چرا پرستش، مخصوص خداست؟
12. «هُوَ الَّذِى يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَيُنْشِئُ
السَّحَابَ الثِّقَالَ؛(1)
اوست كه برق را (موقع باران) براى بيم و اميدوارى شما مىنماياند و ابرهاى سنگين
و گرانبار را پديد مىآورد».
13. «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِن خِيْفَتِهِ
وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَآءُ وَ هُمْ يُجَادِلُونَ فِى
اللَّه وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ؛(2)
رعد با ستايش خود و فرشتگان از بيم او، خدا را تسبيح مىگويند. (خدا) صاعقهها
را مىفرستد و هر كه را خواهد گرفتار آن مىسازد. آنان (مشركان) درباره (توحيد و
قدرت) خدا، مجادله مىكنند، در حالى كه او كيفرده و سخت گير است».
14. «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ
لايَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَىْءٍ إِلا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى المَاءِ
لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبالِغِهِ وَ مَادُعَاءُ الكَافِرِينَ اِلاَّ فِى
ضَلالٍ؛
دعوت حقيقى از آن اوست (و نبايد كسى جز او را، معبود و بر آورنده نيازمندى
خواند). كسانى كه جز او را مىخوانند هرگز آنان از اين دعوت سودى نمىبرند مگر
(مانند تشنهاى بر نقطهاى مانند سر چاه بنشيند و) دو دست خود را به سوى آب باز كند
(و انتظار داشته باشد كه) آب به دهان او برسد، در صورتى كه هرگز با اين وضع (آب به
دهان او) نخواهد رسيد (همانطور كه اين فرد از كار خود نتيجه نمىگيرد بت پرستان
نيز از دعوت خدا نتيجهاى نمىگيرند). دعوت كافران (و پرستش بتان) جز گمراهى چيزى
نيست».
مجموع اين آيات گواه و يا گواههاى روشن و استوار بر نفى معبودى جز خداوند است و
هدف از اين دلايل، بيدار ساختن افكار مشركان و هدايت آنان به سوى توحيد خداست كه جز
او را، معبود و يا آفريدگار جهان ندانند.
جاى گفتگو نيست كه موقع نزول اين آيات، قسمت اعظم شبه جزيره و مناطق زيادى از
جهان را بتپرستى فرا گرفته بود: گروهى اين بتها را جلوه گاه خدا و يا خدايان و
شفيع ميان خالق و مخلوق و شايسته عبادت مىدانستند، بدون اين كه آنها را خالق و
رازق بدانند و كارهاى مخصوص خدا را مانند آفريدن و روزى دادن، به آنها نسبت دهند و
گروهى ديگر، اجرام سماوى و بتها را آفريننده و روزىدهنده مىدانستند. اين دسته
نسبت به گروه نخست در اقليت بودند.
در هر حال، خواه آنها را فقط معبود و شايسته ستايش بدانند، ياعلاوه بر مقام
معبودى آنهارا مبدأ كار و مؤثر در جهان طبيعت قلمداد كنند، عبادت و پرستش، تواضع،
خضوع و بندگى، در خواست حاجت و رفع نيازمندى، مخصوص معبودى است كه ذات وى جلوه گاه
كمال بوده و از هر نظر غنى و بىنياز و قادر و توانا و پيراسته از نقص و عيب باشد.
ناگفته پيداست فرد عاقل و با وجدان و بيدار، بىاختيار در برابر چنين معبودى سر
تعظيم فرود مىآورد.
به عبارتى ديگر، از طرفى عشق به كمال در انسان امرى فطرى است و كمالات يك فرد،
انسان را ناخود آگاه به سوى خود جلب مىنمايد و عاشق خود مىسازد.و از طرف ديگر،
نيكى و كمك به يك فرد، برطرف ساختن نيازمندىهاى شخص، از عواملى است كه رشته ارادت
را استوارتر ساخته و بر ارادت و اخلاص و خضوع انسان در برابر چنين نيكو كارى
مىافزايد.
اين دو عامل (عشق به كمال مطلق و نيكى و كمك) به صورت نامحدود در خدا وجود دارد؛
زيرا كمالى نيست كه به انديشه ما برسد مگر اين كه خدا آن را به صورت كامل و
بىنهايت داراست. همچنين نيكىها و كمكهاى او آنچنان نامحدود است كه اگر يك
لحظه، سايه جود و احسان خود رإ؛ ّّ از سرما كوتاه كند، پرونده هستى ما بسته مىشود.
اين دو عامل سبب مىشود جز او را نپرستيم و به غير او عشق نورزيم و دست نياز به
سوى ديگرى دراز ننماييم؛ چون او كمال مطلق بوده و از نقص پيراسته است و در ذات او،
جز كمال و فضيلت چيزى پيدا نمىشود و هر موجودى جز او داراى نقايصى است كه از وى
جدا نمىگردد و هر موجودى بدون استمداد از او هيچ نيازى را نمىتواند برطرف سازد،
در اين صورت، فلسفه توحيد و عبادت و علت انحصار پرستش به ذات اقدس خداوند مبرهن و
روشن مىگردد.
