قوم يهود،
تافته اى جدا بافته و استثنايى
هر كس درباره آيات قرآن حكيم كه درباره بنى اسرائيل و به ويژه در مورد آن
عده از اسرائيليانى كه در دوران موسى (عليه السلام ) زندگى مى كردند نازل شده است
دقت كند، به نتيجه روشنى همچون خورشيد دست مى يابد و آن اين كه خداوند با آنها به
گونه اى رفتار كرد كه نمى توان براى آن نظيرى پيدا كرد؛ رفتارى كه خارج از حد معمول
و متعارف بود. دور نيست كه آيه
و انى فضلتكم على
العالمين نيز اشاره اى به همين رفتار ويژه داشته باشد؛ براى نمونه بايد
يادآور شد كه خداوند قوم بنى اسرائيل را از ستم فرعون رهانيد؛ اما با شكافتن دريا و
نه با جهاد و فداكارى . آنها را با نعمت ((من))
و ((سلوى)) اطعام كرد، با معجزه
سيرابشان كرد، نه با زحمت و كار. كوه را بالاى سرشان نگه داشت تا خدا را اطاعت كنند
و به فرمان او گوش فرا دهند. كشته ايشان را زنده كرد تا قاتل پيدا شود. تمام اين
امور و امثال آن ، نشان مى دهد كه مشكلات يهود، در آن دوران از طريق طبيعى و معمولى
حل نمى شد و حتى آنان در عمل براى حل اين مشكلات ، فكرى هم نمى كردند و هر وقت به
مشكلى بر مى خوردند، مى گفتند: اى موسى ، از خدايت بخواه كه براى ما فلان كار را
بكند و فلان كار را نكند... . موسى (عليه السلام ) هم دعا مى كرد و خداوند نيز
دعايش را مستجاب مى كرد.
با اين بيان روشن مى شود كه نسل بنى اسرائيل در آن زمان تافته اى بوده است جدا
بافته كه نمى توان ديگر نسلها را با آنان مقايسه كرد. اما سخن شيخ محمد عبده كه مى
گويد: ((خدا با نسلهاى قرنهاى حاضر همان برخوردى را مى كند
كه با نسلهاى قرن هاى گذشته داشته است)) درباره تمام مردم
صحت دارد، جز درباره اين مردم .(230)
همچنين ، روشن مى شود كه خدا اراده كرد تا با نگه داشتن كوه بر بالاى سر بنى
اسرائيل ، آنها را مجبور كند كه به تورات عمل كنند و سخن آقاى (علامه ) طباطبائى در
كتاب الميزان كه ((نگه داشتن كوه بر بالاى سر بنى اسرائيل بر
اجبار و اكراه دلالت ندارد؛ زيرا اكراهى در دين نيست ، دور از واقعيت است ؛ چرا كه
خداوند خارج از چارچوب سنن و ضوابط با آنها رفتار كرد.
اما درباره حكمت الهى براى اين نوع رفتار بايد بگويم كه من منبعى در دست ندارم تا
به اين حكمت پى ببرم . ممكن است رازش اين باشد كه خدا خواسته است تا بدين وسيله
مثلى بزند كه زندگى خوش و شيرين نمى شود مگر از طريق مبارزه با طبيعت ، و تنها با
همين وسيله است كه حقايق كشف و رازها شناخته مى شود و انسان از پله هاى پيشرفت و
تمدن بالا مى رود. و اگر انسان بدون زحمت ، زندگى كند و تكيه اش بر سفره اى باشد كه
از آسمان فرود مى آيد، با حيوانى كه در كنار آخور پر از علف بسته شده است هيچ
تفاوتى ندارد و ديگر نيازى به عقل و ادراك ندارد. اساسا وابستگى ، خاموشى و مرگ است
و جهان ، زندگى و تلاش . در هر حال ، تاريخ يهود به طور كلى پيوند استوارى با
اسرائيليان دارد كه در دوران موسى (عليه السلام ) مى زيستند و اين قوم نخستين عنصر
و ريشه مستقيم نسل يهودى هايى هستند كه از آن پس به وجود آمدند.
