قرآن و اسرار آفرينش
(تفسیر سوره رعد)

آية الله جعفر سبحانى

- ۸ -


نشانه‏هاى حق و باطل

17. «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَآءً فَسَالَتْ أَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياًوَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ؛(1)

خداوند آبى از آسمان نازل نمود و آب در دره‏ها و نهرها به اندازه وسعت و گنجايش آنها جارى گرديد (رودهاى كوچك به هم پيوست و سيلى را تشكيل داد). سيل كف‏هاى بالارونده‏اى را با خود حمل نمود؛ (اين نه تنها سيل است كه كف‏هايى را با خود حمل مى‏كند) بلكه در روى فلزاتى كه براى زينت و يا ابزار زندگى بر اثر فشار آتش ذوب مى‏شوند، كف‏هايى ظاهر مى‏گردد. خداوند اين‏چنين حق و باطل را ترسيم مى‏كند (و اندازه ثبات و پايدارى حق و باطل را مجسم مى‏سازد) اما كف‏ها از بين مى‏روند، ولى آن‏چه براى مردم سود دارد (مانند خود آب و فلزات) در زمين باقى مى‏ماند. خداوند اين‏چنين مثل‏ها را مى‏زند (و مقام حق و باطل را روشن مى‏نمايد)».

يكى از امتيازات برجسته قرآن اين است كه عالى‏ترين و عميق‏ترين معانى را با جمله‏هايى ظريف و زيبا بيان مى‏كند؛ اين كتاب آسمانى، تنها در بند ظرافت و زيبايى الفاظ و جمله‏ها نيست تا فكر سخن‏پردازى و آرايش الفاظ و جمله بندى‏ها، آن را از طرح معانى عميق و بزرگ فلسفى و اجتماعى باز دارد، همان‏طور كه عظمت معنا و بيان ريزه كارى‏هاى آن، اين كتاب آسمانى را از به كار بردن الفاظ جالب و زيبا و موزون و آهنگ دار، باز نداشته است.

در ميان نويسندگان و سرايندگان، كمتر كسى مى‏تواند هر دو جنبه را مراعات كند وسخن او هر دو امتياز را داشته باشد. قرآن به تصديق استادان فن و پايه گذاران علم فصاحت و بلاغت كاملاً از زيبايى ظاهر و عمق معنا برخوردار است و حكيم و سخن ساز جامعه عرب وليد بن مغيره پس از شنيدن قسمتى از آيات قرآن به اين حقيقت اعتراف كرد و گفت (بقول برخى از دانشمندان بزرگ، اين سخن تقريظى است كه از طرف دشمنان درباره قرآن گفته شده است): «قرآن از ظاهرى زيبا و دلارا و حقايقى عميق وريشه‏دار، برخوردار است».

خود پيامبر اسلام اين حقيقت را با عبارت روشن‏ترى بيان كرده است آن جا كه مى‏فرمايد:

«ظاهره أنيق و باطنه عميق لاتحصى عجائبه؛(2)

ظاهر آن زيبا و معانى آن عميق است. شگفتى‏هاى آن به پايان نمى‏رسد».

آيه مورد بحث، گواه زنده گفتار ماست. در اين آيه منظره‏اى از مبارزه حق و باطل با طرح مثالى جالب ترسيم شده است و در آن يك سلسله حقايق فلسفى و اجتماعى و نكات شايان توجه، نهفته است كه به قسمتى از آن اشاره مى‏كنيم:

در اين آيه، حق به آب‏هايى كه در زمين مى‏ماند و يا فلزاتى كه مردم از آنها استفاده مى‏كنند و باطل به كف‏هاى روى سيلاب‏ها و يا روى فلزات مذاب، تشبيه شده است. اكنون به نكات اين تشبيه توجه كنيم:

معناى تحت اللفظى حق و باطل و ملاك هر دو چيست؟

«حق» در لغت به معناى ثابت و استوار و پاى برجاست و «باطل» در نقطه مقابل آن قرار دارد.

هر فكر و انديشه و طرح علمى و فلسفى و اخلاقى كه با خارج از انديشه وفق دهد و از يك واقعيت خارج از محيط فكر حكايت كند، طبعاً چنين انديشه‏اى حق و استوار خواهد بود؛ چون اين فكر از واقعيت ثابت و استوار حكايت مى‏كند، از اين نظر بر اثر حقانيت و ثبات واقعيت خود، فكر نيز ثابت و پاى بر جا خواهد بود؛ ولى هر نوع انديشه و طرحى كه به واقعيتى منهاى محيط انديشه متكى نباشد بر اثر نداشتن تكيه‏گاهى ثابت و استوار، خود به خود باطل و پوچ و غير پايدار خواهدبود.

اگر قواعد رياضى و اصول هندسى و بسيارى از علوم طبيعى حق و پايدارند روى ملاكى است كه گفته شد؛ زيرا همگى با واقعيت خارج از محيط انديشه وفق مى‏دهند و داراى واقعيتى ثابت و پايدارند و بر اثر پايدارى آن، خود اصول نيز رنگ ابديت و قيافه جاودانى به خود گرفته‏اند، ولى بر عكس سلسله نظرياتى كه بر مشتى تخيلات و اوهام استوار باشند، با يك چشم زدن پوچ و نابود مى‏شوند.

اين نه تنها انديشه‏هاى علمى و فلسفى است كه به دو جناح مختلف تقسيم مى‏شوند، بلكه دعوت‏هاى اجتماعى و مكتب‏هاى سياسى و اخلاقى نيز از اين تقسيم بر كنار نيستند؛ هر نوع دعوت اصلاحى و قوانين اجتماعى و اخلاقى كه بر اساس فطرت انسانى و اصول عدل و انصاف و رعايت حقوق بشرى استوار باشد، طبعا حق و پايدار بوده و قيافه ابدى به خود خواهد گرفت و مبارزه با آن به سان شنا بر خلاف مسير آب خواهد بود و شخص مبارز پس از اندكى، خسته و ناتوان شده و مانند شناگر مزبور كه پس از مدتى خود را در مسير طبيعى جريان آب قرار مى‏دهد اين شخص نيز سر انجام مجبور مى‏شود از اصول فطرت انسانى و قوانين عدل و انصاف پيروى نمايد.

برخى از احزاب سياسى كه داراى منويات ناسالم و غير صحيح هستند، براى جلب افكار عمومى مى‏كوشند اهداف و منويات خود را در قالب اصول انسانى و درخواست‏هاى فطرى جلوه دهند از اين رو، از يك سلسله ماسك‏ها و نقاب‏ها استفاده مى‏كنند؛ ولى پس از مدتى ماسك كنار رفته و خود حزب با تمام منويات و اهداف خود، به دست فراموشى سپرده مى‏شود.

