بحرانهاى سياسى حقيقت را روشن مىسازد
42. «لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قاصِداً لَاتََّبعُوكَ
وَلكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ
اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ
إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ؛
اگر بهره و غنيمتى نزديك و سفر كوتاهى بود، تو را پيروى مىكردند. ولى اين مسافت
(از مدينه تا تبوك) به نظرشان دور آمد و به همين زودى سوگند ياد مىكنند كه اگر
توانايى داشتيم با شما در (جهاد) شركت مىنموديم، خود را (با گفتن دروغ) هلاك
مىسازند. خدا مىداند كه آنان دروغگويانند».
43. «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ
صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الكاذِبِينَ؛
خدا از تو بگذرد، چرا پيش از آنكه راستگويان بر تو آشكار شوند و دروغگويان را
بشناسى؛ اجازه دادى».
44. «لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ أَنْ
يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ؛
كسانى كه به خدا و روز ديگر ايمان دارند براى اينكه با مالها و جانهاى خويش جهاد
كنند، از تو اجازه نمىگيرند و يا براى ترك جهاد اذن نمىطلبند، خدا پرهيزگاران را
مىشناسد».
45. «إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ
وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ؛
فقط كسانى كه به خدا و روز ديگر ايمان ندارندو دلهايشان به شك افتاده و در شك خويش
سرگردانند، از تو اجازه (براى مجاهده و يا ترك جهاد) مىخواهند».
46. «وَلَوْ أَرادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِنْ كَرِهَ اللَّهُ
انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ القاعِدِينَ؛
اگر تصميم جهاد داشتند، لوازم آن را آماده مىكردند، ولى خدا حركتشان را مكروه ساخت
و بازشان داشت و گفته شد همچون از كار افتادگان، به خانه بنشينيد».
47. «لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلّا خَبالاً وَلأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ
يَبْغُونَكُم الفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ
بِالظّالِمِينَ؛
اگر با شما بيرون مىآمدند، در كارتان جز تباهى نمىافزودند، در صفوف شما به منظور
فتنه جويى وارد مىشدند و در ميان شما زود باورانى (عرب به افراد دهن بين «سماع»
مىگويد) هستند. خدا ستمكاران را مىشناسد».
48. «لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ حَتّى
جاءَ الحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كارِهُونَ؛
از پيش نيز فتنه جويى كردهاند و كارها را بر تو آشفتهاند، تا اين كه حق پيروز شد
و فرمان خدا با اين كه كراهت داشتند، آشكار گشت».
انقلابات سياسى، بحرانهاى سخت، پيش آمدهاى ناگوار، سنگ محكى است كه پايدار را از
ناپايدار جدا مىسازد، امتحان و آزمايش بهسان كوره داغى است كه طلا و خاك را از هم
جدا مىكرد و مدعيان و طرفداران واقعى را از جرگه منافقان و دروغپردازان جدا
مىنمايد.
در شرايط عادى، كه شانس با حكومت وقت همراه باشد و به تعبير صحيح، امنيت و ثبات
سايهافكن شود، همه دعوى پايدارى و خيرخواهى مىنمايند، غريو سرودهاى نصرت و وفا در
تمام محيط طنين انداز مىگردد؛ ولى اگر ورق برگردد، امنيت در خطر افتد و حملات دشمن
موقعيت دستگاه انتظامى را تهديد نمايد، در چنين موقع، امين و خائن، مؤمن و منافق،
راستگو و گزافگو، از هم جدا شده و شكاف عميقى در ميان افراد پديد مىآيد.
روزى كه اميرمؤمنان (پس از شورش مصريان كه منجر به قتل خليفه سوم گرديد) به خلافت
انتخابى از طرف مسلمانان منصوب گرديد عموم مهاجر و انصار را با پيش آمدهاى ناگوار و
امتحانهاى سخت و آزمايشهاى صعب، تهديد نمود و چنين فرمود:
«والذي بعثه بالحق لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتى يعود
أسفلكم أعلا كم، و أعلاكم أسفلكم؛(1)
سوگند به آن كسى كه پيامبر را بهحق فرستاده، به راستى كه درهم آميخته مىشويد و در
غربال امتحان از هم جدا مىگرديد و بر هم زده مىشويد، مانند برهم زدن كفگير آنچه
را در ديگ طعام است در وقت غليان و جوشش، تا اينكه پستترين شما، به مقام بلندترين
شما و بلندترين شما، به مقام پستترين شما بازگشت نمايد».
هدف آيهها علل تشكيل حزب منافق در مدينه است
علل پيدايش اين حزب سرى و غير رسمى را در مدينه در تفسير آيههاى آينده خواهيد
خواند، مهم اين است كه هدف آيات مورد بحث را روشن كنيم.
دقت در مفاد آيات به خوبى مىرساند كه اعضاى اين حزب از بىوجدانترين افراد بودند؛
زيرا در تمام مجامع دينى حضور بههم مىرساندند و در همه جا به ديانت و ايمان تظاهر
مىنمودند و به همين جهت در همه جريانهايى كه به نفع آنها تمام مىشد، بهره كافى
از غنايم جنگى مىبردند و در نبردهايى شركت مىكردند كه پيروزى مسلمانان در آن نبرد
قطعى بود و چندان نيازى به طى مسافت نداشت. در چنين موارد با مسلمانان به منظور
منافع مادى همكارى مىنمودند، ولى در نبردهايى كه به پيمودن راههاى سخت، آنهم در
هواى گرم و سوزان، نياز داشت، هرگز شركت نمىورزيدند. از آنجا كه كوچكترين
علاقهاى به ايمان و اسلام در كار نبود، از سقوط حكومت جوان اسلام كوچكترين باكى
نداشتند. ولى براى حفظ ظاهر، عذرهايى مىآوردند كه از اعتذارهاى قوم موسى دست كمى
نداشت. آيه 42، براى توضيح همين جريان نازل گرديد و مىرساند كه علت سرپيچىشان اين
بود كه راه تبوك دور بوده و منافعى كه آنان به حصول در مدينه يقين داشتند با منافعى
كه احتمالاً در جبهه جنگ به دست مىآوردند، اصطكاك داشته از اين رو، نشستن در مدينه
را بر خروج ترجيح دادند و اين كه مىگويند: ما قدرت و نيرو نداريم، دروغ مىگويند؛
زيرا اگر مصمم مىشدند مقدمات مسافرت را آماده مىساختند، چنانكه در آيه 46
مىفرمايد: «وَلَوْ أَرادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ؛ اگر تصميم شركت در جهاد
داشتند براى آن لوازمى تهيه مىكردند»، ولى از اول خيال سرپيچى از فرمان رسول خدا
داشتند.
نشانههاى ايمان و نفاق
آيههاى 44 و 45 نشانه واضحى براى تشخيص مؤمن از منافق بيان مىكند و آن اينكه در
چنين لحظات حساس و موقعيت سرنوشتساز، كه پايگاه مسلمانان از طرف ارتش روم در خطر
افتاده، افرادى كه به خداوروزرستاخيزايمان دارند پس از شنيدن فرمان جهاد، دست به
قبضه شمشير مىزنند و بهانههاى بنىاسرائيلى را كنار گذارده و راه جبهه را پيش
مىگيرند، ولى افراد منافق و غيرمؤمن به خدا و روز جزا، با پيش كشيدن بهانهها و
عذرهاى خندهآور به حضور رسولخدا شرفياب شده، اذن مىطلبند كه در اين جهاد شركت
نورزند و در مدينه بمانند. ناگفته پيداست در چنين لحظه حساسى كه ايمان و اسلام در
خطر افتاده، اذن گرفتن براى تقاعد و شركت نورزيدن، نشانه كاملى است بر اينكه ايمان
در قلوبشان وجود ندارد.
