تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۳ -


تـرجـمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر, ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم (1) غرض اين بود كه خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد و نعمتش را بر تـو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد(2) و پيروزى شكست ناپذيرى نصيب تو كند(3) او كسى اسـت كـه سـكينه و آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان افزوده شود, لشكر آسمانها وزمين از آن خداست و خداوند دانا و حكيم است (4).
هدف (ديگر ازاين فتح مبين ) آن بود كه مردان و زنان باايمان را در باغهايى (ازبهشت ) وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است , و گـنـاهـان آنـهارا ببخشد, و اين نزد خدا پيروزى بزرگى است .
(5) و نيز مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند, حوادث سوئى (كه براى مؤمنان انـتـظـار مـى كشند) تنها بر خودشان نازل مى شود, خداوند بر آنان غضب كرده و آنها را از رحمت خـوددور ساخته , و جهنم را براى آنها آماده كرده , و چه بدسرانجامى است .
(6) لشكريان آسمانها و زمين تنها از آن خداست , و خداوندشكست ناپذير و حكيم است .
(7) تفسير: در تـفـسـيـر ايـن فـتـح اخـتلاف است بعضى گويند منظور فتح مكه است كه خدا آن فتح را به پـيامبر(ص ) در هنگام بازگشت از حديبيه وعده داد, و از جابر روايت شده كه مااز فتح مكه آگاه نـشـديـم مـگـر در روز حديبيه ((18)).

و خداوند طبق روشى كه درخبردادن دارد از اين فتح به صـورت مـاضـى خبر داده است و چون وقوعش حتمى است [مضارع محقق الوقوع در حكم ماضى است ] گويى اين كار انجام گرفته است .
بعضى گويند مقصود فتح حديبيه است و روايت شده كه چـون پـيـامـبر خدا(ص ) ازحديبيه برگشت مردى از اصحاب پيامبر به آن حضرت گفت اين كه فـتـحـى نـبـود مـا رااز حـج و قـربانى بازداشتيد پيامبر(ص ) فرمود: اين بد سخنى است حديبيه بـزرگـتـريـن فتحهاست و مشركان راضى شدند كه شما را براحتى از سرزمين خود دور سازند و بـاتـضـرع و زارى بـه شـما امان دهند و از شما حركتى ديدند كه برايشان ناخوشايندبود ((19)).

از زهـرى روايـت شده كه فتحى بزرگتر از حديبيه نبوده است به اين دليل كه مشركان با مسلمانان درآمـيـخـتـند و سخنانشان را شنيدند و اسلام در دلهايشان متمركز شد و در طى سه سال جمع بسيارى مسلمان شدند و شمار طرفداران اسلام زياد شد ((20)).

حـديـبـيـه , چـاهى خشك بود كه قطره اى آب نداشت و پيامبر(ص ) كنار آن چاه آمد وبر لب چاه نـشست آنگاه ظرف آبى خواست و وضو گرفت سپس مضمضه كرد و آب دهان را در چاه ريخت و پـر آب شـد تـا آنـجـا كه تمام همراهان و مركبهاى سوارى آنهاسيرآب شدند.
از سالم بن ابى الجعد روايـت شـده كـه بـه جابر گفتم روزى كه در زيردرخت بوديد چند نفر مى شديد, گفت : هزار و پـانـصد نفر بوديم و از عطشى كه گرفتار شده بودند نام برد آنگاه گفت : ظرف كوچكى پر از آب حـضـور پـيـامـبـر(ص )آوردند آن حضرت دستش را در آن نهاد پس آب از ميان انگشتانش مانند چـشـمـه بـيـرون مـى آمـد راوى گـفـت از آن آب آشاميديم و ما را بس كرد و اگر صدهزار نفر هم مى بوديم كفايت مى كرد.
بـعـضـى گفته اند: مقصود از فتح در آيه , فتح خيبر است , مجمع بن حارثه انصارى كه يكى از قراء اسـت در حـديـث خود نقل كرده كه چون از حديبيه برمى گشتيم خداوندبه پيامبرش وحى كرد پـس پـيـامـبر(ص ) را در كنار كراع الغميم ((21))

يافتيم در حالى كه ايستاده و سوره انا فتحنا را قـرائت كـرد, عمر پرسيد آيا اين (حديبيه ) فتح وپيروزى است ؟ فرمود: آرى سوگند به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست البته كه فتح است , آنگاه خيبر را ميان اهل حديبيه تقسيم كرد و هيچ كس جز افراد حاضردر حديبيه را وارد خيبر نساخت .
ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاخر, مفسران شيعه در اين آيه دو تاويل دارند: 1 - مقصود اين است كه خدا گناهان گذشته و آينده امت پيامبر را با شفاعت آن حضرت مى آمرزد و بـه دلـيل پيوندى كه ميان امت و پيامبر(ص ) وجود دارد نسبت دادن گناهان امت پيامبر به آن حـضرت نيكوست و روايت مفضل بن عمر از حضرت صادق (ع ) آن را تاييد مى كند از امام صادق (ع ) در مـورد ايـن آيـه سؤال شد حضرت فرمود: به خدا پيامبر(ص ) هيچ گناهى نداشته ولى خداوند سبحان براى پيامبرضمانت كرد كه گناهان گذشته و آينده شيعيان على (ع ) را بيامرزد ((22)).

