و انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين , و باز خداوند دستور مى دهد كه پس
ازالزامشان , به آنها بـگـويـد: بى ترديد ما يا شما بر هدايت يا در گمراهى آشكاريم
.
ومقصود اين است كه يكى از ما دو گروه موحد و مشرك , بى شك بر يكى از دو امرهدايت يا
ضلالت آشكاريم , زيرا ممكن نيست كه هر دو حـق باشيم يا هر دو باطل ,اين گونه بيان و
استدلال از راه انصاف است كه هر كس از دوست و دشمن بشنود به مخاطب مى گويد كه طرف
تو آدم منصفى بوده است .
ايـن گـونه كلام , پس از گفتار پيش , بيان رسايى است و دلالت دارد كه كدام يك از
دوگروه بر هـدايـتـنـد و كـدام در گمراهى و ضلالت .
و به همين معنا است گفتار گوينده اى كه به طرف مـى گـويـد: يـكـى از ما دروغ مى
گويد.
با اين كه دروغگو پيش او معلوم است و مى داند كه كدام دروغگو است .
و از همين مورد است گفتار حسان شاعر كه گفته است : اتهجوه و لست له بكفو-----
فشركما لخيركما الفداء
((61))
قـل لا تـسـئلون عما اجرمنا و لا نسئل عما تعملون , از گناهان و نافرمانيهايى
كه ما انجام دهيم از شـمـا بازخواست نمى شود.
همچنان كه از كارهاى شما از ما بازخواست نخواهد شد.
بلكه هر فردى مـسـؤول كـار خـودش اسـت و تـنـها براى كارهاى خودش بازخواست و مجازات
مى شود نه براى كارهاى ديگران .
ترجمه : بگو پروردگار ما همه ما را جمع مى كند, سپس در ميان ما به حق داورى خواهد
فرمود.
و او داور و گـشـايـنـده مـشـكلات و داناى اسرار است (26)بگو كسانى را كه به عنوان
شريك به او مـلـحـق سـاخته ايد به من نشان دهيد (كه چه قدرتى دارند, هيچ !) بلكه
خداونداست كه مقتدر و حـكـيـم اسـت .
(27) مـا تـو را جـز براى اين كه عموم مردم را (به رحمت خدا) بشارت دهى و (از
عـذابـش ) بـتـرسـانـى نـفـرسـتـاديـم .
ولـى بـيشتر مردم نمى دانند.
(28) كافران گويند: اگر راسـت مـى گـويـيـد اين وعده رستاخيز كى خواهد بود؟ (29)
بگو وعده گاه شماروزى است كه [بيايد] نه ساعتى از آن تاخير مى كنيد و نه ساعتى پيشى
خواهيد گرفت .
(30) تفسير: ثم يفتح بيننا بالحق , ميان ما به حق و درستى قضاوت مى كند و كار را
فيصله مى دهد.
و هوالفتاح العليم , و او حاكم و قضاوت كننده است است كه به حقيقت دانا و آگاه است
.
قـل ارونـى ...
, مـعناى اين كه مى گويد به من نشان دهيد, در صورتى كه آنها را مشاهده مى كرد و مـى
شـنـاخـت , اين است كه مى خواست خطاى بزرگ مشركان را كه بتها راشريك خدا قرار داده
بودند به آنها نشان دهد و از اين گمراهى آشكار آنها را آگاه كند.
كـلا بـل هو اللّه العزيز الحكيم , حرف كلا براى ردع است و پيامبر با اين كلمه ,
مذهب مشركان را انكار مى كند.
و با بيان اين عبارت بل هو اللّه العزيز الحكيم آنها را به غلط و اشتباه آشكارشان
آگاه مى سازد.
و گويا به آنها مى فرمايد: چيزهايى را كه شماشريك خدا قرار داده ايد, كجا چنين
صفاتى دارند؟ زيرا اين صفتها مخصوص خداى يكتا (عزاسمه ) است .
الا كـافـة لـلـنـاس , مگر با رسالتى كه براى تمام مردم عموميت و به همه آنها احاطه
دارد,زيرا در صورت عموميت است كه مانع مى شود از اين كه حتى يك نفر از آن خارج شود.
و زجـاج گفته است : معنايش اين است كه ما تو را فرستاديم در حالى كه انذار وبشارت
تو فراگير تمام مردم است .
در اين صورت كلمه كافة حال است براى كاف ارسلناك و تاء آن مانند تاء رواية و علامة
براى مبالغه است .
و لـكـن اكثر الناس لايعلمون , ولى بيشتر مردم نمى دانند كه اگر از تو پيروى و
اطاعت كنند, چه بـهـره و فـايـده اى از ثـواب بـراى آنهاست .
و اگر مخالفت كنند چه زيان وضررى از عذاب براى آنـهـاسـت .
يـا معنا اين است كه چون از دقت و نظر درمعجزه هاى تو رو مى گردانند رسالت تو را
نمى دانند.
قل لكم ميعاد يوم , ميقات و وعده گاه روزى است كه آنچه وعده داده شديد بر شمانازل
مى شود.
و اضـافـه مـيعاد به يوم اضافه بيانى است مانند اضافه : سحق ثوب , كهنه لباس و:باب
ساج , در چوب ساج .
چون مشركان از راه استهزا و انكار سؤال كردند, جواب آنها هم مطابق سؤالشان ,
باتهديد داده شد كـه آنها منتظر روزى هستند كه ناگهان مى آيد و توانايى آن را
ندارندكه ساعتى آن را به تاخير يا پيش اندازند.
تـرجـمـه : كـافـران گـفـتند: ما هرگز به اين قرآن و كتابهاى ديگرى كه پيش از آن
بوده , ايمان نـخـواهيم آورد.
