كسانى كه
همانند يهودند
يهود، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را انكار كردند، به اين دليل
كه او غير اسرائيلى بود. ابو سفيان نيز نبوت او را نپذيرفت و جنگهايى را عليه او
رهبرى كرد؛ زيرا ابو سفيان نمى خواست بنى هاشم به نبوت دست يابند و بنى اميه از آن
محروم باشند. قريش هم خلافت على اميرالمومنين (عليه السلام ) (را) منكر شدند؛ زيرا
نمى خواستند نبوت و خلافت در خانه هاشم جمع شوند. امروز نيز براى برخى از عربها نيز
سنگين است كه مرجع اعلاى دينى عرب باشد، چنان كه براى برخى از عربها نيز سنگين است
كه مرجع اعلاى دينى غير عرب باشد و حتى من افرادى را مى شناسم كه اگر مخير گذاشته
شوند ميان اين كه هزاران نفر، از طريق ديگران و نه خودشان به دين حق هدايت شوند و
يا بر گمراهى باقى بمانند، آنها گمراهى را بر هدايت و كفر را بر ايمان بر مى گزينند
و همچنين اگر مخير گذاشته شوند ميان اين كه ثناى يزيد بن معاويه را بشنوند و يا
ثناى يكى از افراد هم صنف خودشان را، هر آينه هزار بار اولى را بر دومى ترجيح مى
دهند. به همين دليل ، برخى از اين نوع افراد مى كوشند كه عيبى براى برادرشان بيابند
و اگر به اندازه دانه خردل ، نقصى پيدا كنند، آن را به سان كوهى جلوه مى دهند و اگر
پيدا نكنند، جعل مى كنند و دروغ مى بندند.
كسى كه فضيلت را چونان يك اصل ، بزرگ مى شمارد، آن را در هر جا كه باشد بزرگ مى كند
و نيز از هر راهى كه تحقق پيدا كند. او فضيلت را در ديگران همان گونه مى بيند كه در
خودش مى بيند و حتى براى منتشر ساختن و گسترش دادن آن ، فعاليت و مبارزه مى كند؛
اما كسى كه فضيلت را براى خود ادعا دارد و براى ديگران انكار مى كند، در واقع همان
شيوه اى را به كار مى گيرد كه يهود به سبب دشمنى با خدا و پيامبران او به كار
گرفتند.
موسى و دليل هاى روشن او
وَ لَقَدْ جَاءَكم مّوسى بِالْبَيِّنَتِ ثُمّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن
بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظلِمُونَ(92)
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكمُ الطورَ خُذُوا مَا
ءَاتَيْنَكم بِقُوّةٍ وَ اسمَعُوا قَالُوا سمِعْنَا وَ عَصيْنَا وَ أُشرِبُوا فى
قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكفْرِهِمْ قُلْ بِئْسمَا يَأْمُرُكم بِهِ إِيمَنُكُمْ إِن
كُنتُم مّؤْمِنِينَ(93)
قُلْ إِن كانَت لَكمُ الدّارُ الاَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصةً مِّن دُونِ النّاسِ
فَتَمَنّوُا الْمَوْت إِن كنتُمْ صدِقِينَ(94)
وَ لَن يَتَمَنّوْهُ أَبَدَا بِمَا قَدّمَت أَيْدِيهِمْ وَ اللّهُ عَلِيمُ
بِالظلِمِينَ(95)
وَ لَتَجِدَنهُمْ أَحْرَص النّاسِ عَلى حَيَوةٍ وَ مِنَ الّذِينَ أَشرَكُوا يَوَدّ
أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمّرُ أَلْف سنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ
أَن يُعَمّرَ وَ اللّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ(96)
موسى با دليهاى روشن خويش به هدايت شما آمد و شما ستمكاران پس از او به گوساله
گرويديد (92) و با شما پيمان بستيم و كوه طور را بر فراز سرتان برديم . اكنون آنچه
را برايتان فرستاده ايم با ايمان استوار بگيريد و كلام خدا را بشنويد. گفتند:
شنيديم و به كار نخواهيم بست . عشق گوساله و كفر در دلشان با هم سرشته است . بگو:
اگر بدانچه مى گوييد، باور داريد، باورتان شما را به بدكارى وا يم دارد (93) بگو:
اگر راست مى گوييد كه سراى آخرت نزد خدا ويژه شماست نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ
كنيد (94) ولى به سبب اعمالى كه مرتكب شده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد. خدا
ستمكاران را مى شناسد (95) آنان را از مردم ديگر، حتى مشركان ، به زندگى اين جهانى
حريص تر خواهى يافت و بعضى از كافران دوست دارند كه هزار سال در اين دنيا زيست
كنند. و اين عمر دراز عذاب خدا را از آنان دور نخواهد ساخت كه خدا به اعمالشان
بيناست (96)
تفسير
دلالت و معناى اين آيات كاملا روشن و آشكار است و نيز در آيات مزبور، آنچه قبلا
گفته شد، تكرار گرديده است . از اين رو، تنها به ذكر معناى كلى آنها بسنده مى كنيم
.
