تحريك احساسات دينى
13. «أَلَا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا
بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ
فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛
چرا با كسانى كه پيمانهاى خود را شكستند و در صدد بيرون كردن پيامبر برآمدند و در
ابتدا با شما «دشمنى» آغاز كردند جنگ نمىكنيد، آيا از آنها بيم داريد، اگر راستى
اهل ايمان هستيد خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد».
14. «قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ
عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ؛
با آنان نبرد كنيد(تا) خدا، با دست شما آنها را عذاب كند و خوارشان سازد و شما را
بر آنها پيروز گرداند و دلهاى گروهى را كه مؤمنند، بهبودى بخشد».
15. «وَيُذهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ
عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
(تا خدا) خشم دلهاى افراد با ايمان را ببرد و از آنها كه مىخواهد در گذرد و خدا
دانا و حكيم است».
16. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا
مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا المُؤْمِنِينَ
وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛
مگر فكر مىكنيد كه رها مىشويد (و مورد امتحان واقع نمىگرديد) و خدا كسانى را كه
از شما جهاد كردهاند و جز خدا و پيامبر و افراد با ايمان همرازى اتخاذ نكردهاند،
نمىداند (و آشكار نمىسازد)! خدا از كارهاى شما آگاه است».
اين قسمت، آخرين بخش از آياتى است كه امير مؤمنان به دستور پيامبر آنها را در
سرزمين منى بر مشركان قرائت نمود و با تفسير اين بخش، مجموع آياتى كه پيامبر به على
تعليم داد، به پايان مىرسد و موضوع سخن در آيات بعدى، دگرگون و بخش تازهاى گشوده
مىشود.
در اين بخش از آيات كه هم اكنون به تفسير آن مىپردازيم قرآن مجيد با دلايل منطقى،
احساسات سربازى يكتاپرستان را برضد بتپرستان تحريك مىكند و از اين راه، روح شهامت
و فداكارى در طريق هدف را در كالبد آن مىدمد.
امروزه در مراكز نظامى جهان، كوشش مىشود كه تنها از احساسات سربازى افراد برضد
دشمن بهرهبردارى شود؛ احساساتى كه حدّ و مرز نمىشناسد و مىخواهد هر نوع مانع را
ازپيش پاى خود بردارد. بهطور مسلّم تحريك غرور ملّى و احساسات سربازى اگر به نفع
يك طرف تمام گردد، سرانجام به ضرر جامعه انسانى تمام مىشود كه حفظ وصيانت آن
برعهده اسلام است. پيشواى بزرگ اسلام در حالى كه انديشه توسعهطلبى و كشورگشايى
برسر ندارد، در اعزام سربازان به ميدان نبرد، در عين استفاده از جنبههاى روانى و
احساسىآنان، در تحريكشان حزم و احتياط را از دست نمىداد و احساسات و شور سربازى
افراد را كاملاً كنترل مىكرد. پيامبر گرامى هر موقع، گروهى را به جهت جنگ
مىفرستاد براى تهييج روح سربازان و فداكارى، آنان را به جملههاى زير مورد خطاب
قرار مىداد ومىفرمود:
«هان اى سربازان، شمشير مجاهدان كليد درهاى بهشت است، مركبهاى مجاهدان وسيلهاى
براى پيشروى به سوى بهشت مىباشد. يكى از درهاى بهشت «باب المجاهدين» است. مجاهدان
در حالى كه شمشيرهاى خود را حمايل كردهاند از آن در وارد مىشوند و فرشتگان، مقدم
آنان را گرامى مىشمارند».
ولى براى كنترل احساسات آنان جملههاى زير را مىآورد:
«به نام خدا جنگ كنيد. هدف شما خدا باشد؛ خدايى كه خون بشر را محترم شمرده است و در
غير ضرورت، اجازه ريختن خون را ندادهاست. مبادا بى جهت و يا از روى خشم و غضب
خرابى به بار آوريد، درختان را ببريد، اعضاى دشمن را قطعهقطعه كنيد، بيماران و
پيران و زنان و زمين گيران را متعرّض شويد!».(1)
هرگاه اين بخش از سخنان پيامبر به سخنان پيش وى ضميمه گردد، به احساسات سربازى، رنگ
منطقى و سازندگى مىدهد و مجاهد، بهجاى ويرانگرى، به فكر آبادى مىافتد.
روش على(ع)
روش امام نيز همان روش مربّى او بود. وقتى به وى خبر دادند كه سفيان بن عوف به
فرمان معاويه به يكى از شهرهاى مرزى عراق بهنام «انبار» يورش برده و فرماندار آن
جا را كشته و از گرفتن زروزيور زنان خوددارى نكرده است، فوراً بر فراز منبر قرار
گرفت و خطابهاى بس مهيّج و آتشين ايرادفرمود:
«إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبْوابِ الجَنّةِ، فَتَحَهُ اللّهُ لِخاصّةِ أوْليائه وَ
هُوَ لِباسُ التَّقوى وَدِرْعُ اللّهِ الحَصينَةُ و جُنَّتهُ الوثيقة...؛(2)
جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است. نبرد
در راه خدا، لباس تقوا و زره محكم و سپر قابل اطمينانى است. گروهى كه جهادرا ترك
كنند لباس ذلّت و خوارى بر اندامشان پوشانيده مىشود و بلاها آنها رإ؛ههِ
فرامىگيرد».