به مناسبت اين كه سخن درباره قوم يهود است ، به گروهى از صهيونيست ها كه در آمريكا
اقامت دارند اشاره مى كنيم . در محله اى به نام ((بروكلين
))، واقع در نيويورك ، گروهى است به نام ((گروه
شاهدان يهوه)). هدف اصلى اين گروه گسترش دادن هرج و مرج و
برانگيختن آشوبهاى دينى در سراسر جهان ، به ويژه در دنيا عرب است و نيز پيشگويى
درباره اين كه جهان روبه نابودى است . اين گروه ، نشريه ها و كتابهاى زيادى را به
زبانهاى مختلف و با جلدهاى زنگى منتشر مى كند. بسيارى از اين نشريه ها به كشورهاى
ما نيز سرايت كرده است . اين گروه همچنين مجله اى به نام برج المراقبه هم اكنون
منتشر مى كند. از كتابهايى كه گروه نام برده منتشر كرده ، كتابى است در اهانت به
حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قرآن به نام هل خدم الدين الانسانية .
همچنين كتابهاى ليكن الله صادقا، نظام الدهور الالهى ، الحق يحرركم ، المصالحة ، و
ملايين من الذين هم اءحياء لن يموتوا اءبدا را منتشر كرده است كتاب اخير در بيروت
چاپ شده است .
حكومت قاهره برخى از اعضاى ((گروه شاهدان يهوه))
را كشف كرد. اين افراد جلسه هاى پنهانى تشكيل مى دادند. به همين دليل ، دولت آنها
را دستگير نمود و در چهارمين ماه از سال 1967 محاكمه آنها را آغاز كرد.
يكى از تعاليم اين گروه اين است كه جدالى طولانى ، كه شصت قرن طول كشيد. ميان خدا و
شيطان در گرفت ، آن گاه خدا عقب نشينى كرد و دفتر حكومت و اداره را به دست شيطان
سپرد تا هرگونه مى خواهد عمل كند؛ زيرا شيطان خدا را منزوى و تنها باقى گذارد و كسى
جز امت اسرائيل با او نبود. از اين رو، خدا به شيطان گفت : تمام مردم را بگير و
تنها اين امت (اسرائيل ) را براى من واگذار. قرارداد ميان خدا و شيطان اين چنين
انجام شد؛ لكن اين قرار داد سرانجام نتيجه معكوس خواهد داد؛ زيرا امت اسرائيل به
زودى از نيل تا فرات را مالك خواهد شد و پيامبران از قرهايشان بيرون مى آيند و
بالاترين مقامها را در دولت اسرائيل تصاحب مى كنند، و در نتيجه تمام جهان از اين
دولت فرمان مى برند و شيطان شكست مى خورد و رحمان پيروز مى گردد. اين گروه در بيروت
، عمان ، بغداد، دمشق ، قاهره ، سعودى و مغرب ، طرفداران و مزدورانى دارد.(231)
هدف از اشاره به مطلب فوق اين بود كه سير اين مار زهراگين را به همه نشان دهم و نيز
انگشتانى را كه مخفيانه برخى از مولفان و روزنامه نگاران را تحريك مى كنند و به
آنان خط مى دهند تا هرج و مرج و تباهى را گسترش دهند و نعره هاى مذهبى و آشوبهاى
دينى را در كشورهاى ما برانگيزاند، به همه معرفى كنم .
