در اين جا اين پرسش مطرح مى شود: ممكن است پيامبر بعدى ،
پيامبر قبلى را تصديق كند، بلكه اين موضوع عملا واقع شده است . به عنوان مثال ، ما
به نبوت عيسى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان داريم . ابراهيم به آنچه
نوح آورد، ايمان داشت . موسى به آنچه ابراهيم و نوح آوردند و عيسى به آنچه اين سه
پيامبر آوردند، ايمان داشت و نيز محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنچه همه
اين پيامبران آورده بودند، ايمان داشت و اين ، امرى معقول است . لكن چگونه مى توان
تصور كرد كه پيامبر سابق به پيامبرى ايمان بياورد كه هنوز نيامده است ؟
پاسخ : خدا به پيامبر سابق وحى مى كند كه پس از او پيامبرى را خواهد فرستاد كه نامش
فلان و صفاتش چنان است و بر پيامبر سابق است كه از پيامبر بعدى (به مردم ) خبر دهد
و به نسل زمان خود، كه از امت هستند، بگويد كه آنرا به نسل بعدى برسانند و... تا
وقتى كه پيامبر بعدى مى آيد، از پيش ، براى تصديق و ايمان به رسالت او زمينه سازى
شده باشد. اين مطلب را ما براى زمينه سازى و آسان شدن فهم آيات زير بيان كرديم .
تفسير :
و اذ اءخذ الله
ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤ منن به
ولتنصرنه . از سياق آيه چنين برداشت مى شود كه مراد از ((النبيين
)) در اين جا، انبيا و امت هاى پيرو آنان هستند و نه فقط خود
انبيا. مقصود از ((الرسول )) محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ چنان كه در آيه 101 از سوره بقره نيز مراد از
رسول ، آن حضرت است :
و لما جاءهم رسول من عند الله مصدقا لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب .
معناى آيه مورد بحث اين است : پس از آن كه خداوند براى انبيا و امت هاى پيرو آنان ،
دين را با تمام اصول و فروعش بيان داشت ، از همه آنان پيمان گرفت كه به محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) ايمان بياورند و او را يارى دهند. همچنان كه محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) نيز به نوبه خود تمام پيامبران سابق و كتابهاى بر جاى
مانده از آنان نظير تورات و انجيل را تصديق كرد.
پيمان گرفتن خداوند از انبيا از طريق وحى به آنان بود. اما پيمان گرفتن از امت هاى
پيرو انبيا به وسيله خود انبيا صورت گرفت ؛ بدين معنا كه هر پيامبرى از عالمان امت
خود پيمان گرفت كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان بياورند و او را
يارى دهند. به بيان دقيق تر، گرفتن پيمان از متبوع ، گرفتن پيمان از تابع را نيز به
همراه دارد. وقتى بر خود پيامبر واجب باشد كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
ايمان بياورد، پس بر پيروان او به طريق اولى واجب است . معناى ايمان آوردن انبيا به
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يارى كردن او، آن است كه به آمدن او پس از خود
اعتقاد داشته باشند و بدان بشارت دهند.
خداوند متعال فرمود:
و اذ قال عيسى
بن مريم يا بنى اسرائيل انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التوراة و مبشرا
برسول ياءتى من بعدى اسمه احمد؛(74)
عيسى بن مريم گفت : اى بنى اسرائيل ! من پيامبر خدا بر شما هستم . توراتى را كه پيش
از من بوده است ، تصديق مى كنم و به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است ،
بشارتتان مى دهم .
امام على (عليه السلام ) فرمود: خدا هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اين كه از او
درباره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيما گرفت و به او دستور داد كه از قومش
درباره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيمان بگيرد؛ يعنى اگر زمان او را
دريابند، به او ايمان بياورند و او را يارى كنند.
