همه چيز فداى هدف
23. «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا آباءَكُمْ
وَإِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَى الإِيمانِ وَمَنْ
يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ؛
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هرگاه پدران و برادران شما، كفر را بر ايمان برگزيدند
آنان را ولىّ خود نگيريد و كسانى كه آنها را (با اين حال) ولىّ خود بگيرند
ستمكارانند».
24. «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ
وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها
وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِى
سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لايَهْدِى
القَوْمَ الفاسِقِينَ؛
بگو: هرگاه پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشان شما و ثروتى كه
اندوختهايد و تجارتى كه از كساد آن مىترسيد و مسكنهايى كه مورد علاقه شماست؛ (هر
گاه اينها) از خدا و رسول و جهاد و مبارزه در راه او محبوبتر و پسنديدهترند، پس
در انتظار فرمان الهى باشيد. خدا فاسقان را هدايت نمىكند».
يك اجتماع كوچك
اساس جامعههاى بزرگ را همان اجتماعهاى كوچك تشكيل مىدهد. وقتى چند جامعه كوچك،
مانند خانواده و غيره به يكديگر ضميمه مىشوند، اجتماع بزرگى تشكيل مىگردد و اصلاح
جامعههاى كوچك پايه اصلاح جامعههاى بزرگ است.
منظور از جامعههاى كوچك، همان محيطهاى خانواده و... است كه هر كدام به نوبه خود در
تشكيل تمدن و زندگى گروهى نقش بهسزايى دارند.
اكنون گفتگوى ما در مورد محيط خانواده است كه اسلام در تحكيم و تثبيت آن اوامر
مؤكدى صادر نموده است. ما دستورهاى اسلام را در اين زمينه در ضمن سه بخش بيان
مىكنيم تا روشن شود كه چگونه اسلام در تحكيم محيط خانوادگى كوشيده و اگر در اين دو
آيه امر مىكند كه پيوند ولايت پدر و مادر و خويشاوندان كافر را بشكنيم روى عللى
است كه صلاح جامعه را در آن ديده است و سلب چنين ولايت از پدر و برادر كافر، منافات
ندارد كه به آنان در حدّ يك انسان خدمتگذار احترام شود. اكنون دستورهاى اسلام
درباره والدين و همسران و خويشاوندان بهگونهاى فشرده بيان مىشود:
1. پدر و مادر
بدون ترديد اين دو شخصيّت، ركن مهم اجتماعند. از اين لحاظ وقتى قرآن دستور
مىدهد كه خدا را ستايش نماييم، بلافاصله دستور مىدهد به پدر و مادر نيكى كنيم:
«وَقَضى رَبُّكَ أَلّاتَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً؛(1)
(اى پيامبر،) پروردگار تو دستور داده كه جز او كس ديگر را نپرستيد و به پدران و
مادران نيكى كنيد».
و در جاى ديگر فرموده:
«أَنِ اشْكُرْ لِى وَلِوالِدَيْكَ إِلَىَّ المَصِيرُ؛(2)
در برابر من و پدر و مادرت، سپاسگزار باش و بازگشت تو به سوى من است».
گر چه قسمتى از احساس علاقه انسان به فرزند و علاقه فرزند به والدين، فطرى و غريزى
است، ولى هسته محبّت در صورتى رشد و نموّ مىكند كه فرزندان در آغوش پدران و مادران
بزرگ شوند و پيوسته از نگاههاى پر محبّت يكديگر بهرهمند گردند. اگر فرزندان از
دوران كودكى از آغوش والدين به شيرخوارگاه و كودكستان و پانسيونهاى شبانه روزى طرد
شوند شعله محبّت به خاموشى مىگرايد.
اگر شعلههاى محبّت در كشورهاى غربى، كم فروغ گرديده و رشتههاى خانوادگى بسيار سست
شدهاست، بدين جهت است كه فرزندان از دوران بلوغ بلكه پيش از آن از آغوش مادران و
پدران طرد شده و زندگى جداگانهاى پيدا مىكنند. گذشته براين، آنان به همه چيز با
مقياس مادى مىنگرند و فرزندان را از دوران بلوغ به زندگى جداگانه عادت مىدهند كه
هر كدام متكفّل خرج خود گردند. بهطور مسلّم در چنين محيطهايى، درخت محبّت پرورش
نيافته و برومند نمىگردد.
2. همسران
انسان روى غريزه جنسى به همسر خود علاقهمند است و اگر روز نخست از نظر جنسى به
او علاقهمند بود، بهتدريج، عاطفه انسانى جاىگزين علاقه جنسى مىگردد و اين دو
موجود در طول عمر به هم عشق مىورزند. قرآن مجيد وجود همسر را مايه سكونت و آرامش
انسان مىداند كه بدون آن، براى انسان قرار و آرامش نيست:
«وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا
إِلَيْها؛(3)
از نشانههاى خداست، كه براى شما از جنس شما همسرانى آفريد تا در سايه آن، قرار و
آرام بگيريد».
3. خويشاوندان
علاقه به خويشاوندان تا حدّى طبيعى است و حفظ روابط خويشاوندى در اسلام بسيار
مستحسن و قطع ارتباط با خويشاوندان حرام است. اسلام كسانى را كه ارتباط خود را با
اقوام خود قطع مىكنند نكوهش مىنمايد و آنان را در رديف مفسدان قرار مىدهد:
«وَيَقْطَعُونَ ما أمَرَ اللّهُ بِهِ أنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأرضِ
أُولئِكَ هُمُ الخاسِرُونَ؛(4)
كسانى كه ارتباط خود را با اقوام خود، كه خدا دستور دادهاست با آنها ارتباط برقرار
شود، قطع نمايند و در روى زمين افساد كنند آنان زيانكارانند».
علّت آن روشن است؛ زيرا آنان با گسستن روابط خويشاوندى، ضربت شكنندهاى بر اتّحاد و
يگانگى اجتماع وارد مىسازند.
ولى با توجه به اين سفارشها، حفظ دين و پاكى را، بر ولايت پدر و علاقه به برادر و
همسر مقدّم داشته است و هرگز نبايد به سبب علاقه به پدر و مادر و همسر يا علاقه به
امور دنيوى و مادّى، مانند ثروت و تجارت و خانه، اصول دين را زير پا نهيم و به آنها
بىاعتنا باشيم، بلكه بايد ابراز علاقه به اين امور، در چارچوبه حفظ اصول و وظايف
دينى انجام گيرد.
شأن نزول آيهها
يكى از بهانههاى برخى از مسلمانان درباره نبرد با مشركان اين بود كه: ساكنان مكّه
و حومه آن، خويشاوندان ما هستند و نبرد با خويشاوندان براى ما مشكل است به علاوه،
طرد آنان از مسجدالحرام و جلوگيرى از ورود آنها به مكّه، موجب ركود بازار تجارت ما
مىگردد و خانههاى زيادى كه براى زايران مكّه اجاره داده مىشد، براثر جلوگيرى از
ورود مشركان خالى مىماند. برخى از افراد ضعيفالايمان، از اين طريق در تضعيف سپاه
مسلمانان مىكوشيدند. آيات ياد شده به منظور بيدار كردن مسلمانان و پاسخ به گفتار
آنها نازل گرديده است. هدف آيات اين است كه: هرگاه علاقه به پدران و فرزندان و زنان
و اموال و مساكن، شما را از جهاد و يارى دين خدا باز بدارد، در چنين صورت بايد در
انتظار يك گرفتارى فوقالعاده باشيد.
جمله «فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» ممكن است كنايه از همين
معنا باشد. آيه 52 از همين سوره اين جمله را روشنتر مىسازد:
«وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ
أَوْ بِأَيْدِينا؛
ما در انتظار آن هستيم كه عذابى از ناحيه خدا يا به وسيله ما به شما برسد».