قرآن براى ترسيم اين حقيقت، كه ثبات و پايدارى از آثار حق و بى‏ثباتى و فرو كش كردن از علايم باطل است، حق را به سان آب و فلز مصفايى مى‏داند كه در مسير خود در روى زمين باقى مى‏ماند و پس از اندكى به صورت چشمه و چاه ظاهر مى‏گردد و يا به صورت ابزار و آلات زندگى، در دست مردم مورد استفاده قرار مى‏گيرد؛ ولى باطل به سان كف‏هاى روى آب و يا فلزات ذوب شده است كه هيچ ثباتى ندارد و پس از لحظاتى خاموش مى‏شود(3).

در اين جا از پايدارى و ناپايدارى حق و باطل سخن گفته شد و هدف از تشبيه پايدارى حق و ناپايدارى باطل است.

طرفداران باطل به سان خود آن، ظاهرى فريبنده و توخالى دارند و در عين حال به سان كف‏هاى روى آب و يا روى فلزات ذوب شده، خود خواه و بلند پرواز هستند؛ ولى طرفداران حق مانند خود آن، از هر نوع فريبندگى و تظاهرات توخالى، دور هستند و همواره متواضع بوده و از كبر و بلندپروازى پيراسته‏اند.

قرآن براى اشاره به اين نكته، «زبد» يعنى «كف» را با لفظ «رابياً» به معناى بالا رونده، شرح داده است.

حق و باطل را با اين نشانه‏ها بشناسيد

در ميان تمام اقوام و ملل جهان ضرب المثل‏هايى وجود دارد كه گويندگان و نويسندگان در روشن كردن مقاصد و آرمان‏هاى خود، به آنها استشهاد مى‏جويند. از آن جا كه نوع مثل‏هاى رايج، از واقعيتى مسلم و آزمايش شده حكايت مى‏كنند و در شنونده تأثير خاصى از خود به يادگار مى‏گذارند و به سخن گوينده رنگ دليل و برهان مى‏بخشند، چه بسا يك مثل كوتاه، در روح و روان جوان، شور و انقلابى پديد مى‏آورد او را متوجه سرانجام شوم عمل خود مى‏سازد كه دليل و برهان نمى‏تواند آن كار را انجام دهد؛ مثلاً براى جوان بيكار و بى‏عارى كه عمر خود را با بطالت و ولگردى مى‏گذراند وقتى اين شعر معروف خوانده شود:

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر:
كاى نور چشم من به جز از كشته ندروى‏(4)

بى‏اختيار در خود احساس شرمندگى كرده و جرقه اميدوار كننده‏اى در محيط فكر او روشن مى‏گردد.

هنگامى كه به افراد ستمگر و مردم آزار كه از نتيجه اعمال خويش غافلند گفته مى‏شود: «كماتدين تدان؛ مطابق كردار خود پاداش مى‏گيرى» و يا شعر مولوى:

اين جهان كوه است و فعل ماندا
باز گردد اين نداها را صدا

كه مفاد آن با مضمون آن مثل، يكى است، خوانده شود چه بسا آثار عميقى از خود در دل و روان او مى‏گذارد.

ملل مسلمان جهان كه از چهارده قرن پيش با كلام الهى و سخنان پيامبر اكرم و خاندان گرامى آشنا شده‏اند؛ قسمتى از آيات قرآن، آن چنان در ميان آنان رواج پيدا كرده كه حكم امثال را پيدا كرده است؛ مانند

«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بَالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ...؛(5)

آيا مردم را به نيكى دعوت مى‏كنيد و خود به آن عمل نمى‏كنيد؟»

«هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؛(6)

آيا پاداش نيكى جز نيكى چيز ديگرى هست؟».

اين نوع از آيات كه بر اثر دقت و بلندى معنا، حكم امثال را پيدا كرده‏اند بهترين وسيله براى گويندگان و نويسندگان در جهت رساندن مقاصد اجتماعى و اخلاقى‏شان است.

برخى از دانشمندان كه درباره اين نوع از آيات دقت بيشترى نموده‏اند از ميان آيات قرآن، 245 آيه استخراج نموده‏اند كه در ميان گويندگان و نويسندگان دانشمند، حكم مثل را پيدا كرده است‏(7).

قرآن مجيد علاوه بر اين نوع آيات، خود مبتكر و پايه گذار يك رشته از امثال است‏(8) كه هر كدام را بايد شاهكارى در جهان سخن و فن و بلاغت دانست. اين نوع امثال مى‏تواند گروه‏هاى غافل و منحرف را، كه به‏طور اجمال در صدد اصلاح خود بر آمده‏اند، بيدار و متوجه سازد و خود قرآن هدف خويش را از طرح اين مثل‏ها با جمله كوتاهى بيان مى‏كند آن جا كه مى‏فرمايد:

«...وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(9)

اين مثل‏ها را از آن جهت مى‏زنيم كه مردم درباره آنها به تفكر بپردازند».

روى اهميت فراوانى كه امثال قرآن داشت دانشمندان اسلام درباره توضيح اين امثال، كتاب‏ها و رساله‏هايى نوشتند(10).

يكى از مثل‏هاى پر مغز و پرمعناى قرآن، مثلى است كه در آيه مورد بحث وارد شده است. در اين آيه، ترسيمى دقيق و پر نكته از مبارزه حق و باطل و موقعيت و نتايج آن دو به عمل آمده است. در اين مثل، حق به آب و فلزات تشبيه شده و باطل به سان كف روى آب و يا فلزات ذوب شده تلقى گرديده است.

در قسمت پيش در برخى از نكات بليغ اين مثل گفتگو نموديم هم اكنون به بيان نكات ديگر مى‏پردازيم:

1. گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ايمان به خدا و كفر به او درمى‏آيد در اين صورت، تشبيه حق (ايمان) به آب، تجلى خاصى پيدا مى‏كند؛ زيرا همان‏طور كه آب، مايه حيات بلكه آغاز حيات جانداران و گياهان است و قرآن مجيد درباره آن مى‏گويد: «...وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شىْ‏ءٍ حَىٍّ...؛(11) هر موجود زنده‏اى را از آب آفريديم» هم‏چنين ايمان به خدا و روز رستاخيز مايه حيات اجتماعى مى‏باشد و در پرتو ايمان به خدا، عدل اجتماعى كه در حقيقت مايه زندگى اجتماعى است زنده مى‏گردد و عواطف انسانى و احساسات پاك بشرى، تجلى خاصى پيدا مى‏كنند، در صورتى كه ملت فاقد ايمان، هيچ انگيزه‏اى براى مراعات حقوق افتادگان و اجراى عدالت اجتماعى ندارد و همواره در لب پرتگاه فاصله طبقانى قرار گرفته و با جنگ‏هاى كوچك و بزرگ دست به گريبان است.

روزى آقاى فرويد، روانكاو معروف تصور مى‏كرد روزگار دين سپرى گرديده و نظامات مدنى و تربيت‏هاى اجتماعى، جاى‏گزين دين شده است، ولى تلفات وحشت آور جنگ اول جهانى، كه آمار تلفات از ده ميليون تجاوز كرد، او را مجبور كرد كه فرضيه خود را پس بگيرد و جنگ دوم جهانى روشن ساخت كه اروپاى ماشينى فاقد حيات انسانى است و هنوز به صورت درندگان باقى است.

