در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۵ -


همه چيز فداى هدف

23. «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَإِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَى الإِيمانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ؛
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هرگاه پدران و برادران شما، كفر را بر ايمان برگزيدند آنان را ولىّ خود نگيريد و كسانى كه آنها را (با اين حال) ولىّ خود بگيرند ستمكارانند».
24. «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى‏ يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لايَهْدِى القَوْمَ الفاسِقِينَ؛
بگو: هرگاه پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشان شما و ثروتى كه اندوخته‏ايد و تجارتى كه از كساد آن مى‏ترسيد و مسكن‏هايى كه مورد علاقه شماست؛ (هر گاه اينها) از خدا و رسول و جهاد و مبارزه در راه او محبوب‏تر و پسنديده‏ترند، پس در انتظار فرمان الهى باشيد. خدا فاسقان را هدايت نمى‏كند».

يك اجتماع كوچك

اساس جامعه‏هاى بزرگ را همان اجتماع‏هاى كوچك تشكيل مى‏دهد. وقتى چند جامعه كوچك، مانند خانواده و غيره به يكديگر ضميمه مى‏شوند، اجتماع بزرگى تشكيل مى‏گردد و اصلاح جامعه‏هاى كوچك پايه اصلاح جامعه‏هاى بزرگ است.
منظور از جامعه‏هاى كوچك، همان محيطهاى خانواده و... است كه هر كدام به نوبه خود در تشكيل تمدن و زندگى گروهى نقش به‏سزايى دارند.
اكنون گفتگوى ما در مورد محيط خانواده است كه اسلام در تحكيم و تثبيت آن اوامر مؤكدى صادر نموده است. ما دستورهاى اسلام را در اين زمينه در ضمن سه بخش بيان مى‏كنيم تا روشن شود كه چگونه اسلام در تحكيم محيط خانوادگى كوشيده و اگر در اين دو آيه امر مى‏كند كه پيوند ولايت پدر و مادر و خويشاوندان كافر را بشكنيم روى عللى است كه صلاح جامعه را در آن ديده است و سلب چنين ولايت از پدر و برادر كافر، منافات ندارد كه به آنان در حدّ يك انسان خدمتگذار احترام شود. اكنون دستورهاى اسلام درباره والدين و همسران و خويشاوندان به‏گونه‏اى فشرده بيان مى‏شود:

1. پدر و مادر

بدون ترديد اين دو شخصيّت، ركن مهم اجتماعند. از اين لحاظ وقتى قرآن دستور مى‏دهد كه خدا را ستايش نماييم، بلافاصله دستور مى‏دهد به پدر و مادر نيكى كنيم:
«وَقَضى‏ رَبُّكَ أَلّاتَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً؛(1)
(اى پيامبر،) پروردگار تو دستور داده كه جز او كس ديگر را نپرستيد و به پدران و مادران نيكى كنيد».
و در جاى ديگر فرموده:
«أَنِ اشْكُرْ لِى وَلِوالِدَيْكَ إِلَىَّ المَصِيرُ؛(2)
در برابر من و پدر و مادرت، سپاسگزار باش و بازگشت تو به سوى من است».
گر چه قسمتى از احساس علاقه انسان به فرزند و علاقه فرزند به والدين، فطرى و غريزى است، ولى هسته محبّت در صورتى رشد و نموّ مى‏كند كه فرزندان در آغوش پدران و مادران بزرگ شوند و پيوسته از نگاه‏هاى پر محبّت يكديگر بهره‏مند گردند. اگر فرزندان از دوران كودكى از آغوش والدين به شيرخوارگاه و كودكستان و پانسيون‏هاى شبانه روزى طرد شوند شعله محبّت به خاموشى مى‏گرايد.
اگر شعله‏هاى محبّت در كشورهاى غربى، كم فروغ گرديده و رشته‏هاى خانوادگى بسيار سست شده‏است، بدين جهت است كه فرزندان از دوران بلوغ بلكه پيش از آن از آغوش مادران و پدران طرد شده و زندگى جداگانه‏اى پيدا مى‏كنند. گذشته براين، آنان به همه چيز با مقياس مادى مى‏نگرند و فرزندان را از دوران بلوغ به زندگى جداگانه عادت مى‏دهند كه هر كدام متكفّل خرج خود گردند. به‏طور مسلّم در چنين محيطهايى، درخت محبّت پرورش نيافته و برومند نمى‏گردد.

2. همسران

انسان روى غريزه جنسى به همسر خود علاقه‏مند است و اگر روز نخست از نظر جنسى به او علاقه‏مند بود، به‏تدريج، عاطفه انسانى جاى‏گزين علاقه جنسى مى‏گردد و اين دو موجود در طول عمر به هم عشق مى‏ورزند. قرآن مجيد وجود همسر را مايه سكونت و آرامش انسان مى‏داند كه بدون آن، براى انسان قرار و آرامش نيست:
«وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها؛(3)
از نشانه‏هاى خداست، كه براى شما از جنس شما همسرانى آفريد تا در سايه آن، قرار و آرام بگيريد».

3. خويشاوندان

علاقه به خويشاوندان تا حدّى طبيعى است و حفظ روابط خويشاوندى در اسلام بسيار مستحسن و قطع ارتباط با خويشاوندان حرام است. اسلام كسانى را كه ارتباط خود را با اقوام خود قطع مى‏كنند نكوهش مى‏نمايد و آنان را در رديف مفسدان قرار مى‏دهد:
«وَيَقْطَعُونَ ما أمَرَ اللّهُ بِهِ أنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأرضِ أُولئِكَ هُمُ الخاسِرُونَ؛(4)
كسانى كه ارتباط خود را با اقوام خود، كه خدا دستور داده‏است با آنها ارتباط برقرار شود، قطع نمايند و در روى زمين افساد كنند آنان زيان‏كارانند».
علّت آن روشن است؛ زيرا آنان با گسستن روابط خويشاوندى، ضربت شكننده‏اى بر اتّحاد و يگانگى اجتماع وارد مى‏سازند.
ولى با توجه به اين سفارش‏ها، حفظ دين و پاكى را، بر ولايت پدر و علاقه به برادر و همسر مقدّم داشته است و هرگز نبايد به سبب علاقه به پدر و مادر و همسر يا علاقه به امور دنيوى و مادّى، مانند ثروت و تجارت و خانه، اصول دين را زير پا نهيم و به آنها بى‏اعتنا باشيم، بلكه بايد ابراز علاقه به اين امور، در چارچوبه حفظ اصول و وظايف دينى انجام گيرد.

