دشمنان حق
31. «وَلَوْأَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ
الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوتَى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَفَلَمْ
يَايْئَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً وَ
لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَو تَحُلُّ
قَرِيباً مِنْ دَارِهِمْ حَتَّى يَأتِىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ
الْمِيعَادَ؛
هر گاه قرآن كوهها را به حركت در مىآورد و زمين را مىشكافت و مردگان به وسيله
آن سخن مىگفتند (باز گروه لجوج، بهانهجويى مىنمودند و ايمان نمىآوردند). همه
كارها با خدا و به اراده اوست. آيا افراد با ايمان نمىدانند كه هرگاه خدا بخواهد،
همه مردم روى زمين ايمان مىآورند؟ و همواره افراد كافر به كيفر اعمال خود رسيده،
مصايب كوبنده و حادثههاى هو لناكى بر آنان وارد مىشود و يا در نزديكى خانه (و
محيط زندگى آنان) رخ مىدهد، تا روزى كه وعده خدا فرا رسد. خداوند خلاف وعده
نمىكند».
صفحات تاريخ، شاهد صحنههايى از مدعيان دروغگو و متنبّيان غير صادق است، گروهى
در طول تاريخ بشر، از سادگى و كشش فطرى انسان به مبدأ و معاد، سوء استفاده و
ناجوانمردانه خود را پيامبران الهى و سفراى غيبى معرفى كردند در صورتى كه كالايى جز
دروغ و سرمايهاى غير از تزوير و هدفى جز رياست وحكومت بر مردم نداشتند.
براى شناسايى پيامبران واقعى از مدعيان قلابى، راهها و نشانههايى وجود دارد كه
با آن مىتوان صادق را از كاذب و «نبى» را از «متنبّى» باز شناخت:
يكى از آن راهها اين است كه، مدعى نبوت داراى معجزه باشد؛ يعنى دست به كار
خارقالعادهاى بزند كه نوع بشر حتى نوابغ جهان نتوانند با آن به مبارزه و مقابله
بپردازند.
هر انسانى با فطرت پاك و دست نخورده خود در مىيابد معجزه، گواه بر ارتباط
آورنده آن با پروردگار است و خداوند اين قدرت را در اختيار كسى مىگذارد كه در
ادعاى خود راستگو باشد؛ زيرا دادن اين قدرت به كسانى كه به دروغ ادعاى رسالت
مىكنند، موجب گمراهى مردم مىشود و مخالف با هدفى است كه پيامبران آسمانى براى آن
مبعوث شدهاند و هرگز خدا چنين كارى را انجام نمىدهد و اسباب گمراهى بندگان خود را
فراهم نمىسازد و البته مردم در برابر معجزه پيامبران سه دستهاند:
1. گروهى با واقعبينى و حقيقتجويى خاصى، به قدرتنمايى پيامبران مىنگرند و با
ديدن گواههاى استوار، به آورنده آن ايمان آورده و در پرتو عشق به حقيقت و آشنايى
به واقعيت و اهميت معجزه، در برابر آن سر تسليم فرود آورده و به تصديق و ايمان بر
مىخيزند.
نخستين گروهى كه به حضرت موسى ايمان آوردند و با ديدن قدرتنمايى خارقالعاده
موسى(ع) سر به سجده نهادند، همان ساحران دربار فرعون بودند. عامل مهمى كه آنان را
در برابر آن همه تهديدهاى فرعون به ايمان و تصديق واداشت، علاوه بر روح حقيقتجويى
آشنايى كامل و عميق آنان به معجزه بود؛ زيرا خود آنان اهل فن بودند و به خوبى
فهميدند كه حساب اين كار خارقالعاده از كارهاى خارقالعاده آنان جداست و سرچشمهاى
جز قدرت مطلقه خداوند ندارد.
