نشانههاى منافقين
67. «المُنافِقُونَ وَالمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ
بِالمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا
اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ المُنافِقِينَ هُمُ الفاسِقُونَ؛
مردان و زنان منافق؛ بههم پيوسته و دوست يكديگرند. به كارهاى بد، دعوت مىكنند و
از كارهاى نيك، باز مىدارند و دستهاى خود را (در انفاق) مىبندند. خدا را فراموش
كردهاند و خدا نيز آنها را فراموش كرده است (كنايه از قطع عنايات خداست). بهراستى
منافقان همان فاسقان و خارجان از اطاعت خدا هستند».
68. «وَعَدَ اللَّهُ المُنافِقِينَ وَالمُنافِقاتِ وَالكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ
خالِدِينَ فِيها هِىَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ؛
خدا به مردان و زنان منافق و گروه كافر، آتش دوزخ را وعده داده است، پيوسته در آن
هستند. از نظر كيفر، آتش براى آنان كافى است و آنان را از رحمت خود دور ساخته است و
بر آنان است عذاب دايم».
تفسير اين دو آيه، در صورتى به روشنى انجام مىگيرد كه آيههاى 70 و 71 به اين دو
آيهضميمه گردند؛ زيرا اين دو آيه در مورد مردان و زنان منافق بحث و گفتگو مىكند
وحالات افعال آنان را شرح مىدهد، همچنانكه آيههاى 70 و 72، مربوط به مردان و
زنانبا ايمان است، كه از نظر روحيه و انديشه و كار و هدف در دو قطب مخالف قرار
دارند؛ از اين جهت بهتر است موقعى به تفسير اين دو آيه بپردازيم كه بحث ما به تفسير
آيههاى 70 و 71 رسيدهباشد و در آن بخش، مفاد آيات هر دو موضوع را به گونهاى روشن
خواهيم نمود.
آينه عبرت
69. «كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ
أَمْوالاً وَأَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ
بِخَلاقِكُمْ كَما اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَخُضْتُمْ
كَالَّذِى خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ
وَأُولئِكَ هُمُ الخاسِرُونَ؛
(شما اى جمعيت منافقان،) مانند كسانى هستيد كه در گذشته (در روى زمين) زندگى
مىكردند و از شما نيرومندتر و اموال و اولاد آنها فزونتر بود، از نصيب خود
برخوردار شدند، شما نيز از نصيب خويش بهسان گذشتگان برخوردار گشتيد و مانند
پيشينيان (در مطالب باطل و بىاساس) غوطهور شديد. اعمال آنها در دنيا و آخرت نابود
شده و آنان زيانكارانند».
70. «أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ
وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْراهِيمَ وَأَصْحابِ مَدْيَنَ وَالمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ
رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِنْ كانُوا
أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛
مگر خبر كسانى كه پيش از آنها زندگى مىكردند، مانند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم
ابراهيم و اهل مدين و دهكدههاى واژگون شده به آنها نرسيدهاست؟ پيامبران، آنان را
با ادله محكم تبليغ نمودند (ولى سرپيچيدند). چنين نبود كه خدا به آنها ستم كند،
بلكه خود آنها، به خويشتن ستم مىكردند».
زندگى پر غوغاى فرزندان آدم در كره زمين نفيسترين مجموعهاى است كه در اختيار بشر
قرار گرفتهاست. زورمندان، صاحبان ثروت و مكنت، رؤساى ايل و قبيله، سران كشورها و
ممالك، چند صباحى در اين جهان زيسته و سر درنقاب خاك كشيدهاند و آن قدرت و نيرو،
زندگى را براى آنان در اين دنيا جاويدان نساخت. با داشتن كاخهاى سربه فلك كشيده و
خانههاى زيبا و آراسته، سرانجام در دل خاك منزل گرفتند و خود را در برابر
چنگالهاى درنده مرگ زبون و ناتوان ديدند. ظواهر فريبنده طبيعت، آنها را به خود
مشغول ساخت و مجال هرگونه فكر، جز فكر جمع نيرو و قدرت، و زينت و ثروت، را از آنان
ستاند و از اين رهگذر، جز لذايد آنى و زودگذر چيزى دستگيرشان نشد. قرآن نام اين
لذتهاى زودگذر را «استمتاع» گذارده، چنان كه مىفرمايد: «اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ
مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ؛ از آنچه در اختيار داشتند، برخوردار شدند»، و در
روز آخر، روز پايان زندگى دنيوى، با حسرت تمام، چشم از اين جهان پوشيده و طبعاً
فراق با اين مظاهر لذت بخش براى كسانى كه آينده درخشانى براى خود نمىبينند،
فوقالعاده سخت و جانگداز است، چنانكه مىفرمايد:
«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الحَيوةِ الدُّنْيا وَتَزْهَقَ
أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ؛(1)
خدا مىخواهد آنها را با دادن اموال و اولاد در زندگانى دنيا معذب بسازد و با حال
كفر، جانشان را بگيرد».