اگر ايمان به فلزات تشبيه شده است، آن نيز براى اين است كه برخى از آنها مايه حيات انسان است و قرآن درباره يكى از آنها چنين مى‏فرمايد:

«...وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيه بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ؛(12)

آهن را آفريديم در آن قدرت عظيم و سودهايى براى مردم است».

اگر اين فلز از بين برود زندگى انسان دچار اختلال مى‏گردد.

2. كف‏هاى روى سيل يا فلزات ذوب شده به سان حجابى است كه تا مدتى چهره آب و فلز مى‏گيرد، ولى طولى نمى‏كشد كه تمام كف‏ها نابود شده وسيماى شفاف آب، چشم‏ها را خيره مى‏سازد؛ هم‏چنين چهره حقيقت گاهى با نقاب باطل پوشيده مى‏شود؛ اما سر انجام نقاب باطل بر كنار رفته، سيماى حق با درخشندگى خاصى خودنمايى مى‏كند.

گاهى افكار شيطانى و آراى باطل تا مدتى آفتاب حق را به سان ابرهاى تيره بهار مى‏پوشانند، ولى اين پرده پوشى هميشگى نيست و قرآن اين حقيقت را به زبان ديگر نيز بيان كرده است آن جا كه مى‏فرمايد:

«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ‏إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً؛(13)

بگو حق آمد و باطل نابود گرديد و باطل از ميان رفتنى است».

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«وَ يَمْحُ اللَّهُ البَاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ...؛(14)

خداوند باطل را نابود مى‏سازد و حق را با سخنان خود پايدار مى‏دارد».

3. باطل خاصيت و فايده‏اى ندارد؛ ولى حق، منبع انواع بركات است؛ از كف‏هاى روى‏آب گلى رشد نمى‏كند و درختى سبز، و تشنه‏اى سيراب نمى‏شود، ولى آب سرچشمه هزاران جلوه حيات و زندگى در جانداران و گياهان است.

4. همان‏طور كه باران از آسمان مى‏بارد و هر نقطه‏اى به اندازه لياقت و شايستگى خود از آن بهره‏مند مى‏گردد و به اصطلاح «در باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس» و به علاوه ظرفيت دره‏ها و نهرها و مسيل‏ها هم يك‏سان نيست و هر يك به اندازه گنجايش خود آب بر مى‏دارد؛ هم‏چنين روح و روان افراد بشر از نظر گنجايش يك‏سان نيست و هر كدام به اندازه شايستگى خود، از معارف و تعاليم آسمانى بهره مى‏گيرند؛ به عبارت ديگر قلوب و ارواح از نظر گنجايش با هم اختلاف دارند، برخى به اندازه يك سبو و گاهى به اندازه يك دريا، و هر كدام به نسبت گنجايش خود، از تعاليم آسمانى بهره‏مند مى‏گردند. قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ «بقدرها» را آورده است.

اختلاف در مسأله آفرينش به قدرى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده مى‏فرمايد:

«وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً؛(15)

شماها را مختلف آفريده است».

پيامبر اكرم استعداد و شايستگى افراد را به معادن زير زمينى تشبيه كرده كه برخى طلا و برخى ديگر نقره است: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة».(16)

اميرمؤمنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:

«إن هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها؛(17)

قلوب و ارواح مردم ظرف‏هايى هستند و بهترين آنها، روحى است كه وسيع‏تر باشد».

خلاصه هر فردى به اندازه شايستگى خود از نعمت‏هاى معنوى و مادى بهره مى‏گيرد.

5. رمز بقا و پيروزى در صحنه‏هاى مبارزه اين است كه وجود انسان براى مردم مفيد و سودمند باشد و خداوند براى تفهيم اين مطلب چنين فرموده است:

«وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ؛

آن‏چه به حال مردم مفيد است در زمين باقى مى‏ماند».

6. باطل به شكل‏هاى گوناگون و چهره‏هاى مختلفى در صحنه‏هاى متعددى خود نمايى مى‏كند، همان‏طور كه كف هم بر روى آب‏ها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشكار مى‏گردد چنان كه مى‏فرمايد: «وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ». كف نه تنها بر روى آب‏ها، بلكه بر روى فلزات ذوب شده نيز ظاهر مى‏گردد.

7. فروغ ناپايدار باطل، از فروغ پايدار و پيوسته حق است و باطل در خودنمايى موقت خود مديون حق مى‏باشد و تا از حيثيت حق بهره نگيرد، نمى‏تواند خود را به جاى حق به ديگران بقبولاند. كف‏هاى باطل از موقعيت آب استفاده مى‏كنند و خود را نشان مى‏دهند و اگر آبى در كار نبود كف را ياراى خود نمايى نبود. قرآن براى افهام اين نكته، جمله «فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً» را آورده است.

8. باطل همواره از محيطهاى آشفته و پرهرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان مى‏دهد و در محيط آرام و بى‏صدا، نمى‏تواند خود را بنماياند. هم چنان كه كف، موقعى ظاهر مى‏شود كه سيلاب از سراشيبى تند كوه‏ها با هيجان و شور به پايين بريزد؛ اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسيد و شور و هيجان سپرى شد، به تدريج به خاموشى مى‏گرايد.(18)

نشانه‏هاى صاحبان خرد (1)

18. «لِلَّذِيْنَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِيْنَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوأَنَّ لَهُم مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهَادُ؛

براى كسانى كه (دعوت) پروردگار خود را اجابت نموده‏اند، (پاداش‏هاى) نيكوست، كسانى كه دعوت او را اجابت ننموده‏اند (و دستورهاى او را به مورد اجرا نگذاشته‏اند) هر گاه آن چه در روى زمين است مال آنها باشد و آن را با يك برابر ديگر براى نجات خويش بدهند (سودى نخواهد داشت). براى آنان حساب بدى در پيش است و جايگاه آنها دوزخ است و چه جايگاه بدى است».

19. «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّمَا يَتَذَّكَّرُ أُولُواالْأَلْبَابِ؛

آيا آن كسى كه مى‏داند آن چه از پروردگارت بر تو نازل گرديده است، حق است با آن كس كه كور و نابيناست (و حق را از باطل تميز نمى‏دهد) يك‏سان است؟ تنها خردمندان از اين سخن پند مى‏گيرند».

20. «الَّذِيْنَ يُوفُونَ بِعَهْدِاللَّهِ وَ لايَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ؛

خردمندان كسانى هستند كه به پيمان الهى وفا مى‏كنند و پيمان خود را نمى‏شكنند».

مقدمه

نيمى از شخصيت انسان را، عقل و خرد تشكيل مى‏دهد و نيم ديگر را عواطف و احساسات؛ ولى بزرگ‏ترين مايه امتياز انسان همان عقل و ادراك انسانى است كه به خود او اختصاص دارد، در صورتى كه بسيارى از عواطف و احساسات او را، جانداران ديگر نيز دارند.

عقل چراغ پر فروغ زندگى است كه انسان در پرتو آن، راه را از چاه و حق را از باطل و حقيقت را از مجاز تميز مى‏دهد. براى خرد و شخص خردمند نشانه‏هاى زيادى وجود دارد و در قرآن مجيد در موارد مختلفى بر آن نشانه‏ها، اشارات و تصريحاتى شده است.

