در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۱۱ -


مسلمانان صدر اسلام در قيافه‏هاى گوناگون

97. «الأَعرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفاقاً وَأَجْدَرُ أَنْ لا يَعْلَمُوا حُدُودَ ماأَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
عرب‏هاى باديه‏نشين، در كفر و نفاق سرسخت‏ترند و به حدود و قوانينى كه خداوند بر پيامبر خود نازل كرده‏است كمتر توجه دارند. خداوند دانا و حكيم است».
98. «وَمِنَ الأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَربَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛
برخى از باديه‏نشينان، آن‏چه را در راه خدا خرج مى‏كنند، غرامت و خسارت مى‏پندارند و در انتظار حوادث سوء بر شما هستند. حوادث بد، متوجّه آنها باد. خداوند شنوا و داناست».
99. «وَمِنَ الأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُم اللَّهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
ولى برخى از باديه‏نشينان (برخلاف گروه گذشته) به خدا و روز ديگر (رستاخيز) ايمان دارند و آن‏چه را در راه خدا خرج مى‏كنند و دعايى را كه پيامبر در حقّ آنان مى‏نمايد، مايه تقرب به خدا مى‏دانند. آگاه باشيد كه اين كارها مايه تقرب به خداست. خداوند به زودى آنان را در رحمت خود وارد مى‏كند. خداوند آمرزنده و رحيم است».
100. «وَالسّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِى تَحْتَها الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
افرادى از مهاجر و انصار كه در ايمان پيشى گرفته‏اند و كسانى كه از آنان به‏خوبى پيروى نموده‏اند، خداوند از آنها خشنود و راضى شده‏است و براى آنها بهشت‏هايى است كه زير درختان آنها جوى‏هايى جارى است، آماده كرده است و تا ابد در آن جا هستند. اين است كاميابى بزرگ».
101. «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ المَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِيمٍ؛
برخى از باديه‏نشينان كه در اطراف مدينه زندگى مى‏كنند و هم‏چنين بعضى از اهل مدينه كه در نفاق غوطه‏ورند، تو(اى پيامبر،) آنها را نمى‏شناسى. ما مى‏شناسيم و دوبار آنها را عذاب مى‏كنيم، آن‏گاه به عذابى بزرگ‏تر برده مى‏شوند».
102. «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
گروهى از آنها به گناه خود اعتراف كرده‏اند، عمل نيك و بد را به‏هم آميخته‏اند. شايد خداوند توبه آنها را بپذيرد. خداوند آمرزنده و رحيم است».
«اعراب» اسم جمع است كه مفرد ندارد و يا جمع «اعرابى» است و در لغت، به گروه باديه‏نشين از عرب و عجم، «اعراب» مى‏گويند و گاهى افراد بى‏اطلاع از معناى اين لفظ، با آيه «الأَعرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفاقاً»، بر دورى نژاد عرب از ايمان استدلال مى‏كنند، در صورتى كه اين لفظ به معناى عرب در مقابل عجم نيست، بلكه مقصود، هر باديه‏نشين است كه از تمدن و «سواد اعظم» دور باشد، هر چند از نظر نژاد و زبان عرب نباشد.
آيات مورد بحث - برخلاف اصل مسلم نزد اهل‏تسنن، كه همه صحابه پيامبر را عادل و پاكدامن و رهرو حقيقت مى‏دانند، هر چند يكديگر را سب كنند و خون هم‏ديگر را بريزند و هزاران نفر را سربه‏نيست نمايند - اصحاب و ياران پيامبر را به دسته‏هاى مختلفى تقسيم مى‏كند و آب پاكى روى دست كسانى كه همه صحابه را عادل و متقى مى‏دانند، مى‏ريزد. اكنون تشريح اين گروه:

1. باديه‏نشينان دور از ايمان و تقوا

مردم باديه‏نشين، براثر نداشتن معلومات صحيح و تربيت‏هاى سازنده، نفوذ در آن‏ها به سختى و كندى انجام مى‏گيرد. آنان گرچه از فطرت و سرشت دست نخورده بهره دارند، ولى دست كشيدن از عقايد موروثى كه با آن رشد و نمو كرده‏اند، بسيار كار مشكلى است. قرآن به اين حقيقت با جمله «أشَدَّ كُفْراً وَ نِفاقاً؛ در كفر و نفاق سرسخت هستند»، اشاره مى‏كندو آن‏گاه آنان را افراد ناآگاه از قوانين و حدود الهى معرفى مى‏نمايد، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَأَجْدَرُ أَنْ لايَعْلَمُوا حُدُودَ ماأَنْزَلَ اللَّهُ». اين گروه آگاهى از قوانين الهى ندارند، اين گروه به خاطر داشتن كفر و نفاق و عدم آگاهى از واجبات و محرمات، زكات الهى را نوعى جريمه مى‏پندارند و پيوسته در انتظار حوادث بد عليه اسلام و مسلمانانند تا با سقوط و نابودى دولت اسلامى از پرداخت اين جريمه راحت گردند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَمِنَ الأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَربَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ...».
ولى در عين حال افراد باديه‏نشين آن‏چنان نيستند كه نفوذ در آنها ممكن نباشد، بلكه در پرتو عوامل صحيح و روش‏هاى مؤثر مى‏توان در ايشان نفوذ كرد و غبار جهل و زنگ شرك را از قلوب آنان زدود، چنان‏كه در آيه 99 به اين مطلب اشاره شده‏است.
اسلام با زندگى باديه‏نشينى و بيابانگردى، كه مايه محروميت از مزاياى دين و اجتماع انسان است، مخالفت و آن را نوعى رهبانيت تلقى نموده‏است.
امير مؤمنان به گروه خوارج كه از اجتماع مسلمانان دورى جسته و به‏سان باديه‏نشينان عزلت و انزوا انتخاب كرده بودند، اين چنين خطاب مى‏كند:
«و الزموا السواد الأعظم؛ فإنّ يداللَّه مع الجماعة، و إيّاكم و الفرقة؛ فإنّ الشاذّ من الناس للشيطان كما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب؛
به اجتماعات بزرگ بپيونديد؛ چون دست خدا با اجتماعات است و از عزلت و تك‏روى بپرهيزيد تك‏روان اجتماع، به دام شيطان مى‏افتند، چنان‏كه گوسفند بازمانده از گله، طعمه گرگ مى‏گردد».

2. باديه‏نشينان مؤمن

گروه ديگر از باديه‏نشينان، روى عوامل خاص به خدا و سراى ديگر ايمان‏آورده و زكات را براى تقرب به خدا، نه خسارت و غرامت مى‏دانند. خداوند آنها را در پوشش رحمت خود قرار مى‏دهد، چنان‏كه درباره آنان مى‏فرمايد: «وَمِنَ الأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ‏قُرُباتٍ...».

3. پيشگامان در ايمان از مهاجر و انصار

گروه سوم، پيشگامان در ايمان از مهاجر و انصارند و مقصود كسانى هستند كه پيش از جنگ «بدر» به پيامبر گرويده و او را در موقع تنهايى يارى كرده‏اند. به‏طور مسلم اين گروه، براثر سبقت در اسلام و ايمان، رضايت خدا را جلب كرده و در پوشش رحمت او قرار گرفته‏اند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «والسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ».

4. پيروان گروه پيشين

قرآن اين گروه را با جمله «وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» معرفى مى‏كند. «تابعين» در اصطلاح محدثان به گروهى گفته مى‏شود كه پيامبر را درك نكرده، اما صحابه او را درك نموده‏اند، در حالى كه اين اصطلاح مخصوص محدثان و علماى رجال است و مقصود قرآن از جمله «اتّبعوهم» عموم كسانى است كه از پيشگامان در اسلام به‏خوبى پيروى نمايند، خواه پيامبر را ديده باشند و يا نديده باشند و لفظ «باحسان» قيد «اتّبعوهم» است؛ يعنى گروهى كه از پيشگامان در اسلام به خوبى تبعيت و پيروى كرده‏اند.

