كارشكنى منافقان
79. «الَّذِينَ يَلْمِزُونَ المُطَّوِّعِينَ مِنَ المُؤْمِنِينَ فِى
الصَّدَقاتِ وَالَّذِينَ لايَجِدُونَ إِلّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ
سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛
منافقينى كه به افراد متمكن كه با كمال رغبت و وسعت زكات مىدهند و همچنين به
افرادى كه با مشقت تا حدّ توانايى خود كمك مىكنند. عيب گرفته و مسخره مىكنند. خدا
مسخره آنها را تلافى خواهد نمود و عذاب دردناكى در انتظار آنها هست».
80. «اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ
سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا
بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِى القَوْمَ الفاسِقِينَ؛
براى آنها طلب آمرزش بكنى يا نكنى (يكسان است) و اگر هفتاد مرتبه هم براى آنها طلب
مغفرت كنى، خدا آنها را نخواهد بخشيد؛ زيرا آنان به خدا و رسول او ايمان نياوردند.
خدا، افراد فاسق را هدايت نمىكند».
81. «فَرِحَ المُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ
يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَقالُوا
لاتَنْفِرُوا فِى الحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كانُوا
يَفْقَهُونَ؛
تخلف كنندگان از جهاد، از مخالفت و جدايى خود از پيامبر خوشحال شدند و از جهاد با
مال و جان سرپيچى كردند و به يكديگر مىگفتند: در هواى گرم كوچ نكنيد. بگو: آتش
دوزخ (كه در انتظار آنان است) اگر تعقل كنند، سختتر است».
82. «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا
يَكْسِبُونَ؛
(بگو:) كمتربخندند و بسيار گريه كنند. اين جزاى كارهايى است كه انجام دادهاند».
83. «فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ
لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِىَ أَبَداً وَلَنْ تُقاتِلُوا مَعِىَ
عَدُوّاً إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ
الخالِفِينَ؛
هرگاه خدا تو را بهسوى گروهى از آنها باز گردانيد و از تو خواستند (كه در جنگهاى
آينده) شركت كنند (و بهسوى جبهه جنگ) بيرون آيند؛ بگو: هرگز (حق نداريد) با من
بيرون آمده و با دشمنان من بجنگيد؛ زيرا شما در مرتبه اول به تخلف تن داديد، باز هم
با متخلفان بمانيد».
مسلمانان مجاهد كه ارتش حكومت اسلامى را تشكيل مىدادند و حافظ حقوق و نواميس و
استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى كشورهاى اسلامى بودند، بىهيچگونه تأمل، نيازمند
بودجهاى بودند، كه زندگى آنان را تأمين كند. حكومت جاويد اسلام بودجه ارتش خود را
از طريق تعيين حقوقى در اموال مسلمانان بهنام زكات و صدقات و... تأمين نموده است.
هرگاه با پرداخت حقوق مزبور، نيازمندىهاى ارتش تأمين نشود حاكم شرع و سياستمدار
مسلمانان مىتواند، براى رفع نيازمندىهاى مسلمانان، از اموال آنان مقدار ديگرى
بگيرد و در جهت و مصالح خودشان مصرف كند.
روزى كه بسيج عمومى به منظور شركت در جنگ «تبوك» اعلام گرديد تمام مسلمانان براثر
تعاليم عالى پيامبر، خود را موظف ديدند براى تأمين نيازمندىهاى ارتش منظم سىهزار
نفرى، كمكهايى نمايند و از هرگونه اقدام بازنايستند.
نقطهاى كه بايد تمام اعانهها در آنجا گرد آيد، تعيين شد. كمكهاى شايان تقديرى
از طرف مردان غيور و زنان عفيف و پاكدل مسلمان بهعمل آمد. انواع و اقسام لباسها و
غذاها و مركبها به انبار ارتش تحويل داده شد، اعانهها و كمكها يكنواخت نبود؛ در
ميان آنها اگر چهار هزار دينار وجود داشت، يك صاع خرما، كه تقريباً يك من خرماست،
نيز به چشم مىخورد. رقم نخستين از آن مرد ثروتمندى بهنام عبدالرحمان بن عوف بود و
رقم دوم از آنِ يك مرد آبكش به نام ابوعقيل. وى دستمزد فعاليت روزانه خود را داده
بود. زنان غيرتمند، با فرستادن طلا و وجوه نقدى ارتش را يارى كرده و پيامبر را از
خود راضى مىساختند.
حكومت اسلامى، كه در رأس آن پيامبر اسلام قرار گرفته بود، آن چنان مورد اعتماد و
اطمينان قاطبه مسلمانان بود كه با يك اعلان عمومى، آنچه براى سفرى طولانى، در آن
هواى گرم لازم بود و توانايى مسلمانان ايجاب مىكرد، جمعآورى شد و اين نقطه تاريخ
براى ما درس عبرت است و مىرساند كه زيربناى اجتماع، همان اعتماد است و اگر حس
بدبينى و بىاعتمادى در ميان جامعه حكمفرما باشد، محيط بشرى به جهنم سوزانى تبديل
مىگردد.
