مسلمانان صدر اسلام در قيافههاى گوناگون
97. «الأَعرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفاقاً وَأَجْدَرُ أَنْ لا يَعْلَمُوا
حُدُودَ ماأَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
عربهاى باديهنشين، در كفر و نفاق سرسختترند و به حدود و قوانينى كه خداوند بر
پيامبر خود نازل كردهاست كمتر توجه دارند. خداوند دانا و حكيم است».
98. «وَمِنَ الأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَربَّصُ بِكُمُ
الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛
برخى از باديهنشينان، آنچه را در راه خدا خرج مىكنند، غرامت و خسارت مىپندارند
و در انتظار حوادث سوء بر شما هستند. حوادث بد، متوجّه آنها باد. خداوند شنوا و
داناست».
99. «وَمِنَ الأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ ما
يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ
لَهُمْ سَيُدْخِلُهُم اللَّهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
ولى برخى از باديهنشينان (برخلاف گروه گذشته) به خدا و روز ديگر (رستاخيز) ايمان
دارند و آنچه را در راه خدا خرج مىكنند و دعايى را كه پيامبر در حقّ آنان
مىنمايد، مايه تقرب به خدا مىدانند. آگاه باشيد كه اين كارها مايه تقرب به خداست.
خداوند به زودى آنان را در رحمت خود وارد مىكند. خداوند آمرزنده و رحيم است».
100. «وَالسّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ وَالَّذِينَ
اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ
لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِى تَحْتَها الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ
الفَوْزُ العَظِيمُ؛
افرادى از مهاجر و انصار كه در ايمان پيشى گرفتهاند و كسانى كه از آنان بهخوبى
پيروى نمودهاند، خداوند از آنها خشنود و راضى شدهاست و براى آنها بهشتهايى است
كه زير درختان آنها جوىهايى جارى است، آماده كرده است و تا ابد در آن جا هستند.
اين است كاميابى بزرگ».
101. «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ المَدِينَةِ
مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ
مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ؛
برخى از باديهنشينان كه در اطراف مدينه زندگى مىكنند و همچنين بعضى از اهل مدينه
كه در نفاق غوطهورند، تو(اى پيامبر،) آنها را نمىشناسى. ما مىشناسيم و دوبار
آنها را عذاب مىكنيم، آنگاه به عذابى بزرگتر برده مىشوند».
102. «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ
سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
گروهى از آنها به گناه خود اعتراف كردهاند، عمل نيك و بد را بههم آميختهاند.
شايد خداوند توبه آنها را بپذيرد. خداوند آمرزنده و رحيم است».
«اعراب» اسم جمع است كه مفرد ندارد و يا جمع «اعرابى» است و در لغت، به گروه
باديهنشين از عرب و عجم، «اعراب» مىگويند و گاهى افراد بىاطلاع از معناى اين
لفظ، با آيه «الأَعرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفاقاً»، بر دورى نژاد عرب از ايمان
استدلال مىكنند، در صورتى كه اين لفظ به معناى عرب در مقابل عجم نيست، بلكه مقصود،
هر باديهنشين است كه از تمدن و «سواد اعظم» دور باشد، هر چند از نظر نژاد و زبان
عرب نباشد.
آيات مورد بحث - برخلاف اصل مسلم نزد اهلتسنن، كه همه صحابه پيامبر را عادل و
پاكدامن و رهرو حقيقت مىدانند، هر چند يكديگر را سب كنند و خون همديگر را بريزند
و هزاران نفر را سربهنيست نمايند - اصحاب و ياران پيامبر را به دستههاى مختلفى
تقسيم مىكند و آب پاكى روى دست كسانى كه همه صحابه را عادل و متقى مىدانند،
مىريزد. اكنون تشريح اين گروه:
1. باديهنشينان دور از ايمان و تقوا
مردم باديهنشين، براثر نداشتن معلومات صحيح و تربيتهاى سازنده، نفوذ در آنها به
سختى و كندى انجام مىگيرد. آنان گرچه از فطرت و سرشت دست نخورده بهره دارند، ولى
دست كشيدن از عقايد موروثى كه با آن رشد و نمو كردهاند، بسيار كار مشكلى است. قرآن
به اين حقيقت با جمله «أشَدَّ كُفْراً وَ نِفاقاً؛ در كفر و نفاق سرسخت هستند»،
اشاره مىكندو آنگاه آنان را افراد ناآگاه از قوانين و حدود الهى معرفى مىنمايد،
چنانكه مىفرمايد: «وَأَجْدَرُ أَنْ لايَعْلَمُوا حُدُودَ ماأَنْزَلَ اللَّهُ».
اين گروه آگاهى از قوانين الهى ندارند، اين گروه به خاطر داشتن كفر و نفاق و عدم
آگاهى از واجبات و محرمات، زكات الهى را نوعى جريمه مىپندارند و پيوسته در انتظار
حوادث بد عليه اسلام و مسلمانانند تا با سقوط و نابودى دولت اسلامى از پرداخت اين
جريمه راحت گردند، چنانكه مىفرمايد: «وَمِنَ الأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما
يُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَربَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ...».
ولى در عين حال افراد باديهنشين آنچنان نيستند كه نفوذ در آنها ممكن نباشد، بلكه
در پرتو عوامل صحيح و روشهاى مؤثر مىتوان در ايشان نفوذ كرد و غبار جهل و زنگ شرك
را از قلوب آنان زدود، چنانكه در آيه 99 به اين مطلب اشاره شدهاست.
اسلام با زندگى باديهنشينى و بيابانگردى، كه مايه محروميت از مزاياى دين و اجتماع
انسان است، مخالفت و آن را نوعى رهبانيت تلقى نمودهاست.
امير مؤمنان به گروه خوارج كه از اجتماع مسلمانان دورى جسته و بهسان باديهنشينان
عزلت و انزوا انتخاب كرده بودند، اين چنين خطاب مىكند:
«و الزموا السواد الأعظم؛ فإنّ يداللَّه مع الجماعة، و إيّاكم و الفرقة؛ فإنّ
الشاذّ من الناس للشيطان كما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب؛
به اجتماعات بزرگ بپيونديد؛ چون دست خدا با اجتماعات است و از عزلت و تكروى
بپرهيزيد تكروان اجتماع، به دام شيطان مىافتند، چنانكه گوسفند بازمانده از گله،
طعمه گرگ مىگردد».
2. باديهنشينان مؤمن
گروه ديگر از باديهنشينان، روى عوامل خاص به خدا و سراى ديگر ايمانآورده و زكات
را براى تقرب به خدا، نه خسارت و غرامت مىدانند. خداوند آنها را در پوشش رحمت خود
قرار مىدهد، چنانكه درباره آنان مىفرمايد: «وَمِنَ الأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ
بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ ما يُنْفِقُقُرُباتٍ...».
3. پيشگامان در ايمان از مهاجر و انصار
گروه سوم، پيشگامان در ايمان از مهاجر و انصارند و مقصود كسانى هستند كه پيش از جنگ
«بدر» به پيامبر گرويده و او را در موقع تنهايى يارى كردهاند. بهطور مسلم اين
گروه، براثر سبقت در اسلام و ايمان، رضايت خدا را جلب كرده و در پوشش رحمت او قرار
گرفتهاند، چنانكه مىفرمايد: «والسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِينَ وَ
الأَنْصارِ».
4. پيروان گروه پيشين
قرآن اين گروه را با جمله «وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» معرفى مىكند.
«تابعين» در اصطلاح محدثان به گروهى گفته مىشود كه پيامبر را درك نكرده، اما صحابه
او را درك نمودهاند، در حالى كه اين اصطلاح مخصوص محدثان و علماى رجال است و مقصود
قرآن از جمله «اتّبعوهم» عموم كسانى است كه از پيشگامان در اسلام بهخوبى پيروى
نمايند، خواه پيامبر را ديده باشند و يا نديده باشند و لفظ «باحسان» قيد «اتّبعوهم»
است؛ يعنى گروهى كه از پيشگامان در اسلام به خوبى تبعيت و پيروى كردهاند.