قرآن در پارهاى از موارد؛ آيندگان را به زندگى گذشتگان، توجه داده و مكررّاً دستور
مىدهد از هلاك و نابودى اقوامى كه از هر نظر از شما بالاتر بودند، پند بگيرند و
بدانند آنان با آن عظمت نتوانستند زندگى جاويدان داشته باشند و سرانجام در برابر
قضا وتقديرالهى تسليم گرديدند. اكنون به عنوان نمونه، آيهاى را نقل مىكنيم:
«أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِى الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ
مِنْ قَبْلِهِمْ وَكانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ
مِنْ شَىءٍ فِى السَّمواتِ وَلا فِى الأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً؛(2)
آيا در روى زمين نگشتهاند، تا بنگرند عاقبت كسانى كه پيش از آنان زندگى مىكردند.
و در نيرو از آنها افزونتر بودند؟! هيچ موجود زمينى و آسمانى خدا را ناتوان
نمىسازد. خدا دانا و تواناست».
مطالعه حالات گذشتگان به قدرى اهميت دارد كه كتاب آسمانى ما، آن را در سورههاى
قصص، روم، غافر، فصّلت، ق و ... به طور مكرر گوشزد مىكند و در اين سوره نيز، كه
روى سخن با منافقان است، اين مطلب را يادآور مىشود چنانكه ملاحظه مىفرماييد.
نكته قابل توجه يا حبط اعمال
نكته قابل توجه در آيه 69، مسأله حبط اعمال است. از آيات قرآن استفاده مىشود، برخى
از گناهان، مانند ارتداد و خروج از دين اسلام سبب مىشود، كارهاى نيك انسان حبط و
بىاثر گردد، چنانكه مىفرمايد:
«وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ
حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ؛(3)
هر مسلمانى از دين برگردد و مرگ او در حال كفر فرارسد اعمال چنين افراد در دنيا و
آخرت باطل گشته است».
مقصود اين است كه تمام اعمال و عبادات و طاعات آنها از نظر نتيجه نابود مىگردد و
نقطه مقابل «ارتداد» اسلام و توبه است، كه وسيله محو گناهان و بخشوده شدن تمام
آنهاست چنانكه مىفرمايد:
«يا عِبادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ
اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً؛(4)
اى بندگان من، كه درباره خويش زياد روى كردهايد (و پااز حريم محرمات فراتر
نهادهايد) از رحمت خدا نوميدنباشيد، بهراستى خدابخشاينده تمامگناهاناست».
از برخى از آيات استفاده مىشود كه، مخالفت با رسول خدا و يا دادزدنپيش پيامبر،
سبب حبط اعمال و نابودى ثواب كردارهاى نيك انسانمىگردد.
چنانكه مىفرمايد:
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَشاقُّوا الرَّسُولَ
مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً
وَسَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ؛(5)
كسانى كه پس از روشن شدن حق كفر ورزيدهاند و از راه خدا منحرف شدهاند و با
پيامبرمخالفت كردهاند، به هيچ وجه خدا را زيانى نمىزنند و اعمال آنان محو
خواهدگرديد».
در سوره حجرات مىفرمايد:
«لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ... أَنْ تَحْبَطَ
أَعْمالُكُمْ؛(6)
پيش رسول خدا داد نزنيد ... مبادا اعمالتان محو گردد».
دانشمندان اسلام درباره احكام معاصى در اسلام سخنان زيادى دارند كه فعلاً مجال نقل
آنها نيست.
نمونههايى از اقوام گذشته
قرآن براى يادآورى، سرگذشت اقوامى را در آيه 70 به اجمال بيان مىنمايد و در بسيارى
از سورهها، سرگذشت اين اقوام را بهطور مشروح بيان نمودهاست.
1. قوم «نوح» كه بهوسيله طوفان جهانگير غرق شدند؛
2. «عاد» كه باد مسمومى همه آنها را هلاك نمود؛
3. «ثمود» كه بهوسيله صيحه آسمانى به ديار مرگ رهسپار شدند؛
4. قوم «ابراهيم» كه نعمت را از آنها سلب نمود و سلطان آنان «نمرود» را هلاك ساخت؛
5. قوم «لوط» كه با خسف، آبادىهايشان را زير و رو نمود.
نشانههاى مؤمن
71. «وَالمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ
بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ
الزَّكوةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ
اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛
مردان و زنان مؤمن، ولىّ يكديگرند، مردم را به كارهاى نيك دعوت نموده و از كارهاى
زشت باز مىدارند، نماز مىگزارند و زكات مىدهند و خدا و رسول او را اطاعت نموده و
براثر آن مشغول رحمت الهى مىگردند. خدا عزيز و حكيم است».
72. «وَعَدَ اللَّهُ المُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِها
الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوانٌ
مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
خداوند به مرد و زن با ايمان وعده بهشت داده است كه زير درختان آن، آبها جارى
مىگردد، همراه با خانههاى پاكيزه در بهشت دايم و رضايت الهى بالاتر از همه چيز
است. اين است پيروزى بزرگ».
