در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۱۲ -


پاداش مجاهدان راه خدا

120. «ما كانَ لِأَهْلِ المَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لايُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلامَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَلايَطَُونَ مَوْطِئَاً يَغِيظُ الكُفّارَ وَلا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ؛
شايسته اهل مدينه و كسانى كه در اطراف آن زندگى مى‏كنند، اين نيست كه از پيامبر خدا تخلف كنند( و در سفرهاى جهادى شركت نكنند. بدانند) كه هيچ تشنگى و خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنان دست نمى‏دهد و هيچ گامى كه موجب خشم كافران باشد، برنمى‏دارند و ضربه‏اى به دشمن نمى‏زنند مگر اين‏كه همگى به عنوان عمل صالح در دفتر اعمال آنان نوشته مى‏شود و خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند».
121. «وَلا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً وَلايَقْطَعُونَ وادِياً إِلّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ؛
هيچ مال كوچك و بزرگى را (در راه خدا) انفاق نمى‏كنند و هيچ سرزمينى را نمى‏پيمايند، مگر اين‏كه براى آنها نوشته مى‏شود و سرانجام، خداوند اعمال نيكشان را پاداش مى‏دهد».
در جنگ تبوك - همان‏طورى كه در گذشته به صورت گسترده يادآور شديم - گروهى در مدينه توقف كردند و رسول خدا را همراهى ننمودند و در حقيقت جان و اموال خود را بر حفظ جان رسول خدا مقدم داشتند و سرانجام رسول‏گرامى آنان را توبيخ كرد و با محاصره اقتصادى آنان را كيفر داد و بعداً توبه‏شان را پذيرفت.
اكنون وقت آن رسيده است كه قرآن به همه مسلمانان پيام بدهد و ضررهاى اين نوع كناره‏گيرى را يادآور شود. در اين مورد از دو راه استفاده كرده‏است: يكى بيان عاطفى و به يك معنا بيان عقلى و منطقى و ديگرى راه تشويق و تقدير.
بيان نخست را چنين آغاز مى‏كند: «ما كانَ لِأَهْلِ المَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ...»؛ يعنى شأن جامعه با ايمان نيست كه رهبر خود را ترك كند و او را در لحظات حساس همراهى ننمايد و جان خود را بر جان او مقدم دارد. جمله «ما كانَ...» در مواردى به كار مى‏رود كه كار، دون شأن فرد و جامعه باشد؛ يعنى مقام رفيع مؤمن ايجاب مى‏كند كه به يك چنين كار ذلت‏بارى تن ندهد؛ پس چگونه گروه با ايمان، جان خود را بر جان پيامبر(ص) مقدم مى‏دارد؟ در حالى كه تعاليم دين آنان مى‏گويد: «النَّبِىُّ أَوْلى‏ بِالمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ...(1)؛ پيامبر براى مؤمنان، از جانشان برتر است».
راه ديگر، راه تشويق و تقدير است:
در برابر هر نوع تشنگى (لايُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ...)؛ رنج و خستگى (وَلا نَصَبٌ)؛ گرسنگى (وَلامَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِ اللَّهِ)؛ و پيمودن راه‏هاى خطرناك كه مايه خشم آمدن كافران مى‏شود (وَلايَطَُونَ مَوْطِئَاً يَغِيظُ الكُفّارَ) و در برابر هر نوع ضربه‏اى كه بر دشمن وارد مى‏كنند (وَلا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً)، در برابر همه اينها خدا پاداشى مرحمت فرموده و كارهاى آنان را به عنوان عمل صالح در دفتر اعمالشان ضبط مى‏كند. (إِلّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ) و اين وعده‏اى قطعى است؛ زيرا تخلف از وعده، بر خدا قبيح است و ساحت خدا از هر قبيحى پيراسته است. (إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ).
اين تشويق‏ها و تقديرها به ضميمه بيان عاطفى و منطقى، در آيه نخست، مطرح شده است (آيه 120) در حالى كه در آيه بعد (آيه 121) به صورت ضابطه‏اى كلى دو مطلب را يادآور مى‏شود:
الف) مجاهدان راه خدا بدانند هر نوع خدمت مالى كه از آنان سربزند، در دفتر اعمالشان نوشته مى‏شود: «وَلا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً».
ب) مجاهدان راه خدا بدانند هر نوع خدمت جانى‏كه از آنان سربزند، بى‏پاداش نخواهد بود: «وَلايَقْطَعُونَ وادِياً إِلّا كُتِبَ لَهُمْ».
سرانجام، در آيه دوم با جمع‏بندى خاصى يادآور مى‏شود اين نوع اعمال به عنوان بهترين عمل در دفتر اعمال آنان ضبط خواهد شد. مسلماً مجاهدان در راه خدا اعمال ديگرى نيز دارند كه مايه خشنودى خداست، ولى هيچ عملى از نظر زيبايى به پايه اين اعمال نمى‏رسد و اين اعمال گل سرسبد كارهاى آنان خواهد بود چنان‏كه مى‏فرمايد: «لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ماكانُوا يَعْمَلُونَ».
بنابراين تفسير «أَحْسَنَ» صفت كار آنهاست. تو گويى خدا چنين مى‏گويد: «لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ أَعمالِهِمْ يعنى خداوند به اعمال شايسته و زيباى آنان پاداش مى‏دهد.
برخى احتمال مى‏دهند كه «أحسن» قيد فعل متقدم (لِيَجْزِيَهُمْ) باشد در اين صورت معناى آيه، اين مى‏شود كه اعمال آنان را به بهترين وجه پاداش مى‏دهد.

