سال و ماه اسلامى
36. «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنى عَشَرَ شَهْراً فِى
كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ
الدِّينُ القَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقاتِلُوا
المُشْرِكِينَ كافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ
مَعَ المُتَّقِينَ؛
شماره ماهها نزد خدا در كتاب او دوازده ماه است. (اين نظام) از روزى است كه زمين و
آسمانها را آفريده است، اين است آيين محكم. در اين ماهها به خودتان ستم مكنيد و
با مشركان جملگى بجنگيد، چنانكه با شما يكسره مىجنگند بدانيد خدا با پرهيزكاران
است».
نقش نظم در پيشرفت اجتماع
نظم و حساب در زندگى، وسيله نيل به هدف است. جامعهاى كه كارهاى اجتماعى و انفرادى
آنها براساس محاسبه باشد، بهطور مسلم در راهى كه گام برمىدارد به مقصد مىرسد.
مجتمعى كه كار او روى نظم و نقشه معينى نباشد، آغاز و پايان كارشان واضح و روشن
نيست و خواهى نخواهى پيش از وصول به مقصد، در نيمه راه با شكست روبهرو مىگردند.
براين گفتار، تجربه و آزمايش و كارهاى روزمره خودمان گواهى مىدهد.
تصور نشود كه اين موضوع، از خصايص بشر كنونى است، بلكه از روزى كه خواست خدا بر اين
تعلق گرفت كه موجودى بهنام انسان در اين كره زندگى كند، وسيله نظم را در اختيار او
گذارد؛ وسيلهاى كه شهرى و دهاتى، متمدن و غيرمتمدن مىتوانند از آن بهره بگيرند و
هيچگونه احتياج به محاسبه خود انسان ندارد؛ بلكه بهسان يك آلت خود كار، هزاران
سال خدمت و فعاليت مىكند و آثار فرسودگى در آن مشاهده نمىشود و نيازى به ترميم
ندارد.
اين وسيله طبيعى همان گردش ماه و كره زمين است. ماه درآغاز به صورت هلال خودنمايى
مىكند و كم كم به صورت «بدر» در مىآيد، بعداً به تدريج باريكتر شده و به حالت
نخستين برمىگردد. اين تحوّلات وسيله يك محاسبه بسيار طبيعى براى امور زمانى است كه
تمام طبقات مىتوانند از آن بهرهبردارى كرده و مبدأ و آخر تمام كارهاى خود را با
آن بسنجند، تا آنجا كه بسيارى از فرايض و واجبات، در اسلام نيز براساس همين گردش
ماه است. قرآن مجيد در اين باره چنين مىفرمايد:
«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقِيتُ لِلنّاسِ وَالحَجِّ؛(1)
از تو از اختلاف ماهها سؤال مىكنند، كه چرا پيوسته در اختلاف است، و يكنواخت
نيست بگو: اين اختلاف، به منظور وقتشناسى است، و براى اين است كه مردم اوقات حج را
تشخيص دهند و بدانند كه پس از مرور يازده هلال، ماه حج است».
در جاى ديگر مىفرمايد:
«وَالقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ القَدِيمِ؛(2)
براى ماه منزلهايى قرار داديم و آن پس از طىّ اين منازل به صورت شاخه لاغر خشك
(هلال) در مىآيد».
از بيان فوق مىتوان چند نتيجه گرفت:
1. ماههاى قمرى، مقياس محسوس همگانى است كه تمام افراد قدرت بهرهبردارى از آن را
دارند. و يگانه عامل محاسبه زمانى براى بشر اولى، همان ماههاى قمرى بوده است و اما
ماههاى شمسى كه اساس آن، گردش زمين بر دور خورشيد است، از افق حس و فهم عمومى دور
است و احتياج به محاسبات دقيق نجومى دارد تا آغاز و پايان هر ماه راه روشن كند و
مقياس محاسبه هر چه طبيعىتر، روشنتر و همگانىتر باشد و بهرهبردارى از آن بهتر
صورت گيرد و به همين دليل، ماه و سال قمرى از هر نظر در ميان بشر جلوتر از سال شمسى
بوده؛ زيرا شالوده دومى پس از پيدا شدن علم نجوم ريخته شده است.
2. پايه بسيارى از فرايض و عبادات و اعياد در اسلام همان ماههاى قمرى است و حج و
عمره، روزه و ... برمقياس اين ماهها شروع و پايان مىپذيرد. نكته قابل ملاحظه در
اينجا اين است كه كارهاى عمومى بايد يك مقياس عمومى داشته باشد، خصوصاً در دوران
گذشته، كه امور رياضى و محاسبات كه اساس ماههاى شمسى را تشكيل مىداد، دوران تكامل
خود را طى نكرده بود و بر فرض تكامل، وسيله پخش و نشر در اختيار نبود تا بدان
وسايل، براى عموم آغاز و پايان هر ماهى ابلاغ شود.
مقصود از كتاب اللَّه در آيه چيست؟
لفظ مزبور در قرآن در معانى گوناگونى بهكا رفته است:
1. لوح محفوظ. چنانكه مىفرمايد:
«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّى فِى كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّى وَلايَنْسى؛(3)
علم آن نزد پروردگار من است در كتابى (لوح محفوظ)، پروردگار من نه خطا مىكند و نه
فراموش».
2. كتابهاى آسمانى. چنانكه در آيه زير، مقصود همين است:
«نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ
ظُهُورِهِمْ؛(4)
گروهى از اهل كتاب، كتاب خداى را پشت سر افكندند».
3. نظام تقدير و تكوينى جهان آفرينش. كه اين نظام بهسان كتاب تشريعى آنچه در آن
با قلم صنع نگارش يافته است، ثابت است؛ به عبارت واضحتر، قوانين ثابت ولايتغيّرى
كه حكومت مطلقه سازمان جهان طبيعت به دست آنها سپرده شدهاست.
