مخالفت با حق
تمام كارهاى زشت همچون كفر و الحاد، فسق و گناه ، بى حرمتى و تباهى ، سركشى
و ستم ، جنگها و دشمنى ها، تهى دستى و سختى و بيماريهايى كه در زندگى وجود دارند،
همگى سرانجام يك سبب دارند و آن عبارت است از: مخالفت با حق . اگر عدالت و انصاف در
جامعه پياده شود، نه تنها قاضى بلكه تمام مردم راحت و آسوده و خوشبخت مى شوند و آيه
فماذا بعد الحق
الا الضلال
(257) اشاره به همين حقيقت دارد. البته ، حق در هيچ زمانى
بدون ياور نيست ؛ ولى ياوران آن اندكند و اگر حق به سان باطل ، ياورانى زياد مى
داشت ، جهان پر از آسايش و امنيت مى شد و حتى اگر هر صاحب حقى ، حق خود را مطالبه
مى كرد و تكليفش را انجام مى داد، اثرى از باطل وجود نداشت (ولى متاءسفانه چنين
نيست .)
خداوند براى حق دلايلى قرار داده است كه انسان را به سوى آن هدايت مى كنند؛ اين
دلايل عبارتند از: فطرت ، كتاب خدا، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
خاندان پاك او كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر طبق فرمان خداوند، آنان
را هم طراز قرآن قرار داده است ، چنان كه در حديث ((ثقلين))
آمده و ((مسلم)) اين حديث را در صحيح
خود روايت كرده است .
بر اين اساس ، هر كس آگاهانه با اين دليل به مخافت برخيزد با خدا و پيامبرش دشمنى
كرده است ، همان گونه كه يهود و مشركان چنين كردند.
به پا داشتن نماز و پرداخت زكات
وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزّكَوةَ وَ مَا تُقَدِّمُوا لأَنفُسِكم
مِّنْ خَيرٍ تجِدُوهُ عِندَ اللّهِ إِنّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(110)
نماز بگزاريد و زكات بدهيد. هر نيكى را كه پيشاپيش براى خود روانه مى داريد نزد
خدايش خواهيد يافت . هر آينه خدا به كارهايى كه مى كنيد بيناست (110)
اعراب
((ما)) در جمله ((ما
تقدموا)) اسم شرط است كه دو فعل را جزم مى دهد و محل آن رفع
است بنابراين كه مبتداست و خبر آن جمله ((تجدوه))
مى باشد. ((تقدموا)) مجزوم به
((ما))، فعل شرط و ((تجدوه))
نيز مجزوم و جواب شرط است . ((بصير))
خبر و ((بما)) متعلق به
((بصير)) است .
تفسير
اين آيه متضمن سه نكته است :
1. امر به برپا داشتن نماز.(258)
2. امر به دادن زكات .
3. تشويق به انجام دادن كار نيك به طور كلى .
در تفسير المنار آمده است : اين آيه در آغاز، حكم خاصى را در بر دارد كه عبارت است
از: امر به نماز و زكات . آنگاه حكم كلى و مستقلى را بيان مى كند كه آن حكم خاص
پيشين را نيز دربر دارد و اين از شيوه هاى بيانى قرآن است كه نمى توان براى آن در
جاى ديگر همانند پيدا كرد. مراد از جمله ((تجدوه عند الله))
آن است كه پاداش عمل نيك را دريافت خواهيد كرد، نه خود عمل را - چنان كه برخى گفته
اند - زيرا اعمال باقى نمى ماند.
سوال : ما در قرآن مى بينيم كه هميشه امر به نماز را با امر به زكات تواءم مى آورد،
راز اين كار چيست ؟
پاسخ : نماز، عبادت روحى و معنوى است و زكات ، عبادت مالى . كسى كه براى خشنودى
خداوند زكات بدهد، به آسانى مى تواند جان خود را نيز در راه او ببخشد.
