در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۹ -


نشانه‏هاى منافقين

67. «المُنافِقُونَ وَالمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ المُنافِقِينَ هُمُ الفاسِقُونَ؛
مردان و زنان منافق؛ به‏هم پيوسته و دوست يكديگرند. به كارهاى بد، دعوت مى‏كنند و از كارهاى نيك، باز مى‏دارند و دست‏هاى خود را (در انفاق) مى‏بندند. خدا را فراموش كرده‏اند و خدا نيز آنها را فراموش كرده است (كنايه از قطع عنايات خداست). به‏راستى منافقان همان فاسقان و خارجان از اطاعت خدا هستند».
68. «وَعَدَ اللَّهُ المُنافِقِينَ وَالمُنافِقاتِ وَالكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِىَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ؛
خدا به مردان و زنان منافق و گروه كافر، آتش دوزخ را وعده داده است، پيوسته در آن هستند. از نظر كيفر، آتش براى آنان كافى است و آنان را از رحمت خود دور ساخته است و بر آنان است عذاب دايم».
تفسير اين دو آيه، در صورتى به روشنى انجام مى‏گيرد كه آيه‏هاى 70 و 71 به اين دو آيه‏ضميمه گردند؛ زيرا اين دو آيه در مورد مردان و زنان منافق بحث و گفتگو مى‏كند وحالات افعال آنان را شرح مى‏دهد، هم‏چنان‏كه آيه‏هاى 70 و 72، مربوط به مردان و زنان‏با ايمان است، كه از نظر روحيه و انديشه و كار و هدف در دو قطب مخالف قرار دارند؛ از اين جهت بهتر است موقعى به تفسير اين دو آيه بپردازيم كه بحث ما به تفسير آيه‏هاى 70 و 71 رسيده‏باشد و در آن بخش، مفاد آيات هر دو موضوع را به گونه‏اى روشن خواهيم نمود.

آينه عبرت

69. «كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوالاً وَأَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَما اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِى خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَأُولئِكَ هُمُ الخاسِرُونَ؛
(شما اى جمعيت منافقان،) مانند كسانى هستيد كه در گذشته (در روى زمين) زندگى مى‏كردند و از شما نيرومندتر و اموال و اولاد آنها فزون‏تر بود، از نصيب خود برخوردار شدند، شما نيز از نصيب خويش به‏سان گذشتگان برخوردار گشتيد و مانند پيشينيان (در مطالب باطل و بى‏اساس) غوطه‏ور شديد. اعمال آنها در دنيا و آخرت نابود شده و آنان زيان‏كارانند».
70. «أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْراهِيمَ وَأَصْحابِ مَدْيَنَ وَالمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛
مگر خبر كسانى كه پيش از آنها زندگى مى‏كردند، مانند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اهل مدين و دهكده‏هاى واژگون شده به آنها نرسيده‏است؟ پيامبران، آنان را با ادله محكم تبليغ نمودند (ولى سرپيچيدند). چنين نبود كه خدا به آنها ستم كند، بلكه خود آنها، به خويشتن ستم مى‏كردند».
زندگى پر غوغاى فرزندان آدم در كره زمين نفيس‏ترين مجموعه‏اى است كه در اختيار بشر قرار گرفته‏است. زورمندان، صاحبان ثروت و مكنت، رؤساى ايل و قبيله، سران كشورها و ممالك، چند صباحى در اين جهان زيسته و سر درنقاب خاك كشيده‏اند و آن قدرت و نيرو، زندگى را براى آنان در اين دنيا جاويدان نساخت. با داشتن كاخ‏هاى سربه فلك كشيده و خانه‏هاى زيبا و آراسته، سرانجام در دل خاك منزل گرفتند و خود را در برابر چنگال‏هاى درنده مرگ زبون و ناتوان ديدند. ظواهر فريبنده طبيعت، آنها را به خود مشغول ساخت و مجال هرگونه فكر، جز فكر جمع نيرو و قدرت، و زينت و ثروت، را از آنان ستاند و از اين رهگذر، جز لذايد آنى و زودگذر چيزى دستگيرشان نشد. قرآن نام اين لذت‏هاى زودگذر را «استمتاع» گذارده، چنان كه مى‏فرمايد: «اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ؛ از آن‏چه در اختيار داشتند، برخوردار شدند»، و در روز آخر، روز پايان زندگى دنيوى، با حسرت تمام، چشم از اين جهان پوشيده و طبعاً فراق با اين مظاهر لذت بخش براى كسانى كه آينده درخشانى براى خود نمى‏بينند، فوق‏العاده سخت و جان‏گداز است، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الحَيوةِ الدُّنْيا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ؛(1)
خدا مى‏خواهد آنها را با دادن اموال و اولاد در زندگانى دنيا معذب بسازد و با حال كفر، جانشان را بگيرد».
قرآن در پاره‏اى از موارد؛ آيندگان را به زندگى گذشتگان، توجه داده و مكررّاً دستور مى‏دهد از هلاك و نابودى اقوامى كه از هر نظر از شما بالاتر بودند، پند بگيرند و بدانند آنان با آن عظمت نتوانستند زندگى جاويدان داشته باشند و سرانجام در برابر قضا وتقديرالهى تسليم گرديدند. اكنون به عنوان نمونه، آيه‏اى را نقل مى‏كنيم:
«أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِى الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَى‏ءٍ فِى السَّمواتِ وَلا فِى الأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً؛(2)
آيا در روى زمين نگشته‏اند، تا بنگرند عاقبت كسانى كه پيش از آنان زندگى مى‏كردند. و در نيرو از آنها افزون‏تر بودند؟! هيچ موجود زمينى و آسمانى خدا را ناتوان نمى‏سازد. خدا دانا و تواناست».
مطالعه حالات گذشتگان به قدرى اهميت دارد كه كتاب آسمانى ما، آن را در سوره‏هاى قصص، روم، غافر، فصّلت، ق و ... به طور مكرر گوشزد مى‏كند و در اين سوره نيز، كه روى سخن با منافقان است، اين مطلب را يادآور مى‏شود چنان‏كه ملاحظه مى‏فرماييد.

