(به عمل كار برآيد)
102 فمن
ثقلت موازينه فألئك هم المفلحون؛
پس آن كسى كه موازين و اعمالش سنگينتر است آنان رستگارانند.
آنگاه كه خلايق به صحنه محشر خوانده و رانده شوند، نوبت رسيدگى به اعمال و سنجش
آنهاست. هر آن كه اعمالش پروزن و باارزشتر است، رستگارتر، بهرهورتر و هر آن كه
اعمالش سبكتر و بىارزشتر است، خفيفتر و زيانبارتر است.
موازين جمع ميزان يا جمع موزون
است و شايد به مقتضاى ثقل و خفت (سنگينى و سبكى) ظهورى در ميزان داشته باشد. ميزان
آن حقيقت و ارزشى است كه اعمال و كردار، افعال و تروك انسانها با آن سنجيده مىشود
و آن حقيقتى است كه باطن همه انسانها و ارزشهاى آنها و اعمال و رفتارهاى خوب و
بد با آن حقيقت باطنى و ارزشى سنجيده مىشود. در اولين رتبه روشن است كه ميزان سنجش
خود انسانها و اعمال آنها كسانىاند كه اسوه و نمونه اعلاى عصمت و طهارت و منزه
از هرگونه لغزش و انحرافاند و آنان پيشوايان بزرگ و معصومان طاهر مىباشند كه
رفتار و كردار همه انسانهاى بزرگ و نمونه را با رفتار و كردار آن معصومان
اندازهگيرى مىكنند و به همين جهت، در روايت مىخوانيم: ان
اميرالمؤمنين والائمه من ذريته هم الموازين؛امير مومنان امامان دودمان او
(عليه السلام) ميزانهاى سنجش اعمالاند. و در مقايسه انسانها و اعمالشان با آنها
روشن مىشود كه تا چه حد بهرهورتر از ساحت قدس آنان و شبيهتر به رفتار و اعمال
آنانند و با همين سنجش افراد و اعمال وزين از بى وزن و سنگين از تو خالى و تهى، با
ارزش از بى ارزش و پرمايهها از بى مايهها تشخيص داده مىشود. اعمال و رفتارها
هركدام ميزان مخصوصى دارد و به همين جهت، موازين جمع آمده است.
آيه شريفه، بشارتى است به آنان كه موازين و ارزشهاى اعمالشان سنگينتر و
پربهاترند، رستگارتر و پيروزترند.
(واى به حال كم كاران)
103 و
من خفت موازينه فالئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون؛
و هر آن كسان كه موازين اعمالشان سبكتر است، آنانند كه نفسهاى خويشتن به زيان
داده، در جهنم جاودانه خواهند بود.
اگر ميزان رستگارى، سنگينى بيشتر اعمال است، پس هركه سبكتر و بى ارزشتر و بى
بهاتر است، خسران زدهتر و زيان ديدهتر است. آنان كه سرمايه هستى و وجود خود را به
تباهى و معاصى هدر دادند، ديدگانىاند كه در دوزخ عذاب الهى جاودانهاند.
خسران عمر، و زيان هستى، اشاره لطيفى است كه ارزشمندترين و گرانبهاترين سرمايه
خود را، يعنى هستى خود را در اين بازار تجارت جهان دنيايى و جهان اعمال آخرت از دست
دادند و در مقابل خسران اين سرمايه، هيچ چيز ارزشمندى به دست نياوردند.
در كتاب امالى صدوق(رحمه الله عليه) از امام صادق از پدران گرامىاش (عليه السلام)
نقل كرده كه فرمود:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
طوبى لمن طال عمره و حسن عمله فحسن منقلبه اذ رضى عنه ربه - عزوجل و ويل لمن طال
عمره و ساء عمله فساء منقلبه اذ سخط عليه ربه - عزوجل؛
خوشا حال كسى كه دراز شود عمر او و نيكو باشد عملش تا آن كه بازگشت او به محضر بارى
نيكو باشد و پروردگار او - عزوجل - از او راضى و خرسند باشد و واى بر كسى كه عمرش
دراز شود و عمل او بد باشد و بازگشتنش به محضر پروردگارش بسيار بد باشد و پروردگار
- عزوجل - هم از او ناراضى و خشمگين باشد.
(راه فرار نيست)
104 تلفح
وجوههم النار و هم فيها كالحون؛
شعلههاى سوزان آتش، صورتهاى آنان را سوزانده، كباب مىكند و آنان در جهنم با
چهرههاى بسيار زشت سوخته شدهاند.
زشتترين نما از انسان معذب در آتش جهنم، زيباترين عضو انسان، يعنى صورت اوست و با
عذاب جهنم، وحشتناكترين عضو مىگردد. صورتى در وحشت سوختگى و كباب چون سر گوسفندى
كه روى آن آتش گرفته باشند.