نماز و نسل جوان
بسيارى از جوانان نسل حاضر، به دين و پيروان آن اهميت نمى دهند. برخى از
آنان آشكارا مى گويند: ماوراى طبيعت ، چيزى وجود ندارد. برخى ديگر مى گويند: ماوراى
طبيعت گرداننده حكيمى وجود دارد؛ لكن نه روزه اى از سوى او واجب شده و نه نمازى .
اين دو گروه از لحاظ كفر و الحاد در پيشگاه خداوند يكسانند؛ زيرا هر كس نماز را با
اين اعتقاد كه از سوى خدا واجب نيست ترك كند، به اجماع علماى مسلمان ، درست همانند
كسى است كه وجود خدا را انكار مى كند.
البته ما علماى دين از كفر جوانان بى توجهى آنان به دين بسيار ناراحت و غمگين هستيم
و معتقديم كه آنها بر دين شوريده اند و در اين مورد حكم صادر مى كنيم بدون آن كه
هيچ كارى انجام دهيم و يا راه قانع كننده اى پيش پاى آنها بگذاريم . منظورم اين
است كه ما بايد كارهاى گروهى سودمندى براى هدايت جوانان انجام دهيم ؛ كارهايى كه
نياز به ديدارها و تشكيل كنفرانسها دارند تا درباره انجام دادن آنها گفتگو و تحقيق
شود. آن گاه بايد براى آموزش علوم قرآن و حديث ، فلسفه عقيده اسلامى ، تاريخ اسلام
، روان شناسى و نيز آموزش وعظ و تبليغ و دعوت به دين برتر با روش هاى جديد و
سودمند، مدرسه ها و دانشكده هايى تاسيس گردد. شايان ذكر است كه هر چند برخى از علما
در اين زمينه فعاليت هايى داشته اند كه قابل تقدير است ؛ ولى مقصود من اين است كه
اين گونه تلاش ها و فعاليتها بايد يكسو و هماهنگ شود و همگى از خود، اخلاص و
فداكارى نشان دهند. اما با وجود افراد زيادى كه به نام دين كسب ثروت و مقام مى كنند
و براى آنان جز همان مقام و ثروتى كه به دست مى آورند، چيزى اهميت ندارد، چه گونه
اين لاشها هماهنگ مى گردد؟
در هر حال ، ما علماى دين در برابر جوانان در پيشگاه خدا مسئول هستيم ، چنان كه
آنان نيز بدين سبب كه به دنبال شناخت دين حق نمى روند و سهل انگارى مى كنند و به
احكام آن عمل نمى كنند مسئولند.
ادعاى خود خواهانه يهود
وَ قَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنّةَ إِلا مَن كانَ هُوداً أَوْ نَصرَى تِلْك
أَمَانِيّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكمْ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(111)
بَلى مَنْ أَسلَمَ وَجْهَهُ للّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ
وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(112)
وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْستِ النّصرَى عَلى شىْءٍ وَ قَالَتِ النّصرَى لَيْستِ
الْيَهُودُ عَلى شىْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَب كَذَلِك قَالَ الّذِينَ لا
يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ
فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(113)
گفتند: جز يهوديان و ترسايان كسى به بهشت نمى رود. اين آرزوى آنهاست . بگو: اگر
راست مى گوييد حجت خويش بياوريد. (111) آرى ، هر كس كه از روى اخلاص رو به خدا كند
و نيكو كار بُوَد، پاداشش را از پروردگارش خواهد گرفت و دستخوش بيم و اندوه نمى
شود. (112) با آن كه كتاب خدا را مى خوانند، يهودان گفتند كه ترسايان برهيچند و
ترسايان گفتند كه يهودان بر هيچند. همچنين آنها كه ناآگاهند سخنى چون سخن آنان
گويند. خدا در روز قيامت درباره آنچه در آن اختلاف مى كنند، ميانشان حكم خواهد كرد.
(113)
واژگان
هود: جمع و مفرد مذكرش ((هائد))
و مفرد مونث آن ((هائدة)) است . و
((هائد)) به معناى توبه كننده و
بازگشت كننده به سوى حق است .
