تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۷ -


بـرخى از مفسران گويند: مقصود اين است كه مشركان را از خوض و بررسى درداستان زينب كه درباره آن بدون حق و عدالت سخن مى گفتند, باز دارد.
و لازمه آن برانگيختن به اين است كه در هـر مـوردى سـخـن به حق و عدالت گويند, زيرانگهدارى زبان و سخن حق , اساس تمام خوبيها است .
و مقصود كلى اين است كه زبانتان را از دروغ نگهداريد و سخن راست و حق گوييد.
و اگر چنين كـنـيد خداوند نهايت خواسته شما را, از تزكيه اعمال و قبول عبادتها و بخشيدن گناهان شما, به شما عطا مى كند.
و چـون خـداوند دست يافتن به فوز عظيم را منوط به اطاعت از خود و رسولش كرد,به دنبال آن فرمود: انـا عـرضـنا الامانة , و مقصود خداوند از امانت اطاعت است .
و لذا امر اطاعت را بسياربزرگ كرد.
و مـعناى كلى اين است كه اين اجرام بزرگ مانند آسمان , زمين و غيره مطيع امر خدايند و از جهت وجـودى و تـكـويـنـى و ايـن كـه خداوند آنها را به صورتهاى گوناگون و هياتهاى متفاوت خلق فـرمـوده , هـرگز از مشيت خدا سرپيچى نمى كنند.
واما انسان در چيزهايى كه لازم است اطاعت كـند و مطيع اوامر و نواهى پروردگار باشد, در حالى كه موجود عاقلى است و صلاحيت تكليف را دارد, حال او در انقياد و امتناع مانند حال اين اجرام نيست .
مقصود از امانت اطاعت است , زيرا اين اطاعت است كه لازم است انجام شود.
وعرضه داشتن آن به جمادها و امتناع و ترسيدن آنها بطور مجاز است .
و امـا مـفهوم حمل امانت همچنان كه مى گويى : فلانى حامل امانت است .
اين است كه امانت را به صـاحبش ادا و رد نكرده است تا اين كه از عهده اش بيرون رفته وآسوده باشد.
زيرا گويا كه امانت سـوار بر امانت دار است و هر گاه كه ادا كند ديگرامانت سوار بر او نيست و امانت دار آن را بر دوش خود حمل نمى كند, منظور اين است كه آسمانها و زمين و كوهها از قبول امانت امتناع كردند ولى انسان آن را قبول كرد.
انه كان ظلوما جهولا, چون انسان , رد امانت را ترك كرد, خداوند او را به ستمكارى (ظلم ) توصيف فرمود.
و به سبب اين كه از راه سعادت خود, غفلت كرد او را به جهالت و نادانى نيز توصيف فرمود.
ليعذب اللّه المنافقين و المنافقات , لام در عبارت ليعذب مجازا لام علت است , زيراعذاب نتيجه حمل امانت و ادا نكردن آن است همچنان كه ادب كردن در مثالى كه مى گويى : ضربته للتاءديب , نـتـيـجه ضرب و زدن است , يعنى به علت اين كه خداوندحامل امانت را [كه خيانت كرده ] عذاب مـى كـنـد و ديـگـرى را كه اداى امانت كرده وحامل آن نيست مورد رحمت قرار مى دهد و همين رحمت بر ادا كننده امانت , نوعى عذاب براى كسى است كه در امانت خيانت كرده است .

سوره سبا

اين سوره مكى و داراى 54 آيه است .

[فضيلت قرائت اين سوره ] ابى بن كعب از پيامبر(ص ) روايت كرده است كه فرمود: هر كه سوره سبا را بخواندروز قيامت تمام انبيا و رسولان با او دوست مى شوند و با او مصافحه مى كنند. ((57))

و از حـضـرت صـادق (ع ) روايـت شـده كـه فرمود: هر كه دو سوره سبا و فاطر را كه باالحمد آغاز مـى شـود در يـك شـب بخواند تمام شب را در پناه و حفظ خدا خواهدبود, و اگر آن دو را در روز بـخواند هيچ مكروهى به او نرسد و از خير دنيا و آخرت آن قدر به او داده شود كه هرگز به قلبش خطور نكرده و به فكرش نرسيده باشد. ((58))

ترجمه : حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه هر آنچه درآسمان و زمين است از آن اوست و شـكـر و سـپـاس در سراى آخرت نيز از آن اوست و او [به نظم آفرينش ] حكيم و آگاه است .
(1) او هـرچـه در زمـين فرو رود و هر چه از آن برون آيد و آنچه از آسمان فرودآيد و آنچه بر آن بالا رود, همه را مى داند, و او مهربان و آمرزنده است .
(2) كافران گفتند: قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمـد, اى رسول ما بگو آرى به خداى من سوگند كه البته به سراغ همه شماخواهد آمد و او از غيب آگـاه اسـت و به اندازه ذره اى در آسمانها وزمين از علم او دور نيست و هيچ چيز, چه كوچكتر از ذره و چـه بـزرگـتـر از آن , نيست جز آن كه در كتاب مبين حق ثبت و آشكار است .
(3) تا در روز قيامت آنان را كه ايمان آورده اند و كارهاى نيك انجام داده اند پاداش دهد و آمرزش و رزق پرارزش بـهـشـتـى مخصوص آنهاست .
(4) آنان كه در تكذيب آيات ما تلاش مى كردند و گمان داشتند كه مى توانند ما را ناتوان كنند بر آنها عذابى دردناك خواهد بود.