خداوند به پيامبرش دستور داد كه با مخالفان به نيكى مجادله كند؛ يعنى دل و عقل آنها
را مخاطب قرار دهد و تمام جدالهاى قرآنى از همين نوع است ؛ براى نمونه ، منكران حق
را فرا مى خواند تا درباره خودشان و نيز درباره آفرينش آسمانها و زمين بينديشند.
قرآن به كسانى كه حضرت مسيح (عليه السلام ) را خدا مى دانند مى گويد: عيسى و مادرش
، هر دو غذا مى خوردند. همچنين دلهاى يهود را با آيات گفته شده مخاطب قرار مى دهد؛
زيرا اين آيات نعمت خدا، يعنى نزول تورات را به آنان يادآورى مى كند؛ توراتى كه در
آن هدايت و نور است . چنان كه آيات قبلى ، آنها را به رهايى و آزاديشان از چنگال
فرعون تذكر داد. آن گاه خداوند بنى اسرائيل را به سبب پرستيدن گوساله و كفر ورزيدن
و منكر شدن نعمت او سرزنش مى كند و نيز نگه داشتن كوه را بر فراز آنان ، به سبب
مخالفت و سركشى ايشان ، بار ديگر يادآور مى شود و با منطق عقل ، ادعاى آنها را مبنى
بر اين كه فرزندان و دوستان خدا هستند و بهشت ويژه آنان است و هيچ كس ديگر وارد آن
نمى شود، تكذيب مى كند و به آنها دستور مى دهد كه - اگر راست مى گويند - مرگ را
آرزو كنند؛ زيرا كسى كه اعتقاد دارد بهشت از آن اوست ، مرگ تواءم با آسايش را بر
زندگى پر از بلا و مشقت ترجيح مى دهد.
آن گاه قرآن خبر مى دهد كه يهود از تمام مردم ، به زندگى دنيا آزمندترند و حتى از
كسانى كه اصلا به بهشت و دوزخ ايمان ندارند آزمندترند و حتى يك يهودى آرزو مى كند
كه هزار سال در دنيا زندگى كند؛ ولى اين عمر طولانى نيز براى او هيچ فايده اى ندارد
و او را از عذاب رهايى نمى بخشد. هدف قرآن از جدال با اين منطق عقلانى و سالم آن
است كه يهود را با دليل و حجت به اين اعراف وادارد كه در ادعاى خود مبنى بر اين كه
به تورات ايمان دارند و ملت برگزيده خدا هستند، دروغ مى گويند.
شيخ مراغى در تفسير خود مى گويد: ((عبدالله بن رواحه در حالى
كه با روميان مى جنگيد، اين شعر را زمزمه مى كرد:
يا حبذا الجنة و اقترابها |
|
طيبة باردة شرابها؛ |
چه قدر نيكو و نزديك است بهشت و چه قدر پاكيزه و سرد است نوشيدنى آن .
عمار ياسر در جنگ صفين اين رجز را مى خواند:
غدا نلقى الاءحبة |
|
محمدا و صحبه ؛ |
فردا دوستان ، يعنى محمد و يارانش را ديدار مى كنيم .
بنابراين ، وقتى يهود آرزوى مرگ نمى كنند، در ايمان خود نيز راستگو نيستند. اين
دليل ، حجتى است كه بر همه مردم تطبيق مى شود. از اين رو، بر مسلمانان واجب است كه
اين حجت را معيارى قرار دهند براى تعيين مقدار يقين و ايمان خود و نيز به جاى آوردن
حقوق خدا، بدين ترتيب كه اگر در بذل جان خود در راه خدا احساس راحتى مى كنند،
حقيقتا به خدا ايمان دارند و اگر در هنگام نياز، در بذل آن بخل مى ورزند، اعتقاد
آنها بر عكس ادعايشان است .
