در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۱۰ -


كارشكنى منافقان

79. «الَّذِينَ يَلْمِزُونَ المُطَّوِّعِينَ مِنَ المُؤْمِنِينَ فِى الصَّدَقاتِ وَالَّذِينَ لايَجِدُونَ إِلّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛
منافقينى كه به افراد متمكن كه با كمال رغبت و وسعت زكات مى‏دهند و هم‏چنين به افرادى كه با مشقت تا حدّ توانايى خود كمك مى‏كنند. عيب گرفته و مسخره مى‏كنند. خدا مسخره آنها را تلافى خواهد نمود و عذاب دردناكى در انتظار آنها هست».
80. «اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِى القَوْمَ الفاسِقِينَ؛
براى آنها طلب آمرزش بكنى يا نكنى (يك‏سان است) و اگر هفتاد مرتبه هم براى آنها طلب مغفرت كنى، خدا آنها را نخواهد بخشيد؛ زيرا آنان به خدا و رسول او ايمان نياوردند. خدا، افراد فاسق را هدايت نمى‏كند».
81. «فَرِحَ المُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَقالُوا لاتَنْفِرُوا فِى الحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ؛
تخلف كنندگان از جهاد، از مخالفت و جدايى خود از پيامبر خوشحال شدند و از جهاد با مال و جان سرپيچى كردند و به يكديگر مى‏گفتند: در هواى گرم كوچ نكنيد. بگو: آتش دوزخ (كه در انتظار آنان است) اگر تعقل كنند، سخت‏تر است».
82. «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ؛
(بگو:) كمتربخندند و بسيار گريه كنند. اين جزاى كارهايى است كه انجام داده‏اند».
83. «فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِىَ أَبَداً وَلَنْ تُقاتِلُوا مَعِىَ عَدُوّاً إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الخالِفِينَ؛
هرگاه خدا تو را به‏سوى گروهى از آنها باز گردانيد و از تو خواستند (كه در جنگ‏هاى آينده) شركت كنند (و به‏سوى جبهه جنگ) بيرون آيند؛ بگو: هرگز (حق نداريد) با من بيرون آمده و با دشمنان من بجنگيد؛ زيرا شما در مرتبه اول به تخلف تن داديد، باز هم با متخلفان بمانيد».
مسلمانان مجاهد كه ارتش حكومت اسلامى را تشكيل مى‏دادند و حافظ حقوق و نواميس و استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى كشورهاى اسلامى بودند، بى‏هيچ‏گونه تأمل، نيازمند بودجه‏اى بودند، كه زندگى آنان را تأمين كند. حكومت جاويد اسلام بودجه ارتش خود را از طريق تعيين حقوقى در اموال مسلمانان به‏نام زكات و صدقات و... تأمين نموده است. هرگاه با پرداخت حقوق مزبور، نيازمندى‏هاى ارتش تأمين نشود حاكم شرع و سياستمدار مسلمانان مى‏تواند، براى رفع نيازمندى‏هاى مسلمانان، از اموال آنان مقدار ديگرى بگيرد و در جهت و مصالح خودشان مصرف كند.
روزى كه بسيج عمومى به منظور شركت در جنگ «تبوك» اعلام گرديد تمام مسلمانان براثر تعاليم عالى پيامبر، خود را موظف ديدند براى تأمين نيازمندى‏هاى ارتش منظم سى‏هزار نفرى، كمك‏هايى نمايند و از هرگونه اقدام بازنايستند.
نقطه‏اى كه بايد تمام اعانه‏ها در آن‏جا گرد آيد، تعيين شد. كمك‏هاى شايان تقديرى از طرف مردان غيور و زنان عفيف و پاكدل مسلمان به‏عمل آمد. انواع و اقسام لباس‏ها و غذاها و مركب‏ها به انبار ارتش تحويل داده شد، اعانه‏ها و كمك‏ها يك‏نواخت نبود؛ در ميان آنها اگر چهار هزار دينار وجود داشت، يك صاع خرما، كه تقريباً يك من خرماست، نيز به چشم مى‏خورد. رقم نخستين از آن مرد ثروتمندى به‏نام عبدالرحمان بن عوف بود و رقم دوم از آنِ يك مرد آبكش به نام ابوعقيل. وى دستمزد فعاليت روزانه خود را داده بود. زنان غيرتمند، با فرستادن طلا و وجوه نقدى ارتش را يارى كرده و پيامبر را از خود راضى مى‏ساختند.
حكومت اسلامى، كه در رأس آن پيامبر اسلام قرار گرفته بود، آن چنان مورد اعتماد و اطمينان قاطبه مسلمانان بود كه با يك اعلان عمومى، آن‏چه براى سفرى طولانى، در آن هواى گرم لازم بود و توانايى مسلمانان ايجاب مى‏كرد، جمع‏آورى شد و اين نقطه تاريخ براى ما درس عبرت است و مى‏رساند كه زيربناى اجتماع، همان اعتماد است و اگر حس بدبينى و بى‏اعتمادى در ميان جامعه حكمفرما باشد، محيط بشرى به جهنم سوزانى تبديل مى‏گردد.