(5) تفسير: الـحـمـدللّه الـذى له ما فى السموات و ما فى الارض , تمام آنچه در آسمانها و زمين است نعمتهاى خـداونـد سـبـحـان است و گويا خداوند ذات خود را به منعم و بخشاينده نعمتهاى دنيا, توصيف مـى كـنـد.
و مـقـصـود اين است كه او به سبب نعمتهاى دنيوى كه تفضل فرموده واجب است كه ستايش شود.
و له الحمد فى الاخرة , اين آيه اعلام مى كند كه خداوند به سبب نعمتهاى آخرت كه ثواب هميشگى و نعمتهاى ابدى است بايد سپاسگزارى شود.
و هـو الـحـكيم الخبير, او خدايى است كه امور دنيا و آخرت را از روى حكمت و به بهترين صورت ممكن تنظيم فرموده است و به هر چه هست و بعدا خواهد بودخبير و داناست .
يـعـلـم مـا يلج فى الارض و ما يخرج منها, خداوند آنچه را كه از باران و گنج يا مرده برزمين فرو مى رود و آنچه را كه از گياهان و جواهرات يا حيوانات از زمين بيرون مى آيد مى داند و آگاه است .
و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها, و آنچه را كه از فرشتگان يا باران يا روزيها ازآسمان فرود مى آيد و آنچه را كه از فرشتگان و اعمال بندگان به آسمان بالا مى رودمى داند.
و هـو الـرحـيـم الـغـفـور, خـداونـد بـا نعمتهاى بسيار و فضل كاملش نسبت به بندگانى كه در سپاسگزارى واجب كوتاهى كرده اند مهربان و آمرزنده است .
و قـال الذين كفروا لا تاتينا الساعة , منكران روز قيامت گفتند: روز قيامت به سراغ مانمى آيد.
اين گفته آنها از روى استهزا و سخريه يا انكار روز قيامت و يا درخواست تاخير آن است .
قـل بـلى و ربى لتاتينكم , جواب به وسيله بلى بعد از نفى , به اين معناست كه فرمان قطعى است و بى ترديد آن روز خواهد آمد.
سپس آن جواب را با سوگند به خداى عزوجل تاكيد كرده و پس از آن سوگند تاكيدى را با به دنبال آوردن صفت خدايى راكه به او سوگند ياد كرده است تاييد كرده به اين كه او داناى غيب است .
عـالـم الـغيب لايعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض , به اندازه يك ذره درآسمانها و زمـيـن از عـلـم خدا بيرون نيست , بنابراين وقت قيام قيامت هم در علم اومندرج است .
سپس به دنبال سوگند, دليل قاطعى [براى لزوم قيامت ] ذكر مى كند ومى فرمايد.
لـيجزى الذين ءامنوا و عملوا الصالحات , زيرا خداوند با فطرت و عقل هر فردى اين احساس را قرار داده است كه هر نيكوكارى شايسته پاداش نيك و هر بزه كارى شايسته كيفر است , بنابراين عبارت ليجزى الذين به عبارت لتاءتينكم ...
, متصل مى شود و علت براى آن است .
و عالم الغيب , و يا علام الغيب , به عنوان اين كه صفت براى ربى است به جر خوانده شده است و به رفع نيز خوانده شده بنابراين كه مخصوص به مدح باشد.
و لا اصـغـر مـن ذلـك , ذلك اشاره به كلمه مثقال است .
و رفع اصغر به سبب مبتدابودن آن است .
و آن كلامى است كه از ماقبل خود, جدا و منقطع است .
و نمى شودكه بر مثقال عطف شود, زيرا حرف استثنا مانع از آن است .
والـذيـن سعوا فى اياتنا معاجزين , كسانى كه تلاش مى كنند تا حجتها و دليلهاى ما راباطل كنند و فـكـر مى كنند مى توانند خداوند را به ستوه آورند يا گمان مى كنندمى توانند از قلمرو قدرت خدا بيرون روند.
كلمه معاجزين معجزين نيز خوانده شده و بحث در اين مورد در سوره حج گذشت .
(حج /51).
من رجز اليم , واژه رجز به معناى عذاب دردناك و سخت است .
لفظ اليم هم به رفع و هم به جر خوانده شده و اگر به جر خوانده شود تا صفت رجز باشد مناسبتر وروشنتر است .
ترجمه : آنان كه داراى علم و دانشند يقين دارند كه آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق است و راهنماى مردم به راه خداى عزيز و حميد است .
(6) كافران گفتند: آيا مى خواهيد مردى را بـه شمانشان دهيم كه مى گويد شما پس از آن كه مرديد و از هم متلاشى شديد بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيد يافت .
(7) آيا او به خدا دروغ بسته ؟ يا به نوعى جنون گرفتار است ؟ (چنين نيست ) بـلـكـه آنـان كه به آخرت ايمان نمى آورند در عذاب و گمراهى دور هستند.
(8) آيا اين كافران به آسـمـان و زمـيـن كـه از پـيش رو و پشت سر, آنها را احاطه كرده است , نمى نگرند؟ [تا به قدرت و حـكـمت خدا آگاه شوند] ما اگربخواهيم آنها را به زمين فرو مى بريم و يا قطعه هايى از آسمان را برآنها فرو مى ريزيم , در اينها نشانه روشنى براى هر بنده با اخلاص وتوبه كار است .