در جمله پيش احتمال ديگر نيز وجود دارد و آن اينكه هرگاه شما در انجام دستورهاى
خدا سهلانگارى ورزيد، در انتظار آن باشيد كه خدا گروهى را كه ثابت و پايدارند
برانگيزد چنانكه در آيه ديگر به اين مطلب اشاره مىكند و مىفرمايد:
«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ
يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى
المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ؛(5)
اى افراد با ايمان، هرگاه كسى از شما از دين خدا برگردد، به زودى خدا گروهى را
برمىانگيزاند كه خدا آنها را دوست مىدارد و هم آنها خدا را دوست مىدارند، در
برابر مؤمنان مهربان و خاضع، و در برابر كافران سرسنگين هستند. در راه خدا مبارزه
مىنمايند و...».
در پايان به توضيح مطلبى كه قبلاً يادآور شديم مىپردازيم و آن اينكه، هدف آيهها
اين نيست كه مردم را در مورد پدر و مادر بهسوى بىمهرى سوق دهد و يا از علاقه به
كار و كوشش و تجارت و بازرگانى بكاهد، بلكه مقصود اين است كه افراد با ايمان نبايد
در علاقه خود به بستگان و ثروت، افراط ورزند و آنها را بر خدا و دستورات پيامبر و
مجاهده در راه خدا مقدّم بدارند؛ زيرا اگر آنان براى خود مقامى دارند، مقام خدا و
رسول از آنان برتر و بالاتر است. اسلام، به تشكيل خانواده علاقه فراوانى نشان داده
و پيروان خود را مأمور ساخته است كه از هر نوع ابراز علاقه به خويشاوندان و بستگان
خوددارى ننمايند، ولى هرگاه مهر به آنان مايه گمراهى شود، اجازه ندادهاست كه انسان
با ايمان از اين محبّت فطرى الهام بگيرد و از سخن آنان پيروى نمايد:
«وَإِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا
تُطِعْهُما؛(6)
هرگاه پدر و مادر، اصرار ورزند كه تو به من (خدا) شرك ورزى و چيزى بگويى كه به آن
علم ندارى؛ هيچگاه از قول آنان پيروى مكن».
عوامل هشتگانهاى كه آيه دوم از آنها نام برده و دستور دادهاست كه علاقه به آنها
نبايد، ما را از جهاد در راه خدا باز بدارند عبارتند از: پدران، فرزندان، برادران،
همسران، خويشاوندان، ثروت، تجارت و مساكن.
اين عوامل در حالى كه مايه سعادت و اساس تمدّن انسانى است؛ ولى چه بسا مايه هلاكت و
بدبختى انسانها مىگردند؛ يعنى گاهى انسان براثر افراط در مهر، دچار اشتباهات
بزرگى مىشود.
علل اين شكست تاريخى چه بود؟
25. «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِى مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذ
أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ
الأَرضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ؛
خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى نمود (خصوصاً) روز «حنين» هنگامى كه فزونى شما،
مايه غرور شما شد، ولى فزونى افراد، شما را از چيزى بىنياز نساخت. سرانجام به تنگ
آمديد، پشت به دشمن كرديد و برگشتيد».
26. «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعلَى المُؤْمِنِينَ
وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْتَرَوْها وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزاءُ
الكافِرِينَ؛
سپس خدا آرامش خود را بر رسول خود و مؤمنان نازل كرد و سپاهى را كه شما نديديد
(فرشتگان) فرو فرستاد، كافران را معذّب نمود و پاداش كافران همين است».
27. «ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ
رَحِيمٌ؛
سپس خدا بر هر كس كه بخواهد با رحمت توجه مىكند (توبه كسى را كه بخواهد مىپذيرد)
و خدا بخشاينده و مهربان است».
در شوّال سال هشتم هجرت، پيامبر گرامى پس از فتح مكه تصميم گرفت كه بتپرستان هوازن
و ثقيف را به اسلام دعوت كند و اگر آنان شدّت عمل و مقاومت نشان دادند، كار را با
جنگ پايان دهد. اين دو قبيله در ميان طوايف عرب، به سرسختى و مقاومت معروف بودند،
از اين جهت پيامبر براى گشودن آخرين دژهاى بتپرستان، با ده هزار سرباز كار آزموده
و جنگ ديده، راه سرزمين «حنين» را پيش گرفت. سربازان اسلام از سربازان دشمن بيشتر
بوده و از هر نظر برترى داشتند، زيادى افراد موجب غرور آنان شد و چنين تصوّر كردند
تنها وسيله پيروزى كثرت قواست و با خود مىگفتند با داشتن چنين نيرويى و با سابقه
ممتّدى كه در سركوبى دشمنان دارند، گشودن اين دژها براى آنان آسان است. سربازان
دشمن اگر چه كمتر بودند ولى دو عامل مهم آنان را در طريق مقاومت كمك كرد:
1. همگى افراد آزموده و كار كشته بودند. لذا فرمانده سپاه دشمن، مالك گفت: تا حال
كسانى كه با محمّد جنگ كرده و سركوب شدهاند، مردمان بىتجربهاى بودند و اطلّاعى
از امور جنگى نداشتند.
2. فرمانده سپاه دشمن دستور داده بود كه تمام افراد، زنان و اموال و احشام خود را
همراه خود آورند و پشت سر قرار دهند تا جنگجويان، روى علاقه به ناموس و ثروت، راه
فرار نداشتهباشند.
اين تاكتيك جنگى ابتكارى كم سابقه بود و از نبوغ نظامى فرمانده سپاه، كه به اتّفاق
آرا از ميان سران طوايف هوازن و ثقيف گزيدهشده بود، حكايت مىكرد.
مسلمانان پس از اقامه نماز صبح، بهسوى حنين كه سرزمين گود و داراى مخفىگاههاى
عجيبى بود، رهسپار شدند. براى تنگى راه، مسلمانان مجبور شدند كه اين منطقه را از
راههاى مختلف طى كنند.
عامل پيروزى دشمن اين شد كه از تاريكى هوا و متفرق بودن سربازان اسلام استفاده
نموده، ناگهان از مخفىگاهها بيرون ريختند و بر مسلمانان حمله نمودند، در پيشاپيش
سربازان اسلام گروه بنىسليم بود كه خالدبن وليد رهبرى آنان را در اختيار داشت و
درپشت سر آنان مشركان قريش قرار داشتند كه تازه اسلام آورده بودند. اين دو فوج در
اين حمله ناگهانى، پا به فرار گذارده و فرارشان سبب شد كه روحيه فوجهاى ديگر، كه
پشت سر آنها قرار داشتند، ضعيف شده و آنان نيز فرار را برقرار برگزينند.
راستى حيرتآور است سربازانى كه در شرايط بسيار سخت مانند بدر در برابر دشمن مقاومت
كرده بودند، چطور شد كه در اين جبهه پيش از آنكه به كارى دست بزنند و زورآزمايى
نمايند، راه فرار را پيش بگيرند و كار بهجايى برسد كه در جبهه جنگ فقط پيامبر باقى
بماند، با نه نفر مستحفظ نيرومند، مانند على و عبّاس و... . افسار مركب رسولخدا در
دست عبّاس بود و اشعارى مىخواند كه يكى از آنها شعر زير است.
نصرنا رسولاللَّه في الحرب تسعة
و قد فرّ من قد فرّ عنه فاقشعوا
(7)
در چنين زمانى پيامبر كه در لحظات حسّاسى بهسر مىبرد، براى تحريك احساسات
مسلمانان كه فرار كردهبودند، به عبّاس دستور داد كه با آواز بلند صدا بزند و
بگويد:
«يا معشر المهاجرين و الأنصار، يا أهل بيعة الشّجرة، يا أصحاب سورة البقرة، إلى
أينتفرّون؟! هذا رسول اللَّه؛
اى گروه مهاجر و انصار،اى صاحبان بيعت شجره رضوان، (كه زير درخت مخصوصى با پيامبر
بيعت نمودند) و...،كجا فرار مىنماييد اين شخص رسول خداست».
