راه دعوت به اسلام
6. «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى
يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ
لايَعْلَمُونَ؛
اگر كسى از مشركان امان بخواهد به او امان بده، تا كلام خدا را بشنود سپس او را به
مأمن و جايگاه خود برسان. (اجازه شنيدن سخن) براى اين است كه آنان، گروهى نادانند
(شايد با شنيدن سخن خدا متوجه شوند)».
دفاع از حريم عقيده، امرى فطرى است
هر انسانى طبعاً از عقيده خود دفاع مىكند و در طريق نشر و حفظ آن فداكارى نشان
مىدهد؛ زيرا افكار انسان زاييده روح و نيروى فكرى اوست، همچنانكه فرزندان او
مولود قواى جسمانى و فداكارى در راه آن نيز فطرى است. از طرف ديگر، مقدار علاقه
انسان به معتقدات خود به اندازه زحمت و رنجى است كه در راه آنها متحمل گرديده است.
تجربه و آزمايش ثابت كرده است كه فداكارى انسان در حريم عقيده به مراتب بيش از
فداكارى او در حفظ مال و مقام و يا تحصيل آن مىباشد و علاقه به مال و ثروت و جاه و
مقام، هر چند در انسان روح حماسى و دفاعى مىآفريند، ولى هرگز قدرت آن به پايه
انگيزههاى معنوى، مانند كسب آزادى و حفظ عقيده نيست؛ به عبارت ديگر، انگيزههاى
مادى و معنوى، انسان را به سوى نبرد و جنگ مىكشد و چه بسا در اين راه جانبازى و
فداكارىنشان دهد، ولى قدرت تحرك انگيزههاى معنوى، مانند پاسدارى از حريم عقايد
بيش از انگيزه مادى است. خصوصاً اگر فرض كنيم كه وى، عقيده خود را مولود وحى بداند
بهطور مسلم به داورى تاريخ، پايدارى انسان در حفظ چنين عقيدهاى شديدتر و سختتر
خواهد بود.
انگيزه پيامبران براى جهاد در راه خدا، انگيزهاى معنوى و آن، جهاد و پاكسازى محيط
از شرك و دوگانهپرستى و اخلاق نكوهيده بوده است.
از اين جهت هر موقع مشركى از فرمانده اسلام بخواهد كه به او اجازه دهد تا برهان
نبوت و دلايل برانگيختگى پيامبر را از جانب خدا، بررسى كند و از نزديك سخن خدا را،
كه برهان رسالت و اعجاز جاويد اوست، بشنود، بايد با درخواست مشروع او فوراً موافقت
كند، چه بسا ممكن است، او با شنيدن سخن خدا منقلب گردد و به صفوف مسلمانان بپيوندد.
از اين رو نه تنها پيامبر بايد با درخواست او موافقت كند بلكه بايد حفظ جان او را
تعهد كند و اگر پس از شنيدن سخن حق به صفوف مسلمان نپيوست او را به جايگاه نخست خود
بازگرداند، تا هم به تعهد خود عمل كردهباشد و هم راه را براى ديگران باز بگذارد و
اين خود نشانه جوانمردى و آزادى و واقعبينى اسلام است كه فردى را، كه گام در طريق
كشف حقيقت مىنهد، شايسته دستگيرى مىداند و تمام شرايط هدايت او را فراهم مىسازد.
درست است كه در آيه پنجم به قتل و محاصره مشركان دستور مىدهد، ولى آيه مورد بحث،
دنبال كنندگان حقيقت را استثنا نموده وبه همگى آنان امان مىدهد.
نكات آيه
1. الفاظ «اسْتَجارَك» و «أَجِرْ» از ماده «جار» به معناى همسايه گرفته شده است و
مقصود از آنها پناه دادناست؛ زيرا رسم عرب اين بود كه از همسايه حمايت مىكرد و
گاهى به حامى، «جار» مىگفتند. حتى در خود قرآن كلمه «جار» به معناى كمك و حامى
استعمال شده است چنانكه مىفرمايد:
«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَقالَ لاغالِبَ لَكُمُ اليَوْمَ
مِنَ النّاسِ وَإِنِّى جارٌ لَكُمْ؛(1)
هنگامى كه شيطان كردارهاى آنان را در نظر آنها خوب جلوه داد و گفت: امروز كسى از
مردم بر شما پيروز نيست و من حامى شما هستم».
2. در جمله «حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ؛ تا كلام خدا را بشنود» دو احتمال وجود
دارد:
الف) احتمال دارد كه لفظ ياد شده متمم جمله «استجارك» باشد؛ يعنى اگر مشرك امان
بخواهد براى شنيدن كلام خدا به او امان ده، در اين موقع تنها در يك صورت،
امانخواهى او پذيرفته مىشود و آن وقتى است كه براى شنيدن سخن خدا امان بخواهد،
ولى اگر امانخواهى او براى امور ديگر باشد؛ مانند بستن قرارداد صلح و حلّ مشكلات
مادى و دنيوى، در اين موقع لازم نيست كه امان آنان پذيرفته شود. فقط يك صورت از
امان خواهى پذيرفته مىشود كه هدف از آن تحرّى حقيقت باشد و در غير اين صورت، مشمول
قانونى هستند كه در آيه پنجم وارد شده است. حتى اگر احتمال دهيم كه برخى از مشركان
براثر اقامت در سرزمين مسلمانان - ولو براى داد و ستد و حلّ مشكلات دنيوى و براثر
برخوردهاى اتفاقى - اسلام مىآورند، باز پذيرفتن امان آنان لازم نيست.
ب) اين جمله متعلق به لفظ «أَجِره» باشد. در اين صورت امان خواهى مشرك بههر منظورى
باشد پذيرفته مىشود و علت اين كه امان او بدون قيد و شرط پذيرفته مىگردد اين است
كه همين برخوردها و ملاقاتها، خواهى نخواهى موجب مىشود قرآن را بشنوند و چه بسا
موجبات هدايت عدهاى را فراهم مىآورد.
با در نظر گرفتن هدف پيامبر، كه هدايت گمراهان است، هرگاه امان خواهى مشرك به خاطر
امور ديگر باشد ولى احتمال دهيم كه در اين صورت موجبات هدايت عدهاى فراهم مىگردد
بايد امان آنان را پذيرفت؛ زيرا اين نوع برخوردها، اسباب هدايت عدهاى را - ولو
بهطور اجمال - فراهم مىآورد، از اين لحاظ احتمال دوم با هدف شارع اسلام بهتر
تطبيق مىكند.