منافق كارشكن

منافق بى‏ايمان و بى‏هدف نه به‏خدا ايمان آورده و نه به رسول او؛ نه سجاياى حميده دارد و نه از دارندگان فضايل خوشش مى‏آيد. او از اين ابراز احساسات سخت ناراحت شده و نيكوكاران را به‏جرم نيكوكارى، سخت مورد تعرض و مسخره قرار مى‏دهد، به جوانمردى مانند «ابوعقيل» كه نتيجه و دستمزد خود را در اختيار پيامبر گذارده بود، كنايه زده و مى‏گويد: «خدا هرگز به اين كمك ناچيز تو نيازمند نيست» و به افرادى كه كمك‏هاى قابل ملاحظه‏اى كرده بودند طعن ديگرى نثار مى‏كند. اين جمله‏ها از ضمير ناآگاه منافق حكايت مى‏كند. سرچشمه تمام اين‏گونه حرف‏ها، نداشتن ايمان و تقواست.
قرآن در آيه هفتادونهم همين سوره، به گروه لئيمى كه نيكوكاران را مورد تعرض قرار داده، وعده عذاب دردناك مى‏دهد. اين عناصر ناپاك به صدر اسلام اختصاص نداشته و در اجتماع ما نيز پيدا مى‏شوند. در نيمه‏هاى جنگ جهانى دوم، مرد پاكدل و روشن ضميرى پلى روى رودخانه قم ساخت، كه احتياج مبرمى به‏وجود آن بود، ولى افراد بى‏فضيلت در اطراف آن جنجال كردند و غوغا به‏راه انداخته و از هر گونه تعرض و اشكال‏تراشى خوددارى نكردند. يا بازرگان نيكوسرشتى در تبريز، براى دانشجويان علوم دينى كتابخانه‏اى ساخت، افراد مغرض چيزى نماند كه درباره آن عمل خداپسندانه نگفته باشند و به قول خود بانى، كه اخيراً به رحمت ايزدى پيوست، اگر مركز فساد ساخته بودم، اين اندازه فحش نثار من نمى‏كردند.
در ايام حج بندگان مسلمان خدا با دسترنج خود، براى اداى وظيفه خطير اسلامى، پس از دادن حقوق فقرا، دولت و... عازم مكه معظمه مى‏شوند و به منظور تشكيل بزرگ‏ترين كنگره اسلامى، اين همه رنج و زحمت را بر خود هموار مى‏سازند و در انتظار تقدير و تشويق كسى نيستند ولى هرگز از تعرض مغرضان مصون نمى‏مانند.

طلب مغفرت پيامبر به‏حال منافق سود ندارد

اين افراد براثر كفر و فسقى كه دارند، به‏قدرى بى‏لياقت شده و شايستگى هدايت را از دست داده‏اند، كه حتى استغفار پيامبر اكرم نيز درباره آنها مؤثر نمى‏افتد و در آيه 80 مى‏فرمايد: اگر 70 بار درباره‏شان استغفار كنى، نيز مؤثر نخواهد بود. مقصود اين نيست كه اگر بيش از 70 مرتبه طلب آمرزش نمايد، مؤثر مى‏گردد، بلكه اين تعبير كنايه از اين است كه هيچ‏گاه خدا آنها را نخواهد بخشيد و دعا و طلب مغفرت تو درباره آنان، براثر بى‏شايستگى‏شان كوچك‏ترين اثرى نخواهد داشت و اين حقيقت در قرآن در سوره منافقين به‏طور واضحى بيان شده‏است، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لايَهْدِى القَوْمَ الفاسِقِينَ؛(1)
طلب آمرزش و عدم آن درباره آنها يك‏سان است و خدا هيچ گاه آنان را نخواهد بخشيد».
علت اين همه دورى از رحمت حق، كه حتى دعاى رسول خدا درباره آنها مستجاب نمى‏شود، در هر دو آيه بيان شده است و آن كفر و بى‏ايمانى است‏كه موجب حرمان از شفاعت است.

