تفسير
و اذ استسقى موسى
لقومه . اين آيه هيچ گونه تاءويلى ندارد؛ زيرا مراد از آن همان معنايى است
كه از ظاهر آن به ذهن متبادر مى شود. رازى مى گويد: ((جمهور
مفسران اتفاق نظر دارند بر اين كه درخواست آب در ((تيه))
بوده است))؛ يعنى در صحراى سينا. در هر حال ، پس از آن كه
خداوند با ابرها بر سر بنى اسرائيل سايه افكند و از ((من))
و ((سلوى ، اطعامشان كرد، از آب هم سرابشان نمود. از اين رو،
به تعداد تيره هاى موجود در ميان آنان ، دوازده چشمه جارى ساخت و هر تيره اى از
آنان يك چشمه را به خود اختصاص داد تا هيچ گونه جدال و نزاعى بر سر آب ، ميان آنها
رخ ندهد.
سرمايه دارى و سوسياليزم
اسرائيليان به سايه ، غذا و نوشيدنى بدون زحمت و دشوارى دست يافتند. در
نتيجه ، ثروتمند و فقير، گرسنه و سير، زحمتكش و برخوردار در ميان آنان وجود نداشت .
نه كسى مالك ابزار توليد بود و نه بى عدالتى در توزيع كالاها وجود داشت . از هر
فردى به اندازه توانش كار كشيده نمى شد و هر كس به اندازه كارش مزد نمى گرفت و
خلاصه آن كه ، جز مساوات و برابرى در زندگى چيز ديگرى مطلقا ميان آنها وجود نداشت ،
و اين زندگى نيز در برابر مال ، يا كار و يا چيزى ديگر نبود.(224)
بنى اسرائيل نخستين و آخرين ملتى است كه از اين گونه زندگى برخوردار مى شد. وانگهى
آنها از وحدت زبانى ، فرهنگى و تاريخى نيز برخوردار بودند. ما به زودى ثابت خواهيم
كرد كه خداى تعالى با اين ملت رفتار ويژه اى داشته كه با ديگر ملت ها نداشته است .
بنابراين ، وقتى كه براى گناه و فساد و جنگ و نزاع ، عامل اقتصادى و يا قومى وجود
نداشته باشد، چه عاملى سبب شد كه بنى اسرائيل فساد كنند و عليه پيامبر خيرخواه و
امين خود، موسى بن عمران (عليه السلام ) بشوراند و با او به مخالفت برخيزند؟ چگونه
آنها از اين زندگى برابر و ثروت برابر خسته شدند و گفتند: ما هرگز بر آن طاقت نمى
آوريم و مى خواهيم رخى به برخى ديگر كمك كنيم ، و چگونه آنها با كفر و عصيان در صدد
مقابله با نعمتها بر آمدند؟
تمام سوسياليستها و يا بسيارى از آنها مى گويند: منبع تمام پستيها و بدبختيها
سرمايه دارى است و منبع تمام فضيلتها و خوشبختيها سوسياليزم است . كاپيتاليستها
(سرمايه داران ) نيز مى گويند: مهم ، هماهنگى در انديشه و خصوصيات روحى است .
هيتلر مى گفت : جز نژاد آريايى چيزى مطلقا وجود ندارد؛ لكن بسيارى از مخالفان هيتلر
همانند او آريايى نژاد بودند، و در نتيجه نظريه او موجب نابودى خود او شد، ملت
آلمان را ذليل و ميليونها انسان از ديگر ملت ها را هلاك كرد و شهرها و پايتخت ها و
مؤ سسه هاى فرهنگى و باستانى را ويران ساخت .
البته رقابت ميان كشورهاى سوسياليستى به اوج خود رسيد و برخورد ميان مسكو و پكن و
از همه مهم تر اختلاف استالين و تيتو، هرگونه آرزوى توافق و سازش را از ميان برد.