3. مقصود از «كلام اللَّه» آيات قرآن است كه هر منصفى با شنيدن آيات سراسر اعجاز
قرآن، نبوت او را از طرف خدا تصديق مىكند و هم چنين با شنيدن آيات مربوط به توحيد
و يكتاپرستى از شرك و بتپرستى بيزار مىشود.
هنگامى كه انسان نداى دلنواز آيه 41 از سوره عنكبوت را مىشنود، انقلابى در روح او
پديد مىآيد و سرانجام از روش بت پرستى خود پيشمان مىگردد و به دژ محكم توحيد پناه
مىبرد:
«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ
العَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ
العَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ؛(2)
مثل كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار دادهاند، مانند عنكبوت است كه براى خود
خانهاى اختيار كردهاست (و فكر مىكند كه لانه آن مىتواند در برابر حوادث، دژى
استوار باشد) در حالى كه سستترين خانهها، لانه عنكبوت است. اگر آنان بدانند».
4. جمله دوم «أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ؛ او را بهجايگاه خود برگردان» تأكيد مطلبى است
كه از جمله «فَأَجِرْهَ» استفاده مىشود؛ زيرا معناى امان دادن، محترم شمردن جان و
مال اوست؛ هرگاه شخص امان خواه، اسلام آورد مىتواند در ميان مسلمانان زندگى كند و
از طرفى - در صورت اسلام نياوردن - چون در حمايت مسلمانان است به ناچار بايد او را
به جايگاه و مأمن خود باز گرداند و از آن پس وضع به حالت جنگ باز مىگردد.
دلايل برداشتن امان
7. «كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ
إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرامِ فَما اسْتَقامُوا لَكُمْ
فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ؛
چگونه مشركان مىتوانند با خدا و پيامبر، پيمان داشته باشند؟ مگر آن دستهاى كه
نزديك مسجدالحرام با آنها قرار داد بستهايد تا هنگامى كه به پيمان خود استوار
ماندهاند، شما هم استوار بمانيد؛ زيرا خدا پرهيزگاران را دوست مىدارد».
8. «كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لايَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلا ذِمَّةً
يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَتَأْبى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ؛
چگونه مىتوانند پيمان داشته باشند. اگر بر شما دست يابند درباره شما قرابت و پيمان
را رعايت نمىكنند. (مشركان) شما را به زبانهاى خود راضى مىكنند، ولى دلهاى آنان
(از پذيرفتن گفتارشان) امتناع دارد و بيشتر آنها بد كارانند».
9. «اِشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ
إِنَّهُمْ ساءَ ماكانُوا يَعْمَلُونَ؛
(مشركان) آيات خدا را به بهاى كمى فروختند و از راه خدا برگشتند. حقّا كه كار بدى
مىكردند».
10. «لا يَرْقُبُونَ فِى مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ
المُعْتَدُونَ؛
درباره هيچ مؤمن خويشاوندى و پيمانى را رعايت نمىكنند و آنانند تجاوزكاران».
11. «فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتَوُا الزَّكوةَ فَإِخْوانَكُمْ فِى
الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛
اگر مشركان توبه كنند و نماز بخوانند و زكات بدهند، برادران دينى شما هستند و ما
(اين) آيات را براى گروه دانايان شرح مىدهيم».
12. «وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى
دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ
يَنْتَهُونَ؛
اگر (مشركان) پس از قرارداد پيمانهاى خود را شكستند و بر دين شما طعنه زدند، با
آنها كه پيشوايان كفرند نبرد كنيد، شايد (از رفتار خود) دست بردارند».
در سال ششم هجرت، پيامبر(ص) و ياران او تصميم گرفتند كه به زيارت خانه خدا بروند.
چون سفر آنان در ماههاى حرام، اتفاق افتاد از اين نظر گمان نمىكردند كه قريش از
ورود آنان به مكه جلوگيرى كنند؛ زيرا جنگ در ماههاى حرام در ميان اعراب اكيداً
ممنوع بود و تمام افراد با كمال آزادى حق داشتند در ماههاى حرام در مكه و كليه
بازارهاى تجارى شركت نمايند.
در آغاز ماه ذىقعده پيامبر گرامى(ص) با گروهى از مهاجران و انصار از مدينه بيرون
آمدند، در حالى كه شترانى براى قربانى همراه داشتند و براى عمره احرام بسته بودند و
هيچ سلاحى جز شمشير، كه حمل آن در سفر رسم عرب بود، همراه خود نداشتند و هدف اين
بود كه قريش مطمئن باشند كه پيامبر قصد پيكار ندارد.
با اين همه، قريش تصميم گرفتند كه از ورود مسلمانان به مكه جلوگيرى كنند؛ از اين
رو، سواران قريش از مكه بيرون آمده و در «ذىطوى» فرود آمدند، تا راه را بر
مسلمانان ببندند، در اين موقع قافله پيامبر اكرم نيز در «عسفان» (دهكدهاى در ده
منزلى مكه) به منظور استراحت توقف كرده بود. پيامبر در «عسفان» از تصميم قريش پرسيد
مردى از بنىكعب پاسخ داد و گفت: آنان از عزيمت تو سخت عصبانى هستند و به هر قيمتى
تمام شود از ورود تو به مكه جلوگيرى خواهند نمود و همين الآن سواران آنان به
فرماندهى خالد بن وليد و عكرمة بن ابىجهل در «ذىطوى» فرود آمدند.
با اين ترتيب پيامبر تصميم گرفت روش صلح و مسالمت را، هر طور شده، پيش گيرد. آنگاه
به كمك راهنمايى، از راههاى سختى كه از ميان درههاى صعبالعبور مىگذشت عبور كرده
و در نزديكى مكه به حديبيه رسيد. در اين موقع شتر رسولخدا همانجا خوابيد، پيامبر
فرمود: «خداوند اين شتر را از ورود به مكه بازداشت، اگر مردم قريش از در مسالمت
وارد شوند من خواهم پذيرفت».