منافق كارشكن
منافق بىايمان و بىهدف نه بهخدا ايمان آورده و نه به رسول او؛ نه سجاياى حميده
دارد و نه از دارندگان فضايل خوشش مىآيد. او از اين ابراز احساسات سخت ناراحت شده
و نيكوكاران را بهجرم نيكوكارى، سخت مورد تعرض و مسخره قرار مىدهد، به جوانمردى
مانند «ابوعقيل» كه نتيجه و دستمزد خود را در اختيار پيامبر گذارده بود، كنايه زده
و مىگويد: «خدا هرگز به اين كمك ناچيز تو نيازمند نيست» و به افرادى كه كمكهاى
قابل ملاحظهاى كرده بودند طعن ديگرى نثار مىكند. اين جملهها از ضمير ناآگاه
منافق حكايت مىكند. سرچشمه تمام اينگونه حرفها، نداشتن ايمان و تقواست.
قرآن در آيه هفتادونهم همين سوره، به گروه لئيمى كه نيكوكاران را مورد تعرض قرار
داده، وعده عذاب دردناك مىدهد. اين عناصر ناپاك به صدر اسلام اختصاص نداشته و در
اجتماع ما نيز پيدا مىشوند. در نيمههاى جنگ جهانى دوم، مرد پاكدل و روشن ضميرى
پلى روى رودخانه قم ساخت، كه احتياج مبرمى بهوجود آن بود، ولى افراد بىفضيلت در
اطراف آن جنجال كردند و غوغا بهراه انداخته و از هر گونه تعرض و اشكالتراشى
خوددارى نكردند. يا بازرگان نيكوسرشتى در تبريز، براى دانشجويان علوم دينى
كتابخانهاى ساخت، افراد مغرض چيزى نماند كه درباره آن عمل خداپسندانه نگفته باشند
و به قول خود بانى، كه اخيراً به رحمت ايزدى پيوست، اگر مركز فساد ساخته بودم، اين
اندازه فحش نثار من نمىكردند.
در ايام حج بندگان مسلمان خدا با دسترنج خود، براى اداى وظيفه خطير اسلامى، پس از
دادن حقوق فقرا، دولت و... عازم مكه معظمه مىشوند و به منظور تشكيل بزرگترين
كنگره اسلامى، اين همه رنج و زحمت را بر خود هموار مىسازند و در انتظار تقدير و
تشويق كسى نيستند ولى هرگز از تعرض مغرضان مصون نمىمانند.
طلب مغفرت پيامبر بهحال منافق سود ندارد
اين افراد براثر كفر و فسقى كه دارند، بهقدرى بىلياقت شده و شايستگى هدايت را از
دست دادهاند، كه حتى استغفار پيامبر اكرم نيز درباره آنها مؤثر نمىافتد و در آيه
80 مىفرمايد: اگر 70 بار دربارهشان استغفار كنى، نيز مؤثر نخواهد بود. مقصود اين
نيست كه اگر بيش از 70 مرتبه طلب آمرزش نمايد، مؤثر مىگردد، بلكه اين تعبير كنايه
از اين است كه هيچگاه خدا آنها را نخواهد بخشيد و دعا و طلب مغفرت تو درباره آنان،
براثر بىشايستگىشان كوچكترين اثرى نخواهد داشت و اين حقيقت در قرآن در سوره
منافقين بهطور واضحى بيان شدهاست، چنانكه مىفرمايد:
«سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ
يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لايَهْدِى القَوْمَ الفاسِقِينَ؛(1)
طلب آمرزش و عدم آن درباره آنها يكسان است و خدا هيچ گاه آنان را نخواهد بخشيد».
علت اين همه دورى از رحمت حق، كه حتى دعاى رسول خدا درباره آنها مستجاب نمىشود، در
هر دو آيه بيان شده است و آن كفر و بىايمانى استكه موجب حرمان از شفاعت است.
عذرهاى كودكانه
مرد مجاهد و فداكار كه هدف مقدسى دارد، هر سختى را در برابر آن آسان مىشمرد و
همه گونه ناراحتى براى خود مىخرد و اين شيوه رجال فداكار استكه گرما و سرما، رنج
و محنت، گرسنگى و تشنگى، غربت و در بهدرى تأثيرى در اراده آهنين آنها نمىگذارد،
ولى منافقى كه نه ايمان دارد و نه هدف، در مواقع حساس به عذرهاى كودكانه توسّل جسته
و چنانكه در آيه هشتاد و يكم نقل كرده است، به يكديگر مىگويند: «لا تَنْفِرُوا
فِى الْحَرِّ؛ در هواى گرم كوچ نكنيد»، گرمى هوا بهانه است و گرنه مطلقاً اين گروه
تن پرور، روح جهاد و فداكارى ندارند.