5. گروه غوطهور در نفاق از باديهنشين و شهرنشين
گروهى از اعراب و گروهى از مردم مدينه، به اسلام تظاهر مىكردند، در حالى كه در دل
ايمان و اعتقادى نداشتند. اين گروه همگى از صحابه پيامبر بودند و نفاق آنان آنچنان
بود كه گاهى پيامبر نيز آنان را نمىشناخت، آنجا كه مىگويد: «...وَمِنْ أَهْلِ
المَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ...؛ گروهى از اهل مدينه
آنچنان در نفاق غوطهور شدند كه آنان را نمىشناسى... و ما مىشناسيم».
اگر پيامبر اسلام آنان را با نام و نشان نمىشناسد؛ مانع از آن نيست كه آنان رااز
طريق ديگر بشناسد، چنانكه مىفرمايد: «وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ القَوْلِ».(1)
همانطور كه گروهى از باديهنشينان، فرو رفته در كفر و نفاقند و گروهى، سربه زير و
پوياى حقيقت مىباشند، همچنين گروهى از شهرنشينان، مورد رضايت و خشنودى خدا قرار
گرفته و گروه ديگر غوطهور در نفاقند و از اين مطلب مىتوان نتيجه گرفت كه مايه
برترى، ايمان و تقوا و پويايى حق است؛ نه باديهنشينى، پيوسته كفر آفرين و
نفاقزاست و نه شهرنشينى، ملازم با ايمان و صفا، بلكه تربيت صحيح و روشهاى منطقى
مىتواند از هر دو گروه انسان سالم و صالح بسازد و دورى از تربيت است كه مايه كفر و
نفاق مىگردد، هر چند وسايل تربيت و موجبات اصلاح و پويايى حق در «سواد اعظم»
آمادهتر و فراهمتر است.
6. گروهى كه نيك و بد را بههم آميختهاند
گروه ديگر كسانى هستند كه گاهى نيكوكار و پوياى حقيقت و گاهى بدكار و گنهكار هستند
و قرآن اين گروه را در آيه 102، چنين معرفى مىكند: «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً
وَآخَرَ سَيِّئاً».
نقطه خوب اين گروه اين است كه خويشتن و مسير خود را شناخته و به گناهان خود اعتراف
نمودهاند، چنانكه مىفرمايد: «اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ» و اگر اين حالت در آنان
نبود چندان فاصلهاى با ديگر گروههاى باطل نداشتند.
به جهت اهميتى كه اين گروه دارند و غالب افراد اجتماع ما را، اين گروه تشكيل
مىدهند، قرآن در آيات بعدى درباره اين گروه نيز سخن مىگويد، چنانكه مىفرمايد:
«وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ؛ گروهى هستند كه اميد به رحمت خدا دارند».
مشروح اين قسمت را در تفسير آيه 106 همين سوره خواهيد خواند.
آيات مورد بحث، ياران پيامبر و صحابه او را به قيافههاى گوناگون معرفى مىكند و
همگى حاكى از آن است كه در ميان آنان، صالح و طالح، مسلمان و كافر، مؤمن و منافق،
نيكوكار و بدكار و... وجود داشته است، با وجود اين چگونه مىتوان، همه صحابه پيامبر
را عادل و دادگر و پاك دانست؟
برخى با آيه «السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ»، بر
عدالت صحابه پيامبر و خوبى و پاكى آنان استدلال مىكنند، در صورتى كه اين آيه، يك
دسته از آنان را مىستايد و خدا را از آنان خشنود معرفى مىكند، نه همه دستهها و
گروههاى آنان را و آيات ديگر، از قيافههاى خشن و نفاقزاى گروههاى ديگر گزارش
مىدهند.
حتى آيه «السَّابِقُونَ...» نيز، گواه بر آن نيست كه همه اين گروه تا لحظه مرگ مورد
رضايت خدا بودهاند؛ زيرا افرادى از اين گروه، بعداً راه ارتداد و يا معصيت را پيش
گرفتهاند، كه به تعدادى از آنها ذيلاً اشاره مىكنيم:
1. عبداللَّه بن سعد بن ابى سرج. وى برادر رضاعى عثمان و از مهاجران مكه بود و از
نويسندگان وحى به شمار مىرفت. بعد مرتد شد و از مدينه به مكه گريخت و مدعى شد كه
من نيز مىتوانم قرآنى نظير قرآن محمّد(ص) بياورم. قرآن درباره او چنين يادآور
مىشود: «وَمَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ؛ گفت: به زودى قرآنى
مانند قرآن محمّد(ص) نازل خواهم كرد»، و پيامبراكرم در روز فتح مكه خون چند نفر را
مباح كرد. يكى از آنها همان شخص بود. آنگاه بهخاطر شفاعت عثمان، توبه او را
پذيرفت و بار ديگر در عداد مسلمانان قرار گرفت.
2. حاطب بن ابى بلتعه. او در رديف مبارزان جنگ بدر بود، ولى براى مشركان جاسوسى
مىكرده و نامهاى از مدينه به مكيان نوشت و آمادگى پيامبر را براى فتح مكه گزارش
داد و آن را بهوسيله زنى فرستاد و پيامبر على(ع) را مأمور ساخت كه اين زن را از
نيمه راه برگرداند و نامه را از او بگيرد. آيا اين عمل با عدالت و پاكى مىسازد و
قرآن درباره او مىفرمايد:
«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ؛(2)
اى افراد با ايمان، دشمنان من و خودتان را دوست خود قرار ندهيد».
3. عبيداللَّه بن جحش. از مسلمانان مكه است و پس از مهاجرت به حبشه از دين اسلام
دست كشيد و نصرانى شد.
4. حكم بن عاص. از تابعين «بإحسان» است كه بهخاطر كارهاى زشتى كه انجام مىداد
رسول خدا او را به مكه تبعيد نمود.
5. وليد بن عقبه. از تابعين مزبور است و قرآن صريحاً او را در سوره حجرات «فاسق»
ناميد و در زمان استاندارى خود در كوفه، از جانب عثمان نماز صبح را در حالت مستى
چهار ركعت خواند و سپس از آنجا به مدينه فرا خوانده شد و حدّ شراب بر او جارى
گرديد.
6. حرقوص بن زهير. رئيس خوارج كه در تقسيم غنايم به پيامبر اعتراض كرد و پيامبر از
آينده خطرناك اين مرد خبر داد.
خلاصه با وجود اين افراد ناصالح در ميان منافقين و تابعين از مهاجر و انصار، چگونه
مىتوان گفت كه خداوند از همه آنها تا لحظه مرگ راضى بودهاست؟
ايمان و اخلاص مهاجر و انصار، مانند ديگر مقتضيات است كه بهرهبردارى از آنها مشروط
بر اين است كه بعدها اعمالى انجام ندهند كه اين مقتضى را از تأثير بيندازد و به قول
دانشمندان، رضايتى كه در اين آيه وارد شدهاست پاداشى نسبى است و هيچ منافات ندارد
كه همين اشخاص بعداً كارهايى انجام دهند كه پاداش آنها، خشم خداوند و دوزخ باشد.
هرگز اين آيه نيامده است به اصحاب سابق رسول خدا مصونيت قطعى ببخشد كه چون خداوند
از آنها خوشنود شده است هر كارى كه دلشان خواست انجام بدهند و يا ما هر كار
نامشروعى از يكى آنها ديديم به حكم آيه مجبور به تأويل گرديم، به گمان اينكه آيه
در حقّ آنان حكم قطعى صادر كرده است و اعمال زشت و بد آنان را توجيه كنيم. نه، هرگز
چنين مصونيتى به احدى از انبيا و اوليا - حتى رسول اكرم - داده نشده است. خداوند به
گرامىترين افراد بشر چنين مىفرمايد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ
وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛(3)
هرگاه شرك و بتپرستى را پيشهگيرى، تمام خدمات و كارها و عبادات توحبط و بىارزش
مىشود». هرگز ايمان و اخلاص ياران پيامبران بيش از ايمان و فداكارىهاى پيامبران
خدا نبود.
