هل اتيك حديث الغاشية , غاشيه , قيامت است كه ترس و سختيهاى آن همه مردم رافرو
مى گيرد.
بـعـضـى گـفـتـه انـد: غـاشـيه , آتش است نظير آيه : وتغشى وجوهم النار,
وصورتهايشان را آتش مى پوشاند.
(ابراهيم /50).
وجـوه يـومـئذ خاشعة , چهره هايى كه در اين روز به وسيله عذابى كه آنها را فرومى
گيرد ذليل و سرشكسته اند.
عـاملة ناصبة , آنها كه در آتش با زحمت كار مى كنند يعنى زنجيرها و غلها را با
خودمى كشند و در بـالا آمـدن از آتـش همواره آنها را بالا مى آورند و در پايين رفتن
به آتش آنها را به پايين مى كشند.
بـعـضـى گـفـته اند: انسان در دنيا كارهاى بدى كرده و رنج برده در كارهايى كه در
آخرت ثوابى نـدارد.
از آيـه : وقدمنا الى ما عملوا من عمل , و ما به سراغ اعمالى كه آنها انجام داده
اند مى رويم .
(فـرقـان /23).
وهـم يـحـسـبون الهم يحسنون صنعا, با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند.
(كهف /104).
سـعـيـد بـن جـبـيـر گويد: آنها راهبان و صاحبان صومعه ها و بدعتگزارانند كه
خدااعمالشان را نمى پذيرد.
[زيرا در كارهايشان كه روزه مداوم و نماز خواندن در شب است رنج و زحمت بيهوده و
بدون ثواب كشيدند].
حضرت صادق (ع ) فرمود: هر كس كه دشمن ما باشد, هر چند عبادت كند و بكوشدمشمول اين
آيه خواهد بود.
((296))
تصلى نارا حامية , تصلى به فتح و ضم (تاء) قرائت شده است .
حامية , آتشى سوزان كه بر دشمنان خدا زبانه مى كشد.
تسقى من عين آنية , آب داده مى شوند از چشمه اى داغ كه در حرارت به آخرين درجه
رسيده است .
لـيـس لـهـم طـعـام الا من ضريع , ضريع نوعى خار خشكيده است كه به آن شبرق مى گويند
و تازه اش را شتر مى خورد و چون خشك شود از آن دور مى شود كه سمى كشنده است .
لايـسمن و لايغنى من جوع , لايسمن , محلا مرفوع است , يا مجرور است بنابراين كه صفت
طعام يا ضـريع باشد يعنى خوراكشان از نوع خوراك انسانها نيست بلكه خاراست كه شتر مى
خورد ولى به ايـن نـوع خـار (ضريع ) شتر هم نزديك نمى شود و از آن دورى مى كند, اين
خار دو فائده غذايى را ندارد يعنى نه گرسنگى را رفع مى كند و نه چاق مى كند و نيرو
مى دهد.
بعضى گفته اند: [چون آيه ...
الا من ضريع نازل شد] كفار قريش گفتند: ما شتران خودرا با ضريع چاق مى كنيم پس آيه
: لايسمن و...
نازل شد.
وجوه يومئذ ناعمة , چهره هايى كه در آن روز از انواع نعمتها برخوردارند, يا نورانى
وزيبايند.
لـسـعـيها راضية , اينان وقتى مى بينند كه اعمالشان آنها را به ثواب و كرامت رسانده
ازاعمال خود خشنود مى شوند.
فى جنة عالية , در بهشتى كه قصرها و درجاتش بلند است , يا پرارج و والاست .
لا تسمع فيها لاغية , بهشتيان يا پيامبر(ص ) در بهشت سخن لغوى نمى شنوند, ياشخصى كه
سخن لغو بگويد وجود ندارد چون بهشتيان فقط سخن حكيمانه مى گويند و خدا را مى
ستايند.
لاتسمع , با (ثاء) و (و ياء) و به صورت مجهول قرائت شده است .
فـيـهـا عـين جارية , در بهشت چشمه هاى بسيار فراوانى است مانند آيه : علمت نفس
,آرى در آن موقع هر كس مى داند چه چيزى را آماده كرده است ! (تكوير /14).
فيها سرور مرفوعة , در بهشت تختهاى برافراشته , يا مرتفع است تا مؤمن با نشستن
برروى آن تمام آنچه را پروردگارش به او بخشيده ببيند.
و اكواب موضوعة , جامهايى بى دسته و لوله در كنار چشمه هاى روان نهاده شده كه هر
گاه مؤمن بخواهد از آن بنوشد آن را حاضر و پر مى يابد و نياز ندارد كه آنها
رافرابخواند.
و نـمـارق مصفوفة , پشتيهايى كه در كنار يكديگر چيده شده , مسندها و فرشهايى كه هر
جا مؤمن اراده نشستن كند بر روى بالش پوستى مى نشيند و به پشتى ديگرى تكيه مى دهد.
و زر ابـى مبثوثة , فرشهاى پهن و گسترده و گرابنها, بعضى گفته اند: فرشهايى است كه
پرزهاى ظـريـف دارد, زرابـى جـمـع زريبه است و مثبوثه به معناى گسترده شده
ياپراكنده شده در مجالس است .
افلا ينظرون الى الابل , آيا به شتر از روى عبرت نمى نگرند.
كـيف خلقت , چگونه عجيب و شگفت آفريده شده و هر كسى مى تواند باگرفتن مهارو افسارش
او را مـطيع خود سازد و او را مى خواباند تا بارهاى خود را بر پشتش بنهدآنگاه او را
حركت مى دهد و به شهرهاى دور مى برد در حاليكه در ديگر چهارپايان چنين حالتى نيست
[چنين نيست كه آنها را بخوابانند و بار بر پشتشان بگذارند.
