نشانههاى حق و باطل
17. «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَآءً فَسَالَتْ أَودِيَةٌ بِقَدَرِها
فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياًوَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ
ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ
الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَ أَمَّا مَا
يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ
الْأَمْثَالَ؛(1)
خداوند آبى از آسمان نازل نمود و آب در درهها و نهرها به اندازه وسعت و گنجايش
آنها جارى گرديد (رودهاى كوچك به هم پيوست و سيلى را تشكيل داد). سيل كفهاى
بالاروندهاى را با خود حمل نمود؛ (اين نه تنها سيل است كه كفهايى را با خود حمل
مىكند) بلكه در روى فلزاتى كه براى زينت و يا ابزار زندگى بر اثر فشار آتش ذوب
مىشوند، كفهايى ظاهر مىگردد. خداوند اينچنين حق و باطل را ترسيم مىكند (و
اندازه ثبات و پايدارى حق و باطل را مجسم مىسازد) اما كفها از بين مىروند، ولى
آنچه براى مردم سود دارد (مانند خود آب و فلزات) در زمين باقى مىماند. خداوند
اينچنين مثلها را مىزند (و مقام حق و باطل را روشن مىنمايد)».
يكى از امتيازات برجسته قرآن اين است كه عالىترين و عميقترين معانى را با
جملههايى ظريف و زيبا بيان مىكند؛ اين كتاب آسمانى، تنها در بند ظرافت و زيبايى
الفاظ و جملهها نيست تا فكر سخنپردازى و آرايش الفاظ و جمله بندىها، آن را از
طرح معانى عميق و بزرگ فلسفى و اجتماعى باز دارد، همانطور كه عظمت معنا و بيان
ريزه كارىهاى آن، اين كتاب آسمانى را از به كار بردن الفاظ جالب و زيبا و موزون و
آهنگ دار، باز نداشته است.
در ميان نويسندگان و سرايندگان، كمتر كسى مىتواند هر دو جنبه را مراعات كند
وسخن او هر دو امتياز را داشته باشد. قرآن به تصديق استادان فن و پايه گذاران علم
فصاحت و بلاغت كاملاً از زيبايى ظاهر و عمق معنا برخوردار است و حكيم و سخن ساز
جامعه عرب وليد بن مغيره پس از شنيدن قسمتى از آيات قرآن به اين حقيقت اعتراف كرد و
گفت (بقول برخى از دانشمندان بزرگ، اين سخن تقريظى است كه از طرف دشمنان درباره
قرآن گفته شده است): «قرآن از ظاهرى زيبا و دلارا و حقايقى عميق وريشهدار،
برخوردار است».
خود پيامبر اسلام اين حقيقت را با عبارت روشنترى بيان كرده است آن جا كه
مىفرمايد:
«ظاهره أنيق و باطنه عميق لاتحصى عجائبه؛(2)
ظاهر آن زيبا و معانى آن عميق است. شگفتىهاى آن به پايان نمىرسد».
آيه مورد بحث، گواه زنده گفتار ماست. در اين آيه منظرهاى از مبارزه حق و باطل
با طرح مثالى جالب ترسيم شده است و در آن يك سلسله حقايق فلسفى و اجتماعى و نكات
شايان توجه، نهفته است كه به قسمتى از آن اشاره مىكنيم:
در اين آيه، حق به آبهايى كه در زمين مىماند و يا فلزاتى كه مردم از آنها
استفاده مىكنند و باطل به كفهاى روى سيلابها و يا روى فلزات مذاب، تشبيه شده
است. اكنون به نكات اين تشبيه توجه كنيم:
معناى تحت اللفظى حق و باطل و ملاك هر دو چيست؟
«حق» در لغت به معناى ثابت و استوار و پاى برجاست و «باطل» در نقطه مقابل آن
قرار دارد.
هر فكر و انديشه و طرح علمى و فلسفى و اخلاقى كه با خارج از انديشه وفق دهد و از
يك واقعيت خارج از محيط فكر حكايت كند، طبعاً چنين انديشهاى حق و استوار خواهد
بود؛ چون اين فكر از واقعيت ثابت و استوار حكايت مىكند، از اين نظر بر اثر حقانيت
و ثبات واقعيت خود، فكر نيز ثابت و پاى بر جا خواهد بود؛ ولى هر نوع انديشه و طرحى
كه به واقعيتى منهاى محيط انديشه متكى نباشد بر اثر نداشتن تكيهگاهى ثابت و
استوار، خود به خود باطل و پوچ و غير پايدار خواهدبود.
اگر قواعد رياضى و اصول هندسى و بسيارى از علوم طبيعى حق و پايدارند روى ملاكى
است كه گفته شد؛ زيرا همگى با واقعيت خارج از محيط انديشه وفق مىدهند و داراى
واقعيتى ثابت و پايدارند و بر اثر پايدارى آن، خود اصول نيز رنگ ابديت و قيافه
جاودانى به خود گرفتهاند، ولى بر عكس سلسله نظرياتى كه بر مشتى تخيلات و اوهام
استوار باشند، با يك چشم زدن پوچ و نابود مىشوند.
اين نه تنها انديشههاى علمى و فلسفى است كه به دو جناح مختلف تقسيم مىشوند،
بلكه دعوتهاى اجتماعى و مكتبهاى سياسى و اخلاقى نيز از اين تقسيم بر كنار نيستند؛
هر نوع دعوت اصلاحى و قوانين اجتماعى و اخلاقى كه بر اساس فطرت انسانى و اصول عدل و
انصاف و رعايت حقوق بشرى استوار باشد، طبعا حق و پايدار بوده و قيافه ابدى به خود
خواهد گرفت و مبارزه با آن به سان شنا بر خلاف مسير آب خواهد بود و شخص مبارز پس از
اندكى، خسته و ناتوان شده و مانند شناگر مزبور كه پس از مدتى خود را در مسير طبيعى
جريان آب قرار مىدهد اين شخص نيز سر انجام مجبور مىشود از اصول فطرت انسانى و
قوانين عدل و انصاف پيروى نمايد.
برخى از احزاب سياسى كه داراى منويات ناسالم و غير صحيح هستند، براى جلب افكار
عمومى مىكوشند اهداف و منويات خود را در قالب اصول انسانى و درخواستهاى فطرى جلوه
دهند از اين رو، از يك سلسله ماسكها و نقابها استفاده مىكنند؛ ولى پس از مدتى
ماسك كنار رفته و خود حزب با تمام منويات و اهداف خود، به دست فراموشى سپرده
مىشود.
قرآن براى ترسيم اين حقيقت، كه ثبات و پايدارى از آثار حق و بىثباتى و فرو كش
كردن از علايم باطل است، حق را به سان آب و فلز مصفايى مىداند كه در مسير خود در
روى زمين باقى مىماند و پس از اندكى به صورت چشمه و چاه ظاهر مىگردد و يا به صورت
ابزار و آلات زندگى، در دست مردم مورد استفاده قرار مىگيرد؛ ولى باطل به سان
كفهاى روى آب و يا فلزات ذوب شده است كه هيچ ثباتى ندارد و پس از لحظاتى خاموش
مىشود(3).
