فرقه خوارج
خوارج يعنى (شورشيان) اين لغت از ريشه «خروج» بمعنى (بيرون شدن) و (قيام كردن) و
(سركشى و طغيان) است. اين طايفه را از آن جهت خوارج گفتهاند كه از فرمان امام على
(ع) تمرد كردند و عليه آن حضرت شوريدند. چون شورش و تمرد خود را بر يك عقيده مذهبى
مبتنى كردند. مكتبى را تشكيل دادند كه بعدها خود اين عقايد موضوعيت پيدا كرد اگر چه
خوارج هيچوقت موفق نشدند حكومتى تشكيل دهند اما موفق شدند فقه و ادبى را براى خود
بوجود آوردند و نيز براساس مبانى شرات و حروريه و... ياد شده است. شرات در لغت
بمعنى فروشندگان است و از اين جهت به خوارج شرات گفتهاند كه اينها بر اين باور
بودند كه جانشان را براى پاداش اخروى فدا مىنمودند و آنها را از آيات زير
گرفتهاند:
1- «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله».
[1]
از مردم كسانى هستند كه نفس خود را به جهت خشنودى خداوند مىفروشند .
2- «ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل
الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقا...».
[2]
همانا خداوند از مؤمنان نفسها و اموال ايشان را بخريد و بجاى آن بهشت را داد تا
در راه خدا بكشند و خود نيز كشته شوند.
و نيز به خوارج از آن جهت «حروريه» گفتهاند كه پس از جنگ صفين به قريه «حروراء»
نزديك كوفه رفتند.
خوارج در كلام ائمه (ع) (= مارقين)
امام على (ع) فرمودند:
فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون.
[3]
آنگاه برخاستم و امامت را بر عهده گرفتم طايفهاى پيمان شكستند! وعدهاى از دين
بدر رفتند! و عدهاى ديگر ستم كردند .
اين سه جريان انحرافى در مقابل حكومت عدل امام (ع) ايستاند و در سه جبهه با آن
حضرت ستيز و پيكار نمودند:
1- ناكثين، (پيمان شكنان خائن) در جبهه (جمل).
2- قاسطين، (ستمگران مزور)، در جبهه صفين).
3- مارقين، (از دين بدر شدگان متحجر)، در جبهه (نهروان).
خوارج پس از اصحاب جمل و طايفه قاسطين در زمان حكومت امام على (ع) عليه آن حضرت
شورش كردند امام على (ع) به خوارج، «مارقين» اطلاق فرمود.
زيرا «مارق» از «مرق» به معنى پرتاب شدن است. تيرى كه بسرعت از كمان رها مىشود
و به هدف نمىخورد اين طايفه چون بسبب انحرافات اعتقادى و اشتباهات در تشخيص و
ارزيابى مسائل سياسى و اجتماعى، از جامعه اسلامى و از حوزه اسلام به بيرون پرتاب
شدند! و در مقابل امام على (ع) كه اسلام مجسم بود موضعگيرى خصمانه نمودند؛ به اين
دليل امام (ع) اينها را «مارقين» به معنى «از دين بدرشدگان»، «بى دينان»، ناميدند.
و در مورد آنها فرمودند:
يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية.
چون تيرى كه از كمان بيرون مىپرد از دين بيرون مىروند.
اين نامگذارى را امام على (ع) از پيامبر گرامى (ص) اخذ نمودهاند، آنجا كه
پيامبر (ص) فرمودند:
ستقاتل من بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين.
بزودى پيمان شكنان و ستمگران و از دين بدر شدگان (مارقين) با تو (على «ع»)
خواهند جنگيد.
خارجيگرى جريانى است در تاريخ اسلام كه به سبب خصلت افراطى و تندروى، از رهبرى
پيشى مىگيرد و به جلو مىتازد. و خود را در حركتهاى دينى، انقلابى، پيشتاز و
پيشگام مىداند. و اين است كه بدون امام و رهبرى از «صراط مستقيم» خارج مىشود.
و امام على (ع) در مورد آنها فرمود:
من تقدمها راية الحق مرق.
هر آنكه از پرچم حق ونشانه هدايت و مشعل رهبرى جلوافتاد و پيشاپيش امام حركت كند
از دين بدر رفته است.
