6- اقوال در
رجوع به شعر جاهلى در تفسير
با آن كه تفاوت فاحش شعر و قرآن امرى پوشيده نيست، اين پرسش مطرح است كه: با
توجه به اين كه قرآن به زبان عربى نازل شده و از آن جا كه لسان عرب با شعر عجين شده
بود، آيا مى توان قرآن كريم را با شعر جاهلى تفسير كرد؟ و يا دست كم الفاظى از قرآن
كريم كه معناى آن را نمى دانيم، به وسيله اشعار جاهلى بر آن استشهاد و معناى آن را
كشف كنيم؟ و آيا پيغمبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم به عنوان اولين
مفسر قرآن كريم، از اين روش در تفسير كلام الله بهره برده اند؟ و يا اين كه اين نوع
تفسير از نوع تفسير مذموم و تفسير به راءى محسوب شده و باطل مى باشد؟ در اين زمينه
دو نظريه وجود دارد:
1- عدم جواز رجوع
به باور عده اى، اگر در تفسير به اشعار جاهلى رجوع كنيم، آن را ((اصل)) براى قرآن
قرار داده ايم، نيشابورى مى گويد:
همانا قرآن حجت بر غيرش است و اين طور نيست كه غير قرآن حجت بر قرآن باشد.(1477)
اين دسته از علما مى گويند: چگونه ممكن است براى درك قرآن بر شعر استشهاد كرد در
حالى كه شعر در قرآن و حديث مذموم است.(1478)
قرآن كريم به اين سرزنش تصريح كرده است:
وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِى لَهُ إِنْ
هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُّبِينٌ؛(1479)
ما به او شعر نياموختيم و سزاوار نيست كه شاعر باشد، بلكه [قرآن] ذكر و قرآنى آشكار
است.
او شاعر نيست، زيرا كسى كه به شعر و شاعرى اهتمام مى ورزد كه فريب خورده باشد و با
تزيينات خيالى و موهوم سرخوش بوده و از اين كه حق به غير حق منحرف شود و از رشد به
سوى غوايت برگردد، خوش حال شود و از اين شعرا هم كسانى خشنودند و از ايشان پيروى مى
كنند، كه خود گمراه و غاوى باشند و آيه: وَ الشُّعَراءُ
يَتَّبِعُهُم الغاوُون،(1480)
همين معنا را مى رساند.(1481)
همچنين آن چه كه تاريخ به آن گواهى مى دهد اين است كه پيغمبر گرامى (صلّى الله عليه
و آله و سلم) در طول عمر شريف خود هرگز شعرى نسروده و يا بر زبان جارى نكرده است.(1482)
در مجمع البيان و الدر المنثور روايت شده كه:
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) وقتى به اين بيت مثل مى زد:
كفى الشَيبِ و الاسلام لِلمَرء نَاهيا، اين طور مى
خواند كَفَى الاسلام و الشيب للمرء ناهيا، ابوبكر
روزى به آن جناب عرضه داشت: شاعر گفته: كفى الشيب و
الاسلام... آن گاه اضافه كرد: من شهادت مى دهم به اين كه تو فرستاده خدايى و
خدا به تو شعر نياموخته، سزاوار تو نيست كه شعر بگويى.(1483)
اما اين كه گفته شده در جنگى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) رجز خواند، عده
اى از علما گفته اند كه آن ارجوزه اصلا شعر نيست و عده اى ديگر مانند علامه
طباطبايى (قدس سره) به طور كلى روايت آن را مردود مى داند و آن را طرح (طرد) مى
كند.(1484)
اكنون كه به اتفاق فريقين پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) خود شعر نگفته است،
آيا به ديگران اجازه و رخصت، سرودن اشعار جاهلى را داده است؟ چنين اجازه اى گزارش
نشده است.