شأن نزول آيه‏ها

يكى از بهانه‏هاى برخى از مسلمانان درباره نبرد با مشركان اين بود كه: ساكنان مكّه و حومه آن، خويشاوندان ما هستند و نبرد با خويشاوندان براى ما مشكل است به علاوه، طرد آنان از مسجدالحرام و جلوگيرى از ورود آنها به مكّه، موجب ركود بازار تجارت ما مى‏گردد و خانه‏هاى زيادى كه براى زايران مكّه اجاره داده مى‏شد، براثر جلوگيرى از ورود مشركان خالى مى‏ماند. برخى از افراد ضعيف‏الايمان، از اين طريق در تضعيف سپاه مسلمانان مى‏كوشيدند. آيات ياد شده به منظور بيدار كردن مسلمانان و پاسخ به گفتار آنها نازل گرديده است. هدف آيات اين است كه: هرگاه علاقه به پدران و فرزندان و زنان و اموال و مساكن، شما را از جهاد و يارى دين خدا باز بدارد، در چنين صورت بايد در انتظار يك گرفتارى فوق‏العاده باشيد.
جمله «فَتَرَبَّصُوا حَتّى‏ يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» ممكن است كنايه از همين معنا باشد. آيه 52 از همين سوره اين جمله را روشن‏تر مى‏سازد:
«وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا؛
ما در انتظار آن هستيم كه عذابى از ناحيه خدا يا به وسيله ما به شما برسد».
در جمله پيش احتمال ديگر نيز وجود دارد و آن اين‏كه هرگاه شما در انجام دستورهاى خدا سهل‏انگارى ورزيد، در انتظار آن باشيد كه خدا گروهى را كه ثابت و پايدارند برانگيزد چنان‏كه در آيه ديگر به اين مطلب اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد:
«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ؛(5)
اى افراد با ايمان، هرگاه كسى از شما از دين خدا برگردد، به زودى خدا گروهى را برمى‏انگيزاند كه خدا آنها را دوست مى‏دارد و هم آنها خدا را دوست مى‏دارند، در برابر مؤمنان مهربان و خاضع، و در برابر كافران سرسنگين هستند. در راه خدا مبارزه مى‏نمايند و...».
در پايان به توضيح مطلبى كه قبلاً يادآور شديم مى‏پردازيم و آن اين‏كه، هدف آيه‏ها اين نيست كه مردم را در مورد پدر و مادر به‏سوى بى‏مهرى سوق دهد و يا از علاقه به كار و كوشش و تجارت و بازرگانى بكاهد، بلكه مقصود اين است كه افراد با ايمان نبايد در علاقه خود به بستگان و ثروت، افراط ورزند و آنها را بر خدا و دستورات پيامبر و مجاهده در راه خدا مقدّم بدارند؛ زيرا اگر آنان براى خود مقامى دارند، مقام خدا و رسول از آنان برتر و بالاتر است. اسلام، به تشكيل خانواده علاقه فراوانى نشان داده و پيروان خود را مأمور ساخته است كه از هر نوع ابراز علاقه به خويشاوندان و بستگان خوددارى ننمايند، ولى هرگاه مهر به آنان مايه گمراهى شود، اجازه نداده‏است كه انسان با ايمان از اين محبّت فطرى الهام بگيرد و از سخن آنان پيروى نمايد:
«وَإِنْ جاهَداكَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِكَ بِى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما؛(6)
هرگاه پدر و مادر، اصرار ورزند كه تو به من (خدا) شرك ورزى و چيزى بگويى كه به آن علم ندارى؛ هيچ‏گاه از قول آنان پيروى مكن».
عوامل هشت‏گانه‏اى كه آيه دوم از آنها نام برده و دستور داده‏است كه علاقه به آنها نبايد، ما را از جهاد در راه خدا باز بدارند عبارتند از: پدران، فرزندان، برادران، همسران، خويشاوندان، ثروت، تجارت و مساكن.
اين عوامل در حالى كه مايه سعادت و اساس تمدّن انسانى است؛ ولى چه بسا مايه هلاكت و بدبختى انسان‏ها مى‏گردند؛ يعنى گاهى انسان براثر افراط در مهر، دچار اشتباهات بزرگى مى‏شود.

علل اين شكست تاريخى چه بود؟

25. «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِى مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ؛
خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى نمود (خصوصاً) روز «حنين» هنگامى كه فزونى شما، مايه غرور شما شد، ولى فزونى افراد، شما را از چيزى بى‏نياز نساخت. سرانجام به تنگ آمديد، پشت به دشمن كرديد و برگشتيد».
26. «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَعلَى المُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ‏تَرَوْها وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزاءُ الكافِرِينَ؛
سپس خدا آرامش خود را بر رسول خود و مؤمنان نازل كرد و سپاهى را كه شما نديديد (فرشتگان) فرو فرستاد، كافران را معذّب نمود و پاداش كافران همين است».
27. «ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
سپس خدا بر هر كس كه بخواهد با رحمت توجه مى‏كند (توبه كسى را كه بخواهد مى‏پذيرد) و خدا بخشاينده و مهربان است».
در شوّال سال هشتم هجرت، پيامبر گرامى پس از فتح مكه تصميم گرفت كه بت‏پرستان هوازن و ثقيف را به اسلام دعوت كند و اگر آنان شدّت عمل و مقاومت نشان دادند، كار را با جنگ پايان دهد. اين دو قبيله در ميان طوايف عرب، به سرسختى و مقاومت معروف بودند، از اين جهت پيامبر براى گشودن آخرين دژهاى بت‏پرستان، با ده هزار سرباز كار آزموده و جنگ ديده، راه سرزمين «حنين» را پيش گرفت. سربازان اسلام از سربازان دشمن بيشتر بوده و از هر نظر برترى داشتند، زيادى افراد موجب غرور آنان شد و چنين تصوّر كردند تنها وسيله پيروزى كثرت قواست و با خود مى‏گفتند با داشتن چنين نيرويى و با سابقه ممتّدى كه در سركوبى دشمنان دارند، گشودن اين دژها براى آنان آسان است. سربازان دشمن اگر چه كمتر بودند ولى دو عامل مهم آنان را در طريق مقاومت كمك كرد:
1. همگى افراد آزموده و كار كشته بودند. لذا فرمانده سپاه دشمن، مالك گفت: تا حال كسانى كه با محمّد جنگ كرده و سركوب شده‏اند، مردمان بى‏تجربه‏اى بودند و اطلّاعى از امور جنگى نداشتند.
2. فرمانده سپاه دشمن دستور داده بود كه تمام افراد، زنان و اموال و احشام خود را همراه خود آورند و پشت سر قرار دهند تا جنگجويان، روى علاقه به ناموس و ثروت، راه فرار نداشته‏باشند.
اين تاكتيك جنگى ابتكارى كم سابقه بود و از نبوغ نظامى فرمانده سپاه، كه به اتّفاق آرا از ميان سران طوايف هوازن و ثقيف گزيده‏شده بود، حكايت مى‏كرد.
مسلمانان پس از اقامه نماز صبح، به‏سوى حنين كه سرزمين گود و داراى مخفى‏گاه‏هاى عجيبى بود، رهسپار شدند. براى تنگى راه، مسلمانان مجبور شدند كه اين منطقه را از راه‏هاى مختلف طى كنند.
عامل پيروزى دشمن اين شد كه از تاريكى هوا و متفرق بودن سربازان اسلام استفاده نموده، ناگهان از مخفى‏گاه‏ها بيرون ريختند و بر مسلمانان حمله نمودند، در پيشاپيش سربازان اسلام گروه بنى‏سليم بود كه خالدبن وليد رهبرى آنان را در اختيار داشت و درپشت سر آنان مشركان قريش قرار داشتند كه تازه اسلام آورده بودند. اين دو فوج در اين حمله ناگهانى، پا به فرار گذارده و فرارشان سبب شد كه روحيه فوج‏هاى ديگر، كه پشت سر آنها قرار داشتند، ضعيف شده و آنان نيز فرار را برقرار برگزينند.
راستى حيرت‏آور است سربازانى كه در شرايط بسيار سخت مانند بدر در برابر دشمن مقاومت كرده بودند، چطور شد كه در اين جبهه پيش از آن‏كه به كارى دست بزنند و زورآزمايى نمايند، راه فرار را پيش بگيرند و كار به‏جايى برسد كه در جبهه جنگ فقط پيامبر باقى بماند، با نه نفر مستحفظ نيرومند، مانند على و عبّاس و... . افسار مركب رسول‏خدا در دست عبّاس بود و اشعارى مى‏خواند كه يكى از آنها شعر زير است.

نصرنا رسول‏اللَّه في الحرب تسعة
و قد فرّ من قد فرّ عنه فاقشعوا(7)
در چنين زمانى پيامبر كه در لحظات حسّاسى به‏سر مى‏برد، براى تحريك احساسات مسلمانان كه فرار كرده‏بودند، به عبّاس دستور داد كه با آواز بلند صدا بزند و بگويد:
«يا معشر المهاجرين و الأنصار، يا أهل بيعة الشّجرة، يا أصحاب سورة البقرة، إلى أين‏تفرّون؟! هذا رسول اللَّه؛
اى گروه مهاجر و انصار،اى صاحبان بيعت شجره رضوان، (كه زير درخت مخصوصى با پيامبر بيعت نمودند) و...،كجا فرار مى‏نماييد اين شخص رسول خداست».
صداى رساى عبّاس روحيه سربازى آنان را تحريك نمود.وقتى آنان آگاه شدند كه پيامبر گرامى زنده است همگى برگشتند و پروانه وار دور شمع وجود او گرد آمدند ودرنتيجه ورق برگشت دشمن پيروزو مغرور، مجدّداً مرعوب هجوم مسلمانان گرديد و از زنان و ثروت دست برداشت و با دادن تلفاتى راه «طائف» پيش گرفت ودرقلعه «طائف» موضع گرفت و شب و روز در انتظار حمله جديد پيامبر بود. اين بود خلاصه نبرد حنين. اكنون به بيان نكات آيات مى‏پردازيم:

