در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۲ -


برائت از مشركان

1. «بَرآءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ؛
پيام بيزارى است از جانب خدا و پيامبر او به گروه مشركان، آنان كه با آنها پيمان بسته‏ايد».
2. «فَسِيحُوا فِى الأَرضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِى الكافِرِينَ؛
چهار ماه آزادانه در زمين سير كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نخواهيد ساخت خدا خوار كننده كافران است».
3. «وَأَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى‏ءٌ مِنَ المُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ؛
اخطارى است از خدا و پيامبر او، به مردم در روز «حج اكبر» كه خداوند و پيامبر او از مشركان بيزار است. اى مشركان، اگر توبه كنيد براى شما بهتر است و اگر از توبه روى گردانيد بدانيد كه شما خدا را ناتوان نمى‏سازيد، كافران را با عذاب دردناك بشارت بده».
4. «إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ‏يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ؛
مگر آن گروه از مشركان كه با آنان پيمان بسته‏ايد و از عمل به پيمان چيزى كم نكرده‏اند و از كسانى كه بر ضد شما هستند پشتيبانى ننموده‏اند، با اين گروه تا آخر وقت پيمان، وفادار باشيد، خداوند پرهيزكاران را دوست مى‏دارد».
5. «فَإِذا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
هر وقت ماه‏هاى حرام سپرى گرديد مشركان را در هر نقطه‏اى جستيد، بكشيد و بگيريدو محاصره كنيد و در هر كمين‏گاه براى دستگيرى آنان بنشينيد، هرگاه توبه كردندو نماز گزاردند و زكات پرداختند، آنان را رها كنيد؛ زيرا خداوند بخشنده و مهربان است».
وقتى دولت جوان اسلام پايه‏گذارى گرديد؛ پيامبر گرامى براى تثبيت موقعيت حكومت جوان خود، با قبايلى پيمان بست. آنها بر دو دسته بودند:
1. گروهى علاقه‏مند و وفادار به پيمان؛
2. گروهى ناكث و پيمان شكن.
در اين قطع‏نامه از آن گروه رفع امان گرديده و جان و مال آنان بى‏ارزش شمرده شده، كه به پيمان‏هاى خود وفادار نبودند و در هر فرصت مناسبى، از پشت خنجر مى‏زدند. اين حقيقت از مجموع آيات شانزده گانه سوره به‏خوبى روشن مى‏گردد. اكنون جمله‏هايى كه گروه وفادار را از گروه ناكث و پيمان شكن جدا مى‏سازد: «إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ».
در آيه هفتم - كه بعداً به تفسير آن خواهيم پرداخت - چنين مى‏فرمايد:
«إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرامِ فَما اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ؛
مگر افرادى كه با آنان نزد مسجدالحرام پيمان بستيد، تا آنان وفادار هستند شما نيز وفادار باشيد».
نه تنها با اين دو آيه گروه وفادار به پيمان، از اين قطع‏نامه استثنا شده‏اند، بلكه در آيه‏هاى هشتم و دهم و يازدهم از همين سوره به اين حقيقت تصريح و يا اشاره نموده است و اين خود، نشانه پاكى و آسمانى بودن آيين اسلام و صداقت و درست‏كارى حضرت محمد(ص) است كه در موقع قدرت و عظمت خود وضعف و بيچارگى دشمن، پيمان‏هاى خود را يك‏جانبه لغو نكرده و به آنها وفادار باقى‏مانده است. در اين جا هر چند خاورشناسان گردوخاك زيادى كرده‏اند و قطع‏نامه قرآن را درباره گروه مشرك مورد انتقاد قرار داده‏اند، ولى در حقيقت در مفاد آيات دقت نكرده و تصور كرده‏اند كه پيامبر گرامى همه را به يك چوب رانده است و به وفادار و پيمان‏شكن، به يك نحو نگاه كرده‏است؛ در صورتى كه در اين شانزده آيه - كه حضرت على(ع) مأموريت يافت آنها را بر مشركان در روز منى بخواند - گروه وفادار صريحاً مورد احترام بوده و پيامبر مأمور بود مادامى كه از جانب آنان نقضى رخ ندهد به پيمان وفادار باشد.

چرا مشرك در كشور اسلام رسميت ندارد؟

بحث ما فعلاً در مورد فلسفه جهاد اسلامى نيست؛ زيرا تجزيه و تحليل چنين موضوعى در خور كتابى است كه فعلاً از هدف ما بيرون است. هدف در اين بحث تشريح گوشه‏اى از فلسفه اين قطع‏نامه است كه بدون ريخته شدن قطره خونى، شبه جزيرة العرب را از لوث شرك پاك ساخت و سبب شد گروه‏هاى مشرك دست از بت‏پرستى برداشته و به تدريج با آيين توحيد آشنا گردند.
روشن‏ترين وجه اين قطع‏نامه اين است كه بت‏پرستى، مبارزه با اساسى‏ترين قانون و ايده تمام آيين‏هاى توحيدى است؛ مبارزه با ايده‏اى كه موجوديت و اساس تمام شرايع آسمانى را تهديد مى‏كند. در اين صورت هيچ حكومت الهى نمى‏تواند دست چنين حريفان را باز بگذارد و به آنان اجازه فعاليت بدهد و يا آنان را به رسميت بشناسد. اين تنها اسلام نيست كه گروهى را كه با اساس تشكيلات آن مخالفند، به رسميت نمى‏شناسد؛ بلكه در تمام جهان جمعيت‏هايى كه با اساس كشور مخالف باشند به رسميت شناخته نمى‏شوند. درست است كه در برخى از كشورهاى سرمايه‏دارى، حزب كمونيست، كه مخالف رژيم سرمايه‏دارى است، آزاد است و به طور رسمى فعاليت دارد، ولى اين آزادى علت ديگرى دارد و آن را زمامداران وقت مى‏دانند كه حزب مخالف، نقشى و در افكار عمومى اثر مثبتى نخواهد داشت از اين جهت آن‏را به رسميت شناخته و اجازه فعاليت مى‏دهند ولى اگر احساس كنند كه رقيب، اساس رژيم را متزلزل مى‏سازد و در فكر پيروزى بر نظام حاكم است هرگز دست آنان را در فعاليت باز نمى‏گذارند.