بلكه بر عكس، سرودن شعر و نقل آن، به شدت سرزنش كرده است.در الدر المنثور از ابى
سعيد خدرى روايت شده است كه گفت:
در حالى كه ما داشتيم با رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى رفتيم، شاعرى
پيدا شد و شروع كرد به سرودن اشعار، رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
اگر جوف يكى از شما پر از چرك شود بهتر از آن است كه پر از شعر نشود.(1485)
همچنين نقل شده است، حضرت در سال نهم هجرى در آستانه جنگ تبوك، براى ياران خود خطبه
خواند و در ضمن آن سراييدن شعر را از ابليس دانس .(1486)
البته در برخى گزارش ها آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و
سلم) در مقابله با تبليغات دشمن به برخى از افراد اجازه داد تا شعر بگويند، و آن
اشعار را تمجيد كرده است كه نشان مى دهد سرزنش پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
در مورد اشعار جاهلى بوده كه بر صدق و منطق هدايت استوار نيست و نكوهش آن حضرت شامل
مطلق شعر نمى باشد.(1487)
بنابراين، مى توان نتيجه گرفت كه پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم)
اجازه و رخصت استشهاد به اشعار جاهلى در تفسير قرآن را نداده است. بلكه خود نيز در
تفسير قرآن كريم هرگز به شعر جاهلى استناد نجسته و از آن استعانت نگرفته است.
كشف معناى لفظ عربى به وسيله رجوع به شعر جاهلى، مطلبى است جداى از فهم معناى الفاظ
قرآن كريم و تفسير آن، چرا كه نبايد از اين نكته غافل بود، كه فهم معناى واژگان
قرآن، در بسيارى از موارد به مسائلى بيشتر از آشنايى تنها به زبان عربى، نياز دارد.
2- جواز رجوع به شعر جاهلى
در مقابل، عده اى معتقدند رجوع به شعر قديم در تفسير قرآن كريم اشكالى ندارد، چرا
كه مفسران صحابى مانند ابن عباس، از اين روش بهره برده اند. ذهبى ضمن نقل كلام
سيوطى كه از ابن انبارى نقل قول كرده، مى گويد:
خداوند متعال فرموده است: اءنّا جَعلنَاهُ قُرآنا عَربِيّا
و هم چنين فرمود: بِلِسان عَرَبىّ مُبِين بنابراين،
هيچ ايرادى بر مفسران نيست كه به عنوان استشهاد، براى كشف معناى الفاظ در كلام
خداى- تعالى- به شعر جاهلى مراجعه كنند.(1488)
زركشى نيز كلام ابن انبارى را نقل كرده است كه:
بسيار اتفاق مى افتد كه از صحابه و تابعين بر غريب الفاظ قرآن و الفاظ مشكل آن به
شعر احتجاج شده است، لكن عده اى اين مطلب را جايز نمى دانند و گفته اند: اگر اين
كار را انجام دهيد شعر را اصل قرآن قرار داده ايد و گفته اند: چگونه ممكن است به
شعر بر قرآن احتجاج كرد، در حالى كه شعر در قرآن و حديث مذموم است و سپس گفته است:
امر اينگونه نيست كه اين دسته از علما گمان كرده اند، بلكه ما مى خواهيم حرف غريب
قرآن را به وسيله شعر تبيين كنيم، چرا كه خداوند فرموده است:
اءنّا جَعلنَاهُ قُرآنا عَربِيّا و بِلِسان عَرَبىّ
مُبِين و ابن عباس گفته: شعر ديوان عرب است.(1489)
استاد معرفت نيز ضمن بيان رجوع ابن عباس به شعر قديم، در تفسير آيات، درباره او
گفته است:
چون قرآن به زبان عربى فصيح نازل شده، لذا بايد در معناى آن نيز به لغت فصيح عرب
مراجعه كرد و از آن جا كه ابن عباس علم وسيعى به ادبيات عرب و اشعار آن ها داشت، از
اين مسئله به نحو احسن بهره بردارى كرد.(1490)
تفاوت منزلت صحابه در اين اسلوب
البته همه صحابه در اين زمينه يك سان نبوده اند. در ميان آنان ابن عباس از شهرت
بيشترى برخوردار است؛ به گونه اى كه بعضى خواسته اند بگويند، ابن عباس مبتكر اين
اسلوب تفسيرى است.(1491)
از او گزارش شده كه گفته است:
اگر چيزى از كلمات قرآن از نظر معنا مبهم و نامعلوم است، به شعر بنگريد، زيرا شعر،
ديوان عرب است.(1492)
هم چنين مسائل نافع بن ازرق كه در بر دارنده تفاسير لغوى فراوانى از ابن عباس است،
در ميان مفسران از شهرت ويژه اى برخوردار است.