چرا مسلمانان شكست خوردند؟

معمولاً اقليت‏هاى مذهبى و سياسى در برابر هر اكثريتى نوعى اتّحاد و پيوستگى خاصّى از خود نشان مى‏دهند و نكته آن روشن است؛ زيرا بقا و ادامه زندگى و يا منافع خود را در وحدت و يگانگى تشخيص مى‏دهند. چه بسا اتّحاد يك اقليت، اكثريتى را به زانو در مى‏آورد. قرآن مجيد به اين حقيقت در آيه‏اى اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد:
«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً؛(8)
چه بسا گروه كمى، گروه زيادى را شكست داد».
از اين جهت هرگز نبايد فريب كثرت جمعيت را خورد و احتياط را از دست داد. در اين نبرد، مسلمانان به كثرت خود باليدند و پيروزى بر دشمن را آسان تلقّى كردند، در صورتى كه نبايد بر كثرت تكيه كرد و اقليت را ناديده گرفت.
پيامبر گرامى(ص) در بسيارى از غزوه‏ها، قبلاً جاسوس‏هاى كار آزموده‏اى را مى‏فرستاد تا از تعداد دشمن و تجهيزات آنها گزارش‏هايى به‏دست آورد، ولى در اين جنگ براثر اصرار بعضى از مسلمانان اين كار انجام نگرفت؛ درحالى كه هوا، نيمه روشن بود سربازان اسلام وارد بيابان حنين شدند. دشمن از بى‏اطلاعى آنان استفاده كرد و از مراكز و مخفى گاه‏هاى خود، بيرون آمد و بر مسلمانان تاخت.
در آيه مورد بحث، علّت ديگرى براى شكست مسلمانان بيان شده و آن اين‏كه مسلمانان فكر مى‏كردند علّت پيروزى آنان در برخى از نبردها، كثرت و فزونى تعدادشان بوده است و از اين مطلب غافل بودند كه مددهاى الهى بوده كه آنان را كمك مى‏كرد و در نتيجه بر دشمن چيره مى‏گرديدند. گواه روشن براين موضوع، شكست روز حنين بود كه با داشتن نيروى زياد، با چنين شكست عجيبى روبه‏رو شدند و هرگاه نيروى الهى آنها را يارى نمى‏كرد احتمال موفقيّت آنها كم بود. هدف آيه اين است كه بشر متوجّه شود هيچ‏گاه بى‏نياز از خداوند نيست تا بدين ترتيب، پيوسته به ياد آن خداى بزرگ باشند.

مقصود از اعتماد به نفس چيست؟

امروز روان‏كاوان مى‏كوشند در انسان روح اعتماد به نفس ايجاد كنند. اگر مقصود از آن اين است كه انسان خود را مستقل تصوّر كند و مددهاى الهى را از نظر دور بدارد، به يقين چنين طرز تفكّرى، با اصول توحيد سازگار نيست، زيرا از نظر توحيد، ذات انسان و قواى جسمانى و فكرى او از جانب خداوند است و خود چيزى را مالك نيست و هر چه را دارد از خدا دارد؛ ولى اگر مقصود اين است كه انسان در عين توجّه و استمداد از خدا، قواى خدا دادى را در راه پيروزى خود بر مشكلات بسيج سازد، به‏طور مسلّم اعتماد به نفس به اين معنا نه تنها با اصول خداشناسى مخالف نيست، بلكه تحقّق بخشيدن به يك نوع توحيد در «فعل» است.

گفتگويى با مؤلّف المنار

مؤلّف المنار اصرار دارد كه ثابت كند، ياران پيامبر در جنگ حنين پا به‏فرار نگذاشتند و اگر در برابر سپاه دشمن متفّرق شدند و پشت به آنها كردند روى حمله ناگهانى بود كه از جانب دشمن صورت گرفت و غافلگيرشان نمود و مجبور ساخت تجمّع سربازى خود را از دست بدهند و اين، امرى طبيعى است، زيرا هنگامى كه انسان با يك بلاى ناگهانى روبه‏رو مى‏گردد، از جاى خود تكان مى‏خورد و به اين سو و آن سو متوجّه مى‏شود. وى در ادامه مى‏گويد: شاهد براين كه، پراكندگى‏شان براى فرار از جنگ نبوده اين است كه وقتى نداى عبّاس را شنيدند فوراً جمع شدند و صفوف خود را تنظيم نمودند، آن‏گاه آياتى را كه در حقّ اصحاب پيامبر نازل گرديده مؤيّد گفتار خود قرار مى‏دهد.
بى ترديد گفتار مزبور صحيح نيست؛ زيرا در خود آيه برفرار آنها گواهى روشن وجود دارد؛ چون قرآن مى‏فرمايد:
«ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ؛
شما (اى مؤمنان،) در حالى كه پشت به دشمن كرده بوديد برگشتيد».
گواه براين كه پشت به دشمن كردن آنها به منظور فرار بود، اين است كه قرآن وقتى كه مى‏خواهد به سربازان اسلام دستور بدهد كه از ميدان جنگ فرار نكنند مى‏فرمايد:
«إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ؛(9)
هرگاه با سربازان كافر روبه‏رو شديد، پشت به آنها نكنيد».
چنان‏كه ملاحظه مى‏فرماييد اين جمله و امثال آن در قرآن كنايه از فرار است.

مقصود از نزول سكينه چيست؟

برخى از مفسّران آن را به آرامش خاطر و ثبات مجدّد مسلمانان در ميدان و اعتماد به نفس تفسير كرده‏اند، در صورتى كه هرگاه مقصود اين باشد، اين حالت قبلاً در مهاجمين و سپاه دشمن نيز وجود داشت در اين صورت اختصاص آن به پيامبر و مؤمنان بى‏وجه خواهد بود، بلكه بايد سكينه را به شكل ديگرى تفسير كرد كه فقط از آنِ جامعه با ايمان باشد و با توجّه به مطلب زير حقيقت آن روشن مى‏گردد:
1. در برخى از آيات علّت نزول آن را اخلاص و ايمان و طهارت قلوب مؤمنان دانسته، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«فَعَلِمَ ما فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ؛(10)
خداوند ايمان و خلوص‏نيتشان را دانست، لذا طمأنينه و ثبات خاطرى براى آنها فرستاد».
2. در جاى ديگر، آن را سبب زيادى ايمان معرفى نموده و مى‏فرمايد:
«هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِى‏قُلُوبِ المُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيْماناً مَعَ إِيمانِهِمْ؛(11)
خدا به اين جهت به آنها سكينه و ثبات قلب داد كه بر ايمانشان افزوده شود».
روى اين جهات بايد گفت مقصود از «سكينه» همان آرامش خاطرى است كه معلول ايمان و پاكى روح و سبب افزايش ايمان است و در پرتو آن هيچ‏گاه انسان خداى خود را فراموش نمى‏كند و پيوسته تمام فعل و انفعال خود را به اراده و مشيّت او وابسته مى‏داند و هيچ‏گاه منظور از «سكينه» ثبات خاطر مطلق و اعتماد به نفس، كه مؤمن و كافر در آن يك‏سانند، نيست.
روى اين بيان روشن مى‏شود مقصود از «مؤمنان» كه بر ايشان سكينه الهى نازل گرديده همان چند نفرى بودند كه تا آخرين لحظه با پيامبر در مقام دفاع بودند و ابداً فكر فرار در مغز آنان نبود و براثر داشتن نيّت پاك و ايمان خالص، شايسته چنين لطف الهى بودند، امّا گروهى كه بزرگ‏ترين معاصى الهى را مرتكب شده و پشت به دشمن كردند، هيچ گاه شايسته چنين توجّه الهى نيستند، بلكه بايد بعداً با كردار صالح و توبه خالصانه، خود را براى نزول چنين حالتى آماده كنند.

