برائت از مشركان
1. «بَرآءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ
المُشْرِكِينَ؛
پيام بيزارى است از جانب خدا و پيامبر او به گروه مشركان، آنان كه با آنها پيمان
بستهايد».
2. «فَسِيحُوا فِى الأَرضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ
مُعْجِزِى اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِى الكافِرِينَ؛
چهار ماه آزادانه در زمين سير كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نخواهيد ساخت خدا
خوار كننده كافران است».
3. «وَأَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ
أَنَّ اللَّهَ بَرِىءٌ مِنَ المُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ
خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى
اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ؛
اخطارى است از خدا و پيامبر او، به مردم در روز «حج اكبر» كه خداوند و پيامبر او از
مشركان بيزار است. اى مشركان، اگر توبه كنيد براى شما بهتر است و اگر از توبه روى
گردانيد بدانيد كه شما خدا را ناتوان نمىسازيد، كافران را با عذاب دردناك بشارت
بده».
4. «إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ
شَيْئاً وَلَمْيُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ
إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ؛
مگر آن گروه از مشركان كه با آنان پيمان بستهايد و از عمل به پيمان چيزى كم
نكردهاند و از كسانى كه بر ضد شما هستند پشتيبانى ننمودهاند، با اين گروه تا آخر
وقت پيمان، وفادار باشيد، خداوند پرهيزكاران را دوست مىدارد».
5. «فَإِذا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ
وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ
فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ اِنَّ
اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
هر وقت ماههاى حرام سپرى گرديد مشركان را در هر نقطهاى جستيد، بكشيد و بگيريدو
محاصره كنيد و در هر كمينگاه براى دستگيرى آنان بنشينيد، هرگاه توبه كردندو نماز
گزاردند و زكات پرداختند، آنان را رها كنيد؛ زيرا خداوند بخشنده و مهربان است».
وقتى دولت جوان اسلام پايهگذارى گرديد؛ پيامبر گرامى براى تثبيت موقعيت حكومت جوان
خود، با قبايلى پيمان بست. آنها بر دو دسته بودند:
1. گروهى علاقهمند و وفادار به پيمان؛
2. گروهى ناكث و پيمان شكن.
در اين قطعنامه از آن گروه رفع امان گرديده و جان و مال آنان بىارزش شمرده شده،
كه به پيمانهاى خود وفادار نبودند و در هر فرصت مناسبى، از پشت خنجر مىزدند. اين
حقيقت از مجموع آيات شانزده گانه سوره بهخوبى روشن مىگردد. اكنون جملههايى كه
گروه وفادار را از گروه ناكث و پيمان شكن جدا مىسازد: «إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ
مِنَ المُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ
أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ».
در آيه هفتم - كه بعداً به تفسير آن خواهيم پرداخت - چنين مىفرمايد:
«إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرامِ فَما اسْتَقامُوا لَكُمْ
فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ؛
مگر افرادى كه با آنان نزد مسجدالحرام پيمان بستيد، تا آنان وفادار هستند شما نيز
وفادار باشيد».
نه تنها با اين دو آيه گروه وفادار به پيمان، از اين قطعنامه استثنا شدهاند، بلكه
در آيههاى هشتم و دهم و يازدهم از همين سوره به اين حقيقت تصريح و يا اشاره نموده
است و اين خود، نشانه پاكى و آسمانى بودن آيين اسلام و صداقت و درستكارى حضرت
محمد(ص) است كه در موقع قدرت و عظمت خود وضعف و بيچارگى دشمن، پيمانهاى خود را
يكجانبه لغو نكرده و به آنها وفادار باقىمانده است. در اين جا هر چند خاورشناسان
گردوخاك زيادى كردهاند و قطعنامه قرآن را درباره گروه مشرك مورد انتقاد قرار
دادهاند، ولى در حقيقت در مفاد آيات دقت نكرده و تصور كردهاند كه پيامبر گرامى
همه را به يك چوب رانده است و به وفادار و پيمانشكن، به يك نحو نگاه كردهاست؛ در
صورتى كه در اين شانزده آيه - كه حضرت على(ع) مأموريت يافت آنها را بر مشركان در
روز منى بخواند - گروه وفادار صريحاً مورد احترام بوده و پيامبر مأمور بود مادامى
كه از جانب آنان نقضى رخ ندهد به پيمان وفادار باشد.
چرا مشرك در كشور اسلام رسميت ندارد؟
بحث ما فعلاً در مورد فلسفه جهاد اسلامى نيست؛ زيرا تجزيه و تحليل چنين موضوعى در
خور كتابى است كه فعلاً از هدف ما بيرون است. هدف در اين بحث تشريح گوشهاى از
فلسفه اين قطعنامه است كه بدون ريخته شدن قطره خونى، شبه جزيرة العرب را از لوث
شرك پاك ساخت و سبب شد گروههاى مشرك دست از بتپرستى برداشته و به تدريج با آيين
توحيد آشنا گردند.
روشنترين وجه اين قطعنامه اين است كه بتپرستى، مبارزه با اساسىترين قانون و
ايده تمام آيينهاى توحيدى است؛ مبارزه با ايدهاى كه موجوديت و اساس تمام شرايع
آسمانى را تهديد مىكند. در اين صورت هيچ حكومت الهى نمىتواند دست چنين حريفان را
باز بگذارد و به آنان اجازه فعاليت بدهد و يا آنان را به رسميت بشناسد. اين تنها
اسلام نيست كه گروهى را كه با اساس تشكيلات آن مخالفند، به رسميت نمىشناسد؛ بلكه
در تمام جهان جمعيتهايى كه با اساس كشور مخالف باشند به رسميت شناخته نمىشوند.