]شتر تحمل تشنگى دارد تا آنجا كه اگر از آب ممنوع شود تا ده روز و بيشتر مقاومت مى
كند زيرا خدا آنها را كشتيهاى خشكى قرار داده است .
و الـى الـسماء كيف رفعت , آيا به آسمان نمى نگريد كه چگونه بدون ستون بر روى زمين
برافراشته شده كه فاصله اش با زمين بسيار است .
و الى الجبال كيف نصبت , آيا نمى انديشيد در كوهها كه چگونه استوار شده و از جاكنده
نمى شود.
و الـى الارض كيف سطعت , آيا به زمين نمى نگريد كه چگونه هموار شده و همچون گاهواره
است [حركت ملايمى دارد] كه آدمى بر روى آن حركت مى كند.
روايـت شده كه على (ع ) چهار فعل خلقت , رفعت , نصبت , سطحت را به صورت مجهول و با
تاء ضمير قرائت كرده و مفعول در تمام اين فعلها محذوف و در تقديراست يعنى افلا
ينظرون الى هذه الـمـخـلوقات الدالة ...
آيا در اين آفريده ها كه بر وجودصانعى توانا و دانا دلالت دارد نمى انديشيد تا
تـوانـايـى او بـر زنده كردن و برگرداندن مردگان را منكر نشويد و به پيامبر خدا
ايمان بياوريد و مهياى ديدار او شويد.
فـذكر انما انت مذكر, يعنى آنان نمى انديشند پس به آنها تذكر بده و اهميت نده كه
نمى انديشند و متذكر نمى شوند چرا كه تو فقط تذكر دهنده اى مانند آيه : ان عليك الا
البلاغ , وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است .
(شورى /48).
لـست عليهم بمصيطر, تو بر آنها مسلط نيستى مانند آيه : و ما انت عليهم بجبار,
تومامور به اجبار آنها نيستى ؟.
(ق /45).
الا مـن تـولى و كفر, استثناى منقطع است يعنى بر آنان مسلط نيستى ولى هر يك ازآنها
كه پشت كـنـد ولايت و تسلط از آن خداست پس خداوند او را به عذابى بزرگتركه عذاب
جهنم است كيفر مى دهد, بعضى گفته اند: اين جمله استثناى از آيه : فذكرانما ان مذكر,
است يعنى مگر كسى كه از ايمان آوردن او قطع طمع كنى و روى بگرداند در نتيجه مستحق
عذاب بزرگتر شود و آنچه بين دو آيه قرار دارد جمله معترضه است .
ان علينا ايابهم , اياب مشدد و در اصل اوابج از اوب بوده , و او قلب به الف شده
مانند ديوان كه اصلش دوان بوده آنگاه مانند سيد وهين كه اصلش سيود آهيون : بوده , و
او قلب به ياء شده و (ياء) در (ياء) ادغام شده است در اواب نيزواوج قلب به (ياء شده
است .
مـقـدم شدن الينا بر اياب به معناى شدت بخشيدن بر تهديد است , يعنى بازگشت آنها فقط
به سوى خداوندى است قهار كه بر انتقام گرفتن تواناست .
ثم ان علينا حسابهم , حسابرسى آنان فقط بر خدا لازم است نه بر ديگران .
سوره فجر
مكى است .
بـه اعـتـقاد علماى كوفه سى آيه و به عقيده علماى بصره بيست و نه آيه است ,علماى
كوفه كلمه فى عبادى را يكايه شمرده اند.
در حديث ابى (بن كعب است كه هر كس اين سوره را در ده شب اول ماه ذى الحجه بخواند
خدا او را بـيـامـرزد و هـر كـس آن را در روزهـاى ديگر بخواند در روز قيامت برايش
نور و درخشندگى باشد.
((297))
حـضـرت صادق (ع ) فرمود: سوره والفجر, را در نمازهاى واجب و مستحب خودبخوانيد
زيرا سوره حـسين بن على (ع ) است و هر كس آن را بخواند روز قيامت درهمان درجه اى كه
امام حسين (ع ) در بهشت دارد با آن حضرت باشد.
((298))
ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
به سپيده دم سوگند.
(1) و به شبهاى دهگانه .
(2) و به زوج و فرد.
(3) و به شب هنگامى كه (به سوى روشنايى روز) حركت مى كند.
سوگند (كه پروردگارت دركمين ظالمان است ).
(4) آيا در آنچه گفته شد سوگند مهمى براى صاحبان خرد نيست ؟!(5) آيا نديدى
پروردگارت به قوم عاد چه كرد؟(6) و يا آن شهر (ارثم ) با عظمت .
(7) همان شهرى كه نظيرش در بلاد آفريده نشده بود.
(8) و قوم ثمود كه صخره هاى عظيم را ازدره مى بريدند (و از آن خـانـه و كـاخ مى
ساختند).
(9) و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود.
(10) همان اقوامى كه در شـهـرها طغيان كردند.
(11) و فساد فراوان در آنها به بار آوردند.
(12) لذا خداوندتازيانه عذاب را بر آنها فرو ريخت .
(13) مسلما پروردگار تو دركمينگاه است .
(14) اما انسان هنگامى كه خداوند او را بـراى آزمـايـش اكـرام مـى كـنـد و نعمت مى
بخشد (مغرور مى شود) و مى گويد:پروردگارم مرا گـرامـى داشـتـه !(15) و اما هنگامى
كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد مايوس مى شود و مـى گويد پروردگارم مرا
خواركرده !(16) چنان نيست كه شما خيال مى كنيد, بلكه شما يتيمان راگرامى نمى داريد.
(17) و يكديگر را براى اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد.
