قرآن و اسرار آفرينش
(تفسیر سوره رعد)

آية الله جعفر سبحانى

- ۷ -


چرا پرستش، مخصوص خداست؟

12. «هُوَ الَّذِى يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ؛(1)

اوست كه برق را (موقع باران) براى بيم و اميدوارى شما مى‏نماياند و ابرهاى سنگين و گرانبار را پديد مى‏آورد».

13. «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِن خِيْفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَآءُ وَ هُمْ يُجَادِلُونَ فِى اللَّه وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ؛(2)

رعد با ستايش خود و فرشتگان از بيم او، خدا را تسبيح مى‏گويند. (خدا) صاعقه‏ها را مى‏فرستد و هر كه را خواهد گرفتار آن مى‏سازد. آنان (مشركان) درباره (توحيد و قدرت) خدا، مجادله مى‏كنند، در حالى كه او كيفرده و سخت گير است».

14. «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لايَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَىْ‏ءٍ إِلا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى المَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبالِغِهِ وَ مَادُعَاءُ الكَافِرِينَ اِلاَّ فِى ضَلالٍ؛

دعوت حقيقى از آن اوست (و نبايد كسى جز او را، معبود و بر آورنده نيازمندى خواند). كسانى كه جز او را مى‏خوانند هرگز آنان از اين دعوت سودى نمى‏برند مگر (مانند تشنه‏اى بر نقطه‏اى مانند سر چاه بنشيند و) دو دست خود را به سوى آب باز كند (و انتظار داشته باشد كه) آب به دهان او برسد، در صورتى كه هرگز با اين وضع (آب به دهان او) نخواهد رسيد (همان‏طور كه اين فرد از كار خود نتيجه نمى‏گيرد بت پرستان نيز از دعوت خدا نتيجه‏اى نمى‏گيرند). دعوت كافران (و پرستش بتان) جز گمراهى چيزى نيست».

مجموع اين آيات گواه و يا گواه‏هاى روشن و استوار بر نفى معبودى جز خداوند است و هدف از اين دلايل، بيدار ساختن افكار مشركان و هدايت آنان به سوى توحيد خداست كه جز او را، معبود و يا آفريدگار جهان ندانند.

جاى گفتگو نيست كه موقع نزول اين آيات، قسمت اعظم شبه جزيره و مناطق زيادى از جهان را بت‏پرستى فرا گرفته بود: گروهى اين بت‏ها را جلوه گاه خدا و يا خدايان و شفيع ميان خالق و مخلوق و شايسته عبادت مى‏دانستند، بدون اين كه آنها را خالق و رازق بدانند و كارهاى مخصوص خدا را مانند آفريدن و روزى دادن، به آنها نسبت دهند و گروهى ديگر، اجرام سماوى و بت‏ها را آفريننده و روزى‏دهنده مى‏دانستند. اين دسته نسبت به گروه نخست در اقليت بودند.

در هر حال، خواه آنها را فقط معبود و شايسته ستايش بدانند، ياعلاوه بر مقام معبودى آنهارا مبدأ كار و مؤثر در جهان طبيعت قلمداد كنند، عبادت و پرستش، تواضع، خضوع و بندگى، در خواست حاجت و رفع نيازمندى، مخصوص معبودى است كه ذات وى جلوه گاه كمال بوده و از هر نظر غنى و بى‏نياز و قادر و توانا و پيراسته از نقص و عيب باشد. ناگفته پيداست فرد عاقل و با وجدان و بيدار، بى‏اختيار در برابر چنين معبودى سر تعظيم فرود مى‏آورد.

به عبارتى ديگر، از طرفى عشق به كمال در انسان امرى فطرى است و كمالات يك فرد، انسان را ناخود آگاه به سوى خود جلب مى‏نمايد و عاشق خود مى‏سازد.و از طرف ديگر، نيكى و كمك به يك فرد، برطرف ساختن نيازمندى‏هاى شخص، از عواملى است كه رشته ارادت را استوارتر ساخته و بر ارادت و اخلاص و خضوع انسان در برابر چنين نيكو كارى مى‏افزايد.

اين دو عامل (عشق به كمال مطلق و نيكى و كمك) به صورت نامحدود در خدا وجود دارد؛ زيرا كمالى نيست كه به انديشه ما برسد مگر اين كه خدا آن را به صورت كامل و بى‏نهايت داراست. هم‏چنين نيكى‏ها و كمك‏هاى او آن‏چنان نامحدود است كه اگر يك لحظه، سايه جود و احسان خود رإ؛ ّّ از سرما كوتاه كند، پرونده هستى ما بسته مى‏شود.

اين دو عامل سبب مى‏شود جز او را نپرستيم و به غير او عشق نورزيم و دست نياز به سوى ديگرى دراز ننماييم؛ چون او كمال مطلق بوده و از نقص پيراسته است و در ذات او، جز كمال و فضيلت چيزى پيدا نمى‏شود و هر موجودى جز او داراى نقايصى است كه از وى جدا نمى‏گردد و هر موجودى بدون استمداد از او هيچ نيازى را نمى‏تواند برطرف سازد، در اين صورت، فلسفه توحيد و عبادت و علت انحصار پرستش به ذات اقدس خداوند مبرهن و روشن مى‏گردد.