ذبح گاو
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبحُوا
بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ
الجَْهِلِينَ(67)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبّك يُبَين لّنَا مَا هِىَ قَالَ إِنّهُ يَقُولُ إِنهَا
بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوَانُ بَينَ ذَلِك فَافْعَلُوا مَا
تُؤْمَرُونَ(68)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبّك يُبَين لّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنّهُ يَقُولُ إِنهَا
بَقَرَةٌ صفْرَاءُ فَاقِعٌ لّوْنُهَا تَسرّ النّظِرِينَ(69)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبّك يُبَين لّنَا مَا هِىَ إِنّ الْبَقَرَ تَشبَهَ عَلَيْنَا
وَ إِنّا إِن شاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ(70)
قَالَ إِنّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْض وَ لا تَسقِى
الحَْرْث مُسلّمَةٌ لا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْئََنَ جِئْت بِالْحَقِّ
فَذَبحُوهَا وَ مَا كادُوا يَفْعَلُونَ(71)
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّرَأْتُمْ فِيهَا وَ اللّهُ مخْرِجٌ مّا كُنتُمْ
تَكْتُمُونَ(72)
فَقُلْنَا اضرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِك يُحْىِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكمْ
ءَايَتِهِ لَعَلّكُمْ تَعْقِلُونَ(73)
و به ياد آوريد آن هنگام را كه موسى به قوم خود گفت : خدا فرمان مى دهد كه گاوى را
بكشيد. گفتند: آيا ما را به ريشخندى مى گيرى ؟ گفت : به خدا پناه مى برم اگر از
نادانان باشم (67) گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا بيان كند كه آن چگونه گاوى
است ؟ گفت : وى مى فرمايد: آن ماده گاوى است نه سخت پير و از كار افتاده ، نه جوان
و كار ناكرده ، ميانسال ، اكنون بكنيد آنچه شما را مى فرمايند (68) گفتند: براى ما
پروردگارت را بخوان تا بگويد كه رنگ آن چيست ؟ گفت : مى گويد: گاوى است به زرد تند
كه رنگش بينندگان را شادمان مى سازد (69) گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا
بگويد آن چگونه گاوى است ؟ كه چنين گاوانى بر ما مشتبه شده اند و اگر خدا بخواهد ما
بدان راه مى يابيم (70) گفت : وى مى فرمايد: در حقيقت آن ماده گاوى است كه نه رام
است تا زمين را شخم زند و نه كشتزار را آبيارى كند. بى عيب است و يك رنگ . گفتند:
اكنون حقيقت را گفتى . پس آن را كشتند، هر چند كه نزديك بود از آن كار سر باز زنند
(71) و به ياد آريد آن هنگام را كه كسى را كشتيد و بر يكديگر بهتان زديد و پيكار در
گرفتيد و خدا آنچه را پنهان مى كرديد آشكار ساخت (72) سپس گفتيم : پاره اى از آن را
بر آن كشته بزنيد. خدا مردگان را اين چنين زنده مى سازد و نشانه هاى قدرت خويش را
اين چنين به شما مى نماياند، باشد كه به عقل در آييد (73)
واژگان
الفارض : حيوان سالخورده اى كه از زايش افتاده باشد.
البكر: جوانى كه هنوز باردار نشده باشد.
العوان : حد وسط اين دو؛ نه سالخورده و نه جوان .
الفاقع : زرد پر رنگ ، چنان كه گفته مى شود: اصفر فاقع ، اخضر ناضر، احمر قانى ء،
ابيض ناصع و يقق ، اسود حالك . تمامى اين موارد صفاتى است كه بر مبالغه و تندى رنگ
دلالت دارد، چنان كه در مجمع البيان آمده است .
الذلول : چهار پاى ناآرامى كه رام شده باشد و مراد از ((ذلول))
در اين جا گاوى است كه به كار كردن در زمين عادت نكرده باشد.
المسلمة : به تشديد ((لام)) سالم از
عيب ها.
الشية : به كسر ((شين)) نشانى و مراد
از آن در اين جا آن است كه گاو يك رنگ باشد و رنگى جز زردى نداشته باشد. اين واژه
از ((وشى الثوب)) گرفته شده ؛ يعنى
لباسى كه به خطهاى گوناگون تزيين گرديده باشد.
اداراءتم : در اصل ((تداراءتم)) بر
وزن تفاعلتم بوده و ((تدارو)) به
معناى تدافع است ؛ يعنى يكى دشمنش را با دست خود دفع مى كرد، و در مقابل دشمن او
نيز چنين مى كرد، و يا اين كه هر كدام ديگرى را به ريختن خون مقتول متهم مى كرد.
اعراب
((ما هى)) مبتدا و خبر و جمله مفعول
براى ((يبين)) و ((لا
فارض)) صفت براى ((بقرة)).