دلايلى كه آيات مورد بحث به آن اشاره مىكنند
قرآن مجيد در اين آيات به هر دو عامل، كه با جاذبه خاصى در انسان، روح عبادت را
پرورش مىدهند، اشاره مىنمايد و به عامل اول (خداوند جهان، كمال مطلق و از هر نقص
و عيبى پيراسته است) از دو راه رهبرى مىكند:
1. ذات او مظهر كمال و جلال است و فرشتگان و رعد آسمانى او را از هر عيب و نقص
تنزيه مىكنند و موجودى كه از هر عيبى پيراسته گردد جز كامل مطلق نمىتواند باشد.
2. قدرت نامحدود خداوند را كه آفريننده برق و پديد آرنده ابرهاى گرانبار(3)
و خالق صاعقههاى آتشين است، تشريح مىنمايد.
آيا موجودى كه از هر عيب و نقص پيراسته است و رعد با صداى مهيب خود، جهانيان را
به عظمت او رهبرى مىكند و فرشتگان آسمانها او را ستايش و تنزيه مىنمايند، شايسته
عبادت و پرستش است يا، اجسام بىروح زمينى و آسمانى كه سراپا نقص و احتياج و نياز
هستند؟
قرآن براى عامل ديگر، كه انسان را به عبادت و پرستش خدا دعوت مىكند، با مثال
لطيفى كه در آيه 14 وارد شده است، اشاره مىنمايد و مىفرمايد: «دعوت حق، از آن
اوست».
قرآن با اين جمله، دو نوع دعوت و اظهار نياز ثابت مىكند: يكى حق و ديگرى باطل.
هر گاه انسان نياز خود را به مقامى اظهار كند كه بينا و شنوا و قادر و توانا باشد
وى مىتواند نياز او را برطرف كند، چنين دعوت و عرض حاجتى، حق خواهد بود و غير آن
باطل و بىحاصل شمرده خواهد شد.
سپس مىگويد: ستايش و پرستش مخصوص مقامى است كه بتواند نياز ستايش كننده را بر
طرف سازد و چنين شخصى جز خدا، كسى ديگر نيست. توقع كمك از بتها به سان توقع لب
تشنهاى است كه در نقطه مرتفعى مانند لب چاه بنشيند و دو دست خود را از آن نقطه به
سوى آب دراز كند، و انتظار داشته باشد كه آبى بر دارد و رفع عطش كند، در صورتى كه
بر اثر دورى، هرگز به اين هدف نخواهد رسيد.
در اين مثال، نكته لطيفى نهفته است و آن تشبيه انسان خداجو، به تشنه لبى است كه
دنبال آب مىرود همانطور كه طلبيدن آب براى شخص تشنه، امرى طبيعى و فطرى است و هر
نوع تحرك و فعاليت براى به دست آوردن آب، انگيزه ذاتى و درونى دارد، همچنين
خداجويى و توجه به مقام ربوبى و گرايش به سوى قدرت مافوق طبيعى ريشه فطرى دارد. و
همانطور كه گاهى انسان در پيدا كردن آب بيراهه مىرود و يا سراب را به جاى آب
مىپذيرد، هم چنين گاهى در تشخيص خداى واقعى خود دچار اشتباه مىشود و به خدا
نمايان باطل و بىحاصل پناه مىبرد.
همه موجودات براى خدا سجده مىكنند
اطلاعات، 16 بهمن 15 1352. «وَللَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمَواتِ وَ الأَرْضِ
طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ؛(4)
آن چه در آسمانها و زمين است و همچنين سايههاى آنها، صبح و شام از روى ميل يا
اجبار، براى خدا سجده مىكنند».
با مراجعه به آيات قرآن، روشن مىگردد كه همه موجودات جهان، سه وظيفه خطير خود
را در برابر خداوند بزرگ انجام مىدهند كه عبارتند از:
1. همه موجودات جهان، خدا را «تسبيح» مىگويند؛
2. سراسر هستى خدا را «حمد و ثنا» مىگويد؛
3. تمام موجودات جهان براى خدا «سجده» مىكنند.
قرآن هر سه مطلب را يعنى «تسبيح» و «حمد» و «سجده» را براى هر موجودى ثابت
مىنمايد و فرق هر يك از ديگرى كاملا روشن است:
تسبيح خدا اين است كه او را از هر عيب و نقص پيراسته سازيم و وجود او را از هر
عيبى منزه و مبرا بدانيم.
مقصود از حمد خدا اين است كه خدا را در برابر صفات كمال و جمال و روشهاى نيكوى
او به بندگان خويش، بستاييم و در حقيقت تفاوت «حمد» با «تسبيح» در اينجاست كه در
تسبيح، نظر به پيراستگى خداوند از عيب و نقص است و بازگشت آن به توصيف خدا با صفات
سلبى او مىباشد؛ ولى هدف در «حمد» توصيف خدا، با صفات ثبوتى و افعال نيكوى او و
انگيزه ستايش، وجود همان كمالات نامحدود است خواه اين كمال جزو ذات او باشند؛ مانند
علم و قدرت بىپايان وى يا از افعال او به شمار روند؛ مانند رأفت و رحمت گسترده وى
بر بندگان خويش.
