با خصوصيات اين سوره آشنا شويم
نامهاى اين سوره
اين سوره بهنامهاى مختلف، مانند «توبه» و «برائت» و «فاضحه» خوانده مىشود و
هركدام به مناسبت خاصى بر آن اطلاق مىگردد:
از آنجا كه سرگذشت توبه گروهى از مهاجر و انصار، در اين سوره آمده و نيز سرگذشت
گروه سه گانهاى كه براى گردآورى غله و ميوه، از جهاد سرباز زده بودند، در اين سوره
طى آيههاى 118 و 119 وارد شده است اين سوره را «توبه» مىنامند. و باز چون در اين
سوره، از مشركان و كليه بتپرستان «برائت» و بيزارى جسته شده است و تمام پيمانهاى
آنان ناديده گرفته شده و بتپرستى با تمام اشكالش غيرقانونى اعلام گرديده است، اين
سوره را سوره «برائت» مىنامند و چون اسرار شبكه جاسوسى و خيانتهاى گروهى از
منافقان در اين سوره آشكار شده و خداوند پرده از رازهاى آنان برداشت و همگى را رسوا
كرد، اين سوره را «فاضحه» هم مىگويند.
شماره آيه و هدف و محل نزول سوره
اين سوره 129 آيه دارد و همگى به گواهى مضمون آيات آن در «مدينه» نازل شده و يكى از
طرق شناسايى آيات مكى از مدنى، مضامين خود آنهاست؛ آيات اين سوره همگى در مورد
حوادثى سخن مىگويد كه پس از مهاجرت پيامبر به مدينه رخ داده است و اين مطلب با
مراجعه به مفاد آيات، بهخوبى روشن مىشود. گذشته بر اين، مفسران اسلامى اتفاق نظر
دارند كه اين سوره در مدينه نازل شدهاست.
اين سوره با سوره قبل از آن، يعنى «انفال» از نظر موضوعات و مطالب و اهداف، يكسان
و مضامين هر دو سوره كاملاً بههمشبيه است.
در هر دو سوره در مورد اهميت عهد و پيمان، لزوم نبرد با مشركان و اهل كتاب، انتقاد
از نفاق و منافقان، غير قانونى بودن بت و بتپرستى و... بحث و گفتگو شدهاست. روى
همين تشابه، برخى هر دو سوره را يك سوره تلقى كردهاند.
در آغاز اين سوره بهسان سورههاى ديگر قرآن «بسماللَّه» وجود ندارد و غالب افراد
مىپرسند چرا در آغاز اين سوره «بسماللَّه» -كه اسم اعظم است- موجود نيست. گاهى
اين مطلب از طريق وحدت دو سوره توجيه مىشود و اينكه چون اين دو سوره يك سورهاند
در آغاز دومى «بسماللَّه» وارد نشدهاست؛ ولى چون مفسران اسلامى، از اين دو سوره
به نام سورههاى «انفال» و «توبه» نام مىبرند و هر دو سوره را دو سوره مختلف تلقى
مىنمايند، بايد براى نبودن «بسماللَّه» علت ديگرى انديشيد.