هرگاه صفت ، منفى به ((لا)) باشد،
واجب است تكرار شود، مثلا جايز نيست كه بگويى : ((مررت برجل
لاكريم))، و سكوت اختيار كنى ، بلكه لازم است كلمه اى چون لا
شجاع ، و فاتى از اين قبيل را بر آن عطف كنى . ((عوان))
خبر مبتداى محذوف است ؛ يعنى ((هى عوان))
و ((فاقع)) صفت براى
((بقرة)) و ((لونها))
فاعل براى ((فاقع)) است .
خلاصه داستان
فهم آيات مذكور، به شناخت حادثه اى بستگى دارد كه اين آيات به سبب آن نازل
شده است . خلاصه اين حادثه از اين قرار مى باشد:
پير مرد ثروتمندى از بنى اسرائيل به دست پسر عموهايش كشته مى شود بدين اميد كه از
ثروت او ارث ببرند. آن گاه عليه چند نفر بيگناه مدعى مى شوند كه آنها اين پير مرد
را كشته اند و از آنان طلب ديه مى كنند تا از اين طريق اتهام كشتن را از خود دور
سازند. در نتيجه ، ميان آنان اختلاف و بگو مگو در مى گيرد. آنان به نزد موسى (عليه
السلام ) رفتند و دعوايشان را مطرح كردند. از آن جا كه بينه اى وجود نداشت تا
واقعيت را روشن كند، از موسى (عليه السلام ) - طبق معمول - (خواستند) كه خدا را
بخواند تا قاتل را براى آنها آشكار سازد. از اين رو، خدا به موسى (عليه السلام )
وحى كرد كه به بنى اسرائيل بگويد تا گاوى را بكشند و پاره اى از اين گاو را به آن
كه كشته شده بزنند تا وى زنده شود و قاتل خود را معرفى كند. پس از بحث و جدال زياد
و اين كه آيا موضوع شوخى است يا جدى و نيز پس از آن كه سه بار از خصوصيات گاو
پرسيدند، اين كار را انجام دادند و مقتول زنده شد و درباره آنچه اتفاق افتاده بود
خبر داد.
تفسير
قالوا اءتتخذنا
هزوا. يعنى اى موسى ، ما از تو درباره مقتول مى پرسيم و تو ما را به كشتن
گاو دستور مى دهى ؟ اين كار، شوخى است نه جدى .
قال اءعوذ بالله
اءن اءكون من الجاهلين . يعنى من در غير پيام خدا شوخى و تمسخر نمى كنم تا
چه رسد در مورد پيام خدا.
موسى به بنى اسرائيل گفت : گاوى را بكشيد، هر نوع گاوى مى خواهد باشد؛ زيرا ماءمور
به ، تنها گاو است به طور مطلق ، و اطلاق ، عموم را مى رساند؛ ولى بنى اسرائيل
گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا بگويد آن چگونه گاوى است ؟ او گفت : گاوى است
كه از لحاظ سن ، ميان سال باشد، نه بزرگ و نه كوچك . پس برويد و از اين دستور اطاعت
كنيد و در كشتن اين گاو كوتاهى نكنيد؛ لكن آنان بار ديگر به سوال پرداختند و گفتند:
براى ما پروردگارت را بخوان تا بگويد رنگ آن گاو چيست ؟
گفت : گاوى زرد...؛ ولى آنان لجاجت كردند و براى سومين بار سوال را تكرار نمودند؛
زيرا گاو در اين سن و با اين رنگ زياد است . گفت : از كار نكرده ، سالم و بى عيب
باشد. بنى اسرائيل در جستجوى اين گاو بر آمدند و آن را با همان خصوصيات يافتند و
ذبح كردند و پاره اى از آن را به مردن زدند و او زنده شد، و پس از آن كه وى درباره
قاتل خود خبر داد، راز حادثه آشكار گرديد.
كذلك يحيى الله
الموتى ويريكم آياته لعلكم تعقلون . يعنى زنده كردن اين كشته توسط ما، گواهى
روشن و دليلى عينى بر زنده شدن پس از مرگ است ؛ زيرا وقتى كسى بر زنده كردن يك تن
توانا باشد، بر زنده كردن تمام مردم هم توانا خواهد بود؛ چون دليلى بر اختصاص وجود
ندارد. آيا با اين گواه روشن و عينى باز هم قيامت را انكار مى كنيد و درباره آن
ترديد مى نماييد و معصيت خدا را مرتكب مى شويد؟ آرى ، به رغم اين دليل و دلايلى
ديگر، دلهاى آنان سخت و حتى از سنگ هم سخت تر است ، چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد.
