جن قرار داديم . براى فريب يكديگر،
سخنان آراسته القا مى كنند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناچار بود كه با اينان و هر كس كه
شهادتين را بگويد، به عنوان مسلمان رفتار نمايد: از ريخته شدن خون آنها جلوگيرى
كند، دارايى آنها را محترم شمارد، براى جنگ آنها را فرا خواند و در غنايم آنها را
شريك سازد. علت نيز آن بود كه اسلام ، دوران پيدايش و شكل گيرى را مى گذراند.
بنابراين ، اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را مى كشت ، ساده لوحان
مى گفتند: هيچ كس نمى تواند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را راضى كند؛ چه
ايمان بياورد و چه كافر شود. همچنين در اين صورت ، مشركان از اين برخورد، حربه اى
براى تبليغ بر ضد اسلام و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ساختند. از
اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مورد منافقان متحير بود و در
برخورد با آنها در تنگنا قرار داشت ؛ اگر آنها را مى پذيرفت ، تباهى به بار مى
آوردند و مسلمانان را در جهاد سست مى كردند و اگر آنها را مى راند، از كمى ياران و
پيروان خوف داشت . اين جا بود كه خداى سبحان اين آيه را نازل كرد:
ما كان الله
ليذر المومنين ؛ يعنى حكمت خدا اين نيست كه وضعيت را همين گونه كه هست ،
واگذارد، تا همچنان منافقان در پس پرده ادعاى اسلام ، خود را مخفى سازند، بلكه در
مورد آنان روشنگرى مى كند، تا آنها در مقابل مردم ، شناخته و رسوا شوند و راهى براى
مكر و فساد باقى نماند. معيارى كه منافقان را رسوا مى كند، امر به اداى شهادتين و
يا امر به ركوع و سجود و آنچه در آن دشوارى و تنگنايى وجود ندارد، نيست ، بلكه
فرمان به جهاد و جانبازى است كه پرده از منافقان بر مى كشد و مجالى براى ريا و
نيرنگ و پراكندن زهر نفاق باقى نمى گذارد.
با اين آزمايش سخت و با اين فرمان به پايدارى و ثابت در نبرد احد است كه شما اى
مومنان ! نعمت الهى بر خود را مى شناسيد و در مى يابيد كه خدا شما را در وضعيتى كه
داريد و در آن مومنان راستين از دشمنان مدعى اسلام ، كه نقاب دين بر چهره دارند،
باز شناخته نشوند، وا نخواهد گذاشت .
در اين آيه مراد از ((طيب )) مومنان و
مقصود از ((خبيث )) منافقان است و چون
هر دو اسم جنس هستند، مفرد آورده شده اند.
و ما كان الله
ليطلعكم على الغيب . يعنى نه از حكمت خداى متعال و نه از سنت اوست كه مومنان
را از احوال مردم آگاه سازد و بگويد: اين مومن است و آن منافق ، بلكه بر شما مومنان
است كه در هنگامه هاى سختى و گرفتارى ، پاك را از ناپاك تشخيص دهيد، چنان كه اين
نكته ، در واقعه احد و در آن زمان كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از
اصحاب خود - كه از شدت جراحت رنج مى بردند - خواست تا بار ديگر به همراه او به
تعقيب و مقابله دشمن در ((حمراء الاسد))
بپردازند، تحقق پيدا كرد؛ به ديگر سخن خدا از ايمان و يا نفاقى كه در دلهاى مردم
وجود دارد، كسى را آگاه نمى كند، بلكه دستور مى دهد تا افراد، جان و مال خويش را در
راه او ايثار كنند و در آن صورت است كه مومن از منافق مشخص مى شود.
البته خداوند به سبب حكمتى كه دارد، برخى از پيامبرانش را از ايمان اين و يا نفاق
آن شخص ، آگاه مى سازد و همين مطلب ، معناى سخن خداى متعال است :
ولكن الله يجتبى
من رسله من يشاء؛ ولى برخى از پيامبرانش را كه خود بخواهد، بر مى گزيند. آيه
26 سوره جن نيز همانند اين آيه است :
عالم الغيب
فلايظهر على غيبه اءحدا الا من ارتضى من رسول ؛ او داناى غيب است و غيب خود
را بر هيچ كس آشكار نمى سازد، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد.
