اعراب
آنچه نخستين بار به ذهن تبادر مى كند، آن است كه ((اربعين))
ظرف و مفعول فيه باشد، در حالى كه چنين نيست ؛ زيرا تركيب تابع صحت معناست و اگر
((اربعين)) مفعول فيه باشد لازم مى
آيد كه وعده خدا به موسى ، به تعداد شبها افزايش پيدا كند، زيرا ((وعد))
در ليالى عمل كرده است و حال آن كه مى دانيم خداى سبحان تنها يك وعده به موسى داد و
آن هم پس از سپرى شدن چهل شب . بنابراين ، كلمه محذوف ((انقضاء))،
مفعول به دوم براى ((واعدنا)) مى
باشد. پس از حذف اين كلمه ((اربعين))
جانشين آن شده و اعراب آن را گرفته است ، چنان كه مى گويى : اليوم ثلاثة من الشهر؛
يعنى ((تمام الثلاثة))؛ امروز پايان
سه روز است ؛ چرا كه عدد يك ، غير از سه است (و نمى توان گفت امروز سه تاست .)
((ليلة)) تميز است .
تفسير
پس از آن كه خدا فرعون و همراهانش را به هلاكت رسانيد، اسرائيلى ها نفس راحتى
كشيدند و با كمال امنيت به مصر بازگشتند، چنان كه در مجمع البيان آمده است : اين در
حالى بود كه هنوز تورات بر موسى (عليه السلام ) نازل نشده بود. از اين رو، بنى
اسرائيل از موسى خواستند كه از سوى پروردگارشان كتابى براى آنان بياورد. خدا وعده
داد كه تورات را بر آنان فرو بفرستد و براى آن وقتى را مشخص كرد. موسى (عليه السلام
) به آنان گفت : پروردگارم به من كتابى را داده است آنچه بايد انجام دهيد يا ترك
كنيد در آن بيان شده است . او مدت مشخصى را كه چهل شب بود براى آنان تعيين كرد. اين
شبها - چنان كه گفته اند - عبارت بود از: ماه ذوالقعده و ده روز از ذوالحجه .
موسى به سوى پروردگارش رفت تا براى قومش كتابى بياورد و برادر خود هارون را جانشين
قرار داد. پيش از آن كه مدت موعود سپرى گردد، بنى اسرائيل در غياب موسى به جاى خدا
به پرستش گوساله پرداختند و بدين وسيله ، به خود ستم كردند. ظاهر آيه
و اذ واعدنا موسى
اءربعين ليلة ثم اتخذتم العجل من بعده و اءنتم ظالمون به همين معنا مى باشد.
پس از آن كه موسى به سوى قوم خود بازگشت ، آنها از شرك توبه كردند و به سوى
پروردگارشان باز گشتند. خدا هم توبه آنها را پذيرفت ، و اين سومين نعمتى است كه
خداوند به آنان ارزانى داشت . آيه
ثم عفونا عنكم من
بعد ذلك بدين معنا اشاره مى كند. اما چهارمين نعمت ، كتاب خداست :
و اذ آتينا موسى
الكتاب والفرقان لعلكم تهتدون . اين كتاب ، همان تورات است كه به بيان حق و
باطل ، و حلال و حرام مى پردازد. عطف ((فرقان))
بر ((كتاب)) از باب عطف صفت است بر
موصوف ؛ نظير آيه 48 سوره انبيا:
و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين .
خلاصه سخن آن كه خداى - عزوجل - در آيات پيشين ، اسرائيليان را به چهار نعمت تذكر
داد بدين شرح : رهانيدن آنان از كشته شدن پسران و زنده ماندن زنانشان ، هلاكت شدن
فرعون ، آمرزيدن آنان و آوردن موسى كتاب تورات را براى آنها. من با اين كه هفده
تفسير در دسترس خويش را به دقت مطالعه كردم ، بهترين مطلبى كه در اين باره خواندم ،
سخن ابو حيان اندلسى بود كه در تفسيرش البحر المحيط گفته است : ((به
زيبايى اين بخش ها نگاه كنيد كه همچون مرواريد به رشته كشيده و همچون ستارگان
آسمانى تنظيم يافته است . هر بخشى از اين نعمتها به مناسبتى پايان گرفته است و از
لحاظ فضاحت از بالاترين درجه برخوردار است كه از سوى خدا بر زبان محمد، امين او
جارى شده است ، در حالى كه او قبلا نه كتابى خوانده و نه مطلبى نوشته بود)).