[4]
پيدايش و تشكل خوارج
آغاز ماجراى خوارج هنگامى بود كه در جنگ صفين (37 ه . ق)، قاسطين در شرف شكست
بودند. عمروعاص سياستمدار محيل و مزور جناح قاسطين، براى تحميق ساده انگاران قشرى
در سپاه امام على (ع) و براى نجات لشكريان معاويه از انهدام و پيشگيرى از سقوط سلطنت خلفاى اموى دستور داد تا سپاه ستمگران
صدها قرآن را بر سر نيزهها كردند كه:
«.. اى واى، شما بر روى قرآن شمشير مىكشيد؟... ما هر دو جبهه به يك كتاب
معتقديم. بيائيد تا «كتاب خدا» بين ما و شما «حكم» باشد...!» و همين جا بود كه
مقدسان قشرى و نادان و سطحى نگر از لشكريان امام (ع) كه به آن شدت مىجنگيدند و تا
نزديك خيمه معاويه پيش رفته و نزديك بود مركز فرماندهى او را ساقط كنند. يك دفعه
دستشان لرزيد و شمشير جهاد را در نيام كردند و عقب نشينى نمودند و پيش امام على (ع)
آمدند كه: «ما بر روى قرآن تيغ نمىكشيم».
امام على (ع) فرياد كشيد كه:
«... من اين قرآن را آموختهام، قرآن ناطق و زنده منم، قرآن همين راه است...
قرآن يعنى نفى معاويه، قرآن يعنى نفى ظلم و فريب و عصبيت جاهلى و نفى زرپرستى كه
اينها مظهر آن هستند، اينها (قاسطين) قرآن را به بهانه شيطانى خود كردهاند!».
افسوس كه!: مارقين نمىفهمند! و اينها قرآن را «شىء» و «شكل» و... مىدانند!
اينها، «اهل قرآن» را كسى مىدانند كه آن را «جلد كند» و «ببوسد» و «تكثير» كند؛
اگر چه تكثير كنندهاش «ابى سفيانى» باشد!! اينها بيگانهتر از آننند كه راه و
«جهت» و «بينش و روح قرآن» را بشناسند. و بفهمند كه قرآن كريم، جلد و كاغذ و مركب و
اسم و شكل نيست! و حقيقت قرآن منظور است .
امام على (ع) فرمان داد كه بزنيد اينها (قرآنهاى بر سر نيزه فريب) را. اينها
صفحه و كاغذ قرآن رابهانه كرده مىخواهند درپناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ
كنند و بعد به همان روش «ضد قرآنى» خود ادامه دهند!
اما اين مقدس نماهاى بى شعور و بى تشخيص و متعصبان نادان كه جمعيت كثيرى را تشكيل مىدادند! از امر امام (ع) تمرد كردند. سماجت دلسوزانه امام (ع)
بر لجاجت جاهلانه اين طايفه غالب نگشت. وبراى مالك پيغام فرستاد تا جنگ را متوقف
كند. مالك به پيام امام (ع) پاسخ داد كه اگر چند ساعتى را اجازه دهيد دشمن سقوط
خواهد كرد. اما مارقين متمرد و متحجر امام (ع) و تهديد به قتل كردند و امام (براى
اسلام نه براى جان خويش) دستور آتش بس و توقف جنگ را موكداً صادر فرمود.
جنگ توقف شد - تا قرآن را حكم قرار دهند و مجلس حكميت تشكيل شود و حكمهاى دو
طرف، بر آنچه در قرآن و سنت مورد اتفاق طرفين است «داورى» كنند و به دشمنىها پايان
دهند. امام فرمود: آنها «حكم» خود را تعيين كنند تا ما نيز حكم خويش را معين نمايم.
جبهه قاسطين به اتفاق آراء «عمروعاص!» عصاره نيرنگها و آدم هفت خط معاويه را انتخاب
كردند و امام على (ع)، عبدالله بن عباس سياستمدار و مفسر بزرگ قرآن و يا «مالك
اشتر» آن مرد روشن بين و مبارزه مخلص در راه حق را پيشنهاد فرمود اما اين احمقها
بدنبال همقطار و هم طبقه خود يعنى در پى «مقدسى قشرى» مىگشتند و مردى چون «ابو
موسى اشعرى» را كه متظاهر به تقدس و تعبد ولى سطحى و بىتدبير بود و با امام على
(ع) نيز ميانه خوبى نداشت انتخاب كردند!! عمرو عاص با ابو موسى صحبت كرد و او را
بعنوان ريش سفيد و شيخ و صحابه بزرگ قلمداد نمود و با اين حيله او را فريب داده و
تحميق كرد و بالاخره توافق كردند. براى مصلحت مسلمانان! و رفع جنگ و جدال! امام على
(ع) و معاويه، هر دو را از خلافت خلع كنند. و بعد عبدالله بن عمر داماد ابوموسى
اشعرى كانديد خلافت باشد! دو حكم اعلام نمودند تا مردم جمع شوند و نتيجه حكميت را
بشنوند. عمرو عاص به ابوموسى گفت «شما شخص مقدس! و ريش سفيد و بزرگوار! اول صحبت
بفرمائيد». ابو موسى بالاى منبر رفت و خطاب به مردم گفت ما دو حكم توافق كرديم براى مصلحت مسلمين! نه على (ع) خليفه باشد و نه
معاويه. و مسلمين خود براى تعيين خليفه اقدام كنند. و سپس انگشتر خويش را از دست
راست بيرون آورد و گفت: من على (ع)را از خلافت خلع كردم، همچنانكه اين انگشتر را از
انگشت بيرون آوردم. اين را گفت و از منبر فرود آمد.