به راستى ، در نهاد انسان نيروهاى شگفت انگيز و پيچيده اى نهفته است كه از دايره
محاسبه و پيش بينى بيرون است و اما شرايطى كه از بيرون او را احاطه كرده اند، بسيار
بيشتر و فراوان تر هستند به گونه اى كه هر كس در صدد شمارش نيروى درونى و يا شرايط
محيط بيرونى زندگى آدمى برآيد، به جستجوى محال پرداخته است . البته ، هر كدام از
آنها تاثير و كاربرد خود را دارد و انسان با اين نيروها و شرايط در اوج و فرود قرار
مى گيرد. بنابراين ، منحصر كردن عوامل تاءثر گذار به عوامل مادى كاملا همانند منحصر
ساختن اين عوامل است به نيروهاى معنوى و يا عوالم نژادى كه همگى باطل و نادرست اند.
لازم به ذكر است كه فقر انگيزه نيرومندى است براى ارتكاب جرايم و گناهان و شايد هم
نيرومندترين انگيزه . از اين رو، اميرالمومنين على (عليه السلام ) فرمود:
((فقر انسان را به كفر نزديك مى كند)).
لكن هرگاه نيازهاى انسان در زندگى تاءمين شد هرگز موجب آرامش او نمى شود، بلكه تنها
چيزى كه او را به آرامش خاطر مى رساند، همانا ايمان به اصول انسانى و ايجاد هماهنگى
ميان اين اصول و رفتار و تكيه او به دين پايدار و استوار است كه وى را از خطاها و
گناهان نگاه مى دارد.(225)
امكان وجود شى ء از عدم
سوال : چگونه مى شود از يك قطعه سنگ كه انسان آن را با دست خود بر مى دارد
چشمه ها جارى شود؟ آيا محال به ممكن تبديل مى شود؟ آيا ((شى
ء)) از ((لاشى ء))
و يا زياد از كم به وجود مى آيد؟ انسان زمين را هزاران متر حفر مى كند، با وجود اين
، اگر آب در آن جا نباشد، آب بيرون نخواهد آمد. پس چگونه ممكن است از سنگى كه هيچ
اثرى از آب در آن وجود ندارد، آب بجوشد؟
پاسخ : علم و طبيعت ، مطلقا نمى تواند اين حادثه را تفسير كند. معجزه و خرق عادت و
جز سخن خداى توانا كه به هر چيز مى گويد: ((موجود شو، پس
موجود مى شود))(226)
هيچ توجيه ديگرى براى آن وجود ندارد. كاملا همانند شكافته شدن دريا و ايستادن آب آن
همچون كوه ، نازل شدن ((من)) و
((سلوى)) از آسمان ، سرد و سلامت شدن
آتش بر ابراهيم (عليه السلام )، زاده شدن عيسى (عليه السلام ) بدون پدر، زنده كردن
مردگان به دست او، آفريدن او پرنده را از گل و حوادثى از اين قبيل . بنابراين ، كسى
كه به خدا و قدرت او ايمان دارد، به همان بسنده مى كند، و كسى كه منكر قدرت اوست و
لجاجت مى كند نمى توان پس از انكار اصل ، درباره فرع با او گفتگو كرد. من يقين دارم
، كسانى كه در جستجوى تفسير علمى و دقيق براى هر چيزى هستند، در زندگى خود به
رويدادهاى متعددى بر مى خورند كه جز غيب و اراده الهى ، هيچ تفسيرى نمى توانند براى
آنها پيدا كنند؛ ولى خودشان به اين امر توجه ندارند. در اين جا شايسته است به ملا
صدرا اشاره كنيم ، فيلسوف بزرگى كه صدها سال پيش از ما زندگى مى كرد؛ زمانى كه نه
ابزارهاى علمى وجود داشت و نه آزمايشگاه ها. او در تفسير اين آيه عينا چنين مى
گويد: ((ماده عناصر، قابليت درد كه تا بى نهايت به صورت هاى
مختلف و پى در پى در آيد. بنابراين ، ممكن است كه برخى از اجزاى سنگ به آب تحول
پيدا كند)).
