يـبـتـغون فضلا من اللّه و رضوانا, يعنى با طاعات خود از خدا فزونى نعمت مى
خواهندو نيز طالب خشنودى او هستند.
سيماهم نشانه اى كه در چهره هايشان وجود داردو مقصود علامتى است كه در پـيـشـانـى
نمازگزار بر اثر سجده زياد پديد مى آيد و من اثرالسجود, آن را تفسير مى كند يعنى
تـاثـيـرى كـه سـجـده بـر پـيـشـانى مى گذارد, به على بن الحسين زين العابدين (ع )
ذوالثفنات , مى گفتند: چرا كه در مواضع سجده اش مانند پينه سر زانوهاى شتر پينه
هايى ظاهر مى شد.
از سعيدبن جبير روايت شده كه نشان سجده در پيشانى مؤمنان اثر خاكى است كه بر روى
پيشانى مى ماند.
ذلـك مـثـلـهم فى التوراة , اين صفت عجيب آنها در تورات است , در اين جا مطلب
راتمام كرده و مـجـددا شـروع كـرده است و مثلهم فى لانجيل , و گويند, يعنى اين است
مثل مؤمنان در هر دو كـتـاب تـورات و انجيل آنگاه جمله را آغاز كرده و فرموده است
:كزرع اخرج شطاه , مانند زراعتى است كه جوانه اش بيرون آمده است .
اشطا الزرع , آنگاه گويند كه زراع جوانه بزند و شطاه به فتح (طاء) نيز قرائت شده
است .
فاذره , از موازره به معناى معاونت و كمك است , از اخفش نقل شده كه افعل تفضيل است
يعنى آن را مـحـكـمتر كرد و بيشتر به كمك و تقويتش پرداخت , و فاذره ,نيز قرائت شده
يعنى آن را محكم كرد پس استوار شد و از نازكى به ستبرى گراييد.
فـاسـتـرى عـلى سوقه , به سوق جمع ساق است يعنى بر روى ساقه اش ايستاد اين مثلى است
كه خداوند براى آغاز كار اسلام و پيشرفت و گسترش آن زده است تاآنجا كه از ضعف به
قوت گراييد و كارش بالا گرفت .
يعجب الزراع , يعنى اين زراعت به گونه اى است كه كشاورزان خود را كه آن راكاشته اند
شادمان و شگفت زده مى كند.
لـيـغـيـظ بـهـم الـكفار, اين جمله بيان علت تشبيه مؤمنان به زراعت است كه
مانندزراعت رشد مـى كنند و در كامل شدن و تقويت يافتن و پشتيبانى يكديگر
همانندزراعتند و مى تواند علت براى آيـه وعـداللّه االـذين آمنوا, باشد زيرا آنگاه
كه كافران شنيدند خداوند علاوه بر عزتى كه در دنيا به مـؤمنان مى دهد در آخرت
ثوابهايى برايشان مهيا كرده است , از آن به خشم آمدند يعنى خداوند به كـسانى كه بر
ايمان وعمل صالح پايدار بمانند وعده داده است كه گناهانشان را ببخشد و به آنها
پاداش بسيار و نعمتهاى پايدار عطا فرمايد.<
سوره حجرات
اين سوره مدنى است (در مدينه نازل شد) و هجده آيه دارد.
در حديث ابى (بن كعب ) آمده است كه هـر كس سوره حجرات را بخواند خداوند به تعداد هر
نفركه او را اطاعت كرده و نافرمانى مى كند ده حسنه به او خواهد داد.
((29))
از حـضـرت صـادق (ع ) روايـت شده است كه هر كس هر شب يا هر روز سوره حجرات را
بخواند از زائران حضرت محمد(ص ) به شمار مى رود.
((30))
ترجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر, اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزى را
بر خدا و رسولش مـقدم نشمريد و پيشى مگيريد وتقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و
داناست .
(1) اى كسانى كه ايمان آورده صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكشيد, و در برابر
اوبلند سخن مگوييد (و داد و فـريـاد نـزنيد) آن گونه كه بعضى از شما دربرابر بعضى
مى كنند, مبادا اعمال شما نابود شود در حـالـى كـه نـمى دانيد.
(2) آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنندكسانى هستند كه خـداونـد
قلوبشان را براى تقوا خالص كرده و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است .
(3) براستى كـسـانـى كـه تـو را ازپـشت حجره ها بلند صدا مى زنند اكثرشان نمى
فهمند.
(4) هرگاه آنهاصبر مى كردند تا خود به سراغشان آيى براى آنها بهتر بود و خداوندغفور
و رحيم است .
(5) تفسير: لا تـقدموا, در اين فعل دو احتمال هست : 1- ممكن است از قدم به معناى
تقدم (به فتح تا و دال ) بـاشد مانند وجه و بين كه به معناى توجه و تبين است و
قرائت لاتقدموا به معناى لاتتقدموا, كه يك (تاى ) آن حذف شده است احتمال فوق
راتاييد مى كند.
2- ممكن است متعدى باشد, گويند قدمه و اقدمه و مفعول آن حذف شده تاتمام آنچه را
مقدم شده است شامل شود يعنى هيچ كارى را بدون اجازه خدا ورسولش خودسرانه انجام
ندهيد.
از ابـن عـباس روايت شده كه پيش از سخن گفتن پيامبر, سخن مگوييد و هرگاه مساله اى
سؤال شد در جواب بر او سبقت نگيريد تا اول او جواب دهد.
((31))
از حـسـن [بـصـرى ] روايـت شـده كـه آيـه درباره قومى نازل شده كه قربانى خود
را پيش از نماز عيد(قربان ) كشتند و پيامبر(ص ) به آنها دستور داد كه عمل را اعاده
كنند.