عمروعاص بر منبر رفت و گفت: سخنان ابو موسى را شنيد كه على (ع) را از خلافت خلع
نمود. و من نيز او را از خلافت خلع نمودم همچنانكه ابوموسى كرد. عمروعاص انگشترش را
از دست راست بيرون آورد و سپس آن را به دست چپ كرد و گفت: معاويه را به خلافت نصب
مىكند. همچنانكه انگشتم را در انگشتر فرو بردم!! و مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسى
حمله بردند و بعضى با تازيانه بر وى شوريدند او به مكه فرار كرد و عمروعاص نيز به
شام رفت!!.
خوارج كه بوجود آورنده اين جريان بودند، رسوائى حكميت را با چشم خود ديدند و به
اشتباهات خويش پى بردند. اما نمىگفتند خطاى آنها در اين بود كه تسليم نيرنگ و حيله
معاويه و عمرو عاص شدند و جنگ را ساده لوحانه متوقف كردند و نمىگفتند كه پس از
قرار حكميت در انتخاب «حكم» و داور خطا كرديم كه ابوموسى آن فرد قشرى و سطحى و بى
لياقت را حريف عمرو عاص آن روباه محيل و مكار قرار داديم!! بلكه مىگفتند: اينكه دو
نفر انسان را در دين خدا حاكم و داور قرار داديم «خلاف شرع» و كفر بود و حاكم
منحصراً خداست نه انسانها.
به نزد امام على (ع) آمدند و اقرار به گناه و اشتباه خود نمودند و سپس گفتند ما
«توبه كرديم!» و تو نيز بايد توبه كنى زيرا ه «كافر» گشتى!! امام على (ع) فرمود به
هر حال توبه خوب است. استغفر الله من كل ذنب. گفتند اين كافى نيست، بلكه بايد
اعتراف كنى كه «حكميت» گناه بوده و از اين گناه توبه كنى!! امام (ع) فرمود: من
موضوع حكميت را بوجود نياوردم. شما آن را بوجود آورديد و شاهد نتيجه آن نيز بوديد. و از طرفى چيزى كه در شرع مشروع است چگونه آن
را گناه قلمداد كنم و گناهى كه مرتكب نشدهام به آن اعتراف كنم؟!!
اين طايفه تنگ نظر كوته فكر و ابله از امام مفترض الطاعه تمردد كردند و از مسير
حق خارج شدند و بر امام خود شوريدند و اين بود كه به نام خوارج «شورشيان» و مارقين
«از دين بدر رفتگان» خوانده شدند و بعنوان يك فرقه مذهبى متعصب بصورت تشكل يافته
دست به فعاليت زدند و فجايع و جناياتى را بوجود آوردند.
نقش فاجعهآميز و دشمنكام اين قشر متعبد و متحجر را بايد نگريست كه شمشير جهاد
را از سر «شرك» و جبهه خصم بر مىگيرد و بر سر توحيد و جبهه دوست مىزند!!
مالك در آستانه فتح را از جبهه باز مىگرداند و سرنوشت نهضت و مذهب را از دست
على (ع) مىگيرد و به دست ابوموسى اشعرى ابله و عمرو عاص هفت خط مىسپارد!!
اگر اين متعصبان جاهل و لجوج چنين نمىكردند شايد مسلمين قرنها گرفتار خلفاى
جور و سلاطين ستمگر نمىشدند و از امامت و عدالت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام
محروم نمىگشتند.
مبانى اعتقادى و ايمانى خوارج
مبانى عقيدتى و ايمانى فرقه خوارج بطور خلاصه عبارتنداز:
1- استقرار توحيد منهاى امامت (لا حكم الا الله).