در جنگ جمل پرچم را به دست فرزند عزيز خود محمد حنفيه داد و او را با جملههاى زير
خطاب نمود:
«تزول الجبال ولاتزل، عضّ على ناجذك، أعر اللّه جمجمتك، تِدْ في الأرض بقدمك، إرم
ببصرك أقصى القوم، و غضّ بصرك واعلم أنّ النّصر من عنداللّه سبحانه؛(3)
در جبهه جنگ از كوه پا برجاتر باش. دندان روى دندان بگذار و فشار ده. كاسه سرت را
در راه خدا عاريت ده. پاى خود را مانند ميخ در زمين بكوب. ديدهات را به آخر لشكر
بدوز. از نگاه به دشمن و خيره شدن در او بكاه. بدان، كمك از جانب خداست».
ولى در صفحات تاريخ از همين رادمرد بزرگ، مطالب عجيبى درباره ارفاق به دشمن نقل شده
است. روح بزرگ على(ع) و عواطف انسانى او را لابهلاى دستورهايى كه در مواقع جنگ به
سربازان خود مىداد نمايان مىشود و مجموع سخنانش مىرساند كه پيوسته مىخواست
پيروان خود را دلير و فداكار تربيت كند و در عين حال از تمايلات افراطى و احساسات
غير منطقى باز دارد.
بيان نكات آيات
آيههاى چهاردهم و پانزدهم، از راههاى گوناگون احساسات سربازى مجاهدان اسلام را به
سوى هدف تحريك مىكند و آنان را براى هرنوع فداكارى آماده مىسازد و شايد در تمام
آيات قرآن، مانند اين آيات، به جهاد و مبارزه تحريك و تشويق نشده است، در حالى كه
در آيه سيزدهم، با يك رشته دلايل عقلى به تحريك روحيه آنان مىپردازد و در حقيقت در
اين آيات، احساسات جنگى را با عواطف انسانى و انديشههاى عقلى بههم آميخته است.
اكنون بيان عوامل عقلى جهاد:
1. پيمان شكنى كردهاند
در آيه سيزدهم به اين نكته چنين اشاره مىكند:
«أَلَا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ؛
چرا با گروهى كه پيمانهاى خود را شكستهاند نبرد نمىكنيد؟».
قرارداد صلح حديبيه كه با شرايط سنگينى به نفع مشركان بسته شد از طرف قريش زير پا
نهاده شد؛ زيرا چيزى نگذشت كه قبيله خزاعه هم پيمان مسلمانان از جانب بنىبكر هم
پيمان قريش با پشتيبانى قريش مورد حمله قرار گرفتند. گروهى را كشتند و عدهاى را
فرارى دادند رئيس قبيله خزاعه راه مدينه را پيش گرفت و مظلوميت قوم خود را به گوش
پيامبر رسانيد. پيامبر از فرط تأثّر فرمود:
«لانُصِرْتُ إنْ لَمْ أَنْصُر؛
خدا مرا يارى نكند، اگر شماها را كمك نكنم».
آيا چنين گروهى كه ناجوانمردانه پيمان خود را مىشكستند، شايسته ادب و تنبيه
نيستند؟
2. پيامبر را از سرزمين خود بيرون كردند
باز در همان آيه به اين نكته عقلى اشاره مىكند و مىفرمايد: «وَهَمُّوا
بِإِخْراجِ الرَّسُولِ». و در تفسير آيه چهلم از همين سوره، توطئه آنان را مشروحاً
بيان مىكند و بيرون كردن پيامبر از زادگاه خود، تصميم ابتدايى آنان بود و گرنه
تصميمنهايى آنان كشتن بود.
ممكن است گفته شود قريش كه پيامبر را از زادگاه خود بيرون كرد در روز نزول اين
آيات، اسلام آورده بودند، در اين صورت چگونه قرآن مسلمانان را به جهاد با آنان دعوت
مىكند؟
ولى پاسخ آن با توجه به تاريخ روشن است؛ زيرا اين تنها قريش نبود كه در «دار
النّدوه» گرد آمده بودند، بلكه سران قبايل ديگرى در اين تصميم شركت داشتند و هنوز
برخى از اين قبايل پس از فتح مكه بر شرك خود باقى بودند، حتّى برخى از قريش نيز، پس
از فتح مكّه، شرك و بتپرستى خود را ترك نگفته بودند.
3. آغاز جنگ از آنان بود
جرم سوم آنان اين بود كه آنان نبرد را آغاز كردند. آنان بودند كه جنگهاى بدر،
احد و احزاب را بر پيامبر تحميل كردند، چنانكه مىفرمايد: «وَهُمْ بَدَؤُكُمْ
أَوَّلَ مَرَّةٍ».
از آنجا كه در ميان ياران پيامبر، افراد زبون و ترسو وجود داشت، براى تحريك اين
گروه مىفرمايد:
«أَتَخْشَوْنَهُمْ وَاللَّه أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ؛
آيا از مشركان مىترسيد؟ خدا شايسته است كه از مخالفت با او بترسيد».
تا اينجا نكات عقلى كه مايه تحريك و تهييج سربازان اسلام بود، به پايان رسيد،
اكنون نوبت آن رسيده است كه به جهاد احساساتى كه در آيههاى چهاردهم و پانزدهم وارد
شده است گوش فرا دهيم. اينك بيان نكات مختلف آن:
1. شما مظهر اراده الهى هستيد
قرآن در بخش زير، سربازاناسلام را آن چنان به خدا نزديك مىداند كه، آنان را
مظهر اراده خدا و مجريان مشيّت الهى معرفى مىكند و مىگويد:
«يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأيَديكُمْ؛
خدا مىخواهد مشركان را بهدست شما كيفر دهد. (يعنى شما آن چنان به خدا نزديك هستيد
كه، خدا مىخواهد كار خود را از طريق شما انجام دهد)».