در برابر اين دو، حقيقت سومى نيز به نام «سجود» هست و مقصود از سجده براى خداوند
اين است كه هر موجودى در مقابل عظمت بى پايان او ابراز تذلل و كوچكى مىنمايد.
بنابراين هر يك از اين عناوين سه گانه براى خود حقيقت و واقعيتى دارد كه از ديگرى
جداست.
درباره تسبيح موجودات و همچنين ستايش هر موجودى از خداى جهان، در تفسير سوره
«حديد»(5)
سخن مىگوييم و بعداً نيز توضيحاتى در اين باره خواهيم داد.
قرآن با طرز شيوايى سجده همه موجودات جهان را بيان نموده است. در آيه مورد بحث
به گواهى لفظ «من» در جمله «وَللَّه يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمَوَاتِ» تنها خضوع
موجودات با شعور را مطرح مىنمايد و اين كه هر موجود صاحب دركى در برابر عظمت
بىپايان خداوند، احساس ذلت و ابراز خضوع مىنمايد و در برخى از آيات، دايره سجده
گستردهتر گرفته شده و از سجود تمام جنبندگان سخن به ميان آمده است، آنجا كه
مىفرمايد:
«وَللَّهِ يَسْجُدُ مَا فِى السَّمَوَاتِ وَ مَا فِى الْأرْضِ مِنْ دَآبَّةِ وَ
الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ؛(6)
براى خدا آنچه در آسمانها و زمين از جنبندگان و فرشتگان است، سجده مىكنند و
هرگز كبر نمىورزند».
در جاى ديگر سجده گياهان و درختان را متذكر مىگردد و مىفرمايد:
«وَالنَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ؛(7)
گياهان و درختان او را سجده مىكنند».
دگر بار با ديد وسيعى از سجود و خضوع سايههاى اجسام سخن گفته و مىفرمايد:
«أَوَلَمْ يَرَوْا إلى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَىْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ
عَنِ اليَمِيْنِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً للَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ؛(8)
مگر نمىنگريد به اجسامى كه خدا آفريده است كه سايههاى آنها از راست و چپ (صبح
و عصر) حركت و خدا را سجده مىكنند و خود اجسام نيز در حال خضوع و اطاعت هستند».
بنابر اين، مسأله سجده موجودات مسألهاى عمومى است كه سراسر جهان هستى را فرا
مىگيرد و اختصاص به موجودى ندارد.
آنچه مهم است فهميدن حقيقت سجده است و چگونه هر موجودى اعم از عاقل و غير عاقل
در برابر عظمت حق، ابراز تذلّل و كوچكى مىكند و به تعبير قرآن سجده مىنمايد.
مقصود از سجده كردن موجودات چيست؟
انسان معمولا هنگام سجده كردن بر روى زمين قرار گرفته و پيشانى و احياناً چانه(9)
را بر زمين مىگذارد. اين هيأت، شكل ظاهرى سجده است؛ ولى روح آن، همان ابراز تذلل و
فروتنى در برابر معبود مىباشد.
در اين جا اين مسأله مطرح مىگردد كه آيا در استعمال لفظ «سجده» لازم است حتماً
آن هيأت خاص موجود باشد و بدون تحقق آن، نمىتوانيم اين لفظ را به كار ببريم يا اين
كه ملاك و ميزان آن، ابراز خضوع و فروتنى است و هركجا اين امر محقق گردد مىتوانيم
لفظ سجده را به كار ببريم ولو با آن هيأت خاص صورت نپذيرد و اگر هم به آن هيأت خاص،
سجده مىگوييم، از اين نظر است كه در اعتبار عقلا، اين كار، طريقه اظهار كوچكى و
فروتنى است؟
قرآن در اين مسأله، راه دوم را بر گزيده و هر نوع تذلل و كوچكى را كه به
وسيلهاى تحقق پذيرد، سجده مىنامد و روش عرف و عقلا نيز در نامگذارى و به كار
بردن الفاظ همين است؛ مثلا روزى، لفظ «چراغ» را در چراغهاى محقرى به كار مىبردند
كه براى خود شكل و وضع خاصى داشت و از هيچ نظر قابل مقايسه با چراغهاى پر فروغ
امروز نبود؛ ولى چون خاصيت و اثر همان چراغهاى ديرينهدر چراغهاى امروز، به صورت
كاملترى موجود است از اين نظر لفظمزبور، بدون هيچگونه تغييرى به نور افكنهاى قوى
و نيرومند نيز اطلاقمىشود.
حقيقت سجده در موجودات جهان
سراسر موجودات جهان، به نحو خاصى مراتب فروتنى و تذلل خود را به مقام ربوبى
ابراز مىنمايند و عالىترين مظهر براى اظهار كوچكى و تعظيم معبود جهان، اين است كه
همه جهان در قبضه قدرت وى بوده و همگى مطيع فرمان و اراده مطلق او هستند؛ به عبارت
ديگر، اراده واحدى بر جهان حكومت مىكند و همه موجودات از آن پيروى كرده و در برابر
آن هيچگونه مقاومتى ابراز نمىنمايند.
