(خدا، داناى به عالم غيب و شهادت)
92 عالم
الغيب والشهادة فتعالى عما يشركون؛
خداوند داناى به عالم غيب و شهادت است و ذات پاكش از شرك و شريك برتر و والاتر است.
آنچه كه در عالم هستى تصور شود و تحقق داشته باشد، چه آشكار و چه پنهان، در محضر
علم حضرت بارى حاضر است.
اگر خداوند را شريكى و انبازى و فرزندى و فرزند خواندهاى در عالم شهود يا پنهان و
و مستور مىبود، بزرگترين شاهد بر وجود او همانا علم حضورى حضرت حق بر او بود و
تهمت انباز و شريك و فرزند و فرزند خواندگى بر خداوند تهمتى است كه خداوند هيچ علمى
بر او ندارد؛ زيرا نيست تا خداوند بر او عالم باشد. پس آيه شريفه نظير آيه هجدهم
سوره يونس است كه مىفرمايد:
و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم ولا ينفعهم و يقولون هولاء شفعاؤنا عند الله قل
أتنبون الله بما لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض سبحانه و تعالى عما يشركون؛
و آنان پرستش مىكنند غير خداوند آنچه را كه هيچ زيان و نفى براىشان ندارد و
مىگويند: اينان واسطههاى ما نزد خداوندند، بگو: آيا به خود خداوند خبر مىدهيد
آنچه را كه در آسمانها و زمين وجود ندارد و خود او خبر ندارد، منزه است خداوند از
آنچه برايش شريك مىپندارند.
استدلال و احتجاجى ديگر است بر نفى هرگونه شريك و انبازى براى حضرت حق متعال.
استدلال و احتجاجى كه شهادت خود خداوند است، بر آن كه او هيچ شريكى براى خود سراغ
ندارد؛ همچنان كه در آيه شريفه ديگرى است كه: شهد
الله انه لا اله الا هو(79)؛
خداوند خود شاهد است كه هيچ خدايى جز ذات شريف او نيست.
در آيه پيشين فرمود خداوند هيچگونه شريكى براى خود نمىداند و نمىبيند و در
اينجا مىفرمايد: اصل وجود شريكى در ميان نيست تا بدان علم حاصل شود.
فتعالى عما يشركون پس خداوند
بلند مرتبهتر است از آن كه براى او شريكى قائل شوند.
(پناه به خدا از عذاب او)
93 قل
رب اما ترينى ما يوعدون؛
94 رب
فلا تجعلنى فى القوم الظالمين؛
بگو پروردگارا، اگر به من بنمودى عذابى كه به آنان وعده داده شده است، پروردگار من،
مرا در آن هنگام در ميان قوم ستمگر قرار مده.
دستورى از خداوند متعال به رسول گرامىاش از باب لطف و مرحمت كه دعا و استغاثه كن و
بگو: پروردگارا، آن هنگام كه عذاب وعده داده شده بر اين قوم را نازل فرمايى، مرا
جزو گروه ستمگران قرار مده.
مشركان و كافران كه سخن خداوندى بر آنان تمام شود و راه نجات و ايمان پيش نگيرند،
طبعاً استحقاق و شايستگى عذاب دارند. عذاب هم كه در دنيا آيد، بيم شمول و فراگيرى
در آن است و حاشا، كه حضرت بارى رسول گرامى و بندگان صالحش را مشمول عذاب ستمگران
قرار دهد، اما باز هم تعليمى است بر همگان كه استغاثه كنند تا در هيچ مرحله و عذابى
همراه اهل عذاب نباشند.
خداوند متعال در آيات پيشين سخن مشركان و انكار روز قيامت و استهزارى پيامبران الهى
را نقل فرمود: حجت و برهان براى اثبات حقيقت قيامت و لزوم قيام آن و تهديدهاى
كافران و مشركان را نيز مورد توجه قرار داد و اكنون به رسول گرامىاش دستور مىدهد
از پروردگار خود بخواهد او را به عذابى كه مشركان بر آن وعده داده شدهاند دچار
نكند و اگر آن عذاب را ديد خداوند را بخواند تا او را نجات دهد و كنار زند. شاهدى
است كه بعضى از عذابهايى كه مشركان به آنها تهديد شدهاند عذاب دنيوى بوده است و
تكرار لفظ رب هم به منظور تأكيد در تضرع و استغاثه است و حكايت از شدت لطف و عنايت
حضرت بارى به پيامبر گرامىاش دارد.
باز هم مضمون آيه شريفه را تكرار مىكنيم: اى رسول گرامى، روى تضرع و استغاثه به
درگاه ما كن و بگو: اى پروردگار من، اگر عذابى را كه به مشركان وعده دادهاى در
زمان بودن من بود و در دنيا نازل فرمودى و آن را به من نماياندى، مرا با اين مشركان
و در ميان اين گروه ستمكاران وامگذار، بلكه از ميان آنان بيرونم كن تا دامنه آن
مرا نگيرد و به آتش آنها نسوزم.