در مجمع البيان آمده است كه لفح و نفح به
يك معناست، با اين تفاوت كه لفح سوزندگى و تأثيرى بيشتر دارد؛گويى پوست صورت
چروكيده و خشك و سوخته شده است و كلوح به
معناى خشك شدن و جمع و چروك شدن پوست است و كالح، صورتى است سوخته و خشك و در هم
رفته، گويى سر گوسفندى سوخته و بر آتش گرفته شده است. پيش از اين هم اشاره شد كه
تنها به صورت سوخته و كباب شده از آتش پرداخته و نامى از باقى اعضا نبرده است؛زيرا
زيباتر و لطيفتر است و به هنگام سوختگى وحشتناكتر و زشتتر و سوختگى ساير اعضاى
بدن است.
متناسب با آيه شريفه: فلا
أنساب بينهم يومئذ در بعضى از
تفاسير، چون تفسير نمونه و يا در كتابهاى تاريخ و ادب و عرفان و اخلاق قصهاى از
امام همام سيدالساجدين و زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام) نقل شده است كه
ناقل آن عبارات آن مختلف است.
قصه مناجات و گريه و ندبه آن حضرت در نيمه شبانگاهان در كنار كعبه شريفه كه در
بسيارى از كتابهاى اهل سنت، همچون بحرالحبه احمد غزالى و تفسير روح البيان شيخ
اسماعيل حقى منقول از اصمعى است كه قطعاً صحيح نيست. نخستين اشكال، معاصر نبودن
اصمعى با آن حضرت است؛ زيرا به فرموده شيخ مفيد در ارشاد، امام سجاد در مدينه به
سال 95 هجرى از دنيا رحلت كرده است و وفات اصمعى كه در تاريخ بغداد، ج 10، ص 489
آمده است، سال 216 هجرى در 88 سالگى او بوده است، پس تولد او سال 128 هجرى و سى و
سه سال بعد از وفات امام سجاد بوده است.
دومين اشكال، صحيح نبودن بعضى عبارات منسوب به آن حضرت از نظر وزن شعرى و ادبى است.
سومين اشكال، در تفسير روح البيان جملهاى را از امام سجاد نقل كرده است كه قطعا
مخالف دستور صريح و اكيد رسول اكرم است كه بر من صلوات بتراء (صلوات بريده از آل)
نفرستيد و حال آن كه در تفسير روح البيان جملاتى از دعاى امام سجاد را چنين نقل
كرده كه: اللهم
فباظهار مننك على و اثبات حجتك لدى ارحمنى واغفر ذنوبى ولا تحرمنى رويه جدى قره
عينى و حبيبك و صفيك محمداً(صلى الله عليه و آله و سلم) ؛
صلوات را بدون آل آورده كه مخالف دستور صريح و قطعى رسول اكرم است كه صلوات بتراء و
بريده از آل بر من نفرستيد.
پاسخ درست در اين قصه آن است كه در كتاب المناقب ابن شهر آشوب در باب مناقب امام
زين العابدين از طاووس فقيه آورده است و او طاووسبن كيسان ابوعبدالرحمن يمانى از
اصحاب امام سجاد (عليه السلام) است. نام طاووس در جلد نهم كتاب معجم رجال الحديث
آيه الله خوئى - قدس الله نفسه الشريفه - به شماره 5985 آمده است و ما اصل قصه و
مناجات شريفه را از كتاب تفسير نورالثقلين و تفسير كنزالدقائق مىآوريم.
در كتاب مناقب از از ابن شهرآشوب در مناقب زين العابدين (عليه السلام) است كه طاووس
فقيه گفت: او را ديدم كه شب هنگام تا سحرگاه طواف كعبه و تعبد مىفرمود. آن هنگام
كه ديد ديگر كسى نيست به چشمان مباركش نظرى به آسمان انداخت فرمود:
خداى من ستارگان آسمانت به غروب و پنهانى رفتند و چشمان مردمان به آرامش و خواب رفت
و دردهاى درگاه تو براى براى سائلان همه باز است. به درگاه تو آمدم كه مرا بيامرزى
و به رحم آورى و صورت جدم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در صحنههاى قيامت به
من بنمايانى. سپس بگريست و گفت: به عزت و جلالت سوگند من با معصيت و گناهم مخالفت
تو را اراده نكردم و من مخالف نكردم كه به تو شك كرده باشم، يا به عقاب تو جاهل
باشم و يا به عقوبت تو خود را زده باشم و لكن نفسم مرا به اشتباه و خطا انداخت مرا
كمك كرد بر اين مخالفت پردهپوشى تو از گناه من، و اكنون چه كسى مرا از عذاب تو
مىرهاند و به ريسمان چه كسى چنگ زنم، اگر تو ريسمان خودت را از من قطع كنى؟ پس بدا
به حال فرداى من كه در محضر تو بايستم. آن هنگام كه به سبك باران از گناه بگويند،
بگذاريد و به سنگين باران از گناه بگويند: بار خود بيفكنيد آيا من با سبكباران
مىگذرم، يا چون سنگين باران زمين گير مىشوم؟ واى بر من. هر چه عمر. دراز مىشود
گناهانم بيشتر مىشود و من توبه نمىكنم. آيا آن هنگام نرسيده كه من از پروردگار
خويشتن حيا كنم. پس از آن گريه كرد و اين اشعار را خواند.
