آرى ، شيوه يهوديان از همان روزى كه آفريده شده اند تا امروز
و تا آخرين روز، همين گونه بوده و خواهد بود. دروغ مى گويند، در حالى كه مى دانند
دروغ مى گويند. مى خواهند با نيرنگ و فريب و ظاهرسازى آن را پنهان كنند، لكن خيلى
زود رسوا مى شوند. تنها قرآنى ست كه پستى ها و جنايت هاى آنان را ثبت كرده باشد،
بلكه كتب ديگر اديان و به ويژه انجيل و كتابهاى تاريخ و روزنامه ها و راديوها، همگى
هر روز تاريخ جنايت بارشان را تكرار مى كنند و همين روش آنها سبب شده كه ملت هاى
جهان ، يهوديان را آزار دهند و از دوره فرعون تا دوره هيتلر آنها را از خود برانند
و هيچ ملتى در روى زمين نتوانسته آنها را تحمل و از ايشان حمايت كند، جز ايالات
متحده آمريكا، چرا كه هر چيزى به سوى همجنس خود گرايش دارد.
قل ان الفضل بيد
الله يؤ تيه من يشاء والله واسع عليم . مفسران گفته اند: مراد از
((فضل )) در اين جا نبوت و رسالت است
و اين اختيار در دست خداست و هر كس را كه شايستگى داشته باشد، براى آن بر مى گزيند؛
خواه آن كس اسرائيلى باشد يا عرب . خداوند با اين آيه ، ادعاى يهود را بر اين كه
خداوند پيامبرى را جز از آنها مبعوث نمى كند، رد كرده است .
اين چيزى است كه مفسران گفته اند و دليلشان اين است كه سياق آيه مزبور دلالت دارد؛
زيرا خداوند در مقام سخن گفتن درباره اهل كتاب و پندارهاى دروغين و نيرنگ هاى باطل
آنان است .
اما به نظر ما، كلمه ((الفضل )) در
اين جا عموميت دارد؛ يعنى هم نبوت را شامل مى شود و هم فضايل ديگر نظير حكمت ،
هدايت ، اسلام و غيره را. رد بر يهود نيز در هر حال ، تحقق مى يابد؛ خواه مراد از
((فضل )) تنهات نبوت باشد و خواه عموم
باشد، چرا كه در اين صورت نيز نبوت از مصاديق فضل و فضيلت است .
اهل كتاب ، هم امين دارند و هم خائن
وَمِنْ
أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم
مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَّ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ مَا دُمْتَ
عَلَيْهِ قَآئِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الأُمِّيِّينَ
سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (75)بَلَى مَنْ
أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (76)
از ميان اهل كتاب كسى است كه اگر او را امين شمرى و قنطارى به او بسپارى ، آن را به
تو باز مى گرداند و از ايشان كسى است كه اگر امينش شمرى و دينارى به او بسپارى جز
به تقاضا آن را باز نگرداند؛ زيرا مى گويد راه اعتراض مردم مكه بر ما بسته است . و
كسى ما را ملامت نكند. اينان خود مى دانند كه به خدا دروغ مى بندند. (75) آرى ، هر
كس كه به عهد خويش وفا كند و پرهيزكار باشد، بى ترديد خداوند، پرهيزكاران را دوست
دارد. (76)
واژگان :
قنطار: در اين جا مراد از ((قنطار))
عدد زياد و از ((دينار)) عدد كم است .
اميين : عرب . امى ، به ام نسبت داده شده و به كسى گفته مى شود كه خواندن و نوشتن
را نمى داند به سان كسى كه از مادر متولد شده باشد.
عهد: همان چيزى است كه در برابر ديگرى بايد بدان وفا كرد و ملتزم بود.