قرآن درباره ابراهيم و فرزندان وى مانند اسحاق و يعقوب و موسى و هارون چنين
مىفرمايد:
«وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ماكانُوا يَعْمَلُونَ؛
اگر شرك ورزيده بودند، تمام اعمال آنها بىارزش مىشود».
راههاى درآمد دولت اسلامى
103. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها وَصَلِّ
عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلوتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛
از اموال آنها زكات بگير و بدينوسيله پاك و پاكيزهشان گردان و درباره آنان دعا كن
كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست و خداوند شنوا و داناست».
104. «أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ
وَيَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛
آيا نمىدانند كه خداوند توبه را از بندگان خود مىپذيرد و زكاتها مىگيرد وبه
راستى خداوند توبهپذير و رحيم است».
105. «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ
وَسَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ
تَعْمَلُونَ؛
بگو: عمل كنيد كه خداوند و رسول او و مؤمنان كردار شما را بهزودى خواهند ديد و
بهسوى خداوندى كه پنهان و آشكار را مىداند، برده مىشويد آنگاه از آن چه انجام
مىداديد شما را خبر مىدهد».
106. «وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمّا يَتُوبُ
عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
دسته ديگر عاقبت كار آنها محول به فرمان خداوند است يا آنها را عذاب مىكند و يا
مىبخشد. خداوند دانا و حكيم است».
بررسى نظام مالى و تشريح نظام اقتصادى اسلام، به بحثهاى مبسوط و مفصلى نياز دارد
كه فعلاً از هدف ما بيرون است و گوشهاى از اين نظام مالى را، مالياتى بهنام
«زكات» تشكيل مىدهد. ما در تفسير آيه 60، به اجمال در اين باره بحث نموديم و اكنون
براى تكميل بحث گفتار گذشته را مجدداً دنبال مىكنيم. دركشورهاى سرمايهدارى دو نوع
ماليات وجود دارد:
اوّل، ماليات مستقيم كه به سود خالص سهام شركتهاو در آمد بنگاههاى اقتصادى و غيره
تعلق مىگيرد.
دوم، مالياتهاى غير مستقيم كه بهصورت تعرفههاى گمركى يا انواع انحصارات، بر مردم
تحميل مىشود.
مالياتهاى مستقيم، در بسيارى از كشورها روى اشكالاتى كه ميان مأمورين دولت و
مؤديان ماليات، پيش مىآيد، نوعاً بهطور كامل دست يافتنى نيست. رجال ثروتمند گاهى
بهوسيله رشوه، عقل و هوش و ايمان مأموران را مىخرند و اگر از اين راه نتوانستند،
از شخصيت و نفوذ خود استفاده مىنمايند و سرانجام از پرداخت ماليات شانه خالى
مىكنند و اگر حكومت وقت، دولت ناتوانى باشد شاخص درآمدهاى مالياتى به حداكثر تنزل
مىكند و اگر حكومت مقتدرى روى كار باشد و همه گونه تشبثات صاحبان زور و زر را خنثى
كند، سرمايهداران داخلى سرمايههاى خود را پنهان نموده و يا به خارج كشور منتقل
مىسازند و سرانجام سطح توليد داخلى، كاهش يافته و موازنه اقتصادى بههم مىخورد.
اكنون صاحب نظران اقتصادى، براى حل اين گونه اشكال و تسهيل و تسريع در وصول ماليات،
فشار روى ماليات غير مستقيم آورده و از اين راه از مردم مالياتهايى مىگيرند و
بدين وسيله درآمد دولتها را از راه تعرفههاى گمركى و انحصارات دولتى بهحد قابل
ملاحظهاى افزايش مىدهند.
ولى آيا گرفتن چنين مالياتى براساس صحيح و مستقيمى استوار است يا اينكه اين نوع
ماليات، تحميلى است بر طبقه مصرف كننده؛ ظلم و ستمى است بر محروم و مستمند نه بر
كارفرما و نه بر افراد ثروتمند؟ زيرا آنچه بنگاههاى توليدى و بازرگانى وارد
كننده، به عنوان ماليات غير مستقيم مىپردازند بهحساب هزينه توليد و يا خرج خريد و
وارد كردن در آورده و هنگام عرضه كالا، تمام آنها را به عنوان هزينه روى آن مىكشند
و به مصرف كننده تحميل مىنمايند.
طرز تعلق ماليات در اسلام
اسلام مانند ساير ملل به اصول اقتصادى اهميت خاصى مىدهد. اساس مالياتگيرى و طرز
تعلق آن در اسلام براساس ماليات مستقيم است؛ يعنى پيوسته از سود خالص افراد، براى
تأمين نيازمندىهاى اجتماعى و بالا بردن سطح زندگى طبقه محروم و تأسيس سازمانهاى
بهداشتى و فرهنگى، تشكيل قدرتهاى نظامى و دفاع ملى و... ماليات مىگيرد:
از منافع كسب، صدى بيست (خمس) و از طلا و نقره و جو و گندم و خرما و كشمش و شتر و
گاو و گوسفند صدى ده (زكات) - در صورتى كه هر كدام بهحد نصاب خود برسند - به
صورتهاى مختلفى ماليات تعلق مىگيرد كه شرح آن در نوشتههاى فقهى به دقت بيان شده
است. علاوه بر اينها از منافع زيرزمينى و كليه معادن و آنچه غواصان براثر فرو رفتن
در آب بهدست مىآورند و گنجهايى كه در نقاط مختلف پيدا مىشود و... نيز صدى بيست
به عنوان ماليات اسلامى به منظورهاى مختلف گرفته مىشود.
اين نوع مالياتگيرى از جهاتى بر ماليات غير مستقيم ترجيح دارد؛ زيرا در اين صورت
طبقه فقير و مستمند، از پرداخت ماليات معاف خواهند بود. بنابراين ماليات به سود
خالص موجود پس از كسر هزينه زندگى در منافع كسب و يا كسر هزينههاى لازم در زكات
تعلق مىگيرد و كسانى كه قادر به تأمين زندگى يكساله خود نيستند معمولاً سرو كارى
با اداره دارايى اسلام ندارند، بلكه بيشتر طرف حساب، بنگاههاى توليدى، بازرگانان
وارد كننده، صاحبان صنايع خواهند بود و از اين راه علاوه بر اينكه نيازمندىهاى
ضرورى مسلمانان برطرف خواهد شد، ثروت متراكم، عادلانه تقسيم مىشود.
اسلام با تقويت ايمان مأموران دارايى، مؤديان ماليات و با ايجاد پليس باطنى و با
اعتقاد به اينكه پرداخت ماليات بهفرمان خداوند جهان است كه علاوه بر منافع دنيوى
مزاياى بىشمار فردى دارد، كشمكشهاى فعلى را، كه در كشورهاى سرمايهدارى موجود
است، از بين برده و بهترين عامل وصول را، كه همان ايمانِ دهندگانِ زكات و خمس است،
در پيروان خود بهوجود آوردهاست.
نكاتى چند در آيههاى مذكور
1. اسلام معتقد است دادن زكات نفوس افراد را از نظر اخلاق رذيله، مانند بخل و طمع و
پستى و قساوت تطهير مىكند و مردم زكات دهنده براثر پرداخت واجب مالى، اين سلسله از
اوصاف بد را از وجود خويش ريشه كن مىسازند و در نتيجه صفات برجستهاى مانند رأفت و
محبت و نوعدوستى جاىگزين آنها مىگردد، علاوه برآن نفوس اجتماع را از آفتها و
انفجارها، كه غالباً از طرف بيچارگان صورت مىگيرد، مصون مىدارد.
تطهير به معناى پاك كردن و تزكيه به معناى نمو و رشد گياهان است، از اين رو گويا
صفات برجسته كه خميره ذات انسانى است، با دادن زكات رشد و نمو مىكند.