ابو حيان با اين بيان اشاره مى كند كه اين تصويرهاى به هم پيوسته و سازمان يافته از
معجزات حضرت محمد به شمار مى رود؛ زيرا بدون آن كه آموزش ببيند بدآنها خبر داده
است . خداوند، پيشينيان را رحمت كند و آنان را بيامرزد و از نعمتها و بخشش هاى خود
به آنها پاداش دهد؛ زيرا آنان هر پديده اى را مى ديدند كه از آن بوى تاءييد دين
اسلام و تعظيم پيامبر بزرگوار مى آيد، با شور و شوق خاصى به سوى آن مى گرويدند و به
شرح و تفصيل و استنباط آن مى پرداختند و بدان استدلال مى كردند. آرى ، آنان كجا و
علماى اين زمان ما كجا؟ ما كه خود را آلوده دنيا مى كنيم و اندوهى جز اندوه خودمان
و مشكلى جز مشكل فرزندانمان نداريم . ما كجا و آن بزرگان كجا كه همه چيز را براى
اسلام و پيامبر اسلام فدا كردند؟ خداوند آنان را بيامرزد و مقام ايشان و هر كسى را
كه به دين خدمت مى كند به بالاترين درجه برساند.
سخن موسى با قوم خود
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ إِنّكُمْ ظلَمْتُمْ أَنفُسكم
بِاتخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بَارِئكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسكُمْ
ذَلِكُمْ خَيرٌ لّكُمْ عِندَ بَارِئكُمْ فَتَاب عَلَيْكُمْ إِنّهُ هُوَ التّوّاب
الرّحِيمُ(54)
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نّؤْمِنَ لَك حَتى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً
فَأَخَذَتْكُمُ الصعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(55)
ثمّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلّكمْ تَشكُرُونَ(56)
وَ ظلّلْنَا عَلَيْكمُ الْغَمَامَ وَ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنّ وَ السلْوَى
كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ مَا ظلَمُونَا وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ
يَظلِمُونَ(57)
و آن هنگام را كه موسى به قوم خود گفت : اى قوم من ، شما بدان سبب كه گوساله را
پرستيديد بر خود ستم روا داشتيد؛ اينك به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و يكديگر را
بكشيد كه چنين كارى در زند آفريدگارتان ستوده تر است . پس خدا توبه شما را بپذيرفت
؛ زيرا توبه پذير و مهربان است (54) و آن هنگام را كه گفتيد: اى موسى ، ما تا خدا
را به آشكارا نبينيم به تو ايمان نمى آوريم . و همچنان كه مى نگريستيد صاعقه شما را
فرو گرفت (55) و شما را پس از مردن زنده ساختيم ، شايد سپاسگزار شويد (56) و ابر را
سايبانتان گردانيديم و برايتان ((من))
و ((سلوى)) فرستاديم : بخوريد از اين
چيزهاى پاكيزه كه شما را روزى داده ايم و آنان بر ما ستم نكردند، بلكه بر خود ستم
مى كردند (57)
واژگان
البارى : آفريننده . المن : ماده اى چسبنده كه به عسل شباهت دارد. السلوى :
پرنده اى است معروف (بلدرچين ). الغمام : اسم جنس و مفرد آن غمامة (ابر) است و
((تاء)) نشانه مفرد بودن مى باشد و نه
براى تاءنيث ؛ نظير حمام و حمامة .
اعراب
((يا قوم))، مناداى مضاف به
((ياء)) متكلم است (كه در اصل قومى
بوده ) آن گاه ((ياء)) حذف شده و كسر
ما قبل آن باقى مانده است تا دلالت بر ياء محذوف كند. ((جهرة))
جانشين مفعول مطلق است . ((كلوا)) فعل
امر و جمله در محل نصب و مفعول براى فعل محذوف و تقدير آن : ((قلنا
كلوا)) است .
