تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۰ -


ايمان به خدا پاداش دارد

وَ لَوْ أَنّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ خَيرٌ لّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(103)

اگر ايمان آورده و پرهيزگار شده بودند، پاداشى كه از جانب خدا به آنها داده مى شد از هر چيز ديگرى نيكوتر مى بود، اگر مى دانستند (103)

واژگان

المثوبة : به معناى پاداش و مترادف با مزد است .

اعراب

مصدرى كه از ((اءن)) و ما بعد آن ريخته مى شود، فاعل است براى فعل محذوف و تقدير بدين ترتيب است : ((لو ثبت ايمانهم)). و نيز جايز است كه مصدر مبتدا باشد و خبرش محذوف ، يعنى ((ايمانهم ثابت)). لام در ((مثوبة)) براى ابتدا و ((مثوبة)) مبتداست . ((من عندالله)) متعلق به محذوف و صفت براى ((مثوبة)) و تقدير اين است : ((كائنة من عندالله)). ((خير)) خبر است و جواب ((لو)) محذوف مى باشد و تقدير: ((لاءثيبوا)) است .

تفسير

پس از آن كه خداوند كارهاى زشت يهود و نيرنگ هاى آنان بر ضد حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بر مى شمارد، مى گويد: اين كفر و انكار موجب بى نيازى آنها نمى شود و اگر آنها، همان گونه كه تورات به ايشان دستور داده است ، به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان مى آوردند، هر آينه راحت و آسوده مى شدند و به درجات بلندى در پيشگاه خدا مى رسيدند. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((تقوا دژى مستحكم و گناه خانه پوشالى است كه نه ساكنانش را مى تواند محافظت و نگه دارى كند و نه كسى را كه به آن پناه مى برد. آگاه باشيد، كه با تقوا سرچشمه گناهان قطع مى شود و با يقين مى توان به سر منزل مقصود رسيد)).

جادو و حكم آن

فقهاى اماميه درباره جادو، معنا و اقسام آن ، جادوى ممكن و جادوى ممتنع و نيز درباره جايز بودن ياد گرفتن و ياد دادن و عمل به آن ، فراوان سخن گفته اند.

جادويى را كه قرآن ياد مى كند، نوعى تردستى و شعبده بازى و مجسم ساختن باطل به صورت حق است . خداوند مى فرمايد: فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم اءنها تسعى ؛(250) ...ناگهان از جادويى كه كردند چنان در نظرش آمد كه آن رسن ها و عصاها به هر سو مى دوند. و نيز مى فرمايد: و ما هم بضارين به من اءحد الا باذن الله ؛(251) ...و آن جادوگران جز به فرمان خدا به كسى زيانى نمى رسانيدند)). امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((جادو بر چند نوع است ؛ از جمله آنها تردستى است و از جمله آنها نيرنگ است ؛ زيرا نيرنگ بازان براى هر سلامت آفتى و براى هر عافيتى بيمارى اى و براى هر معنايى نيرنگى قرار داده اند)).

اما نوشته هاى افسونى ، تعويذات ، دميدن در گره و چيزهايى از اين قبيل كه گفته مى شود اثر عملى دارند؛ نظير اين كه كارى كند كه شوهر نتواند با همسرش و يا يك زن ديگر پهلو خوابى كند و نيز همانند ايجاد محبت و يا دشمنى ميان دو نفر، به كار گرفتن فرشتگان و شياطين در كشف غيبها، معالجه افرادى كه بيمارى صرع دارند. شهيد ثانى درباره اين امور، در كتاب مسالك ، باب تجارت چنين مى گويد:

بيشتر علماى اماميه مى گويند: امور مذكور، وهم و خيال است و پايه اى ندارد. تنها اندكى از علما آنها را واقعيت مى دانند و به حقيقت بودن آنها قائلند.

بخارى در جزء چهارم صحيح خود، ((باب داستان ابليس و سپاه او)) روايت مى كند: پيامبر را جادو كردند تا آن جا كه وى خيال مى كرد كه فلان چيز را انجام مى دهد، در حالى كه آن را انجام نمى داد. جصاص يكى از رهبران حنفيه در جزء اول كتاب احكام القرآن ، صفحه 55 كه در سال 1347هجرى چاپ شده است اين سخنان بخارى را انكار كرده و همچنين ، شيخ محمد عبده در تفسير سوره فلق آن را منكر شده است . ما با كسانى موافقيم كه مى گويند: جادو واقعيت ندارد.