مقصود از «كتاب اللَّه» در اين آيه، معناى سوم است؛ يعنى اينكه حقيقت يكسال را
دوازده ماه تشكيل مىدهد، يك مطلب قراردادى نيست كه روزى بشر جمع شود و شماره
ماههاى سال خود را كم و زياد كند؛ زيرا نشانه و واقعيت يكسال، همان گذشتن فصول
چهارگانه است و اين چهار فصل طبيعى، با مرور و گذشتن دوازده ماه قمرى، تقريباً
پايان مىپذيرد؛ به عبارت ديگر، زمين با حركت انتقالى خود به دور خورشيد، چهار فصل
را بهوجود مىآورد و در ظرف 365 روز، يكبار تمام، دور خورشيد مىگردد و يك دور
حركت انتقالى نيز در ظرف دوازده ماه قمرى (تقريباً) انجام مىگيرد، بنابراين صحيح
است بگوييم: شماره ماههاى يك سال همان دوازده ماه است و اين نظام و سنت الهى از آن
روزى كه زمين و آسمانها خلق شده است وجود داشته و خواهد داشت، بنابراين، دوازده
ماه قمرى، كه يكسال را تشكيل مىدهد، تركيبى از دو جريان طبيعى محسوس است: يكى
گردش ماه به دور زمين و ديگرى گردش به دور خورشيد. بنابراين چنين تاريخى، صددرصد
طبيعى و محسوس خواهد بود.
«اشهر حرم» كدام است؟
ماههاى حرام كه در لسان قرآن به آنها «الأَشْهُرُ الحُرُمُ» مىگويند، همان چهار
ماه معروفى است كه عبارت مىباشد از: رجب؛ ذىقعده؛ ذىحجه؛ محرم. علت اينكه نام
آنها را ماههاى حرام گذاردهاند، اين است كه عرب جاهلى احترام اين چهار ماه را حفظ
مىنمود و جنگ و قتال و غارتگرى را در اين چهار ماه قبيح مىشمرد. گاهى گفته مىشود
كه تحريم جنگ در اين چهار ماه از سنتهاى حضرت ابراهيم و اسماعيل است و اين مطلب
گواهى روشنى در خود آيه مورد بحث دارد:
«ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ؛
اين است آيين استوار».
اين جمله حاكى است كه تحريم نبرد در اين چهار ماه مربوط به آيين ديرينه و ثابت الهى
بوده است كه در اين آيين نيز بر حرمت خود باقى مانده است.
ولى برخى معتقدند كه ريشه اين رسم، خود عرب جاهلى است و جهت اينكه آنان جنگ در اين
ماهها را تحريم مىكردند اين بود كه اعراب در ماههاى رجب و ذىقعده و ذىحجة
مجبور بودند به پيروى از روش نياكان، خانه خدا را زيارت كنند و اعمال حج را انجام
دهند و اين مطلب در صورتى امكان پذيربود كه راهها امن گردد، تا گروهى در ماه رجب
موفق به انجام دادن اعمال عمره گردند و اكثريت قريب به اتفاق، در ماههاى ذىقعده و
ذىحجه، توفيق اعمال حج را پيدا كنند. براى اينكه تمام قبايل دور دست با كمال
امنيت به قرارگاههاى خود برسند، ماه محرم را ضميمه كردند، كه پس از اتمام اعمال
حج، چند صباحى در مكه بمانند و با شتابزدگى به مقصد نروند و بدانند كه تا آخر ماه
محرم امنيت در آن كشور برقرار است.
گاهى گفته مىشود نكته تحريم جنگ در اين ماهها اين بود، كه براثر تحريم جنگ،
امنيتى برقرار گردد تا بازارى بهوجود آيد و بتوانند وسايل معيشت ساليانه خود را در
اين ماهها تأمين نمايند.
در هر حال، اين سنت ابراهيمى يا سنت عربى، از آنجا كه وسيله سعادت و بهبودى وضع
مردم بود و با مقاصد عالى اسلام كمال انطباق را داشت، اسلام نيز، اين وضع را تثبيت
نمود و هرگونه زد و خوردى را در اين ماهها از طرفين ممنوع ساخت و چنين فرمود:
«مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ؛
از اين دوازده ماه، چهار ماه آن ماههاى حرام است».
در پايان آيه سه مطلب را تذكر مىدهد: الف) مسلمانان احترام اين چهار ماه را لازم
بشمرند و بدانند كه اين ماهها مانند برخى از امكنه مكه و مدينه ... شرافت دارد. و
جمله «فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ» اشاره به همين مطلب است.
ب) دستور جهاد عمومى مىدهد كه بايد مسلمانان با تمام نيرو با اساس شرك بجنگند و
مشركان بدانند كه پس از گذشتن چهار ماه، در كشور اسلامى براى آنها جايگاهى نيست.
ج) نيروهاى غيبى الهى با مردان پرهيزكار هستند، چنانكه فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّ
اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ».
تحريف قوانين الهى
37. «إِنَّما النَّسِىءُ زِيادَةٌ فِى الكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا
يُحِلُّونَهُ عاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِئُوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ
اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ
وَاللَّهُ لا يَهْدِى القَوْمَ الكافِرِينَ؛(5)
تأخير انداختن ماههاى حرام افزودن كفر است؛ كسانى كه كافر شدهاند به آن گمراه
مىشوند؛ يك سال (جنگ در ماه حرام) را حلال مىكنند و سالى را حرام، تا با شماره
ماههايى كه خدا حرام كرده برابر كنند، اما ماهى را كه خدا حرام كرده است حلال
مىنمايند. كردارهاى زشت آنها، مورد پسندشان واقع شدهاست. خدا گروه كافر را هدايت
نمىكند».
قانون شكنى
هدف از وضع قوانين اين است كه جامعه انسانى در سايه اجراى قانون با كمال رفاه زندگى
كند و شكستن مقررات و يا تبديل و تغيير آن، خواهى نخواهى ستم بر عموم افرادى است كه
خود را ملزم مىدانند كه از آن پيروى نمايند و به اندازه سرمويى از آن تخطى نكنند.