معاويه ياغى، پس از تأسيس حكومت خود مختار در شام، براى تضعيف حكومت مركزى، دستجات
غارتگرى به عراق مىفرستاد، تا بدين وسيله روحيه مردم عراق را تضعيف كرده و رخنهاى
در حكومت على(ع) بهوجود آورد:
سفيان بن عوف به شهر انبار حمله برد و فرماندار على، حسان بن حسان بكرى را كشت و
اموال مردم را تاراج كرد، حتى زيور و خلخال زنان را به عنف از آنها گرفت. خبر به
كوفه رسيد. على(ع) در خطبهاى كه مردم را براى جهاد در راه حق دعوت كرده است، به
عذرهاى كودكانه برخى از منافقان بىهدف اشاره كرده و مىفرمايد:
«فإذا أمرتكم بالسير إليهم في أيّام الحرّ قلتم: هذه حَمارّة القيظ، أمهلنا
يُسَبِّخْ عنّا الحرّ؛ و إذا أمرتكم بالسير إليهم في الشتاء، قلتم: هذه صَبارَّة
القُرّ، أمهلنا ينسلخ عنّا البرد. كلّ هذا فراراً من الحرَّ و القُرّ... فأنتم
واللَّه من السيف أفرّ. يا أشباه الرجال ولا رجال؛(2)
هرگاه در فصل تابستان بهشما گفتم بهجنگ آنها رويد، گفتيد: حالا موقع گرماى شديد
است، بگذار تا گرما برطرف شود و چون در وقت زمستان به شما امر نمودم كه براى نبرد
آنان بيرون رويد، گفتيد: اكنون هنگام سختى سرماست، صبر كن تا سرما بگذرد! شما كه
اين همه عذر و بهانه براى فرار از سرما و گرما مىآوريد، پس به خدا سوگند (در ميدان
جنگ) از شمشير زودتر فرار خواهيد نمود. اى افرادى كه به ظاهر مرد هستيد ولى مردانگى
نداريد!».
روانشناسان توسل به اين عذرهاى كودكانه را گواه بر تزلزل خاطر و بىارادگى
مىدانند و معتقدند كه چنين افرادى در هيچ زمانى گامى به پيش نمىگذارند و افرادى
بى مصرف و عاطل و باطل مىگردند. شايسته اين افراد همان است كه در آيه هشتادودوم
فرموده است كه بر روزگار سياه خود بگريند و كمتر بخندند.
وظيفه فرمانده سپاه با اين افراد
چنين افراد سست عنصر و بىاراده و بىعلاقه به هدف، هرگز بهدرد جهاد
نمىخورند؛ هر آنى فكر فرار و تخليه سنگر، در مغز خود مىپرورانند. روى اين اصل در
آيه هشتادوسوم به پيامبر دستور مىدهد كه، افراد مزبور حق حضور در جنگ ندارند؛ زيرا
آنان در گذشته آزمايش خوبى ندادهاند، چنانكه مىفرمايد: «فَاقعُدُوا مَعَ
الْخالِفين؛ بايد مانند بازنشستگان از حضور خوددارى كنند».
منافق احترام ندارد
84. «وَلا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ
إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَماتُوا وَهُم فاسِقُونَ؛
هرگز به هيچ يك از آنها كه بميرند نماز مگزار و كنار قبر آنها (براى طلب مغفرت و
غيره) توقف مكن؛ زيرا آنها به خدا و رسولش كفرورزيدهاند و در حالى كه از اطاعت خدا
بيرون بودند جان سپردند».
85. «وَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَأَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ
يُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الدُّنْيا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ؛
از ثروت و فرزندان آنها تعجب مكن، خدا مىخواهد بدين وسيله، آنها را در دنيا عذاب
كند و در حال كفر جانشان را بگيرد».
86. «وَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ
اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ
القاعِدِينَ؛
هنگامى كه سورهاى نازل مىگردد كه به خدا ايمان بياوريد و همراه پيامبر او جهاد
كنيد، ثروتمدان آنها(منافقان) از تو اجازه مىخواهند و مىگويند: ما را به حال خود
واگذار كه از كار افتادگان باشيم (و در جنگ شركت نكنيم)».
87. «رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ
لا يَفْقَهُونَ؛
خشنودند از اينكه همراه بازماندگان (از جنگ) باشند و بر دل آنها مهر(غفلت) زده
شده و لذا چيزى نمىفهمند».