روشن است كه اين بيان نهايت تهديد مشركان و كمال شدت عذاب آنهاست آنسان كه
پيامبرى كه هركس در پناه او جاى گيرد از عذاب ايمن است، او هم بايد به خدا از اين
عذاب پناه برد.
(خداوند توانا)
95 و
انا على ان نريك ما نعدهم لقادرون؛
و به درستى ما بر اين كه به تو بنماييم آنچه كه از عذاب به آنان وعده مىدهيم
تواناييم.
يقيناً ما مىتوانيم عذاب موعد كافران را بر تو بنمايانيم. خداوند با اين تعبير
دلخوشى و عنايتى به رسول گرامى ابراز مىدارد كه خداوند متعال هم تو را در قوم
ستمكاران قرار نمىدهد و هم قدر است عذاب دردناك موعد آنان را حتى در دنيا هم به
تو بنماياند. گفتهاند شايد، همان عذابى باشد كه در جنگ بدر بر سر مشركان آورده شد
و به رسول خدا و مؤمنان هم نشان داده شد، اما آنان را نگرفت. آنان نه تنها نجات
يافتند، بلكه خشم دلهاى آنان هم به عذاب مشركان شفا يافت. البته سوره شريفه، مكى
است و قضيه بدر و مشركان قريش در مدينه بودند و شايد آيه شريفه خبرى است از آينده
كه اگر نيازى باشد عذاب مشركان را به تو مىنماييم.
(پاسخ بدى را با خوبى دادن)
96 ادفع
بالتى هى احسن السيئة نحن اعلم بما يصفون؛
تو دفع كن بدىهاى آنان را به آنچه نيكوتر است (پاسخ بدى آنان را با اخلاق نيكويت
به نيكى ده) ما به آنچه آنان توصيف مىكنند آگاهتريم.
قومى كه ايمان به خداوند متعال و دين حق او و شرافت و احترام رسول او ندارند روشن
است كه با رسول گرامى او چگونه معاشرت و معامله مىكنند، از هيچ توهين و جسارتى
كوتاهى ندارند و پيامبر، معاش آنان و مأمور هدايت آنان است. خداوند متعال آرامش و
سكينه به او مىدهد كه در معاشرت با اينان در مقام معارضه و انتقام مباش، بلكه آنچه
بدى از ايشان مىبينى، با نيكى تلافى كن، بلكه از ميان خوبىها خوبتر را انتخاب كنبالتى
هى احسن آزار آنان را به احسان
و نيكى جواب ده و بالاترين درجه احسان خود را هم به ايشان مبذول دار،اگر اين مقدار
نتوانستى هرچه توانستى. اگر آن هم مقدور نبود دست كم از ايشان اعراض كن و در مقام
تلافى نفرين مباش؛زيرانحن
اعلم بما يصفون؛ما بهتر مىدانيم كه چه برداشتى از دعوت تو دارند. خدا بهتر
مىداند كه آنان چه جاهلانند و چه چيزها مىگويند.
دلدارى و تسليت خاطر رسول است كه از آنچه از ايشان مىبيند ناراحت و غمگين نباشد.
از گستاخى و بى ادبى كه به پروردگارشان بروز مىدهند،اندوهگين نگردد. گفتار خشن و
انواع آزار آنها را به طور شايسته تحمل كند. با خشونتها و زشتگويىهاى آنان
مقابله به مثل نكند. بدى را با نيكى پاسخ دهد. او خود نمونه اعلاى حسن خلق است:و
انك لعلى خلق عظيم چه
خاكروبهها بر سر او ريختند و او قدمى چند دور شده خود را تكان مىداد و روى خود
نمىآورد. يهوديى كه بر سر او خاك روبه مىريخت، بيمار شد و آن حضرت به عيادت او
رفت و او كه چنين خلقى كريمانه را ديد مسلمان شد. بعد از فتح مكه و تسلط او بر سران
قريش بديشان فرمود: بر شما باكى نيست، با شما آن معامله مىكنم كه يوسف با برادرانش
كرد و همه آنها را بخشيد. اين، معناى تخلق با خلاق الله است كه خداوند هم به
بندگانش آن قدر رئوف و رحيم است كه روز قيامت عفو و مغفرت او به اهل ايمان به حدى
است كه انبيا و ملائكه هم چنين تصور نمىكردند، اميرمؤمنان در دعاى كميل مىفرمايد:
لولا ما حكمت به تغذيب جاحديك و قضيت به من اخلاد معانديك لجعلت النار كلها برداً و
سلاماً و ما كان لاحد فيها مقراً ولا مقاماً؛
بارالها، اگر نه حكم فرمودهاى به تعذيب منكرات و مقرر فرمودهاى كه براى هميشه
دشمنان خودت را در آتش بدارى، هر آينه همه آتش جهنم را خنك و سلام قرار مىدادى و
هيچ كس را در آن مقام جاى نمىدادى.
(استعاذه)
97
و قل اعوذ بك من همزات الشياطين؛
98 و اعوذ بك رب ان يحضرون؛
و بگو: پروردگارا، به تو پناه مىبرم و از وسوسههاى شياطين و به تو پناه مىبرم،
پروردگارم، اگر آنان نزد من حاضر شوند.