از بيان گذشته روشن مىشود كه متعلّق «اذن» در دو آيه مزبور، جهاد در راه خدا نيست،
به اين معنا كه مؤمن براى شركت در جهاد در راه خدا اذن نمىطلبد، ولى منافق پس از
اذن شركت مىكند، بلكه متعلق آن، ترك جهاد و تقاعد و شركت نورزيدن است.(2)
گواه ما براينكه متعلق اذن، همان ترك جهاد است، علاوه بر استقامت مطلب (زيرا اذن
گرفتن براى ترك جهاد در لحظه حساس بهتر مىتواند نشانه نفاق بشود تا از اذن گرفتن
براى جهاد) آيههاى 86 و 93 همين سوره است كه آشكارا متعلق اذن در آنها بيان شده
است، چنانكه مىفرمايد:
«اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ
القاعِدِينَ؛(3)
افراد متمكن از تو اذن مىخواهند و مىگويند: بگذار ما، مانند از كار افتادگان به
خانه بمانيم».
اذن پيامبر مصلحت بود
گروهى كه به عصمت پيامبران اعتقاد ندارند، با آيات مورد بحث بر گفته خود
استدلال نموده و مىگويند: اذن پيامبر در اين جريان برخلاف مصلحت بوده؛ يعنى خطا و
لغزشى بوده كه خدا آن را بخشيده، به گواه توبيخى كه متوجه او نموده و او را مذمت
كرده و فرموده:
«عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ
صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الكاذِبِينَ؛
خدا از تو بگذرد، چرا پيش از آنكه راستگويان بر تو آشكار شوند، و دروغگويان را
بشناسى اجازه دادى».
معلوم مىشود كه پيامبر در اذن دادن به منافقين در مدينه خطاكار بوده، كه خداى او
را از آن عفو فرموده است و گرنه عفو معنا نداشت.
از اين لحاظ برخى كوشيدهاند به منظور حفظ مقام عصمت كه دلايل عقلى و نقلى بر آن
گواهى مىدهند، بگويند اذن رسول خدا، «ترك اولى» بوده است و بهتر اين بود كه اصلاً
اجازه نمىداد و لفظ عفو، همانطورى كه در معصيت بهكار مىرود، در انجام دادن كارى
كه ترك آن بهتر مىباشد نيز استعمال مىشود.
ما تصور مىكنيم كه اصلاً احتياجى به اين جواب نيست و ظاهر آيات در رفع شبهه كافى
است و خود آيات گواه براين است كه اذن رسول خدا، صددرصد صلاح و مقارن با مصلحت بوده
است. شما فرض كنيد كه، رسول خدا به آنها اذن نمىداد و پيامبر خدا آنان را از توقف
در مدينه نهى مىنمود، ولى از دو حال خارج نبود:
1. يا شركت مىكردند و نهى او را اطاعت مىنمودند و در صفوف مسلمانان وارد شده و رو
به سوى جبهه مىآوردند.
2. يا با نهى صريح او مخالفت كرده و از فرمان صريح سر پيچى مىنمودند.
هر دو صورت خالى از مفسده نبود، زيرا اگر در جهاد شركت مىكردند، به تصريح آيه 47
جز تباهى در امور و فتنه جويى، كار ديگرى انجام نمىدادند و اختلاف كلمه و دو دستگى
ميان ارتش پديد مىآوردند و مفسده آن به مراتب بيش از تخلف آنان از جهاد بود.
در صورت دوم، يعنى اگر با نهى پيامبر مخالفت مىنمودند و در مدينه مىماندند، در
اين صورت رعب و عظمت رسول اكرم از بين مىرفت و كمكم جرأت و جسارت منافقان از
مرحله سرى به مراحل ديگرى كشيده مىشد. بنابراين پيامبر با آن بصيرت خدادادى، صلاح
در اين ديد كه اگر منافقان براى توقف در مدينه اذن بطلبند، به آنان اجازه دهد، تا
از شرّ هر دو مفسده آسوده گردد.
منظور از عفو در آيه چيست؟
اين تصور ماست كه هر كجا عرب جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» را بهكار برد ناچار
بايد طرف خطاب مرتكب جرمى شده باشد، در صورتى كه چنين نيست، بلكه جمله مزبور مانند
جملهاى است كه به عنوان تحيت، به خلفا وامرا مىگفتند؛ مانند أصلح اللَّه حال
الأمير، و هرگز معناى آن اين نيست كه حال امير بد است و خدا او را رو بهراه كند،
بلكه اين سنخ گفتارها، تحيت و دعايى بوده كه به يكديگر مىنمودند.
جمله «لِمَ أَذِنْتَ» اگر چه متضمن توبيخ است، ولى حقيقت توبيخ متوجه منافقين
مىباشد نه پيامبر گرامى و مقصود اين است كه وضع منافقان و نفاق و دروغ آنان،
بهقدرى واضح و آشكار است كه آزمايش مختصرى در رفع پرده نفاق آنان كافى است و اگر
تو اذن نمىدادى اين مطلب براى تو آشكار مىگشت.
چنانكه ملاحظه مىفرماييد لبه تيز اعتراض متوجه آنهاست كه آنان افراد دروغگو و لاف
زنى هستند و تو اى رسول خدا، پرده بر دروغ آنها افكندى و اگر اجازه نمىدادى
دروغشان آشكار مىگشت.
اذن ندادن اگر چه مايه جدا سازى مؤمن از منافق بود، ولى اين صراف سكه بود، صراف
ديگر آن، مصلحت مهمتر داشت، همانطور كه بيان گرديد.
مقصود از جمله «لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ» در مورد سرگذشت غزوه است كه تفصيل آن
در گذشته بيان شد.
پيروزى واقعى
49. «وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِى وَلا تَفْتِنِّى أَلا فِى الفِتْنَةِ
سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِينَ؛
برخى از آنها مىگويند: به من اجازه بده و ما را در فته (بلا و مصيبت جنگ) مينداز.
آگاه باش در بلا و محنت افتادهاند، دوزخ فراگير كافران است».
50. «إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ
أَخَذنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ؛
اگر حادثه خوش به تو رسد آنها را غمگين مىسازد، و اگر تو را مصيبتى برسد گويند: ما
كار خودمان (احتياط و عدم شركت در جهاد) را قبلاً انجام دادهايم و شادمان بر
مىگردند».
51. «قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعلَى
اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ؛
بگو: جز آنچه خدا براى ما مقدر فرموده چيزى بهما نمىرسد و او ولىّ ماست و مؤمنان
بايد به خدا توكل كنند».
52. «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلّا إِحْدى الحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ
نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ
بِأَيْدِينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتُرَبِّصُونَ؛
بگو: درباره ما جز وقوع يكى از دو نيكى، چيز ديگرى را انتظار نمىبريد، ولى ما
درباره شما انتظار داريم كه عذابى از جانب خدا و يا به دست ما به شما برسد، پس در
انتظار (عذاب) باشيد، كه ما نيز در انتظار بهسر مىبريم».