نمونه بارز شاهدى كه بايد درباره آن غور كرد اين جمله از سخن اوست :
((ممكن است برخى از اجزاى سنگ به آب ، تحول پيدا كند)).
ملا صدرا با اين سخن خود ((نظريه تكامل))
را تاءييد مى كند كه وى سه قرن پيش از داروين ،(227)
آن را كشف كرد و بدان راه يافت . به علاوه ، داروين نظريه تكامل را تنها به اعضاى
زنده اختصاص مى داد؛ اما ملا صدرا اين نظريه را به تمام موجودات و حتى به جمادات
تعميم داد و چنان كه ملاحظه كرديد وى تحول سنگ را به آب امكان پذير دانست . چه قدر
اين مرد بزرگ صاحب اكتشافات بود! اگر او غربى مى بود، مشهورتر و معروف تر از
انيشتاين بود؛ لكن انيشتاين ، غربى و حتى يهودى بود و ملا صدرا شرقى و نيز متفكرى
شيعى .
اين شخصيت بزرگ در كشف نظريه تكامل ، با گسترده ترين معنايش ، گوى سبقت را از همگان
ربود. كشف اين نظريه ، موجب افزايش ايمان او به خدا و روز قيامت گرديد. او با كشف
اين نظريه ، دلايل تازه اى بر اثبات وجود خدا ارائه كرد كه هيچ يك از صاحبان انديشه
فلسفه الهى ، چنين دلايلى را پيش از او ارائه نكرده بودند. به همين دليل ، به حق به
نام صدرالمتاءلهين ناميده شد. او دليل قاطعى بر اثبات نادانى گلادستون و ميليونها
تن از پيروان وى مى آورد كه بر آنند: ((با كشف نظريه تكامل ،
وجود خدا به عنوان آفريننده اين جهان از بين رفته است)). اما
ملا صدرا را ثابت كرد كه خلاف گفته گلادستون ، درست و صحيح است .
سخن بنى اسرائيل با موسى
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نّصبرَ عَلى طعَامٍ وَحِدٍ فَادْعُ لَنَا
رَبّك يخْرِجْ لَنَا ممّا تُنبِت الأَرْض مِن بَقْلِهَا وَ قِثّائهَا وَ فُومِهَا
وَ عَدَسِهَا وَ بَصلِهَا قَالَ أَ تَستَبْدِلُونَ الّذِى هُوَ أَدْنى بِالّذِى
هُوَ خَيرٌ اهْبِطوا مِصراً فَإِنّ لَكم مّا سأَلْتُمْ وَ ضرِبَت عَلَيْهِمُ
الذِّلّةُ وَ الْمَسكنَةُ وَ بَاءُو بِغَضبٍ مِّنَ اللّهِ ذَلِك بِأَنّهُمْ كانُوا
يَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النّبِيِّينَ بِغَيرِ الْحَقِّ ذَلِك
بمَا عَصوا وّ كانُوا يَعْتَدُونَ(61)
و آن گاه كه گفتيد: اى موسى ، ما بر يك طعام نتوانيم ساخت ، از پروردگارت بخواه تا
براى ما از آنچه از زمين مى رويد چون سبزى و خيار و سير و عدس و پياز بروياند.
موسى گفت : آيا مى خواهيد آنچه را برتر است به آنچه فروتر است بدل كنيد؟ به شهرى
باز گرديد كه در آن جا هر چه خواهيد به شما بدهند. مقرر شد بر آنها خوارى و بيچارگى
، و خشم خدا را بر خود هموار ساختند و اين بدان سبب بود كه به آيات خدا كافر شدند و
پيامبران را به ناحق كشتند و نافرمانى كردند و تجاوز ورزيدند (61)
واژگان
البقل : گياهى كه ساقه ندارد؛ همانند نعناع و تره (سبزى .)
القثّاء: به كسر قاف ، نوعى خيار كه معروفى است .
الفوم : سير.
الاءدنى : نزديك تر كه در اين جا به معناى خسيس و پست است و از ((دنائت))
گرفته شده است .
المصر: شهر بزرگ .
ضربت : واجب شد، مقرر شد.