در آيه دوم از آيات مورد بحث، متذكر گرديده كه افراد عاقل و خردمند، در پرتو راهنمايى عقل و خرد و در سايه ژرف نگرى و حق‏بينى، كه از خصايص اين يگانه امتياز انسان (عقل) است، به حقانيت قرآن پى برده و تصديق مى‏كند كه اين قرآن (با اين عظمت و اعجاب و با داشتن اين همه امتيازات بى‏شمار و عجز تمام بشر در مقابله با آن) از طرف خداوند نازل گرديده است و آيين محمّد آيين الهى و گفتار و دستورهاى او، فرمان‏هاى آسمانى است.

روى اين مناسبت از آيه 20 - 22 درباره نشانه‏هاى افراد عاقل سخن گفته و به‏طور خلاصه امور زير را از آنِ خردمندان دانسته است:

1. به پيمان عمل مى‏كنند؛

2. پيوندهاى خويشاوندى را محترم مى‏شمارند (صله رحم)؛

3. از مخالفت با خدا مى‏پرهيزند و از عذاب او مى‏ترسند؛

4. از سختى عذاب اخروى سخت بيمنا كند؛

5. در راه خداوند صابر و بردبارند؛

6. بزرگ‏ترين فريضه دينى (نماز) را به پاى مى‏دارند؛

7. قسمتى از ثروت خود را در آشكار و پنهان انفاق مى‏نمايند؛

8. گناهان خود را با انجام كارهاى نيك جبران مى‏كنند.

اكنون درباره نخستين نشانه از نشانه‏هاى هشت‏گانه به اختصار سخن مى‏گوييم:

الف) وفا به پيمان: عمل به پيمان و انجام دادن هر نوع مسؤوليتى كه انسان به عهده مى‏گيرد، يكى از وظايف خطير انسان است و احترام به پيمان يكى از سرمايه‏هاى فطرى بشرى به شمار مى‏رود، كه هر فردى لزوم عمل به آن را از راه فطرت در ك مى‏كند و در سايه تربيت‏هاى دينى و اجتماعى اين سرمايه فطرى، شكفته‏تر و به‏طور صحيح رهبرى مى‏شود.

كودك از طريق وحىِ فطرت و الهامِ نهاد، عمل به پيمان را امرى لازم تلقى مى‏كند و پدر پيمان شكن را، كه به وعده‏هاى خود جامه عمل نمى‏پوشاند، از صميم دل ملامت مى‏كند و درك فطرى خود را به صورت اعتراض، كه چرا «چيز مورد علاقه او را نخريده است» ابراز مى‏دارد.

وفا به عهد، نشانه فضيلت و شرافت انسانى است چنان كه نقض عهد و پيمان‏شكنى، دليل بر بى‏شخصيتى و گواه فرصت‏طلبى و فريب‏كارى و حكومت روح ظاهرسازى بر انسان مى‏باشد.

نفاق و دو رويى كه يكى از رذايل اخلاقى به شمار مى‏رود، بزرگ‏ترين سبب براى پيمان شكنى و ناديده گرفتن تعهدات است و در جامعه منحط، كه پايه‏هاى اخلاق در آن به سستى گراييده و كاخ اخلاق انسانى فرو مى‏ريزد عهدشكنى و بى‏اعتنايى به قول و پيمان رونق بسزايى پيدا مى‏كند.

از نظر محاسبات اجتماعى، بزرگ‏ترين عامل براى جلب اعتماد عمومى، اجراى كامل پيمان‏ها و تعهدات است و بهاى بى‏قيدى و بى‏اعتنايى به پيمان و تعهد، جز از دست دادن اعتبار و حيثيت چيز ديگرى نيست. اى كاش كار در همين جا خاتمه مى‏يافت! در صورتى كه چنين فردى، براى باز يافتن حيثيت و اعتبار خود و براى اين كه بر عيب بزرگ اخلاقى خود پوششى بگذارد، سرانجام دچار پريشان‏گويى و تناقض‏بافى و دروغ‏پردازى مى‏گردد كه خود رذيله‏اى است بزرگ‏تر و آفتى است زيانبارتر.

لذا عمل به پيمان نه تنها نشانه ايمان است، بلكه بزرگ‏ترين گواه بر عقل اجتماعى و درايت و كاردانى انسان مى‏باشد.

قرآن مجيد درباره احترام به پيمان، در سوره‏هاى مختلفى سخن گفته و با لحن شديدى دستور مى‏دهد كه به عهد و پيمان وفادار باشيم؛ زيرا در روز بازپسين از آن سؤال خواهدشد چنان كه مى‏فرمايد:

«وَالَّذِيْنَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ؛(19)

افراد با ايمان كسانى هستند كه به امانات و پيمان‏هاى خود وفادارند».

نه تنها ما بايد به پيمان‏هايى كه با دوستان مى‏بنديم احترام بگذاريم، بلكه هر گاه با دشمنى نيز پيمانى بستيم بايد به آن وفادار باشيم.

على(ع) در فرمانى كه براى مالك اشتر نوشته، درباره اهميت عمل به پيمان چنين مى‏فرمايد:

«وإن عقدت بينك و بين عدوك عقدة أو البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك بالأمانة...؛(20)

هر گاه با دشمن خود قراردادى بستى، يا به او امانى دادى، به قرارداد خود وفادار باش، و به امانى كه داده‏اى احترام بگذار».

در موضوع حكميت ابو موسى و عمرو عاص كه گروهى از ياران نادان بر آن حضرت تحميل كردند و امام(ع) نيز بعد از اصرار آنان به آن تن داد و اندكى نگذشت كه ياران وى از خواب سنگين جهل و نادانى بيدار شدند و فهميدند حكميت اين دو نفر مصلحت نبوده و آن‏گاه با اصرار زياد از حضرتش خواستندپيمان خود را با معاويه در اين موضوع ناديده بگيرد، حضرت با عصبانيت فرمود:

«ويحكم أبعد الرضا و العهد ترجع أوليس الله يقول: "و اوفوا بالعهد إن العهد كان مسؤولا"؛

آيا پس از رضايت و بسته شدن پيمان، از خود و پيمان خود باز گردم مگر خداوند نمى‏فرمايد: "به پيمان‏هاى خود وفادار باشيد"؟»

آيين مقدس اسلام به پيمان مسلمان آن قدر اهميت داده است كه پيمان يكى از آنها را با فرد يا گروهى از دشمن، مانند پيمان همه، تلقى نموده است. اميرمؤمنان فرمود: «ذمة المسلمين واحدة يسعى بها أدناهم».(21)

فضيل بن زيد با سربازان خود قلعه‏اى را به نام «سهرياج» محاصره كرد. آنان تصميم داشتند يك روزه آن را فتح كنند. پس از چند ساعت زدو خورد، سربازان مسلمان براى استراحت به لشكرگاه خود رفتند، تا پس از رفع خستگى دوباره براى پيكار آماده شوند. يك سرباز مسلمان از صف سربازان عقب افتاد دشمنان از اين فرصت استفاده كردند با زبان محلى با آن سرباز سخن گفتند و از او امان خواستند. سرباز اسلام درخواست آنان را پذيرفت و امانى نوشت و به آنان تسليم كرد.