در اين جا از پايدارى و ناپايدارى حق و باطل سخن گفته شد و هدف از تشبيه پايدارى
حق و ناپايدارى باطل است.
طرفداران باطل به سان خود آن، ظاهرى فريبنده و توخالى دارند و در عين حال به سان
كفهاى روى آب و يا روى فلزات ذوب شده، خود خواه و بلند پرواز هستند؛ ولى طرفداران
حق مانند خود آن، از هر نوع فريبندگى و تظاهرات توخالى، دور هستند و همواره متواضع
بوده و از كبر و بلندپروازى پيراستهاند.
قرآن براى اشاره به اين نكته، «زبد» يعنى «كف» را با لفظ «رابياً» به معناى بالا
رونده، شرح داده است.
حق و باطل را با اين نشانهها بشناسيد
در ميان تمام اقوام و ملل جهان ضرب المثلهايى وجود دارد كه گويندگان و
نويسندگان در روشن كردن مقاصد و آرمانهاى خود، به آنها استشهاد مىجويند. از آن جا
كه نوع مثلهاى رايج، از واقعيتى مسلم و آزمايش شده حكايت مىكنند و در شنونده
تأثير خاصى از خود به يادگار مىگذارند و به سخن گوينده رنگ دليل و برهان مىبخشند،
چه بسا يك مثل كوتاه، در روح و روان جوان، شور و انقلابى پديد مىآورد او را متوجه
سرانجام شوم عمل خود مىسازد كه دليل و برهان نمىتواند آن كار را انجام دهد؛ مثلاً
براى جوان بيكار و بىعارى كه عمر خود را با بطالت و ولگردى مىگذراند وقتى اين شعر
معروف خوانده شود:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر:
كاى نور چشم من به جز از كشته ندروى
(4)
بىاختيار در خود احساس شرمندگى كرده و جرقه اميدوار كنندهاى در محيط فكر او
روشن مىگردد.
هنگامى كه به افراد ستمگر و مردم آزار كه از نتيجه اعمال خويش غافلند گفته
مىشود: «كماتدين تدان؛ مطابق كردار خود پاداش مىگيرى» و يا شعر مولوى:
اين جهان كوه است و فعل ماندا
باز گردد اين نداها را صدا
كه مفاد آن با مضمون آن مثل، يكى است، خوانده شود چه بسا آثار عميقى از خود در
دل و روان او مىگذارد.
ملل مسلمان جهان كه از چهارده قرن پيش با كلام الهى و سخنان پيامبر اكرم و
خاندان گرامى آشنا شدهاند؛ قسمتى از آيات قرآن، آن چنان در ميان آنان رواج پيدا
كرده كه حكم امثال را پيدا كرده است؛ مانند
«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بَالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ...؛(5)
آيا مردم را به نيكى دعوت مىكنيد و خود به آن عمل نمىكنيد؟»
«هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؛(6)
آيا پاداش نيكى جز نيكى چيز ديگرى هست؟».
اين نوع از آيات كه بر اثر دقت و بلندى معنا، حكم امثال را پيدا كردهاند بهترين
وسيله براى گويندگان و نويسندگان در جهت رساندن مقاصد اجتماعى و اخلاقىشان است.
برخى از دانشمندان كه درباره اين نوع از آيات دقت بيشترى نمودهاند از ميان آيات
قرآن، 245 آيه استخراج نمودهاند كه در ميان گويندگان و نويسندگان دانشمند، حكم مثل
را پيدا كرده است(7).
قرآن مجيد علاوه بر اين نوع آيات، خود مبتكر و پايه گذار يك رشته از امثال است(8)
كه هر كدام را بايد شاهكارى در جهان سخن و فن و بلاغت دانست. اين نوع امثال
مىتواند گروههاى غافل و منحرف را، كه بهطور اجمال در صدد اصلاح خود بر آمدهاند،
بيدار و متوجه سازد و خود قرآن هدف خويش را از طرح اين مثلها با جمله كوتاهى بيان
مىكند آن جا كه مىفرمايد:
«...وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(9)
اين مثلها را از آن جهت مىزنيم كه مردم درباره آنها به تفكر بپردازند».
روى اهميت فراوانى كه امثال قرآن داشت دانشمندان اسلام درباره توضيح اين امثال،
كتابها و رسالههايى نوشتند(10).
يكى از مثلهاى پر مغز و پرمعناى قرآن، مثلى است كه در آيه مورد بحث وارد شده
است. در اين آيه، ترسيمى دقيق و پر نكته از مبارزه حق و باطل و موقعيت و نتايج آن
دو به عمل آمده است. در اين مثل، حق به آب و فلزات تشبيه شده و باطل به سان كف روى
آب و يا فلزات ذوب شده تلقى گرديده است.
در قسمت پيش در برخى از نكات بليغ اين مثل گفتگو نموديم هم اكنون به بيان نكات
ديگر مىپردازيم:
1. گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ايمان به خدا و كفر به او درمىآيد در
اين صورت، تشبيه حق (ايمان) به آب، تجلى خاصى پيدا مىكند؛ زيرا همانطور كه آب،
مايه حيات بلكه آغاز حيات جانداران و گياهان است و قرآن مجيد درباره آن مىگويد:
«...وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شىْءٍ حَىٍّ...؛(11)
هر موجود زندهاى را از آب آفريديم» همچنين ايمان به خدا و روز رستاخيز مايه حيات
اجتماعى مىباشد و در پرتو ايمان به خدا، عدل اجتماعى كه در حقيقت مايه زندگى
اجتماعى است زنده مىگردد و عواطف انسانى و احساسات پاك بشرى، تجلى خاصى پيدا
مىكنند، در صورتى كه ملت فاقد ايمان، هيچ انگيزهاى براى مراعات حقوق افتادگان و
اجراى عدالت اجتماعى ندارد و همواره در لب پرتگاه فاصله طبقانى قرار گرفته و با
جنگهاى كوچك و بزرگ دست به گريبان است.
روزى آقاى فرويد، روانكاو معروف تصور مىكرد روزگار دين سپرى گرديده و نظامات
مدنى و تربيتهاى اجتماعى، جاىگزين دين شده است، ولى تلفات وحشت آور جنگ اول
جهانى، كه آمار تلفات از ده ميليون تجاوز كرد، او را مجبور كرد كه فرضيه خود را پس
بگيرد و جنگ دوم جهانى روشن ساخت كه اروپاى ماشينى فاقد حيات انسانى است و هنوز به
صورت درندگان باقى است.
اگر ايمان به فلزات تشبيه شده است، آن نيز براى اين است كه برخى از آنها مايه
حيات انسان است و قرآن درباره يكى از آنها چنين مىفرمايد:
«...وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيه بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ؛(12)
آهن را آفريديم در آن قدرت عظيم و سودهايى براى مردم است».