درست است كه در برخى از كشورهاى سرمايهدارى، حزب كمونيست، كه مخالف رژيم
سرمايهدارى است، آزاد است و به طور رسمى فعاليت دارد، ولى اين آزادى علت ديگرى
دارد و آن را زمامداران وقت مىدانند كه حزب مخالف، نقشى و در افكار عمومى اثر
مثبتى نخواهد داشت از اين جهت آنرا به رسميت شناخته و اجازه فعاليت مىدهند ولى
اگر احساس كنند كه رقيب، اساس رژيم را متزلزل مىسازد و در فكر پيروزى بر نظام حاكم
است هرگز دست آنان را در فعاليت باز نمىگذارند.
پيامبر از جانب خدا هدف مشخصى داشت
اصولاً هدف از تشكيل حكومت اسلامى دعوت به يكتاپرستى و اشاعه توحيد و بر چيدن هر
نوع بتپرستى است. پيامبر از جانب خدا وظيفه دارد كه با روشهاى گوناگون (از
استدلال و برهان و پند و نصيحت گرفته تا سرحد جبر و زور) بت و بتگرا را از صفحه
روزگار برافكند، در اين صورت چگونه مىتواند در محيط حكومت خود چنين افرادى را به
رسميت بشناسد و به آنان آزادى عمل بدهد. هرگاه خاورشناسان منصف باشند و در هدف
پيامبران و برگزيده شدن آنان از جانب خدا، براى پاكسازى محيط از لوث شرك بينديشند
و بدانند كه آنان براى توحيد عبادت و تثبيت يگانهپرستى مبعوث شدهاند قطعاً، حق را
مىپذيرند.
پيامبران بهسان رؤساى حكومتهاى دموكراسى نيستند كه از طرف اكثريت برگزيده شده
باشند تا در تقنين و تشريع، از افكار عمومى الهام بگيرند و اگر آنان روزى بر وجود
مشرك صحه گذاردند آنان نيز بپذيرند، بلكه پيامبران از جانب خدا براساس خط و مشى
معينى برانگيخته شدهاند و هدف از بعثت آنان، دعوت به يكتاپرستى و بازدارى مردم از
پرستش غير اوست. هرگاه بپذيريم كه آنان از جانب خدا برانگيخته شدهاند و نيز
بپذيريم كه هدف آنان بسيار مقدس و حياتى است؛ در اين صورت اين نوع انتقادات،
انتقادات كودكانه جلوه مىكند.
به هر حال، شايد در جهان هدفى مقدستر از مبارزه با شرك و بتپرستى نباشد در اين
صورت بايد ديد كه رهبر عالىقدر اسلام، از چه وسايلى براى اين هدف استفاده كرد و در
وصول به آن، چگونه اصول انسانى را رعايت نموده است.
پيامبر گرامى 13 سال تمام، در مكه با پند و اندرز و تشريح مفاسد شرك و بتپرستى،
مشركان را به حق و حقيقت دعوت نمود و اين مطلب به قيمت مهاجرت او از مكه به مدينه
تمام شد و اگر به چنين هجرتى دست نمىزد، جان خود را از دست مىداد.
پس از ورود به مدينه و گرايش قبيله اوس و خزرج و گروهى از قبايل اطراف مدينه به
اسلام، باز هم نيروهاى مشرك دست از او برنداشتند و بارها به مدينه حمله كردند، ولى
رشادت و دلاورى سربازان اسلام، حملات آنان را خنثى ساخت. مقاومت پيامبر سبب گرديد
اسلام و يكتاپرستى در سطح كشور حجاز، گسترش يابد و دولت جوان اسلام تشكيل شود و
تمام پايگاههاى شرك سقوط كند و به تصرف مسلمانان در آيد.
آيا تكليف يك رهبر دلسوز وعلاقهمند به سرنوشت انسانها، درباره گروهى كه پس از
سپرى شدن دوران نرمش و پند و اندرز در ايام اقامت 13 ساله در مكه و پس از 27 بار
نبرد با شخص پيامبر گرامى(غزوه) و پس از 55 بار جنگ با گروههاى اعزامى از جانب
پيامبر در اطراف كشور، دست از عادت زشت و روش ضد انسانى خود برنمىداشتند چه بود؟
جز اين بود كه با قطعنامه شديداللحنى آنان را ميان ترك يك عمل زشت و يا آمادگى
براى نبرد مخيّر سازد؟! اگر چنين نمىكرد راه ديگرى براى اصلاح آنان وجود نداشت.
الزام به ترك عمل زشت عيب نيست
گاهى تصور مىشود كه الزام آنان به ترك عادت زشت مانند بتپرستى، با اصول آزادى و
دموكراسى مخالف است، در صورتى كه اگر واقع بين باشيم، الزام به ترك عمل ناروا عيب
نيست. فرض كنيد بيمارى خطرناكى مانند «آلتور» در گوشه و كنار كشور بروز كند وظيفه
بهداشت كشور ايران اين است كه همه افراد را برضد آن واكسينه كند. حال اگر مأموران
بهداشت با گروهى روبهرو شوند كه براثر جهل و نادانى از تزريق واكسن «وبا» خوددارى
مىنمايند در اين صورت وظيفه مأمورين علاقهمند به بهداشت عمومى چيست؛ جز اين است
كه با استمداد از قواى انتظامى با جبر و زور، آنان را بر ضد بيمارى وبا واكسينه
نمايند؟ آيا ما به خود حق مىدهيم كه بگوييم كار مأموران بهدارى برخلاف اصول آزادى
و دموكراسى است و يا اينكه چنين جبر و زورى را، كه به صلاح فرد و به قيمت حفظ جان
و سلامت تن اوست، عملى انسانى مىخوانيم و كار آنان را مىستاييم؟
براى آزادى، حدّ و مرزى است
آزادى لفظ زيبا و شورانگيز و در عين حال فريبندهاى است ولى مطلب اين است كه، بايد
در حدود و قيود آزادى كمى بينديشيم. آيا آزادى فرد و اجتماع در هر حال مستحسن و
زيبا است يا اين كه براى آزادى حد و مرزى است و تجاوز از آن، مايه بدبختى و ذلت
است؟ به عبارت ديگر آنچنان نيست كه آزادى درهر حال و در هر وضعى مطلوب و مستحسن
باشد؛ زيرا آزادى بى قيد و شرط بهسان آزادى كودك است كه مىخواهد همه چيز را
بشكند، به همه جا برود و به همه چيز دست بيندازد و چنين آزادى به ضرر انسانها تمام
مىگردد.