مشركان داخل مسجدالحرام نشوند

28. «ياأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّما المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلايَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
اى گروه با ايمان، به راستى مشركان(بت‏پرستان) پليدند، (لذا) نبايد پس از گذشتن امسال (سال نهم هجرت) به مسجدالحرام نزديك شوند و هر گاه از نيازمندى خود بترسيد (و ممنوع بودن رفت و آمد مشركان موجب كساد كسب و كار شما شود) به زودى خدا شما را، اگر بخواهد، از فضل و كرمش بى‏نياز مى‏سازد، خدا دانا و حكيم است».

معناى نَجَسْ چيست؟

عرب اين واژه را در موارد زير به‏كار مى‏برد:
1. چيزهايى كه يك نوع پليدى ذاتى دارند كه خردمندان طبعاً از استعمال و تماس با آنها پرهيز مى‏كنند؛ مانند منى، بول، خون و .... عرب اين سنخ موجودات را «نَجَسْ» و ما آنها را «پليد» مى‏ناميم.
2. به دردهاى درونى كه دير درمان مى‏پذيرد، «نَجَسْ» مى‏گويند.
3. اشخاص پست و فرومايه را نيز با اين كلمه توصيف مى‏كنند.
4. پيرى و فرسودگى بدن را نيز «نَجَسْ» مى‏نامد، چنان كه شاعر گفته است:

والشّيبُ داء نجيس لادواء له
للمرء كان صحيحاً صائب القُحم؛(12)
پيرى درد پليدى است كه براى آن دارويى نيست، براى مردى كه تندرست بوده و در شدايد رأى صايب دارد.
مؤلف لسان العرب، بزرگ فرهنگ نويس عرب، موارد ديگرى نيز براى اين كلمه شمرده است. از ملاحظه مجموع آنها استفاده مى‏شود كه معناى حقيقى اين كلمه در زبان عرب وسيع‏تر از آن است كه ما امروز از اين كلمه مى‏فهميم؛ زيرا آن‏چه ما امروز از اين كلمه مى‏فهميم همان معناى اول است كه غالباً با پليدى طبيعى همراه است؛ يعنى در مكالمات روزمره خود، بيشتر اين كلمه را در نجاسات شرعى به‏كار مى‏بريم.
ولى معناى لغوى آن، كه قرآن نيز بر طبق آن نازل گرديده معناى جامع و وسيعى است كه با تمام موارد ياد شده سازگار است. اگر كه بخواهيم در زبان فارسى كلمه‏اى به‏جاى آن به‏كار ببريم مى‏گوييم «آلودگى»، خواه اين آلودگى، طبيعى و محسوس باشد، مانند بول و خون و خواه غير طبيعى و نامحسوس باشند، مانند آلودگيى كه در قمار و افراد شرور هست و در تمام اينها يك نوع آلودگى‏يى و پليدى مخصوصى است كه از آثار و حركات آنها كاملاً روشن است.
گواه ديگر بر اين كه مقصود از اين لفظ در آيه، نجس شرعى نيست اين است كه، نجاستى كه آيه براى كافر فرض كرده در برابر طهارتى است كه براى مسجد اثبات نموده‏است و از اين لحاظ مى‏فرمايد: اين افراد پليد (مشركان) نبايد به اين محل پاك نزديك شوند و از آن‏جا كه مقصود از طهارت مسجد در اين آيه طهارت معنوى است كه در برخى از اشيا، مانند قرآن موجود است، ناچار بايد گفت مقصود از نجاست مشركان، پليدى و آلودگى باطنى است كه نوعاً در افراد ناپاك و شرور وجود دارد.

مقصود از پليدى كافر چيست؟

از آثار و نحوه كردار هر كسى مى‏توان به ملكات و صفات درونى او پى برد: شما دزدان مسلّح و غارتگر را «آلوده و نجس» مى‏خوانيد؛ زيرا تا روان شخص، آلوده و دستخوش بى‏رحمى نباشد، هيچ‏گاه دست به اين چنين كارهاى ضد انسانى نمى‏زند.
روى اين مقياس، مشرك پليد است؛ به يقين كسانى كه جلو نشر دعوت پيامبران و آموزگاران الهى را مى‏گيرند و نمى‏گذارند آن رادمردان الهى، جامعه را از انحطاط اخلاقى و فساد اجتماعى برهانند و انسان را، كه گل سرسبد موجودات است، از سنگ و چوب‏پرستى، از زنا و فحشا و... نجات دهند، پليدند.
برنامه پيامبر اسلام روشن بود و همه مى‏دانستند كه پيامبر اسلام، مانند پيامبران ديگر مى‏خواهد يك سلسله ارزش‏هاى اخلاقى را در اجتماع نشر دهد. با وجود اين، مشركان بزرگ‏ترين مانع بر سر راه نفوذ اسلام بودند و هرگز حاضر نبودند يك گام با رسول خدا بردارند، بلكه پيوسته با او به نبرد برخاسته مقدمات كشتن او را آماده مى‏كردند و پيمان‏هاى خود را با حضرت مى‏شكستند، در اين صورت اين افراد ناپاك بودند.

چرا كافر شرعاً نجس است؟

بحث پيش روشن ساخت كه آيه ناظر به نجاست شرعى كافر نيست، در اين صورت نجاست كافر دليل ديگرى دارد. از اين رو مناسب است در اين جا به اين پرسش پاسخ داده شود و آن اين‏كه، چرا كافر در شرع اسلام نجس است؟ چرا ملاقات دست تر با او، مايه آلودگى مى‏گردد؟ اگر اسلام، بول و مردارو... را نجس شمرده است براى اين است كه: آنها كانون انواع ميكرب‏ها و ريشه بيمارى‏ها هستند، ولى كافرى كه از نظر ظاهر پاك و تميز است، چرا نجس است؟ چرا ملاقات با رطوبت با او سبب مى‏شود كه دست خود را آب بكشيم؟ چرا مسلمان نمى‏تواند با او هم غذا شود؟ و هم چنين سؤال‏هاى ديگر.
پاسخ: اين كه دين مقدس اسلام، بت‏پرست و مشرك، بلكه مطلق كافر حتّى اهل كتاب را نجس شمرده است، به دو جهت است: اولاً، بدن و لباس و ظرف آنها غالباً آلوده است؛ زيرا آنان از نجاسات اسلام غالباً پرهيز نمى‏كنند و گوشت خوك و شراب جزو زندگى آنهاست، از اين جهت يك نوع نجاست عَرَضى دارند.
ثانياً، هرگاه مسلمان با كافر مانند برادران دينى خود معاشرت داشته باشد در اين صورت به حكم قانونِ«محاكات و همرنگى» به رنگ آنان در مى‏آيد و احكام خدا در نظر آنان بى‏ارزش جلوه مى‏كند. هرگاه مسلمانان با گروه كافر، به‏طور آزاد و به‏سان برادران دينى نشست و برخاست كنند، نتيجه اين آميزش اين مى‏شود كه رفتار و كردار گروه كافر در روحيه مسلمانان اثر بگذارد و به‏سان آنان، از شراب و قمار و ديگر محرّمات اسلام اجتناب نورزند.
جاى گفتگو نيست كه تأثير رفتار و كردار يك فرد خارجى كه برنامه زندگى او مطابق درخواست‏هاى نفسانى و غرايز انسانى است، سريع‏تر و نافذتر است؛ زيرا در زندگى او، اختلاط زن و مرد، رقص، شراب، قمار، برخى از اعمال منافى عفّت، بى‏اشكال است و مسلماً تأثير اين عوامل، سريع‏تر از تأثير رفتار و كردار مسلمان بر روى كافر است. البته ما منكر آن نيستيم كه گاهى ممكن است معاشرت يك مسلمان، روى افراد كافر اثر بگذارد و تأثير اين نوع معاشرت‏ها، به مراتب كمتر از تأثير معاشرت كافر روى مسلمانان است. مى‏بينيم امروزه معاشرت آزاد مسلمانان با گروه كافر چه آثار منفى و بدى در روحيه مسلمانان نهاده است.
هنوز حادثه جان‏گذار اندلس از صفحه خاطرها فراموش نشده‏است. استقلال اندلس براثر سه قرار داد زير با مسيحيان، در خطر افتاد و از بين رفت كه آن سه قرارداد عبارت بود از: 1. آزادى دين؛ 2. آزادى تجارت؛ 3. آزادى تعليمات.
آنان به خوبى آگاه بودند كه با به دست آوردن امتياز اول مى‏توانند راه را براى كشيشان باز كنند و جهادى كه سرچشمه آن، علاقه به دين است، از بين ببرند و رابطه بازرگانى نيز بهترين وسيله است براى اختلاط و آميزش و به واسطه آميزش آنان با مسلمان‏ها، سرانجام مسلمانان استقامت خود را در راه حفظ شعاير ملى و دينى از دست مى‏دهند.
آزادى تعليمات نكته مهم‏ترى داشت؛ زيرا وقتى فرزندان مسلمانان زير دست آموزگاران مسيحى تربيت يافتند قطعاً حسّ خضوع در شاگرد سبب مى‏گردد كه تمام سخنان او را دربست بپذيرد، هر چند با اصول اسلام سازگار نباشد.
مسيحيان، براثر آميزش با مسلمانان اندلسى، توانستند مسكرات را ميانشان رواج داده و آنان را به ميخوارگى و ميگسارى عادت دهند و كم‏كم براثر هوس‏رانى و آلوده شدن به گناهان، عزّت نفس و غرور ملّى را از دست دادند.
يكى از اقدامات مسيحيان در اندلس اين بود كه در كنار رودخانه قرطبه، باغى در ميان مزارع ترتيب دادند و عمارت زيبايى در آن‏جا برپا كردند كه گردشگاه جوانان باشد تا علاوه بر گردش، از ديدن دختران مسيحى نيز بهره‏مند گردند.
بدين ترتيب نيروى ايمان و غرور ملّى مسلمانان اين كشور كه تا آن زمان همه جا موجب و مايه پيشرفت و پيروزى آنان در جنگ با مسيحيان بود، تدريجاً براثر ميگسارى و تسلّط آموزگاران، به خضوع و فروتنى در برابر دشمن مبدّل گرديد. پايتخت اندلس و ساير شهرستانها جولانگاه بيگانگان شد. خلط و آميزش و آزادى تجارت، نفوذ اقتصادى آنها را مسلّم كرد و مقدمات نفوذ سياسى پى‏ريزى شد و سرانجام اين كشور پهناور اسلامى براثر همين ارتباطها و آميزش‏ها، در اواخر قرن نهم اسلامى به‏كلّى سقوط كرد.
بى‏جهت نيست كه بنيانگذار اسلام ميان مسلمانان و كافران حصارى كشيده و آنان را از اختلاطهاى فوق‏العاده باز داشته است، تا آن‏جا كه آنان را روى سياست اسلامى «نجس» و لازم الاجتناب خوانده‏است.
از اين بيان روشن مى‏گردد كه كافر به‏سان الكل، نجس است؛ منتها نجاست كافر، سياسى است تا به جهت نجاست، ارتباط مسلمانان با اين دو موجود پليد، قطع گردد و ايمان و پاكى آنان براثر عدم آميزش، دست نخورده بماند؛ به عبارت ديگر هدف از نجس شمردن كافر و الكل، يك نوع مبارزه منفى برضدّ كفر و الكليسم است، تا از اين طريق، اين دو نوع پليدى از جامعه مسلمانان رخت‏بربندد و محيط اسلامى از آنها پاك گردد.