اگر اين فلز از بين برود زندگى انسان دچار اختلال مىگردد.
2. كفهاى روى سيل يا فلزات ذوب شده به سان حجابى است كه تا مدتى چهره آب و فلز
مىگيرد، ولى طولى نمىكشد كه تمام كفها نابود شده وسيماى شفاف آب، چشمها را خيره
مىسازد؛ همچنين چهره حقيقت گاهى با نقاب باطل پوشيده مىشود؛ اما سر انجام نقاب
باطل بر كنار رفته، سيماى حق با درخشندگى خاصى خودنمايى مىكند.
گاهى افكار شيطانى و آراى باطل تا مدتى آفتاب حق را به سان ابرهاى تيره بهار
مىپوشانند، ولى اين پرده پوشى هميشگى نيست و قرآن اين حقيقت را به زبان ديگر نيز
بيان كرده است آن جا كه مىفرمايد:
«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُإِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً؛(13)
بگو حق آمد و باطل نابود گرديد و باطل از ميان رفتنى است».
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«وَ يَمْحُ اللَّهُ البَاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ...؛(14)
خداوند باطل را نابود مىسازد و حق را با سخنان خود پايدار مىدارد».
3. باطل خاصيت و فايدهاى ندارد؛ ولى حق، منبع انواع بركات است؛ از كفهاى
روىآب گلى رشد نمىكند و درختى سبز، و تشنهاى سيراب نمىشود، ولى آب سرچشمه
هزاران جلوه حيات و زندگى در جانداران و گياهان است.
4. همانطور كه باران از آسمان مىبارد و هر نقطهاى به اندازه لياقت و شايستگى
خود از آن بهرهمند مىگردد و به اصطلاح «در باغ لاله رويد و در شورهزار خس» و به
علاوه ظرفيت درهها و نهرها و مسيلها هم يكسان نيست و هر يك به اندازه گنجايش خود
آب بر مىدارد؛ همچنين روح و روان افراد بشر از نظر گنجايش يكسان نيست و هر كدام
به اندازه شايستگى خود، از معارف و تعاليم آسمانى بهره مىگيرند؛ به عبارت ديگر
قلوب و ارواح از نظر گنجايش با هم اختلاف دارند، برخى به اندازه يك سبو و گاهى به
اندازه يك دريا، و هر كدام به نسبت گنجايش خود، از تعاليم آسمانى بهرهمند
مىگردند. قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ «بقدرها» را آورده است.
اختلاف در مسأله آفرينش به قدرى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده مىفرمايد:
«وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً؛(15)
شماها را مختلف آفريده است».
پيامبر اكرم استعداد و شايستگى افراد را به معادن زير زمينى تشبيه كرده كه برخى
طلا و برخى ديگر نقره است: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة».(16)
اميرمؤمنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:
«إن هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها؛(17)
قلوب و ارواح مردم ظرفهايى هستند و بهترين آنها، روحى است كه وسيعتر باشد».
خلاصه هر فردى به اندازه شايستگى خود از نعمتهاى معنوى و مادى بهره مىگيرد.
5. رمز بقا و پيروزى در صحنههاى مبارزه اين است كه وجود انسان براى مردم مفيد و
سودمند باشد و خداوند براى تفهيم اين مطلب چنين فرموده است:
«وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ؛
آنچه به حال مردم مفيد است در زمين باقى مىماند».
6. باطل به شكلهاى گوناگون و چهرههاى مختلفى در صحنههاى متعددى خود نمايى
مىكند، همانطور كه كف هم بر روى آبها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشكار مىگردد
چنان كه مىفرمايد: «وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ». كف نه تنها بر
روى آبها، بلكه بر روى فلزات ذوب شده نيز ظاهر مىگردد.
7. فروغ ناپايدار باطل، از فروغ پايدار و پيوسته حق است و باطل در خودنمايى موقت
خود مديون حق مىباشد و تا از حيثيت حق بهره نگيرد، نمىتواند خود را به جاى حق به
ديگران بقبولاند. كفهاى باطل از موقعيت آب استفاده مىكنند و خود را نشان مىدهند
و اگر آبى در كار نبود كف را ياراى خود نمايى نبود. قرآن براى افهام اين نكته، جمله
«فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً» را آورده است.
8. باطل همواره از محيطهاى آشفته و پرهرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان
مىدهد و در محيط آرام و بىصدا، نمىتواند خود را بنماياند. هم چنان كه كف، موقعى
ظاهر مىشود كه سيلاب از سراشيبى تند كوهها با هيجان و شور به پايين بريزد؛ اما
وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسيد و شور و هيجان سپرى شد، به تدريج به
خاموشى مىگرايد.(18)
نشانههاى صاحبان خرد (1)
18. «لِلَّذِيْنَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِيْنَ لَمْ
يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوأَنَّ لَهُم مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ
لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ
بِئْسَ الْمِهَادُ؛
براى كسانى كه (دعوت) پروردگار خود را اجابت نمودهاند، (پاداشهاى) نيكوست،
كسانى كه دعوت او را اجابت ننمودهاند (و دستورهاى او را به مورد اجرا نگذاشتهاند)
هر گاه آن چه در روى زمين است مال آنها باشد و آن را با يك برابر ديگر براى نجات
خويش بدهند (سودى نخواهد داشت). براى آنان حساب بدى در پيش است و جايگاه آنها دوزخ
است و چه جايگاه بدى است».
19. «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ
هُوَ أَعْمى إِنَّمَا يَتَذَّكَّرُ أُولُواالْأَلْبَابِ؛
آيا آن كسى كه مىداند آن چه از پروردگارت بر تو نازل گرديده است، حق است با آن
كس كه كور و نابيناست (و حق را از باطل تميز نمىدهد) يكسان است؟ تنها خردمندان از
اين سخن پند مىگيرند».
20. «الَّذِيْنَ يُوفُونَ بِعَهْدِاللَّهِ وَ لايَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ؛
خردمندان كسانى هستند كه به پيمان الهى وفا مىكنند و پيمان خود را نمىشكنند».
مقدمه
نيمى از شخصيت انسان را، عقل و خرد تشكيل مىدهد و نيم ديگر را عواطف و احساسات؛
ولى بزرگترين مايه امتياز انسان همان عقل و ادراك انسانى است كه به خود او اختصاص
دارد، در صورتى كه بسيارى از عواطف و احساسات او را، جانداران ديگر نيز دارند.
عقل چراغ پر فروغ زندگى است كه انسان در پرتو آن، راه را از چاه و حق را از باطل
و حقيقت را از مجاز تميز مىدهد. براى خرد و شخص خردمند نشانههاى زيادى وجود دارد
و در قرآن مجيد در موارد مختلفى بر آن نشانهها، اشارات و تصريحاتى شده است.