اعراب :
جايز است بگويى : ((اءمنتك بهذا؛ در آن چيز به تو اعتماد
كردم )) و نيز بگويى : ((امنتك عليه ؛
تو را بر آن چيز امين قرار دادم )). همچنين جايز است بگويى :
((مررت به ؛ در حالى كه به او چسبيده بودم ، عبور كردم
)). و نيز بگويى : ((مررت عليه ؛ از
مكانى كه نزديك او بود، عبور كردم )).
كلمه ((بلى )) بسيارى از اوقات به
عنوان پاسخ به نفى سابق به كار مى رود تا آن را اثبات كند و گاهى در ابتداى كلام
واقع مى شود؛ چنان كه اگر گوينده اى بگويد: من از مخلصان هستم و شما بگوييد:
بلى ، من جاهد
فى سبيل الله فهو مخلص ؛ هر كس در راه خدا جهاد كند، مخلص است . در اين آيه
، كلمه ((بلى )) به معناى اول است .
تفسير :
و من اءهل
الكتاب من ان تاءمنه بقنطار يؤ ده اليك و منهم من ان تاءمنه بدينار لا يؤ ده اليك .
مراد آن است كه در ميان اهل كتاب كسى است كه در نهايت امانت دارى مى باشد، حتى اگر
اموال زيادى به او امانت بسپارد، آن را به تو باز مى گرداند. همچنين در ميانشان كسى
است كه در نهايت درجه خيانت مى باشد به گونه اى كه حتى يك دينار را هم نمى توانى به
عنوان امانت ، به او بسپارى . اين كه خداوند از ميان امانت ها تنها
((ما لتت را ذكر كرده ، بدان جهت است كه محك درستى كه مى تواند خائن را از
امين جدا كند، مال است .
تنها كسى زنده است كه مبارزه مى كند
الا ما
دمت عليه قائما. شخص خيانتكار، به حق خود قانع نيست و هيچ وقت آنچه بر ذمه
اوست و يا برخى از آن را، با انگيزه نفسانى خود نمى پردازد، زيرا وجدان او مرده است
و گرفتن حق از او - همان گونه كه خداوند فرموده است - جز از راه مبارزه با او امكان
پذير نيست . معناى مبارزه با خائن غاصب آن است كه بايد عليه او بشورى و با آنچه در
توان دارى ، به مبارزه و پيكار بر ضد او برخيزى . چنان كه از قديم گفته اند:
((استقلال ، گرفتنى است نه دادنى )).
قيام عليه خيانتكار باطل پيشه ، امرى است حتمى و ضرورى ، وگرنه تباهى ، تمامى كرده
زمين را فرا خواهد گرفت . آرى ، گناه مظلومى كه توان دفاع تاز خود را دارد (اما
دفاع نمى كند) همانند گناه ظالم است ، زيرا هر دو زمينه را براى گسترش ستم و تباهى
آماده مى كنند... اگر ظالم بداند كه در دل مظلوم انگيزه اى است كه وى را وادار مى
كند تا براى دفاع از حق خود فداكارى كند، از تجاوز به حق اين مظلوم خوددارى خواهد
كرد. تجربه به ما ثابت كرده است كه سازمان ملل و شوراى امنيت ، جز زور، هيچ حقى را
نمى شناسند. همچنين بر ما ثابت شده كه انسان در قرن بيستم ، به ويژه انسان شرقى و
به صورت خاص تر، مسلمانان عرب ، جز از راه مبارزه نمى توانند زندگى كنند.
ذلك باءنهم
قالوا ليس علينا فى الاءميين سبيل . معناى اين آيه آن است كه سبب حلال
دانستن اموال عرب توسط اهل كتاب ، آن بود كه آنان تصور مى كردند خداوند براى غصب
اين اموال ، آنان را كيفر نخواهد كرد.(68)
خداوند اين افتراى آنان را رد كرد و چنين فرمود:
و يقولون على
الله الكذب و هم يعلمون . آنان مى دانند كه به خدا دروغ مى بندند. ترديدى
نيست كه كسى كه عمدا به خدا دروغ ببندد، گناهش زشت تر و خيانتش بزرگ تر خواهد بود.