تشكيل دولت اسلامى و مبارزه با اهل كتاب

29. «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِاليَوْمِ الآخِرِ وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ مِن الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ حَتّى‏ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ؛
با كسانى كه به خدا و روز آخرت ايمان نمى‏آورند، و از آن‏چه خدا و پيامبر او تحريم كرده، نمى‏پرهيزند و به آيين حق نمى‏گروند(يعنى گروه اهل كتاب)، نبرد كنيد، تا با تمكن و خضوع جزيه بپردازند».

اهل كتاب چه كسانى هستند؟

كسانى كه به خداى جهان اعتقاد دارند و از شريعت يكى از پيامبران، مثلاً حضرت موسى و حضرت عيسى پيروى مى‏كنند، چنين گروه را «اهل كتاب» مى‏نامند و در مقابل آنها مشركان و بت‏پرستان هستند كه حدّ مشتركى با اهل كتاب ندارند.
اهل كتاب در دو مسأله اساسى با مسلمانان حدّ مشترك دارند: اعتراف به خداى يگانه و روز رستاخيز. از اين لحاظ اسلام حساب آنها را از مشركان جدا كرده و آيين آنان را با يك سلسله شروط به رسميت شناخته است و با نداى رسا، اين گروه را با خطاب زير، مخاطب ساخته و مى‏فرمايد:
«لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَىِّ؛(13)
در پذيرفتن دين (اسلام) اكراه و الزامى نيست؛ زيرا طريق هدايت و ضلالت از هم تميز داده شده است».
ولى اگر پيروان آيين‏هاى آسمانى بخواهند در كشورهاى اسلامى زندگى كنند، بايد جزيه بپردازند؛ چيزى كه از آنها به عنوان «جزيه» دريافت مى‏گردد، در مصالح آنها خرج مى‏شود و مسلمانان در برابر اين وجه ناچيز، حفاظت جان و مال آنان را بر عهده مى‏گيرند.
البته اين كه مى‏گوييم تمام آيين‏هاى آسمانى به خداى يگانه و معاد و رستاخيز اعتراف دارند، مقصود اين است كه اساس تمام آيين‏ها و هدف تمام برگزيدگان اين بوده و دين واقعى تمام اهل كتاب، روى اساس توحيد و معاد گذارده شده است و اين مطلب با آن منافات ندارد كه بعدها گروهى روى اغراض شخصى و يا به‏واسطه جهالت و نادانى، در اساس آيين خدا، دست برده و توحيدى را، كه بزرگ پيشواى مسيحيت در راه آن فداكارى كرده، با شرك آلوده كرده باشند، چنان‏كه خود قرآن در آيه‏هاى 30 و 31 اين سوره به آن تصريح كرده است.

تشكيل دولت جهانى اسلام

يكى از طرح‏ها و آرمان‏هاى بزرگ پيامبر اسلام اين بود كه مجموع جهان بشرى را زير پرچم و دولت واحدى به نام«اسلام» در آورد و بر مجموع جهان، دولتى كه به نام خدا و رسالت او تأسيس مى‏گردد، حكومت كند. پيامبرگرامى به گونه‏اى اين طرح را در شبه جزيره عربستان پياده كرد و دولت اسلامى را، كه مسلمانان و ديگر اقليت‏هاى مذهبى در آن زندگى مى‏كردند، پايه‏گذارد. وى نه تنها در زمان قدرت و نيرومندى خود، داراى چنين فكر و طرح‏گرديد، بلكه از روز نخست، به جامعه اسلامى چنين نويدى مى‏داد و در آغاز بعثت‏مى‏فرمود:
«تعطوني كلمة واحدة تملكون بها العرب و العجم؛(14)
اگر به آيين توحيد بگرويد، برجهان حكومت مى‏نماييد».
عفيف كندى مى‏گويد: وارد مسجدالحرام شدم. ديدم سه نفر حساب خود را از جامعه بت‏پرستان جدا كرده و در كنار كعبه مشغول عبادتند. در مسجدالحرام با عبّاس‏بن‏عبدالمطلب ملاقات كردم، از اين سه نفر سراغ گرفتم. گفت: آن كس كه جلو ايستاده‏است، برادرزاده من، محمد است و آن كس كه پشت سر او ايستاده است برادرزاده ديگر من، على است و سومى همسر محمّد است. او مى‏گويد: اگر از آيين من پيروى كنيد، به همين زودى بر گنجينه‏هاى قيصر و كسرى دست مى‏يابيد.(15)

علل تشكيل دولت اسلامى

تشكيل دولت اسلامى از دو نظر لازم بود:
1. در سايه دولت نيرومند مى‏توان تمام موانع را از سر راه نفوذ آيين اسلام برداشت. چه بسا توده‏ها مايلند كه درباره آيين توحيد به بررسى بپردازند و يا به آن بگروند، امّا قدرت‏هاى محلّى مخالف توحيد، مانع از نفوذ و يا گرايش مردم به آن دين هستند كه در اين موقع دولت قوى و نيرومندى لازم است تا هر نوع موانع را از ميان بردارد و راه را براى بندگان خدا، كه به دنبال حق و حقيقت هستند، باز بگذارد.
2. هر نوع برنامه اصلاحى كه مزاحم منافع طاغيان زمان و روزگار است، بدون قدرت كه از وجود و ادامه آن حمايت كند، امكان‏پذير نيست و گرنه، دير يا زود از ميان رفته و به دست تاريخ سپرده مى‏شود.

