قرآن و اسرار آفرينش
(تفسیر سوره رعد)

آية الله جعفر سبحانى

- ۱۰ -


دشمنان حق

31. «وَلَوْأَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوتَى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَفَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَو تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دَارِهِمْ حَتَّى يَأتِىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعَادَ؛

هر گاه قرآن كوه‏ها را به حركت در مى‏آورد و زمين را مى‏شكافت و مردگان به وسيله آن سخن مى‏گفتند (باز گروه لجوج، بهانه‏جويى مى‏نمودند و ايمان نمى‏آوردند). همه كارها با خدا و به اراده اوست. آيا افراد با ايمان نمى‏دانند كه هرگاه خدا بخواهد، همه مردم روى زمين ايمان مى‏آورند؟ و همواره افراد كافر به كيفر اعمال خود رسيده، مصايب كوبنده و حادثه‏هاى هو لناكى بر آنان وارد مى‏شود و يا در نزديكى خانه (و محيط زندگى آنان) رخ مى‏دهد، تا روزى كه وعده خدا فرا رسد. خداوند خلاف وعده نمى‏كند».

صفحات تاريخ، شاهد صحنه‏هايى از مدعيان دروغگو و متنبّيان غير صادق است، گروهى در طول تاريخ بشر، از سادگى و كشش فطرى انسان به مبدأ و معاد، سوء استفاده و ناجوانمردانه خود را پيامبران الهى و سفراى غيبى معرفى كردند در صورتى كه كالايى جز دروغ و سرمايه‏اى غير از تزوير و هدفى جز رياست وحكومت بر مردم نداشتند.

براى شناسايى پيامبران واقعى از مدعيان قلابى، راه‏ها و نشانه‏هايى وجود دارد كه با آن مى‏توان صادق را از كاذب و «نبى» را از «متنبّى» باز شناخت:

يكى از آن راه‏ها اين است كه، مدعى نبوت داراى معجزه باشد؛ يعنى دست به كار خارق‏العاده‏اى بزند كه نوع بشر حتى نوابغ جهان نتوانند با آن به مبارزه و مقابله بپردازند.

هر انسانى با فطرت پاك و دست نخورده خود در مى‏يابد معجزه، گواه بر ارتباط آورنده آن با پروردگار است و خداوند اين قدرت را در اختيار كسى مى‏گذارد كه در ادعاى خود راستگو باشد؛ زيرا دادن اين قدرت به كسانى كه به دروغ ادعاى رسالت مى‏كنند، موجب گمراهى مردم مى‏شود و مخالف با هدفى است كه پيامبران آسمانى براى آن مبعوث شده‏اند و هرگز خدا چنين كارى را انجام نمى‏دهد و اسباب گمراهى بندگان خود را فراهم نمى‏سازد و البته مردم در برابر معجزه پيامبران سه دسته‏اند:

1. گروهى با واقع‏بينى و حقيقت‏جويى خاصى، به قدرت‏نمايى پيامبران مى‏نگرند و با ديدن گواه‏هاى استوار، به آورنده آن ايمان آورده و در پرتو عشق به حقيقت و آشنايى به واقعيت و اهميت معجزه، در برابر آن سر تسليم فرود آورده و به تصديق و ايمان بر مى‏خيزند.

نخستين گروهى كه به حضرت موسى ايمان آوردند و با ديدن قدرت‏نمايى خارق‏العاده موسى(ع) سر به سجده نهادند، همان ساحران دربار فرعون بودند. عامل مهمى كه آنان را در برابر آن همه تهديدهاى فرعون به ايمان و تصديق واداشت، علاوه بر روح حقيقت‏جويى آشنايى كامل و عميق آنان به معجزه بود؛ زيرا خود آنان اهل فن بودند و به خوبى فهميدند كه حساب اين كار خارق‏العاده از كارهاى خارق‏العاده آنان جداست و سرچشمه‏اى جز قدرت مطلقه خداوند ندارد.

