صدقه هاى خود را باطل نكنيد
يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا لا تُبْطِلُوا صدَقَتِكُم بِالْمَنِّ وَ
الأَذَى كالّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ
الْيَوْمِ الاَخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصابَهُ
وَابِلٌ فَتَرَكهُ صلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شىْءٍ مِّمّا كسبُوا وَ اللّهُ لا
يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ(264)
وَ مَثَلُ الّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ
تَثْبِيتاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنّةِ بِرَبْوَةٍ أَصابَهَا وَابِلٌ
فَئَاتَت أُكلَهَا ضِعْفَينِ فَإِن لّمْ يُصِبهَا وَابِلٌ فَطلّ وَ اللّهُ بِمَا
تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(265)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همانند آن كس كه اموال خود را از روى ريا و خودنمايى
انفاق مى كند و به خدا و روز قيامت ايمان ندارد، صدقه هاى خويش را به منت نهادن و
آزار رسانيدن باطل مكنيد. مثل او مثل سنگ صافى است كه بر روى آن خاك نشسته باشد. به
ناگاه باران تند فرو بارد و آن سنگ را همچنان كشت ناپذير باقى گذارد. چنين كسان از
آنچه كرده اند سودى نمى برند كه خدا كافران را هدايت نمى كند. (264) و مثل كسانى كه
اموال خويش را براى طلب رضاى خدا از روى يقين و اعتقاد انفاق مى كنند، مثل بستانى
است بر تپه اى كه بارانى تند بر آن بارد و دو چندان ميوه دهد و اگر نه بارانى تند
كه نرم بارانى بر آن بارد. خدا به كارهاى شما بيناست . (265)
واژگان
الرئاء: نماياندن ، بدين معنا كه به مردم مى نمايانى كه تو كار نيك انجام مى
دهى و از اهل آن مى باشى .
الصفوان : سنگ صاف .
الوابل : باران تند. والوبال : پايان بد.
الصلد: نقطه اى از زمين كه به سبب سخت بودن ، چيزى در آن نمى رويد.
الربوة : ((راء)) را مى توان به سه
حركت قرائت كرد، به معناى تپه .
اءكلها: چيزى كه قابل خوردن است .
الطل : باران نرم ، شبنم .
اعراب
((كاف)) در ((كالذى))
اسم و به معناى ((مثل)) است . محل آن
نصب ، بنابراين كه حال از ((واو)) در
((لا تبطلوا)) مى باشد.
((رئاء الناس)) مفعول من اجله براى
((ينفق)). ((كاف))
در ((كمثل)) زايد و ((عليه
تراب)) مبتدا و خبر و جمله در محل جر، صفت براى
((صفوان)) است . ((صلدا))
حال از ((هاء)) تركه .
((صلدا)) به ((يابسا))
تاءويل برده مى شود (بنابراين ، در حكم مشتق است .) ((ابتغاء
مرضاة الله)) مفعول من اجله و ((تثبيتا))
معطوف عليه . ((ضعفين)) حال از
((اءكلها)). ((فطل))
فاعل براى فعل محذوف و در تقدير: ((فيصيبها طل))
است .
تفسير
يا اءيها الذين
آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاءذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس ولا يؤ من بالله
واليوم الاخر. خداوند در آيات پيشين بيان كرد كه شرط دست يافتن به پاداش
بخشش و انفاق ، ترك منت نهادن و آزار دادن است و نيز صدقه ندادن با سخن نيكو، بهتر
از صدقه دادن با منت نهادن و آزار رسانيدن است . همچنين ، يادآور شد كه اگر كسى
بدون آن كه منت بگذارد و يا آزار برساند مالش را ببخشد، مزد و پاداش او بى حد و
حساب افزايش مى يابد و براى روشن شدن اين موضوع به دانه اى مثل زد كه براى كشاورز
هفتصد برابر محصول مى دهد. خداوند پس از بيان اين مطالب ، در اين آيه ملى مى زند
براى كسانى كه انفاق مال خود را با منت و آزار همراه مى كنند و آنها را به منافق
رياكارى تشبيه مى نمايد كه مالش را به خاطر ستايش و تمجيد مردم مى بخشد، نه به خاطر
به دست آوردن خشنودى خدا.