اتحرقنى بالنار يا غايه المنى فاين
رجائى ثم اين رجايى
اتيت باعمال قباح ردبه و ما فى الورى
خلق جنى كجنايتى
اى نهايت آرزوى من، آيا مرا به آتش بسوزانى،
پس اميد من كجا رفت و محبت من چه شد.
با اعمال زشت و پست خود به درگاه تو آمدم.
و در ميان اين خلايق كسى نيست كه جنايت مرا انجام داده باشد.
پس از آن بنگريست و گفت: تو را تنزيه مىكنم. تو را گناه مىكنند، گويى كه تو ديده
نمىشوى، بردبارى مىكنى آن چنان كه گويى تو را معصيت نكردهاند. با خلق خود آن
چنان و مهربانى و رفتار پسنديده دوستى مىكنى كه گويى تو نيازمند آنانى، حال آن كه
قواى آقاى من از آنان بى نيازى. پس از آن به حال سجده به زمين افتاد.
طاووس مىگويد: بدو نزديك شدم و سر او را برداشته بر زانوى خود نهادم. آن چنان گريه
كردم كه اشك من بر گونه او ريخت. بلد شد و نشست و فرمود:
كيست كه مرا از ياد پروردگارم باز داشته است. او را گفتم: منم طاووس، اى فرزند رسول
خدا، اين چه جزع و فزعى است. شايسته ماست كه چنين كنم كه گناه كاران و جفا كارانيم.
پدر تو حسين بن على و مادرت فاطمه زهرا و جدت رسول خدا (عليه السلام) است طاووس
گويد: به من التفات فرمود و گفت: هيهات هيهات اى طاووس. بگذار از من ارتباط با پدر
و مادر و جدم را. خداوند خلق فرموده است بهشت را براى آن كس كه اطاعت شايسته او كند
گر چه حبشى باشد و آتش را خلق كرد براى آن كس كه او را گناه كند، گر چه آقا زاده
قرشى باشد. آيا نشنيدهاى گفتار حضرت حق تعالى را: فاذا
فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون؛سوگند به خدا كه فردا بهره
نمىدهد تو را مگر آنچه از عمل پسنديده زودتر فرستاده باشى.
(كور دلان)
105: الم
تكن آياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون
آيا آيات من بر شما خوانده نمىشد و شما آن را تكذيب مىكرديد.
استفهامى تقريرى و شماتتى جان فرسا از حضرت حق متعال عليه جهنميان كه مگر نه آن كه
آيات من بر شما خوانده مىشود و شما در باطن خود اذعان داشتيد كه اين آيات از سوى
حضرت حق متعال است، اما باز هم مستكبرانه و لجوجانه از راه عناد و دشمنى، آنها را
تكذيب مىكرديد و آن كه در راه حق و مستقيم نرود به فرجامى چنين دردناك خواهد
افتاد.
فعل مضارع بر استمرار و دوام دلالت مىكند و فعل تتلى و
تكذبون شاهدى است كه آيات الهى
مرتب بر آنها تلاوت مىشد، همان طور آنان نيز پيوسته تكذيب مىكردند.
(زبان اعتراف)
106. قالوا
ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين
گفتند: پروردگار ما، شقاوت ما بر ما غلبه كرد و ما قومى گمراه بوديم.
اكنون كه خود را در هولناكترين و سختترين عذابها مىيابند، زبان ندامت به اعتراف
گشوده به لفظ ربنا گويا
مىشوند؛ اعتراف به ربوبيت و قهاريت مطلق حضرت حق كرده مىگويند: پرودگار ما، شقاوت
ما بر ما غلبه كرد. شقاوت مقابل سعادت است، عناد و شر و گناه خيزى و فريفتگى به هر
آنچه مايه سقوط و به ورطه افتادن انسانى گردد.
پروردگارا، شقاوت نفسانى ما عالم سقوط، كفر و عذاب ما گرديد، نفس شقى ما سبب
گرفتارى ما شد، اشاره به آن كه ما خود مقصر در بدبختى خود بوديم. مىتوانستيم به
راه سعادت برويم، اما نفس ظلمانى و گنه ما بر نور و روشنايى دل ما چيره شد و آن را
تاريك و تباه كرد؛ سو اختيار و ارتكاب گناهان، سعادت خود را نابود كرديم و شقاوت
افزوديم.