معناى ايمان امت هاى پيامبران به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يارى كردن او
آن است كه دانشمندان و پيشوايان دينى آنان ، وى را تصديق كنند و به كسانى از اين
پيشوايان كه اعتماد دارند، اعلان كنند محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم
) همان پيامبرى است كه انبيا به آمدن او بشارت داده اند و نام او در كتابهاى آسمانى
آمده است . آنان بايد به گونه اى باشند كه اين سخن خدا بر آنها تطبيق كند:
الذين يتبعون الرسول النبى الاءمى الذى يجدونه
مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ؛(75)
آنان كه از اين رسول ، اين پيامبر امى كه نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مى
يابند، پيروى مى كنند. همچنين ، سخنان خدا را به سبب دشمنى با خدا و محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) تحريف نكنند، آن گونه كه خداوند در آيه 75 از سوره بقره درباره
آنها مى گويد: و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم
يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ؛ گروهى از ايشان كلام خدا را مى
شنيدند و با آن كه حقيقت آن را مى يافتند، تحريفش مى كردند و از كار خويش آگاه
بودند.
قال اءاءقررتم و
اءخذتم على ذلكم اصرى قالوا اءقررنا. استفهام در اين جا براى تقويت و تاكيد
است . ((اصر)) به معناى ميثاق مى باشد
و معناى آيه چنين اس : خدا به امت ها از زبان پيامبرانشان گفت : آيا به نبوت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) اقرار كرديد و پيمان را پذيرفتيد؟ امت ها در پاسخ
گفتند: بله ، ما به واجب بودن ايمان آوردن به او و يارى كردن او اقرار كرديم و آن
را پذيرفتيم و بدان ملتزم شديم . مراد از ((امم
))، پيشوايان اديان و علماى آنان هستند كه آشنا به كتب
آسمانى مى باشند. (قال فاشهدوا)؛ يعنى خدا از زبان انبيا به امت ها گفت : بايد برخى
از شما براى برخى ديگر گواهى دهند كه آنها به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم
) و يارى كردن او اقرار كرده اند.
و اءنا معكم من
الشاهدين . خدا و فرشتگان و پيامبران او بر گرفتن پيمان مزبور از علماى
اديان و اقرار آنان به او، گواهى مى دهند. لكن با وجود اين روحانيان بزرگ يهود و
نصارا اين پيمان را انكار و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تكذيب كردند و
عليه او نيرنگ ها و توطئه ها چيدند؛ چنان كه اين موضع در گذشته ، به تفصيل بيان شد.
فمن تولى بعد
ذلك . يعنى كسانى كه پس از پيمان و اقرار كردن به نبوت محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم ) و يارى كردن او، از ايمان به آن حضرت اعراض مى كنند:
فاولئك هم الفاسقون ؛ ((فاسق
و تباهكار خواهند بود.)) مراد از فسق در اين جا، كفر است ،
زيرا هر كس كه آيه اى از آيات كتبا خدا را تحريف و يا پيامبرى از پيامبران خدا را
انكار كند، با اين كه يقين به پيامبرى او دارد، كافر است .
اءفغير دين الله
يبغون وله اءسلم من فى السموات والاءرض طوعا و كرها. استفهام در اين جا براى
انكار و سرزنش است و مراد از اسلام ، فرمانبردارى و فروتنى است . تمامى مردم ، خواه
نيكوكار و خواه بدكار به خدا ايمان مى آورند، با اين تفاوت كه نيكوكار از روى ميل
در اين جهان به خدا ايمان دارد، اما بدكار از روى اكراه در روز قيامت به خدا ايمان
مى آورد، چرا كه در آن روز پرده كنار مى رود و هر كافرى عذاب خدا را به چشم خود
مشاهده مى كند. خداوند متعال مى گويد:
فلما راءوا
باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين ؛(76)
چون عذاب ما را ديدند، گفتند: به خداى يكتا ايمان آورديم و به آن چيزهايى كه شريك
خدا قرار داده بوديم ، كافر شديم .
فهم و درك معنايى كه ما ((طوعا و كرها))
را بدان تفسير كرديم ، براى هيچ كس ، در هر سطحى كه باشد، مشكل نيست ، لكن فخر رازى
اين دو كلمه را بر حسب شيوه خود، تفسير فلسفى كرده است . گفته وى هر چند نزديك به
واقع است ، اما تنها براى عده اى خاص فهميدنى است نه براى همگان . اكنون ما اين
تفسير را براى همان عده خاص نقل مى كنيم . فخر رازى چنين گفته است :
((همه ما سوى الله ذاتا ممكن الوجود هستند و هر ممكن بالذات ، وجود پيدا نمى
كند مگر اين كه خدا آن را ايجاد كند و معدوم نمى شود مگر اين كه خدا آن را معدوم
سازد. بنابراين ، تمام ما سوى الله ، چه در وجود و چه در عدم ، فرمانبردار خداست و
اين آخرين درجه اطاعت و فرمانبردارى است .))