در آيه دوم از آيات مورد بحث، متذكر گرديده كه افراد عاقل و خردمند، در پرتو
راهنمايى عقل و خرد و در سايه ژرف نگرى و حقبينى، كه از خصايص اين يگانه امتياز
انسان (عقل) است، به حقانيت قرآن پى برده و تصديق مىكند كه اين قرآن (با اين عظمت
و اعجاب و با داشتن اين همه امتيازات بىشمار و عجز تمام بشر در مقابله با آن) از
طرف خداوند نازل گرديده است و آيين محمّد آيين الهى و گفتار و دستورهاى او،
فرمانهاى آسمانى است.
روى اين مناسبت از آيه 20 - 22 درباره نشانههاى افراد عاقل سخن گفته و بهطور
خلاصه امور زير را از آنِ خردمندان دانسته است:
1. به پيمان عمل مىكنند؛
2. پيوندهاى خويشاوندى را محترم مىشمارند (صله رحم)؛
3. از مخالفت با خدا مىپرهيزند و از عذاب او مىترسند؛
4. از سختى عذاب اخروى سخت بيمنا كند؛
5. در راه خداوند صابر و بردبارند؛
6. بزرگترين فريضه دينى (نماز) را به پاى مىدارند؛
7. قسمتى از ثروت خود را در آشكار و پنهان انفاق مىنمايند؛
8. گناهان خود را با انجام كارهاى نيك جبران مىكنند.
اكنون درباره نخستين نشانه از نشانههاى هشتگانه به اختصار سخن مىگوييم:
الف) وفا به پيمان: عمل به پيمان و انجام دادن هر نوع مسؤوليتى كه انسان به عهده
مىگيرد، يكى از وظايف خطير انسان است و احترام به پيمان يكى از سرمايههاى فطرى
بشرى به شمار مىرود، كه هر فردى لزوم عمل به آن را از راه فطرت در ك مىكند و در
سايه تربيتهاى دينى و اجتماعى اين سرمايه فطرى، شكفتهتر و بهطور صحيح رهبرى
مىشود.
كودك از طريق وحىِ فطرت و الهامِ نهاد، عمل به پيمان را امرى لازم تلقى مىكند و
پدر پيمان شكن را، كه به وعدههاى خود جامه عمل نمىپوشاند، از صميم دل ملامت
مىكند و درك فطرى خود را به صورت اعتراض، كه چرا «چيز مورد علاقه او را نخريده
است» ابراز مىدارد.
وفا به عهد، نشانه فضيلت و شرافت انسانى است چنان كه نقض عهد و پيمانشكنى، دليل
بر بىشخصيتى و گواه فرصتطلبى و فريبكارى و حكومت روح ظاهرسازى بر انسان مىباشد.
نفاق و دو رويى كه يكى از رذايل اخلاقى به شمار مىرود، بزرگترين سبب براى
پيمان شكنى و ناديده گرفتن تعهدات است و در جامعه منحط، كه پايههاى اخلاق در آن به
سستى گراييده و كاخ اخلاق انسانى فرو مىريزد عهدشكنى و بىاعتنايى به قول و پيمان
رونق بسزايى پيدا مىكند.
از نظر محاسبات اجتماعى، بزرگترين عامل براى جلب اعتماد عمومى، اجراى كامل
پيمانها و تعهدات است و بهاى بىقيدى و بىاعتنايى به پيمان و تعهد، جز از دست
دادن اعتبار و حيثيت چيز ديگرى نيست. اى كاش كار در همين جا خاتمه مىيافت! در
صورتى كه چنين فردى، براى باز يافتن حيثيت و اعتبار خود و براى اين كه بر عيب بزرگ
اخلاقى خود پوششى بگذارد، سرانجام دچار پريشانگويى و تناقضبافى و دروغپردازى
مىگردد كه خود رذيلهاى است بزرگتر و آفتى است زيانبارتر.
لذا عمل به پيمان نه تنها نشانه ايمان است، بلكه بزرگترين گواه بر عقل اجتماعى
و درايت و كاردانى انسان مىباشد.
قرآن مجيد درباره احترام به پيمان، در سورههاى مختلفى سخن گفته و با لحن شديدى
دستور مىدهد كه به عهد و پيمان وفادار باشيم؛ زيرا در روز بازپسين از آن سؤال
خواهدشد چنان كه مىفرمايد:
«وَالَّذِيْنَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ؛(19)
افراد با ايمان كسانى هستند كه به امانات و پيمانهاى خود وفادارند».
نه تنها ما بايد به پيمانهايى كه با دوستان مىبنديم احترام بگذاريم، بلكه هر
گاه با دشمنى نيز پيمانى بستيم بايد به آن وفادار باشيم.
على(ع) در فرمانى كه براى مالك اشتر نوشته، درباره اهميت عمل به پيمان چنين
مىفرمايد:
«وإن عقدت بينك و بين عدوك عقدة أو البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك
بالأمانة...؛(20)
هر گاه با دشمن خود قراردادى بستى، يا به او امانى دادى، به قرارداد خود وفادار
باش، و به امانى كه دادهاى احترام بگذار».
در موضوع حكميت ابو موسى و عمرو عاص كه گروهى از ياران نادان بر آن حضرت تحميل
كردند و امام(ع) نيز بعد از اصرار آنان به آن تن داد و اندكى نگذشت كه ياران وى از
خواب سنگين جهل و نادانى بيدار شدند و فهميدند حكميت اين دو نفر مصلحت نبوده و
آنگاه با اصرار زياد از حضرتش خواستندپيمان خود را با معاويه در اين موضوع ناديده
بگيرد، حضرت با عصبانيت فرمود:
«ويحكم أبعد الرضا و العهد ترجع أوليس الله يقول: "و اوفوا بالعهد إن العهد كان
مسؤولا"؛
آيا پس از رضايت و بسته شدن پيمان، از خود و پيمان خود باز گردم مگر خداوند
نمىفرمايد: "به پيمانهاى خود وفادار باشيد"؟»
آيين مقدس اسلام به پيمان مسلمان آن قدر اهميت داده است كه پيمان يكى از آنها را
با فرد يا گروهى از دشمن، مانند پيمان همه، تلقى نموده است. اميرمؤمنان فرمود: «ذمة
المسلمين واحدة يسعى بها أدناهم».(21)
فضيل بن زيد با سربازان خود قلعهاى را به نام «سهرياج» محاصره كرد. آنان تصميم
داشتند يك روزه آن را فتح كنند. پس از چند ساعت زدو خورد، سربازان مسلمان براى
استراحت به لشكرگاه خود رفتند، تا پس از رفع خستگى دوباره براى پيكار آماده شوند.
يك سرباز مسلمان از صف سربازان عقب افتاد دشمنان از اين فرصت استفاده كردند با زبان
محلى با آن سرباز سخن گفتند و از او امان خواستند. سرباز اسلام درخواست آنان را
پذيرفت و امانى نوشت و به آنان تسليم كرد.