(18) و ميراث را (از طريق مشروع و نامشروع ) جمع كرده مى خوريد.
(19) و مال و ثروت را بسيار دوست مى داريد.
(20) چنان نيست كه آنها خيال مى كنند, در آن هنگام كه زمين سخت درهم كوبيده شود.
(21) و فرمان پروردگارت فرارسد و فرشتگان صف درصف حاضر شوند.
و در آن روز جهنم را حاضر كنند (آرى ) در آن روز انسان متذكرمى شود, اما چه فايده
كه اين تذكر بـراى او سـودى نـدارد.
(22)مى گويد: اى كاش براى اين زندگى چيزى فرستاده بودم .
(23) در آن روز هـيـچ كـس عـذابـى همانند عذاب او نمى كند.
(24) و هيچ كس همچون او كسى را به بند نـمـى كشد.
(25) تو اى روح آرام يافته !(26)به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او
خـشـنودى و هم اواز تو خشنود است .
(27) و در سلك بندگانم داخل شو.
(28) و دربهشتم ورود كن .
(29) تفسير: والـفـجـر و ليال عشر, فجر شكافته شدن عمود صبح است كه خداوند سبحان
بدان سوگند ياد كرد, چنان كه در آيه : والصبح اذا تنفس , سوگند ياد كرده است .
در تفسير ليال عشر چند قول است : 1 ـ دهه اول ذى الحجة است .
2 ـ ده روز آخر رمضان است .
((299))
نكره آوردن ليالى براى اين است كه منظورشبهاى ويژه اى از جنس شبهاى دهگانه و
برخى از آنهاست يا فضيلت مخصوصى دارند كه ديگر شبها ندارند.
والـشـفـع والوتر, منظور از شفع و وتر در مورد اشيا, جفت و طاق تمام موجودات است .
و در مورد شفع و وتر اين شبها ممكن است شفع روز عيد قربان (دهم ذيحجه ) و وتر عرفه
(روز نهم ) باشد.
يا شفع يوم الترويه و وتر روز عرفه است , اين قول از ائمه (ع ) روايت شده است .
وتـر بـه فتح (واو) قرائت شده و به فتح و كسر (واو) دو لغت است كه در عدد به كارمى
رود ولى تره تنها به كسر (تاء) قرائت شده است .
والـلـيل اذا يسر, سوگند به شب هر گاه برود مانند: والليل اذا ادبر, و به شب ,
هنگامى كه (دامن بـرچـيند و) پشت كند.
(مدثر /33).
(ى ) از يسرى حذف شده چون كسره آخر راء از آن كفايت مـى كـنـد امـا در هنگام وقف
كردن (ى ) و (كسره ) هر دوحذف مى شود, بعضى گفته اند, معناى يسرى يسرى فيه است ,
شبى كه در آن راه مى روند.
هـل فى ذلك قسم لذى حجر, يعنى آيا در سوگندهايى كه ياد كردم براى خردمند,قانع كننده
اى هـسـت ؟ زيـرا عـقـل مـانـع از كار زشت مى شود از اين رو (عقل و نهية )ناميده
شده , چرا كه عقل مـى انديشد و بازمى دارد, يعنى آيا اين سوگند, سوگندمهمى است كه
شى ء مورد قسم به وسيله آت تاكيد شود؟ و جواب قسم ليعذبن محذوف است و آيه : الم تر
كيف فعل ربك , تا, سوط عذاب , بر آن دلالت دارد.
الم تر كيف فعل ربك بعاد, عاد به فرزند عادبن عوص بن آدم بن سام بن نوح گفته شده
چنان كه به فرزندان هاشم , هاشم گويند آنگاه به نخستين عاد, عاد اول به نام جدشان
ارم گفته شده و به افـراد بـعـد از آنـهـا عاد آخر گفته شده بنابراين ارم دربعاد
ارم عطف بيان براى عاد است و بـعـضى گفته اند: ارم شهرشان بوده كه در آن مى زيستند,
مؤيد اين است كه قول قرائت كسانى است كه به صورت اضافه بعادارم قرائت كرده اند و
تقديرش : بعاد اهل ارم , است .
ارم ذات العماد, ذات العماد, هر گاه صفت قبيله باشد به اين معناست كه
آنهاچادرنشينانى بودند كـه سـتـونها [ى سيار] داشتند يا داراى مردان بلند قامت
بودندبنابراين كه قامتهاى آنها به ستون تشبيه شده باشد, و اگر ذات العماد صفت
شهرشان باشد به اين معناست كه شهرهاى آنها داراى ستونهايى بودند.
روايت شده كه عاد دو پسر داشت : شداد و شديد كه به سلطنت رسيدند و با قهر وغلبه بر
شهرها را گـرفـتند [پس از مرگ شديد] سلطنت تنها براى شداد ماند پس تمام عالم را
مالك شد و توصيف بـهـشت را شنيد پس دستور داد مانند بهشت برايم بسازيد پس ارم در
يكى از بيابانهاى عدن در مـدت سـيصد سال ساخته شد و عمرشداد نهصد سال بود, ارم شهرى
بزرگ بود كه قصرهايش از طـلا و نـقـره و سـتـونهايش از زبرجد و ياقوت بود و در آن
انواع درختان و نهرهاى به هم پيوسته مـوجـود بودچون ساختمان آن شهر به پايان رسيد
شداد با اهالى مملكتش به آنجا رفتند و چون به مـقـدار يـك شـبانه روز راه به آن جا
مانده بود خداوند بر آنان صيحه اى از آسمان فرستاد و تمامى هلاك شدند.