صداى رساى عبّاس روحيه سربازى آنان را تحريك نمود.وقتى آنان آگاه شدند كه پيامبر
گرامى زنده است همگى برگشتند و پروانه وار دور شمع وجود او گرد آمدند ودرنتيجه ورق
برگشت دشمن پيروزو مغرور، مجدّداً مرعوب هجوم مسلمانان گرديد و از زنان و ثروت دست
برداشت و با دادن تلفاتى راه «طائف» پيش گرفت ودرقلعه «طائف» موضع گرفت و شب و روز
در انتظار حمله جديد پيامبر بود. اين بود خلاصه نبرد حنين. اكنون به بيان نكات آيات
مىپردازيم:
چرا مسلمانان شكست خوردند؟
معمولاً اقليتهاى مذهبى و سياسى در برابر هر اكثريتى نوعى اتّحاد و پيوستگى خاصّى
از خود نشان مىدهند و نكته آن روشن است؛ زيرا بقا و ادامه زندگى و يا منافع خود را
در وحدت و يگانگى تشخيص مىدهند. چه بسا اتّحاد يك اقليت، اكثريتى را به زانو در
مىآورد. قرآن مجيد به اين حقيقت در آيهاى اشاره مىكند و مىفرمايد:
«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً؛(8)
چه بسا گروه كمى، گروه زيادى را شكست داد».
از اين جهت هرگز نبايد فريب كثرت جمعيت را خورد و احتياط را از دست داد. در اين
نبرد، مسلمانان به كثرت خود باليدند و پيروزى بر دشمن را آسان تلقّى كردند، در
صورتى كه نبايد بر كثرت تكيه كرد و اقليت را ناديده گرفت.
پيامبر گرامى(ص) در بسيارى از غزوهها، قبلاً جاسوسهاى كار آزمودهاى را مىفرستاد
تا از تعداد دشمن و تجهيزات آنها گزارشهايى بهدست آورد، ولى در اين جنگ براثر
اصرار بعضى از مسلمانان اين كار انجام نگرفت؛ درحالى كه هوا، نيمه روشن بود سربازان
اسلام وارد بيابان حنين شدند. دشمن از بىاطلاعى آنان استفاده كرد و از مراكز و
مخفى گاههاى خود، بيرون آمد و بر مسلمانان تاخت.
در آيه مورد بحث، علّت ديگرى براى شكست مسلمانان بيان شده و آن اينكه مسلمانان فكر
مىكردند علّت پيروزى آنان در برخى از نبردها، كثرت و فزونى تعدادشان بوده است و از
اين مطلب غافل بودند كه مددهاى الهى بوده كه آنان را كمك مىكرد و در نتيجه بر دشمن
چيره مىگرديدند. گواه روشن براين موضوع، شكست روز حنين بود كه با داشتن نيروى
زياد، با چنين شكست عجيبى روبهرو شدند و هرگاه نيروى الهى آنها را يارى نمىكرد
احتمال موفقيّت آنها كم بود. هدف آيه اين است كه بشر متوجّه شود هيچگاه بىنياز از
خداوند نيست تا بدين ترتيب، پيوسته به ياد آن خداى بزرگ باشند.
مقصود از اعتماد به نفس چيست؟
امروز روانكاوان مىكوشند در انسان روح اعتماد به نفس ايجاد كنند. اگر مقصود از آن
اين است كه انسان خود را مستقل تصوّر كند و مددهاى الهى را از نظر دور بدارد، به
يقين چنين طرز تفكّرى، با اصول توحيد سازگار نيست، زيرا از نظر توحيد، ذات انسان و
قواى جسمانى و فكرى او از جانب خداوند است و خود چيزى را مالك نيست و هر چه را دارد
از خدا دارد؛ ولى اگر مقصود اين است كه انسان در عين توجّه و استمداد از خدا، قواى
خدا دادى را در راه پيروزى خود بر مشكلات بسيج سازد، بهطور مسلّم اعتماد به نفس به
اين معنا نه تنها با اصول خداشناسى مخالف نيست، بلكه تحقّق بخشيدن به يك نوع توحيد
در «فعل» است.
گفتگويى با مؤلّف المنار
مؤلّف المنار اصرار دارد كه ثابت كند، ياران پيامبر در جنگ حنين پا بهفرار
نگذاشتند و اگر در برابر سپاه دشمن متفّرق شدند و پشت به آنها كردند روى حمله
ناگهانى بود كه از جانب دشمن صورت گرفت و غافلگيرشان نمود و مجبور ساخت تجمّع
سربازى خود را از دست بدهند و اين، امرى طبيعى است، زيرا هنگامى كه انسان با يك
بلاى ناگهانى روبهرو مىگردد، از جاى خود تكان مىخورد و به اين سو و آن سو متوجّه
مىشود. وى در ادامه مىگويد: شاهد براين كه، پراكندگىشان براى فرار از جنگ نبوده
اين است كه وقتى نداى عبّاس را شنيدند فوراً جمع شدند و صفوف خود را تنظيم نمودند،
آنگاه آياتى را كه در حقّ اصحاب پيامبر نازل گرديده مؤيّد گفتار خود قرار مىدهد.
بى ترديد گفتار مزبور صحيح نيست؛ زيرا در خود آيه برفرار آنها گواهى روشن وجود
دارد؛ چون قرآن مىفرمايد:
«ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ؛
شما (اى مؤمنان،) در حالى كه پشت به دشمن كرده بوديد برگشتيد».
گواه براين كه پشت به دشمن كردن آنها به منظور فرار بود، اين است كه قرآن وقتى كه
مىخواهد به سربازان اسلام دستور بدهد كه از ميدان جنگ فرار نكنند مىفرمايد:
«إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ؛(9)
هرگاه با سربازان كافر روبهرو شديد، پشت به آنها نكنيد».
چنانكه ملاحظه مىفرماييد اين جمله و امثال آن در قرآن كنايه از فرار است.
مقصود از نزول سكينه چيست؟
برخى از مفسّران آن را به آرامش خاطر و ثبات مجدّد مسلمانان در ميدان و اعتماد به
نفس تفسير كردهاند، در صورتى كه هرگاه مقصود اين باشد، اين حالت قبلاً در مهاجمين
و سپاه دشمن نيز وجود داشت در اين صورت اختصاص آن به پيامبر و مؤمنان بىوجه خواهد
بود، بلكه بايد سكينه را به شكل ديگرى تفسير كرد كه فقط از آنِ جامعه با ايمان باشد
و با توجّه به مطلب زير حقيقت آن روشن مىگردد:
1. در برخى از آيات علّت نزول آن را اخلاص و ايمان و طهارت قلوب مؤمنان دانسته،
چنانكه مىفرمايد:
«فَعَلِمَ ما فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ؛(10)
خداوند ايمان و خلوصنيتشان را دانست، لذا طمأنينه و ثبات خاطرى براى آنها فرستاد».
2. در جاى ديگر، آن را سبب زيادى ايمان معرفى نموده و مىفرمايد:
«هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِىقُلُوبِ المُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا
إِيْماناً مَعَ إِيمانِهِمْ؛(11)
خدا به اين جهت به آنها سكينه و ثبات قلب داد كه بر ايمانشان افزوده شود».
روى اين جهات بايد گفت مقصود از «سكينه» همان آرامش خاطرى است كه معلول ايمان و
پاكى روح و سبب افزايش ايمان است و در پرتو آن هيچگاه انسان خداى خود را فراموش
نمىكند و پيوسته تمام فعل و انفعال خود را به اراده و مشيّت او وابسته مىداند و
هيچگاه منظور از «سكينه» ثبات خاطر مطلق و اعتماد به نفس، كه مؤمن و كافر در آن
يكسانند، نيست.
روى اين بيان روشن مىشود مقصود از «مؤمنان» كه بر ايشان سكينه الهى نازل گرديده
همان چند نفرى بودند كه تا آخرين لحظه با پيامبر در مقام دفاع بودند و ابداً فكر
فرار در مغز آنان نبود و براثر داشتن نيّت پاك و ايمان خالص، شايسته چنين لطف الهى
بودند، امّا گروهى كه بزرگترين معاصى الهى را مرتكب شده و پشت به دشمن كردند، هيچ
گاه شايسته چنين توجّه الهى نيستند، بلكه بايد بعداً با كردار صالح و توبه خالصانه،
خود را براى نزول چنين حالتى آماده كنند.