2. دعاى پيامبر وسيله آرامش مؤديان زكات است، «وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ
سَكَنٌ لَهُمْ؛ براى آنها دعا كن كه دعاى تو وسيله آرامش آنهاست»، همان طور كه دعاى
او وسيله آمرزش گناهان است:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ
وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُول لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوّاباً رَحِيماً؛(4)
اگر مردم زمانى كه بر نفسهاى خود ستم كردهاند، پيش تو (پيامبر) مىآمدند و از
خداوند طلب آمرزش مىكردند و پيامبر نيز در حقّ آنها استغفار مىنمود، خداوند
توبهشان را مىپذيرفت».
خانه نفاق
107. «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ
المُؤْمِنِينَ وَإِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ
وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلّا الحُسْنى وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ
لَكاذِبُونَ؛
دستهاى از منافقان كسانى هستند كه به منظور ضرر زدن به مسلمانان و تقويت كفر و
ايجاد دو دستگى ميان مؤمنان، كمينگاهى براى كسى كه قبلاً با خداوند و پيامبر وى به
محاربه برخاستهبود، ساختهاند. و سوگند مؤكد ياد مىكنند كه، ما جز كار خير، هدفى
نداشتيم و خداوند گواهى مىدهد كه آنان دروغ مىگويند».
108. «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ
يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ اَنْ يَتَطَهَّرُوا
وَاللَّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرِينَ؛
هرگز در آنجا نماز مگزار. مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شدهاست، شايسته
است در آن نماز بگزارى. در آن مسجد مردانى نماز مىگزارند كه مىخواهند پاك شوند و
خداوند افراد پاك را دوست مىدارد».
109. «أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلَى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوانٍ خَيْرٌ
أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِى نارِ
جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لا يَهْدِى القَوْمَ الظّالِمِينَ؛
آيا آن كس كه شالوده كار خود را براساس پرهيزكارى و خوشنودى خداوند گذارده است بهتر
است يا آنكه آن را برلب سيلگاهى كه در حال ريختن است گذارده و با آن در آتش جهنم
سقوط مىكند؟ خداوند ستمكار را هدايت نمىكند».
110. «لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِى بَنَوْا رِيبَةً فِى قُلُوبِهِمْ إِلّا أَنْ
تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
بنايى كه به وجود آوردهاند مايه اضطراب و شك و ترديد قلوبشاناست، مگر اينكه
دلهاى آنها (بهوسيله مرگ) پاره پاره شود. خداوند دانا و حكيم است».
سرگذشت مسجد ضرار
در شبهجزيره عربستان دو منطقه وسيع، مركز اهل كتاب بود: نخست مدينه و اطراف آن، كه
يهوديان عربستان در آنجا تمركز داشتند؛ ديگرى نجران، كه مركز نصارا بود. مردى در
مدينه بهنام ابوعامر اطلاعات جامع و وسيعى درباره كتب عهدين (تورات و انجيل و...)
داشت و به تمام معنا پيشواى روحانى و معنوى متنفذى بود و جلسات دينى اهل كتاب را
اداره مىنمود و مطالبى از تورات و انجيل براى آنها نقل مىكرد و پيش از بعثت و
هجرت پيامبر اسلام، نويد ظهور مىداد و علايم و نشانههاى پيامبر اسلام را كه در
اين دو كتاب آسمانى ذكر شدهاست براى مردم بازگو مىكرد.
دست تقدير، پيامبر را به مدينه كشانيد و جانبازىهاى بىدريغ اوس و خزرج باعث شد
پيامبر در مدينه اقامت گزيند. در اين هنگام نفوذ و قدرت اسلام روز بهروز در حال
گسترش بود و در اين گيرودار، ابوعامر نيز ايمان آورد و به آيين اسلام گرويد، ولى
ديگر آن عزت و عظمت و نفوذ كلمه قبلى را نداشت، بهسان يك مرد مسلمان دانشمند از او
احترام مىكردند. چيزى نگذشت كه جنگ بدر پيش آمد، سران قريش در اين نبرد سركوب
شدند، پيروزى عجيبى نصيب مسلمانان گرديد، قدرت نظامى و سياسى اسلام سراسر عربستان
را فراگرفت.
ابوعامر از اينكه قدرت فردى خود را از دست داده و فروغى در برابر مشعل فروزان
اسلام ندارد، سخت ناراحت شد. آتش كينه توزى و حسد، كانون وجود او را فرا گرفت و با
منافقان اوس و خزرج همكارى صميمانهاى را آغاز كرد و شالوده حزب منافقان را در
مدينه ريخت و تحريكات و جنب و جوشهاى مرموز اين مرد براى پيامبر اسلام روشن گرديد.
وى پيش از آنكه دستگير شود به مكه فرار نمود و با سران قريش همدست شد و جنگ احد را
بهراه انداخت و در اين نبرد شخصاً شركت كرد، ولى سودى نبرد و با قافله قريش راه
مكه را پيش گرفت و شبكه جاسوسى ضد اسلامى مدينه، طبق نقشههاى وى كار مىكرد.
سرانجام براى درهم ريختن صفوف فشرده مسلمانان، ناچار شد امپراتور روم را بر ضد
اسلام تحريك كند. سفرى به شام كرد و تمايلات بزرگ روميان را براى نبرد با مسلمانان
جلب نمود.
تا سال نهم هجرت حزب منافق در مدينه مركزى نداشت. وى ديد كه نخستين گام براى پيشرفت
كار خود اين است كه مركزى براى حزب نفاق به وجود آورد، كه همه گونه تعليمات و
تصميمات در آنجا اتخاذ شود. ابوعامر درك كرد كه ساختن چنين مركزى در محيط مدينه
دچار اشكال خواهد شد؛ زيرا پيامبر اجازه نخواهد داد كه چنين مركزى ساخته شود، در
نتيجه نقشهاى ريخت كه به آن اشاره مىشود:
مسجد ضرار در كجا و چگونه بهوجود آمد؟
يكى از دانشمندان معاصر مىگويد: در كشورى كه دين رواج كامل دارد، بهترين وسيله
براى برانداختن آن سوء استفاده از خود دين است و از خود دين بيش از هر عاملى
مىتوان عليه آن استفاده نمود. ابوعامر نيز از همين راه وارد شد. به دوازده نفر از
سران منافق ساكن دهكده قبا - كه در بيرون مدينه قرار داشت - نامهاى نوشت و دستور
داد در آن نقطه مسجدى در برابر مسجد قبا - كه پيامبر پيش از ورود خود به مدينه
شالوده آن را در مدت اقامت چند روزه خود ريخته بود - بسازند و اين ساختمان در ظاهر
بهنام مسجد باشد و در واقع محفلى براى حزب و مجمعى براى منافقان بهشمار رود و در
مواقع نماز، به بهانه نماز گزاردن در آنجا گرد آيند و تعليمات تخريبى ببينند و در
طريق اجراى دستورهاى ابوعامر به بحث و مذاكره بپردازند.
نمايندگان حزب منافق خدمت پيامبر آمدند و به بهانه اينكه پيران و بيماران در
شبهاى تار و بارانى موفق نمىشوند مسافت ميان خانهها و مسجد قبا را طى كنند،
اجازه خواستند مسجدى ساخته شود. پيامبر اكرم اجازه صريحى نداد و بلافاصله عازم تبوك
گرديد. چند ماه مسافرت پيامبر طول كشيد و منافقان از اين فرصت استفاده كرده ساختمان
مسجد را بهپايان رساندند. هنگام مراجعت پيامبر از تبوك، منافقان اصرار داشتند كه
پيامبر آنجا را با اقامه جماعت افتتاح فرمايد تا به تمام معنا رنگ مسجد بهخود
بگيرد و ديگر، رهبر مسلمانان نتواند آن را ويران كند. فرشته وحى نازل گرديد و از
منويات سوء منافقان، پيامبر را آگاه ساخت و با آوردن آيات ياد شده اهداف منافقان را
از ساختن اين معبد، در چهار كلمه خلاصه كرد و اكنون به شرح اين چهار هدف
مىپردازيم:
1. «ضِراراً»: اين مسجد به عنوان ضرر وارد كردن به مسلمانان ساخته شده و هيچ غرض
خدايى در آن نيست.