(9) تفسير: و يرى الذين اوتوا العلم , لفظ يرى در مقام رفع و به معناى دانستن است و درتقدير چنين است : و يـعـلـم الـذين اوتوا العلم , مقصود از صاحبان علم , يا اصحاب پيامبر(ص )اند و يا علماى اهل كتاب (يهود و نصارى ) آنهايى كه مسلمان شدند.
(مانند كعب الاحبار و عبداللّه بن سلام ).
الذى انزل اليك من ربك هو الحق , كلمه اءلذى و اءلحق هر دو براى فعل يرى مفعولند و لفظ هو ضمير فصل است .
بـرخى از مفسران گويند: جمله يرى بنابراين كه عطف بر جمله ليجزى باشد درموضع نصب اسـت .
و اصل آن : ليعلم اولوا العلم , بوده است .
يعنى خداوند روزقيامت به صاحبان علم مى فهماند كـه قـرآن بـراستى حق است و هيچ ترديدى در آن راه ندارد.
و مقصود از اءلذى اءنزل اليك قرآن است .
و يهدى الى صراط العزيز الحميد, و قرآن مردم را به راه پروردگارى كه تواناست وتمام كارهايش پسنديده است راهنمايى مى كند و آن خداى سبحان است .
اذا مـزقـتـم كل ممزق , عامل در كلمه اذا مفهومى است كه عبارت انكم لفى خلق جديد بر آن دلالت دارد.
و مانند چنين موردى در آيه هاى پيش توضيح داده شده است .
و كلمه ممزق يا مصدر ميمى و يا اسم مكان است .
افـترى على اللّه كذبا ام به جنة , كلمه افترى در اصل - اءافترى - بوده است و همزه دوم كه همزه وصـل اسـت حذف شده است , به خلاف اءاءلسحر يعنى با اين كه همزه در هر دو كلمه وصل است و مطابق قاعده بايد حذف شود, اما در كلمه ءآلسحرحذف نشده است , زيرا همزه وصل در اين كلمه مفتوح است و حذف آن موجب اشتباه ميان جمله استفهامى و جمله خبرى مى شود, ولى در كلمه افـتـرى همزه وصل مكسور است و حذف آن باعث اشتباه نمى شود.
مقصود آيه شريفه اين است كه آيامحمد اين نسبتى را كه به خدا مى دهد از راه افترا و دروغ است , يا نوعى جنون است كه باعث اين توهم شده است .
بـل الـذيـن لايـومـنـون بـالاخرة فى العذاب و الضلال البعيد, خداوند مى فرمايد: محمددر آنچه مـى گويد نه افترا مى زند و نه جنون دارد, بلكه كسانى كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب آتش و گمراهى از حق هستند و اين شديدترين جنونها است .
وچون عذاب از لوازم گمراهى است اين دو كـلـمـه (عـذاب و ضلال ) طورى قرار داده شده كه گويا با هم هستند.
و اين كه كلمه ضلال به كـلـمه بعيد توصيف شده از راه مجاز است , زيرا بعيد صفت فردى است كه از راه گمراه و دور مى شود.
افلم يرو, آيا اين كافران كورند و به آسمان و زمين نمى نگرند كه هر جا باشند آن دوبر آنها محيطند و نمى توانند از كناره هاى آن دو, بگريزند.
بـرخـى از مـفـسران گويند: مقصود اين است كه آيا آن كافران درباره آسمان و زمين تفكر و تدبر نمى كنند و از آنها بر قدرت ما استدلال نمى كنند.
ان نشا نخسف بهم الارض او نسقط عليهم كسفا من السماء, سپس خداوند سبحان ,توانايى خودش را بر نابود كردن آنها چنين بيان مى فرمايد كه اگر بخواهيم آنها را به زمين فرو مى بريم , همچنان كه قارون را به زمين فرو برديم .
يا تكه اى از آسمان را برآنها فرومى افكنيم .
ان فـى ذلك لاية لكل عبد منيب , بى ترديد در اين تفكر در آسمان و زمين , نشانه ودلالتى است بر حق , براى هر بنده مطيع و برگشت كننده به سوى خدا.
كلمه هاى نشاء و نخسف و نسقط همگى هم با نون خوانده شده اند و هم با ياءو كسائى (يكى از قراء) در عبارت نخسف بهم حرف فاء و باء را ادغام كرده است , ولى اين قرائت , معتبر نيست .
ترجمه : ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم و امر كرديم كه اى كوهها و اى پرندگان با او هـم آواز شويد و آهن را (چون موم )براى او نرم كرديم .
(10) و دستور داديم كه زرههاى كامل و فـراخ بـسـازو حـلقه ها را به اندازه و متناسب كن و با قومت عمل نيك به جا آوريدكه من به آنچه انـجـام مـى دهـيـد آگـاهم (11) و باد را مسخر سليمان ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را مـى پـيـمـود و عـصـرگـاهـان هم مسير يك ماه را.
و معدن مس (مذاب ) را براى او روان كرديم وگـروهـى از جـن بـه اذن پـروردگار در حضورش كار مى كردند و هر يك از آنها كه از فرمان ما سـرپـيـچى مى كرد او را از عذاب آتش سوزان مى چشانيديم .
(12) آنها هر چه سليمان مى خواست بـرايـش درست مى كردند, معبدها, تمثالها, ظروف بزرگ غذا مانند حوضها و ديگهاى عظيم ثابت , ايـنـك اى آل داوود شـكـر خدا به جاى آوريد هر چنداندكى از بندگان من شكرگزارند.