تعليمات اجبارى در اسلام

122. «وَما كانَ المُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ؛
همه كسانى كه ايمان آورده‏اند، نمى‏توانند (براى تحصيل علم يا جهاد در راه خدا) سفر كنند. چرا از هر قبيله‏اى گروهى سفر نكنند، تا حقيقت دين را بفهمند و پس از مراجعت، قوم خود را راهنمايى كنند و بترسانند، اميد است آنها نيز هدايت شوند و بترسند».
تعليمات اجبارى يكى از برنامه‏هاى مفيد و سودمند اجتماع است كه، مى‏تواند چراغ دانش را در تمام دل‏ها روشن سازد، بلكه نشانه فرهنگ قوى و حيات‏بخشى است كه مى‏تواند در سراسر نقاط كشور با عفريت جهل و نادانى مبارزه كرده و دشمن شماره يكِ تمدن و انسانيت را از اجتماع براند.
بسيارى از جوانان و درس خوانده‏هاى ما تصور مى‏كنند تعليمات اجبارى يكى از ارمغان‏هاى مغرب زمين است كه به‏وسيله مستشاران خارجى وارد مشرق زمين گرديده و مسلمانان در تصويب و اجراى اين برنامه، رهين تفكر دانشمندان غربى هستند؛ در صورتى كه بى‏اطلاعى ما از تعاليم عالى اسلام ما را به اين اشتباه افكنده است. بزرگ پيشواى اسلام به وسيله همين آيه مورد بحث، تعليمات اجبارى را در سر لوحه برنامه‏هاى خود قرارداده است و در همين آيه‏(2) به فرمان پروردگار جهان، مأمور شده است به مسلمانان ابلاغ كند كه در هر زمان و هر مكان، بايد از هر جمعيتى، عده‏اى كوچ و در مراكز علمى تحصيل كنند و آن‏گاه بعد از بازگشت، به ارشاد و هدايت و تعليم و تربيت ملّت خود بپردازند و در اين مطلب به قدرى پافشارى فرموده كه سخن خود را با لفظ «لولا» كه دلالت بر ترغيب و تحريص و ارعاب دارد، آغاز فرموده‏است.
از بدبختى‏هايى كه دامنگير بعضى از جوانان ما گرديده، اين است كه در طرز تفكر خود، دنباله رو ديگرانند و استقلال فكرى ندارند و به‏سان مجسمه‏هاى بى‏اراده و بى‏فكر، به مغرب زمين چشم دوخته‏اند و معتقدند: هرچه از آن سو بيايد بايد دربست قبول كرد و به مرحله اجرا گذارد، اگر چه كامل‏تر از آن، در قوانين و برنامه‏هاى ما باشد و ديگر، به خود اين زحمت را نمى‏دهند كه تحقيق كنند كه آيا اين برنامه تا چه اندازه به صلاح ماست و در صورت صلاح، آيا در قوانين و برنامه‏هاى مذهبى ما بهتر از آن و كامل‏تر از آن هست يا نه؟
امروز در كشورهاى متمدن «مؤسسات حمايت از حيوانات» در حال رشد است و اين طرز تفكر كم و بيش در ميان ما پديد آمده‏است. جوانان فريب خورده پيدايش اين فكر را از دانشمندان غرب مى‏دانند در صورتى كه اسلام قوانين زيادى را براى حفظ حيوانات و تربيت و مراقبت و حدود انتفاع مالك از حيوان و... بيان نموده است،(3) ولى متأسفانه با داشتن چنين ميراث گرانبهايى، گروهى دست‏گدايى به سوى بيگانگان دراز مى‏نمايند و در واقع مى‏خواهند برسانند كه اجتماع ما اجتماعى دنباله‏رو و چشم و گوش بسته است، و ما از همه چيز، حتى از ميراثى كه نياكان ما به‏رايگان در اختيار ما قرار داده‏اند، بى‏اطلاعيم. اكنون براى تكميل مطلب چند جمله كوتاه درباره تعليمات اجبارى از پيشوايان دين نقل مى‏كنيم:
1. «طلبُ العلْمِ فريضةٌ على‏ كل مُسلمِ و مُسلمةٍ؛
دانش اندوزى وظيفه هر مرد و زن مسلمانى است».
2. «اُطلبوا العلمَ مِنَ المَهْدِ إلى اللحْدِ؛ ز گهواره تا گور دانش بجوى».
3. «اُطلبوا العِلْمَ وَلو بالصينِ؛ هرگاه دانش در نقاط دور دست، مانند چين باشد لازم است سفر كنيد و علم آموزيد».
4. «الحِمْكةُ ضالّةُ المؤمنِ يَأخُذُها أَيْنَ وَجَدها؛ دانش گمشده مسلمان است هر كجا پيدا كند آن را فرا مى‏گيرد (از هر كس و در هر كشور)».
5. «لَوْ عَلِمَ الناسُ ما في طلبِ العلمِ لَطلبُوه وَلَو بسفك المُهَجِ و خَوْضِ اللُجِج؛ اگر مردم مى‏دانستند كه در تحصيل دانش چه نتايجى هست، به دنبال آن مى‏رفتند ولو به قيمت از دست دادن جان و يا فرو رفتن در درياها باشد».
مردى محضر امام سجاد(ع) شرفياب گرديد، در حالى كه دست مردى را در دست داشت و عرض كرد: اين مرد پدرم را كشته است، تكليف من چيست؟ حضرت در پاسخ وى فرمود: اسلام دو راه در پيش پاى تو گذارده‏است: يا خونبهابگير و از او درگذر و يا او را براى قصاص و دادن درس عبرت به ديگران‏اعدام كن. سپس افزود: بهتر است كه از تقصير او درگذرى و از او خونبهابگيرى.
آن مرد عرض كرد: چگونه بگذرم در صورتى كه دلم، ملتهب و وجودم، كانون خشم گرديده است. امام فرمود: آيا قاتل حقى برگردن تو دارد؟ در پاسخ گفت: بله، ولى جزئى است. قاتل حق تعليم دارد. مدت‏ها معلم من بوده و من در مكتب او درس آموخته‏ام. امام سجاد(ع) در حالى كه از گفتار آن مرد ناراحت شده‏بود، فرمود: حقى كه اين قاتل بر گردن تو دارد، بالاتر از حقى است كه تو بر او دارى. امام پس ازگفتگوهايى حاضر شد كه آن حق را از قاتل بخرد و آن مرد را با دادن خونبها راضى‏سازد.