سبب اصلى منفعت است نه نژاد
ما ترديد نداريم كه مسئله تكذيب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به وسيله
يهوديان ، اين نيست كه آنها به سبب تعصب نژادى تنها به چيزى كه بر خودشان وحى شده
است ، ايمان ندارند، هرگز چنين نيست ؛ زيرا تنها انگيزه آنها براى تكذيب حضرت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) منافع شخصى و منافع مادى آنان است ؛ چرا كه اينان
ملتى هستند كه بر مبناى تقلب ، ربا و فحشا زندگى مى كنند و حضرت محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) اين كارها را تحريم مى كند، پس چه گونه به او ايمان بياورند؟ و
دل اين كه آنها به توراتشان كافر شدند و پيامبران خود را كشتند، نيز چيز ديگرى
نبود، جز اين كه آنان شيفته منافع شخصى خود بودند و هر كس چنين باشد، جدال به نيكى
با او سودى ندارد و آيه
ولتجدنهم اءحرص الناس على حياة
اشاره به همين حقيقت دارد. غير از اين آيه ، مجادله اى كه با يهوديان انجام شده ،
تنها به منظور مجادله و امام حجت صورت گرفته است ؛ نظير اين كه مى گويى : بر فرض و
از باب جدال اگر بپذيريم .
كسانى كه با جبرئيل دشمنى مى ورزند
قُلْ مَن كانَ عَدُوّا لِّجِبرِيلَ فَإِنّهُ نَزّلَهُ عَلى قَلْبِك بِإِذْنِ
اللّهِ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(97)
مَن كانَ عَدُوّا لِّلّهِ وَ مَلَئكتِهِ وَ رُسلِهِ وَ جِبرِيلَ وَ مِيكَالَ فَإِنّ
اللّهَ عَدُوّ لِّلْكَفِرِينَ(98)
وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْك ءَايَتِ بَيِّنَتٍ وَ مَا يَكْفُرُ بِهَا إِلإ؛ّّ
الْفَسِقُونَ(99)
أَ وَ كلّمَا عَهَدُوا عَهْداً نّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثرُهُمْ لا
يُؤْمِنُونَ(100)
به آنان كه با جبريل دشمنى مى ورزند، بگو: اوست كه اين آيات را به فرمان خدا بر تو
نازل كرده است تا كتابهاى ديگر آسمانى را تصديق كند و براى مومنان رهنمون و بشارت
باشد (97) هر كه دشمن خدا و فرشتگان او و پيامبرانش و جبرئيل و ميكائيل باشد، خدا
هم دشمن كافران است (98) هر آينه كه بر تو آياتى روشن نازل كرديم . و جز فاسقان كسى
منكر آنها نخواهد شد (99) آيا هر بار كه با خدا پيمانى بستند گروهى از ايشان پيمان
شكنى كردند؟ آرى ، بيشترشان ايمان نخواهند آورد؟ (100)
واژگان
جبريل : برخى گفته اند: به معناى عبدالله است .
ميكال : عبيدالله .
النبذ: دور انداختن .
اعراب
((جبريل و ميكال)) هر دو غير منصرفند،
زيرا علميت و عجميت دارند. صاحب مجمع البيان و صاحب البحر المحيط مى گويند: جواب
((من كان عدوا لجبريل)) محذوف و
تقديرش : ((فهو كافر)) و يا همانند آن
است و جمله موجود، بر اين جمله محذوف دلالت دارد. حذف جواب را صاحب البحر المحيط
چنين توجيه مى كند: جواب بايد داراى ضميرى باشد كه به ((من))
كه اسم شرط است برگردد، حال آن كه جمله ((فانه نزله على قلبك))
خالى از ضميرى است كه به ((من))
برگردد؛ زيرا ضمير ((فانه)) به
((جبريل)) برمى گردد و ضمير
((نزله)) به قرآن . ((مصدقا))
حال است از ضمير ((نزله)).
((هدى)) و ((بشرى))
عطفند بر ((مصدقا)). همزه
((اءو كلما)) براى سرزنش است و
((واو)) براى عطف و معطوف عليه محذوف
مى باشد كه تقدير عبارت ((اءكفرتم بالبينات))
است . برخى مى گويند: ((واو)) زايد
است ؛ زيرا معناى جمله بدون آن هم درست است . ((كلما))
منصوب است بنابر ظرفيت و اين ظرفيت را هم از ((ما))
كسب كرده كه اسم و به معناى وقت است ، چنان كه در كتاب مغنى اللبيب آمده است و در
تقدير: ((كل وقت عاهدوا فيه)) مى باشد
و ظرف متعلق به ((نبذه)) است .