(13) و هنگامى كه مرگ را برسليمان مقرر داشتيم كسى آنها را ازمرگ وى آگاه نساخت مگرموريانه كه عـصاى او را مى خورد (تا شكست ) و هنگامى كه سليمان برزمين افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند ديرزمانى درعذاب خواركننده باقى نمى ماندند.
(14) تفسير: يا جبال اوبى معه و الطير, عبارت يا جبال يا بدل از فضلا و يا از ((اتينا است كه درتقدير: قولنا يا جبال يا, قلنا يا جبال بوده است .
اوبى از ماده تاويب است يعنى با او در تسبيح هم آواز شويد.
و رواست كه خداى سبحان تسبيح را در وجـود آنـهـا آفـريده باشد همچنان كه سخن را در درخت (طورسينا) آفريد.
بنابراين از كوهها تـسـبـيـح شـنـيـده مى شد همان گونه كه از فرد تسبيح گويى شنيده مى شد تا معجزه اى براى داوود(ع ) باشد.
و كلمه الطير هم به رفع خوانده شده است هم به نصب , بنابراين كه بر لفظ جبال يا بر محل آن عـطـف شـود.
و بعضى از مفسران روا دانسته اند كه نصب آن يا به سبب عطف بر فضلا باشد و در تقدير وسخرنا له الطير بوده است و يا مفعول معه باشد.
و النا له الحديد, و ما آهن را براى او مانند گل و موم , نرم كرديم و با دست بدون آتش و كوبيدن با چكش , هر چه را كه مى خواست با آن درست مى كرد.
ان اعـمـل سـابغات , زرههاى كامل و فراخ بساز.
و حضرت داوود(ع ) نخستين فردى بود كه زره را ساخت .
پيش از آن از صفحه هاى آهن استفاده مى شد.
و قدر فى السرد, در بافت و ساختن زره تناسب را مراعات كن , بنابراين ميخها را نه آن اندازه نازك و ظريف قرار ده كه در جاى خود محكم نباشند و تكان بخورند و نه آن اندازه ضخيم و درشت قرار ده كه حلقه هاى زره را بشكنند.
و اعملوا صالحا, ضمير در فعل اعملوا به داوود و خانواده و قومش برمى گردد.
و لـسـلـيـمان الريح , اين عبارت در تقدير چنين است و سخرنا لسليمان الريح (و نصب اءلريح به وسـيـلـه فعل مقدر سخرنا است .
) الريح به رفع نيز خوانده شده است كه در اين صورت تقدير آن چـنين است : و لسليمان الريح مسخرة , اين عبارت به اين صورت نيز خوانده شده است : و لسليمان تسخير الريح .
غدوها شهر و رواحها شهر, صبح هنگام مسير يك ماه را سير مى كند, و هنگام عصرنيز همين اندازه سير مى كند.
و اسـلنا له عين القطر, ما معدن مس را براى او گداختيم و مانند چشمه آب براى اوجارى و روان كـرديـم .
و چـون مـانـند آب جريان داشت و به خاطر حالت ذوبى كه پيداكرده بود, خداوند آن را چـشمه مس ناميد (نه معدن مس ) همچنان كه در اين آيه مى فرمايد: انى اءرانى اءعصر خمرا, من در خواب ديدم كه (انگور براى ) شراب مى فشارم (يوسف /36).
و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه , ما گروهى از جنيان را به فرمان سليمان درآورديم تا در حضور او آنچه را كه دستور مى دهد انجام دهند.
و مـن يـزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير, و هر يك از جنيان كه از دستور ما دراطاعت از سـلـيـمـان سـرپيچى و نافرمانى كند در آخرت از آتش سوزان به اومى چشانيم .
بعضى از مفسران گويند: مراد عذاب در دنيا است .
و خدا فرشته اى را براو موكل مى كرد كه در دستش تازيانه اى از آتش بود و او را با آن مى زد.
يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات , واژه محاريب به معناى خانه هاى رفيع و بزرگ است و برخى گويند: مسجدها وقصرهايى است كه به عنوان معبد ساخته مى شوند.
و تـمـاثـيـل بـه مـعـناى صورتها و نقاشيها است و برخى از مفسران گويند: مقصود ازتماثيل صورتهايى غير از صورتهاى حيوانات است مانند صورت درختها و جزآن , زيرا به صورتى كه از شكل چـيـز ديگرى تصوير شده باشد تمثال مى گويند چه حيوان باشد و چه غير حيوان .
و اين مطلب از حـضـرت صادق (ع ) روايت شده است .
همچنين نقل شده كه جنيان زير تخت سليمان دو مجسمه شـير و بالاى تخت نيز دومجسمه كركس ساخته بودند به طورى كه هر گاه از تخت بالا مى رفت شـيرهادستهاى خود را براى او پهن مى كردند و همين كه روى تخت مى نشست كركسها بابالهاى خود بر او سايه مى افكندند تا از آفتاب محفوظ باشد.
واژه جـواب به معناى حوض بزرگ است و (مفرد آن جابيه است ) و آن ظرفى است كه آب در آن جـمـع مـى شود.
و نسبت فعل به آن مجاز است و جابيه از صفات غالب است مانند دابه و مطابق قـاعـده بـايد حرف ياء حذف نشود و كسى كه درحال وقف يا در حال وصل و وقف ياء را حذف كرده به خاطر اين است كه آن راشبيه و مانند كلمه فاصله قرار داده است .