2. گروهى هوسران كه همه چيز و همه مقدسات را بازيچه افكار كودكانه قرار داده و
از مشاهده معجزات هدفى جز سرگرمى و اتلاف وقت ندارند. چنين گروهى براى هوسرانى در
هر لحظه بدون مطالعه معجزه مىخواهند چه بسا به اصطلاح «گز نكرده پاره مىكنند».
معجزاتى مىخواهند كه ذاتاً محال و ممتنع مىباشد و يا به قيمت نابودى آنان تمام
مىشود؛ مثلا گروهى از مشركان از پيامبر درخواست نمودند كه كارهاى زير را انجام
دهد:
الف) در سرزمين مكه چشمهاى در آورد؛
ب) باغى از نخل و تاك داشته باشد و در ميان آن نهر آب جارى گردد؛
ج) سنگهاى آسمان را بر سر آنها فرو ريزد؛
د) خدا و فرشتگان را نشان دهد؛
ه') خانهاى از طلا داشته باشد؛
ز) به آسمان برود و در برابر ديدگان آنهاكتابى فرو آورد(1).
ناگفته پيداست برخى از درخواستهاى آنان محال و نامعقول و قسمتى موجب نابودى
آنان بوده و برخى ديگر مانند داشتن باغ و آب، معجزه محسوب نمىشد و از آنجا كه
درخواست كنندگان، هدف صحيحى از درخواست خود نداشته هرگز بر پيامبر لازم نبود به
درخواست آنان جامه عمل بپوشاند لذا در پاسخ آنان چنين گفت:
«...سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إلاَّ بَشَراً رَسُولاً؛(2)
منزه است خداى من. من بشرى پيام رسان بيش نيستم»(3).
3. كسانى كه سرشت آنان با عناد و لجاج و عداوت و دشمنى باحق و حقيقت، عجين
گرديده هر نوع آيت و نشانهاى ببينند، نه تنها ايمان نمىآورند، بلكه بر عناد و
مقاومت نابهجاى خود در برابر حق مىافزايند. قرآن درباره اين افراد به مناسبتهاى
گوناگونى سخن گفته است؛ مثلاً درباره گروه لجوج يهود چنين مىفرمايد:
«وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا
قِبْلَتَكَ...؛(4)
اگر براى اهل كتاب (مقصود در اين آيه يهود است) هر نوع معجزهاى بياورى، هرگز از
قبله تو پيروى نمىكنند».
آيه مورد بحث، روح عناد و لجاجت آنان را به رساترين و بليغترين جملهها ترسيم
نموده و مىفرمايد: هر گاه با قرآن، عظيمترين و بزرگترين كارها انجام گيرد؛ كارى
كه به تصديق همه افراد بشر از حدود توانايى انسان عادى بيرون است؛ مثلا كوهها از
جاى خود كنده شوند، زمين شكافته شود، مردگان به سخن در آيند و... باز اين گروه لجوج
و عنود، ايمان نياورده و بر مقاومت خود در برابر حق مىافزايند و بيمارى اين گروه
به حدى رسيده است كه با هيچ دارويى نمىتوان آن را معالجه نمود.
هر گاه پيامبر، ماه را هم، در برابر ديدگان آنان بشكافد، تازه مىگويند سحر و
جادوى هميشگى اوست!(5)
قرآن چهره دشمنى آنان را با حق و حقيقت، در آيه ديگرى كه از جهاتى شبيه آيه مورد
بحث ماست، ترسيم نموده و مىفرمايد:
«وَ لَو اَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوتى
وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّشَىْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا...؛(6)
هر گاه فرشتگان را بر آنان نازل كنيم و مردگان با آنان سخن بگويند هرگز ايمان
نمىآورند».