عذرهاى كودكانه

مرد مجاهد و فداكار كه هدف مقدسى دارد، هر سختى را در برابر آن آسان مى‏شمرد و همه گونه ناراحتى براى خود مى‏خرد و اين شيوه رجال فداكار است‏كه گرما و سرما، رنج و محنت، گرسنگى و تشنگى، غربت و در به‏درى تأثيرى در اراده آهنين آنها نمى‏گذارد، ولى منافقى كه نه ايمان دارد و نه هدف، در مواقع حساس به عذرهاى كودكانه توسّل جسته و چنان‏كه در آيه هشتاد و يكم نقل كرده است، به يكديگر مى‏گويند: «لا تَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ؛ در هواى گرم كوچ نكنيد»، گرمى هوا بهانه است و گرنه مطلقاً اين گروه تن پرور، روح جهاد و فداكارى ندارند.
معاويه ياغى، پس از تأسيس حكومت خود مختار در شام، براى تضعيف حكومت مركزى، دستجات غارتگرى به عراق مى‏فرستاد، تا بدين وسيله روحيه مردم عراق را تضعيف كرده و رخنه‏اى در حكومت على(ع) به‏وجود آورد:
سفيان بن عوف به شهر انبار حمله برد و فرماندار على، حسان بن حسان بكرى را كشت و اموال مردم را تاراج كرد، حتى زيور و خلخال زنان را به عنف از آنها گرفت. خبر به كوفه رسيد. على(ع) در خطبه‏اى كه مردم را براى جهاد در راه حق دعوت كرده است، به عذرهاى كودكانه برخى از منافقان بى‏هدف اشاره كرده و مى‏فرمايد:
«فإذا أمرتكم بالسير إليهم في أيّام الحرّ قلتم: هذه حَمارّة القيظ، أمهلنا يُسَبِّخْ عنّا الحرّ؛ و إذا أمرتكم بالسير إليهم في الشتاء، قلتم: هذه صَبارَّة القُرّ، أمهلنا ينسلخ عنّا البرد. كلّ هذا فراراً من الحرَّ و القُرّ... فأنتم واللَّه من السيف أفرّ. يا أشباه الرجال ولا رجال؛(2)
هرگاه در فصل تابستان به‏شما گفتم به‏جنگ آنها رويد، گفتيد: حالا موقع گرماى شديد است، بگذار تا گرما برطرف شود و چون در وقت زمستان به شما امر نمودم كه براى نبرد آنان بيرون رويد، گفتيد: اكنون هنگام سختى سرماست، صبر كن تا سرما بگذرد! شما كه اين همه عذر و بهانه براى فرار از سرما و گرما مى‏آوريد، پس به خدا سوگند (در ميدان جنگ) از شمشير زودتر فرار خواهيد نمود. اى افرادى كه به ظاهر مرد هستيد ولى مردانگى نداريد!».
روان‏شناسان توسل به اين عذرهاى كودكانه را گواه بر تزلزل خاطر و بى‏ارادگى مى‏دانند و معتقدند كه چنين افرادى در هيچ زمانى گامى به پيش نمى‏گذارند و افرادى بى مصرف و عاطل و باطل مى‏گردند. شايسته اين افراد همان است كه در آيه هشتادودوم فرموده است كه بر روزگار سياه خود بگريند و كمتر بخندند.

وظيفه فرمانده سپاه با اين افراد

چنين افراد سست عنصر و بى‏اراده و بى‏علاقه به هدف، هرگز به‏درد جهاد نمى‏خورند؛ هر آنى فكر فرار و تخليه سنگر، در مغز خود مى‏پرورانند. روى اين اصل در آيه هشتادوسوم به پيامبر دستور مى‏دهد كه، افراد مزبور حق حضور در جنگ ندارند؛ زيرا آنان در گذشته آزمايش خوبى نداده‏اند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «فَاقعُدُوا مَعَ الْخالِفين؛ بايد مانند بازنشستگان از حضور خوددارى كنند».