موقعى‏كه لشكراسلام آماده‏جنگ شدند و به‏طرف قلعه حركت‏كردند برخلاف انتظار مشاهده نمودند كه دشمنان با اطمينان‏خاطر در قلعه را گشوده و به خارج قلعه آمده‏اند، امان‏نامه سرباز را روى دست گرفته و گفتند: اين امان شماست.

براى ارتش اسلام پذيرش امان يك نفر سرباز امر عادى بود ولى وقتى متوجه شدند كه اين امان‏نامه به امضاى يك مسلمان مملوك است مردد ماندند كه آيا امان او مانند امان يك مسلمان آزاد محترم و لازم الاجراست يا نه. ناچار موضوع را به مركز گزارش دادند. خليفه وقت در جواب نوشت: «إن العبد المسلم من المسلمين ذمته كذمتكم، فلينفد أمانه».(22)

مقصود از پيمان‏هاى الهى چيست؟

برخى مى‏گويند مقصود از پيمان‏هاى الهى كه در آيه سوم وارد شده است آن دسته از فضايل و رذايل اخلاقى است كه با قلم قضا بر صفحه روان ما نوشته شده و با روح و روان ما درآميخته است و هر فردى از راه الهام فطرت، خوبى و بدى آنها را درك مى‏كند.

همان‏طور كه دادن چشم و گوش نوعى پيمان‏گيرى از انسان است كه در مواقع لزوم از آن استفاده كند تا در قعر چاه و دره سقوط ننمايد؛ هم‏چنين خداوند بزرگ با دادن اين سرمايه‏هاى فطرى از ما التزام گرفته است كه خود را با فضايل اخلاق بياراييم و از رذايل و زشتى‏ها دورى كنيم و اين كه در نهاد ماميل به فضايل و انزجار از بدى‏ها را نهاده است گويا از ما عهد و پيمان گرفته است كه از مسير فطرت دور نشويم.

اين نظر گرچه صحيح و پا برجاست؛ ولى هرگز دليلى ندارد آيه را فقط ناظر به اين پيمان‏ها بدانيم؛ بلكه هر نوع تعهدى و عهدى كه در آن نام خدا به ميان آيد و يا براساس آيين خدا انجام گيرد، مشمول اين آيه است و در برخى از آيات، عمل به هر نوع پيمانى كه در آن نام خدا به ميان آمده و يا بر اساس دستور خدا بسته شده است «عهداللّه» گفته شده است، آن‏جا كه مى‏فرمايد:

«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَ لَا تَنْقُضُواالْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا...؛(23)

به پيمان‏هاى الهى وفادار باشيد و سوگندهاى خود را پس از تأكيد و ابرام نشكنيد».

سخن درباره ثمرات عمل به پيمان و عواملى كه اين فضيلت انسانى را پرورش مى‏دهد، فراوان است، شايد همين اندازه بحث در توضيح آيه كافى باشد. اكنون به تفسير دومين نشانه افراد عاقل، يعنى احترام به پيوندهاى خويشاوندى، مى‏پردازيم.

نشانه‏هاى صاحبان خرد (2)

پيوندهايى كه بايد محترم شمرده شود

21. «وَالَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَونَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ؛

(خردمندان) كسانى هستند كه پيوندهايى را كه خداوند به برقرارى آنها فرمان داده است حفظ مى‏كنند و از خداى خود و سختى حساب مى‏ترسند».

در اين آيه سه علامت ديگر انسان‏هاى عاقل بيان شده است كه عبارتند از:

ب) صله رحم؛

ج) ترس از عذاب پروردگار؛

د)ترس از عذاب آخرت.

يك فرد با ايمان پيوندى با خدا دارد كه از صميم دل به آن معتقد است و همه شؤون خود را از مرگ و زندگى و... از آن او مى‏داند و پيوندى نيز با مردم دارد و در بين آنان زندگى مى‏كند و از كمك‏ها و همكارى‏هايشان بهره مى‏برد و آنان بخشى از بار زندگى او را به دوش مى‏كشند.

فرد عاقل و خردمند هر دو پيوند را محترم مى‏شمارد و به كليه پيوندها احترام مى‏گذارد؛ زيرا گسستن پيوندهاى الهى جز يأس و نوميدى و آلودگى به گناه چيزى نيست. زندگى مادى بدون تكيه‏گاهى معنوى، جز بدبختى نتيجه‏اى ندارد و پشت پا زدن به پيوندهاى اجتماعى، در حالى كه يك نوع نمك‏نشناسى و ناجوانمردى است، خود موجب گسسته شدن رابطه فرد با اجتماعى است كه بار زندگى او را به دوش گرفته و صميمانه به او خدمت مى‏كند.

احترام به اين دو پيوند پيش از آن كه نشانه ايمان باشد يكى از نشانه‏هاى افراد عاقل و فهميده است كه از اين دو پيوند براى سعادت و خوشبختى خوداستفاده مى‏كنند. اين آيه و هم‏چنين آيات بعدى در صدد بازگويى‏نشانه‏هاى افراد عاقل و خردمند است، امّا چگونه اين آيه به اين دو پيوند اشاره مى‏كند؟

به بيانى روشن‏تر، آن جا كه آيه، از خشيت در برابر خدا و ترس از سختى حساب سخن مى‏گويد(24)، هدف آن بيان حفظ پيوند با خداست؛ زيرا مردان عاقل و واقع بين، در پرتو توجه به عظمت خدا و احساس كوچكى در برابر آن قدرت بى‏نهايت، كانونى از خشيت و بيم، خضوع و خشوع مى‏گردند. كدام خردمند است كه در سنجش بى‏نهايت نياز با بى‏نهايت قدرت و عظمت، بيم و خشيت به او دست ندهد؟

آن جا كه آيه سخن از احترام به پيوندهايى به ميان مى‏آورد كه خدا به برقرارى آنها دستور داده است‏(25) هدف، بازگويى پيوندهاى معنوى اجتماعى است كه در آيين مقدس اسلام به‏طور مؤكد به حفظ آنها دستور داده شده است. اكنون بايد ديد مقصود از پيوندهايى كه خداوند به حفظ آنها فرمان داده چيست؟

در اسلام يك سلسله پيوندها به‏طور مؤكد محترم شمرده شده است، كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

1. احترام به پيامبران عالى قدر و پيشوايان بزرگ.(26) در قرآن احترام به دسته دوم و مودّت با آنان، پاداش رسالت و يا چيزى مانند آن معرفى شده است آن‏جا كه مى‏فرمايد:

«...قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُربى...؛(27)

بگو من (پيامبر) در برابر آن خدمات ارزنده خود به جامعه انسانى مزد و پاداشى نمى‏خواهم، جز اين كه به نزديكان من مهر بورزيد و بدانان احترام بگذاريد».