بنابر اين، در سجده به اين معنا (اطاعت بىچون و چراى موجودات در مقام آفرينش از
اراده نافذ خداوند) كراهتى تصور نخواهد شد؛ زيرا اكراه در موردى به كار مىرود كه
موجودى از خود داراى اراده و اختيار باشد، تا در مقابل ديگرى ابراز مقاومت كند، در
صورتى كه در اين مورد هيچ موجودى واجد وجود نيست تا چه رسد كه از خود اراده مخالفى
داشته باشد و سجده در برابر عظمت خدا را مكروه بشمارد(10).
با وجود اين مشاهده مىشود كه آيه براى انسان دو نوع سجده ثابت مىكند: سجدهاى
از روى ميل، و خضوعى از روى كراهت.
منظور از «سجده از روى رغبت» آن نوعپذيرشهاست كه با طبع انسان و يا هر موجودى
ديگر موافق باشد؛ مانندنمو و رشد و گردش خون و ضربان قلب براى انسان و مقصود از
«سجده از روى كراهت» پذيرش يك سلسله روىدادهايى است كه با طبع موجودى سازگار
نباشد؛ مانند مرگها و بلاهايى كه انسان را پيش از وصول به پايان عمر، به فنا و
نيستى محكوم مىسازد.
در قرآن مجيد در آيه ديگرى نيز لفظ رغبت و كراهت درباره آسمانها و زمين به كار
رفته است و طبعاً مقصود همان است كه گفته شد. چنان كه مىفرمايد:
«...فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوَ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا
طَائِعِينَ؛(11)
به آسمان و زمين خطاب نمود (بياييد) و فرمان مرا (در پذيرش هر نوع تبدلات و
تغييرات) از روى اراده يا كراهت بپذيريد. گفتند: به رغبت پذيرفتيم».
بنابر اين پذيرش وجود و قبول هر نوع تصرف، خواه موافق طبيعت موجود باشد يا مخالف
آن، خضوع و اظهار كوچكى در برابر خداست چيزى كه هست به يك معنا همه اين پذيرشها از
روى ميل و رغبت است و به يك معنا آن قسم از حوادث، كه بر خلافت مسير طبيعى موجود
باشد در پذيرفتن آن نوعى كراهت وجود دارد.
نه تنها وجود هر موجودى در قبضه قدرت اوست، بلكه سايههاى اجسام در گردش و
تحولات خود، تابع اراده و خواست او هستند و هنگام صبح و عصر در دو طرف جسم سايههاى
چشمگيرى ديده مىشود كه همگى در پرتو اراده نافذ اويند.
آيا شايسته است كه هر موجودى با سايههاى خود در برابر خدا ابراز كوچكى كند، اما
انسان مشرك از سجده در برابر خدا امتناع ورزد به خصوص اين كه خداوند انواع موجودات
زمين و آسمان را در برابر انسان خاضع ساخته است؟
همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
سخنى در مورد تسبيح موجودات
در بخش پيش، در تفسير آيه سيزدهم وعده داديم كه درباره تسبيح «رعد» سخن بگوييم.
علت اين كه توضيح اين قسمت را به اين بخش موكول كرديم، اين است كه خواستيم دو مسأله
(سجده موجودات و تسبيح آنها) را يك جا بررسى كنيم.
درباره «تسبيح موجودات جهان» - اعم از جاندار و نبات و جماد نظرهاى گوناگونى
گفته شده است و ما تمام آنها را در كتاب قرآن و معارف عقلى - كه تفسيرى بر سوره
حديد است - آوردهايم و از ميان آنها يك نظر را برگزيدهايم كه با ظاهر آيات قرآن و
دلايل فلسفى كاملاً تطبيق مىكند.
حاصل آن اين است كه، وجود و هستى در هر مقام و مرتبهاى با علم و شعور و درك و
آگاهى، ملازم و توأم است و هر چيزى كه سهمى از وجود و هستى دارد، به همان اندازه از
علم و شعور سهمى خواهد داشت و دلايل فلسفى اين نظر را كاملا تأييد مىكند و پايه
برهان فلسفى آن را دو چيز تشكيل مىدهد:
1. در جهان هستى آنچه اصيل و سر چشمه آثار و كمالات است «وجود» است. هر نوع فيض
معنوى و مادى از آن اوست. اگر در جهان، علم وادراكى، قدرت و نيرويى، حيات و زندگيى
هست همگى در پرتو وجود و هستى اشياست و اگر وجود از ميان برود همه اين جنب و
جوشها، تلاشها و حركتها به خاموشى مىگرايد.
2. براى وجود در تمام مراحل هستى از واجب و ممكن، ازمجرد و مادى، از عرض و جوهر،
يك حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگر چه براى ما روشن نيست؛ ولى ما به آن حقيقت با
يك رشته مفاهيم ذهنى اشاره مىكنيم و مىگوييم وجود، عدم و نيستى را طرد مىكند و
به هر چيزى حقيقت و عينيت مىبخشد.