و اگر هنگامى كه آن ستمكاران را درپيشگاه خداوند, بازداشته اند, مشاهده كنى
(تـعـجـب مـى كـنـى ) در حـالـى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد,
ضعيفان به مستكبران مى گويند: اگر شما نبوديد بى ترديد ما به خدا ايمان مى آورديم .
(31) ولى مستكبران بـه مـستضعفان پاسخ مى دهند: آيا پس از آن كه از طرف خدا راه
هدايت به شما نشان داده شد باز هم ما شمارا از هدايت بازداشتيم (هرگز چنين نيست )
بلكه خود شما مردم تبهكار بوديد (32) باز مـسـتـضـعـفان به مستكبران گويند: وسوسه
هاى فريبكارانه شما در شب و روز ما را گمراه كرد هـنـگـامـى كه به ما دستورمى داديد
كه به خدا كافر شويم و شريكهايى براى او قرار دهيم .
وچون عـذاب الـهـى را مـشـاهـده كـنند, ندامت خود را كتمان كنند و ما غل و زنجير به
گردن كافران مى نهيم , آيا جز آنچه انجام دادند به آنها كيفرداده مى شود (33) و ما
هيچ رسولى را براى انذار در ديـارى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان عياش گفتند: ما
به رسالت شما كافريم .
(34) وگفتند كه اموال و فرزندان ما از شما بيشتر است و ما هرگز عذاب نخواهيم شد.
(35) تفسير: و لا بالذى بين يديه , مقصود كتابهايى است كه پيش از اسلام و قرآن از
جانب خداوند فرستاده شده اسـت .
(مانند تورات و انجيل ) و برخى گويند: منظور روزقيامت است , معناى آيه شريفه اين
است كـه كافران منكر بودند كه قرآن از طرف خداوند است و اين كه واقعا روز آخرت و
پاداش و كيفرى وجود دارد.
سپس خداى سبحان از عاقبت كار آنها خبر مى دهد و مى فرمايد: و لـوتـرى اذ
الـظـالـمون موقوفون عند ربهم , اى محمد(ص ) يا اى شنونده اگر موقعيت و موقف
كـافـران را در آخـرت ببينى در حالى كه ميان خودشان به نزاع و مجادله پرداخته اند
امر شگفت و عجيبى را خواهى ديد.
جواب لو كه لرءيت اءمرا عجيباباشد حذف شده است .
الـذيـن اسـتـضـعفوا للذين استكبروا, منظور از ضعيفان , متابعان و پيروان و
ازمستكبران , رؤسا و پيشوايان كافران هستند.
انـحـن صـددنـاكـم عـن الـهدى , بزرگان كافران انكار مى كنند كه آنها پيروان خود را
ازهدايت بازداشته اند و ثابت مى كنند كه اين خود پيروان هستند كه با اختيار, خود را
ازهدايت بازداشته اند.
و گـويـا بـه آنـهـا مـى گويند كه آيا ما شما را مجبور كرديم و ميان شما و
اختيارتان مانع و حايل شـديم ؟ هرگز چنين نيست بلكه اين خود شما بوديدكه گمراهى را
بر هدايت و پيروى از شهوات را بر فرمان عقل و خرد ترجيح داديد.
بنابراين خود شما مجرم و كافريد بل كنتم مجرمين .
بعد اذ جاءكم , كلمه بعد به حرف اذ با اين كه هميشه ظرف است به سبب توسعه و گسترش
در ظـرف , اضـافـه شـده اسـت و بـدين سبب ظرف زمان مى تواند هم مضاف باشد و هم مضاف
اليه , هـمچنان اذ به جمله جائكم اضافه شده است .
بنابراين درظرف زمان توسعه و گشايشى است كـه در غـيـر ظـرف زمـان نيست پس هم زمان
به اذ اضافه شده است و هم خود به جمله اضافه مى شود مانند اين موارد: حينئذ ويومئذ
و جئتك بعد اذ جاء زيد يا ان الحجاج امير و حين خرج زيد.
بل مكر الليل و النهار, سپس پيروان به پيشوايان با بيان اين عبارت , حمله مى كنند
وگفتار آنها را بـا اين گفته , انكار مى كنند.
و گويا مى گويند: گناه و جرم از طرف مانيست بلكه به سبب مكر شـما در شب و روز, به
ما بود.
و شما ما را به كفر و شريك گرفتن , وادار كرديد.
و عبارت در تقدير مـكـركم فى الليل والنهار بوده است .
و به خاطر توسعه در ظرف , به جاى مفعول به فرض شده و كلمه مكر به آن اضافه شده است
.
يا معنا اين است كه شب و روز مكر كننده اند.
كه در اين صورت اسناد مكر به شب و روز, مجازى است .
و اسـروا الـنـدامـة , ضـمـيـر در كـلـمه اءسروا ضمير جنس است كه شامل هر دو نوع
مستكبر و مـسـتـضـعـف كـافران مى شود و مرجع آن الظالمون در اين آيه است كه خداوند
مى فرمايد: اذ الـظـالـمـون مـوقـوفون بنابراين پيشوايان هم براى گمراهى خودشان و
هم براى گمراه كردن پـيـروان خـود, پـشيمان شدند و پيروان آنها براى گمراهى خودشان
.
و معنا اين است كه ندامت و پـشـيمانى خود را از يكديگر پنهان مى دارند.
و برخى از مفسران گويند كه اظهار مى كنند.