مراد از و لا
يومن بالله و اليوم الاخر آن است كه عمل رياكار و كافر يكسان است ، زيرا هر
دو در جستجوى خشنودى خداوند نمى باشند و از اين جاست كه حديث متواتر مى گويد: ريا،
شرك پنهان است .
فمثله كمثل
صفوان عليه تراب فاءصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا.
ضمير ((مثله)) به رياكار بر مى گردد.
خداوند، نخست شخص منت گذار و آزار دهنده را به منافق رياكار تشبيه كرده و آن گاه ،
رياكار را به سنگ صافى كه روى آن خاك باشد. روشن است كه همانندِ همانند، همانند است
، چنان كه دوست دوست ، دوست است . بنابراين ، هم منت گذار آزار دهنده و هم منافق
رياكار، هر دو همانند سنگ سخت و صافى هستند كه روى آن خاك اندكى پوشانيده است تا
سختى آن ديده نشود و سپس باران تندى مى آيد و آن خاك را با خود مى برد... .
صدقه آزار دهنده و ريا كار نيز كاملا همانند خاكى است كه بر سنگ صافى قرار داده و
آزار و ريا همانند بارانى مى باشد كه خاك را مى برد.
لا يقدرون على
شى ء. معناى اين سخن خدا آن است همان گونه كه هيچ كس نمى تواند خاكى را كه
سيل با خود مى برد برگرداند، رياكاران و آزار دهندگان نيز نمى توانند صدقه هاى خود
را بازگردانند. مقصود آن است كه اينان نه در دنيا از صدقه هاى خود سود مى برند،
زيرا از دستشان رفته و نه در آخرت نفع مى برند، چرا كه آزار و ريا آن را فاسد كرده
است .
والله لا يهدى
القوم الكافرين . به قرينه سياق ، مراد از اين آيه در اين جا پاداش آخرت است
، زيرا سخن درباره پاداش خداست و مراد از كافران ، كسانى اند كه براى غير خدا كار
مى كنند. از اين رو، در حديث شريف آمده است : ((وقتى روز
قيامت شود، ندا كننده اى ندا مى دهد: كجايند كسانى كه مردم را مى پرستيدند؟
بپاخيزيد و پاداش هايتان را از كسى كه برايش كار كرديد بگيريد، زيرا من عملى را كه
چيزى از دنيا و اهل دنيا با آن مخلوط شده باشد نمى پذيرم)).
و مثل الذين
ينفقون اءموالهم ابتغاء مرضاة الله و تثبيتا من اءنفسهم كمثل جنة بربوة اءصابها
وابل فآتت اءكلها ضعفين فان لم يصبها وابل فطل . خداوند پس از آن كه مثلى
براى صدقه رياكاران و آزار دهندگان زد، در اين آيه نيز مثلى براى صدقه اخلاصمندان
زده است - چنان كه شاءن خداى بزرگ چنين است كه دو ضد را در مقابل هم قرار مى دهد -
وقتى صدقه آنان همانند سنگ صافى باشد كه روى آن خاك قرار دارد، صدقه اينان به سان
باغى است كه در بلندى زمين قرار داشته و از خاك كافى برخوردار باشد و بيمى از سيل
نسبت به آن نرود. چنان كه نسبت به خاك روى سنگ صاف اين بيم مى رود. اين باغ در سال
دو برابر باغ معمولى و آبيارى اندكى آن را كفايت مى كند، زيرا خاك آن مرطوب و هواى
آن معتدل است و معناى
فآتت اءكلها ضعفين فان لم يصبها وابل فطل نيز همين است .