5. گروه غوطه‏ور در نفاق از باديه‏نشين و شهرنشين

گروهى از اعراب و گروهى از مردم مدينه، به اسلام تظاهر مى‏كردند، در حالى كه در دل ايمان و اعتقادى نداشتند. اين گروه همگى از صحابه پيامبر بودند و نفاق آنان آن‏چنان بود كه گاهى پيامبر نيز آنان را نمى‏شناخت، آن‏جا كه مى‏گويد: «...وَمِنْ أَهْلِ المَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ...؛ گروهى از اهل مدينه آن‏چنان در نفاق غوطه‏ور شدند كه آنان را نمى‏شناسى... و ما مى‏شناسيم».
اگر پيامبر اسلام آنان را با نام و نشان نمى‏شناسد؛ مانع از آن نيست كه آنان رااز طريق ديگر بشناسد، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ القَوْلِ».(1)
همان‏طور كه گروهى از باديه‏نشينان، فرو رفته در كفر و نفاقند و گروهى، سربه زير و پوياى حقيقت مى‏باشند، هم‏چنين گروهى از شهرنشينان، مورد رضايت و خشنودى خدا قرار گرفته و گروه ديگر غوطه‏ور در نفاقند و از اين مطلب مى‏توان نتيجه گرفت كه مايه برترى، ايمان و تقوا و پويايى حق است؛ نه باديه‏نشينى، پيوسته كفر آفرين و نفاق‏زاست و نه شهرنشينى، ملازم با ايمان و صفا، بلكه تربيت صحيح و روش‏هاى منطقى مى‏تواند از هر دو گروه انسان سالم و صالح بسازد و دورى از تربيت است كه مايه كفر و نفاق مى‏گردد، هر چند وسايل تربيت و موجبات اصلاح و پويايى حق در «سواد اعظم» آماده‏تر و فراهم‏تر است.

6. گروهى كه نيك و بد را به‏هم آميخته‏اند

گروه ديگر كسانى هستند كه گاهى نيكوكار و پوياى حقيقت و گاهى بدكار و گنه‏كار هستند و قرآن اين گروه را در آيه 102، چنين معرفى مى‏كند: «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً».
نقطه خوب اين گروه اين است كه خويشتن و مسير خود را شناخته و به گناهان خود اعتراف نموده‏اند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ» و اگر اين حالت در آنان نبود چندان فاصله‏اى با ديگر گروه‏هاى باطل نداشتند.
به جهت اهميتى كه اين گروه دارند و غالب افراد اجتماع ما را، اين گروه تشكيل مى‏دهند، قرآن در آيات بعدى درباره اين گروه نيز سخن مى‏گويد، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ؛ گروهى هستند كه اميد به رحمت خدا دارند». مشروح اين قسمت را در تفسير آيه 106 همين سوره خواهيد خواند.
آيات مورد بحث، ياران پيامبر و صحابه او را به قيافه‏هاى گوناگون معرفى مى‏كند و همگى حاكى از آن است كه در ميان آنان، صالح و طالح، مسلمان و كافر، مؤمن و منافق، نيكوكار و بدكار و... وجود داشته است، با وجود اين چگونه مى‏توان، همه صحابه پيامبر را عادل و دادگر و پاك دانست؟
برخى با آيه «السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ»، بر عدالت صحابه پيامبر و خوبى و پاكى آنان استدلال مى‏كنند، در صورتى كه اين آيه، يك دسته از آنان را مى‏ستايد و خدا را از آنان خشنود معرفى مى‏كند، نه همه دسته‏ها و گروه‏هاى آنان را و آيات ديگر، از قيافه‏هاى خشن و نفاق‏زاى گروه‏هاى ديگر گزارش مى‏دهند.
حتى آيه «السَّابِقُونَ...» نيز، گواه بر آن نيست كه همه اين گروه تا لحظه مرگ مورد رضايت خدا بوده‏اند؛ زيرا افرادى از اين گروه، بعداً راه ارتداد و يا معصيت را پيش گرفته‏اند، كه به تعدادى از آنها ذيلاً اشاره مى‏كنيم:
1. عبداللَّه بن سعد بن ابى سرج. وى برادر رضاعى عثمان و از مهاجران مكه بود و از نويسندگان وحى به شمار مى‏رفت. بعد مرتد شد و از مدينه به مكه گريخت و مدعى شد كه من نيز مى‏توانم قرآنى نظير قرآن محمّد(ص) بياورم. قرآن درباره او چنين يادآور مى‏شود: «وَمَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ؛ گفت: به زودى قرآنى مانند قرآن محمّد(ص) نازل خواهم كرد»، و پيامبراكرم در روز فتح مكه خون چند نفر را مباح كرد. يكى از آنها همان شخص بود. آن‏گاه به‏خاطر شفاعت عثمان، توبه او را پذيرفت و بار ديگر در عداد مسلمانان قرار گرفت.
2. حاطب بن ابى بلتعه. او در رديف مبارزان جنگ بدر بود، ولى براى مشركان جاسوسى مى‏كرده و نامه‏اى از مدينه به مكيان نوشت و آمادگى پيامبر را براى فتح مكه گزارش داد و آن را به‏وسيله زنى فرستاد و پيامبر على(ع) را مأمور ساخت كه اين زن را از نيمه راه برگرداند و نامه را از او بگيرد. آيا اين عمل با عدالت و پاكى مى‏سازد و قرآن درباره او مى‏فرمايد:
«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ؛(2)
اى افراد با ايمان، دشمنان من و خودتان را دوست خود قرار ندهيد».
3. عبيداللَّه بن جحش. از مسلمانان مكه است و پس از مهاجرت به حبشه از دين اسلام دست كشيد و نصرانى شد.
4. حكم بن عاص. از تابعين «بإحسان» است كه به‏خاطر كارهاى زشتى كه انجام مى‏داد رسول خدا او را به مكه تبعيد نمود.
5. وليد بن عقبه. از تابعين مزبور است و قرآن صريحاً او را در سوره حجرات «فاسق» ناميد و در زمان استاندارى خود در كوفه، از جانب عثمان نماز صبح را در حالت مستى چهار ركعت خواند و سپس از آن‏جا به مدينه فرا خوانده شد و حدّ شراب بر او جارى گرديد.
6. حرقوص بن زهير. رئيس خوارج كه در تقسيم غنايم به پيامبر اعتراض كرد و پيامبر از آينده خطرناك اين مرد خبر داد.
خلاصه با وجود اين افراد ناصالح در ميان منافقين و تابعين از مهاجر و انصار، چگونه مى‏توان گفت كه خداوند از همه آنها تا لحظه مرگ راضى بوده‏است؟
ايمان و اخلاص مهاجر و انصار، مانند ديگر مقتضيات است كه بهره‏بردارى از آنها مشروط بر اين است كه بعدها اعمالى انجام ندهند كه اين مقتضى را از تأثير بيندازد و به قول دانشمندان، رضايتى كه در اين آيه وارد شده‏است پاداشى نسبى است و هيچ منافات ندارد كه همين اشخاص بعداً كارهايى انجام دهند كه پاداش آنها، خشم خداوند و دوزخ باشد.
هرگز اين آيه نيامده است به اصحاب سابق رسول خدا مصونيت قطعى ببخشد كه چون خداوند از آنها خوشنود شده است هر كارى كه دلشان خواست انجام بدهند و يا ما هر كار نامشروعى از يكى آنها ديديم به حكم آيه مجبور به تأويل گرديم، به گمان اين‏كه آيه در حقّ آنان حكم قطعى صادر كرده است و اعمال زشت و بد آنان را توجيه كنيم. نه، هرگز چنين مصونيتى به احدى از انبيا و اوليا - حتى رسول اكرم - داده نشده است. خداوند به گرامى‏ترين افراد بشر چنين مى‏فرمايد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛(3) هرگاه شرك و بت‏پرستى را پيشه‏گيرى، تمام خدمات و كارها و عبادات توحبط و بى‏ارزش مى‏شود». هرگز ايمان و اخلاص ياران پيامبران بيش از ايمان و فداكارى‏هاى پيامبران خدا نبود.
قرآن درباره ابراهيم و فرزندان وى مانند اسحاق و يعقوب و موسى و هارون چنين مى‏فرمايد:
«وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ماكانُوا يَعْمَلُونَ؛
اگر شرك ورزيده بودند، تمام اعمال آنها بى‏ارزش مى‏شود».