افراد خودخواه تا روزى كه قانون حافظ جان و مال و منافع مادىشان باشد به آن احترام
مىگذارند، اما روزى كه قانون به ضررشان تمام گردد، فوراً جنجال راه انداخته در صدد
تغيير و تفسير و تحريف آن برمىآيند، در صورتى كه اين، همان قوانينى است كه ديروز
آنان را از مخاطرات قطعى نجات مىداد و يك عمر از مزاياى آن بهرهمند بودند و
ساليان درازى آنها و خويشاوندانشان در سايه آن مىآرميدند. اين مخالفت، فقط به جهت
در خطر افتادن منافع شخصى آنهاست.
سقراط چگونه به قانون كشور خود احترام مىگذارد؟
كمتر كسى است كه نام دانشمند عالىقدر، سقراط را نشنيده باشد. شهرت علمى او ما
را از هرگونه توصيف بىنياز مىسازد. اين استاد عالىقدر، علاوه بر اينكه در علوم
و فلسفه و طب سرآمد روزگار بوده، از نظر اخلاق و احترام به قانون نيز بىنظير بوده
است، گواه كوچك آن، جريان زير است:
مقام و شهرت علمى واحترام فوقالعادهاى كه جامعه آن روزيونان براى او قائل بود،
سبب شد گروهى بر او رشك برند. آنان كارى كردند كه حكومت وقت را به آن استاد
عالىمقام بدبين سازند و سرانجام پروندههاى مجعول و بىاساس، كار خود را كرد و
محكمه و دادگسترى يونان او را به چند سال زندان محكوم نمود.
استاد فلسفه و طب كه عمرى در آكادمى يونان باستان تدريس كرده و شاگردان بزرگ و
استوانههايى از علم و دانش براى اجتماع تحويل داده بود، با چهره باز تسليم رأى
ظالمانه دادگاه گرديد و با قلبى آرام و بى اضطراب وارد زندان شد؛ مردى كه هر روز در
ساعات معينى، پشت ميز استادى قرار مىگرفت، حقايق را براى شاگردان خود مىگفت،
امروز بايد يكه و تنها در اتاق نيمه روشن زندان از اينسو به آن سو برود.
شاگردان و همفكران متنفذ استاد، وسيله فرار او را فراهم آوردند و رئيس زندان را
راضى نمودند كه در نيمههاى شب، در زندان را به روى او باز كند.
ولى آن استاد عالىقدر كه مدت مديدى از قوانين كشور يونان بهرهمند بود در پاسخ
پيشنهاد شاگردان و متنفذين كشور يونان چنين گفت: من هفتاد سال در پوشش قانون زندگى
كردهام اكنون وجدانم اجازه نمىدهد قانونى را كه مدتها حافظ جان و مال من بود،
بشكنم. من اگر چه بىگناه زندانى شدهام، ولى احترام قانون فوق آناست كه من براى
استراحت چند روزه خودم،آن را زير پا بگذارم.
اين جملهها را گفت و با دوستان خود وداع نمود و مدتها در زندان ماند و سرانجام
جام زهر را، كه به منظور پايان دادن حيات او ترتيب داده بودند، به دست گرفت و نوشيد
و در گوشه زندان جان سپرد و مرگ شرافتمندانه را برقانونشكنى ترجيح داد.
قانون شكنى اعراب
از مسلمات تاريخ، كه روايات زيادى نيز آن را تأييد مىكند، اين است كه اعراب
جاهلى جنگ و ستيزه را در چهار ماه تحريم مىنمودند و آنها را «اشهر حرم» (ماههاى
حرام) مىخواندند. در گذشته يادآور شديم كه ريشه احترام اين ماهها مربوط به وحى
الهى بوده است و شايد از دوران حضرت خليل الرحمان، اين برنامه به مورد اجرا گذارده
شده است. گاهى گفته مىشود كه اين روش را خود اعراب بهوجود آورده بودند و علت آن
دو چيز بوده:
1. برقرارى امنيت در تمام شبه جزيره، تا مردم آن، با كمال رفاه از مراكز خود براى
اداى عمره در ماه رجب و انجام فريضه حج در ماههاى ذىقعده، ذىحجه و محرم حركت
كنند و به قرارگاههاى خود باز گردند و بدانند كه در اين چهار ماه كوچكترين گزندى
به آنها نخواهد رسيد.
2. اعراب جاهلى در تمام دوران سال باهم در جنگ و ستيزه بودند، قتل و يغماگرى، پيشه
اساسى آنها بود. هرگاه بنا بود كه در تمام ماهها بجنگند، بهطور مسلم شيرازه
زندگىشان از هم مىگسيخت، و براى زندگى روزمره خود معطل مىماندند و براى تحصيل
مواد اوليه زندگى ناچار بودند كه لااقل در هرسالچهار ماه جنگ را تعطيل كنند و به
تحصيل ابزار حيات بپردازند و دراين چهار ماه، بازارهاى خود را در مكه و حوالى آن
داير كنند و به دادوستد مشغول شوند.
جاى گفتگو نيست كه، تحريم جنگ در اين چهار ماه به هر منظورى بوده قانون مفيد و
سودمندى بوده، كه عموم طبقات از آن بهرهمند مىشدند، ولى گاه عللى پيش مىآمد كه
يغماگران و جاهطلبان و سودخواهان به تحريف آن پرداخته و جاى ماههاى حرام را تبديل
مىكردند.
گروه خونخوارى كه تشنه ريختن خون قبايل همجوار خود بودند، گاهى تاب نمىآوردند كه
سه ماه بهطور متوالى دست از خونريزى بردارند و دست روىدست بگذارند و دشمنان خود
را كنار خود ببينند لذا با دادن مبلغ مختصرى به متصديان كعبه، آنها را وادار
مىكردند كه جاى ماههاى حرام را عوض كنند و محرم را بهجاى صفر و دومى را به جاى
اولى بهحساب آورند و گاهى خود اعراب، مباشر اين كار مىشدند و در منى اعلام
مىكردند كه ماههاى حرام را تأخير انداخته و در ماه محرم، امن و امان را از دشمن
برمىدارند و به جاى آن در ماه صفر جنگ را تحريم خواهند نمود و نام اين عمل را در
زبان عرب «نسىء» (تأخير انداختن) مىگفتند.