2. «وَ كُفْراً»: براى تقويت كفر بنا شده است.
3. «وَتَفْريقاً»: براى ايجاد دو دستگى و ايجاد اختلاف ميان مردم «قبا» ساخته شده
تا نتوانند آنان اجتماع صحيحى بهوجود آورند.
4. «وَ إِرْصاداً»: كمينگاهى براى ابوعامر است كه محارب خدا و پيامبر اوست. اگر چه
منافقان ادعا دارند كه غرض دينى در اين كار دارند، لكن آنها دروغ مىگويند.
آنگاه خداوند پيامبر را از اينكه در آنجا نماز بر پا دارد، نهى مىنمايد و
مىفرمايد: مسجد قبا از روز اول براساس تقوا بنا شده و غرضى دينى آنرا بهوجود
آورده است و هدف نمازگزاران آنجا، تقوا و پرهيزكارى است و هدف منافقان از اين
مسجد، ضد هدفهاى دينى است و در تشبيه مسجد منافقان به «شفا جرف هار» يعنى لب
سيلگاهى كه در حال ريختن است، منتهاى بلاغت و شاهكار ادبى بهكار رفته است.
در سرزمين شنزارى كه سيلاب جارى مىشود شنهاى كنار رودخانه همراه آب سيل شسته
مىشود و قشرنازكى از شن، كه زير آن خالى است، در سطح بالا قرار مىگيرد و با فشار
مختصرى و با تندبادى فرو مىريزد؛ يعنى قدرت منافقان و پايدارى اين مسجد در برابر
قدرتهاى مادى و معنوى مسلمانان و عنايت پيوسته خداوند، مانند ساختمانى است كه بر
لب چنين پرتگاهى ساخته شود كه ناگهان ساكنان آن و خود خانه در آتش دوزخ فرو
مىريزند، چنانكه مىفرمايد: «فَانْهارَ بِهِ فِى نارِ جَهَنَّمَ».
آنگاه، براى مأيوس كردن پيامبر از ايمان منافقان در آيه 110 تذكر مىدهد كه وجود
اين بنا، تا روز مرگ مايه ترديد قلوب آنان است و مقصود از بريده شدن قلوب در اين
آيه، همان مرگ و جان دادن است.
تفرقه بينداز و حكومت كن
جمله فوق مَثَل مشهورى است و در زبان عربى جملهاى به همين مضمون نيز هست كه
مىگويد: «فَرِّقْ تَسُد». نتيجه هر دو جمله يكى است و آن اينكه حكومت بيگانه و
تحميل اراده بريك ملت، براثر ايجاد دو دستگى است و تا دودستگى در ميان ملت رخ ندهد
محال است چنگال استعمار، بند شود. شكى نيست در اثر تفرقه، نيروهاى معنوى و مادى در
يك نقطه متمركز نمىشوند. و كليه نيروها و نقشهها براثر نبودن هماهنگى و افزايش
كارشكنى به هدر مىروند.
امير مقتدرى دوازده فرزند داشت و از تفرقه و اختلاف آنها پس از مرگ خود سخت ترسان
بود. روزى از طريق پند به آنها گفت: بقاى ملك و قدرت در گرو يگانگى است و كوچكترين
اختلاف كافى است كه هستى شما را بهدست فنا بسپارد. آنگاه دستور داد دوازده چوب
را، كه يك شخص متعارف مىتواند هر كدام از آنها را روى زانوى خود بگذارد و بشكند،
بياورند. او چوبها را دسته كرد و روى زانو گذارد، هر چه فشار داد، شكسته نشد. آن
گاه آنها را از هم جدا كرد، هر يك را جداگانه دو نيم كرد و گفت: فرزندان من،
بهواسطه اتحاد بود كه، اين چوبها در برابر فشار خارجى مقاومت كردند، ولى در اثر
تفرقه از پاى درآمدند؛ يعنى حال شما نيز مانند همين چوبهاست.
قرآن پيوسته مردم را به اتحاد و يگانگى دعوت كرده و با صداى هر چه رساتر فرموده
است: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلاتَفَرَّقُوا؛(5)
به ريسمان الهى چنگ زنيد و از هم جدا نشويد». امروز دشمنان اسلام به اختلاف داخلى
دامن مىزنند و كار بهجايى رسيدهاست كه در برخى كشورهاى اسلامى اختلاف ميان سنى و
شيعه بيش از اختلاف ميان مسلمانان و مسيحيان و هندوهاست. ما بايد به اين سياست شوم
خانمان برانداز توجه كنيم و از داستان مسجد ضرار درس عبرت بگيريم. از اين رو پيامبر
گروهى را اعزام كرد كه مسجد ضرار را ويران كنند و براى محو آثار نفاق، زبالهها را
در آنجا بريزند.
پاداش مجاهدان
111. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ
بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ
وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْراةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرآنِ
وَمَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى
بايَعْتُمْ بِهِ وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشتى كه براى آنان است، خريدهاست. آنان در
راه خدا نبرد مىكنند و مىكشند و كشته مىشوند؛وعده حقى است بر خدا كه آن را در
تورات و انجيل و فرقان اعلام داشته است. كيست كه از خدا با وفاتر به عهد خود باشد.
از اين جهت خوشحال باشيد به معاملهاى كه انجام دادهايد. اين است فيض بزرگ».
112. «التّائِبُونَ العابِدُونَ الحامِدُونَ السائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ
الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَالنّاهُونَ عَنِ المُنْكَرِ وَالحافِظُونَ لِحُدُودِ
اللَّهِ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِينَ؛
آنان توبه گران، عابدان و ستايشگران، روزهداران، ركوع و سجود كنندگان هستند، به
نيكىها دستور مىدهند و از بدىها باز مىدارند و حدود الهى را حفظ مىكنند. به
گروه با ايمان نويد ده».
هدف دو آيه نخست
آيه نخست، جامعه با ايمان را به جهاد و فداكارى در راه خدا دعوت مىكند.آنان كسانى
هستند كه جان و مال به كف مىگيرند و در راه خدا گاممىنهند و خداوند براى تشويق
اين گروه معاملهاى با آنان انجام مىدهدوآنچه را خود به آنان از جان و مال
بخشيده، به گرانترين وجهمىخرد.
اين گونه تعبيرهاى عاطفى از خصايص قرآن است و نظير آن در قرآن موضوع قرض خواهى خدا
از افراد متمكن است(6)
و خداوند آنچه را مالك آن است، از بندگان خود، استقراض مىكند و غنىِّ مطلق، براى
تحريك عواطف بندگان از بندگان سراسر فقر خود قرض مىگيرد.
در آيه دوم مورد بحث، صفات گروه مجاهد را يادآور مىگردد و براى آنانصفات
نهگانهاى بيان مىكند. هدف از توصيف اين گروه با اين صفات نهگانه،اين است كه فرد
مجاهد بداند مقام و موقعيت او در نزد خدا، تنها با شمشير زدن نيست، اگر با ديگر
صفات انسانى و ارزشهاى اخلاقى متصفنگردد، بلكه بايد همراه جهاد و كوشش در راه
دين، به تصفيه و پالايشخويش و جامعه بپردازد و با صفات زير، كه شخصيت آفرين و
انسانساز است، متخلق گردد:
1. از كارهاى زشت گذشته نادم گردد: «التائبون»؛
2. خدا را بپرستد: «العابِدُون»؛
3. او را ستايش كند: «الحامِدُون»؛
4. روزهدار باشد: «السَّائِحُون»؛
5 و 6. ركوع و سجود كند: «الرَّاكِعُونَ وَ السَّاجِدُون»؛
7 و 8. بالاتر از همه، با امر به معروف و نهى از منكر، با فساد مبارزه كند و علاوه
بر تصفيه و پالايش خويش، به اصلاح جامعه نيز بپردازد: «الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ
وَالنّاهُونَ عَنِ المُنْكَرِ»؛
9. به طور كلى تمام حدود الهى و مرزهاى دينى را به روشنى بشناسد و حلال و حرام او
را رعايت كند.