پيامبر از جانب خدا هدف مشخصى داشت

اصولاً هدف از تشكيل حكومت اسلامى دعوت به يكتاپرستى و اشاعه توحيد و بر چيدن هر نوع بت‏پرستى است. پيامبر از جانب خدا وظيفه دارد كه با روش‏هاى گوناگون (از استدلال و برهان و پند و نصيحت گرفته تا سرحد جبر و زور) بت و بت‏گرا را از صفحه روزگار برافكند، در اين صورت چگونه مى‏تواند در محيط حكومت خود چنين افرادى را به رسميت بشناسد و به آنان آزادى عمل بدهد. هرگاه خاورشناسان منصف باشند و در هدف پيامبران و برگزيده شدن آنان از جانب خدا، براى پاك‏سازى محيط از لوث شرك بينديشند و بدانند كه آنان براى توحيد عبادت و تثبيت يگانه‏پرستى مبعوث شده‏اند قطعاً، حق را مى‏پذيرند.
پيامبران به‏سان رؤساى حكومت‏هاى دموكراسى نيستند كه از طرف اكثريت برگزيده شده باشند تا در تقنين و تشريع، از افكار عمومى الهام بگيرند و اگر آنان روزى بر وجود مشرك صحه گذاردند آنان نيز بپذيرند، بلكه پيامبران از جانب خدا براساس خط و مشى معينى برانگيخته شده‏اند و هدف از بعثت آنان، دعوت به يكتاپرستى و بازدارى مردم از پرستش غير اوست. هرگاه بپذيريم كه آنان از جانب خدا برانگيخته شده‏اند و نيز بپذيريم كه هدف آنان بسيار مقدس و حياتى است؛ در اين صورت اين نوع انتقادات، انتقادات كودكانه جلوه مى‏كند.
به هر حال، شايد در جهان هدفى مقدس‏تر از مبارزه با شرك و بت‏پرستى نباشد در اين صورت بايد ديد كه رهبر عالى‏قدر اسلام، از چه وسايلى براى اين هدف استفاده كرد و در وصول به آن، چگونه اصول انسانى را رعايت نموده است.
پيامبر گرامى 13 سال تمام، در مكه با پند و اندرز و تشريح مفاسد شرك و بت‏پرستى، مشركان را به حق و حقيقت دعوت نمود و اين مطلب به قيمت مهاجرت او از مكه به مدينه تمام شد و اگر به چنين هجرتى دست نمى‏زد، جان خود را از دست مى‏داد.
پس از ورود به مدينه و گرايش قبيله اوس و خزرج و گروهى از قبايل اطراف مدينه به اسلام، باز هم نيروهاى مشرك دست از او برنداشتند و بارها به مدينه حمله كردند، ولى رشادت و دلاورى سربازان اسلام، حملات آنان را خنثى ساخت. مقاومت پيامبر سبب گرديد اسلام و يكتاپرستى در سطح كشور حجاز، گسترش يابد و دولت جوان اسلام تشكيل شود و تمام پايگاه‏هاى شرك سقوط كند و به تصرف مسلمانان در آيد.
آيا تكليف يك رهبر دل‏سوز وعلاقه‏مند به سرنوشت انسان‏ها، درباره گروهى كه پس از سپرى شدن دوران نرمش و پند و اندرز در ايام اقامت 13 ساله در مكه و پس از 27 بار نبرد با شخص پيامبر گرامى(غزوه) و پس از 55 بار جنگ با گروه‏هاى اعزامى از جانب پيامبر در اطراف كشور، دست از عادت زشت و روش ضد انسانى خود برنمى‏داشتند چه بود؟ جز اين بود كه با قطع‏نامه شديداللحنى آنان را ميان ترك يك عمل زشت و يا آمادگى براى نبرد مخيّر سازد؟! اگر چنين نمى‏كرد راه ديگرى براى اصلاح آنان وجود نداشت.

الزام به ترك عمل زشت عيب نيست

گاهى تصور مى‏شود كه الزام آنان به ترك عادت زشت مانند بت‏پرستى، با اصول آزادى و دموكراسى مخالف است، در صورتى كه اگر واقع بين باشيم، الزام به ترك عمل ناروا عيب نيست. فرض كنيد بيمارى خطرناكى مانند «آلتور» در گوشه و كنار كشور بروز كند وظيفه بهداشت كشور ايران اين است كه همه افراد را برضد آن واكسينه كند. حال اگر مأموران بهداشت با گروهى روبه‏رو شوند كه براثر جهل و نادانى از تزريق واكسن «وبا» خوددارى مى‏نمايند در اين صورت وظيفه مأمورين علاقه‏مند به بهداشت عمومى چيست؛ جز اين است كه با استمداد از قواى انتظامى با جبر و زور، آنان را بر ضد بيمارى وبا واكسينه نمايند؟ آيا ما به خود حق مى‏دهيم كه بگوييم كار مأموران بهدارى برخلاف اصول آزادى و دموكراسى است و يا اين‏كه چنين جبر و زورى را، كه به صلاح فرد و به قيمت حفظ جان و سلامت تن اوست، عملى انسانى مى‏خوانيم و كار آنان را مى‏ستاييم؟

براى آزادى، حدّ و مرزى است

آزادى لفظ زيبا و شورانگيز و در عين حال فريبنده‏اى است ولى مطلب اين است كه، بايد در حدود و قيود آزادى كمى بينديشيم. آيا آزادى فرد و اجتماع در هر حال مستحسن و زيبا است يا اين كه براى آزادى حد و مرزى است و تجاوز از آن، مايه بدبختى و ذلت است؟ به عبارت ديگر آن‏چنان نيست كه آزادى درهر حال و در هر وضعى مطلوب و مستحسن باشد؛ زيرا آزادى بى قيد و شرط به‏سان آزادى كودك است كه مى‏خواهد همه چيز را بشكند، به همه جا برود و به همه چيز دست بيندازد و چنين آزادى به ضرر انسان‏ها تمام مى‏گردد.