ايمان به تمامى پيامبران
قُلْ
آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ
وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى
وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ
وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن
يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (85)
بگو: به خدا و آنچه بر ما و بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و
نيز آنچه بر موسى و عيسى و پيامبران ديگر از جانب پروردگارشان نازل شده است ، ايمان
آورديم . ميان هيچ يك از ايشان فرقى نمى نهيم و همه تسليم اراده او هستيم . (84) و
هر كس كه دينى جز اسلام اختيار كند، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيان
ديدگان خواهد بود. (85)
تفسير :
تفسير آيه اول در ضمن بيان تفسير آيه 136 از سوره بقره گذشت و خلاصه آن چنين بود:
هر كدام از دو طايفه يهود و نصارا به برخى از پيامبران ايمان دارند و به برخى ديگر
ايمان ندارند، اما مسلمانان به تمامى پيامبران اعتقاد دارند؛ زيرا دعوت همه آنان
يكى و هدفشان نيز يكى بوده است . بنابراين ، تفاوت قائل شدن ميان انبيا در ايمان
داشتن به نبوت آنها به منزله آن است كه در آن واحد، بر يك چيز هم حكم به نفى بكنيم
و هم حكم به اثبات .
تفسير آيه دوم ، يعنى اين سخن خداوند متعال :
و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه
را مى توان با مراجعه به تفسير آيه 19 از سوره آل عمران :
ان الدين عند
الله الاسلام به دست آورد.
خوب است به اين نكته اشاره كنم كه برخى به آيه 62 از سوره بقره :
ان الذين آمنوا
و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم
اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ؛ كسانى كه ايمان آوردند و
كسانى كه آيين يهودان و ترسايان و صابئان را برگزيدند، اگر به خدا و روز بازپسين
ايمان داشته باشند و كار شايسته كنند، خدا به آنها پاداش نيك مى دهد و نه بيمناك مى
شوند و نه محزون ))، استدلال مى كنند كه فرقى ميان مسلمان ،
يهودى و نصرانى - مادام كه همگى به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشند - وجود
ندارد. اين استدلال ، از دو جهت اشتباه است : اولا، مراد از يهوديان و نصرانيان و
صابئان مذكور در آيه ، كسانى هستند كه پيش از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) با
اعتقاد به يكى از اديان ، در گذشته باشند و ما اين موضوع را در هنگام تفسير آيه ،
به تفصيل بيان كرديم . ثانيا، لفظ آيه هر چند در ظاهر عام است و همه زمان ها را
شامل مى شود، لكن آيه
و من يتبغ غير
الاسلام دينا فلن يقبل منه اين آيه را تخصيص مى زند و آن را به يهوديان و
نصرانى هايى اختصاص مى دهد كه پيش از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به يكى از
اين دو آيين اعتقاد داشته اند، اما كسى كه پس از بعثت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) و شنيدن دعوت آن حضرت به وى ايمان نياورد، ايمان او (در پيشگاه خدا) پذيرفته
نيست . و هو فى
الاخرة من الخاسرين ؛ و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.
خدا چگونه كافران را هدايت مى كند
كَيْفَ
يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُواْ أَنَّ
الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ
الظَّالِمِينَ (86)أُوْلَـئِكَ جَزَآؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ
وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (87)خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ
عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ (88)إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ مِن
بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُواْ فَإِنَّ الله غَفُورٌ رَّحِيمٌ (89)
چگونه خدا هدايت كند قومى را كه نخست ايمان آوردند و به حقانيت رسول شهادت دادند و
دلايل و آيات روشن را مشاهده كردند، سپس كافر شدند؟ خدا ستمكاران را هدايت نمى كند.