از آن جا كه ابن عباس شاگرد مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بوده است و استشهاد به
شعردر آن چه از او به عنوان تفسير نقل شده به وفور ديده مى شود، مى توان بر آن شد
كه اصل استشهاد به شعر در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) به طور كلى مردود نبوده است،
و در مكتب تفسيرى اهل بيت (عليهم السلام) نيز استفاده از لغت عرب براى تفسير آيات
قرآن جايز بوده است.
ابن عباس از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نقل مى كند كه:
مردى از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) پرسيد: كدام علم قرآن بهتر است؟
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود: عربيت آن و آن را در شعر بيابيد، و سپس
فرمود: قرآن را درست و روشن اظهار كنيد و معانى واژه هاى غريب آن را بيابيد، خدا
دوست دارد كه معانى قرآن كريم روشن شود.(1493)
هر چند اصل استشهاد به شعر جاهلى در كشف كاربرد الفاظ در معانى، به صورت اجمال در
ميان شيعه امرى پذيرفته شده است و امروزه يكى از لوازم تحقيق شمرده مى شود، لكن
شيعه صرف آن جا كه با سياق آيات موافقت داشته باشد به آن استشهاد مى كند.(1494)
7- اتهام به ابن عباس
برخى از مستشرقان مانند گلدزيهر(1495)
و بلاشر(1496)
ابن عباس را متهم به اقتباس از اهل كتاب كرده اند.(1497)
گلدزيهر مى گويد:
بسيار گفته مى شود كه ابن عباس در تفسير قرآن كريم به مردى به نام ابوجلد غيلان بن
فروه ازدى مراجعه مى كرده است. وى كسى كه مردم او را، به علت خواندن كتاب هاى
آسمانى، تعريف و تمجيد مى كردند. دخترش (دختر ابن عباس) ميمونه مى گويد: پدرم
قرآن كريم را در هفت روز قرائت مى كرد و تورات را در شش روز، و هنگامى كه آن را ختم
مى كرد، مردم جمع مى شدند و پدرم مى گفت: هنگام ختم تورات رحمت الهى نازل مى شود.
اين خبر مبالغه آميز از جانب دخترش، بيان كننده آن است كه ابن عباس به چه اندازه از
تورات استفاده مى كرده است.(1498)
دانشمند اهل تسنن احمد امين، اين نظر را پذيرفته و گفته است:
برخى از يهوديان به اسلام گرويدند و از طريق آنان بسيارى از اخبار اسرائيلى، به
جامعه مسلمانان رسوخ كرد و در تفسير قرآن وارد شد، تا به وسيله آن، آيات قرآن را
شرح دهند و حتى بزرگان صحابه، نظير ابن عباس ابا نداشتند كه به اخبار آنان تمسك
كنند....
آنان، بر خلاف سخن پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)، اهل كتاب را تصديق و اخبار
آنان را نقل مى كردند.(1499)
و در جاى ديگر گفته است:
ابن عباس با كعب الاحبار مجالست داشت و او كسى است كه علم كعب را بيشتر از همه نشر
داد.(1500)
دفاع از ابن عباس
ذهبى در مقام دفاع از ابن عباس مى گويد:
حق اين است كه اين مطلب، مبالغه آميز و دور از صواب است. ابن عباس و ديگر صحابه، از
عالمان يهود تازه مسلمان پرسش مى كردند، ولى سوالشان ارتباطى با مسائل اعتقادى يا
اصول و فروع دين نداشته است، بلكه صرفا از اهل كتاب درباره برخى از داستان ها و
سرگذشت هاى امت هاى پيشين مى پرسيدند. و اينگونه نبود كه هر چه را از آنان بشنوند،
حقيقت و صواب دانسته و بدون هيچ ترديدى بپذيرند، بلكه آن را با معيار دين و عقل مى
سنجيدند و آن چه را موافق با دين و عقل مى يافتند، تصديق مى كردند، و غير آن را
مردود مى شمردند.