از عبداللّه بن قلابه روايت شده كه به جستجوى شتر گمشده اش به يكى از بيابانهارفت و
گذارش به شهر ارم افتاد و هر چه توانست از جواهرات آن جا برداشت , اين خبر به
معاويه رسيد و او را احضار كـرد وى قـصه را براى معاويه نقل كرد, معاويه درپى كعب
الاحبار فرستاد و از او راجع به آن شهر پرسيد در جوابش گفت : آن جا همان شهر ارم
است كه ستونها دارد و بزودى در زمان تو؟ مردى از مـسـلمانان وارد آن مى شود كه سرخ
رو, كوتاه قد, و برابر ويش خالى است و بر گردنش نيز خالى كـه بـراى پـيـدا كـردن
شـتـرش به طرف آن صحراها بيرون مى رود آنگاه كعب روى برگرداندو ابن قلابه را ديد پس
گفت : به خدا اين همان مرد است .
الـتـى لـم يخلق مثلها فى البلاد, يعنى مانند شهر عاد در ميان شهرها در بزرگى جرم
وقدرت به وجود نيامده بود, يا مانند شهر شداد در ميان تمام شهرها شهرى خلق نشده
بود.
و ثـمود الذين جابوا الصخر بالواد, يعنى خداونند چه كرد به قوم ثمود كه صخره كوهها
را بريدند و سـوراخ كردند و در آن براى خود خانه هايى گرفتند مانند آيه :وتنحتون من
الجبال بيوتا, شما از كوهها خانه هايى مى تراشيد.
(شعراء /149) و فـرعـون ذى الاوتاد, و خدا با فرعون ذوالاوتاد چه كرد, و چون فرعون
لشكريان زيادى داشت كه هر گاه به جايى فرود مى آمدند ميخهاى فراوانى به زمين مى
كوبيدند به او ذوالاوتاد گفتند يا به ايـن جهت كه [بنى اسرائيل را] به چهار ميخ مى
كشيد و شكنجه مى داد چنان كه همين شكنجه را نسبت به همسرش آسيه اعمال كرد.
الذين طغوا فى البلاد, در اعراب اين جمله سه قول است : 1 ـ محلا منصوب است بنا بزدم
.
2: مرفوع است بنابراين كه خبر براى (هم ) باشد و در اصل هم الذين بوده است .
3 ـ مجرور است بنابراين كه صفت براى اقوام ياد شده : عاد, ثمود, فرعون , باشد.
فـصـب عليهم ربك سوط عذاب , گفته مى شود: صب عليه السوط وغشاه وقنعه , بر اوتازيانه
زد و آن را بـر سرش كوبيد, آوردن سوط اشاره به اين است كه عذابهايى كه خدا در دنيا
به آنان مى دهد در مـقـايـسه با عذابى كه در آخرت بر ايشان مهيا ساخته مانند
تازيانه نسبت به ديگر آلات شكنجه است .
حسن [بصرى ] هر گاه به اين آيه مى رسيد مى گفت : در پيشگاه خدا تازيانه هاى بسيارى
است پس آنان را به يكى از آنها مجازات مى كند.
ان ربك لبا المرصاد, مرصاد بر وزن مفعال از مصده و به معناى جايى است كه شخص در
آنجا به كمين مى نشيند و اين آيه مثلى است براى عقابى (كمينگاهى ) كه خدا براى
گنهكاران آماده كرده است و اين گنهكاران از نظر او مخفى نمى مانند.
از عمروبن عبيد روايت شده كه اين سوره را در محضر منصور خواند تا به اين آيه رسيد
پس گفت : ان ربـك لـبا المرصاد يا ابا جعفر! اى ابوجعفر, پروردگارت دركمينگاه است ,
عمروبن عبيد با اين خـطـاب نـدايـى , بـه كـنايه به منصور فهماند كه وى در زمره
جبارانى است كه در اين آيه تهديد شده اند.
از ابـن عـبـاس در مـورد اين آيه روايت شده كه بر روى پل دوزخ نصفت بازداشتگاه است
, خدا در اولين بازداشتگاه از شهادت به لااله الا اللّه سؤال مى كند, و در دومى از
نماز و در سومى از زكات و در چـكـهـارمـى , از روزه و در پنجمى از حج و در ششمى از
عمره سؤال مى شود پس اگر همه را كـامـل جـواب داد به بازداشتگاه هفتم مى رسدو در آن
جا از مظلمه ها سؤال مى شود پس اگر از مـظالم سالم بيرون آمد چه بهتر [به بهشت مى
رود] و گرنه [به فرشتگان ] گفته مى شود بنگريد پـس اگر عمل مستحبى داشته باشد
اعمالش با آن كامل مى شود و چون از حساب فارغ شود او را به بهشت هدايت مى كنند.
فاما الانسان اذا ما ابتليه , خداوند اين آيه را به ان ربك ابا المرصاد متصل ساخته
وگويى فرموده است : خداوند از انسان جز بندگى چيزى نمى خواهد و او براى كيفردادن
گنهكار در كمين است امـا آدمى جز به دنيا به چيزى اهميت نمى دهد و هر گاه خدا او را
آمود و به او اكرام كرد و در مال وسعتش بخشيد [مى گويند:] فـيقول ربى اكرمن , مى
گويد: پروردگارم مرا محترم و گرامى داشته است , اين آيه خبرمبتدايى اسـت كـه
انـسـان اسـت و براى اين (فاء) بر فعل قول داخل شده كه در امامعناى شرط هست و ظرفى
كه بين مبتدا آمده [از باب اتساع در ظروف ] تقديرامتاخر مى باشد و تقدير جمله مهما
يكن مـن شـى ء فـا الانـسـان قـائل ربـى اكرمنى وقت الابتلاء است .
يعنى هر چه باشد انسان مى گويد: پروردگارم در هنگام امتحان مرامحترم داشته است .