پس از آن كه در تفسير آيه ((و اذ اءخذنا ميثاقكم))
و در بخش ((يهود تافته اى جدا بافته و استثناى))
مطالبى را بيان كرديم ، ديگر جايى براى سوالهاى زير باقى نمى ماند:
1. چرا خدا در ابتدا آن مقتول را زنده نكرد، در حال يكه او بر هر چيزى تواناست ؟
2. چگونه وقتى پاره اى از گاو به مرده زده شود، او زنده مى گردد؟
3. چرا اين گاو را با اين خصوصيت ذبح كردند و نه گاوى ديگر را؟
4. وانگهى ، زدن مقتول با پارچه اى از گاو، چه سودى دارد؟
پس از آن كه ثابت كرديم خداوند با اسرائيليان آن زمان رفتار ويژه اى كرد كه با
ديگران چنين رفتارى نكرده بود و از اين جهت آن ها را بر تمام مردم برترى داد، ديگر
جايى براى اين پرسشها باقى نمى ماند.
سنگدلى يهوديان
ثُمّ قَست قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَهِىَ كالحِْجَارَةِ أَوْ أَشدّ
قَسوَةً وَ إِنّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا يَتَفَجّرُ مِنْهُ الأَنْهَرُ وَ إِنّ
مِنهَا لَمَا يَشقّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنّ مِنهَا لَمَا يهْبِط مِنْ
خَشيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ(74)
پس از آن دلهاى شما چون سنگ ، سخت گرديد، حتى سخت تر از سنگ كه از سنگ ، گاه جوى ها
روان شود و چون شكافته شود آب از آن بيرون جهد و گاه از ترس خدا از فراز به نشيب
فرو غلتد و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست (74)
اعراب
((اءو)) در اين جا براى تقسيم است ؛
يعنى برخى دلهايشان همانند سنگ است و برخى از سنگ هم سخت تر. ((اءشد))
خبر مبتداى محذوف و ((قسوة)) تميز.
ضمير ((منه)) به ((ما))
بر مى گردد و ضمير ((منها)) به
((حجارة)).
تفسير
ثم قست قلوبكم من
بعد ذلك . يعنى اى يهود مدينه ، بر پيشينيان شما واجب بود كه پس از مشاهده
آن همه خوارق عادات و معجزات و از جمله زنده شدن آن مقتول اندرز گيرند و دلهايشان
نرم گردد؛ ولى آنان به سبب اين كه ناپاك بودند برخلاف آنچه اين معجزات اقتضا مى كرد
رفتار و فساد كردند و دلهايشان سخت گرديد تا آن جا كه گويى از سنگ ساخته شده اند و
حتى از سنگ هم سخت ترند؛ زيرا ((... از سنگ ، گاه جوى ها
روان شود و چون شكافته شود آب از آن بيرون جهد)).
سوال : ((جوى ها)) بدون ترديد آب است
، بنابراين چگونه مى توان آب را به جويها و آب تقسيم كرد؟ آيا اين تقسيم ، از قبيل
تقسيم ساختمان به خانه و ساختمان نيست ؟
پاسخ : آيه كريمه آب را به دو قسمت تقسيم كرده است : آب زياد كه عبارت است از:
جويها و كم كه عبارت باشد از: چشمه ها و چاه ها، و از اين قسمت كم به لفظ
((ماء)) يعنى آب تعبير كرده است . از
اين رو، ((تفجير، جارى شدن)) به زياد
نسبت داده شده ؛ زيرا دلالت بر كثرت دارد و ((تشقق))
(شكافتن ) به آب نسبت داده شده است ؛ زيرا بر اندك دلالت دارد.
در هر حال ، غرض اين است كه خداوند انواع و اقسام صخره ها و سنگها را بر دلهاى
يهوديان برترى داده است ؛ زيرا صخره گاهى شكافته مى شود و از آن آب بيرون مى آيد و
سنگ هم گاهى جا به جا مى شود؛ اما دلهاى يهوديان به نيكى تمايل پيدا نمى كند، هيچ
زيبايى آن را به حركت در نمى آورد و به هدايت روى نمى كند.