رازى كه هنوز علت آن روشن نيست

جاى تعجب و تأسف است با اين‏كه قرن‏ها مسلمانان، پى افكنان علوم و پايه‏گذاران دانش‏هاى بشرى بودند و در بسيارى از رشته‏هاى علوم، دانشكده‏ها تأسيس و استادان و متخصصينى تربيت كردند و اروپاييان را رهين علوم خود ساختند و در پيدايش تمدن كنونى سهم به سزايى داشتند و با اين‏كه اسلام، سفارش‏هاى مؤكدى در بسط علوم و باسواد كردن افراد كرده، امروزه هنوز در كشورهاى اسلامى، بيمارى جهل و بيسوادى ريشه‏كن نشده و درصد بالايى از مردم از نعمت خواندن و نوشتن محرومند و در حقيقت اين معمايى است كه چه شد با آن سوابق درخشان، با آن‏همه سفارشات و تأكيدات، مسلمانان اين اندازه عقب مانده‏اند؟! و اين ركود و سستى براثر چه عاملى است؟ كار به جايى رسيده است كه مؤسسه يونسكو، از ماوراى بحار بلند شده و آمده است تا براى رضاى خدا - ان‏شاء اللَّه براى رضاى خدا! - مسلمانان، جوانان و اطفال كشورهاى اسلامى را باسواد كند.
سابقاً در عراق مجله‏اى به‏نام مجلة العلم منتشر مى‏گرديد؛ روى جلد مجله به مناسبت نام آن و مقالات ارزنده علمى‏اش چهار حديث اول را، كه از نظر خوانندگان گذشت، با وضع جالبى قرار داده بود. يك نفر از خارجيان با كنجكاوى غريبى، احاديث چهارگانه روى جلد را بررسى مى‏كرد و با لحن تعجب‏آميزى از گردانندگان مجله سؤال كرد: اگر پيامبر شما چنين دستورهايى در دانش اندوزى داده‏است، چرا علم و دانش در ميان شما توسعه نيافته است؟

پاسخ اين سؤال

جاى گفتگو نيست كه كشمكش‏هاى سياسى و اختلافات داخلى بر اثر هوس‏رانى خلفاى اموى و عباسى، فاصله طبقاتى عجيبى در ميان مسلمانان به‏وجود آورد و نتايج شوم آن پس از قرونى ظاهر گرديد. از اين نظر برنامه‏هاى نجات بخش اسلام درباره بسط علم و دانش، درست و به طور دقيق به مرحله اجرا در نيامد و توانايى درس خواندن براثر انحراف از مقررات اسلام از گروهى سلب گرديد. گروهى به هوس‏رانى و عياشى مشغول و عده‏اى به نان شب محتاج بودند. به دليل عدم لياقت دستگاه‏ها و هيأت‏هاى حاكمه در قرن‏هاى گذشته با آن‏همه ترقيات و پيشرفت‏هايى كه نصيب مسلمانان گرديده بود، برنامه تعليمات اجبارى به طور كامل اجرا نگرديد و اكنون كه بساط خلافت از كشورهاى اسلامى برچيده شده هنوز فقر و بدبختى دامنگير عده زيادى است. به همين دليل ودلايل ديگر كه اين‏جا جاى گفتن آنها نيست، بسيارى از مردم مشرق زمين با داشتن برنامه‏هاى صحيح و قوانين تابناك اصلاحى، از موهبت بزرگ خواندن و نوشتن محروم هستند.
علاوه براين، بسيارى از مسلمانان تصور كردند كه منظور پيشوايان اسلام‏از اين سفارشات، تجليل از مقام عالم و دانشمنداست، از اين جهت به‏تكريم عالم و دانشمند پرداختند، ولى ديگر غفلت از اين كردند كه هدف‏نهايى گويندگان آنها سوق دادن اجتماع به تحصيل دانش است و منظور،تحريك به علم آموزى و مبارزه همگانى با بيمارى جهل و نادانى‏است.
بارى، علت در گذشته هر چه بود فعلاً كارى با آن نداريم اكنون برماست با تأسيس دبستان و دبيرستان و دارالعلوم و دانشگاه، چراغ دانش را در قلوب توده مردم روشن سازيم و با جنبشى علمى، چراغ علم و دانش را فرا راه هم ميهنان و هم كيشان خود قرار دهيم و عزت و عظمت را در سايه علم و دانش بطلبيم.(4)