ابتغاء مرضاة
الله و تثبيتا من اءنفسهم . اين جمله اشاره به دو مطلب دارد:
1. هدف مومنان از انفاق به دست آوردن خشنودى خداست .
2. اين انفاق انگيزه درونى دارد، نه انگيزه برونى . برخى گفته اند: معناى
((تثبيتا من اءنفسهم)) آن است كه
مومنان با نفس خود جهاد مى كنند و به وسيله بخشش آن را به اطاعت وا مى دارند. اين
معنا در صورتى درست است كه ((من)) به
معناى ((لام)) باشد؛ نظير آيه
مما خطيئاتهم اءغرقوا(419)
كه در معناى ((لام)) است و نيز همانند
سخن فرزدق كه درباره امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود:
يغضى حياء و يغضى من مهابته كه به معناى
((لمهابته)) مى باشد.
وانگهى ، در اين دو آيه ، بلاغت در حد اعجاز وجود دارد، امرى كه در سخنان غير
خداوند - جلت عظمته - نمى توان آن را يافت ؛ براى نمونه ، نخست صدقه تواءم با آزار
را به صدقه تواءم با ريا تشبيه كرده است و صدقه ريا را به خاك روى سنگ صاف كه با
باد و ياران از بين مى رود. آن گاه اين صدقه زيان بار را در مقابل صدقه سودمند قرار
داده است و صدقه سودمند همان صدقه ايمان است و اين كه آن به سان بوستان حاصل خيزى
است كه دايما و در هر سال بار مى دهد، خواه از آسمان باران زيادى ببارد خواه باران
كم .
آتش گرفتن باغ
أَ يَوَدّ أَحَدُكمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنّةٌ مِّن نّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ
تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الأَنْهَرُ لَهُ فِيهَا مِن كلِّ الثّمَرَتِ وَ أَصابَهُ
الْكِبرُ وَ لَهُ ذُرِّيّةٌ ضعَفَاءُ فَأَصابَهَا إِعْصارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْترَقَت
كَذَلِك يُبَينُ اللّهُ لَكمُ الاَيَاتِ لَعَلّكُمْ تَتَفَكّرُونَ(266)
آيا از ميان شما كسى هست كه دوست داشته باشد او را بوستانى از خرما و انگور بوده
باشد و جويها در پاى درختانش جارى باشد و هرگونه ميوه اى دهد و خود پير شده و
فرزندانى ناتوان داشته باشد. بنا گاه گردبادى آتشناك در آن بوستان افتد و بسوزند؟
خدا آيات خود را براى شما اين چنين بيان مى كند، باشد كه بينديشيد. (266)
واژگان
الاعصار: تندبادى كه در زمين مى چرخد و سپس به همراه گرد و خاك به هوا بلند
مى شود و شكل ستون را به خود مى گيرد و آن را ((گردباد))
مى نامند.
اعراب
((اءيود))، همزه براى نفى و انكار است
، يعنى دوست نمى دارد.
و له فيها من كل الثمرات
((له)) متعلق به محذوف و خبر مبتداى
محذوف يعنى ((رزق)).
((من كل الثمرات)) متعلق به محذوف و صفت براى
((رزق)) و نيز جايز است كه متعلق به
((رزق)) باشد. نظير اين مبداى محذوف
است سخن آن شاعر عربى :
كاءنك من جمال
بنى اءقيش كه در تقدير
كاءنك جمل من
جمال بنى اءقيش بوده است .
تفسير
اين آيه مى تواند مثلى باشد براى هر كس كه كار شايسته اى انجام مى دهد و آن گاه
كارى مى كند كه مزد و پاداش آن را از بين مى برد، از قبيل منت ، آزار، ريا، نفاق ،
كفر و شرك . حال هر كدام از اين افراد و امثال آن همانند كسى است كه بوستانى داشته
باشد كه خود و خانواده اش از آن بهره ببرد. ناگهان طوفانى بيايد و اين بوستان را
نابود كند، در حالى كه صاحب بوستان به سبب پيرى و ضعف فرزندان كه از انجام كارى
براى خود و پدرشان ناتوانند و نداشتن درآمدى غير از اين بوستان شديدا بدان نيازمند
باشد.