ممكن است اين سوال مطرح شود: در ميان تمامى طايفه ها و پيروان اديان و حتى ملحدان
نيز، برخى خائن و برخى امين ، برخى راستگو و برخى دروغگو هستند. حتى برخى از ملحدان
راستگوتر و امانت دارتر از روزه داران و نمازگزاران هستند. بنابراين چرا خداوند
تنها اهل كتاب را اين گونه تقسيم و دسته بندى كرده است ؟
پاسخ : اولا پيش تر اشاره شد كه خداوند فرمود: ((طايفه اى از
اهل كتاب دوست دارند كه شما را گمراه كنند)). و نيز فرمود:
((طايفه اى از اهل كتاب گفتند: اول روز ايمان بياوريد و آخر
روز انكارش كنيد)). همچنين در همين آيه بيان كرد كه برخى از
اهل كتاب خائن و برخى امين هستند، لكن اين دسته بندى را از ديگران نفى نكرد تا
اعتراض وارد شود.
ثانيا، ممكن است كسى توهم كند كه تمام اهل كتاب ، خائن هستند، اما خداوند اين توهم
را رد كرده و فرموده است آنها همانند ساير طوايف و اهل اديانند كه برخى خائن و برخى
امين و... هستند.
بلى من اءوفى
بعهده و اتقى فان الله يحب المتقين . واژه ((بلى
)) اثبات است براى آنچه اهل كتاب آن را نفى كرده بودند، زيرا
آنان گفتند: ((راه اعتراض مردم مكه بر ما بسته است
)). آيه مى گويد: آنان در اين توهم خود دروغگو هستند. خداوند
پس از آن كه ثابت مى كند كسانى كه اموال مردم را حلال مى شمارند، مورد اعتراض قرار
خواهند گرفت خبر مى دهد كه كسانى كه به پيمان خود وفا مى كنند و از محرمات مى
پرهيزند، در پيشگاه خدا محبوب خواهند بود. در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم ) آمده است : ((هر آداب و رسومى كه در زمان
جاهليت مرسوم بود، همگى زير قدم من (و بى اعتبار) است ، جز امانت كه بايد به صاحب
آن برگردانده شود؛ خواه نيكوكار باشد و يا بدكار.))
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود: ((اگر كشنده پدرم
حسين (عليه السلام ) شمشيرى را كه با آن پدرم را كشت در نزد من امانت بگذارد، من آن
را به او باز مى گردانم )). امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
((سه چيز است كه هيچ كس نمى تواند براى ناديده گرفتن آنها
عذرى بياورد: اول اداى امانت ؛ خواه به نيكوكار و خواه به بدكار. دوم نيكى به پدر و
مادر؛ خواه نيكوكار باشند و خواه بدكار. سوم وفاى به عهد؛ خواه (طرف پيمان )
نيكوكار باشد و خواه بدكار.)) از اين جاست كه علماى شيعه
اتفاق نظر دارند كه هرگاه كافرى عليه مسلمانان اعلام جنگ كند، خونش حلال است ، ولى
خيانت به او جايز نيست . بنابراين ، اگر آن كافر، مالى را نزد مسلمانى امانت گذارده
باشد، بر اين مسلمان واجب است كه امانتش را به وى باز گرداند؛ در حالى كه مى داند
قتل اين كافر و غارت اموالش - به جز همان امانت - بر او جايز است .
بى دينى پيمان شكنان
إِنَّ
الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلاً
أُوْلَـئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ
يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ
أَلِيمٌ (77)
كسانى كه عهد خدا و سوگندهاى خود را به بهايى اندك مى فروشند، در آخرت نصيبى ندارند
و خدا در روز قيامت نه با آنان سخن مى گويد و نه به آنان مى نگرد و نه آنان را
پاكيزه مى سازد. و برايشان عذابى دردآور است . (77)
تفسير :
فخر رازى در تفسير اين آيه ، گفته است : ((جميع اوامر خدا و
تمامى آنچه دليل بر آن دلالت دارد، تمامى پيمان هايى كه پيامبر (از مردم ) گرفته
است و نيز آنچه انسان ، خود بدان ملتزم مى شود، همگى مشمول آيه فوق هستند، زيرا
تمامى آنها از مصاديق عهد خداست كه وفاى به آنها لازم است )).