تفسير
و اذ قال موسى
لقومه يا قوم انكم ظلمتم اءنفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم . هر
معنايى كه به صرف شنيدن لفظ درك شود، نيازى به تفسير ندارد و شرح و تفسير آن بى
جاست . اين آيه نيز از همين قبيل است .
(فاقتلوا اءنفسكم ) ظاهر معناى ((قتل))،
همانا از ميان بردن جان است و دليلى هم وجود ندارد كه آن را توجيه كنيم و بگوييم :
مقصود از آن مخالفت با هواى نفس و خوار كردن نفس از طريق اعتراف به گناه و يا -
چنان كه گفته اند - زياده روى در طاعت خداست . مراد از ((انفس))
در اين جا برخى از آنهاست ؛ يعنى برخى از افراد برخى ديگر را بكشند و كسى كه از
ميان شما، با پرستيدن گوساله از دين خود برنگشته ، كشتن كسى را كه از دينش برگشته
است به عهده بگيرد؛ درست مانند آيه
فاذا دخلتم بيوا
فسلموا على اءنفسكم ؛ برخى از شما بر بعضى ديگر سلام كنند و نيز همانند اين
آيه است : ((فلا تلمزوا اءنفسكم ؛ برخى از شما برخى ديگر را
غيبت نكنند.
از علماى اماميه ، طبرسى در كتاب مجمع البيان و از ميان علماى اهل سنت ، رازى در
تفسير كبير خود گفته اند: خدا توبه آنان را تنها به كشتن منوط كرده به گونه اى كه
توبه آنها جز با كشتن نفس پذيرفته نمى شد، نه اين كه آنها در ابتدا توبه كنند و پس
از توبه همديگر را بكشند.
اين حاكم در شريعت اسلام نيز نظايرى دارد؛ مثلا اسلام كشتن را به عنوان حد و مجازات
گناه ارتداد معين و مقرر كرده است .
آيات مورد نظر به بيان برخى از امور زشت مربوط به قوم بنى اسرائيل مى پردازد و مى
گويد: و اذ قلتم
يا موسى لن نؤ من لك حتى نرى الله جهرة وقتى موسى (عليه السلام ) كتاب تورات
را براى بنى اسرائيل آورد، گروهى از آنان گفتند: ما تو را در اين كه اين كتاب از
نزد خداست تصديق نمى كنيم ، مگر اين كه خدا را به چشم سر ببينيم ، بى آن كه ميان ما
و او حجابى قرار داشته باشد و نيز بايد خدا روياروى به ما خبر دهد كه تو را با اين
كتاب فرستاده است .
من نمى دانم آيا كسانى كه در عصر حاضر منكر وجود خدا هستند - آن هم تنها به اين
دليل كه او را آشكارا نمى بينند - به كفر و دشمنى همان اسرائيليان استناد مى كنند؟
يهوديان به موسى گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم ، مگر اين كه خدا را آشكارا
ببينيم . در اين عصر نيز برخى مى گويند: چيزى خارج از آنچه به چشم آن را مى بينيم و
با دست لمس مى كنيم و با بينى مى بوييم و با دهان مى خوريم ، وجود ندارد. آرى ،
تاريخ تصوير زورگويى و دشمنى با حق را در هر نسلى اين چنين تكرار مى كند.
فاءخذتكم الصاعقة
و اءنتم تنظرون . يعنى عذاب آسمانى كسانى را در بر گرفت كه به موسى (عليه
السلام ) گفتند: ما هرگز ايمان نمى آوريم ، مگر اين كه خدا را آشكار ببينيم . اين
عذاب آنان را در مقابل چشم يارانشان كه چنين دشمنى و تقاضايى نداشتند، به هلاكت
رسانيد.
ثم بعثناكم من
بعد موتكم لعلكم تشكرون . برخى از مفسران از جمله شيخ محمد عبده - چنان كه
در تفسير المنار آمده - مى گويند: خداى سبحان پس از آن كه بنى اسرائيل را صاعقه
گرفت ، آنان را بار ديگر به دنيا باز نگردانيد، بلكه مراد از زنده كردن و بعث
دوباره آنها زياد شدن نسل ايشان است .