فرض كنيد گروهى با تشكيل دادن كلوپها - در داير ساختن مراكز تبليغى بخواهند اخلاق
و روحيات مردم را فاسد سازند و اصول انسانى را تحت عنوان «آزادى عقيده و عمل» زير
پا بگذارند آيا جلوگيرى از اين گروه با اصل حرّيت و آزادى مخالف است؟!
به يقين نه، چون آزادى تا آنجا محترم است كه به اصول صحيح زندگى و ارزشهاى اخلاقى
لطمهاى وارد نسازد و جامعه انسانى را به افكار جاهلانه و اعمال ضد انسانى دعوت
ننمايد و گرنه چنين افكار و عقايد و اعمال و رفتارى از نظر خرد محكوم است. جلوگيرى
از اعمال شرمآور چنين گروهى وظيفه وجدانى هر فرد علاقهمند به شرف انسانى و اصول
صحيح زندگى است. از اين جهت در برخى از كشورهايى كه به آزادى و دموكراسى معروفند،
قوانينى وجود دارد كه از نهضتهاى زيانبخش اقتصادى و اخلاقى و اجتماعى جلوگيرى
مىنمايد و هيچخردمندى كارآنان را با اصول حرّيت منافى نمىداند.
اصولاً وظيفه هر انسان علاقهمند به تمدن انسانى، اين است كه از گسترش افكار
قلدرانه و جاهلانه، از اشاعه رفتارهاى ضد اخلاقى بهشدت جلوگيرى نمايد، هرچند با
خشم و غضب افكار عمومى رو به رو گردد.
آرى در برخى از كشورها، كه از بىبندوبارى بيشترى برخوردارند، گروهى با تشكيل
كلوپهاى زيرزمينى مردم را به برهنگى دعوت مىكنند و يا گروهى خواهان آزادى و
قانونى بودن همجنس بازىاند. حتى نگارنده جمعيت عظيمى از اين گروه را مشاهده كرد
كه با راهپيمايى خود در خيابانهاى يكى از ايالات آمريكا از دولت خود درخواست
مىكردند يك چنين عمل شنيعى را آزاد و قانونى گرداند.
ولى آيا آزادى تا اين حد صحيح و به نفع جامعه انسانى است؟ حالا اگر اكثرمردم آمريكا
و انگلستان خواهان چنين آزادىهايى شدند، صحيح است كنگره آمريكا و مجلس عوام
انگلستان به عنوان آزادى و با حربه افكار عمومى واين كه سرچشمه قانون خواستههاى
اكثر ملت است، بر چنين افكار و عقايدى صحه بگذارد.(1)
اينجاست كه عظمت و برترى اسلام در محدود ساختن آزادى روشن مىشود.
در جهان امروز بهرهمندى از آزادى يك شرط بيش ندارد و آن اين كه، هر فردى از هر نوع
آزادى برخوردار است مشروط بر اينكه مزاحم آزادى ديگرى نباشد، از اين جهت بتپرستى
و قمار و شراب و فحشا و خود فروشى آزاد و بلامانع است؛ زيرا يك چنين آزادى فردى
مايه سلب آزادى ديگران نيست، ولى در اسلام بهرهمندى از آزادى دو شرط دارد:
1. مزاحم ديگرى نباشد؛
2. به سعادت خود لطمهاى نزند.
در غير اين صورت، بهشدت از آن جلوگيرى مىگردد هر چند همه مردم و يا اكثر آنان
خواهان آن باشند. از اين جهت اسلام بسيارى از منكراتى را كه در كشورهاى دموكراسى
رايج است، ممنوع مىشمارد و براى مرتكب، كيفرهايى معين مىكند.
از اين رو گرايش به شرك و بتپرستى جرم است و مشرك تا حدّ قتل تهديد شده است؛ زيرا
شرك بدترين لطمه را بر پيكر انسانيت وارد مىسازد و انسان با آن عظمت را، خوار و
زبون ساخته و مقام انسان را به سرحدّ خضوع در مقابل سنگ و گِل تنزل مىدهد، تا
آنجا كه بسيارى از اعمال ناشايست عرب جاهلى، معلول انحراف از يكتاپرستى بودهاست.
آيا با اين وضع صحيح است رهبر اسلام شرك و مشرك را به رسميت بشناسد و تماشاگر چنين
صحنهاى گردد؟
شرك و بتپرستى هر نوع فضيلت و كمال را از انسان مىستاند تا آنجا كه خود را زبون
حيوانى مانند گاو و يا موجوداتى بىجان مانند ماه و خورشيد و سنگ و گل مىسازد.
آيا صحيح است كه جمعيت قريب به يك ميلياردى هند، گرفتار گرسنگى باشند؛ ولى
صدوپنجاهميليون گاو مقدس، آزادانه بگردند و مزارع آنها را ويران سازند و بهترين
ميوههاى آنها را بخورند و آنقدر بخورند و بگردند كه سرانجام لاشه مرده آنها در
وسط ميدانها و خيابانها بيفتد و تازه، لاشه آنها دردسر تازهاى ايجاد كند؟ علت
زبونى ملت هند و تيرهروزى اين گروه، كه از اين مواهب طبيعى محرومند چيست؟ جز اين
است كه دست ارادت بهسوى حيوان دراز كرده و خود را خوار و ذليل آن ساختهاند و اگر
ريسمان ارادت خود را بگسلند يكى از غنىترين كشورهاى جهان مىگردند.از همين رو عظمت
قرآن در ترسيم شرك بهخوبى روشن مىگردد آنجا كه مىفرمايد:
«وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ
الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكانٍ سَحِيقٍ؛(2)
هر كس براى خدا شريكى قرار دهد، بهسان كسى است كه از آسمان در افتد، يا مرغان هوا
او را بربايند و يا اين كه باد او را به دره عميق درافكند».