ميراث آسمانى و زمين
وَلاَ
يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ
خَيْرًا لَّهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِ يَوْمَ
الْقِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا
تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (180)لَّقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ
اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء سَنَكْتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتْلَهُمُ
الأَنبِيَاء بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِيقِ (181)ذَلِكَ
بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِيدِ (182)
آنان كه در نعمتى كه خدا به آنها داده است بخل مى ورزند، مپندارند كه در بخل ورزيدن
برايشان خير است . نه ، شر است . در روز قيامت آنچه را در بخشيدنش بخل مى ورزيدند
چون طوقى به گردنشان خواهند آويخت . و از آن خداست ميراث آسمان ها و زمين و او به
هر كارى كه مى كنيد آگاه است . (180) هر آينه خدا شنيد سخن آن كسانى را كه مى
گفتند: خدا بينواست و ما توانگريم . گفتارشان را و نيز اين كه پيامبران را به ناحق
مى كشتند، خواهيم نوشت و گويى : بچشيد عذاب آتش سوزان را. (181) اين پاداش اعمالى
است كه پيشاپيش به جاى آورده ايد وگرنه خداوند به بندگانش ستم روا نمى دارد. (182)
اعراب :
((يحسبن )) فعل مضارع و
((الذين )) فاعل ((يبخلون
)) است . مفعول اول ((يحسبن
)) محذوف و در تقدير ((البخل خيرا))
است . همانند من
كذب كان شرا له ضمير فصل است و محلى از اعراب ندارد. ((ما))
در ((ما بخلوا)) منصوب به نزع خافض و
در تقدير
سيطوقون بما بخلوا به طوقا فى اءعناقهم است . ((قتلهم
الاءنبياء)) منصوب مى باشد؛ زيرا عطف بر ((ما
قالوا)) است و در حقيقت ((سنكتب قتلهم
الانبياء)) مى باشد. ((ذلك
)) مبتدا و ((بما قدمت
))، ((بما)) متعلق به محذوف و
خبر است . ((اءن الله )) به فتح همزه
، بنابراين كه ((باء)) در تقدير است ؛
يعنى باءن الله
ليس بظلام للعبيد. مصدر مؤ ول ، مجرور به باء و متعلق به خبر محذوف است .
تفسير :
و لا يحسبن
الذين يبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم . خداى سبحان
، پس از آن كه (مومنان را) پيشتر به ايثار جان تشويق كرد، اينك به بذل مال ترغيب مى
كند. مراد آيه ، كسانى است كه از دادن زكات و خمس - كه واجب است - خوددارى مى كنند
و نه كسانى كه از دادن صدقه مستحب ممانعت مى نمايند؛ زيرا عذاب شديدى كه آيه بدان
دلالت دارد، مترتب بر ترك واجب است و نه بر ترك مستحب .
برخى گفته اند: مراد آيه ، كسانى است كه نام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
ويژگى هاى او را كه در تورات و انجيل آمده ، پنهان مى كنند. برخى گفته اند: مراد هر
كسى است كه از آموزش علم خويش به آنانى كه بدان نياز دارند، خوددارى كند؛ لكن
متبادر از آيه ، بخل ورزيدن به مال است و نه به علم و به اين موضوع ، سخن خداوند
اشاره دارد:
سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة ؛ در روز قيامت آنچه را در بخشيدنش بخل مى
ورزيدند چون طوقى بر گردنشان خواهند آويخت . اين جمله ، تفسير جمله
((هو شر لهم )) مى باشد. تطويق در اين جا كنايه از
شدت عذاب است ؛ به سان اين سخن خداوند: ((روزى كه در آتش
جهنم گداخته شود و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ كنند.))(124)
ثروتمند، وكيل است ، نه مالك
خداوند متعال در چندين آيه ، به بخشش و انفاق تشويق و در بسيارى از آنها
اشاره كرده است كه اموال ، ملك دارنده آن نيست ، بلكه ملك خداست ؛ (تنها) انسان بر
آن امين است و اجازه دارد كه با رعايت حدود مشخصى ، در آن تصرف كند و از اين حدود
فراتر نرود؛ به سان وكيلى كه در تمامى تصرفات بايد از خواسته موكل خود پيروى كند.(125)
از جمله اين آيات ، همين آيه :
يبخلون بما آتاهم الله من فضله است . و نيز آيه 77 سوره قصص :
و ابتغ فيما
آتاك الله الدار الاخرة و آيه 47 سوره يس : اءنفقوا مما رزقكم الله ... و
آيات ديگر.