2. گروهى هوس‏ران كه همه چيز و همه مقدسات را بازيچه افكار كودكانه قرار داده و از مشاهده معجزات هدفى جز سرگرمى و اتلاف وقت ندارند. چنين گروهى براى هوس‏رانى در هر لحظه بدون مطالعه معجزه مى‏خواهند چه بسا به اصطلاح «گز نكرده پاره مى‏كنند».

معجزاتى مى‏خواهند كه ذاتاً محال و ممتنع مى‏باشد و يا به قيمت نابودى آنان تمام مى‏شود؛ مثلا گروهى از مشركان از پيامبر درخواست نمودند كه كارهاى زير را انجام دهد:

الف) در سرزمين مكه چشمه‏اى در آورد؛

ب) باغى از نخل و تاك داشته باشد و در ميان آن نهر آب جارى گردد؛

ج) سنگ‏هاى آسمان را بر سر آنها فرو ريزد؛

د) خدا و فرشتگان را نشان دهد؛

ه') خانه‏اى از طلا داشته باشد؛

ز) به آسمان برود و در برابر ديدگان آنهاكتابى فرو آورد(1).

ناگفته پيداست برخى از درخواست‏هاى آنان محال و نامعقول و قسمتى موجب نابودى آنان بوده و برخى ديگر مانند داشتن باغ و آب، معجزه محسوب نمى‏شد و از آن‏جا كه درخواست كنندگان، هدف صحيحى از درخواست خود نداشته هرگز بر پيامبر لازم نبود به درخواست آنان جامه عمل بپوشاند لذا در پاسخ آنان چنين گفت:

«...سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إلاَّ بَشَراً رَسُولاً؛(2)

منزه است خداى من. من بشرى پيام رسان بيش نيستم»(3).

3. كسانى كه سرشت آنان با عناد و لجاج و عداوت و دشمنى باحق و حقيقت، عجين گرديده هر نوع آيت و نشانه‏اى ببينند، نه تنها ايمان نمى‏آورند، بلكه بر عناد و مقاومت نابه‏جاى خود در برابر حق مى‏افزايند. قرآن درباره اين افراد به مناسبت‏هاى گوناگونى سخن گفته است؛ مثلاً درباره گروه لجوج يهود چنين مى‏فرمايد:

«وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ...؛(4)

اگر براى اهل كتاب (مقصود در اين آيه يهود است) هر نوع معجزه‏اى بياورى، هرگز از قبله تو پيروى نمى‏كنند».

آيه مورد بحث، روح عناد و لجاجت آنان را به رساترين و بليغ‏ترين جمله‏ها ترسيم نموده و مى‏فرمايد: هر گاه با قرآن، عظيم‏ترين و بزرگ‏ترين كارها انجام گيرد؛ كارى كه به تصديق همه افراد بشر از حدود توانايى انسان عادى بيرون است؛ مثلا كوه‏ها از جاى خود كنده شوند، زمين شكافته شود، مردگان به سخن در آيند و... باز اين گروه لجوج و عنود، ايمان نياورده و بر مقاومت خود در برابر حق مى‏افزايند و بيمارى اين گروه به حدى رسيده است كه با هيچ دارويى نمى‏توان آن را معالجه نمود.

هر گاه پيامبر، ماه را هم، در برابر ديدگان آنان بشكافد، تازه مى‏گويند سحر و جادوى هميشگى اوست!(5)

قرآن چهره دشمنى آنان را با حق و حقيقت، در آيه ديگرى كه از جهاتى شبيه آيه مورد بحث ماست، ترسيم نموده و مى‏فرمايد:

«وَ لَو اَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوتى وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّشَىْ‏ءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا...؛(6)

هر گاه فرشتگان را بر آنان نازل كنيم و مردگان با آنان سخن بگويند هرگز ايمان نمى‏آورند».