آداب جهاد با اهل كتاب

يكى از آداب جهاد با اهل كتاب اين است كه پيش از جنگ بايد اخطار شوند كه پيروان آيين‏هاى آسمانى، در انتخاب يكى از دو راه آزادند: يا اسلام اختيار كنند و در جرگه مسلمانان در آيند كه در چنين صورتى هيچ تفاوتى با مسلمانان ديگر نخواهند داشت و يا در آيين خود باقى بمانند و عقايد خود را محترم بشمرند، ولى در چنين صورت بايد به دولت اسلامى ماليات مختصرى به نام «جزيه» بپردازند.
اسلام هرگز با استقلال دينى و اعتقادى اهل كتاب مخالف نيست؛ اگر شرط مى‏كند كه در صورت ثبات بر آيين خود، بايد «جزيه» بپردازند، بدين منظور است كه استقلال سياسى و فرمانروايى آنان را از بين ببرد. هدف اين است كه تمام مردم جهان زير يك پرچم و تحت يك نظام و يك خط سياسى اسلامى درآيند و هرگونه استقلال سياسى جز اسلام از بين برود.
نكته اين مطلب روشن است، زيرا اگر گروه نصارا و يهود و... از نظر دين و سياست آزاد باشند روزى همين گروه‏هاى مختلف دست به دست يكديگر داده، استقلال سياسى اسلام را از بين مى‏برند و ضررهاى غير قابل جبرانى بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد مى‏سازند و در نتيجه، خسارت جبران ناپذيرى به جامعه بشرى وارد مى‏شود. از اين نظر اسلام، آنان را در اختيار دين آزاد گذارده ولى به خاطر حفظ قوانين آسمانى اسلام، هر نوع آزادى سياسى را از آنان سلب نموده و آنها را از هر نوع تجمّع و دسته بندى سياسى بازداشته است.
شايد برخى از ساده‏لوحان تصوّر كنند كه سلب حقوق سياسى از يك ملت، نوعى ظلم و ستم است. پاسخ اين گفتار بسيار روشن است؛ زيرا هرگاه اسلام حقّ استقلال و تشكيل دولت را از اهل كتاب سلب نموده، براى منظور عالى‏ترى است و آن حفظ برنامه عالى اسلام است كه خدا، پيامبر را مأمور اجرا و گسترش آن نموده است؛ زيرا هرگاه گروه اهل كتاب استقلال سياسى داشته باشند در روز قدرت، مصمّم مى‏گردند كه آيين اسلام را، كه بهترين ارمغان الهى است، از بين ببرند و يا لااقل از بسط و گسترش آن جلوگيرى كنند و در نتيجه نه تنها بر جامعه اسلامى ستم مى‏كنند، بلكه نسل آينده را از اين فيض عظيم بى‏بهره مى‏سازند.

مصرف جزيه

دولت اسلامى ناچار است از مال و جان گروهى كه در پناه آن به‏سر مى‏برند دفاع نمايد و ايجاد چنين امنيتى، بدون هزينه امكان‏پذير نيست. چون دولت با كمك مالى مى‏تواند با سرباز و پاسبان، حدود و مرزهاى كشور را از حملات بيگانگان حفظ نمايد و دست چپاولگران داخلى را از تاراج مال ملّت كوتاه سازد. از اين رو، ملت، چه مسلمان و چه غير مسلمان، بايد مالياتى به دولت بپردازند تا او از اين طريق قادر به جمع نيرو گردد. چيزى كه هست تفاوت در نحوه اداى ماليات است مسلمانان موظّف هستند صدى بيستِ منافع كسب خود را در اختيار پيامبر اسلام و يا حاكم عادل بگذارند و هم‏چنين موظّفند مقدارى از وجوه مالى خود را تحت عنوان زكات و صدقات و... بپردازند. ولى «اهل كتاب» بايد طبق صلاحديد حاكم عادل اسلامى مقدارى از اموال خود را به عنوان «جزيه» به دولت اسلامى بپردازند و در نتيجه همه ملت به دولت اسلامى كمك نموده‏اند.

چند نامه تاريخى درباره مصرف جزيه

يادآور شديم مالياتى كه كافران «ذمّى» مى‏پردازند همگى به جهت حفظ جان و مال آنان است. اكنون به عنوان نمونه چند نامه تاريخى را در اين‏جا ترجمه مى‏نماييم تا روشن شود كه حتّى در آغاز اسلام پرداخت «جزيه» نيز براى همين عنوان بوده است:
1. نامه‏اى كه يكى از سرداران اسلام در فتح يكى از كشورهاى مسيحى‏نشين نوشت و در ذيل آن فلسفه اخذ جزيه را چنين بيان مى‏كند:
«و ما منعنا كم فلنا الجزية، و إلّا فلا - كتب سنة اثنتي عشرة في صفر؛
تا ما از شما حمايت مى‏نماييم لازم است جزيه بپردازيدو هرگاه قدرت حفاظت شما از ما سلب گشت، در اين صورت هيچ‏گونه الزامى به پرداخت آن نداريد. اين نامه در سال دوازدهم هجرى ماه صفر نگارش يافت».
2. هنگامى كه نعمان، رئيس هيأت اعزامى به دربار يزدگرد با نماينده ايران مذاكره نموده وى سخنان خود را چنين پايان داد:
«و إن اتّقيتمونا بالجزاء قبلنا و منعنا كم، وإلّا قاتلنا كم؛
هرگاه براى جلوگيرى از حمله ما جزيه بپردازيد، ما مى‏پذيريم و شما را از هر گونه پيش آمد و تجاوز حفاظت مى‏نماييم، و در غير اين صورت با شما مبارزه مى‏كنيم».
3. شاهد ديگر اين است كه هنگامى كه حبيب فرمانده برخى از ستون‏هاى اسلامى از ترس حمله روميان مجبور شد كه دمشق را تخيله كند، با فرمانده كل قوا ابوعبيده تماس گرفت و به او رسانيد كه صلاح اين است براى مدتى سپاه را در يك نقطه متمركز سازيم. در چنين هنگام ابوعبيده طى نامه‏اى تذكر داده:
«اردد على القوم الّذين كنّا صالحناهم من أهل البلد ما كنّا أخذنا منهم؛ فإنّه لاينبغي لنا إذ لانمنعهم أن نأخذ منهم شيئاً؛
آن‏چه از مردم «دمشق» به عنوان صلح و جزيه گرفته‏اى برگردان؛ زيرا در صورتى اين ماليات را حق داريم بگيريم كه حفاظت جان و مال آنان را برعهده بگيريم و اكنون شايسته نيست ما از آنان دفاع نكرده چيزى دريافت كنيم».
4. هنگامى كه عبادة بن صامت فرمانروايان مصر را به آيين اسلام خواند چنين گفت: شما مخيّريد: خواستيد آيين اسلام را اختيار كنيد و خواستيد بر آيين خود باقى بمانيد و جزيه بپردازيد، جان و دارايى و زمين و خانه شما را حفاظت مى‏كنيم و هركس از راه تجاوز به اموال شما دست دراز كند، سخت با او مى‏جنگيم.
باز نامه‏هاى ديگرى هست كه هر يك به تنهايى نظر اسلام را در گرفتن جزيه روشن مى‏نمايد و تاريخ نويسان در قسمت‏هاى «فتوحات»، مانند بلاذرى در كتاب فتوح البلدان و غيره جمع‏آورى نموده‏اند.