((32))
خلاصه مقصود ايـن اسـت كه پيرو رسول خدا باشيد و گفتار و كردارتان راپس از
گفتار و كردار آن حضرت قرار دهيد و كارى را خودسرانه انجام ندهيد تا از اوكسب تكليف
كنيد.
واتقوا اللّه , چون اگر تقواى الهى داشته باشيد تا پيامبر به شما دستور ندهد در هيچ
گفته و عملى بر او سبقت نمى گيريد.
ان اللّه سميع عليهم , خدا گفتارتان را مى شنود و از كردارتان آگاه است .
آنگاه خداى سبحان آنها را به خاطر درخواست بينش مجدد در هر خطابى كه وارد مى شود
موردندا قرار داد و فرمود: لاتـرفـعوا اصواتكم فوق صوت النبى , يعنى هرگاه پيامبر
سخن بگويد و شما نيز سخن بگوييد لازم است كه صدايتان را از صداى آن حضرت بلندتر
نكنيد.
و لا تـجهروا له باالقول كجهر بعضكم لبعض , صداى خود را آن گونه كه بعضى از شمابراى
بعضى بـلـنـد مى كنيد براى آن حضرت بلند نكنيد و آيه دلالت دارد كه مسلمانان نهى
شده اند از اين كه صـداى خود را در محضر پيامبر بلند كنند به گونه اى كه در ميان
خودشان عادت كرده بودند به ايـن مـعنى كه مراعات شكوه و جلال پيامبررا نكنند,
وگويند معناى آيه اين است كه يامحمد و يا احـمـد نگوييد چنان كه بعضى از شمابعض
ديگر را صدا مى زنيد بلكه او را با عظمت مورد خطاب قرار داده و يا رسول اللّه
بگوييد.
از ابن عباس روايت شده كه آيه در مورد ثابت بن قيس بن شماس نازل شده كه گوشش سنگين
بود و با صداى بلند حرف مى زد و گاه پيامبر از صداى او اذيت مى شد.
((33))
از انـس روايت شده كه چون اين آيه نازل شد ثابت ناپديد شد.
پيامبر(ص ) به جستجوى او پرداخت پس جريان او را به عرض پيامبر رساندند حضرت او را
فراخواند و از او راجع به ناپديد شدنش پرسيد ثابت عرض كرد اين آيه نازل شده وصداى
من بلند است و ترسيدم كه عملم تباه شده باشد.
پيامبر خدا(ص ) فرمود:چنين نيست تو خوب زندگى كن و خوب مى ميرى و اهل بهشتى .
((34))
ان تحبط اعمالك , مفعول له است و معنايش اين است كه از بيم هدر رفتن اعمالتان
خود را از آنچه نهى شديد بازداريد و مضاف اليه حذف شده است .
و انتم لاتشعرون , و شما درك نمى كنيد كه اعمالتان هدر رفته است .
ان الـذيـن يـغـضـون اصـواتـهـم , كسانى كه در محضر پيامبر(ص ) و براى تعظيم او
آهسته سخن مى گويند.
اولـئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى , خداى دلهايشان را آزموده و آن را براى
تقواخالص كرده اسـت , گـويـند امتحن فلان لامركذ (وجرب ), فلانى در فلان كار مهارت
يافته و در آن كوتاهى و تقصير نمى كند يا امتحان را بجاى معرفت نهاده چرا كه هرچيزى
با آزمودن ثابت مى شود و گويى فـرمـوده اسـت خدا دلهاى آنها را براى تقواشناخته است
و لام در للتقوى متعلق به محذوف است چنان كه گويند انت لهذاالامر, يعنى براى اين
كار هستى و مخصوص آن مى باشى شاعر مى گويد: اعداء من لليعمات على الوجى ,
((35))
لام با مفعول خود (تقوى ) بنابر حال بودن منصوب است .
ان الـذيـن ينادونك من وراء الحجرات , آنها كه تو را از پشت و جلو حجره ها صدامى
زنند, من در مـن وراء الـحـجـرات , براى ابتداى غايت است و منظور از نداخواندن و
صدا زدن از همانجاست و حجره و بقعه , زمين سنگچين شده اى است كه ديوارى پيرامون آن
باشد و از فعله به معناى مفعول اسـت مانند غرفه و قبضه ومقصود حجره هاى زنان
پيامبر(ص ) است روايت شده كه هيات اعزامى بـن تـمـيـم درهـنـگـام ظـهـر (نـيمروز)
به قصد ديدار پيامبر(ص ) به مدينه آمدند در حالى كه حضرت خوابيده بود و فرياد زدند
اى محمد بيرون پيش ما بيا, پيامبر بيدار شد و بيرون آمدپس اين آيه نازل شد.
((36))
اكثرهم لا يعقلون , خداوند جهل و سفاهت آنان را به خاطر اين عملشان تثبيت كرده
است .
ولـو انـهـم صـبـروا, مرفوع است و فاعل زيرا معنى اين است كه اگر صبر آنها ثابت مى
شد, و صبر خـويـشـتندارى از گرايش به خواهش است و در گفته عرب , صبروا ن كذا,
مفعولش كه (نفس ) است حذف شده است .
صبرا (جلسى است كه بر زندانى سخت مى گيرند از اين رو حبسى كه براى سوگند خوردن
محبوس يا كشتن اوست صبر گفته اند.