مبناى اين قول اين است كه اين كلمه از لغتهاى اضداد است كه هم معناى پنهانى مى دهد
و هم به معناى اظهار وآشكار آمده و در شعر امرءالقيس به هر دو معنا تفسير شده است :
تجاوزت احراسا اليها و معشرا----- على حراصا لو يسرون مقتلى
((62))
فـى اعـنـاق الذين كفروا, اين عبارت در تقدير فى اعناقهم بوده است , لكن خداوند
به نيت و قصد سرزنش و مذمت آنها به جاى ضمير اسم ظاهر فرموده است .
ترجمه : بگو پروردگار من روزى هر كس را بخواهد توسعه مى دهد ياتنگ مى كند, ولى اكثر
مردم نمى دانند.
(36) اموال و فرزندان شماهرگز شما را پيش ما مقرب نمى سازد, جز كسانى كه ايمان
بـيـاورنـد وعـمـل صالح انجام دهند كه براى آنها, در برابر كارهاى نيكى كه انجام
داده اند, پاداش مـضاعف و افزون است .
و آنها در غرفه هاى بهشتى درنهايت امنيت خواهند بود.
(37) و آنهايى كه براى انكار و نابودى آيه هاى ما تلاش مى كنند و مى پندارند از
قدرت ما فرار خواهند كردبراى عذاب الهى احضار خواهند شد.
(38) بگو پروردگار من روزى هر كس از بندگانش را كه بخواهد توسعه مـى دهـد يـا
مـحـدود مـى كـند وهر چه را در راه او انفاق كنيد جاى آن را پرمى كند و او بهترين
روزى دهـنـده اسـت .
(39) روزى كـه خـداونـد هـمه مردم را محشور مى كند,آنگاه به فرشتگان مـى گـويـد:
آيا اينها شما را پرستش مى كردند؟ (40)آنها گويند, تو از اين نسبتهاى ناروا منزهى ,
تـنها تو ولى ما هستى نه آنها, اينان جن و شياطين را مى پرستيدند و اكثرشان به آنها
ايمان داشتند.
(41) امـروز هيچ يك از شما نسبت به ديگرى مالك سود وزيانى نيست و به ستمكاران مى
گوييم : عذاب آتشى را كه انكارمى كرديد بچشيد.
(42) تفسير: و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى , مالها و فرزندانى
كه به شما عطاكرديم و ارزانى داشـتـيـم هيچ يك از آنها وسيله تقرب و نزديكى شما نزد
ما نيست .
تابا داشتن آنها خود را مقرب بدانيد.
واژه زلـفـى به معناى : قربى , و قربة , است و به معناى منزلت و جايگاه نيز آمده
است و در اين جا اسـم مـصـدرى اسـت كـه در محل نصب مى باشد و مانند كلمه نباتا
دراين آيه است كه خداوند مـى فـرمـايـد: واللّه اءنبتكم من الا رض نباتا, خداوند
شما را اززمين مانند گياهى رويانيد.
(نوح /17).
الا مـن امن و عمل صالحا, اين استثنا از ضمير كم در كلمه تقربكم است .
ومقصود اين است كه ثروت و مال باعث تقرب كسى نمى شود مگر فرد مؤمنى كه آن را در راه
خدا انفاق كند.
و همچنين فرزندان نيز كسى را مقرب نمى كنند مگر فردى را كه آنها را به راه صلاح
تربيت كند و به آنها علم دين بياموزد.
فـاولئك لهم جزاء الضعف , بنابراين براى اين گونه افراد پاداشى دوچندان و افزون است
تا جايى كه خداوند در برابر يك عمل نيك (حسنه ) ده برابر و حتى هفتصدبرابر و بيشتر
به آنها پاداش مى دهد.
عـبـارت جـزاء الـضعف از باب اضافه مصدر به مفعولش است .
و اصل آن : فاؤلئك لهم اءن يجازوا الضعف ثم جزاء الضعف ثم جزاء الضعف , بوده است .
و برخى عبارت را چنين خوانده اند.
جزاء الضعف على فاءولئك لهم الضعف جزاء.
و هـم فـى الغرفات امنون , كلمه غرفات هم به صورت جمع و هم به صورت مفرد(غرفة )
خوانده شده و به معناى بالاخانه است .
(طبقه بالاى هر ساختمان ).
آمنون آنها از دگرگونيها و بلاها و مرگ و اندوه درامان هستند.
والـذين يسعون فى اياتنا معاجزين اولئك فى العذاب محضرون , و كسانى كه در ابطال و
انكار آيات مـا تـلاش مـى كنند و پيامبران ما را عاجز و ناتوان مى دانند و مى
خواهنداز ما پيشى بگيرند و مانع ديگران از كارهاى خير مى شوند, حاصل كار آنان آتش
وعذاب است كه در آن احضار مى شوند.
قـل ان ربـى يـبـسط الرزق لمن يشاء من عباده , تكرار اين آيه به اين سبب است كه آيه
اولى درباره كـافـران و خـطـاب بـه آنـها بوده است و آيه دومى براى پند و اندرز
مؤمنان است .
و گويا خداوند مـى فـرمـايد: بى نيازى و ثروت كافران به خاطر كرامت و خوبى آنها
نيست , ولى ثروت مؤمنان , در صـورتى كه در راه خدا انفاق كنند, ممكن است باعث سعادت
و خوشبختى آنان شود, دليل بر اين معنا اين آيه است كه خدامى فرمايد: و مـا انـفـقتم
من شى ء فهو يخلفه , آنچه را كه شما انفاق كنيد خدا عوضش را مى دهد وجاى آن را
بـراى شـما پر مى كند, يا در اين دنيا به وسيله زياد كردن نعمتها و يا درآخرت به
ثوابى كه پيش از آنها ذخيره مى شود.