نصارى : جمع و مفرد آن ((نصران)) است
؛ لكن اين واژه هميشه با ((ياء)) نسبت
به كار مى رود و در اين باره ، قبلا در تفسير آيه 62 به تفصيل سخن گفتيم .
الاءمانى : جمع و مفرد آن ((اءمنية))
مى باشد كه از ريشه ((تمنى)) گرفته
شده است .
اسلام الوجه لله : اخلاص داشتن به خدا در هنگام عمل .
القيامة : مصدر است ؛ نظير ((قيام)).
اين واژه آن قدر به معناى ((روز قيامت))
به كار رفته كه علم (= اسم خاص ) براى آن شده است .
اعراب
((و قالوا)) عطف است بر
((ود كثير من اءهل الكتاب)). ضمير
((قالوا)) به ((كثير))
بر مى گردد. ((جنة)) و
((جهنم))، هر كدام ظرف مكان است . ((من))
اسم موصول و در اين جا به معناى ((الذين))
است . ضمير ((كان)) مفرد آورده شده به
اعتبار لفظ ((من)) و نه به اعتبارى
معناى آن (و ((عليهم)) با ضمير جمع
آمده به لحاظ توجه به معناى ((من)) نه
لفظ آن .) ((تلك)) اسم اشاره است كه
به وسيله آن به مفرد و مونث و نيز به جمع مكسر اشاره مى شود. ((تلك))
مبتدا و ((اءمانيهم)) خبر آن است و
جمله محلى از اعراب ندارد؛ زيرا ميان ((قالوا))
و ((هاتوا)) واقع شده است (جمله
معترضه .) ((و هو محسن)) جمله حاليه و
همچنين است جمله ((و هم يتلون الكتاب)).
((مثل)) قائم مقام مفعول مطلق ، يعنى
((قالوا قولا مثل قولهم)).
تفسير
و قالوا لن يدخل
الجنة الا من كان هودا اءو نصارى . صاحب مجمع البيان مى گويد:
((اين آيه ايجاز دارد. در تقديرش اين اس : يهود گفتند:
لن يدخل الجنة
الا من كان يهوديا و نصارا گفتند:
لن يدخل الجنة
الا من كان نصرانيا. اين كه گفتيم تقدير آيه به ترتيب فوق مى باشد، بدان سبب
است كه مى دانيم يهود گواهى نمى دهند كه نصارا وارد بهشت مى شوند و نيز نصارا چنين
شهادتى را براى يهود نمى دهند. از اين رو، پى مى بريم كه خداوند سخنى را كه درباره
يهود و نصاراست به گونه ايجاز آورده است ، بدون آن كه خللى در معنا وارد شود؛ زيرا
وضعيت شناخته شده آنها موجب بى نيازى از بيان مفصل مى شود)).
احتكار بهشت
از اين آيه مباركه چنين برمى آيد كه يهود و نصارا از همان زمان قديم به
احتكار، اعتقاد داشته اند و نيز بنابر عقيده آنها، نظريه احتكار هم نعمتهاى دنيا را
در بر مى گيرد و هم نعمتهاى آخرت را. همچنين از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه
احتكار بهشت تنها به رهبران دينى آنها اختصاص دارد. بر اين اساس ، كليسا، چكهاى
آمرزش را - پس از دريافت قيمت آنها - به گناهكاران مى فروخت و از اين راه پولهاى
كلانى به جيب مى زد و بدين ترتيب ، مردم را به ارتكاب جنايتها و انتشار فساد تشويق
مى كرد. برخى از عباراتى كه كليسا در چك آمرزش براى گناهكار مى نوشت از اين قرار
بود: ((دروازه اى كه گناهكاران از آن وارد عذاب و مجازات مى
شوند به روى تو - خطاب به گناهكار - بسته مى گردد و دروازه اى كه تو را به فردوس
شادمانى مى رساند باز مى شود. اگر تو سالهايى زياد زندگى كنى ، اين نعمت همچنان
بدون تغيير باقى خواهد ماند، تا اين كه (پايان ) عمرت به نام پدر و پسر و روح القدس
فرا رسد)).