در حديث آمده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطبه اى ايراد نكرد مگر
آن كه در آن فرمود: ((كسى كه امانت را نگاه ندارد، ايمان
ندارد و كسى كه پيمان ندارد، دين ندارد)).
اين آيه و اين حديث و نيز آيات و احاديث فراوان ديگر، ما را به اين موضوع رهنمون مى
سازد كه اسلام با اخلاق ، پيوند عميقى دارد. از اين رو، وفاى به همه تعهدات و
معاملاتى كه با ديگران انجام مى شود، واجب كرده و آن را به سان تعهد و معامله با
خدا دانسته است ؛ حتى اگر طرف مقابل ، انسانى ملحد باشد. البته به شرط اين كه تعهد
مزبور با اصول اخلاقى در تضاد نباشد، وگرنه باطل خواهد بود.
در قضاوت و فصل خصومت ها نيز قضيه همين گونه است ، زيرا اسلام بر قاضى واجب كرده
است پيش از آن كه به صداى طرفين دعوا گوش كند، به صداى وجدان و نداى اخلاق گوش فرا
دهد. زيرا از ديدگاه اسلام ، اخلاق اصلى ترين محور براى همه قواعد و احكام اسلامى -
بدون استثنا - اس . از اين رو، خداوند كسانى را كه پيمان مى شكنند و به امانت خيانت
مى ورزند، به گونه اى تهديد كرده كه مرتكبان گناه كبيره و جنايتكاران را تهديد
نكرده است ، چرا كه فرموده است :
اءولئك لا خلاق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم
الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اءليم ؛ آنان در
آخرت نصيبى ندارند و خدا در روز قيامت نه با آنان سخن مى گويد و نه به آنان مى نگرد
و نه آنان را پاكيزه مى سازد و برايشان عذابى دردآور است . رمز اين علاقه شديد به
وفاى به عهد و هشدار بر مخالفت آن ، همانا حفظ مصالح جامعه و ايجاد اعتماد در ميان
مردم و حفظ حقوق آنان است كه اساس امنيت و نظم را تشكيل مى دهد.
تحريف كنندگان كتاب الهى
وَإِنَّ
مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ
الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا
هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
(78)
از ميان ايشان گروهى هستند كه به شيوه كتاب خدا سخن مى گويند تا پندارند آنچه مى
گويند از كتاب خداست ، در حالى كه از كتاب خدا نيست . و مى گويند كه از جانب خدا
آمده و حال آن كه از جانب خدا نيامده است و خود مى دانند كه بر خدا دروغ مى بندند.
(78)
تفسير :
و ان منهم
لفريقا يلوون اءلسنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب . اين آيه ، عطف بر آيه
قبلى : من اءهل
الكتاب من ان تاءمنه بقنطار... است . واژه ((اللى
)) به معناى خميده كردن چيزى و كج نمودن آن است . و مراد از
آن در اين جا، تحريف است . خداوند درباره اهل كتاب چنين يادداشت كرده كه آنها سخن
او را تحريف نموده اند و اين موضوع را در چندين آيه يادآور شده است كه برخى از آنها
چنين است :
تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا؛(69)
آن را بر كاغذها نوشتيد، پاره اى از آن را آشكار مى سازيد، ولى بيشترين را پنهان مى
داريد. يسمعون
كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ؛(70)
كلام خدا را مى شنيدند و با آن كه حقيقت آن را مى يافتند، تحريفش مى كردند و از كار
خويش آگاه بودند.