كسانى كه در نبردها و مبارزههاى خود، محرك معنوى دارند، و جنگ و ستيز آنها براى
خداست و از روى ايمان به هدف، دست به سلاح مىزنند و به منظور جلب رضاى خدا و نيل
به درجات بزرگ سراى ديگر مبارزه مىكنند، همواره پيروزند، خواه بكشند و يا كشته
شوند و هرگز در قاموس زندگى چنين افرادى، لفظ شكست وجود ندارد؛ زيرا اين گروه،
معتقدند اگر فتح و پيشروى ظاهرى نصيب ما نگردد زندگى جاويدانى نصيب ما خواهد شد و
اگر كشته شويم، فقط زندگى دنيوى و مادى خود را از دست مىدهيم، ولى در برابر آن،
نخستين فصل سعادت به روى ما گشوده خواهدشد.
اين طرز تفكر را پيامبران آسمانى به آنها تعليم دادهاند و شالوده دعوت تمام معلمان
الهى همين است و در آياتى كه درباره جهاد وارد شده، اين مطلب كاملاً محسوس و روشن
است. از آن جمله آيه زير است.
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ
لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ
وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْراةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرآنِ وَمَنْ أَوْفى
بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بايَعْتُمْ بِهِ
وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛(4)
خدا از مؤمنان جانها و مالهايشان را در برابر بهشت خريده است؛ آنان در راه خدا
جنگ مىكنند، مىكشند و كشته مىشوند. بهشت وعده محققى است كه در تورات و انجيل و
قرآن به آنها دادهشدهاست، چه كسى است كه از خدا به پيمان خود وفادارتر باشد؟ و
اين است كاميابى بزرگ».
توضيح آيات مورد بحث
آيه پنجاهم، متضمن گفتار و تصور خام منافقان است و دو آيه بعدى در حقيقت بهمنزله
پاسخ و ابطال گمان آنهاست. از آنجا كه منافقان در باطن، دشمنان اسلام بودند و از
ترس به اسلام تظاهر مىنمودند، از اين جهت پيروزى مسلمانان در جبهههاى جنگ، آنان
را غمگين مىساخت و از لطمه و خسارتهايى كه بر مسلمانان وارد مىشد بسيار مسرور
مىگشتند. اين مطلب از لابهلاى سخنان و نگاههاى مرموزشان هويدا مىگشت و مقصود از
جمله «يَقُولُوا قَدْ أَخَذنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ؛ مىگويند ما احتياط خود را
كردهايم» اين است كه ما بهوسيله ترك جهاد و ماندن در مدينه احتياط و پيش بينى خود
را كردهايم؛ احتمال دارد كه منظور اين باشد از آنجا كه مشركين عرب مىدانند كه ما
با آنها همراز هستيم و اسلام ما جز تظاهر چيز ديگرى نيست از اين رو اگر آنها پيروز
شوند، حزب منافق از خطرهاى جانى و مالى مصون خواهد ماند و مقصود از جمله «قَدْ
أَخَذنا أَمْرَنا؛ ما احتياط خود را كردهايم» اين است كه ما علاقه خود را به
مشركين رسانيدهايم.
پاسخ قرآن در اينباره
قرآن در مقابل پندار پوچ منافقان به دو پاسخ اشاره مىنمايد: 1. در ابتدا
قانونى كلى و ناموسى عمومى و غير قابل تغيير را به گوش جهانيان و بالأخص حزب منافق
مىرساند و آن اينكه، تمام حوادث و جريانهاى كوچك و بزرگ، در تمام زمانها و
دورانها، در ميان همه ملتها به خواست خدا و اراده قطعى و حتمى او انجام مىگيرد؛
نظام موجودات از مظاهر برجسته آن مانند كهكشان گرفته، تا ريزترين مظهر هستى در قبضه
اراده و خواست اوست. فتح و پيروزى، مغلوبيت و عقبنشينى جملگى در دست اوست و تا او
نخواهد يكى غالب و ديگرى مغلوب نمىگردد و اينكه شما منافقان پيوسته سرشكستگى و
سقوط ما را مىخواهيد كوچكترين تأثيرى در وضع ما نخواهد داشت، بلكه بايد ديد، خدا
درباره ما چه خواسته و سرنوشت ما در قضاى الهى چيست؟ آيه پنجاه و يكم اشاره به همين
مطلب دارد:
«قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا؛
بگو: جز آنچه خدا در حق ما مقدر نموده چيز ديگرى بهما نخواهد رسيد».
سپس علت اين مطلب را با جمله «هُوَ مَوْلينا؛ خدا، ولىّ مطلق ماست» و درباره ما به
هرگونه تصرف از خود ما، اولى است و ما هم به غير او اعتماد نداريم؛ بيان مىفرمايد:
و در برخى از آيهها اين ناموس كلى را به عبارت ديگر فرموده و آن اينكه، تمام
حوادث اين جهان پيش از آنكه جامه عمل به خود بپوشند، حدّ و حدود آنها در كتابى
معين شده است، چنانكه مىفرمايد:
«ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِى الأَرْضِ وَلا فِى أَنْفُسِكُمْ إِلّا فِى كِتابٍ
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ؛(5)
هيچ مصيبتى در زمين و نفوس شما رخ نمىدهد، مگر اينكه پيش از آنكه آن را بهوجود
آريم، در نامهاى(كتاب) مقدّر نموده و اين براى خدا آسان است».
و در آيه ديگر مىفرمايد:
«ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلّا بِإِذنِ اللَّهِ؛(6)
مصايب به خواست خدا انجام مىگيرد».
روى اين اساس مؤمنان نبايد براى خوشحالى و بدحالى دشمنان ارزش قائل شوند، زيرا
سرچشمه كار جاى دگر است.
2. اين پاسخ، مطلبى است كه آيه پنجاه و دوم متضمن آن است و آن همان است كه، به
عنوان پيشگفتار به توضيح آن پرداختيم و گفته شد: اساس تمام دعوت پيامبران روى همان
است و هرگز در قاموس انبيا، لفظ مغلوبيت در كار نيست و پيوسته در انتظار يكى از دو
مطلب، يكى از دو نيكى (إحدَى الْحُسْنَيَيْن) هستند؛ يا پيروزى ظاهرى و نشر حقايق و
اشاعه كلمه توحيد و يا پيروزى باطنى و تحصيل رضاى الهى و كسب درجات اخروى و زندگى
هميشگى. مسلمانان معتقدند كه پيوسته آنان پيروز و نيك فرجام هستند و همواره يكى از
دو نيكى در انتظار آنهاست؛ ولى منافقان و كافران را يكى از دو حادثه بد و ناگوار
تهديد مىكند يا در اين جهان به دست مؤمنان نابود مىگردند و يا در سراى دگر به
سرنوشت سوء كردار خود مىرسند، پس در هر حال فنا و شكست آنها قطعى است.
در پايان به توضيح جمله «وَ لا تَفْتِنّى» كه در آيه چهلونهم وارد شدهاست
مىپردازيم. آنچه به نظر مىرسد اين است كه مقصود از فتنه در اين آيه، همان محنت و
بلا و مصيبت است؛ زيرا مسافرت در تابستان، آنهم در نقاط گرمسير و بىآب، سراسر
محنت است و بلا، چنانكه خود منافقان بنا به نقل قرآن مىگفتند: «لا تَنْفِروا فِى
الْحَرِّ؛ در فصل گرما كوچ نكنيد». خدا در پاسخ اعتذار آنها مىگويد: «أَلا فِى
الْفِتْنَة سَقَطُوا؛ سرانجام، بلا دامنگير آنهاست» و هرگاه از بلاهاى دنيوى فرار
كنند؛ به بلاى اخروى و محنتهاى سراى دگر، دچار خواهند شد. بنابراين جمله «وَإِنَّ
جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِينَ» به منظور توضيح همين بلاها وارد شدهاست.