و در مواردى كه قرآن كريم درباره آن ساكت بوده است، احتمال صدق و كذب آن را مى
دادند، لذا توقف و احتياط مى كردند.... چگونه ممكن است ابن عباس بر خود روا بداند
كه از بنى اسرائيل حديث نقل كند، در حالى كه خود شديدا مردم را از اين كار باز
داشته است.(1501)
از ابن عباس نقل شده است كه به مردم مى گفت:
چگونه از اهل كتاب سؤال مى كنيد، در حالى كه قرآنى كه بر پيامبر خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) نازل شده، تازه ترين گفتارى است كه شما آن را بدون شائبه قرائت
مى كنيد؛ كتابى كه از دست برد تحريف و تدليس مصون مانده است و خداوند به شما خبر
داده كه اهل كتاب، كتاب خدا را دگرگون ساخته و تحريف كردند و كتابى را خود نوشتند و
جاى گزين آن كردند و گفتند: اين، از جانب خداست تا به اين وسيله به بهاى اندكى آن
را معاوضه كنند.(1502)
آيا دانشى كه از جانب خدا برايتان آمده، شما را از پرسيدن از آنان باز نمى دارد؟
نه، به خدا سوگند. هرگز شخصى از اينان را نديديم كه راجع به آن چه بر شما نازل شده،
از شما سؤال كنند.(1503)
استاد معرفت ضمن تكذيب و رد ادعاهاى پيشين در اين زمينه مى فرمايد:
تمام آن چه كه به آن استشهاد مى كنند كه ابن عباس به يهود مراجعه مى كرده، باطل و
زور است و هيچ يك از آن ها ثابت نشده است.(1504)
وى پس از بررسى مواردى كه ممكن است موجب چنين وهمى شده باشد، و پس از جواب از آن ها
مى فرمايد:
پس، ديدگاه درست اين است كه ابن عباس نيازى به مراجعه به اهل كتاب نداشت، بلكه او
دانشمندى حاذق در علوم و معارف و تاريخ و لغت بود... روايت شده كه شخصى نزد ابن
عباس آمد و گفت: كعب الاحبار گمان مى كند خورشيد و ماه روز قيامت مانند دو گاو ذبح
شده محشور مى شوند و در آتش افكنده مى شوند! ابن عباس عصبانى شد و گفت: كعب دروغ
گفته، كعب دروغ گفته، كعب دروغ گفته، بلكه او يهوديى است كه مى خواهد چيزى از غير
دين در دين اسلام وارد كند.(1505)
ضميمه فصل سوم
1- مصادر تفسير تابعين
مراد از مصادر تفسير، منابع و مصادرى است كه تابعين با تكيه و اعتماد بر آن
ها به تفسير قرآن كريم پرداخته اند و در واقع ماده اصلى تفسير آن ها از آن منابع
سرچشمه گرفته است.
مفسران تابعين به علت گسترش تفسير، علاوه بر منابع مورد استفاده صحابه، از منابع
ديگرى نيز بهره مى بردند، كه همين منابع سبب تمايز تفسير آنان با تفسير صحابه مى
شد. مصادر تفسير در عهد تابعين را به طور خلاصه اينگونه بيان كرده اند:
1- مراجعه به آيات همسان و هم معنا كه در تبيين يك ديگر نقش داشتند؛
2- احاديث رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) و ديگر معصومان (عليهم السلام) در
تفسير آيات قرآن؛
3- شاءن نزول ها و زمينه هاى نزول آيات، كه با حضور در آن محل ها يا با ديدار
شاهدان آن بر فهم بهتر آيات كمك مى گرفتند؛
4- اقوال صحابه اى كه از تفسير قرآن آگاه بودند، به ويژه صاحبان مكتب هاى تفسيرى؛
5- شعر جاهلى در فهم معانى لغوى و دريافت كنايات و استعارات؛
6- اخبار اهل كتاب. برخى از تابعين در مواردى كه اجمال آن در قرآن آمده و تفصيل آن
در كتب سلف بود به آن رجوع مى كردند؛
استاد معرفت رجوع به اهل كتاب را توسط تابعين، تنها در مواردى كه احتمال تحريف وجود
نداشته است مى پذيرد و معتقد است كه اسرائيلياتى كه شايع شده اند، از سوى تعدادى از
مردم جاهل يا سياست مداران دغل كار حاكم بلاد است. و آن چه را ذهبى گفته كه تابعين
به اهل كتاب مراجعه مى كردند به طور كلى نمى پذيرد.(1506)
استاد مروتى مى گويد:
اين كه تابعين، اخبار اهل كتاب را يكى از منابع و مصادر خود در تفسير قرار داده
باشند، نكته اى است كه بايد در آن تاءمل كرد، چرا كه صرف نقل كردن آن ها به معناى
مصدر تفسير قرار دادن آن ها نيست. بلكه شايد صرفا آن ها را به عنوان يك نظريه مطرح
مى كردند.(1507)
7- انديشه و تفكر در متن و سياق آيات و برداشت هاى اجتهادى از آن ها؛
8- علوم و دانش هايى كه مسلمانان به واسطه گسترش مرزهاى اسلام فرا گرفته بودند، و
مى توانست در فهم آيات، مؤ ثر باشد.(1508)
2- ويژگى هاى تفسير تابعين
تفسير در عهد تابعين ويژگى هاى خاصى داشت كه عواملى چون سياست حاكمان و
اتخاذ مصادر تفسيرى گوناگون و فتوحات اسلامى و... در تمايز تفاسير آنان از تفسير
صحابه نقش مهمى دارد.