ايمان اجبارى بيهوده است

گاهى تصور مى‏شود چرا خداوند در روح و روان مردم جهان، كه قلوب همگى در قبضه قدرت اوست، انقلابى پديد نمى‏آورد، تا همه مردم را از پليدى شرك پاك سازد و در صف خدا پرستان قرار گيرند؛ ولى ناگفته پيداست انديشه مزبور بسيار خام و نابه‏جاست؛ زيرا هدف از ايمان، تكامل همه جانبه است و ايمانى مى‏تواند موجب تكامل گردد، كه انسان آن را با آزادى به دست آورد و ايمان قهرى و غير اختيارى نمى‏تواند مايه تكامل انسان شود، چنان كه ترك گناه در صورتى مى‏تواند مايه افتخار و نشانه خويشتن دارى انسان گردد، كه انسان با داشتن همه نوع تمكن، آن را با آزادى ترك كند، ولى هرگاه نفس سركشى از نداشتن وسيله، افسرده و خاموش گردد، افتخارى محسوب نمى‏شود، از اين جهت قرآن به اين حقيقت در آيه مورد بحث اشاره نموده و مى‏فرمايد:

«بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعاً أَفَلَمْ يَايْئَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَميعاً؛

آيا افراد با ايمان نمى‏دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم ايمان مى‏آورند؟ (ولى هرگز چنين كارى انجام نمى‏دهد؛ زيرا نشانه كمال و عظمت روح انسان نيست)».

بانگ بيدار باش

يكى از فوايد آفات و بلاها اين است كه انسان را به حكم فطرت، به خداى يگانه كه سرچشمه قدرت و حيات است و زوال و نيستى به آن را ه ندارد، متوجه مى‏سازد و ناخود آگاه به او پناه برده، از او استمداد مى‏جويد و برعكس گاهى ثروت و غوطه ورى در زندگى مادى موجب غفلت و بى‏خبرى گرديده و انسان را از توجه به خدا باز مى‏دارد. يك حادثه نابه هنگام، به سان توقف غير عادى ماشين و قطار است، كه مسافران خفته و بى‏خبر را بيدار مى‏كند.

قرآن مجيد در برخى از موارد، به اين نكته اشاره نموده آن جا كه مى‏فرمايد:

«وَ مَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِنْ نَبِىٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَها بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ؛(7)

هيچ پيامبرى را به نقطه‏اى اعزام نكرديم مگر مردم آن جا را به فقر و شدت، دچار نموديم تا زارى كنند (و بيدار گردند)».

براى همين هدف بود كه قوم فرعون را به خشكسالى و كمى ميوه دچار نمود تا متذكر گردند؛ چنان كه مى‏فرمايد:

وَلَقَدْ اَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بَالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ»(8).

از اين رو در پايان آيه مورد بحث، ياد آور مى‏شود براى بيدار ساختن افكار خفته قريش و عموم مشركان، آنها را به مصايب كوبنده دچار مى‏نماييم تا روزى كه وعده الهى، كه همان پيروزى پيامبر بر شرك و كفر است، فرا رسد و بساط شرك از ميان آنها بر چيده شود و به اين حقيقت در ذيل آيه چنين اشاره مى‏كند: «وَ لاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِماصَنَعُوا قَارِعَةٌ أَو تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِىَ وَعْدُاللَّه إِنَّ اللَّهَ لاَيُخْلِفُ الْمِيعَادَ».

شأن نزول آيه در مورد مشركان جزيرةالعرب است، ولى مناسب بحث‏هاى قرآن اين است كه مفاد آن جنبه جهانى داشته باشد، و گويا مى‏خواهد چنين بفرمايد: ملل كافر، در هر قرنى و هر زمانى گرفتار كيفر اعمال خود شده همواره با حوادث كوبنده‏اى از قبيل جنگ‏ها و مصايب ديگر، كه در ديار و يا نزديك آنان رخ مى‏دهد، مواجه مى‏شوند تا بيدار گردند.