دلايلى كه آيات مورد بحث به آن اشاره مى‏كنند

قرآن مجيد در اين آيات به هر دو عامل، كه با جاذبه خاصى در انسان، روح عبادت را پرورش مى‏دهند، اشاره مى‏نمايد و به عامل اول (خداوند جهان، كمال مطلق و از هر نقص و عيبى پيراسته است) از دو راه رهبرى مى‏كند:

1. ذات او مظهر كمال و جلال است و فرشتگان و رعد آسمانى او را از هر عيب و نقص تنزيه مى‏كنند و موجودى كه از هر عيبى پيراسته گردد جز كامل مطلق نمى‏تواند باشد.

2. قدرت نامحدود خداوند را كه آفريننده برق و پديد آرنده ابرهاى گرانبار(3) و خالق صاعقه‏هاى آتشين است، تشريح مى‏نمايد.

آيا موجودى كه از هر عيب و نقص پيراسته است و رعد با صداى مهيب خود، جهانيان را به عظمت او رهبرى مى‏كند و فرشتگان آسمان‏ها او را ستايش و تنزيه مى‏نمايند، شايسته عبادت و پرستش است يا، اجسام بى‏روح زمينى و آسمانى كه سراپا نقص و احتياج و نياز هستند؟

قرآن براى عامل ديگر، كه انسان را به عبادت و پرستش خدا دعوت مى‏كند، با مثال لطيفى كه در آيه 14 وارد شده است، اشاره مى‏نمايد و مى‏فرمايد: «دعوت حق، از آن اوست».

قرآن با اين جمله، دو نوع دعوت و اظهار نياز ثابت مى‏كند: يكى حق و ديگرى باطل. هر گاه انسان نياز خود را به مقامى اظهار كند كه بينا و شنوا و قادر و توانا باشد وى مى‏تواند نياز او را برطرف كند، چنين دعوت و عرض حاجتى، حق خواهد بود و غير آن باطل و بى‏حاصل شمرده خواهد شد.

سپس مى‏گويد: ستايش و پرستش مخصوص مقامى است كه بتواند نياز ستايش كننده را بر طرف سازد و چنين شخصى جز خدا، كسى ديگر نيست. توقع كمك از بت‏ها به سان توقع لب تشنه‏اى است كه در نقطه مرتفعى مانند لب چاه بنشيند و دو دست خود را از آن نقطه به سوى آب دراز كند، و انتظار داشته باشد كه آبى بر دارد و رفع عطش كند، در صورتى كه بر اثر دورى، هرگز به اين هدف نخواهد رسيد.

در اين مثال، نكته لطيفى نهفته است و آن تشبيه انسان خداجو، به تشنه لبى است كه دنبال آب مى‏رود همان‏طور كه طلبيدن آب براى شخص تشنه، امرى طبيعى و فطرى است و هر نوع تحرك و فعاليت براى به دست آوردن آب، انگيزه ذاتى و درونى دارد، هم‏چنين خداجويى و توجه به مقام ربوبى و گرايش به سوى قدرت مافوق طبيعى ريشه فطرى دارد. و همان‏طور كه گاهى انسان در پيدا كردن آب بيراهه مى‏رود و يا سراب را به جاى آب مى‏پذيرد، هم چنين گاهى در تشخيص خداى واقعى خود دچار اشتباه مى‏شود و به خدا نمايان باطل و بى‏حاصل پناه مى‏برد.

همه موجودات براى خدا سجده مى‏كنند

اطلاعات، 16 بهمن 15 1352. «وَللَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمَواتِ وَ الأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ؛(4)

آن چه در آسمان‏ها و زمين است و هم‏چنين سايه‏هاى آنها، صبح و شام از روى ميل يا اجبار، براى خدا سجده مى‏كنند».

با مراجعه به آيات قرآن، روشن مى‏گردد كه همه موجودات جهان، سه وظيفه خطير خود را در برابر خداوند بزرگ انجام مى‏دهند كه عبارتند از:

1. همه موجودات جهان، خدا را «تسبيح» مى‏گويند؛

2. سراسر هستى خدا را «حمد و ثنا» مى‏گويد؛

3. تمام موجودات جهان براى خدا «سجده» مى‏كنند.

قرآن هر سه مطلب را يعنى «تسبيح» و «حمد» و «سجده» را براى هر موجودى ثابت مى‏نمايد و فرق هر يك از ديگرى كاملا روشن است:

تسبيح خدا اين است كه او را از هر عيب و نقص پيراسته سازيم و وجود او را از هر عيبى منزه و مبرا بدانيم.

مقصود از حمد خدا اين است كه خدا را در برابر صفات كمال و جمال و روش‏هاى نيكوى او به بندگان خويش، بستاييم و در حقيقت تفاوت «حمد» با «تسبيح» در اين‏جاست كه در تسبيح، نظر به پيراستگى خداوند از عيب و نقص است و بازگشت آن به توصيف خدا با صفات سلبى او مى‏باشد؛ ولى هدف در «حمد» توصيف خدا، با صفات ثبوتى و افعال نيكوى او و انگيزه ستايش، وجود همان كمالات نامحدود است خواه اين كمال جزو ذات او باشند؛ مانند علم و قدرت بى‏پايان وى يا از افعال او به شمار روند؛ مانند رأفت و رحمت گسترده وى بر بندگان خويش.