تفسير
قل من كان عدوا
لجبريل . يعنى هر كس با جبريل دشمنى كند، كافر است و لعنت خدا بر او باد.
مفسران اجماع دارند كه سبب نزول اين آيه آن بوده است كه يهوديان از پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره فرشته اى پرسيدند كه وحى را بر او فرود مى
آورد؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: او جبرئيل است . آنان
گفتند: او دشمن ماست ؛ زيرا او سختى و جنگ را نازل مى كند و ميكائيل صلح و آسايش را
فرود مى آورد و اگر ميكائيل وحى را براى تو مى آورد، ما به تو ايمان مى آورديم .
يهوديان در ابتدا، جدال را درباره شخصيت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
قرار دادند و اين كه آنها مى خواهند وحى بر يكى از افراد ملت اسرائيل نازل شود و نه
بر يكى از افراد ملت عرب . وقتى خداوند و پيامبرش آنها را با دليل مجاب ساختند،
آنها مورد نزاع را تغيير دادند و آن را درباره شخصيت جبرئيل قرار دادند، نه محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ). چنان كه پيش تر گفتيم ، در حقيقت ، جدال نه بر سر
محمد جبرئيل است ، نه عرب و عربيت ، نه يهود و يهوديت و نه هيچ چيزى ديگر، بلكه
جدال تنها بر سر منافع شخصى آنها و بر سر فحشا، ميگسارى ، ربا و احتكار است ؛ ولى
آنها منافق هستند و اين نفاق را زير پوشش دروغ ها و ياوه گويى ها پنهان مى كنند.
از باب نزاع و جدال با دليل ، خداوند فرمود:
فانه نزله على قلبك باذن الله مصدقا لما بين
يديه . دشمنى شما با جبرئيل هيچ دليلى ندارد؛ زيرا او صرفا يك ابزار و واسطه
رساندن وحى از سوى خدا به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )است و اين وحى همان
ويژگى هاى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و علايم نبوت او را، كه در تورات شما
موجود است ، تصديق مى كند و در همين حال ، هدايت و مژده براى مومنان است . بنابراين
، دشمنى شما با جبرئيل ، دشمنى با خدا، وحى ، تورات ، هدايت آفريده ها از سوى
خداوند و مژده دادن او به مومنان ، محسوب مى شود.
و لقد اءنزلنا
اليك آيات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون . يعنى آنچه را محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) آورده است ، ترديدپذير نيست و جز كسى كه به خدا كافر است و با
حق دشمنى مى كند، آن را منكر نمى شود؛ زيرا با دلايل و براهين همراه است . مراد از
فسق در اين جا فسق عقيده است ؛ يعنى كفر و نه فسق افعال كه با ايمان جمع مى شود.
اءو كلما عاهدوا
عهدا نبذه فريق منهم . پيمان هايى را كه يهوديان نقض كردند زياد است .
برخى از آنها عبارتند از: ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، كمك نكردن
به مشركان عليه آن حضرت ، تصديق پيامبران و به قتل نرساندن آنان ، نپرستيدن معبودى
جز خداوند و پيمان هاى ديگر. اما آنها محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تكذيب
كردند، و مشركان را كه هم دشمنان او و هم دشمنان آنها بودند عليه آن حضرت يارى
نمودند، پيامبران را تكذيب كردند، مسيح را به دار آويختند، گوساله را پرستيدند و
جنايتهاى ديگرى را مرتكب شدند.
بل اءكثرهم لا
يؤ منون . يعنى گروهى از يهوديها گوساله پرست شدند، پيامبران را كشتند و
گناهان ديگرى انجام دادند. بيشتر آنها اين جنايت ها را انجام ندادند؛ ولى با اين
وجود، همچنان كافر و گناهكار باقى ماندند (و به خدا و پيامبرش محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم ) ايمان نياوردند.)
خلاصه سخن آن كه شخص باطل گرا مى تواند براى خود ادعاى حقانيت كند و جنايتكار،
ادعاى بيگناهى . همچنين ، آنها مى توانند با سخنان بيهوده و بدون دليل ، باطل و
جنايت را توجيه كنند؛ ولى وقتى با دلايل كوبنده اى كه نمى توانند از آنها فرار
كنند، رو به رو گردند، به سرعت رسوا مى شوند. چنان كه يهود در سخن و ادعاى دروغين
خود مبنى بر اين كه به وحى الهى عمل مى كنند و دشمن جبرئيل هستند رسوا گرديدند.