(تلك اءمانيهم ). ((امانى)) جمع است
(به معناى آرزوها)؛ زيرا آرزوى آنها زياد است . برخى از اين آرزوها عبارتند از:
بازگشت مسلمانان به كفر، مجازات دشمنان آنها و اين كه بهشت تنها براى آنها مى باشد.
قل هاتوا برهانكم
ان كنتم صادقين . هر ادعايى نياز به دليل دارد و نيز هر دليل نظرى نياز به
دليل دارد، تا اين كه به اصلى فراگير كه ثبوتش بديهى و عينى است منتهى شود. ثبوت
اين اصل به طريق مزبور، بدين معناست كه تمام عقلا بر درستى آن وحدت نظر داشته باشند
و حتى دو نفر هم درباره اش اختلاف نداشته باشند؛ نظير اين اصل : ((هر
ادعايى نياز به دليل دارد))، مگر اين كه خود ادعا بديهى
باشد. گرچه ادعايى كه بديهى باشد، گوينده آن را ((مدعى))
نمى گويند؛ زيرا مفهوم ادعا آن است كه به دليل نياز داشته باشد و اما قضيه اى كه
روشن و بديهى است دليلش با خودش است و در هيچ حالت از آن جدا نمى شود، وگرنه
بديهى محسوب نمى شود. و در يك كلام : به كسى كه مى گويد: ((ده
بيشتر از يك است))، جايز نيست كه بگويى : به چه دليل ؟
در تفسير المنار، هنگام تفسير اين آيه ، سخنى آمده است كه خلاصه اش چنين است :
سلف صالح (گذشتگان شايسته ) از مسلمانان بر طبق اين اصل رفتار مى كردند. از اين رو،
بر آنچه مى گفتند، دليل اقامه مى كردند و اگر ديگران چيزى ادعا مى كردند، از آنان
نيز دليل مى خواستند؛ ولى خلف طالح (آيندگان نااهل ) - به تعبير صاحب اين تفسير -
آيه را بر عكس كردند. از اين رو، تقليد را واجب و استدلال را حرام كردند، مگر
استدلال بر صحت تقليد را. آنها عمل بر طبق گفته خدا و پيامبرش را ممنوع و عمل به
گفته فلان و بهمان را واجب كردند.
بلى من اءسلم
وجهه لله و هو محسن فله اءجره عند ربه . اين آيه ادعاى يهوديان و نصرانيان
را مبنى بر اين كه بهشت تنها براى آنهاست و نه براى ديگران ، تكذيب مى كند. مراد از
((وجه)) در آيه ، نفس و ذات است .
چنان كه خدا مى فرمايد:
كل شى ء هالك الا
وجهه ؛(259)
هر چيزى از بين مى رود جز ذات او)). معناى آيه اين است : هر
كس به خدا ايمان بياورد و در اعمال خود، طورى اخلاص ورزد كه شرك و ريا با آن مخلوط
نشود، از آبرومندان در پيشگاه خدا خواهد بود؛ زيرا او مزد كسى را كه كار نيك انجام
دهد ضايع نمى كند. جمله ((و هو محسن))
اشاره بدين نكته دارد كه نزديك شدن به خدا تنها از طريق عمل شايسته امكان پذير است
نه از طريق كارهاى زشت و زيان آور؛ چرا كه خدا از جايى كه معصيت مى شود، اطاعت نمى
شود.
و قالت اليهود
ليست النصارى عى شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء. صاحب مجمع
البيان به نقل از ابن عباس مى گويد: نصاراى نجران در نزد رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم ) با يهود به نزاع پرداختند. از اين رو، مردى از يهوديان به نصارا گفت :
شما چيزى نيستيد. مردى از نصرانيان نيز جواب داد: يهود چيزى نمى باشند. از اين رو،
اين آيه نازل شد كه سخن هر كدام از اين دو گروه را در حق ديگرى ثبت كرده است .