اشارهاى به آنكه سعادت و شقاوت، امرى ذاتى نبوده و اكتسابى است. دعوت همه انبيا و
اوليا بر صلاح و خوبى و اطاعت انسانى خود، شاهدى است كه انسانها با اختيار خود
قابل صالح بودن و رستگار شدند. آنان كه ادعاى ذاتى بودن سعادت و شقاوت را مىكنند،
خود از اعمال خويشتن شرمسارند و براى فرار از زير بار مسئوليتها و توجيه تبه
كارىها و اعمال خلاف خودند.
اهل آتش اكنون اعتراف مىكنند كه ما مىتوانستيم خوب باشيم، نه آن كه مجبور بر
شقاوت و گناه بوديم، بلكه نفس شرخيز و فتنهانگيز ما خود براى ما شقاوتى بود كه روز
به روز بر شقاوت خود بيفزاييم، به سوء اختيار و ارتكاب گناهان راه سعادت را بر خود
بسته، مغلوب شيطان اماره خود گرديم. اكنون به راستى خود معترفيم كه: كنا
قوما ضالين؛ ماگروهى گمراه بوديم. چه گمراهى و شقاوتى بالاتر از ترك بندگى و
پرستش خداى متعال و واگذاشتن هدايت و طاعت و فريفته بودن به هوا، باطل و گناه. به
خيال خام خود دنبال جلب رحمت پرودگار و آرزومند بازگشت به دنيا و جبران گذشتههايند
و هيهات.
اين خاصيت، ملكه نفاق و شر در نفس جهنميان است كه هر روز مرتكب گناهى مىشدند و
پيوسته وعده جبران مىدادند. هميشه منكر حق بودند و تا حق بر آنان هويدا مىگشت،
شروع به حاشا مىكردند كه خير ما چنين و چنان نبوديم و گفتيم. و با اين حاشا و
انكار، ملكه دروغ گويى و انكار خود را آفتابى مىكردند، همواره در ورطه گناهان
مىافتادند و انكار مىكردند كه چنين نكرديم و چون خلاف آنان همانند آفتاب روشن
مىشد. مىگفتند جبران مىكنيم. اكنون هم با كمال حسرت و آرزوى خام مىگويند.
(عاجزانهترين درخواست)
107. ربنا
اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون
پروردگارا، ما را از عذاب و جهنم بيرون بر و اگر دگر بار به عصيان و سركشى بازگرديم
بسيار ستم كاريم.
بعد از اعتراف و اقرار به گمراهى و نگون سارى خود اكنون عاجزانه درخواست مىكنند كه
به دنيا باز گردند و دوباره سبب سعادت خود را فراهم سازند؛درخواست مسبب به زيان
سبب، خواهشمندند دوباره بازگردند تا عمل صالح انجام دهند. اكنون كه معترف و توبه
كارند. شايد هم با بازگشت، عمل صالح انجام دهند و به رستگارى رسند و وعده هم
مىدهند: اگر دوباره به معصيت و شقاوت بازگردند حقيقتاً ستم كننده به خويشتن اند.
بيچارگان باز هم در ملكه بى خبرى اند و غافل از آن كه سراى آخرت، دار جزاست، نه عمل
و بازگشت به دنيا ديگر امكانپذير نيست. بر فرض محال بازگشت هم قرآن كريم
مىفرمايد:
ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون
اگر هم باز گردند، دوباره به همان گناهان و كارها كه از آنها نهى شدهاند باز
مىگردند و اينان هميشه دروغ گويانند.
(لال شويد)
108. قال
اخسوا فيها و لا تكلمون
به آنان گفته مىشود چون سگان دور شويد در آتش و با من سخن مگوييد.
خساً، بانگى كه بر سر سگ زنند تا او را برانند و به فارسى چخ گويند. بالاترين توهين
و توبيخ بر جهنميان كه چون سگان در زنجيرند و بيهوده بانگ مىزنند. به آنان گفته
مىشود: لال شويد و سخن مگوييد. نه نهى اى تكليفى است و نه آنان لال مىشوند و سخن
نمىگويند، بلكه كنايهاى از توهين و اهانت بر آنان است، يعنى خفه شويد و با من سخن
مگوييد: و
لا تكلمون با خداوند سخن
نمىگويند، آنان را چنين لياقتى نيست، بلكه ما ملائكه عذاب و اهل النار به جدال و
تخاصماند و اين خود، نوعى عذاب بر آنان است.
(طلب غفران و رحمت)
109 انه
كان من فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا وارحمنا و انت خير الراحمين؛
به درستى كه بودند گروهى از بندگان من كه مىگفتند: پروردگارا، ما ايمان آوردهايم،
تو از گناهان ما درگذر و ما را رحمت فرما كه تو بهترين رحم كنندگانى.
كلمه انه براى
تحقيق و تثبيت است كه به گناهكاران جهنمى بفهمانند كه بودند جمعى چون شما كه غرق
گناه نبودند. توبه از گناهان و اصطلاح امر خويش را در دم مرگ و در جهنم آرزو
نمىكردند، بلكه در زندگى و شادابى و حيات دنيوى توبه از گناهان خويش كرده، از
خداوند درخواست بخشش و رحمت مىكردند.