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((جادو ناتوان تر و ضعيف تر از آن است كه آفرينش خدا را دگرگون سازد و اگر جادوگر مى توانست ، هر آينه پيرى ، آفت و بيمارى را از خود دفع مى كرد و نير سفيدى موسى سرش و نادارى را از صحنه زندگى خود دور مى ساخت . بزرگ ترين جادو، سخن چينى است كه ميان دو نفر دوست جدايى مى اندازد و ميان دو همرزم دشمنى ايجاد مى كند)).

در هر حال ، اماميه اتفاق نظر دارند كه مجازات جادوگر، چنانچه مسلمان باشد، كشتن و اعدام است و اگر مسلمان نباشد، حاكم هرگونه كه صلاح بداند او را تعزير مى كند: تازيانه مى زند و يا زندانى مى كند.(252)

ايمان آورندگان

يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا لا تَقُولُوا رَعِنَا وَ قُولُوا انظرْنَا وَ اسمَعُوا وَ لِلْكفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ(104)

مّا يَوَدّ الّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ وَ لا المُْشرِكِينَ أَن يُنزّلَ عَلَيْكم مِّنْ خَيرٍ مِّن رّبِّكمْ وَ اللّهُ يخْتَص بِرَحْمَتِهِ مَن يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(105)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مگوييد: ((راعنا))، بگوييد ((اءنظرنا)). و گوش فرا داريد كه براى كافران عذابى است درآور (104) از ميان اهل كتاب آنان كه كافر شدند و نيز مشركان ، دوست نمى دارند كه از جانب پروردگار به شما خيرى برسد. و حال آن كه خدا هر كس را كه بخواهد به بخشايش ‍ خويش مخصوص مى دارد. خدا صاحب فضلى بزرگ است (105)

واژگان

المراعاة : دلجويى از نزديك و متضاد آن اغفال (ناديده گرفتن ) است .

اعراب

مصدر ((اءن ينزل)) در محل نصب است ؛ زيرا مفعول ((ما يود)) مى باشد. ((من خير))، ((من)) زايد و ((خير)) مرفوع است ؛ زيرا نايب فاعل ((ينزل)) است .

تفسير

يا اءيها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا. صاحب مجمع البيان مى گويد: ((مسلمانان مى گفتند: يا رسول الله راعنا؛ يعنى اى پيامبر خدا، به سخنان ما گوش كن . يهود اين عبارت را تغيير دادند و گفتند: يا محمد راعنا؛ اى محمد، ما را مراعات كن . (و اين سخن در زبانشان معناى زشتى داشت ) و هدفشان تحقير پيامبر بود. وقتى مورد سرزنش قرار گرفتند، گفتند: همان گونه كه مسلمانان مى گويند، ما هم مى گوييم . از اين رو، خدا مومنان را از گفتن اين سخن نهى كرد: لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا.

مراد از ((اءنظرنا)) در آيه كريمه آن است كه پيامبر در هنگام سخن گفتن به حال آن بنگرد و آهسته سخن بگويد تا آنان سخنان او را بفهمند و تمام آن را فرا گيرند.

توجه

نخستين ندايى كه در سوره بقره براى تمام مردم آمده و بدان ، دعوت به اسلام و پرستش خداوند اراده شده ، آيه 21 سوره بقره است : يا اءيها الناس ‍ اعبدوا ربكم الذى خلقكم . دومين ندا براى بنى اسرائيل بود، طايفه بزرگى كه طايفه نصرانى نيز از آن انشعاب پيدا كرد. نداى دوم ، برطرف كردن گرفتاريهاى از بنى اسرائيل و نيز سرازير شدن نعمتها بر آنان را ياد آورى مى كند. اين ندا عبارت است : از سخن خداوند در آيه 36: يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى اءنعمت عليكم . سومين ندا براى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آيه مورد بحث آمده است : يا اءيها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا. اين آيه به مسلمانان - پس از آن كه به خدا تسليم شدند و ايمان آوردند - آداب شريعت را آموزش مى دهد.