كسى كه تورات را مطالعه كند يقين پيدا مى كند كه (در) آن بر خداوند، افترا زده شده
، زيرا غذا خوردن و كشتى گرفتن را به خداوند نسبت مى دهد و نيز به برخى از پيامبران
، مستى و شراب نوشيدن و زناى با دخترانشان را.
تحريف به چند صورت تحقق مى يابد: گاهى تحريف به افزودن و گاهى به كاستن است ؛ يعنى
چيزى به كتاب خدا افزوده و يا از آن حذف شود. گاهى نيز، با تحريف حركات ، به گونه
اى كه معنا را تغيير دهد، صورت مى گيرد؛ مثلا فاعل را مفعول و مفعول را فاعل قرار
دهند. همچنين ممكن است تحريف با تفسير، تحقق پذيرد؛ مثلا ((يدالله
)) به دست حقيقى تفسير شود نه دست مجازى كه مراد، قدرت
خداوند است .
مفسران در اين كه در آيه مورد بحث كدام يك از انواع تحريف هاى فوق در نظر است ،
اختلاف نظر دارند: شيخ محمد عبده مى گويد: منظور، تحريف در تفسير و دادن معنايى است
به لفظ كه در حقيقت ، مراد نيست . مثالى كه براى تحريف در تفسير آورده ، اين جمله
است كه حضرت مسيح گفت :
اءبانا الذى فى
السماء؛ پدر ما كه در آسمان است . كه مراد از آن ، رحمت و مهربانى خداوند بر
بندگانش است ، لكن برخى از رهبران مسيحى اين لفظ را چنين تفسير كرده اند كه خدا پدر
حقيقى عيسى (عليه السلام ) است .
نظر ما در مورد تفسير اين آيه ، آن است كه آن گروه از اهل كتاب ، الفاظى را از پيش
خود به زبان مى آوردند و آنها را از مخيله خود اختراع مى كردند و به خورد مردم مى
دادند تا آنها گمان كنند اين الفاظ از كتاب خداست تا به باطل اعتقاد پيدا نمايند.
بنابراين ، لفظ كتاب اول كه در آيه آمده ، موصوف به صفتى است كه حذف شده و آن عبارت
است از: ((مزعوم ))؛ يعنى موهوم . لفظ
كتاب دوم و سوم نيز به صفت محذوف ((حقيقى ))،
موصوف است . بنابراين آيه در تقدير، اين گونه است : به شيوه كتاب موهوم و تحريف شده
سخن مى گويند تا گمان كنيد اى مردم ! كه اين كتاب تحريف شده و موهوم ، بخشى از همان
كتاب حقيقى و اصيل است ، در حالى كه به هيچ وجه از آن كتاب اصيل نيست .
اين سخن خداى متعال :
و يقولون هو من
عند الله و ما هو من عند الله . تاكيد است بر اين سخن خدا كه مى گويد:
و ما هو من الكتاب . برخى گفته اند:
اين آيه از قبيل عطف عام بر خاص است ، زيرا ((كتاب
)) به وحى اختصاص دارد كه بر پيامبر نازل شده است ، اما آنچه
از سوى خداست ، هم وحى نازل بر پيامبر، هم سنت پيامبر و هم حكم عقل را شامل مى شود.
پرستندگان خدا
مَا
كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ
يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لِّي مِن دُونِ اللّهِ وَلَـكِن كُونُواْ
رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ
(79)وَلاَ يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِكَةَ وَالنِّبِيِّيْنَ
أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ (80)
نسزد هيچ بشرى را كه خدا به او كتاب و حكمت و نبوت داده باشد، آن گاه به مردم بگويد
كه بندگان من باشيد و نه بندگان خدا. و حال آن كه پيامبران مى گويند: همچنان كه از
كتاب خدا مى آموزيد و در آن مى خوانيد، پرستندگان خدا باشيد. (79) و نيز به شما نمى
فرمايند كه فرشتگان و پيامبران را خدايان پنداريد. آيا پس از آن كه اسلام آورده
ايد، شما را به كفر فرمان مى دهند؟. (80)
واژگان :
ربانيين : جمع و مفرد آن ((ربانى ))،
به معناى شخص خدا پرستى است كه كتاب خدا را بداند و بدان عمل كند و به ديگران آموزش
دهد. امام على (عليه السلام ) فرمود: مردم سه دسته اند: عالم ربانى ، كسى كه به
دنبال آموختن راه رستگارى است ؛ يعنى كسى كه در راه رستگارى گام بر مى دارد و
رستگار نمى شود جز از راه آموختن ، و مگس هايى كه با تندباد اين سو و آن سو حركت مى
كنند.