ايمان اجبارى بيهوده است
گاهى تصور مىشود چرا خداوند در روح و روان مردم جهان، كه قلوب همگى در قبضه
قدرت اوست، انقلابى پديد نمىآورد، تا همه مردم را از پليدى شرك پاك سازد و در صف
خدا پرستان قرار گيرند؛ ولى ناگفته پيداست انديشه مزبور بسيار خام و نابهجاست؛
زيرا هدف از ايمان، تكامل همه جانبه است و ايمانى مىتواند موجب تكامل گردد، كه
انسان آن را با آزادى به دست آورد و ايمان قهرى و غير اختيارى نمىتواند مايه تكامل
انسان شود، چنان كه ترك گناه در صورتى مىتواند مايه افتخار و نشانه خويشتن دارى
انسان گردد، كه انسان با داشتن همه نوع تمكن، آن را با آزادى ترك كند، ولى هرگاه
نفس سركشى از نداشتن وسيله، افسرده و خاموش گردد، افتخارى محسوب نمىشود، از اين
جهت قرآن به اين حقيقت در آيه مورد بحث اشاره نموده و مىفرمايد:
«بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعاً أَفَلَمْ يَايْئَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ
يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَميعاً؛
آيا افراد با ايمان نمىدانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم ايمان مىآورند؟ (ولى
هرگز چنين كارى انجام نمىدهد؛ زيرا نشانه كمال و عظمت روح انسان نيست)».
بانگ بيدار باش
يكى از فوايد آفات و بلاها اين است كه انسان را به حكم فطرت، به خداى يگانه كه
سرچشمه قدرت و حيات است و زوال و نيستى به آن را ه ندارد، متوجه مىسازد و ناخود
آگاه به او پناه برده، از او استمداد مىجويد و برعكس گاهى ثروت و غوطه ورى در
زندگى مادى موجب غفلت و بىخبرى گرديده و انسان را از توجه به خدا باز مىدارد. يك
حادثه نابه هنگام، به سان توقف غير عادى ماشين و قطار است، كه مسافران خفته و
بىخبر را بيدار مىكند.
قرآن مجيد در برخى از موارد، به اين نكته اشاره نموده آن جا كه مىفرمايد:
«وَ مَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِنْ نَبِىٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَها
بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ؛(7)
هيچ پيامبرى را به نقطهاى اعزام نكرديم مگر مردم آن جا را به فقر و شدت، دچار
نموديم تا زارى كنند (و بيدار گردند)».
براى همين هدف بود كه قوم فرعون را به خشكسالى و كمى ميوه دچار نمود تا متذكر
گردند؛ چنان كه مىفرمايد:
وَلَقَدْ اَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بَالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ
لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ»(8).
از اين رو در پايان آيه مورد بحث، ياد آور مىشود براى بيدار ساختن افكار خفته
قريش و عموم مشركان، آنها را به مصايب كوبنده دچار مىنماييم تا روزى كه وعده الهى،
كه همان پيروزى پيامبر بر شرك و كفر است، فرا رسد و بساط شرك از ميان آنها بر چيده
شود و به اين حقيقت در ذيل آيه چنين اشاره مىكند: «وَ لاَ يَزَالُ الَّذِينَ
كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِماصَنَعُوا قَارِعَةٌ أَو تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دَارِهِمْ
حَتَّى يَأْتِىَ وَعْدُاللَّه إِنَّ اللَّهَ لاَيُخْلِفُ الْمِيعَادَ».
شأن نزول آيه در مورد مشركان جزيرةالعرب است، ولى مناسب بحثهاى قرآن اين است كه
مفاد آن جنبه جهانى داشته باشد، و گويا مىخواهد چنين بفرمايد: ملل كافر، در هر
قرنى و هر زمانى گرفتار كيفر اعمال خود شده همواره با حوادث كوبندهاى از قبيل
جنگها و مصايب ديگر، كه در ديار و يا نزديك آنان رخ مىدهد، مواجه مىشوند تا
بيدار گردند.
مردم غرب در مدت كوتاهى با دو جنگ كوبنده، كه به قتل و كشتار و ويرانگرى عجيبى
انجاميد، روبه رو و آن چنان در هم كوبيده شدند كه قسمتى از آثار شوم جنگ، هنوز هم
مرمت نشده و خصومتها و اختلافها، حلّ و فصل نگشته است.