1- 2- ورود اسرائيليات
همانگونه كه در فصل گذشته بيان كرديم، سياست خلفا سبب شد عده اى از صحابه و
برخى از تازه مسلمانان، باب ورود اسرائيليات در تفسير را بگشايند و در عصر تابعين
با گسترش فتوحات اسلامى و سياست حاكمان بنى اميه، اين مسئله تقويت يافت.
لكن اينگونه نبود كه همه تابعين، اسرائيليات را بدون تفكر و بررسى صحت و سقم آن
بپذيرند. بلكه تنها عده اى از اين افراد كه سهل انگار بودند و يا دست سياست حاكمان
آن ها را برگزيده بود ميدان دار اين باب بودند.(1509)
احمد امين مى گويد:
در دوره تابعين، حجم تفسير به واسطه ورود مطالب از اسرائيليات و نصرانيات گسترده
شد، زيرا تعدادى از آن ها مسلمان شده بودند و از طرفى علاقه اى به اطلاع و آگاهى بر
تفصيل موضوعاتى كه قرآن درباره حوادث يهوديان و نصرانيان، به آن ها پرداخته بود،
فراوان بود.(1510
)
2- 2- ظهور تفسير به راءى
تفسير به راءى اينگونه تعريف شده است: تفسير آيات قرآن بر اساس استحسان،
قياس، مرجحات ظنى و ميل درونى، بر اساس پيروى از هواى نفس كه در آن از اصول عقلى و
تدبر بهره گرفته نشده است.(1511)
آية الله خويى (قدس سره) تفسير به راءى را چنين معنا مى كند:
احتمال هست مقصود از تفسير به راءى، استقلال در راءى و اظهار نظر در فهم قرآن، بدون
مراجعه به اهل بيت (عليه السلام) باشد، زيرا آنان هم سنگ كتابند و مى بايد در فهم
قرآن، بدان ها مراجعه كرد.(1512)
علامه طباطبايى (قدس سره) نيز معتقد است كه تفسير به راءى همان استقلال و انفراد
مفسر در فهم قرآن بدون مراجعه به ديگران است.(1513)
آية الله معرفت مى گويد:
تفسير به راءى آن است كه انسان در تطبيق آيات بر آرا و عقايد پيش ساخته خود بكوشد
كه با هدف توجيه و ظاهرسازى آنها براى عموم مردم و يا استبداد راءى در فهم قرآن
است، و در برابر طريقه عقلاى قوم است كه آنها در فهم كلام خدا، بر جهاد گوناگونى
توجه مى كنند.(1514)
در دوره تابعين تفسير به راءى شيوع يافت؛ به گونه اى كه يكى از ويژگى هاى تفسير در
اين دوره به شمار رفت. هر چند در دوره صحابه نيز به صورت محدود، مصاديقى از راءى در
تفسير آشكار شده بود، لكن اين امر بيشتر جنبه شخصى داشت، اما در دوره تابعين اين
نوع تفسير در عده اى از صحابه به صورت غالب در آمده بود.(1515)
طبرى مى گويد:
شعبى كه از [كنار] ابى صالح باذان مى گذشت با حالت اعتراض به او گفت: ((تو چگونه به
تفسير قرآن [يا كمك راءى خويش] مى پردازى، در حالى كه هنوز قرائت قرآن را خوب فرا
نگرفته اى؟))(1516)
2- 3- توسعه اجتهاد و تعقل در تفسير
از برجسته ترين ويژگى هاى تفسير در دوره تابعين، گسترش اجتهاد و تعقل در
تفسير است. تابعين در عرصه مسائل دينى، بر حوزه عقل و مستندات آن اهتمام ويژه اى
داشتند و بزرگان تابعين به توسعه ميدان اجتهاد و نظر براى فهم معانى قرآن پرداختند،
كه مكتب تفسيرى مكه در اين زمينه پيشگاه بود. پس از مكه، مفسران عراق نيز معروف به
اصحاب نظر و اجتهاد هستند.