مشركان داخل مسجدالحرام نشوند
28. «ياأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّما المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلايَقْرَبُوا
المَسْجِدَ الحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ
يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
اى گروه با ايمان، به راستى مشركان(بتپرستان) پليدند، (لذا) نبايد پس از گذشتن
امسال (سال نهم هجرت) به مسجدالحرام نزديك شوند و هر گاه از نيازمندى خود بترسيد (و
ممنوع بودن رفت و آمد مشركان موجب كساد كسب و كار شما شود) به زودى خدا شما را، اگر
بخواهد، از فضل و كرمش بىنياز مىسازد، خدا دانا و حكيم است».
معناى نَجَسْ چيست؟
عرب اين واژه را در موارد زير بهكار مىبرد:
1. چيزهايى كه يك نوع پليدى ذاتى دارند كه خردمندان طبعاً از استعمال و تماس با
آنها پرهيز مىكنند؛ مانند منى، بول، خون و .... عرب اين سنخ موجودات را «نَجَسْ» و
ما آنها را «پليد» مىناميم.
2. به دردهاى درونى كه دير درمان مىپذيرد، «نَجَسْ» مىگويند.
3. اشخاص پست و فرومايه را نيز با اين كلمه توصيف مىكنند.
4. پيرى و فرسودگى بدن را نيز «نَجَسْ» مىنامد، چنان كه شاعر گفته است:
والشّيبُ داء نجيس لادواء له
للمرء كان صحيحاً صائب القُحم؛
(12)
پيرى درد پليدى است كه براى آن دارويى نيست، براى مردى كه تندرست بوده و در شدايد
رأى صايب دارد.
مؤلف لسان العرب، بزرگ فرهنگ نويس عرب، موارد ديگرى نيز براى اين كلمه شمرده است.
از ملاحظه مجموع آنها استفاده مىشود كه معناى حقيقى اين كلمه در زبان عرب وسيعتر
از آن است كه ما امروز از اين كلمه مىفهميم؛ زيرا آنچه ما امروز از اين كلمه
مىفهميم همان معناى اول است كه غالباً با پليدى طبيعى همراه است؛ يعنى در مكالمات
روزمره خود، بيشتر اين كلمه را در نجاسات شرعى بهكار مىبريم.
ولى معناى لغوى آن، كه قرآن نيز بر طبق آن نازل گرديده معناى جامع و وسيعى است كه
با تمام موارد ياد شده سازگار است. اگر كه بخواهيم در زبان فارسى كلمهاى بهجاى آن
بهكار ببريم مىگوييم «آلودگى»، خواه اين آلودگى، طبيعى و محسوس باشد، مانند بول و
خون و خواه غير طبيعى و نامحسوس باشند، مانند آلودگيى كه در قمار و افراد شرور هست
و در تمام اينها يك نوع آلودگىيى و پليدى مخصوصى است كه از آثار و حركات آنها
كاملاً روشن است.
گواه ديگر بر اين كه مقصود از اين لفظ در آيه، نجس شرعى نيست اين است كه، نجاستى كه
آيه براى كافر فرض كرده در برابر طهارتى است كه براى مسجد اثبات نمودهاست و از اين
لحاظ مىفرمايد: اين افراد پليد (مشركان) نبايد به اين محل پاك نزديك شوند و از
آنجا كه مقصود از طهارت مسجد در اين آيه طهارت معنوى است كه در برخى از اشيا،
مانند قرآن موجود است، ناچار بايد گفت مقصود از نجاست مشركان، پليدى و آلودگى باطنى
است كه نوعاً در افراد ناپاك و شرور وجود دارد.
مقصود از پليدى كافر چيست؟
از آثار و نحوه كردار هر كسى مىتوان به ملكات و صفات درونى او پى برد: شما
دزدان مسلّح و غارتگر را «آلوده و نجس» مىخوانيد؛ زيرا تا روان شخص، آلوده و
دستخوش بىرحمى نباشد، هيچگاه دست به اين چنين كارهاى ضد انسانى نمىزند.
روى اين مقياس، مشرك پليد است؛ به يقين كسانى كه جلو نشر دعوت پيامبران و آموزگاران
الهى را مىگيرند و نمىگذارند آن رادمردان الهى، جامعه را از انحطاط اخلاقى و فساد
اجتماعى برهانند و انسان را، كه گل سرسبد موجودات است، از سنگ و چوبپرستى، از زنا
و فحشا و... نجات دهند، پليدند.
برنامه پيامبر اسلام روشن بود و همه مىدانستند كه پيامبر اسلام، مانند پيامبران
ديگر مىخواهد يك سلسله ارزشهاى اخلاقى را در اجتماع نشر دهد. با وجود اين، مشركان
بزرگترين مانع بر سر راه نفوذ اسلام بودند و هرگز حاضر نبودند يك گام با رسول خدا
بردارند، بلكه پيوسته با او به نبرد برخاسته مقدمات كشتن او را آماده مىكردند و
پيمانهاى خود را با حضرت مىشكستند، در اين صورت اين افراد ناپاك بودند.
چرا كافر شرعاً نجس است؟
بحث پيش روشن ساخت كه آيه ناظر به نجاست شرعى كافر نيست، در اين صورت نجاست
كافر دليل ديگرى دارد. از اين رو مناسب است در اين جا به اين پرسش پاسخ داده شود و
آن اينكه، چرا كافر در شرع اسلام نجس است؟ چرا ملاقات دست تر با او، مايه آلودگى
مىگردد؟ اگر اسلام، بول و مردارو... را نجس شمرده است براى اين است كه: آنها كانون
انواع ميكربها و ريشه بيمارىها هستند، ولى كافرى كه از نظر ظاهر پاك و تميز است،
چرا نجس است؟ چرا ملاقات با رطوبت با او سبب مىشود كه دست خود را آب بكشيم؟ چرا
مسلمان نمىتواند با او هم غذا شود؟ و هم چنين سؤالهاى ديگر.
پاسخ: اين كه دين مقدس اسلام، بتپرست و مشرك، بلكه مطلق كافر حتّى اهل كتاب را نجس
شمرده است، به دو جهت است: اولاً، بدن و لباس و ظرف آنها غالباً آلوده است؛ زيرا
آنان از نجاسات اسلام غالباً پرهيز نمىكنند و گوشت خوك و شراب جزو زندگى آنهاست،
از اين جهت يك نوع نجاست عَرَضى دارند.
ثانياً، هرگاه مسلمان با كافر مانند برادران دينى خود معاشرت داشته باشد در اين
صورت به حكم قانونِ«محاكات و همرنگى» به رنگ آنان در مىآيد و احكام خدا در نظر
آنان بىارزش جلوه مىكند. هرگاه مسلمانان با گروه كافر، بهطور آزاد و بهسان
برادران دينى نشست و برخاست كنند، نتيجه اين آميزش اين مىشود كه رفتار و كردار
گروه كافر در روحيه مسلمانان اثر بگذارد و بهسان آنان، از شراب و قمار و ديگر
محرّمات اسلام اجتناب نورزند.
جاى گفتگو نيست كه تأثير رفتار و كردار يك فرد خارجى كه برنامه زندگى او مطابق
درخواستهاى نفسانى و غرايز انسانى است، سريعتر و نافذتر است؛ زيرا در زندگى او،
اختلاط زن و مرد، رقص، شراب، قمار، برخى از اعمال منافى عفّت، بىاشكال است و
مسلماً تأثير اين عوامل، سريعتر از تأثير رفتار و كردار مسلمان بر روى كافر است.
البته ما منكر آن نيستيم كه گاهى ممكن است معاشرت يك مسلمان، روى افراد كافر اثر
بگذارد و تأثير اين نوع معاشرتها، به مراتب كمتر از تأثير معاشرت كافر روى
مسلمانان است. مىبينيم امروزه معاشرت آزاد مسلمانان با گروه كافر چه آثار منفى و
بدى در روحيه مسلمانان نهاده است.
هنوز حادثه جانگذار اندلس از صفحه خاطرها فراموش نشدهاست. استقلال اندلس براثر سه
قرار داد زير با مسيحيان، در خطر افتاد و از بين رفت كه آن سه قرارداد عبارت بود
از: 1. آزادى دين؛ 2. آزادى تجارت؛ 3. آزادى تعليمات.