پاسخ روشن همان است كه ابنعباس از اميرمؤمنان(ع) نقل كردهاست و آن اينكه «اسم
اعظم» يعنى «بسماللَّه» نشانه رحمت و رأفت الهى است و چنين توصيفى با مضامين سوره،
خصوصاً با آيات آغاز سوره كه در آن بيزارى از بتپرستان و لغو تمام پيمانها آمده و
به همه آنان اعلام مىشود تنها چهار ماه مهلت دارند كه وضع خود را روشن سازند؛ يا
بايد بتو بتپرستى را ترك گويند و به آيين توحيد بگروند و يا آماده جنگ و نبرد با
سپاه توحيد بشوند. ناگفته پيداست چنين قطعنامهاى با چنين لحن تندى، با توصيف خدا
به رحمان و رحيم مناسب نيست و هرگز نبايد در اين مورد، سخن را با چنين اوصافى آغاز
نمود، بلكه اين مقام، مناسب با اسما و اوصاف ديگر خداوند، مانند جبّار، منتقم و
مشابه آنهاست.(1)
مأموريت على(ع)
شهر مكه در سال هشتم هجرى به تصرف مسلمانان درآمد و پايگاه توحيد در چنين سالى از
دست كفار گرفته شد و پيامبر در سال نهم هجرت تا كرانههاى شام رفت و در تبوك، با
قبايل متعددى پيمان بست. پس از بازگشت به مدينه، شرايط ظاهرى ايجاب مىكرد كه
پيامبر گرامى در سال نهم، عازم زيارت خانه خدا شود و از شهرى كه سال گذشته به تصرف
او در آمده است، بازديد نمايد. ولى مقارن اين احوال، حادثهاى رخ داد كه پيامبر را
از شركت در مراسم حج آن سال بازداشت و حادثه از اين قرار بود:
رسم اعراب جاهلى اين بود كه پس از پايان طواف كعبه، جامهاى كه با آن خانه خدا را
طواف مىكرد، در راه خدا صدقه مىداد و چون جامه ديگرى نداشت، لخت و برهنه طواف
مىنمود. در همان سال نهم - كه هنوز راه و رسم جاهلى باقى مانده بود - در ماههاى
حرام، زن زيبايى وارد مسجد شد و چون جامه اضافى نداشت و جامه عاريت نيز نتوانست
تحصيل كند، ناچار شد با وضع زننده و به صورت برهنه - كه محرك افكار شيطانى حاضران
در كنار خانه خدا بود - طواف نمايد.
پيامبر گرامى از طواف زن مشركه با آن حركات زننده - كه تاريخ متذكر آن است - آگاه
شد و از اينكه خانه خدا، كه بايد مهد تربيت و مركز فراگيرى تعاليم و روشهاى
آسمانى باشد، بر اثر آزادى شرك و بتپرستى، مركز طواف زنان برهنه و چشم چرانى
جوانان شهوتپرست گرديدهاست، آزرده خاطر شد.
مقارن اين گزارش، پيك وحى فرود آمد و آياتى چند از آغاز سوره برائت را آورد. مفاد
اين آيات قطعنامهاى است از حكومت اسلام درباره بتپرستان، كه بايد در مدت چهار
ماه، وضع خود را در برابر حكومت توحيد، روشن سازند و يكى از دو راه مذكور را
برگزينند:
پيامبر(ص) آيات ياد شده را به ابوبكر تعليم نمود و چهل تن از ياران خود را با او
همراه ساخت كه آيات يادشده را در عيد قربان براى مشركان و بتپرستان، كه تا آن روز
از آزادى نسبى برخوردار بودند، تلاوت نمايد و آنان بدانند از اين به بعد نمىتوانند
با چنين عقيده و عملى در محيط اسلامى زيست كنند.
ابوبكر آيات را فراگرفت و با چهل تن از ياران خدا عازم مكه شد. هنوز مراحلى را طى
نكرده بود كه پيك وحى بار ديگر فرود آمد و پيامبر را با جمله زيريا مشابه آن خطاب
نمود و گفت:
«لا يُؤدّيها إلّا أنت أورجل منك؛
اين آيات را جز تو و يا كسى كه از تو و اهل بيت تو است نمىتواند ابلاغ كند».