اين آيه، درست بيانگر وضع مشركان هند است و اگر دست ما در تأويل آيات قرآن باز بود،
مىتوانستيم مفاد آيه را به گونهاى بروضع مردم بتپرست اين قاره تطبيق نماييم:
اين گروه بيچاره، مدتها در چنگال كمپانىهاى غرب اسير بودند و مجموع در آمد اين
كشور را درندگان غرب مىربودند، اكنون كه به آزادى رسيدهاند براثر دورى از
يكتاپرستى، گرفتار زبونى و خوارى در برابر گاوها شده و در گرداب و دره بدبختى فرو
رفتهاند.
آيا بالاتر از اين بدبختى مىشود كه اگر گاوى در وسط ريلهاى قطار بنشيند قطار
مسافربرى، كه صدها شخصيت مملكتى را در بردارد، بايد بايستد و سوت نكشد تا گاو با
ميل و رغبت خود، هر موقع خواست خوابگاه خود را ترك كند ولو به قيمت سرگردانى صدها
مسافر در وسط بيابان باشد.
چندى قبل جرايد ايران نوشته بودند: روزى گاوهاى مقدس! باندهاى فرودگاه دهلى را
اشغال كرده بودند، از اين جهت برج مراقبت به هواپيماهاى داخلى و خارجى اخطار كرد كه
فرود آمدن در اين فرودگاه ممنوع است تا وقتى كه معبودهاى مقدس ملت هند با كمال ميل
و رغبت اين منطقه را ترك گويند. بدين ترتيب، علت سختگيرى خدا و پيامبر درباره مردم
مشرك و گمراه روشن گرديد.
راستى جاى تعجب است گروهى(خاورشناسان مسيحى) كه خود را خداپرست و پيرو كتابهاى
آسمانى مانند تورات و انجيل مىدانند و اعتراف دارند پيامبران براى اشاعه خداپرستى
و طرد بتپرستى برانگيخته شدهاند، با وجود اين، اعلام بيزارى پيامبر را در اين
آيات با اصول آزادى، منافى دانستهاند و نهضت پيامبر را برضد مشركان پيمانشكن،
روشى غير اصولى تلقى كردهاند در صورتى كه عمل پيامبر دنباله مبارزههاى پيامبران
پيشين است. در پايان بايد از اين گروه اشكال تراش پرسيد: آيا پيامبر با اين عمل به
جامعه بشرى خدمت كرد و آنان را از زبونى و ذلت آزاد ساخت يا نه؟ بهطور مسلم
نمىتوان دومى را انتخاب نمود؛ زيرا هيچ حقشناسى مبارزه با شرك را كار بىفايدهاى
نمىداند پس طبعاً بايد قسمت اول را برگزيد و آن اينكه اين عمل به نفع جامعه بشرى
بود. با اين فرض، اعمال زور و قدرت از چنين امورى صحيح و منطقى خواهد بود هر چند
طرف آنرا كار غير عادلانه بداند.
نكات آيات
1. جمله «فَسِيحُوا فِى الأَرضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» به مشركان مهلت مىدهد كه
چهار ماه آزادانه در روى زمين بگردند، چنين آزادى موقتى يكى از افتخارات حكومت جوان
اسلام است كه به دشمن مهلت مىدهد در اين مدت بينديشند، شايد بإ؛ ههصح به كار
انداختن عقل و خرد، راه سعادت را پيدا كنند و يا به هر كجا كه بخواهند پناه ببرند و
اگر براى صف آرايى نياز به تجهيز دارند، خود را مجهز سازند، و اگر دولت جوان اسلام،
اهل صداقت نبود مىتوانست با يك شبيخون همه را درهم كوبد و متلاشى سازد.
2. مقصود از جمله «الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ» كيست؟ پاسخ به اين
سؤال كمى آشنايى با تاريخ اسلام را مىطلبد و اين كه در آيات شانزدهگانه قطعنامه
دقت نماييم. اكنون تشريح هر دو مطلب به قرار ذيل است:
الف) پيامبر گرامى در سال ششم هجرى در نقطهاى بهنام «حديبيه» (محلى در نزديكى
مكه) با مشركان قريش، پيمان عدم تعرض بست و طرفين با تنظيم صلحنامهاى بهشرح زير،
از يكديگر فاصله گرفتند:
1. مشركان و مسلمانان مدت دهسال متعرض يكديگر نشوند؛
2. مسلمانان بدون آنكه به مكه وارد شوند، از همان نقطه به مدينه باز گردند؛
3. مسلمانان بتوانند سال آينده به مكه بيايند و پس از سه روز اقامت، مكه را به عزم
مدينه ترك گويند.
هنوز پيمان به آخر نرسيده بود كه سران قبيله «خزاعه» با پيامبر و رؤساى «بنىبكر»
با قريش همپيمان شدند.
چيزى نگذشت ميان اين دو قبيله آتش جنگ برافروخته شد و قريش با ارسال سلاح به
همپيمانهاى خود ميثاق خود را عملاً شكست. پيمانشكنى قريش پيامبر را بر آن داشت
كه سال هشتم هجرت (دو سال پس از پيمان حديبيه) مكه را محاصره نمايد و سرانجام
پايگاه شرك سقوط كرد و به دست مسلمانان افتاد و گروهى از قريش و طوايف ديگر، اسلام
آوردند، ولى گروهى در اطراف و اكناف در شرك خود باقى ماندند.