افرادى كه ذوق و فهم قرآنى ندارند، شايد اين آيه را گواه بر مذهب جبر بگيرند و
بگويند: بشر آلت بىاراده خداست و انسان مانند ارّه و رنده نجّار است و برطبق مشيّت
الهى كار مىكند. ولى آنان در اين انديشه سخت در اشتباهند، زيرا اصولاً آيه ناظر به
اين مسأله بغرنج فلسفى نيست. هدف آيه، تهييج احساسات سربازان اسلام به سوى جهاد است
و آنان را آنچنان به خدا نزديك معرفى مىكند كه، تو گويى مظهر مشيّت الهى هستند و
علّت اين مظهريّت اين است كه حركات و سكنات مجاهدان، به فرمان خدا و به راهنمايى
اوست از اين جهت مىتوان كار آنان را كار خدا دانست.
2. خدا آنان را خوار و شما را يارى مىكند
قرآن در بخش زير از تعلق اراده قطعى خدا، بر خوار ساختن مشركان و سرفرازى
مؤمنان نويد مىدهد و مىفرمايد: «وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ؛ مشركان را خوار و
مؤمنان را يارى نمايد». و اين عبارت از خبرهاى غيبى قرآن است كه پس از چهار ماه به
روشنى تحقق پذيرفت.
3. شفاى قلوب مؤمنان
آن چه بيش از همه مجاهدان اسلام را به سوى جهاد تحريك مىكند دو جمله زير است:
الف) «وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ؛
نبرد كنيد تا خدا بهوسيله شما سينه مجروح گروهى از افراد با ايمان را شفابخشد».
ب) «وَيُذهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ؛
جهاد نماييد تا خدا بدين وسيله، آتش خشم آنان را فرو نشاند».
يعنى هنوز قلوب گروهى از افراد با ايمان جريحهدار است و سينه آنان از خشم و غضب
مالامال است. جهاد شما در راه خدا، مرهم سينه مجروح و مايه فرو نشستن خشم آنها
خواهد بود. و در پايان آيه پانزدهم، يكى از اصول و معارف اسلامى را يادآور مىگردد
كه هنوز درهاى توبه به روى مشركان باز است، چنانكه مىفرمايد: «وَيَتُوبُ اللَّهُ
عَلى مَنْ يَشاءُ».
ميان جامعه اسلامى و افراد مشرك قرابت و همبستگىهايى وجود داشت. چه بسا اين
همبستگى، گروهى از افراد با ايمان را، كه هنوز پيوند خويشاوندى در نظر آنان
محترمتر از وظيفه الهى و مذهبى بود، بر آن مىداشت كه، در راه جهاد با آنان سستى
ورزند و بهجاى اين كه با مسلمانان همراز گردند، مشركان را همراز خود برگزينند. از
اين جهت قرآن به اين گروه هشدار مىدهد و مىفرمايد:
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكوُا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا
مِنْكُمْ...؛
آيا شما تصور مىكنيد كه خداوند شماها را به حال خود واگذار خواهد نمود و مجاهد را
از غير مجاهد باز نخواهد شناخت و گروهى را كه جز خدا و پيامبر و مؤمنان، رازدارى
ديگر اتّخاذ نكردهاند، از گروهى كه نقطه مقابل آنان هستند، جدا نخواهد نمود».
شكى نيست كه خداوند از ازل از رفتار انسان آگاه است و براى علم و آگاهى او زمان
مشخصى وجود ندارد و اين كه در اين آيه مىفرمايد: «وَلَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ
الَّذِينَ جاهَدُوا» مقصود دانستن نيست، بلكه آشكار كردن ضماير و انديشههاى
مجاهدان و غير مجاهدان است، چنانكه قرآن در آيه ديگر همين مطلب را بيان مىكند،
آنجا كه مىفرمايد:
«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ المُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى
يَمِيزَ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ؛(4)
خداوند جامعه با ايمان را به نحوى كه هستند ترك نخواهد نمود تا اين كه ناپاك را از
پاك جدا سازد و معرفى نمايد».
عمل پاك از نيّت پاك سرچشمه مىگيرد
17. «ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى
أَنْفُسِهِمْ بِالكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَفِى النّارِ هُمْ
خالِدُونَ؛
مشركان حق ندارند مسجدهاى خدا را تعمير و آباد كنند در حالى كه بر كفر خويش گواهى
مىدهند (و بربتپرستى تظاهر مىنمايند) زيرا اعمال آنان تباه و هميشه در آتشند».
18. «إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ
وَأَقامَ الصَّلوةَ وَآتى الزَّكوةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلّا اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ
أَنْ يَكُونُوا مِنَ المُهْتَدِينَ؛
اين است و جز اين نيست، كسى مىتواند مساجد خدا را آباد كند كه به خدا و روز
بازپسين ايمان داشتهباشد و نماز بگزارد و جز خدا از كسى نترسد در اين صورت شايد از
هدايت شدگان باشند».
19. «أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحاجِّ وَعِمارَةَ المَسْجِدِ الحَرامِ كَمَنْ آمَنَ
بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَجاهَدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ
اللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِىالقَوْمَ الظّالِمِينَ؛
آيا آب دادن به زايران خانه خدا و تعمير مسجدالحرام را مانند كسى كه ايمان به خدا و
روز جزا آورده، قرار مىدهيد، هرگز يكسان نيستند و خداوند ظالمان را هدايت
نمىكند».
20. «الَّذِينَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ
وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الفائِزُونَ؛
كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد كردند،
مقامشان نزد خداوند بزرگتر است و آنان رستگارانند».
21. «يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوانٍ وَجَنّاتٍ لَهُمْ فِيها
نَعِيمٌ مُقِيمٌ؛
پروردگار، آنها را به رحمت و خشنودى خود و بهشتهايى كه نعمتهاى جاويدان دارد،
بشارت مىدهد».