در اين موقع، پيامبر، على(ع) را طلبيد و مركب مخصوص خود را در اختيار او نهاد و
جابربن عبداللَّه را ملازم او ساخت و دستور داد هر چه زودتر خود را به ابوبكر
برساند و آيات يادشده را از او بگيرد و در روز «منى» در كنار «جمره عقبه» آيات الهى
را تلاوت نمايد و علاوه بر تلاوت آيات، چهار دستور را نيز به سمع مشركان برساند:
1. جز فرد مسلمان كسى حق ندارد وارد خانه خدا گردد؛
2. هيچ كس نمىتواند برهنه طواف كند؛
3. مشركان حق ندارند در مراسم حج شركت كنند؛
4. هر كافرى كه با پيامبر پيمان دارد، پيمان او محترم است تا وقتى پايان پذيرد؛ ولى
گروهى كه با پيامبر پيمان ندارند و يا پيمان شكستهاند تا مدت چهارماه جان و مال
آنان محترم است و پس از انقضاى اين مدت بايد وضع خود را روشن كنند. اگر دست از شرك
و بتپرستى برداشتند بهسان مسلمانان ديگر آزاد خواهند بود و در غير اين صورت، جان
و مال آنان احترامى نخواهد داشت.
پيامبر به على فرمود: آيات ياد شده را از ابوبكر بگير و او را ميان ادامه سفر با وى
يا بازگشت به مدينه مخير ساز.
على حركت كرد و در «جحفه» به ابوبكر رسيد و پيام پيامبر را به او ابلاغ نمود و آيات
الهى را از او گرفت. او را ميان بازگشت به مدينه و ادامه سفر مخير ساخت. ابوبكر كمى
انديشيد و بازگشت به مدينه را به ادامه سفر ترجيح داد. وقتى حضور پيامبر رسيد به
حضرتش عرض كرد:
«أهلتني لأمر طالت الأعناق إليه، فلما صرت ببعض الطرق عزلتني منه؛
مرا بر انجام دادن كارى لايق و شايسته شمردى؛ كارى كه گردنها، روى شوق و علاقه به
سوى آن كشيده مىشد(هرفردى افتخار انجام دادن آن را در دل مىپروراند). وقتى مقدارى
از راه را پيمودم مرا از آن سمت عزل نمودى».
سپس افزود: آيا درباره من آيهاى فرود آمد؟ پيامبر گفت: آيهاى فرود نيامده جز
اينكه پيك وحى فرود آمد و دستور داد اين آيات را خودم و يا كسى كه از خاندان من
است ابلاغ نمايد.
اميرمؤمنان وارد مكه گرديد و بالاى جمره عقبه آياتى از سوره توبه را تلاوت نمود و
پيامهاى چهارگانه پيامبر را رسانيد.
لحن قاطع آيات و دستورهاى چهارگانه پيامبر، دگرگونى عظيمى در اجتماع بتپرستان پديد
آورد و هنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه بتپرستى در محيط مكه و اطراف آن ريشهكن شد
و همگى به اسلام در آمدند.
فضيلت غير قابل انكار
شكى نيست كه عزل ابوبكر و انتخاب مجدّد على براى تلاوت آيات و ابلاغ پيامهاى
پيامبر، يكى از فضايل غير قابل انكار امام علىبنابىطالب است و اين فضيلت را نه
تنها محدّثان و مفسران شيعه نقل كردهاند؛ بلكه گروه زيادى از محدّثان و دانشمندان
اهل تسنّن اين فضيلت را در كتابهاى خود آوردهاند. مرحوم علامه امينى در كتاب
الغدير (ج 6، ص321-318) اين فضيلت را از 72 تن از بزرگان و دانشمندان اهل تسنّن
نقل نمودهاست و با چنين نقل متواترى نمىتوان اصل آن را انكار كرد. شيخ شمس الدين
مالكى - كه در سال 780 هجرى قمرى در گذشته است - در قصيده خود كه در حقّ ابلاغ
كننده اين آيات سروده است چنين مىگويد:
و أرسله عنه الرسول مبلِّغاً
و خصّ بهذا الأمرِ تخصيصَ مفردٍ
و قال هل التبليغُ عنّي ينبغي
لمن ليس من بيتي من القوم فاقتد؛
پيامبر على را به عنوان پيامرسان خود اعزام نموده و او را تنها براى ابلاغ آيات
خدا برگزيده و فرمود: آيا آن كس كه از خاندان من نيست، شايستگى ابلاغ پيام مرا
دارد؟!