از آن جا كه آدمى ممكن است تحت تأثير خواهشهاى نفس، انتقام، وسوسهها و القائات
شيطانى قرار گيرد، به رسول گرامىاش دستور مىدهد كه بگو: پروردگار من، به تو پناه
مىبرم از همزات شيطانها و به تو پناه مىبرم كه در آن هنگام شياطين نزد من حاضر
شوند. پيامبر اكرم نمونه اعلا و اسوه كامل اخلاق انسانى است، به ويژه آن هنگام كه
خداوند دستور مىفرمايد: بدىها و ناهنجارىها را با حسنات و خوبىها و رفتارهاى
شايسته جبران كن و پاسخ ده و ديگران هم بايد چنين باشند، اما از آن جا كه بيشتر
خلايق گرفتار رگههايى از وسوسههاى شياطين و نقاط ضعف اخلاقى هستند، چه بسا در
التهابات اخلاقى و ناهنجارىهايى كه از ديگران مىبيند، مرتكب رفتارهاى ناشايست
شده، وسوسههاى شياطين، آنان را به ناهنجارىها بكشد. از اين رو، به رسول گرامىاش
دستور مىدهد: بگو: پروردگارا من، به تو پناه مىبرم از همزات و وسوسههاى شياطين،
به تو پناه مىبرم در هنگام كه آنان نزد من حاضر شوند. انسانهاى والا و شايسته به
مجلس شياطيناند كه به محضر اينان حاضر مىشوند و آنان ناخوانده مىآيند. پس شايسته
است همه مؤمنان از پروردگار كه مالك و مدبر آنهاست بخواهند تا لحظهاى آنان را به
حال خودشان وا مگذارد، تا نه تنها تحت تأثير وسوسههاى شياطين قرار نگيرند، بلكه در
مجلس آنها نيز حضور نيابند.
همزات جمع همزه به معناى دفع شديد است. حرف همزه كه يكى از بيست و هشت حرف است،
همزه ناميده مىشود چون از ته حلق به سختى ادا مىشود. در تفسير ابوالفتح رازى آمده
است كه بعضى از مفسران گفتهاند: همز و غمز از آن شديدتر و همزه نهايت شدت را بيان
مىكند.
(بازگشت محال)
99 حتى
اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون؛
تا وقتى كه يكى از آنان را مرگ فرا رسد مىگويد: بارالها، مرا باز گردانيد.
آيات شريفه پيشين، سرسختى مشركان و گنهكاران و غرور و فريفتگى آنان را به مال و
منال و اوضاع دنيايى بيان فرمود و اكنون تذكرى دردناك مىدهد كه براى اينان بيداريى
نيست و تا آن هنگام كه مرگ آنان را دريابد و آن هنگام است كه پروردههاى غرور و
غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مىرود، سرنوشت و عاقبت اسفانگيز و دردناك خويش را
با چشم مىبيند، با دنيا غم و اندوه و سرمايههاى از دست رفته خود را مىبيند و به
كوتاهى گذشته و گناهانى كه مرتكب شدهاند، پى مىبرند و در اين هنگام است كه فرياد
ندامت و پشيمانى شان بلند مىشود كه پروردگار من مرا باز گردانيد. كلمه حتى براى
غايت و انتهاست و اشاره به آن كه اينان را بيدارى از خواب غفلت شرك و كفر و گناه
نيست، تا آن كه مرگ را به چشم خود ببيند. آن هنگام در نهايت پشيمانى فرياد
استغاثهشان به خداوند بلند مىشود كه پروردگار مرا بازگردانيد شايد آنچه را كه جا
گذاردهام عمل صالح انجام دهم.
از بعد ادبى آيه شريفه پرسشى هست كه ارجعون؛مرا
بازگردانيد. خطاب به كيست؟ چون كلمه شريفه رب به معناى ربى و كسره آن به جاى ياى
متكلم محذوف است، يعنى پروردگار من و ذات شريفه بارى مفرد است و ارجعون كلمه
جمع و به معناى مرا
باز گردانيد است. نون آن هم كه
بايد مفتوح باشد مكسور است تا دلالت كند كه ارجعونى بوده و ياى متكلم حذف شده و
كسره به جاى آن نشسته است: در هر صورت منادا خداوند يگانه است و تقاضا از جمع است.
جمعى گفتهاند خطاب ارجعون به همان رب است و جمع آوردن آن براى تعظيم است؛نظير آن
كه همسر فرعون بنا به حكايت قرآن كريم به شوهر خود فرعون گفت: قرة
عين لى ولك لا تقتلوه؛(اين پسر نوح چشم من و تو باشد او را نكشيد. چون فرعون
پسران بنى اسرائيل را مىكشت.
اين پاسخ، چندان صحيح به نظر نمىرسد؛زيرا جمله: لا
تقتلوه از همسر فرعون خطاب به
شوهرش نيست، بلكه خطاب به اطرافيان او بود كه مأمور قتل پسران بنى اسرائيل بودند.