وجه شباهت آن است كه كسى كه كار نيك انجام مى دهد و آن را فاسد مى كند وقتى روز
قيامت فرا رسد، در حالى كه به شدت به پاداش آن نياز دارد، آن را از بين رفته مى
بيند، چرا كه در اين عمل ، قصد خشنودى خدا را نداشته است . وى در آن روز توان انجام
هيچ كارى را نخواهد داشت ، همانند پير مردى كه پيرى او را زمين گير كرده و از اين
حال ، باغ او (كه تنها سرمايه اش مى باشد) بسوزد و... بدين ترتيب به تفسير سخن خداى
تعالى : و
اءصابه الكبر و له ذرية ضعفاء فاءصابها اعصار فيه نار فاحترقت پى مى بريم .
مفسران گفته اند: اين كه خداوند از ميان ميوه ها تنها خرما و انگور را نام برد بدان
جهت است كه اين دو، از لحاظ سودمندى ، مزه و منظره ، بهترين ميوه هايند. البته ،
پاسخ اين مفسران بر طبق شرايط دوران خود آنان بوده كه در آن ، نه هلو وجود داشته
است ، نه سيب ، نه گلابى و نه پرتغال اگر آنها در عصر حاضر مى بودند، يقينا چنين مى
گفتند: سبب اين كه تنها از خرما و انگور نام برده شده آن است كه اين دو، بهترين
ميوه هاى آن زمان بوده اند. با اين بيان ، معناى اين سخن روشن مى شود: حكم كردن بر
اشياى طبيعى ، بايد نسبى و مقيد به زمان و مكان باشد.
سوال : آيا جمله
جنة من نخيل و اءعناب كه از دو ميوه خاص ياد مى كند، با جمله
له فيها من كل
الثمرات كه دلالت بر عموم دارد، منافات ندارد؟
پاسخ : ممكن است مراد اين باشد كه اغلب ميوه باغ ، خرما و انگور بود. و نيز ممكن
است مراد از ثمرات ، منافع باشد. در اين صورت ، معناى اين بدين ترتيب است : صاحب
باغ از تمام منافع و عايدات باغ بهره مند مى باشد.
انفاق از پاكيزه ها
يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَنفِقُوا مِن طيِّبَتِ مَا كسبْتُمْ وَ مِمّا
أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَ لا تَيَمّمُوا الْخَبِيث مِنْهُ تُنفِقُونَ وَ
لَستُم بِئَاخِذِيهِ إِلا أَن تُغْمِضوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ غَنىّ
حَمِيدٌ(267)
الشيْطنُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكم بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُم
مّغْفِرَةً مِّنْهُ وَ فَضلاً وَ اللّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ(268)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از اندوخته هاى نيكوى خويش و از آنچه برايتان از زمين
رويانيده ايم انفاق كنيد، نه از چيزهاى ناپاك و بد كه خود آنها را جز از روى اغماض
نمى ستانيد. و بدانيد كه خدا بى نياز و ستودنى است .
(267) شيطان شما را از بينوايى مى ترساند و به كارهاى زشت وا مى دارد، در حالى كه
خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى دهد. خدا گشايش دهنده داناست . (268)
واژگان
الطيب : خوب .
الخبيث : پست .
التيمم : قصد.
الغموض : پنهان بودن و مراد از آن در آيه ، گذشت و چشم پوشى است . گفته مى شود:
((اءغمض فلان عن حقه ؛ از حق خود چشم پوشى و گذشت كرد)).
الفحشاء و الفحش : تجاوز كردن از حد و مراد از فحشا در اين جا، بخل ورزيدن است .