دين از ديدگاه يهود و نصارا، يعنى
تاءمين منافع
معروف است كه دين مسيحيت آشكارا مى گويند: مسئوليت به دار آويختن
((خدا)) به عهده يهوديان و نسلهاى
بعدى آنهاست . با اين وجود، پاپ رم در سال 1965 تلاش سختى انجام داد تا نسل فعلى و
نسلهاى گذشته يهود را از پيامد به درا كشيدن مسيح (عليه السلام ) تبرئه كند و بدين
منظور چهار كنفرانس تشكيل داد و با كليساى شرق درگير شد. هزينه اين كنفرانس ها به
بيست ميليون دلار رسيد. تنها هدف برگزارى اين كنفرانس ها، سياسى يعنى تقويت دولت
اسرائيل و پشتيبانى از مركزيت آن در فلسطين و سياستش در جهان بود؛ به بيانى درست تر
هدف ، تقويت استعمار و پشتيبانى از پايگاه هاى او در شق به طور كلى و در كشورهاى
عربى به طور خاص بود. اين امر، تنها نشان دهنده آن است كه دين از ديدگاه برخى از
آنان ، يعنى منافع مادى و بس .(260)
(و هم يتلون الكتاب .) يعنى يهود تورات دارند كه به آمدن عيسى مژده مى دهد و به
نبوت او اعتراف مى كند. همچنين ، نصارا انجيل دارند كه به موسى و تورات او اعتراف
دارد. بنابراين ، يهود و نصارا در حكم يك طايفه اند؛ زيرا دينشان يك دين به شمار مى
رود و هر يك از تورات و انجيل متمم يكديگر است . با وجود اين ، برخى از آنان برخى
ديگر را تكذيب مى كنند.
برخى از مسلمانان نيز برخى ديگر را
تكفير مى كنند
وقتى يهود و نصارا در حكم يك طايفه باشند، به اين دليل كه تورات به نبوت
عيسى اعتراف دارد و انجيل به نبوت موسى ، بنابراين ، شايسته تر است كه سنى و شيعه
در حقيقت واقع يك طايفه محسوب شوند؛ زيرا كتابشان يكى است كه عبارت باشد از: قرآن
نه دو قرآن و پيامبرشان يكى است كه عبارت باشد از: حضرت محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم )، نه دو محمد. در اين صورت ، چگونه برخى از اين دو فرقه برادران دينى خود را
تكفير مى كنند؟
اگر ما به آيه
قالت اليهود ليست النصارى على شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون
الكتاب با همان معنايى كه براى اين آيه بيان كرديم و تمام مفسران نيز بر آن
وحدت نظر دارند، نگاه كنيم و آن گاه كسى را كه برادر مسلمانش را به كفر نسبت مى دهد
با معيار آن بسنجيم ، اين شخص هزار مرتبه بدتر از يهود و نصارا خواهد بود. يهود،
نصرانى ها را تكفير كردند و نصرانى ها يهود را، در حالى كه كتب خدا يعنى تورات و
انجيل مى خوانند. بنابراين ، چگونه يك مسلمان در حال يكه قرآن را مى خواند برادر
مسلمانش را تكفير مى كند؟! پس بايد آنان كه فقط با گردش دادن زبان خود كتاب خدا
را مى خوانند، در حال يكه معانى و اهداف آن را درك نمى كنند، از خدا بپرهيزند.
كذلك قال الذين
لا يعلمون مثل قولهم . مراد از ((الذين لا يعلمون))
در اين آيه ، مشركان عرب است ؛ زيرا آنان كاملا همان سخنى را مى گفتند كه يهود و
نصارا گفتند و آن اين كه تنها آنها وارد بهشت مى شوند و نه مسلمانان و ديگران .