(86) جز ايشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان باشد. (87) جاويد
در جهنم بمانند و از عذابشان كاسته نشود و مهلتشان ندهند. (88) مگر آنان كه از آن
پس توبه كنند و به صلاح آيند، زيرا خدا آمرزنده و مهربان است . (89)
اعراب :
((كيف )) در اصل براى پرسش از احوال
است ، لكن در اين جا به معناى انكار مى باشد. محل آن نصب است ، زيرا مفعول مطلق
براى ((يهدى )) است ؛ يعنى
((اءية هداية يهدى الله )). جمله
شهدوا اءن الرسول حق عطف است بر
((بعد ايمانهم ))؛ چرا كه عطف فعل بر
اسم ، در صورتى كه اسم به معناى فعل باشد، جايز است . ((بعد
ايمانهم )) در اين جا به معناى ((بعد
اءن آمنوا)) است .
تفسير :
كيف يهدى الله
قوما كفروا بعد ايمانهم و شهدوا اءن الرسول حق وجاءهم البينات . مراد از
((رسول ))، محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم ) و از قوم ، پيشوايان دينى يهود و نصارا است ؛ چرا كه خدا اين قوم را چنين
وصف مى كند كه آنان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان آوردند و به رسالت
او گواهى دادند، لكن پس از آن كه وى مبعوث شد و با دلايل و براهين به سوى آنان آمد،
نبوتش را انكار كردند و از پيروى او سر باز زدند. اى اوصاف ، كاملا به روحانيان
يهود و نصارا تطبيق مى كند، زيرا آنها ديدند كه نام محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) در تورات و انجيل نوشته شده است و از همين رو، پيش از بعثت آن حضرت ، به وى
ايمان آوردند. اما پس از آن كه مبعوث شد و با دلايل به سوى آنها آمد، به سبب كينه و
حسدى كه داشتند، او را انكار كردند و هر آيه اى را كه صراحتا و يا تلويحا بر نبوت
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دلالت مى كرد، تحريف كردند.
در اين جا اين سوال پيش مى آيد: ظاهر آيه
كيف يهدى الله قوما كفروا بعد ايمانهم
آن است كه خداوند نمى خواهد آنان به اسلام برگردند، هر چند آنها بر توبه و بازگشت
بكوشند. بنابراين ، آنان نبايد مستحق مذمت و مجازات باشند؟
پاسخ : خداوند براى بنده اش دلايلى را بر اثبات حق اقامه مى كند. پس اگر ايمان
آورد، از جمله هدايت يافتگان است . هدايت او نيز از سوى خداست ، زيرا او براى اثبات
حق ، دليل اقامه كرده است و نيز مى توان گفت : هدايت از سوى خود بنده است ، چرا كه
او با اختيار خويش ، هدايت را پذيرفته است . بنابراين ، اگر او پس از هدايت به سبب
ستيزه جويى و سرپيچى گمراه شود، خداوند او را در اين دنيا به حال خود رها خواهد كرد
و ديگر برهان جديدى براى وى نمى آورد و دلايل افزون ترى در كار نخواهد بود. همچنين
خدا او را به هدايت مجبور نمى كند، چرا كه در حالت جبر، تكليف نخواهد بود.
اءولئك جزاؤ هم
اءن عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اءجمعين ؛ يعنى آنان شايسته اين
كيفر هستند. لعنت خدا، همان غضب و خشم اوست . لعنت فرشتگان و مردم نيز نفرين آنان
عليه پيشوايان يهود و نصاراست كه خدا آنان عذاب كند و از رحمت خود دور سازد. در نهج
البلاغه آمده است كه حضرت على (عليه السلام ) روى منبر كوفه سخنرانى مى كرد. اشعث
بر او اعتراض كرد و گفت : يا اميرالمومنين ! اين به ضرر توست و نه به نفع تو. على
(عليه السلام ) فرمود: ((تو چه مى دانى چه چيزى به ضرر من و
چه چيز به نفع من است ؟ لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان بر تو باد.))
شيخ محمد عبده در شرح اين سخن مى گويد: ((اشعث در ميان اصحاب
على همانند عبدالله بن ابى در ميان اصحاب رسول خدا بود و هر كدام در راءس منافقان
عصر خود قرار داشت )).