2- اعتقاد به كفر امام على (ع) و يارانش!!
3- وجوب بدون قيد و شرط امر بمعروف و نهى از منكر.
1- استقرار توحيد منهاى امامت
خوارج با استناد به آيه شريفه «ان الحكم الا لله»
[5] شعار فرقهاى و حزبى «لا حكم الا لله» را سر دادند و در مقابل امام على (ع)
با اين گفتار و شعار به نفى حكومت آن حضرت پرداختند.
خوارج معتقد بودند حكومت مخصوص خداوند است و هيچ كسى حق حكومت بر جامعه اسلامى
را ندارد. اينها بر اين باور بودند كه مردم خود مىتوانند بدون «امام و رهبر» و
بدون تكيه بر امامت، موحد باشند و تكاليف شرعى خود را انجام دهند. در صورتى كه در
نظام فكرى و اعتقادى اسلام، استقرار توحيد جز مبتنى بر نظام امامت و بدون حضور و
رهبرى امام معصوم امكانپذير نيست البته روشن است كه منظور آيه شريفه «ان الحكم الا
لله» اصل تشريع و قانونگزارى است كه مختص خداوند مىباشد و قوانين موضوعه بشرى در
مقابل شرايع و اديان الهى و نظام ارزشى پروردگار جهانيان اعتبارى ندارد. ولى اين
طايفه به سبب جهل ونادانى و به سبب نداشتن بهره كافى از دانش يا به سبب پيش داورى
در مسائل اعتقادى «حكم» را در آيه مذكور بمعنى «حكومت» تفسير كردند! و مىگفتند جز
خداوند كسى حق حكومت ندارد! وقتى خوارج در مقابل امام على (ع) گفتند«لا حكم الا
لله»و اين شعار را با شور و هيجان زمينه شورش خود عليه امام (ع) قرار دادند
اميرالمؤمنين (ع) براى آگاهى امت اسلامى و خنثى نمودن شعار انحرافى و تبليغاتى سوء
و مسموم كننده آنها خطبهاى را بيان فرمودند و لزوم حكومت و ضرورت وجودزمامدار و
زعيم را در ميان مسلمين جهت ايجاد نظم و ارشاد و بر طرف كردن هرج و مرج و حفظ حدود
و ثغور اسلامى تبيين فرمود چنانكه در خطبه چهلم نهجالبلاغه آمده است امام على (ع) فرمود:
كلمة حق يرادبها باطل، نعم انه لا حكم الا لله، ولكن هولاء يقولون: لا امرة الا
لله و انه لا بد للناس من امير بر او فاجر، يعمل فى امرته المؤمن، و يستمتع فيها
الكافر، و يبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفىء، و يقاتل به العدو، و تامن به
السبل، ويؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح بر و يستراح من فاجر.
اين شعار (ان الحكم الا لله» سخن حقى است. ولى از گفتن آن، منظور باطلى دارند!
البته «حكم» بمعناى قانونگزارى ويژه خداوند است .ولى اينان حكم را به معناى
«فرمانروائى» تفسير مىكنند و مىگويند غير از خداوند فرمانروايى وجود ندارد. در
صورتى كه مردم خود احتياج مبرم و ضرورى به رهبر دارند (ناچار براى مردم اميرى لازم
است). خواه نيكوكار باشد يا بدكار. تا در پرتو حكومت او مؤمن كارهاى شايسته خود را
انجام دهد. وبى دين و كافر از زندگى مادى خود بهرهمند گردد. و خداوند روزگار مقدر
(مردم) را به پايان مىرساند و با حكومت امير و رهبر مالياتها جمع آورى مىگردد. و
با دشمن پيكار مىشود. امنيت راهها برقرار مىگردد تا نيكوكار در آسايش باشد و ازشر
بدكار مردم ايمن باشند.
بايد دانست اگر چه در خطبه مذكور از عبارات بعد از عبارات «لا بد للناس من امير
براو فاجر» ،روشن مىشود كه منظور امام على (ع) تأكيد بر ضرورت رهبرى و وجوب وجود
امام و رهبر در جامعه است و مقصود آن حضرت هرگز تجويز پذيرش حاكميت و حكومت امامان
جور و ائمه كفر و سلاطين فاسد و مفسد نيست. مع الوصف آن حضرت در جاى ديگر نيز
فرموده است:
اتقوا الله و اطيعو ا امامكم فان الرعية الصالحة تنجو بالامام العادل الا وان
الرعية الفاجرة تهلك بالامام الفاجر.