88. «لكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ
وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولئِكَ لَهُمُ الخَيْراتُ وَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحونَ؛
ولى پيامبر و افرادى كه به او ايمان آوردهاند، با اموال و جانهاى خود جهاد
مىكنند. براى آنها جزاى خير است و آنان رستگارانند».
89. «أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ خالِدِينَ
فِيها ذلِكَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
براى آنها بهشتهايى كه نهرها از زير درختان آن جارى است فراهم شده كه جاويد و
هميشه خواهند بود و اين كاميابى بزرگ است».
90. «وَجاءَ المُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ
كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ
أَلِيمٌ؛
جمعى از باديهنشينها براى عذرخواهى آمدند تا به آنها اذن داده شود (در جهاد شركت
نكنند) ولى كسانى كه به خدا و رسول او دروغ گفته بودند در خانههاى خود نشستند و به
زودى عذاب دردناكى به افرادى از آنها كه كافر شدهاند خواهد رسيد».
91. «لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَلا عَلَى المَرْضى وَلا عَلَى الَّذِينَ
لايَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ ما عَلَى
المُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
بر افراد ضعيف، مريض و بىبضاعت (در ترك جهاد) اشكالى نيست به شرط اينكه به خدا و
رسول او اخلاص ورزند (در اين وضع آنها نيكوكارند) و بر نيكوكاران ايرادى نيست. خدا
آمرزنده و رحيم است».
92. «وَلا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ
ماأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً
أَلّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ؛
و همچنين (ايرادى نيست) بر افرادى كه پيش تو آمدند تا مركبى در اختيار آنها
بگذارى، تو گفتى: مركبى كه شما را بر آن سوار كنم ندارم و آنها از غم اينكه
وسيلهاى براى آنها نبود كه در راه خدا صرف كنند با چشم اشكبار از پيش تو برگشتند».
93. «إِنَّما السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِياءُ
رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ
فَهُمْ لايَعْلَمُونَ؛
اشكال بر آن ثروتمندانى است كه از تو اذن مىگيرند(كه در جهاد شركت نكنند) و راضى
شدند كه در رديف معذوران باشند؛ خدا بر قلوب آنها مهر (غفلت) زده لذا چيزى درك
نمىكنند».
اين ده آيه كه ترجمه آنها از نظر خوانندگان گرامى گذشت امتيازات مسلمان و منافق را
با بهترين وجهى بيان مىكند. برخى از اين امتيازات، حقوقى است كه افراد مسلمان بايد
در حق يكديگر مراعات نمايند، چنانكه آيه 84 به برخى از اين حقوق اشاره مىكند و
بعضى از اين امتيازات، جنبه روحى دارد و لازمه ايمان و نفاق است؛ مثلاً مؤمن به
مقتضاى ايمان و اعتقاد به روز باز پسين خود، مرگ و جنگ، جهاد و مبارزه را، با چهره
باز استقبال مىكند، ولى منافق براثر انكار مبدأ و معاد، كوچكترين ارزشى براى جهاد
قائل نيست، بلكه آنرا نابودى حتمى خود تلقى مىكند و در اين مواقع حساس، با
تراشيدن بهانههاى ناموجهى- و حتى بدون آن نيز- از جهاد اسلامى سرباز مىزند و حيات
خود را در سايه خزيدن در گوشه خانه و در جرگه معذوران در آمدن، مىداند.
يك سلسله از اين امتيازات جنبه اخروى دارد؛ مثلاً مؤمن براثر مجاهدات پىگير در
آخرت رستگار و با نعمتهاى بهشتى متنّعم است، ولى منافق در عذاب الهى معذب است.
اكنون به شرح مطالبى كه آيات يادشده متضمن آنهاست، مىپردازيم:
1. احترام مؤمن به حال حيات و زندگى او اختصاص ندارد. از آنجا كه رابطه مؤمن با
جامعه اسلامى رابطهاى معنوى و روحى است اين ارتباط پس از مرگ وى نيز برقرار و
پايدار است. از اين نظر، مرگ ظاهرى مؤمن فرقى در حال او باقى نخواهد گذارد؛ مراسم
دفن و كفن و نماز او هر چند وظيفهاى دينى است، ولى در عين حال احترام و تقديرى از
اوست، حتى شايسته است پس از دفن و يا در مواقع ديگر، سرخاك مرده رفت و از او با طلب
آمرزش ياد نمود.
اين احترامات براى مؤمن است، ولى منافق چنين احترامى را ندارد؛ زيرا رابطه او از
جامعه اسلامى بريده است و هرگز نبايد بر جنازه او نماز گزارد و كنار قبر او براى
طلب مغفرت توقف نمود، چنانكه در آيه هشتادوچهارم اين چنين دستور مىدهد:
«وَلا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ؛
بر هيچ يك از آنها كه بميرند هرگز نماز مگزار و كنار قبر آنها توقف مكن».