نكته قابل توجه يا حبط اعمال

نكته قابل توجه در آيه 69، مسأله حبط اعمال است. از آيات قرآن استفاده مى‏شود، برخى از گناهان، مانند ارتداد و خروج از دين اسلام سبب مى‏شود، كارهاى نيك انسان حبط و بى‏اثر گردد، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ؛(3)
هر مسلمانى از دين برگردد و مرگ او در حال كفر فرارسد اعمال چنين افراد در دنيا و آخرت باطل گشته است».
مقصود اين است كه تمام اعمال و عبادات و طاعات آنها از نظر نتيجه نابود مى‏گردد و نقطه مقابل «ارتداد» اسلام و توبه است، كه وسيله محو گناهان و بخشوده شدن تمام آنهاست چنان‏كه مى‏فرمايد:
«يا عِبادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً؛(4)
اى بندگان من، كه درباره خويش زياد روى كرده‏ايد (و پااز حريم محرمات فراتر نهاده‏ايد) از رحمت خدا نوميدنباشيد، به‏راستى خدابخشاينده تمام‏گناهان‏است».
از برخى از آيات استفاده مى‏شود كه، مخالفت با رسول خدا و يا دادزدن‏پيش پيامبر، سبب حبط اعمال و نابودى ثواب كردارهاى نيك انسان‏مى‏گردد.
چنان‏كه مى‏فرمايد:
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَشاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدى‏ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَسَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ؛(5)
كسانى كه پس از روشن شدن حق كفر ورزيده‏اند و از راه خدا منحرف شده‏اند و با پيامبرمخالفت كرده‏اند، به هيچ وجه خدا را زيانى نمى‏زنند و اعمال آنان محو خواهدگرديد».
در سوره حجرات مى‏فرمايد:
«لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ... أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ؛(6)
پيش رسول خدا داد نزنيد ... مبادا اعمالتان محو گردد».
دانشمندان اسلام درباره احكام معاصى در اسلام سخنان زيادى دارند كه فعلاً مجال نقل آنها نيست.

نمونه‏هايى از اقوام گذشته

قرآن براى يادآورى، سرگذشت اقوامى را در آيه 70 به اجمال بيان مى‏نمايد و در بسيارى از سوره‏ها، سرگذشت اين اقوام را به‏طور مشروح بيان نموده‏است.
1. قوم «نوح» كه به‏وسيله طوفان جهان‏گير غرق شدند؛
2. «عاد» كه باد مسمومى همه آنها را هلاك نمود؛
3. «ثمود» كه به‏وسيله صيحه آسمانى به ديار مرگ رهسپار شدند؛
4. قوم «ابراهيم» كه نعمت را از آنها سلب نمود و سلطان آنان «نمرود» را هلاك ساخت؛
5. قوم «لوط» كه با خسف، آبادى‏هايشان را زير و رو نمود.

نشانه‏هاى مؤمن

71. «وَالمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛
مردان و زنان مؤمن، ولىّ يكديگرند، مردم را به كارهاى نيك دعوت نموده و از كارهاى زشت باز مى‏دارند، نماز مى‏گزارند و زكات مى‏دهند و خدا و رسول او را اطاعت نموده و براثر آن مشغول رحمت الهى مى‏گردند. خدا عزيز و حكيم است».
72. «وَعَدَ اللَّهُ المُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
خداوند به مرد و زن با ايمان وعده بهشت داده است كه زير درختان آن، آب‏ها جارى مى‏گردد، همراه با خانه‏هاى پاكيزه در بهشت دايم و رضايت الهى بالاتر از همه چيز است. اين است پيروزى بزرگ».