راه‏هاى درآمد دولت اسلامى

103. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلوتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛
از اموال آنها زكات بگير و بدين‏وسيله پاك و پاكيزه‏شان گردان و درباره آنان دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست و خداوند شنوا و داناست».
104. «أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛
آيا نمى‏دانند كه خداوند توبه را از بندگان خود مى‏پذيرد و زكات‏ها مى‏گيرد وبه راستى خداوند توبه‏پذير و رحيم است».
105. «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛
بگو: عمل كنيد كه خداوند و رسول او و مؤمنان كردار شما را به‏زودى خواهند ديد و به‏سوى خداوندى كه پنهان و آشكار را مى‏داند، برده مى‏شويد آن‏گاه از آن چه انجام مى‏داديد شما را خبر مى‏دهد».
106. «وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
دسته ديگر عاقبت كار آنها محول به فرمان خداوند است يا آنها را عذاب مى‏كند و يا مى‏بخشد. خداوند دانا و حكيم است».
بررسى نظام مالى و تشريح نظام اقتصادى اسلام، به بحث‏هاى مبسوط و مفصلى نياز دارد كه فعلاً از هدف ما بيرون است و گوشه‏اى از اين نظام مالى را، مالياتى به‏نام «زكات» تشكيل مى‏دهد. ما در تفسير آيه 60، به اجمال در اين باره بحث نموديم و اكنون براى تكميل بحث گفتار گذشته را مجدداً دنبال مى‏كنيم. دركشورهاى سرمايه‏دارى دو نوع ماليات وجود دارد:
اوّل، ماليات مستقيم كه به سود خالص سهام شركت‏هاو در آمد بنگاه‏هاى اقتصادى و غيره تعلق مى‏گيرد.
دوم، ماليات‏هاى غير مستقيم كه به‏صورت تعرفه‏هاى گمركى يا انواع انحصارات، بر مردم تحميل مى‏شود.
ماليات‏هاى مستقيم، در بسيارى از كشورها روى اشكالاتى كه ميان مأمورين دولت و مؤديان ماليات، پيش مى‏آيد، نوعاً به‏طور كامل دست يافتنى نيست. رجال ثروتمند گاهى به‏وسيله رشوه، عقل و هوش و ايمان مأموران را مى‏خرند و اگر از اين راه نتوانستند، از شخصيت و نفوذ خود استفاده مى‏نمايند و سرانجام از پرداخت ماليات شانه خالى مى‏كنند و اگر حكومت وقت، دولت ناتوانى باشد شاخص درآمدهاى مالياتى به حداكثر تنزل مى‏كند و اگر حكومت مقتدرى روى كار باشد و همه گونه تشبثات صاحبان زور و زر را خنثى كند، سرمايه‏داران داخلى سرمايه‏هاى خود را پنهان نموده و يا به خارج كشور منتقل مى‏سازند و سرانجام سطح توليد داخلى، كاهش يافته و موازنه اقتصادى به‏هم مى‏خورد.
اكنون صاحب نظران اقتصادى، براى حل اين گونه اشكال و تسهيل و تسريع در وصول ماليات، فشار روى ماليات غير مستقيم آورده و از اين راه از مردم ماليات‏هايى مى‏گيرند و بدين وسيله درآمد دولت‏ها را از راه تعرفه‏هاى گمركى و انحصارات دولتى به‏حد قابل ملاحظه‏اى افزايش مى‏دهند.
ولى آيا گرفتن چنين مالياتى براساس صحيح و مستقيمى استوار است يا اين‏كه اين نوع ماليات، تحميلى است بر طبقه مصرف كننده؛ ظلم و ستمى است بر محروم و مستمند نه بر كارفرما و نه بر افراد ثروتمند؟ زيرا آن‏چه بنگاه‏هاى توليدى و بازرگانى وارد كننده، به عنوان ماليات غير مستقيم مى‏پردازند به‏حساب هزينه توليد و يا خرج خريد و وارد كردن در آورده و هنگام عرضه كالا، تمام آنها را به عنوان هزينه روى آن مى‏كشند و به مصرف كننده تحميل مى‏نمايند.

طرز تعلق ماليات در اسلام

اسلام مانند ساير ملل به اصول اقتصادى اهميت خاصى مى‏دهد. اساس ماليات‏گيرى و طرز تعلق آن در اسلام براساس ماليات مستقيم است؛ يعنى پيوسته از سود خالص افراد، براى تأمين نيازمندى‏هاى اجتماعى و بالا بردن سطح زندگى طبقه محروم و تأسيس سازمان‏هاى بهداشتى و فرهنگى، تشكيل قدرت‏هاى نظامى و دفاع ملى و... ماليات مى‏گيرد:
از منافع كسب، صدى بيست (خمس) و از طلا و نقره و جو و گندم و خرما و كشمش و شتر و گاو و گوسفند صدى ده (زكات) - در صورتى كه هر كدام به‏حد نصاب خود برسند - به صورت‏هاى مختلفى ماليات تعلق مى‏گيرد كه شرح آن در نوشته‏هاى فقهى به دقت بيان شده است. علاوه بر اينها از منافع زيرزمينى و كليه معادن و آن‏چه غواصان براثر فرو رفتن در آب به‏دست مى‏آورند و گنج‏هايى كه در نقاط مختلف پيدا مى‏شود و... نيز صدى بيست به عنوان ماليات اسلامى به منظورهاى مختلف گرفته مى‏شود.
اين نوع ماليات‏گيرى از جهاتى بر ماليات غير مستقيم ترجيح دارد؛ زيرا در اين صورت طبقه فقير و مستمند، از پرداخت ماليات معاف خواهند بود. بنابراين ماليات به سود خالص موجود پس از كسر هزينه زندگى در منافع كسب و يا كسر هزينه‏هاى لازم در زكات تعلق مى‏گيرد و كسانى كه قادر به تأمين زندگى يك‏ساله خود نيستند معمولاً سرو كارى با اداره دارايى اسلام ندارند، بلكه بيشتر طرف حساب، بنگاه‏هاى توليدى، بازرگانان وارد كننده، صاحبان صنايع خواهند بود و از اين راه علاوه بر اين‏كه نيازمندى‏هاى ضرورى مسلمانان برطرف خواهد شد، ثروت متراكم، عادلانه تقسيم مى‏شود.
اسلام با تقويت ايمان مأموران دارايى، مؤديان ماليات و با ايجاد پليس باطنى و با اعتقاد به اين‏كه پرداخت ماليات به‏فرمان خداوند جهان است كه علاوه بر منافع دنيوى مزاياى بى‏شمار فردى دارد، كشمكش‏هاى فعلى را، كه در كشورهاى سرمايه‏دارى موجود است، از بين برده و بهترين عامل وصول را، كه همان ايمانِ دهندگانِ زكات و خمس است، در پيروان خود به‏وجود آورده‏است.