اهميت نظارت عمومى
مطالعه آيات قرآن در مورد دو عامل سعادت آفرين (امر به معروف و نهى از منكر) ما را
به اهميت شايان هر دو، رهبرى مىكند. در بسيارى از آيات به مؤمنان دستور مىدهد كه
مردم را به كارهاى نيك و سودمند دعوت كنند و از ارتكاب عملهاى زشت و زيانآور
بازدارند و جمعيتى را رستگار و نيك فرجام مىداند كه اين دو عامل درميان آنان
حكمفرما باشد:
«وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلى الخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ
وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ؛(7)
بايد دستهاى از شما قيام كنند و مردم را به كارهاى نيك بخوانند و از منكر باز
بدارند و چنين جمعيتى سعادتمند و ديگران نيز از سعادت آنها برخوردارند».
قرآن سعادت اجتماع را در پرتو حكومت چهار عامل مىداند و معتقد است پس از ايمان به
خدا و اعمال صالح، سومين عامل، همان امر به معروف و نهى از منكر است و اين مطلب را
در سوره والعصر، با اين جمله ادا فرموده است: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ؛ پيروى از
حق را به يكديگر سفارش مىكنند». همانگونه كه عامل چهارم را، توصيه به صبر و
استقامت مىداند آنجا كه مىفرمايد: «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ».
اسلام معتقد است سعادت جامعه براساس مبارزه با فساد و جلوگيرى ازعملهاى ناشايست
استوار است. و در جامعههاى اسلامى بايد پند و اندرزو اعمال قدرت در برابر سيل
بنيان كن فساد، در سرلوحه برنامه آنها قرار گيرد:
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ
وَتَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ؛(8)
شما، در صورتى بهترين جمعيت هستيد كه در مبارزه با فساد از پاى ننشينيد و در هدايت
مردم و تشويق آنهاكوشا باشيد».
تأثير اين دو عامل در سعادت جامعه
جمعيتى كه كنار يكديگر زندگى مىكنند، در سعادت و شقاوت، سود و زيان، بدبختى و
خوشبختى شريك يكديگرند. هرگاه فردى و يا افراد معدودى از اين جامعه آلوده شوند
بهطور مسلم اثر مستقيمى روى تمام افراد آن جامعه خواهد داشت و افراد پاك و غير
منحرف هرچه بخواهند، بساط زندگى خود را كنار بكشند و بگويند به ما چه، براى آنان
سودى نخواهد داشت و ممكن نيست كه حساب خود را جدا نمايند و از شقاوت و تيره روزى آن
عده منحرف صدمهاى نبينند.
اجتماعى كه در يكى از نقاط جهان بهوجود مىآيد، بهسان شخصى است كه از مادر متولد
مىگردد. افراد آن جامعه مانند اعضاى انسانى است، هرگاه يكى از اعضا صدمهاى ببيند
به روشنى اعضاى ديگر را ناراحت خواهد كرد.
افراد جامعه، در محيط واحدى بهسر مىبرند، در يك گارگاه مشغول كار و فعاليت هستند،
در يك دبيرستان و دانشگاه درس مىخوانند، با اين ارتباط و بههم پيوستگى چطور
مىتوانند حساب يكديگر را از هم جدا نگاه دارند؟
يك فرد آلوده يا يك جوان ناصالح، كه روحيات و افكار او دستخوش هوا و هوس باشد،
مىتواند گروه انبوهى را به رنگ خود در آورد؛ زيرا جهان، جهان ارتباط و محيط، محيط
تأثير و تأثر و عكسالعمل و واكنش است. بروز يك بيمارى خطرناك مانند آبله، در گوشه
يك اجتماع بهسان زنگ خطرى است كه به صدا در مىآيد؛ بانگ هشدارى است كه افراد را
تكان مىدهد. در چنين هنگام افرادى كه مسؤول بهداشت جامعهاند فوراً به تكاپو
افتاده با فرستادن گروههاى تلقيح، بقيه اجتماع را از بيمارى مسرى نجات مىبخشند.
خوب است در بيمارىهاى روحى و روانى و اخلاقى نيز اين چنين فكر كنيم، شيوع يك عمل
زشت و بروز يك كردار ناپسند، سقوط دختر و پسرجوانى را زنگ خطر بدانيم و قواى معنوى
و اخلاقى و نيروهاى ايمانى خود را عليه آن بيمارى بسيج كنيم و منطق «عيسى به دين
خود و موسى به دين خود» را كنار بگذاريم و از جان و دل، عليه فساد مبارزه كنيم.
سلب آزادى
افراد فرو رفته در ماديات و شهوات، چنين تصور مىكنند كه تجهيز گروهى بهنام امر به
معروف و نهى از منكر، سبب مىشود كه از مردم آزادى عمل سلب گردد و حريت و آزادى، كه
آخرين آرزوى انسان است، از بين برود؛ در صورتى كه ريشه تمام نهضتهاى امروز براى
درهم شكستن قيد و زنجير محدوديت و تحميل ارادههاست.