آنان به خوبى آگاه بودند كه با به دست آوردن امتياز اول مىتوانند راه را براى
كشيشان باز كنند و جهادى كه سرچشمه آن، علاقه به دين است، از بين ببرند و رابطه
بازرگانى نيز بهترين وسيله است براى اختلاط و آميزش و به واسطه آميزش آنان با
مسلمانها، سرانجام مسلمانان استقامت خود را در راه حفظ شعاير ملى و دينى از دست
مىدهند.
آزادى تعليمات نكته مهمترى داشت؛ زيرا وقتى فرزندان مسلمانان زير دست آموزگاران
مسيحى تربيت يافتند قطعاً حسّ خضوع در شاگرد سبب مىگردد كه تمام سخنان او را دربست
بپذيرد، هر چند با اصول اسلام سازگار نباشد.
مسيحيان، براثر آميزش با مسلمانان اندلسى، توانستند مسكرات را ميانشان رواج داده و
آنان را به ميخوارگى و ميگسارى عادت دهند و كمكم براثر هوسرانى و آلوده شدن به
گناهان، عزّت نفس و غرور ملّى را از دست دادند.
يكى از اقدامات مسيحيان در اندلس اين بود كه در كنار رودخانه قرطبه، باغى در ميان
مزارع ترتيب دادند و عمارت زيبايى در آنجا برپا كردند كه گردشگاه جوانان باشد تا
علاوه بر گردش، از ديدن دختران مسيحى نيز بهرهمند گردند.
بدين ترتيب نيروى ايمان و غرور ملّى مسلمانان اين كشور كه تا آن زمان همه جا موجب و
مايه پيشرفت و پيروزى آنان در جنگ با مسيحيان بود، تدريجاً براثر ميگسارى و تسلّط
آموزگاران، به خضوع و فروتنى در برابر دشمن مبدّل گرديد. پايتخت اندلس و ساير
شهرستانها جولانگاه بيگانگان شد. خلط و آميزش و آزادى تجارت، نفوذ اقتصادى آنها را
مسلّم كرد و مقدمات نفوذ سياسى پىريزى شد و سرانجام اين كشور پهناور اسلامى براثر
همين ارتباطها و آميزشها، در اواخر قرن نهم اسلامى بهكلّى سقوط كرد.
بىجهت نيست كه بنيانگذار اسلام ميان مسلمانان و كافران حصارى كشيده و آنان را از
اختلاطهاى فوقالعاده باز داشته است، تا آنجا كه آنان را روى سياست اسلامى «نجس» و
لازم الاجتناب خواندهاست.
از اين بيان روشن مىگردد كه كافر بهسان الكل، نجس است؛ منتها نجاست كافر، سياسى
است تا به جهت نجاست، ارتباط مسلمانان با اين دو موجود پليد، قطع گردد و ايمان و
پاكى آنان براثر عدم آميزش، دست نخورده بماند؛ به عبارت ديگر هدف از نجس شمردن كافر
و الكل، يك نوع مبارزه منفى برضدّ كفر و الكليسم است، تا از اين طريق، اين دو نوع
پليدى از جامعه مسلمانان رختبربندد و محيط اسلامى از آنها پاك گردد.
تشكيل دولت اسلامى و مبارزه با اهل كتاب
29. «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِاليَوْمِ الآخِرِ وَلا
يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ مِن
الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ
صاغِرُونَ؛
با كسانى كه به خدا و روز آخرت ايمان نمىآورند، و از آنچه خدا و پيامبر او تحريم
كرده، نمىپرهيزند و به آيين حق نمىگروند(يعنى گروه اهل كتاب)، نبرد كنيد، تا با
تمكن و خضوع جزيه بپردازند».
اهل كتاب چه كسانى هستند؟
كسانى كه به خداى جهان اعتقاد دارند و از شريعت يكى از پيامبران، مثلاً حضرت موسى و
حضرت عيسى پيروى مىكنند، چنين گروه را «اهل كتاب» مىنامند و در مقابل آنها مشركان
و بتپرستان هستند كه حدّ مشتركى با اهل كتاب ندارند.
اهل كتاب در دو مسأله اساسى با مسلمانان حدّ مشترك دارند: اعتراف به خداى يگانه و
روز رستاخيز. از اين لحاظ اسلام حساب آنها را از مشركان جدا كرده و آيين آنان را با
يك سلسله شروط به رسميت شناخته است و با نداى رسا، اين گروه را با خطاب زير، مخاطب
ساخته و مىفرمايد:
«لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَىِّ؛(13)
در پذيرفتن دين (اسلام) اكراه و الزامى نيست؛ زيرا طريق هدايت و ضلالت از هم تميز
داده شده است».
ولى اگر پيروان آيينهاى آسمانى بخواهند در كشورهاى اسلامى زندگى كنند، بايد جزيه
بپردازند؛ چيزى كه از آنها به عنوان «جزيه» دريافت مىگردد، در مصالح آنها خرج
مىشود و مسلمانان در برابر اين وجه ناچيز، حفاظت جان و مال آنان را بر عهده
مىگيرند.
البته اين كه مىگوييم تمام آيينهاى آسمانى به خداى يگانه و معاد و رستاخيز اعتراف
دارند، مقصود اين است كه اساس تمام آيينها و هدف تمام برگزيدگان اين بوده و دين
واقعى تمام اهل كتاب، روى اساس توحيد و معاد گذارده شده است و اين مطلب با آن
منافات ندارد كه بعدها گروهى روى اغراض شخصى و يا بهواسطه جهالت و نادانى، در اساس
آيين خدا، دست برده و توحيدى را، كه بزرگ پيشواى مسيحيت در راه آن فداكارى كرده، با
شرك آلوده كرده باشند، چنانكه خود قرآن در آيههاى 30 و 31 اين سوره به آن تصريح
كرده است.
تشكيل دولت جهانى اسلام
يكى از طرحها و آرمانهاى بزرگ پيامبر اسلام اين بود كه مجموع جهان بشرى را زير
پرچم و دولت واحدى به نام«اسلام» در آورد و بر مجموع جهان، دولتى كه به نام خدا و
رسالت او تأسيس مىگردد، حكومت كند. پيامبرگرامى به گونهاى اين طرح را در شبه
جزيره عربستان پياده كرد و دولت اسلامى را، كه مسلمانان و ديگر اقليتهاى مذهبى در
آن زندگى مىكردند، پايهگذارد. وى نه تنها در زمان قدرت و نيرومندى خود، داراى
چنين فكر و طرحگرديد، بلكه از روز نخست، به جامعه اسلامى چنين نويدى مىداد و در
آغاز بعثتمىفرمود:
«تعطوني كلمة واحدة تملكون بها العرب و العجم؛(14)
اگر به آيين توحيد بگرويد، برجهان حكومت مىنماييد».
عفيف كندى مىگويد: وارد مسجدالحرام شدم. ديدم سه نفر حساب خود را از جامعه
بتپرستان جدا كرده و در كنار كعبه مشغول عبادتند. در مسجدالحرام با
عبّاسبنعبدالمطلب ملاقات كردم، از اين سه نفر سراغ گرفتم. گفت: آن كس كه جلو
ايستادهاست، برادرزاده من، محمد است و آن كس كه پشت سر او ايستاده است برادرزاده
ديگر من، على است و سومى همسر محمّد است. او مىگويد: اگر از آيين من پيروى كنيد،
به همين زودى بر گنجينههاى قيصر و كسرى دست مىيابيد.(15)
علل تشكيل دولت اسلامى
تشكيل دولت اسلامى از دو نظر لازم بود:
1. در سايه دولت نيرومند مىتوان تمام موانع را از سر راه نفوذ آيين اسلام برداشت.