و يـوم يـحـشرهم جميعا ثم يقول للملائكة اهؤلاء اياكم كانوا يعبدون , غرض سؤال
ازفرشتگان اين اسـت كه ضمن گفتگو و سؤال و جواب , فرشتگان حقيقت را بگويند وبدين
وسيله كافران بيشتر و شديدتر ملامت و سرزنش مى شوند و اين گونه بيان براى شنونده هم
لطفى دارد و هم زجرى براى ايـن كـه عـلـيـه او گـفـتـه مى شود.
و مانند اين مورد است اين آيه كه خداوند به حضرت عيسى مـى فـرمـايـد.
يا عيسى بن مريم ءاءنت قلت للناس اتخذونى و اءمى الهين من دون اللّه , خداوند به
عـيـسى بن مريم مى گويد:آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را دو خدا و معبود, غير
از خداى جهان , اختياركنيد؟ (مائده /116).
قـالـوا سبحانك انت ولينا من دونهم , واژه ولى در اين جا به معناى موالات است
وموالات از باب مـفاعله و از ماده ولى مشتق است و به معناى قرب و نزديك بودن است .
چنان كه معادات از باب مفاعله از ماده عدواء و به معناى بعد و دورى است .
و لـفظ ولى هم به نزديك شونده (موالى اسم فاعل ) و هم به نزديك شده (موالى اسم
مفعول ) هر دو گـفته مى شود.
و مقصود اين است كه فرشتگان مى گويند آن كسى را كه دوست داريم و به او نـزديك مى
شويم تو هستى نه آنها, زيرا هيچ گونه قربى ميان ما و مشركان وجود ندارد.
بنابراين با اثـبـات قرب به خدا و دشمنى نسبت به كافران , برائت و بيزارى خود را از
عبادت آنها و رضايت به اين كار ثابت كردند.
تـرجمه : و هنگامى كه از آيات روشنگر ما براى كافران تلاوت شد,گفتند: اين شخص - كه
دعوى پـيـامـبـرى مـى كند - چيزى نيست جز آن كه مى خواهد شما را از دين پدرانتان
برگرداند.
و نيز گـفـتند اين قرآن هم جز دروغ بزرگى كه به خدا بسته چيز ديگرى نيست .
و كافران هنگامى كه آيـات حق به هدايتشان آمد گفتند: اين فقط يك سحرآشكار است .
(43) ما, پيش از اين , كتابهايى بـه آنها نداديم كه بخوانندو تو را تكذيب كنند.
و نيز رسولانى كه به قول آنها بر رد تو دليل بياورند نفرستاديم .
(44) كافران پيش از اينها نيز پيامبران را تكذيب كردند در حالى كه اينها به يك دهم
از ثـروت و قـدرت آنـهـا نـرسـيـده اند,آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين كيفر و
مجازات من به آنـهاچگونه بود؟! (45) بگو: تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم و آن
اين كه دو نفر دو نفر, يا يك نـفـر يـك نـفـر در امر دينتان براى خدا قيام كنيد,
سپس فكر خود را نسبت به من به كار بنديد تا دريـابيد كه اين دوست و همنشين شما هيچ
جنون ندارد, او فقط بيم دهنده شما ازعذاب سخت و شـديـدى اسـت كه در پيش داريد.
(46) بگو هر مزد وپاداشى كه از شما خواسته ام براى خود شما است , مزد من تنها
برخداوند است و او بر هر چيز دانا و گواه است .
(47) بگو پروردگار من حق را به سبب وحى بر پيامبران القا مى كند, زيرا او به رازهاى
غيب آگاه است .
(48) تفسير: اسم اشاره اول ما هذا الا رجل اشاره به پيامبر(ص ) است و دومى ما هذا
الا افك اشاره به قرآن و سـومـى ان هذا الا سحر مبين اشاره به حق است .
و منظور از: حق اءمر نبوت و ماهيت دين اسلام است .
تـكـرار فـعـل قـالـوا و قول خداوند كه مى فرمايد: و قال الذين كفروا كه تصريح به
كفر است و هـمـچنين در اين عبارت كه مى فرمايد: للحق لما جائهم و مفهوم دولام كه
اشاره دارد هم به گـويـندگان و هم به گفته آنها درباره حق .
و مفهوم لما كه دلالت دارد بر اقدام به كفر و انكار حق , بالبداهه و بدون تامل ,
همه اينها دليل روشنى است بر انكار عظيم و خشم شديد خداوند از امر كـافـران .
و گـويـا خداوند مى فرمايد,اينان كافرانى سركش و متمردند كه نسبت به خدا تجرى و
جـسـارت مى كنند و درباره حق و حقيقت به اين روشنى , بدون تدبر و اختبار, مكابره و
آن را انكار مى كنند.
ان هـذا الا سـحـر مبين , كافران گفتند: اين حق و رسالت و دين اسلام چيزى نيست مگر
سحرى آشكار.
و مـا اتـيـنـاهـم من كتب يدرسونها, ما براى آنها كتابهايى نفرستاديم كه در آنها
برهان ودليلى بر حقانيت و صحت شرك , باشد.
و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير, و ما پيش از تو براى آنها پيامبرانى نفرستاديم كه
اگرآنها مشرك نـبـاشـنـد آنها را از عذاب و عقاب بيم دهند و بترسانند.
همچنان كه خداوند مى فرمايد: اءم اءنزلنا عـلـيـهـم سـلـطانا فهو يتكلم بما كانوا
به يشركون , آيا مابراى اين مردم رسول و كتاب و حجتى فرستاديم كه درباره شرك و صحت
آن با آنهاسخن گويد؟ (روم /35) يا مقصود اين است كه براى آنـهـا دوره اى نـبود كه
كتاب ورسولى برايشان فرستاده شود, زيرا آنها مردمانى امى بودند و در دوران
جـاهـلـيت زندگى مى كردند و هيچ مليت و تمدنى نداشتند.
