نسيم ايمان
تفسير سوره مومنون

آيه الله سيد مرتضى حسينى نجومى‏

- ۹ -


(به عمل كار برآيد)

102 فمن ثقلت موازينه فألئك هم المفلحون؛

پس آن كسى كه موازين و اعمالش سنگين‏تر است آنان رستگارانند.

آن‏گاه كه خلايق به صحنه محشر خوانده و رانده شوند، نوبت رسيدگى به اعمال و سنجش آن‏هاست. هر آن كه اعمالش پروزن و باارزش‏تر است، رستگارتر، بهره‏ورتر و هر آن كه اعمالش سبك‏تر و بى‏ارزش‏تر است، خفيف‏تر و زيان‏بارتر است.

موازين جمع ميزان يا جمع موزون است و شايد به مقتضاى ثقل و خفت (سنگينى و سبكى) ظهورى در ميزان داشته باشد. ميزان آن حقيقت و ارزشى است كه اعمال و كردار، افعال و تروك انسان‏ها با آن سنجيده مى‏شود و آن حقيقتى است كه باطن همه انسان‏ها و ارزش‏هاى آن‏ها و اعمال و رفتارهاى خوب و بد با آن حقيقت باطنى و ارزشى سنجيده مى‏شود. در اولين رتبه روشن است كه ميزان سنجش خود انسان‏ها و اعمال آن‏ها كسانى‏اند كه اسوه و نمونه اعلاى عصمت و طهارت و منزه از هرگونه لغزش و انحراف‏اند و آنان پيشوايان بزرگ و معصومان طاهر مى‏باشند كه رفتار و كردار همه انسان‏هاى بزرگ و نمونه را با رفتار و كردار آن معصومان اندازه‏گيرى مى‏كنند و به همين جهت، در روايت مى‏خوانيم: ان اميرالمؤمنين والائمه من ذريته هم الموازين؛امير مومنان امامان دودمان او (عليه السلام) ميزان‏هاى سنجش اعمال‏اند. و در مقايسه انسان‏ها و اعمالشان با آنها روشن مى‏شود كه تا چه حد بهره‏ورتر از ساحت قدس آنان و شبيه‏تر به رفتار و اعمال آنانند و با همين سنجش افراد و اعمال وزين از بى وزن و سنگين از تو خالى و تهى، با ارزش از بى ارزش و پرمايه‏ها از بى مايه‏ها تشخيص داده مى‏شود. اعمال و رفتارها هركدام ميزان مخصوصى دارد و به همين جهت، موازين جمع آمده است.

آيه شريفه، بشارتى است به آنان كه موازين و ارزش‏هاى اعمالشان سنگين‏تر و پربهاترند، رستگارتر و پيروزترند.

(واى به حال كم كاران)

103 و من خفت موازينه فالئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون؛

و هر آن كسان كه موازين اعمالشان سبك‏تر است، آنانند كه نفس‏هاى خويشتن به زيان داده، در جهنم جاودانه خواهند بود.

اگر ميزان رستگارى، سنگينى بيشتر اعمال است، پس هركه سبك‏تر و بى ارزش‏تر و بى بهاتر است، خسران زده‏تر و زيان ديده‏تر است. آنان كه سرمايه هستى و وجود خود را به تباهى و معاصى هدر دادند، ديدگانى‏اند كه در دوزخ عذاب الهى جاودانه‏اند.

خسران عمر، و زيان هستى، اشاره لطيفى است كه ارزش‏مندترين و گران‏بهاترين سرمايه خود را، يعنى هستى خود را در اين بازار تجارت جهان دنيايى و جهان اعمال آخرت از دست دادند و در مقابل خسران اين سرمايه، هيچ چيز ارزشمندى به دست نياوردند.

در كتاب امالى صدوق(رحمه الله عليه) از امام صادق از پدران گرامى‏اش (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:

طوبى لمن طال عمره و حسن عمله فحسن منقلبه اذ رضى عنه ربه - عزوجل و ويل لمن طال عمره و ساء عمله فساء منقلبه اذ سخط عليه ربه - عزوجل؛

خوشا حال كسى كه دراز شود عمر او و نيكو باشد عملش تا آن كه بازگشت او به محضر بارى نيكو باشد و پروردگار او - عزوجل - از او راضى و خرسند باشد و واى بر كسى كه عمرش دراز شود و عمل او بد باشد و بازگشتنش به محضر پروردگارش بسيار بد باشد و پروردگار - عزوجل - هم از او ناراضى و خشمگين باشد.

(راه فرار نيست)

104 تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون؛

شعله‏هاى سوزان آتش، صورت‏هاى آنان را سوزانده، كباب مى‏كند و آنان در جهنم با چهره‏هاى بسيار زشت سوخته شده‏اند.

زشت‏ترين نما از انسان معذب در آتش جهنم، زيباترين عضو انسان، يعنى صورت اوست و با عذاب جهنم، وحشتناك‏ترين عضو مى‏گردد. صورتى در وحشت سوختگى و كباب چون سر گوسفندى كه روى آن آتش گرفته باشند.