گاهى گفته مىشود كه علل ديگرى نيز براى اين تبديل بوده است؛ مثلاً به منظور اينكه
فصول تجارت با ماههاى حرام تطبيق كند و تجارت و رفت و آمد كاروان كه در فصل معينى
انجام مىگرفت، مواجه با امنيت گردد، جاى ماههاى حرام را عوض نموده تا بهرهبردارى
بيشترى از آن بنمايند.
برخى از مفسران مىگويند: مقصود از «نسىء» تأخير انداختن ماه حج بود. از آنجا كه
مىخواستند كه در تمام ماههاى سال حج كنند، يكسال در ماه ذىحجه حج مىنمودند سال
دوم در ماه محرم، سال سوم در صفر و همچنين....
تاريخ نويسان براى «نسىء» اقسامى ذكركردهاند، كه شناسايى آن براى ما چندان لزومى
ندارد.
نظر قرآن در «نسىء»
قرآن از جهاتى موضوع مزبور را انتقاد مىفرمايد:
الف) «زِيادَةٌ فِى الكُفْرِ؛
افزايش كفر است».
چرا «نسىء» افزودن كفر است؟ زيرا تشريع و حلالى را حرام و حرامى را حلال نمودن از
آن خداست و اين جمله حاكى از آن است كه حرمت جنگ در چهار ماه، رنگ دينى داشته و دست
به دست از حضرت اسماعيل به آنها رسيده بود، بنابراين تصرف در دستگاه تشريع و تبديل
احكام خدا، منازعه با مقام ربوبى خداست. آنها علاوه بر اينكه با اساس توحيد مبارزه
مىنمودند در برابر سلطنت مطلقه خدا و نفوذ تشريع او اظهار مقاومت نموده و از پيش
خود شريعتى مىساختند.
قرآن معتقد است كه يهود و نصارا، دانشمندان دينى و راهبان خود را پروردگار خود
اتخاذ نمودهاند، چنانكه فرموده: «اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ
أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» و ما در گذشته يادآور شديم كه عوام اهل كتاب هيچ گاه
احبار و راهبها را نمىپرستيدند، ولى از آنجا كه پيوسته سخنانشان را در حلال و
حرام الهى كوركورانه مىپذيرفتند، از اين جهت مىفرمايد نصارا و يهود، به ربوبيت
اين گروه معتقدند؛ زيرا اين گروه دستگاه تشريع و تحليل و تحريم را، كه از خصايص
مقام ربوبى آفريدگار است، بهدست گردانندگان كليساها سپردهاند از اين جهت آنها را
«رب خود» پنداشتهاند. همچنين جامعه عرب، هنگامى كه در دستگاه تشريع دست بردند و
چيزى كه از خصايص آفريدگار جهان است، از آن خود پنداشتند، بدان سبب بر كفر خود، كفر
ديگرى افزودند.
ب) «يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا؛
عمل اين گروه وسيله گمراهى گروه ديگرى كه اطلاعات دينى آنها اندك بود، مىگرديد».
و واقعاً تصور مىكردند كه ماههاى حرام جاى ثابتى ندارد و متصديان كعبه و يا رؤساى
قبايل مىتوانند آن را هر طورى بخواهند كش بدهند.
ج) «لِيُواطِئُوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ؛
تا با عده ماههايى كه خدا حرام كرده برابر و مساوى كنند».
يعنى عمل اينها نوعى تردستى و حقه بود؛ زيرا با خود مىگفتند كه خدا چهار ماه در هر
سال حرام كرده است، ما هم سرانجام با تأخير ماههاى حرام، چهار ماه را شهر حرام
مىشمريم و در نتيجه چه فرق مىكند، محرم را شهر حرام بدانيم يا ماه صفر را. قرآن
براى ردّپندار آنها چنين مىفرمايد: «فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ»، آنان
بهوسيله تأخير، مرتكب جنايتى مىشدند و آن اينكه، حرام خدا را حلال مىشمردند و
با كمال جسارت، احترام قوانين الهى را از بين مىبردند و اين جمله نيز مىرساند كه
تحريم اين چهارماه، جنبه مذهبى داشته و خدا، بهوسيله پيامبران خود جنگ و ستيز را
در اين ماهها قدغن فرمودهبود.
جهاد جانفرسا
38. «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِى
سَبِيلِ اللَّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرضِ أَرَضِيتُمْ بِالحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ
الآخِرَةِ فَما مَتاعُ الحَيوةِ الدُّنْيا فِى الآخِرَةِ إِلّا قَلِيلٌ؛
اى ايمان آورندگان! چرا هنگامى كه به شمار دستور بسيج در راه خدا (جهاد) داده
مىشود، به زمين سنگينى مىكنيد (و نمىخواهيد از جاى خود حركت كنيد) مگر از آخرت
به زندگى دنيا راضى شدهايد، كالا و بهره دنيا، در برابر آخرت بسيار ناچيز است».
39. «إِلّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً
غَيْرَكُم وَلا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ؛
اگر حركت نكنيد (و در جهاد با دشمن شركت نورزيد) شما را به عذابى دردناك گرفتار
مىسازد و گروهى ديگر را جانشين شما مىكند و به او (خدا) ضررى نمىرسانيد و خدا به
همه چيز تواناست».
ارتباط اين دو آيه با آيات قبل
بسيارى از مفسران اصرار دارند كه تمام آيات يك سوره را با هم مربوط سازند تا مجموع
آيههاى يك سوره بهسان حلقههاى زنجير به هم مرتبط گردند. گاهى گام را فراتر نهاده
با زحمتهاى زيادى مىخواهند سورهها را با يكديگر ربط دهند؛ مثلاً براى تقدّم سوره
بقره بر آل عمران و مقدم شدن آلعمران بر مائده، وجوهى انديشيده و مرتكب تكلف زيادى
شدهاند.