مقصود از «ذوى القربى» آن گروه از بستگان پيامبر است كه، مهر و مودّت آنان موجب سعادت انسان و از اين رهگذر از هدايت و راهنمايى آنان بهره‏مند مى‏شود و به عبارت ديگر، مقصود از اين كه به آنان مهر ورزيم اين نيست كه تنها به موضوع محبت اكتفا كنيم؛ بلكه مهر به آنان سبب مى‏شود با آنان ارتباط پيدا كرده، از رهبرى و دانش‏هايشان، كه از پيامبران به ارث برده‏اند، بهره‏مند شويم و از هدايت و راهنمايى ديگران بى‏نياز گرديم.

2. احترام به پدر و مادر و تحكيم روابط خود با آنان. قرآن مجيد در موارد گوناگونى به اين نوع پيوند كه ميان پدر و مادر و فرزند برقرار است اشاره كرده و به هر دو طرف توصيه مى‏كند درباره يكديگر نيكى كنند؛ مثلاً به فرزندان دستور مى‏دهد با پدر و مادر به نيكى رفتار نمايند چنان كه مى‏فرمايد:

«...وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا...؛(28)

با آنان به خوبى رفتار كن».

هم‏چنين در آيات ديگرى به پدر و مادر دستور داده است كه نيازمندى‏هاى فرزندان خود را تا حد امكان و توانايى تأمين نمايند.

3. پيوند با بستگان و خويشاوندان نزديك و دور. در هيچ آيينى مانند اسلام به اين نوع پيوند توجه نشده است و با مراجعه به آيات و احاديث اسلامى اهميت حفظ پيوند با بستگان و به اصطلاح «صله رحم» به خوبى روشن مى‏گردد. يكى از آيات قرآن قاطعان رحم را در كنار مفسدان نام برده و مى‏فرمايد:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِيْنَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعَمَى أَبْصَارَهُمْ؛(29)

آيا در نظر داشته‏ايد كه پس از كسب قدرت در روى زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ آنان كسانى هستند كه خداوند آنهارا از رحمت خود دور ساخته و چشم و گوش آنها را بسته است».

4. احترام به معلم، رعايت حقوق دوستان و همسايگان. احترام و حفظ همه اين پيوندهايى كه بيان كرديم از نظر اسلام لازم است و از گسستن آنها نهى شده و جمله «الَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» با مفاد كليى كه دارد شامل همه اينها مى‏شود.

پيوندهايى را كه بايد ناديده گرفت

اگر اسلام به حفظ يك سلسله پيوندها دستور داده، در برابر آن، مسلمانان را به بريدن قسمتى از پيوندها و روابط نيز فرمان داده است؛ مثلاً وظيفه افراد باايمان را اين مى‏داند كه با دشمنان خدا و پيامبر - هر چند پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندان آنان باشند - پيوند محبت و دوستى بر قرار نكند آن جا كه مى‏فرمايد:

«لَاتَجِدُ قَوماً يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الْاخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَو كَانُوا آبَائَهُمْ أَو أَبْنَائَهُمْ أَو إِخوانَهُمْ أَو عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيْمَانَ؛(30)

هرگز گروهى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند، كسانى را كه با خدا و پيامبر او دشمنى دارند، دوست نمى‏دارند اگر چه آنان پدران و فرزندان و برادران و بستگان آنان باشند. آنان كسانى‏اند كه در دل‏هايشان ايمان نوشته شده است».

در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُمْ أَولِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَد كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ؛(31)

اى افراد با ايمان، دشمن من و دشمن خود را، ولى و دوست خود قرار ندهيد و طرح دوستى با آنان نريزيد؛ زيرا آنان آيين حقى را كه پيش شماست انكار ورزيده‏اند».

قرآن مجيد در اين موضوع به اندازه‏اى پافشارى دارد كه حتى اجازه نمى‏دهد يك فرد مسلمان براى خويشاوندان مشرك خود، كه در حال شرك و كفر از دنيا رفته‏اند، طلب آمرزش كند؛ زيرا چنين پدر مشركى با فرزندان با ايمان خود ارتباطى ندارد چنان كه مى‏فرمايد:

«مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَ الَّذِيْنَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولى قُربى؛(32)

پيامبر و افراد با ايمان حق ندارند درباره بستگان مشرك خود دعا كنند و براى آنان آمرزش بطلبند».

اصرار قرآن در بريدن چنين پيوندها براى اين است كه مبادا بر اثر معاشرت و رفت و آمد و ابراز مودّت و علاقه به آنان، جامعه مسلمانان به انحراف فكرى دچار شود و تحت تأثير اخلاق بد و صفات مذموم و رفتار ناشايست آنان قرار گيرد و بايد براى چنين مصلحت بزرگى، عاطفه خويشاوندى را ناديده گرفت.

رفع يك اشتباه

مؤلف تفسير المنار در تفسير آيه 27 سوره بقره‏(33)، كه از جهاتى شبيه آيه مورد بحث ماست، سخنى دارد كه از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرانيم:

خداوند جهان دو نوع امر و فرمان دارد: يكى تكوينى و ديگرى تشريعى. مقصود از امر تكوينى، همان اراده قاطع و مؤثر اوست كه بر جهان آفرينش حكومت مى‏كند و صفحه گيتى با تمام اسباب و مسببات و علت‏ها و معلول‏هاى خود، مظهر اراده تكوينى اوست، چنان كه مقصود از اوامر تشريعى دستورهايى است كه پيامبران آن را بيان كرده‏اند.

آن‏گاه مى‏گويد: مقصود از «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ؛ خداوند امر به برقرارى آنها نموده است» هر دو نوع امر مى‏باشد. به اين بيان به فرمان خداوند ميان دليل و مدلول، و مقدمه و نتيجه، پيوند ناگسستنى برقرار است؛ مثلاً ميان دلايل توحيد و اثبات وجود صانع و هم‏چنين ميان مقدماتى كه گواهى بر نبوت پيامبر اسلام مى‏دهند و پيامبرى او به فرمان خدا، نوعى ارتباط و پيوند وجود دارد و اگر كسى با ديدن دلايل و نشانه‏هاى وجود خدا يا با مشاهده براهين نبوت پيامبر اسلام ايمان نياورد، عملاً پيوندى را كه خداوند ميان آن دو به وجود آورده است از هم گسسته است.

سپس براى اين كه آيه دستورها و فرمان‏هاى تشريعى را نيز شامل گردد مى‏گويد: تمام دستورهاى اسلام به دنبال يك سلسله مصالح و مفاسد است كه در مورد امر و نهى وجود دارد. كسانى كه به دستورهاى اسلام عمل مى‏كنند عملاً اين تلازم و پيوند را محترم مى‏شمارند، ولى افرادى كه بر خلاف دستور او رفتار مى‏نمايند، عملاً ميان اوامر و نواهى و مصالح و مفاسدى كه بر اين دو مترتب است، تفرقه مى‏اندازند.