از اين آيه استفاده مىشود كه رسم پيامبر اين بوده است كنار قبر مسلمانان توقف
مىكرد و در حقّ آنها دعا مىنمود. از آنجا كه منافقان شايسته چنين احترامى
نبودند، قرآن پيامبر را از انجام دادن چنين احترامى در حقشان جلوگيرى نموده است.
آيا زيارت قبور مسلمانان مستحب است؟!
پيش از همه، متن خود اين آيه گواه محكم بر استحباب آن است؛ زيرا توقف پيامبر كنار
قبر مسلمانان ناچار روى دستورى بوده كه از پروردگار جهان به او رسيده بود و به لحاظ
اهميت، در حقّ منافقان ممنوع گرديد.
ممكن است تصور شود اين آيه دلالت دارد كه پيامبر فقط پس از دفن از آنها ياد مىكرد
ولى آيا در مواقع ديگر نيز از ايشان ياد مىنمود و مستقيماً به زيارتشان مىرفت از
اين آيه استفاده نمىشود.
ولى پاسخ اين سخن روشن است؛ زيرا اگر به زعم گروهى كه زيارت قبور انبيا و امامان و
مسلمين را بدعت و شرك مىشمرند، زيارت قبر مسلمانان يا بزرگان اسلام و توقف در كنار
قبر آنها براى طلب مغفرت و غيره بدعت و شرك باشد، در اين هنگام، حال دفن با غيرآن
فرقى نخواهد داشت؛ زيرا شرك مطلقاً حرام است و حتى يك آن هم جايز نيست.
علاوه برآيه، روايات زيادى بر استحباب زيارت قبر پيامبر اكرم و ساير مسلمانان از
طريق دانشمندان جهان تسنّن وارد شده است. قاضى عياض در كتاب الشفا مىگويد: عموم
مسلمانان در تمام قرون بر استحباب زيارت قبر پيامبر خود اتفاق دارند.
شيخ تقى الدين سبكى شافعى مىگويد: انبيا حيات و ممات آنها با هم فرقى ندارد.
نسائى، يكى از نويسندگان شش كتاب معتبر جهان تسنّن، نقل كرده: خداوند فرشتهاى
برانگيخته كه هر كس از امتانم، كنار قبرم به من سلام كند، آن را به من برساند.
نويسندگان شش كتاب معتبر جهان تسنّن (صحاح ستّه) از پيامبر اكرم نقل فرمودهاند كه
آن حضرت فرمود:
«من زار قبري وجبت له شفاعتي؛
هر كس قبر مرا زيارت كند، مورد شفاعت من واقع مىگردد».
در روايت ديگر فرموده است:
«من جاءني زائراً ليس له حاجة إلا زيارتي، كان حقّاً عليّ أن أكون له شفيعاً يوم
القيامة؛
هر كس براى زيارت من، كنار قبرم بيايد، بر من لازم است كه روز پسين شفيع او گردم».
در بسيارى از كتابها، از پيامبر اكرم نقل كردهاند كه آن حضرت به قبرستان مسلمانان
تشريف مىبرد و مىفرمود:
«السلام عليكم أهل الديار من المؤمنين و المسلمين؛
سلام بر شما اى ساكنين اين ديار، از مؤمنان و مسلمانان»(3).
ريشه عقايد وهابىها
ريشه اين عقايد از عبيداللَّه بن محمد عكبرى حنبلى (متوفا 387) است و پس از وى
تقىالدين احمدبن تيميه حرانى (728-661) و شاگرد وى ابن قيم جوزيه(751-691) اين
مكتب را ترويج نمود، ولى در تمام قرون، با مخالفتهاى علماى اسلام روبهرو بوده و
كارى از پيش نمىبردند. در قرن يازدهم اسلامى محمد بن عبدالوهاب نجدى (1206-1115)
با استفاده از كتب گذشتگان اين فرقه، موفق شد گروهى از نجدىها را تحت تأثير افكار
خود قرار دهد.
ممكن است كسى بگويد: فرقه وهابىها از زيارت قبور به معناى طلب مغفرت مانع نيستند،
بلكه آنچه در نظر آنها غير مشروع است همان سلام كردن به جسدهاى بىروح و تعريف و
تمجيد آنهاست و آنچه مسلم است پيامبر در كنار قبر مسلمانان مىايستاد و طلب آمرزش
مىنمود و بس، ولى باقى امورى كه امروز در ميان زايرين مرسوم است در كار نبوده است.