مردم غرب در مدت كوتاهى با دو جنگ كوبنده، كه به قتل و كشتار و ويرانگرى عجيبى انجاميد، روبه رو و آن چنان در هم كوبيده شدند كه قسمتى از آثار شوم جنگ، هنوز هم مرمت نشده و خصومت‏ها و اختلاف‏ها، حلّ و فصل نگشته است.

بنابر اين، مفاد آيه به زمان رسول خدا(ص) اختصاص نداشته؛(9) و هدف از ذيل آيه، بشارت به پيروزى مطلق حق بر باطل است و مقصود از وعده الهى، همان غلبه مؤمنان بر طبقه مخالف است، چنان كه مى‏فرمايد:

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاؤهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤمِنينَ؛(10)

پيامبرانى را پيش از تو، با دلايل و معجزات به سوى اقوام آنها فرستاديم، و از افراد مجرم انتقام گرفتيم و بر ماست كه گروه با ايمان را كمك كنيم.

قرآن عالى‏ترين جلوه‏گاه معارف عقلى

32. «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ؛

پيامبران پيش از تو نيز استهزا شدند، ما به كافران مهلت داديم، سپس آنان را به كيفر اعمال خود رسانيديم (بنگر) چگونه است عذاب (خدا)».

33. «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ؛

آيا آن كسى كه مراقب هر شخصى و از اعمال هر كسى مطلع و آگاه است (شايسته خدايى است يا كسى كه چنين نيست)؟ براى خدا شريكانى قرارداده‏اند، بگو: از آنها (شريكان) نام ببريد، يا اين كه از شريكانى براى خدا درروى زمين، خبر مى‏دهيد كه خدا از آنها آگاهى ندارد، يا اين كه به اين سخن تظاهر مى‏كنيد (و اراده جدى نداريد) بلكه مكر و نيرنگ كافران براى آنان زيبا جلوه نموده است و از راه حق باز مانده‏اند. هر كس را خدا گمراه كند براى او راهنمايى نيست».

به گواهى تمام تاريخ نويسان، فردى «امى» و درس نخوانده، قرآن را به جامعه بشرى عرضه كرده است، ولى اين فرد درس نخوانده در كتاب خود، يك رشته معارف و حقايقى را براى ما ارمغان آورده است كه از آغاز اسلام تاكنون، به افكار و عقول فلاسفه جهان روشنى بخشيده و متفكران شرق و غرب را مجذوب خود ساخته است و تا روز رستاخيز اين كتاب آسمانى، روشنى‏بخش عقول جهانيان و راهنماى متفكران بزرگ جهان خواهد بود، دوام و پيوستگى بهره بردارى از قرآن خود يكى از دلايل اعجاز آن است.

براى نمونه و درك اين حقيقت، لازم است مضمون آيه 33 را مورد دقت قرار دهيم. قرآن در اين آيه، ضمن جمله‏هاى بسيار كوتاه به دو مسأله اساسى اشاره نموده است كه يكى از آنها را در اين بخش بررسى نموده و ديگرى را در بخش آينده مورد بحث قرار خواهيم داد.

قرآن قبلاً در آيه 33 براى ابطال شرك و هر نوع دوگانه‏پرستى، برهان فلسفى استوارى بيان داشت و به اصطلاح منطقى‏ها همه جوانب و احتمالات مسأله را به صورت «منفصله حقيقى» بررسى و بعداً به يكى از اساسى‏ترين مسائل روان‏شناسى اشاره كرده و علت زيبا جلوه كردن كارهاى زشت مشركان را به طرز جالبى، ياد آور شده است.

تشريح اين دو مسأله، كه يكى به صورت برهانى فلسفى است و ديگرى، از اصول مسلم روان‏شناسى به شمار مى‏رود، نياز به بحث گسترده‏اى دارد و در هر حال خود، گواه محكم و استوارى بر اعجاز و آسمانى بودن اين كتاب آسمانى است.