اعراب
((اءن تغمضوا))، مصدرى است كه از
((اءن)) وصله آن ريخته مى شود در محل
نصب و مفعول لاجله براى ((آخذيه)) و
در تقدير: لستم
بآخذيه الا لاغماضكم مى باشد.
تفسير
پس از آن كه خداى سبحان در آيه پيشين ، به صدقه دادن تشويق كرد و ويژگى هاى صدقه
دهنده نظير داشتن اخلاص به خدا و دورى كردن از ريا و من نهادن و آزار رسانيدن را
بيان داشت ، در اين جا به ويژگى صدقه اشاره مى كند و اين كه صدقه بايد از مال خوب
باشد، نه از مال پست و بدين ترتيب ، صدقه از تمام جهات كامل مى شود. خداوند تعالى
فرمود: يا اءيها الذين آمنوا اءنفقوا من طيبات ما كسبتم و مما
اءخرجنا لكم من الاءرض . صرف نظر از روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) كه درباره تكاليف مالى و تعيين نوع ، مقدار و مصرف آن آمده است ، اگر
به همين آيه بنگريم ، از آن استنباط مى كنيم كه در هر مالى كه انسان به دست مى
آورد، خداوند نيز حقى دارد كه بايد در راه خشنودى او انفاق شود. البته ، مشروط به
اين كه انفاق از مال خوب و با ارزش باشد، نه از مال بد و كم ارزش . روشن تر از آيه
فوق ، اين آيه است :
لن تنالوا البر
حتى تنفقوا مما تحبون .(420)
انفاق بايد در هر مالى باشد، خواه اين مال از طريق صنعت به دست آمده باشد، خواه از
طريق تجارت ، يا كشاورزى ، يا هديه ، يا ارث ، يا غواصى در دريا، يا معدن و يا هر
چيزى ديگر. اين موضوع ، چيزى است كه ظاهر آيه بدان دلالت دارد، چرا كه انفاق به
صورت صيغه امر آمده است و امر دلالت بر وجوب مى كند. جمله ((من
طيبات ما كسبتم)) تمام انواع كسب و در آمد را در بر مى گيرد.
و نيز جمله و
مما اءخرجنا لكم من الاءرض گياهان ، معادن و نفت را شامل مى شود؛ ولى سنت
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) - كه تفسير و بيانى است براى قرآن ، به
ويژه در آياتى كه به احكام شرعى مربوط مى شود - تكليف مالى را تحت عناوين : زكات ،
خمس ، نذر و كفاره مشخص و مقدار و مصرف آن را بيان كرده است . فقها تمام اين تكاليف
را در باب زكات ، خمس ، كفارات و نذورات به تفصيل مورد بحث قرار داده اند. بنابراين
، آيه صرفا به منظور تشريع انفاق و نيكو بودن اين عمل وارد شده است ؛ نظير آيه
اءقيموا الصلوة
و آتوا الزكوة .(421)
ولا تيمموا
الخبيث منه تنفقون . يعنى اموال پست و كم ارزشتان را براى انفاق در نظر
مگيريد. برخى گفته اند: سبب نزول آيه آن بوده است كه برخى از مسلمانان خرماهاى پست
و نامرغوب را صدقه مى دادند. اين جمله ((لا تيمموا الخبيث))
تاكيدى است براى جمله نخست ((اءنفقوا من طيبات ...))
و خلاصه معناى آيه آن است كه از اموال خوبتان انفاق كنيد، نه از اموال بد.
فقها درباره مالك مالى كه قسمتى از آن مرغوب و قسمتى نامرغوب است ، فتوا داده اند
كه براى او جايز نيست حق خدا را از قسمت نامرغوب بپردازد و بادى آن را از قسمتى
بيرون آورد كه نه در حد عالى است و نه در حد بسيار پايين هر چند اگر حد عالى را
انتخاب كند بهتر است . اگر تمام مال مرغوب باشد، دادن حق خدا از مال نامرغوب به
طريق اولى كفايت نمى كند. بله اگر تمام مال نامرغوب باشد، دادن حق خدا از قسمت
نامرغوب جايز است ، زيرا حق به عين خارجى تعلق مى گيرد، نه به ذمه .