در اين صورت قيام مجاهد و فداكارى او، در نزد خدا قيمت و ارزش پيدا مىكند وگرنه
پيكرى بىروح خواهد بود.
از آنجا كه در گذشته خصوصاً در تفسير آيه 52 درباره جهاد بحث نمودهايم، ديگر بدان
نمىپردازيم و از آيههاى بعدى بحث مىكنيم.
تعصب ناروا
113. «ما كانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا
لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كانُوا أُولِى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ
أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ؛
پيامبر و كسانى كه ايمان آوردهاند نبايد براى مشركين، اگر چه خويشاوندان آنها
باشند، طلب آمرزش كنند در صورتى كه برايشان روشن شده است كه مشركان اهل دوزخند».
114. «وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها
إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ
إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ؛
استغفار ابراهيم براى پدر خود به جهت وعدهاى بود كه ابراهيم به وى داده بود. وقتى
روشن شد كه او دشمن خداوند است از او دورى جست. بهراستى ابراهيم خاشع و بردبار
بود».
115. «وَما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ
لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىءٍ عَلِيمٌ؛
شأن خداوند نيست كه قومى را پس از هدايت گمراه كند مگر اينكه چيزهايى كه بايد از
آنها بپرهيزند، بيان كند. خداوند به همه چيزداناست».
116. «إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَالأَرضِ يُحْيِى وَيُمِيتُ وَما
لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِىٍّ وَلا نَصِيرٍ؛
به راستى ملك و سلطنت آسمانها و زمين براى خداست. اوست كه زنده مىكند و مىميراند
و براى شما جز خداوند ولىّ و ياورى نيست».
اقليتهاى مذهبى كه كتاب و پيامبر آسمانى دارند در دين اسلام از رسميت كامل
برخوردارند، مال و جان آنها محترم است و در مراسم دينى خود از آزادى كامل
برخوردارند و با پرداخت ماليات مختصرى، كه آنهم در رفاه و صلاح آنها مصرف مىشود،
از همه مزاياى اجتماعى و اقتصادى بهرهمند مىشوند. ولى در اسلام، مشرك و بتپرست
،هيچ رسميتى ندارند جان و مالشان محترم نيست، حاكم اسلام، بايد قبلاً آنان را دعوت
به اسلام كند و مزاياى آيين يكتاپرستى و حقايق اديان آسمانى را براى آنها كاملاً
تشريح نمايد و هرگاه باز در شرك ايستادگى ورزند، قرآن تكليف آنها را در همين سوره
در آيه 5 معين كرده است و ما در تفسير آيه مزبور گسترده سخن گفتيم و فلسفه اين جهت
را، كه چرا با مشرك چنين معامله شدهاست، بيان نموديم.
اسلام براى پيشگيرى از اين بيمارى خطرناك، كه انسانيت انسان را تباه مىكند، دستور
داده است، همه گونه روابط ظاهرى و معنوى و عاطفى با آنها بريده شود و اگر پدر و
مادر و خويشاوند شخص مسلمانى مشرك باشند، دوستى و طرح رفاقت با آنها، لطمههاى
جبران ناپذيرى به ايمان و اخلاص آن شخص وارد مىسازد.
از اين نظر در سال نهم هجرت اين آيه نازل گرديد و خداوند مكرر از دوستى و ايجاد
روابط معنوى و طلب مغفرت در حق آنها، منع فرمودهاست. اكنون آياتى را به عنوان
نمونه ياد آور مىشويم:
1. «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ
حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ
إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ
وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛(7)
گروهى كه به خدا و سراى ديگر ايمان دارند، هرگز با مخالفان خدا و رسول او، اگر چه
پدران يا پسران يا برادران و يا خويشاوندان آنها باشند، طرح دوستى نمىريزند. آنان
كسانى هستند كه ايمان در دل آنها نقش بسته و بهوسيله روحى از جانب خود مؤيد كرده
است».
اين آيه - كه در سال دوم و يا سوم هجرت نازل گرديده - روشن مىسازد برقرارى روابط
ظاهرى و معنوى با مشرك در آغاز اسلام تا چه رسد به سال نهم - كه سال نزول سوره توبه
است - ممنوع بوده است و آيات 144-133 سوره نساء به همين مضمون هستند و بيشتر مفسران
مىگويند سوره نساء در آغاز هجرت نازل شدهاست.
2. در سوره منافقون كه به عقيده بيشتر مفسران در سال ششم هجرت نازل گرديده، استغفار
و طلب آمرزش در حقّ مشركان را امر لغو و بىاثر معرفى كرده و وجود و عدم آن را
يكسان دانسته و به پيامبر گرامى خود چنين خطاب كرده است:
«سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ
يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم؛(8)
در حق مشركان طلب آمرزش بكنى يا نكنى، يكسان است. خداوند هرگز آنها را نخواهد
آمرزيد».
نتيجه مطالعه اين آيهها اين مىشود كه مودّت و دوستى با مشرك و دعا در حقّ آنها از
آغاز هجرت ممنوع بوده و روشن مىشود كه طلب مغفرت درباره آنها، كوچكترين سودى
بهحالشان نخواهد داشت.
تحريف حقايق
محدثان معروف جهان تسنّن، بخارى و مسلم، در صحيحهاى خود بهسندى كه منتهى به
سعيدبن مسيب مىشود روايتى در شأن نزول آيه، نقل و بيشتر مفسران از آنها پيروى
نمودهاند و براى آيندگان، سند تاريخى محكمى بر كفر ابوطالب بهشمار آمدهاست.
اكنون ترجمه متن روايت:
مرگ ابوطالب فرارسيد. ابوجهل و عبداللَّه بن ابىاميه در كنار بستر وى حاضر بودند،
پيامبر رو به عموى خود كرد و فرمود: عموجان! بگو لااله الااللَّه تا من پيش خداوند
براى تو احتجاج كنم. ابوجهل و ديگران رو به ابوطالب كردند و گفتند: ابوطالب، از
آيين عبدالمطلب روى مىگردانيد؟! پيامبر از اين طرف، آنها از آن طرف اصرار مىكردند
تا اينكه ابوطالب گفت: من برآيين عبدالمطلب مىميرم و از گفتن كلمه توحيد خوددارى
كرد. پيامبر فرمود: من در حق عموى خود طلب آمرزش خواهم كرد تا آن جا كه نهى صريح از
خداوند برسد. خداوند اين آيه را كه متضمن نهى از استغفار در حق مشركان است نازل
فرمود، از آن پس از طلب آمرزش خوددارى فرمود.
بهراستى اين روايت مصداق واضح تحريف حقايق است؛ زيرا در تاريخ اسلام دلايل قطعى به
ايمان ابوطالب وجود دارد، سخنان و اشعار و فداكارىهاى او گواه روشن بر ايمان اوست.
بنابراين، اين روايت كوچكترين ارزشى در برابر آنهمه دلايل روشن نخواهد داشت، ولى
با وجود اين، در روايت اشكالاتى هست كه از نظرشما مىگذرانيم:
الف) راوى حديث سعيدبن مسيب، از دشمنان سرسخت اميرمؤمنان است. او روايت كرده پيامبر
در حقّ پدر خود طلب مغفرت مىنمود؛ در حالى كه به همين روايت، اشكال گذشته نيز
متوجه است و هرگز پدر پيامبر اسلام حساب جداگانهاى نداشته است، تا پيامبر پس از
نهى الهى در حقّ او استغفار كند.