توضيح سه قسمت از آيه مورد بحث

آيه به جهت تهييج و روشن كردن ذهن مسلمانان، درباره «اهل كتاب» سه مطلب را تذكّرمى‏دهد:
1. «لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِاليَوْمِ الآخِرِ؛ ايمان به خدا و روز باز پسين ندارند».
صحيح است كه «اهل كتاب» به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند، ولى از آن‏جا كه خداشناسى آنان آلوده با شرك و تثليث بوده و بسيارى از مسيحيان كشته شدن عيسى(ع) را كفّاره گناهان خود مى‏دانند، از اين نظر قرآن از آنان سلب ايمان نموده و خداشناسى آميخته با شرك را بى‏ارزش شمرده است و هم‏چنين عقيده آنان را به رستاخيزى كه درآن‏جا مجازاتى دركار نيست، غلط و بى‏نتيجه دانسته ولذا به يك باره آنها را از حدود افراد با ايمان به خدا و روز قيامت بيرون رانده‏است.
2. «وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ؛ از آن‏چه خدا و پيامبر او تحريم كرده اجتناب نمى‏ورزند».
مقصود از رسول، پيامبر ماست؛ يعنى به محرّمات و منكرات تظاهر مى‏نمايند و آشكارا لب به شراب مى‏زنند و قمار مى‏كنند و اين كار درمحيط اسلامى براى مسلمانان سخت و گران است.
3. «وَلا يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ؛از دين حق و فطرت (اسلام) پيروى نمى‏نمايند».

آيا براى خدا فرزندى هست؟

30. «وَقالَتِ اليَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَى المَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّى‏ يُؤْفَكُونَ؛
يهود گفتند: عزير پسر خداست، نصارا گفتند: مسيح فرزند خداست. اين گفتارى است كه آن را بر زبان‏هاى خود مى‏رانند. آنها در اين اعتقاد، از گفتار كسانى كه قبلاً كفر ورزيده‏اند پيروى مى‏كنند. خدا آنها را نابود كند و از رحمت خود دور سازد، چگونه از راه راست به‏سوى باطل منحرف مى‏شوند؟».
زندگانى «بنى اسرائيل» پر از حوادث پرشورى است كه تاريخ آن را ضبط كرده‏است. آنان فرزندان حضرت يعقوب هستند. نحوه زندگانى آنها در آغاز كار مانند ساير قبايل بدوى بود آن‏گاه تحت سرپرستى «فراعنه» مصر در آمدند و مردم مصر با آن‏ها مانند اسيران رفتار مى‏كردند، تا آن‏كه به‏وسيله موسى از چنگال اسارت رهايى جستند. موسى(ع) آنان را از سرزمين مصر به سرزمين فلسطين آورد و مدتى رهبرى آنها را به عهده داشت. پس از وى امورشان به دست قاضيانى مانند يهود و جدعون اداره مى‏شد. تا اين‏كه دوره شاهان بنى‏اسرائيل فرا رسيد و از ميان آنها ملوكى مانند طالوت و داود و سليمان و... برخاستند و به‏دنبال آنها انشعاب كشور و قدرت شروع گرديد و كم‏كم رو به ضعف و انحلال گذاردند، به گونه‏اى كه فرمانرواى «بابل» بخت النصر در حدود ششصد قبل از ميلاد در صدد فتح «بيت‏المقدس» در آمد و با سپاهى انبوه «اورشليم» را فتح كرد و ثروت و خزاين آن‏ها را به تاراج برد، گردنكشان و صنعتگرانشان را همراه خود، به «بابل» منتقل ساخت و پيران و افتادگان آنها را در همان محل گذارد و زمام امورشان را به‏دست آخرين فرمانرواى «بنى‏اسرائيل» سپرد و با او شرط كرد كه بايد از دولت مركزى «بابل» اطاعت كند.
اتفاقاً قريب ده‏سال روابط وى با دولت «بابل» بسيار خوب بود، تا اين‏كه صدقيا در خود قدرت و نيرو احساس كرد و پرچم مخالفت را برافراشت و طرح دوستى و اتحاد با «فراعنه» مصر را ريخت. فرمانرواى بابل از اين كار سخت عصبانى شد از اين رو با سپاهى فراوان براى محاصره قلعه‏هاى بنى‏اسرائيل رهسپار مركز آنان گرديد كه يك سال تمام محاصره طول كشيد. سرانجام بر تمام دژهاى آنان دست يافت و از كشتن افراد دريغ ننمود. خانه خدا و خانه تمام افراد را ويران كرد و آثار دينى را نابود ساخت و در اين حادثه، تورات از بين رفت و اين وضع اسفناك از سال 586 قبل از ميلاد تا پنجاه سال ادامه داشت.
گردش روزگار، كورش را بر سرير سلطنت نشاند، او با قدرت فوق‏العاده‏اى «بابل» را فتح نمود و آن را جزء خاك ايران قرار داد و تمام اسيران «بنى‏اسرائيل» را آزاد ساخت و عزراء را، كه از سران آنها بود، سرپرستشان قرار داد و اجازه داد «تورات» را از نو بنويسند، و آثار دينى را با مهاجرت خود و اتباعش به بيت‏المقدس مرمّت كنند. او در سال 457 پيش از ميلاد به اين كار دست زد و تورات را از نو نوشت و نشر داد.
آن‏چه نگارش يافت مطلبى است كه عموم مورخان جهان بر آن اتفاق دارند و خوانندگان گرامى مى‏توانند مشروح اين قسمت را در كتاب قاموس الكتاب المقدس تأليف مسترهاكس آمريكايى مطالعه بفرمايند.
مسلّماً اين تاريخ ضربت محكمى بر سنديت و صحت تورات وارد ساخت؛ زيرا تورات فعلى به وسيله يك نفر مجهول‏الحالى به نام عزراء به حضرت‏موسى مى‏رسد، در صورتى كه حدود معلومات و اطلاعات و مقدار دقت و امانت او براى ما اصلاً معلوم نيست و تازه روشن نيست مدارك اوبراى آن‏چه نوشته، چه بوده‏است؟ و نيز مشهور در ميان مورخان اين است كه تورات اصلى موسى، پيش از سليمان مفقود شده بود؛ زيرا هنگامى كه او صندوق (تابوت) عهد را باز كرد، جز وصاياى ده‏گانه موسى چيز ديگرى در آن نيافت و توراتى كه در زمان بخت النصر از بين رفت طبعاً غير تورات اصلى واقعى بوده است و توراتى كه عزراء آن را نوشت به زبان كلدانى بوده است؛ زيرا يهود براثر اقامت در بابل بيشتر لغات عبرى را فراموش كرده بود و عزراء آن‏را با لغت كلدانى آميخته با عبرانى، نوشت. اى‏كاش آن‏چه را عزراء نوشته بود، باقى مى‏ماند، ولى متأسفانه در حمله زتيوكس، شاه «سوريه» در سال 161 پيش از ميلاد، تمام نسخه‏هاى تورات دو مرتبه از بين رفت. چون وى دستور داد، كه هر ماه جاسوسان تحقيق نمايند و در هر خانه‏اى كه نسخه‏اى از آن مشاهده كنند صاحب آن را اعدام نمايند، و هر شخصى را كه مراسم مذهبى خود را برطبق مراسم يهود انجام مى‏دهد نيز نابود سازند. اين‏حكم سه سال تمام با كمال دقت و شدت اجرا شد و براثر آن تمام نسخه‏هاى‏آن مفقود و نابود گرديد. از اين جهت هرگز نبايد از وجود عقايد شرك‏آميز در تورات مطمئن و ايمن باشيم و حتماً در آن به مطالب و مسائلى‏برخوردمى‏كنيم كه با اصول عقلى و اساس تمام شرايع آسمانى ناسازگار است.

عزير كيست؟

عزير در اصطلاح قرآن و لغت عرب همين عزراء است كه به‏قول يهوديان اساس مليت و درخشندگى تاريخ يهود است و كلمه مزبور، تصغير عزراء است و علت تصغير آن علاوه بر اين كه رسم عرب اين است كه در تمام اسما و اعلام دخيل از زبان بيگانه، دخل و تصرفى نمايد، چنان‏كه به‏جاى كلمه يسوع، عيسى به‏كار مى‏برد، شايد براى تحبيب‏نيز بوده است؛ زيرا تصغير يك لفظ در عرب، گاهى به منظور اظهار علاقه انجام مى‏گيرد.