در برابر اين دو، حقيقت سومى نيز به نام «سجود» هست و مقصود از سجده براى خداوند اين است كه هر موجودى در مقابل عظمت بى پايان او ابراز تذلل و كوچكى مى‏نمايد. بنابراين هر يك از اين عناوين سه گانه براى خود حقيقت و واقعيتى دارد كه از ديگرى جداست.

درباره تسبيح موجودات و هم‏چنين ستايش هر موجودى از خداى جهان، در تفسير سوره «حديد»(5) سخن مى‏گوييم و بعداً نيز توضيحاتى در اين باره خواهيم داد.

قرآن با طرز شيوايى سجده همه موجودات جهان را بيان نموده است. در آيه مورد بحث به گواهى لفظ «من» در جمله «وَللَّه يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمَوَاتِ» تنها خضوع موجودات با شعور را مطرح مى‏نمايد و اين كه هر موجود صاحب دركى در برابر عظمت بى‏پايان خداوند، احساس ذلت و ابراز خضوع مى‏نمايد و در برخى از آيات، دايره سجده گسترده‏تر گرفته شده و از سجود تمام جنبندگان سخن به ميان آمده است، آن‏جا كه مى‏فرمايد:

«وَللَّهِ يَسْجُدُ مَا فِى السَّمَوَاتِ وَ مَا فِى الْأرْضِ مِنْ دَآبَّةِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ؛(6)

براى خدا آن‏چه در آسمان‏ها و زمين از جنبندگان و فرشتگان است، سجده مى‏كنند و هرگز كبر نمى‏ورزند».

در جاى ديگر سجده گياهان و درختان را متذكر مى‏گردد و مى‏فرمايد:

«وَالنَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ؛(7)

گياهان و درختان او را سجده مى‏كنند».

دگر بار با ديد وسيعى از سجود و خضوع سايه‏هاى اجسام سخن گفته و مى‏فرمايد:

«أَوَلَمْ يَرَوْا إلى‏ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَىْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ اليَمِيْنِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً للَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ؛(8)

مگر نمى‏نگريد به اجسامى كه خدا آفريده است كه سايه‏هاى آنها از راست و چپ (صبح و عصر) حركت و خدا را سجده مى‏كنند و خود اجسام نيز در حال خضوع و اطاعت هستند».

بنابر اين، مسأله سجده موجودات مسأله‏اى عمومى است كه سراسر جهان هستى را فرا مى‏گيرد و اختصاص به موجودى ندارد.

آن‏چه مهم است فهميدن حقيقت سجده است و چگونه هر موجودى اعم از عاقل و غير عاقل در برابر عظمت حق، ابراز تذلّل و كوچكى مى‏كند و به تعبير قرآن سجده مى‏نمايد.

مقصود از سجده كردن موجودات چيست؟

انسان معمولا هنگام سجده كردن بر روى زمين قرار گرفته و پيشانى و احياناً چانه‏(9) را بر زمين مى‏گذارد. اين هيأت، شكل ظاهرى سجده است؛ ولى روح آن، همان ابراز تذلل و فروتنى در برابر معبود مى‏باشد.

در اين جا اين مسأله مطرح مى‏گردد كه آيا در استعمال لفظ «سجده» لازم است حتماً آن هيأت خاص موجود باشد و بدون تحقق آن، نمى‏توانيم اين لفظ را به كار ببريم يا اين كه ملاك و ميزان آن، ابراز خضوع و فروتنى است و هركجا اين امر محقق گردد مى‏توانيم لفظ سجده را به كار ببريم ولو با آن هيأت خاص صورت نپذيرد و اگر هم به آن هيأت خاص، سجده مى‏گوييم، از اين نظر است كه در اعتبار عقلا، اين كار، طريقه اظهار كوچكى و فروتنى است؟

قرآن در اين مسأله، راه دوم را بر گزيده و هر نوع تذلل و كوچكى را كه به وسيله‏اى تحقق پذيرد، سجده مى‏نامد و روش عرف و عقلا نيز در نام‏گذارى و به كار بردن الفاظ همين است؛ مثلا روزى، لفظ «چراغ» را در چراغ‏هاى محقرى به كار مى‏بردند كه براى خود شكل و وضع خاصى داشت و از هيچ نظر قابل مقايسه با چراغ‏هاى پر فروغ امروز نبود؛ ولى چون خاصيت و اثر همان چراغ‏هاى ديرينه‏در چراغ‏هاى امروز، به صورت كامل‏ترى موجود است از اين نظر لفظمزبور، بدون هيچ‏گونه تغييرى به نور افكن‏هاى قوى و نيرومند نيز اطلاق‏مى‏شود.