در حديث قدسى آمده است : ((مال ، مال من است ، توانگران
وكيلان من هستند و تنگدستان عايله من . پس كسى كه مال مرا به عايله من نبخشد، او را
وارد جهنم خواهم كرد و هيچ باكى هم ندارم )). روشن ترين آيه
در اين باره ، آيه 7 سوره حديد است :
و اءنفقوا مما
جعلكم مستخلفين فيه ؛ به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد و از آن مال كه به
وراثت به شما رسانده است ، انفاق كنيد. و ((جعله خليفة
))؛ يعنى او را جانشين خود قرار داد.
بنابراين آيات و احاديث دلالت دارد كه اسلام ، مالكيت انسان بر مال را - از هر نوع
كه باشد - نمى پذيرد؛ خواه مالكيت مطلقه فردى باشد، آن گونه كه مكتب سرمايه دارى مى
گويد خواه مالكيت مشروط باشد، چنان كه مكتب سوسياليزم عقيده دارد و يا مالكيت عمومى
باشد، آن گونه كه مكتب كمونيزم مى گويد. اسلام هيچ يك از انواع مالكيت را قبول
ندارد و مالكيت حقيقى را تنها از آن خداى يگانه مى داند. لكن خداوند سبحان اجازه
داده است كه انسان در اين مال تصرف كند و آن را براى خود و خانواده اش براساس
مقررات اسلامى و نيز در راه خير مصرف نمايد. البته مشروط بر آن كه شخص از طريق حلال
، به مال دست يافته باشد. و نه از راه حرام ؛ همانند غش ، نيرنگ ، غارت ، چپاول ،
رشوه ، ربا، احتكار و خريد و فروش مسكرات و محرمات . بنابراين ، همان گونه كه اجازه
دستيابى به مال محدود است ، اجازه تصرف در آن نيز در يك چهار چوب خاص قرار دارد.
ممكن است بپرسيد: برخى از آيات دلالت دارد كه مال ، ملك انسان است ؛ مانند
((و جاهدوا باءموالكم ...؛(126)
با مالهاى خود جهاد كنيد)).
و آتوا اليتامى
اءموالهم ؛(127)
مالهاى يتيمان را بدهيد. و در حديث آمده است : ((خون ها و
مالهايتان بر شما حرام است .)) و نيز: ((مردم
بر مالهاى خود مسلطند))؛ همچنين خريد و فروش و ارث از
ضروريات دين و آيين اسلامى است ؛ بنابراين ، براى اثبات اين نظريه كه اسلام تمام
انواع مالكيت را لغو كرده است ، دليلى وجود ندارد.
پاسخ : نسبت دادن يك چيز به چيز ديگر با اندك مناسبتى ، درست است . (مثلا) به مهمان
مى گويى : اين ، ظرف توست . به شخصى كه راه خويش را گم كرده است ، مى گويى : اين ،
راه توست . با اين كه مى دانى ظرف ، مل مهمان و راه ، ملك گمشده نيست ، بلكه هدف آن
است كه شخص گمشده ، راهش را پيدا كند و مهمان ، غذايى را كه در ظرف است بخورد. نسبت
مال به انسان نيز كاملا از همين گونه است و مراد از اين اضافه و يا نسبت آن است كه
انسان اجازه تصرف در اين مال را دارد، نه اين كه مالك آن باشد. از اين گونه است سخن
خداى متعال :
والله جعل لكم من اءنفسكم اءزواجا...؛(128)
خدا از خودتان همسرانى را آفريد. و سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ):
((تو و مال تو، متعلق به پدرت هستيد)).
بديهى است كه زن ، ملك طلق شوهر و فرزند، ملك حقيقى پدرش نمى باشد.