چنان كه خداوند مى فرمايد: اءم اتـيـنـاهـم كتابا من قبله فهم به مستمسكون , آيا
براى آنها از پيش كتابى فرستاديم كه دراين عقيده باطل به آن استدلال كنند؟ (زخرف
/21).
و كـذب الـذيـن مـن قبلهم , سپس خداوند به خاطر تكذيبشان آنها را تهديد كرده
وفرموده است : كافرانى كه پيش از اينها بودند, پيامبران خود را تكذيب و انكارمى
كردند, همچنان كه اينها تكذيب و انكار مى كنند.
و ما بلغوا معشار ما اتيناهم , در حالى كه اينان به يك دهم از آنچه ما به آنها داده
بوديم , از طول عمر و ثروت زياد و قدرت و نيروى بدنى , نرسيده اند.
فـكـذبوا رسلى فكيف كان نكير, و هنگامى كه پيامبران ما را انكار كردند, عذاب وعقوبت
ما آنها را فـراگرفت و آن موقعيت خوبى را كه داشتند به بيچارگى و بدبختى واستيصال
تغيير داد و هيچ يـك از قـدرت و ثـروت كـه آنها پشتيبان خود مى پنداشتندنتوانست به
آنها كمك كند و آنها را از عـذاب نـگـهـدارد, بـنابراين چرا اينان فكرنمى كنند و
نمى ترسند كه به عذابى همانند عذاب آنها گرفتار شوند؟ قل انما اعظكم بواحدة , بگو
من شما را به يك خصلت و يك كار مخصوصى سفارش مى كنم .
سپس خـداوند كلمه واحدة را با عبارت بعدى تفسير و بيان مى كند و مى فرمايد: اءن
تقوموا للّه مثنى و فردى و بنابراين جمله عطف بيان براى واحدة است .
مقصود از قيام يا به پا خاستن و متفرق شدن از مجلس پيامبر است و يا مقصودآمادگى و
اقدام با همت و كوشش براى انجام كارى است , نه ايستادن روى دو پا.
ومعناى آيه شريفه اين است كه من شـما را به يك امرى سفارش مى كنم كه اگر آن را به
جاى آريد به حق مى رسيد.
و آن قيام دو نفر دو نـفـر يـا يكى يكى با نيت خالص براى خداوند است .
آنگاه در امر محمد(ص ) و آنچه را كه آورده است و آنچه را كه مى گويد, از روى انصاف
و عدالت بدون عناد و مكابره , بينديشيد و تدبر كنيد.
ما بصاحبكم من جنة , مقصود از اين عبارت اين است كه چنين امر مهم و عظيمى راكه
اصلاح دنيا و آخـرت به آن بستگى دارد هيچ كس در آن اقدام نمى كند به جز دونفر: يكى
ديوانه اى كه از هيچ چيز باك نداشته باشد و در صورتى كه از آوردن دليل وحجت بر
دعواى خود ناتوان باشد از رسوايى آن شرمنده نشود.
و ديگر شخص عاقل و كاملى كه به پيامبرى برگزيده مى شود و از جانب خدا به آيـات و
حـجـتها ومعجزه ها تاييد و تقويت مى گردد, و شما مى دانيد كه محمد(ص ) نه تنها هيچ
جـنـونى ندارد, بلكه مى دانيد كه عاقلترين و راستگوترين مردم و جامعترين آنها در
صفتهاى نيك است .
حـرف مـا در عبارت ما بصاحبكم نافيه است و به خاطر اين كه خداوند مى خواهدراه دقت
نظر در امر پيامبر(ص ) را نشان دهد, كلام استينافى است .
و رواست كه عبارت در تقدير چنين باشد, ثم تـتـفـكـروا فتعلموا ما بصاحبكم من جنة .
و رواست كه ما حرف استفهام باشد به اين معنا كه چه چيزى از جنون در او يافت مى شود؟
و آياشما از زمان كودكى تا زمان بعثتش نشانه اى در او ديديد كه با مقام نبوتش
منافات داشته باشد؟ ان هـو الا نـذيـر لـكم بين يدى عذاب شديد, او نيست مگر بيم
دهنده شما از عذاب سختى كه روز قيامت در پيش داريد.
قـل مـا سئلتكم من اجر فهو لكم , هر چه را كه به عنوان پاداش از شما درخواست كردم ,
براى خود شما است .
در اين عبارت دو احتمال است : يـكـى آن كـه اصولا مساله مزد و پاداش را نفى كند و
بگويد اصلا چنين چيزى نيست .
چنان كه تو هـنگامى كه مطمئنى دوستت چيزى به تو نداده است , به او مى گويى , هرچه
به من داده اى مال خـودت بـاشـد.
و مقصود پيامبر(ص ) اين است كه من براى تبليغ رسالت از مال دنيا چيزى از شما
نخواسته ام تا مرا به آن متهم كنيد.
ديـگرى آن كه منظور از پاداش همان اجر و مزدى است كه خداوند فرموده است : -قل ما
اءسئلكم عليه من اءجر الا من شاء اءن يتخذ الى ربه سبيلا, بگو من از شما مزدرسالت
نمى خواهم جز آن كه هـر كـس بخواهد راه خداى خود را برگزيند.
-(فرقان /57).
همچنين مى فرمايد: قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى : بگومن از شما
مزد رسالت نمى خواهم جز مودت و دوست داشتن نزديكانم .
(شورى /23) زيرا انتخاب راه خدا چيزى است كه فايده و بهره آن نصيب خود آنهامى شود و
همچنين دوستى اهل بيت ثوابش براى خود آنها ذخيره مى شود نه براى پيامبر(ص ).