حـتى تخرج اليهم , فايده اليهم اين است كه اگر پيامبر بيرون مى آمد و بيرون شدندش
براى آن گروه نبود برآنها لازم بود كه صبر كنند تا آگاه شوند كه بيرون آمدن
پيامبر(ص ) براى آنهاست .
لكان خيرا لهم , در فعل كان ضميرى مقدر است و آن ضمير مصدر فعل مقدر بعداز لو مى
باشد يـا ضـمير مصدر (صبروا است مانند گفته عرب من كذب كان شرا له ,هر كس دروغ
بگويد براى خودش بد است .
ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن
تحقيق كـنـيـد, مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد, و از كرده خود پشيمان
شويد.
(6) و بدانيد رسول خدادر ميان شماست , هرگاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كندبه
مشقت خواهيد افتاد, ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده , وآن را در دلهايتان
زينت بخشيده ,و (به عكس ) كفر و فسق وگناه رامنفور شما قرار داده است كسانى كه اين
ايمان صفات را دارند هدايت يافتگانند.
(7) خـداونـد بـر شما فضل و نعمتى از سوى خود بخشيده , وخداوند دانا و حكيم است .
(8) هرگاه دو گـروه از مـؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح
برقرار سازيد و اگر يكى از آنها بـرديـگـرى تـجاوز كند با طايفه ظالم پيكار كنيد تا
به فرمان خدا بازگردد,هرگاه بازگشت (و زمـينه صلح فراهم شد) در ميان آن دو بر طبق
عدالت صلح برقرار سازيد, و عدالت پيشه كنيد كه خداوندعدالت پيشگان را دوست دارد.
(9) مؤمنان برادر يكديگرند, بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد و تقواى
الهى پيشه كنيد تامشمول رحمت او شويد.
(10) تفسير: ان جـائكـم فـاسق بنباء, فاسق در آيه شريفه وليدبن عقبه برادر مادرى
عثمان است كه عثمان در زمان خلافت خود حكومت كوفه را به او داد و در حال مستى نماز
صبح راچهار ركعت خواند آنگاه بـه مـردم گـفـت اگـر مايليد بيشتر بخوانم چرا كه در
حال نشاطهستم , پيامبر(ص ) اور ا براى جمع آورى زكات به قبيله بنى المصطلق فرستاد
اهل قبيله به استقبال او آمدند و چون ميان وليد و آن قبيله (قبل از اسلام ) كينه و
دشمنى بوده است پنداشت كه تصميم كشتن او را دارند از اين رو بـه خـدمت پيامبر برگشت
و عرض كرد كه اين طايفه از دين برگشته و از پرداخت زكات سر باز زدنـد پـيـامـبر(ص
)به خشم آمد و خواست با آنها بجنگد كه اين آيه نازل شد, نكره آوردن فاسق ونـبـاء در
آيـه مـعناى عام دارد و مقصود اين است كه هر فاسقى هر خبرى را برايتان آورد راست
بـودن يـا دروغ بـودن آن را بـررسى كنيد و در جستجوى حقيقت باشيد وبه گفته فاسق
اعتماد نكنيد.
بعضى فتبينوا را فتثبتوا به معناى تحقيق كنيد, قرائت كرده اند و اين قرائت ازحضرت
باقر(ع ) روايـت شده فرمود تثبيت و تبين از نظر معنى به يكديگر نزديكند ومعناى هر
دو توقف كردن و در جستجوى حقيقت برآمدن است .
((37))
ان تصيبوا, مفعول له است يعنى مبادا ندانسته به قومى آسيب برسانيد.
بـجـهـالـة , حـال و بـه مـعناى افرادى است كه از حقيقت بى خبرند مانند آيه
ورداللّه الذين كفروا بغيظهم , خدا احزاب كافر را با دلى پر از خشم بازگرداند(احزاب
/25).
فتصبحوا, يعنى از اين كه آنها را به خطا نسبت دهيد پشيمان شويد و پشيمانى نوعى
اندوه است كه آدمى آرزو مى كند اى كاش اين كارى را كه موجب اندوه شد انجام نمى دادم
.
لـويطيعكم , حال است براى يكى از دو حالت اعراب كم در فيكم , يكى حالت رفع تقديرى
كم اسـت و ديـگـرى حالت ظاهرى كم كه فى حرف جر بر آن داخل شده است و معناى جمله اين
است : پيامبر(ص ) در حالتى است كه بر شما تغييردادن آن امر لازم است , يا شما در
حالتى هستيد كـه تغيير دادن آن امر بر شما واجب است , يعنى شما از پيامبر مى خواهيد
كه در حوادث مانند يك مـطـيـع و پـيـرو, ازخواسته شما پيروى و اطاعت كند, و اگر
پيامبر(ص ) اين كار را بكند شما به هـلاكـت و گـنـاه مـى افـتـيـد, ايـن آيـه
دلالـت بـر ايـن دارد كه بعضى از مؤمنان براى رسول خـدا(ص )تصديق گفته وليد و جنگ
با بنى المصطلق را پسنديدند و نظير چنين ايرادهايى ازآنها سـرمى زد ولى تقوا بعضى
از مؤمنان را از حسدورزى در اين موارد بدورمى داشت و خداوند آنها را استثنا كرده و
فرموده است ولكن اللّه حبب اليكم الايمان , يعنى خدا ايمان را محبوب بعضى از شما
قرار داده است و آنها كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را به تقوا آزموده است و
منظور از اين كه خـدا ايـمـان رامـحـبـوب و مكروه انسان قرار مى دهد آن است كه
خداوند با موفق ساختن انسان راكـمـك كـرده و مـورد لـطف قرار مى دهد ولى ايمان
آوردن عمل خود اوست چرا كه هرعاقلى مـى دانـد كـه هـيـچ كـس بـا عملى كه ديگرى
انجام دهد ستايش نمى شود و اگر آيه را بر معناى ظاهرش حمل كنيم چنين نتيجه مى دهد
كه خداى عز و جل مؤمنان رابر كارى كه ذات مقدسش انجام داده ستايش كرده است .