ترتيب فوق ميان نداهاى سه گانه ، ترتيبى طبيعى است كه واقعيت و هماهنگى فراخوانى مردم ، آن را ايجاب مى كند؛ بدين معنا كه اولا، تمام مردم به ايمان آوردن به خدا فرا خوانده شوند؛ ثانيا، كسانى كه به لطف خداوند پيش از بعثت ايمان آوردند و ثالثا، آداب الهى به كسانى كه پس از بعثت ايمان آوردند آموزش داده شود. و اين ترتيب ، نوعى از بلاغت قرآن است كه از مرحله نخست آغاز و آن گاه بلافاصله به مراحل بعدى منتقل مى شود.

ما يود الذين كفروا من اءهل الكتاب و لا المشركين اءن ينزل عليكم من خير من ربكم . جاى شگفت نيست كه مشركان ، يهود، نصارا و نيز منافقان ، از اين كه قرآن بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شود و خداوند، فضيلت ، هدايت و صالح و اصلاح را ويژه او و پيروانش سازد، بدشان بيايد، بلكه شگفت اين است كه آنها از اين امور بدشان نيايد.

والله يختص برحمته من يشاء. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((مراد از رحمت در اين جا نبوت است)).

حسد و حسود

از آن جا كه حسد از خصوصيات طبيعى انسان است ، - مگر آن كه خدا كسى را از آن نگه دارد - تنها به مشركان ، يهود و نصارا اختصاص ندارد، بلكه بسيارى از مسلمانان و حتى علماى دين و حتى برخى از كسانى را كه مقام اعلاى مرجعيت دينى را بر عهده دارند در بر مى گيرد، با اين كه مى دانيم اين مقام ، نزديك ترين مقام ها به مقام معصوم است . خدا، پيامبران ، امامان و خردمندان درباره حسد زياد سخن گفته اند. از جمله امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((ريشه حسد، كورى قلب و انكار بخشش خداست و اين دو، دو بال كفرند)).

رساترين سخنى كه در وصف حسودان خواندم ، سخن سرور بليغان و پيشواى حكيمان اميرالمومنين (عليه السلام ) است كه از آنان به ((حاسدان آسايش و تاييد كنندگان بلا)) تعبير كرده است . و نيز فرمود: ((در مذمت حسود، همين بس كه در هنگام شادى شما غمگين مى شود)).

شايد سودمند باشد كه اين تصوير جالب از حسود، به قلم يكى از حكيمان را نقل كنيم . او مى گويد: مثل شخص حسود، مثل كسى است كه سنگى را به قصد كشتن دشمن خود پرتاب مى كند؛ اما سنگ بر مى گردد و به چشم راست پرتاب كننده اصابت مى كند و آن را از كاسه چشم بر مى كند و او خشمگين مى شود. بار دوم اين سنگ را با شدت بيشتر از بار اول پرتاب مى كند، سنگ برمى گردد و به چشم چپ پرتاب كننده اصابت و آن را كور مى كند و در نتيجه ، سينه او پر از كينه و خشم مى گردد. بار سوم آن را با قوت و شجاعت پرتاب مى كند و آن سنگ بر مى گردد و به سر او اصابت مى كند و آن را مى شكافد. در حال يكه دشمن او در داخل دژى استوار در امنيت كامل است .

محال است كه انسان حسود از حسد خود توبه كند؛ زيرا حسد كاملا همانند ترس و بخل است و چگونه ممكن است كه بخيل و ترسو از ويژگيهاى خود توبه كنند؟ از اين رو، خداوند به پيامبرش دستور داد كه به حسودان بگويد: ((از شدت خشمتان بميريد)).(253)

نسخ آيه

مَا نَنسخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بخَيرٍ مِّنهَا أَوْ مِثْلِهَا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنّ اللّهَ عَلى كلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِيرٌ(106)

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنّ اللّهَ لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا لَكم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلىّ‏ٍ وَ لا نَصِيرٍ(107)

هيچ آيه اى را منسوخ يا ترك نمى كنيم ، مگر آن كه بهتر از آن يا همانند آن را مى آوريم . آيا نمى دانى كه خدا بر هر كارى تواناست ؟ (106) آيا نمى دانى كه خدا فرمان رواى آسمانها و زمين است و شما را جز او يار و ياورى نيست ؟ (107)

واژگان

النسخ : در لغت به معناى برطرف كردن است . گفته مى شود: ((نسخت الشمس الظل))؛ خورشيد، سايه را برطرف كرد)). در بخش آينده درباره معناى شرعى اين واژه سخن خواهيم گفت .