2 - تاويل ديگر را سيدمرتضى قدس اللّه روحه نقل كرده كه ذنب مصدر است واضافه شدن آن به فـاعـل و مـفـعول جايز است و مقصود در اين جا اين است كه خداگناهان اوليه امت پيامبر را كه بـيـرون رانـدن حـضرت از مكه بوده و گناهان بعدى آنهارا كه مانع شدن آن حضرت از ورود به مـسـجـدالـحـرام اسـت مى آمرزد يعنى خداگناهى را كه امت نسبت به تو روا داشت و آن بيرون رانـدنـت از مكه و مانع شدن ازورودت به مسجدالحرام بود, مى آمرزد, بنابراين ذنب در اينجا به مـفعول خوداضافه شده است و چون ذنب بر معناى اخراج و بازداشتن از عمل حمل شده است و بـدون واسطه حرف جر متعدى شده از اين رو آمرزش , غرض و علت فتح واقع شده است , بنابراين , مقصود از آمرزش , برطرف ساختن احكام شركان وبرداشتن آن احكام از آنهاست و نيز پوشاندن اين عـيـب بـرآن حـضرت با فتح مكه ووارد شدن به آن شهر در آينده مى باشد و اگر مقصود خداوند آمرزيدن گناهان پيامبر(ص ) بود معنى نداشت كه آمرزش گناهان هدف از فتح مكه باشد.
ويتم نعمته عليك , با پيروز ساختن تو بر تمام اديان و بالا گرفتن كارت و باقى ماندن دينت در دنيا نعمت را بر تو تمام مى كند و در آخرت جايگاهى رفيع به تو مى دهد.
و يـهـديـك صـراطـا مـستقيما, تو را به راهى هدايت مى كند كه رهروش را به بهشت مى رساند و خداوند تو را بر آن راه پابرجا مى دارد.
وينصرك اللّه نصرا عزيزا, در معناى عزيز سه احتمال وجود دارد: 1 - آوردن صـفت عزيز براى نصر به معناى نصرت همراه با عزت است يعنى هرستمگر گردنكشى را از تو دفع مى كند.
2 - يا نصرتى كه صاحب آن نصرت عزيز است .
3 - يا صفت عزيز را براى منصور و شخص يارى شده بگيريم و مجاز در اسنادباشد.
هـوالذى انزل السكينة ...
, منظور از سكينه سكون و آرامش است يعنى خداوندسكون و آرامش را در دلـهاى مؤمنان به وسيله صلح و امنيت وارد ساخته تا از لطف خود بر آنها كه پس از بيم و ترس امـنـيـت را بـرايـشـان فـراهم آورده است آگاه شوند و بامشاهده فتح و برترى كلمه اسلام طبق وعده اى كه به آنها داده شده بر يقين آنان افزوده شود.
وللّه جـنـود السموات و الارض و كان اللّه عليما حكيما, لشكريان آسمان و زمين از آن خداست و به مقتضاى علم و حكمتش بعضى از اين لشكريان را بر بعضى مسلطمى سازد و يكى از حكمتهاى خدا اين است كه دلهاى مؤمنان را با صلح حديبيه سكون و آرامش بخشيد و به آن ان وعده فتح مكه را داد تا مؤمنان از نعمت خدا آگاه شوند و سپاسگزار او باشند تا خدا به آنان پاداش بدهد و منافقان و كافران را كيفردهد.
ظـن الـسـوء, مـعـنـاى گـمـان بـد ايـن است كه خدا پيامبر و مؤمنان را يارى نمى كند و آنهارا پـيـروزمـندانه در حالى كه مكه را فتح كنند به مكه باز نمى گرداند.
سوء به معناى بدى و فساد چيزى است چنان كه صدق , خوبى و صلاح آن چيز است .
عليهم دائره السوء, يعنى آنچه مى پندارند و نسبت به مؤمنان انتظار بد دارند كه هلاكت آنهاست به خود مشركان برمى گردد.
سـوء به فتح و ضم سين قرائت شده و دو لغت از ريشه ساء است مانند كره وكره به ضم و فتح كاف و ضعف و ضعف به ضم و فتح ضاد جز اين كه غالبا به هر چيزى كه قصد نكوهش آن شود (سـوء به فتح سين ) نسبت داده مى شود و (سوءبه ضم سين ) بجاى سر كه نقيض خير است به كار مـى رود و مـى گـويند: ارادبه السوء واراد به الخير, نسبت به او قصد شر و قصد خير كرد از اين رو ظـن [دو آيـه ] بـه (سـوء)به فتح (سين ) اضافه شده چون ظن سوء نكوهيده است و برگشتن اين گـمـان (هـلاكت مؤمنان ) به مشركان پسنديده و خير است و شايسته بود كه دايره به سوء به فتح (سين ) اضافه نشود مگر بر اساس تاويلى كه نقل كرديم .
و غضب اللّه عليهم و لعنهم , خدا بر آنان خشمگين شد و آنها را از رحمت خود دورساخت .
وللّه جنود السموات و الارض , علت تكرار جمله اين است كه در آيه اول به ذكرمؤمنان پيوسته شده يـعنى لشكريانى از آن خداست كه مى تواند با آنها مؤمنان راكمك كند و در آيه دوم به ذكر كافران پـيـوسـته شده يعنى خداوند لشكريانى دارد كه مى تواند با آنها از كافران انتقام بگيرد و خداوند در انتقام گرفتن و مقهور ساختن دشمنانش عزيز و مقتدر است و در كار و حكمش حكيم است .
تـرجـمـه : مـا تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم .
(8) تا به خدا و رسولش ايـمـان بياوريد و از او دفاع كنيد, اورا بزرگ داريد و خدا را صبح و شام تسبيح كنيد.
(9) آنها كه با تـوتـبـيعت مى كنند در حقيقت فقط با خدا بيعت مى نمايند, و دست خدابالاى دست آنهاست , هر كـس پـيمان شكنى كند به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بـسـتـه وفا كندبزودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.