سوال : سنگ ، درك و زندگى ندارد تا از خدا بترسد. پس معناى اين سخن خدا چيست كه مى
فرمايد: ((و گاه از ترس خدا از فراز به نشيب فرو غلتد))؟
به اين سوال پاسخ هاى متعددى داده شده است كه بهترين آنها دو پاسخ زير است :
1. اين سخن مبتنى بر فرض است ؛ بدين معنا كه اگر سنگ همانند يهود عقل و فهم مى داشت
، از ترس خدا فرو مى غلتيد، و همانند اين سخن در كلام عرب زياد است .
2. سنگ استعداد اين را دارد كه در برابر خداوندى كه تمام سبب ها، خواه طبيعى و خواه
غير طبيعى ، به او منتهى مى شود، خشوع و فروتنى كند. خداوند مى گويد:
((هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مى كنند و
هيچ موجودى نيست جز آن كه او را به پاكى مى ستايد)).(232)
اختلاف مزاج ها
سوال : آيا در درون انسان نيرويى وجود دارد كه او را تحريك كند و در امورش
دخالت داشته باشد يا اين كه محرك اصلى انسان ، پديده ها و موجودات برونى است و اگر
انگيزه درونى هم باشد اين انگيزه از برون سرچشمه مى گيرد و زاييده مى شود، به گونه
اى كه انگيزه درونى فرع و انگيزه برونى اصل است ، يا آن كه هر دو انگيزه اصل و
مستقل از ديگرى مى باشد، هر چند انسان گاه با اين انگيزه و گاه با آن و نيز گاه با
هر دو تحريك مى شود؟ بر فرض اين كه در درون انسان نيرويى مستقل باشد كه او را تحريك
كند و بر انگيزد، آيا تمام انسانها در اين نيروى روحى با هم شريكند، به گونه اى كه
فردى با فردى ديگر هيچ تفاوتى ندارد و يا هر فردى داراى نيروى خاص و مزاج ويژه اى
است كه ديگرى با او شركت ندارد؟
پاسخ : در جواب نخستين پرسش بايد گفت : انسانيت انسان به غريزه ها و نيروهاى روحى
اش مى باشد، به گونه اى كه اگر او را از اين نيروهاى روحى جدا سازيم و يا عمل و
تاءثير آنها را نفى كنيم ، انسان به صورت يك برگ و يا پرى در مى آيد كه در معرض
وزيدن باد قرار گيرد (و باد آن را به اين و آن سو ببرد.) لازم به گفتن است كه
نيروهاى درونى انسان با امواج و رويدادهاى برونى واكنش متقابل دارد؛ بدين معنا كه
هم در آنها اثر مى گذارد و هم از آنها اثر مى پذيرد؛ ولى واكنش متقابل يك چيز است و
استقلال در تاءثيرگذارى چيزى ديگر؛ براى نمونه ، غريزه كنجكاوى و جستجو گرى به
همراه انسان آفريده مى شود و به همين دليل ، كودك فطرتا كنجكاو است و حتى اين غريزه
از ويژگيهاى انسان به شمار مى رود. آن گاه اين غريزه با ديدن پديده ها و رويدادهاى
برونى و تحقيق و كاوش درباره آنها رشد مى كند و با رشد آن ، انسان مى تواند بر
اشياى خارجى تاءثير بگذارد و آنها را بر طبق نيازمنديها و خواسته هاى خودش متحول
سازد، با اين كه مى دانيم اين اشيا در وجود خود مستقل و جدا از انديشه و ادراك
انسان هستند. بنابراين ، بايد گفت : حركات انسان هم از درون نشئت مى گيرد و هم از
برون ؛ يعنى هم از خود اوست و هم از رويدادهاى خارجى .