احاطه و تسلط خداوند بر هر موجودى

در قرآن براى باطل ساختن فكر دوگانه‏پرستى، كه در آن روز به صورت بيمارى واگيرى سراسر جامعه‏ها را فرا گرفته بود، دلايل متعددى وارد شده است. در اين آيه پس از شناسايى خدا، با جمله «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ؛ آيا كسى كه از اعمال همه افراد آگاه است» به اصل استدلالى كه شرك را به سه صورت و سه احتمال تصوير مى‏نمايد اشاره نموده است؛ به عبارت ديگر پيش از ابطال دوگانه‏پرستى، نخست بايد خداى خود را بشناسيم تا بعداً درباره شريك داشتن و نداشتن او سخن بگوييم: خدا از نظر قرآن وجودى است «بى‏نهايت در بى‏نهايت» و از هر جهت كه فرض كنيم حدى ندارد؛ جايى نيست كه نباشد و زمانى نيست كه وجود نداشته باشد.

بنابراين چنين وجود نامحدودى بر همه چيز مسلط و از همه چيز آگاه است و از دانه شنى كه در يكى از بيابان‏هاى سوزان جابه جا شود و يا برگى كه از درختان جنگل‏هاى تاريك و وحشت زا بريزد و يا پديده‏اى كه در دورافتاده‏ترين كرات آسمانى پديد آيد و از افعال و كردار هر شخصى، مطلع و آگاه است و علمى محيط و نافذ دارد. قرآن اين حقيقت را با جمله «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ؛ آيا كسى كه مراقب اعمال هر فردى است (براى خدايى شايسته است يا آنها كه به سان او نيستند)» بيان كرده است.

ممكن است كه جمله «قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ» علاوه بر احاطه علمى، كه از آنِ خدا بر موجودات است، اشاره به قيام و بستگى همه موجودات به ذات خداوند باشد؛ زيرا همه اشيا به وجود او قائم بوده و از هر نظر به او بستگى كامل دارند و اگر يك لحظه، ارتباط آنان با مقام ربوبى قطع گردد، همگى فانى و نابود مى‏شوند و از راه تشبيه ناقص، بايد گفت موجودات جهان، به سان چراغ‏هاى پرنورى هستند كه در كوچه و خيابان، غوغايى از نور بر پا مى‏كنند ولى اين غوغا، از خود آنان نيست و همگى مربوط به دستگاه مولد برق و به آن قائم است؛ اگر يك لحظه ارتباط آنان با مركز قطع گردد، نور آنها نابود شده و تاريكى همه جا را فرا مى‏گيرد. آرى، نياز موجودات به خدا به مراتب بالاتر از ارتباط رشته‏هاى برق به مركز آن است.

لازمه چنين قيام و بستگى به خدا، اين است كه تدبير موجودات با خدا باشد. اوست كه انسان را از نقص به كمال سوق مى‏دهد و اعمال او را كه صورتى از حركت و سكون است، در صحيفه اعمال ضبط نموده و سرانجام به پاداش و كيفر تبديل مى‏سازد.

ترسيمى كه قرآن از خدا و دركى كه اهل توحيد از او دارند؛ همين است. اكنون با اين فرض مى‏توان براى او شريك و انبازى تصور نمود؟به يقين نه. لابد خواهيد گفت: چرا؟ پاسخ چراى شما را جمله‏هاى بعدى آيه، به روشنى بيان مى‏كند.

برهان فلسفى براى ابطال شرك

قرآن مجيد عالى‏ترين برهان فلسفى را در جمله‏اى كوتاه، يعنى جمله «قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ‏تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ» به صورت يك دليل سه ضلعى بيان نموده است:

قرآن مجيد به پيامبر دستور مى‏دهد از مشركان بپرسد كه شركاى خدا چه كسانى هستند و به عبارت ديگر، آنان بايد به يكى از اين سه سؤال پاسخ دهند:

1. «سَمُّوهُمْ؛ از آنها نام ببريد و آنها را توصيف كنيد». آنان در مقام تعيين، ناچارند از «هبل» و «لات» و «عزى» و يا يكى از اجرام آسمانى، كه همگى فاقد درك و شعور، قدرت و توانايى و حيات و زندگى هستند، نام ببرند. ناگفته پيداست چنين موجودات ناقص و عاجزى نمى‏توانند شريك خدايى باشند كه واجد همه نوع كمال است. خداوند «حى» و «عليم» و «قادر» و «خالق» و «مدبر» كجا و يك مشت سنگ و چوب خشك و بى‏روح ناتوان كجا!