در مجمع البيان آمده است كه لفح و نفح به يك معناست، با اين تفاوت كه لفح سوزندگى و تأثيرى بيشتر دارد؛گويى پوست صورت چروكيده و خشك و سوخته شده است و كلوح به معناى خشك شدن و جمع و چروك شدن پوست است و كالح، صورتى است سوخته و خشك و در هم رفته، گويى سر گوسفندى سوخته و بر آتش گرفته شده است. پيش از اين هم اشاره شد كه تنها به صورت سوخته و كباب شده از آتش پرداخته و نامى از باقى اعضا نبرده است؛زيرا زيباتر و لطيف‏تر است و به هنگام سوختگى وحشتناك‏تر و زشت‏تر و سوختگى ساير اعضاى بدن است.

متناسب با آيه شريفه: فلا أنساب بينهم يومئذ در بعضى از تفاسير، چون تفسير نمونه و يا در كتاب‏هاى تاريخ و ادب و عرفان و اخلاق قصه‏اى از امام همام سيدالساجدين و زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام) نقل شده است كه ناقل آن عبارات آن مختلف است.

قصه مناجات و گريه و ندبه آن حضرت در نيمه شبان‏گاهان در كنار كعبه شريفه كه در بسيارى از كتاب‏هاى اهل سنت، همچون بحرالحبه احمد غزالى و تفسير روح البيان شيخ اسماعيل حقى منقول از اصمعى است كه قطعاً صحيح نيست. نخستين اشكال، معاصر نبودن اصمعى با آن حضرت است؛ زيرا به فرموده شيخ مفيد در ارشاد، امام سجاد در مدينه به سال 95 هجرى از دنيا رحلت كرده است و وفات اصمعى كه در تاريخ بغداد، ج 10، ص 489 آمده است، سال 216 هجرى در 88 سالگى او بوده است، پس تولد او سال 128 هجرى و سى و سه سال بعد از وفات امام سجاد بوده است.

دومين اشكال، صحيح نبودن بعضى عبارات منسوب به آن حضرت از نظر وزن شعرى و ادبى است.

سومين اشكال، در تفسير روح البيان جمله‏اى را از امام سجاد نقل كرده است كه قطعا مخالف دستور صريح و اكيد رسول اكرم است كه بر من صلوات بتراء (صلوات بريده از آل) نفرستيد و حال آن كه در تفسير روح البيان جملاتى از دعاى امام سجاد را چنين نقل كرده كه: اللهم فباظهار مننك على و اثبات حجتك لدى ارحمنى واغفر ذنوبى ولا تحرمنى رويه جدى قره عينى و حبيبك و صفيك محمداً(صلى الله عليه و آله و سلم) ؛ صلوات را بدون آل آورده كه مخالف دستور صريح و قطعى رسول اكرم است كه صلوات بتراء و بريده از آل بر من نفرستيد.

پاسخ درست در اين قصه آن است كه در كتاب المناقب ابن شهر آشوب در باب مناقب امام زين العابدين از طاووس فقيه آورده است و او طاووس‏بن كيسان ابوعبدالرحمن يمانى از اصحاب امام سجاد (عليه السلام) است. نام طاووس در جلد نهم كتاب معجم رجال الحديث آيه الله خوئى - قدس الله نفسه الشريفه - به شماره 5985 آمده است و ما اصل قصه و مناجات شريفه را از كتاب تفسير نورالثقلين و تفسير كنزالدقائق مى‏آوريم.

در كتاب مناقب از از ابن شهرآشوب در مناقب زين العابدين (عليه السلام) است كه طاووس فقيه گفت: او را ديدم كه شب هنگام تا سحرگاه طواف كعبه و تعبد مى‏فرمود. آن هنگام كه ديد ديگر كسى نيست به چشمان مباركش نظرى به آسمان انداخت فرمود:

خداى من ستارگان آسمانت به غروب و پنهانى رفتند و چشمان مردمان به آرامش و خواب رفت و دردهاى درگاه تو براى براى سائلان همه باز است. به درگاه تو آمدم كه مرا بيامرزى و به رحم آورى و صورت جدم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در صحنه‏هاى قيامت به من بنمايانى. سپس بگريست و گفت: به عزت و جلالت سوگند من با معصيت و گناهم مخالفت تو را اراده نكردم و من مخالف نكردم كه به تو شك كرده باشم، يا به عقاب تو جاهل باشم و يا به عقوبت تو خود را زده باشم و لكن نفسم مرا به اشتباه و خطا انداخت مرا كمك كرد بر اين مخالفت پرده‏پوشى تو از گناه من، و اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى‏رهاند و به ريسمان چه كسى چنگ زنم، اگر تو ريسمان خودت را از من قطع كنى؟ پس بدا به حال فرداى من كه در محضر تو بايستم. آن هنگام كه به سبك باران از گناه بگويند، بگذاريد و به سنگين باران از گناه بگويند: بار خود بيفكنيد آيا من با سبكباران مى‏گذرم، يا چون سنگين باران زمين گير مى‏شوم؟ واى بر من. هر چه عمر. دراز مى‏شود گناهانم بيشتر مى‏شود و من توبه نمى‏كنم. آيا آن هنگام نرسيده كه من از پروردگار خويشتن حيا كنم. پس از آن گريه كرد و اين اشعار را خواند.