توسعه در رزق و مقدر ساختن آن ابتلاء ناميده شده چون هر يك از آن دو براى آزمودن
بنده است كـه آيـا شـكـرگـزار اسـت يا در هنگام توسعه رزق ناسپاس , صابراست يا در
برابر مقدرات بى تابى مـى كند بنابراين حكمت در هر دو يكى است ونظير اين جاست آيه :
ونبلوكم بالشر والخير فتنة , و ما شما را با بديها و نيكيهاآزمايش مى كنيم .
(انبياء /35).
فقدر عليه رزقفه , قدر به تشديد و تخفيف (دال ) قرائت شده است .
فـيـقول ربى اهانن , در هنگام وقت (اكرمن ) و اهانن به سكون نون قرائت شده درنزد
كسى كه (ياء) را در درج كلام ساقط كرده و بجاى آن به كسره اكتفا كرده است .
كـلا بـل لاتـكـرمـون اليتيم , (كلا) منع از اين گفتاراست يعنى چنان كه او گفته
نيست زيرامن شخص را به خاطر كرامتى كه در پيشگاهم دارد ثروتمند و به سبب خوارى
وذلتى كه در پيشگاهم دارد قـصر نمى كنم .
ليكن روزى هر كس را بخواهم وسعت مى دهم و به موجب و مقتضاى حكمت روزى را مـقـدر مى
كنم بلكه آنها خودكارهايى مى كنند كه مستحق خوارى مى شوند و هر گاه با دادن مال
زياد به آنان اكرام مى كنم آنچه را كه لازم است از مالشان بپردازند و يتيم را اكرام
نمايند انجام نمى دهند.
و لاتحاضون على طعام المسكين , و خاندان خود را به غذا دادن به مسكين ترغيب نمى
كنند.
و تـاكـلـون التراث اكلا لما, همانند چهار پايان مى خورند و خوردن را دوست دارند,
وبه دالن مال بخل مى ورزند.
تكرمون و فعلهاى بعد از آن با (تاء) و به صورت مخاطب قرائت شده است .
و؟ لا تـحـاضـون , (ولايـحاضون ) به صورت غايب نيز قرائت شده يعنى بعضى از شمابعض
ديگر را ترغيب نمى كنند.
اكلا لما, هر گاه ميان حلال و حرام جمع كند يعنى در خوردنشان ميان سهم ميراث خود و
ديگران جمع مى كنند زيرا آنان به زنان و كودكان ارث نمى دادند و ميراث آنهارا با
ميراث خود مى خوردند, بعضى گفته اند: ميراث را به صورت گسترده اى مى خوردند و حقوقى
را كه در مال بر آنها واجب شده بود نمى دادند.
و تحبون المال حباجما, مال را بسيار دوست مى داشتند و نسبت به آن سخت حرص مى
ورزيدند.
كـلا اذا دكت الارض دكاركا, كلا, منع آنها از محبت مال و زشت شمردن كار آنهاست سپس
آنها را تـهديد مى كند و حسرت و افسوس خوردن آنها در مورد تفريطشان درآجن كار را
يادآور مى شود.
در هنگامى كه حسرت سودى ندارد.
دكـا دكـا, يـعـنـى از هـم پـاشيدن كوهها پياپى و مكرر است تا زمين مانند بيابانى
صاف ومسطح مى شود.
وجى يومئذ بجهنم , يومئد, بدل است از: اذا دكت الارض و ظرف براى (يتذكر)است .
و جـاء ربـك والملك صفا صفا, اين آيه تمثيلى براى ظهور نشانه هاى قهر و قدرت ذات حق
است و آن را بـه حـال سـلـطـان تشبيه كرده كه هر گاه شخصا حاضر شود آثارهيبت و
سياست او آشكار مى شود كه در حاضر شدن لشكريان و خاصگان وى آن هيبت وجود ندارد.
والـمـلـك صـفـا صـفا, يعنى فرشتگان هر آسمانى فرود مى آيند و هر كدام به ترتيب صفى
تشكيل مى دهند.
وجئى يومئذ بجهنم , نظير آيه زير است : وبزرت الجحيم , دوزخ [براى گمراهان ]آشكار
مى شود.
(شعرا /91).
از ابوسعيد خدرى روايت است كه چون اين آيه نازل شد چهره رسول خدا(ص )تغيير كرد تا
آنجا كه اصحاب از آن آگاه شده و بر آنان سخت آمد پس على (ع ) را خبردادند على (ع )
آمد و از پشت سر, پيامبر(ص ) را در آغوش كشيد و ميان دو كتف حضرت را بوسيد آنگاه
گفت : اى پيامبر خدا, پدر و مـادرم بـه فـدايـت امروز چه حادثه اى روى داده است ؟
فرمود: جبرئيل آمد و آيه : وجى ء بجهنم را بـرايـم قـرائت كـرد حـضـرت آيـه را بـر
عـلى (ع ) قرائت كرد, على (ع ) به پيامبر گفت : جهنم را چـگـونـه مى آورند؟ فرمود:
هفتاد هزار فرشته آن را مى آورند كه با هفتاد هزار زنجير و زمان آن را مى كشند پس
چنان تكانى مى خورد كه اگر آن را رها كنند تمام جمعيت محشر رامى سوزاند پس من به
جهنم اعتراض مى كنم او مى گويد: اى محمد مرا با تو چه كار,خداسوند گوشت تو را بر من
حرام كرده است پس هيچ كس نمى ماند مگر اين كه مى گويد: نفسى نفسى , (خودم , خودم ),
ولى محمد(ص ) مى گويد: پروردگارا امتم امتم .
يومئذ يتذكر الانسان , در اين روز آدمى متذكر مى شود كه در چه چيز تفريط كرده و
ازچه چيز پند گرفته است .