22. «خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛
جاودان در آنجا خواهند بود، در نزد خداوند اجر و مزد بزرگ وجود دارد».
كردار و رفتار هر فردى واكنش ملكات و روحيات خوب و بد اوست، اگر طرز رفتار يك فرد
الهى با يك فرد مادى، كاملاً فرق دارد، بدان جهت است كه روحيات و انديشههاى اين دو
نفر كاملاً با هم تفاوت دارد و رفتار و كردار افراد، متجلّى كننده اختلاف عقايد و
معتقدات آنان است. فردى بىدريغ خون انسانها را مىريزد، در حالى كه ديگرى از كشتن
مورى عاجز و ناتوان است و اين اختلاف نمودار دوگانگى روحيههاى آنان است.
از اين بيان روشن مىگردد كه، سرچشمه اصلاحات و ريشه تمام دگرگونىها، اصلاح باطن و
درون است. تا دگرگونى عميقى در بينش درونى فرد پديد نيايد و عقايد و معتقدات او
تغيير نكند، هر نوع انديشه اصلاحى نقش برآب خواهد بود و جز يك دگرگونى سطحى چيزى
ديگر نمىتواند باشد. از اين جهت در احاديث اسلامى چنين مىخوانيم: «من أَصلح
سريرته، أَصلح اللَّه علانيته؛ هر كس درون خود را اصلاح كند، خداوند ظاهر و برون او
را اصلاح مىفرمايد». يعنى نتيجه قطعى اصلاحدرون، خوبى و پاكى برون است.
مكتب اصلاحى و تربيتى پيامبران براساس ايجاد دگرگونى در درون افراد و معتقد ساختن
آنان به لزوم اعمال و وظايفى است كه بايد انجام دهند؛ بهطورى كه اگر تخلّف كنند در
سراى ديگر با واكنش شديدى (كيفر) و يا محروميّت از پاداش روبهرو مىگردند. ناگفته
پيداست پس از يك چنين دگرگونى، افراد بهطور خود كار وظايف خود را انجام مىدهند،
در حالى كه ديگر مكتبهاى تربيتى جهان، از چنين امتيازى برخوردار نيستند.
اسلام، ارزش اصلاح درون را به مقامى رسانيده است كه نيت پاك راجاىگزين عمل ساخته و
به نيت تنها، همان پاداش را مىدهد كه بر عملمىدهد.
مردى در جنگ جمل، پس از فتح و پيروزى حضور على آمد و گفت: من در ركاب شما جنگ كردم،
ولى با خود مىگويم: اى كاش برادرم كه در كوفه زندگى مىكند، در اين جنگ شركت
مىنمود و او نيز از فيض الهى سهمى مىبرد.
اما در پاسخ او فرمود: «آيا نيّت درونى برادر تو با ماست» (يعنى اگر مىشنيد كه
امروز گروههاى حق و باطل در سرزمين بصره در برابر يكديگر صف آرايى كردهاند،
طرفدار جناح ما مىشد؟). وى در پاسخ امام گفت: بله. امام به او فرمود: نه تنها
برادر تو از فيض جهاد بهره برد، بلكه گروهى از مردان كه در صلبهاى پدران و رحمهاى
مادران هستند، از اين فيض بىبهره نماندهاند؛ يعنى هرگاه آنان پس از تولد، بهسان
برادر تو داراى انديشه و نيّت پاك باشند قطعاً سهمى خواهند داشت.(5)
در خوبى فرد، خوبى عمل به تنهايى كافى نيست
اسلام در داورى خود درباره افراد تنها به عمل نمىنگرد، بلكه علاوه بر عمل، نيّت و
انگيزه كار را نيز در نظر مىگيرد.هرگاه فردى درمانگاهى بسازد، تنها حسن و زيبايى
عمل او در پذيرفتن عمل و دادن پاداش كافى نيست، بلكه در صورتى مقبول است كه محرّك
اين فرد، براى چنين كار، انگيزه پاك و پيراسته از منافع پيدا و نا پيداى دنيوى
باشد؛ هرگاه وى درمانگاه را براى خداوند و يا به انگيزه كمك به انسانها بسازد، عمل
وى پذيرفته مىشود؛ ولى هرگاه اين واحد درمانى را براى ريا و شهرت و انگيزه آوردن
رأى بيشتر در انتخابات بنا كند، نه تنها پاداشى ندارد، بلكه شخص او نيز شايسته
تحسين نيست.
روشنتر بگويم در جهان امروز براى ستودن يك فرد، بررسى يك پرونده، كافى است و آن
پرونده عمل است؛ هرگاه عمل يك فرد نيك و مفيد بود، كافى است كه بگوييم وى فرد
نيكوكار و خدمتگذارى است، در حالى كه در مكتب تربيتى اسلام، بررسى يك پرونده، يعنى
پرونده عمل براى اين داورى كافى نيست، بلكه بايد علاوه بر پرونده عمل، پرونده
«نيّت» نيز مورد بررسى قرار گيرد و درباره انگيزههاى اين فرد دقّت شود. اگر پرونده
نيّت با پرونده عمل تطبيق كرد؛ يعنى در كارهاى خود ريا كار و منافق نبود اسلام به
چنين فردى امتياز مىدهد و او را جزو نيكوكاران مىشمارد و در غير اين صورت، او را
ريا كار و منافق مىداند. در احاديث اسلامى مىخوانيم «النّيّة أساس العمل؛ نيّت،
اساس و پايه كار است».
درست است كه در روز افتتاح يك واحد درمانى، نمايندگان راديو و تلويزيون و مطبوعات
در آنجا حاضر مىشوند و از قسمتهاى مهم آن عكسبردارى مىكنند و در گزارش خود از
بنيانگذار آن تقدير مىنمايند. در حالى كه اسلام با چنين سطحىنگرى كاملاً مخالف
است و مىگويد بايد درباره انگيزههاى اين مرد دقّت بيشترى شود.