اين منطق به قدرى سست و واهى است كه به پاسخ نياز ندارد؛ زيرا نتيجه اين فكر اين
است كه بايد زنجير قوانين را از پاى بشر باز نمود و محيطى مانند محيط حيوانات يا
بدتر از آن، كه آزادى مطلق در آن حكمفرما باشد، به وجود آورد. بنابراين اصلاً نبايد
به قاتل و خونريز، به غارتگر و مفسد اعتراض نمود و بايد دست روى دست گذارد تا هر كس
هر چه خواست، انجام دهد.
سخنى از رسولاكرم(ص)
عين اين سخن را يكى از شاگردان رسول خدا(ص) از حضرتش پرسيد و گفت: دين اسلام
دين حريّت و آزادى است، بنابراين چه حق دارد كه گروهى از انسان سلب آزادى نمايند و
جلو اراده شخص را در كارهاى خود بگيرند؟
حضرتش فرمود: آيا در كشتى نشستهايد؟ عرض كرد: بله، يا رسولاللَّه. فرمود: كسى كه
در يكى از نقاط كشتى جايى بگيرد و با دادن مبلغى، نقطهاى را بهخود اختصاص دهد،
آيا حق دارد در نيمه راه، جاى پاى خود را سوراخ كند؟ عرض كرد: نه، فرمود: چرا؟ عرض
كرد: در چنين صورت نه تنها ضرر بهخود مىزند، بلكه سبب مىشود كشتى با تمام
سرنشينانش در اعماق دريا فرو رود. پيامبر اكرم فرمود: مَثَل يك گنهكار و منحرف و
يا يك جوان آلوده، در ميان اجتماع، بهسان فرد خرابكارى است كه در كشتى با جمعيتى
بنشيند و موجبات تخريب آن را فراهم آورد و هرگاه به او بگويند: چه مىكنى؟ بگويد:
به شما مربوط نيست، من زير پاى خود را سوراخ مىكنم.(9)
نشانههاى مؤمن و منافق
هرگاه اين دو آيه را، كنار آيههايى كه در مورد افراد منافق (آيههاى 68-67) وارد
شده است، قرار دهيم، مفاد هر دو قسمت روشن مىشود.
از مجموع بيانات قرآن درباره منافق و مؤمن، استفاده مىشود كه، ايندو گروه، در دو
قطب مخالف هم قرار دارند و هيچ نوع وجه اشتراكى ميان ايندو گروه، جز اين كه هر دو
انسان هستند، وجود ندارد. براى روشن شدن اين قسمت، كه چگونه اين دو گروه در دو قطب
مخالف هم قرار دارند، جملاتى از آيات سوره برائت را ذيلاً تجزيه كرده، هر جملهاى
را كه درباره منافق وارد شدهاست در كنار جمله مخالف آن، كه درباره مؤمن وارد
شدهاست قرار مىدهيم تا مطلب روشن شود اكنون توجه شما را به اين قسمت جلب مىكنم:
قرآن، مؤمن و منافق را ضد يكديگر مىخواند، زيرا گروه منافق به هيچ اصلى جز شهوت و
لذت و نيل به مقاصد دنيوى معتقد نيستند و پيوسته مردم را به برداشتن مرزهاى اخلاقى
و ايمانى دعوت نموده و از كارهاى نيك باز مىدارند، چنانكه مىفرمايد:
«يَأْمُرُونَ بِالمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المَعْرُوفِ» ولى افراد مؤمن و
پاسداران مرزهاى ايمان و تقوا در قطب مخالفند، آنان با فساد مبارزه مىكنند و به
كارهاى نيك دعوت مىكنند: «يَأْمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ
الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوة». و اگر نماز گزاردن مؤمنان را پس از ذكر اين دو
عامل تذكر مىدهد، براى اين است كه خود نماز عملاً دعوت به حق و حقپرستى است و خود
امر به معروف عملى است.
منافقان از رساندن خير به مردم و شركت در كارهاى نيك عقبنشينى مىنمايند؛ زيرا جز
خود و شهوات خود، كارى در زندگى ندارند، از اين نظر در بيان احوال آنان مىفرمايد:
«وَ يَقْبِضُون أَيْدِيَهُم»، ولى برعكس افراد با ايمان كه جان و مال و زبان و
قلمشان پيوسته در تأسيس مؤسسات خيريه و بريدن ريشههاى فساد و ارشاد افكار عموم
مصرف مىشود و چون مصالح شخصى خود را در پرتو ترميم مصالح نوع مىدانند دست به
انفاق زده و زكات مال خود را مىدهند: «وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ».
از آنجا كه منافقان، اعتقاد به مبدأ و معاد ندارند و يا به تعبير صحيحتر، فطرت
خداپرستى خود را به وسيله پردههاى ضخيم ماديت و شهوت پوشانيدهاند، قهراً خدا را
فراموش كرده و از اطاعت او سرپيچى مىنمايند و از آنجا كه خدا هيچگاه فراموش
نمىكند، ناگزير مقصود، همان طرد از حريم رحمت و قطع عنايات غيبى است و در قرآن از
اين نوع تعابير فراوان است و لذا درباره آنان چنين مىفرمايد: «نَسُوا اللَّهَ
فَنَسِيَهُم؛ خدا را فراموش كردند (پس به كيفر اعمال خود كه طرد از ساحت رحمت الهى
است)خدا (نيز) آنان رافراموش كرد». ولى گروه مؤمن از اوامر خدا وپيامبر او پيروى
مىكنند، چنانكه مىفرمايد: «وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه؛ خدا و رسول او را
اطاعت مىكنند» و براثر اطاعت مىفرمايد: «أُولئكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللَّهُ؛ به زودى
مشمول عنايات الهى مىشوند».