اهميت نظارت عمومى

مطالعه آيات قرآن در مورد دو عامل سعادت آفرين (امر به معروف و نهى از منكر) ما را به اهميت شايان هر دو، رهبرى مى‏كند. در بسيارى از آيات به مؤمنان دستور مى‏دهد كه مردم را به كارهاى نيك و سودمند دعوت كنند و از ارتكاب عمل‏هاى زشت و زيان‏آور بازدارند و جمعيتى را رستگار و نيك فرجام مى‏داند كه اين دو عامل درميان آنان حكمفرما باشد:
«وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلى الخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ؛(7)
بايد دسته‏اى از شما قيام كنند و مردم را به كارهاى نيك بخوانند و از منكر باز بدارند و چنين جمعيتى سعادتمند و ديگران نيز از سعادت آنها برخوردارند».
قرآن سعادت اجتماع را در پرتو حكومت چهار عامل مى‏داند و معتقد است پس از ايمان به خدا و اعمال صالح، سومين عامل، همان امر به معروف و نهى از منكر است و اين مطلب را در سوره والعصر، با اين جمله ادا فرموده است: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ؛ پيروى از حق را به يكديگر سفارش مى‏كنند». همان‏گونه كه عامل چهارم را، توصيه به صبر و استقامت مى‏داند آن‏جا كه مى‏فرمايد: «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ».
اسلام معتقد است سعادت جامعه براساس مبارزه با فساد و جلوگيرى ازعمل‏هاى ناشايست استوار است. و در جامعه‏هاى اسلامى بايد پند و اندرزو اعمال قدرت در برابر سيل بنيان كن فساد، در سرلوحه برنامه آنها قرار گيرد:
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ؛(8)
شما، در صورتى بهترين جمعيت هستيد كه در مبارزه با فساد از پاى ننشينيد و در هدايت مردم و تشويق آنهاكوشا باشيد».

تأثير اين دو عامل در سعادت جامعه

جمعيتى كه كنار يكديگر زندگى مى‏كنند، در سعادت و شقاوت، سود و زيان، بدبختى و خوشبختى شريك يكديگرند. هرگاه فردى و يا افراد معدودى از اين جامعه آلوده شوند به‏طور مسلم اثر مستقيمى روى تمام افراد آن جامعه خواهد داشت و افراد پاك و غير منحرف هرچه بخواهند، بساط زندگى خود را كنار بكشند و بگويند به ما چه، براى آنان سودى نخواهد داشت و ممكن نيست كه حساب خود را جدا نمايند و از شقاوت و تيره روزى آن عده منحرف صدمه‏اى نبينند.
اجتماعى كه در يكى از نقاط جهان به‏وجود مى‏آيد، به‏سان شخصى است كه از مادر متولد مى‏گردد. افراد آن جامعه مانند اعضاى انسانى است، هرگاه يكى از اعضا صدمه‏اى ببيند به روشنى اعضاى ديگر را ناراحت خواهد كرد.
افراد جامعه، در محيط واحدى به‏سر مى‏برند، در يك گارگاه مشغول كار و فعاليت هستند، در يك دبيرستان و دانشگاه درس مى‏خوانند، با اين ارتباط و به‏هم پيوستگى چطور مى‏توانند حساب يكديگر را از هم جدا نگاه دارند؟
يك فرد آلوده يا يك جوان ناصالح، كه روحيات و افكار او دستخوش هوا و هوس باشد، مى‏تواند گروه انبوهى را به رنگ خود در آورد؛ زيرا جهان، جهان ارتباط و محيط، محيط تأثير و تأثر و عكس‏العمل و واكنش است. بروز يك بيمارى خطرناك مانند آبله، در گوشه يك اجتماع به‏سان زنگ خطرى است كه به صدا در مى‏آيد؛ بانگ هشدارى است كه افراد را تكان مى‏دهد. در چنين هنگام افرادى كه مسؤول بهداشت جامعه‏اند فوراً به تكاپو افتاده با فرستادن گروه‏هاى تلقيح، بقيه اجتماع را از بيمارى مسرى نجات مى‏بخشند.
خوب است در بيمارى‏هاى روحى و روانى و اخلاقى نيز اين چنين فكر كنيم، شيوع يك عمل زشت و بروز يك كردار ناپسند، سقوط دختر و پسرجوانى را زنگ خطر بدانيم و قواى معنوى و اخلاقى و نيروهاى ايمانى خود را عليه آن بيمارى بسيج كنيم و منطق «عيسى به دين خود و موسى به دين خود» را كنار بگذاريم و از جان و دل، عليه فساد مبارزه كنيم.

سلب آزادى

افراد فرو رفته در ماديات و شهوات، چنين تصور مى‏كنند كه تجهيز گروهى به‏نام امر به معروف و نهى از منكر، سبب مى‏شود كه از مردم آزادى عمل سلب گردد و حريت و آزادى، كه آخرين آرزوى انسان است، از بين برود؛ در صورتى كه ريشه تمام نهضت‏هاى امروز براى درهم شكستن قيد و زنجير محدوديت و تحميل اراده‏هاست.
اين منطق به قدرى سست و واهى است كه به پاسخ نياز ندارد؛ زيرا نتيجه اين فكر اين است كه بايد زنجير قوانين را از پاى بشر باز نمود و محيطى مانند محيط حيوانات يا بدتر از آن، كه آزادى مطلق در آن حكمفرما باشد، به وجود آورد. بنابراين اصلاً نبايد به قاتل و خونريز، به غارتگر و مفسد اعتراض نمود و بايد دست روى دست گذارد تا هر كس هر چه خواست، انجام دهد.