اعراب
((يخرج)) مضارع مجزوم در جواب فعل
امر؛ يعنى ((ادع)) و
((ذلك)) مبتدا و ((باءنهم
كانوا)) خبر آن و همچنين است : ((ذلك
بما عصوا.))
تفسير
و اذ قلتم يا
موسى لن نصبر على طعام واحد. يعنى اى يهوديان ، پيشينيان شما به موسى گفتند:
بر يك غذا صبر نخواهيم كرد و اين در زمانى بود كه آنان در صحراى سينا سرگردان بودند
و از خوردن دايم ((من)) و
((سلوى)) خسته و به زندگى نخست خويش
در مصر مشتاق شده بودند.
البته در اين خواسته گناهى مشاهده نمى شود؛ زيرا هر انسانى طالب تنوع در غذا است ؛
چرا كه تنوع غذايى ، اشتها را باز و تمايل به خوردن غذا را بيشتر مى كند. خداوند
نيز روزهاى پاكيزه را براى بندگانش حلال كرده است . بنابراين ، آيه براى ابراز مذمت
آنان نيامده است ، بلكه مراد اظهار و ابراز شگفتى است ؛ تعجب از اين كه آنها زندگى
راحت و آسوده را رها كردند و در جستجوى زندگى اى بر آمدند كه جز از راه كوشش و زحمت
نمى توان آن را به دست آورد.
قال اءتستبدلون
الذى هو اءدنى بالذى هو خير. ((باء))
در اين مورد بر اسمى داخل مى شود كه برتر است ؛ چنان كه گويى : ((لا
تبدل النحاس بالذهب ؛ مس را به طلا تبديل نكن)) و جايز
نيست كه بگويى : ((لا تبدل الذهب بالنحاس))
و دليل آن هم همين آيه مباركه است ؛ ولى مردم به عكس رفتار مى كنند. به هر حال ،
مهم شناخت مراد و روشن شدن مقصود است .
اهبطوا مصرا فان
لكم ما ساءلتم . يعنى موسى اين سخن را به بنى اسرائيل گفت . چنين برمى آيد
كه مقصود از مصر يكى از شهرهايى است كه آرزوى آنان را برآورده سازد؛ زيرا خداوند
شهر خاصى را نام نبرده است و تفسير قرآن هم غير از تعليل هاى نحوى است كه از طريق
آنها سخن سيبويه و نفطويه درست مى شود.
و ضربت عليهم
الذلة والمسكنة بنى اسرائيل ، عزيز و مستقل بودند و تافته اى جدا بافته ، و
روزى آنان فراوان و فراخ بود؛ اما آنها جز سه شغل را نپذيرفتند كه عبارت بودند از:
((كشاورزى))، ((صنعت))
و ((تجارت)) كه هر يك از اينها
رقابتها و جنگ ها را ايجاب مى كند و جنگ و رقابت هم ، شكست و خوارى را به دنبال
دارد.
يقتلون النبيين
بغير الحق . بديهى است كه كشتن پيامبران ، چيزى جز به ناحق نمى تواند باشد؛
گويا خداوند با آوردن اين قيد، خواسته است جنايت آنها را زشت تر جلوه دهد و بفهماند
كه كشتن پيامبران به دست بنى اسرائيل از روى خطا و اشتباه نبوده ، بلكه از روى عمد
و پافشارى بر باطل و گمراهى بوده است . بنابراين ، اگر يهوديان مدينه نيز عليه حضرت
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست به جنايت بزنند، هيچ شگفتى ندارد؛ زيرا
اينان از همان رگ و ريشه اند.
مومنان و يهوديان
إِنّ الّذِينَ ءَامَنُوا وَ الّذِينَ هَادُوا وَ النّصرَى وَ الصبِئِينَ
مَنْ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ
عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(62)
كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه آيين يهوديان و ترسايان و صابئان را برگزيدند،
اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند و كارى شايسته كنند، خدا به آنها پاداش
نيك مى دهد و نه بيمناك مى شوند و نه محزون (62)
واژگان
مراد از ((هادوا)) قوم يهود
است كه به ((يهودا)) بزرگترين پسران
يعقوب منتسب هستند و اسرائيل هم نام يعقوب است ، چنان كه پيشتر گفته شد.