عزل ابوبكر و گزينش مجدّد امام به جاى وى، در ميان مفسران و تاريخ نگاران اسلام
سروصدايى بهراه انداخته و هر فردى مطابق تمايلات درونى خود آن را تحليل كرده است.
بهطور مسلّم هرنوع داورى كه براساس تعصبات مذهبى و عقايد درونى استوار باشد، جز
پيشداورى چيز ديگرى نخواهد بود و اگر اين نويسندگان، عقايد خود را كنار مىگذاردند
و در جملهاى كه از پيامبر، در مورد اين عزل و نصب نقل شدهاست دقت مىكردند، به
حقيقت و علت آن بهخوبى پىمىبردند؛ ولى متأسفانه گفتار پيامبر را كنار نهاده و از
پيش خود عللى تراشيدهاند كه بهسان علل پس از وقوع حادثه است.
محمود آلوسى بغدادى (متوفاى 1270ه'.ق) نويسنده تفيسر روح المعانى كوشيده است حادثه
عزل ابوبكر را طورى توجيه كند كه از مقام و شخصيت و معنويت وى نكاهد. وى مىنويسد:
ابوبكر شخص مهربانى بود، در حالى كه على مرد شجاع و دليرى بود و لغو پيمان و تهديد
مشركان و مباح شمردن خون آنان، بيش از همه به شجاعت و قوّت قلب نيازمند است و اين
صفت در على بيش از ابوبكر، كه به رحمت و شفقت اشتهار داشته، موجود بود؛ از اين جهت،
پيامبر ابوبكر را از ابلاغ چنين پيامى معذور شمرد و على را به جاى او برگزيد.(2)
گفتار آلوسى جز پيشداورى چيزى ديگر نيست و اساس آن ناديده گرفتن گفتارپيامبر است.
پيامبر هرگز علت گزينش مجدّد على را به گونهاى كه آلوسى توجيه كردهاست تعليل
ننموده، بلكه علت اين دگرگونى را چنين بيان نمود: من مأمورم اين آيات را يا خودم
برسانم و يا كسى كه از اهلبيت من است. اگر علت اين دگرگونى، ناسازگارى روحيات
ابوبكر با ابلاغ اين آيات بود، جا داشت كه پيامبر چنين سخن نگويد بلكه آن را از راه
رأفت و شفقت ابوبكر و شجاعت و قوّت قلب على(ع) مدلّل نمايد.
آلوسى در اين توجيه آنچنان تعصب بهخرج داده كه براى حفظ مقام و موقعيت ابوبكر
ناخود آگاه از عظمت پيامبر كاسته است؛ زيرا لازمه گفتار او اين است كه پيامبر گرامى
نيز شايسته ابلاغ اين آيات نيز نباشد؛ زيرا اگر شفقت و مهربانى ابوبكر مانع گرديد،
پيامبر گرامى نيز، كه مظهر اعلاى رحمت و شفقت و رأفت و مهربانى و به گفته قرآن
«رحمة للعالمين» است، بايد صلاحيت ابلاغ اين پيام را نداشته باشد، درصورتى كه
پيامبر خود را شايسته اين كار مىدانست و فرمود: خدايم گفته است:
«لايؤدّيها إلّا أنت أو رجل منك؛
آن را جز تو، يا مردى كه از خاندان توست، ابلاغ نكند».