نكاتى چند در آيه‏هاى مذكور

1. اسلام معتقد است دادن زكات نفوس افراد را از نظر اخلاق رذيله، مانند بخل و طمع و پستى و قساوت تطهير مى‏كند و مردم زكات دهنده براثر پرداخت واجب مالى، اين سلسله از اوصاف بد را از وجود خويش ريشه كن مى‏سازند و در نتيجه صفات برجسته‏اى مانند رأفت و محبت و نوع‏دوستى جاى‏گزين آنها مى‏گردد، علاوه برآن نفوس اجتماع را از آفت‏ها و انفجارها، كه غالباً از طرف بيچارگان صورت مى‏گيرد، مصون مى‏دارد.
تطهير به معناى پاك كردن و تزكيه به معناى نمو و رشد گياهان است، از اين رو گويا صفات برجسته كه خميره ذات انسانى است، با دادن زكات رشد و نمو مى‏كند.
2. دعاى پيامبر وسيله آرامش مؤديان زكات است، «وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ؛ براى آنها دعا كن كه دعاى تو وسيله آرامش آنهاست»، همان طور كه دعاى او وسيله آمرزش گناهان است:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُول لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوّاباً رَحِيماً؛(4)
اگر مردم زمانى كه بر نفس‏هاى خود ستم كرده‏اند، پيش تو (پيامبر) مى‏آمدند و از خداوند طلب آمرزش مى‏كردند و پيامبر نيز در حقّ آنها استغفار مى‏نمود، خداوند توبه‏شان را مى‏پذيرفت».

خانه نفاق

107. «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ المُؤْمِنِينَ وَإِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلّا الحُسْنى‏ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ؛
دسته‏اى از منافقان كسانى هستند كه به منظور ضرر زدن به مسلمانان و تقويت كفر و ايجاد دو دستگى ميان مؤمنان، كمين‏گاهى براى كسى كه قبلاً با خداوند و پيامبر وى به محاربه برخاسته‏بود، ساخته‏اند. و سوگند مؤكد ياد مى‏كنند كه، ما جز كار خير، هدفى نداشتيم و خداوند گواهى مى‏دهد كه آنان دروغ مى‏گويند».
108. «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ اَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرِينَ؛
هرگز در آن‏جا نماز مگزار. مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده‏است، شايسته است در آن نماز بگزارى. در آن مسجد مردانى نماز مى‏گزارند كه مى‏خواهند پاك شوند و خداوند افراد پاك را دوست مى‏دارد».
109. «أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلَى تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِى نارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لا يَهْدِى القَوْمَ الظّالِمِينَ؛
آيا آن كس كه شالوده كار خود را براساس پرهيزكارى و خوشنودى خداوند گذارده است بهتر است يا آن‏كه آن را برلب سيلگاهى كه در حال ريختن است گذارده و با آن در آتش جهنم سقوط مى‏كند؟ خداوند ستمكار را هدايت نمى‏كند».
110. «لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِى بَنَوْا رِيبَةً فِى قُلُوبِهِمْ إِلّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
بنايى كه به وجود آورده‏اند مايه اضطراب و شك و ترديد قلوبشان‏است، مگر اين‏كه دل‏هاى آنها (به‏وسيله مرگ) پاره پاره شود. خداوند دانا و حكيم است».

سرگذشت مسجد ضرار

در شبه‏جزيره عربستان دو منطقه وسيع، مركز اهل كتاب بود: نخست مدينه و اطراف آن، كه يهوديان عربستان در آن‏جا تمركز داشتند؛ ديگرى نجران، كه مركز نصارا بود. مردى در مدينه به‏نام ابوعامر اطلاعات جامع و وسيعى درباره كتب عهدين (تورات و انجيل و...) داشت و به تمام معنا پيشواى روحانى و معنوى متنفذى بود و جلسات دينى اهل كتاب را اداره مى‏نمود و مطالبى از تورات و انجيل براى آنها نقل مى‏كرد و پيش از بعثت و هجرت پيامبر اسلام، نويد ظهور مى‏داد و علايم و نشانه‏هاى پيامبر اسلام را كه در اين دو كتاب آسمانى ذكر شده‏است براى مردم بازگو مى‏كرد.
دست تقدير، پيامبر را به مدينه كشانيد و جان‏بازى‏هاى بى‏دريغ اوس و خزرج باعث شد پيامبر در مدينه اقامت گزيند. در اين هنگام نفوذ و قدرت اسلام روز به‏روز در حال گسترش بود و در اين گيرودار، ابوعامر نيز ايمان آورد و به آيين اسلام گرويد، ولى ديگر آن عزت و عظمت و نفوذ كلمه قبلى را نداشت، به‏سان يك مرد مسلمان دانشمند از او احترام مى‏كردند. چيزى نگذشت كه جنگ بدر پيش آمد، سران قريش در اين نبرد سركوب شدند، پيروزى عجيبى نصيب مسلمانان گرديد، قدرت نظامى و سياسى اسلام سراسر عربستان را فراگرفت.
ابوعامر از اين‏كه قدرت فردى خود را از دست داده و فروغى در برابر مشعل فروزان اسلام ندارد، سخت ناراحت شد. آتش كينه توزى و حسد، كانون وجود او را فرا گرفت و با منافقان اوس و خزرج همكارى صميمانه‏اى را آغاز كرد و شالوده حزب منافقان را در مدينه ريخت و تحريكات و جنب و جوش‏هاى مرموز اين مرد براى پيامبر اسلام روشن گرديد. وى پيش از آن‏كه دستگير شود به مكه فرار نمود و با سران قريش همدست شد و جنگ احد را به‏راه انداخت و در اين نبرد شخصاً شركت كرد، ولى سودى نبرد و با قافله قريش راه مكه را پيش گرفت و شبكه جاسوسى ضد اسلامى مدينه، طبق نقشه‏هاى وى كار مى‏كرد. سرانجام براى درهم ريختن صفوف فشرده مسلمانان، ناچار شد امپراتور روم را بر ضد اسلام تحريك كند. سفرى به شام كرد و تمايلات بزرگ روميان را براى نبرد با مسلمانان جلب نمود.
تا سال نهم هجرت حزب منافق در مدينه مركزى نداشت. وى ديد كه نخستين گام براى پيشرفت كار خود اين است كه مركزى براى حزب نفاق به وجود آورد، كه همه گونه تعليمات و تصميمات در آن‏جا اتخاذ شود. ابوعامر درك كرد كه ساختن چنين مركزى در محيط مدينه دچار اشكال خواهد شد؛ زيرا پيامبر اجازه نخواهد داد كه چنين مركزى ساخته شود، در نتيجه نقشه‏اى ريخت كه به آن اشاره مى‏شود:

مسجد ضرار در كجا و چگونه به‏وجود آمد؟

يكى از دانشمندان معاصر مى‏گويد: در كشورى كه دين رواج كامل دارد، بهترين وسيله براى برانداختن آن سوء استفاده از خود دين است و از خود دين بيش از هر عاملى مى‏توان عليه آن استفاده نمود. ابوعامر نيز از همين راه وارد شد. به دوازده نفر از سران منافق ساكن دهكده قبا - كه در بيرون مدينه قرار داشت - نامه‏اى نوشت و دستور داد در آن نقطه مسجدى در برابر مسجد قبا - كه پيامبر پيش از ورود خود به مدينه شالوده آن را در مدت اقامت چند روزه خود ريخته بود - بسازند و اين ساختمان در ظاهر به‏نام مسجد باشد و در واقع محفلى براى حزب و مجمعى براى منافقان به‏شمار رود و در مواقع نماز، به بهانه نماز گزاردن در آن‏جا گرد آيند و تعليمات تخريبى ببينند و در طريق اجراى دستورهاى ابوعامر به بحث و مذاكره بپردازند.
نمايندگان حزب منافق خدمت پيامبر آمدند و به بهانه اين‏كه پيران و بيماران در شب‏هاى تار و بارانى موفق نمى‏شوند مسافت ميان خانه‏ها و مسجد قبا را طى كنند، اجازه خواستند مسجدى ساخته شود. پيامبر اكرم اجازه صريحى نداد و بلافاصله عازم تبوك گرديد. چند ماه مسافرت پيامبر طول كشيد و منافقان از اين فرصت استفاده كرده ساختمان مسجد را به‏پايان رساندند. هنگام مراجعت پيامبر از تبوك، منافقان اصرار داشتند كه پيامبر آن‏جا را با اقامه جماعت افتتاح فرمايد تا به تمام معنا رنگ مسجد به‏خود بگيرد و ديگر، رهبر مسلمانان نتواند آن را ويران كند. فرشته وحى نازل گرديد و از منويات سوء منافقان، پيامبر را آگاه ساخت و با آوردن آيات ياد شده اهداف منافقان را از ساختن اين معبد، در چهار كلمه خلاصه كرد و اكنون به شرح اين چهار هدف مى‏پردازيم:
1. «ضِراراً»: اين مسجد به عنوان ضرر وارد كردن به مسلمانان ساخته شده و هيچ غرض خدايى در آن نيست.
2. «وَ كُفْراً»: براى تقويت كفر بنا شده است.
3. «وَتَفْريقاً»: براى ايجاد دو دستگى و ايجاد اختلاف ميان مردم «قبا» ساخته شده تا نتوانند آنان اجتماع صحيحى به‏وجود آورند.
4. «وَ إِرْصاداً»: كمين‏گاهى براى ابوعامر است كه محارب خدا و پيامبر اوست. اگر چه منافقان ادعا دارند كه غرض دينى در اين كار دارند، لكن آنها دروغ مى‏گويند.
آن‏گاه خداوند پيامبر را از اين‏كه در آن‏جا نماز بر پا دارد، نهى مى‏نمايد و مى‏فرمايد: مسجد قبا از روز اول براساس تقوا بنا شده و غرضى دينى آن‏را به‏وجود آورده است و هدف نمازگزاران آن‏جا، تقوا و پرهيزكارى است و هدف منافقان از اين مسجد، ضد هدف‏هاى دينى است و در تشبيه مسجد منافقان به «شفا جرف هار» يعنى لب سيلگاهى كه در حال ريختن است، منتهاى بلاغت و شاهكار ادبى به‏كار رفته است.
در سرزمين شن‏زارى كه سيلاب جارى مى‏شود شن‏هاى كنار رودخانه همراه آب سيل شسته مى‏شود و قشرنازكى از شن، كه زير آن خالى است، در سطح بالا قرار مى‏گيرد و با فشار مختصرى و با تندبادى فرو مى‏ريزد؛ يعنى قدرت منافقان و پايدارى اين مسجد در برابر قدرت‏هاى مادى و معنوى مسلمانان و عنايت پيوسته خداوند، مانند ساختمانى است كه بر لب چنين پرتگاهى ساخته شود كه ناگهان ساكنان آن و خود خانه در آتش دوزخ فرو مى‏ريزند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «فَانْهارَ بِهِ فِى نارِ جَهَنَّمَ».
آن‏گاه، براى مأيوس كردن پيامبر از ايمان منافقان در آيه 110 تذكر مى‏دهد كه وجود اين بنا، تا روز مرگ مايه ترديد قلوب آنان است و مقصود از بريده شدن قلوب در اين آيه، همان مرگ و جان دادن است.

تفرقه بينداز و حكومت كن

جمله فوق مَثَل مشهورى است و در زبان عربى جمله‏اى به همين مضمون نيز هست كه مى‏گويد: «فَرِّقْ تَسُد». نتيجه هر دو جمله يكى است و آن اين‏كه حكومت بيگانه و تحميل اراده بريك ملت، براثر ايجاد دو دستگى است و تا دودستگى در ميان ملت رخ ندهد محال است چنگال استعمار، بند شود. شكى نيست در اثر تفرقه، نيروهاى معنوى و مادى در يك نقطه متمركز نمى‏شوند. و كليه نيروها و نقشه‏ها براثر نبودن هماهنگى و افزايش كارشكنى به هدر مى‏روند.
امير مقتدرى دوازده فرزند داشت و از تفرقه و اختلاف آنها پس از مرگ خود سخت ترسان بود. روزى از طريق پند به آنها گفت: بقاى ملك و قدرت در گرو يگانگى است و كوچك‏ترين اختلاف كافى است كه هستى شما را به‏دست فنا بسپارد. آن‏گاه دستور داد دوازده چوب را، كه يك شخص متعارف مى‏تواند هر كدام از آنها را روى زانوى خود بگذارد و بشكند، بياورند. او چوب‏ها را دسته كرد و روى زانو گذارد، هر چه فشار داد، شكسته نشد. آن گاه آنها را از هم جدا كرد، هر يك را جداگانه دو نيم كرد و گفت: فرزندان من، به‏واسطه اتحاد بود كه، اين چوب‏ها در برابر فشار خارجى مقاومت كردند، ولى در اثر تفرقه از پاى درآمدند؛ يعنى حال شما نيز مانند همين چوب‏هاست.
قرآن پيوسته مردم را به اتحاد و يگانگى دعوت كرده و با صداى هر چه رساتر فرموده است: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلاتَفَرَّقُوا؛(5) به ريسمان الهى چنگ زنيد و از هم جدا نشويد». امروز دشمنان اسلام به اختلاف داخلى دامن مى‏زنند و كار به‏جايى رسيده‏است كه در برخى كشورهاى اسلامى اختلاف ميان سنى و شيعه بيش از اختلاف ميان مسلمانان و مسيحيان و هندوهاست. ما بايد به اين سياست شوم خانمان برانداز توجه كنيم و از داستان مسجد ضرار درس عبرت بگيريم. از اين رو پيامبر گروهى را اعزام كرد كه مسجد ضرار را ويران كنند و براى محو آثار نفاق، زباله‏ها را در آن‏جا بريزند.

پاداش مجاهدان

111. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْراةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرآنِ وَمَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بايَعْتُمْ بِهِ وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشتى كه براى آنان است، خريده‏است. آنان در راه خدا نبرد مى‏كنند و مى‏كشند و كشته مى‏شوند؛وعده حقى است بر خدا كه آن را در تورات و انجيل و فرقان اعلام داشته است. كيست كه از خدا با وفاتر به عهد خود باشد. از اين جهت خوشحال باشيد به معامله‏اى كه انجام داده‏ايد. اين است فيض بزرگ».
112. «التّائِبُونَ العابِدُونَ الحامِدُونَ السائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَالنّاهُونَ عَنِ المُنْكَرِ وَالحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِينَ؛
آنان توبه گران، عابدان و ستايشگران، روزه‏داران، ركوع و سجود كنندگان هستند، به نيكى‏ها دستور مى‏دهند و از بدى‏ها باز مى‏دارند و حدود الهى را حفظ مى‏كنند. به گروه با ايمان نويد ده».

هدف دو آيه نخست

آيه نخست، جامعه با ايمان را به جهاد و فداكارى در راه خدا دعوت مى‏كند.آنان كسانى هستند كه جان و مال به كف مى‏گيرند و در راه خدا گام‏مى‏نهند و خداوند براى تشويق اين گروه معامله‏اى با آنان انجام مى‏دهدوآن‏چه را خود به آنان از جان و مال بخشيده، به گران‏ترين وجه‏مى‏خرد.
اين گونه تعبيرهاى عاطفى از خصايص قرآن است و نظير آن در قرآن موضوع قرض خواهى خدا از افراد متمكن است‏(6) و خداوند آن‏چه را مالك آن است، از بندگان خود، استقراض مى‏كند و غنىِّ مطلق، براى تحريك عواطف بندگان از بندگان سراسر فقر خود قرض مى‏گيرد.
در آيه دوم مورد بحث، صفات گروه مجاهد را يادآور مى‏گردد و براى آنان‏صفات نه‏گانه‏اى بيان مى‏كند. هدف از توصيف اين گروه با اين صفات نه‏گانه،اين است كه فرد مجاهد بداند مقام و موقعيت او در نزد خدا، تنها با شمشير زدن نيست، اگر با ديگر صفات انسانى و ارزش‏هاى اخلاقى متصف‏نگردد، بلكه بايد همراه جهاد و كوشش در راه دين، به تصفيه و پالايش‏خويش و جامعه بپردازد و با صفات زير، كه شخصيت آفرين و انسان‏ساز است، متخلق گردد:
1. از كارهاى زشت گذشته نادم گردد: «التائبون»؛
2. خدا را بپرستد: «العابِدُون»؛
3. او را ستايش كند: «الحامِدُون»؛
4. روزه‏دار باشد: «السَّائِحُون»؛
5 و 6. ركوع و سجود كند: «الرَّاكِعُونَ وَ السَّاجِدُون»؛
7 و 8. بالاتر از همه، با امر به معروف و نهى از منكر، با فساد مبارزه كند و علاوه بر تصفيه و پالايش خويش، به اصلاح جامعه نيز بپردازد: «الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَالنّاهُونَ عَنِ المُنْكَرِ»؛
9. به طور كلى تمام حدود الهى و مرزهاى دينى را به روشنى بشناسد و حلال و حرام او را رعايت كند.
در اين صورت قيام مجاهد و فداكارى او، در نزد خدا قيمت و ارزش پيدا مى‏كند وگرنه پيكرى بى‏روح خواهد بود.
از آن‏جا كه در گذشته خصوصاً در تفسير آيه 52 درباره جهاد بحث نموده‏ايم، ديگر بدان نمى‏پردازيم و از آيه‏هاى بعدى بحث مى‏كنيم.