النصارى : جمع است و مفرد مذكرش ((نصران))
و مفرد مونث آن ((نصرانة)) است ؛ نظير
((سكارى)) كه جمع ((سكران))
و ((سكرانة)) است . از سيبويه نقل شده
كه مفرد ((نصارى)) به كار برده نمى
شود، مگر با ((ياى)) نسبت ، يعنى به
اين صورت : نصرانى و نصرانيه . اما محلى كه نصارا بدان نسبت داده مى شوند، شهرى است
به نام ((ناصره)) در سرزمين فلسطين .
از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ((نصارا بدان
سبب به اين نام خوانده شده اند كه عيسى و مادرش مريم عليها السلام از روستايى بودند
به نام ((ناصره)) واقع در سرزمين شام))
و واژه ((ناصرى)) در مورد حضرت عيسى
مسيح (عليه السلام ) زياد به كار مى رود. صاحب كشاف مى گويد: ((يا))ى
نصرانى و نصرانيه براى مبالغه است . البته نظريه اول (نظر سيبويه ) به صواب نزديك
تر است .
اما ((صابئون)) قومى اند كه به خدا،
معاد و برخى از پيامبران ايمان و اقرار دارند؛ ولى بر اين باورند كه برخى از
ستارگان در خير و شر و سلامت و بيمارى تاثير دارند. يك طايفه از آنان ، در حال حاضر
در عراق اقامت دارند. واژه ((صابئه))
از ((صباءت النجوم ؛ ستارگان طلوع كردند، گرفته شده است .
اولين كسانى كه ستارگان را پرستيدند، قوم نمرود بودند؛ همان ها كه ابراهيم خليل
(عليه السلام ) به سوى آنان فرستاده شده بود. بنابراين ، دين قوم نمرود، كهن ترين
اديان در تاريخ به شمار مى آيد.
اعراب
((من)) در آيه
من آمن بالله و
اليوم الاخر بدل بعض است از هر يك از اصناف سه گانه يهود، صابئان و نصارى .
جمله ((فلهم اءجرهم )) مبتدا و خبر و
جمله ، خبر براى ((ان))، و
((فاء)) بر سر خبر داخل شده ؛ زيرا
موصول متضمن معناى شرط است . ((خوف))
مبتدا و ((عليهم)) خبر آن مى باشد.
((لا)) عمل نمى كند؛ زيرا تكرار شده
است .
تفسير
در تفسير اين آيه چندين قول وجود دارد كه برخى از مفسران تعداد آن را به هشت قول
رسانده اند. صحيح ترين آنها دو قول است :
1. هدف آيه آن است كه خداوند مى خواهد بيان كند به طور كلى اسم ها اهميتى ندارد؛
مسلمان باشد يا مومن ، يا يهودى ، يا صابئى و يا نصرانى ؛ زيرا الفاظ به تنهايى نه
زيانى دارد و نه سودى ، نه چيزى را بالا مى برد و نه پايين مى آورد. آنچه در نزد
خدا اهميت دارد، همانا عقيده درست و عمل شايسته است . بر اين اساس ، مفاد آيه همان
چيزى مى باشد كه در روايات آمده است : خدا به صورتها و ظواهر نگاه نمى كند، بلكه به
عملكردها مى نگرد.
ترديدى نيست كه اين معنا ذاتا درست است ؛ ولى لفظ آيه آشكارا آن را نمى رساند. برخى
عادت كرده اند كه به منظور ابراز چاپلوسى درباره پيروان ديگر اديان به اين آيه
استدلال كنند كه ميان مسلمانان و پيروان اديان ديگر در زند خدا تفاوتى وجود ندارد،
در حال يكه اين چاپلوسها خود مى دانند كه آنها منكر نبوت محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم ) هستند و حتى به آن حضرت دروغ مى بندند و چيزهايى را به او نسبت مى دهند كه
عرش را به لرزه مى آورد.