اعملوا آل داود شكرا, اين عبارت بيان آن چيزى است كه خداوند به خاندان داووددستور داده است كه انجام دهند.
لـفـظ شكرا منصوب است , يا بنابراين كه مفعول له باشد و معنا اين است كه اى آل داود براى خدا عـمـل كنيد و عبادت او را, به عنوان شكرگزارى براى نعمتهايش , به جاى آريد.
و اين معنا دلالت دارد كـه انـجـام عـبادتها واجب است به طريق شكرگزارى يا در حال شكرگزارى باشد.
يا نصب شكرا به تقدير اءشكروا شكرا بوده است , زيراكلمه اعملوا به معناى اءشكروا است به اين دليل كه هر عملى براى منعم به عنوان شكر اوست .
و قـليل من عبادى الشكور, واژه شكور به معناى بسيار شكركننده است و مقصودكسى است كه نهايت تلاش خود را براى آن به كار برد و با تمام قلب و زبان واعضاى خود, چه اعتقادى و چه زبانى و عملى , به آن مشغول باشد.
فـلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته الا دابه الارض تاكل منسئاته , هنگامى كه مامرگ را بر سـلـيـمـان مقرر كرديم , هيچ كس جنيان را از مرگ سليمان آگاه نكرد.
مگرموريانه كه عصاى سليمان را خورد.
واژه منسئاه به معناى عصا يا چوب بزرگى است كه چوپانان به آن گوسفندان را مـى رانـنـد.
و از مـاده : نساته , است كه به معناى زدن و راندن حيوانات است .
كلمه منساءته به حذف همزه هم خوانده شده است .
فلما خر تبينت الجن , تبينت به معناى آشكار و ظاهر شدن است چنان كه هرگاه چيزى روشن و آشكار باشد, گويند: تبين الشى ء.
و حرف اءن با صله بعد از آن لوكانوا يعلمون الغيب بدل اشتمال براى كلمه جن است , چنان كه گويى : تبين زيد جهله , كه جهل بدل اشتمال براى زيد است , ومقصود اين است كه آشكار و روشن شد كه اگر جنيان علم غيب مى داشتند در انجام كار سخت و دشوار درنگ نمى كردند.
يا معنا اين اسـت كـه بـراى تمام جنيان اين موضوع روشن شد كه علم غيب نمى دانند و اين پس از آن بود كه عوام جنيان گمان مى كردند بزرگان آنها علم غيب مى دانند.
و از ائمه (ع ) روايت شده كه - تبينت الانس - خوانده اند و اين قرائت ابى بن كعب است .
ضـمـيـر در كانوا به كلمه جن در آيه و من الجن من يعمل بين يديه برمى گردديعنى مردم دانـسـتـنـد كه اگر جنيان در ادعاى خود كه علم غيب مى دانند راستگوبودند, در كار پرزحمت درنگ نمى كردند و ابن مسعود چنين قرائت كرده است ,تبينت الانس اءن الجن لوكانوا يعلمون .
عمر حضرت سليمان پنجاه و سه سال بود و چون در سن سيزده سالگى به سلطنت رسيد, بنابراين مدت پادشاهى و سلطنتش چهل سال بوده است .
تـرجمه : براى قوم سبا در محل سكونتشان , از راست و چپ , دو رشته باغ و بوستان نشانه و آيتى از خـدا بود.
به آنها گفتيم : از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او به جاى آريد, كه شهرتان شهرى نيكوو پاك است و خدايى آمرزنده و مهربان است .
(15) اما آنها از خداروگرداندند و ما سيل ويرانگر را بـر آنـهـا فـرستاديم و دو گروه باغهاى پرنعمت را به دو دسته باغ بى ارزش كه ميوه هاى تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر داشتند, مبدل ساختيم .
(16) اين كيفركفران آنها بود و آيا مـا جـز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفرمى دهيم ؟ (17) ميان آنها و سرزمينهايى كه بركت داده بـوديـم , آبـاديـهـاى نـزديك به هم , با فاصله هاى مناسب , قرار داديم و به آنها گفتيم : شبها وروزهـا در اين آباديها با امنيت كامل , مسافرت كنيد.
(18) ولى آنهاگفتند: پروردگارا! سفرهاى مـا را دور و دراز گـردان , آنـها به خويشتن ستم كردند و ما سرگذشت آنها را عبرت ديگران قرار داديم و آنها رابكلى متلاشى كرديم , در اين كيفر براى مردمان صبور و شكرگزارآيه ها و نشانه هاى عـبـرتـى اسـت .
(19) به يقين ابليس گمان خود رادرباره آنها محقق يافت كه همگى از او پيروى كردند جز گروهى اندك از مؤمنان .
(20) تفسير: لقگ كان لسبا فى مسكنهم , سباء پدر تمام عربهاى يمن است .
فى مسكنهم يعنى در شهر و بلدى كه ساكن هستند.
و برخى : مساكنهم ,خوانده اند.
جـنـتـان ايـن كـلمه يا بدل از آية است و يا خبر براى مبتداى محذوف است و درتقدير - اءلاية جـنتان - بوده است .
و معناى اين كه اين دو باغ و بستان , آيت است ,اين است كه چون صاحبان اين دو بـاغ از شـكـرگزارى خداوند روى گرداندند [وكفران نعمت كردند] خداوند آن باغها را ويران كـرد و به جاى آنها باغها و درختان باميوه هاى تلخ و بدبو و درختان شوره گز قرار داد.