نكته مهمى را در اين جا بايد تذكر داد كه عظمت بارى و آوردن ضمير جمع جهت احترام و
تعظيم در همه جا از طرف حضرت حق متعال رعايت شده است. مثل: و
لقد نزلنا الذكر؛ولقد كرمنا بنى آدم؛انا خلقناكم؛و انا أعطيناك الكوثر. اما
از طرف بنده چه در آيات و چه در آيات و چه در ادعيه همه جا به صورت مفرد خطاب با
بارى شده است و سر آن هم رعايت توحيد محض و خالص در تمام مراحل توحيدى نظرى، صفاتى
و عبادى مىباشد.
عدهاى ديگر گفتهاند: ارجعون جمع
آمده در حكم تكرار است؛ يعنى از شدت اضطراب مىگويند: پروردگارا، مرا برگردان مرا
برگردان مرا برگردان، براى آن هم نظايرى گفتهاند. اما اين توجيه نيز درست به نظر
نمىرسد؛ چون اين جمع به اين معنا در كلام و گفتوگوهاى عرب نيست و اگر هم باشد
بسيار نادر و نافصيح است و كلام خداوندى را بر چنين معانى نامأنوس نبايد حمل كرد.
بهتر از آن همه آن معنايى است كه مفسران بزرگ فرمودهاند كه رب استغاثه
به حضرت پروردگار است و ارجعون خطاب
به ملائكه موكل بر او و اعمال اويند؛ چنان در تنگنا و بحران قرار گرفتهاند كه اول
بار استغاثه به خدا مىكنند: اى پروردگارا، اى خدا، ملائكه مرا نجات دهيد، مرا كمك
كنيد و بازگردانيد: لعلى
اعمل صالحاً.
(جبران مافات!)
100 لعلى
اعمل صالحاً فيماتركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون؛
شايد آنچه را كه ترك كردم، عمل صالحى انجام دهم. هيچ گاه چنين نخواهد شد. اين
گفتارى است كه هميشه به زبان مىگويد (و اگر بازنگردد) و پشت سر آنان برزخى است تا
روزى كه برانگيخته مىشوند.
چه آرزوى خوشى كه هرگز برآورده نيست. لعل براى
ترجى و اميدوارى است. آن هنگام كه عذاب خداى را مىبيند و بر سر آنان سايه افكنده،
سادهلوحانه اظهار چنين اميدى مىكنند كه اگر برگردند گذشته را جبران كرده، عمل
صالح انجام مىدهند. همانطور كه در آيه دوازدهم سوره سجده آمده است: ولو
ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤسهم عند ربهم ربنا أبصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحاً
انا مؤقنون در آيه 27 سوره
انعام نيز با لفظ تمنى و آرزوى دور و دراز از قول آنان نقل مىفرمايد: رب
ارجعون لعلى اعمل صالحاً فيما تركت؛ شايد من در آنچه در دنيا واگذارم و
كوتاهى كردم عمل صالح و سودمند انجام دهم. برخى معتقدند به مقتضاى ظهور ما
تركت اموال است كه از خود به
جاى گذاشته و اكنون آرزومند است بازگردد و به جبران گذشته آن اموال را در راه خير
احسان و هر راهى كه مايه رضاى خداوند است به مصرف برساند. اموال بازمانده از مردگان
را تركه ميت مىگويند از همين جهت است كه بعد از مرگ او متروكه و باز مىماند.
احاديثى هم شاهد است كه مراد، متروكه مالى است، مانند حديثى از امام صادق (عليه
السلام) كه فرمود:
من منع قيراً طامن الزكاة فليس بمؤمن و لامسلم و هو قوله تعالى: رب ارجعون لعلى
اعمل صالحاً فيما تركت؛
كسى كه قيراطى از زكات را منع كند و ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان. قول خداوند: رب
ارجعون... نيز همين است.
كسى كه قيراطى از زكات را منع كند و ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان. قول خداوند: رب
ارجعون... نيز همان است.
اما بيشتر اين روايات در اين گونه موارد اشاره به مصاديق مضمون است، نه منحصر در
آن. بعضى از مفسران گفتهاند: مراد: دنياست كه در قدر ندانستن مجال دنيايى چه وظايف
مالى و چه اعمال غير مالى از عبادات و غير عبادات را ترك كرده است و اكنون هم به
شهادت كلمه لعل، پشيمان و آرزومند كه باز گردند و اميد و اطمينانى هم به بازگشت
ندارند و همين طور است كه كلاً؛هيچ بازگشتى نيست.
كلا انها كلمة هو قائلها هرگز،
اين گفتار، سخنى است كه او هميشه گوينده آن است و عملى براى آن نيست.
كلا نفى شديد است و كلمه به
معناى گفتار و جمله است.
حاشا و هرگز، چنين نشود كه او را باز گردانند. اين درخواست او سخنى است كه از حسرت
شديد مىگويد و اگر بازگردد به همان حال باشد؛كه در آيه ديگر مىفرمايد: ولو
ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون(80).