قرآن عمل رياكاران را بهسان عمل كشاورزى مىداند كه بر روى تخته سنگهاى صاف
مقدارى خاك بريزد و روى آن دانهاى بپاشد، سپس باران درشت بر آن ببارد و خاكها و
دانهها را بشويد و جز سنگ صاف و خارا چيزى باقى نماند و در نتيجه كشاورز از كار
خود نتيجهاى نبرد:
«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذى
كَالَّذِى يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَلا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ
الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ
فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَىءٍ مِمّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لا
يَهْدِى القَوْمَ الكافِرِينَ؛(6)
اى افراد با ايمان، كارهاى نيك خود را با منّتگذارى تباه نسازيد، حال كسى كه از
روى ريا انفاق مىكند در حالى كه به خدا و روز باز پسين ايمان ندارد بهسان سنگ
صافى است كه روى آن خاكى باشد و باران درشتى بر روى آن ببارد، خاك را شسته و سنگ را
باقى بگذارد، در حالى كه از كار و كوشش خود بهرهاى نمىبرند و خداوند كافران را
هدايت نمىكند».
بيان نكات آيات
1. مشركان حق تعمير مسجدالحرام را ندارند
مشركان كه از پرستش خدا سرباز زده و بتها را مىپرستند و به روز بازپسين، كه
روز كيفر و پاداش است، عقيده ندارند، حق ندارند خرابىهاى مسجدالحرام را تعمير
كنند. چنين عملى براى گروهى كه پيوند خود را با خدا قطع كرده بودند و به روز باز
پسين ايمان نداشته چه سودى مىتوان داشته باشد! در حالى كه هدف از معبدسازى پرستش
خداست. از اين جهت قرآن حقّ تعمير مسجد را از مشركان سلب مىكند و مىفرمايد:
«ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى
أَنْفُسِهِمْ بِالكُفْرِ؛
مشركان حق آباد كردن مساجد را، در حالى كه بر كفر خود باقى هستند، ندارند».
2. مقصود از تعمير چيست؟
مؤلف المنار مىگويد: مقصود از «تعمير» در آيه، آبادى معنوى مسجد با عبادت و
طواف است و در لغت عرب، فعل «عمر» به معناى عبادت كردن نيز بهكار رفته است و چون
هدف از سوره برائت، بازداشتن مشركان از ورود به مسجدالحرام است تا آنجا كه مشركان
پس از نزول اين آيات، از طواف كعبه منع شدند، از اين لحاظ بسيار مناسب است كه
بگوييم منظور آبادى ظاهرى نيست، بلكه مقصود همان عبادت و طواف است كه در حقيقت
تعمير واقعى مسجد مىباشد. ولى به نظرما منظور همان تعمير ظاهرى است و اسلام خواسته
دست آنان را از اين عمل پرافتخار كوتاه سازد و گواه ما آيه نوزدهم است كه
مىفرمايد: «أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحاجِّ وَعِمارَةَ المَسْجِدِ الحَرامِ...»
زيرا مقصود از «عماره» در اين آيه همان آباد كردن در و ديوار «مسجدالحرام» است و
حفظ ارتباط و تناسب آيات، مىطلبد كه مقصود از تعمير در دو آيه مورد بحث، همان مرمت
كردن مساجد باشد. اينكه مىگويد: آبادى واقعى مساجد، با عبادتى است كه در آن انجام
مىگيرد، سخنى است بسيار صحيح، ولى مدعا را ثابت نمىكند. به علاوه خود قرآن مشركان
را از عبادت در مساجد در آيه ديگر از همين سوره نهى كرده است آنجا كه مىفرمايد:
«إِنَّما المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرامَ بَعْدَ
عامِهِمْ هذا؛(7)
مشركان آلودهاند پس از پايان امسال به مسجدالحرام نزديك نشوند».
3. شرايط تعمير كنندگان در آيه 18
قرآن حق تعمير را از مشركان سلب مىكند و آن را از حق گروهى مىداند كه داراى
شرايط زير هستند:
الف، ب) ايمان به خدا و به روز قيامت. اين دو اساس مشترك تمام آيينهاى آسمانى است
و همه مربيان الهى براى تحكيم اين دو موضوع مبعوث گرديدهاند. چنانكه مىفرمايد:
«مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ». و مشركان اگر چه اجمالاً به خدا معتقد
بودند ولى، از پرستش او سرباز مىزدند و از طرف ديگر حيات اخروى را كاملاً انكار
مىكردند. روى اين بيان فقط پيروان اديان آسمانى حق دارند مساجد را آباد كنند و
مشروح اين قسمت را در گذشته خوانديم.
ج، د) بهپاداشتن دو ركن عملى اسلام، يعنى گزاردن نماز، اين مظهر كامل خضوع در
پيشگاه خدا و دادن زكات، ركن بزرگ مالى و اقتصادى اسلام. چنانكه فرمود: «وَأَقامَ
الصَّلوةَ وَآتَى الزَّكوةَ». و حقيقت ايمان اگر چه همان دو شرط اولى است، ولى
ايمان نافع و سودمند در پرتو عمل به احكام اسلامى است، از اين نظر، دو ركن مهم را
تذكر دادهاست.
ه) تنها از خدا بترسد. چنانكه قرآن مىفرمايد: «وَلَمْ يَخْشَ إِلّا اللَّهَ».