و وقوع اين رويداد آيت و عبرتى براى آنها و ديگران است .
بـرخى از مفسران گويند: مراد از آيت اين است كه در آبادى آنها, پشه , مگس , عقرب و مار نبود.
و اگر مرد غريبى داخل شهر آنها مى شد و در لباسش , شپش بود, آن شپش مى مرد.
مقصود از جنتان تنها دو باغ و دو بستان نيست , بلكه منظور چندين باغ و بستان است كه قسمتى از آنها در طرف راست و قسمتى ديگر در طرف چپ بوده و هرقسمتى از اين باغها, به علت نزديكى و چسبيده بودن به هم , مانند يك باغ بودند.
ويا مقصود دو باغ از هر فردى است كه يكى در سمت راسـت و ديـگـرى در طـرف چپ منزلش بوده است , چنان كه خداوند مى فرمايد: جعلنا لا حدهما جنتين من اءعناب , به يكى از آنها دو باغ انگور داديم (كهف /32).
كلوا من رزق ربكم , اين عبارت يا حكايت و نقل گفتار پيامبرانى است كه از طرف خداوند براى آنها فرستاده شده بودند و يا موقعيت و زبان حال آنها چنين گفتارى رااقتضا مى كرد.
بـلدة طيبة , شهرى است پاك و پربركت و سرسبز و زمينش حاصلخيز و هيچ زمين شوره زارى در آن نيست .
و رب غـفـور, پـروردگـار شـمـا كـه روزى بـه شـمـا عطا فرمود و شكر آن را خواست ,نسبت به سپاسگزاران آمرزنده و مهربان است .
فاعرضوا, و آنها از خداوند روى گرداندند و سپاس خداى عز اسمه را به جانياوردند.
فارسلنا عليهم سيل العرم , واژه عرم در اين جا نام موشى است كه سد آنها راسوراخ كرد.
بـلـقيس ملكه سبا, ميان دو كوه براى آن قوم سدى محكم از سنگ و قير ساخت كه آبهاى باران و سـيل در آن جمع مى شد و دريچه هايى در آن تعبيه كرده بود تا به اندازه اى كه آب لازم داشتند از آن اسـتـفـاده مـى كـردند.
و همين كه طغيان و كفران كردند خداوند موشى را بر سد آنها مسل ط ساخت تا آن را از زير سوراخ كرد [سدويران شد] و آب تمام آنها را غرق كرد.
بـرخى گويند: عرم جمع عرمه است و به معناى سنگهاى متراكم و انباشته شده است , چنان كه خرمن گندم و هر توده اى را: عرمه گويند.
و مقصود مصالح وساروجى است كه سد با آنها ساخته شـده اسـت .
بـرخـى ديـگر گفته اند عرم به معناى دره اى است كه سيلها در آن جمع مى شد.
و بعضى گفته اند: عرم , به معناى باران شديد و سيل آسا است .
ذواتى اكل خمط, كلمه اءكل به ضم و سكون كاف و با تنوين لام و اضافه ,خوانده شده است .
و كـسـى كه با تنوين خوانده , در تقدير: ذواتى اءكل اءكل خمط بوده است و كلمه اءكل مضاف حذف شده است .
يا خمط صفت براى اءكل قرار داده شده و گويا گفته است : ذواتى اءكل بشع , داراى خوردنيهاى زشت و بدى است .
وكسى كه به اضافه خوانده گويا گفته است : ذواتى برير زيرا اءكل خمط در معناى بريراست [و برير ميوه درخت اراك است كه بسيار تلخ و بدمزه است .
] و اثل و شى ء من سدر قليل , كلمه اءثل و سدر, بر كلمه اءكل معطوفند, نه برخمط زيرا اءثل [شوره گز] قابل اكل و خوردن نيست .
و نـاميدن اين بدل را به نام دو باغ (به اصطلاح معانى بيان ) براى مشاكله و تنظيم كلام است .
و در آن نوعى استهزا و ريشخند است .
حـسـن بـصـرى گـفته است : سدر را قليل و كم قرار داد, زيرا سدر پرارزشترين عوض و بدل از باغهاى نابود شده بود.
و هـل نـجـازى الا الـكـفور, كلمه نخازى با نون خوانده شده است و مقصود عبارت اين است كه چـنـيـن پـاداش و كـيفرى كه عذاب در اين دنيا است , تنها براى كافران است و براى كس ديگرى نيست .
و جـعـلـنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة , ميان آنها و ميان قريه هاى شام - كه به بـسيارى آب و درختان و نباتات به آنها بركت و نعمت فراوان داديم -قريه هاى متصل به هم كه به عـلـت نـزديـكـى , هر قريه اى از قريه ديگر ديده مى شدقرار داديم , بنابراين آن قريه در برابر چشم بيننده , يا براى سوارى كه از راه عبورمى كرد, يا براى رهگذر, ظاهر و آشكار بود.
و قدرنا فيها السير, سير در آنها را به نسبتى متناسب مقرر داشتيم به طورى كه مسافت بين قريه ها بـه يـك انـدازه بود و مسافرى كه صبح به راه مى افتاد, ظهر درقريه اى به استراحت مى پرداخت و بعدازظهر هم كه ادامه مى داد, شب را در قريه ديگر بيتوته مى كرد تا به شام مى رسيد (در حقيقت مسافت ميان هر قريه نصف روزراه بوده است ).