قائلها را به صورت جمله اسميه
آورد تا شاهدى باشد كه او هميشه چنين است و نه تنها مشركان چنيناند، تقاضاى همه
گنهكاران و ستمگران و آلودگان نيز چنين است كه با ديدن سرنوشت دردناك خود در
آستانه مرگ پشيمان از گذشته تقاضاى بازگشت و ارجاع دارند و هيهات كه به چنين آرزويى
برسند.
در تفسير نورالثقلين از امالى صدوق از امام صادق (عليه السلام) در ضمن حديثى طولانى
چنين نقل كرده است:
چون كافر بميرد هفتاد هزار نفر مأمور آتش را به سوى قبرش همراهى كنند و او حمل
كنندگان جنازه خود را با صدايى كه همه چيز او زا مىشنود غير از جن و انس و
ملتمسانه مىگويد: لو
ان لى فاكون من المحسنين؛اگر مرا دوباره بازگشتى باشد از مؤمنان مىشوم. و
همچنين مىگويد: رب
ارجعون لعلى اعمل صالحاً فيما تركت و
ملائكه عذاب او را ندا دهند كه كلا
انها كلمة هو قائلها. هيهات و هرگز، او هميشه چنين مىگويد و توبه و عملى
براى او نيست. كفر، عناد، گناه و تباهى، ملكه او شده و تغييرپذير نيست.
مصيبت بزرگ آن كه: و
من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون، و از پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه
برانگيخته مىشوند.
آغاز آيه شريفه: حتى
اذا جاء احدهم الموت اشاره به
نخستين منزلگاه آدمى بعد از حيات دنيايى است و پايان آن: و
من ورائهم برزخ اشاره به
منزلگاه دوم، يعنى برزخ است. برزخ به معناى چيزى كه ميان دو شىء مانع و حائل شود.
همچون آيه شريفه: بينهما
برزخ لا يبغيان(81)؛دو
درياى آب شيرين و شور در كنار هماند و ميان آن دو مانعى است كه يكى بر ديگرى غلبه
نكند.
منظور از اين برزخ، عالمى است ميان عالم دنيا و عالم آخرت ابدى. روح هنگام جدايى از
بدن در آن عالم قرار مىگيرد و در قيامت دوباره به بدن خود باز مىگردد.
عالم ميان دنيا و قيامت را برزخ مىگويند.
ثبوت عالم برزخ و خصوصيات مستفاد از آيات و روايات امرى مسلم است كه - ان شاالله -
به بعضى از آنها در آينده خواهيم پرداخت، هرچند بعضى گفتهاند مراد از برزخ در آيه
حائل و مانع ميان مردگان و عالم دنياست؛يعنى نمىگذارد ايشان به دنيا بازگردند و در
قيامت هم كه برنگشتن معلوم است. آيه بازنگشتن آنان به دنيا تاكيد شديد كرده، به كلى
مأيوسشان مىسازد و اين سخن درستى نيست؛چرا كه ظاهر آيه شريفه آن است كه اين مانع و
اين عالم، برزخى ميان دنيا و آخرت كه در آن مبعوث مىشوند امتداد دارد، نه اينكه
تنها مانعى ميان آنان و بازگشت به دنيا بوده باشد. اگر چنين معنايى مراد بود، يعنى
تنها ميان آنان و بازگشت به دنيا بود قيد: الى
يوم يبعثون لغو و بيهوده بود.
اين برزخ به معناى حائل و مانع ميان انسان و درجات بهشتى نيست - همانطور كه بعضى
گفتهاند - چون جمله: الى
يوم يبعثون قرينه روشنى است بر
اين كه عالم برزخ مرحلهاى و عالمى بعد از مرگ و قبل از رستاخيز است.
و من ورائهم وراء گاه
به معناى پشت سر و گاه به معناى پيش روست و در آيه شريفه به معناى پيش و در راه است
و چه بسيار هم تعبير مىشود كه قضيهاى پشت سر و در راه است؛ يعنى در آينده آنان
پيش مىآيد و آنان را به سوى خود مىكشاند؛گويى پشت اين واقعه، واقعه ديگرى در راه
است و زمان آينده پيش روى انسان و دنبالهرو و پىگير اوست.
ثبوت عالم برزخ، صريح آيات شريفه قرآنى و روايات فراوان خاصه و عامه است. به روش
عقلى و حسى اثبات برزخ اشارهاى نمىكنيم كه سخن به درازا مىكشد و نيازمند
گفتوگويى ويژه است. آيات متعددى بر ثبوت عالم برزخ هست، مثل آيه شريفه كه در مقام
تفسير آنيم: حتى
اذا جاء احدهم الموت قال رب....
آيه شريفه كه به برزخ تصريح كرده و آن را عالمى ميان مرگ و روز قيامت شمرده است.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
لكنى اتخوف عليكم فى البرزخ؛
ولكن من از برزخ درباره شما مىترسم.
راوى پرسيد: مالبرزخ؛برزخ
چيست فرمود:
القبر مندجين موته الى يوم القيامه(82)؛
عالم قبر از هنگام مرگ تا قيامت.