نكته قابل توجه
اين دو آيه، مردان و زنان منافق را در يك صف و مردان و زنان با ايمان را در صف
مقابل قرار دادهاست و آشكارا مىرساند كه اهل نفاق از يكديگر پيروى نموده و
پشتيبان همديگرند، و اين مطلب را با جمله زير ادا نمودهاست: «المُنافِقُونَ
وَالمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ مردان و زنان منافق حامى و نگهدار
يكديگرند». و در برابر آنها پاكان و مؤمنان را، ولىّ و دوست هم شمرده و حافظ حيات
يكديگر دانسته و مىفرمايد: «وَالمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ
بَعْضٍ».
اين مطلب را درباره يهود و نصارا تكرار نموده و مىفرمايد:
«لا تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ؛(10)
يهود و نصارا را به دوستى نگيريد كه آنان دوست و ولىّ يكديگرند».
در سوره آل عمران، گروهى از انبيا را پيرو يكديگر و از يك مبدأ مشتق دانسته است،
چنانكه مىفرمايد:
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى
الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛(11)
خداوند آدم و نوح و فرزندان ابراهيم و عمران را از جهانيان برگزيده و برخى از نسل
برخى هستند و خدا شنوا و داناست».
سپس قرآن دو وعده متخالفى را كه به دو جمعيت (مؤمن و منافق) داده است، در آيههاى
68 و 72 بيان مىنمايد.
مظهر بارزى از عدالت اجتماعى اسلام
نمونه بارزى از عدالت اجتماعى اسلام اين است كه زن و مرد را از نظر پاداش اخروى
يكسان قرار داده و مىگويد: مرد و زن مؤمن و نيكوكار به پاداش اعمال خويشتن در
دنيا و آخرت مىرسند و اين مطلب را صريحاً در مواردى از قرآن، مثلاً در سوره نحل
بيان نموده است:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ
حَيوةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا
يَعْمَلُونَ؛
هرگاه مرد و زن مؤمن عمل شايسته و صالحى انجام دهند به آنها زندگى پاكيزهاى
مىبخشيم و بهوجه شايستهترى پاداش خواهيم داد».
اسلام با اين پيام، جهانى را كه براى زن روح انسانى قائل نبودند تكان داد؛ جهانى كه
مىگفتند: زن نه حيوان است و نه انسان، بلكه موجودى است بينابين؛ وى از دايره حيوان
پا فراتر نهاده، ولى به حدّ انسانيت نرسيده است. و در اين سوره در آيه 72 مردان و
زنان مؤمن را به خطاب زير مخاطب ساخته:
«وَعَدَ اللَّهُ المُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِها
الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنّاتِ عَدْنٍ؛
خدا به زنان و مردان مؤمن، بهشتها وعده داده كه جوىها در آن روان است و جاودانه
در آن هستند».
چنانكه ملاحظه مىكنيد در آيه 72 زن و مرد را از نظر پاداش و اعمال و افعال مثل هم
شمرد. و هر كس، خواه مرد و خواه زن از روى ايمان، عملى را انجام دهد پاداش عمل خود
را خواهد ديد. در آخر اين آيه به نكتهاى اشاره فرموده كه برخى از مؤمنان غافل از
درجات بالاتر بهشت (يعنى رضايت الهى) هستند لذا در دنباله آيه فرمود: «رِضْوانٌ
مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛ رضايت الهى بزرگترين پاداش
است».
بسيارى از مردم خدا را براى پاداشهايى كه در شرع در برابر آنها تعيين شده است
مىپرستند. اين نوع پرستش در عين اينكه شايسته تقدير است مخصوص گروهى است كه روح
خدا پرستى در آنها به سر حدّ كمال نرسيده باشد و در روايات ما از اين عبادت به
«عبادة الأجراء» يادآورى شدهاست؛ ولى كسانى هستند كه روح خداشناسى آنها به سرحدّ
كمال رسيده، كمال مطلق را دوست دارند، علاقه تامى به ذات اقدس او دارند، تحصيل
رضايت او را بالاتر از همه لذايذ مىدانند، محركى ديگر جز شايستگى او به پرستش
ندارند. آنان همانند افرادى هستند كه مىگويند: «ما عبدناك خوفاً من نارك ولا طمعاً
في جنّتك بل وجدناك أهلاً للعبادة؛ پرستش ما براى ترس از دوزخ و طمع در بهشت تو
نيست، بلكه اهليت و شايستگى ذاتى تو، سبب شد كه ما تو را بپرستيم». البته اين گروه
كاملاً در اقليتند.