تفسير آيه

اكنون كه با اين بحث مقدماتى آشنا شديد، يادآور مى‏شويم آيه مورد بحث به صورت‏هاى مختلف تفسير شده است كه اجمالاً يادآور مى‏شويم:
1. مقصود اين است كه همه مؤمنان نمى‏توانند به جهاد بروند، پس لازم است از هر قبيله‏اى گروهى به ميدان جهاد بروند و در آن‏جا آيات الهى را با چشم خود مشاهده كنند كه چگونه افراد با ايمان بر مشركان پيروز مى‏شوند و چگونه خدا دين خود را كمك مى‏كند، آن‏گاه به سوى قوم خود برگردند و آنچه را ديده‏اند، به قوم خود گزارش كنند و از اين طريق آنان را بيم دهند تا از همراهى با پيامبرشان دست برندارند.
اين تفسير با ظاهر آيه، كمال مطابقت را دارد؛ زيرا ظاهر آيه اين است كه كوچ‏كنندگان همان متفقهان در دين و نيز همان‏ها هستند كه قوم خود را بيم مى‏دهند. در اين تفسير ضماير سه‏گانه در جمله‏هاى «لِيَتَفقَّهُوا» و «لِيُنْذِرُوا» و «إِذا رَجَعُوا» مرجع واحدى پيدا كرده و همگى به يك گروه باز مى‏گردند.
اما اين‏كه در ميدان نبرد، چگونه انسان به حقيقت دين آگاه مى‏شود كه قرآن از آن به تفقه ياد مى‏كند، همان است كه در بيان سابق اجمالاً گذشت و آن اين‏كه انسان مجاهد لمس مى‏كند ايمان به خدا و سراى ديگر و پاداش‏هاى اخروى به مجاهد آن‏چنان قدرت و توان مى‏بخشد كه او را به صورت دژى تسخيرناپذير در مى‏آورد؛ در حالى كه شرك و اعتماد به غير خدا، لانه عنكبوتى بيش نيست كه با نسيمى فرو مى‏ريزد.
اين تفسير، هر چند با ظاهر آيه كاملاً موافق است، بالأخص كه آيه در رديف آيات جهاد واقع شده‏است و طبعاً بايد مقصود از مهاجرت، همان مهاجرت به سوى ميدان نبرد باشد و تفقه نيز در آن‏جا انجام گيرد، ولى مانع از آن نيست كه آيه، بعد ديگرى نيز داشته باشد كه با قطع نظر از سياق بتوان آن را تفسير كرد.
2. مقصود اين است كه همه مؤمنان نمى‏توانند در جهاد شركت كنند؛ زيرا شركت همه مردم در جهاد هر چند از يك نظر مايه پشت گرمى مجاهدان راه خداست، ولى از نظر ديگر، ضررهايى در بردارد و نتيجه آن اين مى‏شود كه پيامبر خدا در مدينه تنها بماند و از فراغت رسول‏خدا استفاده نشود پس چه بهتر كه گروهى به سوى جهاد روند و گروهى ديگر در مدينه بمانند تا گروه دوم از فراغت پيامبراكرم(ص) بهره بگيرند و احكام و تعاليم الهى را بياموزند، آن‏گاه كه مجاهدان به سوى مدينه برگشتند، آنان را در امور دينى يارى دهند و واجبات و محرمات را براى آنان بيان كنند.
صحت اين تفسير بستگى به آن دارد كه جمله‏اى در آيه تقدير بگيريم و بگوييم مقصود اين است: «فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ [و تبقى مع النبي جماعة] لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ».
در اين تفسير، گروه كوچ كننده بايد غير گروهى باشند كه آموزش مى‏بينند و در نتيجه در مرجع‏هاى ضمير، بايد تفكيكى پديد آيد و آن اين‏كه ضماير «ليتفقّهوا» و «ولينذروا» از آن گروهى خواهد بود كه در محضر پيامبر(ص) مى‏مانند، ولى ضمير «رجعوا» از آن كسانى خواهد بود كه به ميدان جهاد رفته و از جهاد برمى‏گردند.
يك چنين تفكيك، هر چند برخلاف سياق آيه است، ولى اگر قرينه‏اى گواهى دهد كه مقصود، رفتن گروهى به ميدان نبرد و باقى ماندن گروهى نزد پيامبر(ص)است، در اين صورت تفكيك، چندان مشكلى نخواهد داشت. در روايتى امام صادق(ع) چنين مى‏فرمايد: «اين آيه موقعى فرود آمد كه آمار مسلمانان فزونى پيدا كرد و خدا فرمان داد كه گروهى به سوى جهاد روند و گروهى ديگر براى تفقه در مدينه بمانند و اين وظايف به صورت متناوب در ميان مسلمانان انجام گيرد».
3. گاهى گفته مى‏شود: مقصود اين است كه مسلمانان اطراف مدينه نمى‏توانند همگى به حضور پيامبر برسند و چرا گروهى از آنان به مدينه نمى‏آيند تا معارف و احكام الهى را از طريق قرآن و سنّت بياموزند و به هنگام بازگشت به ميان قوم خود، آنان را تعليم دهند؟
در اين تفسير، بايد از ارتباط آيه با آيات پيشين، صرف نظر كرد و برخى از روايات اين تفسير را تأييد مى‏كند.
كلينى از امام صادق(ع) نقل فرموده‏است كه، يعقوب بن شبيب، از آن حضرت پرسيد: هرگاه امام فوت كند، تكليف كسانى كه دور از مركز امامت زندگى مى‏كنند براى شناخت امام بعدى چيست؟
آن حضرت در پاسخ وى، آيه مورد بحث را تلاوت فرمود و آن‏گاه افزود: «افراد دور از مركز امامت، گروهى را اعزام مى‏كنند تا حقيقت امر را به دست آورده و به آنها پس از مراجعت ابلاغ كنند و تا مراجعتشان اين چنين افراد در نشناختن امام جديد معذورند».
چيزى كه مى‏تواند اين احتمال را تصحيح كند، اين است كه، آيه دو بار نازل شده باشد: يك بار به‏صورت متصل به آيات پيشين و در اين صورت، طبعاً مربوط به جهاد خواهد بود كه با اين ترتيب بيش از دو احتمال نخست را نخواهد داشت، ولى اگر احتمال بدهيم كه آيه، بار ديگر به صورت مستقل فرود آمده‏است، در آن موقع، احتمال سوم متعين است بالأخص كه در طول قرون اسلامى، فقهاى اسلام، با اين آيه بر لزوم آموزش تعاليم دينى استدلال كرده‏اند و گفته‏اند بايد گروهى از لانه و كاشانه خود به سوى مراكز علمى حركت كنند و علم دين را بياموزند و در بازگشت، اقوام خود را آموزش دهند.