از اين بيان روشن مىگردد مقصود از جمله «عاهَدتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ» همان قريش
پيمان شكن و همپيمانان آنان است كه بر شرك و دوگانهپرستى خود باقى مانده بودند.
ب) آيه سيزدهم از همين سوره نيز بر اين مطلب گواهى مىدهد، كه مقصود از
پيمانشكنان، قريش است؛ زيرا كه پيمانشكنان را اين چنين معرفى مىكند:
«أَلَا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ
وَهُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ؛
چرا با گروهى كه پيمان خود را شكستهاند و تصميم گرفتهاند كه پيامبر را از وطن خود
بيرون كنند و آنان، دشمنى را با شما آغاز كردهاند، جنگ نمىكنيد؟»
ناگفته پيداست گروهى با اين صفت، جز قريش و همپيمانان آنان گروه ديگرى نيست.
3. مقصود از «يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ» همان روز «منى». روز دهم ذىحجة الحرام
است. و در اين صورت بايد در اين جمله لفظ «أكبر» را صفت «يوم» بگيريم و بگوييم
مقصود روز حج است، كه آن روز بزرگ است و در حقيقت روز «منى»، همانطور كه روز حج
است روز بزرگ نيز هست. علت اينكه چنين روز را روز بزرگ مىنامند اين است كه آن
روز، عيد بزرگ اسلامى است. علاوه بر اين، بيشتر اعمال حج نيز در آن روز انجام
مىگيرد. بنابراين تفسير، دو نوع حج به نامهاى «حج اكبر» و «حج اصغر» نخواهيم
داشت، ولى گروهى كه لفظ «اكبر» را صفت حج گرفتهاند ناچار شدهاند براى توصيف «حج»
با لفظ اكبر دو نوع حج تصوير كنند و چنين توجيهاتى بياورند:
الف) چون عيد قربان در آن سال با عيد يهود و نصارا مصادف بود، از اين جهت آن روز را
در آن سال «حج اكبر» ناميدند.
ب) در آن سال چون مسلمان و مشرك كنار هم حج نمودند و از آن پس اين كار تكرار نشد از
اين جهت چنين حجى را «حج اكبر» ناميدند. شايد تفسيرى كه ما براى اين جمله نموديم از
اين وجه روشنتر باشد. در هر حال، علت اينكه براى خواندن قطعنامه، چنين روزى
انتخاب گرديد اين است كه در روز منى از تمام نقاط حجاز گروه انبوهى حاضر مىشدند و
طبعاً با شنيدن قطعنامه، مفاد آنرا همراه خود برده و در سرتاسر شبه جزيره منتشر
مىساختند.
از برخى روايات استفاده مىشود كه امام على(ع) بهخواندن آيات در جمره عقبه اكتفا
نكرده، بلكه آن را بر در منازل مشركان نيز تلاوت كرد.
4. مفاد و شأن نزول آيات و نحوه ابلاغ آنها به مشركان مىرساند كه پيامبر مىخواهد
با اين قطعنامه اساس معنوى دولت جوان خود را پىريزى كند و رسميت دين و حكومت خود
را در سراسر خاك شبهجزيره به سمع همگان برساند و با نداى رسا و عالمگير -
همچنانكه لفظ «اذان» از آن حاكى است - غيرقانونى بودن هر روشى را، كه براساس
يكتاپرستى استوار نباشد، اعلام نمايد.
قطعنامه موقعى ابلاغ گرديد كه پيامبر از جنگ «تبوك» بازگشته بود، تمام ساكنان
«طايف» و «تهامه» و «نجد» و قبايلى كه تا مرز «تبوك» مىزيستند همگى از آيين اسلام
پيروى مىنمودند و تقريباً تمام شبهجزيره در قلمرو اسلام قرار گرفته بود، در اين
موقع مناسب بود براى تحكيم اساس حكومت جوان خود، اعلام كند كه در قلمرو حكومت او،
جز يك عقيده، آنهم توحيد و جز يك حكومت، آنهم اسلام، عقيده و حكومتى رسميت ندارد.
5. شيوايى جمله «وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» بر خواننده گرامى
پنهان نيست. مقصود از به كار بردن لفظ «بشارت» در مورد عذاب دردناك، نوعى استهزاست
همچنان كه در زبان فارسى در اين مواقع مىگويند: از فلانى با يك دست كتك پذيرايى
كردند.
6. مقصود از جمله «وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ» اين است كسى را كه بر ضد شماست
كمك نكنند همچنان كه قريش «بنىبكر» را، كه با قبيله مسلمان «خزاعه» در نبرد
بودند، كمك كردند، از اين جهت پيامبر پيمان خود را با قريش ناديده گرفت و مكه را
فتح كرد.
7. ميثاق و پيمان، تعهد انسان است در برابر فرد يا اجتماعى كه او نيز متقابلاً چنين
تعهدى را دارد. عمل به پيمان نشانه صداقت و جوانمردى و نقض پيمان نشانه فرومايگى
است. در آيات و روايات اسلامى روى عمل به پيمان سخت تكيه شده و نقض پيمان يكى از
گناهان بزرگ شمرده شده است؛ مانند:
«الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما
أمَرَ اللّهُ بِهِ أنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأرضِ أُولئِكَ هُمُ
الخاسِرُونَ؛(3)
گروهى كه پيمانهايى را كه با خدا بستهاند مىشكنند و آنچه را خدا به وصل آن امر
كرده است قطع مىكنند و در روى زمين فساد مىكنند آنان زيانكارانند».
در اين آيه، پيمانشكنى در رديف قطع رحم و افساد در زمين قرار گرفته و سرانجام چنين
افراد، زيانكارى در جهان است. در مقابل در آيه ديگر، عمل به پيمان و حفظ امانت از
ويژگىهاى مؤمنان است:
«وَالَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُونَ؛(4)
گروهى كه امانتها و پيمانهاى خود را حفظ مىكنند».