بنابر اين، مفاد آيه به زمان رسول خدا(ص) اختصاص نداشته؛(9)
و هدف از ذيل آيه، بشارت به پيروزى مطلق حق بر باطل است و مقصود از وعده الهى، همان
غلبه مؤمنان بر طبقه مخالف است، چنان كه مىفرمايد:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاؤهُمْ
بِالْبَيِّنَاتِ فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كَانَ حَقّاً
عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤمِنينَ؛(10)
پيامبرانى را پيش از تو، با دلايل و معجزات به سوى اقوام آنها فرستاديم، و از
افراد مجرم انتقام گرفتيم و بر ماست كه گروه با ايمان را كمك كنيم.
قرآن عالىترين جلوهگاه معارف عقلى
32. «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ
كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ؛
پيامبران پيش از تو نيز استهزا شدند، ما به كافران مهلت داديم، سپس آنان را به
كيفر اعمال خود رسانيديم (بنگر) چگونه است عذاب (خدا)».
33. «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا
لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى
الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا
مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ
هَادٍ؛
آيا آن كسى كه مراقب هر شخصى و از اعمال هر كسى مطلع و آگاه است (شايسته خدايى
است يا كسى كه چنين نيست)؟ براى خدا شريكانى قراردادهاند، بگو: از آنها (شريكان)
نام ببريد، يا اين كه از شريكانى براى خدا درروى زمين، خبر مىدهيد كه خدا از آنها
آگاهى ندارد، يا اين كه به اين سخن تظاهر مىكنيد (و اراده جدى نداريد) بلكه مكر و
نيرنگ كافران براى آنان زيبا جلوه نموده است و از راه حق باز ماندهاند. هر كس را
خدا گمراه كند براى او راهنمايى نيست».
به گواهى تمام تاريخ نويسان، فردى «امى» و درس نخوانده، قرآن را به جامعه بشرى
عرضه كرده است، ولى اين فرد درس نخوانده در كتاب خود، يك رشته معارف و حقايقى را
براى ما ارمغان آورده است كه از آغاز اسلام تاكنون، به افكار و عقول فلاسفه جهان
روشنى بخشيده و متفكران شرق و غرب را مجذوب خود ساخته است و تا روز رستاخيز اين
كتاب آسمانى، روشنىبخش عقول جهانيان و راهنماى متفكران بزرگ جهان خواهد بود، دوام
و پيوستگى بهره بردارى از قرآن خود يكى از دلايل اعجاز آن است.
براى نمونه و درك اين حقيقت، لازم است مضمون آيه 33 را مورد دقت قرار دهيم. قرآن
در اين آيه، ضمن جملههاى بسيار كوتاه به دو مسأله اساسى اشاره نموده است كه يكى از
آنها را در اين بخش بررسى نموده و ديگرى را در بخش آينده مورد بحث قرار خواهيم داد.
قرآن قبلاً در آيه 33 براى ابطال شرك و هر نوع دوگانهپرستى، برهان فلسفى
استوارى بيان داشت و به اصطلاح منطقىها همه جوانب و احتمالات مسأله را به صورت
«منفصله حقيقى» بررسى و بعداً به يكى از اساسىترين مسائل روانشناسى اشاره كرده و
علت زيبا جلوه كردن كارهاى زشت مشركان را به طرز جالبى، ياد آور شده است.
تشريح اين دو مسأله، كه يكى به صورت برهانى فلسفى است و ديگرى، از اصول مسلم
روانشناسى به شمار مىرود، نياز به بحث گستردهاى دارد و در هر حال خود، گواه محكم
و استوارى بر اعجاز و آسمانى بودن اين كتاب آسمانى است.