و انـى لـه الـذكرى , و كجا يادآور شدن برايش سودمند است , و ناگزيريم مضاف محذوفى
[منفعة الذكرى ] در تقدير بيگريم و گرنه ميان يتذكر, و انى له الذكرى ,تناقض خواهد
شد.
يـقـول يـا ليتنى قدمت لحيوتى , مى گويد: اى كاش براى اين زندگى آخرتم يا زمان
زندگيم در دنيا چيزى از پيش مى فرستادم مانند اين گفته شما: جئتبه لخمس ليال مضين
من شهر كذا, پنج روز از فـلان مـاه گذشته بود كه نزد او رفتم , در اين آيه روشنترين
دلالت است بر اين كه آنان در افعال خود مختارند نه مجبور و گرنه افسوس خوردن مفهومى
ندارد.
فـيومئذ لايعذب عذابه احد.
ولايوثق وثاقه احد, يعذب , يوثق به فتحه قرائت شده و ضمير [در هر دو فعل ] به انسان
موصوف برمى گردد.
بـعضى گفته اند: مقصود ابى بن خلف است يعنى هيچ كس مانند عذاب او عذاب نمى شود و
هيچ كـس را مـانـند او بسته و زندانى نمى كنند چون در كفر و عناد خود به آخرين درجه
رسيده بود يا عـذاب او بـر دوش ديـگرى نهاده نمى شود مانند آيه : ولاتزرو ازرة
وزراخرى , و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را متحمل نمى شود [به دوش نمى كشد].
(انعمام 164).
يـعـذب ويـوثق , به كسر [ذال و ثاء] قرائت شده است و ضمير [در هر دو فعل ] به خدا
برمى گردد, يـعـنى جز خدا هيچ كس ديگرى را عذاب نمى كند چون در آن روز(قيامت )
كارها فقط در اختيار خـداست , يا ضمير به انسان برمى گردد يعنى هيچ كس به وسيله
آتشبانان عذاب نمى شوند مانند عذابى به او مى دهند.
يـا ايـتها النفس المطمئنه , يعنى خداوند به مؤمن مى گويد: اى نفس , و اين وعى
احترام به مؤمن است چنان كه با موسى (ع ) سخن گفت , يا بر زبان فرشته اى مى گويد.
المطمئنة , نفسى كه در امان است و بيم و اندوهى او را پريشان نمى كند, يا مرادنفسى
است كه به حق آرامش يافته و روح دانش و اطمينان يقين آن (نفس ) را آرامش بخشيده و
ترديدى عارض آن نمى شود, اين سخن (خطاب ) در هنگام مرگ يابرانگيخته شدن از قبر يا
در هنگام دخول به بهشت به او گفته مى شود.
ارجعى الى ربك , به وعده گاه پروردگارت بازگرد.
راضية مرضية , به آنچه داده شده اى راضى هستى و در پيشگاه خدا پسنديده اى .
فادخلى فى عبادى , پس در زمره بندگان صالح من داخل شو.
و ادخـلـى جـنـتى , با بندگان شايسته ام داخل بهشتم شو, بعضى گفته اند: مقصود ازنفس
, روح اسـت يـعـنـى داخل در اجساد بندگانتم شو.
فى عبادى را ابن عباس فى عبدى قرائت كرده و گفته است : اى روح به كالبد صاحبت برگرد
و در جسد بنده ام وارد شو.
سوره بلد
مكى است .
و بيست آيه دارد.
در حـديـث ابى (بن كعب ) است كه هر كس آن را قرائت كند خدا او را در روز قيامت از
خشم خود درامان بدارد.
((300))
امـام صـادق (ع ) فـرمـود: هـر كـس ايـن سوره را در نماز واجب بخواند در دنيا
معروف شود كه از صـالـحـان اسـت و در آخرت , به داشتن منزلت در پيشگاه خدا معروف
شود و از رفقاى پيامبران و شهيدان و صالحان خواهد بود.
((301))
تـرجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
قسم به اين شهر مقدس (مكه )(1) شهرى كه تو ساكن آن هستى !(2) و قسم به پدر و فرزندش
(ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح ).
(3) كه ما انسان را در رنج آفـريـديم (وزندگى او مملو از رنجهاست ).
(4) آيا او گمان مى كند كه هيچ كس قادر نيست بر او دست يابد؟!(5) مى گويد: مال
زيادى را (در كارهاى خير) تلف كرده ام !(6) آيا گمان مى كند هيچ كـس او را نـديـده
(ونمى بيند)؟(7) آيا براى او (انسان ) دو چشم قرار نداديم ؟(8) و يك زبان و دو لـب
؟(9) و او را به خير و شرش هدايت نموديم .
(10) ولى او (انسان ناسپاس ) از آن گردنه مهم بالا نـرفـت !(11) و تو نمى دانى آن
گردنه چيست ؟(12) آزاد كردن برده است !(13) يا اطعام كردن در روزگـرسـنـگى .
(14) يتيمى از خويشاوندان را.
(15) يا مستمندى به خاك افتاده را.
(16) سپس از كـسـانـى بـوده بـاشد كه ايمان آورده و يكديگر رابه شكيبايى و رحمت
توصيه مى كنند.
(17) آنها اصـحاب اليمين هستند [و نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند].
(18) وكسانى كه آيات ما را انـكـار كرده اند افراد شومى اند و نامه اعمالشان به دست
چپشان داده مى شود.
(19) بر آنها آتشى است فروبسته (كه راه فرارى از آن نيست ).
(20) تفسير: لا اقسم بهذا البلد, خداوند سبحان به شهر حرام كه مكه است سوگند ياد
كرده است .
و والد و ما ولد, در معناى اين آيه چند قول است : 1 ـ خداوند به آدم و انبيا و
اوصيا و پيروان آنها كه از ذريه آدمند سوگند خورده است .