در ادامه مى‏گويد: آيه درباره مشركان مكه نازل گرديده و آنها را از اين نظر مذمت مى‏كند كه فرمان‏هاى تكوينى و تشريعى خدا را ناديده مى‏گيرند؛ مثلاً با ديدن دلايل نبوت پيامبر، او را تكذيب و رابطه ميان دليل و مدلول را عملاً قطع مى‏كنند و درباره پيامبر كه از بستگان آنان است فرمان تشريعى خدا را درباره اقوام ناديده گرفته و ميان صله رحم و منافع آن، عملاً جدايى مى‏افكنند(34).

اين گفتار خالى از ايراد نيست؛ زيرا اراده چنين معنايى از جمله «مَاأَمَرَاللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» بسيار بعيد است و اگر مقصود قرآن همين بود لازم بود اين حقيقت را با بيانى روشن بيان كند؛ مثلاً مى‏توانست چنين بفرمايد: افراد خردمند كسانى هستند كه به فطرت انسانيت احترام گذارده و پس از مشاهده دلايل يك موضوع، آن‏را از صميم دل مى‏پذيرند و از راهى كه دليل رهبرى مى‏كند، گام فراتر نمى‏گذارند.

گذشته از اين، حمل «امر» بر امر تكوينى‏(35) خلاف ظاهر آن‏است و تا قرينه‏اى بر آن نباشد بايد اين لفظ را بر همان امر تشريعى كه پيامبران بيان كرده‏اند حمل نمود و همواره علماى بزرگ اسلام، مخصوصاً پيشوايان معصوم ما، با اين آيه بر تحريم قطع رحم استدلال نموده‏اند. امام سجاد در ضمن نصايحى به فرزند گرامى خود مى‏فرمايد: فرزندم، مبادا با كسى كه قطع رحم كرده است، معاشرت نمايى؛ زيرا خداوند در سه مورد از قرآن بر او لعنت فرستاده است آن‏جا كه در سوره بقره مى‏فرمايد: «وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَاللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ».

نشانه‏هاى صاحبان خرد (3)

22. «وَ الَّذِيْنَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلوةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُم سِرّاً وَ عَلَانِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بَالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةِ اُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ؛

كسانى كه براى ذات پروردگار صبر و استقامت مى‏ورزند و از آن‏چه روزى آنها نموده‏ايم پنهان و آشكار انفاق مى‏كنند و بدى را به نيكى جبران مى‏نمايند؛ براى آنهاست سرانجام نيك در خانه آخرت».

23. «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِم وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ؛

بهشت‏هاى جاويدان كه با پدران و همسران و فرزندان صالح خود داخل آن مى‏شوند، در حالى كه فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى‏گردند».

24. «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ؛

(مى‏گويند:) درود بر شما در برابر استقامتى‏كه از خود نشان داديد. چه نيك است سرانجام آن سرا».

25. «وَالَّذِيْنَ يَنْقُضُونَ عَهْدَاللَّه مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَاللَّهُ بِهِ‏أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ؛

كسانى كه پيمان‏هاى الهى را مى‏شكنند و پيوندهايى را كه خداوند به نگاه‏دارى آنها دستور داده است قطع مى‏كنند و در روى زمين فساد مى‏نمايند، براى آنان است دورى از رحمت خدا و بدى آن سرا».

در اين بحث، چهار نشانه ديگر عاقلان را مطرح مى‏كنيم، ولى بايد دانست هرنوع فضيلت و ارزش اخلاقى كه موجب تكامل روحى انسان مى‏گيرد، و در مسير سعادت و خوشبختى او قرار مى‏گيرد، از آثار عقل و ايمان است. مجموع برنامه‏هاى اخلاقى و روش‏هاى صحيح اجتماعى مردان بزرگ و خصوصاً پيامبران، جز چكيده داورى‏هاى عقل، چيز ديگرى نيست بنابراين آثار و علايم افراد عاقل يكى و دوتا نيست تا آنها را بشماريم.

هر گاه در آيات پيشين، عمل به پيمان، حفظ پيوندها، ترس از مخالفت با خدا و بيم و هراس از سختى حساب، از نشانه‏هاى افراد خردمند شمرده شده است، هدف بيان نمونه‏اى از افعال و كردار آنان بوده است و اگر در نخستين آيه از آيات مورد بحث به چهار نشانه ديگر، كه هر كدام اساس فضليت و معرفى شخصيت انسان است، اشاره شده، براى بيان نمونه ديگرى از اخلاق انسان عاقل است. اين علايم عبارتند از:

ه') صبر و استقامت براى پروردگار؛

و) به پا داشتن نماز؛

ز) انفاق در پنهانى و آشكار؛

ح) جبران بدى‏ها با كردار نيك.

هر يك از اين علايم در خور بررسى‏هاى گسترده است ولى هر يك از اين علايم را به‏طور فشرده موردبررسى قرار مى‏دهيم:

صبر و استقامت

صبر يكى از ارزش‏هايى است كه دشمنان دين و مذهب، به تحريف آن دست‏زده و به اين ارزش اخلاقى، كه پايه نيل به همه مقاصد عالى انسانى و اخلاقى و اجتماعى به شمار مى‏رود، ناجوانمردانه تاخته‏اند و دانسته و يا ندانسته، صبر را به معناى تحمل ستم و سكوت در برابر تعدى‏ها تفسير كرده، آن گاه نتيجه گرفته‏اند كه اين ارزش اخلاقى، يكى از تاكتيك‏هاى جهان سرمايه‏دارى است كه از اين راه همواره روح انقلاب و دادخواهى را در طبقه كارگرو كشاورز خاموش و آرام مى‏سازند. اين تفسير و اين نتيجه‏گيرى، مصداق‏روشنى براى اين سخن معروف است كه،«خود مى‏كُشى و خود تعزيه مى‏خوانى».

هرگز صبر و بردبارى به معناى سكوت در برابر ستمگر و تحمل تجاوز متجاوز نيست تا اين شيوه اخلاقى ساخته و پرداخته افكار سرمايه‏دارى، آن‏هم‏به منظور خاموش كردن نهضت‏ها و جنبش‏هاى كارگرى و كشاورزى باشد، بلكه هدف از آن، استقامت و بردبارى و خويشتن‏دارى براى رسيدن به‏هدف عالى است؛ زيرا هر نوع مقصدى، چه مادى و چه معنوى، در گرومشكلات پيچيده زيادى است، كه بايد همه آنها را با نيروى بردبارى واستقامت از هم گشود و بدون صبر و تحمل رنج در راه مقصد، نيل به آن ممكن‏نيست.

اختراعات شگفت‏انگيز دانشمندان، كه چهره زندگى را به‏كلى دگرگون ساخته است، پيروزى رهبران عالى‏قدر آسمانى در طريق اصلاح بشر، رمز موفقيت مردان بزرگ در راه انديشه و آرمان‏ها، همگى معلول و اثر مستقيم حلم و بردبارى و تحمل رنج براى مقاصد عالى بوده است.