آيات متعدد ديگرى نيز هست كه پرداختن به آنها بحثى موضوعى و ويژه مىخواهد. مثل
آيه 154 بقره، آيات 169 و 170 آل عمران، آيه 55 روم، آيات 26 و 27 يس، آيه 11 و 46
و 47 مؤمن و آيه 25 نوح.
روايات و كلمات معصومان (عليه السلام) راجع به برزخ نيز بسيار زياد است و ما به ذكر
چند روايت تبرك مىجوييم:
امام سجاد (عليه السلام) فرمود:
ان القبر اما من رياض الجنه و اما حفره من حفر النيران(83).
قبر يا باغى از باغهاى بهشت
است و يا گودالى از گودالهاى جهنم.
در اصول كافى از عمر بن يزيد نقل مىكند كه به امام صادق (عليه السلام) گفتم به
درستى كه من شنيدم شما مىفرموديد: همه شيعيان ما با آنچه كه در آنان است در
بهشتاند فرمود: راست گفتى همه آنها والله در بهشتاند. مىگويد: گفتم: فدايت شوم
گناهان بسيار زياد و بزرگ است. فرمود: اما در قيامت، پس همه شما در بهشتيد به شفاعت
پيغمبرى كه از او اطاعت شده يا وصى پيغمبر ولكن من بر شما بر برزخ ترسانم. گفتم
برزخ چيست؟ پس فرمود: قبر از هنگام مرگ انسانها تا قيامت(84).
امير مؤمنان هنگام بازگشت از جنگ صفين در كنار قبرستانى كه پشت دروازه كوفه بود
ايستاد و با ارواح مردگان چنين سخن گفت:
يا اهل الديار الموحشه والمحال المقفره والقبور المظلمه. يا اهل التربه يا اهل
الغربه. يا اهل الواحده، يا اهل الوحشه، انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لا حق
اماالدور فقد سكنت و اما الازواج فقد نكحت و اماالاموال فقد قسمت هذا خير ما عندنا
فما خبر ما عندكم ثم التفت الى اصحابه فقال: اما لو اذن لهم فى الكلام لا خبروكم:
ان خيرالزاد التقوى(85).
شما اى ساكنان سراهاى وحشتانگيز و جاهاى بى آب و گياه و گورهاى تاريك، ألا اى خاك
نشينان، اى تنهايان، اى وحشت زدگان، شما از ما پيش افتادگان، ما به همين نزديكى به
شما ملحق شوندگانيم، اگر از حال خانهها و زنان و اموالتان مىخواهيد با خبر باشيد،
پس بدانيد، خانههايتان را ديگران مسكن گرفتند. زنهايتان شوهر كردند. اموالتان به
حكم وراثت تقسيم شد. خبرى كه نزد شما چه خبر است.
آنگاه امام به اصحاب خود فرمودند: اگر اين مردگان اجازه سخن مىداشتند با شما
مىگفتند: براى اين سفر پراندوه، نيكوترين توشهها تقواست.
در حديث ديگرى از ابن نباته چنين نقل است:
اميرمؤمنان از كوفه خارج شدند و گذشتند تا به غريين (سرزمين)
آمده از آن جا نيز گذشتند. ما به او رسيديم، در حالى كه آن حضرت به روى زمين خالى
بودن آن كه زير او پارچهاى باشد دراز كشيده است. قنبر او را گفت: اى اميرمؤمنان،
آيا لباس خودم را زير شما نگسترم؟ فرمود: خير، اين زمين جز خاك مؤمنان يا مزاحمت
مجلس آنان نيست.
اصبغ مىگويد: گفتم: يا اميرالمؤمنين، تربت مؤمن را مىشناسيم... يا تربت مؤمن است
با تربت مؤمن مىشود، اما مزاحمت مجلس آنان چيست؟ فرمود: اى فرزند نباته، اگر پرده
از مقابل چشم شما برداشته شود، ارواح مومنان را مىبيند كه در اين جا حلقه حلقه
نشسته و يك ديگر را ملاقات مىكنند و با هم سخن مىگويند، در اين پشت غرى روح هر
مؤمنى است و در وادى برهوت روح هر كافر.
امام صادق نيز فرمود:
البرزخ القبر و هو الثواب و العقاب بين الدنيا و الاخره... والله ما تخاف عليكم الا
البرزخ(86).
برزخ، همان عالم قبر است و ثواب و عقاب دنيا و آخرت... و سوگند به خداوند كه ما بر
شما نمىترسيم، مگر از دوزخ.
در روايت معروفى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىخوانيم: هنگامى كه
اجساد كشتگان مكه را در جنگ بدر در چاهى ريختند در كنار چاه ايستاده و اين جملهها
را فرمود:
يا اهل القليب، هل وجدتم ما وعد ربكم حقا؟ فانى وجدت ما وعدنى ربى حقا. قالوا: يا
رسول الله هل يسمعون؟ قال ما انتم باسمع لما اقول منهم ولكن اليوم لا يجيبون؛
اى اهل چاه، آيا آنچه را كه پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟ من كه
وعده پروردگارم را (در مورد پيروزى) حق يافتم! گروهى عرض كردند: اى رسول خدا، آيا
آنها مىشنوند؟ فرمود: شما به آنچه من مىگويم شنواتر از آنها نيستيد، ولى آنها
امروز پاسخ نمىدهند.