موقعىكه لشكراسلام آمادهجنگ شدند و بهطرف قلعه حركتكردند برخلاف انتظار
مشاهده نمودند كه دشمنان با اطمينانخاطر در قلعه را گشوده و به خارج قلعه
آمدهاند، اماننامه سرباز را روى دست گرفته و گفتند: اين امان شماست.
براى ارتش اسلام پذيرش امان يك نفر سرباز امر عادى بود ولى وقتى متوجه شدند كه
اين اماننامه به امضاى يك مسلمان مملوك است مردد ماندند كه آيا امان او مانند امان
يك مسلمان آزاد محترم و لازم الاجراست يا نه. ناچار موضوع را به مركز گزارش دادند.
خليفه وقت در جواب نوشت: «إن العبد المسلم من المسلمين ذمته كذمتكم، فلينفد أمانه».(22)
مقصود از پيمانهاى الهى چيست؟
برخى مىگويند مقصود از پيمانهاى الهى كه در آيه سوم وارد شده است آن دسته از
فضايل و رذايل اخلاقى است كه با قلم قضا بر صفحه روان ما نوشته شده و با روح و روان
ما درآميخته است و هر فردى از راه الهام فطرت، خوبى و بدى آنها را درك مىكند.
همانطور كه دادن چشم و گوش نوعى پيمانگيرى از انسان است كه در مواقع لزوم از
آن استفاده كند تا در قعر چاه و دره سقوط ننمايد؛ همچنين خداوند بزرگ با دادن اين
سرمايههاى فطرى از ما التزام گرفته است كه خود را با فضايل اخلاق بياراييم و از
رذايل و زشتىها دورى كنيم و اين كه در نهاد ماميل به فضايل و انزجار از بدىها را
نهاده است گويا از ما عهد و پيمان گرفته است كه از مسير فطرت دور نشويم.
اين نظر گرچه صحيح و پا برجاست؛ ولى هرگز دليلى ندارد آيه را فقط ناظر به اين
پيمانها بدانيم؛ بلكه هر نوع تعهدى و عهدى كه در آن نام خدا به ميان آيد و يا
براساس آيين خدا انجام گيرد، مشمول اين آيه است و در برخى از آيات، عمل به هر نوع
پيمانى كه در آن نام خدا به ميان آمده و يا بر اساس دستور خدا بسته شده است
«عهداللّه» گفته شده است، آنجا كه مىفرمايد:
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَ لَا تَنْقُضُواالْأَيْمَانَ
بَعْدَ تَوْكِيدِهَا...؛(23)
به پيمانهاى الهى وفادار باشيد و سوگندهاى خود را پس از تأكيد و ابرام نشكنيد».
سخن درباره ثمرات عمل به پيمان و عواملى كه اين فضيلت انسانى را پرورش مىدهد،
فراوان است، شايد همين اندازه بحث در توضيح آيه كافى باشد. اكنون به تفسير دومين
نشانه افراد عاقل، يعنى احترام به پيوندهاى خويشاوندى، مىپردازيم.
نشانههاى صاحبان خرد (2)
پيوندهايى كه بايد محترم شمرده شود
21. «وَالَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَونَ
رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ؛
(خردمندان) كسانى هستند كه پيوندهايى را كه خداوند به برقرارى آنها فرمان داده
است حفظ مىكنند و از خداى خود و سختى حساب مىترسند».
در اين آيه سه علامت ديگر انسانهاى عاقل بيان شده است كه عبارتند از:
ب) صله رحم؛
ج) ترس از عذاب پروردگار؛
د)ترس از عذاب آخرت.
يك فرد با ايمان پيوندى با خدا دارد كه از صميم دل به آن معتقد است و همه شؤون
خود را از مرگ و زندگى و... از آن او مىداند و پيوندى نيز با مردم دارد و در بين
آنان زندگى مىكند و از كمكها و همكارىهايشان بهره مىبرد و آنان بخشى از بار
زندگى او را به دوش مىكشند.
فرد عاقل و خردمند هر دو پيوند را محترم مىشمارد و به كليه پيوندها احترام
مىگذارد؛ زيرا گسستن پيوندهاى الهى جز يأس و نوميدى و آلودگى به گناه چيزى نيست.
زندگى مادى بدون تكيهگاهى معنوى، جز بدبختى نتيجهاى ندارد و پشت پا زدن به
پيوندهاى اجتماعى، در حالى كه يك نوع نمكنشناسى و ناجوانمردى است، خود موجب گسسته
شدن رابطه فرد با اجتماعى است كه بار زندگى او را به دوش گرفته و صميمانه به او
خدمت مىكند.
احترام به اين دو پيوند پيش از آن كه نشانه ايمان باشد يكى از نشانههاى افراد
عاقل و فهميده است كه از اين دو پيوند براى سعادت و خوشبختى خوداستفاده مىكنند.
اين آيه و همچنين آيات بعدى در صدد بازگويىنشانههاى افراد عاقل و خردمند است،
امّا چگونه اين آيه به اين دو پيوند اشاره مىكند؟
به بيانى روشنتر، آن جا كه آيه، از خشيت در برابر خدا و ترس از سختى حساب سخن
مىگويد(24)،
هدف آن بيان حفظ پيوند با خداست؛ زيرا مردان عاقل و واقع بين، در پرتو توجه به عظمت
خدا و احساس كوچكى در برابر آن قدرت بىنهايت، كانونى از خشيت و بيم، خضوع و خشوع
مىگردند. كدام خردمند است كه در سنجش بىنهايت نياز با بىنهايت قدرت و عظمت، بيم
و خشيت به او دست ندهد؟
آن جا كه آيه سخن از احترام به پيوندهايى به ميان مىآورد كه خدا به برقرارى
آنها دستور داده است(25)
هدف، بازگويى پيوندهاى معنوى اجتماعى است كه در آيين مقدس اسلام بهطور مؤكد به حفظ
آنها دستور داده شده است. اكنون بايد ديد مقصود از پيوندهايى كه خداوند به حفظ آنها
فرمان داده چيست؟
در اسلام يك سلسله پيوندها بهطور مؤكد محترم شمرده شده است، كه به برخى از آنها
اشاره مىشود:
1. احترام به پيامبران عالى قدر و پيشوايان بزرگ.(26)
در قرآن احترام به دسته دوم و مودّت با آنان، پاداش رسالت و يا چيزى مانند آن معرفى
شده است آنجا كه مىفرمايد:
«...قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُربى...؛(27)
بگو من (پيامبر) در برابر آن خدمات ارزنده خود به جامعه انسانى مزد و پاداشى
نمىخواهم، جز اين كه به نزديكان من مهر بورزيد و بدانان احترام بگذاريد».