(10) بزودى متخلفان ازاعراب باديه نشين (عذرتراشى كرده ) مى گويند: حفظ اموال و خانواده ,ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو راهمراهى كنيم ) براى ما طلب آمرزش كن , آنها به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل نـدارنـد! بـگو: چه كسى مى تواند در برابر خداوند ازشما دفاع كند هرگاه براى شما زيانى بـخـواهـد و يـا اگـر نـفعى اراده كند(مانع گردد) و خداوند به اتمام اعمالى كه انجام مى دهيد آگـاه اسـت .
(11) بـلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود بازنخواهند گـشـت و ايـن پـنـدار غـلط در دلهاى شمازينت يافته بود, و گمان بد كردند, و سرانجام هلاك شديد.
(12) و آن كس كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده (سرنوشتش دوزخ است )چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم !(13) مالكيت وحاكميت آسمانها و زمين از آن خداست , هر كس را بـخواهد دوشايسته بداند) مى بخشد, و هر كس را بخواهد مجازات مى كندخداوند غفور و رحيم است .
(14) تفسير: لـتـومـنـوا بـااللّه , تؤمنوا و فعلهاى بعد از آن با تاء به صورت خطاب و نيز با ياء به صورت غايب قرائت شده است , در صورتى كه با تاء قرائت شود خطاب به پيامبرخدا(ص ) و به امتش مى باشد و اگر با ياء قرائت شود ضمير در تمام فعلها به مردم برمى گردد.
تعزروه , يعنى با يارى كردن پيامبر او را تقويت كنيد.
و توقروه , يعنى او را بزرگ بداريد و از او فرمان ببريد.
و تـسـجـوه , از تسبيح يا از سجه گرفته شده است و تمام ضميرها به خدا برمى گردد ومقصود از عزيز داشتن خدا عزيز داشتن دين خدا و رسول اوست .
ان الذين يبايعونك , مقصود بيعت حديبيه است كه بيعت رضوان نيز نام دارد يعنى باپيامبر بر مردن بيعت كنيد.
انما يبايعون اللّه , اين آيه نظير آيه و من يطع الرسول فقد اطاع اللّه است , كسى كه ازپيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده است (نساء/80).
سپس آن را با گفتار خود يداللّه فوق ايديهم تاكيد فرموده و گويى دست رسول خداكه در هنگام بيعت بالاى دست بيعت كنندگان قرار مى گيرد دست خداست زيراخدا جل جلاله بدور از صفات جسمانى است .
فـمـن نـكـث فـانـا ينكث على نفسه , و هر كس پيمان بشكند ضرر پيمان شكنى او فقط به خودش برمى گردد.
و من اوفى بما عاهد عليه اللّه , و فيت باالعهد و اوفيت باالعهد به هر دو صورت به كار مى رود.
فسنؤتيه , به دو صورت قرائت شده هم با (نون ) و هم با (ياء) فسيوتيه سـيـقـول لـك الـمخلفون من الاعراب , عربهاى متخلف همان باديه نشينانى بودند كه ازهمراهى پـيـامبر(ص ) در حديبيه تخلف ورزيدند چون حضرت تصميم داشت كه به قصد حج عمره به مكه بـرود و ايـن جريان در ماه ذى القعده سال ششم هجرى اتفاق افتاد, عربها و چادرنشينهاى اطراف مدينه از بيم آن كه مبادا قريش به جنگ پيامبربيايند يا مانع او از رفتن به مكه شوند همراه حضرت بـه راه افـتـادنـد.
پيامبر(ص ) درميقات به قصد عمره احرام بست و قربانى خود را به همراه برد تا مـردم بـدانـنـد كـه پيامبر قصد جنگ ندارد پس بسيارى از عربها كه ديدند پيامبر محرم شده در ادامـه دادن سـفر اهمال كردند و گفتند ما به سوى مردمانى مى رويم كه آمده اند و ياران پيامبر را كـشـتـه اند, از اين رو از رفتن با پيامبر به بهانه داشتن كارى تخلف ورزيدند وپنداشتند كه پيامبر هلاك مى شود و به مدينه برنمى گردد.
يـقـولـون بـالـسـنتهم ما ليس فى قلوبهم , خداوند عذرخواهى آنان را تكذيب مى كند و ازاسرار و دلهايشان خبر مى دهد كه اينان باك ندارند كه پيامبر بر ايشان طلب آمرزش بكند يا نكند.
قل فمن يملك لكم من اللّه شيئا, يعنى اگر خداوند اراده كند كه به شما زيانى مانندكشتن و مرگ برساند يا قصد كند به شما نفعى چون پيروزى و دستيابى به غنيمت برساند چه كسى مى تواند مانع قضا و مشيت او شود.
ضـرا, به ضم (ضاد) وفتح آن قرائت شده است مانند فقر كه به ضمن (فاء) و فتح آن قرائت شده , و گفته شده كه ضر ضد نفع است و به معناى بدحالى نيز آمده است .
و اهـلـونـا, اهلون جمر اهل است ولى اهالى اسم جمع است مانند ليالى , بور جمع بائر است مانند عـوذ كـه جـمع عائذ است و بعضى گفته اند بور مصدر بار است وجمع و مذكر و مؤنث آورده مى شود و معناى جمله اين است كه شما قومى هستيدكه نفسها و دلها و نيتهايتان فاسد است و از نظر خدا اهل هلاكتيد و خير در شمانيست و سزاوار خشم و كيفر الهى هستيد.