در اين جا نوع سومى هم وجود دارد كه من آن را از طريق تجربيات شخصى ام به دست آوردم
و نام آن را ((توفيق در نيكى و رستگارى))
گذاشتم . اين قسم از عمل ، نه از درون انسان سرچشمه مى گيرد و نه از رويدادهاى
برونى ، بلكه از يك نيروى مخفى و از يك قدرت نيكوكارانه نشئت مى گيرد؛ نيرويى كه بى
نهايت است و در جهان ناشناخته و پنهان مى باشد؛ ولى اين نيرو راه نيكى را براى برخى
از افراد آماده مى سازد و به طور مستقيم آنان را به چيزى راهنمايى مى كند كه خدا را
خشنود مى سازد آن هم از جايى كه خود هم نمى دانند.
بالطبع در اين قسم ، تنها كسانى با من موافقند كه به وجود خدا و حكمت او ايمان
دارند و او را آن گونه كه شايسته است مى شناسند. من اعتراف مى كنم كه براى اين قسم
، يك ضابطه كلى ندارم (تا آن را ارائه دهم ؛) زيرا همان طور كه پيش تر گفتم ، از
طريق تجربه هاى شخصى ام به آن راه يافتم .(233)
اما پاسخ دومين سوال و اين كه آيا مردم در غرايز و خصوصيات روحى همگى با يكديگر
شريكند يا نه ، نياز به شرح و تفصيل دارد؛ بدين ترتيب كه خصوصيات روحى بر دو گونه
اند:
1. خصوصيات روحى اى كه عموميت دارد؛ نظير وجدان و ادراك كه با آن مى توان حق را از
باطل ، نيكى را از بدى و زشتى را از زيبايى جدا كرد و اگر اين خصوصيات مشترك و
همگانى نمى بود، فضيلت و رذيلتى وجود نداشت و نيز نمى توانستيم فردى را به سبب
انجام دادن يا ترك كارى نكوهش يا ستايش نماييم و يا منكر حقى را با دليل قانع كنيم
. همچنين غرايز خودخواهى ، عاطفه پدرى و فرزندى و مانند آن ، ميان تمام مردم
مشتركند، هر چند از لحاظ شدت و ضعف متفاوت هستند.
2. برخى از خصوصيات روحى نيز در ميان مردم مختلف است ؛ مانند شجاعت و ترس ، بخشندگى
و بخل ، بى رحمى و مهربانى ، اراده ضعيف و اراده قوى ، تمايل به كار نيك و تمايل به
كار بد. در اين خصوصيات آدميان با يكديگر مختلف و متفاوتند؛ براى نمونه ، همه
انسانها بخشنده ، يا بخيل ، يا ترسو و يا شرارت پيشه نيستند.
سوال : اين سخن شما بر خلاف آن چيزى است كه شايع است و آن اين كه ((هر
فردى دو جنبه دارد: خوبى و بدى))؛ اما شما بر يك جنبه تاءكيد
و از جنبه ديگر چشم پوشى كرديد؟
پاسخ : اگر گاهى از فرد شرارت پيشه اى بوى نيكى مى آيد، اين امر به طور تصادفى و
بدون اراده قبلى است . به علاوه ، سخن مشهور پيش گفت (هر فردى دو جنبه دارد) درباره
غير يهود درست است ؛ اما درباره يهود صحت ندارد؛ زيرا هر آنچه در آنان است بدى و
زشتى است و جنبه خوبى مطلقا در ميان آنها وجود ندارد و دليل بر اين موضوع ، تورات
خود آنها، قرآن كريم و تاريخ درست و عملكرد آنان در فلسطين است ؛ عملكردى كه آشكارا
نشان مى دهد دين ، اخلاق و تمام روابط بشرى ، از ديدگاه آنان ، جز معامله اى تجارتى
به منظور تاءمين منافع شخصى نيست . ما بار ديگر، هر وقت مناسبتى پيش آيد، به اين
موضوع خواهيم پرداخت .