ولستم بآخذيه
الا اءن تغمضوا فيه . يك شخص با انصاف با مردم همان برخوردى را مى كند كه
دوست دارد آنان با وى برخورد كنند؛ براى نمونه ، اگر وى مال خوب از كسى طلب داشته
باشد، به جاى آن مال بد را نمى پذيرد، مگر اين كه چشم پوشى كند و كوتاه بيايد.
بنابراين ، اگر وى نيز مال خوب به كسى بدهكار باشد، نبايد در عوض ، مال بد به او
بدهد، مگر آن كه صاحب حق گذشت كند و اين معنا، مراد سخن خداى تعالى است كه مى
فرمايد: و لستم
بآخذيه الا اءن تغمضوا فيه . اين سخن ، حجت بالغه اى است بر كسى كه مال بد
خود را صدقه مى دهد، در حالى كه او خود، آن را به جاى مال خوب قبول نمى كند، مگر در
صورتى كه چشم پوشى و گذشت كند. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((همان
گونه كه پاداش مى دهيد پاداش داده مى شويد)).
الشيطان يعدكم
الفقر و ياءمركم بالفحشاء. معناى وعده دادن شيطان به فقر آن است كه انسان را
به آز، بخل و چسبيدن به دنيا تشويق مى كند و از انفاق مى ترساند، بدين ترتيب كه
انفاق شخص را به تهى دستى و بدحالى مى كشاند. مقصود از امر به فحشا آن است كه شيطان
انسان را به وسيله ارتكاب معصيت ها و از جمله حرص و بخل و ترك طاعات فريب مى دهد.
والله يعدكم
مغفرة منه و فضلا. خداوند سبحان كسى را كه قسمت خوب مالش را به سبب خشنودى
خداوند انفاق مى كند به دو چيز وعده داده است :
1. بسيارى از گناهانش را مى بخشد. خداى تعالى فرموده است :
خذ من اءموالهم
صدقة تطهرهم و تزكيهم بها؛(422)
از دارايى هاشان صدقه بستان تا آنان را پاك و پاكيزه سازى)).
2. به انفاق كننده ، چيزى بهتر از آنچه انفاق كرده است مى دهد. خداوند تعالى فرموده
است : و ما
اءنفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين ؛(423)
و اگر چيزى انفاق كنيد عوضش را خواهد داد و او بهترين روزى دهندگان است . امام على
(عليه السلام ) فرمود: ((صدقه داروى شفابخش است . روزى را به
وسيله صدقه به دست آوريد. به وسيله صدقه با خدا تجارت كنيد)).
در روزگارى كه روح دينى بر دلها حكومت داشت و به تربيت و رفتار افراد جهت مى داد،
پدر به فرزند خردسالش مقدارى پول مى داد و به او دستور مى داد كه آن را به فقير
صدقه دهد و عقيده داشت كه اين صدقه راه توفيق و كاميابى را براى او هموار خواهد
كرد.
حكمت
يُؤْتى الْحِكمَةَ مَن يَشاءُ وَ مَن يُؤْت الْحِكمَةَ فَقَدْ أُوتىَ خَيراً
كثِيراً وَ مَا يَذّكرُ إِلا أُولُوا الأَلْبَبِ(269)
به هر كه خواهد حكمت عطا كند. و به هر كه حكمت عطا شده نيكى فراوان داده شده است و
جز خردمندان پند نپذيرند. (269)
تفسير
حكمت ، معانى متعدد دارد:
1. مصلحت ؛ چنان كه مى گويى : ((الحكمة من هذا الشى ء كذا؛
مصلحت اين چيز چنان است)).
2. موعظه ؛ همانند: ((الحكمة ضالة المومن ؛ موعظه گم شده
مومن است)).