منافق احترام ندارد

84. «وَلا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَماتُوا وَهُم فاسِقُونَ؛
هرگز به هيچ يك از آنها كه بميرند نماز مگزار و كنار قبر آنها (براى طلب مغفرت و غيره) توقف مكن؛ زيرا آنها به خدا و رسولش كفرورزيده‏اند و در حالى كه از اطاعت خدا بيرون بودند جان سپردند».
85. «وَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَأَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الدُّنْيا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ؛
از ثروت و فرزندان آنها تعجب مكن، خدا مى‏خواهد بدين وسيله، آنها را در دنيا عذاب كند و در حال كفر جانشان را بگيرد».
86. «وَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ القاعِدِينَ؛
هنگامى كه سوره‏اى نازل مى‏گردد كه به خدا ايمان بياوريد و همراه پيامبر او جهاد كنيد، ثروتمدان آنها(منافقان) از تو اجازه مى‏خواهند و مى‏گويند: ما را به حال خود واگذار كه از كار افتادگان باشيم (و در جنگ شركت نكنيم)».
87. «رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ؛
خشنودند از اين‏كه همراه بازماندگان (از جنگ) باشند و بر دل آن‏ها مهر(غفلت) زده شده و لذا چيزى نمى‏فهمند».
88. «لكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولئِكَ لَهُمُ الخَيْراتُ وَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحونَ؛
ولى پيامبر و افرادى كه به او ايمان آورده‏اند، با اموال و جان‏هاى خود جهاد مى‏كنند. براى آنها جزاى خير است و آنان رستگارانند».
89. «أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
براى آنها بهشت‏هايى كه نهرها از زير درختان آن جارى است فراهم شده كه جاويد و هميشه خواهند بود و اين كاميابى بزرگ است».
90. «وَجاءَ المُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛
جمعى از باديه‏نشين‏ها براى عذرخواهى آمدند تا به آنها اذن داده شود (در جهاد شركت نكنند) ولى كسانى كه به خدا و رسول او دروغ گفته بودند در خانه‏هاى خود نشستند و به زودى عذاب دردناكى به افرادى از آنها كه كافر شده‏اند خواهد رسيد».
91. «لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَلا عَلَى المَرْضى‏ وَلا عَلَى الَّذِينَ لايَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ ما عَلَى المُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
بر افراد ضعيف، مريض و بى‏بضاعت (در ترك جهاد) اشكالى نيست به شرط اين‏كه به خدا و رسول او اخلاص ورزند (در اين وضع آنها نيكوكارند) و بر نيكوكاران ايرادى نيست. خدا آمرزنده و رحيم است».
92. «وَلا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ماأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ؛
و هم‏چنين (ايرادى نيست) بر افرادى كه پيش تو آمدند تا مركبى در اختيار آنها بگذارى، تو گفتى: مركبى كه شما را بر آن سوار كنم ندارم و آنها از غم اين‏كه وسيله‏اى براى آنها نبود كه در راه خدا صرف كنند با چشم اشكبار از پيش تو برگشتند».
93. «إِنَّما السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَعْلَمُونَ؛
اشكال بر آن ثروتمندانى است كه از تو اذن مى‏گيرند(كه در جهاد شركت نكنند) و راضى شدند كه در رديف معذوران باشند؛ خدا بر قلوب آنها مهر (غفلت) زده لذا چيزى درك نمى‏كنند».
اين ده آيه كه ترجمه آنها از نظر خوانندگان گرامى گذشت امتيازات مسلمان و منافق را با بهترين وجهى بيان مى‏كند. برخى از اين امتيازات، حقوقى است كه افراد مسلمان بايد در حق يكديگر مراعات نمايند، چنان‏كه آيه 84 به برخى از اين حقوق اشاره مى‏كند و بعضى از اين امتيازات، جنبه روحى دارد و لازمه ايمان و نفاق است؛ مثلاً مؤمن به مقتضاى ايمان و اعتقاد به روز باز پسين خود، مرگ و جنگ، جهاد و مبارزه را، با چهره باز استقبال مى‏كند، ولى منافق براثر انكار مبدأ و معاد، كوچك‏ترين ارزشى براى جهاد قائل نيست، بلكه آن‏را نابودى حتمى خود تلقى مى‏كند و در اين مواقع حساس، با تراشيدن بهانه‏هاى ناموجهى- و حتى بدون آن نيز- از جهاد اسلامى سرباز مى‏زند و حيات خود را در سايه خزيدن در گوشه خانه و در جرگه معذوران در آمدن، مى‏داند.
يك سلسله از اين امتيازات جنبه اخروى دارد؛ مثلاً مؤمن براثر مجاهدات پى‏گير در آخرت رستگار و با نعمت‏هاى بهشتى متنّعم است، ولى منافق در عذاب الهى معذب است.
اكنون به شرح مطالبى كه آيات يادشده متضمن آنهاست، مى‏پردازيم:
1. احترام مؤمن به حال حيات و زندگى او اختصاص ندارد. از آن‏جا كه رابطه مؤمن با جامعه اسلامى رابطه‏اى معنوى و روحى است اين ارتباط پس از مرگ وى نيز برقرار و پايدار است. از اين نظر، مرگ ظاهرى مؤمن فرقى در حال او باقى نخواهد گذارد؛ مراسم دفن و كفن و نماز او هر چند وظيفه‏اى دينى است، ولى در عين حال احترام و تقديرى از اوست، حتى شايسته است پس از دفن و يا در مواقع ديگر، سرخاك مرده رفت و از او با طلب آمرزش ياد نمود.
اين احترامات براى مؤمن است، ولى منافق چنين احترامى را ندارد؛ زيرا رابطه او از جامعه اسلامى بريده است و هرگز نبايد بر جنازه او نماز گزارد و كنار قبر او براى طلب مغفرت توقف نمود، چنان‏كه در آيه هشتادوچهارم اين چنين دستور مى‏دهد:
«وَلا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ؛
بر هيچ يك از آنها كه بميرند هرگز نماز مگزار و كنار قبر آنها توقف مكن».
از اين آيه استفاده مى‏شود كه رسم پيامبر اين بوده است كنار قبر مسلمانان توقف مى‏كرد و در حقّ آنها دعا مى‏نمود. از آن‏جا كه منافقان شايسته چنين احترامى نبودند، قرآن پيامبر را از انجام دادن چنين احترامى در حقشان جلوگيرى نموده است.