لـلكافرين , بجاى لهم آمده تا اعلام كند: هر كس به خدا و رسولش ايمان نداشته باشد كافر است .
(سمعيرا اين كلمه به صورت نكره آورده شده تا اعلام شود كه اين نوع آتش مخصوص كافران است چنان كه نارا تلظى نكره آورده شده است .
تـرجمه : هنگامى كه شما در آينده براى به دست آوردن غنائمى حركت كنيد متخلفان مى گويند: بـگـذاريـد مـا هم از شما پيروى كنيم (و در اين جهاد شركت نماييم !) آنها مى خواهند كلام خدا را تـغيير دهند, بگو:هرگز نبايد به دنبال ما بياييد, اين گونه خداوند از قبل گفته است , امابزودى مـى گـويـند: شما نسبت به ما حسد مى ورزيد ولى آنها جز اندكى نمى فهمند!(15) به متخلفان از اعـراب بـگـو: بزودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى جنگجو برويد و با آنها پيكار كنيد تا اسـلام بـيـاورنـد, اگـر اطـاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد, و اگرسرپيچى كنيد هـمان گونه كه قبلا نيز سرپيچى كرديد شما را عذاب دردناكى مى كند.
(16) بر نابينا و لنگ و بـيـمـار گـناهى نيست (اگردر ميدان جهاد شركت نكند) و هر كس خدا و رسولش را اطاعت كنداو را در باغهايى (از بهشت ) وارد مى سازد كه نهرها از زير درختانش جارى است , و آن كس كه سـرپـيـچـى كـنـد او را به عذاب دردناكى گرفتارمى كند.
(17) خداوند از مؤمنانى كه در زير آن درخـت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد, خدا آنچه را در درون قلب آنها (ازصداقت و ايمان ) نهفته بود مى دانست لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد, و فتح نزديكى , به عنوان پاداش , نصيب آنها فرمود.
(18) و غنايم بسيارى كه آن را به دست مى آورند, و خداوند عزيز و حكيم است .
(19) تفسير: سيقول المخلفون , كسانى كه از رفتن به حديبيه تخلف ورزيدند بزودى مى گويند: اذا انـطـلـقـتـم الى مغانم , هرگاه براى به دست آوردن غنايم خيبر حركت كردند بگذاريداز شما پيروى كنيم .
يـريـدون ان يـبـدلـوا كلام اللّه , كلم اللّه نيز قرائت شده و به معناى وعده گاه خدا فقطبراى اهل حديبيه در مرود غنيمت خيبر به عوض غنيمتهاى مكه است .
قـل لـن تـتبعونا كذلكم قال اللّه , خداوند پيش از بازگشت , از حديبيه به سوى شما وقبل از خيبر فـرمـوده : غـنـيـمت خيبر از آن كسانى است كه در جريان حديبيه حضورداشته اند و ديگران حق ندارند كه با آنها شريك شوند.
فـسـيقولون بل تحسدوننا, بزودى خواهند گفت كه شما حسد مى ورزيد كه غنايم به ما هم مانند شما برسد و ما نيز در غنايم با شما شريك باشيم .
بـل كـانوا لايفقهون الا قليلا, يعنى دركشان كم است و در كارهاى دنيوى زيركند ولى در كارهاى دينى چنين نيستند.
بل در اين بخش از آيه و در بل تحسدودننا براى اضراب است و فرقشان اين است كه اولى از اين كـه پـيـروى نكردن آنها حكم خدا باشد اعراض كرده است و درعين حال حسد را اثبات مى كند و دومى اعراض است از اين كه مؤمنان را به حسدتوصيف كند ولى نادانى آنها را ثابت مى كند.
قـل للمخلفين , به كسانى كه از حركت به سوى حديبيه , تخلف ورزيدند بگو بزودى وبعد از اين به جنگ قومى فرا خوانده مى شويد كه بسيار نيرومندند و آنها قوم هوازن و ثقيف هستند.
اويسلمون , عطف بر تقاتلونهم است يعنى يكى از دو كار بايد انجام گيرد يا جنگ يامسلمان شدن و راه سـومـى وجـود نـدارد بنابراين اگر فرمان ببريد و در جنگيدن بامشركان پاسخ مثبت دهيد خداوند به شما پاداش مى دهد و اگر از جنگيدن با آنهاروى برتابيد چنان كه در گذشته در رفتن به حديبيه روى برتافتيد خداوند شما را درآخرت كيفر خواهد داد.
لـيـس عـلـى الاعمى حرج , خداوند از كسانى كه نقص و عيب بدنى دارند تخلف كردن از جنگ را برطرف ساخته و آنها را معذور داشته است .
يدخله , يعذبه , با ياء و ندخله نعذبه با نون نيز قرائت شده است .
عـلـت نـامـگـذارى جـريـان حـديبيه به بيعت رضوان همين آيه است كه مسلمانان درحديبيه با پيامبر(ص ) در زير درخت معروف كه درخت مغيلان بود بيعت كردند.
فعلم ما فى قلوبهم , خداوند از صدق نيت آنان در جنگ و وفادارى و صبرشان آگاهى دارد و شمار آنها هزار و پانصد يا هزار و سيصدنفر بود.
فـانـزل الـسكينه عليهم , ضمير عليهم به مؤمنان برمى گردد و منظور از سكينه لطفى است كه موجب قوت قلبهايشان مى شود مانند آرامش خاطر كه سبب قوت قلب است .
و اثابهم فتحا قريبا, يعنى فتح خيبر و مـغانم كثيره ياخذونها, همان غنايم خيبر است و خيبر به داشتن مال و زمينهاى فراوان , مشهور بوده است .