حقيقت سجده در موجودات جهان

سراسر موجودات جهان، به نحو خاصى مراتب فروتنى و تذلل خود را به مقام ربوبى ابراز مى‏نمايند و عالى‏ترين مظهر براى اظهار كوچكى و تعظيم معبود جهان، اين است كه همه جهان در قبضه قدرت وى بوده و همگى مطيع فرمان و اراده مطلق او هستند؛ به عبارت ديگر، اراده واحدى بر جهان حكومت مى‏كند و همه موجودات از آن پيروى كرده و در برابر آن هيچ‏گونه مقاومتى ابراز نمى‏نمايند.

بنابر اين، در سجده به اين معنا (اطاعت بى‏چون و چراى موجودات در مقام آفرينش از اراده نافذ خداوند) كراهتى تصور نخواهد شد؛ زيرا اكراه در موردى به كار مى‏رود كه موجودى از خود داراى اراده و اختيار باشد، تا در مقابل ديگرى ابراز مقاومت كند، در صورتى كه در اين مورد هيچ موجودى واجد وجود نيست تا چه رسد كه از خود اراده مخالفى داشته باشد و سجده در برابر عظمت خدا را مكروه بشمارد(10).

با وجود اين مشاهده مى‏شود كه آيه براى انسان دو نوع سجده ثابت مى‏كند: سجده‏اى از روى ميل، و خضوعى از روى كراهت.

منظور از «سجده از روى رغبت» آن نوع‏پذيرش‏هاست كه با طبع انسان و يا هر موجودى ديگر موافق باشد؛ مانندنمو و رشد و گردش خون و ضربان قلب براى انسان و مقصود از «سجده از روى كراهت» پذيرش يك سلسله روى‏دادهايى است كه با طبع موجودى سازگار نباشد؛ مانند مرگ‏ها و بلاهايى كه انسان را پيش از وصول به پايان عمر، به فنا و نيستى محكوم مى‏سازد.

در قرآن مجيد در آيه ديگرى نيز لفظ رغبت و كراهت درباره آسمان‏ها و زمين به كار رفته است و طبعاً مقصود همان است كه گفته شد. چنان كه مى‏فرمايد:

«...فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوَ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ؛(11)

به آسمان و زمين خطاب نمود (بياييد) و فرمان مرا (در پذيرش هر نوع تبدلات و تغييرات) از روى اراده يا كراهت بپذيريد. گفتند: به رغبت پذيرفتيم».

بنابر اين پذيرش وجود و قبول هر نوع تصرف، خواه موافق طبيعت موجود باشد يا مخالف آن، خضوع و اظهار كوچكى در برابر خداست چيزى كه هست به يك معنا همه اين پذيرش‏ها از روى ميل و رغبت است و به يك معنا آن قسم از حوادث، كه بر خلافت مسير طبيعى موجود باشد در پذيرفتن آن نوعى كراهت وجود دارد.

نه تنها وجود هر موجودى در قبضه قدرت اوست، بلكه سايه‏هاى اجسام در گردش و تحولات خود، تابع اراده و خواست او هستند و هنگام صبح و عصر در دو طرف جسم سايه‏هاى چشمگيرى ديده مى‏شود كه همگى در پرتو اراده نافذ اويند.

آيا شايسته است كه هر موجودى با سايه‏هاى خود در برابر خدا ابراز كوچكى كند، اما انسان مشرك از سجده در برابر خدا امتناع ورزد به خصوص اين كه خداوند انواع موجودات زمين و آسمان را در برابر انسان خاضع ساخته است؟

همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

سخنى در مورد تسبيح موجودات

در بخش پيش، در تفسير آيه سيزدهم وعده داديم كه درباره تسبيح «رعد» سخن بگوييم. علت اين كه توضيح اين قسمت را به اين بخش موكول كرديم، اين است كه خواستيم دو مسأله (سجده موجودات و تسبيح آنها) را يك جا بررسى كنيم.

درباره «تسبيح موجودات جهان» - اعم از جاندار و نبات و جماد نظرهاى گوناگونى گفته شده است و ما تمام آنها را در كتاب قرآن و معارف عقلى - كه تفسيرى بر سوره حديد است - آورده‏ايم و از ميان آنها يك نظر را برگزيده‏ايم كه با ظاهر آيات قرآن و دلايل فلسفى كاملاً تطبيق مى‏كند.

حاصل آن اين است كه، وجود و هستى در هر مقام و مرتبه‏اى با علم و شعور و درك و آگاهى، ملازم و توأم است و هر چيزى كه سهمى از وجود و هستى دارد، به همان اندازه از علم و شعور سهمى خواهد داشت و دلايل فلسفى اين نظر را كاملا تأييد مى‏كند و پايه برهان فلسفى آن را دو چيز تشكيل مى‏دهد:

1. در جهان هستى آن‏چه اصيل و سر چشمه آثار و كمالات است «وجود» است. هر نوع فيض معنوى و مادى از آن اوست. اگر در جهان، علم وادراكى، قدرت و نيرويى، حيات و زندگيى هست همگى در پرتو وجود و هستى اشياست و اگر وجود از ميان برود همه اين جنب و جوش‏ها، تلاش‏ها و حركت‏ها به خاموشى مى‏گرايد.