اعراب :
((يقول )) منصوب است ، چون عطف بر
((اءن يؤ تيه )) مى باشد.
((ما)) در ((بما
كنتم )) مصدريه است كه ((بكونكم
)) تاءويل برده مى شود. ((و لا يامركم
)) نيز منصوب ، عطف بر ((يقول
)) است .
تفسير :
ما كان لبشر اءن
يؤ تيه الله الكتاب والحكم والنبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله .
ترديدى نيست كسى را كه خداوند براى كتاب و حكمت و نبوت بر مى گزيند، مردم را به
عبادت خويش دعوت نخواهد كرد؛ زيرا اين امر، كفر است و خدا كافران را بر نمى گزيند؛
چنان كه فرموده است :
و لقد اخترناهم
على علم على العالمين ؛(71)
ما آنان را با آگاهى بر ديگران برگزيديم .
آيه فوق پاسخى است به كسانى كه يكى از صفات ربوبيت را به انبيا و اوليا مى چسبانند.
همچنين اين آيه ، گواهى خداوند است به پاكى انبيا و اين كه آنان به غلو و افراطى كه
درباره ايشان مى شود، راضى نيستند. پيامبر يقين دارد كه او بنده اى از بندگان خداست
و نيز تنها خدا، معبود به حق اس . بنابراين ، چگونه معقول است كه مردم را به سوى
عبادت خود، يا فرشتگان فرا خواند! بلكه به آنان دستور مى دهد كه ربانى باشند؛ يعنى
احكام خدا را بياموزند و بدان عمل كنند و به ديگران ياد دهند.
در حديث آمده است كه مردى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا تو
را سجده كنيم ؟ حضرت فرمود: ((سجده به غير خدا شايسته نيست
)). مرد ديگرى پرسيد: آيا مى خواهى كه تو را بپرستيم و خدا
قرار دهيم ؟ حضرت فرمود: ((پناه مى بريم به خدا! من شما را
بدين موضوع نه دستور دادم و نه فرا خواندم )). حكايت امام
على (عليه السلام ) كه كسانى را كه ربوبيت را به او نسبت داده بودند، در آتش
سوزانيد، آن قدر مشهور است كه نياز به يادآورى ندارد. هر كس مردم را به عبادت خود
فرا خواند كافر است . و هر كس مردم را به قصد برترى جويى به تعظيم خود فرا خواند،
فاسق است .
اين پرسش مطرح مى شود: آيه مشتمل بر سه لفظ است : كتاب ، حكم و نبوت . هر يك از اين
الفاظ اگر به تنهايى به كار رود، معناى آن به گونه اى روشن است كه نياز به تفسير
ندارد؛ اما وقتى همگى در يك جمله جمع و برخى به برخى ديگر عطف مى شوند، (و با عنايت
به اين كه عطف ، تغاير را مى طلبد) نياز به تفسير دارند؛ زيرا معانى آنها با يكديگر
تداخل مى كنند؛ به ويژه آوردن كتاب و نبوت در يك جمله . بنابراين تفاوت اين كلمات
سه گانه كه موجب عطف آنها بر يكديگر شده ، چيست ؟
پاسخ : مقصود از كتاب ، كتابى است كه از سوى خدا نازل شده است ؛ مانند تورات ،
انجيل ، زبور و قرآن . مراد از حكم ، علم و سنت پيامبر است . خداوند درباره يحيى
فرمود: و آتيناه
الحكم صبيا؛(72)
ما در كودكى به او حكمت داديم . معناى نبوت نيز روشن اس . هر چند لازمه نبوت ،
شناخت كتاب و سنت است و لكن شناخت اين دو، مستلزم نبوت نيست ؛ مثلا هر پيامبرى دانا
به كتاب و سنت اس ، لكن هر دانا به كتاب و سنت ، پيامبر نيست . نظير اين آيه ، سخن
خداوند متعال است كه به پيامبران اشاره مى كند: اولئك الذين آتيناهم و الحكم و النبوة ؛(73)
اينان كسانى هستند كه به آنها كتاب و حكمت و نبوت داديم .