2. افرادى هستند كه زمان حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را درك نكردند، با
وجود اين ، به سبب صفاى فطرى اى كه داشتند به سوى ايمان به خدا هدايت شدند و محرمات
را از قبيل دروغ ، شرابخوارى و زنا ترك كردند. از اين قبيلند افرادى چون قس بن
ساعده ، زيد بن عمرو، ورقة بن نوفل و ديگران كه آنها را ((حنيف))
مى ناميدند. گويى پرسش كننده اى - به عنوان سوال مقدر - از حكم اين گروه در پيشگاه
خداى مى پرسد، و اين آيه به آنها پاسخ مى دهد كه اشكالى بر آنان نيست . همچنين ،
يهوديان ، صابئان و نصرانى هايى كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را درك
نكردند تا از او جزئيات را بپرسند. تمام اين گروه ها مادام كه به خدا و روز قيامت
ايمان داشته و كارى شايسته انجام داده باشند، هيچ باكى برايشان نيست . ما نيز همين
معنا را تاءييد مى كنيم .
سوال : معناى ظاهر اين آيه شبيه به تحصيل حاصل است ؛ زيرا جمله
من آمن بالله
واليوم الاخر پس از جمله ((ان الذين آمنوا))
چنين مى شود: ان
الذين آمنوا من آمن منهم و اين سخن كاملا همانند سخن گوينده اى است كه
بگويد: ان
المسلمين من اءسلم منهم و القائمين من قام منهم ...، بنابراين ، پاسخ چيست ؟
پاسخ : اين سوال وقتى وارد است كه ((من))
در جمله من آمن
بالله واليوم الاخر را مبتدا بگيريم ؛ اما اگر آن را تنها بدل از اصناف سه
گانه يهود، صابئان و نصارا قرار دهيم ، در اين صورت ، سوال مزبور از اساس بى مورد
مى گردد؛ زيرا معناى آن اين گونه مى شود: كسانى كه به خدا ايمان آوردند، غير از
يهود، صابئان و نصارا، بيمى برايشان نيست ، و همچنين كسانى كه از اين اصناف سه گانه
ايمان آوردند، بيمى برايشان نيست . پس حكم همگى يكسان است .
گرفتن پيمان از يهود
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطورَ خُذُوا مَا
ءَاتَيْنَكُم بِقُوّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلّكُمْ تَتّقُونَ(63)
ثُمّ تَوَلّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَلَوْ لا فَضلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ
رَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الخَْسِرِينَ(64)
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فى السبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ
كُونُوا قِرَدَةً خَسِئِينَ(65)
فجَعَلْنَهَا نَكَلاً لِّمَا بَينَ يَدَيهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظةً
لِّلْمُتّقِينَ(66)
و به ياد آريد آن زمان را كه با شما پيمان بستيم و كوه طور را بر فراز سرتان
افراشتيم . آنچه را به شما داده ايم با اطمينان بگيريد و آنچه را در آن است به خاطر
بسپاريد، باشد كه پرهيزگار شويد (63) ولى از فرمان سر باز زديد و اگر فضل و رحمت
خدا نبود از زيانكاران مى بوديد (64) و شناخته ايد آن گروه را كه در آن روز شنبه از
حد خود تجاوز كردند، پس به آنها خطاب كرديم : بوزينگانى خوار و خاموش گرديد (65) و
آنها را عبرت معاصران و آيندگان و اندرزى براى پرهيزگاران گردانيديم (66)
واژگان
الميثاق : در اين جا مراد از آن پيمان است ؛ بدين ترتيب كه يهوديان بايد
ملتزم شوند به احكام تورات عمل مى كنند.
القوة : تصميم جدى .
الطور: كوهى كه موسى بر آن رفت تا با خدايش راز و نياز كند.
الخاسى ء: مطرود.
النكال : ترسانيدن ، مجازات .