2. براى وجود در تمام مراحل هستى از واجب و ممكن، ازمجرد و مادى، از عرض و جوهر، يك حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگر چه براى ما روشن نيست؛ ولى ما به آن حقيقت با يك رشته مفاهيم ذهنى اشاره مى‏كنيم و مى‏گوييم وجود، عدم و نيستى را طرد مى‏كند و به هر چيزى حقيقت و عينيت مى‏بخشد.

بنابر اين هر كجا از وجود سراغى داشته باشيم اين دو صفت (طرد عدم؛ تشكيل دهنده حقيقت خارجى) را در آن جا مى‏يابيم؛ از اين جهت مى‏گوييم وجود در تمام مراحل يك حقيقت بيش ندارد به گواه اين كه در تمام مراحل دو اثر ياد شده را، كه حقيقت آنها نيز يكى است، دارد.

روى اين بيان، كه وجود را منبع تمام كمالات بدانيم و براى آن يك حقيقت بيش قائل نشويم، بايد چنين نتيجه بگيريم: هر گاه وجود در مرتبه‏اى از مراتب هستى مانند موجودات جاندار، داراى اثرى (علم و ادراك) گرديد، حتماً بايد اين اثر در تمام مراحل وجود نسبت به سهمى كه از وجود دارد، محقق باشد و در غير اين صورت، يا بايد سر چشمه كمالات وجود نباشد و يا اين كه براى وجود، حقايق متباين تصور كنيم و حقيقت آن را در مرتبه جاندار، با آن‏چه در مراتب گياه و معدن است، مغاير و مباين بدانيم؛ زيرا معنا ندارد يك حقيقت در مرتبه‏اى داراى اثرى باشد و در مرتبه ديگر فاقد آن.

به عبارت ديگر، هر گاه وجود داراى حقايق مختلف و متباين بود، جا داشت كه در نقطه‏اى واجد اثرى باشد و در نقطه ديگر نشانه‏اى از آن نباشد، ولى هرگاه براى آن يك حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن، بر اساس شدت و ضعف مراتب باشد در اين صورت، معنا ندارد يك حقيقت در مرحله‏اى، داراى اثرى باشد و در مرتبه ديگر نباشد.

اين خلاصه برهان فلسفى است كه مرحوم صدر المتألهين در اسفار(12) در موارد مختلفى در مورد آن بحث و گفتگو نموده است و ظواهر آيات قرآن اين حقيقت را تأييد مى‏كند آن جا كه مى‏فرمايد:

«...وَ إِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ...؛(13)

همه موجودات با ستايش خود خدا را تنزيه مى‏كنند، ولى شما از نحوه تسبيح آنها آگاه نيستيد».

ظاهر آيه اين است كه تمام موجودات آگاهانه خدا را تسبيح مى‏كنند و همه آنها سهمى از علم و ادراك دارند. روشن‏تر از همه در اثبات علم و ادراك براى تمام اشيا، آيه زير است:

«...وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ...وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِاللَّهِ...؛(14)

برخى از سنگ‏ها مى‏شكافد و از آن نهر جارى مى‏گردد و پاره‏اى از آنها از خوف خدا از فراز كوه به زير مى‏افتد».

در اين آيه صريحاً علت سقوط سنگ را از فراز كوه‏ها همان حالت خوف و خشيت سنگ معرفى كرده و اگر آيه را تأويل نكنيم بايد بگوييم به راستى صخره‏ها خوف و خشيت دارند.

مرحوم صدر المتألهين اين حقيقت فلسفى و قرآنى را از طريق شهود نيز درك كرده و در رساله سير و سلوك خود اشعارى در اين مضمون دارد:

بر عارف همه ذرات عالم
ملك وارند در تسبيح هردم
كف خاكى كه در روى زمين است
بر عارف كتاب مُسْتَبين است
به هر جا دانه‏اى در باغ و راغى است
درون مغز او روشن چراغى است
به فعل آيد زقوه هر نهانى
زهر خاكى يكى عقلى و جامى
بود نامحرمان را چشم دل كور
و گرنه هيچ ذره نيست بى‏نور
بخوان تو آيه «نور السماوات»
كه چون خورشيد يابى، جمله ذرات
كه تا دانى كه در هر ذره‏اى خاك
يكى نورى است تابان گشت زان پاك

خوش‏بختانه دانش امروز، در سايه زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آن جا كه دانشمندان روسى معتقدند گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مى‏كشند.

لابراتوار علايم كشاورزى مسكو فرياد و گريه‏هاى ريشه گياهى را كه در آب گرم قرار گرفته بود ضبط كرد. خبر گزارى‏هاى جهان از راديو مسكو نقل مى‏كنند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد مى‏كشند.

راديو مسكو ديشب گوشه‏اى از نتايج تحقيقات دانشمندان روسى را در نباتات و گياهان فاش كرد و گفت: دانشمندان به اين نتيجه رسيده‏اند كه گياهان نيز داراى دستگاهى شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه به دستگاه‏هاى اليافى ساقه كدو فرستنده‏هايى نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه گياه دنبال كرد و با انجام بريدگى در ريشه گياه با عكس‏العمل گياه مواجه شد.