چه بسا تودهها مايلند كه درباره آيين توحيد به بررسى بپردازند و يا به آن بگروند،
امّا قدرتهاى محلّى مخالف توحيد، مانع از نفوذ و يا گرايش مردم به آن دين هستند كه
در اين موقع دولت قوى و نيرومندى لازم است تا هر نوع موانع را از ميان بردارد و راه
را براى بندگان خدا، كه به دنبال حق و حقيقت هستند، باز بگذارد.
2. هر نوع برنامه اصلاحى كه مزاحم منافع طاغيان زمان و روزگار است، بدون قدرت كه از
وجود و ادامه آن حمايت كند، امكانپذير نيست و گرنه، دير يا زود از ميان رفته و به
دست تاريخ سپرده مىشود.
آداب جهاد با اهل كتاب
يكى از آداب جهاد با اهل كتاب اين است كه پيش از جنگ بايد اخطار شوند كه پيروان
آيينهاى آسمانى، در انتخاب يكى از دو راه آزادند: يا اسلام اختيار كنند و در جرگه
مسلمانان در آيند كه در چنين صورتى هيچ تفاوتى با مسلمانان ديگر نخواهند داشت و يا
در آيين خود باقى بمانند و عقايد خود را محترم بشمرند، ولى در چنين صورت بايد به
دولت اسلامى ماليات مختصرى به نام «جزيه» بپردازند.
اسلام هرگز با استقلال دينى و اعتقادى اهل كتاب مخالف نيست؛ اگر شرط مىكند كه در
صورت ثبات بر آيين خود، بايد «جزيه» بپردازند، بدين منظور است كه استقلال سياسى و
فرمانروايى آنان را از بين ببرد. هدف اين است كه تمام مردم جهان زير يك پرچم و تحت
يك نظام و يك خط سياسى اسلامى درآيند و هرگونه استقلال سياسى جز اسلام از بين برود.
نكته اين مطلب روشن است، زيرا اگر گروه نصارا و يهود و... از نظر دين و سياست آزاد
باشند روزى همين گروههاى مختلف دست به دست يكديگر داده، استقلال سياسى اسلام را از
بين مىبرند و ضررهاى غير قابل جبرانى بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد مىسازند و در
نتيجه، خسارت جبران ناپذيرى به جامعه بشرى وارد مىشود. از اين نظر اسلام، آنان را
در اختيار دين آزاد گذارده ولى به خاطر حفظ قوانين آسمانى اسلام، هر نوع آزادى
سياسى را از آنان سلب نموده و آنها را از هر نوع تجمّع و دسته بندى سياسى بازداشته
است.
شايد برخى از سادهلوحان تصوّر كنند كه سلب حقوق سياسى از يك ملت، نوعى ظلم و ستم
است. پاسخ اين گفتار بسيار روشن است؛ زيرا هرگاه اسلام حقّ استقلال و تشكيل دولت را
از اهل كتاب سلب نموده، براى منظور عالىترى است و آن حفظ برنامه عالى اسلام است كه
خدا، پيامبر را مأمور اجرا و گسترش آن نموده است؛ زيرا هرگاه گروه اهل كتاب استقلال
سياسى داشته باشند در روز قدرت، مصمّم مىگردند كه آيين اسلام را، كه بهترين ارمغان
الهى است، از بين ببرند و يا لااقل از بسط و گسترش آن جلوگيرى كنند و در نتيجه نه
تنها بر جامعه اسلامى ستم مىكنند، بلكه نسل آينده را از اين فيض عظيم بىبهره
مىسازند.
مصرف جزيه
دولت اسلامى ناچار است از مال و جان گروهى كه در پناه آن بهسر مىبرند دفاع
نمايد و ايجاد چنين امنيتى، بدون هزينه امكانپذير نيست. چون دولت با كمك مالى
مىتواند با سرباز و پاسبان، حدود و مرزهاى كشور را از حملات بيگانگان حفظ نمايد و
دست چپاولگران داخلى را از تاراج مال ملّت كوتاه سازد. از اين رو، ملت، چه مسلمان و
چه غير مسلمان، بايد مالياتى به دولت بپردازند تا او از اين طريق قادر به جمع نيرو
گردد. چيزى كه هست تفاوت در نحوه اداى ماليات است مسلمانان موظّف هستند صدى بيستِ
منافع كسب خود را در اختيار پيامبر اسلام و يا حاكم عادل بگذارند و همچنين موظّفند
مقدارى از وجوه مالى خود را تحت عنوان زكات و صدقات و... بپردازند. ولى «اهل كتاب»
بايد طبق صلاحديد حاكم عادل اسلامى مقدارى از اموال خود را به عنوان «جزيه» به دولت
اسلامى بپردازند و در نتيجه همه ملت به دولت اسلامى كمك نمودهاند.
چند نامه تاريخى درباره مصرف جزيه
يادآور شديم مالياتى كه كافران «ذمّى» مىپردازند همگى به جهت حفظ جان و مال
آنان است. اكنون به عنوان نمونه چند نامه تاريخى را در اينجا ترجمه مىنماييم تا
روشن شود كه حتّى در آغاز اسلام پرداخت «جزيه» نيز براى همين عنوان بوده است:
1. نامهاى كه يكى از سرداران اسلام در فتح يكى از كشورهاى مسيحىنشين نوشت و در
ذيل آن فلسفه اخذ جزيه را چنين بيان مىكند:
«و ما منعنا كم فلنا الجزية، و إلّا فلا - كتب سنة اثنتي عشرة في صفر؛
تا ما از شما حمايت مىنماييم لازم است جزيه بپردازيدو هرگاه قدرت حفاظت شما از ما
سلب گشت، در اين صورت هيچگونه الزامى به پرداخت آن نداريد. اين نامه در سال
دوازدهم هجرى ماه صفر نگارش يافت».
2. هنگامى كه نعمان، رئيس هيأت اعزامى به دربار يزدگرد با نماينده ايران مذاكره
نموده وى سخنان خود را چنين پايان داد:
«و إن اتّقيتمونا بالجزاء قبلنا و منعنا كم، وإلّا قاتلنا كم؛
هرگاه براى جلوگيرى از حمله ما جزيه بپردازيد، ما مىپذيريم و شما را از هر گونه
پيش آمد و تجاوز حفاظت مىنماييم، و در غير اين صورت با شما مبارزه مىكنيم».
3. شاهد ديگر اين است كه هنگامى كه حبيب فرمانده برخى از ستونهاى اسلامى از ترس
حمله روميان مجبور شد كه دمشق را تخيله كند، با فرمانده كل قوا ابوعبيده تماس گرفت
و به او رسانيد كه صلاح اين است براى مدتى سپاه را در يك نقطه متمركز سازيم. در
چنين هنگام ابوعبيده طى نامهاى تذكر داده:
«اردد على القوم الّذين كنّا صالحناهم من أهل البلد ما كنّا أخذنا منهم؛ فإنّه
لاينبغي لنا إذ لانمنعهم أن نأخذ منهم شيئاً؛
آنچه از مردم «دمشق» به عنوان صلح و جزيه گرفتهاى برگردان؛ زيرا در صورتى اين
ماليات را حق داريم بگيريم كه حفاظت جان و مال آنان را برعهده بگيريم و اكنون
شايسته نيست ما از آنان دفاع نكرده چيزى دريافت كنيم».
4. هنگامى كه عبادة بن صامت فرمانروايان مصر را به آيين اسلام خواند چنين گفت: شما
مخيّريد: خواستيد آيين اسلام را اختيار كنيد و خواستيد بر آيين خود باقى بمانيد و
جزيه بپردازيد، جان و دارايى و زمين و خانه شما را حفاظت مىكنيم و هركس از راه
تجاوز به اموال شما دست دراز كند، سخت با او مىجنگيم.
باز نامههاى ديگرى هست كه هر يك به تنهايى نظر اسلام را در گرفتن جزيه روشن
مىنمايد و تاريخ نويسان در قسمتهاى «فتوحات»، مانند بلاذرى در كتاب فتوح البلدان
و غيره جمعآورى نمودهاند.
توضيح سه قسمت از آيه مورد بحث
آيه به جهت تهييج و روشن كردن ذهن مسلمانان، درباره «اهل كتاب» سه مطلب را
تذكّرمىدهد:
1. «لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِاليَوْمِ الآخِرِ؛ ايمان به خدا و روز باز
پسين ندارند».