جواب اين مطلب روشن است، چون ما ملاحظه مىكنيم كه خود قرآن بر انبيا پس از مرگشان
سلام مىكند، چنانكه مىفرمايد: «سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ كَذلِكَ نَجْزِى
المُحْسِنِينَ»؛(4)
«سَلامٌ عَلى مُوسى وَهرُونَ إِنّا كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ»؛(5)
«قُل الحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى»؛(6)
و هرگز اين سلامها، با سلامهايى كه زايرين قبور پيامبر و امامان نثار آنها
مىنمايند فرقى ندارد؛ هرگاه سلام بر مردگان بدعت و شرك باشد هرگز خدا در حق يك
عده، انجام نمىداد. اينكه گاهى در متون زيارات، از صاحب قبر تمجيد و تعريف
مىشود، عين مطلب را خدا در حق گروهى از انبيا انجام داده است چنانكه مىفرمايد:
«إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِى الخَيْراتِ وَيَدْعُونَنا رَغَباً وَرَهَباً
وَكانُوا لَنا خاشِعِينَ(7)؛
آنان به كارهاى نيك مىشتافتند، و ما را با حالت بيم و اميد مىخواندند و در برابر
ما (خدا) فروتن و خاضع بودند»، و اين جملهها با آنچه مثلاً در زيارت وارث وارد
گرديدهاست، «أَشْهَدُ أنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ...»، كوچكترين فرقى ندارد.
اينكه دشمنان و قاتلان انبيا و امامان را لعن مىنماييم از اين نظر است كه آنها
فاسق و كافر و ستمكارند و خود قرآن به تكرار بر فاسق و كافر و ستمگر لعن فرستاده
است.
بحث در مورد عقايد اين فرقه به مقاله مفصلى نياز دارد كه اميد است در فرصت ديگرى در
اينباره بحث نماييم.
2. گاهى افرادى چنين فكر مىكنند، كه چرا كافران و منافقان در اين جهان از اولاد و
اموال، بهره كافى دارند، با اينكه مورد خشم خداوندى قرار گرفتهاند؟
خداوند جهان پاسخ اين پرسش را در ضمن آيه «وَ لا يُعْجِبْكَ أمْوالُهُمْ...» داده و
ما مشروح اين قسمت را در تفسير آيه پنجاهوپنج آوردهايم.
نشانههاى مؤمن و منافق
از آنجا كه مؤمن براى خود پس از جهاد در راه خدا، زندگى جاويدانى معتقد است از اين
لحاظ، مرگ و جهاد را با چهره باز استقبال مىكند. قرآن در آيه هشتادوهشتم شدت علاقه
مؤمنان را به جهاد با بيان درجات اخروى آنان يادآور مىگردد. ولى منافق بهجز زندگى
مادى به چيز ديگرى اعتقاد ندارد، از اين جهت فرمان جهاد، لرزه سختى بر اندام او
مىاندازد و مانند افراد غش كرده با چشمهاى از حدقه در آمده بهفرمانده لشكر
مىنگرد، چنانكه در سوره محمد(ص) مىفرمايد:
«فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيها القِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ
فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ المَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنَ
المَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ؛(8)
هنگامى كه سوره محكمى نازل مىگردد و فرمان جهاد در آن گفته مىشود، كسانى كه در دل
آنها مرض (نفاق) است مشاهده مىكنى كه مانند كسى كه از هول مرگ غش مىكند، به تو
مىنگرند».
ترس و لرز، آنها را وادار مىكرد كه با داشتن همه گونه امكانات، از پيامبر اذن
بگيرند تا مانند از كار افتادگان در جهاد شركت نكنند، چنانكه در آيه هشتادوششم
بيان مىكند، ولى تقاعُد از جهاد و سرباز زدن از دفاع از حريم كشور اسلام، نشانه
بىايمانى و بيمارى روحى است كه قرآن از آن در سوره محمد(ص) به «مرض» تعبير فرموده
و در آيه هشتاد و نهم، اين مطلب را با جمله «وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ؛ مهر غفلت
بر قلوب آنها زده شده»، يادآور شده است و مقصود اين است كه صفات زشت و ملكات
ناستوده چنان روح و روان آنها را احاطه كرده كه ديگر روزنهاى براى نفوذ نور اسلام
و هدايت باقى نگذاشته است.
گاهى ترس و لرز آنها به مرحلهاى مىرسد كه حتى از اينكه از پيامبر اجازهاى ظاهرى
و صورى كسب نمايند مىترسند و با كمال پررويى، حتى بدون تراشيدن عذرى، گوشه خانه
نشسته در انتظار سرنگون گشتن حكومت اسلامىاند.
اين مطلب كاملاً از آيه 90 استفاده مىگردد؛ زيرا عربهاى باديهنشين با تراشيدن
عذر صحيح و يا غير صحيح موفق به كسب اجازه در ترك جهاد گرديدند، ولى گروهى از
منافقان كه به خدا و رسول او دروغ گفته بودند، حتى به اين مطلب نيز دست نزدند.