برخى ديگر از مفسران مى گويند: هرگز چنين نيست و مقصود، همان معناى ظاهر آيه است ؛
يعنى كسانى كه دوباره زنده شدند، عينا همان كسانى بودند كه دچار صاعقه گرديده بودند
و حق هم با اينان است ؛ زيرا واجب است به ظاهر آيه استناد كنيم ، مگر آن كه سببى
وجود داشته باشد كه موجب تاءويل شود. بديهى است كه وقتى از ديدگاه عقل ، زنده كردن
دوباره آدمى امكان پذير باشد، سببى براى تاءويل وجود ندارد و ما مى دانيم كه نظير
اين قضيه درباره عزير نيز اتفاق افتاد، همان گونه كه آيه 259 سوره بقره به اين مطلب
دلالت دارد؛ آن جا كه مى فرمايد: ((خدا او (عزير) را به مدت
صد سال بميراند و آن گاه زنده اش كرد)). بديهى است ، آنچه به
وقوع پيوسته است ، محال نيست .
خوب است بدين نكته اشاره كنيم كه مراد از سخن حق تعالى : (فاءخذتكم الصاعقة ) و
(بعثناكم )، كسانى هستند كه در عصر موسى (عليه السلام ) بودند؛ يعنى همان كسانى كه
گفتند: (حتى نرى الله جهرة ). بنابراين ، خطاب شامل حال موسى و كسانى كه سخن فوق را
نگفتند و نيز به طريق اولى شامل يهوديان عصر حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم
) نمى شود. اما اين كه خطاب متوجه اين يهوديان است ، از باب مجاز و وسعت در كاربرد
لفظ است ، و بدان سبب كه آنان از نسل كسانى هستند كه گفتند:
حتى نرى الله جهرة .
و ظللنا عليكم
الغمام و اءنزلنا عليكم المن والسلوى . نزول ((من))
و ((سلوى)) زمانى اتفاق افتاد كه
اسرائيليان از مصر بيرون آمدند و در صحراى سينا سرگردان شدند؛ يعنى آن جا كه در آن
اثرى از عمران و آبادانى نبود. بنى اسرائيل از شدت گرما به موسى (عليه السلام )
شكايت بردند. خداوند نيز ابرى را ماءمور كرد تا بالاى سرشان سايه افكند و آنها را
از گرماى سوزان حفظ كند و همچنين ، خداوند ((من))
و ((سلوى)) به آنان ارزانى داشت تا
علاوه بر غذاهايى كه خودشان داشتند از اين دو نعمت نيز برخوردار شوند. در تفسير آيه
60 همين سوره خواهد آمد كه موسى (عليه السلام ) با عصاى خود به سنگ زد و آب از آن
سنگ براى آنان جارى شد.
شگفت آور است كه برخى از مفسران به دلخواه خود، دست به تفسير مطلبى مى زنند كه خداى
تعالى در باب آن سكوت اختيار كرده است ؛ از جمله آن كه تعداد كسانى را كه خودشان را
به سبب توبه كردن از پرستش گوساله كشتند بر مى شمارند و تعداد آنها را هفتاد هزار
نفر مى دانند، چنان كه عدد كسانى را كه صاعقه آنها را فرا گرفت ، هفتاد نفر شمرده
اند. اما ((من)) براى هر نفر به مقدار
يك صاع (سه كيلو) بود، و ((سلوى ))
نيز وقتى از آسمان نازل مى شد داغ بود به طورى كه بخار از آن متصاعد مى شد. اين
مفسران مطالبى از اين قبيل را بيان مى كنند كه نه نص قطعى درباره آن وارد شده است و
نه نص ظنى ، تا آن را به ذهن نزديك كند و يا از ذهن دور سازد. از پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود ((خداوند درباره
چيزهايى سكوت اختيار كرده است و سكوت او به سبب فراموشى نيست . پس در اين مورد
خودتان را به زحمت نيندازيد؛ زيرا اين كار رحمتى است از سوى خدا براى شما)).