فرض كنيد گروهى با تشكيل دادن كلوپ‏ها - در داير ساختن مراكز تبليغى بخواهند اخلاق و روحيات مردم را فاسد سازند و اصول انسانى را تحت عنوان «آزادى عقيده و عمل» زير پا بگذارند آيا جلوگيرى از اين گروه با اصل حرّيت و آزادى مخالف است؟!
به يقين نه، چون آزادى تا آن‏جا محترم است كه به اصول صحيح زندگى و ارزش‏هاى اخلاقى لطمه‏اى وارد نسازد و جامعه انسانى را به افكار جاهلانه و اعمال ضد انسانى دعوت ننمايد و گرنه چنين افكار و عقايد و اعمال و رفتارى از نظر خرد محكوم است. جلوگيرى از اعمال شرم‏آور چنين گروهى وظيفه وجدانى هر فرد علاقه‏مند به شرف انسانى و اصول صحيح زندگى است. از اين جهت در برخى از كشورهايى كه به آزادى و دموكراسى معروفند، قوانينى وجود دارد كه از نهضت‏هاى زيان‏بخش اقتصادى و اخلاقى و اجتماعى جلوگيرى مى‏نمايد و هيچ‏خردمندى كارآنان را با اصول حرّيت منافى نمى‏داند.
اصولاً وظيفه هر انسان علاقه‏مند به تمدن انسانى، اين است كه از گسترش افكار قلدرانه و جاهلانه، از اشاعه رفتارهاى ضد اخلاقى به‏شدت جلوگيرى نمايد، هرچند با خشم و غضب افكار عمومى رو به رو گردد.
آرى در برخى از كشورها، كه از بى‏بندوبارى بيشترى برخوردارند، گروهى با تشكيل كلوپ‏هاى زيرزمينى مردم را به برهنگى دعوت مى‏كنند و يا گروهى خواهان آزادى و قانونى بودن هم‏جنس بازى‏اند. حتى نگارنده جمعيت عظيمى از اين گروه را مشاهده كرد كه با راه‏پيمايى خود در خيابان‏هاى يكى از ايالات آمريكا از دولت خود درخواست مى‏كردند يك چنين عمل شنيعى را آزاد و قانونى گرداند.
ولى آيا آزادى تا اين حد صحيح و به نفع جامعه انسانى است؟ حالا اگر اكثرمردم آمريكا و انگلستان خواهان چنين آزادى‏هايى شدند، صحيح است كنگره آمريكا و مجلس عوام انگلستان به عنوان آزادى و با حربه افكار عمومى واين كه سرچشمه قانون خواسته‏هاى اكثر ملت است، بر چنين افكار و عقايدى صحه بگذارد.(1)
اين‏جاست كه عظمت و برترى اسلام در محدود ساختن آزادى روشن مى‏شود.
در جهان امروز بهره‏مندى از آزادى يك شرط بيش ندارد و آن اين كه، هر فردى از هر نوع آزادى برخوردار است مشروط بر اين‏كه مزاحم آزادى ديگرى نباشد، از اين جهت بت‏پرستى و قمار و شراب و فحشا و خود فروشى آزاد و بلامانع است؛ زيرا يك چنين آزادى فردى مايه سلب آزادى ديگران نيست، ولى در اسلام بهره‏مندى از آزادى دو شرط دارد:
1. مزاحم ديگرى نباشد؛
2. به سعادت خود لطمه‏اى نزند.
در غير اين صورت، به‏شدت از آن جلوگيرى مى‏گردد هر چند همه مردم و يا اكثر آنان خواهان آن باشند. از اين جهت اسلام بسيارى از منكراتى را كه در كشورهاى دموكراسى رايج است، ممنوع مى‏شمارد و براى مرتكب، كيفرهايى معين مى‏كند.
از اين رو گرايش به شرك و بت‏پرستى جرم است و مشرك تا حدّ قتل تهديد شده است؛ زيرا شرك بدترين لطمه را بر پيكر انسانيت وارد مى‏سازد و انسان با آن عظمت را، خوار و زبون ساخته و مقام انسان را به سرحدّ خضوع در مقابل سنگ و گِل تنزل مى‏دهد، تا آن‏جا كه بسيارى از اعمال ناشايست عرب جاهلى، معلول انحراف از يكتاپرستى بوده‏است. آيا با اين وضع صحيح است رهبر اسلام شرك و مشرك را به رسميت بشناسد و تماشاگر چنين صحنه‏اى گردد؟
شرك و بت‏پرستى هر نوع فضيلت و كمال را از انسان مى‏ستاند تا آن‏جا كه خود را زبون حيوانى مانند گاو و يا موجوداتى بى‏جان مانند ماه و خورشيد و سنگ و گل مى‏سازد.
آيا صحيح است كه جمعيت قريب به يك ميلياردى هند، گرفتار گرسنگى باشند؛ ولى صدوپنجاه‏ميليون گاو مقدس، آزادانه بگردند و مزارع آنها را ويران سازند و بهترين ميوه‏هاى آنها را بخورند و آن‏قدر بخورند و بگردند كه سرانجام لاشه مرده آنها در وسط ميدان‏ها و خيابان‏ها بيفتد و تازه، لاشه آنها دردسر تازه‏اى ايجاد كند؟ علت زبونى ملت هند و تيره‏روزى اين گروه، كه از اين مواهب طبيعى محرومند چيست؟ جز اين است كه دست ارادت به‏سوى حيوان دراز كرده و خود را خوار و ذليل آن ساخته‏اند و اگر ريسمان ارادت خود را بگسلند يكى از غنى‏ترين كشورهاى جهان مى‏گردند.از همين رو عظمت قرآن در ترسيم شرك به‏خوبى روشن مى‏گردد آن‏جا كه مى‏فرمايد:
«وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكانٍ سَحِيقٍ؛(2)
هر كس براى خدا شريكى قرار دهد، به‏سان كسى است كه از آسمان در افتد، يا مرغان هوا او را بربايند و يا اين كه باد او را به دره عميق درافكند».