سخنى از رسول‏اكرم(ص)

عين اين سخن را يكى از شاگردان رسول خدا(ص) از حضرتش پرسيد و گفت: دين اسلام دين حريّت و آزادى است، بنابراين چه حق دارد كه گروهى از انسان سلب آزادى نمايند و جلو اراده شخص را در كارهاى خود بگيرند؟
حضرتش فرمود: آيا در كشتى نشسته‏ايد؟ عرض كرد: بله، يا رسول‏اللَّه. فرمود: كسى كه در يكى از نقاط كشتى جايى بگيرد و با دادن مبلغى، نقطه‏اى را به‏خود اختصاص دهد، آيا حق دارد در نيمه راه، جاى پاى خود را سوراخ كند؟ عرض كرد: نه، فرمود: چرا؟ عرض كرد: در چنين صورت نه تنها ضرر به‏خود مى‏زند، بلكه سبب مى‏شود كشتى با تمام سرنشينانش در اعماق دريا فرو رود. پيامبر اكرم فرمود: مَثَل يك گنه‏كار و منحرف و يا يك جوان آلوده، در ميان اجتماع، به‏سان فرد خرابكارى است كه در كشتى با جمعيتى بنشيند و موجبات تخريب آن را فراهم آورد و هرگاه به او بگويند: چه مى‏كنى؟ بگويد: به شما مربوط نيست، من زير پاى خود را سوراخ مى‏كنم.(9)

نشانه‏هاى مؤمن و منافق

هرگاه اين دو آيه را، كنار آيه‏هايى كه در مورد افراد منافق (آيه‏هاى 68-67) وارد شده است، قرار دهيم، مفاد هر دو قسمت روشن مى‏شود.
از مجموع بيانات قرآن درباره منافق و مؤمن، استفاده مى‏شود كه، اين‏دو گروه، در دو قطب مخالف هم قرار دارند و هيچ نوع وجه اشتراكى ميان اين‏دو گروه، جز اين كه هر دو انسان هستند، وجود ندارد. براى روشن شدن اين قسمت، كه چگونه اين دو گروه در دو قطب مخالف هم قرار دارند، جملاتى از آيات سوره برائت را ذيلاً تجزيه كرده، هر جمله‏اى را كه درباره منافق وارد شده‏است در كنار جمله مخالف آن، كه درباره مؤمن وارد شده‏است قرار مى‏دهيم تا مطلب روشن شود اكنون توجه شما را به اين قسمت جلب مى‏كنم:
قرآن، مؤمن و منافق را ضد يكديگر مى‏خواند، زيرا گروه منافق به هيچ اصلى جز شهوت و لذت و نيل به مقاصد دنيوى معتقد نيستند و پيوسته مردم را به برداشتن مرزهاى اخلاقى و ايمانى دعوت نموده و از كارهاى نيك باز مى‏دارند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «يَأْمُرُونَ بِالمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المَعْرُوفِ» ولى افراد مؤمن و پاسداران مرزهاى ايمان و تقوا در قطب مخالفند، آنان با فساد مبارزه مى‏كنند و به كارهاى نيك دعوت مى‏كنند: «يَأْمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوة». و اگر نماز گزاردن مؤمنان را پس از ذكر اين دو عامل تذكر مى‏دهد، براى اين است كه خود نماز عملاً دعوت به حق و حق‏پرستى است و خود امر به معروف عملى است.
منافقان از رساندن خير به مردم و شركت در كارهاى نيك عقب‏نشينى مى‏نمايند؛ زيرا جز خود و شهوات خود، كارى در زندگى ندارند، از اين نظر در بيان احوال آنان مى‏فرمايد: «وَ يَقْبِضُون أَيْدِيَهُم»، ولى برعكس افراد با ايمان كه جان و مال و زبان و قلمشان پيوسته در تأسيس مؤسسات خيريه و بريدن ريشه‏هاى فساد و ارشاد افكار عموم مصرف مى‏شود و چون مصالح شخصى خود را در پرتو ترميم مصالح نوع مى‏دانند دست به انفاق زده و زكات مال خود را مى‏دهند: «وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ».
از آن‏جا كه منافقان، اعتقاد به مبدأ و معاد ندارند و يا به تعبير صحيح‏تر، فطرت خداپرستى خود را به وسيله پرده‏هاى ضخيم ماديت و شهوت پوشانيده‏اند، قهراً خدا را فراموش كرده و از اطاعت او سرپيچى مى‏نمايند و از آن‏جا كه خدا هيچ‏گاه فراموش نمى‏كند، ناگزير مقصود، همان طرد از حريم رحمت و قطع عنايات غيبى است و در قرآن از اين نوع تعابير فراوان است و لذا درباره آنان چنين مى‏فرمايد: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُم؛ خدا را فراموش كردند (پس به كيفر اعمال خود كه طرد از ساحت رحمت الهى است)خدا (نيز) آنان رافراموش كرد». ولى گروه مؤمن از اوامر خدا وپيامبر او پيروى مى‏كنند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه؛ خدا و رسول او را اطاعت مى‏كنند» و براثر اطاعت مى‏فرمايد: «أُولئكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللَّهُ؛ به زودى مشمول عنايات الهى مى‏شوند».