كسانى كه از شركت در جهاد معافند
در كتابهاى فقهى و روايات، كسانى كه براى آنها شركت درجهاد مشروع و يا واجب
نيست كاملاً بيان شده است. در اين سوره نيز در آيههاى 91 و 92 نام چند گروهى به
ميان آمده است: افراد ضعيف كه توانايى مزاجى ندارند؛ بيماران؛ بى بضاعتان به شرط
اينكه در غياب پيامبر، اخلاص ورزند و فساد ايجاد نكنند چنانكه جمله «إذا نَصَحُوا
للَّهِِ وَ رَسُولِهِ»، كاملاً بر اين مطلب دلالت مىكند. اينان از جهاد استثنا
شدهاند ولى تعداد كسانى كه جهاد بر آنها مشروع يا لازم نيست بيش از اينهاست. از
آنجا كه بيان تمام اين دستهها مورد لزوم نبوده فقط به ذكر گروههاى ياد شده اكتفا
نموده است.
طرز مبارزه با منافقان
94. «يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاتَعْتَذِرُوا
لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَسَيَرَى اللَّهُ
عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ
فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛
هنگامى كه به سوى آنها برمىگرديد (براى عدم شركت در جهاد) معذرت مىخواهند. بگو:
عذر نخواهيد. ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد. خدا از كارهاى شما، ما را مطلع
نمودهاست و خدا و پيامبر او بهزودى اعمال شما را خواهند ديد آنگاه بهسوى خدايى
كه از آشكار و نهان آگاه است برمىگرديد و از آنچه انجام دادهايد آگاهتان
مىسازد».
95. «سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا
عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً
بِما كانُوا يَكْسِبُونَ؛
هنگامى كه به سوى آنها برمىگرديد سوگند ياد مىكنند تا از آنها صرف نظر كنيد؛ شما
نيز صرف نظر كنيد (ارزشى براى آنها قائل نشويد). آنان پليدند و جايگاهشان دوزخ است
و آن سزاى كارهايى است كه انجام مىدادند».
96. «يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ
اللَّهَ لايَرْضى عَنِ القَوْمِ الفاسِقِينَ؛
براى شما سوگند ياد مىكنند كه از آنها راضى شويد، اگر شما از آنان راضى شويد خدا
از جمعيت فاسق راضى نمىشود».
هر انقلاب و تحولى خواهناخواه، يك مشت ناراضى و گاهى كارشكن و اخلالگر بهدنبال
دارد كه نتيجه قهرى تحولات و تبدلات است، خواه به نفع ملت باشد يا به ضرر آنها.
زيرا لازمه هر انقلاب، عقب رفتن گروهى و سركار آمدن گروه ديگر است و بالطبع جمعيت
عقب رفته براثر از دست دادن مقامات مادى و منافع شخصى، ناراضى و كارشكن از آب در
مىآيند.
هرگاه رهبران انقلاب بخواهند تحولات خود را براساس رضايت عموم طبقات بنا كنند،
اساساً نبايد دست به كارى بزنند و به همان وضع موجود بايد بسازند.
تحولى كه پيامبر گرامى(ص) در مهاجرت خود به مدينه بهوجود آورد، از اين اصل كلى
مستثنا نبوده. او با اينكه براى نشر اصول آزادى و اصلاح اخلاق عمومى و بالا بردن
سطح زندگى و مبارزه با بيدادگرى و... مبعوث شده بود با وجود اين از آغاز تمركز قواى
اسلامى در مدينه، ناراضىهايى سر راه خود پيدا كرد كه بعدها بهنام «منافق» معروف
گرديدند. يكى از سرجنبانان اين حزب عبداللَّه بن ابى بود. پيش از تشريف فرمايى
پيامبر اسلام طرحى در دست تصويب بود كه وى رئيس و فرمانرواى كل اوسيان و خزرجيان
گردد، ولى با اسلام آوردن گروهى از آنها، اساس آن طرح متزلزل گرديد و با تشريف
فرمايى پيامبر اصل موضوع از بين رفت.
اين مرد اگر چه بهظاهر اسلام آورده بود، ولى در باطن با تمام قوا مىكوشيد كه اساس
حكومت نوبنياد اسلام را متزلزل سازد.
طرز مبارزه با دشمنان دوست نما
مبارزه با اين دشمنان دوستنما، دو حالت مختلف دارد تا آنجا كه قيافه واقعى و
واقعيت افراد اين دسته شناخته نشدهاست، بايد پيوسته براى معرفى و رسوا كردن آنها
مبارزه نمود و آنى ساكت ننشست و هرگز شايسته نيست جمله «الباطل يموت بترك ذكره؛ اهل
باطل با فراموش كردن و بىاعتنايى از ميان مىروند» سند خاموشى و بىعنايتى گردد.
دشمنى به اين گونه، بهسان بيمارى ناشناختهاى است كه اگر پيشگيرى به عمل نيايد
مانند سرطان در تمام بدن ريشه مىدواند.