منافقين دشمنان خطرناك و نحوه مبارزه اسلام با آنها
73. «يا أَيُّها النَّبِىُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَالمُنافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ
وَمَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ؛
اى پيامبر، با كفار و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگير. جايگاه آنها دوزخ است و
چه سرانجام بدى است».
74. «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الكُفْرِ وَكَفَرُوا
بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَهَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَما نَقَمُوا إِلّا أَنْ
أَغْناهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً
لَهُمْ وَإِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِى الدُّنْيا
وَالآخِرَةِ وَما لَهُمْ فِى الأَرضِ مِنْ وَلِىٍّ وَلا نَصِيرٍ؛
به خدا سوگند ياد مىكنند كه (سخن كفرآميز) نگفتهاند. محققاً كلمه كفر را بر زبان
جارى ساخته و پس از اسلام، كفرورزيدهاند. (به پيامبر) سوءقصدى داشتند ولى موفق
نشدند. تنها ايراد آنها اين است كه، خدا و رسول او از كرم خود، آنها (منافقان) را
بىنياز ساخته است. هرگاه توبه نمايند براى آنها خوب است و اگر سرپيچى كنند، در
دنيا و آخرت گرفتار مىشوند و براى آنان در روى زمين يار و حامى نيست».
75. «وَمِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ
وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ؛
برخى از منافقين با خدا پيمان بستهاند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند صدقه
مىدهيم و از نيكوكاران خواهيم بود».
76. «فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ
مُعْرِضُونَ؛
(ولى آنان به پيمان خود عمل نكردند). هنگامى كه خدا از روى كرم به آنها عطا كرد،
بخل ورزيدند و (از عمل به پيمان) سرپيچى كردند».
77. «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِىقُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما
أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَبِما كانُوا يَكْذِبُونَ؛
پيمانشكنى و دروغگويى؛ صفت نفاق را در دلشان پديد آورده و تا روز ملاقات با خدا،
باقى است».
78. «أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْواهُمْ وَأَنَّ
اللَّهَ عَلّامُ الغُيُوبِ؛
مگر نمىدانند كه خدا نهان و آشكار آنها را مىداند و از اسرارشان با خبر است».
از روزى كه حكومت اسلامى در «مدينه» بهدست پيامبر اسلام پىريزى شد تا به امروز،
دو دشمن نيرومند براى اسلام وجود داشته و دارد:
1. كافران:
مقصود از كافر كسى است كه به خدا و معاد و يا رسالت پيامبر گرامى ايمان نياورده
است و مادى و بتپرست و اهل كتاب نيز كافرند. اين گروه از دشمنان از آنجا كه
كاملاً شناخته شدهاند، تكليف حكومت اسلامى با آنها روشن است و به قرار زير با آنان
رفتار مىشود:
هرگاه كافر ملحد و يا بتپرست دست از الحاد و بتپرستى بردارد جزو جامعه اسلامى
مىگردد و در غير اين صورت در كشور اسلامى براى چنين افراد جايى نيست؛ زيرا كفر
بدين معنا بيمارى مهلك و مسرى است كه اگر معالجه نشود، چه بسا عموم مردم را مبتلا
مىسازد و در نتيجه، اشرف مخلوقات (انسان) به پستترين مرحله كشيده مىشود و در
برابر هر چوب و فلزى، ذليل و زبون و درهاى ترقى و تعالى بر روى وى بسته مىشود و
اگر، خداشناس و پيرو يكى از آيينهاى آسمانى سابق باشد، او در كشور اسلامى آزاد است
و با پرداخت جزيه و التزام به يك سلسله شرايط مىتواند تحت الحمايه حكومت اسلامى در
آيد.
2. منافقان:
اين دسته خطرناكتر از گروه گذاشتهاند. منافق كسى را گويند كه به اسلام تظاهر
مىكند، ولى در باطن ايمان ندارد و اعمال ظاهرى او براى فريب دادن مسلمانان است.
مسجدسازى آنها براى خدا نيست، به منظور تأسيس مركز سياسى است. اگر در مجامع دينى
شركت كنند، غرض اين است كه جاسوسى كنند و اگر با مسلمانان به سوى جبهه جنگ بروند،
منظور فراهم آوردن مقدمات شكست مسلمانهاست. اين گروه نوعاً افراد حريص و پر توقع و
پر مدعا هستند. اگر در غزوات اسلامى غنيمتى بهدست ارتش اسلامى بيفتد، توقع دارند
بزرگترين سهم به آنها داده شود، اگر رموز و اسرار حكومت اسلامى را بفهمند، فوراً
در اختيار دشمنان مىگذارند.