احاطه و تسلط خداوند بر هر موجودى
در قرآن براى باطل ساختن فكر دوگانهپرستى، كه در آن روز به صورت بيمارى واگيرى
سراسر جامعهها را فرا گرفته بود، دلايل متعددى وارد شده است. در اين آيه پس از
شناسايى خدا، با جمله «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ؛ آيا كسى كه از
اعمال همه افراد آگاه است» به اصل استدلالى كه شرك را به سه صورت و سه احتمال تصوير
مىنمايد اشاره نموده است؛ به عبارت ديگر پيش از ابطال دوگانهپرستى، نخست بايد
خداى خود را بشناسيم تا بعداً درباره شريك داشتن و نداشتن او سخن بگوييم: خدا از
نظر قرآن وجودى است «بىنهايت در بىنهايت» و از هر جهت كه فرض كنيم حدى ندارد؛
جايى نيست كه نباشد و زمانى نيست كه وجود نداشته باشد.
بنابراين چنين وجود نامحدودى بر همه چيز مسلط و از همه چيز آگاه است و از دانه
شنى كه در يكى از بيابانهاى سوزان جابه جا شود و يا برگى كه از درختان جنگلهاى
تاريك و وحشت زا بريزد و يا پديدهاى كه در دورافتادهترين كرات آسمانى پديد آيد و
از افعال و كردار هر شخصى، مطلع و آگاه است و علمى محيط و نافذ دارد. قرآن اين
حقيقت را با جمله «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ؛ آيا كسى كه مراقب
اعمال هر فردى است (براى خدايى شايسته است يا آنها كه به سان او نيستند)» بيان كرده
است.
ممكن است كه جمله «قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ» علاوه بر احاطه علمى، كه از آنِ
خدا بر موجودات است، اشاره به قيام و بستگى همه موجودات به ذات خداوند باشد؛ زيرا
همه اشيا به وجود او قائم بوده و از هر نظر به او بستگى كامل دارند و اگر يك لحظه،
ارتباط آنان با مقام ربوبى قطع گردد، همگى فانى و نابود مىشوند و از راه تشبيه
ناقص، بايد گفت موجودات جهان، به سان چراغهاى پرنورى هستند كه در كوچه و خيابان،
غوغايى از نور بر پا مىكنند ولى اين غوغا، از خود آنان نيست و همگى مربوط به
دستگاه مولد برق و به آن قائم است؛ اگر يك لحظه ارتباط آنان با مركز قطع گردد، نور
آنها نابود شده و تاريكى همه جا را فرا مىگيرد. آرى، نياز موجودات به خدا به مراتب
بالاتر از ارتباط رشتههاى برق به مركز آن است.
لازمه چنين قيام و بستگى به خدا، اين است كه تدبير موجودات با خدا باشد. اوست كه
انسان را از نقص به كمال سوق مىدهد و اعمال او را كه صورتى از حركت و سكون است، در
صحيفه اعمال ضبط نموده و سرانجام به پاداش و كيفر تبديل مىسازد.
ترسيمى كه قرآن از خدا و دركى كه اهل توحيد از او دارند؛ همين است. اكنون با اين
فرض مىتوان براى او شريك و انبازى تصور نمود؟به يقين نه. لابد خواهيد گفت: چرا؟
پاسخ چراى شما را جملههاى بعدى آيه، به روشنى بيان مىكند.
برهان فلسفى براى ابطال شرك
قرآن مجيد عالىترين برهان فلسفى را در جملهاى كوتاه، يعنى جمله «قُلْ
سَمُّوهُمْ أَمْتُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ
مِنَ الْقَولِ» به صورت يك دليل سه ضلعى بيان نموده است:
قرآن مجيد به پيامبر دستور مىدهد از مشركان بپرسد كه شركاى خدا چه كسانى هستند
و به عبارت ديگر، آنان بايد به يكى از اين سه سؤال پاسخ دهند:
1. «سَمُّوهُمْ؛ از آنها نام ببريد و آنها را توصيف كنيد». آنان در مقام تعيين،
ناچارند از «هبل» و «لات» و «عزى» و يا يكى از اجرام آسمانى، كه همگى فاقد درك و
شعور، قدرت و توانايى و حيات و زندگى هستند، نام ببرند. ناگفته پيداست چنين موجودات
ناقص و عاجزى نمىتوانند شريك خدايى باشند كه واجد همه نوع كمال است. خداوند «حى» و
«عليم» و «قادر» و «خالق» و «مدبر» كجا و يك مشت سنگ و چوب خشك و بىروح ناتوان
كجا!