هم‏زمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهى در آزمايشگاه فيزيو لوژى نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى صورت گرفت و نتيجه مشابهى به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهى را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداى فرياد گياه بلند شد. البته فرياد گياه آن‏چنان نبود كه به گوش برسد؛ ولى گريه‏ها و فريادهاى نامريى اين گياه را دستگاه‏هاى دقيق الكترونيكى روى نوار پهنى ضبط كردند(15).

بت‏پرستى چرا؟

16. «قُلْ مَنْ رَّبُ‏(16) السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ‏اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَولِيَاءَ لايَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوى الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوى الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلِه شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّشَىْ‏ءٍ وُ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛

بگو: صاحب آسمان‏ها و زمين كيست؟ بگو: خدا. بگو: آيا (با اين حال، شايسته است) كه جز او اوليايى كه اختيار سود و زيان خود را ندارند، براى خود قرار دهيد؟ بگو: آيا نابينا و بينا يك‏سان است؟ آيا تاريكى و روشنى برابر است؟ يا اين‏كه آنها را كه شريك خدا قرار داده‏اند، مانند خدا مخلوقى آفريده‏اند تا (مسأله) خلقت بر آنها مشتبه گردد؟ بگو: خداست آفريننده همه چيز، اوست يگانه مقتدر و غالب».

بررسى مجموع آياتى كه در قرآن در مورد بت‏پرستى وارد شده است به خوبى ثابت مى‏كند ملل بت‏پرست بت‏هاى خود را خالق و آفريننده زمين و آسمان و يا ساير موجودات زمينى و آسمانى نمى‏دانستند و مقام خلقت را بالاتر از آن مى‏دانستند كه آن را به بت‏هاى خود نسبت دهند و وجدان آنان راضى نمى‏شد كه جهان خروشان هستى را معلول بت‏هاى تراشيده خود بدانند.

خود قرآن نيز به اين حقيقت تصريح مى‏كند كه اگر از آنان بپرسيد آفريننده آسمان‏ها و زمين كيست؟ همگى مى‏گويند خداوند مقتدر و دانا، آنها را آفريده است. قرآن در سوره‏هاى مختلفى‏(17) به اين حقيقت تصريح نموده است. در اين‏جا فقط به نقل يكى از آن آيات مى‏پردازيم:

«وَ لَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ...؛(18)

اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريده است؟ مى‏گويند: خدا».

بنابر اين در اين‏كه آفريدگار جهان خداست و خالقى جز او نيست اختلافى نداشتند و همگى به يگانگى خالق جهان و پديد آرنده هستى معتقد بودند. اختلاف آنان با پيروان انبيا، در مطلب ديگرى بوده است:

گروهى آنان را به عنوان شفيعان درگاه الهى مى‏پرستيدند و روى انديشه‏هاى سست، از پرستش خود پروردگار اعراض نموده و با پرستش بت‏ها خواهان تقرب به مقام الهى بودند. قرآن به عقيده اين گروه در آيه زير اشاره فرموده آن‏جا كه مى‏فرمايد:

«...و الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَولِياءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفى...؛(19)

آنان‏كه جز خدا اوليايى براى خود قرار داده‏اند (و مى‏گويند:) ما آنها را براى آن مى‏پرستيم كه ما را به طور كامل به سوى خدا نزديك سازند».

اين گروه درباره بت‏ها جز انديشه شفاعت فكر ديگرى نداشتند، نه تنها آنها را خالق نمى‏شمردند حتى اداره و تدبير جهان آفرينش را نيز از آنِ آنها نمى‏دانستند. عقيده اين گروه در آيه ديگر نيز به‏طور صريح گفته شده است و خداوند به پيامبر مى‏فرمايد كه هر گاه از اين گروه در مورد اداره جهان آفرينش بپرسى آنان بى‏درنگ خواهند گفت كه تدبير جهان خلقت از آن خداست. آن جا كه مى‏فرمايد:

«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَّنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَاءً فَأَحْيَابِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ...؛(20)

هر گاه از آنان بپرسى كه چه كسى باران را از آسمان فرود آورد كه در پرتو آن زمين‏هاى مرده را زنده كرد؟ مى‏گويند: خدا».

ناگفته پيداست نزول باران و زنده كردن زمين‏ها بخشى از تدبير جهان خلقت است.

گروه ديگر از بت‏پرستان نه تنها بتان را شفيع و وسيله تقرب مى‏دانستند، بلكه معتقد بودند تدبير جهان خلقت و اصلاح امور آفرينش به دست آنها سپرده شده است و آنها به عقيده بت‏پرستان موظف به تدبير اوضاع جهان و اصلاح امور بودند و روى اين اساس در برابر آنان گريه و زارى نموده حوايج و نيازمندى‏هاى خود را به آنها مى‏گفتند و با الحاح و اصرار شديدى از آنان مى‏طلبيدند كه نيازمندى‏هاى آنها را برطرف سازند.