متن قرارداد صلح حديبيه
نمايندگان قريش با پيامبر تماس گرفتند، آگاه شدند كه پيشواى مسلمانان نظر پيكار
ندارد، اما قريش گفتار نمايندگان خود را نپذيرفتند و سرانجام به سهيلبن عمرو
مأموريت دادند كه پيش محمد(ص) برود و از او بخواهد كه امسال از راهى كه آمده است
باز گردد؛ زيرا ما نمىخواهيم قبايل عرب بگويند محمد بهزور وارد مكه شد. سهيل
همانطور كه «قريش» مىخواستند قرارداد صلح را بست و ضمناً مطلب ديگرى را نيز بر
مسلمانان تحميل نمود و آن اين كه اگر كسى از قريش به مسلمانان بپيوندد بايد محمد او
را باز گرداند و اگر كسى از مسلمانان پيش قريش آمد نبايد او را باز دهند؛ ولى هر
طايفهاى آزاد است كه با محمد(ص) يا با قريش پيمان ببندد.
هنوز پيمان به پايان نرسيدهبود كه طايفه خزاعه با پيامبر پيمان بست و بنىبكر با
قريش هم قسم شد.
وفادارى پيشواى بزرگ مسلمانان
پيش از آن كه پيمان امضا شود جوانى از مكيان اسلام آورد و خواست به مسلمانان
بپيوندد، اين جوان ابوجندل فرزند سهيل بود. وقتى سهيل او را ديد به صورت او سيلى
نواخت و جامه او را گرفت و خواست ايشان را پيش قريش ببرد. آن جوان گفت: اى
مسلمانان، مرا به مشركان مىسپاريد؟ رسولخدا گفت: ابوجندل، بردبار باش، خدا براى
تو و بقيه ناتوانان چارهاى فراهم مىسازد، ما با قريش پيمان بستهايم و هيچگاه
خيانت نخواهيم كرد.
مضمون قرارداد حديبيه تا حدّى در ميان ياران پيامبر ايجاد نارضايتى كرد؛ زيرا
بسيارى از ساده لوحان با خود فكر مىكردند كه چرا بايد مسلمانان پناهندگان قريش را
باز پس دهند؛ ولى قريش فراريان مسلمان را برنگردانند. امّا گروه با ايمان تسليم
قرار داد شدند؛ چون مىدانستند پيامبر، حجت خدا و قلب او مركز اسرار و معارف و علوم
الهى است. برخى هم از راز آن آگاهى داشتند و مىدانستند كسى كه از اسلام روى گرداند
و به مشركان بپيوندد، شايسته نيست بار ديگر به صفوف مسلمانان بپيوندد و هرگاه
موحّدى از چنگال قريش گريخت چون از صميم دل به يكتاپرستى ايمان آورده است سرانجام
هر كجا باشد به نور ايمان، دل او گرم و روشن مىگردد و آفريدگار مهربان براى او،
راه چارهاى پديد مىآورد و اين نمونهاى عالى از روش آزاد نبىّ اسلام است.
نمونه ديگر از وفاى به پيمان
بنده زر خريدى به نام ابوبصير اسلام آورد؛ ولى بدون اجازه آقاى خويش از مكه به
مدينه فرار كرد. ازهربن عوف نامهاى به پيامبر نوشت و طبق قرارداد حديبيه درخواست
كرد كه پيامبر گرامى او را پس بفرستد و نامه را به وسيله شخصى فرستاد و غلامى نيز
همراه او بود. هنگامى كه پيامبر از مضمون نامه آگاه گرديد به ابوبصير گفت: ما با
اين گروه قراردادى داريمكه تو نيز از آن آگاهى و نمىتوانيم خيانت كنيم. ابوبصير
گفت: مرا به مشركان مىسپارى كه از دينم منحرف سازند؟ پيامبر فرمود: خدا براى تو و
ساير ناتوانان راه چارهاى پديد مىآورد.
كارهاى ناجوانمردانه قريش
ميان قبيله خزاعه، همپيمان مسلمانان و بنىبكر، همپيمان قريش كينه ديرينهاى
بود. پس از پيمان حديبيه كينههاى آنان تا حدّى برطرف شد ولى پس از جنگ «موته» يعنى
جنگ مسلمانان با روميان، قريش گمان كردند كه قدرت مسلمانان كمتر شده است و بنىبكر
با خود فكر كردند كه چه بهتر همين الآن انتقام خود را از خزاعه بگيرند لذا گروهى از
قريش، كه عكرمةبن ابوجهل از آنان بود، قبيله بنىبكر را يارى كردند و اسلحه دادند و
سرانجام بنىبكر در نيمه شب عدهاى را از قبيله خزاعه كشتند. عمربن سالم خزاعى به
مدينه رفت و پيامبر را از جريان آگاه ساخت و پيامبر مصمم شد كه نقض پيمان را با فتح
مكه تلافى كند و همين كار را نيز انجام داد.
از بيان گذشته نتيجه گرفته مىشود، منظور قرآن از كسانى كه دستور مىدهد پيمان آنان
محترم شمرده شود قبيله قريش نيست؛ زيرا چنانكه تاريخ گواهى مىدهد قريش پيمان خود
را پيش از فتح مكه - كه در سال هشتم هجرت واقع شده - شكسته بودند و پيامبر نيز نقض
پيمان آنها را با فتح مكه اعلام نمود. بنابراين بايد منظور از اين استثنا، گروهى
باشند كه تا نزول سوره برائت - كه در سال نهم هجرت نازل گرديدهاست - پيمان خود را
محفوظ داشته بودند. اينجاست كه بعضى از مفسران احتمال دادهاند كه مراد، بعضى از
تيرههاى بنىبكر باشد كه پيمان خود را نشكسته بودند؛ زيرا فقط گروه بنىالدئل از
قبيله بنىبكر با قريش همدست شده و پيمان خود را ناديده گرفته بودند.
بررسى اين بخش از آيات و همچنين آيات بعدى، ما را به جوانمردى و صداقت و درستكارى
پيامبر گرامى، درباره گروهى كه به پيمان خود وفادار بودرهبرى مىنمايد و همچنين ما
را به اسرار و راز اين بسيج عمومى آشنامىسازد.