و كـره الـيـكـم الكفر, كفر به معناى پوشاندن و پنهان داشتن و كفران نعمتهاى خدا
باانكار كردن آنـهاست و فسوق بيرون شدن از قصد ايمان و ارتكاب گناه است , و ازحضرت
باقر(ع ) روايت شده كه منظور از فسوق دروغ است , و عصيان به معناى معصيت است .
اولئك هم الراشدون , آنان به كارهاى نيك هدايت يافته و در راه حق استوارند.
فـضـلا, در اعراب كلمه دو قول است : مفعول له است يا مصدرى است [مفعول مطلق ] كه از
جنس فعل غيرخودش است و فضل و نعمت به معناى نعمت دادن وبخشش است .
از ابـن عـبـاس روايـت شـده اسـت كـه گفت : پيامبر خدا(ص ) در حالى كه بر الاغى
سواربود در مـجـلـسى يكى از انصار توقف كرد و الاغ آن حضرت سرگين انداخت عبداللّه
بن ابى بينى خود را گرفت و به پيامبر گفت الاغت را ببر كه بوى بد آن ما را آزارمى
دهد, عبداللّه بن رواحه گفت : به خـدا بوى الاغ پيامبر خدا از بوى تو بهتر است
پيامبر(ص ) از آنجا عبور كرد و پس از آن در ميانشان مـشـاجـره ادامـه يـافـت تا
آنجا كه يكديگر را دشنام دادند و دو قبيله شان اوس و خزرج آمدند و با
چـوبـدسـتـيهابه يكديگر زدند, پيامبر نزد آنها برگشت و ميانشان آشتى داد.
پس اين آيه نازل شد وحضرت آيه را بر آنان قرائت فرمود و با هم آشتى كردند
((38)).
(بـغـى ) بـه معناى تجاوز و ستم است و (فئى ) بازگشت است و به معناى سايه وغنيمت
نيز آمده است چرا كه ساير برمى گردد و غنيمت هم اموال كافران است كه به مسلمانان
برمى گردد.
فان فاءت , اگر برگشت و توبه كرد و به فرمانبردارى خدا در آمد پس در ميان آن طايفه
به عدالت صلح برقرار كنيد.
و اقسطوا, عدالت كنيد.
ان اللّه يحب المقسطين , خداوند عادلان را دوست مى دارد.
انما المؤمنون اخوة , مؤمنان برادران دينى هستند.
فاصلحوا بين اخويكم , در ميان دو شخصى كه نزاع و خصومت كردند آشتى برقراركنيد يعنى
ظالم را از ستم به مظلوم بازداريد و مظلوم را يارى كنيد.
در حديث است كه مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمى كند و او را نيش نمى زند
((39)).
بعضى گفته اند مقصود از اخوين دو قبيله اوس و خزرج است .
بعضى بجاى اخويكم , اخوتكم , به صورت جمع قرائت كرده اند.
واتقوا اللّه , زيرا اگر صلح برقرار كنيد تقوا شما را به پيوند با هم و مهربانى وا
مى دارددر اين صورت رحمت خدا به شما مى رسد و مشمول رافت خدا مى شويد.
تـرجـمـه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را
استهزاء كنند, شايد آنها از اينها بهتر باشند, و نه زنانى از زنان ديگر, شايد آنان
بهتر از اينان باشند و يكديگر را مورد طعن وعيبجويى قرار ندهيد, و با القاب زشت و
ناپسند ياد نكنيد, بسيار بداست كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد, و آنها كه
توبه نكنندظالم و ستمگرند.
(11) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بـسـيـارى ازگـمـانـها بپرهيزيد, چرا كه بعضى
از گمانها گناه است و هرگز (در كارديگران ) تـجـسس نكنيد, و هيچ يك از شما ديگرى را
غيبت نكند, آياكسى از شما دوست دارد كه گوشت بـرادر مـرده خـود را بخورد؟ (به يقين
) همه شما از اين امر كراهت داريد, تقواى الهى پيشه كنيد كـه خـداونـد توبه پذير و
مهربان است .
(12) اى مردم ! ما شما را از يك مردو زن آفريديم , و تيره ها و قـبـيله ها قرار
داديم , تا يكديگر را بشناسيد,ولى گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست ,
خـداونـد دانـا وخبير است .
(13) عربهاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم , بگو ايمان نياورده ايد ولـى
بـگـويـيد اسلام آورده ايم , اما هنوز ايمان وارد قلب شمانشده است ! و اگر از خدا و
رسولش اطاعت كنيد پاداش اعمال شما رابطور كامل مى دهد, خداوند غفور و رحيم است .
(14) تفسير: لـيـسخر قوم , منظور از قوم فقط مردانند چرا كه مردها سرپرست و نگهبان
زنانند وقوم جمع قائم است مانند صرم و زور كه جمع صائم و زائر است .
زهير گفته است : و ما ادرى و سوف اخال لدرى ----- اقوم آل حصن ام نساء
((40))
معناى آيه اين است كه بعضى از مردها بعض ديگر و بعضى از زنها بعض ديگر رامسخره
نكنند.