2 ـ به قولى , منظور از (والد وولد) ابراهيم و فرزندان اويند.
3 ـ بـه قـولـى , مـنـظور رسول خدا(ص ) و فرزندانش هستند, خداوند به شهرى كه مسقط
الراس پيامبر اسلام (ص ) و حرم پدرش ابراهيم (ع ) و محل نشو و نماى پدرش اسماعيل و
فرزندانش بوده , سوگند ياد كرده است .
4 ـ به قولى , منظور هر پدر و فرزندى است .
لـقـد خلقنا الانسان فى كبد, اين آيه جواب قسم است , آدمى را در تعب و سختى آفريديم
و او را در مشقتها و سختيها فرورفته است .
و انـت حل بهذا البلد, اين آيه جمله معترضه اى است كه ميان قسم و جواب قسم آمده است
, يعنى يكى از سختيها اين است كه هتك حرمت شخص بسيار محترمى چون تو در اين شهر حلال
شمرده شـده چـنـان كـه شكار در غير حرم حلال شمرده مى شود و آنها بيرون راندن و
كشتن تو را حلال دانسته اند.
بـعـضى گفته اند: خداوند در اين آيه فتح مكه را به پيامبر(ص ) وعده داده است .
يعنى تو در آينده وارد ايـن شهر خواهى شد و هر كار بخواهى از كشتن و اسارت
(كفار)انجام مى دهى , خداوند آن را بـراى تـو مـى گـشايد و تو را وارد آن مى كند.
كبد در اصل از كبد الرجل كبدا فهو كبد, است هر گاه كبد شخص به درد آيد آنگاه در هر
مشقت و رنجى به كار رفته است .
ايـحـسـب ان لـن يقدر عليه احد, ضمير در ايحسب به بعضى از بزرگان قريش برمى گردد كه
رسول خدا(ص ) چه رنجهايى كه از آنها نبرد, يعنى آيا اين فردى كه در ميان قوم خود
نيرومند است گمان مى كند كه هيچ كس نمى تواند از او انتقام و مكافات بگيرد.
يقول اهلكت مالا لبدا, مقصود مال بسيارى است كه خرج شده و به اصطلاح آنها درمكارم
اخلاق به مصرف رسيده است .
ايحسب ان لم يره احد, آيا مى پنداريد كه در هنگام انفاق رياكارانه اش كسى او رانمى
بيد يعنى خدا او را مى بيند, گفته اند: او مردى از قبيله جمح بوده و به قدرى
نيرومند بود كه بر روى چرم دباغى شـده عكاظى مى ايستاد وس ده نفر آن چرم را اززير
پاى او مى كشيدند چرم پاره مى شد ولى او از جايش تكان نمى خورد.
الم نجعل له عينين , آيا برايش دو چشم قرار نداديم تا با آنها ديدنيها را ببيند؟ و
لـسـانا وسفتين , و آيا برايش زبانى قرار نداديم تا آنچه را در دل دارد بگويد؟ و
دولب برايش قرار نـداديـم كـه آنـهـا را بر روى هم نهد و از آنها بر سخن گفتن و
خوردن وآشاميدن و غيره كمك بگيرد؟ و هديناه النجدين , يعنى او را به دو راه خير و
شر هدايت كرديم , بعضى گفته اند: اورا به دو پستان مادرش راهنمايى كرديم .
فـلا اقـتـحـم الـعقبة , يعنى آن نعمتها را با انجام كارهاى شايسته از قبيل آزادى
بردگان واطعام يتيمان و مسكينان با ايمانى كه اصل و اساس هر بندگى و كار خيرى است
سپاسگزارى نكرد بلكه نسبت به نعمت و صاحب نعمت ناسپاسى كرد, يعنى انفاق به اين صورت
, انفاق پسنديده در پيشگاه خداست نه اين كه مال خود را به قصدفخرفروشى و رياكارى
هدر دهد.
ثـم كـان مـن الـذين امنوا, اين آيه دلالت مى كند بر اين كه معنى , فلا اقتحم
العقبة است ,نه شكر نـعـمـتـها را كرده و نه ايمان آورده است , منظور از اقتحام ,
داخل شدن باسختى و مشقت است و قـحـمـه شـدت و سختى است و خداوند سبحان اعمال شايسته
را عقبه و عمل به آنها را سختى ورزيدن نسبت به آنها قرار داده است چون در انجامش
سختى و جهاد نفس لازم است .
از حـسن (بصرى ) نقل شده : به خدا عقبه سخت است , يعنى آدمى با نفس وخواهشهاى آن
مبارزه كند در حالى كه شيطان دشمن اوست .
منظور از فك رقبة آزاد كردن برده از بردگى و جز آن است .
فك رقبة اوا طعم , نيز قرائت شده بنابراين كه بدل از فلا اقتحم العقبه باشد.
و مـا ادريـك مـا العقبة , اين آيه جمله معترضه است يعنى تو از كنه ثواب و دشوارى
عقبه بر نفس , آگاه نيستى .
هـر يك از كلمات : مسغبه , مقربه , متربه , وزن مفعله از فعلهاى زير است : مسغبه ,
از:سغب هر گاه گـرسنه شود, مقربه , از: قرب هر گاه در نسب نزديك باشد, و ترب ,
هرگاه فقير شود و به خاك بـچشبد, يوم را به ذى مسنعبه , وصف كرده است چنان كه گفته
اند: هو ناصب ذو نصب , يعنى او داراى نصب است .