همين مضمون با تعبيرهاى ديگر در روايات متعدد آمده است. از جمله پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم) گروهى از مشركان را به نام خطاب كرد و گفت:
يا اميه هل وجدتم ما وعد ربكم حقا؟ فانى قد وجدت ما وعدنى ربى حقا فقال عمر: يا
رسول الله، اما تكلم من الاجساد لا ارواح فيها؟ فقال: والذى نفسى بيده ما انتم
باسمع لما اقول منهم غير انهم لا يستطيعون جواباً(87).
فرمود: اى ابو جهل، اى عتبه، اى شيبه، اى اميه، آيا آنچه را خداوند به شما وعده
داده بود حق يافتيد؟ من آنچه را كه خداوند به من وعده داده بود حق يافتم. عمر گفت:
اى رسول خدا، با اجسادى سخن مىگويى كه روح در آنها نيست. فرمود: سوگند به كسى كه
جانم به دست اوست شما به آنچه مىگويم از آنها شنواتر نيستيد. فقط آنها نمىتوانند
پاسخى بگويند.
و در حديثى رسول خدا اشاره به شهداى احد كرد و فرمود:
ايها الناس زوروهم و اتوهم و سلموا عليهم فوالذى نفسى بيده لا يسلم عليهم مسلم الى
يوم القيامه الا ردوا عليه السلام؛
اى مردم، آنها را زيارت كنيد و به سراغ آنها برويد و سلام بر آنها بفرستيد. سوگند
به كسى كه جانم به دست اوست هيچ مسلمانى تا روز قيامت بر آنها بفرستيد. سوگند به
كسى كه جانم به دست اوست هيچ مسلمانى تا روز قيامت بر آنها سلام نمىفرستد، مگر
اين كه سلام او را پاسخ مىگويند.
امام صادق (عليه السلام) فرمودند: هركس روز جمعه بميرد براى او آزادى از فشار قبر
نوشته مىشود. امام باقر (عليه السلام) فرمودند: هركس شب جمعه بميرد خداوند براى او
آزادى از عذاب آتش مىنويسد و هركس روز جمعه از آتش آزاد مىشود(88).
امام صادق (عليه السلام) فرمودند: هر مؤمنى ميان زوال ظهور روز پنجشنبه تا زوال ظهر
جمعه بميرد، خداوند او را از فشار قبر نگه مىدارد.
در دعوات راوندى (قدس اسره) است كه امام باقر (عليه السلام) فرمود: آن كه ركوعش را
تمام و كامل انجام دهد وحشت قبر بر او داخل نشود(89).
ابوبصير از امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند كه حضرت مرا فرمود: اى ابا محمد، به
درستى كه رفتگان شما اگر بر اين عقيده و بر امامت باشد، شهيد است. گرچه در فراش خود
بميرد؟ فرمود: گرچه بر فراش خود بميرد او زنده نزد پروردگار خود است و روزى خوار
او.
روايات بسيارى، از رضايت و شادى ارواح مؤمنان به وسيله اعمال نيك بازماندگان خبر
مىدهد؛از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است:
ان الميت ليتفرح بالترحم عليه والاستغفار له كما يفرح الحى بالهدية(90).
ميت به سبب طلب رحمت و استغفار براى او خوش حال مىشود، همانگونه كه زندگان با
هدايا خوش حال مىشوند.
در امالى صدوق به نقل از امام و او از پدران بزرگوارش (عليه السلام) آمده است:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: عيسى بن مريم (عليه السلام) به قبرى
گذشت كه صاحب او را عذاب مىكردند. سال بعد بر همان قبر گذر كرد ديد او را عذاب
نمىكنند گفت: پروردگارا، من سال پيش به اين قبر گذشتم و صاحب او را عذاب مىكردند
و امسال گذر كردم او را عذاب نمىدهند، خداوند - عزوجل - او را وحى فرستاد كه اى
روح الله، فرزند صالحى براى او بزرگ شد و راه صالحان پيش گرفت و يتيمى را پناه داد،
به عمل فرزند، پدر را آمرزيدم.
در محجةالبيضاء از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) روايت كرده است:
ما من عبد زار قبر مؤمن فقرء عليه (انا انزلناه فى ليلة القدر) سبع مرات الا غفر
الله له و لصاحب القبر(91).
هيچ مؤمنى نيست كه زيارت قبر مؤمنى كند و هفت مرتبه انا انزلناه را بر او بخواند،
مگر اين كه خدا او و صاحب قبر را مىآمرزد.