تـرجمه : خداوند غنايم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به چنگ مى آوريد, ولى اين يكى زودتر بـراى شـمـا فـراهـم سـاخت , و دست تعدى مردم (دشمنان ) را از شما باز داشت , تا نشانه اى براى مـؤمـنـان باشد, و شما را به راه راست هدايت كند.
(20) و نيز غنايم و فتوحات ديگرى كه شما برآن قـدرت نـداريـد ولـى خـداونـد قدرتش برآن احاطه دارد نصيب شما مى كند و خداوند بر هر چيز تـوانـاسـت .
(21) اگـركـافران (در سرزمين حديبيه ) با شما پيكار مى كردند بزودى مى گريختند سـپـس ولى و ياورى نمى يافتند.
(22) اين سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است , و هرگز بـراى سـنـت الـهـى تـغـيـير و تبديلى نخواهى يافت .
(23) او كسى است كه دست آنها را از شما و دسـت شـمـا را از آنـها در دل مكه كوتاه كرد, بعد از آن كه شما را بر آنها پيروزساخت و خداوند به آنـچـه انـجـام مـى دهـيـد بـيـناست .
(24) آنها كسانى هستند كه كافر شدند و شما را از (زيارت ) مـسـجـدالـحراف بازداشتند, واز رسيدن قربانيهاى شما به محل قربانگاه مانع گشتند, و هرگاه مـردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين نمى رفتند و از اين راه عـيـب و عارى ناآگاهانه به شما نمى رسيد(خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد) هدف اين بود كـه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد سازد و اگر مؤمنان و كفار (در مكه )از هم جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم .
(25) تفسير: وعدكم اللّه مغانم كثيره , منظور از غنيمتهاى بسيار تمام غنايمى است كه خداوند تاروز قيامت به مؤمنان مى دهد.
فعجل لكم هذه , يعنى غنيمتهاى خبير را بسرعت در اختيارتان قرار داد.
و كف ايدى الناس عنكم , يعنى قدرت اهل خيبر و هم پيمانان آنها از طايفه اسد وغطفان را كه براى يـارى آنـهـا آمـده بـودند از شما دفع كرد و خداوند در دلهايشان وحشت انداخت پس آنها مجبور به عقب نشينى شدند و گفته شده : منظور اين است كه با صلح حديبيه سلطه مردم مكه را از شما دفـع كـرد تـا ايـن دفع دشمن و صلح وغنيمتى كه به سرعت به دست آمد عبرت و نشانه اى براى مـؤمـنـان بـاشـد تـا بـدانند كه در پيشگاه خداوند ارج و منزلتى دارند و خدا ضامن يارى كردن و گـشـايـش و فـتـح آنهاست چرا كه صلح بر اين واقع شد كه ده سال جنگ متوقف شود كه در آن ده سال مردم درامان باشند و نيز هر يك از مسلمانان كه وارد مكه شود خون و مالش محفوظ باشد و هـر يك از قريش كه وارد مدينه شود بر خون و مال خود ايمن باشد وهر كس دوست بدارد كه با مـحـمد(ص ) بيعت كند بتواند و هر كس دوست بدارد كه با قريش بيعت كند آزاد باشد پس قبيله خـزاعـه گفتند ما با محمد پيمان مى بنديم وقبيله كنانه گفتند ما با قريش هم پيمان مى شويم سـهـيـل بـن عمرو به رسول خدا (ص )گفت : پيمان مى بنديم بر اين كه هر مردى از ما نزدت آمد اگـرچـه مـسـلـمـان بـاشد به مابرگردانى و هر كس ازياران تو نزد ما آمد او را به تو برنگردانيم .
مـسلمانان گفتند:سبحان اللّه ! چگونه شخصى كه مسلمان خدمت شما آمده است به كفار مسترد شـودحـضـرت رسول (ص ) فرمود: هر كس از ما نزد آنها برود خدا او را بيشتر از ما دورسازد و هر كس از آنان نزد ما بيايد ما او را به آنها بازپس مى دهيم , اگر خدا بداند كه قلبا مسلمان است برايش راه نـجاتى قرار خواهد داد.
سهيل گفت : با تو بر اين پيمان مى بنديم كه امسال برگردى و به مكه وارد نـشـوى و سـال آيـنـده مـا از مكه بيرون مى رويم و تو با يارانت وارد مى شود و سه روز در آن مـى مانى و اگر مسلح وارد شويدلازم است اسلحه هايتان در غلاف باشد و اين قربانيهايى را كه به همراه داريد هر جاكه ما متوقفشان ساختيم همانجا بايد بماند و نبايد آنها را جلو ما بيندازيد.
حـضـرت فـرمـود: ما قربانيهاى خود را به سوى قربانگاه مى بريم شما برگردانيد,عمربن خطاب گـفت : به خدا از روزى كه مسلمان شدم جز امروز در رسالت محمد(ص ) شك نكرده بودم .
آنگاه خـدمـت پـيامبر(ص ) آمدم و گفتم : مگر تو پيامبرخدا نيستى ؟ فرمود: چرا گفتم : مگر ما بر حق نـيـسـتـيم و دشمن ما بر باطل ؟ فرمود:آرى چنين است گفتم : پس چرا در دينمان تن به پستى مى دهيم ؟ در اين هنگام پيامبر (ص ) فرمود: من پيامبر خدايم و نافرمانى خدا نمى كنم و او ياور من اسـت گفتم : مگر به ما نمى گفتى كه بزودى راهى خانه خدا شده و به طواف مى پردازيم ؟فرمود: چـرا ولـى آيـا مـن بـه تـو گـفـتم امسال موفق به طواف كعبه مى شويم ؟ گفتم : نه ,فرمود: پس آسوده خاطر باش كه بزودى به خانه خدا روانه شده به طواف كعبه خواهى پرداخت پس رسول خدا شترى قربانى كرد و تيغ سرتراشى خود راخواست و سر خود را تراشيد.