چه گروهى به پيمان خود وفادار بودند؟
در آيه هفتم آن گروه از مشركان را، كه در نزد مسجدالحرام با پيامبر پيمان بسته
بودند و به پيمان خود وفادار بودند، استثنا مىكند و مىفرمايد:
«إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرامِ فَما اسْتَقامُوا لَكُمْ
فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ؛
مگر آن گروه از معاهدان كه در نزديكى مسجدالحرام با شما پيمان بستند، تا آنان به
پيمان وفادارند؛ پيمانهاى خود را حفظ كنيد».
براى آگاهى از مفاد آيه بايد صفحات تاريخ را ورق بزنيم تا روشن گردد كه چه گروهى با
پيامبر در نزديكى مسجدالحرام پيمان بستند و تا نزول آيات برائت به پيمانهاى خود
وفادار بودند، به طور مسلم اين گروه، قبيله قريش و بنىبكر نبودند؛ زيرا آنان پيمان
خود را شكسته بودند.
1. قرآن مجيد با لحن قاطع وجود هر نوع عهد و پيمانى را ميان مسلمانان و مشركان
انكار مىكند و در آيه هفتم مىفرمايد:
«كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ؛
چگونه مىتواند براى مشركان نزد خدا و پيامبر او عهد و پيمانى باشد».
با اينكه مىدانيم ميان دو گروه، مواثيق و پيمانهايى وجود داشته است ولى با وجود
اين قرآن قاطعانه وجود چنين پيمانهايى را انكار مىكند؛ زيرا واقعيت پيمان اين است
كه طرفين، تصميم بگيرند بر مفاد آن عمل كنند، امّا شخصى كه عهدى را در قالب لفظ
مىريزد و يا روى كاغذ مىآورد و دست طرف را به عنوان اداى احترام مىفشرد، ولى در
باطن مصمم است كه در فرصت مناسب پيمان خود را ناديده بگيرد و همه را زير پا بگذارد،
چنين پيمانى تنها وجود لفظى و كتبى داشته و جز خدعه و حيله چيز ديگرى نخواهد بود.
گروهى كه با مسلمانان پيمان عدم تعرض بسته بودند همگى از اين قماش بودند. مترصّد
بودند كه از پشت خنجر بزنند و نه پيمان خود را رعايت كنند و نه پيوند خويشاوندى كه
با برخى از مسلمانان داشتند در نظر بگيرند. روى اين اساس، قرآن وجود چنين پيمانها
را انكار مىكند و مىفرمايد: «ميان شما و آنان پيمانى وجود نداشته است».
در آيه هشتم بر اين انكار چنين استدلال مىكند و مىفرمايد:
«كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لايَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلا ذِمَّةً
يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَتَأْبى قُلُوبُهُمْ؛
چگونه (مىتوان آنان را معاهد ناميد در صورتى كه) اگر بر شما دست يابند، درباره
شما، خويشاوندى و پيمان را رعايت نمىكنند و آنان شما را با زبانشانراضى مىسازند.
در حالى كه دلهاى آنان گفتههايشان را تصديق نمىكند».
قرآن بار ديگر برمىگردد و در آيه دهم اين حقيقت را تكرار مىكند و مىفرمايد:
«لا يَرْقُبُونَ فِى مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ؛
درباره هيچ مؤمن، پيوند خويشاوندى و عهد و پيمان را رعايت نمىكنند. گروهى كه از
نخست داراى چنين تصميمى بودهاند چگونه مىتوانند داراى عهد و پيمانى باشند».
و در هر دو آيه (هشتم و دهم) آنان را با جملههاى «وَأَكْثَرُهُمُ الفاسِقُونَ»،
«وَ أُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ» خطاب مىكند. معناى لغوى «فسق» همان خروج و بيرون
رفتن است. هنگامى كه خرما از غلاف بيرون آيد عرب مىگويد: «فسقت التمرة؛ خرما از
غلاف خود خارج شد».
در اصطلاح ما، فردى كه از فرمان خدا خارج گردد «فاسق» ناميده مىشود، و مقصود از
لفظ «فاسقون» در اين آيه همان معناى لغوى آن است؛ يعنى آنان از حدود پيمان گام
فراتر نهادهاند. از اين جهت در آيه دوم، آنان به لفظ «المعتدون» (تجاوزكاران)
توصيف شدهاند.
بار سوم قرآن برمىگردد و وجود هر نوع عهد و پيمانى را ميان دو گروه، به جهت نفاق
درونى مشركان ناديده مىگيرد و مىفرمايد:
«فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ؛
با سران كفر بجنگيد؛ زيرا براى آنان عهد و پيمانى نيست».
2. در لغت عرب لفظ «إلّ» گاهى در معناى خويشاوندى و گاهى در عهد و پيمان به كار
مىرود و از باب نمونه به شعر زير توجه كنيد:
لعمرك إنّ إلّك من قريشٍ
كإلِّ السقْب من إلّ النعام؛
به جان تو سوگند، خويشاوندى شما با قريش بهسان خويشاوندى بچه شتر است با تخم
شترمرغ؛ (يعنى ميان شما و آنان پيوند و خويشاوندى وجود ندارد، همانطور كه ميان آن
دو وجود ندارد).
در اين شعر لفظ «إلّ» به معناى خويشاوندى است همچنانكه در شعر ديگرى به معناى
پيمان است، چنانكه مىگويد:
وجدناهم كاذباً إلّهم
و ذوالإلّ و العهد لا يكذب؛
پيمان آنان را دروغ يافتيم و صاحب پيمان دروغ نمىگويد.
در آيات مورد بحث، لفظ «إلّ» با لفظ «ذمّه» همراه هم آمده است؛ چون مقصود از لفظ
«ذمّه» همان پيمان است طبعاً مقصود از «الّ» پيوند و خويشاوندى خواهد بود.
3. در آيه «نهم» به يكى ديگر از رازهاى اين بسيج عمومى اشاره مىكند و مشركان را
بهسان جامعه يهودى قلمداد مىنمايد كه آيات الهى را به بهاى كمى مىفروختند. قرآن،
جامعه يهود را با آيه زير مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرمايد:
«وَلا تَشْتَرُوا بِآياتِى ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيّاىَ فَاتَّقُونِ؛(3)
آيات خدا را به بهاى كم معاوضه نكنيد و از مخالفت با من بپرهيزيد».