در اين دوره تفسير از بساطت و شكل اثرى و نقلى خود خارج شده و گرايش هاى كلامى،
فلسفى و فقهى و ادبى به خود گرفت. كه يكى از عوامل آن، پيش فرض ها و ذهنيت هايى بود
كه به واسطه علوم عقلى در مفسران ايجاد شده بود.(1517)
ذهبى مى گويد:
قتادة بن دعامه سدوسى در مسئله قضا و قدر خوض كرد و متهم به قدرى شد و بى شك چنين
تفكرى بر تفسير وى اثر گذاشت، و باعث شد گروهى ، از پذيرفتن روايات او خوددارى
كنند.(1518)
البته سياست حاكم مبنى بر عدم تدوين و نشر حديث و رونق يافتن احاديث اسرائيلى و
احاديث جعلى سبب شده بود كه بعضى تابعين نسبت به برخى روايات بى اعتنا باشند، از
طرفى اهل بيت (عليهم السلام) نيز كه حقيقت معارف قرآنى را بيان مى كردند، در جامعه
منزوى شده بودند و معارف آنان در دست رس همگان قرار نمى گرفت. از جهت سوم، دامنه
علوم با فتوحات اسلامى گسترش يافت كه سبب شده بود،
آن چه از تفسير روايى قرآن در دست بود، پاسخ گوى خلاء فكرى پديد آمده نباشد، از
اين رو، عوامل نام برده سبب شد كه باب اجتهاد و نظر در تفسير باز شود، كه در نهايت
سبب پيدايش تفسيرهاى گوناگون در فهم قرآن شد.(1519)
ذهبى مى گويد:
برداشت هاى متفاوت از آيات سبب وجود اختلاف بين تفاسير تابعين شد.(1520)
در مجموع، در دوره تابعين عنايت به اجتهاد، نظر و تعقل در كنار عنايت به روايات
توانست جنبه هاى گوناگون قرآن را مورد بررسى قرار دهد. لكن طبيعى است كه برداشت هاى
متفاوت برخى درست و برخى نادرست باشد، چرا كه برخى از آن ها از منشاء غنى و از
سرچشمه جوشانى چون اهل بيت (عليهم السلام) پديد نيامده بود. اجتهاد و نظر زمانى كه
در مسير صحيح خود قرار نگيرد، چه بسا آسيب هاى جبران ناپذيرى به بار آورد.(1521)
2- 4- تفصيل و تعميم و گسترش تطبيق
تابعين در تفسير آيات تنها به تفسير آيات مشكل و يا رفع ابهام از معانى برخى
واژگان، نپرداختند، بلكه در اين دوره، تفسيرها مفصل تر و مبسوطتر شد؛ به گونه اى كه
تفسير، غالب يا تمامى آيات را فرا مى گرفت.
آن ها معانى آيات را بر غير مورد نزول نيز تطبيق مى كردند، لذا تطبيق آيات يكى از
مواردى بود كه مى توانست مورد سوء استفاده سياست مداران حاكم و فرقه هاى مذهبى قرار
بگيرد. لذا گاه آيه اى كه در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) بود، توسط زمام داران و
ايادى آنان بر دشمنان اهل بيت و يا ديگران تطبيق داده مى شد.(1522)
2- 5- تفكيك تفسير و تدوين كتاب هاى
تفسيرى
عده اى از تابعين بزرگ به گسترش و سامان دهى تفسير پرداختند؛ به گونه اى كه
تفسير از علوم ديگر، مانند: حديث، فقه، تاريخ و... ممتاز شد. در اين مرحله كتاب هاى
تفسيرى به تدريج فراهم شد.(1523)
طبرى درباره مجاهد كه از مفسران مكتب تفسيرى مكه در دوره تابعين بود گفته است: كه
وى داراى كتاب تفسير بوده است. او در گزارشى مى گويد:
ابن ابى مليكه گفت: مجاهد را ديدم كه از ابن عباس درباره تفسير سؤال مى كرد و همراه
خود الواحى را داشت. ابن عباس به او گفت: بنويس و او همه تفسير را از ابن عباس مى
پرسيد.(1524)
گزارش شده است كه سعيد بن جبير نيز تفسير قرآن را به صورت مكتوب همراه داشت.(1525)
او نسخه اى از آن را براى عبدالملك بن مروان فرستاد، لذا به اين وسيله بود كه تفسير
او در شام و مصر رواج يافت.(1526)
همچنين گزارش شده است كه حسن بصرى داراى صحيفه اى بوده است كه علم تفسير و حديث او
در آن صحيفه بوده است.(1527)
گروهى ديگر از تابعين چون قتاده و زيد بن اسلم و جابر بن زيد و عكرمه و... طبق نقل-
صاحب كتاب تفسير بوده اند.(1528)
3- ارزش تفسير تابعين
دانشمندان در حجيت، ارزش و اعتبار تفسير تابعين نظر يك سانى ندارند و اين
زمانى است كه آن ها سخنشان را به پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و يا صحابه
استناد ندهند.