آنان همان گروهى بودند كه بتان را «رب» و مدبر و مصلح جهان مى‏پنداشتند و به اصطلاح، در مسأله خالق بودن خداوند، موحد، ولى درباره ربوبيت وى مشرك بودند.

آيه مورد بحث، براى ابطال اين نظريه از دو راه وارد شده است و انديشه وجود تدبير را در بت‏ها، با منطقى استوار محكوم كرده است:

1. نخستين پايه تدبير اين است كه شخص مدبر بايد از دانش و قدرت سرشارى بهره‏مند باشد و نفع و ضرر خود و موجود مورد تدبير خود را تشخيص دهد و در اين صورت مى‏تواند در پرتو قدرت خويش، جهان و يا بخشى از آن را اداره نمايد؛ ولى موجودى كه درك و شعور ندارد و اختياردار سود و زيان خود نيست چگونه مى‏تواند پروردگار و مدبر جهان آفرينش باشد.

در آيه مورد بحث به اين استدلال با جمله زير اشاره شده است: «أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَولِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً؛

آيا براى خود اوليايى جز خدا كه اختيار سود و زيان خود را ندارند اتخاذ نموده‏ايد؟»

بر اساس اين منطق مدبر بودن بت‏ها، كه از هر نوع تصرف در جهان خلقت ناتوانند، باطل مى‏شود. آن‏گاه آيه براى روشن نمودن اذهان به بيان دو مثل مبادرت ورزيده و مى‏فرمايد: آيا بينا و نابينا و نور و ظلمت يك سانند؟ مقصود اين است كه مؤمن با ديده عقل و خرد مى‏بيند كه اين اجسام بى‏روح شايستگى ربوبيت و تدبير جهان آفرينش را ندارند ولى مشرك، به سان نابينايان از ديدن حقيقت محروم است. ايمان، محيط زندگى انسان را روشن مى‏سازد ولى محيط زندگى كافر، بر اثر عناد با وجدان و فطرت و خرد، تاريك بوده و او پيش پاى خود را نمى‏بيند.

2. راه ديگرى براى ابطال انديشه وجود تدبير در بت‏ها اين است كه بگوييم: آنان در صورتى مى‏توانند مدبر جهان آفرينش باشند كه به سان خدا خالق باشند و در پرتو قدرت خلقت، كه بالاتر از مقام تدبير است، به تدبير مخلوق خود اشتغال ورزند در صورتى كه اين راه نزد خودِ بت‏پرستان باطل است و خود نيز از آن بيزارند.

در اين آيه به اين نوع استدلال با جمله «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكآءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ» اشاره شده است و استدلال را با لفظ «ام» كه متضمن نوعى انكار است،آغاز نموده است و در حقيقت مى‏خواهد چنين بفرمايد: پس از ابطال راه اول، براى ربوبيت بت‏ها يك راه بيش باقى نمانده است؛ يعنى آنها را مانند خدا خالق بدانيم در صورتى كه خود بت پرستان زير بار اين نطر نمى‏روند و آنها را خالق نمى‏دانند.

قرآن در ردّ اين احتمال، كه معبودهاى آنان مانند خدا خالق باشند تنها به توافق و هم‏فكرى بت پرستان در مسأله خلقت اكتفا نورزيده و به صورت يك اصل كلى مى‏فرمايد: «قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْ‏ءٍ؛ بگو: آفريننده همه چيز خداست» و در صحنه آفرينش براى بت‏ها نصيبى از خالقيت نيست؛ نه تنها خالق نيستند، بلكه همگى مخلوق خدايند.

آيه براى اين كه گفتار خود (او آفريدگار همه چيزهاست) را بدون دليل نگذارد با ذكر دو صفت از او صاف خداوند، يعنى «واحد» و «قهار» بر يكتايى خالق استدلال نموده است.

ناگزير خواهيد پرسيد: يگانگى و قدرت قاهره خداوند چگونه مى‏تواند گواه بر اين باشد كه او خالق همه چيز است و جز او خالقى نيست؟ و بررسى و تحليل اين قسمت به دقت بيشترى نياز دارد.

به عبارت ديگر، در ذيل آيه براى خداوند دو صفت بيان شده است:

1. الواحد: او يگانه است.

2. القهار: او بر هر موجودى غالب و پيروز است.

هر يك از اين دو صفت مى‏تواند گواه بر اين باشد كه جز او خالقى نيست؛ زيرا هر گاه خالقى جز خدا باشد در اين صورت آن خالق ديگر، بايد از وجود متكى به خود و علم و قدرت مستقل برخوردار باشد، تا در پرتو استقلال و اتكاى به خويش، خالق باشد نه مخلوق و در سايه دانش و قدرت، موجودى را از عدم به وجود آورد. اعتقاد به وجود چنين او صافى در بت‏ها جدا از خدا بودن آنان نيست در صورتى كه خداوند جهان يكى است و شريك و همتا ندارد. اين بيان مربوط به صفت «واحد» بودن اوست.