صحيح است كه «اهل كتاب» به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند، ولى از آنجا كه
خداشناسى آنان آلوده با شرك و تثليث بوده و بسيارى از مسيحيان كشته شدن عيسى(ع) را
كفّاره گناهان خود مىدانند، از اين نظر قرآن از آنان سلب ايمان نموده و خداشناسى
آميخته با شرك را بىارزش شمرده است و همچنين عقيده آنان را به رستاخيزى كه
درآنجا مجازاتى دركار نيست، غلط و بىنتيجه دانسته ولذا به يك باره آنها را از
حدود افراد با ايمان به خدا و روز قيامت بيرون راندهاست.
2. «وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ؛ از آنچه خدا و پيامبر او
تحريم كرده اجتناب نمىورزند».
مقصود از رسول، پيامبر ماست؛ يعنى به محرّمات و منكرات تظاهر مىنمايند و آشكارا لب
به شراب مىزنند و قمار مىكنند و اين كار درمحيط اسلامى براى مسلمانان سخت و گران
است.
3. «وَلا يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ؛از دين حق و فطرت (اسلام) پيروى نمىنمايند».
آيا براى خدا فرزندى هست؟
30. «وَقالَتِ اليَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَى المَسِيحُ
ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ
كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ؛
يهود گفتند: عزير پسر خداست، نصارا گفتند: مسيح فرزند خداست. اين گفتارى است كه آن
را بر زبانهاى خود مىرانند. آنها در اين اعتقاد، از گفتار كسانى كه قبلاً كفر
ورزيدهاند پيروى مىكنند. خدا آنها را نابود كند و از رحمت خود دور سازد، چگونه از
راه راست بهسوى باطل منحرف مىشوند؟».
زندگانى «بنى اسرائيل» پر از حوادث پرشورى است كه تاريخ آن را ضبط كردهاست. آنان
فرزندان حضرت يعقوب هستند. نحوه زندگانى آنها در آغاز كار مانند ساير قبايل بدوى
بود آنگاه تحت سرپرستى «فراعنه» مصر در آمدند و مردم مصر با آنها مانند اسيران
رفتار مىكردند، تا آنكه بهوسيله موسى از چنگال اسارت رهايى جستند. موسى(ع) آنان
را از سرزمين مصر به سرزمين فلسطين آورد و مدتى رهبرى آنها را به عهده داشت. پس از
وى امورشان به دست قاضيانى مانند يهود و جدعون اداره مىشد. تا اينكه دوره شاهان
بنىاسرائيل فرا رسيد و از ميان آنها ملوكى مانند طالوت و داود و سليمان و...
برخاستند و بهدنبال آنها انشعاب كشور و قدرت شروع گرديد و كمكم رو به ضعف و
انحلال گذاردند، به گونهاى كه فرمانرواى «بابل» بخت النصر در حدود ششصد قبل از
ميلاد در صدد فتح «بيتالمقدس» در آمد و با سپاهى انبوه «اورشليم» را فتح كرد و
ثروت و خزاين آنها را به تاراج برد، گردنكشان و صنعتگرانشان را همراه خود، به
«بابل» منتقل ساخت و پيران و افتادگان آنها را در همان محل گذارد و زمام امورشان را
بهدست آخرين فرمانرواى «بنىاسرائيل» سپرد و با او شرط كرد كه بايد از دولت مركزى
«بابل» اطاعت كند.
اتفاقاً قريب دهسال روابط وى با دولت «بابل» بسيار خوب بود، تا اينكه صدقيا در
خود قدرت و نيرو احساس كرد و پرچم مخالفت را برافراشت و طرح دوستى و اتحاد با
«فراعنه» مصر را ريخت. فرمانرواى بابل از اين كار سخت عصبانى شد از اين رو با سپاهى
فراوان براى محاصره قلعههاى بنىاسرائيل رهسپار مركز آنان گرديد كه يك سال تمام
محاصره طول كشيد. سرانجام بر تمام دژهاى آنان دست يافت و از كشتن افراد دريغ ننمود.
خانه خدا و خانه تمام افراد را ويران كرد و آثار دينى را نابود ساخت و در اين
حادثه، تورات از بين رفت و اين وضع اسفناك از سال 586 قبل از ميلاد تا پنجاه سال
ادامه داشت.
گردش روزگار، كورش را بر سرير سلطنت نشاند، او با قدرت فوقالعادهاى «بابل» را فتح
نمود و آن را جزء خاك ايران قرار داد و تمام اسيران «بنىاسرائيل» را آزاد ساخت و
عزراء را، كه از سران آنها بود، سرپرستشان قرار داد و اجازه داد «تورات» را از نو
بنويسند، و آثار دينى را با مهاجرت خود و اتباعش به بيتالمقدس مرمّت كنند. او در
سال 457 پيش از ميلاد به اين كار دست زد و تورات را از نو نوشت و نشر داد.
آنچه نگارش يافت مطلبى است كه عموم مورخان جهان بر آن اتفاق دارند و خوانندگان
گرامى مىتوانند مشروح اين قسمت را در كتاب قاموس الكتاب المقدس تأليف مسترهاكس
آمريكايى مطالعه بفرمايند.
مسلّماً اين تاريخ ضربت محكمى بر سنديت و صحت تورات وارد ساخت؛ زيرا تورات فعلى به
وسيله يك نفر مجهولالحالى به نام عزراء به حضرتموسى مىرسد، در صورتى كه حدود
معلومات و اطلاعات و مقدار دقت و امانت او براى ما اصلاً معلوم نيست و تازه روشن
نيست مدارك اوبراى آنچه نوشته، چه بودهاست؟ و نيز مشهور در ميان مورخان اين است
كه تورات اصلى موسى، پيش از سليمان مفقود شده بود؛ زيرا هنگامى كه او صندوق (تابوت)
عهد را باز كرد، جز وصاياى دهگانه موسى چيز ديگرى در آن نيافت و توراتى كه در زمان
بخت النصر از بين رفت طبعاً غير تورات اصلى واقعى بوده است و توراتى كه عزراء آن را
نوشت به زبان كلدانى بوده است؛ زيرا يهود براثر اقامت در بابل بيشتر لغات عبرى را
فراموش كرده بود و عزراء آنرا با لغت كلدانى آميخته با عبرانى، نوشت. اىكاش آنچه
را عزراء نوشته بود، باقى مىماند، ولى متأسفانه در حمله زتيوكس، شاه «سوريه» در
سال 161 پيش از ميلاد، تمام نسخههاى تورات دو مرتبه از بين رفت. چون وى دستور داد،
كه هر ماه جاسوسان تحقيق نمايند و در هر خانهاى كه نسخهاى از آن مشاهده كنند صاحب
آن را اعدام نمايند، و هر شخصى را كه مراسم مذهبى خود را برطبق مراسم يهود انجام
مىدهد نيز نابود سازند. اينحكم سه سال تمام با كمال دقت و شدت اجرا شد و براثر آن
تمام نسخههاىآن مفقود و نابود گرديد. از اين جهت هرگز نبايد از وجود عقايد
شركآميز در تورات مطمئن و ايمن باشيم و حتماً در آن به مطالب و
مسائلىبرخوردمىكنيم كه با اصول عقلى و اساس تمام شرايع آسمانى ناسازگار است.
عزير كيست؟
عزير در اصطلاح قرآن و لغت عرب همين عزراء است كه بهقول يهوديان اساس مليت و
درخشندگى تاريخ يهود است و كلمه مزبور، تصغير عزراء است و علت تصغير آن علاوه بر
اين كه رسم عرب اين است كه در تمام اسما و اعلام دخيل از زبان بيگانه، دخل و تصرفى
نمايد، چنانكه بهجاى كلمه يسوع، عيسى بهكار مىبرد، شايد براى تحبيبنيز بوده
است؛ زيرا تصغير يك لفظ در عرب، گاهى به منظور اظهار علاقه انجام مىگيرد.