عـسـى ان يـكـونـوا خـيـرا مـنهم , اين جمله آغاز سخن است و در جواب كسى وارد شده
است كه مـى خـواهـد از علتى كه موجب نهى از تمسخر شده است آگاه شود, ومعناى آيه اين
است كه بسا هـسـت شخص مورد مسخره در پيشگاه خدا بهتر ازمسخره كننده باشد, بنابراين
شايسته است كه انـسـان هـر كـس را بدحال يا معيوب مى بيند مسخره نكند شايد كه او در
پيشگاه خدا از كسى كه سالم و بى عيب است پاكدل تر و پرهيزگارتر باشد در نتيجه شخصى
را كوچك شمرده كه خدايش بزرگ شمرده است .
و لا تـلـمـزوا انـفـسكم , بعضى از شما بر بعضى طعنه نزنيد و نظير آن است آيه :
ولاتقتلوا انفسكم خـودكشى نكنيد (نساء/29).
چرا كه مؤمنان مانند يك نفس انديعنى نفس خود را از طعنه زدن و عيب گرفتن حفظ كنيد و
شما را نمى رسد كه ديگران را كه به دين شما نيستند سرزنش كنيد.
دو حديث است كه عيب شخص فاجر را نقل كنيد تا مردم از او بپرهيزند.
و لا تلمزوا, طعنه زدن و عيبجويى در حضور شخص را لمز و عيبجويى در غياب شخص را بهمز
مى گويند.
و گفته شده عيبجويى با زبان و چشم و اشاره لمز وعيبجويى با زبان همز است .
ولا تـنـا بزوا باالالقاب , يكديگر را به القاب (بد و زشت ) نخوانيد, باب تفاعل از
نبزاست و قول عرب كه بنو فلان يتنابزون و يتنازبون , هر دو به يك معنى است ولقب
دادنى كه مورد نهى واقع شده آن است كه اگر شخص به آن لقب خوانده شود بدش بيايد چون
نوعى عيب و نكوهش براى اوست اما لقبى كه شخص دوست دارد وموجب زينت اوست اشكالى
ندارد.
در حديث است كه يكى از حقوق مـؤمـن بـربـرادر ديـنـى خـود ايـن اسـت كـه او را بـه
اسمى صدا بزند كه محبوبترين اسمها در نزداوست
((41)).
از ابـن عباس روايت شده كه ام سلمه يك تكه پارچه كتان سفيد به كمر خود بسته بودكه
دو طرف آن از پـشـت سـرش آويزان بود و هنگام راه رفتن به زمين كشيده مى شد,عايشه به
حفصه گفت : بـبـيـن چه چيز را پشت سر خود مى كشد گويى زبان سگ آويزان شده است ؟!
ريشخند عايشه به ام سلمه اين بود و گويند عايشه ام سلمه را به قد كوتاهى سرزنش كرد
و با دست خود به اين مطلب اشـاره كـرد, و گـويـنـد: صفيه دختر حى گريان به خدمت
پيامبر(ص ) آمد و گفت : عايشه مرا سـرزنـش مـى كـند ومى گويد اى يهودى دختر دو
يهودى پيامبر خدا(ص ) به صفيه فرمود: چرا نـگـفـتـى پـدرم هارون و عمويم موسى و
شوهرم محمد است پس آيه نازل شد
((42)).
بئس الاسم الـفـسـوق بـعـد الايـمـان , اسم در اين جا به معناى نام بردن است و از
قول عرب گرفته شده كه مى گويد: طار اسمه فى الناس باالكرم اوبااللؤم , يعنى در ميان
مردم (به بخشندگى ) يا فرومايگى ) شـهـرت يافته و در حقيقت ميان مردم بلندآوازه شده
است و گويى خداوند فرموده است : آن نام خـوبـى كـه بـراى مؤمنان مشهورشده , بد است
كه به سبب مرتكب شدن اين گناهان به گناه و بدنامى ذكر شوند.
بعد الايمان , در اين جلمه سه احتمال وجود دارد: الف : جمع ميان ايمان و فسق را زشت
مى شمارد چنان كه گويند: كار زشتى است كه انسان پس از پيرى كار بچگى بكند.
ب : بد است كه شخص بعد از ايمان آوردنش به فسق ياد شود و مشهور گردد چرا كه
مسلمانان به كسانى از يهود كه مسلمان مى شدند مى گفتند: اى يهودى و اى فاسق واز اين
كار منع شدند و با توجه به اين تفسير, جمله متعلق به نهى از تنابز (يادكردن به لقب
بد) است .
ج : ايـن كـه مـؤمـن بـا انجام دادن عمل فسق , غيرمؤمن شود (و اين بدانتخابى است
)چنان كه به تـاجـرى كه از تجارت به كشاورزى روى آورده مى گويى : حرفه كشاورزى پس
از شغل تجارت بد حرفه اى است
((43)).
اجتنبوا كثيرا من الظن , ظن به معناى گمان بد بردن به نيكوكاران است عرب جنبه الشر
وقتى مـى گـويد كه شخص بدى را از خود دور ساخته و در حقيقت شر را كنارى گذاشته باشد
و به دو مفعول متعدى مى شود و مطاوعه آن اجتنب الشر, است وبه يك مفعول متعدى شده
است .
ان بعض الظن اثم , يعنى بعضى گمانها گناهى است كه موجب كيفر مى شود.
و لا تـجـسـسوا, تجسس با (جيم ) و با (حا) به يك معنى است , با (جيم ) باب تفعل از
جس است چـنـان كـه تلبس به معناى پى درپى خواستن و از لبس است و با(حاء) به معناى
كاوش كردن بـراى رسـيـدن بـه چـيزى است و از حس گرفته شده وچون جس با (جيم ) و با
(حاء) از نظر مـعنى به يكديگر نزديكند به نيروهاى ادراكى انسان حواس با (جيم ) و با
(حاء) گفته اند و مقصود آيه منع از جستجوى عيبهاى مسلمانان است .