ننسها: بدون همزه ، از نسيان گرفته شده و مراد از آن ، به تاخير انداختن نزول و يا نسخ آيه است . به زودى معنايى را كه مورد نظر ماست بيان خواهيم كرد.

اعراب

((ما)) اسم شرط و به معناى ((ان)) است كه دو فعل را جزم مى دهد و محل آن منصوب است به ((ننسخ)). ((ننسخ)) مجزوم و فعل شرط. ((ننسها)) نيز مجزوم مى باشد؛ زيرا عطف است بر ((ننسخ)). ((من آية))، بيان و تفسير است براى ((ما))ى مبهم . ((ناءت)) فعل مضارع مجزوم ، زيرا جواب شرط است .

نسخ

در آغاز به معناى نسخ در احكام شرعى به طور عام و آن گاه به معناى نسخ در قرآن به طور خاص اشاره مى كنيم . معناى نسخ در شرع اين است : دليلى وارد شود كه ظاهرش بر ثبوت يك حكم شرعى به طور دايمى و هميشگى دلالت كند.(254) پس از مدتى كه اين حكم به اجرا گذارده مى شود، دليل ديگرى مى آيد. اين دليل ثابت مى كند كه حكمى كه ما به هميشگى بودن آن يقين داشتيم ، در واقع به يك مدت زمان معينى اختصاص داشته است و مصلحت اقتضا مى كرده كه در يك مدت محدود به مورد اجرا گذارده شود و نه هميشه ؛ لكن حكمت الهى ايجاب كرده كه اين حكم را به صورت يك حكم دايمى و هميشگى بنماياند. چنان كه پزشك ، مصلحت بيمار را در اين مى داند كه تنها يك هفته گوشت نخورد و نيز صلاح او را در اين مى بيند كه مدت را برايش اعلام نكند. از اين رو، او را به طور مطلق از خوردن گوشت منع مى كند و پس از گذشت يك هفته به وى اجازه مى دهد كه گوشت بخورد. بنابراين ، معناى نسخ ، محو اراده اى است كه در ظاهر به نظر مى رسيد هميشگى باشد، نه محو اراده واقعى كه مستلزم بداء و جهل خداوند است .

ترديدى نيست كه نسخ به اين معنا در شريعت اسلامى ثابت است ؛ زيرا اسلام برخى از احكام شريعت هاى پيشين ، نظير شريعت موسوى و شريعت عيسوى را نسخ كرده و حتى برخى از احكام قرآن برخى ديگر را نسخ نموده است ؛ همانند تغيير كردن جهت نماز از بيت المقدس به سوى كعبه .

نسخ در قرآن را مى توان به سه نوع تقسيم كرد:

1. آيه هم از لحاظ تلاوت و هم از لحاظ حكم نسخ شود، به گونه اى كه لفظ و حكم آن از ميان برداشته شود.

2. از لحاظ تلاوت نسخ شو و نه از لحاظ حكم ؛ يعنى لفظ آن برداشته شود و حكم آن باقى بماند.

3. از لحاظ حكم نسخ شود و نه از لحاظ تلاوت ؛ يعنى آيه تلاوت شود، ولى پس از نسخ و به مورد اجرا گذاردن آن در مدت مشخص ، به ظاهر آن عمل نشود.

قسم اول و دوم وجود ندارند، زيرا وجود اين دو، مستلزم نقص و تحريف قرآن است ، در حالى كه باطل از هيچ سوى به قرآن راه ندارد. قسم سوم نسخ ، هم جايز است و هم وجود دارد و بيشتر مسلمانان و جمهور مفسران آن را پذيرفته اند و كتابهاى ويژه اى درباره اين قسم نوشته شده اند. در همين زمان ما، كتاب قطورى به نام الناسخ و المنسوخ تاءليف دكتر مصطفى زيد مصرى منتشر شده است .