بنابر اين هر كجا از وجود سراغى داشته باشيم اين دو صفت (طرد عدم؛ تشكيل دهنده
حقيقت خارجى) را در آن جا مىيابيم؛ از اين جهت مىگوييم وجود در تمام مراحل يك
حقيقت بيش ندارد به گواه اين كه در تمام مراحل دو اثر ياد شده را، كه حقيقت آنها
نيز يكى است، دارد.
روى اين بيان، كه وجود را منبع تمام كمالات بدانيم و براى آن يك حقيقت بيش قائل
نشويم، بايد چنين نتيجه بگيريم: هر گاه وجود در مرتبهاى از مراتب هستى مانند
موجودات جاندار، داراى اثرى (علم و ادراك) گرديد، حتماً بايد اين اثر در تمام مراحل
وجود نسبت به سهمى كه از وجود دارد، محقق باشد و در غير اين صورت، يا بايد سر چشمه
كمالات وجود نباشد و يا اين كه براى وجود، حقايق متباين تصور كنيم و حقيقت آن را در
مرتبه جاندار، با آنچه در مراتب گياه و معدن است، مغاير و مباين بدانيم؛ زيرا معنا
ندارد يك حقيقت در مرتبهاى داراى اثرى باشد و در مرتبه ديگر فاقد آن.
به عبارت ديگر، هر گاه وجود داراى حقايق مختلف و متباين بود، جا داشت كه در
نقطهاى واجد اثرى باشد و در نقطه ديگر نشانهاى از آن نباشد، ولى هرگاه براى آن يك
حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن، بر اساس شدت و ضعف مراتب باشد در اين صورت،
معنا ندارد يك حقيقت در مرحلهاى، داراى اثرى باشد و در مرتبه ديگر نباشد.
اين خلاصه برهان فلسفى است كه مرحوم صدر المتألهين در اسفار(12)
در موارد مختلفى در مورد آن بحث و گفتگو نموده است و ظواهر آيات قرآن اين حقيقت را
تأييد مىكند آن جا كه مىفرمايد:
«...وَ إِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ
تَسْبِيحَهُمْ...؛(13)
همه موجودات با ستايش خود خدا را تنزيه مىكنند، ولى شما از نحوه تسبيح آنها
آگاه نيستيد».
ظاهر آيه اين است كه تمام موجودات آگاهانه خدا را تسبيح مىكنند و همه آنها سهمى
از علم و ادراك دارند. روشنتر از همه در اثبات علم و ادراك براى تمام اشيا، آيه
زير است:
«...وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ...وَ
إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِاللَّهِ...؛(14)
برخى از سنگها مىشكافد و از آن نهر جارى مىگردد و پارهاى از آنها از خوف خدا
از فراز كوه به زير مىافتد».
در اين آيه صريحاً علت سقوط سنگ را از فراز كوهها همان حالت خوف و خشيت سنگ
معرفى كرده و اگر آيه را تأويل نكنيم بايد بگوييم به راستى صخرهها خوف و خشيت
دارند.
مرحوم صدر المتألهين اين حقيقت فلسفى و قرآنى را از طريق شهود نيز درك كرده و در
رساله سير و سلوك خود اشعارى در اين مضمون دارد:
بر عارف همه ذرات عالم
ملك وارند در تسبيح هردم
كف خاكى كه در روى زمين است
بر عارف كتاب مُسْتَبين است
به هر جا دانهاى در باغ و راغى است
درون مغز او روشن چراغى است
به فعل آيد زقوه هر نهانى
زهر خاكى يكى عقلى و جامى
بود نامحرمان را چشم دل كور
و گرنه هيچ ذره نيست بىنور
بخوان تو آيه «نور السماوات»
كه چون خورشيد يابى، جمله ذرات
كه تا دانى كه در هر ذرهاى خاك
يكى نورى است تابان گشت زان پاك
خوشبختانه دانش امروز، در سايه زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان
نبات ثابت نموده است تا آن جا كه دانشمندان روسى معتقدند گياهان اعصاب دارند و
فرياد هم مىكشند.
لابراتوار علايم كشاورزى مسكو فرياد و گريههاى ريشه گياهى را كه در آب گرم قرار
گرفته بود ضبط كرد. خبر گزارىهاى جهان از راديو مسكو نقل مىكنند كه گياهان اعصاب
دارند و فرياد مىكشند.
راديو مسكو ديشب گوشهاى از نتايج تحقيقات دانشمندان روسى را در نباتات و گياهان
فاش كرد و گفت: دانشمندان به اين نتيجه رسيدهاند كه گياهان نيز داراى دستگاهى شبيه
شبكه اعصاب حيواناتند. اين نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه به دستگاههاى اليافى
ساقه كدو فرستندههايى نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه گياه دنبال كرد و با
انجام بريدگى در ريشه گياه با عكسالعمل گياه مواجه شد.
همزمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهى در آزمايشگاه فيزيو لوژى نباتات فرهنگستان
علوم كشاورزى صورت گرفت و نتيجه مشابهى به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهى را
در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداى فرياد گياه بلند شد. البته فرياد گياه
آنچنان نبود كه به گوش برسد؛ ولى گريهها و فريادهاى نامريى اين گياه را
دستگاههاى دقيق الكترونيكى روى نوار پهنى ضبط كردند(15).
بتپرستى چرا؟
16. «قُلْ مَنْ رَّبُ(16)
السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِاللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ
أَولِيَاءَ لايَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوى
الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوى الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ
جَعَلُوا لِلِه شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ
قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّشَىْءٍ وُ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛
بگو: صاحب آسمانها و زمين كيست؟ بگو: خدا. بگو: آيا (با اين حال، شايسته است)
كه جز او اوليايى كه اختيار سود و زيان خود را ندارند، براى خود قرار دهيد؟ بگو:
آيا نابينا و بينا يكسان است؟ آيا تاريكى و روشنى برابر است؟ يا اينكه آنها را كه
شريك خدا قرار دادهاند، مانند خدا مخلوقى آفريدهاند تا (مسأله) خلقت بر آنها
مشتبه گردد؟ بگو: خداست آفريننده همه چيز، اوست يگانه مقتدر و غالب».
بررسى مجموع آياتى كه در قرآن در مورد بتپرستى وارد شده است به خوبى ثابت
مىكند ملل بتپرست بتهاى خود را خالق و آفريننده زمين و آسمان و يا ساير موجودات
زمينى و آسمانى نمىدانستند و مقام خلقت را بالاتر از آن مىدانستند كه آن را به
بتهاى خود نسبت دهند و وجدان آنان راضى نمىشد كه جهان خروشان هستى را معلول
بتهاى تراشيده خود بدانند.
خود قرآن نيز به اين حقيقت تصريح مىكند كه اگر از آنان بپرسيد آفريننده
آسمانها و زمين كيست؟ همگى مىگويند خداوند مقتدر و دانا، آنها را آفريده است.
قرآن در سورههاى مختلفى(17)
به اين حقيقت تصريح نموده است. در اينجا فقط به نقل يكى از آن آيات مىپردازيم:
«وَ لَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ
اللَّهُ...؛(18)
اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مىگويند: خدا».
بنابر اين در اينكه آفريدگار جهان خداست و خالقى جز او نيست اختلافى نداشتند و
همگى به يگانگى خالق جهان و پديد آرنده هستى معتقد بودند. اختلاف آنان با پيروان
انبيا، در مطلب ديگرى بوده است:
گروهى آنان را به عنوان شفيعان درگاه الهى مىپرستيدند و روى انديشههاى سست، از
پرستش خود پروردگار اعراض نموده و با پرستش بتها خواهان تقرب به مقام الهى بودند.
قرآن به عقيده اين گروه در آيه زير اشاره فرموده آنجا كه مىفرمايد:
«...و الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَولِياءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ
لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفى...؛(19)
آنانكه جز خدا اوليايى براى خود قرار دادهاند (و مىگويند:) ما آنها را براى
آن مىپرستيم كه ما را به طور كامل به سوى خدا نزديك سازند».
اين گروه درباره بتها جز انديشه شفاعت فكر ديگرى نداشتند، نه تنها آنها را خالق
نمىشمردند حتى اداره و تدبير جهان آفرينش را نيز از آنِ آنها نمىدانستند. عقيده
اين گروه در آيه ديگر نيز بهطور صريح گفته شده است و خداوند به پيامبر مىفرمايد
كه هر گاه از اين گروه در مورد اداره جهان آفرينش بپرسى آنان بىدرنگ خواهند گفت كه
تدبير جهان خلقت از آن خداست. آن جا كه مىفرمايد:
«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَّنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَاءً فَأَحْيَابِهِ
الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ...؛(20)
هر گاه از آنان بپرسى كه چه كسى باران را از آسمان فرود آورد كه در پرتو آن
زمينهاى مرده را زنده كرد؟ مىگويند: خدا».
ناگفته پيداست نزول باران و زنده كردن زمينها بخشى از تدبير جهان خلقت است.
گروه ديگر از بتپرستان نه تنها بتان را شفيع و وسيله تقرب مىدانستند، بلكه
معتقد بودند تدبير جهان خلقت و اصلاح امور آفرينش به دست آنها سپرده شده است و آنها
به عقيده بتپرستان موظف به تدبير اوضاع جهان و اصلاح امور بودند و روى اين اساس در
برابر آنان گريه و زارى نموده حوايج و نيازمندىهاى خود را به آنها مىگفتند و با
الحاح و اصرار شديدى از آنان مىطلبيدند كه نيازمندىهاى آنها را برطرف سازند.
آنان همان گروهى بودند كه بتان را «رب» و مدبر و مصلح جهان مىپنداشتند و به
اصطلاح، در مسأله خالق بودن خداوند، موحد، ولى درباره ربوبيت وى مشرك بودند.