تعصب ناروا

113. «ما كانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كانُوا أُولِى قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ؛
پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند نبايد براى مشركين، اگر چه خويشاوندان آنها باشند، طلب آمرزش كنند در صورتى كه برايشان روشن شده است كه مشركان اهل دوزخند».
114. «وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ؛
استغفار ابراهيم براى پدر خود به جهت وعده‏اى بود كه ابراهيم به وى داده بود. وقتى روشن شد كه او دشمن خداوند است از او دورى جست. به‏راستى ابراهيم خاشع و بردبار بود».
115. «وَما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذ هَداهُمْ حَتّى‏ يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَى‏ءٍ عَلِيمٌ؛
شأن خداوند نيست كه قومى را پس از هدايت گمراه كند مگر اين‏كه چيزهايى كه بايد از آنها بپرهيزند، بيان كند. خداوند به همه چيزداناست».
116. «إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَالأَرضِ يُحْيِى وَيُمِيتُ وَما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِىٍّ وَلا نَصِيرٍ؛
به راستى ملك و سلطنت آسمان‏ها و زمين براى خداست. اوست كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند و براى شما جز خداوند ولىّ و ياورى نيست».
اقليت‏هاى مذهبى كه كتاب و پيامبر آسمانى دارند در دين اسلام از رسميت كامل برخوردارند، مال و جان آنها محترم است و در مراسم دينى خود از آزادى كامل برخوردارند و با پرداخت ماليات مختصرى، كه آن‏هم در رفاه و صلاح آنها مصرف مى‏شود، از همه مزاياى اجتماعى و اقتصادى بهره‏مند مى‏شوند. ولى در اسلام، مشرك و بت‏پرست ،هيچ رسميتى ندارند جان و مالشان محترم نيست، حاكم اسلام، بايد قبلاً آنان را دعوت به اسلام كند و مزاياى آيين يكتاپرستى و حقايق اديان آسمانى را براى آنها كاملاً تشريح نمايد و هرگاه باز در شرك ايستادگى ورزند، قرآن تكليف آنها را در همين سوره در آيه 5 معين كرده است و ما در تفسير آيه مزبور گسترده سخن گفتيم و فلسفه اين جهت را، كه چرا با مشرك چنين معامله شده‏است، بيان نموديم.
اسلام براى پيش‏گيرى از اين بيمارى خطرناك، كه انسانيت انسان را تباه مى‏كند، دستور داده است، همه گونه روابط ظاهرى و معنوى و عاطفى با آنها بريده شود و اگر پدر و مادر و خويشاوند شخص مسلمانى مشرك باشند، دوستى و طرح رفاقت با آنها، لطمه‏هاى جبران ناپذيرى به ايمان و اخلاص آن شخص وارد مى‏سازد.
از اين نظر در سال نهم هجرت اين آيه نازل گرديد و خداوند مكرر از دوستى و ايجاد روابط معنوى و طلب مغفرت در حق آنها، منع فرموده‏است. اكنون آياتى را به عنوان نمونه ياد آور مى‏شويم:
1. «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛(7)
گروهى كه به خدا و سراى ديگر ايمان دارند، هرگز با مخالفان خدا و رسول او، اگر چه پدران يا پسران يا برادران و يا خويشاوندان آنها باشند، طرح دوستى نمى‏ريزند. آنان كسانى هستند كه ايمان در دل آنها نقش بسته و به‏وسيله روحى از جانب خود مؤيد كرده است».
اين آيه - كه در سال دوم و يا سوم هجرت نازل گرديده - روشن مى‏سازد برقرارى روابط ظاهرى و معنوى با مشرك در آغاز اسلام تا چه رسد به سال نهم - كه سال نزول سوره توبه است - ممنوع بوده است و آيات 144-133 سوره نساء به همين مضمون هستند و بيشتر مفسران مى‏گويند سوره نساء در آغاز هجرت نازل شده‏است.
2. در سوره منافقون كه به عقيده بيشتر مفسران در سال ششم هجرت نازل گرديده، استغفار و طلب آمرزش در حقّ مشركان را امر لغو و بى‏اثر معرفى كرده و وجود و عدم آن را يك‏سان دانسته و به پيامبر گرامى خود چنين خطاب كرده است:
«سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم؛(8)
در حق مشركان طلب آمرزش بكنى يا نكنى، يك‏سان است. خداوند هرگز آنها را نخواهد آمرزيد».
نتيجه مطالعه اين آيه‏ها اين مى‏شود كه مودّت و دوستى با مشرك و دعا در حقّ آنها از آغاز هجرت ممنوع بوده و روشن مى‏شود كه طلب مغفرت درباره آنها، كوچك‏ترين سودى به‏حالشان نخواهد داشت.