البته مقصود خوف طبيعى و غريزى نيست؛ زيرا دايره ترس غريزى وسيعتر است و ترس از
حوادث مهيب و حيوانات درنده با منحصر ساختن خوف به خدا منافات ندارد، بلكه مقصود
خوف دينى و اعتقادى است و فقط دايره آن به خدا منحصر است، از آنجا كه او سر سلسله
همه موجودات است و تمام ممكنات در قبضه قدرت و تحت اراده اوست، از اين رو بايد فقط
از مؤثّر واقعى ترسيد. خداوند در قرآن مجيد پيامبران را اين چنين توصيف مىكند:
«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً
إِلّا اللَّهَ؛(8)
كسانى كه (انبيا) پيامهاى خدا را مىرسانند و بهجز او از كسى نمىترسند».
برخى گفتهاند كه منظور از «خشية» در آيه همان عبادت است؛ زيرا انگيزه انسان براى
عبادت و پرستش خدا همان ترس از عذاب اوست و اينكه مىگويد: «از غير خدا نترسد»،
مفاد آن اين است كه غير خدا را نپرستد و به عبارت ديگر، عبادت و خضوع در برابر يك
فرد، مظهر اعلاى ترس است، از اين نظر مىتوان گفت: مقصود از نترسيدن از غير خدا،
پرستش نكردن اوست و در حقيقت از خوف و ترس، يعنى سبب عبادت، مسبّب آن (پرستش) اراده
شدهاست.
جاى دقت است كه در آخرين جمله آيه هجدهم، كه درباره همين افراد كه تمام مراحل ايمان
را طى كردهاند، «شايد» مىگويد: «فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ
المُهْتَدِينَ؛ شايد آنان از هدايت يافتگان باشند» و علت اينكه قاطعانه در حق آنان
قضاوت نمىكند اين است كه امكاندارد همين گروه در آينده براثر ارتكاب اعمال زشت
كارهاى گذشته خود را عقيم و بىاثر سازند، از اين جهت حزم و احتياط را از دست
نمىدهد و از داورى قطعى خوددارى مىنمايد.
آيا اهل كتاب حقّ آباد كردن مساجد را دارند يا نه؟
در آيه مورد بحث، حقّ آباد كردن مسجد از مشركان سلب شده، ولى سخنى از اهل كتاب
به ميان نيامده است. اكنون اين پرستش پيش مىآيد كه آيا اهل كتاب چنين حقّى را
دارند يا نه؟ در پاسخ مىتوان گفت: براى آنان نيز چنين حقى ثابت نيست؛ زيرا بر فرض
اينكه آنان بهخدا و روز بازپسين ايمان داشتهباشند ولى به يقين دو ركن عظيم
اسلامى را، كه در آيه وارد شده است، به پا نمىدارند؛ يعنى نماز نمىخوانند و زكات
نمىپردازند. گذشته بر اين، قرآن براى ايمان آنان ارزشى قائل نشدهاست آنجا كه
مىفرمايد:
«قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِاليَوْمِ الآخِرِ وَلا
يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ مِن
الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ؛(9)
با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز ديگر ايمان ندارند و آنچه را خدا و پيامبر
او تحريم كرده است حرام نمىشمارند و از دين حق پيروى نمىكنند، نبرد كنيد».
ارزيابى كارها
آيا ارزش هر كارى در گرو مقدار وقتى است كه در انجام آن صرف مىشود، يا اين كه
ارزش هر كارى در گرو نتيجهاى است كه از آن كار به دست مىآيد. از اين دو نظر،
كداميك صحيحتر است؟
بهطور مسلّم نظر دوم. زيرا چه بسا نتيجه كارى كه در وقت كوتاهترى انجام مىگيرد
قابل مقايسه با كارى كه در وقت بيشترى انجام مىگيرد، نباشد؛ مثلاً جرّاحى در نيم
ساعت، بيمار مشرف به مرگ را نجات مىدهد و سبب مىشود وى حيات خود را مجدداً باز
يابد و ارزش اين عمل، به جهت عظمت نتيجه، بالاتر از كار بنايى است كه در ظرف هشت
ساعت چند متر ديوار را بالا مىبرد و يا استاد كارى است كه در مدت بيشترى چكش و يا
گاو آهن را مىسازد. در صورتى كه دومى رنج بيشتر و زحمت فراوان كشيدهاست و در
برابر كوره آتشين و يا زير آفتاب، ساعاتى عرق ريخته و كار كرده است، ولى جراح ياد
شده در هواى مطبوع در محيط بس آرام كار خود را انجام داده است. منتها تفاوت در اين
است كه جراح، با صرف وقت كم، انسانى را از مرگ نجات داده، ولى دومى، قطعه آهنى را
به صورت چكش يا گاو آهن در آورده است.
از اين بيان روشن مىگردد كه اختلاف طبقاتى يك ضرورت اجتنابناپذير اجتماعى است؛
زيرا فرض اين است كه اين دو كار از نظر ارزش، اختلاف دارند و بهاى اجتماعى يكى بيش
از ديگرى است. هرگاه به اين دو نفر يك نوع مزد بپردازند از عدالت به دور است و اگر
دو نوع مزد بپردازند اختلاف طبقاتى پيش مىآيد.
گذشته از اين، هرگاه به هر دو نفر يك مزد بپردازند و به اصطلاح كمونيستها از هر
فردى به اندازه توانايى كار بكشند و به اندازه نياز مزد بدهند، دراين صورت ضربت
بزرگى بر ابتكارهاى علمى وارد مىآيد و كاروان علم و صنعت از تكامل باز مىايستد؛
زيرا در اين موقع دليلى ندارد كه فردى رنج تحصيل را بر خود هموار كند و در مراكز
علمى شب و روز خود را يكى نمايد تا از اسرار طبيعت آگاه گردد و قلههاى علم را فتح
نمايد.