اعراب
((خاسئين)) صفت است براى
((قردة))، برخى گفته اند: خبر ديگرى
است پس از خبر ((كونوا)) و برخى هم
گفته اند: حال است . ((لام)) در
((لقد)) براى تاكيد است كه آن را
((لام ابتدا)) نيز گويند.
((هاء)) در ((جعلناها))
به امت مسخ شده برمى گردد؛ زيرا تقدير عبارت ((كونوا اءمة))
است . ((نكالا)) مفعول دوم براى
((جعل)) است .
تفسير
و اذ اءخذنا
ميثاقكم از پيشينيانتان پيمان گرفتيم كه به تورات عمل كنند. وقتى آنان اين
پيمان را شكستند، كوه را بالاى سرشان نگه داشتيم . خدا به يهوديان گفت : به احكام
تورات عمل كنيد و در غير اين صورت ، آن كوه بر سر شما فرود خواهد آمد. آنها اين
اخطار خداوند را جدى گرفتند و توبه كردند. در نتيجه ، كوه در جاى خود قرار گرفت ؛
ولى آنان بار ديگر بناى مخالفت و عصيان نهادند.
وقتى وضعيت يهود در دوره موسى كليم (عليه السلام ) چنين باشد، در حال يكه با چشم
خود آن همه معجزات و خوارق عادات را ديدند - و هيچ دليلى نيرومندتر و رساتر از ديدن
نيست - هيچ جاى شگفتى نيست كه يهود مدينه ، نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) را انكار كنند و آن پيمان استوار ميان خود و خدا را بشكنند. به بخش
((محمد و يهود مدينه)) در تفسير آيه
يا بنى اسرائيل
اذكروا نعمتى ... رجوع نماييد.
فلولا فضل الله
عليكم و رحمته ؛ اگر لطف و بخشش و آسان گيرى خدا به شما نبود، پيش از آخرت و
در همين دنيا عذاب به سراغ شما مى آمد. ملا صدرا مى گويد: ((اين
آيه از اميدوار كننده ترين آيات و نيرومندترين آنهاست كه بر رحمت و گذشت خدا از
گناهان بندگان گناهكارش دلالت مى كند؛ زيرا جمله فلولا فضل الله عليكم پس از آن كه
خدا گناهان آنان را بر مى شمارد؛ از قبيل پرستش گوساله ، كفران نعمتها، انكار و
كشتن پيامبران ، شكستن پيمان و...، بر كمال راءفت و آمرزش خداوند دلالت دارد)).
آن گاه ملا صدرا از ((قفال)) مطلبى
نقل كرده كه خلاصه اش اين است : پس از آن كه خداوند عذاب فرو ريختن كوه را بر سر
بنى اسرائيل برداشت ، آنان تورات را تحريف كردند و آشكارا مرتكب گناه شدند و به
مخالفت با موسى (عليه السلام ) برخاستند، و چه اذيت و آزارى كه موسى از دست آنها
نديد.آن گاه خداى تعالى آنها را در دنيا مجازات كرد تا عبرت و پند گيرند و حتى برخى
از آنها را زمين در خود فرو برد و برخى در آشت سوختند و عده اى ديگر به علت بيمارى
طاعون از بين رفتند. تمام اين مطالب در توراتى كه آنها قبول دارند و در دسترس همگان
قرار دارد موجود است . آن گاه نسل بعدى همان گناهانى را مرتكب شدند كه نسل قبلى
مرتكب شده بودند. از اين رو، به حضرت مسيح (عليه السلام ) كافر شدند و تصميم گرفتند
او را بكشند. بنابراين ، هيچ شگفتى ندارد كه آنها آنچه را حضرت محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم ) آورده است ، انكار كنند و حقانيت او را منكر شوند.