ولا يغتب بعضكم بعضا, عرب غابه و اغتابه , گويد مانند غاله و اغتاله , و غيبت
ازاغتياب است مانند غيله كه از اغتيال است و آن بدگويى در غياب شخص است .
ازپيامبر(ص ) در باره غيبت سؤال شد فـرمـود: غـيبت آن است كه برادرت را به چيزى ياد
كنى كه بدش بيايد اگر آنچه مى گويى در او باشد او را غيبت كرده اى و اگر در اونباشد
به او بهتان زده اى .
ايـحـب احـدكـم , [در آيه مورد بحث ] آنچه از آبروى شخص غيبت شده به غيبت كننده مى
رسد به بدترين و زشت ترين صورت تجسم يافته و به تصوير كشيده شده است .
از قـتـاده روايت شده همانطور كه اگر مردارى كرم افتاده بيابى خوردنش برايت
ناخوشايند است بايد خوردن گوشت برادرت در حالى كه زنده است برايت ناخوشايند باشد.
مـيـتا, حال براى لحم اخيه يا براى اخ است و منصوب مى باشد, و چون خداوندمقرر داشته
كه هيچكس دوست ندارد مردار برادرش را بخورد در ادامه سخنش فرموده فكرهتموه يعنى با
لزوم اقـرار بـه زشـتـى ايـن كار و نفرت طبع شما از آن برشما ثابت شده كه خوردن
مردار برادرتان را ناخوشايند بدانيد و غيبت را كه نظيرخوردن گوشت مردار برادر دينى
است زشت بشماريد.
روايـت شـده كـه ابـوبكر و عمر سلمان را به خدمت رسول خدا فرستادند تا برايشان
غذايى بياورد پـيـامـبـر(ص ) او را نزد اسامه بن زيد فرستاد كه انباردار رسول خدا(ص
)بود اسامه گفت طعامى نـداريـم مسلمان نزد ابوبكر و عمر برگشت آن دو گفتند اسامه
بخل ورزيد و اگر مسلمان را به چاه سميحه مى فرستاديم آبش خشك مى شد آنگاه خدمت
پيامبر(ص ) رفتند, پيامبر(ص ) به آن دو فـرمود: چه شده است كه دردهنهايتان گوشت
تازه مى بينم عرض كردند اى رسول خدا ما امروز گوشت نخورده ايم فرمود گوشت سلمان و
اسامه را خورديد پس اين آيه نازل شد
((44)).
واتـقوا اللّه , با ترك آنچه به پرهيز از آن مامور شده ايد و پشيمانى بر آنچه در
اين مورداز شما سرزده است تقواى الهى پيشه كنيد.
ان اللّه تواب , خدا توبه شما را قبول مى كند.
انـا خلقناكم من ذكر و انثى , شما را از آدم و حوا آفريديم و گفته شده : ما شما را
از يك پدر و مادر آفريديم پس هيچ يك از شما نيستيد مگر اين كه به جايى وابسته ايد
كه ديگرى وابسته است (به يك پدر و مادر منسوبيد) بنابر اين دليلى براى فخرفروشى و
برترى جويى در تبار وجود ندارد.
و جـعـلـنـاكم شعوبا, شعوب جمع شعب و نخستين طبقه از طبقات ششگانه مانندمضرور بيعه
است .
و قـبائل , قبله كمتر از شعوب است مانند بكربن ربيعه و تميم بن مضرو عماره كمتر
ازقبيله است پس از آن بطن و بعد از بطن فخذ, و بعد فصيله است .
لـتـعـارفـوا, يعنى ليتعارفوا بعضى از شما بعض ديگر را به وسيله نسب و پدر وقومش
بشناسد نه براى اين كه به پدران و اجداد خود بر يكديگر فخرفروشى كنيد ومدعى برترى و
تفاوت شويد آنگاه خداوند سبحان خصلتى را بيان فرموده كه آدمى با آن كرامت و شرافت
به دست مى آورد و فرموده است : ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم ,يعنى بلندمرتبه ترين شما
در پيشگاه خدا و آن كه ثوابش بيشتر از همه است كسى است كه بيشتر از گناهان بپرهيزد
و بيشتر از خدا اطاعت كند.
قالت الاعراب امنا, ايمان تصديقى است كه همراه با آرامش نفس و اعتماد باشد واسلام
اين است كه بـا اظـهـار شـهادتين وارد اسلام شود و با مؤمنان پيكار نكند, مگرگفتار
خداوند را نمى بينيد كه مـى فـرمـايـد: و لـمـايـدخـل الايمان فى قلوبكم خداوندكلمه
لم تؤمنوا را بجاى (كذبتم ) دروغ مـى گـوييد گذاشته است چون اولئك هم الصادقون , كه
صفت مخلصان است به دلالت كنايى بر دروغگو بودن آنها دلالت مى كند.
ولـكـن قـولـوا اسـلـمـنا, خداوند و لكن اسلمتم , نفرمود تا معناى ادعا و پندار را
برساندچنان كه گـفـتارشان آمنا بر اين معنى دلالت دارد همچنين است لا يلتكم يعنى
چيزى از ثواب اعمالتان نـمـى كـاهـد و بـه شـمـا ستم روا نمى دارد.
عرب , الته حقه يالته التا و لاته يليته , را به يك معنى استعمال مى كند.
لايلتكم , لاياءلتكم نيز قرائت شده و دو لغت است .