ولكن كونوا
ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون . پيامبر به مردم مى
گويد: كتاب خدا را ياد بگيريد، بدان عمل كنيد و آن را به ديگران بياموزيد. شيخ محمد
عبده مى گويد: مفاد اين آيه آن است كه انسان با ياد گرفتن كتاب خدا و تعليم آن به
ديگران و نشر آن ، ربانى باشد. طبيعى اس كه نزديك شدن به خدا تنها با علم و آگاهى
نيست بلكه بايد اين علم ، با عمل نيز تواءم باشد.
و لا ياءمركم
اءن تتخذوا الملائكة و النبيين اءربابا. پيامبر به كسى فرمان نداده و هرگز
نيز به كسى دستور نخواهد داد كه غير از خدا معبود ديگرى انتخاب كند...
چگونه ؟:
اءياءمركم بالكفر بعد اذ اءنتم مسلمون ؛ آيا پس از آن كه اسلام آورديد، شما
را به كفر دستور دهد؟. اين كه از اهل كتاب در اين جا تعبير به مسلمانان شده ، بدان
جهت است كه آنان به پيامبر ايمان آوردند و به سخنان او عمل كردند و هر كس به
پيامبرى از پيامبران الهى ايمان بياورد، در هر دوره اى از دوران ها كه باشد، در
اصطلاح قرآنى ((مسلمان )) است و تفصيل
اين موضوع در هنگام تفسير آيه 19 از سوره آل عمران بيان شد.
كسى كه آيات قرآنى و سنت نبوى را جستجو كند، در خواهد يافت كه يكى از برجسته ترين
ويژگى هاى اسلام نسبت به ديگر اديان ، تاكيد بر اين نكته است كه ، در هيچ حالتى
جايز نيس صفت الوهيت به مخلوق نسبت داده شود؛ خواه اين مخلوق پيامبر باشد، يا فرشته
و يا ولى . راز تكرار و پافشارى قرآن بر اين موضوع آن است كه انسان فطرتا به غلو
تمايل دارد؛ چنان كه اين موضوع را نزد پيروان برخى از اديان مشاهده مى كنيم . با
وجود اين همه تاكيد و پافشارى ، باز هم مى بينيم كه غاليان در ميان مسلمانان نيز به
چشم مى خورند. حتى بسيارى از مسلمانان امروز - با اين كه ما در قرن بيستم زندگى مى
كنيم - چيزهايى را به برخى از مردگان نسبت مى دهند كه نسبت دادن آنها به هيچ كس ،
جز خداوند بى همتا روا نيست .
پيمان پيامبران
وَإِذْ
أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ
ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ
وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي
قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَاْ مَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ
(81)فَمَن تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (82)أَفَغَيْرَ
دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا
وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83)
خدا از پيامبران پيمان گرفت كه شما را كتاب و حكمت دادم ، به پيامبرى كه آيين شما
را تصديق مى كند و به رسالت نزد شما مى آيد بگرويد و يارى اش كنيد. گفت : آيا اقرار
كرديد و عهد مرا پذيرفتيد؟ گفتند: اقرار كرديم . گفت : پس شهادت دهيد و من نيز با
شما از شاهدانم . (81) هر كه از آن پس سرپيچى كند از فاسقان است . (82) آيا دينى جز
دين خدا مى جويند، حال آن كه آنچه در آسمان ها و زمين اس ، خواه و ناخواه تسليم
فرمان او هستند و به نزد او باز گردانده مى شوند. (83)
واژگان :
ميثاق : پيمان موكد و مانند آن است واژه ((اصر)).