در آيه ديگر آنان را چنين معرفى مىكند:
«أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الحَيوةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ؛(4)
آنانكسانى هستند كه زندگى اخروى را به بهاى كمى از دست دادهاند و دنيا را
برگزيدهاند».
قرآن جامعه اسلامى را با آيه زير تشريح مىنمايد و مىفرمايد:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ
لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ؛(5)
خداوند جان و مال افراد با ايمان را در برابر بهشت، خريده است. آنان در راه خدا
جهاد مىكنند».
قرآن گروه مشرك را بهسان يهود توصيف كرده است و در آيه نهم مىگويد:
«اِشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ؛
آنان آيات خدا (مواثيق الهى و بسيارى از اصول دين) را به بهاى كمى فروختهاند و از
راه خدا برگشتهاند».
بتپرستان بهسان يهود، پست و فرومايه بودند و در برابر بهاى اندكى، پيمان «حديبيه»
را كه با پيامبر در سال ششم هجرت بسته بودند، زير پا نهادند تا آن جا كه ابوسفيان،
ضيافتى ترتيب داد و از مشركان قول گرفت كه شبانه بر قبيله «خزاعه»، كه با مسلمانان
همپيمان بودند، بتازند و آنان را بكشند و بهاى اين پيمانشكنى همان ضيافت فرعون
قريش بود.
4. حقيقت «اشتراء» همان تبديل دو چيز با يكديگر است، از اين جهت در لغت عرب لفظ
اشتراء به دو گونه مىآيد: يكى بدون «باء» و دومى با «باء». آنچه با حرف «باء»
همراه نيست آن را دريافت مىكند(6)
و آنچه با آن همراه باشد، از دست مىدهد. در آيات مورد بحث چون لفظ «آيات» همراه
با حرف «باء» است، مفاد آيه چنين مىشود كه آنان با از دست دادن آيات الهى، كالاى
مختصرى را بهدست آوردند.
از اين بيان روشن مىگردد كه راه صحيح در ترجمه لفظ «اشتراء» در قرآن اين است كه آن
را به معناى مبادله و تعويض بگيريم.
5. در آيه يازدهم، عالىترين روح برادرى تجلّى نموده و بار ديگر سيماى بشردوستانه
اسلام، از طريق مفاد آن نمايان گرديده است و راه را براى بازگشت مشركان به آغوش
اسلام، بازنهاده است و نداى عفو خود را، كه در آيه «پنجم» نيز يادآور شده بود، در
اين آيه تكرار مىكند و جنايتهاى گذشته مشركان را، كه به كشت و كشتار گروه بىگناه
منجر شده بود، ناديده مىگيرد و مىفرمايد:
«فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ...؛
اگر توبه نمايند و نماز بگزارند و زكات بدهند، در دين با شما برادرانند ...».
مقصود از توبه، همان بازگشت به سوى خداست. هرگاه به مشرك خطاب كنند كه توبه نمايد،
مقصود ترك امورى است كه او را از يكتاپرستى باز مىدارد و به عبارت ديگر، به خدا و
صفات او و پيامبر وى ايمان بياورد، ولى اگر به فرد با ايمان بگويند كه توبه كند
مقصود ترك اعمال زشت و ناهنجارى است كه شايسته مقام مؤمن نيست، چنانكه مىفرمايد:
«وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّها المُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(7)
اى گروه با ايمان، همگى به سوى خدا باز گرديد...».
قرآن در اين آيه علاوه بر توبه، دستور مىدهد كه مشركان نماز بگزارند چنانكه
مىفرمايد: «وَأَقامُوا الصَّلوةَ؛ نماز بگزارند». زيرا نماز، پيوند انسان با خدا و
مظهر شناسايى او و يكى از اركان اجتماعى اسلام است. علاوه براين، دستور مىدهد كه
زكات بدهند چنانكه مىفرمايد: «وَآتُوا الزَّكوةَ؛ زكات مىدهند». زيرا زكات پيوند
انسان با اجتماع و ركن مالى و اقتصادى اسلام است.
6. اگر آنان توبه نمودند و اين دو «ركن» را بهپا دارند نتيجه اين مىشود كه آنان
برادران دينى شما خواهند بود چنانكه مىفرمايد: «فَإِخْوانُكُمْ فِى الدِّينِ».
اسلام در كتاب و سنّت، روى اخوّت اسلامى تكيه كرده است و مىفرمايد:
«إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛(8)
افراد با ايمان برادر يكديگرند».
پيامبر گرامى مىفرمايد:
«المؤمنون إِخوة تسعى بذمّتهم أدناهم و هم يد على من سواهم؛(9)
جامعه با ايمان برادران يكديگرند و تعهدات هر يك براى ديگران لازمالاجراست و همگى
يكدست در برابر دشمن هستند».
عوامل مليّتساز ميان جامعهشناسان امورى است مانند خون و زبان و آب و خاك. اين
عوامل مىتواند، انسانها را بههم پيوند دهد و همه را به صورت ملت واحدى در آورد.
هر چند از نظر عقيده و افكار ميان آنان اتّحاد و هماهنگى نباشد.
از نظر قرآن، عامل مليتساز، يك چيز است و بس و آن وحدت عقيده است و زيربناى مليت
جز اين، چيز ديگرى نيست و تا زيربنايى در ميان ملتى وجود نداشته باشد عوامل ديگر
نمىتواند در ميان بافتهاى متضاد، وحدت و يگانگى پديد آورد و به اصطلاح ملت واحدى
بسازد.
درست است كه در جهان امروز روى عناصرى از خون و زبان و آب و خاك تكيه مىكنند و
گروههايى را زير يكى از اين چيزها بههم پيوند مىدهند، آيا اين وحدت نوعى وحدت
صورى و بهسان نوار نازكى نيست كه دور گروهى سركش و عصيانگر كشيده شدهباشد كه با
يك خيزش آنرا پاره مىكنند و چيزى نمىگذرد به علت اختلاف عقيده در دل يك ملت،
انشعاب هايى را پديد مىآورد و به صورت گروههايى از چپ و راست و ميانهرو در
مىآيند؟
آنچه مىتواند تمام طبقات اجتماعى را به صورت ملت واحدى درآورد همان وحدت عقيده و
ايمان است كه به راستى به افراد وحدت و يگانگى مىبخشد و همه آنان را در مسير واحد
و تحقق يك آرمان قرار مىدهد. از اين جهت قرآن برخلاف اعلاميه حقوق بشر تنها افراد
با ايمان را برادران يكديگر مىداند نه همه انسانها را.