كسانى كه از وضع نزول تدريجى قرآن آگاهند، بهخوبى مىدانند كه اصرار براين مطلب از
قبيل «لزوم مالايلزم» است و هيچ عاملى ما را الزام نمىكند كه روابط سورهها را با
هم حفظ كنيم؛ زيرا علاوه بر اينكه نظم فعلى قرآن با نظم نزولى آن كاملاً فرق دارد؛
قرآن مانند كتابهاى بشرى نيست كه متضمن فصول و ابوابى بوده و مطالب آن به ترتيب
مخصوصى چيده شود، بلكه بهسان يك گلستان طبيعى است كه نظاره هر نقطه از آن هر چند
شبيه نقطه ديگرش نباشد، مايه انبساط روح مىگردد.
اما التزام به ارتباط آيات يك سوره نيز لزومى ندارد؛ زيرا سورههاى قرآن با هم
تفاوت دارند. گاهى سورهاى است كه هدف واحدى را تعقيب مىكند و تمام آيات باهم
مربوط هستند و كوچكترين انفصالى از نظر هدف ميان آيات نيست؛ مانند سوره يوسف و
بسيارى از سورههاى كوچك مكى. اما سورههايى كه بيش از هدف واحدى را تعقيب
مىنمايند، آيات هر قسمت مخصوص به يك هدف، كاملاً با هم مربوط است و اما حفظ ارتباط
آنها با آيات قسمت ديگر، كه هدف جداگانهاى دارند، لزومى ندارد.
شما به عنوان نمونه در مضمون اين دو آيه و آيات قبلى كمى تأمل كنيد پس از تأمل
خواهيد ديد كه لحن آيهها و هدف آنها كاملاً با هم فرق دارد.
آيههاى گذشته، درصدد بيان پيمانشكنى و تجاوزات آنها بود و روى مناسباتى رشته سخن
به توضيح عقايد يهود و نصارا و تعديات احبار و رهبان كشيده شد و وظيفه مسلمانان با
اين دو گروه تعيين گرديد. در آيههاى مورد بحث و همچنين آيات بعدى روى سخن فقط با
مسلمانان است و ديگر با مشرك و كتابى كارى ندارد. به آنها دستور مىدهد كه صفوف خود
را در طريق مبارزه فشرده سازند و از تهيه هرگونه لوازم و ابزار جنگى كوتاهى نورزند
و يادآور مىشود كه در ميان شما افرادى هستند كه به نام اسلام و ايمان، تيشه به
ريشه اسلام مىزنند و براى برانداختن حكومت جوان اسلام نقشه مىكشند.
با اين اختلاف در طرز بيان و هدف، چه لزومى دارد كه ارتباط آنها را حفظ كنيم. علاوه
بر اين، آيات اين سوره در دو نوبت نازل شدهاند؛ مثلاً از آيه 38 تا آخر سوره، در
ماه رجب سال نهم هجرى نازل گرديده و 37 آيه از آغاز اين سوره، در ماه ذىقعده همين
سال نازل شدهاست و با اين فاصله زمانى، لزومى ندارد كه ارتباط اين دو قسمت را حفظ
كنيم و كيفيت تنظيم آيات اين سوره به اين نحو است كه آنچه ديرتر نازل شده در آغاز
سوره و آنچه قبلاً نازل شده در قسمت بعدى قرار گرفته است و گواه، فرق نظم كتبى
قرآن با نظم نزولى آن است.
شأن نزول اين دو آيه
عموم مفسران معتقدند كه اين دو آيه و آيههاى بعدى درباره غزوه «تبوك» نازل شده است
و «تبوك» منطقهاى است ميان «شام» و «مدينه» و روى محاسبات دقيق امروز، فاصله مدينه
تا تبوك، 610 و تا شام 1302 كيلومتر است.
تاريخنويسان اسلامى تقريباً همگى چنين نوشتهاند: كاروانى از شام وارد مدينه گرديد
و به پيامبر گزارش داد كه حكومت دست نشانده «روم» در شام، عازم تسخير و محاصره
مدينه است و طليعه سپاه آنها تا «بلقاء» رسيده است. اين خبر در ماه رجب سال نهم
هجرت به پيامبر اكرم رسيد. بسيج عمومى اعلان شد، ولى شركت دراين جبهه از جهاتى براى
مردم مشكلاتى فراوان داشت:
1. هنوز چيزى از غزوه «حنين» و «طائف» نگذشته و خسارتهاى آن دو جنگ هنوز مرمت نشده
بود.
2. هنگامى اين خبر رسيد، كه هوا فوقالعاده گرم بود. علاوه بر اين طىّ اين مسافت در
اين هواى سوزان، توان فرسا بود. از طرفى فصل رسيدن خرماها و چيدن ميوهها نزديك بود
و مايه زندگى مردم كشاورز مدينه همين دو محصول بود. وانگهى راه بهقدرى دور بود، كه
براى آنها اميد اين نبود، كه پس از مراجعت به كارهاى خود برسند.
3. منافقان كه به ظاهر اسلام آورده، ولى پيوسته درصدد برانداختن حكومت جوان اسلام
بودند، مردم را از رفتن و شركت در اين امر حياتى و دينى مىترساندند و گروهى سست
ايمان نيز، تحت تأثير گفتار آنان قرار مىگرفتند.
علىرغم تمام اين موانع، حكم قطعى صادر گرديد و مسلمانان، خواه و ناخواه، دست از
باغ و زندگى كشيده و براى حفظ آيين توحيد، كه قربانىهاى زيادى در راه رشد و نمو آن
دادهبودند، آمادگى خود را اعلام نمودند و پيشواى بزرگ اسلام با سىهزار سرباز
جنگى، عازم تبوك گرديد و گروهى از منافقان از شركت در اين جبهه سرباز زدند، كه
عذرهاى ناموجه آنها را در تفسير آيههاى آينده خواهيد خواند.