خالدين فيها لا
يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون . ضمير ((فيها))
به جهنم بر مى گردد به قرينه اين سخن خداوند متعال :
لا يخفف عنهم
العذاب .
((لا ينظرون ))؛ يعنى آنان را مهلت
نمى دهند، بلكه در عذابى كه شايسته آنهاست ، تعجيل مى شود. ((مگر
كسانى كه توبه كنند و به صلاح آيند كه خداوند بخشاينده و مهربان است .))
در حديث آمده است : ((كسى كه از گناهان خويش توبه كند به سان
كسى مى باشد كه گناهى مرتكب نشده است )). امام على (عليه
السلام ) فرمود: ((در شاءن خدا نيست كه در توبه را به روى
بنده خويش باز كند و در آمرزش را ببندد)).
ممكن است بپرسيد: اگر شخصى اسلام بياورد، سپس مرتد شود، آن گاه به اسلام باز گردد،
لكن به احكام اسلام و نه به اصول آن اهميت ندهد، چنان كه از روى تنبلى ، نماز و
روزه را ترك كند و آنها را سبك بشمارد، در اين صورت آيا توبه او پذيرفته مى شود؟
پاسخ : بله ، توبه او قبول مى شود، زيرا توبه او از خود كفر بوده نه از روزه و
نماز.
مراد از اين سخن خداى متعال : (و اءصلحوا.) ((به اصلاح آيند))
آن است كه دلهاى آنان اصلاح شود و بر دين اسلام ثابت قدم بمانند و بار ديگر از آن
باز نگردند.
فزونى كفر
إِنَّ
الَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّن تُقْبَلَ
تَوْبَتُهُمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الضَّآلُّونَ (90)إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ
وَمَاتُواْ وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِّلْءُ الأرْضِ ذَهَبًا
وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُوْلَـئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُم مِّن
نَّاصِرِينَ (91)
توبه كسانى كه پس از ايمان آوردن كاف رشدند و بر كفر خود افزودند، پذيرفته نخواهد
شد. اينان گمراهانند. (90) آنان كه كافر شدند و كافر مردن ، اگر بخواهند به اندازه
همه زمين طلا دهند و خويشتن را از عذاب باز خرند، از آنها پذيرفته نخواهد شد.
برايشان عذابى دردناك است و هيچ ياورى ندارند. (91)
اعراب :
((كفرا)) و همچنين ((ذهبا))
تميز است .
تفسير :
ان الذين كفروا
بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم . معناى كفر ورزيدن پس از ايمان
آوردن روشن است . اما افزايش كفر، بدين معناست كه شخص كافر و گناهكار، بر گناهان
خود مى افزايد و بزرگ ترين گناه ، تلاش براى رواج و گسترش كفر و جنگ با مومنان است
؛ آن هم تنها به اين دليل كه آنان به خدا ايمان دارد.
ممكن است بپرسيد: خداوند در آيه پيشين فرمود توبه كسى را كه پس از ايمان كافر شده ،
مى پذيرد و حال آن كه در اين آيه مى گويد توبه چنين شخصى را نمى پذيرد. بنابراين ،
چگونه مى توان ميان اين دو آيه را جمع كرد؟
مفسران به اين پرسش ، پاسخ هاى متعددى داده اند كه بهترين آنها اين است كه كافر پس
از ايمان ، به سه گونه است : اول ، كسى كه از كفر خويش ، توبه نصوح كند و اين همان
كسى است كه خداى متعال درباره او مى گويد: ((مگر كسانى كه
توبه كنند)). دوم ، كسى كه توبه اش دروغين باشد و اين از
جمله كسانى است كه خدا درباره آنها مى فرمايد: ((هرگز توبه
آنان پذيرفته نمى شود)). سوم ، كسى كه در حال كفر از دنيا مى
رود و اين همان كسى است كه خدا او را در اين سخن خود بيان كرده است :
((كسانى كه كافر شدند و كافر مردند)).