نكته قابل توجه

اين دو آيه، مردان و زنان منافق را در يك صف و مردان و زنان با ايمان را در صف مقابل قرار داده‏است و آشكارا مى‏رساند كه اهل نفاق از يكديگر پيروى نموده و پشتيبان هم‏ديگرند، و اين مطلب را با جمله زير ادا نموده‏است: «المُنافِقُونَ وَالمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ مردان و زنان منافق حامى و نگه‏دار يكديگرند». و در برابر آنها پاكان و مؤمنان را، ولىّ و دوست هم شمرده و حافظ حيات يكديگر دانسته و مى‏فرمايد: «وَالمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ».
اين مطلب را درباره يهود و نصارا تكرار نموده و مى‏فرمايد:
«لا تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ؛(10)
يهود و نصارا را به دوستى نگيريد كه آنان دوست و ولىّ يكديگرند».
در سوره آل عمران، گروهى از انبيا را پيرو يكديگر و از يك مبدأ مشتق دانسته است، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛(11)
خداوند آدم و نوح و فرزندان ابراهيم و عمران را از جهانيان برگزيده و برخى از نسل برخى هستند و خدا شنوا و داناست».
سپس قرآن دو وعده متخالفى را كه به دو جمعيت (مؤمن و منافق) داده است، در آيه‏هاى 68 و 72 بيان مى‏نمايد.

مظهر بارزى از عدالت اجتماعى اسلام

نمونه بارزى از عدالت اجتماعى اسلام اين است كه زن و مرد را از نظر پاداش اخروى يك‏سان قرار داده و مى‏گويد: مرد و زن مؤمن و نيكوكار به پاداش اعمال خويشتن در دنيا و آخرت مى‏رسند و اين مطلب را صريحاً در مواردى از قرآن، مثلاً در سوره نحل بيان نموده است:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ؛
هرگاه مرد و زن مؤمن عمل شايسته و صالحى انجام دهند به آنها زندگى پاكيزه‏اى مى‏بخشيم و به‏وجه شايسته‏ترى پاداش خواهيم داد».
اسلام با اين پيام، جهانى را كه براى زن روح انسانى قائل نبودند تكان داد؛ جهانى كه مى‏گفتند: زن نه حيوان است و نه انسان، بلكه موجودى است بينابين؛ وى از دايره حيوان پا فراتر نهاده، ولى به حدّ انسانيت نرسيده است. و در اين سوره در آيه 72 مردان و زنان مؤمن را به خطاب زير مخاطب ساخته:
«وَعَدَ اللَّهُ المُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنّاتِ عَدْنٍ؛
خدا به زنان و مردان مؤمن، بهشت‏ها وعده داده كه جوى‏ها در آن روان است و جاودانه در آن هستند».
چنان‏كه ملاحظه مى‏كنيد در آيه 72 زن و مرد را از نظر پاداش و اعمال و افعال مثل هم شمرد. و هر كس، خواه مرد و خواه زن از روى ايمان، عملى را انجام دهد پاداش عمل خود را خواهد ديد. در آخر اين آيه به نكته‏اى اشاره فرموده كه برخى از مؤمنان غافل از درجات بالاتر بهشت (يعنى رضايت الهى) هستند لذا در دنباله آيه فرمود: «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛ رضايت الهى بزرگ‏ترين پاداش است».
بسيارى از مردم خدا را براى پاداش‏هايى كه در شرع در برابر آنها تعيين شده است مى‏پرستند. اين نوع پرستش در عين اين‏كه شايسته تقدير است مخصوص گروهى است كه روح خدا پرستى در آنها به سر حدّ كمال نرسيده باشد و در روايات ما از اين عبادت به «عبادة الأجراء» يادآورى شده‏است؛ ولى كسانى هستند كه روح خداشناسى آنها به سرحدّ كمال رسيده، كمال مطلق را دوست دارند، علاقه تامى به ذات اقدس او دارند، تحصيل رضايت او را بالاتر از همه لذايذ مى‏دانند، محركى ديگر جز شايستگى او به پرستش ندارند. آنان همانند افرادى هستند كه مى‏گويند: «ما عبدناك خوفاً من نارك ولا طمعاً في جنّتك بل وجدناك أهلاً للعبادة؛ پرستش ما براى ترس از دوزخ و طمع در بهشت تو نيست، بلكه اهليت و شايستگى ذاتى تو، سبب شد كه ما تو را بپرستيم». البته اين گروه كاملاً در اقليتند.