بنابر نوشته سيرهنويسان پيامبر، به منظور حفظ مصالح عالى، در بيشتر جنگها،
منطقهاى را كه بايد ارتش اسلامى درآنجا بجنگند، تحقيقاً و دقيقاً تعيين نمىنمود،
ولى اين دفعه، آشكارا جريان را گفت و براى آنكه سربازان از جهت مركب و آزوقه و كفش
و ابزار سفر در مضيقه قرار نگيرند، از اول، منطقه مبارزه را مطرح ساخت و دستور داد،
با آمادگى هرچه بيشترى حركت كنند. كار به جايى رسيد كه زنان مسلمانان، زيورهاى خود
را حضور رسول خدا مىفرستادند كه در هزينه جنگ تبوك بهكار ببرد. ابوعقيل انصارى،
كارگر روزمزدى بود كه فقط دو من خرما در اختيار داشت. نصف آن را در اختيار فرزندان
خود گذارد و نصف ديگر آن را به مركز تداركاتى ارتش اسلام تقديم نمود، برخى از
منافقان او را مسخره نمودند.
با اين كوشش وجد و جهد، مورخان نمونه غذاهاى آنها را چنين مىنويسند: «و كان زادهم
الشعير المسوس، و التمر الزهيد، و الإهالة السخنة؛ مواد غذايى آنها عبارت بود از:
جوهاى كرم زده، خرماهاى نامرغوب و روغنهاى گداخته شده». و مركب آنها، از سه هزار
تجاوز نمىكرد؛ يعنى براى هر ده نفر يك مركب بيش نبود، از اين جهت برخى نام اين
غزوه را «جيش العسرة» ناميدهاند؛ يعنى جهادى كه در طريق آن سربازان بيش از حد مشقت
و ناراحتى داشتند.
آرى، هر گاه آن فداكارىها و جانبازىها نبود، هرگز موفق نمىشدند در اندك مدتى
قسمت مهم مناطق آباد آن روز را زير پرچم اسلام در آورند. فداكارىهاى مسلمانان صدر
اسلام در فصول تاريخ ضبط است و مطالعه اوراق و صفحات تاريخ درخشان اين گروه فداكار،
انسان را متحيّر مىسازد و علل پيشرفت گروهى را كه روزى دنباله رو قافله تمدن بودند
و بعد قافله سالار كاروان تمدن و سيادت شدند، در همين زمينهها بايد جست.
تعاليم عالى اسلام چنان اين افراد برهنه و گرسنه را متفق و متحد و برابر و برادر
ساخت كه همه چيز حتى جان خود را فداى هدف مىنمودند و آرزويى جز نشر آيين اسلام و
دفاع از مركز توحيد نداشتند.
ناگفته پيداست، گروه ترسو و سست و تنبل، علاوه بر اينكه نمىتواند يك گام فراتر
ننهد، مرور زمان و حوادث روزگار، طومار زندگى و استقلال و سيادت آنها را درهم
مىپيچد.
پيامبر اكرم، پيشواى بزرگ اسلام با خود انديشيد كه اگر به استقبال دشمن نرود ممكن
است خطر فوقالعادهاى متوجه مركز اسلام شود و آن همه زحمات و فداكارىها، آن همه
جانبازىها و از خود گذشتگىها از بين برود.
از طرف ديگر، مىبيند كه گروهى در فكر زراعت و محصول باغ خود هستند و سعادت خود را
در تحصيل درهم و دينار مىدانند، در صورتى كه هرگاه استقلال سياسى و دينى را از دست
بدهند و چنگال روميان بربدن آنها فرو رود، براى هميشه، مال و جان و ثروت و
اندوختهشان مال بيگانگان خواهد بود.
در چنين صورتى، چارهاى نيست جز اينكه از درآمد خود بهطور موقت دست بردارند و
براى حفظ تماميت و موجوديت خود، كه ساليان درازى در تحكيم آن فداكارى بهخرج
دادهاند و كشتهها داده و ثروت و مال و جان در طريق آن بذل نمودهاند، از محصول
خود صرف نظر كنند.
قرآن چنانكه ملاحظه مىفرماييد با لحن بسيار تندى به جهاد تشويقشان كرده و
مىگويد: «أَرَضِيتُمْ بِالحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ؛ آيا زندگى دنيا را به
زندگانى آخرت ترجيح دادهايد؟» يعنى دست آخر مرگ است و مرگ براى مردان مجاهد، وسيله
سعادت و مقدمه زندگى هميشگى اخروى است و در پايان، آنها را با دو جمله تهديد
مىنمايد:
الف) «يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً؛ شما را به عذاب دردناك گرفتار مىسازد».
و اين جمله مسلماً عذاب دنيوى را نيز شامل است؛ زيرا چه عذابى بالاتر از شكنجه
استعمار، كه انسان با دست خود، سعادت و استقلال و جان و مال خود را در اختيار
ديگران بگذارد.
ب) «وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُم؛ گروه ديگرى را جانشين شما مىسازد».
و در سوره محمد آيه 38 نيز به اين مطلب اشارهاى كرده و مىفرمايد:
«وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا
أَمْثالَكُمْ؛
اگر روى گردانيد، بهجاى شما گروه ديگرى را آورد كه مانند شما نباشند».
و در سوره مائده آيه 54، اين گروه جانشين را چنين توصيف مىفرمايد:
«فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى
المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ...؛
گروهى را جانشين شما مىسازد كه خدا آنها را دوست دارد و آنان نيز خدا را دوست
دارند، با مؤمنان، افتاده و بر كافران سرفرازند. در راه خدا مبارزه مىكنند...».
از مراجعه به خود قرآن، درست به دست نمىآيد كه اين گروه جانشين، چه كسانى هستند،
ولى از روايات عامه و خاصه كه به ابوهريره و ابو بصير منتهى مىشود، چنين بر
مىآيد، كه اين گروه همان «موالى» و مسلمانان غير عربند.