طلب غفران و رحمت همراه با توبه و طلب و عفو و بخشايش است. رحمت و و عفو و بخشايش
الهى نيز همراه با دخول بهشت است كه اكنون جاىگاه آنان شده است. جاىگاه بهشتى و
رحمت و لطف خداوندى هم در آخرت مخصوص مؤمنان است كه به رحمت او حاصل مىآيد. توسل و
تمسك آنان به اسم شريف خير الراحمين به همين جهت است.
(غرق در لذتهاى دنيا)
110 فاتخذتموهم
سخرياً حتى انسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون؛
و شما آنها را به سخره گرفتيد، تا آن جا كه ياد مرا به كلى فراموش كرديد و شما از
رفتار مؤمنان و ايمانشان خنده سخرهآميز مىكرديد.
آن چنان دل گرم به دنيا و اتراف و گناهان بوديد كه مؤمنان را به سخره و استهزا
گرفته بوديد. استهزا و سخرهاى كه سبب شد تا شما ياد و ذكر مرا فراموش كنيد؛كه
مؤمنان و رفتار آنان ياد خداوند را از ياد شما برده بود و شما از رفتار و گفتار
آنان پوزخندههاى مسخره مىزديد كه اينان چگونه از خداوند بخشش و رحمت مىخواستند.
(پاداش بندگى)
111 انى
جزيتم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون؛
و امروز من آنان را پاداش مىدهم به پاس آن صبرها و پايداريشان و آنان امروز
رستگارانند.
اگر اين نعمتهاى بىكران و انعام مواهب بهشتى را بر مؤمنان مىبينيد پاداشى است به
جزاى صبر و پايدارى آنان را در دار دنيا كه با هدف بندگى در راه من به آنان
دادهام. صبر بر مصايب دنيوى و صبر بر ترك گناه و صبر بر اداى واجبات؛وظايفى كه
مؤمنان را بر انجام و اداى آنها مسخره مىكرديد. امروز كه روز محض جزا و پاداش
است، نه روز عمل اين مؤمنان: انهم
هم الفائزون تأكيد ب ان و
آوردن جمله اسميه شاهدى بر حصر است كه تنها ايشان رستگارانند و كافران از رستگارى
خود به طور قطع نااميد و مأيوس مىگردند.
اعتراف درلبه پرتگاه جهنم و تقاضاى بازگشت به دنيا هيچ گونه فايدهاى ندارد؛زيرا
اين اعتراف و تقاضا خود نوعى عمل است كه ظرفش دنياست. آخرت روز جزا است و دنيا بود
كه روز كار و عمل بود و گذشت.
آيه شريفه، نوعى آگاهى است كه از صفات والاى مؤمنان و بندگان خاص خداوندى در هر عصر
و زمانى صبر و بردبارى است در مقابل استهزا و آزار مخالفان و معاندان كه با كمال
قوت قلب ثبات و استقامت داشته ناملايمات روزگاران را تحمل كنند. و در نتيجه به
رستگارى ابدى و فيض سعادت سرمدى و نجات از عذاب اخروى را فايز گردند؛ همانگونه كه
حضرت حق متعال فرمود: انهم
هم الفائزون.
در اصول كافى از حضرت سجاد (عليه السلام) نقل فرموده است كه:
الصبر من الايمان بمنزله الراس من الجسد ولاايمان لمن لا صبرله؛
صبر نيست به ايمان چون سراست نسبت به بدن و ايمان كامل نيست براى كسى كه براى او
صبر نباشد.
در ارشاد مفيد (رحمه الله) به اسناد خودش نقل مىكند كه ام سلمه گفت: از رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مىفرمود: به درستى كه على و شيعيان او
فائزانند. در كتاب ثواب الاعمال صدوق به اسناد خودش از سعدبن طريف از امام باقر
(عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هركس ده
آيه قرآن در هر شب بخواند از غافلان نوشته نشود، تا اين كه فرمود: و هركه صد آيه
قرائت كند از فائزين نوشته شود(95).
(اين همه فرصت كافى نبود؟)
112 قال
كم لبثتم فى الارض عدد سنين؛
خداوند مىفرمايد: چه مقدار سالها در زمين درنگ كرديد.
خداوند متعال آنان را به غفلتى عجيب كه در دنيا داشتند، توجه مىدهد كه شما كه
مىپنداشتيد مرگ فنايى براى شما و عيش و عشرت دنيايى شما نبوده و زندگانى و پرسش و
پاسخى بعد از مرگ نيست، اكنون بنگريد كه در زمين و زندگى دنيا چند سال درنگ كرديد و
چه زود از آن عالم زودگذر به اين عالم هميشگى و دايمى رسيديد. ظاهر كلمه ارض و
شواهدى ديگر از قرآن كه سؤال از مدت درنگ آنان در عالم تكليف دنيايى است، نه از مدت
عالم برزخ و قبر به ويژه آيه شريفه: افحسبتم
انما خلقناكم عبثاً كه هدف و
غايت خلقت را بيان مىدارد. هدف و غايت خلقت مربوط به دار دنيا و اطاعت اوامر الهى
و خوددارى از نواهى او در دار تكليف است. عالم برزخ و قبر در حكم عالم آخرت بوده و
تكليفى در آن نيست.