اتحرقنى بالنار يا غايه المنى فاين رجائى ثم اين رجايى

اتيت باعمال قباح ردبه و ما فى الورى خلق جنى كجنايتى

اى نهايت آرزوى من، آيا مرا به آتش بسوزانى،

پس اميد من كجا رفت و محبت من چه شد.

با اعمال زشت و پست خود به درگاه تو آمدم.

و در ميان اين خلايق كسى نيست كه جنايت مرا انجام داده باشد.

پس از آن بنگريست و گفت: تو را تنزيه مى‏كنم. تو را گناه مى‏كنند، گويى كه تو ديده نمى‏شوى، بردبارى مى‏كنى آن چنان كه گويى تو را معصيت نكرده‏اند. با خلق خود آن چنان و مهربانى و رفتار پسنديده دوستى مى‏كنى كه گويى تو نيازمند آنانى، حال آن كه قواى آقاى من از آنان بى نيازى. پس از آن به حال سجده به زمين افتاد.

طاووس مى‏گويد: بدو نزديك شدم و سر او را برداشته بر زانوى خود نهادم. آن چنان گريه كردم كه اشك من بر گونه او ريخت. بلد شد و نشست و فرمود:

كيست كه مرا از ياد پروردگارم باز داشته است. او را گفتم: منم طاووس، اى فرزند رسول خدا، اين چه جزع و فزعى است. شايسته ماست كه چنين كنم كه گناه كاران و جفا كارانيم. پدر تو حسين بن على و مادرت فاطمه زهرا و جدت رسول خدا (عليه السلام) است طاووس گويد: به من التفات فرمود و گفت: هيهات هيهات اى طاووس. بگذار از من ارتباط با پدر و مادر و جدم را. خداوند خلق فرموده است بهشت را براى آن كس كه اطاعت شايسته او كند گر چه حبشى باشد و آتش را خلق كرد براى آن كس كه او را گناه كند، گر چه آقا زاده قرشى باشد. آيا نشنيده‏اى گفتار حضرت حق تعالى را: فاذا فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون؛سوگند به خدا كه فردا بهره نمى‏دهد تو را مگر آنچه از عمل پسنديده زودتر فرستاده باشى‏(94).

(كور دلان)

105: الم تكن آياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون

آيا آيات من بر شما خوانده نمى‏شد و شما آن را تكذيب مى‏كرديد.

استفهامى تقريرى و شماتتى جان فرسا از حضرت حق متعال عليه جهنميان كه مگر نه آن كه آيات من بر شما خوانده مى‏شود و شما در باطن خود اذعان داشتيد كه اين آيات از سوى حضرت حق متعال است، اما باز هم مستكبرانه و لجوجانه از راه عناد و دشمنى، آن‏ها را تكذيب مى‏كرديد و آن كه در راه حق و مستقيم نرود به فرجامى چنين دردناك خواهد افتاد.

فعل مضارع بر استمرار و دوام دلالت مى‏كند و فعل تتلى و تكذبون شاهدى است كه آيات الهى مرتب بر آن‏ها تلاوت مى‏شد، همان طور آنان نيز پيوسته تكذيب مى‏كردند.

(زبان اعتراف)

106. قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين

گفتند: پروردگار ما، شقاوت ما بر ما غلبه كرد و ما قومى گمراه بوديم.

اكنون كه خود را در هولناك‏ترين و سخت‏ترين عذاب‏ها مى‏يابند، زبان ندامت به اعتراف گشوده به لفظ ربنا گويا مى‏شوند؛ اعتراف به ربوبيت و قهاريت مطلق حضرت حق كرده مى‏گويند: پرودگار ما، شقاوت ما بر ما غلبه كرد. شقاوت مقابل سعادت است، عناد و شر و گناه خيزى و فريفتگى به هر آنچه مايه سقوط و به ورطه افتادن انسانى گردد.

پروردگارا، شقاوت نفسانى ما عالم سقوط، كفر و عذاب ما گرديد، نفس شقى ما سبب گرفتارى ما شد، اشاره به آن كه ما خود مقصر در بدبختى خود بوديم. مى‏توانستيم به راه سعادت برويم، اما نفس ظلمانى و گنه ما بر نور و روشنايى دل ما چيره شد و آن را تاريك و تباه كرد؛ سو اختيار و ارتكاب گناهان، سعادت خود را نابود كرديم و شقاوت افزوديم.