مناظرهاى در مدرسه دارالسعاده(3)
دمشق
در اين جا بىمناسبت نيست مناظرهاى را كه در مدرسه دارالسعاده دمشق ميان نگارنده و
استاد تاريخ اسلام آن مؤسسه، رخ داده بهگونهاى فشرده نقل كنم. استاد براى
دانشجويان مدرسه، كتاب محمد رسولاللَّه نگارش محمدرضا مصرى را تدريس مىكرد. در
پايان درس به مناسبت گفتار مؤلف، سخن به شجاعت ابوبكر كشيده شد. نگارنده با كسب
اجازه شروع به سخن نمود كه مشروع آن را يادآور مىشود:
نويسندگان اهل تسنّن در هر جايى ابوبكر را بهگونهاى معرفى مىكنند و احياناً او
را با صفات متضاد، كه هرگز با هم جمع نمىشوند، توصيف مىنمايند: وقتى درباره علت
عزل او از ابلاغ پيام خدا، بحث مىكنند او را به رأفت و رحمت، كه نقطه مقابل
قهرمانى و دلاورى در جنگها و نبردهاست، توصيف مىنمايند و از اين راه مقام و
موقعيت او را حفظ مىكنند، ولى در مقابل، مؤلّف همين كتاب ابوبكر را، شجاعتر از
على معرفى مىكند و مىگويد: از على پرسيدند: تو شجاعترى يا ابوبكر؟ على فرمود:
ابوبكر.
اكنون بايد ديد اگر ابوبكر شجاعتر از على است، پس چرا آلوسى عزل ابوبكر را از نقطه
ديگر توجيه مىكند و او را مظهر نرمى و مهربانى و امام را مظهر قهر و شجاعت معرفى
مىنمايد.
گذشته بر اين، در تاريخ اسلام موردى نداريم كه وى با قهرمانان مشرك و يهود، در
افتاده و دست و پنجهنرم كرده و يا فردى را با شمشير خود كشته باشد نه تنها چنين
چيزى در تاريخ اسلام وجود ندارد، بلكه نصوصى كه در تاريخ اسلام موجود است حاكى از
فرار او در نبرد خيبر است و اتفاقاً خود همين مؤلّف در بخش «نبرد خيبر» ناخود آگاه
جريان فرار را نقل كردهاست، سپس نگارنده ورق زد و عبارتهاى مؤلف را در بخش جنگ
خيبر براى استاد قرائت نمود.
وى در اين بخش مىنويسد: پيامبر گرامى قبلاً پرچم را به دست گروهى داده بودند كه در
ميان آنان ابوبكر و عمر بودند، ولى آنان بدون اخذ نتيجه بازگشتند، در اين موقع
پيامبر فرمود: «فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و پيامآور او را دوست
مىدارد و خدا و پيامبر او را دوست دارند و او هرگز پشت به دشمن نمىكند».(4)
مفاد اين جمله چيست؟ چرا پيامبر مىفرمايد: «لاُيولّى الدبر؛ پشت به دشمن نمىكند»؟
اين جمله براى اين است كه پيشينيان، كه پرچم به دست گرفته بودند، همگى پا به فرار
گذاردند و پشت به دشمن كردند. آيا با اين وضع صحيح است او را يك فرد شجاع و دلير
بخوانيم؟
استاد تاريخ پس از شنيدن بيانات نگارنده، از وجود چنين تناقض سخت ناراحت شد وسخن را
به جاى ديگر بردكه نقل آن مايه طولانى شدن سخن است.
توجيه نارواى ديگر
ابن كثير شامى كه در قرن هشتم اسلامى مىزيسته است، در تفسير خود توجيه ديگرى را
يادآور شده و مىگويد: رسم عرب در نقض پيمانهاى بسته، اين بود كه شخصِ خودِ متعهد
و يا كسى كه از بستگان اوست، پيمان را لغو كند و چون على از بستگان پيامبر بود از
اين جهت وى براى اين كار انتخاب شد.(5)
اين توجيه نيز با حقيقت وفق نمىدهد؛ زيرا در ميان بستگان پيامبر شخصيتهايى مانند
عباس عموى پيامبر وجود داشت كه پيوند خويشاوندى وى با پيامبر كمتر از على نبود، چرا
انجام چنينكارى را برعهده او ننهاد؟
نظر واقع بينانه
دقت در اين سخن پيامبر، ما را به سه مطلب رهبرى مىكند:
1. امام علىبن ابىطالب نزديكترين فرد به پيامبر است و بيانگر اين حقيقت، جمله
«أو رجل منك» و جملههاى مشابه آن است كه محدّثان اسلامى نقل كردهاند.