و لقد علمتم
الذين اعتدوا منكم فى السبت . خدا به بنى اسرائيل دستور داد كه در روز شنبه
كار نكنند و صيد ماهى را در اين روز بر آنان حرام كرد. از اين رو، ماهى ها در اين
روز با كمال امنيت و آرامش گرد مى آمدند؛ ولى عده اى از يهوديان با نيرنگ ، حكم
الهى را تاءويل كردند؛ بدين ترتيب كه ماهى ها را در روز شنبه در مكانى محصور مى
كردند تا نتوانند از آن جا بيرون بروند و در روز يكشنبه آنها را صيد مى كردند. بنى
اسرائيل مى گفتند: خدا در اين روز ما را از صيد ماهى نهى كرده است نه از حبس كردن
آنها، و ميان حبس و صيد تفاوت زيادى وجود دارد. اين دغل بازى و نيرنگ ، مرا به ياد
كسانى مى اندازد كه منافقانه دين و مليت را تحريف مى كنند و از طريق بازى با الفاظ،
حقايق را وارونه جلوه مى دهند، تا برخى از افراد ساده لوح را به دام خود بيندازند.
خنده آور است كه برخى از شيوخ كتاب ويژه اى درباره حيله هاى شرعى تاءليف كرده اند،
گويى خدا كودكى است كه چيزهاى مخفى بر او پوشيده مى ماند و راستگويان را از
دورغگويان تشخيص نمى دهد. اگر خداوند اين نيرنگ بازان را به بوزينگان پست در همين
دنيا مسخ نكند - چنان كه يهود را مسخ كرد - به زودى در روز قيامت آنها را به صورت
سگها، بوزينه ها و خوكها محشور خواهد كرد. هر چند اين دروغگويان هم اكنون و در ظاهر
مسخ نشده اند؛ اما در باطن مسخ گرديده اند و نيرومندترين دليل بر مسخ دلهاى آنان ،
اعمال آنهاست .
فقلنا لهم كونوا
قردة خاسئين . مفسران اختلاف نظر دارند كه آيا مسخ آن عده از يهوديان كه
حرمت روز شنبه را شكستند، مسخ حقيقى بود، طورى كه بدنها و صورتهاى آنان به شكل
ميمون ها در آمد يا اين كه طبع آنها مسخ شد نه جسم ايشان ؛ نظير اين كه خداوند مى
گويد: ختم الله
على قلوبهم
(228) و نيز همانند آيه ديگر
كمثل الحمار يحمل
اسفارا؟(229)
بسيارى از مفسران نظريه اول را پذيرفتند و مى گويند: مسخ حقيقى بود، زيرا آنان به
ظاهر آيه عمل مى كنند و داعيه اى براى تاءويل اين ظاهر و صرف نظر از دلالت آن وجود
ندارد؛ چرا كه تغيير صورتى به يك صورت ديگر از لحاظ عقلى امكان پذير است . بنابراين
، وقتى آيه يا روايت صحيح وارد شده باشد كه دلالت بر وقوع مسخ كننده ، ما به ظاهر
آن عمل مى كنيم ؛ زيرا نيازى به تاءويل آن وجود ندارد.
پاره اى از مفسران از جمله مجاهد در قديم و شيخ محمد عبده در زمان معاصر نظريه دوم
را برگزيده اند و اين كه مسخ در نفس بود نه در جسم ؛ چنان كه در تفسير مراغى از قول
شيخ محمد عبده آمده است : ((خدا هر گناهكارى را مسخ نمى كند
تا او را از شكل انسانى اش خارج كند؛ زيرا اين كار مطابق سنت او در نظام آفرينش
نيست . سنت خدا يكى است و او با قرن هاى حاضر همان برخورد را مى كند كه با قرنهاى
گذشته داشته است)).
ما نظريه اى را تاييد مى كنيم كه جمهور علما و مفسران بر آنند و آن اين كه مسخ ،
حقيقى بوده و نه مجازى . البته نظريه عبده نيز به سان يك اصل فراگير و قاعده كلى
درست است ؛ اما اين قاعده هم استثناهايى دارد كه حكمت الهى اقتضاى آن را دارد؛ نظير
معجزات و كرامات . برخورد با بنى اسرائيل در آن دوران - چنان كه در بخش ذيل روشن
خواهد شد - از جمله همين استثناهاست .