آيا زيارت قبور مسلمانان مستحب است؟!

پيش از همه، متن خود اين آيه گواه محكم بر استحباب آن است؛ زيرا توقف پيامبر كنار قبر مسلمانان ناچار روى دستورى بوده كه از پروردگار جهان به او رسيده بود و به لحاظ اهميت، در حقّ منافقان ممنوع گرديد.
ممكن است تصور شود اين آيه دلالت دارد كه پيامبر فقط پس از دفن از آنها ياد مى‏كرد ولى آيا در مواقع ديگر نيز از ايشان ياد مى‏نمود و مستقيماً به زيارتشان مى‏رفت از اين آيه استفاده نمى‏شود.
ولى پاسخ اين سخن روشن است؛ زيرا اگر به زعم گروهى كه زيارت قبور انبيا و امامان و مسلمين را بدعت و شرك مى‏شمرند، زيارت قبر مسلمانان يا بزرگان اسلام و توقف در كنار قبر آنها براى طلب مغفرت و غيره بدعت و شرك باشد، در اين هنگام، حال دفن با غيرآن فرقى نخواهد داشت؛ زيرا شرك مطلقاً حرام است و حتى يك آن هم جايز نيست.
علاوه برآيه، روايات زيادى بر استحباب زيارت قبر پيامبر اكرم و ساير مسلمانان از طريق دانشمندان جهان تسنّن وارد شده است. قاضى عياض در كتاب الشفا مى‏گويد: عموم مسلمانان در تمام قرون بر استحباب زيارت قبر پيامبر خود اتفاق دارند.
شيخ تقى الدين سبكى شافعى مى‏گويد: انبيا حيات و ممات آنها با هم فرقى ندارد.
نسائى، يكى از نويسندگان شش كتاب معتبر جهان تسنّن، نقل كرده: خداوند فرشته‏اى برانگيخته كه هر كس از امتانم، كنار قبرم به من سلام كند، آن را به من برساند.
نويسندگان شش كتاب معتبر جهان تسنّن (صحاح ستّه) از پيامبر اكرم نقل فرموده‏اند كه آن حضرت فرمود:
«من زار قبري وجبت له شفاعتي؛
هر كس قبر مرا زيارت كند، مورد شفاعت من واقع مى‏گردد».
در روايت ديگر فرموده است:
«من جاءني زائراً ليس له حاجة إلا زيارتي، كان حقّاً عليّ أن أكون له شفيعاً يوم القيامة؛
هر كس براى زيارت من، كنار قبرم بيايد، بر من لازم است كه روز پسين شفيع او گردم».
در بسيارى از كتاب‏ها، از پيامبر اكرم نقل كرده‏اند كه آن حضرت به قبرستان مسلمانان تشريف مى‏برد و مى‏فرمود:
«السلام عليكم أهل الديار من المؤمنين و المسلمين؛
سلام بر شما اى ساكنين اين ديار، از مؤمنان و مسلمانان»(3).