از ابـن عباس روايت است كه جمعى از (طايفه ) بنى اسد در سالهاى قحطى واردمدينه شدند
و (به امـيد كمك گرفتن از پيامبر(ص )) شهادتين گفتند, نرخها در بازارمدينه مرتب
گران مى شد و هـر صبح و شام خدمت رسول خدا شرفياب شده مى گفتند: عربها بر
مركبهايشان سوار شدند و با تـو پيكار كردند اما ما با زن و فرزندان به خدمت شما
آمديم و هيچ گاه با شما سر جنگ نداشتيم و مـقـصـودشان از اين سخنان منت نهادن بر
رسول خدا بود, پس اين آيه مورد بحث به آن مناسبت نازل شد
((45)).
ترجمه : مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند, سپس
هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال وجانهاى خود در راه خدا جهاد كرده
اند آنها راستگويانند.
(15) بـگـو: آيـاخـدا را از ايـمان خود باخبر مى سازيد, او تمام آنچه را در آسمان
وزمين است مى داند, و خداوند از همه چيز آگاه است .
(16) آنها بر تومنت مى گذارند كه اسلام آورده اند, بگو اسلام خود را بر من منت
مگذاريد, بلكه خداوند بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده اگـر
(در ادعـاى ايـمان ) راستگو هستيد.
(17) خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند و نسبت به آنچه انجام مى دهيدبيناست .
(18) تفسير: ثـم لـم يـرتـابوا, پس از آن كه سينه هايشان به ايمان آرامش يافت دچار
ترديد نشدند كه شيطان يا بـعـضـى از گـمـراه كـنندگان در دلشان ترديدى ايجاد كنند
كه به يقين آنهاآسيبى برساند و با دشمن محارب يا شيطان يا نفس اماره به جهاد
پرداختند.
اولـئك هـم الـصـادقون , آنان براستى در دل ايمان آورده و دروغ نگفتند چنان كه
اعراب بنى اسد دروغ گفتند بلكه ايمان اين گروه از سر صدق و حقيقت است .
قـل اتـعلمون اللّه بدينكم , آيا ديندارى خود را به خدا خبر مى دهيد در حالى كه خدا
بردلهاى شما احـاطـه دارد و از اعتقاد شما آگاه است و به خبر دادن شما نيازى
نداردچرا كه خدا عالم بالذات است و همه چيز را مى داند و احتياج به خبر دادن و
اعلام ندارد.
يـمـنـون عـلـيـك , مـن عليه بيد, گويند هر گاه به كسى نيكى كند و بخششى را كه بر
اوكرده برشمارد, يعنى سخنى را كه به حق بايد اسلام ناميد نه ايمان , ايمان
مشماريد,بلكه خداوند بر شما منت دارد كه با توفيق خود شما را كمك كرده و چنان كه
خودمدعى هستيد شما را به سوى ايمان هدايت فرموده و موفق ساخته است و اين درصورتى
است كه ادعاى شما درست باشد و حال آن كه شما چيزى را ادعا مى كنيدكه خداوند علم به
خلاف آن دارد.
در اين كه اسلام به ضمير كم [اين گروه ] نسبت داده شد و اسلامكم فرموده و ايمان به
حالت غيراضافه آمده است نكته اى است كه هـر كـس دقـت كند درمى يابد و جواب شرط ان
كنتم صادقين به سبب دلالت جمله قبل حذف شده است و تقدير اين است كه اگر شما كه مدعى
ايمان هستيدراست مى گوييد خدا بر شما منت دارد.
بـمـا تـعـمـلون , با تاء و ياء هر دو قرائت شده است و اشاره به اين مطلب دارد كه
آنهادر ادعاى ايـمـانـشـان راسـتـگـو نيستند يعنى چيزى از اسرار شما بر خدا پوشيده
نيست بنابراين چگونه از راستگويى و دروغگويى شما آگاه نمى باشد.<
سوره (ق )
سوره (ق ) مكى است و چهل و پنج آيه دارد, فقط يك آيه اش مدنى است .
در حـديـث ابـى (بـن كـعـب ) آمـده هـر كس سوره (ق ) را بخواند خدا سكرات مرگ را
براو آسان كـنـد
((46))
, و از حـضـرت بـاقـر(ع ) روايـت شده كه هر كس سوره (ق ) را درنمازهاى واجب و
مـسـتحب خود بخواند خداوند به او وسعت رزق دهد و درقيامت نامه عملش را به دست راستش
دهد و اعمال او را به آسانى حسابرسى فرمايد
((47)).
تـرجـمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر, ق - سوگند به قرآن مجيد.
(1) آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده , و كافران گفتند اين
چيز عجيبى است .
(2) آيا هنگامى كه مـامـرديـم و خاك شديم دوباره به زندگى بازمى گرديم ؟ اين
بازگشتى است بعيد! (3) ولى ما مـى دانـيـم آنـچـه را زمـين از بدن آنها مى كاهد
ونزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ اسـت .
(4) آنـهـا حق راهنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند از اين رو پيوسته در
كارپراكنده خـود مـتـحـيـرند.
(5) آيا آنها به آسمانى كه بالاى سرشان است نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده
ايم ؟ و هيچ شكاف و ناموزونى در آن نيست !.
(6) و زمين را گسترش داديم و در آن كوههاى عـظـيـمى افكنديم , و از هر نوع گياه
بهجت انگيز رويانديم .
(7) تا وسيله بينايى وبيدارى براى هر بـنـده توبه كارى باشد.
(8) و از آسمان آبى پربركت فرستاديم و به وسيله آن باغها و دانه هايى را كه درو مى
كنندرويانديم .