نظر اسلام دراين موضوع
اسلام نظر پيش را تخطئه نمىكند، ولى نظر پيش را با افزودن يك شرط، تكميل
مىنمايد و آن شرط، ايمان است.(10)
اسلام معتقد است كارهاى نيك، خدمات اجتماعى، قدمهاى مؤثر در طريق بهبود وضع مردم،
در صورتى ارزش الهى دارد كه از روى ايمان به خدا انجام بگيرد نه هوا و هوس و نه ريا
و شهرت و نه كسب مقام و اندوختن ثروت و.... اسلام مىگويد كارهاى نيك و كردارهاى
ستوده بدون انگيزههاى پاك، قالبهاى بى روحند و تا روح ايمان در آنها دميده نشود
و از يك رشته انگيزههاى پاك سرچشمه نگيرد ارزشى نخواهند داشت.
هرگاه دادرسان، بهمنظور دريافت حقوق داورى كنند، طبيبان و جراحان براى اندوختن
ثروت دستبهكار شوند، مخترعان و مكتشفان به قصد هوا و هوس و شهرت و ريا به
كاوشهاى علمى خود ادامه دهند، اگر چه كارشان پسنديده و زيباست، ولى ارزش و شخصيت
الهى در پيشگاه خدا ندارند؛ مثلاً پيش از اسلام، سيراب كردن حاجيان و تعمير
مسجدالحرام، از مناصب مهم عرب بهشمار مىرفت و از زمان قصى (پنجمين جد رسول(ص))
اين مناصب در قبيله قريش دست بهدست مىگشت و در زمان پيامبر گرامى، منصب «سقايت»
بهدست عباس عموى پيامبر و مقام تعمير مسجد در دست شيبه بود.
آيه نوزدهم، اين دو عمل را كه در ظاهر ستوده است در يك طرف، و جهاد در راه خدا را،
كه از روى ايمان به خدا و روز رستاخيز انجام مىگيرد، در طرف ديگر گذارده و هرگز
اين دو عمل را قابل مقايسه نمىداند و مىفرمايد:
«أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحاجِّ وَعِمارَةَ المَسْجِدِ الحَرامِ كَمَنْ آمَنَ
بِاللَّهِ وَاليَوْمَ الآخِرِ وَجاهَدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ؛
آيا تصور مىنمايند كسى كه در حالت كفر و شرك بدون داشتن ايمان به خدا، حاجيان را
سيراب مىكند و مسجدالحرام را تعمير مىكند و هيچگونه هدف الهى و انگيزه معنوى
ندارد، با مردى كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد و براثرهمين ايمان با جان ومال
خوددرراه خدا، جهاد مىكند يكسان است؟».
نه، البته نه، و به تعبير قرآن:
«لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ؛
در پيشگاه خدا يكسان نيستند».
گروه نخست براثر همين اعمال بى روح، به جهت عدم ايمان بهخدا، ستمگرانند چنانچه
خداوند مىفرمايد:
«وَاللَّهُ لايَهْدِى القَوْمَ الظّالِمِينَ؛
خداوند ستمگران را هدايت نمىكند».
و ظلم در اين مورد همان شرك است كه در سوره لقمان فرمود:
«إِنَّ الشِرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛
بىايمانى، ستم بزرگى است».
با شأن نزول آيه آشنا شويم
آيه مورد بحث در حقّ حضرت على(ع) و عبّاس و شيبه نازل گرديده. عبّاس و شيبه بر
يكديگر افتخار مىكردند: عبّاس مىگفت: من پاسى از عمر خود را در سقايت حجاج صرف
كردهام و شيبه مىگفت: آباد كردن مسجد بر عهده من بوده. على(ع) در آن ميان فرمود:
افتخار من اين است كه پيش از شما بهخدا ايمان آوردهام و در راه خدا جهاد كردهام
و وسيله ايمان شما را فراهم نمودهام. آنان براى داورى حضور پيامبر آمدند كه اين
آيات براى بيان نظر كلى اسلام در تمام كارها نازل گرديد.
از اين كه در آيه در يك طرف، فقط سقايت و عمارت آمده و نامى از ايمان نبرده است و
در طرف ديگر ايمان و جهاد با هم وارد شدهاست، معلوم مىشود كه سقايت و عمارت آنان
در حال كفر بودهاست و در حقيقت، آيه بيانگر ارزش كارهاى گروه با ايمان و كفر است،
نه اين كه هر دو طرف مؤمن مىباشد، ولى يكى متصدى سقايت و يا عمارت و طرف ديگر
مشغول جهاد است. گواه اين گفتار علاوه بر آنچه گفته شد، اين است كه در آخر آيه،
اين گروه را «ظالم» خوانده است. قرآن هيچ گاه مرد مؤمن را «ظالم» نمىخواند و هرگاه
تصور شود كه مراد از «ظالم» كسانى هستند كه آن دو عمل را بر جهاد ترجيح دادهاند،
نيز صحيح نيست؛ زيرا چنين كسانى در نظر اسلام خطا كارند نه اينكه ظالم باشند و
غالباً اين عنوان درباره كافران و مشركان بهكار مىرود.
سخنى با مؤلف المنار
مفسّر معروف مصرى مؤلّف المنار روى جهاتى از اين شأن نزول سر بر تافته و معتقد
است مناسب با ظاهر آيه همان روايت نعمانبن بشير است كه مىگويد: روز جمعه در مسجد
مدينه بودم كه در ميان اصحاب رسول گفتگو در گرفت. يكى مىگفت: بهترين كار در پيش من
پس از ايمان به خدا، همان سقايت حاجيان است. دومى مىگفت: بهترين كار پس از ايمان
به خدا، آباد كردن مسجدالحرام است. ديگرى مىگفت: جهاد بر تمام اعمال مقدم است. عمر
در ميان آنها مىگفت: بايد موضوع را از پيامبر سؤال كنيم. لذا اين آيه براى رفع
نزاع آنان نازل گرديد.