در نبرد «صفين» كه فرزند ابى سفيان با حيله و نيرنگ سپاهيان على(ع) را مجبور به ترك
نبرد نمود و قرار شد كه طرفين بهمدت يك سال از يكديگر فاصله بگيرند و در اين مدت
دو داور از طرفين برگزيده شوند تا درباره اين دو گروه رأى دهند، وقتى كه قرار داد
نوشته شد و موضوع تحكيم دو نفر به امضاى طرفين رسيد، همان گروهى كه على را تحت فشار
قرار داده بودند كه به موضوع «حكميت» تن دهد، از كار خود پشيمان شدند و از امام
خواستند كه پيمان خود را ناديده بگيرد و جنگ و نبرد را آغاز كند، امام در پاسخ آنان
گفت:
«ويحكم أبعد الرضاء و العهد نرجع أَوَ ليس اللَّه يقول: «أَوفُوا بالعُقُودِ» وَ
قَالَ: «أَوفُوا بِعَهداللَّهِ إِذا عاهَدْتُم»، «وَ لاتَنْقُضُوا اْلأيْمانَ
بَعْدَ تَوكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُم اللَّه عَلَيْكُم كَفِيلاً إنَّ اللَّهَ
يَعْلَمَ ماتَفْعَلُونَ؛(5)
واى بر شما، آيا پس از رضايت و بستن پيمان، سخن خود را پس بگيريم؟ آيا خدا
نمىفرمايد: به پيمانهاى خود وفا كنيد و نيز مىفرمايد: به پيمانهاى الهى وفادار
باشيد، و نيز مىفرمايد: سوگندها را پس از محكم كردن نشكنيد؛ در حالى كه خدا را
كفيل خود قرار داديد خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است».
روى اهميت و نقشى كه پيمان در حيات اجتماعى انسانها دارد، قرآن مجيد در آيه چهارم
همين سوره دستور مىدهد كه مسلمانان به گروهى كه به پيمان خود وفادار ماندهاند و
دشمنان شما را يارى نكردهاند وفادار بمانند، ولى در مقابل، گروه پيمانشكن و كسانى
را كه از پشت سر، به اسلام خنجر مىزنند و دشمنان اسلام را يارى مىنمايند، بكوبند.
اين آيه همچنين آيات بعدى، كه بعداً به تفسير آنها خواهيم پرداخت، نكته صدور اين
قطعنامه را روشن كرده و مىرسانند: علت تشديد پيمانشكنى مشركان و يارى آنان به
دشمنان مسلمانان بوده است، در اين صورت براى فلسفهبافى خاورشناسان مزدور، محلى
باقى نمىماند.
8. پيمانهايى كه ميان دو گروه متخاصم منعقد مىگردد، غالباً محدود و موقت مىباشد
از اين جهت مىتوان گفت كه تمام پيمانهايى كه ميان پيامبر و گروه مشرك بسته مىشد،
همگى محدود بودهاست، گروه وفادار از جانب مسلمانان در پوشش امن و امان بوده و گروه
پيمانشكن چهار ماه مهلت داشتند كه تكليف خود را روشن كنند.
گذشته بر اين، بسيار بعيد است پيامبر كه براى ريشه كن كردن شرك اعزام شده است، با
جامعه مشرك پيمان نامحدود ببندد تا در صورت عدم تخلف، مجبور شود آنان را به حال خود
باقى بگذارد و به بتپرستى ادامه دهند.
از اين بيان نتيجه مىگيريم كه در عهد رسالت هيچ مشركى با پيامبر پيمان مطلق و
نامحدود نداشته است، بلكه همه پيمانهاى پيامبر محدود بوده و آنان نيز به دو گروه
تقسيم مىشدند: وفادار و پيمان شكن.
سؤال: با آيات مذكور، تكليف مشركان معاهد روشن مىشود اما تكليف مشركانى كه با
پيامبر اصلاً پيمانى نبستهاند چه مىشود؟
جواب: در محيط آن روز، يا چنين گروهى وجود نداشته و يا اگر وجود داشتهآنان نيز
بايد وضع خود را در مدت چهار ماه روشن مىساختند.
9. كمى در پيمانهاى پيامبر با مشركان بينديشيم و هدف مقدس او را با بستن چنين
پيمانها به دست آوريم: در جهان امروز دولتها با يكديگر پيمانهاى نظامى و يا
اقتصادى و فرهنگى مىبندند و هدف از پيمان نظامى تأسيس يك خط دفاعى در برابر حملات
دشمن طرفين است، تا با فرماندهى واحدى نيروى دشمن را سركوب كنند.
هدف از پيمان اقتصادى، گسترش بازرگانى كشور است تا كالاها و توليدات دو كشور در
بازارهاى يكديگر عرضه شود، همچنانكه مقصود از پيمان فرهنگى، تبادل معلومات و
دانشجو و كسب اطلاعات در زمينههاى تكنولوژى است. خلاصه هدف از اين نوع پيمانها
تكميل بنيه نظامى و قدرت اقتصادى و توانايى فرهنگ كشور است؛ در حالى كه هدف پيامبر
از بستن پيمان، نه استفاده از قدرت نظامى بود و نه كسب بازار عرضه و تقاضا و يا
تبادل معلومات و اطلاعات، بلكه هدف او از اين مواثيق و عهود، دو چيز بود:
الف) آزادى رفت و آمد در سرزمينهاى يكديگر؛ تا مشركان براثر تماس با مسلمانان تحت
تأثير افكار و تعاليم دينى آنان قرار بگيرند و عقايد اسلامى بهتدريج در دل آنان
نفوذ كند و سرانجام به اسلام بگروند.