[6]
با تقواى باشيد. از امام (حق) خود پيروى كنيد. همانا مردم شايسته بوسيله امام
عادل نجات مىيابند. و همانا مردم فاجر و بدكار بوسيله امام و رهبر فاجر و بدكار
هلاك و نابود مىشوند.
2- اعتقاد به كفر امام على (ع)!!
خوارج جاهل و متحجر معتقد بودند چون امام على (ع) «حكميت» را پذيرفته دچار معصيت
و گناه كبيره گرديده!! و بايد توبه كند!! و از آنجا كه على (ع) آن اسلام مجسم و
مظهر الهى حاضر به پذيرش عقيده انحرافى و نابجاى اين منحرفان و از دين بدر رفتگان
نگرديده و اين كار را بى مورد دانستند متهم به بقاى در كفر!! گرديده و حتى ياران با
تقوى و با وفاى آن حضرت نيز به چنين اتهام ناجوانمردانه و نابخردانهاى متهم
گرديدند!
امام على (ع) در اين مورد براى رفع ابهام و اشتباه اين كج فهمان با بيان شيوا و
رساى خود فرمودند: «ما در صفين مردم را حاكم قرار نداديم، بلكه ما قرآن را حاكم
ساختيم و اين قرآن نوشتهها و سطورى است كه در بين دو جلد بصورت كتاب قرار دارد.
قرآن با زبان سخن نمىگويد مىبايست افرادى آياتش را معنى كنند و از طرف آن سخن
بگويند و چون در آن روز اهل شام از ما خواستند كه قرآن را بين خود و آنان حاكم قرار
دهيم ما گروهى نبوديم كه از كتاب خدا و حكومتش روى گردان باشيم زيرا خداوند در قرآن
مىفرمايد:
«فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول».
اگر در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و رسول برگردانيد.
واگذاردن و رجوع به خدا آن است كه كتابش را حاكم قرار دهيم و رجوع به پيغمبرش آن
است كه روش او را باز يابيم و به سنتش عمل كنيم هرگاه براستى و حقيقت به كتاب خدا حكم شود ما شايستهترين مردم هستيم كه به حكومت قرآن گردن
مىنهيم و اگر به سنت پيغمبر حكم گردد ما به قبول آن سزاوارتريم. بزرگان شما
(برگزيدگان) و انتخاب دو نماينده را به آراء خود تصويب كردند. و ما ناچار پيمان
گرفتيم از آن دو كه در حريم «قرآن» بايستند. و در برابر رأى قرآن نفس در سينه
نگهدارند و تسليم شوند. از مسير قرآن تجاوز نكنند. زبان و قلب آنان تابع كتاب خدا
باشد. اما آن دو نماينده و حكم ازمسيرى كه قرآن تعيين كرده بود منحرف شدند. با آنكه
حق را بروشنى مىديدند. و قلبها و انديشههاى آنان آن را مىيافت. آن را پايمال
ساختند. و از آن چشم پوشيدند. گويا در آرزوى ادامه ستم و ظلم بودند و بكلى رأى و
نظر آنها در كجروى و انحراف بود. ما هنگام تصويب آن دو جهت حكومت در امور مسلمانان
شرايطى را قائل شديم و بيان كرديم. تمام نظريات و مذاكرات آن دو بر اساس قرآن و حق
قانونى مورد امضاء ماست. مگر آنكه به انديشهها و اغراض فاسد آنان قوام شود. و در
حكومت ستم و حق كشى روا دارند و اينك كه آنها بر خلاف شرايط مقرره رفتار كردند و
حكمى كردند كه مورد تصديق ملت ما نيست و با كتاب خدا تطبيق نمىكند. ما به حقانيت و
شايستگى خودمان اعتماد كامل داريم. و زير بار تحكيم آنان نخواهيم رفت. از چه رو
حيران و سرگشتهايد و در تشويش فرو رفتهايد؟ و از كدامين راه گرائيدهايد؟ برخيزيد
و آماده شويد. براى مبارزه با مردمى كه از حق روى برتافتهاند. آنهايى كه حق
نمىبينند، و حق نمىخواهند. آنان چنان به ظلم و ستم دست زدهاند كه هرگز از آنان
ترك ستم نمىشود و از ظلم باز نمىگردند!! از كتاب خدا كناره گرفته و از راه راست
رو گردانند...
شما چه بد جنگ افروزانيد! اف بر شما باد. اوه كه چه آزارها و ناروائىها از شما
ديدم».