اين آيه، درست بيانگر وضع مشركان هند است و اگر دست ما در تأويل آيات قرآن باز بود، مى‏توانستيم مفاد آيه را به گونه‏اى بروضع مردم بت‏پرست اين قاره تطبيق نماييم:
اين گروه بيچاره، مدت‏ها در چنگال كمپانى‏هاى غرب اسير بودند و مجموع در آمد اين كشور را درندگان غرب مى‏ربودند، اكنون كه به آزادى رسيده‏اند براثر دورى از يكتاپرستى، گرفتار زبونى و خوارى در برابر گاوها شده و در گرداب و دره بدبختى فرو رفته‏اند.
آيا بالاتر از اين بدبختى مى‏شود كه اگر گاوى در وسط ريل‏هاى قطار بنشيند قطار مسافربرى، كه صدها شخصيت مملكتى را در بردارد، بايد بايستد و سوت نكشد تا گاو با ميل و رغبت خود، هر موقع خواست خوابگاه خود را ترك كند ولو به قيمت سرگردانى صدها مسافر در وسط بيابان باشد.
چندى قبل جرايد ايران نوشته بودند: روزى گاوهاى مقدس! باندهاى فرودگاه دهلى را اشغال كرده بودند، از اين جهت برج مراقبت به هواپيماهاى داخلى و خارجى اخطار كرد كه فرود آمدن در اين فرودگاه ممنوع است تا وقتى كه معبودهاى مقدس ملت هند با كمال ميل و رغبت اين منطقه را ترك گويند. بدين ترتيب، علت سخت‏گيرى خدا و پيامبر درباره مردم مشرك و گمراه روشن گرديد.
راستى جاى تعجب است گروهى(خاورشناسان مسيحى) كه خود را خداپرست و پيرو كتاب‏هاى آسمانى مانند تورات و انجيل مى‏دانند و اعتراف دارند پيامبران براى اشاعه خداپرستى و طرد بت‏پرستى برانگيخته شده‏اند، با وجود اين، اعلام بيزارى پيامبر را در اين آيات با اصول آزادى، منافى دانسته‏اند و نهضت پيامبر را برضد مشركان پيمان‏شكن، روشى غير اصولى تلقى كرده‏اند در صورتى كه عمل پيامبر دنباله مبارزه‏هاى پيامبران پيشين است. در پايان بايد از اين گروه اشكال تراش پرسيد: آيا پيامبر با اين عمل به جامعه بشرى خدمت كرد و آنان را از زبونى و ذلت آزاد ساخت يا نه؟ به‏طور مسلم نمى‏توان دومى را انتخاب نمود؛ زيرا هيچ حق‏شناسى مبارزه با شرك را كار بى‏فايده‏اى نمى‏داند پس طبعاً بايد قسمت اول را برگزيد و آن اين‏كه اين عمل به نفع جامعه بشرى بود. با اين فرض، اعمال زور و قدرت از چنين امورى صحيح و منطقى خواهد بود هر چند طرف آن‏را كار غير عادلانه بداند.

نكات آيات

1. جمله «فَسِيحُوا فِى الأَرضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» به مشركان مهلت مى‏دهد كه چهار ماه آزادانه در روى زمين بگردند، چنين آزادى موقتى يكى از افتخارات حكومت جوان اسلام است كه به دشمن مهلت مى‏دهد در اين مدت بينديشند، شايد بإ؛ ه‏ه‏ص‏ح به كار انداختن عقل و خرد، راه سعادت را پيدا كنند و يا به هر كجا كه بخواهند پناه ببرند و اگر براى صف آرايى نياز به تجهيز دارند، خود را مجهز سازند، و اگر دولت جوان اسلام، اهل صداقت نبود مى‏توانست با يك شبيخون همه را درهم كوبد و متلاشى سازد.
2. مقصود از جمله «الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ» كيست؟ پاسخ به اين سؤال كمى آشنايى با تاريخ اسلام را مى‏طلبد و اين كه در آيات شانزده‏گانه قطع‏نامه دقت نماييم. اكنون تشريح هر دو مطلب به قرار ذيل است:
الف) پيامبر گرامى در سال ششم هجرى در نقطه‏اى به‏نام «حديبيه» (محلى در نزديكى مكه) با مشركان قريش، پيمان عدم تعرض بست و طرفين با تنظيم صلح‏نامه‏اى به‏شرح زير، از يكديگر فاصله گرفتند:
1. مشركان و مسلمانان مدت ده‏سال متعرض يكديگر نشوند؛
2. مسلمانان بدون آن‏كه به مكه وارد شوند، از همان نقطه به مدينه باز گردند؛
3. مسلمانان بتوانند سال آينده به مكه بيايند و پس از سه روز اقامت، مكه را به عزم مدينه ترك گويند.
هنوز پيمان به آخر نرسيده بود كه سران قبيله «خزاعه» با پيامبر و رؤساى «بنى‏بكر» با قريش هم‏پيمان شدند.
چيزى نگذشت ميان اين دو قبيله آتش جنگ برافروخته شد و قريش با ارسال سلاح به هم‏پيمان‏هاى خود ميثاق خود را عملاً شكست. پيمان‏شكنى قريش پيامبر را بر آن داشت كه سال هشتم هجرت (دو سال پس از پيمان حديبيه) مكه را محاصره نمايد و سرانجام پايگاه شرك سقوط كرد و به دست مسلمانان افتاد و گروهى از قريش و طوايف ديگر، اسلام آوردند، ولى گروهى در اطراف و اكناف در شرك خود باقى ماندند.