خداوند متعال در آيه شريفه، بىوفايى دنيايى را به رخ جهنميان كشيده كه عمر و مهلت
دنياتان چه قدر بود و چه مقدار پايدارى داشت؟ اكنون مىنگريد كه خبر قيامت و جهنم
براى شما درست بود و نسيه از آب در نيامده به بىوفايى عمر دنيايتان بنگريد كه چند
سال در آن درنگ كرديد.
(از دانايان بپرسيد)
113 قالوا
لبثنا يوماً او بعض يوم فاسال العادين؛
مىگويند: روزى يا پارهاى از روزى درنگ كرديم از شمار كنندگان باز پرسيد.
از آنان سوال مىشود كه چند سال مانديد؟ مىگويند: روزى يا پارهاى از روز. آنچنان
به ندامت و پشيمانى به اوضاع خود مىنگرند كه نه سال به نظر آنان مىآيد و نه ماه و
نه هفته، بلكه مىگويند: روزى يا بعضى از روز و از آن جا كه مىترسند اشتباهى كرده
باشند، مىگويند: فاسال
العادين از شمارش گرانى كه حساب
آنات و ساعات عمر ما و كارها و اعمال ما را به دقت ضبط و ثبت كردهاند بپرسيد و
خداوند مىفرمايد: نيازى به سوال از شمارش و گزارش گزارشگران نيست، بلكه من بهتر
از هركس مىدانم كه شما جز اندكى در دنيا درنگ نكرديد.
(عمر زودگذر)
114 قال
ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون؛
خداوند مىگويد: جز اندكى در دنيا درنگ نكرديد اگر شما آگاه مىبوديد.
بله، به راستى جز اندكى در دنيا درنگ نكرديد، اگر دقتى مىداشتيد، اين مطلب را به
روشنى مىديديد. چون هشتاد سالگان و نودسالگان كه عمر خود را چون ديروز مىبينند و
مىگويند: انگار ديروز بود. بله، دنيا چنين گذرايى دارد و متاع آن نيز جز اندكى
نيست: و
ما متاع الدنيا فى الاخرة الا قليل... عمر
دنياى شما بسيار قليل و اندك بود: لو
انكم كنتم تعلمون اگر به راستى
مىدانستيد در دنيا مدت عمر شما چه اندازه اندك است و چه زود سپرى مىشود به فكر
دين و توشه آخرت مىافتاديد، لكن شما چنين مىپنداشتيد كه هميشه در دنياييد و پس از
دنيا هم خبرى نبوده به خيال خام خود نقد حاضر را به نسيه موعود نداديد و اكنون
مىنگريد كه از آن سراب و اوهام به عالم حقيقت و واقع رسيدهايد.
(بازگشت به سوى خدا)
115 أفحسبتم
انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون؛
آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به بازى و بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز
نمىگرديد.
توبيخى جانگداز و تلخ براى آنان كه موهبت عقل خدا داده را در امر آفرينش و آخرت و
هدف و غايت از اين دو را به كار نمىگيرند. عجبا، كه در تنظيم امور دنيايى خود و ره
يافتن به گناهان و تباهىها در امور دنيايى به موهبت همين عقل شيطنتها مىپيمايند
و چه نقشهها مىكشند.
اما در آخرتى هيچ بيدارى براى آنان نيست، كه به راستى اين خلقت از كجا و به چه هدفى
پيدا شده و به كدام هدف و نهايتى روان است. اگر معتقد به خداوند حكيم و هدف اوييد
چگونه جرئت مىكنيد نسبت عبث و بيهودگى و بى غايتى و بى هدفى به خلقت او دهيد.
آيا چنين پنداشتيد كه شما را به بازى و عبث آفريديم و شما به دادگاه سوال و جواب و
ثواب و عقاب ما باز نمىگرديد؟ شأن خداوند ملك حق برتر و والاتر از آن است كه كار
پوچ و بى هدف انجام دهد. آيا اكنون از خواب غفلت خود بيدار شديد.
آيه شريفه بعد، خداوند متعال را منزه مىداند از اين كه او كار بيهوده و عبث انجام
دهد. خداوند را به چهار وصف ستوده كه در لفظ مبارك جلاله الله جمع شده است.
ذاتى كه متصف به همه صفات كمالى و منزه از همه صفات سلبيه و نقايص است.