روايات وارده در مورد برزخ و سوال قبر و انعام الهى با فشار و عذاب فراوان در
مناسبتها و در ابواب كتابهاى مختلف جمع آورى شده است؛ از جمله همين رواياتى كه
رسيدن نتيجه كارهاى نيك و بد انسان بعد از مرگ را به او خبر مىدهد، يا رواياتى كه
از حوادث شب معراج و تماس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با ارواح پيامبران
سخن مىگويد. رواياتى كه از تماس ارواح با خانوادههاى آنها و مشاهده وضع حال آنها
و رفع گرفتارى آنها يا گله از خير و شر آنان خبر مىدهد. همه اين روايات و قضايا
شاهد وجود عالم برزخ است؛ همانطور كه ارتباط قطعى با ارواح مردگان در صورت صحيح و
واقع، دليل بر وجود آن عالم است و نشان مىدهد كه بعد از عالم دنيا و مرگ جسم و قبل
از قيام آخرت به طور قطع و يقين جهان ديگرى به نام عالم قبر و برزخ وجود دارد.
اطاله كلام در مبحث برزخ بيش از اين فرصت مىخواهد، ولى مجال تفصيل نيست.
(تنهايى روز قيامت)
101 فاذا
نفخ فى الصور أنساب بينهم يومئذ ولا يتساءلون ؛
پس آن هنگام كه در صور دميده شود، هيچ گونه نسبى بين آنان نخواهد بود در آن روز از
حال همديگر پرسسيدنى نيست.
در آيات پيشين اشاره شد به وعده عذاب و رسيدن عذاب جمعى به كافران و مشركان به ويژه
آن هنگام كه مرگ آنان را در مىيابد، با التماس و تمنا بازگشت به دنيا و مجال جبران
اعمال فاسد و گناهان خود را درخواست مىكنند و هيهات كه بازگردند و پيش روز آنان هم
برزخ ميان عالم مرگ و قيامت خواهد بود. در آن هنگام هم كه در صور دميده و قيامت
برپا شود، هيچگونه راه چارهاى براى آنان نيست. نه اعمال صالح دارند و نه انتساب
به فلان و بهمان به كارشان مىآيد و هركس چنان به عمل خود گرفتار است كه نه از حال
كسى مىپرسد و نه از كسى كمك مىطلبد.
مراد اين نفخه دوم صور است كه در آن، همه مردگان زنده مىشوند، نه نفخه اول كه در
آن، همه زندگان مىميرند - چنان كه بعضى پنداشتهاند. طبق آيات قرآن كريم دو بار
نفخ صور مىشود: يك بار هنگام پايان گرفتن حيات از اين جهان كه پس از نفخ صور هركه
در آسمان و زمين مىميرد.
پس از نفخ دوم رستاخيز قيامت برپا مىگردد و انسانها دوباره زنده و آماده حساب و
جزا مىشوند و در اين نفخه و اين روز است كه انسابى نيست و پرسش سنگينى و سبكى
ميزان پيش مىآيد. صريح آيه 68 سوره زمر است:
و نفخ فى الصور فصعق من فى السماوات و من الارض الامن شاء الله ثم نفخ فيه اخرى
فاذا هم قيام ينظرون؛
و در صور دميده مىشود و همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مىميرند، مگر
كسانى كه خدا بخواهد و سپس بار ديگر در صور دميده مىشود، ناگهان همگى به پا
مىخيزند و در انتظار بازپرسى و حساب و جزايند.
نفخ صورى كه در آيه شريفه مورد بحث ماست، نفخه دوم است كه روز حساب و جزاست، روزى
است كه: فلا
انساب بينهم، يعنى آثار و بهرههاى انساب بين آنان نيست؛زيرا حقيقت انساب
ميان خلايق امرى و چيزى نيست كه از ميان برود. پس مراد آن است كه آن روز، انساب
خاصيت و اثر ندارد. حفظ انساب و اعتبار آن در دنيا به خاطر زندگى اجتماعى و تشكيل
خانوادهها و نظامات عرفى و اخلاقى است. انساب ميان خانوادهها موجب عواطف طرفينى و
تعاون و پشتيبانى و ساير امورى است كه مايه دوام حيات دنيوى است. فرزند وظيفهاى
دارد و پدر و مادر وظيفهاى، زن وظيفهاى و شوهر وظيفهاى و همينطور ساير اقوام و
نزديكان، اما در قيامت هركس گرفتار رفتار و پاداش عمل خود است، وظيفهها منقطع و
دايره عمل برچيده شده و تنها پاداش و جزاى اعمال است و بس. آن قدر مصيبت زياد است
كه كسى از حال كسى پرسان نيست: ولا
يتساءلون در دنيا به نيازها و
اعتبارات عرفى و عقلايى جوياى حال همديگر مىبودند و اكنون هيچگونه التزامى بر
كسى از ناحيه كسى نيست و آن چنان گرفتارند كه از كس ديگر ياد نمىكنند حتى مادر از
كودك شيرخوارش غافل مىشود، برادر، برادر خود را فراموش مىكند، مردم همچون مستان
به نظر مىرسند و بيچارگان مست نيستند ولكن عذاب خداوند شديد است:
يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها وترى الناس سكارى و ما
هم بسكارى و لكن عذاب الله شديد.
فاذا جاءت الصاخة يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه لكل امرىء
منهم يومئذ شأن يغينه.