از اين بيان روشن مى‏گردد مقصود از جمله «عاهَدتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ» همان قريش پيمان شكن و هم‏پيمانان آنان است كه بر شرك و دوگانه‏پرستى خود باقى مانده بودند.
ب) آيه سيزدهم از همين سوره نيز بر اين مطلب گواهى مى‏دهد، كه مقصود از پيمان‏شكنان، قريش است؛ زيرا كه پيمان‏شكنان را اين چنين معرفى مى‏كند:
«أَلَا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ؛
چرا با گروهى كه پيمان خود را شكسته‏اند و تصميم گرفته‏اند كه پيامبر را از وطن خود بيرون كنند و آنان، دشمنى را با شما آغاز كرده‏اند، جنگ نمى‏كنيد؟»
ناگفته پيداست گروهى با اين صفت، جز قريش و هم‏پيمانان آنان گروه ديگرى نيست.
3. مقصود از «يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ» همان روز «منى». روز دهم ذى‏حجة الحرام است. و در اين صورت بايد در اين جمله لفظ «أكبر» را صفت «يوم» بگيريم و بگوييم مقصود روز حج است، كه آن روز بزرگ است و در حقيقت روز «منى»، همان‏طور كه روز حج است روز بزرگ نيز هست. علت اين‏كه چنين روز را روز بزرگ مى‏نامند اين است كه آن روز، عيد بزرگ اسلامى است. علاوه بر اين، بيشتر اعمال حج نيز در آن روز انجام مى‏گيرد. بنابراين تفسير، دو نوع حج به نام‏هاى «حج اكبر» و «حج اصغر» نخواهيم داشت، ولى گروهى كه لفظ «اكبر» را صفت حج گرفته‏اند ناچار شده‏اند براى توصيف «حج» با لفظ اكبر دو نوع حج تصوير كنند و چنين توجيهاتى بياورند:
الف) چون عيد قربان در آن سال با عيد يهود و نصارا مصادف بود، از اين جهت آن روز را در آن سال «حج اكبر» ناميدند.
ب) در آن سال چون مسلمان و مشرك كنار هم حج نمودند و از آن پس اين كار تكرار نشد از اين جهت چنين حجى را «حج اكبر» ناميدند. شايد تفسيرى كه ما براى اين جمله نموديم از اين وجه روشن‏تر باشد. در هر حال، علت اين‏كه براى خواندن قطع‏نامه، چنين روزى انتخاب گرديد اين است كه در روز منى از تمام نقاط حجاز گروه انبوهى حاضر مى‏شدند و طبعاً با شنيدن قطع‏نامه، مفاد آن‏را همراه خود برده و در سرتاسر شبه جزيره منتشر مى‏ساختند.
از برخى روايات استفاده مى‏شود كه امام على(ع) به‏خواندن آيات در جمره عقبه اكتفا نكرده، بلكه آن را بر در منازل مشركان نيز تلاوت كرد.
4. مفاد و شأن نزول آيات و نحوه ابلاغ آنها به مشركان مى‏رساند كه پيامبر مى‏خواهد با اين قطع‏نامه اساس معنوى دولت جوان خود را پى‏ريزى كند و رسميت دين و حكومت خود را در سراسر خاك شبه‏جزيره به سمع همگان برساند و با نداى رسا و عالم‏گير - هم‏چنان‏كه لفظ «اذان» از آن حاكى است - غيرقانونى بودن هر روشى را، كه براساس يكتاپرستى استوار نباشد، اعلام نمايد.
قطع‏نامه موقعى ابلاغ گرديد كه پيامبر از جنگ «تبوك» بازگشته بود، تمام ساكنان «طايف» و «تهامه» و «نجد» و قبايلى كه تا مرز «تبوك» مى‏زيستند همگى از آيين اسلام پيروى مى‏نمودند و تقريباً تمام شبه‏جزيره در قلمرو اسلام قرار گرفته بود، در اين موقع مناسب بود براى تحكيم اساس حكومت جوان خود، اعلام كند كه در قلمرو حكومت او، جز يك عقيده، آن‏هم توحيد و جز يك حكومت، آن‏هم اسلام، عقيده و حكومتى رسميت ندارد.
5. شيوايى جمله «وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» بر خواننده گرامى پنهان نيست. مقصود از به كار بردن لفظ «بشارت» در مورد عذاب دردناك، نوعى استهزاست هم‏چنان كه در زبان فارسى در اين مواقع مى‏گويند: از فلانى با يك دست كتك پذيرايى كردند.
6. مقصود از جمله «وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ» اين است كسى را كه بر ضد شماست كمك نكنند هم‏چنان كه قريش «بنى‏بكر» را، كه با قبيله مسلمان «خزاعه» در نبرد بودند، كمك كردند، از اين جهت پيامبر پيمان خود را با قريش ناديده گرفت و مكه را فتح كرد.
7. ميثاق و پيمان، تعهد انسان است در برابر فرد يا اجتماعى كه او نيز متقابلاً چنين تعهدى را دارد. عمل به پيمان نشانه صداقت و جوانمردى و نقض پيمان نشانه فرومايگى است. در آيات و روايات اسلامى روى عمل به پيمان سخت تكيه شده و نقض پيمان يكى از گناهان بزرگ شمرده شده است؛ مانند:
«الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أمَرَ اللّهُ بِهِ أنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأرضِ أُولئِكَ هُمُ الخاسِرُونَ؛(3)
گروهى كه پيمان‏هايى را كه با خدا بسته‏اند مى‏شكنند و آن‏چه را خدا به وصل آن امر كرده است قطع مى‏كنند و در روى زمين فساد مى‏كنند آنان زيان‏كارانند».
در اين آيه، پيمان‏شكنى در رديف قطع رحم و افساد در زمين قرار گرفته و سرانجام چنين افراد، زيان‏كارى در جهان است. در مقابل در آيه ديگر، عمل به پيمان و حفظ امانت از ويژگى‏هاى مؤمنان است:
«وَالَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُونَ؛(4)
گروهى كه امانت‏ها و پيمان‏هاى خود را حفظ مى‏كنند».