قرآن به اين سخن پاسخ مى دهد؛ اولا، همان پاسخى را كه به يهود و نصارا داده بود به
مشركان عرب نيز مى دهد، به اين ترتيب كه حق به اشخاص و نامها و شهرت ها بستگى ندارد
و وارد شدن در بهشت به ايمان و عمل شايسته مربوط مى شود. ثانيا، خدا طرفدار حق را
از طرفدار باطل تشخيص مى دهد و هر كدام را به سزاى اعمالش خواهد رساند.
فالله يحكم بينهم
يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون .
هر كس دين خود را حق مى داند
سوال : پيروان هر يك از اديان و گروه ها ادعا مى كنند كه حق با آنهاست و
ديگران بر باطلند، چنان كه يهود و نصارا و مشركان عرب چنين ادعا مى كردند. بنابراين
، ما چگونه دروغگو را از راستگو تشخيص دهيم ؟
پيش از پاسخ دادن ، به عنوان مقدمه بدين حقيقت اشاره مى كنيم كه هر كس ادعاى حق
كند، از دو حال بيرون نيست : يا از همان ابتدا به نظريه اش يقين دارد و بر آن
پافشارى مى كند و احتمال خطا در آن نمى دهد و هيچ نوع دليلى را كه بر ضد عقيده اش
باشد نمى پذيرد، و يا اين كه صرفا به دنبال حق است و براى يافتن آن جستجو و تلاش مى
كند تا دليلى را بيابد و بدان تكيه نمايد و در عين حال ، تصميم دارد كه اگر حق را
در طرف مقابل ببيند، از آن تبعيت و از نظريه خود عدول كند؛ چرا كه در پى حكمت است و
هر جا آن را بيابد مى گيرد. ما بايد ميان اين دو نفر تفاوت قائل شويم ؛ زيرا اولى
را نمى توان با حجت و منطق عقل قانع كرد، بلكه جز روى برتافتن از وى ، چاره اى وجود
ندارد و با دومى مى توان به آسانى به تفاهم رسيد. همه ما مى دانيم كه يك سلسله
قضايايى وجود دارد كه روشن و بديهى است ، به گونه اى كه حتى دو نفر هم درباره آنها
اختلاف ندارند؛ از قبيل آسايش ، سعادت و گواراست ؛ نادارى ، مشكل و سخت است ؛ دوستى
، بهتر از دشمنى است ؛ همكارى ، بهتر از اختلاف است ؛ صلح ، بهتر از جنگ است ؛ دانش
، نور است ؛ نادانى ، تاريكى است ؛ عدالت ، حق است ؛ ستم ، باطل است ؛ يك چيز به دو
صفت متناقض متصف نمى شود و امثال اين قضايا، كه حقايق بديهى انسانى هستند.
پس از ذكر اين مقدمه و آگاهى از آن ، اگر كسى تنها براى خودش ادعاى حقانيت كند، اين
سخن او را با حقايقى كه مورد قول همگان مى باشند مى سنجيم و از طريق اين حقايق
درباره ادعاى او قضاوت مى كنيم . بنابراين ، اگر ادعاى او با اين حقايق توافق داشت
، پس او حق است و اگر با آنها تضاد داشت و سخن او موجب زيان و بدى شد، وى بر باطل
است . با اين بيان روشن مى شود كه سخن كسى كه مى گويد: ((هر
كس دين خود را حق مى داند و از كجا بدانيم كه كدام درست است ؟))
بسيار خطرناك است و هدف گوينده آن ، گسترش هرج و مرج و نادانى است . اگر اين سخن
درست باشد، بايد درهاى تمام موسسه هاى علمى ، پرستشگاه ها و دادگاه ها را بست ؛
زيرا هيچ ارزش عقلى ، قانونى و اخلاقى وجود نخواهد داشت .