در جواز (خريد و فروش ) و ارث نيز داشتن حق امتياز و اختصاص كافى است ؛ بدين معنا
كه اسلام براى دارنده مال ، اين امتياز را نسبت به ديگران قرار داده است كه وى مى
تواند در اموالى كه در اختيار دارد، تصرف كند و نيز در همان حال ، مى تواند اين
امتياز را به وارث و يا خريدار واگذارد و ميان ملك حقيقى و امتياز، تفاوت بسيارى
است .
خلاصه سخن اين كه اسلام تحت شرايط ويژه اى به انسان اجازه داده است كه مال را به
دست آورد و در چهارچوبى مشخص در آن تصرف كند و بر رعايت اين شرايط و چهارچوب تاكيد
كرده و تجاوز از آنها را حرام دانسته است . همين نكته ، آشكارا مى نماياند كه انسان
، وكيل در مال است ، نه مالك آن وگرنه تصرف در آن بدون قيد و شرط، جايز بود.
بهترين سخنى كه اين بخش را بدان پايان ببريم ، سخن امام صادق (عليه السلام ) است كه
فرمود: مال ، مال خداست و نزد بندگان او امانت مى باشد. خدا به آنان اجازه داده است
كه با رعايت ميانه روى ، از آن بخورند، با رعايت ميانه روى از آن بپوشند، با رعايت
ميانه روى به وسيله آن ازدواج كنند، با رعايت ميانه روى از آن ، وسيله سوارى براى
خود تهيه كنند و بقيه را به فقيران مومن بدهند و پراكندگى آنان را سامان بخشند. اگر
كسى چنين كند، آنچه مى خورد و مى آشامد و آنچه سوار مى شود و يا آنچه با آن ازدواج
مى كند، حلال و جز آن بر وى حرام است .
لقد سمع الله
قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اءغنياء. آيه نام كسانى را كه چنين سخن
كفرآميزى بر زبان راندند، ياد نكرده است ؛ اما مفسران نقل كرده اند كه وقتى خدا آيه
من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا...؛(129)
كيست كه به خدا قرض الحسنه دهد. را بر پيامبرش نازل كرد، يهوديان مدينه كه در عصر
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) زندگى مى كردند، گفتند: ((تهيدستان
از توانگران وام مى گيرند. بنابراين ، خدا تهيدست است و ما توانگر)).
و اين نوع سخن گفتن از يهود، به ويژه از توانگرانشان بعيد نيست ؛ چرا كه اصول و
عملكردهاى آنان آشكارا نشانه اين روح شرير و بى باك در برابر ارزش هاى انسانى است .
كسى كه در تاريخ يهود كاوش كند، آثار تبهكارى ها و مقاصد ظالمانه آنها را در سرتاسر
جهان خواهد ديد. درست ترين و رساترين سخنى كه حقيقت يهود را به تصوير مى كشد، اين
آيات است : و
ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم والعدوان و اءكلهم السحت لبئس ما كانوا يعملون #
لولا ينههم الربانيون والاءحبار عن قولهم الاثم و اءكلهم السحت لبئس ما كانوا
يصنعون # و قالت اليهود يدالله مغلولة غلت اءيديهم و لعنوا بما قالوا؛(130)
مى بينى بسيارى از ايشان را كه به گناه و تجاوز و حرام خوارگى مى شتابند. چه بد
كارهايى مى كردند. از چه روى خدا پرستان و دانشمندان ، آنان را از گفتار بد و حرام
خوارگى باز نمى دارند. چه بد كارهايى مرتكب مى شدند. يهود گفتند كه دست خدا بسته
است . دست هاى خودشان بسته باد و بدين سخن كه گفتند. ملعون گشتند)).
اين جانب ترديد ندارم هر كس بر حكمت خدا اعتراض كند و به زبان حال و يا گفتار
بگويد: براى خدا شايسته نبود كه چنين كند؛ بايد چنان مى كرد، چنين شخصى - بخواهد و
يا نخواهد - با كسانى خواهد بود كه گفتند: ((دست خدا بسته
است )).
(سنكتب ما قالوا.) اين سخن ، تهديدى است براى كسانى كه گفتند: ((خدا
تهيدست است و ما توانگر))؛ زيرا نوشتن گناه ، مستلزم مجازات
است .