3. دانش و فهم ؛ نظير سخن خداوند تعالى :
و لقد آتينا لقمان الحكمة
(424) ما به لقمان دانش و فهم داديم .
4. نبوت ؛ همانند:
و آتيناه الحكة
و فصل الخطاب .(425)
5. حكمت به فلسفه نيز اطلاق مى شود. برخى گفته اند: حكمت علم فقه است . برخى گفته
اند: حكمت تمام علوم دينى است . برخى ديگر گفته اند: حكمت ، تنها طاعت خداست .
در هر حال ، هر چه گفته شده و يا گفته خواهد شد، معناى حكمت عبارت است از: محكم
كارى و درستكارى و نيز گذاشتن هر چيز به جاى خود، هم در گفتار و هم در كردار، زيرا
حكيم كسى است كه چيز را محكم و استوار مى سازد و آن را بر حسب اقتضاى عقل و واقعيت
انجام مى دهد، نه بر حسب هوا و هوس و نيز آن چيز را پيش از رسيدن وقت انجام نمى دهد
و هنگامى كه وقتش فرا رسد از آن خوددارى نمى كند و از حد آن فراتر نمى رود.
بنابراين ، حكمت به پيامبران و اوليا و فلاسفه و دانشمندان اختصاص ندارد و هر كس
كارى را خوب انجام دهد و آن را محكم كند، در آن كار حكيم محسوب مى شود، خواه كشاورز
باشد، يا صنعتگر، يا تاجر، يا كارمند، يا واعظ، يا اديب ، يا سخنران ، يا حاكم يا
نظامى و يا كسى ديگر. در نتيجه ، شرط اول و آخر حكمت و حكيم ، آن است كه در كارش ،
هدف عقلى و شرعى و دنيوى و اخروى مورد نظر را تحقق بخشد.
بى ترديد، هر كس كه حكمت رهبر و راهنمايش باشد، در دنيا و آخرت سعادتمند خواهد بود.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:: خداوند هيچ نعمتى به بنده اى نداد كه بزرگ تر و
بالاتر و فراوان تر و افتخار آميزتر از حكمت باشد. خداوند متعال فرموده است :
و من يؤ ت
الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا و مايذكر الا اءولوا الاءلباب . يعنى اسرارى را
كه خداوند در حكمت قرار داده است كسى نمى داند، جز كسى كه خداوند او را خاص خود
گردانيده باشد. از اين رو، حكمت عبارت است از: رستگارى و نيز استقامت در ابتداى
كارها و انديشيدن در پايان آنها.
در اين جا خوب است كه به تفاوت علم و حكمت اشاره كنيم : علم ، اندازه ها را با
يكديگر مى سنجد و عواملى را كه برخى از اين اندازه ها را با برخى ديگر پيوند مى
دهند، شناسايى مى كند و قوانينى را كه اين اندازه ها را در يك جا گرد مى آورند و
نيز اثرى را كه مترتب بر آنهاست ، خوب و يا بد، كشف مى نمايد. اما حكمت ، انسان را
به پيروى از عقل سليم و دين استوار و نيز به كار گرفتن هر چيز در جاى مناسب خود
دستور مى دهد؛ براى نمونه ، علم ، اتم را مى شكافد و سفينه هاى فضايى را مى سازد،
لكن به هدفى كه دانشمند از اين كار دارد نمى نگرد كه آيا خير است و يا شر و او را
از اين يكى نهى نمى كند و به ديگرى دستور نمى دهد. اما حكمت به شكافتن اتم و اختراع
سفينه هاى فضايى توجهى ندارد و تنها به اين نگاه مى كند كه اتم و سفينه ها در كجا و
براى چه منظورى به كار گرفته مى شود. حكمت انسان را متوجه مى سازد كه اين دو ابزار
علمى را در راه خير و خوشبختى او به كار گيرد، نه در راه بدى و بدبختى او.(426)