احتمال ديگر اينكه، جمله «وَ لا تَفْتِنّى» به معناى «ما را گول نزن و فريب مده و
مغرور نساز» باشد؛ زيرا گويا پيامبر در تحريك مردم به جهاد، سخن از غنايم با ارزش
روميان به ميان آورده بود و از اين راه آنان را تهييج مىنمودهاست در چنين حالت
برخى از منافقان به پيامبر مىگفتند: يا رسول اللَّه، ما را با توصيف غنايم فريب
مده. قرآن در پاسخ آنها مىفرمايد: «ألا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا؛ سرانجام شماگول
خوردهايد و غرور كفر و ضلالت شما را فرا گرفته است»، ولى احتمال نخستين در نظر ما
صحيحتر و استوارتر است.
همه چيز براى خدا
53. «قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ
كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ؛
به آنها بگو: خواه از روى ميل و رغبت انفاق كنيد يا به كراهت؛ هرگز از شما پذيرفته
نخواهد شد؛ زيرا شما گروه فاسقى بوديد».
54. «وَما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلّا أَنَّهُمْ
كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلايَأْتُونَ الصَّلوةَ إِلّا وَهُمْ كُسالى
وَلا يُنْفِقُونَ إِلّا وَهُمْ كارِهُونَ؛
جهت اينكه انفاق آنها پذيرفته نشدهاست، اين است كه آنها به خدا و رسول او كفر
ورزيدهاند (منكر شداند) و نماز را با حالت كسالت بهجا مىآورند و (در راه خدا) به
كراهت و بىرغبتى انفاق مىنمايند».
55. «فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ
لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الحَيوةِ الدُّنْيا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ
كافِرُونَ؛
اموال و اولاد آنها موجب اعجاب تو نگردد، خدا مىخواهد بهوسيله آنها در دنيا
عذابشان كند و در حال كفر جان بدهند».
56. «وَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَما هُمْ مِنْكُمْ
وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ؛
به خدا سوگند ياد مىكنند كه آنها از شما هستند؛ ولى (دروغ مىگويند) هرگز از شما
نيستند، بلكه آنان گروهى هستند كه (از نيروى شما) مىترسند».
57. «لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ
وَهُمْ يَجْمَحُونَ؛
هرگاه پناهگاه و مخفىگاهى پيدا كنند و يا گريزگاهى بهدست آورند، با كمال سرعت به
سوى آن روى آورند».
نقاط قابل دقت در آيات فوق
1. چرا انفاق منافقان پذيرفته نشد؟
2. چرا ثروت و فرزندان براى آنان وسيله سعادت نيست؟
3. دروغپردازى منافقان براثر ترس از نيروى مسلمانان بود.
جاى شك و ترديد نيست كه طبقه متمكن و قدرتمند اجتماع، بايد در فكر افراد بيچاره و
افتاده باشد و هرگاه بلاى آسمانى و زمينى دامنگير گوشهاى از آنان شد بايد با تمام
نيرو به كمك آسيبديدگان شتافت و خرابىها را ترميم نمود.
ولى در اين باره بايد انديشيد كه محرك انسان بر انجام اين كارها، چه چيز بايد باشد.
دراين جا مىتوان يكى از مشخصات اخلاق اسلامى را باز شناخت و آن را از اخلاق مادى
كه بر انتفاع و سودجويى استوار است تميز داد؛ زيرا اسلام هر عمل نيك و هر نيكوكارى
را نمىپذيرد و به هر كار خير و نيك اجر و ثواب نمىدهد و تا كار نيك و عمل سودمند
با يك سلسله شرايط، توأم نباشد در مكتب قرآن ارزشى ندارد، با اين توضيح كه، گروهى
تصور مىكنند رمز زندگى آرام، رسيدگى به طبقه افتاده و رنجديده است و براى آسوده
زندگى كردن بايد به وضع طبقه كارگر و بيچاره رسيدگى كرد و تا آنجا كه ممكن است؛
رضايت خاطرشان را بهدست آورد؛ زيرا در غير اين صورت، طبقه زحمتكش برضد ثروتمندان
شورش مىكنند و زندگى آرام آنها را بههم مىزنند. ثروتمندان براى بقاى رفاه خود،
بايد مراكزى از قبيل بيمارستان و پرورشگاه و مدارس براى عموم بسازند و يا كارگران
را در درآمد مؤسسات بزرگ صنعتى شريك سازند، تا رضايت طبقه رنجبر تأمين شود.
اين طرز تفكر، يك نوع طرز فكر مادى و نمايانگر اصول اخلاقى مادى است؛ زيرا فرد
نيكوكار از آنجا كه خود را دوست مىدارد و به نفسانيات و ارضاى غرايز جسمانى خود
كاملاً علاقهمند است و نيل به آمال و آرزوهاى مادى خود را رهين تعاون و دستگيرى از
طبقه منحط اجتماع مىداند، از اين لحاظ، دست به انفاق و تعاون و تأسيس مؤسسات خيريه
مىزند و اگر ما بخواهيم اين مطلب را در جمله كوتاهى بگنجانيم بايد بگوييم اين طرز
تفكر عبارتاست از: «خدمت به اجتماع در پرتو حب ذات و بقاى شخصيت». اين طرز تفكر دو
ضرر اساسى دارد:
الف) هرگاه تمام خدمات ما در پرتو علايق شخصى صورت پذيرد، در حقيقت بايد ديگر ملكات
فاضله انسانى ناديده گرفته شود و براى رحم و مروّت و شفقت و عواطف و علايق انسانى
مفهومى نباشد؛ در اين موقع حيوانى شدهايم كه تمام هستى را براى خود خواسته و غير
از حبّ ذات، هدفى ديگر نخواهيم داشت، بلكه مىتوان گفت كه در ميان چار پايان و
پرندگان، مظاهرى براى اين خصال حميده پيدا مىشود، ولى انسان با آن كمالات و آن
صفات عالى، خود را به قدرى تنزّل دهد كه كمتر از حيوان مىگردد.
ب) بهطور مسلّم كمكها و تعاونهايى كه ريشه آنها را علايق شخصى تشكيل دهد، دوام
پذير نيست؛ زيرا هرگاه ثروتمندان موقعيت خود را محكم و استوار ببينند ديگر هيچ
محّركى براى تأسيس مؤسسات خيريه و شركتهاى تعاونى نخواهند داشت و ناچار بايد طبقه
افتاده، با وضع رقّت بارى به سر ببرند.
به جهت چنين فكر ماديى است كه امروز، دارندگان اخلاق مادى براى گردآورى اعانه براى
مصيبتزدگان مجالس جشن ترتيب مىدهند و درآمد آن را به مصيبت زدگان مختص
مىگردانند.
اين همان روح مادّيگرى و حبّ ذات و شخص پرستى است؛ كه حاضر نيست دينارى در رفع
نيازمندىهاى دردمندان خرج كند، مگر در آنجا كه در برابر آن نفع شخصى و لذت نفسانى
داشته باشد، در حالى كه ضرر اخلاقى اين موضوع از منافع اقتصادى آن به مراتب بيشتر
است.