خوب است بدين نكته اشاره كنيم كه هرگاه حكم شرعى از راه درست ثابت شود، نسخ آن جز با آيه قرآنى و يا سنت متواتر جايز نيست ؛ به اين دليل كه نسخ از امور بزرگ و بسيار مهم است و هر چيزى كه چنين باشد از طريق اخبار آحاد ثابت نمى شود؛ چرا كه هر امر مهمى معمولا بايد رواج يابد و بر سر زبان افتد. بنابراين ، اگر رويداد بزرگ را يك نفر و يا بيش از يك نفر - اما نه در حد تواتر - نقل كنند اين ، دليل بر دورغگويى نقل كننده خواهد بود؛ مثلا شما مى بينيد كه مرگ يك انسان بزرگ و مشهور و همچنين انقلاب ها و كودتاها را بيشتر مردم نقل مى كنند؛ اما از مرگ يك انسان معمولى جز برخى از همسايگان و خويشاوندان ، كسى آگاه نمى شود.

تفسير

ما ننسخ من آية اءو ننسها ناءت بخير منها اءو مثلها. بيشتر مفسران مى گويند: يهود مى گفتند: محمد اصحابش را به كارى دستور مى دهد و آن گاه آنها را از اين كار نهى مى كند. او امروز سخنى مى گويد و فردا از آن بر مى گردد. اگر سخن او وحى بود، چنين تضادى در گفتار وى ديده نمى شد. از اين رو، آيه فوق در رد سخن آنان نازل شده است .

مراد از ((آية))، يكى از آيات قرآن كريم است ؛ زيرا در اين جا همين معنا به ذهن ها تبادر مى كند. شيخ مراغى در تفسير خود از استادش شيخ محمد عبده نقل مى كند كه مراد از ((آية)) معجزه اى است كه نبوت پيامبر را نشان مى دهد و معناى آن اين است : خداوند به يكى از پيامبرانش معجزه اى عطا مى كند، آن گاه اين معجزه را رها مى سازد و معجزه ديگرى به پيامبرى عطا مى كند. اين معنا هر چند ذاتا درست است ؛ ولى سياق آيه آن را نفى و نظريه علما و جمهور مفسران را تاييد مى كند كه مراد از ((آية)) آيه اى از قرآن است .

معناى نسخ شدن آيه قرآن آن است كه لفظ و تلاوت آن باقى بماند و حكمى كه اين آيه بر آن دلالت كرده و مدتى به مورد اجرا گذارده شده است لغو شود. ((ننسها))، اگر بدون همزه قرائت شود از ماده نسيان گرفته شده است و در اين صورت ، به معناى ترك است و نه غفلت ؛ يعنى آن را بدون تغيير و تبديل و آن گونه كه هست رها مى كنيم ؛ چرا كه اگر بگوييد ((نسيت الشى ء)) و منظورتان اين باشد كه آن را به حال خود رها كرده ايد، جمله درستى گفته ايد. اگر با همزه يعنى ((ننساءها)) قرائت شود، به معناى به تاخير انداختن است ؛ يعنى فرو فرستادن اين آيه را به وقت ديگرى موكول مى كنيم .

در هر حال ، آيه به دليل وجود ((ما))ى شرطيه بر وقوع نسخ در حال حاضر دلالت ندارد، بلكه نشان دهنده آن است كه اگر فرض كنيم كه نسخ به وقوع بپيوندد، خداوند حكمى را خواهد آورد كه بهتر از حكم منسوخ باشد.

اءلم تعلم اءن الله على كل شى ء قدير # اءلم تعلم اءن الله له ملك السموات و الاءرض . برخى مى گويند: خطاب در ((تعلم)) متوجه پيامبر است ؛ ولى مقصود از اين خطاب ، مسلمانانى است كه به سبب خرده گيرى يهوديان و ديگران بر نسخ ناراحت بودند؛ اما حق آن است كه اين خطاب متوجه تمام كسانى است كه نسخ را نمى پذيرند و يا از اعتراض و خرده گيرى ديگران رنج مى برند. معناى آيه اين است : نسخ امرى شگفت انگيز و باور نكردنى نيست ؛ زيرا نسخ نيز نوعى تكليف براى بندگان محسوب مى شود؛ بدين ترتيب كه حكمى را لغو مى كند و حكمى همانند و يا بهتر از آن را مى آورد. بديهى است كه خدا مالك هر چيزى است و آن را هرگونه بخواهد تدبير مى كند. گاهى نسخ مى كند و گاهى باقى مى گذارد. به رغم اين كه خدا مالك هر چيزى است ؛ اما در آيه شريفه تنها آسمان ها و زمين را يادآور مى شود و اين بدان سبب است كه اين دو بر عموم و فراگير بودن دلالت دارند؛ زيرا تمام آفريده ها، خواه علوى و خواه سفلى را در بر مى گيرند.