در ايـن سفر از گرسنگى و تشنگى يا از راهزنان و حيوانات درنده هيچ خوف وترسى نبود و مسافر نيازى نداشت كه آب و غذا و توشه سفر با خود ببرد.
سـيـروا فـيها ليالى و اياما امنين , اين عبارت در تقدير: و قلنا سيروا...
, بوده است .
گرچه در ظاهر سـخـنـى و امرى و دستورى نبوده است , لكن به علت آسان بودن وسايل سفر, گويا به آنها دستور داده مـى شـود كـه سـفـر كنيد و مقصود اين است كه چه درشب و چه در روز سفر كنيد, امنيت طـورى اسـت كـه در شـب و روز تفاوتى نمى كند.
يا معنا اين است كه در اين قريه ها سفر كنيد در حالى كه از هر جهت در امن و امانيدو هر مدت سفر شما طولانى شود و روزها و شبها ادامه داشته باشد ترسى نداشته باشيد.
فـقـالـو ربـنـا بـاعـد بين اسفارنا, كلمه باعد به صورت بعد نيز خوانده شده است وعنوان دعا و درخـواسـت را دارد.
قـوم سـبا در مقابل نعمتها راه ناسپاسى پيش گرفتند ورفاه و آسايش آنها را آزرده و خسته كرده بود و از خدا زحمت و تعب مسافرت راخواستار شدند.
ايـن عـبـارت بـه صورت : ربنا باعد بين اسفارنا (به رفع ربنا) نيز خوانده شده است واين قرائت از حضرت باقر(ع ) است .
در اين صورت ربنا مبتداء است و معناى آن خلاف معناى اولى است و آن اين اسـت كـه ايـن مـردم , به خاطر تنعم زياد, تنبل وراحت طلب شده بودند و با اين كه سفرهاى آنان كوتاه بود آن را دورمى شمردند.
فـجـعـلـنـاهـم احاديث , ما آنها را داستان قرار داديم به طورى كه مردم از آنها به عنوان افسانه و داسـتـان , حكايت مى كنند [زيرا اثرى از آنها باقى نمانده است ] و چنان آنهارا متفرق و نابود كرديم كـه حال آنها براى مردم ضرب المثل شد و براى هر چيز نابودشده اى , مى گويند: اولاد سبا از بين رفتند و قوم سبا متفرق شدند.
كثير گفته است : ايادى سبايا عز ما كنت بعدكم ----- فلم يحل بالعينين بعدك منظر ((59))

ان فـى ذلـك لايـات لـكـل صبار شكور, در سرگذشت قوم سبا عبرت و نشانه هايى است براى هر شخصى كه به وسيله طاعت از نعمتهاى خداوند سپاسگزارى كند و ازگناهان اجتناب ورزد.
و لقد صدق عليهم ابليس ظنه , كلمه صدق هم با تشديد و هم بدون تشديد خوانده شده است .
در صورتى كه با تشديد خوانده شود, معنا اين است كه گمان شيطان برايش محقق و مسلم شد, يا آن را درسـت و راسـت يـافـت .
و در صـورتـى كـه باتخفيف خوانده شود مقصود اين است كه گمان شـيـطـان , در گمراه كردن انسان راست و درست بود آن هنگامى كه گفت : لا حتنكن ذريته الا قـلـيـلا, تـمـام اولاد آدم رابـه جز اندكى مهار كرده و به هلاكت مى كشانم (اسراء /62).
ولا تجد اءكـثرهم شاكرين , و بيشتر آنان را سپاسگزار نخواهى يافت .
(اعراف /17) ولا غوينهم اءجمعين , و همه آنها را گمراه خواهم كرد.
(حجر /39).
ضـمـيـر در كلمه عليهم به اهل سبا برمى گردد و برخى گويند: مرجع آن تمام مردم است بجز كـسـانـى كـه از خـداونـد اطـاعـت كنند و اشاره به همين مورد است كه مى فرمايد: الا فريقا من المؤمنين .
تـرجمه : شيطان بر آنها تسلطى نداشت و هدف از آزادى او دروسوسه هايش اين بود كه مؤمنان به آخـرت از آنـهـايـى كـه در شـك هـسـتـند, بازشناخته شوند و پروردگار تو بر همه چيز حافظ و نـگـهـبـان است .
(21) بگو كسانى را كه غير از خدا گمان مى كرديد مؤثرندبخوانيد, آنها به اندازه ذره اى در آسـمـانها و زمين مالك نيستند, نه درخلقت آنها شريكند و نه در آفرينش به خدا كمك كـرده اند.
(22) هيچ شفاعتى پيش خدا سودى ندارد جز براى كسانى كه اجازه به آنها داده است , تا زمـانـى كـه اضطراب از دلها زايل شود مجرمان گويند:پروردگارتان چه دستورى داد؟ شفيعان گويند: حق را [يعنى اجازه شفاعت درباره مؤمنان داد] و اوست بلندمرتبه و بزرگوار.
(23) بگوچه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ بگو خداوند و اين كه ما يا شما كدام يك در هدايت يـا در گـمراهى آشكار هستيم [بزودى معلوم خواهد شد] (24) بگو شما از گناهى كه ما كرده ايم سؤال نخواهيد شد, همچنان كه ما هم در برابر اعمال شما مسؤول نيستيم .
(25) تفسير: و ما كان له عليهم من سلطان , يعنى براى شيطان بر آنها تسلط و استيلايى نيست تابتواند آنها را بر گـمـراهى و ضلالت , مجبور كند.