نبرد با دشمنان نزديك

123. «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الكُفّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقِينَ؛
اى افراد با ايمان، با كافرانى كه به شما نزديك هستند، نبرد كنيد و از شما شدت احساس كنند. بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است».
دشمن يك نظام، خواه نزديك باشد، خواه دوردست، در هر دو حالت دشمن است كه نبايد از او غفلت كرد و بايد درباره هر دو انديشيد، ولى اگر از نظر خطر، هر دو يك‏سان باشند بايد حل مشكل دشمن نزديك را، بر دور دست مقدم شمرد؛ زيرا او به خاطر قرب مكان، با حركت و خيزش كوتاهى مى‏تواند ضربه بزند و ناديده گرفتن اين و پرداختن به آن، سبب مى‏شود كه وى از پشت خنجر بزند و فاجعه بيافريند. از اين جهت در آيه مورد بحث، فرمان مى‏دهد: «قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الكُفّارِ؛ با كافرانى كه به شما نزديك هستند نبرد كنيد»، آن‏هم نه نبرد ملايم، بلكه نبرد سخت و سنگين، به گونه‏اى كه قدرت و كوبندگى خود را به نمايش بگذاريد، تا رعب بر او مستولى گردد و از عداوت و كارشكنى و انديشه تهاجم دست بردارد، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً؛ شدت و شجاعت شما را لمس كنند».
چنين اصلى (پرداختن به دشمن نزديك) اصلى كلى است، ولى در عين حال، مانند ديگر اصول، خالى از استثنا نيست؛ يعنى حاكم اسلامى، احياناً بايد نبرد با دشمن دور دست را مقدم بدارد و آن در صورتى است كه دشمن دور دست، خطرناك‏تر از دشمن مجاور باشد.
بنابراين، اصل كلى در برنامه‏هاى دفاعى و يا تهاجمى، پرداختن به دشمن مجاور است مگر اين‏كه دشمن دور دست حالت استثنايى به خود بگيرد. اين نه تنها قرآن است كه به نبرد با دشمن نزديك، اولويت خاصى قائل است، بلكه سيره پيامبر نيز همين مطلب را تأييد مى‏كند: او نخست، با قبايل يهود ساكن مدينه به نبرد پرداخت و پس از پاك‏سازى سرزمين مدينه از لوث طوايف بنى‏قينقاع و بنى‏النضير و بنى‏قريظه، به دشمنان دور دست مانند روم و غيره پرداخت و اگر در سرزمين بدر با قريش قبل از قبايل يهود، نبرد كرد به خاطر اين بود كه قريش از جايگاه خود حركت كرده و به سوى مدينه آمده بودند.
سيره پيامبر، نه تنها در زمينه دفاع و تهاجم براساس «اولويت تهاجم به دشمن نزديك» استوار بود، بلكه در هدايت مردم نيز از اين روش استفاده كرده و تا نزديكان خود را دعوت نكرد، به دعوت ديگران نپرداخت و اين وحى الهى بود كه او را براين روش فرمان داد و فرمود: «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ؛ بستگان خود را از عذاب خدابترسان».
در پايان، آيه يادآور مى‏شود: بايد كافران نزديك، قدرت و شدت شما را احساس كنند، ولى اين اصل نبايد سبب شود كه تقوا و پرهيزگارى را در حال جنگ از دست بدهيد، بلكه بايد با حفظ اين اصل، شدتِ عمل به خرج دهيد، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقِينَ».
در اين جا مى‏توان از آيه، مطلب ديگرى را نيز استفاده كرد و آن اين‏كه، نه تنها در نبرد نظامى، بايد نخست به سركوبى دشمن نزديك پرداخت و آن‏گاه سراغ دشمن دور دست رفت، بلكه در نبرد فرهنگى نيز بايد از اين اصل بهره گرفت. مسلمانان بايد با انديشه‏هاى باطل و زيانبخش نبرد كنند و در عين حال اولويت‏ها را نبايد ناديده بگيرند؛ انديشه‏هايى كه كيان و نظام اسلامى را امروزه تهديد مى‏كند، در مقام دفاع، از اولويت خاصى برخوردارند تا انديشه باطل ديگرى كه حايز اين ويژگى نيست؛ مثلاً ديروز در اين كشور، مسأله ماركسيسم، مكتب خطرناكى بود كه خشك وتر را مى‏سوزانيد و مستقيماً با هويت الهى و اسلامى ما در نبرد و معارضه بود، در حالى كه ديگر مكتب‏هاى باطل تا اين حد خطرناك نبودند، از اين جهت، فشار دفاع در گذشته متوجه اين ماجراجويان بود كه در لباس دفاع از محروم و كارگر به استثمار او مى‏پرداختند، ولى اكنون كه عمر ماركسيسم به پايان رسيده و اين مكتب پس از 80 سال آزمون، در قلمروهاى فلسفى و اقتصادى و اجتماعى، با شكست فاحشى روبه‏رو شده به‏گونه‏اى كه گريز از ماركسيسم، شعار نجات از اسارت معرفى شده‏است، بايد در فكر نبرد با ديگر انحرافات فكرى بود كه پس از ماركسيسم كانون خطر و عداوت هستند.