منافقين دشمنان خطرناك و نحوه مبارزه اسلام با آنها

73. «يا أَيُّها النَّبِىُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَالمُنافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ؛
اى پيامبر، با كفار و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگير. جايگاه آنها دوزخ است و چه سرانجام بدى است».
74. «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَهَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَما نَقَمُوا إِلّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَإِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَما لَهُمْ فِى الأَرضِ مِنْ وَلِىٍّ وَلا نَصِيرٍ؛
به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه (سخن كفرآميز) نگفته‏اند. محققاً كلمه كفر را بر زبان جارى ساخته و پس از اسلام، كفرورزيده‏اند. (به پيامبر) سوءقصدى داشتند ولى موفق نشدند. تنها ايراد آنها اين است كه، خدا و رسول او از كرم خود، آنها (منافقان) را بى‏نياز ساخته است. هرگاه توبه نمايند براى آنها خوب است و اگر سرپيچى كنند، در دنيا و آخرت گرفتار مى‏شوند و براى آنان در روى زمين يار و حامى نيست».
75. «وَمِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ؛
برخى از منافقين با خدا پيمان بسته‏اند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند صدقه مى‏دهيم و از نيكوكاران خواهيم بود».
76. «فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ؛
(ولى آنان به پيمان خود عمل نكردند). هنگامى كه خدا از روى كرم به آنها عطا كرد، بخل ورزيدند و (از عمل به پيمان) سرپيچى كردند».
77. «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِى‏قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَبِما كانُوا يَكْذِبُونَ؛
پيمان‏شكنى و دروغگويى؛ صفت نفاق را در دلشان پديد آورده و تا روز ملاقات با خدا، باقى است».
78. «أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْواهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلّامُ الغُيُوبِ؛
مگر نمى‏دانند كه خدا نهان و آشكار آنها را مى‏داند و از اسرارشان با خبر است».
از روزى كه حكومت اسلامى در «مدينه» به‏دست پيامبر اسلام پى‏ريزى شد تا به امروز، دو دشمن نيرومند براى اسلام وجود داشته و دارد:

1. كافران:

مقصود از كافر كسى است كه به خدا و معاد و يا رسالت پيامبر گرامى ايمان نياورده است و مادى و بت‏پرست و اهل كتاب نيز كافرند. اين گروه از دشمنان از آن‏جا كه كاملاً شناخته شده‏اند، تكليف حكومت اسلامى با آنها روشن است و به قرار زير با آنان رفتار مى‏شود:
هرگاه كافر ملحد و يا بت‏پرست دست از الحاد و بت‏پرستى بردارد جزو جامعه اسلامى مى‏گردد و در غير اين صورت در كشور اسلامى براى چنين افراد جايى نيست؛ زيرا كفر بدين معنا بيمارى مهلك و مسرى است كه اگر معالجه نشود، چه بسا عموم مردم را مبتلا مى‏سازد و در نتيجه، اشرف مخلوقات (انسان) به پست‏ترين مرحله كشيده مى‏شود و در برابر هر چوب و فلزى، ذليل و زبون و درهاى ترقى و تعالى بر روى وى بسته مى‏شود و اگر، خداشناس و پيرو يكى از آيين‏هاى آسمانى سابق باشد، او در كشور اسلامى آزاد است و با پرداخت جزيه و التزام به يك سلسله شرايط مى‏تواند تحت الحمايه حكومت اسلامى در آيد.

2. منافقان:

اين دسته خطرناك‏تر از گروه گذاشته‏اند. منافق كسى را گويند كه به اسلام تظاهر مى‏كند، ولى در باطن ايمان ندارد و اعمال ظاهرى او براى فريب دادن مسلمانان است. مسجدسازى آنها براى خدا نيست، به منظور تأسيس مركز سياسى است. اگر در مجامع دينى شركت كنند، غرض اين است كه جاسوسى كنند و اگر با مسلمانان به سوى جبهه جنگ بروند، منظور فراهم آوردن مقدمات شكست مسلمان‏هاست. اين گروه نوعاً افراد حريص و پر توقع و پر مدعا هستند. اگر در غزوات اسلامى غنيمتى به‏دست ارتش اسلامى بيفتد، توقع دارند بزرگ‏ترين سهم به آنها داده شود، اگر رموز و اسرار حكومت اسلامى را بفهمند، فوراً در اختيار دشمنان مى‏گذارند.
مبارزه با اينها از اين نظر مشكل است؛ يعنى به حكم ابراز اسلام، نمى‏شود آنها را از جامعه‏اسلامى طرد كرد و به حكم نفاق و دورويى نمى‏توان به آن اعتماد نمود. آنان اقليتى هستند كه در برابر اكثريت مسلمانان واقعى، به فعاليت‏هاى سرى مشغولند؛ در فكر ايجاد تفرقه در ميان مسلمانانند و به حكم اين كه مسلمانند مى‏توانند در مجالس مسلمانان حاضر شوند و رئيس اسلام را ترور كنند، چنان‏كه منافقان در طريق مراجعت از «تبوك»، قصد جان او را كردند و خواستند در فرصت مخصوصى شتر رسول خدا را رم دهند و او را به قتل برسانند، ولى پيامبر آگاه شد و نقشه آنها را نقش برآب كرد، چنان‏كه خداوند در آيه 74، به اين جريان با جمله «وَهَمُّوا بِمالَمْ يَنالُوا» اشاره مى‏نمايد.