در نبرد «صفين» كه فرزند ابى سفيان با حيله و نيرنگ سپاهيان على(ع) را مجبور به ترك نبرد نمود و قرار شد كه طرفين به‏مدت يك سال از يكديگر فاصله بگيرند و در اين مدت دو داور از طرفين برگزيده شوند تا درباره اين دو گروه رأى دهند، وقتى كه قرار داد نوشته شد و موضوع تحكيم دو نفر به امضاى طرفين رسيد، همان گروهى كه على را تحت فشار قرار داده بودند كه به موضوع «حكميت» تن دهد، از كار خود پشيمان شدند و از امام خواستند كه پيمان خود را ناديده بگيرد و جنگ و نبرد را آغاز كند، امام در پاسخ آنان گفت:
«ويحكم أبعد الرضاء و العهد نرجع أَوَ ليس اللَّه يقول: «أَوفُوا بالعُقُودِ» وَ قَالَ: «أَوفُوا بِعَهداللَّهِ إِذا عاهَدْتُم»، «وَ لاتَنْقُضُوا اْلأيْمانَ بَعْدَ تَوكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُم اللَّه عَلَيْكُم كَفِيلاً إنَّ اللَّهَ يَعْلَمَ ماتَفْعَلُونَ؛(5)
واى بر شما، آيا پس از رضايت و بستن پيمان، سخن خود را پس بگيريم؟ آيا خدا نمى‏فرمايد: به پيمان‏هاى خود وفا كنيد و نيز مى‏فرمايد: به پيمان‏هاى الهى وفادار باشيد، و نيز مى‏فرمايد: سوگندها را پس از محكم كردن نشكنيد؛ در حالى كه خدا را كفيل خود قرار داديد خداوند از آن‏چه انجام مى‏دهيد آگاه است».
روى اهميت و نقشى كه پيمان در حيات اجتماعى انسان‏ها دارد، قرآن مجيد در آيه چهارم همين سوره دستور مى‏دهد كه مسلمانان به گروهى كه به پيمان خود وفادار مانده‏اند و دشمنان شما را يارى نكرده‏اند وفادار بمانند، ولى در مقابل، گروه پيمان‏شكن و كسانى را كه از پشت سر، به اسلام خنجر مى‏زنند و دشمنان اسلام را يارى مى‏نمايند، بكوبند. اين آيه هم‏چنين آيات بعدى، كه بعداً به تفسير آنها خواهيم پرداخت، نكته صدور اين قطع‏نامه را روشن كرده و مى‏رسانند: علت تشديد پيمان‏شكنى مشركان و يارى آنان به دشمنان مسلمانان بوده است، در اين صورت براى فلسفه‏بافى خاورشناسان مزدور، محلى باقى نمى‏ماند.
8. پيمان‏هايى كه ميان دو گروه متخاصم منعقد مى‏گردد، غالباً محدود و موقت مى‏باشد از اين جهت مى‏توان گفت كه تمام پيمان‏هايى كه ميان پيامبر و گروه مشرك بسته مى‏شد، همگى محدود بوده‏است، گروه وفادار از جانب مسلمانان در پوشش امن و امان بوده و گروه پيمان‏شكن چهار ماه مهلت داشتند كه تكليف خود را روشن كنند.
گذشته بر اين، بسيار بعيد است پيامبر كه براى ريشه كن كردن شرك اعزام شده است، با جامعه مشرك پيمان نامحدود ببندد تا در صورت عدم تخلف، مجبور شود آنان را به حال خود باقى بگذارد و به بت‏پرستى ادامه دهند.
از اين بيان نتيجه مى‏گيريم كه در عهد رسالت هيچ مشركى با پيامبر پيمان مطلق و نامحدود نداشته است، بلكه همه پيمان‏هاى پيامبر محدود بوده و آنان نيز به دو گروه تقسيم مى‏شدند: وفادار و پيمان شكن.
سؤال: با آيات مذكور، تكليف مشركان معاهد روشن مى‏شود اما تكليف مشركانى كه با پيامبر اصلاً پيمانى نبسته‏اند چه مى‏شود؟
جواب: در محيط آن روز، يا چنين گروهى وجود نداشته و يا اگر وجود داشته‏آنان نيز بايد وضع خود را در مدت چهار ماه روشن مى‏ساختند.
9. كمى در پيمان‏هاى پيامبر با مشركان بينديشيم و هدف مقدس او را با بستن چنين پيمان‏ها به دست آوريم: در جهان امروز دولت‏ها با يكديگر پيمان‏هاى نظامى و يا اقتصادى و فرهنگى مى‏بندند و هدف از پيمان نظامى تأسيس يك خط دفاعى در برابر حملات دشمن طرفين است، تا با فرماندهى واحدى نيروى دشمن را سركوب كنند.
هدف از پيمان اقتصادى، گسترش بازرگانى كشور است تا كالاها و توليدات دو كشور در بازارهاى يكديگر عرضه شود، هم‏چنان‏كه مقصود از پيمان فرهنگى، تبادل معلومات و دانشجو و كسب اطلاعات در زمينه‏هاى تكنولوژى است. خلاصه هدف از اين نوع پيمان‏ها تكميل بنيه نظامى و قدرت اقتصادى و توانايى فرهنگ كشور است؛ در حالى كه هدف پيامبر از بستن پيمان، نه استفاده از قدرت نظامى بود و نه كسب بازار عرضه و تقاضا و يا تبادل معلومات و اطلاعات، بلكه هدف او از اين مواثيق و عهود، دو چيز بود:
الف) آزادى رفت و آمد در سرزمين‏هاى يكديگر؛ تا مشركان براثر تماس با مسلمانان تحت تأثير افكار و تعاليم دينى آنان قرار بگيرند و عقايد اسلامى به‏تدريج در دل آنان نفوذ كند و سرانجام به اسلام بگروند.