ب) پيمان، به پيامبر گرامى فراغت مىبخشيد كه به تنظيم امور داخلى و تقويت هسته
مركزى و تجهيز كافى براى مقابله با هر نوع حمله احتمالى بپردازد و بالاتر از آن، با
كمال امنيت مىتوانست دين را تبليغ كند و به تربيت افراد بپردازد و معلمانى براى
آموزش قرآن و دين به اطراف بفرستد.
از اين جهت پيامبر گرامى در مواردى كه از طرف دشمن، موضوع صلح پيشنهاد مىشد به
گرانترين قيمت آن را مىپذيرفت؛ زيرا اين گونه پيمانها برخلاف انديشه كوتاه فكران
به نفع اسلام بود و آينده نيز صحت آن را در پيمان «حديبيه» به روشنى ثابت نمود.
10. در قرآن كريم آياتى داريم كه پيامبر را به عفو و گذشت دعوت مىكند؛ مانند:
«فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ؛(6)
از آن عفو و اغماض كنيد تا دستور خدا بيايد».
برخى آيات به پيامبر دستور مىدهد كه به گروه كافر و مشرك اعلام كند كه طرفين در
روش خود آزاد باشند و كسى متعرض كسى نباشد؛ مانند:
«لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ؛(7)
براى شما آيين شما و براى من آيين من».
برخى آيات به روشنى مىرساند، كه در پذيرش آيين اسلام هيچگونه اكراه و اجبارى
نيست، چنانكه مىفرمايد:
«لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَىِّ؛(8)
در پذيرش دين اجبارى نيست، زيرا نشانههاى حق از باطل روشن گشته است».
با توجه به اين گروه از آيات، اكنون سؤالى مطرح مىگردد و آن اينكه، اگر پيامبر و
مسلمانها به عفو و اغماض مأمورند و يا اينكه افراد، در دين خود حرّ و آزادند و در
پذيرش اسلام اكراه و اجبارى نيست، پس چگونه در آيات مورد بحث مىگويند:
«فَإِذا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ
وَجَدْتُمُوهُمْ؛
وقتى ماههاى حرام سپرى گرديد، مشركان را هرجاى يافتيد بكشيد».
و نيز مىفرمايد:
«وَقاتِلُوا المُشْرِكِينَ كافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كافَّةً؛(9)
با مشركان، همگى نبرد كنيد، همچنانكه همگى با شما نبرد مىنمايند».
گروهى از مفسران در پاسخ اين پرسش به «نسخ» تمسك جستهاند و گفتهاند آيات آغاز
سوره برائت، ناسخ آيات صبر و اغماض و مانند آنهاست ولى اين پاسخ چندان صحيح و
استوار نيست؛ زيرا اگر بپذيريم كه در قرآن آيه منسوخ و ناسخ داريم آيات سوره برائت
نمىتواند ناسخ آيات پيشين باشد؛ چون اولاً، مضامين اين آيات يك رشته احكام شرعى
نيست كه از جانب خداوند به عنوان حكمى الهى بر پيامبر فرو فرستاده شده باشد، بلكه
يك نوع چارهجويى در برابر دشمن قوى و نيرومند است كه پيش از آن كه وحى الهى بدان
فرمان دهد، عقل و خرد، انسان را به آن دعوت مىكند و اگر چنين دستورى نيز از جانب
خداوند نيامده بود، جز صبر و بردبارى و اينكه بگويد: «شما بر دين خود و ما بر دين
خود» چارهاى نبود؛ زيرا انسان با هدف، هر چهقدر هم هدف او مقدس باشد، اگر خود را
در برابر دشمن قوى و نيرومندى مشاهده كرد كه مانع از گسترش هدف اوست، جز سياست
اغماض و عفو چارهاى ندارد. بهطور مسلّم سياست عفو و اغماض مخصوص به دوران ضعف و
ناتوانى انسان صاحب هدف است، ولى اگر زمينه و شرايط دگرگون گردد و طرف در خود احساس
قدرت بنمايد ديگر براى سياست اغماض، موضوعى باقى نمىماند و عقل و خرد نيز صاحب هدف
را به محافظهكارى دعوت نمىنمايد.
بنابراين نمىتوان آيات سوره برائت را ناسخ عفو و اغماض دانست؛ زيرا مفاد اين آيات
حكم شرعى نيست، بلكه يك چارهجويى است كه اگر شرع هم نگفته بود، عقل و خرد بر آن
حكم مىكرد و منسوخ به آيهاى مىگويند كه مفاد آن حكم الهى و آسمانى باشد.
ثانياً، شرط منسوخ اين است كه حكم منسوخ در ظاهر دوام و استمرار داشته باشد هر چند
در باطن موقت باشد، در صورتى كه چنين ظهورى در آيات عفو و اغماض به دو دليل وجود
ندارد:
1. سياست عفو و اغماض و يا قانون «لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِىَ دِينٌ» مخصوص به دوره
ضعف و ناتوانى است و در دوره قدرت چنين سياستى براى مصلح، كه هدف مقدس دارد، مصلحت
نيست. در اين صورت آيات عفو و اغماض شامل دوره قدرت، كه آيات سوره برائت ناظر به آن
است، نيست تا يكى ناسخ و ديگرى منسوخ گردد.
2. آيه عفو و اغماض از نخستين روز، محدود به آمدن حكم دوم است چنانكه مىفرمايد:
«... حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ؛ تا فرمان خدا فرا رسد». و چنين حكمى كه
از روز نخست محدود و به آمدن حكم ثانوى است در صورت ورود حكم دوم نمىتوان منسوخ
ناميد. اگر پزشكى به بيمارى شربتى بدهد و بگويد هروقت شربتت پايان پذيرفت بايد
داروى ديگرى بخوريد. در اين صورت نمىتوان تجويز داروى دوم را ناسخ حكم اولى دانست.