[7]
3- وجوب بى قيد و شرط امر به معروف و نهى از منكر
فكر خارجيگرى زمانى شدت گرفت كه آنها امر به معروف و نهى از منكر را بدون قيد و
شرط دانسته و وجوب آن را بر هر چيزى مقدم دانستند و از آنجا كه امام على (ع) را
متهم به كفر كردهبودند! معتقد بودند بايد نهى از منكر شود. و بر همين اساس مردمى
را كه امام (ع) را به چنين اتهام دور از شرع و خرد محكوم نمىكردند خود محكوم و
متهم به كفر مىنمودند. و آنها را سزاوار نهى از منكر و امر به معروف مىدانستند.
بطورى كه در جلسهاى يكى از سران خوارج براى تحريك همفكرانش سخنرانى مفصلى نموده و
با استناد به آيات قرآن گفت:
«من بقدرى در اين عقيده پا بر جا هستم كه اگر چنانچه يك نفر هم براى تغيير
منكرات و جنگ با على (ع) و يارانش بر نخيزد، من خودم به تنهايى با آنها مبارزه
مىكنم...!».
[8]
خلاصه آنكه چنين مبانى اعتقادى افراطى و انحرافى سبب ظهور حركتهاى آنارشيستى و
تروريستى شد كه از فرقه منحرف خوارج سر زد و نيز در موضع تفسير و تبيين آيات قرآن
كريم اثرات نامطلوب و نامعقول باقى گذارد كه اين قسمت در مباحث بعدى مورد بررسى
قرار خواهد گرفت .
ويژگيها و خصائص خوارج
خوارج داراى خصائص و خصلتهايى بودند كه اهم آنها عبارتند از صفات ناپسند زير به
عبارت ديگر خوارج چنين بودند:
1- نادانان و بى شعور.
2- قشرى و متحجر.
3- تنگ نظر وكوته بين .
4- عبادتگر و مقدس نما.
5- فداكار و ايثارگر.
6- خشن و مستبد.
7- لجوج و متعصب .
8- عجول و شتابزده.
در مورد نادانى و بى شعور خوارج همين بس كه پس از آن اعمال نابخردانه در جنگ
صفين امام على (ع) خطاب به آنها فرمود:
«وانتم معاشرا خفاءالهام، سفهاء الاحلام».
شما گروهى سبك و سر و سفيه و نادان هستيد.
«و لم آت - لا أبالكم - بجراً ولا اردت بكم ضرا!».
[9]
اى بى پدرها! من شرى براى شما نياوردهام و زيانى براى شما نخواستهام.
و در مورد قشرىگرى و قالب نگرى آنها همين بس كه در مقابل حيله و تزوير عمروعاص
با ديدن قرآنها بر سر نيزه دست از جهاد برداشتند و فرمان امام مفترض الطاعهاى چون
على بن ابيطالب(ع) راتمرد كردند! و حتى آن بزرگوار را مورد اتهامات نابخردانه و
دشمن پسند مانند (اتهام كفر) قرار دادند!
در مورد فداكارى و تهور و ايثارشان منتهى مبتنى بر اعتقادات انحرافى و افراطى
همين مورد كافى است كه در جنگ نهروان غلاف شمشيرهاى خود را شكستند و اسبهاى خود را
رها كردند (به علامت آمادگى براى مردن و رسيدن به لقاء پروردگار!!)، و با امام على
(ع) و سپاهيانش به جنگ وستيز پرداختند و كشته شدند!
و در مورد لجاجت و تعصبات جاهلاته آنها همين بس كه امام على (ع) هر قدر با آنها
با بيان شيوا و رسا مستند به قرآن صحبت فرمود. آنها زير بار نرفتند و بالاخره تا
هلاكت خود در جنگ نهروان ايستادگى كردند! در مورد خشنونت آنها، امام على (ع) به
آنها فرمود:
«شمشيرها را از غلاف بركشيده و بر دوش مىكشيد و هر جا برسيد بجا و نابجا فرود
آورده و گناهكار و بى گناه را يك سره و يكدست ازدم تيغ خود گذارنده و ترور
مىكنيد!!».
[10]
مانند فاجعه قتل «عبدالله بن خباب» كه از ياران مبرز امام على (ع) بود و با همسر
حاملهاش وقتى از كنار قرارگاه خوارج مىگذشتند مورد محاكمه قرار گرفته و بطرز
فجيعى هر دو شهيد شدند.