آيه مورد بحث، براى ابطال اين نظريه از دو راه وارد شده است و انديشه وجود تدبير
را در بتها، با منطقى استوار محكوم كرده است:
1. نخستين پايه تدبير اين است كه شخص مدبر بايد از دانش و قدرت سرشارى بهرهمند
باشد و نفع و ضرر خود و موجود مورد تدبير خود را تشخيص دهد و در اين صورت مىتواند
در پرتو قدرت خويش، جهان و يا بخشى از آن را اداره نمايد؛ ولى موجودى كه درك و شعور
ندارد و اختياردار سود و زيان خود نيست چگونه مىتواند پروردگار و مدبر جهان آفرينش
باشد.
در آيه مورد بحث به اين استدلال با جمله زير اشاره شده است: «أَفَاتَّخَذْتُمْ
مِنْ دُونِهِ أَولِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً؛
آيا براى خود اوليايى جز خدا كه اختيار سود و زيان خود را ندارند اتخاذ
نمودهايد؟»
بر اساس اين منطق مدبر بودن بتها، كه از هر نوع تصرف در جهان خلقت ناتوانند،
باطل مىشود. آنگاه آيه براى روشن نمودن اذهان به بيان دو مثل مبادرت ورزيده و
مىفرمايد: آيا بينا و نابينا و نور و ظلمت يك سانند؟ مقصود اين است كه مؤمن با
ديده عقل و خرد مىبيند كه اين اجسام بىروح شايستگى ربوبيت و تدبير جهان آفرينش را
ندارند ولى مشرك، به سان نابينايان از ديدن حقيقت محروم است. ايمان، محيط زندگى
انسان را روشن مىسازد ولى محيط زندگى كافر، بر اثر عناد با وجدان و فطرت و خرد،
تاريك بوده و او پيش پاى خود را نمىبيند.
2. راه ديگرى براى ابطال انديشه وجود تدبير در بتها اين است كه بگوييم: آنان در
صورتى مىتوانند مدبر جهان آفرينش باشند كه به سان خدا خالق باشند و در پرتو قدرت
خلقت، كه بالاتر از مقام تدبير است، به تدبير مخلوق خود اشتغال ورزند در صورتى كه
اين راه نزد خودِ بتپرستان باطل است و خود نيز از آن بيزارند.
در اين آيه به اين نوع استدلال با جمله «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكآءَ
خَلَقُوا كَخَلْقِهِ» اشاره شده است و استدلال را با لفظ «ام» كه متضمن نوعى انكار
است،آغاز نموده است و در حقيقت مىخواهد چنين بفرمايد: پس از ابطال راه اول، براى
ربوبيت بتها يك راه بيش باقى نمانده است؛ يعنى آنها را مانند خدا خالق بدانيم در
صورتى كه خود بت پرستان زير بار اين نطر نمىروند و آنها را خالق نمىدانند.
قرآن در ردّ اين احتمال، كه معبودهاى آنان مانند خدا خالق باشند تنها به توافق و
همفكرى بت پرستان در مسأله خلقت اكتفا نورزيده و به صورت يك اصل كلى مىفرمايد:
«قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ؛ بگو: آفريننده همه چيز خداست» و در صحنه آفرينش
براى بتها نصيبى از خالقيت نيست؛ نه تنها خالق نيستند، بلكه همگى مخلوق خدايند.
آيه براى اين كه گفتار خود (او آفريدگار همه چيزهاست) را بدون دليل نگذارد با
ذكر دو صفت از او صاف خداوند، يعنى «واحد» و «قهار» بر يكتايى خالق استدلال نموده
است.
ناگزير خواهيد پرسيد: يگانگى و قدرت قاهره خداوند چگونه مىتواند گواه بر اين
باشد كه او خالق همه چيز است و جز او خالقى نيست؟ و بررسى و تحليل اين قسمت به دقت
بيشترى نياز دارد.
به عبارت ديگر، در ذيل آيه براى خداوند دو صفت بيان شده است:
1. الواحد: او يگانه است.
2. القهار: او بر هر موجودى غالب و پيروز است.
هر يك از اين دو صفت مىتواند گواه بر اين باشد كه جز او خالقى نيست؛ زيرا هر
گاه خالقى جز خدا باشد در اين صورت آن خالق ديگر، بايد از وجود متكى به خود و علم و
قدرت مستقل برخوردار باشد، تا در پرتو استقلال و اتكاى به خويش، خالق باشد نه مخلوق
و در سايه دانش و قدرت، موجودى را از عدم به وجود آورد. اعتقاد به وجود چنين او
صافى در بتها جدا از خدا بودن آنان نيست در صورتى كه خداوند جهان يكى است و شريك و
همتا ندارد. اين بيان مربوط به صفت «واحد» بودن اوست.