وظيفه مسلمانان در برابر منافقان

حكومت‏هاى امروز، پس از شناسايى مخالفان خود، آنان را به عناوين‏مختلف از ميان مى‏برند و يا در سياه‏چال‏ها شكنجه مى‏دهند، ولى‏دراسلام، قصاص قبل از جنايت صحيح نيست و حاكم عادل اسلامى،هرگاه از تصميم كسى داير بر قتل او آگاه گردد بايد به حكم خرد از اواحتياط كند، ولى هرگز او را نمى‏تواند اعدام نمايد، يا به سياه‏چال‏ها روانه‏سازد. خود قرآن فقط به پيامبر اكرم دستور پرهيز از منافقين را داده‏است:
«هُمُ العَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّى‏ يُؤْفَكُونَ؛
آنها دشمنانند. از آنها پرهيز كن خدا نابودشان سازد، به كجا مى‏روند!».
ولى اسلام در برابر اين گروه كارشكن و مزدور، راه مبارزه منفى را پيش مى‏گيرد و مسلمانان را موظف كرده كه با منافقين با كمال خشونت و غلظت رفتار نمايند، روى خوش به آنها نشان ندهند و معاشرت خود را با ايشان قطع نمايند، اين دستور از آيه «جاهِدِ الكُفّارَ وَالمُنافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ؛ با كافران و منافقان نبرد كن و بر آنها سخت‏گيرى بنما»، استفاده مى‏شود.

معناى مجاهدت در آيه چيست؟

خشونت و غلظت، راه مؤثرى است براى كوبيدن اقليت مفسد در برابر اكثريت متّفق. چه بسا براثر فشار، روح توبه و اصلاح در آنها پديد آيد و جز اين راه ديگرى نيست، زيرا كشتن منافق متظاهر به اسلام، شرعاً صحيح و جايز نيست بنابراين، معناى مجاهدت در آيه «جاهد الكفار و المنافقين» همان كوشش در اصلاح و خنثى نمودن كارهاى منافقين است و در قرآن لفظ مزبور در همين معنا نيز به كار رفته است:
«وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا؛(12)
كسانى كه در راه رسيدن به ما كوشش كنند آنها را به راه‏هاى خود راهنمايى مى‏كنيم».
و اين نوع مبارزه از چهره درهم كشيدن تا آخرين مراحل تنفر و ابراز انزجار، در صدر اسلام، عكس‏العمل خوبى داشت و گاهى سبب مى‏شد كه دسته‏اى از آنها از فعاليت‏هاى ضد دينى خود دست كشيده و به مسلمانان بپيوندند.

مظاهر محبّت و عطوفت در اسلام

هسته مركزى گروه منافق را مردم مدينه تشكيل مى‏دادند، با اين‏كه آنان در پرتو حكومت اسلام شخصيت مادى پيدا كرده و ثروتى به‏دست آورده بودند، ولى از آن‏جا كه حق‏شناس نبودند و شخصيت معنوى نداشتند، به ياد اين نعمت بزرگ نمى‏افتادند و خداوند در آيه هفتادوچهارم آنها را به اين نكته متوجه نموده و مى‏فرمايد: «وَما نَقَمُوا إِلّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ».
يكى از مظاهر علاقه‏مندى اسلام به بازگشت اين افراد اين است كه راه توبه را براى آنان باز گذارده است با اين‏كه سخنان كفرآميز گفته بودند، چنان‏كه جمله «وَلَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ» بيانگر آن است با وجود اين در آيه هفتادوچهارم به توبه دعوتشان نموده و پذيرفته شدن توبه آنها را اعلام مى‏دارد.