چنان كه خداوند از قول او گفته است : و ما كان لى عليكم من سـلـطـان الا اءن دعـوتـكم فاستجبتم لى , براى من بر شماتسلطى نيست جز اين كه من شما را دعـوت كردم و شما هم اجابت كرديد.
(ابراهيم /22).
و اين كه امكان به او داده شده است تا بتواند انـسـان را وسـوسه و اغوا كند, براى يك هدف صحيح و حكمت بالغه است و آن اين است كه مؤمن يـعـنـى كـسـى كه به آخرت ايمان دارد از كسى كه نسبت به آن در شك و ترديد است , مشخص و مـعلوم شود.
و علت آن را علم و آگاهى قرار داد كه البته مقصود روشن شدن چيزى است كه علم به آن تعلق مى گيرد.
[در حقيقت مقصود تحقق يافتن علم خداوند در خارج است .
] و ربـك على كل شى ء حفيظ, واژه حفيظ به معناى محافظ است و فعيل و مفاعل شبيه يكديگرند (و به يك معنا هستند).
يـكى از دو مفعول زعمتم ضميرى است كه حذف شده و به موصول برمى گردد ومفعول دومى يـا بايد جمله من دون اللّه باشد يا عبارت لايملكون يا حذف شده باشد.
اولى صحيح نيست زيرا اگـر بـگـويى : هم من دون اللّه , با كلام تام ملايمت وسنخيت ندارد.
دومى هم درست نيست , زيرا آنـهـا چـنـيـن گمانى درباره معبودان خودندارند.
تنها قسمت سوم باقى مى ماند كه بايد بگوييم حـذف شـده و در تقدير چنين بوده است , زعمتموهم آلهة من دون اللّه .
پس آلهة كه موصوف بوده اسـت , بـه سـبـب ايـن كه هم معلوم بوده و هم صفت به جاى آن آمده , حذف شده است , بنابراين دومفعول فعل زعمتم به دو سبب مختلف حذف شده است .
لايـمـلكون مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض , سپس خداوند از خدايان آنها خبرمى دهد كه آنها به اندازه ذره اى از خير و شر در آسمانها و زمين مالك نيستند وهيچ سهمى و شركتى براى آنها در اين دو, نيست و در آفرينش , اين دو به خداوند كمكى نكرده اند.
و لاتنفع الشفاعة عنده , هنگامى كه گويند: شفاعت براى على است دو معنا از آن فهميده مى شود, يكى آن كه على شفاعت كننده است و ديگرى آن كه على شفاعت شده است بنابراين در اين گفتار كـه خـداونـد مـى فـرمـايد: ولاتنفع الشفاعة عنده الا لمن اءذن له دو احتمال است , يكى آن كه شـفـاعـت سـودى نـدارد بجز براى شفاعت كنندگانى مانند فرشتگان و پيامبران و اولياى اللّه كه خـداونـد به آنها اجازه دهد كه شفاعت كنند, ديگر آن كه شفاعت سودى ندارد مگر براى كسى كه خـداونـداجـازه فـرمـايـد بـراى او شـفـاعـت كـنـند.
و در هر حال تكذيب گفتار مشركان است كه مى گفتند: اين بتها شفاعت كنندگان ما پيش خدا هستند.
حتى اذا فزع عن قلوبهم , اين عبارت به مفهومى كه از سياق كلام فهميده مى شود,مربوط و متصل است .
و آن اين است كه در اين موقعيت , چه آنهايى كه اميد شفيع شدن دارند و چه آنهايى كه اميد دارند كه از آنها شفاعت شود, در انتظار اذن خداوند, در نوعى اضطراب و نگرانى هستند كه آيا اذن مـى دهـد يـا نـه ؟ و ايـن كه خداوند اذن نمى دهد مگر بعد از مدتى درنگ و توقف .
و گويا خداوند مى فرمايد:مدتى در انتظار و اضطراب باشيد تا اين كه آن اضطراب از دلهاى شما زايل شود, ((60))

يـعـنى به سبب اذن خداوند, فزع و اضطراب از دلهاى شفاعت كنندگان وشفاعت شوندگان آنها بـرطـرف شـود.
آن هـنگام يكديگر را بشارت و مژده مى دهند وبرخى از برخى ديگر مى پرسند كه پـروردگار شما چه گفت ؟ و آنها در جواب گويند:حق را گفت .
و آن اذن و اجازه شفاعت است براى كسى كه از او راضى است .
لـمن اذن له , كلمه : اءذن , به صورت معلوم , يعنى اءذن اللّه له و اءذن به صورت مجهول نيز خوانده شده است .
و لفظ فزع فزع به صورت معلوم هم خوانده شده است و فاعل آن اللّه است .
و هو العلى الكبير, او خداى بلندمرتبه و بزرگ است , هيچ فردى قادر نيست در آن روز سخن بگويد مگر به اذن او.
قـل مـن يـرزقكم , سپس خداوند (عز اسمه ) به پيامبر امر مى فرمايد كه براى اقرار واعتراف به آنها بـگـويـد: چـه كسى به شما روزى مى دهد؟ باز امر فرمود كه از طرف آنها اقرار كند و جواب دهد: خداوند است كه به شما روزى مى دهد.
و اين اشعار واعلام به اين است كه آنها در دل ايمان دارند و مـعـترفند كه خدا به آنها روزى مى دهدولى چه بسا به خاطر عناد و لجاجت اظهار نمى كنند و به زبان نمى آورند.