همزيستى مسالمت آميز و ايمان به خدا
يكى از اهداف كسانى كه به همزيستى مسالمت آميز فرا مى خوانند، اين است كه
اختلافات ميان دشمنان را از طريق برگزارى كنفرانس ها و انجام گفتگوها حل كنند؛ لكن
تجربها به ما آموخته اند منطق سالم و جدال با دليل با صاحبان مزايا و منافع شخصى
هيچ فايده اى ندارد؛ براى نمونه ، محال اس كه صاحبان آز و طمع از طمعهاى خود دست
بردارند، مگر به وسيله فشار و بيم دادن ؛ زيرا همزيستى مسالمت آميز به انديشه آزاد
و اخلاق نيكو نيازمند است و كدامين اخلاق نيكو را مى توان در نزد كسى پيدا كرد كه
جز به ماده ، احتكار و استثمار ايمان ندارد و كدامين دليل مى تواند صاحبان حرص و
طمع را قانع كند؟! گفته مى شود: هر كدام از دو بلوك بزرگ شرق و غرب (يعنى شوروى
سابق و آمريكا) يكديگر را به همزيستى مسالمت آميز فرا مى خواند و در عين حال ، هر
يك به خاطر ترس از ديگرى خود را مسلح مى كند و به شكل دژى نظامى در مى آيد. كمترين
چيزى كه اين همزيستى طلب مى كند آن است كه طرفين در برابر آنچه دلايل و براهين بر
اثبات آن وجود دارند تسليم شوند، البته در عمل و نه در سخن . درست مثل اين كه دو
نفر مناظره كننده منصف در برابر آنچه دليل بر اثباتش وجود دارد تسليم مى شوند. از
طريق فطرت و ضرورت عقلى ثابت شده است كه هر ملتى كاملا حق دارد سرنوشت خود را تعيين
كند و به هيچ كس اجازه ندهد كه در امور آن دخالت كند؛ اما آيا به اين اصل فطرى عمل
مى شود؟
رسيدن به راه هاى صلح و دست يافتن به حق ، تحقق پيدا نمى كند، مگر زمانى كه تمام
طرفهاى درگير براى حق ، به حق ايمان داشته باشند. و كسى كه جز به خود ايمان ندارد و
براى هيچ چيزى جز منافع خودش ارزش قائل نيست ، محال است به نيكى راه يابد و نمى
توان از او اميد نيكى داشت .
وقتى پيامبر خدا آمد
وَ لَمّا جَاءَهُمْ رَسولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ
نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب كتَب اللّهِ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ
كَأَنّهُمْ لا يَعْلَمُونَ(101)
و گروهى از اهل كتاب چون پيامبرى از جانب خدا بر آنان مبعوث شد كه به كتابشان هم
گواهى مى داد، كتاب خدا را پشت سر افكندند چنان كه گويى از آن بى خبرند (101)
اعراب
((لما)) بر سه قسم است : اول ، لمّايى
كه به مضارع اختصاص دارد و آن را جزم مى دهد.
دوم ، حرف وجود براى وجود مى باشد؛ همانند ((لما جئتنى
اكرمتك)) (كه وجود اكرام به وجود آمدن بستگى دارد.) برخى مى
گويند: ((لما)) در اين مثال و نظاير
آن به معناى ((حين)) (هنگام ) است .
سوم اين كه حرف استثناست ؛ نظير
ان كل نفس لما عليها حافظ(244)
كه به معناى : ((الا عليها حافظ)) است
. ((لما)) در آيه مورد نظر، حرف وجود
براى وجود است . برخى مى گويند: اسم است و به معناى ((حين)).
((واو)) در ((اوتوا))
نايب فاعل و ((الكتاب)) مفعول براى
((اءوتوا)). ((كتاب
الله)) مفعول ((نبذ))
است .
تفسير
و لما جاءهم
رسول من عند الله . مراد از اين رسول ، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم )است كه خداى سبحان او را براى تمام مردم از جمله يهوديان عصر آن حضرت ،
فرستاد.
(مصدق لما معهم .) يعنى او آنچه را در تورات آمده است از قبيل اصول توحيد و مژده به
آمدن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تصديق مى كند.