بسيارى از محدثان بزرگ عامه، مانند ترمذى و نسائى روايت ديگرى نيز دارند. مىگويند:
على مردى را مشاهده كرد كه براى پدر مشرك خود طلب آمرزش مىكند، وى اعتراض كرد كه
چرا براى پدر مشرك خود استغفار مىنمايى؟ او در پاسخ گفت كه: ابراهيم براى آزر
مشرك، آمرزش مىطلبيد. وقتى على جريان را به پيامبر رساند آيههاى مورد بحث نازل
گرديد.
زينى دحلان در اسنى المطالب (ص 18) مىنويسد: روايت اخير شاهد ديگرى دارد. مىگويد:
مسلمانان براى مشركان استغفار مىكردند تا اينكه آيه «و ما كانَ لِلنَّبِىِّ
وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» نازل گرديد. نتيجه آيه اين شد كه از استغفار برمشركان
مرده، خوددارى كردند؛ ولى بر مشركان زنده آمرزش مىطلبيدند و مدرك آنها اين بود كه،
ابراهيم در حال حيات پدر مشرك خود در حقّ او دعا مىنمود. در اين وقت اين آيه نازل
گرديد. «وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيم...». با بودن اين روايات مختلف چگونه
مفسران تنها به روايت نخستين اعتماد كردهاند و كوشيدهاند كه كفر ابوطالب را ثابت
كنند.
ب) از دو روايت اخير استفاده مىشود كه استغفار كنندگان براى تصحيح عمل خود،
استغفار ابراهيم را شاهد مىآوردند و قرآن نيز استدلال آنها را ابطال مىكند به
اينكه، وضع پدر ابراهيم، درست براى ابراهيم روشن نبود، هنوز پرده از روى عناد و
لجاجت او برداشته نشده بود از اين رو ابراهيم پس از روشن شدن مطلب، كه آزر دشمن
خداوند است، از دعا در حقّ او خوددارى نمود. اكنون اين پرسش پيش مىآيد كه چرا
استغفار كنندگان استغفار پيامبر را در حق ابوطالب دستاويز قرار ندادند، در صورتى كه
اين مطلب، شاهد زندهترى بود. در اين هنگام بايد اين حقيقت را پذيرفت كه اصلاً طلب
آمرزش پيامبر در حقّ ابوطالب، طلب مغفرت براى مؤمن بوده و هرگز از مقوله طلب آمرزش
بر مشرك نبوده است و گرنه همين عمل براى مسلمانان مدرك مىشد و لازم بود قرآن به
پاسخ آن بپردازد. در پايان يادآور مىشويم كه مقصود از آيه «وَما كانَ اللَّهُ
لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذ هَداهُمْ؛ شأن خداوند نيست كه قومى را پس از هدايت
گمراه كند» اين است كه بفهماند طرح دوستى با مشركان نوعى گمراهى است، هماكنون
بيدار باشيد كه از اين عمل خوددارى كنيد و بدين وسيله براى شما اتمام حجت مىشود
چنانكه مىفرمايد: «حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ؛ تا آنچه را بايد
بپرهيزند براى آنها بيانكند».
در آيه «أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ» سلطنت و فرمانروايى مطلق را از آن
خداوند مىداند و بهجز او براى مؤمنان ولى و ياورى نمىداند و نتيجه اين مىشود كه
بايد مؤمنان از دشمنان او (مشركان) بپرهيزند و جز او كسى ديگر را يار و ولىّ خود
نگيرند و بدانند دوستى با رسول خدا و هواداران او از شُعَبِ ايمان به خدا و دوستى
با خداست.
اعتصاب عليه كارشكنان
117. «لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَالمُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ
الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِى ساعَةِ العُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ
فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ؛
خداوند رحمت خود را بر پيامبر و مهاجران و انصار نازل كرد؛ مهاجران و انصارى كه در
لحظههاى سخت كه نزديك شد دلهاى برخى از حق منحرف شود، از وى پيروى كردند، باز
رحمت خود را بر آنان نازل فرمود؛ زيرا خداوند به ايشان مهربان است».
118. «وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَت عَلَيْهِمُ
الأَرضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لامَلْجَأَ
مِنَ اللَّهِ إِلّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ
التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛
همچنين رحمت خود را بر آن سه نفرى نازل نمود كه از لشكر اسلام باز ماندند (و در
جهاد شركت نكردند) تا اينكه (براثر قطع رابطه مردم با آنها) زمين با آن وسعت
برايشان تنگ شد و جانشان در فشار قرار گرفت، دانستند جز خداوند پناهگاهى نيست،
خداوند آنها را مشمول رحمت خود قرار داد، تا توبه كنند. خداوند توبهپذير و رحيم
است».
119. «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ؛
اى ايمان آورندگان، از خداوند بپرهيزيد و با راستگويان باشيد».
يكى از جنگهاى اسلام غزوه تبوك است. يك كاروان بازرگانى، آمادگى امپراتور روم را
براى حمله به مركز اسلام به پيامبر گزارش داد. خبر هنگامى به پيامبر رسيد كه مردم
زراعت پيشه مدينه، آماده جمعآورى زراعت و محصول سال بودند. فصل رسيدن خرماها بود،
ولى با اين همه سربازان دلاور اسلام به همه چيز پشت پا زدند. پيامبر با ارتشى منظم
و در حدود سى هزار نفر، عازم تبوك شد گروهى به علت نفاق و نداشتن ايمان و اعتقاد،
از شركت در جهاد امتناع كردند و شرح حال اين گروه در تفسير آيات پيش گذشت. پيامبر
گرامى درباره آنان تصميم خطرناكى نگرفت، بلكه آنان را معرفى كرد.
ولى روزى كه پيامبر بسيج عمومى اعلام كرد، سه نفر از مسلمانان حقيقى بهنامهاى
هلال، كعب و مراره از شركت در اين جهاد مقدس، امتناع كردند و اگر مسلمانان به موقع
براى دفع قيام نمىكردند؛ چه بسا با حملهاى ناگهانى تمام زحمات پيامبر و مسلمانان
در طول 22 سال از بين مىرفت. اين سه نفر از رسولخدا معذرت طلبيدند كه اكنون موقع
رسيدن خرما و فصل جمعآورى محصول است و نيز افزودند كه ما در ظرف چند روزى كارهاى
خود را روبهراه مىكنيم و بلافاصله خود را به ارتش اسلام مىرسانيم.
ناگفته پيداست، پوزش آنها منطقى نبود و هرگز اين گونه عذرها در لحظهاى كه اساس
مذهب در خطر افتاده است پذيرفته نيست. مال دنيا و ثروت دنيا در صورتى لذت بخش است
كه استقلال ملتى محفوظ بماند و اسارت در دست دشمن سايه شوم خود را بر سر آنها
نيفكند. ملتى كه بهموقع دست به جهاد نزند و براى چند خروار گندم و جو و خرما دست
روى دست بگذارد و جاده را براى ورود دشمن و حمله ناگهانى او باز گذارند، هرگز در
آينده از استقلال مالى و اقتصادى برخوردار نخواهد شد.
عقل و خرد مىگويد بايد از محصول و خرما و تمام درآمد يكسال گذشت و در سايه
استقلال سياسى به استقلال اقتصادى نيز رسيد. ولى متأسفانه خرد آنان اين حقيقت را
درك نكرد، سود موقت را بر سود دايم مقدم داشتند.
حبّ دنيا چنان دامنگير اينها شد كه براى حركت خود به جبهه، امروز و فردا كردند كه
ناگهان خبر مراجعت موفقيتآميز پيامبر در مدينه پيچيد. اين سه نفر از كرده خود
آنچنان پشيمان بودند كه حدّ نداشت. براى جبران به استقبال رسولخدا رفتند و سلام
عرض كردند و تبريك گفتند، ولى پيامبر اعتنايى نكرد و پس از ورود به مدينه، تصميم
مهمى درباره آنها گرفت و دستور داد مسلمانان همه گونه روابط خود را با آنان قطع
كنند، زنان آنها حضور پيامبر آمدند و عرض كردند: اى پيامبر خدا، آيا ما نيز در اين
باره تكليف و وظيفهاى داريم؟ فرمود: بله، لازم است در خانههاى آنها بمانيد، اما
با آنان همبستر نشويد.