2. الغاى پيمان و نقض ميثاق و عهد، از امور سياسى و حكومتى است و چنين كارى از شؤون
حاكم و رئيس دولت است و جز او هيچ كس نمىتواند پيمان ببندد و يا پيمان را لغو كند.
از اين جهت خداوند، على را قرين و همشأن پيامبر در امور سياسى و حكومتى مىشمارد و
مىگويد: براى اين كار، جز تو اى پيامبر، كه رئيس علىالاطلاق هستى و يا فردى كه از
توست؛ كسى صلاحيت خواندن اين آيات را بر مشركان ندارد. اين مطلب تلويحاً مىرساند
كه كارهاى سياسى و امور مملكتى بايد بهوسيله اين دو نفر حل و فصل گردد و اگر روزى
حاكم مسلّم اسلام از جهان رفت و خورشيد رسالت پس از مدتى، ناپديد شد مرجع و مسؤول
چنين كارهاى خطيرى، شخص علىبن ابىطالب است و هرگز نبايد به غير او مراجعه كرد.
ارجاع كارهاى حكومتى و سياسى از طرف حاكم به فرد ديگرى، عملاً تثبيت موقعيت و مقام
اجتماعى اوست كه اگر روزى رئيس از ميان رفت، مسؤول اينگونه كارها همان فردى است كه
در حال حيات حاكم، اينگونه امور سياسى را حل و فصل مىنمود.
3. شخصى كه شايستگى ابلاغ چند آيه از آيات يك سوره را ندارد، هرگز شايستگى ندارد
مجموع نواميس اسلامى، از كتاب و سنّت، قضا و دادرسى، تبليغ و توسعه اسلام را به او
بسپارند و زمام امور مسلمانان را به دست بگيرد و مرجع كارهاى دنيوى و اخروى
مسلمانان باشد.
اكنون تفسير مجموع آياتى كه در اين مورد نازل شده است و تعداد اين آيات از شانزده
آيه تجاوز نمىكند و تفسير مشروح آيات در چند فصل بيان مىشود.
1 . اصمعى، بزرگ استاد زبان عرب مىگويد: من در بيابان، كنار زن
عرب بيابانى آيه مربوط به بريدن دست دزد را اين چنين تلاوت مىكردم: «وَ السَّارِقُ
وَ السَّارقَةُ فَأقْطَعُوا أيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكَالاً مِنَ اللَّهِ
وَاللَّهُ غَفُورٌ حَكِيمٌ؛ دست مرد و زن دزد را ببريد، سزايى است براى كارشان و
انتقامى است از خدا، خداوند بخشنده و حكيم است» (مائده(5) آيه 38). فوراً زن عرب
گفت، اين كه مىخوانى، قرآن نيست؛ زيرا «لو كان غفوراً و رحيماً لما أمر بقطع
أيديهما؛ اگر غفور و رحيم بود، فرمان به بريدن دست آنها را نمىداد». يعنى اينجا
مناسب نيست خداوند با اسم غفور و رحيم تجلى كند و آن را به رخ افراد بكشد. اصمعى
مىگويد: من قرآن را باز كردم ديدم حق با آن زن عرب است و در قرآن بهجاى آن دو،
لفظ «عزيز حكيم» آمده است.
2 . روح المعانى، ذيل سوره توبه.
3 . اين مدرسه، مدرسه مقدماتى براى دانشكده الهيات «دمشق» بود و
در ضلع شمالى مسجد اموى در كوچهاى - كه به حرم حضرت رقيه(س) منتهى مىشود - قرار
داشت و تاريخ مناظره به سال 1396 هجرى قمرى مربوط است.
4 . نويسنده مصرى سخن پيامبررانقل به معناكرده،درحالى كه
پيامبراين چنين فرمود: «كرّار غير فرّار».
5 . تفسير ابن كثير.