ان اجـرى الا عـلـى اللّه , پـاداش و ثواب عمل من تنها بر خداست بنابراين او ثواب
تبليغ رسالت مرا خواهد داد.
قـل ان ربـى يـقـذف بالحق , واژه قذف به معناى رها كردن و انداختن است و به
طوراستعاره به مـعـناى القا كردن و وحى نيز مى آيد و مقصود در اين جا يا اين است كه
خداوند حق را به پيامبران خود وحى و القا مى كند.
و يا اين است كه خداوند حق رابر باطل مى افكند و آن را نابود مى سازد.
[و به مفهوم : جاء الحق و زهق الباطل ,مى باشد].
علام الغيوب , كلمه علام مرفوع است بنابراين كه بر محل ان و اسم آن حمل شودكه آن
خبر براى مبتداى محذوف است .
تـرجـمـه : بـگـو حق آمد و باطل نماند و ياراى بازگشتنش نيست (49)بگو اگر من گمراه
شوم زيانش بر من است و اگر هدايت يابم به وسيله وحى پروردگار من است , او شنوا و به
دلها نزديك اسـت (50) اگـرسـخـتى حال تبهكاران را ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى
شود ونمى توانند بگريزند و از مكان نزديكى دستگير مى شوند (51) كافران در آن حال مى
گويند: ما به پيامبر ايمان آورديـم ولـى چـگـونـه مـى تـوانـنـدبـه اين آسانى و با
اين همه دورى از مقام ايمان , به آن دست يـابند؟(52) آنها پيش از اين كه آزاد و
مختار بودند به او كافر شدند و به گمان خويش به او تهمت مى زدند.
(53) سرانجام ميان آنها و آنچه موردعلاقه شان بود جدايى افكنده شد, همان گونه كه به
امـثـال آنـهـا, ازامتهاى گذشته , از پيش چنين عمل شد, زيرا آنها هم مانند اينها
درشك و ترديد بودند.
(54) تفسير: قـل جـاء الحق و ما يبدى الباطل و ما يعيد, هر چيز زنده اى مى تواند
كارى را از ابتداشروع و يا كار قـبلى را اعاده و تكرار كند, اما اگر هلاك و نابود
شد, ديگر ابداء يااعاده اى براى او ممكن نيست .
و خداوند عبارت : و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد, راكنايه و مثل براى هلاكت و نابودى
باطل , قرار داده است .
و به اين معناست شعرعبيد كه گفته است : اقفر من اهله عبيد----- فاليوم لايبدى و لا
يعيد
((63))
معنا اين است كه حق آمد و باطل نابود شد, جاء الحق وهلك الباطل .
ابـن مـسعود روايت كرده است كه پيامبر(ص ) هنگامى كه 360 بت در اطراف خانه كعبه بود
وارد مكه شد و با چوبى كه در دست داشت آنها را مى زد و مى فرمود: جاءالحق و زهق
الباطل ان الباطل كان زهوقا.
جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد.
قـل ان ظـلـلـت فـانما اضل على نفسى , بگو اگر من آن گونه كه شما گمان مى كنيد از
راه حق گمراه شده ام از طرف خودم بوده است و وبال و عذاب آن تنها بر من است نه
برديگرى , زيرا خود من آن را اختيار كرده ام .
و ان اهـتديت فبما يوحى الى ربى , و اگر به حق هدايت شدم از تفضل پروردگار من است ,
زيرا او راه حق را به من وحى كرده است و بدين سبب من از او منت دارم .
و لـو تـرى اذ فزعوا, در آيه شريفه جواب و لوترى حذف شده است و آن عبارت لرءيت امرا
عظيما بوده است .
حـرف لـو و اذ و فـعـلـهـايـى مانند فزعوا و اءخذوا و حيل بينهم همه براى ماضى و
زمان گذشته است , ولى در اين جا مقصود زمان آينده و استقبال است , زيرا چون خداوند
فاعل آنهاست , انجام و تحقق آنها به اندازه اى مسلم است كه گويا واقع شده است .
زمان فزع و بى تابى , روزى است كه براى حساب در قيامت برانگيخته مى شوند(روز بعث و
نشور).
فـلا فـوت و اخـذوا مـن مـكـان قـريب , معناى فلافوت اين است كه هيچ فردى از نظرخدا
دور نمى ماند و فوت نمى شود.
و مقصود از مكان قريب همان قبرهاى آنهاست .
بـرخى از مفسران گويند: زمان فزع , زمان مرگ است و آن هنگامى است كه ملائكه عذاب را
براى قـبـض روح مـى بـيـنـنـد.
و بـرخى گويند: روز بدر است , آن هنگام كه گردن آنها را مى زدند و نـمى توانستند
فرار كنند و بعضى ديگر گويند: مقصود سپاه سفيانى است كه در بيابان بيدا, زمين پاهاى
آنها را مى گيرد و به زمين فرومى روند.
فـعـل اءخـذوا يـا بـه فـعل فزعوا عطف شده است و در تقدير چنين بوده است : فزعواو
اءخذوا فـلافـوت لـهـم , يا بر عبارت لافوت عطف است كه تقدير آن اين بوده است :
اذفزعوا فلم يفوتوا و اءخذوا.
و قالوا امنا به , در چنين وقتى , زمان مرگ , يا زمان بعث , مى گويند: ما به
پيامبر(ص )ايمان آورديم , زيرا در آيات پيش ما بصاحبكم من جنة نام پيامبر گفته شده
است .
و انـى لـهـم الـتناوش من مكان بعيد, واژه تناوش به معناى نايل شدن و دريافتن چيزى
است به آسـانـى و سهولت .