اشاره‏اى به آنكه سعادت و شقاوت، امرى ذاتى نبوده و اكتسابى است. دعوت همه انبيا و اوليا بر صلاح و خوبى و اطاعت انسانى خود، شاهدى است كه انسان‏ها با اختيار خود قابل صالح بودن و رستگار شدند. آنان كه ادعاى ذاتى بودن سعادت و شقاوت را مى‏كنند، خود از اعمال خويشتن شرمسارند و براى فرار از زير بار مسئوليت‏ها و توجيه تبه كارى‏ها و اعمال خلاف خودند.

اهل آتش اكنون اعتراف مى‏كنند كه ما مى‏توانستيم خوب باشيم، نه آن كه مجبور بر شقاوت و گناه بوديم، بلكه نفس شرخيز و فتنه‏انگيز ما خود براى ما شقاوتى بود كه روز به روز بر شقاوت خود بيفزاييم، به سوء اختيار و ارتكاب گناهان راه سعادت را بر خود بسته، مغلوب شيطان اماره خود گرديم. اكنون به راستى خود معترفيم كه: كنا قوما ضالين؛ ماگروهى گمراه بوديم. چه گمراهى و شقاوتى بالاتر از ترك بندگى و پرستش خداى متعال و واگذاشتن هدايت و طاعت و فريفته بودن به هوا، باطل و گناه. به خيال خام خود دنبال جلب رحمت پرودگار و آرزومند بازگشت به دنيا و جبران گذشته‏هايند و هيهات.

اين خاصيت، ملكه نفاق و شر در نفس جهنميان است كه هر روز مرتكب گناهى مى‏شدند و پيوسته وعده جبران مى‏دادند. هميشه منكر حق بودند و تا حق بر آنان هويدا مى‏گشت، شروع به حاشا مى‏كردند كه خير ما چنين و چنان نبوديم و گفتيم. و با اين حاشا و انكار، ملكه دروغ گويى و انكار خود را آفتابى مى‏كردند، همواره در ورطه گناهان مى‏افتادند و انكار مى‏كردند كه چنين نكرديم و چون خلاف آنان همانند آفتاب روشن مى‏شد. مى‏گفتند جبران مى‏كنيم. اكنون هم با كمال حسرت و آرزوى خام مى‏گويند.

(عاجزانه‏ترين درخواست)

107. ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون

پروردگارا، ما را از عذاب و جهنم بيرون بر و اگر دگر بار به عصيان و سركشى بازگرديم بسيار ستم كاريم.

بعد از اعتراف و اقرار به گمراهى و نگون سارى خود اكنون عاجزانه درخواست مى‏كنند كه به دنيا باز گردند و دوباره سبب سعادت خود را فراهم سازند؛درخواست مسبب به زيان سبب، خواهشمندند دوباره بازگردند تا عمل صالح انجام دهند. اكنون كه معترف و توبه كارند. شايد هم با بازگشت، عمل صالح انجام دهند و به رستگارى رسند و وعده هم مى‏دهند: اگر دوباره به معصيت و شقاوت بازگردند حقيقتاً ستم كننده به خويشتن اند. بيچارگان باز هم در ملكه بى خبرى اند و غافل از آن كه سراى آخرت، دار جزاست، نه عمل و بازگشت به دنيا ديگر امكان‏پذير نيست. بر فرض محال بازگشت هم قرآن كريم مى‏فرمايد:

ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون

اگر هم باز گردند، دوباره به همان گناهان و كارها كه از آن‏ها نهى شده‏اند باز مى‏گردند و اينان هميشه دروغ گويانند.

(لال شويد)

108. قال اخسوا فيها و لا تكلمون

به آنان گفته مى‏شود چون سگان دور شويد در آتش و با من سخن مگوييد.

خساً، بانگى كه بر سر سگ زنند تا او را برانند و به فارسى چخ گويند. بالاترين توهين و توبيخ بر جهنميان كه چون سگان در زنجيرند و بيهوده بانگ مى‏زنند. به آنان گفته مى‏شود: لال شويد و سخن مگوييد. نه نهى اى تكليفى است و نه آنان لال مى‏شوند و سخن نمى‏گويند، بلكه كنايه‏اى از توهين و اهانت بر آنان است، يعنى خفه شويد و با من سخن مگوييد: و لا تكلمون با خداوند سخن نمى‏گويند، آنان را چنين لياقتى نيست، بلكه ما ملائكه عذاب و اهل النار به جدال و تخاصم‏اند و اين خود، نوعى عذاب بر آنان است.

(طلب غفران و رحمت)

109 انه كان من فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا وارحمنا و انت خير الراحمين؛

به درستى كه بودند گروهى از بندگان من كه مى‏گفتند: پروردگارا، ما ايمان آورده‏ايم، تو از گناهان ما درگذر و ما را رحمت فرما كه تو بهترين رحم كنندگانى.