آنچه مى توان گفت اين است كه سخن كسى كه مى گويد: ((اى كاش
ميدانستم كه كدام دين درست است ؟)) يك سخن شعر گونه است كه
از احساسات نشئت گرفته و هيچ منطق و دليلى ندارد. چه راست گفته است خداوند بزرگ كه
((و گمراهان از پى شاعران مى روند آيا نديده اى كه شاعران در
هر وادى اى سرگشته اند؟ و چيزها مى گويند كه خود عمل نمى كنند؟)).(261)
ممانعت از مساجد خدا
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمّن مّنَعَ مَسجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسمُهُ وَ
سعَى فى خَرَابِهَا أُولَئك مَا كانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَا إِلا خَائفِينَ
لَهُمْ فى الدّنْيَا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فى الاَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ(114)
كيست ستمكارتر از آن كه نگذاشت كه نام خدا در مسجدهاى خدا برده شود و در ويران
ساختن آنها كوشيد؟ آنان در آن مسجدها جز بيمناك و ترسان داخل نخواهند شد و نصيبشان
در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است . (114)
اعراب
مفسران اتفاق نظر دارند بر اين كه مصدر ريخته شده از ((اءن))
و فعلى كه ((اءن)) بر سر آن در آمده ،
در محل نصب است . آن گاه در مورد تركيب نحوى اين مصدر دچار اختلاف شده اند و در اين
باره چهار نظريه وجود دارد و اين اقوال را رازى و ابو حيان اندلسى ذكر كرده اند.
بهترين آنها به نظر من ، اين است كه اين مصدر منصوب به نزع خافض و تقدير آن :
منع من ذكر الله
فيها مى باشد، چنان كه مى گويى : منعه من كذا. ((خائفين))
حال از ((واو)) در ((يدخلوها))ست
.
تفسير
اين آيه از آياتى است كه نظريات متعددى در تفسير آن وجود دارد و ظاهر آن بر تهديد و
وعده عذاب براى كسانى دلالت دارد كه براى مساجد، بلكه براى مطلق عبادتگاه ها احترام
قائل نيستند و از آباد كردن و يا عبادت نمودن خدا در آنها جلوگيرى مى كنند، يا براى
ويران كردن و بلا استفاده قرار دادن اين مساجد و يا براى تعطيل شعاير دينى در آنها
فعاليت مى كنند. تكليف الهى و انسانى هر فردى ايجاب مى كند كه عبادتگاه ها را مقدس
بشمارد و با كمال احترام و فروتنى در آنها وارد شود، از مجازات خدا بترسد و به
پاداش او اميدوار باشد، نه اين كه آنها را سبك بشمارد؛ چرا كه انسان به همين
منظور (پرستش خدا) آفريده شده است . آن گاه خداوند بيان مى دارد كه هر كس به
عبادتگاه ها آسيب وارد كند، خدا او را در همين دنيا خوار و ذليل و در قيامت هم عذاب
خواهد كرد.
خلاصه آن كه ظاهر آيه صرفا اين مطلب را بيان مى كند اگر كسى چنين كند، خدا هم با او
چنان مى كند. بنابراين ، آيه قضيه اى كلى است كه وجود واقعه خاصى را ايجاب نمى كند؛
واقعه اى كه در گذشته يا در زمان خطاب رخ داده و يا در آينده رخ بدهد؛ ولى مفسران
گفته اند: اين آيه به رويداد خاصى اشاره دارد. آن گاه اختلاف كرده اند كه آيا اين
حادثه پيش از بعثت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاده يا پس از
آن ؟ گروهى كه گفته اند: آيه از حادثه اى خبر مى دهد كه پيش از بعثت اتفاق افتاده
است ، باز هم در تعيين آن حادثه دچار اختلاف شدند. برخى از آنها مى گويند: آيه به
آنچه از سوى ((تيطس)) رومى اتفاق
افتاد اشاره دارد. وى در حدود هفتاد سال پس از فوت مسيح (عليه السلام ) وارد بيست
المقدس شد و آن را به گونه اى ويران كرد كه حتى سنگى روى سنگى باقى نماند. او هيكل
سليمان را خراب كرد و برخى از نسخ تورات را سوزانيد. اين در حالى بود كه حضرت مسيح
(عليه السلام ) يهود را به وقوع اين حادثه هشدار داده بود. برخى مى گويند:
((تيطس)) به تشويق مسيحيان و به قصد
انتقام از يهوديان ، بيت المقدس را تخريب كرد.