2. «أَم تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ»؛ يا اين كه براى خداوند از شركايى در روى زمين خبر مى‏دهيد كه او از آنها خبر ندارد». يعنى هرگاه شركاى خداوند، «لات» و «هبل» نيست، بلكه موجودات ديگرى در روى زمين است، قطعاً خداوند به حكم اين كه بر همه چيز محيط و از همه جا آگاه است، بايد از آنها اطلاع داشته باشد، در صورتى كه او از چنين شركايى خبر ندارد؛ به عبارت ديگر، هرگاه براى جهان آفرينش مدبر ديگرى چون خداوند باشد، بايد شريك از تدبير و همكارى شريك خود آگاه گردد، در صورتى كه چنين نيست و او به حكم «قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ» بر همه موجودات، محيط و به تنهايى مدبر است و در تدبير خود، به چيزى نياز ندارد.

قرآن مجيد، اين قسمت از برهان ابطال شرك را در جاى ديگر نيز يادآور شده مى‏فرمايد: «قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِى السَّمواتِ وَ لَا فِى الْأَرْضِ...»(11) (با شرك و دو گانه پرستى خود، خدا را از وجود شريكى خبر مى‏دهيد كه او از وجود چنين شريكى براى خود در آسمان و زمين خبر ندارد).

3. «أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ». (يا اين كه موضوع شريك داشتن خدا يك نوع تظاهر به شيوه نياكان و پيروى از روش آنهاست و هرگز از صميم دل، آن را باور نداريد).

چنان كه در جاى ديگر نيز چنين فرموده است:

«إِنْ هِىَ إِلّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ...؛(12)

اين بت‏ها يك مشت نام‏هاى (بى‏مسمايى) هستند كه شما و نياكان شما اين نام‏ها را روى آنها نهاده‏ايد».

خلاصه برهان اين كه، هر گاه شركاى خداوند همان‏ها هستند كه نام مى‏بريد، آنها بر اثر نقص و نياز بى‏پايان و نداشتن كوچك‏ترين كمال، شايستگى شريك‏شدن خدا را ندارند. و اگر براى خدا شركايى در زمين جز آنهاست، خداوند از چنين شركايى خبر ندارد. و اگر هيچ كدام نيست، ناچار شريك بودن آنها، يك نوع اسم‏گذارى بى‏واقعيتى است كه از نياكان به شما رسيده است.

مؤلف تفسير بزرگ كشاف درباره عظمت اين قسمت از آيه چنين مى‏گويد: عمق اين استدلال و روش اعجاب‏انگيز آن، با صداى بلند و رسا مى‏گويد كه اين آيه و امثال آنها، سخن بشر نيست و سخن خداست‏(13).

فريب وجدان

33. «...بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ‏اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن هَادٍ؛

مكر و نيرنگ افراد كافر، براى آنان زيبا جلوه نموده و از راه (حق) باز مانده‏اند و هركس را خدا گمراه كند راهنمايى ندارد».

34. «لَهُمْ عَذابٌ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ‏اللَّهِ مِنْ واقٍ؛

براى آنان در زندگى اين جهان عذاب است و عذاب سراى ديگر سخت‏تر است و كسى آنها را از عذاب خداوند نگاه نمى‏دارد».

35. «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ المُتَّقُونَ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَ ظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ؛

وصف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده است (اين است كه) از زير (درختان آنها) جوى‏ها جارى است، ميوه و سايه آن جاويدانى است اين است سرانجام كسانى كه پرهيزكارى نمودند و سرانجام كافران آتش دوزخ است».