و اين مثل بيانگر اين است كه آنها چيز غيرممكنى را مى خواستند و آن بهره مند شدن از
ايمان , در زمان مرگ بود همان گونه كه مؤمنان در دنيا از آن بهره مند شدند.
خداوند حال ايـنـهـا را بـه حال كسى مثال زده است كه بخواهد چيزى را كه ديگران از
راه نزديك و به موقع به دست آورده اند, از راه دور وبى موقع به آسانى و سهولت به
دست آورد [و اين هم كه ممكن نيست ].
كـلـمه تناوش را به صورت تناوءش نيز خوانده اند زيرا واو ضمه دار بدل به همزه شده
است چنان كه در كلمه اءدور واو قلب به همزه و اءدؤر شده است .
و بـرخـى گـويند تناوش از ماده ناءش است كه به معناى خواستن است .
چنان كه رؤبة گفته اسـت : اليك ناءش القدر المنؤش , خواستن به اندازه از جانب توست
.
ونؤوش و نئيش حركتى است كه با تاخير و كندى همراه باشد.
نهشل گفته است : تمنى نئيشا اءن يكون اطاعنى ----- و قد حدثت بعد الا مور امور
((64))
شـاهـد مثال در كلمه نئيشا است كه در شعر به معناى آخر و عاقبت آمده است و
بنابرظرف بودن منصوب است .
و يقذفون بالغيب من مكان بعيد, عبارت يقدفون بر كفروا عطف است چون هردو حكايت حال
زمان گذشته است , يعنى كافران نسبت به محمد(ص ) گمان كذب و دروغ داشتند و چيزهايى
از سحر و شعر و دروغ و جنون , به او نسبت مى دادند كه از مقام او خيلى دور بود.
و گويا آنها از مكان دورى ايـن نـسـبـت ها را به او مى دادند.
ازاين جهت كه ساحر و شاعر و دروغگو و ديوانه بودن , از شـخصيت و مقام او, بسياردور
بود.
و دورترين چيز از او اين بود كه از خوى او دروغ گفتن و ارائه باطل باشد.
وحـيـل بـينهم و بين مايشتهون كما فعل باشياعهم من قبل , ميان آنها و خواسته ها
وآرزوهايشان جـدايـى و فاصله افكنده شد همچنان كه نسبت به كسانى از امتهاى گذشته كه
در كفر و عقيده دينى همانند اينها بودند چنين كارى انجام شد.
انـهـم كـانوا فى شك مريب , آنان همواره در شك و ترديد بودند چنان كه گفته اند:عجب
عجيب .
بسيار شگفت آور.
سوره ملائكه يا (فاطر)
اين سوره مباركه مكى است , جز دو آيه آن (29 و 32) و داراى 45 آيه است .
لـهـم عذاب شديد, و اءن تزولا و تبديلا, سه آيه بصرى است .
جديد و البصير والنور غيربصرى است .
[فضيلت قرائت اين سوره ] در روايت ابى بن كعب است : هر كس سوره ملائكه را بخواند,
هشت
((65))
در ازدرهاى بهشت روز قيامت او را دعوت كنند كه از هر كدام در كه خواهى واردشو.
((66))
تـرجمه : ستايش مخصوص آفريننده آسمانها و زمين است , خداوندى كه فرشتگان را
رسولانى قرار داد كه داراى بالهاى دوگانه و سه گانه وچهارگانه اند, او هر چه بخواهد
در آفرينش مى افزايد, و بر هر چيزى تواناست .
(1) خداوند هر رحمتى را كه به روى مردم بگشايد كسى نمى تواند جلو آن را بـگيرد و هر
چه را كه نگهدارد و نفرستد غير از اوكسى نمى تواند بفرستد و اوست با اقتدار و حكيم
(2) اى مردم به يادآوريد نعمتهاى خدا را كه به شما عطا فرمود, آيا جز خدا آفريننده
اى هست كه از آسمان و زمين به شما روزى دهد؟ هرگز جز خداى يكتاخدايى نيست , پس
چگونه به طرف باطل روى مـى آوريـد (3) اگـر تـو راتـكـذيـب كـردنـد [انـدوهگين مباش
] پيامبران پيش از تو را نيز تـكذيب كردند و بازگشت امرها به سوى خداست .
(4) اى مردم وعده خداوندحق است , پس مبادا زنـدگـى دنيا شما را مغرور سازد و مبادا
شيطان شما را فريب دهد و به بخشش و كرم خدا مغرور كند.
(5) تفسير: الحمدللّه فاطر السموات و الارض , در اين عبارت اگر اضافه را اضافه لفظى
بدانيم , به اين معناكه در واقـع دو چـيـز بـاشند, كلمه فاطر براى اللّه بدل است .
و اگر اضافه را اضافه معنوى بدانيم صفت آن است .
اولـى اجـنحة مثنى و ثلاث و رباع , كلمه هاى مثنى و ثلاث و رباع صفتند براى اجنحة
واين سه كلمه از: اثنين اثنين , و: ثلاثه ثلاثه , و: اربعه اربعه , عدول كرده اند.
و معناى عدول اين است كه از: مـثنى , معناى : اثنين اثنين , را اراده كنى .
و اصل در كلمه اين است كه تنها معناى خود كلمه را از آن اراده كـنـى نـه معناى كلمه
ديگر را.
و عدول (عدل ) اين است كه كلمه اى را تلفظ كنى ولى مقصود تو كلمه ديگرى باشد.
و معنااين است كه خداوند فرشتگان را به گونه هاى مختلف آفريده به طورى كه براى بعضى
دو بال و براى برخى سه بال و براى پاره اى چهاربال قرار داده است .