7. در آيه يازدهم و همچنين در آيه پنجم، پس از موضوع توبه، سخن از نماز و زكات به
ميان آورده است و مىفرمايد: مشركان علاوه بر توبه، اين دو ركن را بايد بهپا
دارند.
خوارج و معتزله معتقدند عمل جزء ايمان است و شخص مؤمن كسى است كه علاوه بر اظهار
شهادتين همراه با ايمان، اين دو ركن و مانند آنها را بهپا دارد كه در غير اين صورت
كافر خواهد بود، از اين رو، در نظر اين گروه، مرتكب گناه كبيره، مؤمن نيست. دليل
اين گروه اين آيه و امثال آن است كه علاوه بر ايمان و توحيد و توبه، نماز و زكات را
نيز شرط كرده است(10)
ولى برخلاف اين نظر، حق اين است كه ايمان درجاتى دارد.
درجهاى از آن، سعادت انسان را پىريزى مىكند و او را از عذاب دوزخ مىرهاند و اين
همان ايمان است كه بايد با عمل به فرايض و خوددارى از گناهها همراه باشد؛ نه تنها
بايد نماز بخواند بلكه بايد به تمام وظايف دينى و مذهبى خود عمل نمايد.
مرحله ديگر اين است كه او را جزء جامعه اسلامى قرار مىدهد و مسلمانان موظف هستند
مال و جان او را محترم شمارند و با او روابط زناشويى برقرار نمايند. در اين مرحله
گفتن كلمه توحيد (لا إله إلّا اللَّه) و شهادت بر رسالت كفايت مىنمايد و هرگاه
چنين فردى به وظايف دينى خود عمل نكرد زمامدار مسلمانان، بايد او را حدّ شرعى بزند
و مجازات كند و هرگز شخصى با ترك نماز و زكات، از اسلام خارج نمىگردد؛ امّا چرا در
اين مورد «مشركان پيمان شكن» علاوه بر ايمان بايد اين دو ركن را بهپا دارند؟ چون
مشركان پيمان شكن، با ديگران فرق داشتند و روى جهاتى نبايد به قول ظاهرى آنان اكتفا
كرد؛ آنها كسانى بودند كه با مسلمانان پيمان بستند و در مواقع حسّاس پيمانشكنى
كردند، از اين لحاظ تا از آنان، كه سوابق بدى در شكستن پيمان دارند، اعمال نيك و
كردارهايى صحيح، كه حاكى از ايمان واقعى آنها باشد، ديده نشود، نبايد به ايمان
ظاهرى آنها اعتماد نمود. به همين جهت درباره چنين گروهى طور ديگر رفتار شده و به
تسليم ظاهرى اكتفا نشده است. اگر چه در ساير جاها تنها اظهار ايمان براى رعايت
مقررات ظاهرى اسلام در حقّ اظهار كننده كافى است.
تا اينجا توانستيم برخى از نكات آيات يازدهگانه را بيان داريم اكنون در مورد
دوازدهم به بحث مىپردازيم كه مىفرمايد:
«وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ؛
اگر پيمانهاى خود را شكستند».
اكنون آيا اين آيه پيرامون مشرك معاهد، سخن مىگويد، كه پيمان خود را شكسته است، يا
درباره مسلمانى سخن مىگويد كه مشرك بوده و اسلام آورده است؛ آنگاه مىخواهد
پيمانشكنى كند؟
نظر نخست، نظر ماست و نظر دوم، نظر زمخشرى مؤلف كشاف است. اكنون توضيح هر دو نظريه:
1. سياق آيات حاكى است كه اين آيه بهسان آيات پيش، تكليف مسلمانان را در برابر
مشركان روشن مىسازد و مشركان زمان پيامبر گرامى چند گروه بودند:
الف) گروه پيمانشكن كه تن به اسلام ندادند و به شرك خود باقى ماندند. تكليف اين
گروه را در آيه پنجم روشن مىسازد.
ب) گروه مشرك كه در مدت چهار ماه دست از شرك برداشتند و به اسلام گرايش پيدا كردند.
تكليف اين گروه را ذيل آيه پنجم و مجموع آيه يازدهم روشن مىنمايد.
ج) مشركان معاهد كه تا زمان نزول آيات به عهد و پيمان خود باقى بودند پيمان خود را
محترم شمرده بودند. تكليف اين گروه را آيه چهارم روشن مىنمايد.
در اينجا لازم است قرآن وضع همين گروه سوم را در صورتى كه بخواهند پيمانشكنى كنند
روشن سازد و آيه مورد بحث بيانگر وضع همين گروه است كه اگر در آينده پيمانشكنى
كردند:
«وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ...؛
اگر گروه وفادار در آينده پيمانشكنى كردند و در دين شما طعن زدند، با سران كفر
نبرد كنيد كه براى آنان پيمانى نيست».
با توجه به جهاتى كه اكنون يادآورى مىنماييم مىتوان نظريه نخست را تأييد كرد:
اوّلاً، در آيات پيش وظيفه مسلمانان در برابر همه مشركان بيان شده جز اين قسم كه
طبعاً بايد اين آيه ناظر بر اين قسم از مشركان باشد. ثانياً، اين آيه نمىتواند
مربوط به مسلمانان معاهد باشد؛ زيرا در اين آيه چنين مىفرمايد: «وَطَعَنُوا فِى
دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ». اين تعبيرها مناسب با مشركان است كه بر
شرك و كفر خود باقى ماندهاند، نه مشركى كه مسلمان شده، آنگاه راه انحراف را پيش
گرفتهاست.