در درون و اعماق روان انسان، دادرس دانا و بيدارى به نام «وجدان» وجود دارد كه زشت و زيباى اعمال و كردار انسان را درك مى‏كند و در محكمه ويژه خود، ستمگران و بيدادگران را محكوم نموده و آنان را مذمت مى‏نمايد؛ چه بسا ديده مى‏شود جنايتكاران پس از انجام دادن جنايت نوعى ناراحتى باطنى، در خود احساس مى‏كنند. اين ناراحتى و ندامت همان فشار و شلاق وجدان است كه، بى‏اختيار از داخل بر جان آنان نواخته مى‏شود. گاهى فشار روحى و درك زشتى، در پرتو وجدان، به جايى مى‏رسد كه افراد گناه كار به خودكشى دست مى‏زنند و يا خود را به دادگاه‏ها معرفى مى‏كنند تا از فشار و ضربات وجدان آسوده گردند و گاهى ديوانه مى‏شوند.

ولى تأثير قدرت وجدان محدود است؛ گاهى تكرار جنايت، قيافه عمل را دگرگون مى‏كند و ديده وجدان را از كار مى‏اندازد و در برابر بزرگ‏ترين جنايات، خون‏سردى خود را حفظ مى‏كند.

جباران جهان، مانند حجاج و چنگيز و ناپلئون كه، از دم شمشير آنها خون‏مى‏چكيد، از قتل و اعدام صدها نفر باك و هراسى نداشتند؛ زيرا جنايت، براثر تكرار، زشتى خود را از دست مى‏دهد و رنگ عملى عادى به‏خودمى‏گيرد و احياناً كارهاى زشت، لباس زيبا مى‏پوشند.

گاهى اهداف‏مادى و علاقه به يك هدف پست، ديده وجدان را كور كرده و هر گونه عمل‏زشتى كه كمك به هدف مى‏نمايد، از ديده وجدان نابينا، ضرورى و مطابق‏قانون عدل و انصاف شمرده مى‏شود. امروز دو ابرقدرت شرق و غرب دو راه متناقض مى‏روند و در اين راه جنگ‏ها را دامن مى‏زنند؛ كشتارها و سيلاب‏هاى خون راه مى‏اندازند و هركدام عمل خود را با وجدان خود توجيه مى‏كنند و از كشتن هزاران انسان بى‏پناه پروايى ندارند؛ زيرا علاقه به حفظ هدف‏هاى مادى، كشنده وجدان و كوركننده ديده بصيرت است. عوامل نابيناكننده وجدان منحصر به آن چه گفته شد نيست، بلكه عوامل ديگرى مى‏تواند وجدان انسان را فريب دهد. قرآن درباره فريب خوردن وجدان و زيبا جلوه نمودن بسيارى از اعمال زشت، علاوه بر آيه مورد بحث (آيه 33) در آيات ديگرى نيز بحث نموده آن جا كه چنين مى‏فرمايد:

«أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَآءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشَآءُ فَلاتَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ؛(14)

آيا كسى كه عمل زشت او براى او زيبا جلوه مى‏نمايد و آن را كردار زيبا مى‏پندارد، (مانند مرد مؤمنِ حقيقت‏بين و نيكوكار) است؟ خداوند هر كسى را بخواهد گمراه و هر كسى را بخواهد هدايت مى‏كند. (براى اعراض آنان از راه حق) حسرت مخور، خداوند از اعمال آنها آگاه است».

خدا نكند روزى قاضى محكمه وجدان، از كار بيفتد كه ديگر پليدترين اعمال، رنگ ضرورت اجتماعى به خود مى‏گيرد: وقتى از ترومن پرسيدند كه، آيا وجدان شما از اين كه دو شهر بزرگ ژاپن را با بمب‏هاى اتمى بمباران كرديد و نفوس بى‏شمارى از بيماران و كودكان و پيران و... را به صورت توده خاكستر درآورديد ناراحت شد يا نه؟ وى در جواب گفت: نه! چرا؟ زيرا اين كار ضرورتى اجتماعى بود كه اگر اين كار صورت نمى‏گرفت جنگ ادامه پيدا مى‏كرد و بيش از اين تلفات مى‏داد و... .