يزيد فى الخلق ما يشاء, و در آفرينش بالها و چيزهاى ديگر آنچه را كه مشيت و حكمتش
اقتضا كند مى افزايد.
و آيه در اين مورد مطلق است و شامل هرگونه زيادى , از طول قامت و اعتدال صورت و
نـيـروى بـدنى و خرد نيكو و جز آن , مى شود.
و برخى ازمفسران گويند: مقصود از زيادى خلقت , صورت زيبا و صداى خوش و موى زيبااست
.
ما يفتح اللّه للناس من رحمة ...
, هر چه را از رحمت كه نعمت روزى و باران و صحت وسلامتى و جز آن از اقسام نعمتهاست
خداوند براى انسان بفرستد, هيچ فردى نمى تواند جلو آن را بگيرد.
و هر چه را كه خداوند نفرستد, هيچ فردى نمى تواندبفرستد.
و فـتـح [كـه يفتح از آن آمده است ] كنايه از ارسال و فرستادن است به دليل اين كه
به جاى : فلا فاتح له , فرموده : فلا مرسل له و براى اين كه رحمت بيانگر تمام
نعمتها ورحمتها باشد نكره آمده و گويا خداوند فرموده است : از هر رحمتى كه باشد چه
آسمانى و چه زمينى .
و عـلـت ايـن كه در مرحله اول ضمير مؤنث : لها, و در مرتبه دوم ضمير مذكر: له ,
گفته شده اين اسـت كـه در هـر دو حال ضمير هم به لفظ برگردد و هم به معنا, همچنين
براى اين است كه در مرتبه اول كلمه رحمت تفسير شده و ضمير هم مطابق آنچه تفسير شده
آمده است .
ولى در مرتبه دوم تـفـسـيرى نشده , بنابراين ضمير مطابق اصل , مذكر آمده است .
و نيز در مرحله دوم محتمل است كه امساك مطلق باشد وشامل غضب و رحمت هر دو بشود.
و اين كه اولى (فرستادن ) تفسير شده و دومى (نفرستادن ) تفسير نشده است دليل براين
است كه رحمت خدا بر غضبش سبقت و پيشى دارد.
يـا ايـها الناس اذكروا نعمت اللّه عليكم , با دل و زبان به ياد نعمتهاى خداوند
باشيد.
و نسبت به آنها كـفران نكنيد.
و با اعتراف به اين كه از طرف خداوند است و با اطاعت ازخداوند, شكر آنها را به جا
آوريد.
هـل من خالق غيراللّه , كلمه غير بنابراين كه صفت لفظ يا صفت محل خالق باشد, هم به
رفع و هم به جر خوانده شده است .
يرزقكم من السماء و الارض , در عبارت يرزقكم سه احتمال گفته شده است : 1 - بنابراين
كه آن را صفت خالق بدانيم ممكن است كه در محل جر باشد.
2 - بنابراين كه بگوييم خالق در محل رفع است به تقدير يرزقكم ممكن است كه محلى
نداشته باشد.
و اين فعل ظاهرى , فعل تقديرى را تفسير مى كند.
3 - مـمـكـن است بگوييم كلام , پس از عبارت هل من خالق غير اللّه كلام استينافى است
, در اين صورت دلالت دارد بر اين كه لفظ خالق به غير از خداى عزوجل به چيز ديگرى
گفته نمى شود, ولـى در دو صورت جلوتر كه صفت و تفسيرى است دليلى نيست كه خالق مختص
خداوند باشد زيرا در اين دو صورت اللّه به روزى دادن از آسمان و زمين مقيد گرديده و
از اطلاق خارج شده است .
مقصود از روزى از آسمان , باران و از زمين , گياهان است .
لا اله الا هو, اين عبارت جمله اى است جدا و مستقل و هيچ محلى ندارد.
فانى توفكون , چرا و به چه سبب از توحيد به جانب شرك و از حق به سوى باطل برگشتيد؟
بعضى گويند: مقصود اين است كه چگونه از اين دلايل واضح و روشنى كه براى شما بر
توحيد اقامه شده است اعراض مى كنيد و برمى گرديد.
و ان يـكـذبـوك فـقـد كـذبـت رسـل مـن قبلك , اين عبارت در اصل و تقدير چنين بوده
است : و ان يكذبوك فتاءس بتكذيب الرسل من قبلك , اگر تو را تكذيب كردند صبور باش كه
پيامبران پيش از تو را هم تكذيب كردند.
بنابراين عبارت فقد كذبت رسل من قبلك به جاى : فتاءس , آمده است , زيـرا بـا گـفتن
سبب از گفتن مسبب بى نيازمى شويم , يعنى با ذكر فقد كذبت رسل ...
از بيان : فتاس , بى نياز مى شويم .
كلمه رسل , به صورت نكره آمده است , چون در تقدير و معنا اين بوده است كه پيامبرانى
كه شماره آنها بسيار بود و داراى معجزه ها و دليلها بودند.
مورد تكذيب قرار گرفتند.
ان وعد اللّه حق , بدون ترديد وعده خداوند كه زنده شدن در روز قيامت و بهشت وجهنم و
پاداش و كيفر اعمال است , حق و درست است .
فلا تغرنكم الحيوة الدنيا, بنابراين زندگى دنيا شما را گول نزند و به لذتهاى آن
مغرورنشويد.
زيرا آنها در اندك مدتى نابود و تباه مى شوند.
و لا يغرنكم باللّه بالغرور, مقصود از كلمه غرور يا شيطان است و يا دنيا و زينتهاى
آن [منظور اين است كه شيطان , يا دنيا, شما را نسبت به عفو و بخشش خداوند
مغرورنكند.
]