2. «أَم تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ»؛ يا اين كه براى
خداوند از شركايى در روى زمين خبر مىدهيد كه او از آنها خبر ندارد». يعنى هرگاه
شركاى خداوند، «لات» و «هبل» نيست، بلكه موجودات ديگرى در روى زمين است، قطعاً
خداوند به حكم اين كه بر همه چيز محيط و از همه جا آگاه است، بايد از آنها اطلاع
داشته باشد، در صورتى كه او از چنين شركايى خبر ندارد؛ به عبارت ديگر، هرگاه براى
جهان آفرينش مدبر ديگرى چون خداوند باشد، بايد شريك از تدبير و همكارى شريك خود
آگاه گردد، در صورتى كه چنين نيست و او به حكم «قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ» بر همه
موجودات، محيط و به تنهايى مدبر است و در تدبير خود، به چيزى نياز ندارد.
قرآن مجيد، اين قسمت از برهان ابطال شرك را در جاى ديگر نيز يادآور شده
مىفرمايد: «قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِى السَّمواتِ وَ لَا
فِى الْأَرْضِ...»(11)
(با شرك و دو گانه پرستى خود، خدا را از وجود شريكى خبر مىدهيد كه او از وجود چنين
شريكى براى خود در آسمان و زمين خبر ندارد).
3. «أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ». (يا اين كه موضوع شريك داشتن خدا يك نوع
تظاهر به شيوه نياكان و پيروى از روش آنهاست و هرگز از صميم دل، آن را باور
نداريد).
چنان كه در جاى ديگر نيز چنين فرموده است:
«إِنْ هِىَ إِلّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ...؛(12)
اين بتها يك مشت نامهاى (بىمسمايى) هستند كه شما و نياكان شما اين نامها را
روى آنها نهادهايد».
خلاصه برهان اين كه، هر گاه شركاى خداوند همانها هستند كه نام مىبريد، آنها بر
اثر نقص و نياز بىپايان و نداشتن كوچكترين كمال، شايستگى شريكشدن خدا را ندارند.
و اگر براى خدا شركايى در زمين جز آنهاست، خداوند از چنين شركايى خبر ندارد. و اگر
هيچ كدام نيست، ناچار شريك بودن آنها، يك نوع اسمگذارى بىواقعيتى است كه از
نياكان به شما رسيده است.
مؤلف تفسير بزرگ كشاف درباره عظمت اين قسمت از آيه چنين مىگويد: عمق اين
استدلال و روش اعجابانگيز آن، با صداى بلند و رسا مىگويد كه اين آيه و امثال
آنها، سخن بشر نيست و سخن خداست(13).
فريب وجدان
33. «...بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ
السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِاللَّهُ فَمَا لَهُ مِن هَادٍ؛
مكر و نيرنگ افراد كافر، براى آنان زيبا جلوه نموده و از راه (حق) باز ماندهاند
و هركس را خدا گمراه كند راهنمايى ندارد».
34. «لَهُمْ عَذابٌ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ
ما لَهُمْ مِنَاللَّهِ مِنْ واقٍ؛
براى آنان در زندگى اين جهان عذاب است و عذاب سراى ديگر سختتر است و كسى آنها
را از عذاب خداوند نگاه نمىدارد».
35. «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ المُتَّقُونَ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا
الأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَ ظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ
عُقبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ؛
وصف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده است (اين است كه) از زير (درختان
آنها) جوىها جارى است، ميوه و سايه آن جاويدانى است اين است سرانجام كسانى كه
پرهيزكارى نمودند و سرانجام كافران آتش دوزخ است».