مقصود از «ذوى القربى» آن گروه از بستگان پيامبر است كه، مهر و مودّت آنان موجب
سعادت انسان و از اين رهگذر از هدايت و راهنمايى آنان بهرهمند مىشود و به عبارت
ديگر، مقصود از اين كه به آنان مهر ورزيم اين نيست كه تنها به موضوع محبت اكتفا
كنيم؛ بلكه مهر به آنان سبب مىشود با آنان ارتباط پيدا كرده، از رهبرى و
دانشهايشان، كه از پيامبران به ارث بردهاند، بهرهمند شويم و از هدايت و راهنمايى
ديگران بىنياز گرديم.
2. احترام به پدر و مادر و تحكيم روابط خود با آنان. قرآن مجيد در موارد
گوناگونى به اين نوع پيوند كه ميان پدر و مادر و فرزند برقرار است اشاره كرده و به
هر دو طرف توصيه مىكند درباره يكديگر نيكى كنند؛ مثلاً به فرزندان دستور مىدهد با
پدر و مادر به نيكى رفتار نمايند چنان كه مىفرمايد:
«...وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا...؛(28)
با آنان به خوبى رفتار كن».
همچنين در آيات ديگرى به پدر و مادر دستور داده است كه نيازمندىهاى فرزندان
خود را تا حد امكان و توانايى تأمين نمايند.
3. پيوند با بستگان و خويشاوندان نزديك و دور. در هيچ آيينى مانند اسلام به اين
نوع پيوند توجه نشده است و با مراجعه به آيات و احاديث اسلامى اهميت حفظ پيوند با
بستگان و به اصطلاح «صله رحم» به خوبى روشن مىگردد. يكى از آيات قرآن قاطعان رحم
را در كنار مفسدان نام برده و مىفرمايد:
«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ
تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِيْنَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ
وَ أَعَمَى أَبْصَارَهُمْ؛(29)
آيا در نظر داشتهايد كه پس از كسب قدرت در روى زمين فساد كنيد و قطع رحم
نماييد؟ آنان كسانى هستند كه خداوند آنهارا از رحمت خود دور ساخته و چشم و گوش آنها
را بسته است».
4. احترام به معلم، رعايت حقوق دوستان و همسايگان. احترام و حفظ همه اين
پيوندهايى كه بيان كرديم از نظر اسلام لازم است و از گسستن آنها نهى شده و جمله
«الَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» با مفاد كليى كه دارد
شامل همه اينها مىشود.
پيوندهايى را كه بايد ناديده گرفت
اگر اسلام به حفظ يك سلسله پيوندها دستور داده، در برابر آن، مسلمانان را به
بريدن قسمتى از پيوندها و روابط نيز فرمان داده است؛ مثلاً وظيفه افراد باايمان را
اين مىداند كه با دشمنان خدا و پيامبر - هر چند پدران و فرزندان و برادران و
خويشاوندان آنان باشند - پيوند محبت و دوستى بر قرار نكند آن جا كه مىفرمايد:
«لَاتَجِدُ قَوماً يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الْاخِرِ يُوادُّونَ مَنْ
حَادَّاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَو كَانُوا آبَائَهُمْ أَو أَبْنَائَهُمْ أَو
إِخوانَهُمْ أَو عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيْمَانَ؛(30)
هرگز گروهى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند، كسانى را كه با خدا و پيامبر
او دشمنى دارند، دوست نمىدارند اگر چه آنان پدران و فرزندان و برادران و بستگان
آنان باشند. آنان كسانىاند كه در دلهايشان ايمان نوشته شده است».
در آيه ديگر مىفرمايد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُمْ
أَولِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَد كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ
مِنَ الْحَقِّ؛(31)
اى افراد با ايمان، دشمن من و دشمن خود را، ولى و دوست خود قرار ندهيد و طرح
دوستى با آنان نريزيد؛ زيرا آنان آيين حقى را كه پيش شماست انكار ورزيدهاند».
قرآن مجيد در اين موضوع به اندازهاى پافشارى دارد كه حتى اجازه نمىدهد يك فرد
مسلمان براى خويشاوندان مشرك خود، كه در حال شرك و كفر از دنيا رفتهاند، طلب آمرزش
كند؛ زيرا چنين پدر مشركى با فرزندان با ايمان خود ارتباطى ندارد چنان كه
مىفرمايد:
«مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَ الَّذِيْنَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا
لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولى قُربى؛(32)
پيامبر و افراد با ايمان حق ندارند درباره بستگان مشرك خود دعا كنند و براى آنان
آمرزش بطلبند».
اصرار قرآن در بريدن چنين پيوندها براى اين است كه مبادا بر اثر معاشرت و رفت و
آمد و ابراز مودّت و علاقه به آنان، جامعه مسلمانان به انحراف فكرى دچار شود و تحت
تأثير اخلاق بد و صفات مذموم و رفتار ناشايست آنان قرار گيرد و بايد براى چنين
مصلحت بزرگى، عاطفه خويشاوندى را ناديده گرفت.
رفع يك اشتباه
مؤلف تفسير المنار در تفسير آيه 27 سوره بقره(33)،
كه از جهاتى شبيه آيه مورد بحث ماست، سخنى دارد كه از نظر خوانندگان گرامى
مىگذرانيم:
خداوند جهان دو نوع امر و فرمان دارد: يكى تكوينى و ديگرى تشريعى. مقصود از امر
تكوينى، همان اراده قاطع و مؤثر اوست كه بر جهان آفرينش حكومت مىكند و صفحه گيتى
با تمام اسباب و مسببات و علتها و معلولهاى خود، مظهر اراده تكوينى اوست، چنان كه
مقصود از اوامر تشريعى دستورهايى است كه پيامبران آن را بيان كردهاند.
آنگاه مىگويد: مقصود از «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ؛ خداوند امر به
برقرارى آنها نموده است» هر دو نوع امر مىباشد. به اين بيان به فرمان خداوند ميان
دليل و مدلول، و مقدمه و نتيجه، پيوند ناگسستنى برقرار است؛ مثلاً ميان دلايل توحيد
و اثبات وجود صانع و همچنين ميان مقدماتى كه گواهى بر نبوت پيامبر اسلام مىدهند و
پيامبرى او به فرمان خدا، نوعى ارتباط و پيوند وجود دارد و اگر كسى با ديدن دلايل و
نشانههاى وجود خدا يا با مشاهده براهين نبوت پيامبر اسلام ايمان نياورد، عملاً
پيوندى را كه خداوند ميان آن دو به وجود آورده است از هم گسسته است.
سپس براى اين كه آيه دستورها و فرمانهاى تشريعى را نيز شامل گردد مىگويد: تمام
دستورهاى اسلام به دنبال يك سلسله مصالح و مفاسد است كه در مورد امر و نهى وجود
دارد. كسانى كه به دستورهاى اسلام عمل مىكنند عملاً اين تلازم و پيوند را محترم
مىشمارند، ولى افرادى كه بر خلاف دستور او رفتار مىنمايند، عملاً ميان اوامر و
نواهى و مصالح و مفاسدى كه بر اين دو مترتب است، تفرقه مىاندازند.