كلمه انه براى تحقيق و تثبيت است كه به گناه‏كاران جهنمى بفهمانند كه بودند جمعى چون شما كه غرق گناه نبودند. توبه از گناهان و اصطلاح امر خويش را در دم مرگ و در جهنم آرزو نمى‏كردند، بلكه در زندگى و شادابى و حيات دنيوى توبه از گناهان خويش كرده، از خداوند درخواست بخشش و رحمت مى‏كردند.

طلب غفران و رحمت همراه با توبه و طلب و عفو و بخشايش است. رحمت و و عفو و بخشايش الهى نيز همراه با دخول بهشت است كه اكنون جاى‏گاه آنان شده است. جاى‏گاه بهشتى و رحمت و لطف خداوندى هم در آخرت مخصوص مؤمنان است كه به رحمت او حاصل مى‏آيد. توسل و تمسك آنان به اسم شريف خير الراحمين به همين جهت است.

(غرق در لذت‏هاى دنيا)

110 فاتخذتموهم سخرياً حتى انسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون؛

و شما آن‏ها را به سخره گرفتيد، تا آن جا كه ياد مرا به كلى فراموش كرديد و شما از رفتار مؤمنان و ايمانشان خنده سخره‏آميز مى‏كرديد.

آن چنان دل گرم به دنيا و اتراف و گناهان بوديد كه مؤمنان را به سخره و استهزا گرفته بوديد. استهزا و سخره‏اى كه سبب شد تا شما ياد و ذكر مرا فراموش كنيد؛كه مؤمنان و رفتار آنان ياد خداوند را از ياد شما برده بود و شما از رفتار و گفتار آنان پوزخنده‏هاى مسخره مى‏زديد كه اينان چگونه از خداوند بخشش و رحمت مى‏خواستند.

(پاداش بندگى)

111 انى جزيتم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون؛

و امروز من آنان را پاداش مى‏دهم به پاس آن صبرها و پايداريشان و آنان امروز رستگارانند.

اگر اين نعمت‏هاى بى‏كران و انعام مواهب بهشتى را بر مؤمنان مى‏بينيد پاداشى است به جزاى صبر و پايدارى آنان را در دار دنيا كه با هدف بندگى در راه من به آنان داده‏ام. صبر بر مصايب دنيوى و صبر بر ترك گناه و صبر بر اداى واجبات؛وظايفى كه مؤمنان را بر انجام و اداى آن‏ها مسخره مى‏كرديد. امروز كه روز محض جزا و پاداش است، نه روز عمل اين مؤمنان: انهم هم الفائزون تأكيد ب ان و آوردن جمله اسميه شاهدى بر حصر است كه تنها ايشان رستگارانند و كافران از رستگارى خود به طور قطع نااميد و مأيوس مى‏گردند.

اعتراف درلبه پرتگاه جهنم و تقاضاى بازگشت به دنيا هيچ گونه فايده‏اى ندارد؛زيرا اين اعتراف و تقاضا خود نوعى عمل است كه ظرفش دنياست. آخرت روز جزا است و دنيا بود كه روز كار و عمل بود و گذشت.

آيه شريفه، نوعى آگاهى است كه از صفات والاى مؤمنان و بندگان خاص خداوندى در هر عصر و زمانى صبر و بردبارى است در مقابل استهزا و آزار مخالفان و معاندان كه با كمال قوت قلب ثبات و استقامت داشته ناملايمات روزگاران را تحمل كنند. و در نتيجه به رستگارى ابدى و فيض سعادت سرمدى و نجات از عذاب اخروى را فايز گردند؛ همان‏گونه كه حضرت حق متعال فرمود: انهم هم الفائزون.

در اصول كافى از حضرت سجاد (عليه السلام) نقل فرموده است كه:

الصبر من الايمان بمنزله الراس من الجسد ولاايمان لمن لا صبرله؛

صبر نيست به ايمان چون سراست نسبت به بدن و ايمان كامل نيست براى كسى كه براى او صبر نباشد.

در ارشاد مفيد (رحمه الله) به اسناد خودش نقل مى‏كند كه ام سلمه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مى‏فرمود: به درستى كه على و شيعيان او فائزانند. در كتاب ثواب الاعمال صدوق به اسناد خودش از سعدبن طريف از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هركس ده آيه قرآن در هر شب بخواند از غافلان نوشته نشود، تا اين كه فرمود: و هركه صد آيه قرائت كند از فائزين نوشته شود(95).

(اين همه فرصت كافى نبود؟)

112 قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين؛

خداوند مى‏فرمايد: چه مقدار سال‏ها در زمين درنگ كرديد.

خداوند متعال آنان را به غفلتى عجيب كه در دنيا داشتند، توجه مى‏دهد كه شما كه مى‏پنداشتيد مرگ فنايى براى شما و عيش و عشرت دنيايى شما نبوده و زندگانى و پرسش و پاسخى بعد از مرگ نيست، اكنون بنگريد كه در زمين و زندگى دنيا چند سال درنگ كرديد و چه زود از آن عالم زودگذر به اين عالم هميشگى و دايمى رسيديد. ظاهر كلمه ارض و شواهدى ديگر از قرآن كه سؤال از مدت درنگ آنان در عالم تكليف دنيايى است، نه از مدت عالم برزخ و قبر به ويژه آيه شريفه: افحسبتم انما خلقناكم عبثاً كه هدف و غايت خلقت را بيان مى‏دارد. هدف و غايت خلقت مربوط به دار دنيا و اطاعت اوامر الهى و خوددارى از نواهى او در دار تكليف است. عالم برزخ و قبر در حكم عالم آخرت بوده و تكليفى در آن نيست.