عالىترين برنامههاى انسانى
اسلام كه مكتب عالى انسانى و اخلاقى است، مىگويد تمام كمكها بايد ريشهاى معنوى و
محرك خدايى داشته باشد. اسلام علاوه بر رفاه مستمندان به پرورش فضايل اخلاقى و
سجاياى انسانى، علاقه تامى دارد و انفاق را در تحت شرايط معينى مىپذيرد. كردار
افراد رياكار را باطل مىداند و اعمال كسانى را كه محرك آنها جلب توجه مردم و تثبيت
خوشنامى خود مىباشد، پوچ و بىارزش مىشمرد.
اسلام معتقد است بايد سرچشمه تمام كارهاى نيك، خدا و جلب رضايت او باشد و با اين
حالت، ديون واجب و مستحب خود را ادا كنند.
در آيههاى 53 و 54 مىفرمايد: انفاق مردان منافق قبول نمىشود؛ زيرا آنان:
«كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و محرك خدايى ندارند و تمام كارهاى نيك را از
روى كرامت و بى رغبتى و ترس از حكومت اسلام صورت مىدهند.
آيا ثروت و فرزندان منافقان، وسيله عذابند؟
بىشك بايدگفت: ثروت و فرزند از امورى هستند كه سود و ضرر آن با هم توأمند.
هرگاه ثروت در طريق عبوديت و تحصيل بندگى و كسب فضايل اخلاقى و رفع نيازمندىهاى
خويش و ديگران بهكار رود طبعاً عامل سعادت و رفاه خواهدبود. ولى اگر مقصود از جمع
ثروت، فقط اندوختن اموال باشد و در طريق تحصيل آن، جهات اخلاقى و وجدانى رعايت
نشود، در اين صورت نه تنها عامل سعادت نخواهد بود، بلكه مايه بدبختى شمرده مىشود؛
زيرا عمر گرانبها را در تحصيل متاعى صرف كرده كه هرگز دوام ندارد.
هرگاه آدمى دنيا را هدف قرار دهد نه وسيله، پيوسته خود را در كشاكش نيروهاى مختلف
قرار خواهد داد، شب و روز آسوده نخواهد نشست، در خواب و بيدارى نقشه زيادى و فزونى
آن را خواهد كشيد و در يك عذاب روحى حرص و آز، معذب خواهد بود و هر چه ارقام ثروت
بالا رود، ولع شديدى در خود احساس خواهد نمود و در نتيجه چيزى عايد او خواهد شد كه
دوام و ثبات ندارد. حقا كه اين زندگى همان زندگى «ضنك» است كه قرآن مجيد درباره
دنياپرستان فرمودهاست:
«وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ
القِيامَةِ؛(7)
اگر كسى از ياد خدا روى گرداند يك زندگانى سخت و تنگ، نصيب وى خواهد شد و در روز
رستاخيز نابينا محشور مىشود».
مقصود از زندگى سخت و تنگ، اين نيست كه از نظر زندگى، لنگ و بيچاره گردد بلكه
منظور، همان عذابهاى روحى است كه پيوسته با چنين افرادى دست بهگريبان است و با
داشتن ثروت سرشار، هنوز ميدان زندگى را براى خود تنگ ديده در فكر اقليم ديگر است.
بهطور مسلم، چشمپوشى از دنيا براى چنين افراد در لحظه مرگ، بسيار ناگوار و صعب
خواهد بود. از اين نظر قرآن مىفرمايد: اى رسول خدا، ثروت و اولاد به حسب ظاهر براى
منافقان وسيله نعمت است، ولى در حقيقت نقمت و عوامل بد بختى است: «فَلا تُعْجِبْكَ
أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِى
الحَيوةِ الدُّنْيا...».
آيههاى 55 و 56 به دروغپردازى منافقان اشاره مىنمايد و تظاهر آنان را به اسلام،
صورى مىداند و مىفرمايد: علت توقف آنان در مركز اسلام(مدينه) از اين نظر است كه
گريزگاهى ندارند.
نظام مالى در اسلام
58. «وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا
وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ؛
برخى از آنها (در تقسيم زكات) بر تو خرده مىگيرند، هرگاه بهرهمند شوند خوشحال
مىگردند و اگر بى نصيب شوند آنگاه خشمگين مىشوند».
59. «وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقالُوا حَسْبُنَا
اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللَّهِ
راغِبُونَ؛
هرگاه آنها (منافقان) به آنچه خدا و رسول او داده راضى مىشدند و مىگفتند: خدا ما
را كفايت مىكند و خدا و پيامبر او از كرم خويش به ما عطا مىنمايند و ما به سوى او
متوجه هستيم (به نفع آنها بود)».
60. «إِنَّما الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالمَساكِينِ وَالعامِلِينَ عَلَيْها
وَالمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقابِ وَالغارِمِينَ وَفِى سَبِيلِ اللَّهِ
وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
زكات به فقيران، مساكين، عاملان زكات (كسانى كه مأمور جمعآورى زكاتند)؛ اشخاصى كه
با دادن زكات قلوب آنها متوجه اسلام مىشود، براى آزاد كردن بندگان و (تأمين بدهى)
بدهكاران و در راه خدا (كارهاى نيك) واماندگان در راه تعلق دارد؛ اين قرارى است از
جانب خدا و او دانا و حكيم است».
زكات اسلامى به اصطلاح امروز، همان مالياتى است كه تحت شرايط مخصوصى برمكلفين واجب
مىشود و مصارف آن، همان است كه در آيه شصتم بيان شده است و حكومت اسلامى بايد با
وسايلى كه در اختيار دارد، آن را جمعآورى كند و نيازمندىهاى جامعه اسلامى را
برطرف سازد.
اسلام با وضع قانون زكات توانسته است به قسمتى از نيازمندىهاى اجتماع، پاسخ بگويد.
هرگاه دولتهاى اسلامى با برنامه صحيح تحت نظر مجتهدى عادل و بينا به جمعآورى زكات
از طبقاتى كه زكات بر آنها واجب مىشود دست مىزدند، امروز دچار اين گرفتارىها
نمىشدند و دست گدايى به سوى بيگانگان براى اخذ وامهاى دراز مدت نمىنمودند و
چنانكه رسول خدا فرموده است از خود اجتماع مىگرفتند و درباره همان مجتمع بهكار
مىبردند: «تؤخذ من أغنيائهم فتردّ على فقرائهم».
اسلام به گرفتن مقدارى از اموال مردم به عنوان زكات، پارهاى از شؤوناجتماعى را،
كه اكنون در زير به آنها اشاره مىشود، مرمت نمودهاست:
1. سطح زندگى طبقات افتاده و تهى دست (فقيران و مساكين) را بالا برده و قدرت خريد و
وسايل كسب و توليد جنس را در اختيار اين گروه، كه در شرف نابودى بودند، گذارده است.
2. اعتبار حقوق برخى از كارمندان خود را كه در دايره مالى اسلام و جمعآورى زكات و
حمل و نقل و تقسيم آن انجام وظيفه مىنمايند؛ تأمين بودجه و اعتبار آن براى دولت
اسلامى بىمشقت خواهد بود و در آيه از آنان با عنوان «عاملين زكات» يادشدهاست.
3. بودجه ارتش و بهدارى و فرهنگ از همين راه تأمين مىگردد و اين مطلب در آيه تحت
عنوان «فى سَبيلِ اللَّه» گفته شده است.