آيـه : ثـم كـان من الذين آمنوا, با ثم آمده است براى اين كه ايمان بعداز بنده
آزادكردن و صدقه اسـت و از نـظـر درجـه و فضيلت دورتر از آنهاست نه از نظر زمان چون
ايمان از نظر زمانى بر آنها تقدم دارد و هيچ عمل صالحى جز به ايمان استوارنشود.
و تـواصوا باالصبر و تواصوا بالمرحمته , يعنى بعضى از آنها بعض ديگر را به صبر
وثبات بر ايمان يا به صبر در مقابل گناهان و عبادات و گرفتاريها سفارش مى كنند كه
بريكديگر ترحم و احسان كنند به چيزى كه منجر به رحمت خداى متعال مى شود يابه
نيازمندان ترحم و احسان مى كنند.
اولئك اصحاب الميمنة .
والذين كفروا باياتنا هم اصحاب المشئمة , ميمنه و مشامنه ,همان يمين و شـمـال يا
ميمنت و شومى است , يعنى مؤمنان بر نفوس خود اصحاب ميمنت و بركت و كافران نيز اصحاب
شومى هستند.
عـليهم نار موصدة , مؤصده با همزه و بدون همزه قرائت شده است و از: اوصدت الباب و
آصذته , گـرفـتـه شـده , هـر گاه در را ببندى يعنى درهاى جهنم بر روى آنان بسته است
, اندوهى از آن بيرون نمى رود و شادمانى براى هميشه وارد آن نشود.
سوره والشمس
مكى است و شانزده آيه دارد.
در حديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس آن را قرائت كند گويى تمام چيزهايى راكه خورشيد
و ماه بر آن تابيده صدقه داده است .
((302))
حـضـرت صـادق (ع ) فـرمـود: هر كس سوره والشمس وضحاها, و سوره والليل اذاانعشى
و سوره والضحى , و الم نشرح , را در شب و روز خود بسيار بخواند هر چيزى كه در حضور
اوست روز قيامت به نفع او گواهى دهد حتى مو, پوست , گوشت ,رگهايش و تمام آنچه از
زمين برويد و پروردگار عالم بگويد: شهادت شما را براى بنده ام پذيرفتم و آن را امضا
كردم او را به بهشتهاى من ببريد تا هر كـدام را دوسـت دارد انـتـخـاب كـنـد.
پس بهشتها را بدون منتى از من بلكه به عنوان رحمت و بخشش من به او بدهيد, بر بنده
ام گوارا باد.
((303))
ترجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
به خـورشـيـد و گـسترش نور آن سوگند!(1) و به ماه در آن هنگام كه بعد از آن درآيد.
(2) و به روز هـنـگـامـى كـه صـفـحـه زمـين را روشن سازد.
(3) و قسم به شب آن هنگام كه صفحه زمين را بپوشاند.
(4) و قسم به آسمان و خدايى كه آسمان را بنا كرده (5) و قسم به زمين و خدايى كه آن
را گـسـتـرانـيـده .
(6)و سـوگـند به نفس آدمى و آن خدايى كه آن را منظم ساخته و نيكوآفريده اسـت .
(7) سـپـس فـجور و تقوا (شر و خير) را به الو الهام كرده است .
(8) كه هر كس نفس خود را تـزكيه كرده , رستگار شده (9) و آن كس كه نفس خويش را با
معصيت و گناه آلوده ساخته , نوميد ومـحـروم گشته است (10) قوم قمود بر اثر طغيان
(پيامبرشان را)تكذيب كردند.
(11) آن گاه كه شـقـى تـريـن آنها بپا خاست .
(12) وفرستاده الهى (صالح ) به آنها گفت : ناقه خدا را با آبشخورش
واگـذاريـد(مـزاحـم آن نشويد).
(13) ولى آنها او را تكذيب نموده و ناقه را پى كردند و به هلاكت رسـانـدنـد, لـذا
پـروردگـارشـان آنـها را به خاطر گناهى كه مرتكب شده بودند درهم كوبيد و سرزمينشان
را صاف و مسطح نمود!(14) و او هرگز از فرجام اين كار بيم ندارد.
(15) تفسير: والـشـمـس وضـحـيـهـا, منظور از ضحى كشش روشنى و گسترش و تابش آن است
ازاين رو گـفته اند: وقت ضحى , بعضى گفته اند: صحوة , بالا آمدن روز و ضحى بالاتر
ازآن است , ضحاء به فتح (ضاد) و ممدود بالاتر از ضحى است هر گاه نزديك به نصف روز
شود.
والـقـمر اذا تليها, هر گاه ماه در هنگام غروب خورشيد برآيد و از نور خورشيد بگيرد
وآن در نيمه اول ماه است .
والـنـهـار اذا جليها, روز هنگامى كه گسترده شود و آن را آشكار سازد چون جرم روز
درآن ظاهر مـى شـود و گستردگى اش كامل مى گردد, بعضى گفته اند: ضمير (جليها) به
ظلمت يا دنيا يا زمـيـن بـرمـى گردد هر چند قبلا از آنها ذكرى به ميان نيامده است .
مانند گفته عرب : اصبحت باردة , و مقصودشان صبح زود است .
والليل اذا يغشيها, سوگند به شب هر گاه خورشيد را بپوشاند و كرانه ها تاريك شود
وسياهى شب را بپوشد.
والـسـمـاء و مـا بـنـيها, ما در: وما بنينها, و ما طحيها, وما سواها موصولى است
يعنى سوگند به آسـمان و تواناى بزرگى كه آن را بنا كرد و سوگند به زمين و صانع
دانايى كه آن را گسترانيد, و سـوگـنـد بـه نـفس آدمى و آفريننده حكيمى كه خلقت آن
را تعديل كرد و نيكو آفريد.
در سخن بزرگان چنين آمده : منزه است خدايى كه شما (آسمان وغيره ) را مسخر ما ساخت .