و ما لكم من دون الله من ولى ولا نصير. يعنى اى مومنان ، از كسانى كه به مسئله نسخ خرده گرفته اند و يا مى گيرند و يا به هر چيزى كه در دين شما وجود دارد ايراد مى كنند، باك نداشته باشيد؛ زيرا مادام كه خدا تاييد كننده و ياور شماست هيچ آفريده اى نمى تواند به شما زيان برساند. خلاصه سخن آن كه نسخ حقيقت دارد و بر خلاف گفته هاى منكران و ايراد كنندگان ، هيچ مانع عقلى و شرعى از نسخ وجود ندارد.

پرسش از پيامبر

أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسئَلُوا رَسولَكُمْ كَمَا سئلَ مُوسى مِن قَبْلُ وَ مَن يَتَبَدّلِ الْكفْرَ بِالايمَنِ فَقَدْ ضلّ سوَاءَ السبِيلِ(108)

وَدّ كثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَبِ لَوْ يَرُدّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَنِكُمْ كُفّاراً حَسداً مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَينَ لَهُمُ الْحَقّ فَاعْفُوا وَ اصفَحُوا حَتى يَأْتىَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنّ اللّهَ عَلى كلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِيرٌ(109)

آيا مى خواهيد از پيامبر خود چيزى بپرسيد، همچنان كه قوم موسى پيش از اين از موسى پرسيده بودند؟ آن كس كه كفر را به جاى ايمان برگزيند، چون كسى است كه راه راست را گم كرده باشد (108) گروهى از اهل كتاب بر شما حسد مى ورزند و با آن كه حقيقت بر آنها آشكار شده ، دوست دارند شما را از راه خود به كفر باز گردانند. عفو كنيد و گذشته كنيد، تا خدا فرمانش ‍ را بياورد كه او بر هر كارى تواناست . (109)

واژگان

الحسد: نفرت داشتن از وجود نعمت در دست ديگرى و دوست داشتن زايل شدن اين نعمت از وى است . حسد، صفتى است كه نكوهش شده است ، بر خلاف غبطه كه ناپسند نيست ؛ زيرا غبطه عبارت از اين است كه انسان تمايل داشته باشد از نعمتى برخوردار شود كه برادرش از آن برخوردار است و آرزوى زوال اين نعمت را از او نمى كند.

اعراب

((اءم)) در اين جا منقطعه و به معناى ((بل)) است و معناى استفهام را نيز در بر دارد؛ يعنى ((بل اءتريدون ...)). ((باء)) بر سر ((ايمان)) داخل شده ؛ زيرا اين حرف هنگامى كه بر مبادله طرفينى دلالت كند، همواره بر طرف كامل تر داخل مى شود. ((من اءهل الكتاب)) متعلق به محذوف و صفت براى ((كثير)) است . ((حسدا)) مفعول لاءجله و ((من عند اءنفسهم)) متعلق به ((حسدا)) است . جواب ((لو)) محذوف و در تقدير: ((لسروا بذلك)) است .

تفسير

اءم تريدون اءن تساءلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل . خداوند پس از آن كه به مومنان گفت : از خرده گيريهاى كسانى كه بر نسخ و ديگر احكام دينى تان خرده مى گيرند باك نداشته باشيد؛ زيرا تمام امور در دست اوست و از ميان آنها امرى را بر مى گزيند كه به نفع شما و ديگران باشد، مى فرمايد: از پيامبرتان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چه مى خواهيد، در حالى كه برايتان دلايل كافى آورده است ؟ آيا مى خواهيد او را آزار دهيد، چنان كه يهود با موسى (عليه السلام ) كردند و از او چيزى را خواستند كه نبايد مى خواستند؟ البته انسان ، گاهى براى اين كه ترديدش را برطرف سازد، دليل قانع كننده مى خواهد؛ اما درخواست اين كه كوه به طلا تبديل شود و بيابان خشك باغستان گردد، سخنى است از روى دشمنى و برخلاف منطق . بنابراين ، اى مسلمانان ، از زمره افراد بى منطق و كينه توز نباشيد.