ريشه عقايد وهابى‏ها

ريشه اين عقايد از عبيداللَّه بن محمد عكبرى حنبلى (متوفا 387) است و پس از وى تقى‏الدين احمدبن تيميه حرانى (728-661) و شاگرد وى ابن قيم جوزيه(751-691) اين مكتب را ترويج نمود، ولى در تمام قرون، با مخالفت‏هاى علماى اسلام روبه‏رو بوده و كارى از پيش نمى‏بردند. در قرن يازدهم اسلامى محمد بن عبدالوهاب نجدى (1206-1115) با استفاده از كتب گذشتگان اين فرقه، موفق شد گروهى از نجدى‏ها را تحت تأثير افكار خود قرار دهد.
ممكن است كسى بگويد: فرقه وهابى‏ها از زيارت قبور به معناى طلب مغفرت مانع نيستند، بلكه آن‏چه در نظر آنها غير مشروع است همان سلام كردن به جسدهاى بى‏روح و تعريف و تمجيد آنهاست و آن‏چه مسلم است پيامبر در كنار قبر مسلمانان مى‏ايستاد و طلب آمرزش مى‏نمود و بس، ولى باقى امورى كه امروز در ميان زايرين مرسوم است در كار نبوده است.
جواب اين مطلب روشن است، چون ما ملاحظه مى‏كنيم كه خود قرآن بر انبيا پس از مرگشان سلام مى‏كند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ»؛(4) «سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَهرُونَ إِنّا كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ»؛(5) «قُل الحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى‏»؛(6) و هرگز اين سلام‏ها، با سلام‏هايى كه زايرين قبور پيامبر و امامان نثار آنها مى‏نمايند فرقى ندارد؛ هرگاه سلام بر مردگان بدعت و شرك باشد هرگز خدا در حق يك عده، انجام نمى‏داد. اين‏كه گاهى در متون زيارات، از صاحب قبر تمجيد و تعريف مى‏شود، عين مطلب را خدا در حق گروهى از انبيا انجام داده است چنان‏كه مى‏فرمايد: «إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِى الخَيْراتِ وَيَدْعُونَنا رَغَباً وَرَهَباً وَكانُوا لَنا خاشِعِينَ‏(7)؛ آنان به كارهاى نيك مى‏شتافتند، و ما را با حالت بيم و اميد مى‏خواندند و در برابر ما (خدا) فروتن و خاضع بودند»، و اين جمله‏ها با آن‏چه مثلاً در زيارت وارث وارد گرديده‏است، «أَشْهَدُ أنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ...»، كوچك‏ترين فرقى ندارد.
اين‏كه دشمنان و قاتلان انبيا و امامان را لعن مى‏نماييم از اين نظر است كه آنها فاسق و كافر و ستمكارند و خود قرآن به تكرار بر فاسق و كافر و ستمگر لعن فرستاده است.
بحث در مورد عقايد اين فرقه به مقاله مفصلى نياز دارد كه اميد است در فرصت ديگرى در اين‏باره بحث نماييم.
2. گاهى افرادى چنين فكر مى‏كنند، كه چرا كافران و منافقان در اين جهان از اولاد و اموال، بهره كافى دارند، با اين‏كه مورد خشم خداوندى قرار گرفته‏اند؟
خداوند جهان پاسخ اين پرسش را در ضمن آيه «وَ لا يُعْجِبْكَ أمْوالُهُمْ...» داده و ما مشروح اين قسمت را در تفسير آيه پنجاه‏وپنج آورده‏ايم.

نشانه‏هاى مؤمن و منافق

از آن‏جا كه مؤمن براى خود پس از جهاد در راه خدا، زندگى جاويدانى معتقد است از اين لحاظ، مرگ و جهاد را با چهره باز استقبال مى‏كند. قرآن در آيه هشتادوهشتم شدت علاقه مؤمنان را به جهاد با بيان درجات اخروى آنان يادآور مى‏گردد. ولى منافق به‏جز زندگى مادى به چيز ديگرى اعتقاد ندارد، از اين جهت فرمان جهاد، لرزه سختى بر اندام او مى‏اندازد و مانند افراد غش كرده با چشم‏هاى از حدقه در آمده به‏فرمانده لشكر مى‏نگرد، چنان‏كه در سوره محمد(ص) مى‏فرمايد:
«فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيها القِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ المَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنَ المَوْتِ فَأَوْلى‏ لَهُمْ؛(8)
هنگامى كه سوره محكمى نازل مى‏گردد و فرمان جهاد در آن گفته مى‏شود، كسانى كه در دل آنها مرض (نفاق) است مشاهده مى‏كنى كه مانند كسى كه از هول مرگ غش مى‏كند، به تو مى‏نگرند».
ترس و لرز، آنها را وادار مى‏كرد كه با داشتن همه گونه امكانات، از پيامبر اذن بگيرند تا مانند از كار افتادگان در جهاد شركت نكنند، چنان‏كه در آيه هشتادوششم بيان مى‏كند، ولى تقاعُد از جهاد و سرباز زدن از دفاع از حريم كشور اسلام، نشانه بى‏ايمانى و بيمارى روحى است كه قرآن از آن در سوره محمد(ص) به «مرض» تعبير فرموده و در آيه هشتاد و نهم، اين مطلب را با جمله «وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ؛ مهر غفلت بر قلوب آنها زده شده»، يادآور شده است و مقصود اين است كه صفات زشت و ملكات ناستوده چنان روح و روان آنها را احاطه كرده كه ديگر روزنه‏اى براى نفوذ نور اسلام و هدايت باقى نگذاشته است.
گاهى ترس و لرز آنها به مرحله‏اى مى‏رسد كه حتى از اين‏كه از پيامبر اجازه‏اى ظاهرى و صورى كسب نمايند مى‏ترسند و با كمال پررويى، حتى بدون تراشيدن عذرى، گوشه خانه نشسته در انتظار سرنگون گشتن حكومت اسلامى‏اند.
اين مطلب كاملاً از آيه 90 استفاده مى‏گردد؛ زيرا عرب‏هاى باديه‏نشين با تراشيدن عذر صحيح و يا غير صحيح موفق به كسب اجازه در ترك جهاد گرديدند، ولى گروهى از منافقان كه به خدا و رسول او دروغ گفته بودند، حتى به اين مطلب نيز دست نزدند.