در نهج البلاغه آمده است : ((خداوند چيزهايى را بر شما واجب
قرار داد. پس آنها را از دست ندهيد و حدودى را براى شما تعيين كرد كه نبايد از آن
فراتر رويد و شما را از چيزهايى نهى كرده است ، آنها را انجام ندهيد و درباره
چيزهايى نيز سكوت اختيار كرده و البته آنها را به سبب فراموشى رها نكرده است پس خود
را درباره آنها به زحمت نيندازيد)).
و ما ظلمونا ولكن
كانوا اءنفسهم يظلمون . نفى ستمديدگى از خداى تعالى كاملا همانند نفى فرزند
و شريك از اوست ؛ بدين معنا كه به تعبير اهل منطق : ((سالبه
به انتفاى موضوع است))؛ زيرا ثبوت آن عقلا محال است .
بنابراين ، نفى داشتن فرزند از خدا نظير آن است كه درباره شخص ازدواج نكرده گفته
شود: او فرزند ندارد، و يا درباره كسى كه زبان عربى نمى داند گفته شود: او فرهنگى
درباره زبان عربى تاءليف نكرده است . اما ستم يهود بر خودشان به جهت نابخردى آنها و
انكار نعمتهاى الهى توسط آنان است ؛ خدايى كه طاعتش او را سود نمى بخشد و گناه
گناهكاران زيانى بدو نمى رساند، بلكه سود طاعت تنها متوجه فرمان بردار مى شود و
زيان گناه تنها به گناهكار باز مى گردد. اميرالمومنين على (عليه السلام ) مى
فرمايد: ((اى فرزند آدم ، وقتى ديدى خدا نعمتهايش را پياپى
به تو مى دهد و تو او را معصيت مى كنى ، پس بترس از او)).
به طور خلاصه ، اين آيات به مطالب زير اشاره دارد:
1. پرستش گوساله توسط اسرائيليان .
2. توبه آنها از طريق كشتن يكديگر.
3. تقاضاى آنها براى ديدن خداوند.
4. هلاك شدن و دوباره زنده شدن اسرائيليان .
5. سايه افكندن ابرها بر سر آنان .
6. نزول ((من)) و ((سلوى)).
ما داستان موسى و اسرائيليان را - اگر خدا بخواهد - در سوره مائده بيان خواهيم كرد،
آن جا كه خداوند سخن قوم بنى اسرائيل را خطاب به كليمش (موسى ) نقل مى كند
((تو با پروردگارت برو، كه ما در اين جا نشسته ايم)).
اين سخن پستى يهود را در قالب دقيق ترين عبارت بيان مى كند، و نخستين كسانى كه اين
خباثت و پستى را كشف كردند، فرعونيان بودند كه پسران بنى اسرائيل را كشتند و
زنانشان را زنده رها كردند.
ديدن خداى تعالى
از آن جا كه در اين آيه آمده است : ((حتى نرى الله
جهرة))، به كشمكشى اشاره مى كنيم كه ميان پيروان مذاهب و
فرقه هاى اسلامى جريان دارد و آن اين كه آيا عقل ، ديدن خدا را با چشم ظاهرى امكان
پذير مى داند و يا محال ؟
اشاعره - اهل سنت - مى گويند: ديدن خدا با چشم از ديدگاه عقل امكان پذير است ؛ زيرا
خدا موجود است و هر موجودى ديدنش ممكن مى باشد.
اماميه و معتزله مى گويند: ديدن خدا با چشم ظاهرى محال است ، هم در دنيا و هم در
آخرت ؛ چرا كه خدا نه جسم است و نه در جسمى حلول كرده و نه چيزى است كه در مكانى
قرار دارد.
چون اين دو طايفه ديدن خدا را از لحاظ عقلانى محال مى دانند، آياتى را كه در ظاهر
بر امكان رويت خدا دلالت دارند، بر رويت او با عقل و بصيرت حمل كرده اند و نه بر
ديدن او با چشم سر و به تعبير فيلسوف بزرگ ، محمد بن ابراهيم شيرازى ، معروف به ملا
صدرا و صدر المتاءلهين : ديدن خدا با حقايق ايمان امكان پذير است نه با اعضاى بدن .