از احمد حنبل دو قول گزارش شده است كه در يك قول تفسير تابعين را مى پذيرد و در
گزارش ديگر تفسير آنان را رد مى كند.(1529)
3- 1- عدم حجيت تفسير تابعين
دسته اى از دانشمندان، تفسير تابعين را حجت نمى دانند و بر گفته خود اينگونه
استدلال كرده اند:
1- عدم سماع از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم):
تابعين گفتارهاى تفسيرى را از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اخذ نكرده اند،
پس نمى توان كلام آن ها را به پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم نسبت داد.
2- عدم آگاهى بر اسباب نزول:
آن ها از قراين و حالاتى كه قرآن در آن قراين و حالات نازل شده، آگاه نبوده اند،
لذا قادر نيستند تفسير واقعى قرآن را بيان كنند.
3- عدم ثبوت عدالت تابعين:
عدالت تابعين ثابت نشده و حتى بر آن دلالت ندارد، لذا در كلام آن ها احتمال كذب
وجود دارد.
4- عدم وجود دليل بر ترجيح كلام تابعين:
ذهبى از قول ابوحنيفه نقل مى كند:
آن چه (روايات) از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) رسيده، براى ما ارزش مند و
مطاع است و هر آن چه از صحابه رسيده، بر قبول يا عدم قبول آن مخير هستيم. ليكن هر
آن چه از تابعين رسيده، دليلى بر قبول آن ها نداريم، زيرا آنان رجال و شخصيت هايى
بودند، ما نيز خود رجال و شخصيتى هستيم.(1530)
3- 2- حجيت تفسير تابعين
گروهى ديگر از محققان تفسير تابعين را پذيرفته و حجت مى دانند. ذهبى مى
گويد:
بيشتر مفسران معتقدند كه تفسير تابعين، [داراى ارزش و اعتبار است لذا] حجت مى باشد،
چرا كه اقوالشان را از صحابه گرفته اند، به عنوان مثال مجاهد، كه مى گويد: ((قرآن
[و تفسير آن را] سه بار بر ابن عباس عرضه داشتم و نزد هر آيه توقف كرده و از چگونگى
و شاءن نزول آن ها سؤال مى كردم))... بنابراين، اكثر مفسران اقوال تابعين را در
كتابهاى تفسيرى خود نقل و بر آن ها اعتماد كرده اند.(1531)
لكن او در ادامه سخن خود ميان اقوال تابعين تفصيل قائل شده و مى گويد:
آن چه كه نفس به آن متمايل مى شود اين است كه: قول تابعين در تفسير قابل اخذ نيست،
مگر اين كه آن تفسير از مواردى باشد كه تفسير به راءى به حساب نيايد، كه در اين
صورت، اخذ به قول تابعى واجب خواهد بود.(1532)
ابن كثير معتقد است: هنگامى كه تفسير آيات، در قرآن، سنت و در قول صحابه يافت نمى
شد، بسيارى از بزرگان به تفسير و سخنان تابعين مراجعه مى كردند، مانند مجاهد كه در
تفسير، محور مهمى است.(1533)
ابن تيميه معتقد است كه: اگر تفسير قرآن، هنگام مقايسه آيات با يك ديگر، در خود
قرآن و در سنت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) يافت نشد و همين طور از كلام
صحابه روشن نگرديد، مى بايد به كلام و تفسير تابعين مراجعه كرد؛ همان طور كه گروه
زيادى از مفسران بزرگ اين چنين كرده اند.(1534)
3- 3- نظريه درست
حق اين است كه هيچ دليلى بر حجيت استقلالى تفسير تابعين وجود ندارد، و فى
نفسه حجت نمى باشد. اما اين، به معناى بى ارزش بودن تفسير تابعين نيست، بلكه نظريات
آن ها در كشف مراد خداوند، به ويژه در فقه اللغه و مسائل ادبى قابل استفاده است.