موضع خوارج در تفسير قرآن كريم
خوارج تحت تأثير اعتقادات خارجيگرى و خصلتهاى قشرىگرى و قالب نگرى و كوته بينى
و... قرآن مجيد را با پيش داوريهاى فرقهاى مورد تفسير قرار دادهاند. آنها چون
معتقد به نفى امامت و حكومت بودند و شعار «لا حكم الا لله» را پيشه خود قرار
دادهبودند آيه شريفه «ان الحكم الا لله» را براساس رأى شخصى و حزبى خود تفسير
نمودند كه ؛ (حكومت مختص خداوند است!!) در حالى كه منظور آيه اختصاص، اصل تشريع و
قانونگزارى به خداوند است و امام على (ع) تفسير غلط آنها از آيه شريفه مذكور را
بيان فرمودند كه در خطبه چهلم نهجالبلاغه ثبت مىباشد و در بحثهاى گذشته مختصراً
از آن ياد گرديد.
خوارج چون معتقد بودند كه مرتكب گناهان كبيره «كافر» است يعنى چون فاسق را كافر
مىدانستند و مستوجب خلد در آتش جهنم، آياتى را از قرآن كريم براساس چنين اعتقادى
تفسير نمودهاند: مانند:
1- «و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن
العالمين».
[11]
اينهاگفتهاند: طبق آيه شريفه مذكور هر كس «حج» را ترك كند «كافر» است.
2- «انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون».
[12]
هرگز جز كافران هيچ كس از رحمت خداوند نوميد نيست .
خوارج گفتهاند: شخص فاسق بسبب فسقش و اصرارش بر نااميدى از روح خدا «كافر» است
.
3- «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون».
[13]
و هر كس بر خلاف آنچه خدا فرمود حكم كند چنين كسى از كافران است. خوارج در تفسير
آيه شريفه ذكر شده گفتهاند: هر كس مرتكب گناه شود پس حكم كرده بر خلاف آنچه خدا
نازل فرموده چنين شخصى كافر است .
4- «فانذرتكم نارا تلظى لا يصلاها الا الا شقى الذى كذب و تولى».
[14]
من شما را از شعله آتش دوزخ آگاه كردم، هيچكس در آن آتش نيفتد مگر شقىترين خلق،
آنانكه آيات الهى را تكذيب نموده و روى گردانيدند.
خوارج در تفسير آيات فوقالذكر گفتهاند: ما و معتزله در اين مسئله اتفاق نظر
داريم كه فاسق در آتش الهى مىافتد. پس واجب است كه «كافر» ناميده شود!
5- «يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوهم اكفرتم بعد ايمانكم
فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون».
[15]
روزى بيايد كه گروهى سپيد روى و گروهى رو سياه باشند. اما سياه رويان را نكوهش
كنند كه چرا بعد از ايمان باز كافر شديد؟ پس اكنون بچشيد عذاب خدا را به كيفر
عصيان.
خوارج در تفسير اين آيه شريفه گفتهاند: جايز نيست فاسق و گناهكار رو سپيد باشد
پس واجب است كه رو سياه باشد. و واجب است كه «كافر» ناميده شود طبق قول خداوند.
«بما كنتم تكفرون».
6- «وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة و وجوه يومئذ عليها غبرة ترهقها قترة اولئك
هم الكفرة الفجره».
[16]
آن روز طايفهاى رخسارشان فروزان است خندان و شادمانند و صورت گروهى گردآلود
(اندوهناك) است و به رويشان خاك (ذلت و خجلت) نشسته آنها كافران و بدكاران عالم
مىباشند.
خوارج گفتهاند: چون بر صورت فاسق گرد ذلت نشسته است پس واجب است از كافران و
بدكاران باشد.
7- «ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور».
[17]
اين كيفر كفران آنها بود كه مجازاتشان نموديم. آيا جز كفران كننده را ما كيفر
مىكنيم؟
خوارج در تفسير اين آيه شريفه گفتهاند: ناگزير آدم فاسق بايد مجازات شود. پس
وجوباً كفور است .
8- «ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين».
[18]
هرگز تو را بر بندگان (باخلوص) من تسلط و غلبه نخواهد بود مگر بندگان نادان كه
پيرو تو شوند.
و آيه:
«انما سلطانه على الذين يتولونه والذين هم به مشركون».
[19]
تنها تسلط شيطان بر آن كسانى است كه شيطان را پيروى مىكنند و به اغواى او به
خدا شرك آوردهاند.
خوارج در تفسير اين دو آيه گفتهاند: غاوى كسى است كه شيطان راپيروى مىكند و
مشرك است .
9- «و من كفربعد ذلك فاولئك هم الفاسقون».
[20]
و بعد از آن هر كس كافر شود به حقيقت همان فاسقان تبهكارند.