از محمدبن كعب روايت شده كه كاتب رسول خدا در اين صلح على بن ابى طالب (ع )بود و چو رسول خـدا به او فرمود: بنويس اين است آنچه محمدبن عبداللّه وسهيل بن عمرو بر آن مصالحه كرده اند عـلى (ع ) در نوشتن اين عبارت سنگينى مى كرد و مى خواست جز محمد رسول اللّه عبادت ديگرى بـنـويـسـد پـيامبر(ص )فرمود: تو نيز چنين برنامه اى را خواهى داشت و در حالى كه مظلوم واقع شـده اى چـنـيـن مـتـنـى را امـضـاء خـواهـى كـرد, عـلـى (ع ) آنچه گفته بودند نوشت , و چون رسول خدا(ص ) از حديبيه به مدينه وارد شد بيست شب در آنجا ماند آن گاه به طرف خيبر حركت كرد و پرچم را به ابوبكر داد و او را به سوى يهوديان خيبر فرستادابوبكر روانه خيبر شد و با يهوديان بـرخـورد كـرده و بـا يـارانش عقب نشينى كردند و به خدمت پيامبر خدا برگشتند سپس عمربن خطاب را فرستاد و با گروهى از مردم كه همراه او بپا خاستند برخاست و با خيبريان برخورد كرده و با يارانش عقب نشستندو به خدمت سول خدا برگشتند در حالى كه عمر ياران خود را از قدرت دشمن مى ترساند و آنان نيز عمر را مى ترساندند آنگاه پيامبر خدا(ص ) فرمود: فردا پرچم رابه كسى مـى سـپارم كه خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند او سخت يورش مـى بـرد و نمى گريزد و برنمى گردد تا خداوند خيبر را به دست او فتح خواهد كرد پس مردم آن شـب را خـفـتـنـد در حـالـى كـه همگى پريشان و در اين انديشه بودند كه پيامبر فردا پرچم را به كدامشان خواهد داد و چون صبح شدپيامبر(ص ) فرمود: على بن ابى طالب كجاست ؟ عرض كردند: اى رسول خدا, از دردچشم مى نالد فرمود: به سراغش بفرستيد, على (ع ) را آوردند, حضرت از آب دهـان مـبـارك خـود بـه چشمان او ماليد و برايش دعا كرد, چشمان على (ع ) طورى شفايافت كه گويى هرگز دردى نداشته است , حضرت پرچم را به على (ع ) سپردعلى (ع ) به جنگ مرحب رفت در حالى كه مرحب مى گفت : قدعلمت خيبر انى مرحب ((23))

الخ .
على (ع ) فرمود: اناالذى سمتنى امى حيدرة ----- كليث غايات كريه المنظرة ((24))

اوفيهم باالصارع كيل السنلدة , پس ضربتى بر سر مرحب زد و او را كشت و فتح به دست آن حضرت نصيب مسلمين شد. ((25))

ولتكون آية للمؤمنين , جمله معترضه است يعنى تا غنيمتى كه خداند براى مؤمنان مبارز قرار داده اسـت نـشانه اى براى انجام آن باشد و ممكن است معنى چنين باشدكه خداوند غنيمتهايى به شما وعـده داده پـس ايـن غـنيمت را بسرعت در اختيارتان قرار داد و دشمنان را از شما دفع كرد تا از غنيمتها بهره ببريد و براى مؤمنان كه آن راصادق يافتند نشانه اى باشد زيرا خبر دادن از امور غيبى معجزه و نشانه (حقانيت )است .
و يـهـديـكـم صـراطـا مستقيما, يعنى خداوند به لطف وعنايتش بر بينش و اطمينان ويقين شما مى افزايد.
واخـرى لـم تـقـدروا, يـعنى خدا به شما غنيمتهاى ديگرى وعده داد كه بر آن دست نيافتند و آن غنيمتهاى هوازن در جنگ حنين بود.
قـد احـاط اللّه بـهـا, يعنى خداوند بر آن غنايم قادر بود و شما را بر آنها مسلط ساخت واز آن غنايم برخوردار فرمود.
ولـو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار, اين نوعى علم و آگاهى نسبت به امور معدوم است و خداوند سبحان از چگونگى وجود آنچه بعدها به وجود خواهد آمد آگاه است .
سـنـه اللّه اللتى قد خلت , سنة در محل مصدر مؤكد است يعنى خداوند پيروزى پيامبران خود را سـنـتى قرار داده است , اين آيه نظير كتب اللّه لاغلبن انا و رسلى , است خداوند چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم (مجادله /21) و هوالذى كف ايديهم , خداوند شما را از خطر تجاوز و كشتار اهل مكه بازداشت .
وايـديـكـم عنهم , خداوند در وادى مكه شما را با منع و نهى خود از كشتار آنان در روزحديبيه باز داشت و جريان از اين قرار بود كه اهل مكه چهل مرد را فرستادند تامسلمانان را دستگير كنند پس خودشان اسير مسلمين شدند پيامبر(ص ) آنان را آزادكرد.