2. نظريه مؤلف كشاف برخلاف نظرپيش است. وى مىگويد اين آيه مربوط به آيه ما قبل
(آيه يازدهم) است و بيانگر حال آن گروه از افراد است كه اسلام آوردهاند و نماز و
زكات بر پا داشتهاند، ولى پيمان خود را شكستند و يا تصميم بر شكستن گرفتند. او
مىگويد اين آيه پس از آيه يازدهم نازل شده است كه در آن سخن از ايمان مشركان و
خواندن نماز و دادن زكات به ميان آمده است. طبعاً آيه مورد بحث راجع به همانها
خواهد بود؛ ولى اين نظريه از جهاتى دور از حقيقت است:
الف) زيرا مشرك در صورتى پيمان دارد كه برحال شرك و دوگانگى با اسلام باقى بماند
ولى وقتى اسلام آورد و نماز و زكات را بهپاداشت، جزو جامعه اسلامى است و عنوان
معاهد و يا صاحب پيمان با رئيس اسلامى نخواهد داشت. اين عناوين از آن گروهى است كه
با دولت اسلامى حالت تباين و دوگانگى داشتهباشند و در غير اين صورت، نه معاهدند و
نه صاحب پيمان.
ب) آيه درباره گروهى بحث مىكند كه در آينده پيمان خود را مىشكنند و در دين ما طعن
مىزنند و سران و فرماندهانى دارند. قرآن از آنها بانام «أَئِمَّةَ الكُفْرِ» ياد
مىكند. اين نوع نشانهها مربوط به مشركان خواهد بود كه وارد حوزه اسلام نشدهاند،
اگر مقصود مشركانى بود كه پس از اسلام، راه ارتداد پيش گرفتهاند شايستهتر بود
بفرمايد: «وَطَعَنُوا فى دينِهِمْ» نه «ديِنِكِمْ». علاوه بر اين، «امامان كفر»
كسانى هستند كه بر شرك خود اصرار ورزند، نه اين كه اسلام بياورند، سپس كافر شوند.
آيا گروهِ مرتدِّ پس از پيامبر، مصداق اين آيه بودند؟
تاريخ گواهى مىدهد كه مضمون اين آيه در زمان حيات پيامبر تحقق نپذيرفت؛ زيرا حكومت
جوان اسلام، پس از نزول اين سوره آنچنان رعب و ترسى در دل دشمنان افكنده بود، كه
كسى جرأت مخالفت و پيمانشكنى را نداشت. بله، وقتى پيامبر چشم از اين جهان پوشيد،
صداى ارتداد گروهى از تازه مسلمانان دور از مركز، به گوش مسلمانان رسيد. از آنجا
كه روح تعاليم پيامبر هنوز زنده بود بلافاصله مسلمانان با تدابير صحيح به دفع آنان
پرداختند؛ گروهى كشته شدند و گروهى بار ديگر به آغوش اسلام بازگشتند.
شايد كسى تصور كند كه نخستين مورد و مصداق آيه، همان گروه مرتدى است كه پيمانها و
عهدهاى خود را شكستند؛ ولى اين نظر از دو جهت درست نيست:
اوّلاً، بايد دقت كرد و ديد كه آيا آنها معاهد بودند يا مسلمان؛ بهطور مسلم بايد
گفت مسلمان بودند و در رديف خود مسلمانان قرار داشتند، با اين حال چطور صحيح است كه
بگوييم آنها از مصاديق آيه هستند.
ثانياً، اگر از اين اشكال صرف نظر كنيم، اشكال ديگرى هست و آن اين كه آنان
كوچكترين پيمان وعهدى با پيامبر نداشتند و ايمان آوردن آنان ملازم با پيمان بستن
نبود.
گمان نشود كه در آغاز اسلام هر كس ايمان مىآورد، ناچار بود با پيامبر عهد و پيمانى
نيز ببندد، بلكه قضيه آسانتر از اين بود؛ اساس قبول ايمان همان تصديق لفظى بود و
همين قدر كافى بود كه شهادتين را بر زبان جارى كند و امّا موضوع پيمان و عهد و
بيعتگيرى از مسلمانان يك مطلب دايمى و هميشگى نبودهاست بلكه گاهى پيامبر در
كارهاى مهم از گروهى بيعت مىگرفت كه از دو نيروى مهم ايمان و پيمان، براى پيشرفت و
حل مشكلات استفاده كند، چنانچه در «حديبيه» همين كار را انجام داد و از مؤمنان
حاضر در واقعه، بيعتى بنام «بيعة الرّضوان» گرفت و آيه زير اشاره به همان است:
«لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ
فَعَلِمَ ما فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثابَهُمْ
فَتْحاً قَرِيباً؛(11)
خدا از مؤمنان خوشنود گرديد، هنگامى كه با تو زير درخت بيعت مىكردند. خدا از آنچه
در دل آنها بود آگاه شد و به قلوب آنان آرامش بخشيد و با پيروزى نزديكى، آنان را
پاداش داد».
كسانى كه در واقعه «بيعة الرّضوان» حضور داشتند گروهى بودند كه سابقه ممتدى در
ايمان و اسلام داشتند و اين بيعت و پيمان، نه به خاطر تحقّق بخشيدن به ايمان و
اسلام آنان بود بلكه به منظور تحكيم علل پيشرفت در جنگ صورت گرفت. گاهى پيامبر از
زنان (پس از ايمان آوردن) بيعت مىگرفت كه از جاده توحيد بيرون نروند و خود را از
آلودگىهاى مادى حفظ كنند، چنانكه مىفرمايد:
«يا أَيُّها النَّبِىُّ إِذا جاءَكَ المُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا
يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلايَسْرِقْنَ وَلا يَزْنِينَ؛(12)
اى پيامبر، هنگامى كه زنان با ايمان بيايند و با تو بيعت كنند كه شرك نورزند و دزدى
نكنند و اعمال منافى عفت انجام ندهند، بيعت آنها را بپذير».
نتيجه مطلب اين خواهد بود كه، بهطور حتم روى سخن در اين آيه با كسانى است كه با
پيامبر، پيمان داشتهاند و گروهى كه پس از مرگ رسول اكرم مرتد شدند و پيش از ارتداد
مؤمن بودند و عهد و پيمانى با پيامبر اكرم و مسلمانان نداشتند؛ هرگز ايمان آنان به
رسالت پيامبر مستلزم بيعت نبود، بلكه بيعت گاهى در مواقع حساس انجام مىگرفت. از
اين نظر مرتدين را نمىتواند مصداق اين آيه شمرد.