آيا عزير پسر خدا بوده است؟
يهوديان امروز كاملاً از اين اعتقاد تبرى و بيزارى مىجويند؛ ولى يهود معاصر با
پيامبر، قطعاً داراى چنين اعتقادى بوده است و لذا ابداً در مقام انكار آن بر
نيامدند در صورتى كه پيوسته دنبال اشكال و بهانه مىگشتند.
جان سخن اين جا است كه، آيا آنها به فرزند بودن عزير واقعاً و حقيقتاً معتقد بودند،
همچنانكه، مسيحيان درباره حضرت عيسى چنين عقيدهاى دارند، يا اين كلمه «ابن
اللَّه» يك لقب تشريفاتى بيش نبوده است، چنانكه تمام آنها خود را به شهادت قرآن،
دوستان و فرزندان خدا مىدانند:
«وَقالتِ اليَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبّاؤُهُ؛(16)
يهود و نصارا گفتند كه ما دوستان و فرزندان خدا هستيم».
يا اينكه مقصودشان فرزند حقيقى و واقعى بوده به گواه اينكه قرآن پشتسر آن، عقيده
نصارا را درباره عيسى نقل مىنمايد و مىفرمايد: آنها نيز در حقّ عيسى چنين
عقيدهاى را دارند:
«وَقالَتِ اليَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَى المَسِيحُ ابْنُ
اللَّهِ؛(17)
يهود و نصارا گفتند: عزير و مسيح فرزند خداست».
جاى هيچگونه شك نيست كه مسيحيان، عيسى را فرزند حقيقى مىدانند نه تشريفاتى،
چنانكه مشروح اين قسمت را در تفسير آيه بعدى خواهيد خواند و از اينكه در اين آيه
هر دو عقيده همراه هم آمده است معلوم مىشود، كه آنان درباره عزير همان عقيده را
داشتند كه مسيحيان درباره حضرت عيسى داشته و دارند.
ولى هرگاه نتوانيم به طور يقين به تمام يهود چنين عقيدهاى را نسبت دهيم، لااقل
مىتوان گفت كه غالب يهوديان ساكن مدينه و حوالى آن، بر اين عقيده بودند، چنان كه
قرآن برخى از عقايد يهود «مدينه» را نقل مىنمايد وبه يقين اكثر يهوديان حجاز به آن
معتقد بودند:
«وَقالَتِ اليَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ؛(18)
يهود گفتند: دست (كرم) خدا بسته است. دستهايشان بسته باد».
خلاصه، جايى كه بزرگان و سران هر دستهاى سخنى را بگويند و ديگران درباره آن سكوت
اختيار نمايند، در چنين صورتى مىتوان مطلب مزبور را به تمام آنان نسبت داد.
ريشه اين انحرافها
قرآن ريشه تمام اين انحرافات را تقليد از ديگران مىداند و مىفرمايد:
«يُضاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ؛
در اين باره از كافران پيش، پيروى مىنمايند».
احتمال دارد كه مقصود از كافران پيش، همان يهود و مسيحيان غير معاصر با رسول خدا
باشد، كه پيش از او زندگانى مىكردند، چنانكه احتمال دارد مقصود مشركان عرب باشد؛
زيرا در ميان آنها تصور اين كه فرشتگان، دختران خدا هستند معروف بوده است و شايد
آنان نيز در اين عقايد از آنها پيروى نمودهاند؛ ولى بهتر اين است كه دايره را
وسيعتر گرفته و بگوييم مقصود مطلق بتپرستان جهان است؛ زيرا تاريخ بهثبوت
مىرساند كه عقيده به وجود پسر براى خدا و اصول تثليث، كه نصارا از آن به ثالوث و
اقانيم ثلاثه لا هوتى: اب و ابن و روحالقدس تعبير مىآورند، ميان بتپرستان، در
هند و چين و حكماى مصر و يونان و روم و ايران داير بوده و آنان تمام اين سخنان را
از مكتبهاى پيش گرفتهاند. اين آيه خود يكى از نقاط حساس و قابل مطالعه قرآن است؛
زيرا قرآن در آن دنياى تاريك، كه ابداً اعراب حجاز از اين حقايق اطلاعى نداشتند، از
آن مطالب پرده برداشته است.
اخيراً گروهى از دانشمندان، در پى بهدست آوردن ريشه معارف كتب عهدين برآمدند و پس
از فحص زياد، ريشه بسيارى از اين معارف و داستانها و قصص انجيل را در كيش برهمنها
و بودايىها پيدا كردهاند، و از اين نظر حقيقت گفتار قرآن را «يُضاهِئُونَ قَوْلَ
الَّذِينَ كَفَرُوا» تثبيت و تحكيم نمودهاند و لذا جا دارد قرآن چنين افرادى را با
اين جمله زير ياد بفرمايد:
«قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ؛
خدا آنها را نابود كند، چطور از حق منحرف مىشوند».
تثليث در اديان پيشين
موضوع تثليث از خصايص آيين مسيح نيست بلكه بعدها وارد اين آيين شدهاست، و هماكنون
موضوع سهگانه پرستى در آيين بودا از رسميت كامل برخوردار است.
در سده ششم پيش از ميلاد مسيح، روى عللى، اصلاحاتى در آيين برهمنها پديد آمد. اين
اصلاحات سبب شد آيينى به نام هندو پديد آيد. در اين آيين خداى ازلى و ابدى در سه
مظهر و سه خدا تجلى نموده:
1. برهما (پديدآورنده)؛ 2. ويشنو (نگهدارنده)؛ 3. شيوا (كشنده).
هم اكنون «ثالوث قدس هندوها» بهصورت سه جمجمه به همچسبيده در نمايشگاه هند موجود
است. آنان در كتابهاى مذهبى اين سه اصل را چنين توضيح مىدهند:
برهمن پديد آورنده آغاز پيدايش است و هميشه آفريدگار لاهوتى است و آن را پدر
مىگويند.
ويشنو نگهدارندهاى است كه آنرا پسر خدا مىدانند و از سوى خداى پدر، آمده است.
شيوا پديدآورنده و نابود كننده و برگرداننده جهان است.
مؤلف كتاب العقايد الوثنية فى الديانة النصرانية با بررسى همه جانبه در ديگر خرافات
مسيحيت ثابت كردهاست كه ثالوث مقدس، صدها سال پيش از ميلاد مسيح در آيين برهمنها
و هندوها و ديگر آيينهاى خرافى وجود داشته است و در اينباره به كتابهاى ارزنده و
تصاوير زندهاى كه هماكنون در پرستشگاهها و معبدها و موزهها موجودند، استناد
جسته كه مىتواند سند زندهاى بر گفتار قرآن باشد.
گوستاولوبون مىنويسد: مسيحيت در پنج قرن اول حياتش، با جذب عوامل فلسفى و مذهبى و
يونانى و شرقى به تطور خود ادامه داد و بههمين ترتيب مخلوطى از معتقدات شرقى
مخصوصاً معتقدات مصرى و ايرانى شد، كه در حوالى قرن اول ميلادى در سرزمينهاى
اروپايى انتشار يافته بود و مردم تثليث تازهاى را بهنام پدر، پسر، روح القدس
بهجاى تثليث قديمى نروپىتر، ژنون و نرو پذيرفتند.
1 . اسرا(17) آيه 23.
2 . لقمان(31) آيه 14.
3 . روم(30) آيه 21.
4 . بقره(2) آيه 27.
5 . مائده(5) آيه 54.
6 . لقمان(31) آيه 15.
7 . نه نفر، پيامبر خدا را كمك كرديم، در حالى كه آنان كه بايد
فرار كنند، فرار كردند و پراكنده شدند.
8 . بقره(2) آيه 249.
9 . انفال(8) آيه 15.
10 . فتح(48) آيه 18.
11 . فتح(48) آيه 4.
12 . شعر از ساعدبن جؤبة است.
13 . بقره(2) آيه 256.
14 . سيره ابن هشام، ج 1.
15 . تاريخطبرى، ج 2، ص 211؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 37 - 38؛
اعلام الورى، ص 25.
16 . مائده(5) آيه 18.
17 . مائده(5) آيه 64.
18 . مائده(5) آيه 64.