علاوه بر اين دولت اسلامى، گاهى لازم مىبيند كه به گروهى از بيگانگان كمكهاى
بلاعوض كند، تا در مواقع مخصوصى از وجود و عواطف و حسن روابطشان استفاده كند. از
اين جهت يكى از مصارف زكات، «اَلْمُؤلّفة قُلُوبِهِمْ» است كه بعداً به معناى آن
اشاره خواهيم نمود.
گذشته از اينها در ميان جامعه كسانى پيدا مىشوند با اينكه فقير و مسكين نيستند
ولى لازم است از طرف افراد جامعه به آنها كمك شود، مانند بدهكاران كه در اثر
پيشآمدهايى سرمايههاى خود را از دست داده و قدرت به پرداخت قرض خود را ندارند و
يا مانند «واماندگان در راه» كه دست آنها از ميهن و ثروت كوتاه گشته و دچار مضيقه
مالى شدهاند و نيازمندى چنين افرادى امروز از ناحيه بودجه شهردارى تأمين مىشود،
ولى اسلام تمام آنها را از راه زكات تأمين نمودهاست. قانون مزبور با درنظر گرفتن
شرايطى مىتواند بسيارى از مشكلات را حل كند:
اولاً، بايد روح ايمان به خدا و ترس از عواقب بد ترك اين فريضه، در پرداخت كنندگان
زكات قوى باشد كه با كمال ميل و رغبت، زكات مال خود را در اختيار مسؤولان شرعى
ماليات بگذارند و دراين باره خلاف و دروغ نگويند.
ثانياً، روح امانتدارى و حفظ اموال عمومى در كارمندان و كارگران دايره دارايى
اسلام، بيش از همه وجود داشته باشد و گرنه راه بسيار آسانى براى دزدى و چپاولگرى
خواهد بود.
بالاتر از اين دو شرط، اين است كه جامعه اسلامى با طبقات مختلفى كه دارد، روش صحيحى
براى زندگى خود داشته باشند؛ تجملات و تشريفات بىجا را تا سرحدّ امكان از زندگى
حذف و روح اعتدال و صرفه جويى را در خود تقويت نمايند تا هماهنگى صحيحى ميان فقيران
و مساكين و كارمندان و ارتشيان و فرهنگيان و ... بهوجود آيد و عوامل ثبات فكر و
بلندى روح در تمام افراد، مستقر گردد.
شأن نزول آيههاى مورد بحث
يكى از علل تظاهر به كارهاى دينى حزب منافق، اين بود كه از غنايم و زكات اسلامى
بهرهاى ببرند و چون از مصارف هشتگانه زكات بيرون بودند پيامبر اكرم درخواست آنها
را رد مىنمود و آنان ناراحت مىشدند.
روزى پيامبرگرامى زكاتى را تقسيم مىكرد، ثروتمندان منافق در وقت تقسيم حاضر بودند،
تصور مىكردند كه سهمى خواهند برد ولى پيامبر تمام آنها را ميان فقيران تقسيم نمود
و چيزى بديشان نداد. در اين اثنا ذوالخويصره تميمى، كه بعدها در سلك خوارج درآمد،
جلو آمد و عرض كرد: «اعدل يا رسول اللَّه؛ روش عدالت پيشگير». رسول خدا از سخن
بىجا و مغرضانه او كمى ناراحت شد و فرمود: «ويلك من يعدل إذا لم أعدل؛ واى بر تو!
هرگاه (من با داشتن مقام رسالت) عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟» يكى از اصحاب
بلند شد و درخواست كرد كه او را براثر اين جسارت مجازات كند. حضرتش اجازه نداد و از
آينده تاريك معترض گزارش داد و فرمود كه، اين مرد به گروهى مىپيوندد كه از دين خدا
بيرون مىروند بهسان تيرى كه از چله كمان رها مىشود.
آيه پنجاهوششم، پرده از اسرار اين گروه برمىدارد كه اين حزب مادى از آنجا كه
علاقهاى به معنويات اسلام ندارد؛ هر موقع منافع شخصى آنها در خطر افتد دستگاه
تخريبى و تبليغى خود را عليه اسلام راه مىاندازند.
اين گونه عمل اختصاصى به منافق ندارد
اين حقيقتى است كه اختصاص به منافق ندارد؛ بلكه منافق به عنوان يك مصداق بارز
معرفى شده است. بنابراين هر گروهى كه با انگيزههاى مادى از دستگاهى حمايت مىكنند،
تا آن روز حاضرند قلم و بيان و فعاليتهاى خود را به نفع آن دستگاه به كار ببرند كه
منافع خود را در ترويج و ثبات دستگاه احساس كنند، ولى اگر روزى از دستگاه رانده
شوند و ريشههاى حياتى و رگهاى منافعشان بريده شود، در اين صورت فرشته ملكوتى را
هيولايى ترسناك معرفى مىكنند و حداكثر كوشش خودرا بهكار مىبرند كه مردم را به
دستگاه بدبين سازند و هر چه زودتر سازمان آن فرو ريزد.
روى اين اساس است كه امام صادق(ع) به اسحاق بن غالب مىفرمايد: «يا اسحق! كم ترى
أهل هذه الآية؛ به نظر تو چه افرادى مشمول اين آيه (آيه 58) هستند؟». سپس خود حضرت
مبادرت به جواب نموده فرمود: «هم أكثر من ثلثي الناس؛ بيش از دوسوم جمعيت جزء اين
دسته هستند».
سالار شهيدان حضرت حسين بن على(ع) مىفرمايد:
«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على ألسنتهم، يحوطونه ما درّت به معايشهم. فإذا
محّصوا بالبلاء قلّ الديانون؛
مردم بنده دنيا هستند، دين روى زبان آنها قرار گرفته است. به آن در زبان تظاهر
مىكنند، تا روزى كه زندگى آنان را اداره مىنمايد. وقتى آزموده شدند افراد ديندار
بسيار كم است».
پاسخ قرآن به اعتراض منافقان
قرآن به اعتراض آنها دو پاسخ مىدهد:
1. بهسان طبيبى روانى، برنامه تربيتى خاصى در اختيار آنها مىگذارد و آن، همان
حالت رضا به داده خداست و اين بزرگترين كمالى است كه انسان در دوره زندگى خود
مىتواند بهدست آورد و زير سايه همين صفت كمال، بسيارى از افكار شيطانى را
مىتواند از خود دور كند. چنين فردى هرگز چشم به مال ديگرى نمىدوزد، فكر غارت و
چپاول و دست برد در مغز او راه نمىيابد؛ زيرا راضى به تقدير الهى است و جمله
«وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ». تا آخر، اشاره به اين مطلب است.
2. اعلام مىدارد كه پيامبر از تشريع الهى پيروى مىكند و اختيارى از خود ندارد و
در تقنين الهى فقط زكات در هشت مورد مصرف مىشود و حزب ثروتمند منافق، در هيچ كدام
داخل نيست.
در پايان چند نكتهاى را تذكر مىدهيم:
1. «لمز» در لغت به معناى خردهگيرى است، خواه در حضور و خواه در پشت سر، ولى «همز»
خردهگيرى در غياب را گويند.
2. ماده «رغب» هرگاه با حرف «الى» و يا «فى» و يا بدون آنها بهكار رود مقصود از آن
ميل و توجه و شوق است و هرگاه با حرف «عن» استعمال شود، به معناى اعراض خواهد بود؛
مانند:
«وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛
از طريقه ابراهيم اعراض نمىكند مگر كسى تن به خوارى و ذلت دهد».