كسانى كه از شركت در جهاد معافند

در كتاب‏هاى فقهى و روايات، كسانى كه براى آنها شركت درجهاد مشروع و يا واجب نيست كاملاً بيان شده است. در اين سوره نيز در آيه‏هاى 91 و 92 نام چند گروهى به ميان آمده است: افراد ضعيف كه توانايى مزاجى ندارند؛ بيماران؛ بى بضاعتان به شرط اين‏كه در غياب پيامبر، اخلاص ورزند و فساد ايجاد نكنند چنان‏كه جمله «إذا نَصَحُوا للَّهِ‏ِ وَ رَسُولِهِ»، كاملاً بر اين مطلب دلالت مى‏كند. اينان از جهاد استثنا شده‏اند ولى تعداد كسانى كه جهاد بر آنها مشروع يا لازم نيست بيش از اينهاست. از آن‏جا كه بيان تمام اين دسته‏ها مورد لزوم نبوده فقط به ذكر گروه‏هاى ياد شده اكتفا نموده است.

طرز مبارزه با منافقان

94. «يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاتَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛
هنگامى كه به سوى آنها برمى‏گرديد (براى عدم شركت در جهاد) معذرت مى‏خواهند. بگو: عذر نخواهيد. ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد. خدا از كارهاى شما، ما را مطلع نموده‏است و خدا و پيامبر او به‏زودى اعمال شما را خواهند ديد آن‏گاه به‏سوى خدايى كه از آشكار و نهان آگاه است برمى‏گرديد و از آن‏چه انجام داده‏ايد آگاهتان مى‏سازد».
95. «سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ؛
هنگامى كه به سوى آنها برمى‏گرديد سوگند ياد مى‏كنند تا از آنها صرف نظر كنيد؛ شما نيز صرف نظر كنيد (ارزشى براى آنها قائل نشويد). آنان پليدند و جايگاهشان دوزخ است و آن سزاى كارهايى است كه انجام مى‏دادند».
96. «يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لايَرْضى‏ عَنِ القَوْمِ الفاسِقِينَ؛
براى شما سوگند ياد مى‏كنند كه از آنها راضى شويد، اگر شما از آنان راضى شويد خدا از جمعيت فاسق راضى نمى‏شود».
هر انقلاب و تحولى خواه‏ناخواه، يك مشت ناراضى و گاهى كارشكن و اخلالگر به‏دنبال دارد كه نتيجه قهرى تحولات و تبدلات است، خواه به نفع ملت باشد يا به ضرر آنها. زيرا لازمه هر انقلاب، عقب رفتن گروهى و سركار آمدن گروه ديگر است و بالطبع جمعيت عقب رفته براثر از دست دادن مقامات مادى و منافع شخصى، ناراضى و كارشكن از آب در مى‏آيند.
هرگاه رهبران انقلاب بخواهند تحولات خود را براساس رضايت عموم طبقات بنا كنند، اساساً نبايد دست به كارى بزنند و به همان وضع موجود بايد بسازند.
تحولى كه پيامبر گرامى(ص) در مهاجرت خود به مدينه به‏وجود آورد، از اين اصل كلى مستثنا نبوده. او با اين‏كه براى نشر اصول آزادى و اصلاح اخلاق عمومى و بالا بردن سطح زندگى و مبارزه با بيدادگرى و... مبعوث شده بود با وجود اين از آغاز تمركز قواى اسلامى در مدينه، ناراضى‏هايى سر راه خود پيدا كرد كه بعدها به‏نام «منافق» معروف گرديدند. يكى از سرجنبانان اين حزب عبداللَّه بن ابى بود. پيش از تشريف فرمايى پيامبر اسلام طرحى در دست تصويب بود كه وى رئيس و فرمانرواى كل اوسيان و خزرجيان گردد، ولى با اسلام آوردن گروهى از آنها، اساس آن طرح متزلزل گرديد و با تشريف فرمايى پيامبر اصل موضوع از بين رفت.
اين مرد اگر چه به‏ظاهر اسلام آورده بود، ولى در باطن با تمام قوا مى‏كوشيد كه اساس حكومت نوبنياد اسلام را متزلزل سازد.