دقت كنيد چگونه وجدان خود را فريب و به وحشيانه‏ترين عمل، رنگ ضرورت اجتماعى مى‏دهد.

مشركان، ايمان و اعتقاد به خدا و حكومت پيامبران را مخالف مرام و اهداف مادى مى‏دانستند و علاقه آنان به هوس‏هاى سركش و شهوت‏رانى‏هاى بى‏قيد و شرط پرده‏اى در برابر بصيرت آنها به وجود آورده بود كه پرستش بت و جلوگيرى از انتشار آيين اسلام و ده‏ها عمل ناشايست در نظر آنها، عملى صددرصد انسانى و مطابق قانون عدل و انصاف و اصول اجتماعى جلوه كرده بود. آنان در حقيقت، در باطن مى‏خواستند براى رسيدن به اهداف زودگذر دنيوى از زير بار تكاليف شانه خالى كنند. لذا در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: «بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صَدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ».

در بحث‏هاى پيش ياد آور شديم كه هدايت و يا گمراه ساختن خدا بى‏ملاك نيست و تا در انسان يك نوع آمادگى قبلى نباشد، از هدايت الهى بهره‏مند نمى‏شود و چنين آياتى هرگز دليل بر جبر و سلب اختيار از انسان نيست.

هدايت و ضلالت الهى نتيجه اعمال و عكس‏العمل صفات درونى و اعمال ظاهر ماست و تا انسان فكر خود را در مسير هدايت و كشف حق قرار ندهد، از وسايل هدايت (انبيا و كتاب‏هاى آسمانى) بهره‏اى نخواهد برد و اضلال خداوند چيزى جز اين نيست.

در آيه 34 سه نوع كيفر براى افراد كافر تعيين شده است:

1. گرفتارى در دنيا؛

2. عذاب اخروى؛

3. محروميت از شفاعت در روز واپسين.

منظور از عذاب دنيوى همان بلاهايى است كه دامنگير آنان مى‏گردد و نتيجه مستقيم كفر و بى‏ايمانى آنهاست و عذاب اخروى همان كيفر الهى است و محروميت از شفاعت، نتيجه نبودن حامى در روز رستاخيز است؛ زيرا شفاعت شرايطى دارد و ايمان و اسلام، از شرايط قطعى آن است.

آيه 35 نتيجه بحث مفصلى را كه از چندين آيه پيش، در مورد حق و باطل آغاز شده، متذكر مى‏شود و سرانجامِ هر دو گروه را از نظر پاداش و كيفر، كه يكى بهشت جاودان و ديگرى جهنم سوزان است، تشريح مى‏كند.

 

پى‏نوشتها:‌


1. اسراء (17) آيات 93-90.

2. اسراء (17) آيه 93 .

3. در تفسير آيه هفتم اين سوره، در مورد اين گروه به گستردگى سخن گفتيم .

4. بقره (2) آيه 145.

5. قمر (54)، آيه 2 و 3.

6. انعام (6) آيه 111.

7. اعراف (7) آيه 94 .

8. اعراف (7) آيه 20.

9. هر گاه مفاد آيه را وسيع بدانيم و به آن رنگ جهانى بدهيم در اين صورت مى‏توان گفت اين آيه در مكه نازل شده است و هرگز لزومى ندارد كه آن را مدنى بدانيم و از اين راه، گفتار برخى از مفسران، كه همه آيات اين سوره، جز آخرين آيه آن را مكى مى‏دانند، مى‏توان تصحيح نمود.

10. روم (30) آيه 47.

11. يونس (10) آيه 18.

12. نجم (53) آيه 23.

13. كشاف، ج 2، ص 168.

14. فاطر (35) آيه 8.