خداوند متعال در آيه شريفه، بى‏وفايى دنيايى را به رخ جهنميان كشيده كه عمر و مهلت دنياتان چه قدر بود و چه مقدار پايدارى داشت؟ اكنون مى‏نگريد كه خبر قيامت و جهنم براى شما درست بود و نسيه از آب در نيامده به بى‏وفايى عمر دنيايتان بنگريد كه چند سال در آن درنگ كرديد.

(از دانايان بپرسيد)

113 قالوا لبثنا يوماً او بعض يوم فاسال العادين؛

مى‏گويند: روزى يا پاره‏اى از روزى درنگ كرديم از شمار كنندگان باز پرسيد.

از آنان سوال مى‏شود كه چند سال مانديد؟ مى‏گويند: روزى يا پاره‏اى از روز. آن‏چنان به ندامت و پشيمانى به اوضاع خود مى‏نگرند كه نه سال به نظر آنان مى‏آيد و نه ماه و نه هفته، بلكه مى‏گويند: روزى يا بعضى از روز و از آن جا كه مى‏ترسند اشتباهى كرده باشند، مى‏گويند: فاسال العادين از شمارش گرانى كه حساب آنات و ساعات عمر ما و كارها و اعمال ما را به دقت ضبط و ثبت كرده‏اند بپرسيد و خداوند مى‏فرمايد: نيازى به سوال از شمارش و گزارش گزارش‏گران نيست، بلكه من بهتر از هركس مى‏دانم كه شما جز اندكى در دنيا درنگ نكرديد.

(عمر زودگذر)

114 قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون؛

خداوند مى‏گويد: جز اندكى در دنيا درنگ نكرديد اگر شما آگاه مى‏بوديد.

بله، به راستى جز اندكى در دنيا درنگ نكرديد، اگر دقتى مى‏داشتيد، اين مطلب را به روشنى مى‏ديديد. چون هشتاد سالگان و نودسالگان كه عمر خود را چون ديروز مى‏بينند و مى‏گويند: انگار ديروز بود. بله، دنيا چنين گذرايى دارد و متاع آن نيز جز اندكى نيست: و ما متاع الدنيا فى الاخرة الا قليل... عمر دنياى شما بسيار قليل و اندك بود: لو انكم كنتم تعلمون اگر به راستى مى‏دانستيد در دنيا مدت عمر شما چه اندازه اندك است و چه زود سپرى مى‏شود به فكر دين و توشه آخرت مى‏افتاديد، لكن شما چنين مى‏پنداشتيد كه هميشه در دنياييد و پس از دنيا هم خبرى نبوده به خيال خام خود نقد حاضر را به نسيه موعود نداديد و اكنون مى‏نگريد كه از آن سراب و اوهام به عالم حقيقت و واقع رسيده‏ايد.

(بازگشت به سوى خدا)

115 أفحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون؛

آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به بازى و بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى‏گرديد.

توبيخى جانگداز و تلخ براى آنان كه موهبت عقل خدا داده را در امر آفرينش و آخرت و هدف و غايت از اين دو را به كار نمى‏گيرند. عجبا، كه در تنظيم امور دنيايى خود و ره يافتن به گناهان و تباهى‏ها در امور دنيايى به موهبت همين عقل شيطنت‏ها مى‏پيمايند و چه نقشه‏ها مى‏كشند.

اما در آخرتى هيچ بيدارى براى آنان نيست، كه به راستى اين خلقت از كجا و به چه هدفى پيدا شده و به كدام هدف و نهايتى روان است. اگر معتقد به خداوند حكيم و هدف اوييد چگونه جرئت مى‏كنيد نسبت عبث و بيهودگى و بى غايتى و بى هدفى به خلقت او دهيد.

آيا چنين پنداشتيد كه شما را به بازى و عبث آفريديم و شما به دادگاه سوال و جواب و ثواب و عقاب ما باز نمى‏گرديد؟ شأن خداوند ملك حق برتر و والاتر از آن است كه كار پوچ و بى هدف انجام دهد. آيا اكنون از خواب غفلت خود بيدار شديد.

آيه شريفه بعد، خداوند متعال را منزه مى‏داند از اين كه او كار بيهوده و عبث انجام دهد. خداوند را به چهار وصف ستوده كه در لفظ مبارك جلاله الله جمع شده است.

ذاتى كه متصف به همه صفات كمالى و منزه از همه صفات سلبيه و نقايص است.