و در آيه مورد بحث مقصود از «إلَى اللَّهِ راغِبُون» مقصود همان معناى اولى است.
3. در قرآن فقط در همين آيه، لفظ «مسكين و فقير» با هم آورده شدهاست و دانشمندان
درباره فرق اين دو لفظ، گفتگوهاى فراوانى دارند كه بيشتر آنها متكى به گواه محكمى
نيست و روشنتر از همه آناست كه در برخى از روايات وارد شدهاست كه، «فقير» كسى
است كه تهى دست و قدرت اداره زندگى را نداشته باشد، ولى «مسكين» نوع خاصى از فقير
است كه فقر و فاقه او به سرحدّ پريشانى برسد، بنابراين افراد فقيرى كه براثر شدت
فقر آبروى خود را مىريزند و در خانه هرلئيم و كريمى مىروند و يا علاوه بر فقر با
نابينايى و زمينگيرى دست به گريبان هستند، اينان مساكين از فقرا هستند.
4. درباره مصارف هشتگانه دو مورد را با حرف «فى» بيان كردهاست؛ مانند «فى
الرِّقابِ وَ فى سَبيلِ اللَّهِ» و باقىمانده با حرف «لام» - كه مفيد ملكيت و يا
اختصاص است. نكته آن اين است كه دو مورد پيش، درباره مصرف زكات است نه مالك زكات و
از اين نظر نام آنها را جهت مصرف گذاردهاند، ولى موارد ششگانه ديگر، مانند فقيران
و ...، مالك زكاتند و يا زكات از آن آنهاست و لذا با «لام» وارد شدهاند. البته حرف
«لام» فقط در ظاهر كلمه «فقراء» وارد شده و در باقى اصناف پنجگانه به خاطر عطف بر
«فقراء» در تقدير است.
خوش بينى
61. «وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ
أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ
لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ
أَلِيمٌ؛
برخى از منافقان پيامبر را اذيت مىكنند و مىگويند: او خوش باور است. بگو: اين
حالت به نفع شماست به خدا ايمان دارد (به سخنان او گوش فرا مىدهد) و مؤمنان را
تصديق مىكند و براى كسانى كه ايمان آوردهاند رحمت است، براى اشخاصى كه پيامبر را
اذيت مىكنند عذاب دردناك مقرر است».
62. «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ
أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ؛
سوگند به خدا ياد مىكنند كه شما را راضى كنند، اگر ايمان دارند بهتر بود كه خدا و
رسول او را راضى كنند».
63. «أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّه مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ
نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها ذلِكَ الخِزْىُ العَظِيمُ؛
مگر نمىدانند كه هر كس با خدا و پيامبر او مخالفت كند؛ سزاى او آتش دوزخ است كه
هميشه در آن هست و اين خود خوارى بزرگى است».
64. «يَحْذَرُ المُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما
فِىقُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ماتَحْذَرُونَ؛
منافقان مىترسند كه درباره آنها سورهاى نازل گردد و از آنچه در دل دارند خبر
دهد. بگو: استهزا كنيد؛ خدا آنچه را از آشكار شدن آن مىترسيد آشكار خواهد نمود».
65. «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ
أبِاللَّهِ وَآياتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزُِؤنَ؛
اگر از آنها بپرسى (كه چرا در عقبه موضع گرفته بوديد) مىگويند: تفريح مىكرديم.
بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرش را استهزا مىكرديد؟!».
66. «لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ
طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبُ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ؛
عذر مىآريد؛ زيرا پس از ايمان آوردنتان كافر شدهايد. اگر گروهى از شما را ببخشيم
(كه توبه واقعى نمودهاند) گروه ديگرى را عذاب خواهيم نمود؛ زيرا آنان مجرمند».
يكى از دستورهاى عالى اسلام اين است كه مؤمنان بايد به يكديگر حسن ظن داشته و
خوشبين باشند و تا آنجا كه امكان دارد، كردار و رفتار همكيشان خود را به صورت
صحيح تفسير كنند خصوصاً كارهايى كه مىتواند به دو گونه انجام گيرد؛ يعنى تا گواه
قطعى و يا اطمينان بخش بر نامشروع بودن عمل نباشد آن را برفساد حمل نكنند.
روى اين اساس ناچاريم، كارهاى فردى و اجتماعى مسلمانان را به طرز مشروع تفسير كنيم
و هرگاه در افعال و گفتار آن ترديد ورزيديم؛ آنها را صحيح و پابرجا و مغرضانه تلقى
نكنيم، چنانكه درزبان مسلمانان گفته مىشود كه بايد فعل مؤمن را حمل برصحت نمود.
اين خصيصه اسلامى همان است كه امروز از آن به خوشبينى تعبير مىآورند؛ يعنى بايد
كارى كرد كه استاد به شاگرد، شاگرد به استاد، كارفرما به كارگر، كارگر به كارفرما،
ملت به دستگاه حاكمه و بالعكس، خوشبين باشند.
البته تصور نشود كه منظور از اين صفت اين است كه، هر كس هر چه گفت بايد آن را
صددرصد صحيح و پا بر جا بدانيم و ديگر دنبال تحقيق و جستجو نرويم؛ زيرا اين نه تنها
خصيصه عالى انسانى نيست، بلكه موجب فساد و تباهى اجتماع، بههم خوردن شيرازه زندگى
است؛ بلكه مقصود اين است كه هرگاه از يك فرد مسلمان عملى را ديديد و گفتارى را
شنيديد، بايد كردار و گفتار او را از دريچه فكر او يك عمل صحيح بدانيد و معتقد شويد
كه محرك و غرض نامشروعى نداشته است. ولى اگر بخواهيد برطبق قول و كردار او كارى را
انجام دهيد و به اصطلاح دانشمندان اثرى مرتب نماييد در چنين حال بايد كاوش بيشترى
نموده و پس از ثبوت به مورد اجرا بگذاريد.
مختصر اين كه خوش بينى به افراد يك مطلبى است، دهن بينى و گوش بودن، خوش باورى و
پذيرفتن قول هر كس، مطلب ديگرى است. فرد خوشبين، در عين خوشبينى و حسن ظن بدون
تحقيق، عملى را انجام نمىدهد، ولى فرد خوش باور و دهنبين به گفته هر شخص ترتيب
اثر مىدهد و به اصطلاح مردم، به ساز هر فردى مىرقصد.
خوشبينى صفت عالى انسانى است كه شخص خوشبين زير سايه آن، به حرف مردم توجه
مىكند، ولى در عمل، كمال احتياط را رعايت مىكند. دهنبينى يكحالت و ضعف نفسانى
است كهاثر مستقيم عدم تمالُك نفسانى مىباشد.
بنابراين ما مىتوانيم به گفتار دو مسلمانى كه سخنانشان با يكديگر تضاد دارد،
خوشبين باشيم؛ مثلاً هرگاه ما در محفلى نشسته باشيم، ناگهان يكى از دوستان وارد
مجلس شده و بگويد فلانى را در خيابان ديدم كه مرتكب يك عمل نامشروعى شده بود، ما
موظف هستيم گوينده را تصديق كنيم، به اين معنا كه، بگوييم: در محيط فكر خود دروغى
نمىگويد، ولى حق نداريم با اين تصديق، دوست خود را متهم سازيم بهطورى كه هرگاه با
او تماس بگيريم و او جداً تكذيب كند بايد او را نيز تصديق كنيم و بگوييم: او نيز
راستگوست و لابد اولى در گزارش اشتباه كرده است ولى هنگام ترتيب اثر، مثلاً دادن
دختر و سپردن مال نمىتوانيم فقط به تكذيب خود شخص اكتفا كنيم، چنانكه فقط به صرف
گفتار شخص اول نبايد به او بدبين شويم.