درباره صفت دوم (قهار بودن) بايد گفت تعدد و دو گانگى خالق، مستلزم دو قدرت نيرومند و در عين حال متوازن است كه هيچ كدام مقهور ديگرى نباشد زيرا فرض اين است كه هر دو خالق از علم و قدرت مستقل و وجود متكى به خويش برخوردارند. در اين صورت نبايد يكى مغلوب ديگرى گردد؛ در صورتى كه خداوند «قهار» است و قدرت هر صاحب قدرت، مقهور و مغلوب قدرت و توانايى اوست.

نكته شايان توجه اين جاست چگونه پيامبرى امى و درس نخوانده در طىّ يك آيه كوتاه به بيان عالى‏ترين استدلال فلسفى موفق شده است؟ آيا جز اين است كه بگوييم همه را از مقام وحى گرفته است و هيچ كدام از اين مطالب ساخته و پرداخته فكر او نيست؟

پى‏نوشتها:‌


1. «ثقال» جمع «ثقيله» مانند كرام جمع كريمه است.

2. «محال» مصدر «محل» به معناى كيفر دادن است و گاهى گفته مى‏شود كه مصدر ميمى «ماحل» به معناى مكر است. در اين صورت، به كار بردن اين لفظ در باره خدا نوعى مجاز است و مقصود اين است كه خداوند باطرق مختلفى معبود بودن بتان را محكوم مى‏سازد.

درباره «تسبيح رعد» در بخش بعد، در تفسير آيه 15 بحث خواهيم نمود.

3. براى اولين بار در تاريخ علم، قرآن براى ابر، وزن ثابت و آن را سنگين و گرانبار معرفى كرده است.

4. آغاز روز را «غدو» و آخر آن را «اصيل» مى‏نامند و «آصال» جمع «اُصُل» بر وزن رُسُل و آن جمع «اصيل» است و در حقيقت از آغاز وقت عصر تا لحظه غروب آفتاب را «اصيل» مى‏گويند. ر.ك: راغب، مفردات؛ مجمع البيان.

5. ر.ك: قرآن و معارف عقلى.

6. نحل (16) آيه 49.

7. رحمن (55) آيه 6.

8. نحل (16) آيه 48.

9. قرآن به اين نوع از سجده نيز اشاره نموده است چنان كه مى‏فرمايد: «...إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إَذَا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانَ سُجَّداً؛ مردان دانشمند از پيشينيان هر موقع آيات خداوند بر آنها خوانده شود، روى زمين به سجده مى‏افتند و چانه‏هاى خود را بر زمين مى‏گذارند». اسراء (17) آيه‏107.

10. از اين بيان كيفيت سجده سايه‏هاى اجسام نيز روشن مى‏گردد؛ زيرا همان‏طور كه اجسام در قبضه قدرت خدا بوده و در پذيرش هر نوع تصرف و تركيب و انحلال در برابر خدا، كمال خضوع دارند، هم‏چنين سايه اجسام در برابر آفتاب، از نظر گسترش و جمع شدن اين حالت را دارند. زمخشرى در تفسير سجده اجسام مى‏گويد: «ينقادون لإحداث ما أراده فيهم من أفعاله شاؤوا أو أبوا، لايقدرون أن يمتنعوا عليه».

و نيز در معنى سجده سايه‏ها مى‏گويد:

«حيث تتصرف على مشيته فى الامتداد و التقلص والفي‏ء والزوال». و آن چه ما در بالا گفتيم، توضيح نظر ايشان است.

11. فصلت (41) آيه 11.

12. ج 1، ص 118 و ج 6، ص 139 - 140.

13. اسراء (17) آيه 44.

14. بقره (2) آيه 74.

15. اطلاعات، 16 بهمن 1352

16. لفظ رب برخلاف آن‏چه برخى تصور مى‏نمايند به معناى مربى و تربيت كننده و پرورش دهنده نيست؛ زيرا اين لفظ به اصطلاح علم صرف «مضاعف»، و ريشه آن «رب ب» است و از «ربى» - كه ناقص‏يايى است - گرفته نشده تا به معناى مربى و پرورش دهنده باشد.

هم‏چنين معناى آن خالق و آفريننده نيست؛ زيرا در قرآن كريم لفظ «رب» در مقابل «خلق» قرار گرفته است چنان كه مى‏فرمايد: «...بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ...». انبياء (21) آيه‏56.

همان طور كه ملاحظه مى‏فرماييد در اين آيه لفظ «رب» در برابر «فطر» كه به معناى «خلق» است قرار گرفته است.

با مراجعه به كتب لغت، مانند معجم مقاييس‏اللغة و موارد استعمال اين لفظ، چون رب البيت، رب‏المال، روشن مى‏شود كه معناى رب همان صاحب است نه هر صاحبى، بلكه اختياردارى كه به اصلاح مربوب خود قيام كند و بپردازد. و اگر به خداوند جهان «رب العالمين» گفته مى‏شود، مقصود اين است كه خداوند صاحب جهانيان است كه تدبير امور و اصلاح وضع آنان بر عهده اوست.

17. ر.ك: عنكبوت (29)آيه 29؛ زمر (39)آيه 38؛ زخرف (43)آيه 9 و 87 .

18. لقمان (31) آيه 25 .

19. زمر (39) آيه 3.

20. عنكبوت (29) آيه 63.