آيه شريفه: أفحسبتم انما خلقناكم عبثاً بيدار باشى است كه به راستى اكنون كه زنده شد. و به دادگاه عدل الهى آمده‏ايد، باز هم خيال مى‏كنيد هدفى عقلايى در آفرينش شما نبود و بعد از مردن هم اثرى از شما باقى نمى‏ماند و شما به سوى ما باز نمى‏گرديديد. يا اكنون به روشنى و به تمام جان و حقيقت خود در يافته‏ايد كه جهان آفرينش هدف‏دار بود. مرگ اثر انسانى و اعمال او را از بين نبرده و به دادگاه عدل الهى بازگشته و رجعت كرده‏ايد.

(باقى به بقاى خدا)

116 فتعالى الله الملك الحق لا اله هو رب العرش الكريم؛

بلند مرتبه است شأن خداوند ملك حق (از آن كه كار عبث كند) و خداوندى جز او نيست تا مانع يا شريك كار او باشد. او پروردگار عرش كريم‏

است.

خداوند متعال منزه‏تر و متعالى‏تر از هر كار لغو و بيهوده است؛ و ملك و حق و يگانه بوده و خدايى جز او نيست تا مانع يا شريك كار او باشد. او پروردگار عرش كريم و مصدر همه احكام عالم است. در اول آيه شريفه خداوند متعال را موصوف فرموده كه ملك است و فرمان‏رواى حقيقى و مالك تحقيقى عالم است. هر حكمى درباره هر چيزى براند، چه در خلقت و ايجاد و چه در امحا و ميراندن و چه در حيات و رزق، حكم او نافذ و امر او گذراست. سپس خداوند را توصيف مى‏كند كه حق است و هرآنچه از او صادر مى‏شود و هر حكمى كه مى‏راند حق محض و صحيح ناب است و هر چيزى از ناحيه او هستى پذيرد به حق است، جز به حكم نراند و جز حق انجام ندهد؛چرا كه از حق محض، غير از حق محض سر نمى‏زند و هيچ‏گونه باطلى و عبثى در او راه ندارد.

لا اله الا هو خدايى ديگر و رب ديگرى كه حكم او را باطل سازد، نيست و او رب‏العرش الكريم و پرورش دهنده همه تصميمات و تأثير و مجمع همه امور است، او رب‏العرش است. ربوبيت است كه استحقاق معبوديت مى‏آورد. ربى غير از او نيست، پس معبودى جز او نيست، پس معبودى جز او نيست. عرش او محل اجتماع همه امور و مصدر همه احكام و او امر جارى عالم خلقت اوست.

همه موجودات به سوى او بازگشته و به بقاى او باقى‏اند. رب و مربى همه موجودات، اوست و معبود محض و خالص هم اوست. اول آيه شريفه هم با آوردن لفظ جلاله الله اشاره فرمود كه منشأ همه اين كمالات آن است كه او الله و مجمع صفات كمالى و منزه از همه صفات سلبى و نقصى است.

(كافران رستگار نمى‏شوند)

117 و من يدع مع الله الها آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه انه لا يفلح الكافرون؛

و هر كس در كنار خداوند، الهه ديگرى را بخواند، هيچ دليل و برهانى براى او نيست و حساب پرستش نابجاى او نزد پروردگارش مى‏باشد، به درستى كه كافران را رستگارى نيست.

اشاره‏اى به فطرت عبوديت و گرايش به پرستش انسان‏ها و به مقتضاى همين گرايش، هر كس جز خداوند يگانه و معبودى غير از ذات بارى بپرستد، به راستى گمراه بوده و هيچ گواه و برهانى بر اين دعا و پرستش ندارد، خداوندى غير از خداوند يگانه نيست تا مورد پرستش واقع شود و هر چه را بخوانند و به دعاى خود دعوت به سوى او كنند، در حقيقت نابودى را خوانده و به چيزى كه محال است بوده باشد، دعوت كرده‏اند. حساب چنين انسانى تنها در محضر الهى است. هيچ كس ديگرى در حساب او دخالتى نكند. هر كيفر و پاداشى كه حساب اعمال او آن را اقتضا كند، خداوند همان را جارى مى‏سازد و آن كيفر و پاداشى كه حساب اعمال او آن را اقتضا كند، خداوند همان را جارى مى‏سازد و آن كيفر، آتش دوزخ است كه: انه لا يفلح الكافرون به طور يقين كافران را هيچ گونه رستگارى شفيع و سبب نجاتى براى آنان نيست اشاره‏اى به اول سوره شريفه كه فلاح و رستگارى مخصوص مومنان است و بس: قد افلح المومنون و كافران را رستگارى نيست:انه لا يفلح الكافرون و چنين است دورنماى زندگى مومنان و كافران از آغاز تا انجام.

(رستگاران رستند)

118 و قل رب اغفر وارحم و انت خير الراحمين؛

و تو بگو: پروردگار من، مرا بيامرز و رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگانى.