در ادامه مىگويد: آيه درباره مشركان مكه نازل گرديده و آنها را از اين نظر مذمت
مىكند كه فرمانهاى تكوينى و تشريعى خدا را ناديده مىگيرند؛ مثلاً با ديدن دلايل
نبوت پيامبر، او را تكذيب و رابطه ميان دليل و مدلول را عملاً قطع مىكنند و درباره
پيامبر كه از بستگان آنان است فرمان تشريعى خدا را درباره اقوام ناديده گرفته و
ميان صله رحم و منافع آن، عملاً جدايى مىافكنند(34).
اين گفتار خالى از ايراد نيست؛ زيرا اراده چنين معنايى از جمله
«مَاأَمَرَاللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» بسيار بعيد است و اگر مقصود قرآن همين بود
لازم بود اين حقيقت را با بيانى روشن بيان كند؛ مثلاً مىتوانست چنين بفرمايد:
افراد خردمند كسانى هستند كه به فطرت انسانيت احترام گذارده و پس از مشاهده دلايل
يك موضوع، آنرا از صميم دل مىپذيرند و از راهى كه دليل رهبرى مىكند، گام فراتر
نمىگذارند.
گذشته از اين، حمل «امر» بر امر تكوينى(35)
خلاف ظاهر آناست و تا قرينهاى بر آن نباشد بايد اين لفظ را بر همان امر تشريعى كه
پيامبران بيان كردهاند حمل نمود و همواره علماى بزرگ اسلام، مخصوصاً پيشوايان
معصوم ما، با اين آيه بر تحريم قطع رحم استدلال نمودهاند. امام سجاد در ضمن نصايحى
به فرزند گرامى خود مىفرمايد: فرزندم، مبادا با كسى كه قطع رحم كرده است، معاشرت
نمايى؛ زيرا خداوند در سه مورد از قرآن بر او لعنت فرستاده است آنجا كه در سوره
بقره مىفرمايد: «وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَاللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ».
نشانههاى صاحبان خرد (3)
22. «وَ الَّذِيْنَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا
الصَّلوةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُم سِرّاً وَ عَلَانِيَةً وَ يَدْرَءُونَ
بَالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةِ اُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ؛
كسانى كه براى ذات پروردگار صبر و استقامت مىورزند و از آنچه روزى آنها
نمودهايم پنهان و آشكار انفاق مىكنند و بدى را به نيكى جبران مىنمايند؛ براى
آنهاست سرانجام نيك در خانه آخرت».
23. «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِم وَ
أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ
كُلِّ بَابٍ؛
بهشتهاى جاويدان كه با پدران و همسران و فرزندان صالح خود داخل آن مىشوند، در
حالى كه فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مىگردند».
24. «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ؛
(مىگويند:) درود بر شما در برابر استقامتىكه از خود نشان داديد. چه نيك است
سرانجام آن سرا».
25. «وَالَّذِيْنَ يَنْقُضُونَ عَهْدَاللَّه مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ
يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَاللَّهُ بِهِأَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ
أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ؛
كسانى كه پيمانهاى الهى را مىشكنند و پيوندهايى را كه خداوند به نگاهدارى
آنها دستور داده است قطع مىكنند و در روى زمين فساد مىنمايند، براى آنان است دورى
از رحمت خدا و بدى آن سرا».
در اين بحث، چهار نشانه ديگر عاقلان را مطرح مىكنيم، ولى بايد دانست هرنوع
فضيلت و ارزش اخلاقى كه موجب تكامل روحى انسان مىگيرد، و در مسير سعادت و خوشبختى
او قرار مىگيرد، از آثار عقل و ايمان است. مجموع برنامههاى اخلاقى و روشهاى صحيح
اجتماعى مردان بزرگ و خصوصاً پيامبران، جز چكيده داورىهاى عقل، چيز ديگرى نيست
بنابراين آثار و علايم افراد عاقل يكى و دوتا نيست تا آنها را بشماريم.
هر گاه در آيات پيشين، عمل به پيمان، حفظ پيوندها، ترس از مخالفت با خدا و بيم و
هراس از سختى حساب، از نشانههاى افراد خردمند شمرده شده است، هدف بيان نمونهاى از
افعال و كردار آنان بوده است و اگر در نخستين آيه از آيات مورد بحث به چهار نشانه
ديگر، كه هر كدام اساس فضليت و معرفى شخصيت انسان است، اشاره شده، براى بيان نمونه
ديگرى از اخلاق انسان عاقل است. اين علايم عبارتند از:
ه') صبر و استقامت براى پروردگار؛
و) به پا داشتن نماز؛
ز) انفاق در پنهانى و آشكار؛
ح) جبران بدىها با كردار نيك.
هر يك از اين علايم در خور بررسىهاى گسترده است ولى هر يك از اين علايم را
بهطور فشرده موردبررسى قرار مىدهيم:
صبر و استقامت
صبر يكى از ارزشهايى است كه دشمنان دين و مذهب، به تحريف آن دستزده و به اين
ارزش اخلاقى، كه پايه نيل به همه مقاصد عالى انسانى و اخلاقى و اجتماعى به شمار
مىرود، ناجوانمردانه تاختهاند و دانسته و يا ندانسته، صبر را به معناى تحمل ستم و
سكوت در برابر تعدىها تفسير كرده، آن گاه نتيجه گرفتهاند كه اين ارزش اخلاقى، يكى
از تاكتيكهاى جهان سرمايهدارى است كه از اين راه همواره روح انقلاب و دادخواهى را
در طبقه كارگرو كشاورز خاموش و آرام مىسازند. اين تفسير و اين نتيجهگيرى،
مصداقروشنى براى اين سخن معروف است كه،«خود مىكُشى و خود تعزيه مىخوانى».
هرگز صبر و بردبارى به معناى سكوت در برابر ستمگر و تحمل تجاوز متجاوز نيست تا
اين شيوه اخلاقى ساخته و پرداخته افكار سرمايهدارى، آنهمبه منظور خاموش كردن
نهضتها و جنبشهاى كارگرى و كشاورزى باشد، بلكه هدف از آن، استقامت و بردبارى و
خويشتندارى براى رسيدن بههدف عالى است؛ زيرا هر نوع مقصدى، چه مادى و چه معنوى،
در گرومشكلات پيچيده زيادى است، كه بايد همه آنها را با نيروى بردبارى واستقامت از
هم گشود و بدون صبر و تحمل رنج در راه مقصد، نيل به آن ممكننيست.
اختراعات شگفتانگيز دانشمندان، كه چهره زندگى را بهكلى دگرگون ساخته است،
پيروزى رهبران عالىقدر آسمانى در طريق اصلاح بشر، رمز موفقيت مردان بزرگ در راه
انديشه و آرمانها، همگى معلول و اثر مستقيم حلم و بردبارى و تحمل رنج براى مقاصد
عالى بوده است.