(9) و نخلهاى بلندقامت كه ميوه هاى متراكم دارند.
(10)همه آنها به منظور بـخـشـيـدن روزى به بندگان است , و به وسيله باران زمين مرده
را زنده كرديم , آرى زنده شدن مردگان نيز همين گونه است .
(11) تفسير: ق والقرآن المجيد, بحث در اين آيه نظير بحث در (ص و القرآن ذى الذكر)
است چراكه هر دو يك اسـلوب دارد و منظور از مجيد اين است كه قرآن نسبت به ديگر كتب
آسمانى كه در پيشگاه خدا بزرگ است از مجد و عظمت ويژه اى برخوردار است .
بل عجبوا, يعنى از آنچه شگفت آور نيست به شگفت آمدند و آن اين كه مردى ازخودشان آمد
كه از امانت و عدالت او آگاه بودند و آنها را از رستاخيز و پاداش (اعمال ) مى
ترسانيد.
فـقـال الكافرون , اسم ظاهر كافرون به جاى ضمير آمده تا دلالت كند كه آنان
باگفتارشان هذا شئى عجيب , اقدام به بزرگترين كفر كرده اند و هذا اشاره به بازگشت
انسانها در قيامت است .
ائذامتنا, اذا منصوب است بنابراين كه ظرف مقدر باشد و معنايش چنين است احين نموت و
نصير تـرابـا نـبـعـث و نـرجـع ذلـك رجـع بعيد, آيا هنگامى كه مى ميريم وخاك مى
شويم زنده شده و بـرمى گرديم اين برگشتن دور به نظر مى رسد و قابل قبول نيست چنان
كه مى گوييد: هذا قول بعيد - يعنى اين گفتار دور از ذهن و عادت است .
قد علمنا ما تنقص الارض منهم , اين آيه بعيد شمردن آنها در مورد بازگشت قيامت رارد
مى كند, يـعـنـى مـى دانيم كه زمين گوشتهاى بدن آنها را مى خورد و استخوانهايشان را
فرسوده مى كند بـنابراين , زنده كردن و برگرداندن آنها براى ما دشوار نيست ازسدى
روايت شده كه منظور از ما تنقص الارض منهم , تعداد كسانى است كه از آنهامى ميرند و
در خاك دفن مى شوند.
و عندنا كتاب حفيظ, ما كتابى داريم كه از كهنگى و فرسودگى محفوظ است و آن كتاب
حافظان اعمال است كه آنها را مى نويسند, يا آنچه در آن كتاب نوشته شده وبه امانت
نهاده حفظ مى كند.
بـل كـذبـوا, اعـراضـى اسـت كه پس از اعراض اول بل عجبوا, آمده تا دلالت كند كه
كافران كارى كـرده اند كه از تعجبشان بر زنده شدن در قيامت زشت تر است و آن تكذيب
نبوت پيامبر(ص ) است كه به وسيله معجزات تاييد شده است .
فـهـم فى امر مريج , آنان در اين مورد سردرگم و پريشانند, گويند مرج الخاتم فى
اصبعه و خرج , انـگـشـتـر را در انـگـشت خود كرد و بيرون آورد, گاه مى گويندمحمد(ص
) ديوانه است و گاه مى گويند جادوگر است و گاه مى گويند شاعراست .
افـلم ينظروا الى السماء فوقهم , آيا هنگامى كه به زنده شدن پس از مرگ كفر
ورزيدندبه نشانه هاى قدرت خدا در بناى آسمان با همه عظمت و نظم عالى آن نينديشيدند.
كيف بنيناها, چگونه آن آسمانها را بدون داشتن ستون و تكيه گاهى بنا كرده ايم .
و مـا لـها من فروج , يعنى آسمان داراى شكاف و فاصله اى نيست مانند گفته خداوندهل
ترى من فطور, آيا هيچ شكاف و خللى مشاهده مى كنى ؟ (ملك /3).
و الارض مددناها, زمين را گسترش داديم و در آن كوههايى ثابت نهاديم , و انبتنا فيها
من كل زوج بهيج , از هر صنفى كه خوش منظر است رويانديم .
تـبـصـره و ذكرى لكل عبد منيب , تا بدان وسيله امر دين روشن شود و براى هر بنده اى
كه به خدا روى مى آورد و در آفرينش بى نظيرش مى انديشد يادآورى باشد.
ماءا مباركا, يعنى از آسمان بارانى پرمنفعت و بركت فرو فرستاديم .
فـانبتنابه جنات , و به وسيله آن باغهايى پر از درخت كه ميوه هاى گوناگون
داردرويانديم .
وحب الـحـصيد, و هر دانه اى كه قابل درو شدن است مانند گندم و جو وديگر حبوبات را
رويانيديم و با اين باران درختان خرماى بلند رويانديم .
لـهـا طلع نضيد, اين درختان خرماى بلند شاخه هايى دارند كه بر روى هم افتاده اند
وبسيار خرما دارد.
رزقـا لـلـعباد, رزقا مفعول له است و اصلش ابنتناها لنرزقهم است يعنى آنها
رارويانديم تا به شما روزى دهـيـم , و مـمن است مصدر انبتنا باشد چون انبات
(روياندن ) به معناى رزق و روزى دادن است .
و كذالك الخروج , يعنى همان طور كه با آب اين زمينهاى مرده را كه چيزى در آن نمى
روييد زنده كرديم شما نيز پس از مردن از قبرها زنده بيرون مى شويد.
كاف در كذلك محلا مرفوع است و رفع آن بنابر ابتدائيت است .