ب) پيمان، به پيامبر گرامى فراغت مى‏بخشيد كه به تنظيم امور داخلى و تقويت هسته مركزى و تجهيز كافى براى مقابله با هر نوع حمله احتمالى بپردازد و بالاتر از آن، با كمال امنيت مى‏توانست دين را تبليغ كند و به تربيت افراد بپردازد و معلمانى براى آموزش قرآن و دين به اطراف بفرستد.
از اين جهت پيامبر گرامى در مواردى كه از طرف دشمن، موضوع صلح پيشنهاد مى‏شد به گران‏ترين قيمت آن را مى‏پذيرفت؛ زيرا اين گونه پيمان‏ها برخلاف انديشه كوتاه فكران به نفع اسلام بود و آينده نيز صحت آن را در پيمان «حديبيه» به روشنى ثابت نمود.
10. در قرآن كريم آياتى داريم كه پيامبر را به عفو و گذشت دعوت مى‏كند؛ مانند:
«فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتّى‏ يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ؛(6)
از آن عفو و اغماض كنيد تا دستور خدا بيايد».
برخى آيات به پيامبر دستور مى‏دهد كه به گروه كافر و مشرك اعلام كند كه طرفين در روش خود آزاد باشند و كسى متعرض كسى نباشد؛ مانند:
«لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ؛(7)
براى شما آيين شما و براى من آيين من».
برخى آيات به روشنى مى‏رساند، كه در پذيرش آيين اسلام هيچ‏گونه اكراه و اجبارى نيست، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَىِّ؛(8)
در پذيرش دين اجبارى نيست، زيرا نشانه‏هاى حق از باطل روشن گشته است».
با توجه به اين گروه از آيات، اكنون سؤالى مطرح مى‏گردد و آن اين‏كه، اگر پيامبر و مسلمان‏ها به عفو و اغماض مأمورند و يا اين‏كه افراد، در دين خود حرّ و آزادند و در پذيرش اسلام اكراه و اجبارى نيست، پس چگونه در آيات مورد بحث مى‏گويند:
«فَإِذا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ؛
وقتى ماه‏هاى حرام سپرى گرديد، مشركان را هرجاى يافتيد بكشيد».
و نيز مى‏فرمايد:
«وَقاتِلُوا المُشْرِكِينَ كافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كافَّةً؛(9)
با مشركان، همگى نبرد كنيد، هم‏چنان‏كه همگى با شما نبرد مى‏نمايند».
گروهى از مفسران در پاسخ اين پرسش به «نسخ» تمسك جسته‏اند و گفته‏اند آيات آغاز سوره برائت، ناسخ آيات صبر و اغماض و مانند آنهاست ولى اين پاسخ چندان صحيح و استوار نيست؛ زيرا اگر بپذيريم كه در قرآن آيه منسوخ و ناسخ داريم آيات سوره برائت نمى‏تواند ناسخ آيات پيشين باشد؛ چون اولاً، مضامين اين آيات يك رشته احكام شرعى نيست كه از جانب خداوند به عنوان حكمى الهى بر پيامبر فرو فرستاده شده باشد، بلكه يك نوع چاره‏جويى در برابر دشمن قوى و نيرومند است كه پيش از آن كه وحى الهى بدان فرمان دهد، عقل و خرد، انسان را به آن دعوت مى‏كند و اگر چنين دستورى نيز از جانب خداوند نيامده بود، جز صبر و بردبارى و اين‏كه بگويد: «شما بر دين خود و ما بر دين خود» چاره‏اى نبود؛ زيرا انسان با هدف، هر چه‏قدر هم هدف او مقدس باشد، اگر خود را در برابر دشمن قوى و نيرومندى مشاهده كرد كه مانع از گسترش هدف اوست، جز سياست اغماض و عفو چاره‏اى ندارد. به‏طور مسلّم سياست عفو و اغماض مخصوص به دوران ضعف و ناتوانى انسان صاحب هدف است، ولى اگر زمينه و شرايط دگرگون گردد و طرف در خود احساس قدرت بنمايد ديگر براى سياست اغماض، موضوعى باقى نمى‏ماند و عقل و خرد نيز صاحب هدف را به محافظه‏كارى دعوت نمى‏نمايد.
بنابراين نمى‏توان آيات سوره برائت را ناسخ عفو و اغماض دانست؛ زيرا مفاد اين آيات حكم شرعى نيست، بلكه يك چاره‏جويى است كه اگر شرع هم نگفته بود، عقل و خرد بر آن حكم مى‏كرد و منسوخ به آيه‏اى مى‏گويند كه مفاد آن حكم الهى و آسمانى باشد.
ثانياً، شرط منسوخ اين است كه حكم منسوخ در ظاهر دوام و استمرار داشته باشد هر چند در باطن موقت باشد، در صورتى كه چنين ظهورى در آيات عفو و اغماض به دو دليل وجود ندارد:
1. سياست عفو و اغماض و يا قانون «لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِىَ دِينٌ» مخصوص به دوره ضعف و ناتوانى است و در دوره قدرت چنين سياستى براى مصلح، كه هدف مقدس دارد، مصلحت نيست. در اين صورت آيات عفو و اغماض شامل دوره قدرت، كه آيات سوره برائت ناظر به آن است، نيست تا يكى ناسخ و ديگرى منسوخ گردد.
2. آيه عفو و اغماض از نخستين روز، محدود به آمدن حكم دوم است چنان‏كه مى‏فرمايد: «... حَتّى‏ يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ؛ تا فرمان خدا فرا رسد». و چنين حكمى كه از روز نخست محدود و به آمدن حكم ثانوى است در صورت ورود حكم دوم نمى‏توان منسوخ ناميد. اگر پزشكى به بيمارى شربتى بدهد و بگويد هروقت شربتت پايان پذيرفت بايد داروى ديگرى بخوريد. در اين صورت نمى‏توان تجويز داروى دوم را ناسخ حكم اولى دانست. بله، اگر در روز نخست مى‏گفت: بايد در تمام دوران بيمارى شربت مخصوص را بخورى. سپس در اثنا، دستور قطع شربت و خوردن داروى ديگر را مى‏داد در اين موقع مى‏توان حكم دومى را ناسخ حكم اولى دانست.