از جمله دلايل ملا صدرا بر محال بودن ديدن خدا اين است كه ((احساس
شى ء يك نوع حالت وضعى است براى جوهرى كه بتواند احساس كند، در مقايسه با شيئى كه
به طور وضعى محسوس است . بنابراين ، اگر شئى را كه فاقد اين وضعيت است ، محسوس فرض
كنيم درست همانند اين است كه شيئى را كه جهت ندارد، فرض كنيم در جهتى قرار دارد)).
به نظر من ، مقصود ملا صدرا اين است كه چشم چيزى را نمى بيند، مگر به دو شرط: نخست
آن كه چشم قابليت ديدن را داشته باشد، و ديگر آن كه خود آن چيز قابليت اين را داشته
باشد كه با چشم رويت شود و اين امرى بديهى است ؛ زيرا اگر چشم قابليت ديدن را از
دست بدهد و يا آن چيز قابليت اين را نداشته باشد كه چشم آن را ببيند، قهرا رويت
حاصل نمى شود. در اين مورد خاص (يعنى رويت حق تعالى ) چشم حقيرتر و ناتوان تر از آن
است كه ذات يگانه خداوند را ببيند، چنان كه ذات اقدس او نيز بزرگ تر از آن است كه
با چشم ديده شود. وقتى عبارت اين فيلسوف بزرگ را مى خواندم ، ذهنم متوجه جان لاك
فيلسوف انگليسى شد كه طرفدار ((رئاليسم نقدى))
است . خلاصه نظريه او اين است كه شى ء، خصوصيات اوليه اى دارد كه واقعا براى آن
ثابت است و به هيچ روى از آن جدا نمى شود، خواه كسى باشد كه اين خصوصيات را درك كند
و خواه كسى نباشد؛ نظير عناصرى كه اجزاى تشكيل دهنده شى ء به شمار مى روند و نيز هر
شى ء داراى خصوصيات ثانوى و نسبى است كه مستقل از ذاتى كه بتواند آن را حس و درك
كند وجود ندارد؛ همانند رنگ ، صدا و مزه ؛ مثلا رنگ آن گونه كه ديده مى شود، صفت شى
ء نيست ، بلكه از ديدگاه دانشمندان ، يك سلسله امواج نورى ويژه اى است كه ميان شى ء
و چشم انسان قرار دارد. همچنين ، صدا عبارت است از: امواج هوا. مزه ، اگر دهان
نباشد وجود ندارد و به همين دليل است كه با سلامت و بيمارى ، حس چشايى تفاوت پيدا
مى كند. خلاصه سخن ، رنگى بدون چشم و صدايى بدون گوش و مزه اى بدون دهان وجود
ندارد. ترديدى نيست كه نور خدا بر تمام امواج نورى و غير نورى غالب است و بديهى است
وقتى كه اين امواج نباشد، رويت هم نخواهد بود.
ورود به قريه
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكلُوا مِنْهَا حَيْث
شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبَاب سجّداً وَ قُولُوا حِطةٌ نّغْفِرْ لَكمْ
خَطيَكُمْ وَ سنزِيدُ الْمُحْسِنِينَ(58)
فَبَدّلَ الّذِينَ ظلَمُوا قَوْلاً غَيرَ الّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلى
الّذِينَ ظلَمُوا رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(59)
و به ياد آريد آن زمان را كه به شما گفتيم : به آن قريه در آييد و از نعمتهاى آن هر
چه و هر جا كه خواسته باشيد به فراوانى بخوريد؛ ولى سجده كنان بر دروازه داخل شويد
و بگوييد: بار گناه از ما فرو نه ، تا خطاهاى شما را بيامرزيم و به پاداش نيكوكاران
بيفزاييم (58) اما ستمكاران آن سخن را ديگر كردند و بر آنان به جزاى عصيانى كه كرده
بودند عذابى آسمانى فرود آورديم (59)
واژگان
قرية : در لغت دو معنا دارد: نخست مكانى كه مردم در آن گرد مى آيند؛ يعنى
مكانى كه نخ اختصاص به خشكى دارد و نه اختصاص به دريا و ديگر عبارت است از: لانه
مورچه . بنابراين ، يكى از معانى حقيقى ((قريه))
شهر است ؛ ولى اين واژه بيشتر در مورد شهر كوچك به كار مى رود و اين معنا بر ساير
معانى آن غلبه پيدا كرده است به گونه اى كه هرگاه واژه ((قريه))
به كار رود در عرف معمول ، جز شهر كوچك ، چيز ديگرى از آن درك نمى شود.