نبذ فريق من
الذين اءوتوا الكتاب . مراد از اين گروه ، علماى يهود است .
(كتاب الله وراء ظهورهم .) مقصود از كتاب الله قرآن است . برخى مى گويند: مراد از
((كتاب الله)) نيز تورات است ؛ زيرا
كفر آنان به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى كفر به توراتى كه به آمدن
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مژده داده است و در اين حكم ، ميان يهود و نصارا
تفاوتى وجود ندارد؛ چرا كه هر كدام از آنها كتاب خود را در آن بخش كه درباره مژده
دادن به آمدن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، تحريف كرده است و حتى ميان
يهود و روحانى نمايى كه بر وفق هواى نفسانى خود، سخن خدا را تحريف مى كند، هيچ
تفاوتى نيست .
پيروى از وسوسه هاى شياطين
وَ اتّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشيَطِينُ عَلى مُلْكِ سلَيْمَنَ وَ مَا كفَرَ
سلَيْمَنُ وَ لَكِنّ الشيَطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاس السحْرَ وَ مَا
أُنزِلَ عَلى الْمَلَكينِ بِبَابِلَ هَرُوت وَ مَرُوت وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ
أَحَدٍ حَتى يَقُولا إِنّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلّمُونَ
مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم
بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَتَعَلّمُونَ مَا يَضرّهُمْ
وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِنْ
خَلَقٍ وَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(102)
و از افسونى كه ديوها به روزگار پادشاهى سليمان مى خواندند پيروى كردند و سليمان
كافر نبود؛ ولى ديوها كه مردم را جادوگرى مى آموختند كافر بودند. و نيز آن افسون كه
بر آن دو فرشته ، هاروت و ماروت ، در بابل نازل شد، در حالى كه آن دو، به هر كس كه
جادوهايى مى آموختند كه مى توانستند ميان زن و شوهر جدايى افكنند و آن دو جادوگر جز
به فرمان خدا به كسى زيانى نمى رسانيدند و آنچه مردم مى آموختند به آنها زيان يم
رسانيد، نه سود. و خود مى دانستند كه خريداران آن جادو را در آخرت بهره اى نيست .
خود را به بدى چيزى فروختند، اگر مى دانستند (102)
واژگان
بابل : شهرى است در عراق كه شهرت تاريخى و قديمى دارد.
الخلاق : بهره داشتن از نيكى .
شروا: در اين جا يعنى فروختند.
الاذن : سه معنا دارد: يكى به معناى علم و آگاهى ؛ همانند
فاءذنوا بحرب من
الله ؛(245)
يعنى فاعلموا. دوم ، رخصت . سوم ، امر. مراد از ((اذن
)) در اين جا يعنى در آيه ((الا باذن
الله ...)). علم خداست كه هيچ چيز بر او پوشيده نيست .
اعراب
((هاروت و ماروت)) بدل مفصل از مجمل
از ((الملكين)) و هر دو غير منصرفند
به سبب علميت و عجميت . ((من)) زايد
است ؛ يعنى ما يعلمان اءحدا و ماهما بضارين به اءحدا.
تفسير
مفسران در اين جا به درازا سخن گفته اند و بسيارى از اين سخنان مدركى ندارند، جز
اسرائيلياتى كه نه عقل آنها را تاييد مى كند و نه نقل . رازى حدود بيست صفحه در
تفسير اين آيه نوشته است و در نتيجه معناى آيه را پيچيده تر و مشكل تر كرده است .
صاحب مجمع البيان نيز همين كار را انجام داده است . اما سيد قطب به شرح هيپنوتيزم ،
روياها و كنشها و واكنشها به وسيله الهام و امثال آن پرداخته است و اين هم شانه از
زير بار خالى كردن است . اين جانب مدت زيادى در لابه لاى كتابها و تفاسير جستجو و
تحقيق كردم و چيزى كه دلم به آن آرام گيرد پيدا نكردم ، حتى تفسير شيخ محمد عبده و
تفسير دو تن از شاگردان او، يعنى المراغى و صاحب المنار را نيز مطالعه كردم و چيزى
دستگيرم نشد.