بله، اگر در روز نخست مىگفت: بايد در تمام دوران بيمارى شربت مخصوص را بخورى. سپس
در اثنا، دستور قطع شربت و خوردن داروى ديگر را مىداد در اين موقع مىتوان حكم
دومى را ناسخ حكم اولى دانست.
ثالثاً، غالباً مردم در معناى «لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ» دچار اشتباه مىشوند و
تصور مىكنند كه هدف آيه اين است كه بايد مشركان را آزاد گذارد و هرگز نبايد شمشيرى
كشيد و حال آنكه هدف آيه با توجه به ذيل آن: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ
الغَىِّ؛(10)
هدايت از ضلالت باز شناخته شده است»، اين است كه مردم نبايد از روى تقليد و
كوركورانه اسلام را بپذيرند و بدون مطالعه و تدبير در نشانههاى هدايت بگويند خدا
هست يا...؛ زيرا اكنون كه بر اثر آزادى محيط، ضلالت و گمراهى از هدايت و رستگارى
باز شناخته شده ديگر نيازى به تقليد و پيروىهاى نسنجيده نيست.
11. مفاد آيه «فَسِيْحُوا فِى الأَرضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» اين است كه، مشركان
بايد در ظرف چهار ماه وضع خود را در برابر حكومت اسلامى روشن سازند. اين چهار ماه
از دهم ذىحجة الحرام شروع مىشود و دهم ربيع الثانى پايان مىپذيرد و اميرمؤمنان
اين آيات را در روز «منى» خواند و چون چهار ماه جنبه ارفاقى داشت، طبعاً آغاز آن از
زمانى خواهدبود كه قطعنامه به گوش آنان رسيده باشد بنابراين، سختگيرى بر مشركان
از دهم ربيعالثانى آغاز مىشود؛ در حالى كه در آيه پنجم، آغاز سختگيرى را سپرى
شدن ماههاى حرام مىداند:
«فَإِذا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ؛
هر موقع ماههاى حرام سپرى گرديد مشركان را بكشيد».
همگى مىدانيم كه ماههاى حرام عبارتند از: رجب، ذىقعدةالحرام، ذىحجةالحرام، محرم
الحرام. مطابق ظاهر اين آيه، بايد پس از سپرى گرديدن محرم سختگيرى آغاز گردد و در
اين صورت بايد در مفاد اين دو آيه، دقت بيشترى كرد. رفع اختلاف به يكى از سه وجه
زير امكانپذيراست:
الف) از آنجا كه بخشى از ماههاى چهارگانه را ماههاى حرام تشكيل مىداد از اين
جهت همه آنها ماه حرام خوانده شدهاست هر چند بخشى از آنها (صفر و ربيع) از ماههاى
حرام نيستند. بنابراين مقصود از ماههاى حرام، ماههاى ذىحجه و محرم و صفر و ربيع
خواهد بود و اگر به همه اين ماهها، ماه حرام گفتهشده به جهت تغليب است.
ب) مقصود از «أشْهُر حُرُم» در آيه پنجم، ماههاى حرام اصطلاحى نباشد، بلكه مقصود
همين چهار ماهى باشد كه از دهم ذىحجه شروع شده و دهم ربيعالثانى پايان مىپذيرد و
علت اينكه به آنها ماه حرام گفته شدهاست اين است كه، در اين چهارماه جنگ از جانب
خدا به عنوان ارفاق، حرام شدهاست.
ج) مقصود از چهار ماه همان ماههاى حرام است كه با سپرى شدن محرم، آن نيز سپرى و
آغاز آن از روزى شروع مىشود كه وحى الهى بر پيامبر نازل گرديد و در پايان محرم اين
مدت سپرى مىگردد هر چند مشركان در اثنا، از آن آگاه گرديدند.
12. آيه پنجم براى متلاشى ساختن سازمان شرك شبه جزيره، چهار دستور مىدهد كه هر
كدام در شرايط خاصى اجرا مىشود:
الف) «فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ؛ هر كجا آنها را يافتيد
بكشيد».
ب) «وَخُذُوهُمْ؛ آنها را به بردگى بگيريد و اسير كنيد».
ج) «وَاحْصُرُوهُمْ؛ از هر طرف محاصره كنيد و ارتباط آنها را با يكديگر قطع كنيد».
د) «وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ؛ در كمين گاهها مترصد آنان باشيد و راهها
را به روى آنان ببنديد».
هر يك از اين چهار دستور، انسان را به هدف شارع، كه محو شرك است، آشنا مىسازد. اين
حكم تا روزى است كه آنان بر شرك خود باقى بمانند؛ ولى اگر ايمان بياورند و ايمان
خود را از طريق خواندن نماز و پرداخت زكات ظاهر سازند بايد آنان را آزاد ساخت
چنانچه مىفرمايد:
«فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ
اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛
هرگاه روى بهسوى خدا آوردند و از كردارهاى زشت خويش پشيمان شدند نماز گزاردند و
زكات دادند، دست از آنها برداريد خدا بخشاينده و رحيم است».
و به حكم قانون «الإسلام يجبّ ما قبله؛ اسلام انسان را از گذشته قطع مىكند» پيوند
آنان با شرك قطع شده و همگى در جرگه مسلمانان قرار مىگيرند.
1 . نتيجه چنين بىبندو بارى در مسائل جنسى، پيدايش بيمارى
خطرناك «ايدز» در آمريكا و انگلستان است كه چهره وحشتزاى خود را نشان داده و همه
را مرعوب ساخته است.
2 . حج (22) آيه 31.
3 . بقره (2) آيه 27.
4 . مؤمنون (23) آيه 8.
5 . وقعة صفين.
6 . بقره(2) آيه 109.
7 . كافرون (109) آيه 6.
8 . بقره(2) آيه 256.
9 . توبه(9) آيه 36.
10 . بقره(2) آيه 255.