به نظر ما پاسخ پرسش مزبور، اين است كه گاهى انسان فساد و يا درستى چيزى را احساس
مى كند، آن گاه برخى از شرايط برايش پيش مى آيد كه مى پندارد احساسش از درستى به
فساد يا از فساد به درستى تغيير يافته است ، در حالى كه احساس او دست خوش هيچ
گونه تغييرى نشده و اعتقاد او به تغيير، صرفا و هم و خيال است . حب و بغض نيز همين
گونه است ؛ مثلا گاهى فرزندت در حق تو بدى مى كند، لذا به نظرت مى رسد كه او
منفورترين مردم در قلب توست و تو نابودى او را دوست دارى ، لكن با اين حال ، عاطفه
پدرى در گوشه دلت ، بدون آن كه احساس كنى ، وجود دارد... بسيار شاهد كسانى بوده ايم
كه كارى را از روى تقليد و يا عاطفه و عادت انجام داده و يا ترك كرده اند، با اين
باور كه عقل و دين چنين مى گويند.
همچنين بسيارى از توبه كنندگان نيز مى پندارند كه از گناهان خود توبه نصوح كردند،
در حالى كه در واقع به همان حالت قبل از توبه باقى هستند. چنين كسانى مصداق اين سخن
خداى متعال هستند كه مى فرمايد: ((هرگز توبه آنان پذيرفته
نمى شود)). و مراد از آيه پيشين : ((مگر
كسانى كه توبه كنند))، توبه كنندگان هستند كه حقيقتا و به
راستى ، توبه كرده باشند.
ان الذين كفروا
و ماتوا و هم كفار فلن يقبل من اءحدهم مل ء الاءرض ذهبا ولو افتدى به . بى
ترديد، كسى كه زندگى اش با كفر پايان پذيرد و در اين حالت از دنيا برود، در زمره
كافران محسوب خواهد شد.
اين سوال پيش مى آيد: در روز قيامت ، نه طلايى وجود دارد و نه وسيله اى براى تملك
آن و نه انفاق آن . بنابراين ، ذكر آن در آيه فوق ، چه فايده اى دارد؟
پاسخ : مراد آن است كه در روز قيامت به هيچ عنوان ، راهى براى فديه دادن و باز
خريدن وجود ندارد و بديهى است كه فرض محال ، محال نيست . امام على (عليه السلام )
در وصف جهنم مى گويد: ((ساكن جهنم كوچ نمى كند و با گرفتن
فديه ، اسيرش آزاد نمى شود)).
مال ، محك آزمايش
لَن
تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن
شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ (92)
نيكى را در نخواهيد يافت تا آن گاه كه از آنچه دوست مى داريد، انفاق كنيد. و هر چه
انفاق مى كنيد، خدا بدان آگاه است . (92)
تفسير :
مراد از ((بر)) در اين جا، اكرام و
تفضل خدا بر بنده اش مى باشد. تفسير آيات متعددى كه انسان ها را به انفاق تشويق مى
كند، در سابق بيان شد، لكن اين آيه ، بر تمامى آيات يكه در اين زمينه نازل شده اند،
يك مزيت دارد؛ زيرا همانند ساير آيات تنها به انفاق بسنده نكرده ، بلكه ميان رسيدن
انسان به درجات عالى در پيشگاه خداوند با فداكارى و بخشش هر آنچه دوست دارد، ارتباط
برقرار كرده است . از اين رو، بر اساس مفهوم آيه فوق ، عبادت و يا هر عمل ديگر تنها
در صورتى موجب نزديكى انسان به خدا مى شود كه با بخشش و ايثار در راه او، تواءم
باشد.
بنابراين ، سخن خداى تعالى كه مى گويد: ((نيكى را در نخواهيد
يافت تا آن گاه كه از آنچه دوست مى داريد، انفاق كنيد))،
بيان و تفسيرى است براى هر آيه و روايتى كه انسان ها را به عمل براى رضاى خدا و
نزديك شدن به او تشويق مى كند؛ بدين معنا كه قرب به خدا براى هيچ كس به دست نمى
آيد، مگر اين كه از جان و مالش ، آنچه را دوست دارد، انفاق كند. گويى امام على
(عليه السلام ) سخن خود را از همين آيه اقتباس كرده است كه مى فرمايد:
((خداوند را به كسى كه در جان و مالش نصيبى ندارد، نيازى
نيست )).