حطّ: نازل شدن و فرود آمدن است .
سجود: گذاشتن پيشانى بر زمين و مراد از آن در اين جا معناى مجازى اش خضوع و
فروتنى است ؛ زيرا وارد شدن بنى اسرائيل از دروازه در حالى كه پيشانى آنها بر زمين
باشد امكان پذير نيست . بنابراين ، بايد اين واژه را بر فروتنى حمل كرد.
الرجز: به كسر راء، يعنى چيز آلوده و مراد از آن در اين جا عذاب است .
اعراب
((قرية)) عطف بيان است از
((هذه)) و ((رغدا))
نايب مفعول مطلق يعنى ((اءكلا رغدا)).
((سجدا)) حال است از
((واو)) جمع در ((ادخلوا)).
اين كلمه مصدر است ؛ اما به معناى اسم فاعل مى باشد؛ نظير ((عدل))
كه به معناى عادل است . ((حطة)) خبر
مبتداى محذوف و تقديرش اين است : ((مسئلتنا اءو اءمرنا حطة))،
دست همانند ((صبر جميل)) كه به معناى
((حالنا صبر جميل)) مى باشد. البته در
اين جا نصب آن نيز جايز است .
تفسير
و اذ قلنا ادخلوا
هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا. صاحب مجمع البيان مى گويد:
((مفسران اجماع دارند كه مراد از ((قريه))
در اين جا بيت المقدس است و اين نظريه را سخن خداوند در جاى ديگر تاءييد مى كند:
((ادخلوا الارض المقدسة))؛ وارد
سرزمين مقدس شويد.
و ادخلوا الباب
سجدا وارد شويد در حال يكه سرهايتان را با خضوع و فروتنى در برابر خداوند
پايين مى اندازيد. ابو حيان اندلسى در البحر المحيط مى گويد: ((مراد
از ((باب))، يكى از دروازه هاى بيت
المقدس است كه از آن به نام ((باب حطه))
ياد مى شود)). (اين دانشمند اندلسى در سال 754 هجرى وفات
كرد.)
(وقولوا حطة ). پس از آن كه خدا دستور داد بنى اسرائيل با خضوع و فروتنى وارد شوند،
همچنين به آنان دستور داد كه اين حالت فروتنى را با سخنان خاضعانه و ذليلانه تواءم
سازند؛ نظير
نستغفر الله و نساءله التوبه ، تا بدين وسيله ميان گفتار و كردار آنان
هماهنگى ايجاد شود، چنان كه ما در ركوع مى گوييم : ((سبحان
ربى العظيم)) و در سجده مى گوييم : ((سبحان
ربى الاءعلى)). لازم نيست كه آنان عينا واژه
((حطة)) را تعبدا بر زبان آورند - چنان كه بسيارى از
مفسران گفته اند - و نيز ضرورتى ندارد كه مراد از ((حطة))
عملى باشد كه گناهان را از بين ببرد، چنان كه در تفسير المنار از محمد عبده نقل شده
است ؛ زيرا وى گفته است : خداى تعالى آنان را به تلفظ (به زبان آوردن ) ماءمور
نكرد؛ چرا كه براى انسان چيزى از تلفظ آسان تر
نيست .
ايرادى كه بر نظريه فوق وارد مى باشد اين است كه خدا بندگانش را به سخن گفتن و تلفظ
در نماز، اعمال حج ، امر به معروف ، پاسخ سلام و اداى شهادت و حتى در پاره اى از
موارد به اداى حروف از مخارج صوتى مكلف ساخته است .