درباره صفت دوم (قهار بودن) بايد گفت تعدد و دو گانگى خالق، مستلزم دو قدرت
نيرومند و در عين حال متوازن است كه هيچ كدام مقهور ديگرى نباشد زيرا فرض اين است
كه هر دو خالق از علم و قدرت مستقل و وجود متكى به خويش برخوردارند. در اين صورت
نبايد يكى مغلوب ديگرى گردد؛ در صورتى كه خداوند «قهار» است و قدرت هر صاحب قدرت،
مقهور و مغلوب قدرت و توانايى اوست.
نكته شايان توجه اين جاست چگونه پيامبرى امى و درس نخوانده در طىّ يك آيه كوتاه
به بيان عالىترين استدلال فلسفى موفق شده است؟ آيا جز اين است كه بگوييم همه را از
مقام وحى گرفته است و هيچ كدام از اين مطالب ساخته و پرداخته فكر او نيست؟
پىنوشتها:
1. «ثقال» جمع «ثقيله» مانند كرام جمع كريمه است.
2. «محال» مصدر «محل» به معناى كيفر دادن است و گاهى گفته مىشود كه مصدر ميمى
«ماحل» به معناى مكر است. در اين صورت، به كار بردن اين لفظ در باره خدا نوعى مجاز
است و مقصود اين است كه خداوند باطرق مختلفى معبود بودن بتان را محكوم مىسازد.
درباره «تسبيح رعد» در بخش بعد، در تفسير آيه 15 بحث خواهيم نمود.
3. براى اولين بار در تاريخ علم، قرآن براى ابر، وزن ثابت و آن را سنگين و
گرانبار معرفى كرده است.
4. آغاز روز را «غدو» و آخر آن را «اصيل» مىنامند و «آصال» جمع «اُصُل» بر وزن
رُسُل و آن جمع «اصيل» است و در حقيقت از آغاز وقت عصر تا لحظه غروب آفتاب را
«اصيل» مىگويند. ر.ك: راغب، مفردات؛ مجمع البيان.
5. ر.ك: قرآن و معارف عقلى.
6. نحل (16) آيه 49.
7. رحمن (55) آيه 6.
8. نحل (16) آيه 48.
9. قرآن به اين نوع از سجده نيز اشاره نموده است چنان كه مىفرمايد: «...إِنَّ
الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إَذَا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ
لِلأَذْقَانَ سُجَّداً؛ مردان دانشمند از پيشينيان هر موقع آيات خداوند بر آنها
خوانده شود، روى زمين به سجده مىافتند و چانههاى خود را بر زمين مىگذارند».
اسراء (17) آيه107.
10. از اين بيان كيفيت سجده سايههاى اجسام نيز روشن مىگردد؛ زيرا همانطور كه
اجسام در قبضه قدرت خدا بوده و در پذيرش هر نوع تصرف و تركيب و انحلال در برابر
خدا، كمال خضوع دارند، همچنين سايه اجسام در برابر آفتاب، از نظر گسترش و جمع شدن
اين حالت را دارند. زمخشرى در تفسير سجده اجسام مىگويد: «ينقادون لإحداث ما أراده
فيهم من أفعاله شاؤوا أو أبوا، لايقدرون أن يمتنعوا عليه».
و نيز در معنى سجده سايهها مىگويد:
«حيث تتصرف على مشيته فى الامتداد و التقلص والفيء والزوال». و آن چه ما در
بالا گفتيم، توضيح نظر ايشان است.
11. فصلت (41) آيه 11.
12. ج 1، ص 118 و ج 6، ص 139 - 140.
13. اسراء (17) آيه 44.
14. بقره (2) آيه 74.
15. اطلاعات، 16 بهمن 1352
16. لفظ رب برخلاف آنچه برخى تصور مىنمايند به معناى مربى و تربيت كننده و
پرورش دهنده نيست؛ زيرا اين لفظ به اصطلاح علم صرف «مضاعف»، و ريشه آن «رب ب» است و
از «ربى» - كه ناقصيايى است - گرفته نشده تا به معناى مربى و پرورش دهنده باشد.
همچنين معناى آن خالق و آفريننده نيست؛ زيرا در قرآن كريم لفظ «رب» در مقابل
«خلق» قرار گرفته است چنان كه مىفرمايد: «...بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَ
الْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ...». انبياء (21) آيه56.
همان طور كه ملاحظه مىفرماييد در اين آيه لفظ «رب» در برابر «فطر» كه به معناى
«خلق» است قرار گرفته است.
با مراجعه به كتب لغت، مانند معجم مقاييساللغة و موارد استعمال اين لفظ، چون رب
البيت، ربالمال، روشن مىشود كه معناى رب همان صاحب است نه هر صاحبى، بلكه
اختياردارى كه به اصلاح مربوب خود قيام كند و بپردازد. و اگر به خداوند جهان «رب
العالمين» گفته مىشود، مقصود اين است كه خداوند صاحب جهانيان است كه تدبير امور و
اصلاح وضع آنان بر عهده اوست.
17. ر.ك: عنكبوت (29)آيه 29؛ زمر (39)آيه 38؛ زخرف (43)آيه 9 و 87 .
18. لقمان (31) آيه 25 .
19. زمر (39) آيه 3.
20. عنكبوت (29) آيه 63.