مبارزه با اينها از اين نظر مشكل است؛ يعنى به حكم ابراز اسلام، نمىشود آنها را از
جامعهاسلامى طرد كرد و به حكم نفاق و دورويى نمىتوان به آن اعتماد نمود. آنان
اقليتى هستند كه در برابر اكثريت مسلمانان واقعى، به فعاليتهاى سرى مشغولند؛ در
فكر ايجاد تفرقه در ميان مسلمانانند و به حكم اين كه مسلمانند مىتوانند در مجالس
مسلمانان حاضر شوند و رئيس اسلام را ترور كنند، چنانكه منافقان در طريق مراجعت از
«تبوك»، قصد جان او را كردند و خواستند در فرصت مخصوصى شتر رسول خدا را رم دهند و
او را به قتل برسانند، ولى پيامبر آگاه شد و نقشه آنها را نقش برآب كرد، چنانكه
خداوند در آيه 74، به اين جريان با جمله «وَهَمُّوا بِمالَمْ يَنالُوا» اشاره
مىنمايد.
وظيفه مسلمانان در برابر منافقان
حكومتهاى امروز، پس از شناسايى مخالفان خود، آنان را به عناوينمختلف از ميان
مىبرند و يا در سياهچالها شكنجه مىدهند، ولىدراسلام، قصاص قبل از جنايت صحيح
نيست و حاكم عادل اسلامى،هرگاه از تصميم كسى داير بر قتل او آگاه گردد بايد به حكم
خرد از اواحتياط كند، ولى هرگز او را نمىتواند اعدام نمايد، يا به سياهچالها
روانهسازد. خود قرآن فقط به پيامبر اكرم دستور پرهيز از منافقين را دادهاست:
«هُمُ العَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ؛
آنها دشمنانند. از آنها پرهيز كن خدا نابودشان سازد، به كجا مىروند!».
ولى اسلام در برابر اين گروه كارشكن و مزدور، راه مبارزه منفى را پيش مىگيرد و
مسلمانان را موظف كرده كه با منافقين با كمال خشونت و غلظت رفتار نمايند، روى خوش
به آنها نشان ندهند و معاشرت خود را با ايشان قطع نمايند، اين دستور از آيه «جاهِدِ
الكُفّارَ وَالمُنافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ؛ با كافران و منافقان نبرد كن و بر
آنها سختگيرى بنما»، استفاده مىشود.
معناى مجاهدت در آيه چيست؟
خشونت و غلظت، راه مؤثرى است براى كوبيدن اقليت مفسد در برابر اكثريت متّفق. چه
بسا براثر فشار، روح توبه و اصلاح در آنها پديد آيد و جز اين راه ديگرى نيست، زيرا
كشتن منافق متظاهر به اسلام، شرعاً صحيح و جايز نيست بنابراين، معناى مجاهدت در آيه
«جاهد الكفار و المنافقين» همان كوشش در اصلاح و خنثى نمودن كارهاى منافقين است و
در قرآن لفظ مزبور در همين معنا نيز به كار رفته است:
«وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا؛(12)
كسانى كه در راه رسيدن به ما كوشش كنند آنها را به راههاى خود راهنمايى مىكنيم».
و اين نوع مبارزه از چهره درهم كشيدن تا آخرين مراحل تنفر و ابراز انزجار، در صدر
اسلام، عكسالعمل خوبى داشت و گاهى سبب مىشد كه دستهاى از آنها از فعاليتهاى ضد
دينى خود دست كشيده و به مسلمانان بپيوندند.
مظاهر محبّت و عطوفت در اسلام
هسته مركزى گروه منافق را مردم مدينه تشكيل مىدادند، با اينكه آنان در پرتو
حكومت اسلام شخصيت مادى پيدا كرده و ثروتى بهدست آورده بودند، ولى از آنجا كه
حقشناس نبودند و شخصيت معنوى نداشتند، به ياد اين نعمت بزرگ نمىافتادند و خداوند
در آيه هفتادوچهارم آنها را به اين نكته متوجه نموده و مىفرمايد: «وَما نَقَمُوا
إِلّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ».
يكى از مظاهر علاقهمندى اسلام به بازگشت اين افراد اين است كه راه توبه را براى
آنان باز گذارده است با اينكه سخنان كفرآميز گفته بودند، چنانكه جمله «وَلَقَدْ
قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ» بيانگر آن است با وجود اين در آيه هفتادوچهارم به توبه
دعوتشان نموده و پذيرفته شدن توبه آنها را اعلام مىدارد.
دشمن بىشخصيت
كسى كه به قول و عهد و ميثاق خود پاى بند نباشد، فاقد شخصيت اخلاقى است. ثبات و
بقاى خود را در گرو دروغپردازى، پيمانشكنى و كلاهبردارى مىداند و اين خود نشانه
زبونى و بيچارگى است كه از رقيب مقابل حساب برده و مىترسد و براى حفظ موقعيت خود
به هر وسيله ممكن متشبث مىشود؛ با جعل اكاذيب و تحريف حقايق، با زير پا گذاردن
هرگونه قول و پيمان، شخصيت موهومى براى خود ساخته و بدينوسيله از گزند و محاسبه
رقيب، خود را محفوظ داشته است.
قسمت اخير آيات فوق، حاكى از عدم شخصيت گروه منافق است. آنان در حضور پيامبر با خدا
پيمان مىبندند كه هرگاه عطايى نصيب آنها شود؛ حقوق واجب را بدهند خداى مهربان از
روى كرم به آنها تفضل مىفرمايد، ولى بههنگام امتحان، طريق نفاق و دوريى را پيش
مىگيرند.