نشانه‏هاى نفاق

124. «وَإِذا ما اُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأمّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ؛
هر موقع سوره‏اى فرود آيد، برخى از منافقان (به عنوان استهزا) به يكديگر مى‏گويند: اين سوره، ايمان كدام يك از شماها را افزود (ولى) آنان‏كه ايمان آورده‏اند، بر ايمان آنها افزوده، در حالى كه خوشحالند».
125.«وَأَمّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلى‏ رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ؛
آنان‏كه در قلوبشان بيمارى (نفاق) است، بر پليدى آنان افزوده و در حالى كه كافر بودند، در گذشتند».
126. «أَوَلا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِى كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لايَتُوبُونَ وَلاهُمْ يَذَّكَّرُونَ؛
آيا نمى‏بيند كه در هر سال، يك بار يا دو بار آزمايش مى‏شوند، باز توبه نمى‏كنند و متذكر نمى‏شوند».
127. «وَإِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ؛
هر موقع سوره‏اى فرود آيد به يكديگر نگاه مى‏كنند و مى‏گويند: آيا كسى، شما را مى‏بيند (و از وضع ما آگاه است)؟! آن‏گاه مجلس پيامبر را ترك مى‏كنند و خدا نيز قلوب آنان را از گرايش به حق منصرف ساخته است؛ زيرا آنان گروهى هستند كه نمى‏فهمند».
در اين آيات، دو نشانه براى منافقان بيان شده است كه به ترتيب تفسير مى‏كنيم:

1. افزايش بيمارى به هنگام شنيدن آيات قرآنى

آيات قرآنى، به‏سان دانه‏هاى حيات بخش باران رحمت است كه با ريزش خود، رستاخيز در سطح زمين بر پا مى‏كند و در پرتو آن روى زمين را گل و گياه و سبزه و ميوه مى‏پوشاند، ولى اين ويژگى در صورتى است كه زمين مستعد و شايسته بوده و مرده و شوره‏زار نباشد و گرنه، جز خار و خس، چيزى در آن نمى‏رويد و به قول‏سعدى:

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس
اگر در پرورش يك پديده، علت فاعلى لازم است، قابليت محل نيز، شرط لازم به شمار مى‏رود. قرآن يكى از نشانه‏هاى افراد با ايمان را اين مى‏داند كه استماع آيات الهى، مايه فزونى ايمان آنان مى‏گردد، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«إِنَّما المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَعلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛(5)
افراد با ايمان كسانى هستند كه هر موقع خدا يادآورى شود، قلوبشان ترسان مى‏شود. وقتى كه آياتش بر آنان تلاوت گردد، بر ايمانشان افزوده مى‏شود و بر پروردگارشان توكل مى‏كنند».
اين آيه براى افراد با ايمان، سه نشانه متذكر مى‏شود و هر سه، به ترتيب در روح انسان پديد مى‏آيند:
الف) ياد خدا، مايه خشيت و خوف مى‏شود؛ زيرا به عظمت وجود او پى برده و خود را در برابر او بسيار كوچك مى‏بيند. از اين جهت يك نوع ترس و لرز بر اندام او حاكم مى‏گردد، هم‏چنان‏كه اين حالت، براى نوع افراد، به هنگام روبه‏رو شدن با بزرگان رخ مى‏دهد، تا آن‏جا كه در حرف زدن، لكنت زبان پيدا مى‏كنند.
ب) افزايش ايمان به هنگام شنيدن آيات الهى؛ زيرا خوف و خشيت تفكر مى‏آفريند و در سايه تفكر، كيفيت ايمان بالا مى‏رود و درجه يقين افزايش مى‏يابد.
ج) در پرتو افزايش يقين و بالا رفتن درجه ايمان، سرچشمه هستى را به خوبى مى‏شناسند و مطمئن مى‏گردند اسباب و علل ظاهرى، نمايى بيش نيستند و كارها در دست اوست و او خداى سبب ساز و خداى سبب سوز است از اين جهت به او توكل مى‏كنند و امور خود را به او مى‏سپارند.
در آيه ديگر يادآور مى‏شود كه بندگان حقيقى خدا از كنار آيات الهى به سادگى نمى‏گذرند آن‏جا كه مى‏فرمايد:
«وَالَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمّاً وَعُمْياناً؛(6)
كسانى كه وقتى، آيات الهى به آنان گوشزد شود، كور و كر بر آن نمى‏افتند».
آن‏چه بيان گرديد همگى از آثار ايمان است كه به انسان حيات معنوى مى‏بخشد، آن‏گاه او را به تكامل مى‏كشد و سرانجام در برابر هستى بخش، پيشانى عبوديت مى‏سايد؛ ولى قلب فاقد ايمان، فاقد روح است و طبعاً استماع آيات قرآن به حكم اين‏كه مرده است در او اثر نمى‏گذارد. از اين جهت به هنگام نزول آيات قرآنى منافقان از باب تمسخر به يكديگر مى‏گفتند، اين سوره، ايمان كدام يك از شماها را بالا برد: «أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً».
قرآن در پاسخ اين گفتار يادآور مى‏شود افزايش، از آن انسان‏هاى زنده دل است و ايمان اين گروه خواه ناخواه بالا مى‏رود و در روح و روان، حتى اعضاى آنان مانند چهره اثر مى‏گذارد، به گواه اين‏كه يك نوع انبساط و نشاط بر آنها حكومت مى‏كند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «فَأمّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ».
ولى افراد منافق كه دلى بيمار و چشمى كور و گوشى ناشنوا دارند، از اين آيات بهره نمى‏گيرند؛ زيرا بيمارى نفاق، منافذ فهم و درك آنان‏را بسته و نمى‏خواهند چيزى را بفهمند و از آيه بهره ببرند و به سايقه نفاق، تمام آيات الهى را مسخره كرده و بر جرايم اعمال خود مى‏افزايند و بيمارى خود را دو چندان مى‏سازند و براى تكرار اين عمل به پايه‏اى مى‏رسند كه اصلاح آنان امكان‏پذير نمى‏گردد و به حال كفر مى‏ميرند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَأَمّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلى‏ رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ».

2. ترس از كشف راز

آيه مورد بحث، نخست يادآور مى‏شود كه چرا منافقان بيدار نمى‏شوند، در حالى كه در سال يكى دوبار آزمايش مى‏شوند و به تدريج پرده نفاق كنار رفته و چهره واقعى‏شان نمايان مى‏گردد؟ آيا وقت آن نرسيده‏است، كه اين ماسك را كنار بگذارند و بدانند ديگر «حناى آنان رنگ ندارد» و جامعه اسلامى آنان را به خوبى شناخته است؟ پس چه بهتر خود را اصلاح كنند، در غير اين صورت، گرفتار عذاب دردناك الهى خواهند بود: «أَوَلا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِى كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لايَتُوبُونَ وَلاهُمْ يَذَّكَّرُونَ».
حالا اين امتحان چه بود كه سالى يكى دوبار دامنگير منافقان مى‏شد؟ ظاهراً براثر فرار از جبهه جنگ و فتنه‏انگيزى، پرده از راز آنان مى‏افتاد و كاملاً رسوا مى‏شدند.
تنها سرمايه منافقان براى زندگى در جامعه اسلامى، ماسك نفاقشان است و اگر ماسك كنار رود و چهره كريه آنان نمايان گردد، زندگى براى چنين دشمنانى، كار مشكلى خواهد بود. از اين رو هر موقع آياتى فرود مى‏آمد و پيامبر آن‏را بر مردم تلاوت مى‏كرد، آنان به يكديگر مى‏نگريستند؛ زيرا پيوسته فكر مى‏كردند كه آيه در حق آنها نازل گشته و آنان‏را رسوا خواهد ساخت. قرآن به اين نكته چنين اشاره مى‏كند: «وَإِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ».
در هر حال آنان در مجلس نزول و تلاوت قرآن، سخت ناراحت بودند و براى كتمان چنين حالتى و ترك مجلس و نجات از عذاب‏روحى از يكديگر مى‏پرسيدند: آيا كسى ما را نمى‏بيند؟! سرانجام مجلس را ترك مى‏گفتند، ولى در حقيقت از سعادت روى‏گردان مى‏شدند، چنان كه مى‏فرمايد: «نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ».

پيامبر علاقه‏مند و رؤوف و مهربان

128. «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ؛
پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد. رنج‏هاى شما براى او سخت است، به هدايت شما حريص و به مؤمنان رؤوف و رحيم است».
129. «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ‏اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظِيم؛
اگر روى گردانيدند، بگو: خدا براى من كافى است، جز او خدايى نيست، براو توكل كردم و اوست صاحب عرش بزرگ».
اين دو آيه از نظر برخى از مفسران، آخرين آياتى است كه بر پيامبر گرامى نازل شده و به فرمان او در پايان سوره برائت قرار گرفته است. آيه نخست، براى پيامبر چهار ويژگى يادآور مى‏شود:
1. «رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؛ پيامبرى از خودتان».
2. «عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ؛ رنج‏هاى شما بر او گران است».
3. «حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ؛ به شما علاقه‏مند است».
4. «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ؛ به افراد با ايمان رؤوف و مهربان است».
اكنون بيان ويژگى‏هاى چهارگانه:

1. مقصود از «مِنْ أَنْفُسِكُمْ» چيست؟

نخستين ويژگى پيامبر اين است كه از خود شماست. آيا مقصود اين است كه از جنس بشر است و لازمه الگو بودن پيامبر اين است كه با كسانى براى هدايت آنان مبعوث شده‏است، هم نوع باشد. يا اين‏كه مقصود اين است فردى را از گروه خود مؤمنان برانگيخت؟ چنان‏كه مى‏فرمايد: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلى المُوْمِنِينَ إِذ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً؛ خدا بر مؤمنان منت نهاد آن‏گاه كه در ميان آنان از خودشان پيامبرى‏را برانگيخت» در اين جا وجه مشابهت همان مؤمن بودن هر دو طرف معرفى شده است.
در برخى از آيات، وجه مشابهت «اُمّى بودن» هر دو معرفى شده‏است، چنان‏كه مى‏فرمايد: «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ؛ اوست كه در ميان درس نخوانده‏ها پيامبرى از خودشان برانگيخت».
در هر حال، وجه مشابهت، چنين امورى است كه يادآورى شد نه عربيت؛ زيرا قرآن هيچ‏گاه، روى نژاد تكيه نكرده و پيوسته پيام‏هاى خود را با الفاظ «يا أَيُّهَا النّاسُ»،«يا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» آغازمى‏نمايد.

2. رنج‏هاى شما بر او گران است

ظرف نزول آيات سوره برائت، سال‏هاى نهم و دهم بوده كه جهاد با قيصر در سرزمين تبوك، با رنج و مشقت همراه بود. از اين رو تذكر مى‏دهد رنج‏هاى جهاد و غيره كه افراد با ايمان متحمل شدند براى پيامبر سخت و گران است، ولى چه‏مى‏توان كرد، هدايت مردم و ابلاغ رسالت در گرو تلاش و جهاد است، چنان‏كه مى‏فرمايد: «عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ».
احتمال دارد كه دايره رنج، وسيع‏تر از رنج‏هاى مربوط به جهاد باشد. سرانجام نشر اسلام در مدت ده‏سال كه پيامبر در مدينه به‏سر مى‏برد، با رنج و درد و غربت و شهادت و مجروح شدن همراه بود. خدا يادآور مى‏شود كه پيامبر در برابر اين زحمات و رنج‏ها، نه تنها بى‏تفاوت نيست، بلكه كاملاً آگاه است، اما چاره چيست؟ در راه هدف بايد تحمل كرد.

3. به افراد علاقه‏مند است

او به همه افراد اعم از مؤمن و كافر علاقه دارد. نه تنها به هدايت همه علاقه‏دارد، بلكه سعادت و خوشبختى همه را در دو جهان از صميم دل مى‏خواهد و اگر با منافقان به شدت برخورد مى‏كند، صلاح آنان در همين است و اگر از مشركان تبرى مى‏جويد و بيشتر از چهارماه مهلت نمى‏دهد، روى محبت و علاقه است و لذا چهار ماه نگذشته‏بود كه، همگى راه اسلام پيش گرفتند و دست از سنگ پرستى برداشتند.

4. به افراد با ايمان مهربان است

او اگر چه به همه افراد علاقه‏مند است، ولى به افراد با ايمان، مهر بيشترى دارد؛ زيرا علاوه برجنبه انسانيت، رابطه معنوى خاص، ميان او و جامعه با ايمان حكمفرماست. و درآخرين آيه، يادآور مى‏شود كه ايمان افراد به سود خود آنان است و روى‏گردانى گروه مخالف نيز به ضرر خودشان تمام مى‏شود و تكيه گاه پيامبر، خداى يگانه است كه حافظ و نگهبان اوست و بر او توكل مى‏جويد: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ‏اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ».
خدايى كه صاحب عرش بزرگ است و قدرت دارد كه بنده صاحب رسالت خود را از شرّ كافران و منافقان حفظ بفرمايد: «وَهُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظِيم».


1 . احزاب(33) آيه 6.
2 . كيفيت استفاده اين مطلب از آيه، خواهد آمد.
3 . مجموع تعاليم اسلام پيرامون حمايت از حيوانات در كتاب شؤون اقتصادى در اسلام تأليف گروهى از محققان مؤسسه امام صادق(ع) قم آمده است. علاقه‏مندان به آن كتاب مراجعه فرمايند.
4 . در نظام گذشته براى ظاهر سازى و جلب افكار عمومى، سپاهى به نام سپاه دانش تشكيل و مقرر شد كه «ديپلمه‏هايى» كه پشت درهاى كنكور مانده‏اند دوران سربازى خود را در روستاها به عنوان سپاه‏دانش بگذرانند، طرح به ظاهر طرح خوبى بود ولى چون اخلاصى در كار نبود، بازدهى چشمگيرى نداشت و در مناطقى، مايه فساد و تباهى، و احياناً به دستگاه اطلاعاتى به سود نظام تبديل گرديد. اميد است در نظام جمهورى اسلامى، با طرح «نهضت سواد آموزى» اين لكه از دامن ملت شريف شسته شود، همه هم‏ميهنان به نعمت خواندن و نوشتن نايل آيند؛ زيرا به تعبير امام‏راحل(ره):«سواد آموزى يك تكليف شرعى است» و مسلمان در برابر تكاليف الهى مسؤول است.
5 . انفال(8) آيه 2.
6 . فرقان(25) آيه 73.