مرحوم طبرسى در كتاب مجمع البيان در تفسير آيه «وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُم»
سوره محمد آيه 38، نقل مىكند كه پس از نزول اين آيه مسلمانان از پيامبر پرسيدند:
اين گروه چه كسانى هستند؟ در اين موقع سلمان نزد پيامبر نشسته بود، پيامبر فرمود:
«هذا وَ قَوْمُه؛ اين فرد و قوم او». سپس افزود:
«لو كان الإيمان منوطاً بالثريا لتناوله رجال من فارس؛
هرگاه ايمان در نقطه دورى باشد، مردانى از «فارس» آن را به دست آورند».
و نيز روايتى از ابو بصير نقل مىكند كه براى اختصار از نقل آن خوددارى مىكنيم.(6)
پيامبر به غار ثور مىرود
40. «إِلّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا
ثانِىَ اثْنَيْنِ إِذ هُما فِى الغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ
اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ
لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللَّهِ
هِىَ العُلْيا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛
اگر او (پيامبر) را يارى نكنيد، خدا او را يارى نمود، آنگاه كه كافران اورا(از
مكه) بيرون كردند در حالى كه او يكى از دو نفر بود، هنگامىكهدرغار بودند و به
همسفر خويش مىگفت: غم مخور خداباماست، آنگاه خدا آرامش به او داد (و او را نجات
داد) و باسپاهيانى كهنديدهايد نيرومندش كرد و سخن كافران را پست (و نقشهآنها را
بىاثر)كرد و كلمه خدا، والاتر است و خدا عزيز و حكيماست».
41. «اِنْفِرُوا خِفافاً وَثِقالاً وَجاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِى
سَبِيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛
سبكبار و سنگين بار به سوى جهاد بشتابيد و با مالها و جانهاى خوددرراه خدا جهاد
كنيد كه اين كار اگر بينديشيد، براى شما نيكوست».
پيامبر اكرم مكه را ترك مىگويد
قريش از نفوذ و انتشار اسلام در ميان قبايل و جوانان سخت بيمناك بود، ازاين رو در
دارالندوه، جلسهاى تشكيل داد تا درباره محمد تصميم بگيرند:
گروهى گفتند كه او را در خانه خود بازداشت كنيم؛ عدهاى نظر دادند كه او را از مكه
بيرون نماييم تا سرانجام كار او به دست عربهاى بيابانى بيفتد. تصميم نهايىشان اين
شد كه چهل تن از جوانان نيرومند قبايل را انتخاب كنند و در شب معينى به زندگى او
خاتمه دهند و خون او بدين وسيله در ميان اعراب پخش شود تا بنىهاشم را ياراى پيكار
با قاتلان او نباشد. موعد حمله فرا رسيد، تروريستها اطراف خانه او را محاصره
كردند، جبرئيل از نقشه قريش پيامبر را آگاه ساخت و پيامبر خدا مأمور شد شبانه مكه
را به قصد مدينه ترك بگويد و همان شب با عنايات الهى از خانه خود بيرون آمد و به
اتفاق ابوبكر به غار ثور، كه در جنوب مكه و نقطه مقابل مدينه بود، پناه برد و سه
شبانه روز در آنجا بود كه قريش از تعقيب او خسته شدند و از آن دست كشيدند. روز
چهارم او با همسفر خود، از غار بيرون آمدند و راه مدينه را پيش گرفتند و
بدينوسيله خدا، پيامبر خود را از چنگ اشرار خونريز نجات داد، چنانكه مىفرمايد:
«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ
يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الماكِرِينَ؛(7)
به ياد آر زمانى را كه كافران درباره تو نيرنگ مىزدند كه تو را بازداشت كنند و يا
بكشند و يا تبعيد كنند. آنها از راه حيله وارد مىشدند و خدا نقشه آنها را نقش بر
آب نمود و خدا از تمام آنها ماهرتر است».
اين بود اجمال سرگذشت هجرت.
هدف آيه اول چيست؟
از آنجا كه برخى از مسلمانان به بهانههاى مختلفى نمىخواستند در جهاد با روميان،
يعنى جنگ تبوك شركت ورزند و گروهى مغرض (منافقان) مسلمانان واقعى را با بيان و
توصيف تجهيزات جنگى روميان مىترسانيدند و در اين اثنا عدهاى شكست قطعى ارتش اسلام
را پيش بينى مىكردند، آيه مورد بحث، به منظور تحكيم ايمان و عقايد مسلمانان،
سرگذشت مهاجرت پيامبر را تذكر مىدهد و منظور اين است كه، آن خدايى كه رسول خود را
از دست چهل تروريست كه در گرداگرد خانه او موضع گرفته بودند نجات داد و در يك نقطه
تاريك (غار ثور) از او محافظت و با يك سپاه نامريى (فرشتگان) تأييدش كرد و اراده
خود را در نشر آيين توحيد، فوق اراده كافران قرار داد؛ همان خدا نيز در چنين موقع
باريك و حساسى، كه مركز اسلامى از طرف ارتش روميان در معرض خطر قرار گرفته است،
يارىاش خواهد كرد.
وظيفه مفسر
پايه تفسير، اين است كه مفسر خود را از هرگونه تعصب جدا سازد؛ عقايدى را كه از
خارج به دست آوردهاست، وسيله فهم آيه قرار ندهد، بلكه بايد عقيده را بر قرآن عرضه
بدارد، نه قرآن را بر عقايد. اكنون ما مىخواهيم در فهم معانى آيات از هرگونه نظر و
اعتقاد پيشين خود را دور كنيم تا بىطرفانه به مراد واقعى خدا پىببريم.
برخى از دانشمندان اهل تسنّن از فرط علاقه به همسفر رسول خدا، در تفسير معناى آيه
خواستهاند بگويند: ضمير «عليه» درجمله «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ»
به مصاحب بر مىگردد، نه به رسول خدا و در اين باره به توجيهات عجيبى دست زدهاند؛
چون آنان مىدانند اگر مرجع ضمير، پيامبر باشد، فقط پيامبر مشمول عنايات الهى (نزول
سكينه) خواهد بود و مصاحب او حظى در آن نخواهد داشت. از آنجا كه اين مطلب با فرط
علاقه آنها به خليفه اول، سازگار نيست ناچار شدهاند كه مرجع ضمير را مصاحب پيامبر
قرار دهند و ادعا كنند كه او مشمول عنايات الهى شده و سكينه بر او فرود آمده و نجات
او نيز ملازم با نجات پيامبر است.