اين سوره شريفه انسان‏ها را به رستگارى مؤمنان و به عذاب افتادن كافران توجه دارد و اكنون هم به رسول گرامى‏اش دستور مى‏دهد كه براى ذخيره راهى كه پيش روست، بگو: پروردگار من، مرا بيامرز و رحمت آور و تنها تو بهترين رحم كنندگانى. مؤمنان نيز به تعليم تو اين دستور شريف را ورد زبان مى‏سازند؛آن چنان كه در آيه 109 همين سوره فرمود:

انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا و ارحمنا و انت خير الراحمين؛

به درستى كه بودند گروهى از بندگان من كه مى‏گفتند: پروردگارا! ما ايمان آورده‏ايم. تو از گناهان ما درگذر و ما را رحمت فرما كه تو بهترين رحم كنندگانى.

رستگارى و جزاى آنان هم در روز واپسين به عنايت حضرت حق متعال باشد كه: انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون؛امروز من جزا مى‏دهم آنان را به پاس صبرها و پايداريشان و يقيناً آنان رستگارانند. براى تبرك و تيمن هم روايتى را كه در آغاز اين تفسير شريك نقل كرديم، دوباره مى‏آوريم:

در كتاب ثواب الامال و مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام) منقول كه:

من قر سورة المؤمنين ختم الله له بالسعادة اذا كان يدمن فى قراءتها فى كل جمعه و كان فى الفردوس الاعلى مع النبيين و المرسلين‏(96).

هركه قرائت كند سوره مؤمنين رختم فرمايد خداوند عاقبت او را به سعادت هرگاه مداومت كند قرائتش را در هر جمعه منزلش در فردوس اعلا با نبيين و مرسلين باشد.

پروردگارا، به پايان آمد اين دفتر لطف و عنايت و محبت و انس تو بربندگان شيفته‏ات همچنان باقى.

خداوندا، همه عشق‏ها و شيفتگى‏هاى آفرينش به قطره‏اى از محبت‏ها و انس تو به بندگان صالحت نمى‏رسد. تو بر حال آنان آگاهى و علاقه پنهانى آنان را از خود آنان بهتر مى‏دانى. بارالها، آنان جز تو كه را دارند و به چه كسى جز تو پناه برند. اگر همه مصايب و گرفتارى‏ها بر سر آنان بريزد، جز تو پناهى ندارند و هر پناه‏گاهى باشد به به فيض و رحمت تو پناه ده است. بارالها، تو خود صلاح حال ما را بهتر مى‏دانى. اگر زبان گويايى نداريم، يا مصلحت خويش را نمى‏شناسيم تو بهتر مى‏دانى. دل‏هاى ما را به محبت خود شيفته و به صلاح دنيا و آخرت هدايت فرما. پروردگارا، نهايت سپاس و ستايش ما تقديم ساحت مقدس تو باد كه باز هم به الطاف و عنايتت توفيق اتمام اين تفسير شريف را عصر روز دوشنبه ماه مبارك رمضان المعظم 1426 روز عرض اعمال بر ساحت مقدس خاتم الاوصياء و الاولياء حجةبن الحسن العسكرى صاحب العصر والزمان عنايت فرمودى و شگفتا، كه تفسير سوره شريفه يوسف (عليه السلام) نيز عصر روز دوشنبه دوم جمادى الاولى 1425 پايان يافت و اين‏ها همه جز عنايت تو چيز ديگرى نيست.

بارالها، به حق جود مبارك و مقدس آن حضرت سوگند مى‏دهيم فرج آن بزرگوار را نزديك فرما و ما را از اعوان و انصار ايشان قرار ده. ثواب تأليف اين تفسير مختصر را هديه‏اى به ارواح گذشتگان ما قرار ده به جاه محمد و آله الطيبين الطاهرين، آمين يا رب العالمين.

و صلوات و درود بى پايان بر محمد و آل طاهرين او باد.

كرمانشاه: دوشنبه ششم رمضان 1426.

18 مهر 1384.

بنده كمترين.

مرتضى الحسينى النجومى.

ملخص

سورة المؤمنين هى السورة الثالث و العشرين من القرآن الكريم، و تتضمن سرداً لا وصاف المؤمنين و مراحل خلق الانسان و قصة كل من الانبياء نوح و هود و موسى و عيسى (عليه السلام) كما تشتمل على ذكر نعم الله سبحانه و بيان اوصاف الكافرين و المشركين واوهامهم الباطلة، و تتضمن ايضاً آيات عظمة الله سبحانه و يوم القيامة. كما يوجه الله فى هذةالسورة الدعوة للمستكبرين الى التوبه الى الحق و يثنى على المؤمنين و يشير الى علو مقامهم و مراتبهم فى الجنته و عاقبه الكافرين المؤلمة و تبعات اعمالهم السيئة فى الدنيا و الآخرة.

هذاالكتاب يتضمن تفسيراً مبسوطاًلسورة المؤمنين مشتملاً على فوائد تاريخية و روائيه و ادبية.