طرز مبارزه با دشمنان دوست نما

مبارزه با اين دشمنان دوست‏نما، دو حالت مختلف دارد تا آن‏جا كه قيافه واقعى و واقعيت افراد اين دسته شناخته نشده‏است، بايد پيوسته براى معرفى و رسوا كردن آنها مبارزه نمود و آنى ساكت ننشست و هرگز شايسته نيست جمله «الباطل يموت بترك ذكره؛ اهل باطل با فراموش كردن و بى‏اعتنايى از ميان مى‏روند» سند خاموشى و بى‏عنايتى گردد. دشمنى به اين گونه، به‏سان بيمارى ناشناخته‏اى است كه اگر پيش‏گيرى به عمل نيايد مانند سرطان در تمام بدن ريشه مى‏دواند.
در اين لحظه هرگز خون‏سردى و مسامحه جايز نيست؛ زيرا نتيجه مسامحه، توسعه و سرايت است و گاهى گسترش به‏حدّى مى‏رسد كه ديگر قابل جلوگيرى نمى‏شود.
رسول خدا با حزب منافق در آغاز كار از همين طريق وارد شد. از طرف خدا فرمان آمد كه «يا أَيُّها النَّبِىُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَالمُنافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ؛ با كافران و منافقان به‏شدت مبارزه كن و با آنها از طريق خشونت رفتار نما»، مسجدى را كه منافقان در چند كيلومترى «مدينه» به منظور مركز حزب ساخته بودند، ويران و با خاك يك‏سان نمود - چنان‏كه شرح اين قسمت در تفسير آيه‏هاى 108-107، مى‏آيد. دستور داد با عده‏اى از منافقان مهم و مؤثر، كه از جهاد سرباز زده بودند، قطع ارتباط شود، چنان‏كه در تفسير آيه (118) مشروح اين قسمت بيان خواهد شد.
جناياتى كه به دست عمال اين گروه بر اسلام و مسلمانان وارد شده بود، با سوره توبه و سوره منافقون آشكار گرديد. سرانجام همه مسلمانان فهميدند كه آنان يك مشت مردم بلهوس و اخلالگرند كه جز افساد و به‏هم زدن اوضاع هدف ديگرى ندارند. تا اين لحظه، برنامه، برنامه شدت و غلظت بود، ولى وقتى كه دشمن معرفى و رسوا شد برنامه و طريق ديگرى پيش مى‏آيد و آن همان بى‏اعتنايى و بى‏ارزش شمردن طرف، در محافل بزرگ و رسمى و سخن به‏ميان نياوردن از او و موجوديتى براى او قائل نشدن است.
در آيه 95 همين دستور را به پيامبر مى‏دهد و مى‏فرمايد: اى رسول خدا، از آنها صرف‏نظر كنيد «إنّهُمْ رِجْسٌ؛ آنها پليد و بى‏ارزشند»، ديگر بيش از اين، درباره آنها وقت گرانبهاى خود را صرف مكن و در آيه 98 مى‏فرمايد: اين بى‏اعتنايى و محل نگذاردن نبايد توأم با حالت رضايت و عفو و بخشودن باشد؛ زيرا هرگاه بار ديگر در قلوب مؤمنان جاى باز كنند و افراد با ايمان اگر با چهره باز و خندان، كه حاكى از رضايت قلبى باشد، از آنها استقبال نمايند دو مرتبه از اين طريق سوءاستفاده مى‏كنند، بلكه مسلمانان بايد به آنان بى‏اعتنا باشند و در عين حال هرگز روى خوشى به آنها نشان ندهند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لايَرْضى‏ عَنِ القَوْمِ الفاسِقِينَ».

مقصود از جمله «فَسَيَرى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ» تا آخر چيست؟

عين همين جمله در همين سوره نيز تكرار شده چنان كه در آيه 105 مى‏فرمايد: «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ...». در اين آيه «مؤمنون» را نيز بر «رسول» عطف نموده است ولى در آيه مورد بحث فقط «خدا و رسول» او ذكر شده‏است و ما نكته اين مطلب را در تفسير آيه 105 خواهيم گفت.
مقصود از اين جمله اين است كه ما هرگز از منافقان اين عذرهاى لفظى و پوزش‏هاى زبانى را نخواهيم پذيرفت و ايمانى به شما پيدا نخواهيم نمود. اعمال آينده شما براى خدا و رسول او بهترين گواه است. اگر بعدها نيز از در نفاق و دورويى وارد گرديديد، معلوم مى‏شود كه تمام اين پوزش‏ها نيز بى‏اساس بوده و باز بر عقيده نفاق خود باقى هستيد و اگر كردار نيك و مقاصد خوب از شما مشاهده شد، اين گواه خواهد بود كه در اين اظهار ندامت و پشيمانى و پوزش راستگوييد و اخلاص داريد. خلاصه، ميزان، كردارهاى آينده شماست كه خدا و رسول او، آن را مشاهده خواهند فرمود.


1 . منافقون(63) آيه 6.
2 . نهج البلاغه، خ 27.
3 . براى توضيح بيشتر درباره مدارك اين روايات، ر.ك: الرد على فتاوى الوهّابيين نوشته دانشمند بزرگ اسلام، مرحوم آيت‏اللَّه سيدحسن صدر كاظمى.
4 . صافات(37) آيات 109 و 110.
5 . صافات(38) آيات 120 و 121.
6 . نمل(27) آيه 59.
7 . انبياء(21) آيه 90.
8 . محمد(47) آيه 20.