و قتلهم
الاءنبياء بغير حق . يعنى مى نويسيم كه چگونه پيشينيانشان پيامبران را
كشتند. اين كه قتل به يهودى هاى عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت
داده شده ، با اين كه اسلاف آنان قاتل بوده اند. براى آن است كه خلف (يهوديان عصر
پيامبر اكرم ) از كار سلف (پيشينيان خويش ) راضى بودند. شرح اين مطلب در تفسير آيه
21 سوره آل عمران گذشت .
ذلك بما قدمت
اءيديكم و اءن الله ليس بظلام للعبيد. چگونه خدا ستم كند، با اين كه از ستم
نهى كرده و آن را از بزرگ ترين گناهان كبيره به شمار آورده و در چندين آيه از آن به
كفر تعبير نموده است ؟ به علاوه ظالم بدان روى ظلم مى كند كه نياز به آن دارد و خدا
از همه چيز بى نياز است . ما با همين اصل ، يعنى بى نيازى خدا، عدالت او را اثبات
مى كنيم و نيز ثابت مى كنيم كه او جسم نيست ؛ زيرا جسم به مكان نياز دارد.
با اين بيان ، باطل بودن عقيده كسانى كه مى گويند: ((شر از
سوى خداست و او معصيت را در بنده مى آفريند و آن گاه مجازاتش مى كند))
آشكار مى شود. ممكن است آنان براى اثبات عقيده خويش به اين آيه استدلال كنند كه خدا
فرموده است : ان الله ليس بظلام و نگفته است : ((ليس
بظلام )). روشن است كه ((ظلام
)) صيغه مبالغه است و بر كثرت دلالت مى كند. بنابراين ،
خداوند كثرت و مبالغه در ظلم را از خود نفى كرده است و نه اصل ظلم را...؛ لكن شان
خدا از آنچه ستمكاران مى گويند، برتر و بالاتر است .
قربانى و آتش
الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ
حَتَّىَ يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءكُمْ رُسُلٌ
مِّن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن
كُنتُمْ صَادِقِينَ (183)فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ
جَآؤُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ (184)
كسانى گفتند: ما را با خدا عهدى است كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم ، مگر براى ما
قربانى اى بياورد كه آتش ، آن را بخورد. بگو: پيش از من پيامبرانى با معجزه ها و
آنچه هم اكنون مى خواهيد آمده اند، اگر راست مى گوييد؛ چرا آنها را كشتيد؟ (183)
اگر تو را تكذيب كردند، پيامبرانى را هم كه پيش از تو با معجزه ها و نوشته ها و
كتاب روشنگر آمده بودند تكذيب كرده اند. (184)
واژگان :
قربان : مصدر است بر وزن ((عدوان )) و
بر چيزى اطلاق مى شود كه بنده با آن به پروردگار خويش تقرب مى جويد. مراد از واژه
((قربان )) در آيه نيز همين معناست .
زبر: به فتح ((زاء)) به معناى منع و
به ضم آن ، جمع ((زبور)) است .
((زبور)) يعنى نوشته . گفته مى شود:
((زبرت الكتاب ؛ كتاب را نوشتم )).
((مزبور)): مكتوب .
اعراب :
الذين قالوا ان
الله عهد الينا. ((الذين ))
عطف بيان از الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء، مى باشد؛
چرا كه منبع هر دو قول ، يكى است .
تفسير :
الذين قالوا ان
الله عهد الينا اءن لا نؤ من لرسول حتى ياءتينا بقربان تاءكله النار. هر
باطل پيشه اى خيال مى كند حق است و نظريات باطل خود را با دروغ و اتهام ، توجيه مى
نمايد. حتى آنان كه با (افروختن آتش ) جنگ ها تجارت مى كنند و آتش آن را در اين جا
و آن جا شعله ور مى سازند تا كارخانه هاى خود را به كار اندازند، كشتن افراد بى
گناه ، و كودكان و زنان را چنين توجيه مى كنند: آنان را مى كشند تا صلح و امنيت را
باز گردانند. آرى ، منطق هر كسى كه به سبب ترس از منافع خود با حق دشمنى كند، همين
است .