از عـبـداللّه بـن مـغفل روايت شده است كه پيامبر خدا(ص ) زير درختى نشسته بود ودر حالى كه عـلـى (ع ) در بـرابـر او مشغول نوشت صلحنامه بود سى جوان مسلح به مسلمانان يورش آوردند و پـيـامبر(ص ) آنها را نفرين كرد و خداوند بينايى آنها راگرفت , پس بپا خاستيم و آنها را به اسارت گرفتيم كه پيامبر(ص ) آنها را آزادكرد. ((26))

بما تعملون , با (تاء) و با (ياء) قرائت شده است .
والهدى , بر ضمير منصوب در وصدوكم عطف شده است يعنى مانع شدند كه قربانى پيامبر(ص ) كـه هـفتاد شتر بود به جايى برسند كه *** آنها حلال و واجب مى شود و در قسمتى از حديبيه كه جزء حرم و مكه است شتران را قربانى كرند ونگذاشتند كه به مكه برسند.
روايت شده است كه محل جنگ رسول خدا(ص ) در بيرون حرم بود و محل نمازش در حرم , و لولا رجال مؤمنون , اگر مردان و زنان مؤمن مستضعف در مكه ميان كافران نمى بودند آنها را به سبب اختلاط با ديگران عينا نمى شناختيد بنابراين لم تعلموهم صفت براى رجال و نساء است .
و ان تـطوهم , ممكن است بدل اشتمال براى رجال و نساء باشد يا بدل اشتمال ازضمير منصوب در تعلموهم .
فـتصيبكم منهم معرة , معره مفعله و مصدر ميمى از عره يعره است يعنى كارهاى ناخوشايند بر او وارد آيد و بر او سخت گرفته شود.
بـغـيـر عـلـم , مـتعلق به ان تطاوهم , است يعنى ندانسته آنها را پايمال كنيد و وطا به معناى نابود ساختن است شاعر مى گويد: و وطئتنا وطا على حنق ----- و طاء المقيد نابت الهرم , ((27))

معناى آيه اين است كه اگر ناخوشايند نبود كه نابود سازيد مردمان مؤمنى را كه درميان مشركان مـخـلـوط بـودنـد و شـما آنها را مى شناختيد و با نابود ساختن آنها به شماسختى و كراهتى برسد خداوند آنها را از كشتن شما و شما را از كشتن آنان بازنمى داشتند, بنابراين جواب لولا حذف شده چون سخن بر آن دلالت مى كند.
لـوتـزيـلـوا, مـمكن است اين جمله , تكرار لولا رجال باشد چون بازگشت هر دو به يك معناست و جوابش لعذبنا است .
معره بغير علم , معره (كار ناخوشايندى كه در صورت كشتن مسلمانان به آنهامى رسيد [درحالى كـه نـمـى دانـستند], ديه و كفاره بود و نيز اعتراض مشركان كه مسلمانان با همدينان خود همان كردند كه با ما كردند.
ليدخل اللّه فى رحمته , بيان علتى است كه آيه بر آن دلالت دارد و گويى گفته است ,بازداشتن از كـشـتار و منع كيفر كردن براى اين است ه خدا گروندگان به خود را به كارخير و طاعت موفق سازد يا مشركانى را كه از اسلام روى گردانده اند در اسلام داخل شوند.
لـوتـزيـلوا, اگر مسلمانان و كافران پراكنده شوند و از يكديگر بازشناخته شوند البته كفار مكه را با دسـتـهـا و شمشيرتان عذاب مى كرديم تزيلوا از ذاله يزيله است ولى خداوند به احترام مؤمنان و آميخته بودن كفار با آنها از كافران دفاع مى كند.
تـرجـمه : به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم ونخوت جاهليت داشتند, و (در مـقـابل ) خداوند آرامش و سكينه را بررسول خود و مؤمنان نازل فرمود, و آنها را به تقوا ملزم ساخت كه ازهر كس شايسته تر و اهل و محل آن بودند, و خداوند به هر چيز عالم است .
(26) خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان دادراست بود, به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مـسـجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده وناخنهاى خود را كـوتـاه كـرده , و از هـيـچ كـس ترس و وحشتى نداريد,ولى خداوند چيزهايى مى دانست كه شما نـمـى دانستيد (و در اين تاخير حكمتى بود) و قبل از آن فتح نزديكى (براى شما) قرارداد.
(27) او كـسـى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده ,تا آن را بر تمام اديان پيروز كند, و كافى اسـت خـدا شـاهـد ايـن مـوضـوع باشد.
(28) محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در بـرابـركـفـار سـرسـخـت و شديد, و در ميان خود مهربانند, پيوسته آنها را درحال ركوع و سجود مـى بـيـنـى , آنـها همواره فضل خدا و رضاى او رامى طلبند, نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نـمـايـان اسـت , ايـن تـوصيف آنها در تورات است , و توصيف آنها در انجيل همانند زراعى است كه جـوانـه هاى خود را خارج ساخته , سپس به تقويت آن پرداخته , تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است , و آن اندازه رشدو نمو كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد! اين براى آن است كه كافران را بـه خـشـم آورد, خـداونـد كسانى از آنها را كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است .
(29) تفسير: اذ جـعـل الذين , اذ متعلق به فعل ماقبل [لعذبنا, يا صدوكم عن المسجدالحرام ]است يعنى حتما كافران را عذاب مى كنيم زيرا در دلهايشان نوعى تعصب وسرسختى وجود دارد.