دشمن بى‏شخصيت

كسى كه به قول و عهد و ميثاق خود پاى بند نباشد، فاقد شخصيت اخلاقى است. ثبات و بقاى خود را در گرو دروغ‏پردازى، پيمان‏شكنى و كلاهبردارى مى‏داند و اين خود نشانه زبونى و بيچارگى است كه از رقيب مقابل حساب برده و مى‏ترسد و براى حفظ موقعيت خود به هر وسيله ممكن متشبث مى‏شود؛ با جعل اكاذيب و تحريف حقايق، با زير پا گذاردن هرگونه قول و پيمان، شخصيت موهومى براى خود ساخته و بدين‏وسيله از گزند و محاسبه رقيب، خود را محفوظ داشته است.
قسمت اخير آيات فوق، حاكى از عدم شخصيت گروه منافق است. آنان در حضور پيامبر با خدا پيمان مى‏بندند كه هرگاه عطايى نصيب آنها شود؛ حقوق واجب را بدهند خداى مهربان از روى كرم به آنها تفضل مى‏فرمايد، ولى به‏هنگام امتحان، طريق نفاق و دوريى را پيش مى‏گيرند.
مفسران مى‏گويند: اين آيات در حق ثعلبه نازل گرديده است كه از پيامبر خواست دعا نمايد تا خدا به او ثروت مرحمت فرمايد. پيامبر فرمود: «قليل تطيق شكره خير من كثير لا تطيق شكره؛ ثروت كمى كه بتوانى شكرانه آن را به‏جا آورى بهتر از آن ثروت زيادى است كه نتوانى حق آن‏را ادا نمايى». ولى او قول داد كه قيام به وظيفه كرده و حقوق فقرا را رعايت كند. سرانجام پيامبر دعا فرمود، مالى نصيب او گرديد و در تجارت سود فراوانى برد، اداره امور بازرگانى او به قدرى زياد شده كه كم‏كم مجامع دينى راترك گفت. بعد وقت آن رسيد كه از طرف حكومت اسلامى، مأموران جمع‏آورى زكات به اطراف مدينه بروند، زكات اسلامى را جمع كنند. مأموران به سراغ عده‏اى از آن جمله ثعلبه رفتند. او به جهت داشتن احشام زياد در بيرون مدينه به‏سر مى‏برد. او نامه رسول خدا را ديد و از عمل به وظايف اسلامى خوددارى نمود و گفت: زكات اسلامى همان جزيه حكومت‏هاى ايران و روم است، در اين هنگام اين آيات: «وَ مِنْهُم مَنْ عاهَداللَّهُ...(13)» نازل گرديد.
پيامبر اكرم سه چيز را نشانه نفاق دانسته و مى‏فرمايد:
«آية المنافق ثلاثة: إذا حدّث كذب، وإذا وعد أخلف، و إذا ائتُمن خان؛(14)
سه چيز نشانه نفاق است: دروغگويى؛ عهد شكنى؛ خيانت».
اگر كمى بيشتر دقت كنيم خواهيم ديد، كه صفت نفاق (دورويى)، با مظاهر مختلفى بر بيشتر افراد جامعه ما حكومت مى‏كند. چه بسا افرادى ديده مى‏شوند، كه در گرفتارى‏ها متوجه خدا مى‏شوند؛ مثلاً هنگامى كه هواپيما يا ماشين و كشتى آنها با خطر مواجه مى‏گردد، مسافران با چهره‏هاى رنگ پريده خدا خدا مى‏گويند، ناله جان‏گدازشان سخت‏ترين دل‏ها را تكان مى‏دهد، انسان تصور مى‏كند كه اين افراد، در آينده از رهروان حق و حقيقت خواهند بود، ولى پس از نجات يافتن بار ديگر رشته هوس‏رانى را از سر مى‏گيرند.
همواره اين سنخ نفاق در قرآن تذكر داده شده است و يكى از اوصاف بد و زشت قوم فرعون هم همين بوده‏است. در سوره عنكبوت آشكارا اين مطلب را يادآور مى‏شود و مى‏فرمايد:
«فَإِذا رَكِبُوا فِى الفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى البَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُون ؛(15)
هنگامى كه در كشتى مى‏نشينند، خدا را به‏ياد مى‏آرند و چون به ساحل نجات مى‏رسند خدا را فراموش مى‏نمايند و شرك مى‏ورزند».

يك بحث علمى و اخلاقى

دانشمندان مى‏گويند: تمام ملكات فاضله و رذيله با تكرار اعمال در انسان پديد مى‏آيد. هيچ فردى اين ملكات را از شكم مادر همراه خود نمى‏آورد؛ مثلاً ملكه عدالت با تكرار اعمالى كه براساس تقوا و پرهيزكارى باشد در انسان پديد مى‏آيد.
يكى از ملكات رذيله صفت نفاق است و اين صفت نكوهيده با دروغگويى و پيمان‏شكنى مكرر در انسان به صورت ملكه ايجاد مى‏شود و جمله «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِى‏قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» اشاره به اين مطلب است؛ زيرا فاعل فعل، همين پيمان‏شكنى و... است كه از آيات مفهوم مى‏گردد؛ يعنى اين پيمان‏شكنى باعث شده كه ملكه نفاق در آنها تا روز مرگ يا روز قيامت باقى و ثابت بماند و جمله بعدى «بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ» اين مطلب را تأييد مى‏كند.


1 . توبه(9) آيه 55.
2 . فاطر (35) آيه 44.
3 . بقره(2) آيه 217.
4 . زمّر(39) آيه 55.
5 . محمّد(47) آيه 32.
6 . حجرات(49) آيه 2.
7 . آل عمران(3) آيه 104.
8 . آل عمران(3) آيه 110.
9 . حديث را با شرح و توضيح ذكر كرده‏ام.
10 . مائده (5) آيه 51.
11 . آل عمران (3) آيه 34.
12 . عنكبوت(29) آيه 69.
13 . تفسير برهان، ج 2، ص 183.
14 . وسائل الشيعه؛ ج 19، باب 31 از ابواب قصاص نفس، ح 1، ص 55.
15 . عنكبوت(29) آيه 65.