سپس صاحب المنار مىگويد: اين روايت بر شأن نزول پيشين كه دارندگان عمارت و سقايت
را كافر، و مجاهد را با ايمان معرفى مىكند، مقدم است؛ زيرا علاوه بر اين كه سند آن
صحيح است، مضمون آن نيز با قرآن توافق دارد.
ما تصور مىكنيم اين نويسنده دانشمند در اين جا داورى صحيحى نكرده است؛ زيرا روايت
اول از نظر سند بسيار محكم و جمعى از محدّثان، مانند حاكم محدّث معروف سنّى و
ديگران آن را صحيح دانستهاند؛ علاوه بر آن كه دانشمندان شيعه همگى آن را صحيح
شمردهاند: اما از نظر مضمون بهطور قطع مضمون و مفاد روايت نعمان با ظاهر آيه
سازگار نيست؛ زيرا ظاهر آيه درباره دو گروه است: گروهى كه كافرند، ولى عهدهدار
سقايت و عمارت بودهاند و گروه دوم، مؤمن و مجاهدند، به گواه اين كه لفظ «آمن» را
فقط درباره گروه دوم به كار برده است و بنابر روايت نعمان، متصديان اين كارها همگى
مسلمانند و گفتگوى آنان در كارهايى است كه پس از اسلام واقع شد.
در برخى از آيات قرآن، عمل انسان به شخصى كه صاحب عمل است تشبيه مىشود؛ مثلاً در
اين آيه، سقايت و عمارت، كه به معناى آب دادن و تعمير كردن است، به شخص تشبيه
شدهاست كه ايمان دارد و جهاد مىكند آنجا كه فرموده: «كمن آمن»، در صورتى كه
مناسب اين بود كه دو عمل پيش، به خود عمل ايمان و جهاد تشبيه شوند، نه به فرد مؤمن.
به عبارت روشنتر، يا بايد شخص را به شخص و يا صفت را به صفت تشبيه و مقايسه نمود؛
مثلاً يا بايد گفت: اين سياه مانند اين سياه است و يا اين كه بگوييم: اين سياهى
مانند آن سياهى است. ولى هرگز صحيح نيست بگوييم: اين سياهى مانند اين سياه است.
از اين جهت بايد در آيه كلمهاى در تقدير بگيريم تا يا از قبيل تشبيه صفت به صفت
باشد؛ مثلاً بگوييم: «كايمان من آمن باللَّه» و يا از قبيل تشبيه موصوف به موصوف
باشد؛ مثلاً لفظ اهل، مقدر باشد «أهل سقاية الحاج».
معناى «سقايت» چيست؟
اين واژه در لغت عرب در سه جا بهكار برده مىشود:
1. گاهى مقصود از آن معناى مصدرى است؛ يعنى سيراب كردن و در آيه مورد بحث مقصود
همين است.
2. گاهى به ظرفى گفته مىشود كه در آن آب مىخورند، چنانكه در آيه هفتاد سوره
يوسف، مقصود همين است:
«وَ جَعَلَ السِّقايَةَ فِى رَحْلِ أَخِيهِ؛
پيمانه را در ميان بار برادرش گذارد».
3. بعضى گفتهاند: اين كلمه گاهى به معناى حوضى كه آب در آن مىريزند، بهكار
مىرود، چنانكه «سقاية العبّاس»، يعنى آن محل معروفى كه آب در آن مىريختند.
چرا در آيه بيستم، از هجرت نام مىبرد؟
در آيه بيستم مىفرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و در راه خدا با
جانها و اموال خود جهاد كردند، مقامشان نزد خداوند بزرگتر است». در اينجا اين
سؤال پيش مىآيد كه مسأله هجرت چه ارتباطى به موضوع آيه قبل دارد؟
در اين باره دو وجه مىتوان گفت:
1. هجرت در آن روزها مقدمه جهاد بوده و تا كسى به مسلمانان در مدينه نمىپيوست ممكن
نبود در راه خدا جهاد نمايد.
2. كسانى اين دو عمل را مساوى مىدانستند و تصور مىكردند كه كار آنان در حال كفر،
با كار فرد مؤمن و با ايمان يكسان است و وقتى هم اسلام مىآوردند به سوى مدينه
مهاجرت نمىنمودند، از اين نظر در اين آيه، مسأله مهاجرت نيز مطرح گرديدهاست و اين
آيه خود گواه براين است كه آيه درباره على(ع) كه مؤمن و مجاهد بود و عباس و شيبه،
كه در دوران كفر، عهدهدار منصبهاى سقايت و تعمير مسجد الحرام بودند و پس از اسلام
آوردن، مهاجرت نكردند مگر روزى كه ديگر اسلام به مهاجرت آنان نياز نداشت، نازل
گرديده است.
1 . وسائل الشيعه، «كتاب جهاد».
2 . نهجالبلاغه، خ 27.
3 . همان، خ 11.
4 . آل عمران(3) آيه 179. آيههاى 141 - 154 سوره آل عمران به
همين مضمون است.
5 . نهج البلاغه، خ 12.
6 . بقره(2) آيه 264.
7 . توبه(9) آيه 28.
8 . احزاب(33) آيه 39.
9 . توبه(9) آيه 29.
10 . اين شرط مربوط به ارزش اقتصادى عمل نيست، بلكه مربوط به
ارزش اخلاقى عمل است كه از انسان سر مىزند و در مكتب اخلاقى چارهاى جز اين شرط
نيست.