برخى از كسانى كه اعتقاد دارند آيه از حادثه اى كه اتفاق افتاده است خبر مى دهد، مى
گويند: اين آيه از واقعه تخريب بيت المقدس به دستور ((بختنصر))
بابلى خبر مى دهد. در تفسير المنار چنين آمده است :
((شگفت آور است كه ابن جرير طبرى در تفسير خود مى گويد: آيه
به اتحاد مسيحيان با بختنصر بابلى در تخريب بيت المقدس اشاره دارد، حال آن كه حادثه
((بختنصر)) در حدود 633 سال پيش از
وجود مسيح و مسيحيت به وقع پيوست .(262)
برخى از كسانى كه اعتقاد دارند آيه از حادثه گذشته خبر مى دهد، مى گويند: اين آيه
درباره مشركان قريش نازل شده است ؛ زيرا آنان پيامبر و اصحابش را در داستان عمره
حديبيه از ورود به مكه منع كردند.
اما كسانى كه بر اين نظريه اند كه آيه از وقوع حادثه اى در آينده خبر مى دهد، نيز
دچار اختلاف شه اند. برخى مى گويند: آيه اشاره دارد به حمله صليبيان به بيت المقدس
و ديگر شهرهاى مسلمانان . برخى مى گويند: آيه از خراب شدن كعبه و جلوگيرى مردم از
حج توسط قرامطه خبر مى دهد. آن گاه اين دو گروه گفته اند: آيه مورد بحث از معجزات
قرآن است ؛ زيرا از غيب خبر داده است .
اين بود خلاصه آنچه مفسران گفته اند؛ ولى ما بر هيچ كدام از اين گفته ها اعتماد
ندايم ؛ زيرا نه دليل عقلى بر اثبات آنها وجود دارد و نه دليل نقلى كه بتوان به آن
اطمينان كرد. ما به ظاهر آيه تكيه مى كنيم كه نه با عقل منافات دارد و نه دليل نقلى
وجود دارد كه با آن از اين ظاهر دست برداريم . ظاهر آيه عبارت از اين است : احترام
عبادتگاه ها واجب و زيان رسانيدن به آنها حرام است و هر كس به آنها قصد بد كند مورد
مجازات الهى قرار خواهد گرفت .
برخى از احكام مساجد
مستحب است كه به منظور ذكر خداوند، مسجدها تاسيس و آباد گردند و همچنين
پاكيزه نگه داشتن و روشن كردن آنها. هتك مساجد و داخل شدن جنب و حايض در آنها حرام
است . وقتى كسى داخل مسجد مى شود، مستحب است كه دو ركعت نماز تحيت به جاى آورد.
ساختن مسجد در مكان بلند كراهت دارد، زيرا اميرالمومنين على (عليه السلام ) وقتى
مسجدى را در مكانى بلند ديد، فرمود: گويى اين مسجد كنيسه يهود است . در حديث آمده
است : ((شهرها در مكان بلند و مسجدها در مكان پست بنياد مى
شوند)).
همچنين ، ساختن محراب در مسجد كراهت دارد، چرا كه وقتى
اميرالمومنين (عليه السلام ) محرابها را مى ديد، مى فرمود: گويى اين محرابها
قربانگاه هاى يهودند.(263)
البته مراد از محراب هايى كه ساختن آنها كراهت دارد، محرابهايى هستند كه برجسته
ساخته مى شوند به گونه اى كه جايگاه نمازگزاران را تنگ مى كنند و حتى برخى قائل به
حرمت چنين محرابهايى شده اند؛ اما محرابهايى كه در داخل ديوار مسجد ساخته مى شود
اشكالى ندارد و سيره (مسلمانان ) نيز بر همين جارى شده است .