آيا اصحاب جمل اوّلين مصداق اين آيه بودند؟
البته اين آيه درباره مشركان نازل شده است كه پيمان و ميثاقى با پيامبر و مسلمانان
داشتند؛ ولى با در نظر گرفتن ملاك حكم، مىتوان گفت هدف آيه اعم است و منظور كليه
كسانى است كه با رئيس اسلام پيمانى داشته باشند، سپس آن را بشكنند، خواه مشرك
باشند، مانند بتپرستان زمان پيامبر و خواه مسلمان و مؤمن. بنابراين هرگاه گروهى از
مسلمانان با ولىّ اسلام بيعت نمايند و آنگاه آنرا بشكنند بايد حكم آيه را درباره
آنان اجرا نمود؛ زيرا ملاك حكم، پيمانشكنى است از هر گروهى كه باشند.
خلافت و امامت اگر چه در گرو ملكات نفسانى و شرايط روحى است كه هر كس واجد آن باشد
از جانب خدا به آن مقام منصوب مىگردد و اين امر، با برگزار شدن مراسم خاصى در
غديرخم در زمان رسولخدا رسميت پيدا كرد؛ مثلاً روزى كه على(ع) از جانب خدا در غدير
خم خليفه و امام مسلمانان معرفى شد. پيامبر گرامى پس از نصب امام، دستور داد كه
مردم يكايك بيايند با او بيعت كنند و غرض از بيعت اين بود كه انتصاب مزبور كاملاً
جنبه رسمى بهخود بگيرد.
اتفاقاً همين مراسم درباره امام، هنگامى كه خليفه سوم كشته شد، انجام گرفت و در
پيشاپيش مسلمانان، طلحه و زبير با حضرت بيعت كردند و او را امير و رئيس و پيشواى
مسلمانان شناختند. روش امام و رعايت عدالت اجتماعى آن حضرت، مورد نظر جاهطلبانى
مانند طلحه و زبير قرار نگرفت و آنان اصرار داشتند على در تقسيم بيت المال و مناصب،
تبعيض قائل شود و اين كار از شخصى مانند على، ساخته نبود. از اين رو نقض بيعت كردند
و به بهانه عمره از مدينه بيرون رفتند و با كمك همسر پيامبر و بذل و بخششهاى
فراوان توانستند عدهاى را دور خود جمع كنند و پس از كشتن عدهاى از شيعيان و
دوستان على(ع) بصره را پايگاه خود قرار دادند. در اين موقع على(ع) با لشكر انبوهى
در نزديك بصره فرود آمد و هنگامى كه دو سپاه با هم روبهرو شدند على(ع) سپاه دشمن
را با جملههاى زير مخاطب ساخت:
«آيا بر شما ستم كردهام و زر و زيور دنيا را به خود و فرزندانم اختصاص دادهام و
در اجراى حدود الهى تبعيض قائل شدهام؟» همگى گفتند: نه. سپس فرمود:
«ما لبيعتي تنكث و بيعة غيري لا تنكث؛
چرا بيعتى را كه با من كرده بوديد، شكستيد، ولى بيعتى را كه با ديگران داشتيد،
محترم شمرديد؟!».
هنگامى كه سخن به اينجا رسيد رو به سپاه خود نمود و فرمود:
«إنَّ اللّهَ يَقُولُ فى كِتابِهِ: وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ
عَهْدِهِمْ ...» و در آخر اضافه نمود:
«إنّها لأصحاب هذه الآية وما قوتلوا منذ نزلت؛(13)
اين گروه مصداق اين آيه هستند و اين فرمان آسمانى تا حال اجرا نشده است؛ يعنى تا
روز جمل يا پيمانشكن در كار نبود و يا آنكه با آنان جنگ نشدهبود».
نظر ابن عباس در اين آيه
بسيارى از مفسّران از ابن عباس نقل كردهاند كه شأن نزول آيه، رؤساى قريش بودهاند،
ولى بهطور يقين اين نقش بىاساس است؛ زيرا سوره برائت در سال نهم هجرت، نازل
گرديده و رؤساى قريش در سال هشتم هجرى پس از فتح مكه همگى اسلام اختيار كرده و در
رديف مسلمانان در آمده بودند و شأن نزول آيات، مشركان بودند، نه مسلمانان.
دو نكته قابل توجه در اين آيه
1. در اين آيه قرآن دستور مىدهد كه مسلمانان با گروهى كه دين آنان را به مسخره
مىگيرند، مبارزه كنند چنانچه مىفرمايد: «وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ؛ بر آيين شما
طعنه بزنند» و نكته آن روشن است؛ زيرا آيين يك فرد مسلمان، از جان و مال او
گرامىتر است.
2. در آيه مورد بحث، مسلمانان را به مبارزه با سران كفر و الحاد دعوت مىنمايد و
مىفرمايد: «فَقاتِلُوا أئمَّةَ الْكُفْر؛ با سران كفر مبارزه كنيد». نكته آن اين
است كه آنان مايه آلودگى همه افرادند. آنانند كه اگر صالح شوند جامعه اصلاح مىگردد
و در غير اين صورت آلودگى همه را فرامىگيرد. پيامبر اكرم مىفرمايد:
«صنفان من أمّتي إذا صلحا صلحت الأمّة و إذا فسدا فسدت الأمّة: الأمراء والقرّاء؛(14)
دو گروه از امّت من اگر اصلاح شود، همگى اصلاح مىشوند، و اگر آلوده گردند، همه
آلوده مىشوند. اين دو گروه عبارتند از: فرمانروايان و دانشمندان».
1 . انفال(8) آيه 48.
2 . عنكبوت(29) آيه 41.
3 . بقره (2) آيه 41.
4 . بقره(2) آيه 86.
5 . توبه(9) آيه 111.
6 . اميرمؤمنان در مقام شكايت از كسانى كه دور او را گرفته
بودند، ولى يار صميمى او نبودند به درگاه الهى عرض مىكند: «اللهم بدّل لي بهم
خيراً». قرآن در نكوهش بنىاسرائيل مىفرمايد: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ
أَدْنى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ». و آنچه در متن گفته شد قاعدهاى كلى در لفظ
«تبديل» و «استبدال» است.
7 . نور(24) آيه 31.
8 . حجرات(49) آيه 10.
9 . تفسيربرهان، ج2، ص 174.
10 . ر.ك: جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 3.
11 . فتح (48) آيه 18.
12 . ممتحنه(60) آيه 12.
13 . سفينة البحار، ج1، ص 30.
14 . صحيح بخارى، «كتاب توحيد»، ص 1.