مفسران مىگويند: اين آيات در حق ثعلبه نازل گرديده است كه از پيامبر خواست دعا
نمايد تا خدا به او ثروت مرحمت فرمايد. پيامبر فرمود: «قليل تطيق شكره خير من كثير
لا تطيق شكره؛ ثروت كمى كه بتوانى شكرانه آن را بهجا آورى بهتر از آن ثروت زيادى
است كه نتوانى حق آنرا ادا نمايى». ولى او قول داد كه قيام به وظيفه كرده و حقوق
فقرا را رعايت كند. سرانجام پيامبر دعا فرمود، مالى نصيب او گرديد و در تجارت سود
فراوانى برد، اداره امور بازرگانى او به قدرى زياد شده كه كمكم مجامع دينى راترك
گفت. بعد وقت آن رسيد كه از طرف حكومت اسلامى، مأموران جمعآورى زكات به اطراف
مدينه بروند، زكات اسلامى را جمع كنند. مأموران به سراغ عدهاى از آن جمله ثعلبه
رفتند. او به جهت داشتن احشام زياد در بيرون مدينه بهسر مىبرد. او نامه رسول خدا
را ديد و از عمل به وظايف اسلامى خوددارى نمود و گفت: زكات اسلامى همان جزيه
حكومتهاى ايران و روم است، در اين هنگام اين آيات: «وَ مِنْهُم مَنْ
عاهَداللَّهُ...(13)»
نازل گرديد.
پيامبر اكرم سه چيز را نشانه نفاق دانسته و مىفرمايد:
«آية المنافق ثلاثة: إذا حدّث كذب، وإذا وعد أخلف، و إذا ائتُمن خان؛(14)
سه چيز نشانه نفاق است: دروغگويى؛ عهد شكنى؛ خيانت».
اگر كمى بيشتر دقت كنيم خواهيم ديد، كه صفت نفاق (دورويى)، با مظاهر مختلفى بر
بيشتر افراد جامعه ما حكومت مىكند. چه بسا افرادى ديده مىشوند، كه در گرفتارىها
متوجه خدا مىشوند؛ مثلاً هنگامى كه هواپيما يا ماشين و كشتى آنها با خطر مواجه
مىگردد، مسافران با چهرههاى رنگ پريده خدا خدا مىگويند، ناله جانگدازشان
سختترين دلها را تكان مىدهد، انسان تصور مىكند كه اين افراد، در آينده از
رهروان حق و حقيقت خواهند بود، ولى پس از نجات يافتن بار ديگر رشته هوسرانى را از
سر مىگيرند.
همواره اين سنخ نفاق در قرآن تذكر داده شده است و يكى از اوصاف بد و زشت قوم فرعون
هم همين بودهاست. در سوره عنكبوت آشكارا اين مطلب را يادآور مىشود و مىفرمايد:
«فَإِذا رَكِبُوا فِى الفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا
نَجّاهُمْ إِلَى البَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُون ؛(15)
هنگامى كه در كشتى مىنشينند، خدا را بهياد مىآرند و چون به ساحل نجات مىرسند
خدا را فراموش مىنمايند و شرك مىورزند».
يك بحث علمى و اخلاقى
دانشمندان مىگويند: تمام ملكات فاضله و رذيله با تكرار اعمال در انسان پديد
مىآيد. هيچ فردى اين ملكات را از شكم مادر همراه خود نمىآورد؛ مثلاً ملكه عدالت
با تكرار اعمالى كه براساس تقوا و پرهيزكارى باشد در انسان پديد مىآيد.
يكى از ملكات رذيله صفت نفاق است و اين صفت نكوهيده با دروغگويى و پيمانشكنى مكرر
در انسان به صورت ملكه ايجاد مىشود و جمله «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً
فِىقُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» اشاره به اين مطلب است؛ زيرا فاعل فعل،
همين پيمانشكنى و... است كه از آيات مفهوم مىگردد؛ يعنى اين پيمانشكنى باعث شده
كه ملكه نفاق در آنها تا روز مرگ يا روز قيامت باقى و ثابت بماند و جمله بعدى «بِما
أَخْلَفُوا اللَّهَ» اين مطلب را تأييد مىكند.
1 . توبه(9) آيه 55.
2 . فاطر (35) آيه 44.
3 . بقره(2) آيه 217.
4 . زمّر(39) آيه 55.
5 . محمّد(47) آيه 32.
6 . حجرات(49) آيه 2.
7 . آل عمران(3) آيه 104.
8 . آل عمران(3) آيه 110.
9 . حديث را با شرح و توضيح ذكر كردهام.
10 . مائده (5) آيه 51.
11 . آل عمران (3) آيه 34.
12 . عنكبوت(29) آيه 69.
13 . تفسير برهان، ج 2، ص 183.
14 . وسائل الشيعه؛ ج 19، باب 31 از ابواب قصاص نفس، ح 1، ص 55.
15 . عنكبوت(29) آيه 65.