آيه شريفه: أفحسبتم
انما خلقناكم عبثاً بيدار باشى
است كه به راستى اكنون كه زنده شد. و به دادگاه عدل الهى آمدهايد، باز هم خيال
مىكنيد هدفى عقلايى در آفرينش شما نبود و بعد از مردن هم اثرى از شما باقى
نمىماند و شما به سوى ما باز نمىگرديديد. يا اكنون به روشنى و به تمام جان و
حقيقت خود در يافتهايد كه جهان آفرينش هدفدار بود. مرگ اثر انسانى و اعمال او را
از بين نبرده و به دادگاه عدل الهى بازگشته و رجعت كردهايد.
(باقى به بقاى خدا)
116 فتعالى
الله الملك الحق لا اله هو رب العرش الكريم؛
بلند مرتبه است شأن خداوند ملك حق (از آن كه كار عبث كند) و خداوندى جز او نيست تا
مانع يا شريك كار او باشد. او پروردگار عرش كريم
است.
خداوند متعال منزهتر و متعالىتر از هر كار لغو و بيهوده است؛ و ملك و حق و يگانه
بوده و خدايى جز او نيست تا مانع يا شريك كار او باشد. او پروردگار عرش كريم و مصدر
همه احكام عالم است. در اول آيه شريفه خداوند متعال را موصوف فرموده كه ملك است و
فرمانرواى حقيقى و مالك تحقيقى عالم است. هر حكمى درباره هر چيزى براند، چه در
خلقت و ايجاد و چه در امحا و ميراندن و چه در حيات و رزق، حكم او نافذ و امر او
گذراست. سپس خداوند را توصيف مىكند كه حق است و هرآنچه از او صادر مىشود و هر
حكمى كه مىراند حق محض و صحيح ناب است و هر چيزى از ناحيه او هستى پذيرد به حق
است، جز به حكم نراند و جز حق انجام ندهد؛چرا كه از حق محض، غير از حق محض سر
نمىزند و هيچگونه باطلى و عبثى در او راه ندارد.
لا اله الا هو خدايى ديگر و رب
ديگرى كه حكم او را باطل سازد، نيست و او ربالعرش الكريم و پرورش دهنده همه
تصميمات و تأثير و مجمع همه امور است، او ربالعرش است. ربوبيت است كه استحقاق
معبوديت مىآورد. ربى غير از او نيست، پس معبودى جز او نيست، پس معبودى جز او نيست.
عرش او محل اجتماع همه امور و مصدر همه احكام و او امر جارى عالم خلقت اوست.
همه موجودات به سوى او بازگشته و به بقاى او باقىاند. رب و مربى همه موجودات، اوست
و معبود محض و خالص هم اوست. اول آيه شريفه هم با آوردن لفظ جلاله الله اشاره
فرمود كه منشأ همه اين كمالات آن است كه او الله و مجمع صفات كمالى و منزه از همه
صفات سلبى و نقصى است.
(كافران رستگار نمىشوند)
117 و
من يدع مع الله الها آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه انه لا يفلح الكافرون؛
و هر كس در كنار خداوند، الهه ديگرى را بخواند، هيچ دليل و برهانى براى او نيست و
حساب پرستش نابجاى او نزد پروردگارش مىباشد، به درستى كه كافران را رستگارى نيست.
اشارهاى به فطرت عبوديت و گرايش به پرستش انسانها و به مقتضاى همين گرايش، هر كس
جز خداوند يگانه و معبودى غير از ذات بارى بپرستد، به راستى گمراه بوده و هيچ گواه
و برهانى بر اين دعا و پرستش ندارد، خداوندى غير از خداوند يگانه نيست تا مورد
پرستش واقع شود و هر چه را بخوانند و به دعاى خود دعوت به سوى او كنند، در حقيقت
نابودى را خوانده و به چيزى كه محال است بوده باشد، دعوت كردهاند. حساب چنين
انسانى تنها در محضر الهى است. هيچ كس ديگرى در حساب او دخالتى نكند. هر كيفر و
پاداشى كه حساب اعمال او آن را اقتضا كند، خداوند همان را جارى مىسازد و آن كيفر و
پاداشى كه حساب اعمال او آن را اقتضا كند، خداوند همان را جارى مىسازد و آن كيفر،
آتش دوزخ است كه: انه
لا يفلح الكافرون به طور يقين
كافران را هيچ گونه رستگارى شفيع و سبب نجاتى براى آنان نيست اشارهاى به اول سوره
شريفه كه فلاح و رستگارى مخصوص مومنان است و بس: قد
افلح المومنون و كافران را
رستگارى نيست:انه
لا يفلح الكافرون و چنين است
دورنماى زندگى مومنان و كافران از آغاز تا انجام.
(رستگاران رستند)
118 و
قل رب اغفر وارحم و انت خير الراحمين؛
و تو بگو: پروردگار من، مرا بيامرز و رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگانى.