اعراب :
((لما آتيتكم ))، ممكن است
((لام )) مكسور باشد، بنابر اين كه
حرف جر، و ((ما)) مصدريه باشد. در اين
صورت ، معناى آن چنين است :
اءخذ الله
ميثاقهم لاجل ايتائه اياهم الكتاب و الحكمة خداوند از آنان پيمان گرفت تا به
ايشان كتاب و حكمت دهد. ممكن است ((لام ))
مفتوح و براى ابتدا باشد كه آن را ((لام توطئه ، نيز مى
گويند. آن گاه ((ما)) شرطيه و محلا
منصوب است ، بنابر اين كه مفعول ((آتيتكم ، باشد و
((جائكم )) عطف است بر
((آتيتكم )). ((لام
)) در ((لتؤ منن ))
جواب است براى قسم محذوف و ((تؤ منن ))
جانشين جواب قسم و جواب شرط است و افظ شرط - چنان كه زمخشرى گفته - كلمه
((ما)) است . ((طوعا
و كرها)) قائم مقام مفعول مطلق مى باشد كه در اصل
((اءسلم اسلاما طوعا)) بوده است .
همچنين ممكن است به معناى حال باشد؛ يعنى ((طائعين و مكرهين
.))
فرق پيامبر و مصلح
در اين كه هم پيامبر و هم مصلح هر دو، داراى نيت راستين و اخلاص در عمل
هستند، تفاوتى ميان آنها وجود ندارد. تفاوت اين دو شخصيت در آن است كه پيامبر هرگز
اشتباه نمى كند، زيرا او با وحى الهى سخن مى گويد و عمل مى كند، اما مصلح بر طبق
نظر و اجتهاد خود عمل مى كند؛ طبعا چنين فردى ، هم راه صواب را مى پيمايد و هم راه
خطا را. از اين روست كه اختلاف در ديدگاه و اجتهاد مصلحان ، امكان پذير مى نمايد و
اگر مجتهد مصلحى دچار خطا شود، مسئوليت نخواهد داشت ، لكن وجود اختلاف در ميان
پيامبران ، محال است ؛ چرا كه همه آنها بر يك سرچشمه اتكا دارند و آن وحى است كه
همه آنها را راهنمايى مى كند. بنابراين ، پيامبران به سان كارمندان دولت هستند كه
اوامر دولت را به مردم و هموطنان مى رسانند.
بر اين اساس است كه هرگاه خداوند، دو پيامبر را در عصرى واحد و براى امتى واحد
مبعوث كند، آن دو در همه چيز وحدت نظر خواهند داشت ؛ چنان كه اين موضوع در مورد
موسى و هارون اتفاق افتاد و اگر عصر پيامبران مختلف و متعدد شد، باز هم در انديشه و
اصول ، به ويژه اصول اساسى نظير اعتقاد به خدا و روز قيامت ، وحدت نظر خواهند داشت
. البته چنانچه اختلافى در ميان آنها مشاهده شود، اختلاف ظاهرى و در محدوده احكام
عملى خواهد بود كه شرايط و زمان ، آن را اقتضا مى كند و به همين جهت ، تمامى
پيامبران به راستى و حقانيت احكام الهى اعتراف مى كنند و آن را در شرايط خود، ضرورى
مى شمرند. بنابراين ، به طور كلى در ميان انبيا اختلافى وجود ندارد و به همين دليل
، هر پيامبرى تعاليم آسمانى پيامبر ديگر را، خواه مقدم بر او باشد و يا متاءخر از
او، تصديق مى كند.