اعتصاب عمومى در حق سه نفر اعلام گرديد. نخستين مبارزه منفى در اسلام به مرحله اجرا
گذارده شد. سياست خردمندانه پيامبر كه جزء لاينفك آيين او بود، نقش عجيبى داشت.
تجارت و بازار متخلفان از جهاد راكد ماند، اجناسشان بهفروش نرسيد نزديكترين افراد
آنها از سخن گفتن با آنها امتناع كردند و به تعبير قرآن: «ضاقَتْ عَلَيْهِمُ
الأَرضُ بِما رَحُبَتْ». سرزمين پهناور مدينه برايشان مانند قفس گرديد، روح و روان
آنان در فشار سختى قرار گرفت چنان كه مىفرمايد: «وَضاقَتْ عَلَيْهِمْ
أَنْفُسُهُمْ».
اين سه نفر به حكم خرد با كمال فراست فهميدند در محيط اسلامى، زندگى جز با پيوستن
به صفوف مسلمانان امكان ندارد، در ميان اكثريت تعداد اقليت ناچيز نمىتواند زندگى
كند، شايد منظور از جمله «وَظَنُّوا أَنْ لامَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلّا إِلَيْهِ؛
دانستند كه پناهگاهى جز خدا نيست» معناى وسيعى دارد كه اين مطلب را نيز شامل است؛
يعنى براى ايمان آنها دو انگيزه بود: يكى فطرت و وجدان كه آنان را به سوى ايمان و
توبه مىكشانيد و ديگر حسابهاى اجتماعى، منهاى حساب ايمان. زيرا آنان ديدند كه با
اين وضع زندگى براى آنها محال خواهد بود و بهناچار تسليم حق و حقيقت گرديدند.
اعتصاب چگونه شكسته شد؟
مدت اعتصاب پنجاه روز تمام بود: چهل روز در مدينه بودند و ده روز در اطراف مدينه در
بيابانها. سه روز آخر را روزه گرفتند. هر كدام در گوشه بيابان مشغول عبادت بودند.
ناگهان جبرئيل آمد و آيه 118 را آورد و پيامبر اكرم كسى را فرستاد و به آنها بشارت
داد كه خداوند توبه شما را پذيرفته است.
مبارزه منفى بى دردسرترين مبارزه
جاى گفتگو نيست، ملتى كه بخواهد بر دشمن پيروز گردد و مبارزه مثبت انجام دهد،
ناچار است مقدمات و عوامل پيروزى را فراهم آورد، ارتش منظمى كه مىخواهد با آخرين
سلاحها مجهز گردد دستگاههاى اطلاعاتى و سازمانهاى جاسوسى و دهها ابزار جنگى
لازم دارد، ولى ملتى كه هنوز در چنگ استعمار است، قدرت چنين مبارزههايى را ندارد.
براى اين طبقه، مبارزه منفى از بىدردسرترين مبارزههاست. اعتصاب اكثريت برضدّ
اقليت ناچيز - كه ستون پنجم را در كشور تشكيل مىدهند و از پشتيبانى دولتهاى
بيگانه برخوردارند - بسيار مؤثر و مفيد است و كوچكترين زحمتى ندارد.
سياستى كه جزء دين اسلام است، همين سياست معقولانه رسول اكرم است. اداره يك
خانواده، با بىتدبيرى رئيس خانه امكانپذير نيست، يك شركت تجارتى بدون تدبير
مديرعامل و هيأت مديره، با شكست روبهرو مىگردد، آيا اداره يك كشور پهناور كه تحت
نظر صاحب رسالت و جانشينان او اداره خواهد شد، ممكن است نقشه سياسى نداشته باشد؟
اين آيه علاوه بر اينكه درسهاى آموزندهاى به زمامداران مسلمان مىدهد، هر فردى
از افراد ملت نيز مىتواند از اين آيه يك سلسله نتايج جزئى بگيرد.
ما دايره اجراى اين سياست اسلامى را كوچكتر مىگيريم، روى سخن با يكمشت مسلمان
است كه سراسر اجتماع ما را فرا گرفته است. در فاميل همه ما افرادى پيدا مىشوند كه
عملاً به احكام دين ما، از خود بىاعتنايى نشان مىدهند تكليف ما با چنين افراد
چيست؟ آيا لازم نيست پس از تذكرات مفيد و سودمند و پس از اعتراضات زبانى، روابط خود
را با آنها محدودتر كنيم؟! و روى خوش به كسانى كه از نصايح مشفقانه ما پند
نمىگيرند نشان ندهيم، تا لااقل از اين راه آنها را به سوى ترك گناه و پيروى از
تعاليم عالى اسلام بكشانيم؟
البته اين قسم امر به معروف و يا مبارزه با فساد، پس از طى مراحلى است كه اگر آن
مراحل درباره شخص آلوده مؤثر واقع نشد، در اين هنگام بايد دست به مبارزه منفى به
صورت اعتصاب زد. در اين جا براى تكميل مطلب به نقل يك حديث از اميرمؤمنان(ع) اكتفا
مىكنيم:
«أدنى الإنكار أن يلاقي أهل المعاصي بوجوه مكفهرة؛
كمترين مرتبه امر به معروف و نهى از منكر اين است كه مردم مسلمان با مردم مسلمان
گنهكار، با چهرههاى درهم كشيده روبهرو شوند».
منظور از جمله «لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىّ» چيست؟
پيامبر اكرم به حكم خرد و نصوص قرآن معصوم از گناه است. مهاجر و انصار با
اينكه عصمت ندارند بلكه همه آنها هم، مرتبه عدالت را دارا نيستند با وجود اين در
جريان «جنگ تبوك» گناهى از آنها كه موجب فسق باشد سرنزده بود، بهگواه اينكه
مىگويد: «مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ؛ نزديك بود دلهاى
برخى از آنها از حق منحرف شود(ولى منحرف نشدند تا موجب فسق گردد)...» و منظور همان
تنبلى و سستى بود كه اثر مستقيم گرمى هوا و رسيدن ميوهها بود و اين مطلب امرى
طبيعى است كه در طبقات مختلف بهوجود مىآيد.
بنابراين مقصود از جمله «تابَ اللَّهُ» چنانكه لغت گواهى مىدهد مشمول رحمت قرار
دادن است. در لغت آمده است: «تاب عليه؛ رجع إليه بالرحمة». هرگز چنين تعبيرى دلالت
بر صدور گناه نمىشود.
تخلف آن سه نفر اگر چه جنبه مخالفت داشت و جمله «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ» نيز عطف بر
«عَلَى النَّبِىّ وَ الْمُهاجِرينَ» است، ولى با اين همه دليل بر صدور معصيت از نبى
و ياران با وفاى او، كه در لحظههاى سخت از او پيروى كردهاند، نمىشود؛ زيرا در
خود آيه 117، كه متعرض حال پيامبر و اصحاب اوست، گواه محكمى بر عدم صدور معصيت
موجود است و اتحاد سياق و عطف كردن جمله «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ» بر جمله «وَ عَلَى
النَّبِىّ» گواه بر اتحاد از نظر مضمون نيست.
1 . محمّد(47) آيه 30.
2 . ممتحنه(60) آيه 1.
3 . زمر(39) آيه 65.
4 . نساء(4) آيه 64.
5 . آل عمران(3) آيه 103.
6 . ر.ك: حديد(57) آيات 11 و 18؛ تغابن(64) آيه 17 و مزمل(73)
آيه 20.
7 . مجادله(58) آيه 22.
8 . براى آگاهى از آياتىكه در اين قسمت نازل شده براى نمونه
ر.ك: آلعمران (3) آيه 28؛ توبه (9) آيات 80ù23.