فبدل الذين ظلموا
قولا غير الذى قيل لهم . بنى اسرائيل ماءمور شدند سخنى را بگويند كه با آن
استحقاق آمرزش ، بخشش و پاداش را پيدا كنند؛ اما آنان از اين دستور سر باز زدند و
سخنى گفتند كه موجب مؤ اخذه و مجازات آنان گرديد.
توجه من بدين نكته جلب شد كه برخى از مفسران بزرگ از جمله دو فيلسوف مسلمان : رازى
و ملا صدرا در اين جا اين بحث را مطرح كرده اند كه آيا واجب است كه بر لفظ ادعيه و
اذكار وارد شده ، عينا بسنده شود، و يا آن كه با حفظ محتوا، تبديل لفظ به لفظى ديگر
جايز است ؟ اما اين بزرگان در ضمن تفسير آيه ((فبدل الذين
ظلموا)) به كسانى كه دين را همچون كالايى براى درآمد و
سودجويى خود قرار داده ، اشاره نكرده اند؛ به رغم اين كه مى دانيم آنها امانت داران
دين خدا بودند؛ اما به امانت خيانت كردند و آيات و روايات را كاملا همانند
اسرائيليات تحريف نمودند.
فاءنزلنا على
الذين ظلموا رجزا من السماء پيش تر گفته شد كه مراد از ((رجز))
عذاب است . خداوند درباره نوع اين عذاب و حقيقت آن سكوت اختيار نموده و براى ما
بيان نكرده است كه آيا اين عذاب وبا بوده ، چنان كه برخى گفته اند و يا تگرگ بوده ،
آن طورى كه برخى ديگر گفته اند. همچنين خداوند درباره تعداد كسانى كه به سبب اين
عذاب به هلاكت رسيدند سكوت اختيار كرده و بيان نفرموده است كه آيا هفتاد هزار بودند
يا بيشتر و يا كمتر؟ و نير مدت عذاب را بيان نكرده كه آيا يك ساعت بوده است يا يك
روز؟ از اين رو، ما نيز درباره آن سكوت اختيار مى كنيم و براى بيان اين معنا خود را
به زحمت نمى اندازيم ؛ مانند برخى از افراد كه با تكيه بر سخنى ضعيف و يا روايتى
متروك ، خو را به زحمت انداخته اند.
تقاضاى آب از طرف موسى
وَ إِذِ استَسقَى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضرِب بِّعَصاك الْحَجَرَ
فَانفَجَرَت مِنْهُ اثْنَتَا عَشرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كلّ أُنَاسٍ مّشرَبَهُمْ
كلُوا وَ اشرَبُوا مِن رِّزْقِ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى الأَرْضِ مُفْسِدِينَ(60)
و به ياد آريد آن گاه را كه موسى براى قوم خود آب خواست . گفتيم : عصايت را بر آن
سنگ بزن . پس دوازده چشمه از آن بگشاد. هر گروهى آبشخور خود را بدانست . از روزى
خدا بخوريد و بياشاميد و در روى زمين به فساد سركشى مكنيد (60)
واژگان
الاستسقاء: درخواست آب .
الانفجار: ((انفجار)) و
((انجباس)) يك معنا دارد؛ زيرا خداوند
اين دو را در يك داستان به كار برده است .
المشرب : مكان نوشيدن آب ، ((آبشخور))،
نظير ((ماءكل)) كه محل خوردن و
((مسكن)) كه محل سكونت است .
العثى : برخى گفته اند: معناى آن فراتر شدن از حد است در هر چيزى و آن گاه در فساد،
زياد به كار رفته ، و در نتيجه بر ساير معانى اش غلبه يافته است .
اعراب
((اثنتا عشرة))، دو كلمه است كه به
منزله يك كلمه محسوب مى شود. قسمت نخست اين كلمه ، معرب است و ((الف))
به جاى رفع و ((ياء)) به جاى نصب و جر
مى باشد. قسمت دوم آن مبنى است ؛ زيرا به منزله ((نون))
مثنّا مى باشد؛ نحويان چنين گفته اند. ((عينا))
تميز است .