هم چنين در صورتى كه از عدالت و وثاقت برخوردار بوده و تفسير به راءى نكرده باشند،
و داراى فضل و علم در فهم قرآن باشند، تفسيرشان ارزش مند خواهد بود. خصوصا در
مواردى كه قرائن صحت بر كلام تفسيرى آن ها موجود باشد، كه در اين صورت پذيرفته
خواهد شد و در غير اين صورت پذيرش سخن تفسيرى آن ها مشكل است.(1535)
4- بيان معارف و حقايق ديگر قرآنى در
تفاسير امام حسين (عليه السلام)
امام (عليه السلام) در تفسير اين آيه: اللّهُ
الصَّمَدُ فرمود:
صمد آن است كه تو خالى نيست، و صمد آن است كه در نهايت است و صمد آن است كه نمى
خورد و نمى آشامد و صمد آن است كه نمى خوابد و صمد آن است كه هميشه بوده و هميشه
خواهد بود.(1536)
درباره آيه: اءنَّ نَاشِئَةَ اللَّيلِ؛(1537)
مسلما نماز و عبادت شبانه....
ديده شد كه امام بين نماز مغرب و عشا نماز مى گزارد، وقتى از ايشان علت آن سؤ ال
شد، فرمود:
اين دو وقت از ناشئه هستند.(1538)
امام (عليه السلام) گاهى در تفسير آيات از آيات ديگر قرآن بهره مى برد، به عنوان
مثال در تفسير آيه شريفه: وَ شَاهِد وَ مَشهُود(1539)
فرمود:
شاهد، جد من رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) و مشهود روز قيامت است. سپس اين
آيه را تلاوت فرمود:
اءنَّا اءَرسَلنَاكَ شاهِدا وَ مُبَشِّرا وَ نَذِيرا؛(1540)
اى پيامبر ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذاركننده.
و همچنين اين آيه را نيز تلاوت فرمود:
ذَلكَ يَوم مَجموع لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوم مَشهُود؛(1541)
همان روزى است كه مردم در آن جمع مى شوند و روزى كه همه آن را مشاهده مى كنند.(1542)
امام (عليه السلام) برخى از اعمال را در برابر ديدگان مردم انجام مى داد، و زمانى
كه مردم از حكمت آن عمل مى پرسيدند، حضرت با استناد به آيات قرآن عملا آن آيه را
تفسير مى فرمود. به عنوان مثال:
نقل شده است كه امام حسين (عليه السلام) ((شِكر)) صدقه مى داد و زمانى كه علت آن را
پرسيدند، مى فرمود:
چون من شكر دوست دارم و خداوند متعال مى فرمايد:
لَن تَنالوا البِرَّ حتّى تُنفِقوا مِمّا تُحبُّونَ؛(1543)
به نيكى نمى رسيد، مگر اين كه از آن چه دوست مى داريد انفاق كنيد.(1544)
همچنين از انس نقل شده است كه گفت:
نزد امام حسين (عليه السلام) بودم كه كنيزى با دسته گلى وارد شده و سلام كرد، حضرت
فرمود: تو در راه خدا آزادى. عرض كردم: او دسته گلى بى مقدار هديه كرد، و تو او را
آزاد كردى؟ فرمود: خدا اينگونه ما را ادب كرده است، و خداوند مى فرمايد:
وَ اءِذا حُيّيتُم بِتَحيَّة فَحيُّوا بِاءَحسَنَ مِنها اءَو
رُدُّوها؛(1545)
((زمانى كه به شما هديه اى دادند [يا سلام دادند] بهتر از آن هديه كنيد، يا مثل
آن)) و بهتر از آن آزاديش بود.(1546)