تحريف حقايق

محدثان معروف جهان تسنّن، بخارى و مسلم، در صحيح‏هاى خود به‏سندى كه منتهى به سعيدبن مسيب مى‏شود روايتى در شأن نزول آيه، نقل و بيشتر مفسران از آنها پيروى نموده‏اند و براى آيندگان، سند تاريخى محكمى بر كفر ابوطالب به‏شمار آمده‏است. اكنون ترجمه متن روايت:
مرگ ابوطالب فرارسيد. ابوجهل و عبداللَّه بن ابى‏اميه در كنار بستر وى حاضر بودند، پيامبر رو به عموى خود كرد و فرمود: عموجان! بگو لااله الااللَّه تا من پيش خداوند براى تو احتجاج كنم. ابوجهل و ديگران رو به ابوطالب كردند و گفتند: ابوطالب، از آيين عبدالمطلب روى مى‏گردانيد؟! پيامبر از اين طرف، آنها از آن طرف اصرار مى‏كردند تا اين‏كه ابوطالب گفت: من برآيين عبدالمطلب مى‏ميرم و از گفتن كلمه توحيد خوددارى كرد. پيامبر فرمود: من در حق عموى خود طلب آمرزش خواهم كرد تا آن جا كه نهى صريح از خداوند برسد. خداوند اين آيه را كه متضمن نهى از استغفار در حق مشركان است نازل فرمود، از آن پس از طلب آمرزش خوددارى فرمود.
به‏راستى اين روايت مصداق واضح تحريف حقايق است؛ زيرا در تاريخ اسلام دلايل قطعى به ايمان ابوطالب وجود دارد، سخنان و اشعار و فداكارى‏هاى او گواه روشن بر ايمان اوست. بنابراين، اين روايت كوچك‏ترين ارزشى در برابر آن‏همه دلايل روشن نخواهد داشت، ولى با وجود اين، در روايت اشكالاتى هست كه از نظرشما مى‏گذرانيم:
الف) راوى حديث سعيدبن مسيب، از دشمنان سرسخت اميرمؤمنان است. او روايت كرده پيامبر در حقّ پدر خود طلب مغفرت مى‏نمود؛ در حالى كه به همين روايت، اشكال گذشته نيز متوجه است و هرگز پدر پيامبر اسلام حساب جداگانه‏اى نداشته است، تا پيامبر پس از نهى الهى در حقّ او استغفار كند.
بسيارى از محدثان بزرگ عامه، مانند ترمذى و نسائى روايت ديگرى نيز دارند. مى‏گويند: على مردى را مشاهده كرد كه براى پدر مشرك خود طلب آمرزش مى‏كند، وى اعتراض كرد كه چرا براى پدر مشرك خود استغفار مى‏نمايى؟ او در پاسخ گفت كه: ابراهيم براى آزر مشرك، آمرزش مى‏طلبيد. وقتى على جريان را به پيامبر رساند آيه‏هاى مورد بحث نازل گرديد.
زينى دحلان در اسنى المطالب (ص 18) مى‏نويسد: روايت اخير شاهد ديگرى دارد. مى‏گويد: مسلمانان براى مشركان استغفار مى‏كردند تا اين‏كه آيه «و ما كانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» نازل گرديد. نتيجه آيه اين شد كه از استغفار برمشركان مرده، خوددارى كردند؛ ولى بر مشركان زنده آمرزش مى‏طلبيدند و مدرك آنها اين بود كه، ابراهيم در حال حيات پدر مشرك خود در حقّ او دعا مى‏نمود. در اين وقت اين آيه نازل گرديد. «وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيم...». با بودن اين روايات مختلف چگونه مفسران تنها به روايت نخستين اعتماد كرده‏اند و كوشيده‏اند كه كفر ابوطالب را ثابت كنند.
ب) از دو روايت اخير استفاده مى‏شود كه استغفار كنندگان براى تصحيح عمل خود، استغفار ابراهيم را شاهد مى‏آوردند و قرآن نيز استدلال آنها را ابطال مى‏كند به اين‏كه، وضع پدر ابراهيم، درست براى ابراهيم روشن نبود، هنوز پرده از روى عناد و لجاجت او برداشته نشده بود از اين رو ابراهيم پس از روشن شدن مطلب، كه آزر دشمن خداوند است، از دعا در حقّ او خوددارى نمود. اكنون اين پرسش پيش مى‏آيد كه چرا استغفار كنندگان استغفار پيامبر را در حق ابوطالب دستاويز قرار ندادند، در صورتى كه اين مطلب، شاهد زنده‏ترى بود. در اين هنگام بايد اين حقيقت را پذيرفت كه اصلاً طلب آمرزش پيامبر در حقّ ابوطالب، طلب مغفرت براى مؤمن بوده و هرگز از مقوله طلب آمرزش بر مشرك نبوده است و گرنه همين عمل براى مسلمانان مدرك مى‏شد و لازم بود قرآن به پاسخ آن بپردازد. در پايان يادآور مى‏شويم كه مقصود از آيه «وَما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذ هَداهُمْ؛ شأن خداوند نيست كه قومى را پس از هدايت گمراه كند» اين است كه بفهماند طرح دوستى با مشركان نوعى گمراهى است، هم‏اكنون بيدار باشيد كه از اين عمل خوددارى كنيد و بدين وسيله براى شما اتمام حجت مى‏شود چنان‏كه مى‏فرمايد: «حَتّى‏ يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ؛ تا آن‏چه را بايد بپرهيزند براى آنها بيان‏كند».
در آيه «أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ» سلطنت و فرمانروايى مطلق را از آن خداوند مى‏داند و به‏جز او براى مؤمنان ولى و ياورى نمى‏داند و نتيجه اين مى‏شود كه بايد مؤمنان از دشمنان او (مشركان) بپرهيزند و جز او كسى ديگر را يار و ولىّ خود نگيرند و بدانند دوستى با رسول خدا و هواداران او از شُعَبِ ايمان به خدا و دوستى با خداست.

اعتصاب عليه كارشكنان

117. «لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَالمُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِى ساعَةِ العُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ؛
خداوند رحمت خود را بر پيامبر و مهاجران و انصار نازل كرد؛ مهاجران و انصارى كه در لحظه‏هاى سخت كه نزديك شد دل‏هاى برخى از حق منحرف شود، از وى پيروى كردند، باز رحمت خود را بر آنان نازل فرمود؛ زيرا خداوند به ايشان مهربان است».
118. «وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتّى‏ إِذا ضاقَت عَلَيْهِمُ الأَرضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لامَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛
هم‏چنين رحمت خود را بر آن سه نفرى نازل نمود كه از لشكر اسلام باز ماندند (و در جهاد شركت نكردند) تا اين‏كه (براثر قطع رابطه مردم با آنها) زمين با آن وسعت برايشان تنگ شد و جانشان در فشار قرار گرفت، دانستند جز خداوند پناهگاهى نيست، خداوند آنها را مشمول رحمت خود قرار داد، تا توبه كنند. خداوند توبه‏پذير و رحيم است».
119. «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ؛
اى ايمان آورندگان، از خداوند بپرهيزيد و با راستگويان باشيد».
يكى از جنگ‏هاى اسلام غزوه تبوك است. يك كاروان بازرگانى، آمادگى امپراتور روم را براى حمله به مركز اسلام به پيامبر گزارش داد. خبر هنگامى به پيامبر رسيد كه مردم زراعت پيشه مدينه، آماده جمع‏آورى زراعت و محصول سال بودند. فصل رسيدن خرماها بود، ولى با اين همه سربازان دلاور اسلام به همه چيز پشت پا زدند. پيامبر با ارتشى منظم و در حدود سى هزار نفر، عازم تبوك شد گروهى به علت نفاق و نداشتن ايمان و اعتقاد، از شركت در جهاد امتناع كردند و شرح حال اين گروه در تفسير آيات پيش گذشت. پيامبر گرامى درباره آنان تصميم خطرناكى نگرفت، بلكه آنان را معرفى كرد.
ولى روزى كه پيامبر بسيج عمومى اعلام كرد، سه نفر از مسلمانان حقيقى به‏نام‏هاى هلال، كعب و مراره از شركت در اين جهاد مقدس، امتناع كردند و اگر مسلمانان به موقع براى دفع قيام نمى‏كردند؛ چه بسا با حمله‏اى ناگهانى تمام زحمات پيامبر و مسلمانان در طول 22 سال از بين مى‏رفت. اين سه نفر از رسول‏خدا معذرت طلبيدند كه اكنون موقع رسيدن خرما و فصل جمع‏آورى محصول است و نيز افزودند كه ما در ظرف چند روزى كارهاى خود را روبه‏راه مى‏كنيم و بلافاصله خود را به ارتش اسلام مى‏رسانيم.
ناگفته پيداست، پوزش آنها منطقى نبود و هرگز اين گونه عذرها در لحظه‏اى كه اساس مذهب در خطر افتاده است پذيرفته نيست. مال دنيا و ثروت دنيا در صورتى لذت بخش است كه استقلال ملتى محفوظ بماند و اسارت در دست دشمن سايه شوم خود را بر سر آنها نيفكند. ملتى كه به‏موقع دست به جهاد نزند و براى چند خروار گندم و جو و خرما دست روى دست بگذارد و جاده را براى ورود دشمن و حمله ناگهانى او باز گذارند، هرگز در آينده از استقلال مالى و اقتصادى برخوردار نخواهد شد.
عقل و خرد مى‏گويد بايد از محصول و خرما و تمام درآمد يك‏سال گذشت و در سايه استقلال سياسى به استقلال اقتصادى نيز رسيد. ولى متأسفانه خرد آنان اين حقيقت را درك نكرد، سود موقت را بر سود دايم مقدم داشتند.
حبّ دنيا چنان دامنگير اينها شد كه براى حركت خود به جبهه، امروز و فردا كردند كه ناگهان خبر مراجعت موفقيت‏آميز پيامبر در مدينه پيچيد. اين سه نفر از كرده خود آن‏چنان پشيمان بودند كه حدّ نداشت. براى جبران به استقبال رسول‏خدا رفتند و سلام عرض كردند و تبريك گفتند، ولى پيامبر اعتنايى نكرد و پس از ورود به مدينه، تصميم مهمى درباره آنها گرفت و دستور داد مسلمانان همه گونه روابط خود را با آنان قطع كنند، زنان آنها حضور پيامبر آمدند و عرض كردند: اى پيامبر خدا، آيا ما نيز در اين باره تكليف و وظيفه‏اى داريم؟ فرمود: بله، لازم است در خانه‏هاى آنها بمانيد، اما با آنان همبستر نشويد.
اعتصاب عمومى در حق سه نفر اعلام گرديد. نخستين مبارزه منفى در اسلام به مرحله اجرا گذارده شد. سياست خردمندانه پيامبر كه جزء لاينفك آيين او بود، نقش عجيبى داشت. تجارت و بازار متخلفان از جهاد راكد ماند، اجناسشان به‏فروش نرسيد نزديك‏ترين افراد آنها از سخن گفتن با آنها امتناع كردند و به تعبير قرآن: «ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرضُ بِما رَحُبَتْ». سرزمين پهناور مدينه برايشان مانند قفس گرديد، روح و روان آنان در فشار سختى قرار گرفت چنان كه مى‏فرمايد: «وَضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ».
اين سه نفر به حكم خرد با كمال فراست فهميدند در محيط اسلامى، زندگى جز با پيوستن به صفوف مسلمانان امكان ندارد، در ميان اكثريت تعداد اقليت ناچيز نمى‏تواند زندگى كند، شايد منظور از جمله «وَظَنُّوا أَنْ لامَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلّا إِلَيْهِ؛ دانستند كه پناهگاهى جز خدا نيست» معناى وسيعى دارد كه اين مطلب را نيز شامل است؛ يعنى براى ايمان آنها دو انگيزه بود: يكى فطرت و وجدان كه آنان را به سوى ايمان و توبه مى‏كشانيد و ديگر حساب‏هاى اجتماعى، منهاى حساب ايمان. زيرا آنان ديدند كه با اين وضع زندگى براى آنها محال خواهد بود و به‏ناچار تسليم حق و حقيقت گرديدند.