برخى از آنان به فكر افتادند كه اين مطلب را در قالب علمى ريخته و رنگ استدلال
كلامى به آن بدهند. از اين نظر گفتهاند: سكينه و طمانينه خاطر، پيوسته با پيامبر
همراه بود و آنى از او جدا نبوده است، بنابراين، نزول سكينه در اين موقع گواه بر آن
است كه اين سكينه بر ابوبكر نازل گرديدهاست.
پاسخ
اين استدلال با خود قرآن مناقض است؛ زيرا قرآن در دو مورد(8)
تصريح مىكند كه در جنگهاى حنين و حديبيه بر پيامبر سكينه نازل گرديده است و اين
طمأنينه خاطر در شرايط مخصوصى بوده، چنانكه مىفرمايد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ
سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلَى المُؤْمِنِينَ(9)»
و در سوره فتح، آيه 26، همين جمله نيز تكرار شده است.
گاهى گفته مىشود، پيامبر اكرم در غار تزلزلى نداشت، ولى در غزوه حنين و صلح حديبيه
مضطرب شد از اين جهت نمىتوان اين دو مورد را بههم قياس نمود؛ ولى اين گفتار،
علاوه بر اينكه اصل استدلال را از بين مىبرد (استدلال سابق اين بود كه سكينه
پيوسته با پيامبر بوده و لازمه آن اين است كه در هيچ مورد معينى، سكينه بر او نازل
نگردد در صورتى كه، به تصريح مستدل، در دو مورد سكينه بر حضرتش نازل گرديده است)
اساس صحيحى ندارد؛ زيرا در آيات مربوط به سرگذشت حنين و حديبيه كوچكترين اشارهاى
به اضطراب پيامبر نيست و ما نمىدانيم كه مستدل از كجا چنين مطلبى را به پيامبر
نسبت داده است!
نظر ما در تفسير آيه
مطالعه خود آيه آشكارا مىرساند كه، مركز نزول اين رحمت خود پيامبر بوده، حالا
آيا همسفر او سهمى در اين باره داشته است يا نه، بايد آن را از جاى ديگر به دست
آورد و خود آيه از بيان آن ساكت است. اكنون گواههاى قابل ملاحظه:
1. منظور خدا از بازگو نمودن داستان غار ثور، يادآورى مؤمنان است كه از تجهيزات
نظامى روميان نترسند و تصور نكنند پيامبر براثر ضعف بنيه مالى و نظامى، در اين جنگ
شكست خواهد خورد. نه، اين را بدانيد هرگاه او را در اين كارزار كمك كنند، چه بهتر و
گرنه همان خدايى كه او را در سختترين لحظات، يارى كرده است در اين لحظه نيز او را
يارى خواهدكرد.
چنانكه ملاحظه مىفرماييد موضوع سخن، نصرت و معاونت پيامبر است و بيان لحظات حساس
زندگى اوست و گفتگو از حالات ابوبكر مطلبى ضمنى است، بنابراين بسيار دور است كه
بگوييم: منظور از جمله «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَليه» بيان كمك به
مصاحب رسول خداست نه خود او، در صورتى كه پايه و اساس آيه و ما قبل و ما بعد آيه،
مطلقاً در بيان كمك به پيامبر و نصرت و معاونت اوست.
2. دو جمله بعدى گواه محكمى است براينكه مرجع ضمير خود پيامبر است؛ زيرا بعداً
مىفرمايد:
«وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا
السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ العُلْيا؛
او را با سپاهيانى نامريى نيرومند كرد و سخن كافران را پست و تنها سخن خدا والاتر
است».
ناگفته پيداست كه اين دو سخن، كيفيت نزول سكينه را بيان مىكند و هر كس داراى اين
دو قسمت است همان شخص، محل نزول سكينه است و هرگاه جمله اول «وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ
لَمْتَرَوْها» صلاحيت اين را داشته باشد، كه راجع به همسفر پيامبر باشد، بهطور
مسلم، جمله ديگر از خصايص پيامبر است؛ زيرا مقصود از كلمه كافران، نقشه سران
دارالندوه است و منظور از كلمه خدا، همان وعده قطعى الهى است كه پيامبر خدا را
تأييد خواهد نمود و آيين او را بر تمام آيينها پيروز خواهد گردانيد، بنابراين دو
جمله خصوصاً دومى از آن رسولخداست، از اين نظر، جمله سابق نيز راجع به خود پيامبر
خواهد بود.
توضيح معناى سكينه و اينكه مقصود چيست و نزول آن ملازم با اين نيست كه پيامبر
مضطرب باشد، در تفسير آيه 26 همين سوره گذشت.
«اِنْفِرُوا خِفافاً وَثِقالاً». دو لفظ «خفاف» و «ثقال» جمع خفيف و ثقيل است و
منظور اين است كه آن كه سبكبار است و موانع از شركت در جهاد، از قبيل زن و فرزند و
تجارت كمتر دارد و آن كه سنگين بار است و موانع زيادى دارد و حركت براى او سنگين
است، هر دو گروه اين بهانهها را كنار بگذارند و بهطور دسته جمعى در جبهه جنگ شركت
نمايند.
1 . بقره(2) آيه 189.
2 . يس(36) آيه 39.
3 . طه(20) آيه 52.
4 . بقره(2) آيه 101.
5 . اين آيه آخرين قسمت از آياتى است كه اميرمؤمنان از طرف
پيامبر مأموريت يافت كه آنها را در سال نهم هجرت در روز منى براى مردم تلاوت كند.
6 . مجمع البيان، ج 5، ص 108.
7 . انفال(8) آيه 30.
8 . اين دو مورد، يكى مربوط به غزوه حنين است و ديگرى مربوط به
صلح حديبيه.
9 . توبه(9) آيه 26.