در درون و اعماق روان انسان، دادرس دانا و بيدارى به نام «وجدان» وجود دارد كه
زشت و زيباى اعمال و كردار انسان را درك مىكند و در محكمه ويژه خود، ستمگران و
بيدادگران را محكوم نموده و آنان را مذمت مىنمايد؛ چه بسا ديده مىشود جنايتكاران
پس از انجام دادن جنايت نوعى ناراحتى باطنى، در خود احساس مىكنند. اين ناراحتى و
ندامت همان فشار و شلاق وجدان است كه، بىاختيار از داخل بر جان آنان نواخته
مىشود. گاهى فشار روحى و درك زشتى، در پرتو وجدان، به جايى مىرسد كه افراد گناه
كار به خودكشى دست مىزنند و يا خود را به دادگاهها معرفى مىكنند تا از فشار و
ضربات وجدان آسوده گردند و گاهى ديوانه مىشوند.
ولى تأثير قدرت وجدان محدود است؛ گاهى تكرار جنايت، قيافه عمل را دگرگون مىكند
و ديده وجدان را از كار مىاندازد و در برابر بزرگترين جنايات، خونسردى خود را
حفظ مىكند.
جباران جهان، مانند حجاج و چنگيز و ناپلئون كه، از دم شمشير آنها خونمىچكيد،
از قتل و اعدام صدها نفر باك و هراسى نداشتند؛ زيرا جنايت، براثر تكرار، زشتى خود
را از دست مىدهد و رنگ عملى عادى بهخودمىگيرد و احياناً كارهاى زشت، لباس زيبا
مىپوشند.
گاهى اهدافمادى و علاقه به يك هدف پست، ديده وجدان را كور كرده و هر گونه
عملزشتى كه كمك به هدف مىنمايد، از ديده وجدان نابينا، ضرورى و مطابققانون عدل و
انصاف شمرده مىشود. امروز دو ابرقدرت شرق و غرب دو راه متناقض مىروند و در اين
راه جنگها را دامن مىزنند؛ كشتارها و سيلابهاى خون راه مىاندازند و هركدام عمل
خود را با وجدان خود توجيه مىكنند و از كشتن هزاران انسان بىپناه پروايى ندارند؛
زيرا علاقه به حفظ هدفهاى مادى، كشنده وجدان و كوركننده ديده بصيرت است. عوامل
نابيناكننده وجدان منحصر به آن چه گفته شد نيست، بلكه عوامل ديگرى مىتواند وجدان
انسان را فريب دهد. قرآن درباره فريب خوردن وجدان و زيبا جلوه نمودن بسيارى از
اعمال زشت، علاوه بر آيه مورد بحث (آيه 33) در آيات ديگرى نيز بحث نموده آن جا كه
چنين مىفرمايد:
«أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ
مَنْ يَشَآءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشَآءُ فَلاتَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ
إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ؛(14)
آيا كسى كه عمل زشت او براى او زيبا جلوه مىنمايد و آن را كردار زيبا
مىپندارد، (مانند مرد مؤمنِ حقيقتبين و نيكوكار) است؟ خداوند هر كسى را بخواهد
گمراه و هر كسى را بخواهد هدايت مىكند. (براى اعراض آنان از راه حق) حسرت مخور،
خداوند از اعمال آنها آگاه است».
خدا نكند روزى قاضى محكمه وجدان، از كار بيفتد كه ديگر پليدترين اعمال، رنگ
ضرورت اجتماعى به خود مىگيرد: وقتى از ترومن پرسيدند كه، آيا وجدان شما از اين كه
دو شهر بزرگ ژاپن را با بمبهاى اتمى بمباران كرديد و نفوس بىشمارى از بيماران و
كودكان و پيران و... را به صورت توده خاكستر درآورديد ناراحت شد يا نه؟ وى در جواب
گفت: نه! چرا؟ زيرا اين كار ضرورتى اجتماعى بود كه اگر اين كار صورت نمىگرفت جنگ
ادامه پيدا مىكرد و بيش از اين تلفات مىداد و... .