براى همين قدرت شگرف صبر و استقامت است كه قرآن مجيد، بيست سرباز بااستقامت را
با دويست سرباز معمولى برابر شمرده و مىفرمايد:
«... إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِأئَتَيْنِ؛(36)
هر گاه بيست تن از شما با نيروى صبر مجهز گردند در صحنه نبرد بر دويست تن پيروز
مىگردند».
چون نيل به مقامات عالى اخروى بدون تحمل رنج عبادت و اطاعت ممكن نيست، در سومين
آيه از آيات مورد بحث مىفرمايد:
«سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار؛
درود بر شما. چه نيك است سرانجام زندگى (شما)».
مرزبانى و حفظ حدود ميهن اسلامى در برابر تجاوز دشمن، از وظايفى است كه همواره
مشكلاتى دارد و بدون روح استقامت، مقابله با آنها امكانپذير نيست. از اين رو قرآن
مىفرمايد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا؛(237)
اى افراد باايمان، در مشكلات استقامت كنيد و يكديگر را به صبر و استقامت توصيه
نماييد و مرزبانى كشور اسلامى را به عهده بگيرد».(38)
بهپا داشتن نماز
نماز از اسرار تربيتى و اجتماعى و اخلاقى و بهداشتى فراوانى برخوردار است كه به
برخى از آنها اشاره مىنماييم:
نماز موجب ياد خدا و ياد خدا بهترين وسيله براى خويشتندارى و كنترل غرايز
مرزنشناس انسان است، چنان كه غفلت از خدا و بىخبرى از پاداشها و كيفرهاى او،
تيرگى عقل و خرد و كم فروغى آن را فراهم مىآورد. نماز در اوقات معين، نمودارى از
يگانگى ملت بزرگ اسلام است؛ زيرا همه مسلمانها در وقتهاى مخصوص رو به قبله
ايستاده و با تشريفات خاصى خداوند جهان را مىپرستند.
دورى از گناه، نظافت و بهداشت، انضباط و وقتشناسى، از جمله اسرار نماز است كه
در گذشته درباره آنها بحث و گفتگو نمودهايم.
انفاق در پنهانى و آشكار
تعاون و كمك به نيازمندان از صفات عالى و نشانه جوانمردى و عاطفه انسانى است.
انفاق در پنهانى براى اين است كه انسان در تعاون خود، نظرى جز عاطفه انسانى و كسب
رضاى خدا، نداشته باشد و اگر انفاق در انظار مردم صورت گرفت، بايد براى احياى حس
تعاون در مردم و تشويق آنان به اين اصل حياتى (انفاق) باشد.
جمله «رَزَقْناهُم؛ روزى آنان كردهايم» اشاره به اين دارد كه انفاقكنندگان
متوجه شوند در اين كار منّتى بر فقيران ندارند؛ زيرا مالى را كه در اختيار دارند از
خود آنها نيست، بلكه مالى است كه خداوند در اختيار آنها گذارده است و از اين گذشته،
از جمله مزبور برمىآيد انفاق معنايى وسيع دارد و منحصر به اموال نيست؛ بلكه شامل
تمام مواهب الهى مىشود.
جبران بدىها به نيكىها
انسانى كه وجودش با نيروى شهوت و غضب آميخته شده است ممكن نيست از بدى و لغزش
مصون گردد و طبعاً در طول زندگى لغزشهايى از او روى مىدهد و كارهاى ناشايستى
انجام مىدهد؛ ولى فرد خردمند و عاقل كسى است كه بدىها را با خوبى جبران كند و در
دفتر اعمال، كنار هر عمل بدى، حسنهاى نيز بنويسد، چه بسا از اين راه آثار گناه از
بين برود از اين رو، مىفرمايد: «وَيَدرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ الْسَّيِّئَةَ».
اين مطلب اختصاص به امور دينى ندارد، بلكه در كليه امور اجتماعى بايد از اين
شيوه انسانى پيروى نمود.
پىنوشتها:
1. تفسير مفردات آيه: «اودية» جمع وادى است؛ بيابانى كه منتهى به كوه گردد و در
دل آن درهها و مجارى آب باشد. «زبد»: كف. «رابى»: بالا رونده و در حال هيجان.
«جفاء»: كفى كه از ديگ سر مىريزد و يا بالا مىرود و بخار مىشود.
2. اصول كافى، ص 591.
3. بر اساس اين حقيقت، گفته شده است: «للحق دولة و للباطل جولة؛ حق هميشه ابدى و
جاويدان است ولى باطل پس از جلوهگرىهاى فريبنده، خاموش مىشود».
4. اين شعر مضمون مثل معروف عربى است كه مىگويد: «كما تزرع تحصد».
5. بقره (2) آيه 44.
6. رحمن (55) آيه 60.
7. امثال قرآن، ص 68 - 79.
8. شماره اين نوع مثلها در حدود 53 مثل است .
9. حشر (59) آيه 21.
10. براى اطلاع بيشتر ر.ك: كشف الظنون، ج 1، ص 150.
11. انبياء (21) آيه 30.
12. حديد (57) آيه 25.
13. اسراء (17) آيه 81.
14. شورى (42) آيه 24.
15. نوح (71) آيه 14.
16. بحار الانوار، ج 4، ص 405.
17. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147
18. برخى از اين وجوه در كتاب قرآن و آخرين پيامبر (ص 91 - 93) آمده است.
19. مؤمنون (23) آيه 8.
20. نهج البلاغه عبده، ج 3، فرمان به مالك اشتر، ص 117.
21. مستدرك الوسائل، ج 2، ص250.
22. معجم البلدان، ص 290.
23. نحل (16) آيه 91.
24. «وَ يَخْشَونَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ؛ از خداى خود خشيت
دارند و از سختى حساب روز رستاخيز مىترسند».
25. «وَ الَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَر اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ...؛ كسانى كه
پيوندهايى را كه خداوند به برقرارى آنها دستور داده است ثابت و استوار نگاه
مىدارند».
26. در روايات ما با آيه مورد بحث به لزوم حفظ پيوند دوستى با اهل بيت پيامبر
استدلال شده است ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 288. در حقيقت مفهوم كلى و وسيع آيه به
موردى از موارد آن تطبيق شده است.
27. شورى (42) آيه 23.
28. لقمان (31) آيه 15.
29. محمد (47) آيه 22 و 23.
30. مجادله (58) آيه 22.
31. ممتحنه (60) آيه 1.
32. توبه (9) آيه 113.
33. اكنون متن آيه: «الَّذِيْنَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ
مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْيُوصَلَ؛ كسانى كه
پيمانهاى الهى را پس از تحكيم آن مىشكنند و پيوندهايى را كه خداوند به برقرارى
آنها دستور داده است قطع مىكنند».
34. تفسير المنار، ج1، ص 242.
35. مانند آيه «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ
فَيَكُونُ» - يس (36) آيه 82.
36. انفال (8) آيه 65.
37. آل عمران (3) آيه 200.
38. برخى از مفسران «رابطوا» را به معناى معاشرت و غيره تفسير نمودهاند.