در اين لحظه هرگز خونسردى و مسامحه جايز نيست؛ زيرا نتيجه مسامحه، توسعه و سرايت
است و گاهى گسترش بهحدّى مىرسد كه ديگر قابل جلوگيرى نمىشود.
رسول خدا با حزب منافق در آغاز كار از همين طريق وارد شد. از طرف خدا فرمان آمد كه
«يا أَيُّها النَّبِىُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَالمُنافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ؛ با
كافران و منافقان بهشدت مبارزه كن و با آنها از طريق خشونت رفتار نما»، مسجدى را
كه منافقان در چند كيلومترى «مدينه» به منظور مركز حزب ساخته بودند، ويران و با خاك
يكسان نمود - چنانكه شرح اين قسمت در تفسير آيههاى 108-107، مىآيد. دستور داد
با عدهاى از منافقان مهم و مؤثر، كه از جهاد سرباز زده بودند، قطع ارتباط شود،
چنانكه در تفسير آيه (118) مشروح اين قسمت بيان خواهد شد.
جناياتى كه به دست عمال اين گروه بر اسلام و مسلمانان وارد شده بود، با سوره توبه و
سوره منافقون آشكار گرديد. سرانجام همه مسلمانان فهميدند كه آنان يك مشت مردم بلهوس
و اخلالگرند كه جز افساد و بههم زدن اوضاع هدف ديگرى ندارند. تا اين لحظه، برنامه،
برنامه شدت و غلظت بود، ولى وقتى كه دشمن معرفى و رسوا شد برنامه و طريق ديگرى پيش
مىآيد و آن همان بىاعتنايى و بىارزش شمردن طرف، در محافل بزرگ و رسمى و سخن
بهميان نياوردن از او و موجوديتى براى او قائل نشدن است.
در آيه 95 همين دستور را به پيامبر مىدهد و مىفرمايد: اى رسول خدا، از آنها
صرفنظر كنيد «إنّهُمْ رِجْسٌ؛ آنها پليد و بىارزشند»، ديگر بيش از اين، درباره
آنها وقت گرانبهاى خود را صرف مكن و در آيه 98 مىفرمايد: اين بىاعتنايى و محل
نگذاردن نبايد توأم با حالت رضايت و عفو و بخشودن باشد؛ زيرا هرگاه بار ديگر در
قلوب مؤمنان جاى باز كنند و افراد با ايمان اگر با چهره باز و خندان، كه حاكى از
رضايت قلبى باشد، از آنها استقبال نمايند دو مرتبه از اين طريق سوءاستفاده مىكنند،
بلكه مسلمانان بايد به آنان بىاعتنا باشند و در عين حال هرگز روى خوشى به آنها
نشان ندهند، چنانكه مىفرمايد: «فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ
لايَرْضى عَنِ القَوْمِ الفاسِقِينَ».
مقصود از جمله «فَسَيَرى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ» تا آخر چيست؟
عين همين جمله در همين سوره نيز تكرار شده چنان كه در آيه 105 مىفرمايد: «وَقُلِ
اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ...». در اين
آيه «مؤمنون» را نيز بر «رسول» عطف نموده است ولى در آيه مورد بحث فقط «خدا و رسول»
او ذكر شدهاست و ما نكته اين مطلب را در تفسير آيه 105 خواهيم گفت.
مقصود از اين جمله اين است كه ما هرگز از منافقان اين عذرهاى لفظى و پوزشهاى زبانى
را نخواهيم پذيرفت و ايمانى به شما پيدا نخواهيم نمود. اعمال آينده شما براى خدا و
رسول او بهترين گواه است. اگر بعدها نيز از در نفاق و دورويى وارد گرديديد، معلوم
مىشود كه تمام اين پوزشها نيز بىاساس بوده و باز بر عقيده نفاق خود باقى هستيد و
اگر كردار نيك و مقاصد خوب از شما مشاهده شد، اين گواه خواهد بود كه در اين اظهار
ندامت و پشيمانى و پوزش راستگوييد و اخلاص داريد. خلاصه، ميزان، كردارهاى آينده
شماست كه خدا و رسول او، آن را مشاهده خواهند فرمود.
1 . منافقون(63) آيه 6.
2 . نهج البلاغه، خ 27.
3 . براى توضيح بيشتر درباره مدارك اين روايات، ر.ك: الرد على
فتاوى الوهّابيين نوشته دانشمند بزرگ اسلام، مرحوم آيتاللَّه سيدحسن صدر كاظمى.
4 . صافات(37) آيات 109 و 110.
5 . صافات(38) آيات 120 و 121.
6 . نمل(27) آيه 59.
7 . انبياء(21) آيه 90.
8 . محمد(47) آيه 20.