دقت كنيد چگونه وجدان خود را فريب و به وحشيانهترين عمل، رنگ ضرورت اجتماعى
مىدهد.
مشركان، ايمان و اعتقاد به خدا و حكومت پيامبران را مخالف مرام و اهداف مادى
مىدانستند و علاقه آنان به هوسهاى سركش و شهوترانىهاى بىقيد و شرط پردهاى در
برابر بصيرت آنها به وجود آورده بود كه پرستش بت و جلوگيرى از انتشار آيين اسلام و
دهها عمل ناشايست در نظر آنها، عملى صددرصد انسانى و مطابق قانون عدل و انصاف و
اصول اجتماعى جلوه كرده بود. آنان در حقيقت، در باطن مىخواستند براى رسيدن به
اهداف زودگذر دنيوى از زير بار تكاليف شانه خالى كنند. لذا در آيه مورد بحث
مىفرمايد: «بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صَدُّوا عَنِ
السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ».
در بحثهاى پيش ياد آور شديم كه هدايت و يا گمراه ساختن خدا بىملاك نيست و تا
در انسان يك نوع آمادگى قبلى نباشد، از هدايت الهى بهرهمند نمىشود و چنين آياتى
هرگز دليل بر جبر و سلب اختيار از انسان نيست.
هدايت و ضلالت الهى نتيجه اعمال و عكسالعمل صفات درونى و اعمال ظاهر ماست و تا
انسان فكر خود را در مسير هدايت و كشف حق قرار ندهد، از وسايل هدايت (انبيا و
كتابهاى آسمانى) بهرهاى نخواهد برد و اضلال خداوند چيزى جز اين نيست.
در آيه 34 سه نوع كيفر براى افراد كافر تعيين شده است:
1. گرفتارى در دنيا؛
2. عذاب اخروى؛
3. محروميت از شفاعت در روز واپسين.
منظور از عذاب دنيوى همان بلاهايى است كه دامنگير آنان مىگردد و نتيجه مستقيم
كفر و بىايمانى آنهاست و عذاب اخروى همان كيفر الهى است و محروميت از شفاعت، نتيجه
نبودن حامى در روز رستاخيز است؛ زيرا شفاعت شرايطى دارد و ايمان و اسلام، از شرايط
قطعى آن است.
آيه 35 نتيجه بحث مفصلى را كه از چندين آيه پيش، در مورد حق و باطل آغاز شده،
متذكر مىشود و سرانجامِ هر دو گروه را از نظر پاداش و كيفر، كه يكى بهشت جاودان و
ديگرى جهنم سوزان است، تشريح مىكند.
پىنوشتها:
1. اسراء (17) آيات 93-90.
2. اسراء (17) آيه 93 .
3. در تفسير آيه هفتم اين سوره، در مورد اين گروه به گستردگى سخن گفتيم .
4. بقره (2) آيه 145.
5. قمر (54)، آيه 2 و 3.
6. انعام (6) آيه 111.
7. اعراف (7) آيه 94 .
8. اعراف (7) آيه 20.
9. هر گاه مفاد آيه را وسيع بدانيم و به آن رنگ جهانى بدهيم در اين صورت مىتوان
گفت اين آيه در مكه نازل شده است و هرگز لزومى ندارد كه آن را مدنى بدانيم و از اين
راه، گفتار برخى از مفسران، كه همه آيات اين سوره، جز آخرين آيه آن را مكى
مىدانند، مىتوان تصحيح نمود.
10. روم (30) آيه 47.
11. يونس (10) آيه 18.
12. نجم (53) آيه 23.
13. كشاف، ج 2، ص 168.
14. فاطر (35) آيه 8.