و من يتبدل الكفر بالاءيمان فقد ضل سواء السبيل . هر كس در مقابل حق موضعى واقع بينانه اتخاذ كند و براى اثبات آن دليل عاقلانه بخواهد، او به حق ايمان دارد و آن را به عنوان يك اصل پذيرفته است و هر كس كه در برابر حق موضعى كينه توزانه و برخلاف منطق اتخاذ كند و دليلى خارج از چارچوب عقل و فراتر از آنچه اقتضاى استدلال و اثبات است بخواهد، وى به حق كافر خواهد بود و كسى كه به دلايلى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورده اعتماد نكند و زايد بر آن را تقاضا كند، لجاجت را بر انصاف و كفر را بر ايمان ترجيح داده است .

ود كثير من اءهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند اءنفسهم . هر كسى دلش مى خواهد كه تمام مردم بر دين او باشند. يكى از فلاسفه مى گويد: بهترين روز در نزد من روزى است كه كسى را ببينم كه با نظريه ام موافق است . ولى يهود به شدت تلاش مى كردند مسلمانان را فريب دهند و آنان را از دين اسلام به جاهليت نسختين برگردانند و اين كار آنها جز ستم و حسد، هيچ دليل ديگرى نداشت . اين در حالى بود كه يهوديان نيز مانند ديگران مى توانستند به اسلام گرايش يابند؛ ولى چنين نكردند؛ زيرا از كساد شدن بازارها و از دست دادن سودهاى كلانى كه از شراب و قمار و فحشا مى بردند مى ترسيدند.

يهوديان از شكست مسلمانان در جنگ احد به منظور توطئه عليه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوء استفاده كردند. از اين رو، در روايات آمده است كه آنها پس از واقعه احد، جوانان مسلمان را به خانه هاى خود دعوت و به آنان شراب پيش كش مى كردند و به وسيله دختران خود آنها را فريب مى دادند - همان گونه كه امروز و هميشه چنين مى كنند - آن گاه مسلمانان را درباره قرآن : و نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شك مى انداختند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اين توطئه وحشتناك پى برد. از اين رو، از شركت در مجالس لهو نهى كرد و بر كسانى كه مرتكب ، زنا، ميگسارى ، قمار و خوردن گوشت خوك مى شدند سخت گرفت و از رفتن مسلمانان به خانه هاى يهود كه به منظور انجام دادن اين اعمال زشت باز كرده بودند جلوگيرى كرد؛ خانه هايى كه امروز به نام كاباره و كازينو از آنها ياد مى شود.

بعد ما تبين لهم الحق . يعنى با اين كه يهود مى دانستند اسلام حق و شرك و انكار نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) باطل است ، تلاش ‍ كردند تا مسلمانان را به كفر و گمراهى باز گردانند. البته ، اين امر به يهود اختصاص ندارد؛ زيرا بسيارى از مردم صرفا براى اين كه حق با منافع و خواسته هايشان سازگار نيست ، آن را انكار مى كنند؛ چرا كه انسان با الهام گرفتن از عاطفه و منافع خود حركت مى كند، نه با الهام گرفتن از دين و عقل خود. امير مومنان (عليه السلام ) مى فرمايد: اءكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ؛ بيشترين سقوط عقل ها در زير درخشش ‍ طمعهاست)).

فاعفوا و اصفحوا حتى ياءتى الله باءمره . يعنى اكنون از آنان گذشت كنيد و آنها را تنبيه و مجازا نكنيد، تا خداوند در اين باره به شما دستور دهد؛ زيرا هر كارى بايد در زمان خود انجام شود. در بسيارى از تفاسير آمده است : خداوند به مسلمانان دستور داد كه از آنها گذشت كنند تا اين كه آيه و قاتلوا الذين لايؤ منون بالله و لا باليوم الاخر.(255) و نيز ديگر آيات جنگ نازل شد. رازى مى گويد: امام محمد باقر (عليه السلام ) فرمود: خدا به پيامبرش ‍ دستور جنگ نداد تا اين كه جبرئيل اين آيه را آورد: اءذن للذين يقاتلون باءنهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير(256) و شمشير را به گردن او آويخت .