پيامبر اسلام، كه داراى عالىترين محاسن اخلاقى بود، نه تنها روش او درباره
مسلمانان واقعى چنين بود، بلكه با منافقان نيز به همين طريق رفتار مىنمود. جوانان
مسلمان و فرزندان اسلام، بهوسايل مخصوصى از دسيسهها و توطئههاى منافقان عليه
اسلام مطلع مىشدند و نتايج تحقيقات خود را در اختيار رئيس مسلمانان مىگذاردند و
مورد تكريم و تصديق پيامبر واقع مىشدند و پيامبر براى خاموش كردن آشوب و بههم زدن
بساط توطئه، متهمين از منافقان را مىخواست و مىفرمود: براى من چنين گزارش
دادهاند كه مثلاً شما تصميم گرفتهايد روابط اقتصادى خود را با مسلمانان قطع كنيد،
و گفتهايد:
«لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا؛(8)
افراد منافق موظفند كه با ياران رسول خدا معامله نكنند تا بدين وسيله اجتماع آنها
بههم بخورد».
به من گزارش دادهاند كه شما مىخواهيد مسلمانان را از مدينه بيرون كنيد و
مىگوييد:
«لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى المَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْها الأَذَلَّ؛(9)
هرگاه به «مدينه» برگرديم، عزيزان (منافقان) ذليلان (مسلمانان) را بيرون خواهند
كرد».
در اين هنگام منافقان با قسمهاى شديد و غليظ مطلب را تكذيب مىكردند و پيامبر بزرگ
طبق موازين اخلاقى و اسلامى، به حسب ظاهر آنها را تصديق مىنمود.
حزب منافق چون به حقيقت اين خصيصه عالى پى نبرده بودند پيامبر را به دهنبينى و خوش
باورى متهم و شروع به انتقاد نموده و مىگفتند:
«هُوَ أُذُنٌ؛
مرد خوش باورى است. به گفته هر فردى گوش فرا مىدهد».
البته ما انتظار نداريم كه دشمن - ولو به حقيقت اين خصيصه پى برده باشد از آن
انتقاد نكند؛ زيرا دشمن مىكوشد محاسن طرف مقابل را به صورت بدى تفسير كند؛ مثلاً
پيامبر در تقسيم غنايم عدالت مىكند مورد انتقاد آنها واقع گرديد، عمل به وظيفه
اخلاقى مىنمايد، مىگويند خوش باور است.
قرآن مجيد در پاسخ انتقاد آنها به سه جمله اكتفا مىنمايد:
1. «يؤمن باللَّهِ؛ بهخدا ايمان دارد». يعنى اينكه پيامبر گوش شنوايى دارد و حاضر
است به سخن هرگويندهاى گوش فرا دهد، صددرصد به نفع اوست؛ زيرا براثر داشتن اين
حالت به سخنان خدا كه از طريق وحى مىرسد، گوش فرا مىدهد و برنامه الهى نه تنها به
نفع اوست بلكه به نفع عموم بشر است.
2. «و يؤمن للمؤمنين؛ و مؤمنان را (اعم از واقعى و منافق بهحسب ظاهر) تصديق
مىنمايد (و علناً به تكذيب آنها برنمىخيزد)»، در صورتى كه مىداند آنها در برخى
از موارد خلاف مىگويند ولى پرده آنها را نمىدرد و با تمايلى ظاهرى گفتارشان را
صحيح مىشمرد و اين طرز رفتار به نفع عموم مؤمنان حتى شما منافقان است و گرنه
مىتوانست سخن شما را نپذيرد و به تنبيه و مؤاخذه شما بپردازد.(10)
سپس به جهت اينكه براى مؤمنان واقعى امتيازى قائل گردد، كه منافقان از آن
بىبهرهاند جمله سوم را فرموده است.
3. «وَ رَحْمَةٌ لِلّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ؛ به افراد با ايمان واقعى رحمت الهى
است». اين جمله منافات ندارد كه حضرتش براى عموم جهانيان رحمت است؛ چنانكه قرآن
مىگويد: «وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ؛(11)
تو را به عموم عالميان پيامبر رحمت فرستادهايم»، زيرا منظور از رحمت بودن او به
عموم جهانيان اين است كه تمام بشر استعداد آن را دارند كه از وجود او بهرهاى
ببرند، ولى فعليت اين بهرهبردارى مخصوص به گروه مؤمن واقعى است و منافقان از آن
بىبهرهاند.
از آيه شصت و چهارم، استفاده مىشود كه منافقان گروهى مردد بودند، نه منكر و در
نبوت پيامبر شك و حالت ترديد داشتند؛ از اين نظر مىفرمايد مىترسند و احتمال
مىدهند كه سورهاى نازل گردد و راز آنها را فاش كند.
آيه شصت و پنجم، اشاره به توطئهاى است كه منافقان براى قتل پيامبر هنگام مراجعت از
جنگ «تبوك» چيده بودند و مىخواستند كه در «عقبه»، شتر حضرت را رم دهند. از اين رو،
در آنجا كمين كرده بودند ولى پيامبر گرامى از نقشه آنها آگاه شد و دستور داد قبل
از او كسى بالا نرود در حالى كه حذيفه شتر حضرت را مىراند و عمار مهار شتر را
مىكشيد، ديده حضرت به افرادى افتاد كه صورتها را پوشيده بودند و بلافاصله بانگى
بر آنها زد كه متفرق شدند. آنان با خود گفتگو كرده بودند كه هرگاه پيامبر از وضع و
نقشه ما اطلاع يافت، بهوى مىگوييم كه غرض ما، بازى بود، لذا قرآن در پاسخ آنها
مىگويد:
«أَبِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤن؛
خدا و رسول و آيات او را استهزا مىكرديد؟!».
1 . نهج البلاغه، خ 16.
2 . بنابراين بايد گفت: لفظ «كراهة» وامثال آن درآيه 44:
«لايَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ [كراهة]
أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ [يا،لئلايجاهدوابأموالهم]» مقدراست ونظيراين
مورددرقرآن فراوان است.
3 . توبه(9) آيه 86.
4 . توبه (9) آيه 111.
5 . حديد(57) آيه 22.
6 . تغابن(64) آيه 11.
7 . طه (20) آيه 124.
8 . منافقون(63) آيه 7.
9 . منافقون(63) آيه 8.
10 . مفسران مىگويند: علت اينكه لفظ ايمان را در جمله اول با
«باء» و در دومى با «لام» استعمال كرده است براى اين است كه، ايمان او به خدا با
ايمان او به گفته همه مؤمنان فرق دارد: ايمان او به خدا يك ايمان جدى و واقعى خلل
ناپذير است و ايمان او به مؤمنان، ايمان ظاهرى است كه به نفع مؤمنان است و تصديق
جدى به اينكه گفته، مطابق واقع است، در صورتى انجام مىگيرد كه تحقيق كند و حقيقت
روشن گردد.
11 . انبياء(21) آيه 107.