آيا عزير پسر خدا بوده است؟

يهوديان امروز كاملاً از اين اعتقاد تبرى و بيزارى مى‏جويند؛ ولى يهود معاصر با پيامبر، قطعاً داراى چنين اعتقادى بوده است و لذا ابداً در مقام انكار آن بر نيامدند در صورتى كه پيوسته دنبال اشكال و بهانه مى‏گشتند.
جان سخن اين جا است كه، آيا آنها به فرزند بودن عزير واقعاً و حقيقتاً معتقد بودند، هم‏چنان‏كه، مسيحيان درباره حضرت عيسى چنين عقيده‏اى دارند، يا اين كلمه «ابن اللَّه» يك لقب تشريفاتى بيش نبوده است، چنان‏كه تمام آنها خود را به شهادت قرآن، دوستان و فرزندان خدا مى‏دانند:
«وَقالتِ اليَهُودُ وَالنَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبّاؤُهُ؛(16)
يهود و نصارا گفتند كه ما دوستان و فرزندان خدا هستيم».
يا اين‏كه مقصودشان فرزند حقيقى و واقعى بوده به گواه اين‏كه قرآن پشت‏سر آن، عقيده نصارا را درباره عيسى نقل مى‏نمايد و مى‏فرمايد: آنها نيز در حقّ عيسى چنين عقيده‏اى را دارند:
«وَقالَتِ اليَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَى المَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ؛(17)
يهود و نصارا گفتند: عزير و مسيح فرزند خداست».
جاى هيچ‏گونه شك نيست كه مسيحيان، عيسى را فرزند حقيقى مى‏دانند نه تشريفاتى، چنان‏كه مشروح اين قسمت را در تفسير آيه بعدى خواهيد خواند و از اين‏كه در اين آيه هر دو عقيده همراه هم آمده است معلوم مى‏شود، كه آنان درباره عزير همان عقيده را داشتند كه مسيحيان درباره حضرت عيسى داشته و دارند.
ولى هرگاه نتوانيم به طور يقين به تمام يهود چنين عقيده‏اى را نسبت دهيم، لااقل مى‏توان گفت كه غالب يهوديان ساكن مدينه و حوالى آن، بر اين عقيده بودند، چنان كه قرآن برخى از عقايد يهود «مدينه» را نقل مى‏نمايد وبه يقين اكثر يهوديان حجاز به آن معتقد بودند:
«وَقالَتِ اليَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ؛(18)
يهود گفتند: دست (كرم) خدا بسته است. دست‏هايشان بسته باد».
خلاصه، جايى كه بزرگان و سران هر دسته‏اى سخنى را بگويند و ديگران درباره آن سكوت اختيار نمايند، در چنين صورتى مى‏توان مطلب مزبور را به تمام آنان نسبت داد.

ريشه اين انحراف‏ها

قرآن ريشه تمام اين انحرافات را تقليد از ديگران مى‏داند و مى‏فرمايد:
«يُضاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ؛
در اين باره از كافران پيش، پيروى مى‏نمايند».
احتمال دارد كه مقصود از كافران پيش، همان يهود و مسيحيان غير معاصر با رسول خدا باشد، كه پيش از او زندگانى مى‏كردند، چنان‏كه احتمال دارد مقصود مشركان عرب باشد؛ زيرا در ميان آنها تصور اين كه فرشتگان، دختران خدا هستند معروف بوده است و شايد آنان نيز در اين عقايد از آنها پيروى نموده‏اند؛ ولى بهتر اين است كه دايره را وسيع‏تر گرفته و بگوييم مقصود مطلق بت‏پرستان جهان است؛ زيرا تاريخ به‏ثبوت مى‏رساند كه عقيده به وجود پسر براى خدا و اصول تثليث، كه نصارا از آن به ثالوث و اقانيم ثلاثه لا هوتى: اب و ابن و روح‏القدس تعبير مى‏آورند، ميان بت‏پرستان، در هند و چين و حكماى مصر و يونان و روم و ايران داير بوده و آنان تمام اين سخنان را از مكتب‏هاى پيش گرفته‏اند. اين آيه خود يكى از نقاط حساس و قابل مطالعه قرآن است؛ زيرا قرآن در آن دنياى تاريك، كه ابداً اعراب حجاز از اين حقايق اطلاعى نداشتند، از آن مطالب پرده برداشته است.
اخيراً گروهى از دانشمندان، در پى به‏دست آوردن ريشه معارف كتب عهدين برآمدند و پس از فحص زياد، ريشه بسيارى از اين معارف و داستان‏ها و قصص انجيل را در كيش برهمن‏ها و بودايى‏ها پيدا كرده‏اند، و از اين نظر حقيقت گفتار قرآن را «يُضاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا» تثبيت و تحكيم نموده‏اند و لذا جا دارد قرآن چنين افرادى را با اين جمله زير ياد بفرمايد:
«قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّى‏ يُؤْفَكُونَ؛
خدا آنها را نابود كند، چطور از حق منحرف مى‏شوند».

تثليث در اديان پيشين

موضوع تثليث از خصايص آيين مسيح نيست بلكه بعدها وارد اين آيين شده‏است، و هم‏اكنون موضوع سه‏گانه پرستى در آيين بودا از رسميت كامل برخوردار است.
در سده ششم پيش از ميلاد مسيح، روى عللى، اصلاحاتى در آيين برهمن‏ها پديد آمد. اين اصلاحات سبب شد آيينى به نام هندو پديد آيد. در اين آيين خداى ازلى و ابدى در سه مظهر و سه خدا تجلى نموده:
1. برهما (پديدآورنده)؛ 2. ويشنو (نگه‏دارنده)؛ 3. شيوا (كشنده).
هم اكنون «ثالوث قدس هندوها» به‏صورت سه جمجمه به هم‏چسبيده در نمايشگاه هند موجود است. آنان در كتاب‏هاى مذهبى اين سه اصل را چنين توضيح مى‏دهند:
برهمن پديد آورنده آغاز پيدايش است و هميشه آفريدگار لاهوتى است و آن را پدر مى‏گويند.
ويشنو نگه‏دارنده‏اى است كه آن‏را پسر خدا مى‏دانند و از سوى خداى پدر، آمده است.
شيوا پديدآورنده و نابود كننده و برگرداننده جهان است.
مؤلف كتاب العقايد الوثنية فى الديانة النصرانية با بررسى همه جانبه در ديگر خرافات مسيحيت ثابت كرده‏است كه ثالوث مقدس، صدها سال پيش از ميلاد مسيح در آيين برهمن‏ها و هندوها و ديگر آيين‏هاى خرافى وجود داشته است و در اين‏باره به كتاب‏هاى ارزنده و تصاوير زنده‏اى كه هم‏اكنون در پرستشگاه‏ها و معبدها و موزه‏ها موجودند، استناد جسته كه مى‏تواند سند زنده‏اى بر گفتار قرآن باشد.
گوستاولوبون مى‏نويسد: مسيحيت در پنج قرن اول حياتش، با جذب عوامل فلسفى و مذهبى و يونانى و شرقى به تطور خود ادامه داد و به‏همين ترتيب مخلوطى از معتقدات شرقى مخصوصاً معتقدات مصرى و ايرانى شد، كه در حوالى قرن اول ميلادى در سرزمين‏هاى اروپايى انتشار يافته بود و مردم تثليث تازه‏اى را به‏نام پدر، پسر، روح القدس به‏جاى تثليث قديمى نروپى‏تر، ژنون و نرو پذيرفتند.


1 . اسرا(17) آيه 23.
2 . لقمان(31) آيه 14.
3 . روم(30) آيه 21.
4 . بقره(2) آيه 27.
5 . مائده(5) آيه 54.
6 . لقمان(31) آيه 15.
7 . نه نفر، پيامبر خدا را كمك كرديم، در حالى كه آنان كه بايد فرار كنند، فرار كردند و پراكنده شدند.
8 . بقره(2) آيه 249.
9 . انفال(8) آيه 15.
10 . فتح(48) آيه 18.
11 . فتح(48) آيه 4.
12 . شعر از ساعدبن جؤبة است.
13 . بقره(2) آيه 256.
14 . سيره ابن هشام، ج 1.
15 . تاريخ‏طبرى، ج 2، ص 211؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 37 - 38؛ اعلام الورى، ص 25.
16 . مائده(5) آيه 18.
17 . مائده(5) آيه 64.
18 . مائده(5) آيه 64.