خوارج ازآيه شريفه فوقالذكر اينگونه استفاده كردهاند كه: فاسقان ،كافر هستند.
با توجه به مطالب مذكور و با تأمل در آثار خوارج روشن مىشود كه آنها در تفسير
قرآن كريم با پيشداورى و تعصب عمل كردهاند و از آن آيات قرآنى براى دفاع از فرقه و
مذهب خود استفاده نمودهاند به هر حال خوارج در تفسير قرآن مانند همه اقوال و اعمال
ديگر خود، تعمق و تفحص ندارند و براى فهم معانى دقيق و درك اهداف و اسرار قرآن،
خويش را به تكلف و زحمت وادار نكردهاند. و فقط ظاهر آيات و الفاظ و كلمات اين كتاب
الهى براى ايشان كافى به نظر رسيده و به فهم سطحى آن بسنده نمودهاند .
سرانجام خوارج و بعضى از انشعابات آنان
آنگونه كه از تاريخ بر مىآيد خوارج در مدت، حدود دو قرن در گوشه و كنار بلاد
اسلامى فعاليت گسترده و وسيعى داشتهاند و دائماً در صدد قيام و مبارزه عليه حكومتهاى اموى و عباسى بودهاند. آنان پس از ترك كوفه كاملاً ترك عراق و عربستان
و شام، جمعى به ايران آمدند، گروهى در خليج فارس مسكن گزيدند و گروهى به افريقا
رفتند.
خوارج مدتهاى طولانى در ولايات شرقى ايران مانند كرمان و سيستان و خراسان پايگاه
عمدهاى داشتند و حتى در بسيارى از موارد كنترل شهر بدست آنان مىافتاد. قيامهاى
خوارج در سيستان تا قرن سوم هجرى و حتى پس از آن هم ادامه داشته است. خوارج بمرور
در اثر اختلافات و انشعابات داخلى و نيز به سبب جنگها و درگيريها با مخالفين خود از
موجوديت افتادند و نابود شدند.
اين مطلب را نبايد از نظر دور داشت كه خوارج به سبب انشعابات و اختلافاتى كه
درمبانى اعتقادى پيدا كردند در تفسير و تبيين آيات نيز دچار نظريات متفاوت گشتند
بعضى از كتب تعداد فرقههاى انشعابى خوارج را بيست فرقه!! نوشتهاند و بعضى بيشتر
از آن! از جمله فوق خوارج را اجمالاً يادآور مىشويم:
1- ازارقه: پيروان نافع بن ازرق حنظلى (ملقب به ابو راشد) كه يكى از نيرومندترين
فرق خوارج بشمار مىآيند، مىباشند. ازارقه دشمنان خود را كافر نمىشمردند بلكه
آنها را مشرك مىدانند.
2- نجدات: نجدات پيروان نجدة بن عامر حنفى مىباشند و اختلاف عمده آنان با
ازارقه اين بود كه كنارهگيرى از همراهى با خوارج را «مشرك» مىدانستند.
3- اباضيه: معتقد به امامت عبدالله بن اباض بودند. اينها مخالفان خود را كافر
مىدانستند. و كشتن آنها را جايز مىشمردند! ولى آشكارانه در خفا!! خوارج در زمينه
كلام و فقه نيز كار كردهاند كه در تاريخ از آنها ياد شده است .
پىنوشتها:
[1]. سوره بقره، آيه 207.
[2]. سوره توبه، آيه 111.
[3]. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه: 3.
[4]. و نيز در دعاهاى روزهاى ماه شعبان مىخوانيم:«المتقدم لهم - للائمة -
مارق» يعنى: آنكه از ائمه (ع) پيشى گرفته از دين بدر رفته است .
[5]. سوره انعام، آيه 57.
[6]. محمد رضا حكيمى، الحياة، ج2، ص 385.
[7]. خطبه 177، نهجالبلاغه، صبحى الصالح.
[8]. خوارج از ديدگاه نهج البلاغه.
[9]. خطبه 36 نهج البلاغه.
[10]. خطبه 127 نهج البلاغه.
[11]. آل عمران، آيه 97.
[12]. سوره يوسف، آيه 87.
[13]. سوره مائده، آيه 44.
[14]. سوره الليل، آيات 14 و 15 و 16.
[15]. سوره آل عمران، آيه 106.
[16]. سوره عبس، آيه 38.
[17]. سوره سبا، آيه 17.
[18]. سوره حجر، آيه 42.
[19]. سوره نحل، آيه 100.
[20]. سوره نور، آيه 55.