ثالثاً، غالباً مردم در معناى «لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ» دچار اشتباه مى‏شوند و تصور مى‏كنند كه هدف آيه اين است كه بايد مشركان را آزاد گذارد و هرگز نبايد شمشيرى كشيد و حال آن‏كه هدف آيه با توجه به ذيل آن: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَىِّ؛(10) هدايت از ضلالت باز شناخته شده است»، اين است كه مردم نبايد از روى تقليد و كوركورانه اسلام را بپذيرند و بدون مطالعه و تدبير در نشانه‏هاى هدايت بگويند خدا هست يا...؛ زيرا اكنون كه بر اثر آزادى محيط، ضلالت و گمراهى از هدايت و رستگارى باز شناخته شده ديگر نيازى به تقليد و پيروى‏هاى نسنجيده نيست.
11. مفاد آيه «فَسِيْحُوا فِى الأَرضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» اين است كه، مشركان بايد در ظرف چهار ماه وضع خود را در برابر حكومت اسلامى روشن سازند. اين چهار ماه از دهم ذى‏حجة الحرام شروع مى‏شود و دهم ربيع الثانى پايان مى‏پذيرد و اميرمؤمنان اين آيات را در روز «منى» خواند و چون چهار ماه جنبه ارفاقى داشت، طبعاً آغاز آن از زمانى خواهدبود كه قطع‏نامه به گوش آنان رسيده باشد بنابراين، سخت‏گيرى بر مشركان از دهم ربيع‏الثانى آغاز مى‏شود؛ در حالى كه در آيه پنجم، آغاز سخت‏گيرى را سپرى شدن ماه‏هاى حرام مى‏داند:
«فَإِذا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ؛
هر موقع ماه‏هاى حرام سپرى گرديد مشركان را بكشيد».
همگى مى‏دانيم كه ماه‏هاى حرام عبارتند از: رجب، ذى‏قعدةالحرام، ذى‏حجةالحرام، محرم الحرام. مطابق ظاهر اين آيه، بايد پس از سپرى گرديدن محرم سخت‏گيرى آغاز گردد و در اين صورت بايد در مفاد اين دو آيه، دقت بيشترى كرد. رفع اختلاف به يكى از سه وجه زير امكان‏پذيراست:
الف) از آن‏جا كه بخشى از ماه‏هاى چهارگانه را ماه‏هاى حرام تشكيل مى‏داد از اين جهت همه آنها ماه حرام خوانده شده‏است هر چند بخشى از آنها (صفر و ربيع) از ماه‏هاى حرام نيستند. بنابراين مقصود از ماه‏هاى حرام، ماه‏هاى ذى‏حجه و محرم و صفر و ربيع خواهد بود و اگر به همه اين ماه‏ها، ماه حرام گفته‏شده به جهت تغليب است.
ب) مقصود از «أشْهُر حُرُم» در آيه پنجم، ماه‏هاى حرام اصطلاحى نباشد، بلكه مقصود همين چهار ماهى باشد كه از دهم ذى‏حجه شروع شده و دهم ربيع‏الثانى پايان مى‏پذيرد و علت اين‏كه به آنها ماه حرام گفته شده‏است اين است كه، در اين چهارماه جنگ از جانب خدا به عنوان ارفاق، حرام شده‏است.
ج) مقصود از چهار ماه همان ماه‏هاى حرام است كه با سپرى شدن محرم، آن نيز سپرى و آغاز آن از روزى شروع مى‏شود كه وحى الهى بر پيامبر نازل گرديد و در پايان محرم اين مدت سپرى مى‏گردد هر چند مشركان در اثنا، از آن آگاه گرديدند.
12. آيه پنجم براى متلاشى ساختن سازمان شرك شبه جزيره، چهار دستور مى‏دهد كه هر كدام در شرايط خاصى اجرا مى‏شود:
الف) «فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ؛ هر كجا آنها را يافتيد بكشيد».
ب) «وَخُذُوهُمْ؛ آنها را به بردگى بگيريد و اسير كنيد».
ج) «وَاحْصُرُوهُمْ؛ از هر طرف محاصره كنيد و ارتباط آنها را با يكديگر قطع كنيد».
د) «وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ؛ در كمين گاه‏ها مترصد آنان باشيد و راه‏ها را به روى آنان ببنديد».
هر يك از اين چهار دستور، انسان را به هدف شارع، كه محو شرك است، آشنا مى‏سازد. اين حكم تا روزى است كه آنان بر شرك خود باقى بمانند؛ ولى اگر ايمان بياورند و ايمان خود را از طريق خواندن نماز و پرداخت زكات ظاهر سازند بايد آنان را آزاد ساخت چنان‏چه مى‏فرمايد:
«فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
هرگاه روى به‏سوى خدا آوردند و از كردارهاى زشت خويش پشيمان شدند نماز گزاردند و زكات دادند، دست از آنها برداريد خدا بخشاينده و رحيم است».
و به حكم قانون «الإسلام يجبّ ما قبله؛ اسلام انسان را از گذشته قطع مى‏كند» پيوند آنان با شرك قطع شده و همگى در جرگه مسلمانان قرار مى‏گيرند.


1 . نتيجه چنين بى‏بندو بارى در مسائل جنسى، پيدايش بيمارى خطرناك «ايدز» در آمريكا و انگلستان است كه چهره وحشت‏زاى خود را نشان داده و همه را مرعوب ساخته است.
2 . حج (22) آيه 31.
3 . بقره (2) آيه 27.
4 . مؤمنون (23) آيه 8.
5 . وقعة صفين.
6 . بقره(2) آيه 109.
7 . كافرون (109) آيه 6.
8 . بقره(2) آيه 256.
9 . توبه(9) آيه 36.
10 . بقره(2) آيه 255.