اعتصاب چگونه شكسته شد؟

مدت اعتصاب پنجاه روز تمام بود: چهل روز در مدينه بودند و ده روز در اطراف مدينه در بيابان‏ها. سه روز آخر را روزه گرفتند. هر كدام در گوشه بيابان مشغول عبادت بودند. ناگهان جبرئيل آمد و آيه 118 را آورد و پيامبر اكرم كسى را فرستاد و به آنها بشارت داد كه خداوند توبه شما را پذيرفته است.

مبارزه منفى بى دردسرترين مبارزه

جاى گفتگو نيست، ملتى كه بخواهد بر دشمن پيروز گردد و مبارزه مثبت انجام دهد، ناچار است مقدمات و عوامل پيروزى را فراهم آورد، ارتش منظمى كه مى‏خواهد با آخرين سلاح‏ها مجهز گردد دستگاه‏هاى اطلاعاتى و سازمان‏هاى جاسوسى و ده‏ها ابزار جنگى لازم دارد، ولى ملتى كه هنوز در چنگ استعمار است، قدرت چنين مبارزه‏هايى را ندارد. براى اين طبقه، مبارزه منفى از بى‏دردسرترين مبارزه‏هاست. اعتصاب اكثريت برضدّ اقليت ناچيز - كه ستون پنجم را در كشور تشكيل مى‏دهند و از پشتيبانى دولت‏هاى بيگانه برخوردارند - بسيار مؤثر و مفيد است و كوچك‏ترين زحمتى ندارد.
سياستى كه جزء دين اسلام است، همين سياست معقولانه رسول اكرم است. اداره يك خانواده، با بى‏تدبيرى رئيس خانه امكان‏پذير نيست، يك شركت تجارتى بدون تدبير مديرعامل و هيأت مديره، با شكست روبه‏رو مى‏گردد، آيا اداره يك كشور پهناور كه تحت نظر صاحب رسالت و جانشينان او اداره خواهد شد، ممكن است نقشه سياسى نداشته باشد؟
اين آيه علاوه بر اين‏كه درس‏هاى آموزنده‏اى به زمامداران مسلمان مى‏دهد، هر فردى از افراد ملت نيز مى‏تواند از اين آيه يك سلسله نتايج جزئى بگيرد.
ما دايره اجراى اين سياست اسلامى را كوچك‏تر مى‏گيريم، روى سخن با يك‏مشت مسلمان است كه سراسر اجتماع ما را فرا گرفته است. در فاميل همه ما افرادى پيدا مى‏شوند كه عملاً به احكام دين ما، از خود بى‏اعتنايى نشان مى‏دهند تكليف ما با چنين افراد چيست؟ آيا لازم نيست پس از تذكرات مفيد و سودمند و پس از اعتراضات زبانى، روابط خود را با آنها محدودتر كنيم؟! و روى خوش به كسانى كه از نصايح مشفقانه ما پند نمى‏گيرند نشان ندهيم، تا لااقل از اين راه آنها را به سوى ترك گناه و پيروى از تعاليم عالى اسلام بكشانيم؟
البته اين قسم امر به معروف و يا مبارزه با فساد، پس از طى مراحلى است كه اگر آن مراحل درباره شخص آلوده مؤثر واقع نشد، در اين هنگام بايد دست به مبارزه منفى به صورت اعتصاب زد. در اين جا براى تكميل مطلب به نقل يك حديث از اميرمؤمنان(ع) اكتفا مى‏كنيم:
«أدنى الإنكار أن يلاقي أهل المعاصي بوجوه مكفهرة؛
كمترين مرتبه امر به معروف و نهى از منكر اين است كه مردم مسلمان با مردم مسلمان گنه‏كار، با چهره‏هاى درهم كشيده روبه‏رو شوند».

منظور از جمله «لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىّ» چيست؟

پيامبر اكرم به حكم خرد و نصوص قرآن معصوم از گناه است. مهاجر و انصار با اين‏كه عصمت ندارند بلكه همه آنها هم، مرتبه عدالت را دارا نيستند با وجود اين در جريان «جنگ تبوك» گناهى از آنها كه موجب فسق باشد سرنزده بود، به‏گواه اين‏كه مى‏گويد: «مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ؛ نزديك بود دل‏هاى برخى از آنها از حق منحرف شود(ولى منحرف نشدند تا موجب فسق گردد)...» و منظور همان تنبلى و سستى بود كه اثر مستقيم گرمى هوا و رسيدن ميوه‏ها بود و اين مطلب امرى طبيعى است كه در طبقات مختلف به‏وجود مى‏آيد.
بنابراين مقصود از جمله «تابَ اللَّهُ» چنان‏كه لغت گواهى مى‏دهد مشمول رحمت قرار دادن است. در لغت آمده است: «تاب عليه؛ رجع إليه بالرحمة». هرگز چنين تعبيرى دلالت بر صدور گناه نمى‏شود.
تخلف آن سه نفر اگر چه جنبه مخالفت داشت و جمله «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ» نيز عطف بر «عَلَى النَّبِىّ وَ الْمُهاجِرينَ» است، ولى با اين همه دليل بر صدور معصيت از نبى و ياران با وفاى او، كه در لحظه‏هاى سخت از او پيروى كرده‏اند، نمى‏شود؛ زيرا در خود آيه 117، كه متعرض حال پيامبر و اصحاب اوست، گواه محكمى بر عدم صدور معصيت موجود است و اتحاد سياق و عطف كردن جمله «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ» بر جمله «وَ عَلَى النَّبِىّ» گواه بر اتحاد از نظر مضمون نيست.


1 . محمّد(47) آيه 30.
2 . ممتحنه(60) آيه 1.
3 . زمر(39) آيه 65.
4 . نساء(4) آيه 64.
5 . آل عمران(3) آيه 103.
6 . ر.ك: حديد(57) آيات 11 و 18؛ تغابن(64) آيه 17 و مزمل(73) آيه 20.
7 . مجادله(58) آيه 22.
8 . براى آگاهى از آياتى‏كه در اين قسمت نازل شده براى نمونه ر.ك: آل‏عمران (3) آيه 28؛ توبه (9) آيات 80ù23.