حميه الجاهليه , منظور همان سخن مشركان است كه گفتند: محمد و يارانش پدران وبرادران ما را كـشته اند و بر ما در خانه هايمان وارد مى شوند و اين سخنان را به عربهامى گفتند گفته شده : مـنـظـور از حـميت ننگ داشتن آنها از اقرار كردن به رسالت محمد(ص ) و آغاز شدن صلحنامه با بسم اللّه الرحمن الرحيم بود, آنگاه كه گفتند مااين اسم را نمى شناسيم ولى بنويسيد بسمك اللّه م هذا ما صالح عليه محمدبن عبداللّه , پس خداى سبحان آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان نازل فرمود درنتيجه آنها حلم و وقار نشان دادند و بر وارد شدن تحت اراده كافران صبر كردند وآنان را بـه كـلـمـه تـقـوا كه لا اله الااللّه است ملزم فرمود و بعضى گفته اند منظور از كلمه تقوا بسم اللّه الـرحـمن الرحيم و محمد رسول اللّه , است كه خدا آن را براى پيامبرش ومؤمنان برگزيده است و اضافه شدن كلمه به تقوا به اين معنى است كه كلمه عامل واساس تقواست .
و كانوا احق بها, يعنى مؤمنان به وقار و اهل آن سزاوارترند يا به اين كلمه سزاوارتر ازمشركانند يا به مكه و وارد شدن به آن سزاوارترند.
لـقـد صـدق اللّه رسـولـه الـرويـا, يعنى خداى متعال كه منزه از دروغ و هر كار زشتى است خواب پيامبرش را تحقق بخشيد پس حرف جر حذف شده و فعل , به اللّه پيوسته است .
باالحق , متعلق به صـدق اسـت يعنى راستگويى پيامبر(ص ) در آنچه [درخواب ] ديده است و در تحقق آن به صورتى كـه بـه حكمت و غرض صحيح مشتبه شود چرا كه در آن صدق , گرفتارى و تشخيص مخلصان از مـنـافقان است , و ممكن است بالحق متعلق به رؤيا باشد يعنى راستگويى پيامبر در خوابى كه به حق مشتبه است .
لـتـذخـلـن , جـواب قـسم محذوف است , پيامبر(ص ) در مدينه و پيش از بيرون شدنش به طرف حديبيه خواب ديد كه مسلمانان وارد مسجدالحرام مى شوند و به ياران خود خبر داد و آنها شادمان شـدنـد و چـون از حـديـبيه برگشتند و وارد مكه نشدندمنافقان گفتند سر نتراشيديم و تقصير نـكـرديـم و وارد مـسـجـدالحرام نشديم پس اين آيه نازل شد و خداوند به آنها خبر داد كه خواب پيامبر(ص ) حق و راست است ووارد شدن به مسجدالحرام را با سوگند تاكيد فرمود.
در اين كه داخل شدن به مسجدالحرام را منوط به خواست خدا كرده و فرموده است : انشاءاللّه چند احـتـمال هست : 1- مقصود اين باشد كه به خواست خدا همه شما وارد مسجدالحرام خواهيد شد و هيچ يك از شما نمى ميرد.
2- منظور اين است كه خدا به بندگانش بياموزد كه در وعده هاى خود انشاءاللّه بگويند و ادب الهى را رعايت كنند.
3-انشاءاللّه به آمين محلقين , متعلق باشد, يعنى بعضى از شماسر بتراشند و بعضى تقصير كنند و قسمتى از مو را بزدايند.
فعلم مالم تعلموا, و بخشى از حكمت و مصلحت آن صلح مبارك و تاخير فتح مكه را بدانند.
فـجـعـل مـن دون ذلـك , يعنى پيش از وارد شدن به مكه فتح نزديكى را كه فتح خيبراست مقرر فرمود كه دلهاى مؤمنان از آن شاد شود تا زمينه فتح مكه فراهم آيد.
هوالذى ارسل رسوله بالهدى , خداوند پيامبرش را با قرآن و دليل روشن و دين حق كه اسلام است فرستاد.
ليظهره على الدين , تا او را بر اديان مختلف يعنى آيين اسلام را بر بت پرستى و اديان اهل كتاب غلبه و برترى دهد, اين جمله تاكيد براى وعده فتحى است كه خداى سبحان داده است و موجب آرامش نـفوس مؤمنان است كه بزودى خداى متعال فتح شهرهايى را نصيب آنان مى كند كه فتح مكه در بـرابـر آن فتوحات در نظرشان اندك مى آيد, و گويند: تمام اين فتوحات در هنگام ظهور حضرت مهدى (عج )است و در آن زمان دينى جزء دين اسلام در روى زمين باقى نمى ماند.
و كفى بااللّه شهيدا, يعنى وعده الهى ناگزير تحقق خواهد يافت .
محمد رسول اللّه , در اعراب محمد دو احتمال هست : يا خبر مبتداى محذوف است يعنى هو محمد, چرا كه پيش از آن هوالذى ارسل , آمده است و يا محمد مبتداست و رسول اللّه عطف بيان است .
والذين معه , ياران پيامبر (ص ).
اشداء على الكفار رحماء بينهم , اشداء جمع شديد و رحماء جمع رحيم است .
از حسن [بصرى ] روايت شده كه سرسختى مؤمنان نسبت به مشركان بجايى رسيدبود كه حتى از لـبـاس مـشـركـان دورى مى جستند كه به لباس آنها نچسبد و نيز از تماس بدنهايشان با بدنهاى مـشـركـان پرهيز مى كردند و مهربانى مؤمنان در بين يكديگربجايى رسيده بود كه هر مؤمنى كه برادر دينى خود را مى ديد با او دست مى داد؟معانقه مى كرد. ((28))

و نظير اين است آيه ادلة على المومنين اغرة على الكافرين : دربرابر مؤمنان متواضع و در برابر كافران نيرومندند (مائده /54).
تريهم ركعا سجلا, از بسيار نمازگزاردن و مداومت آنان بر نماز خبر مى دهد.