بهترين مطلبى كه در اين باره خواندم ، مطلبى است كه در كتاب : النواة فى حقل الحياة
تاءليف عبيدى ، مفتى موصل آمده است ؛ زيرا وى بر سخن گروهى از باستان شناسان تكيه
كرده و چنين گفته است :
((معناى آيه همچنان برايم نامعلوم بود و سخن هيچ مفسرى در
اين باره تشنگى ام را برطرف نمى كرد، تا اين كه از تاريخ ((گروه
بناها)) آگاهى يافتم و در نتيجه ، معناى آيه برايم روشن
گرديد. سخنان مفسران به قدرى مضطرب و بر خلاف يكديگر بود كه آيه را در معرض جمع بين
نقيضين قرار داده بود و حتى افسانه هايى كه شريعت غرا از آن به دور است در تفسير
آيه راه پيدا كرده بود. از اين رو، به منظور خدمت به كتاب خدا، وظيفه خود ديدم كه
سخنى را در اين مورد ثبت و درج كنم :
وقتى سلطنت سليمان عظمت پيدا كرد، پادشاه بابل قصد تصرف سوريه و فلسطين را داشت ،
سخت نگران شد و اما اين نگرانى كم كم به طمع براى تصاحب اين مناطق تبديل شد. از اين
رو، دو فرد زيرك و باهوش را از ميان اطرافيانش به بيت المقدس اعزام كرد، تا مطالبى
را به منظور براندازى سلطنت سليمان منتشر كنند. اين دو نفر ظاهر يهوديت را پذيرفتند
و به نام دين ، زهد را پيشه خود ساختند. مردم - چنان كه عوام اين گونه اند - در
پيرامون آنها گرد آمدند و اين دو موفق شدند نظر عموم را به خود جلب كنند. آن گاه به
منحرف كردن انديشه ها پرداختند و سينه هاى مردم را به سليمان پر از خشم و كينه
ساختند، تا آن جا كه اين دو نفر او را به كفر نسبت دادند. وضعيت ظاهرى اين دو مرد
از لحاظ زهد و ساده زيستى به گونه اى بود كه تصور مى شد دو فرشته اند؛ ولى در واقع
دو شيطان بودند و از بس كه بيان زيبا داشتند، تعاليم آنها همانند جادو بود. البته ،
واژه ((ملك)) در مورد مرد صالح ، واژه
((شيطان)) در مورد مرد بدكار و واژه
((سحر)) به معناى بيان شيرين و دلربا،
فراوان به كار مى رود. از اين قبيل است سخن خداوند درباره يوسف كه از قول زنان مصر
حكايت مى كند:
ان هذا الا ملك كريم .(246)
و نيز همانند آيه
شياطين الانس
والجن يوحى بعضهم الى بعض زحرف القول غرورا(247)
و همانند سخن خداوند كه از زبان وليد حكايت مى كند:
ان هذا الا سحر
يوثر # ان هذا الا قول البشر.(248)
در حديث آمده است :
ان من البيان
لسحرا؛
برخى از عبارتها جادوست .
تاريخ از وضعيت بختنصر پادشاه بابل و غارت شدن فلسطين و نيز خراب گرديدن بيت المقدس
توسط او، پس از سليمان ، به ما خبر مى دهد. مى بينيم كه قرآن نيز با سخنان خود در
سوره اسراء رويدادهاى تاريخى را تاييد مى كند: ((و بنى
اسرائيل را خبر داديم كه دوباره در زمين فساد خواهيد كرد و نيز سركشى خواهيد كرد،
سركشى كردنى بزرگ . چون از آن دوبار وعده نخستين در رسيد، گروهى از بندگان خويش را
كه جنگاورانى زورمند بودند، بر سر شما فرستاديم . آنان حتى در درون خانه ها هم
كشتار كردند و اين وعده به انجام رسيد)).(249)
حال كه مطالب مذكور را دانستيد، مى گوييم : ضمير ((اتبعوا))
به يهود مدينه بر مى گردد كه پيش از اين آيه ، 62 آيه پى در پى درباره آنان بود.
وقتى اين سخنان را بدانيد و درباره آياتى كه به آيه سليمان پيوسته اند تدبر كنيد و
با كمال دقت و ژرف نگرى درباره جمله ((على ملك سليمان))
و نيز معانى و مفاهيمى كه آن را در برگرفته است بينديشيد، پى خواهيد برد كه معناى
آيه كريمه اين است : يهوديان حجاز درباره پيامبر عربى توطئه مى كردند و نيرنگ ها و
تبليغات گمراه كننده عليه او به كار مى بردند و در اين كار از پيشينيان خود، كه
فرستادگان بابل را براى از بين بردن سلطنت سليمان (عليه السلام ) يارى مى دادند،
پيروى مى كردند)).