بخشش از آنچه نفس به آن بخل مى ورزد و حريص است ، به ويژه ثروت ، وسيله سنجش و محكى
است كه ايمان اصلى را از ايمان غير اصلى جدا مى سازد؛ چرا كه ميليون ها انسان در
طول تاريخ ، ثورت را پرستيده اند. شيطان براى بسيارى از مردم چنين وانمود مى كند كه
آنان خدا را پرستش مى كنند، در حالى كه در حقيقت ، آنها درهم و دينار را مى پرستند
و خود نمى دانند.
در برخى از روايات آمده است كه ، شيطان پيش از پيدايش درهم و دينار مسكوك همواره
مشغول گمراه كردن مردم و برگرداندن آنان از عبادت رحمان به پرستش بتان بود؛ نه شب
راحتى داشت و نه روز. پس از آن كه روزگارى سپرى شد و درهم و دينار مسكوك پديد آمد،
شيطان نفس راحتى كشيد و به گونه بى سابقه اى ، خوشحال شد. از اين رو، مجالس جشن و
شادى برگزار كرد و مى رقصيد. او درهم را روى يك چشم و دينار را روى چشم ديگر مى
گذاشت و مى گفت : شما مرا راحت ساختيد... از اين پس ، من باكى ندارم كه مردم شما را
پرستش كنند و يا بت ها را.
حال ، چه اين داستان واقعى باشد يا افسانه اى از افسانه ها، بى شك تصويرى گويا و
جالب است از عدم تفاوت ميان پرستش مال و پرستش بت ها، چرا كه هر كدام از آنها،
انسان را از خدا و حقيقت باز مى دارد و حتى پرستش مال ، آثارى بدتر و زيانبارتر
دارد، زيرا مال ، بنياد شهوت ها و در بسيارى از اوقات ، سرچشمه تباهى هاست . به
عنوان مثال ، كسانى كه به وطنشان خيانت كردند، به سبب به سدت آوردن مال بوده است و
همچنين كسانى كه با انبيا و مصلحان جنگيدند و دين و آيين پيامبر اسلام (صلى الله
عليه و آله و سلم ) را تحريف كردند، زمانى اين كار انجام دادند كه بهاى آن را
دريافت كردند. اگر شما شك داريد، من ترديد ندارم كه كافران و بت پرستانى كه به
كشورشان خيانت نكردند و عليه نيكان و مخلصان توطئه ننمودند، هزار بار بهتر از آن
روزه دار نمازگزار و حاجى زكات دهنده اى هستند كه در توطئه فروختن كشور خود و
نيازهاى بندگان خدا، با دشمنان خدا همكارى مى كند.
در اين صورت ، جاى تعجب نيست كه خداوند سبحان ، رسيدن به مقامات بلند نزد خود را به
بخشش مال و آنچه در نظر انسان عزيز و گرانبهاست ، موكول سازد؛ زيرا اين گونه بذل و
بخشش ، نشان دهنده برترى دادن حق بر باطل و آينده بر حاضر است .
ممكن است بپرسيد: مفهوم سخن خداى متعال كه مى گويد: ((هرگز
به نيكى نمى رسيد مگر اين كه آنچه را دوست داريد، انفاق كنيد))
اين است كه بهشت جز بر كسانى كه پاكيزه ترين مال خود را مى بخشند، بر ديگران حرام
است ، با اين كه مى دانيم بسيارى از مردم يا بيشتر آنها مالك چيزى نيستند تا آن را
انفاق كنند؟
پاسخ : خطاب در اين آيه كريمه به مالكى اختصاص دارد كه توان بذل و بخشش را داشته
باشد، اما آن كه توانايى ندارد و مالك چيزى نيست ، بايد بگيرد و نه ببخشد؛ چنين
شخصى ، خود از مواردى است كه بايد به او انفاق شود. به علاوه ، كسانى كه با جان خود
در راه خدا جهاد مى كنند، مقامشان نزد خدا بالاتر از كسانى است كه با مالشان جهاد
مى كنند، زيرا چنان كه شاعر مى گويد بخشش جان ، آخرين درجه بخشش است .