اين سوره شريفه انسانها را به رستگارى مؤمنان و به عذاب افتادن كافران توجه دارد و
اكنون هم به رسول گرامىاش دستور مىدهد كه براى ذخيره راهى كه پيش روست، بگو:
پروردگار من، مرا بيامرز و رحمت آور و تنها تو بهترين رحم كنندگانى. مؤمنان نيز به
تعليم تو اين دستور شريف را ورد زبان مىسازند؛آن چنان كه در آيه 109 همين سوره
فرمود:
انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا و ارحمنا و انت خير الراحمين؛
به درستى كه بودند گروهى از بندگان من كه مىگفتند: پروردگارا! ما ايمان آوردهايم.
تو از گناهان ما درگذر و ما را رحمت فرما كه تو بهترين رحم كنندگانى.
رستگارى و جزاى آنان هم در روز واپسين به عنايت حضرت حق متعال باشد كه: انى
جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون؛امروز من جزا مىدهم آنان را به
پاس صبرها و پايداريشان و يقيناً آنان رستگارانند. براى تبرك و تيمن هم روايتى را
كه در آغاز اين تفسير شريك نقل كرديم، دوباره مىآوريم:
در كتاب ثواب الامال و مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام) منقول كه:
من قر سورة المؤمنين ختم الله له بالسعادة اذا كان يدمن فى قراءتها فى كل جمعه و
كان فى الفردوس الاعلى مع النبيين و المرسلين(96).
هركه قرائت كند سوره مؤمنين رختم فرمايد خداوند عاقبت او را به سعادت هرگاه مداومت
كند قرائتش را در هر جمعه منزلش در فردوس اعلا با نبيين و مرسلين باشد.
پروردگارا، به پايان آمد اين دفتر لطف
و عنايت و محبت و انس تو بربندگان شيفتهات همچنان باقى.
خداوندا، همه عشقها و شيفتگىهاى آفرينش به قطرهاى از محبتها و انس تو به بندگان
صالحت نمىرسد. تو بر حال آنان آگاهى و علاقه پنهانى آنان را از خود آنان بهتر
مىدانى. بارالها، آنان جز تو كه را دارند و به چه كسى جز تو پناه برند. اگر همه
مصايب و گرفتارىها بر سر آنان بريزد، جز تو پناهى ندارند و هر پناهگاهى باشد به
به فيض و رحمت تو پناه ده است. بارالها، تو خود صلاح حال ما را بهتر مىدانى. اگر
زبان گويايى نداريم، يا مصلحت خويش را نمىشناسيم تو بهتر مىدانى. دلهاى ما را به
محبت خود شيفته و به صلاح دنيا و آخرت هدايت فرما. پروردگارا، نهايت سپاس و ستايش
ما تقديم ساحت مقدس تو باد كه باز هم به الطاف و عنايتت توفيق اتمام اين تفسير شريف
را عصر روز دوشنبه ماه مبارك رمضان المعظم 1426 روز عرض اعمال بر ساحت مقدس خاتم
الاوصياء و الاولياء حجةبن الحسن العسكرى صاحب العصر والزمان عنايت فرمودى و شگفتا،
كه تفسير سوره شريفه يوسف (عليه السلام) نيز عصر روز دوشنبه دوم جمادى الاولى 1425
پايان يافت و اينها همه جز عنايت تو چيز ديگرى نيست.
بارالها، به حق جود مبارك و مقدس آن حضرت سوگند مىدهيم فرج آن بزرگوار را نزديك
فرما و ما را از اعوان و انصار ايشان قرار ده. ثواب تأليف اين تفسير مختصر را
هديهاى به ارواح گذشتگان ما قرار ده به جاه محمد و آله الطيبين الطاهرين، آمين يا
رب العالمين.
و صلوات و درود بى پايان بر محمد و آل طاهرين او باد.
كرمانشاه: دوشنبه ششم رمضان 1426.
18 مهر 1384.
بنده كمترين.
مرتضى الحسينى النجومى.
ملخص
سورة المؤمنين هى
السورة الثالث و العشرين من القرآن الكريم، و تتضمن سرداً لا وصاف المؤمنين و مراحل
خلق الانسان و قصة كل من الانبياء نوح و هود و موسى و عيسى (عليه السلام) كما
تشتمل على ذكر نعم الله سبحانه و بيان اوصاف الكافرين و المشركين واوهامهم الباطلة،
و تتضمن ايضاً آيات عظمة الله سبحانه و يوم القيامة. كما يوجه الله فى هذةالسورة
الدعوة للمستكبرين الى التوبه الى الحق و يثنى على المؤمنين و يشير الى علو مقامهم
و مراتبهم فى الجنته و عاقبه الكافرين المؤلمة و تبعات اعمالهم السيئة فى الدنيا و
الآخرة.
هذاالكتاب يتضمن تفسيراً مبسوطاًلسورة المؤمنين مشتملاً على فوائد تاريخية و روائيه
و ادبية.