يهود ايمان نمى آورند
أَ فَتَطمَعُونَ أَن يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ
يَسمَعُونَ كلَمَ اللّهِ ثُمّ يحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ
يَعْلَمُونَ(75)
آيا طمع مى داريد كه به شما ايمان بياورند و حال آن كه گروهى از ايشان كلام خدا را
مى شنيدند و با آن كه حقيقت آن را مى يافتند تحريفش مى كردند و از كار خويش آگاه
بودند؟ (75)
تفسير
هر صاحب رسالتى كاملا شيفته آن است كه مردم به رسالت او ايمان بياورند. از اين رو،
دعوت به آن را در ميان اقوام مختلف منتشر مى كند، تا شايد پيروان و ياران آن دعوت
افزايش يابند و در اين راه زحمت ها و دشتواريهاى فراوانى را تحمل مى كند. پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش نيز چنين كردند. دعوت به اسلام را در
ميان هر قومى منتشر كردند، به اين اميد كه پيروان و يارانى را در آن جا بيابند؛
مثلا ميان نصار و يهوديان مدينه ، روابط همسايگى ، رضاعى (شيرخوارى ) و تجارى وجود
داشت . از اين رو، انصار به فرمان پيامبر يهوديان را به اسلام فرا خواندند و با
دليل محكم و منطق درست با آنها به جدال پرداختند. انصار آرزو داشتند كه عاطفه
انسانى يهوديان تحريك شود، به ويژه كه آنان اهل كتابند و بالاخص كه اوصاف حضرت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) در تورات آنها آشكارا و يا تلويحى آمده است .
وقتى كه يهوديان دعوت به اسلام را رد كردند و به دشمنى با حق و ادامه كفر پاى
فشردند، خدا به پيامبر اكرم و اصحابش چنين خطاب كرد:
اءفتطمعون اءن يؤ
منوا لكم ؛ آيا طمع مى داريد كه به شما ايمان بياورند، در حال يكه پيشينيان
همين يهوديان سخن خدا را همراه با نشانه ها و معجزات از موسى (عليه السلام ) شنيدند
و آن را تحريف و بر وفق خواسته هاى خود تاءويل كردند و به رغم اين كه حق را مى
شناختند، تصميم گرفتند با آن مخالفت كنند. وضعيت يهود مدينه نيز همانند پيشينيان
آنهاست . پيشينيان اين قوم سخن خدا را تحريف كردند و مطابق ميل خود، حلال را حرام و
حرام را حلال قرار دادند. پسينيان نيز اوصاف محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را
كه در تورات آمده است تحريف كردند، تا حجتى عليه آنان وجود نداشته باشد.
صاحب مجمع البيان مى گويد: ((اين آيه نشان مى دهد كه گناه
تحريف كردن شريعت چه قدر بزرگ است و نيز دلالت بر عموم دارد، و بدعت در فتواها و
قضاوتها و كليه امور دين را دربر مى گيرد)).
ما بر سخن صاحب مجمع اين نكته را اضافه مى كنيم كه آيه مورد نظر علاوه بر مطلب فوق
، بر اين معنا نيز دلالت دارد كه هر كس از گمراهى پيروى كند، تنها به خود جنايت
نكرده ، بلكه اثر اين كار او در تمام نسلها امتداد پيدا مى يابد و گناه عمل خود او
و عمل كسى كه از گمراهى او پيروى مى كند - چنان كه در حديث شريف آمده است - به گردن
اوست .
وقتى با مومنان ديدار كنند
وَ إِذَا لَقُوا الّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنّا وَ إِذَا خَلا
بَعْضهُمْ إِلى بَعْضٍ قَالُوا أَ تحَدِّثُونهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ
لِيُحَاجّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(76)
أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ(77)
و چون با مومنان ديدار كنند، گويند: ما هم ايمان آورده ايم و چون با يكديگر خلوت
كنند، گويند: آيا با آنان از دانشى كه خدا به شما ارزانى داشته سخن مى گوييد، تا به
يارى آن در نزد پروردگارتان بر شما حجت آرند؟ آيا به عقل در نمى آييد؟ (76) آيا نمى
دانند كه هر چه را كه پنهان مى دارند و هر چه را كه آشكار مى سازند، خدا مى داند؟
(77)
واژگان
الفتح : در اصل براى چيزى كه بسته باشد به كار مى رود و مراد از آن در اين
جا حكم است . گفته مى شود:
اللهم افتح بينى
و بين فلان ؛ خدايا، ميان من و او حكم كن .
اعراب
((ليحاجوكم)) مضارع منصوب به
((اءن)) كه پس از ((لام))
در تقدير است .