براى همين قدرت شگرف صبر و استقامت است كه قرآن مجيد، بيست سرباز بااستقامت را با دويست سرباز معمولى برابر شمرده و مى‏فرمايد:

«... إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِأئَتَيْنِ؛(36)

هر گاه بيست تن از شما با نيروى صبر مجهز گردند در صحنه نبرد بر دويست تن پيروز مى‏گردند».

چون نيل به مقامات عالى اخروى بدون تحمل رنج عبادت و اطاعت ممكن نيست، در سومين آيه از آيات مورد بحث مى‏فرمايد:

«سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار؛

درود بر شما. چه نيك است سرانجام زندگى (شما)».

مرزبانى و حفظ حدود ميهن اسلامى در برابر تجاوز دشمن، از وظايفى است كه همواره مشكلاتى دارد و بدون روح استقامت، مقابله با آنها امكان‏پذير نيست. از اين رو قرآن مى‏فرمايد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا؛(237)

اى افراد باايمان، در مشكلات استقامت كنيد و يكديگر را به صبر و استقامت توصيه نماييد و مرزبانى كشور اسلامى را به عهده بگيرد».(38)

به‏پا داشتن نماز

نماز از اسرار تربيتى و اجتماعى و اخلاقى و بهداشتى فراوانى برخوردار است كه به برخى از آنها اشاره مى‏نماييم:

نماز موجب ياد خدا و ياد خدا بهترين وسيله براى خويشتن‏دارى و كنترل غرايز مرزنشناس انسان است، چنان كه غفلت از خدا و بى‏خبرى از پاداش‏ها و كيفرهاى او، تيرگى عقل و خرد و كم فروغى آن را فراهم مى‏آورد. نماز در اوقات معين، نمودارى از يگانگى ملت بزرگ اسلام است؛ زيرا همه مسلمان‏ها در وقت‏هاى مخصوص رو به قبله ايستاده و با تشريفات خاصى خداوند جهان را مى‏پرستند.

دورى از گناه، نظافت و بهداشت، انضباط و وقت‏شناسى، از جمله اسرار نماز است كه در گذشته درباره آنها بحث و گفتگو نموده‏ايم.

انفاق در پنهانى و آشكار

تعاون و كمك به نيازمندان از صفات عالى و نشانه جوانمردى و عاطفه انسانى است. انفاق در پنهانى براى اين است كه انسان در تعاون خود، نظرى جز عاطفه انسانى و كسب رضاى خدا، نداشته باشد و اگر انفاق در انظار مردم صورت گرفت، بايد براى احياى حس تعاون در مردم و تشويق آنان به اين اصل حياتى (انفاق) باشد.

جمله «رَزَقْناهُم؛ روزى آنان كرده‏ايم» اشاره به اين دارد كه انفاق‏كنندگان متوجه شوند در اين كار منّتى بر فقيران ندارند؛ زيرا مالى را كه در اختيار دارند از خود آنها نيست، بلكه مالى است كه خداوند در اختيار آنها گذارده است و از اين گذشته، از جمله مزبور برمى‏آيد انفاق معنايى وسيع دارد و منحصر به اموال نيست؛ بلكه شامل تمام مواهب الهى مى‏شود.

جبران بدى‏ها به نيكى‏ها

انسانى كه وجودش با نيروى شهوت و غضب آميخته شده است ممكن نيست از بدى و لغزش مصون گردد و طبعاً در طول زندگى لغزش‏هايى از او روى مى‏دهد و كارهاى ناشايستى انجام مى‏دهد؛ ولى فرد خردمند و عاقل كسى است كه بدى‏ها را با خوبى جبران كند و در دفتر اعمال، كنار هر عمل بدى، حسنه‏اى نيز بنويسد، چه بسا از اين راه آثار گناه از بين برود از اين رو، مى‏فرمايد: «وَيَدرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ الْسَّيِّئَةَ».

اين مطلب اختصاص به امور دينى ندارد، بلكه در كليه امور اجتماعى بايد از اين شيوه انسانى پيروى نمود.

پى‏نوشتها:‌


1. تفسير مفردات آيه: «اودية» جمع وادى است؛ بيابانى كه منتهى به كوه گردد و در دل آن دره‏ها و مجارى آب باشد. «زبد»: كف. «رابى»: بالا رونده و در حال هيجان. «جفاء»: كفى كه از ديگ سر مى‏ريزد و يا بالا مى‏رود و بخار مى‏شود.

2. اصول كافى، ص 591.

3. بر اساس اين حقيقت، گفته شده است: «للحق دولة و للباطل جولة؛ حق هميشه ابدى و جاويدان است ولى باطل پس از جلوه‏گرى‏هاى فريبنده، خاموش مى‏شود».

4. اين شعر مضمون مثل معروف عربى است كه مى‏گويد: «كما تزرع تحصد».

5. بقره (2) آيه 44.

6. رحمن (55) آيه 60.

7. امثال قرآن، ص 68 - 79.

8. شماره اين نوع مثل‏ها در حدود 53 مثل است .

9. حشر (59) آيه 21.

10. براى اطلاع بيشتر ر.ك: كشف الظنون، ج 1، ص 150.

11. انبياء (21) آيه 30.

12. حديد (57) آيه 25.

13. اسراء (17) آيه 81.

14. شورى (42) آيه 24.

15. نوح (71) آيه 14.

16. بحار الانوار، ج 4، ص 405.

17. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147

18. برخى از اين وجوه در كتاب قرآن و آخرين پيامبر (ص 91 - 93) آمده است.

19. مؤمنون (23) آيه 8.

20. نهج البلاغه عبده، ج 3، فرمان به مالك اشتر، ص 117.

21. مستدرك الوسائل، ج 2، ص‏250.

22. معجم البلدان، ص 290.

23. نحل (16) آيه 91.

24. «وَ يَخْشَونَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ؛ از خداى خود خشيت دارند و از سختى حساب روز رستاخيز مى‏ترسند».

25. «وَ الَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَر اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ...؛ كسانى كه پيوندهايى را كه خداوند به برقرارى آنها دستور داده است ثابت و استوار نگاه مى‏دارند».

26. در روايات ما با آيه مورد بحث به لزوم حفظ پيوند دوستى با اهل بيت پيامبر استدلال شده است ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 288. در حقيقت مفهوم كلى و وسيع آيه به موردى از موارد آن تطبيق شده است.

27. شورى (42) آيه 23.

28. لقمان (31) آيه 15.

29. محمد (47) آيه 22 و 23.

30. مجادله (58) آيه 22.

31. ممتحنه (60) آيه 1.

32. توبه (9) آيه 113.

33. اكنون متن آيه: «الَّذِيْنَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ‏يُوصَلَ؛ كسانى كه پيمان‏هاى الهى را پس از تحكيم آن مى‏شكنند و پيوندهايى را كه خداوند به برقرارى آنها دستور داده است قطع مى‏كنند».

34. تفسير المنار، ج‏1، ص 242.

35. مانند آيه «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» - يس (36) آيه 82.

36. انفال (8) آيه 65.

37. آل عمران (3) آيه 200.

38. برخى از مفسران «رابطوا» را به معناى معاشرت و غيره تفسير نموده‏اند.