توضيح بيشتر
اكنون آيه را بر اساس آنچه عبيدى از آن فهميده است تفسير مى كنيم :
(و اتبعوا)؛ يعنى يهوديان مدينه كه در دوران محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى
زيستند، پيروى كردند.
(ما تتلوا الشياطين .) مراد از شياطين ، شعبده بازان و از جمله آنها دو مرد بابلى
بودند كه مقدس نمايى مى كردند و در واقع از شمار ابليسها بودند.
(على ملك سليمان .) يعنى يهوديان مدينه انواع نيرنگها و توطئه ها را عليه محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) به كار بردند، چنان كه پيشينيان آنها بر ضد سلطنت سليمان
به كار مى بردند.
و ما كفر سليمان
ولكن الشياطين كفروا؛ يعنى هر چه را كه آنان به سليمان نسبت مى دادند، از
نيرنگها و تهمتهاى نيرنگ بازان سرچشمه مى گرفت و آن حضرت از همه آنها پاك بود.
يعلمون الناس
السحر؛ يعنى آنها چيزهاى بيهوده و دروغ به مردم ياد مى دادند.
و ما اءنزل على
الملكين . مراد همان دو مردى است كه از بابل آمده بودند و به تقدس و تقوا
تظاهر مى كردند و مراد از اين جمله ، نازل شدن وحى از سوى خدا نيست نظير نزول وحى
بر پيامبران ، بلكه صرف الهام و يا آموختن و امثال آن است .
و ما يعلمان من
اءحد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر. آنها هر چه را مى گفتند از روى فريب
و نفاق بود، تا مردم خيال كنند كه علم آنها علم الهى و كارشان كارى روحانى است و
نيت درست و پاك دارند. چنان كه مثلا يك رمال حيله گر به كسى نوشتن راه و رسم دشمنى
و دوستى را ياد مى دهد، مى گويد: مبادا اين نوشته را براى جدايى زن و شوهر شرعى و
يا براى محبت زن شوهردار به غير شوهرش به كار ببرى .
فيتعلمون منهما
ما يفرقون به بين المرء و زوجه ؛ يعنى از آن دو چيزى را فرا مى گيرند كه
گمان مى كنند ميان زن و شوهر جدايى مى اندازد، چنان كه انسان نوشته دوستى و دشمنى
را از رمال حيله گر به اعتقاد اين كه راست است و تاثير دارد فرا مى گيرد. خوب است
بدين نكته اشاره كنيم كه آيه بر ثبوت تاثر و يا نفى آن دلالت ندارد؛ زيرا معناى
جمله فيتعلمون
منهما ما يفرقون به اين نيست كه حتما ميان زن و شوهر، در هر حال ، جدايى
تحقق پيدا مى كند، بلكه معنايش اين است كه آنچه را براى جدايى ميان زن و شوهر وضع
شده است ، فرا مى گيرند؛ نظير اين كه مى گويى : شرب الشفاء يعنى نوشيدن آنچه براى
شفا وضع شده است . به طور خلاصه ، آيه به مترتب شدن اثر (بر آموخته آنها) خواه مثبت
خواه منفى به طور اجمال اشاره دارد. در بسيارى از موارد حكمت الهى از يك جهت بيان
مفصل را اقتضا مى كند و از جهت ديگر اجمال را، به ويژه در مسائل غير عقيدتى .
و ما هم بضارين
به من اءحد الا باذن الله . آنها نمى توانند به سبب خواندن و نوشتن اين
افسون ها به هيچ يك از مردم - هر كس كه باشد - زيان وارد كنند و اگر هم وارد كنند
از باب تصادف و اتفاق است و سبب خارجى دارد. بنابراين ، مراد از ((اذن
الله)) سبب خارجى اى است كه زيان بر آن مترتب مى باشد.
و يتعلمون ما
يضرهم و لا ينفعهم . زيرا آنچه آنان فرا مى گيرند شعبده است و شعبده زيان
دارد؛ اما سود ندارد.
و لقد علموا لمن
اشتراه ما له فى الاخرة من خلاق يعنى آنان مى دانند كه هر كس شعبده را بر حق
ترجيح دهد در نزد خدا بهره اى نخواهد داشت .
و لبئس ما شروا
به اءنفسهم لو كانا يعلمون . يعنى آنان آنچه را عالى است به چيزى كه پست و
بى ارزش است تبديل كرده اند. تفسير اين جمله در آيه 61 بيان شد.