نسيم ايمان
تفسير سوره مومنون

آيه الله سيد مرتضى حسينى نجومى‏

- ۷ -


(غرق درياى غفلت)

77 حتى اذا فتحنا عليهم باباً ذا عذاب شديد اذا هم فيه مبلسون؛

حتى آن زمان كه درى از عذاب شديد و دردناك بر آنها گشوديم، باز هم آنان گمراه درمانده و از همه جا نوميد بودند.

حتى موقعى هم كه درى از عذاب حتمى و قطعى و شديد الهى بر آنان باز شد و تهديد بارى به فعليت رسيد، باز هم غرق گمراهى و مصر بر طغيان و سركشى بودند، درمانده از همه جا. روح خشوع و استكانت و تضرع در آنان آن چنان مرده است كه درمانده و مأيوس باز هم به فكر گشايش و نجاتى براى خود نيستند.

خداوند متعال گاه بندگان را مشمول نعمت خود مى‏گرداند، شايد از اين طريق بيدار شده، شكرگزار و مؤمن شوند و اگر با توجه به نعمت‏ها بيدار نگشتند براى بيدار باش آنان را به امواج و بلاها مبتلا مى‏سازد، شايد هم باز گردند و در طغيان و عنادشان اصرار و لجاجت نكنند و آنان چنان در كار خود فرو رفته‏اند كه عذاب شديد و حتمى براى آخرين بار آنان را فرا مى‏گيرد كه فرو رفته درياهاى درماندگى و نوميدى‏اند.

(سپاس نعمت‏هاى خدا)

78 و هو الذى أنشألكم السمع و الابصار والأفئدة قليلاً ما تشكرون؛

و اوست آن كه براى شما گوش (شنوايى) آفريد و چشم‏ها و قلب‏ها، اما باز هم عده اندكى از شما شكر او را به جاى مى‏آوريد.

خداى متعال براى انسان‏ها وسائل و اسباب اعتبار و تأمل و دريافت كليات و قوانين عامه جارى در اين عالم را فراهم آورده است. آيا به راستى شايسته نيست آنان در نظام آفرينش و ابتدا و انتهاى كار خود تأمل و تدبر كنند؟ آيا اين همه نعمت‏هاى شايسته و ارزنده‏اى كه براى آنان فراهم آمده جاى سپاس‏گزارى ندارد؟

و بالاتر از همه نعمت‏ها، نعمت درك و معرفت عالم هستى و افق ارزش انسانى با ابزار سمع و بصر نعمت‏هايى كه همواره با حيات و تنها حيوانات از آن‏ها بهره‏مندند. اگر در ويژگى‏هاى مادى همه موجودات مادى شريك‏اند، اما ويژگى سمع و بصر تنها در حيوانات پديد آمده است. دارندگان اين دو حس، موقعيتى خاص داشته، داراى مجال و ميدان فعاليت وسيع‏اند؛ وسعتى كه حد و مرز نمى‏شناسد و با هيچ معيارى نمى‏توان اندازه‏اش گرفت. ادراك كليات و قوانين عامه و عقلياتى كه به مرز بى‏نهايتى مى‏پيوندد. با شنيدن و ديدن است كه شر و زيان و خير و سود شناخته مى‏شود و به دنبال آن دريافت‏ها تصميم‏گيرى‏ها در مورد خير و شرها پيش مى‏آيد. لذت‏ها و نفرت‏ها، عزت‏ها و ذلت‏ها و محبت‏ها و دشمنى‏ها جلوه‏گرى مى‏كند كه فاقد اين دو حس را خبرى از آن‏ها نيست. باقى حواس آدمى را از اين بهره‏ها بسيار كم است. بالاتر از همه نعمت‏ها همان فؤاد است كه قوه عاقله انسانى و منشأ و مبدأ همه انديشه‏هاى اوست، كه ويژه انسان‏هاست و حيوانات را خبرى از آن نيست.

يادآورى اين سه موضوع، به خصوص گوش، چشم و عقل، بدان جهت است كه ابزار اصلى شناخت انسان اين سه موهبت مى‏باشد. آدمى مدركات حسى خود را غالباً از طريق چشم و گوش درك مى‏كند و مسائل غير حسى را به وسيله فؤاد و نيروى عقل خود در مى‏يابد. خطاهاى اين دو حس را نيز به وسيله فؤاد و عقل تشخيص مى‏دهد. اهميت اين دو حس، يعنى بينايى و شنوايى شهود همگان است. انسانى كه فاقد اين دو حس است تا چه حد دنياى او محدود و خالى از هرگونه روشنايى، بيدارى و آگاهى است. حتى بر اثر فقدان اين دو حس، بسيارى ديگر از حواس خود را نيز عملاً از دست مى‏دهد.

نبود شنوايى در آدمى زبان و گويايى او را از همان آغاز امر از كار مى‏اندازد. گوش بايد بشنود تا زبان گيرد و بازگويد. كرهاى مادرزاد هميشه لال‏اند. زبانشان عيب و آفتى ندارد، اما چون نمى‏شنوند، حرفى و كلامى نمى‏آموزند. مصيبت كرى، زبان را هم از گويايى باز مى‏دارد. زبان و گوش رابط ميان انسان و ديگران است و اگر اين رابطه قطع گردد، ديگر كارى از انسان‏ها ساخته نيست.

حس شنوايى و بينايى، كليد عالم محسوسات آدمى‏اند. دريافت‏هاى اين دو در نفس آدمى گرد آمده، نوبت به عقل او مى‏رسد كه كليد و ره‏گشاى دنياى ماوراى حس و عالم ماوراى طبيعت، يعنى گسترده بى‏نهايت عقلانى اوست كه در پى استقرهاى گسترده و دريافت‏هاى جزئى بى‏شمار به نتيجه‏گيرى، نقادى، تعميم و تجزيه در فرآورده‏ها و جمع‏بندى دريافت‏هاى اين دو حس و بالأخره انتقال از جزئيات به كليات و ادراك كليات عقلى مى‏رسد. به همين جهت، نعمت گوش و چشم مقدم بر فؤاد و عقل ذكر شده كه آن‏ها اسباب‏ها و پايه‏هاى ادراكات مى‏باشد. شنيدن هم مقدم بر ديدن آمده است؛ زيرا در خلقت انسانى نخستين بار گوش نوزاد به كار مى‏افتد. چشم‏هاى بسته نوزاد در محيط تاريك رحم آمادگى مشاهده امواج نور را ندارد و به همين جهت، بعد از تولد مدتى بسته است تا به تدريج به نور عادت كند، در در حالى كه گوش چنين نيست.

سمع را هم در آيه شريفه مفرد آورد به خلاف ابصار و افئده؛ چرا كه سمع به معناى شنيدن است، نه آلت شنيدن كه آن اذن و جمعش آذان است.

همان‏گونه كه گوش و چشم، كليد عالم محسوسات آدمى‏اند، قوه عاقله فؤاد نيز در آدمى دريچه‏اى به سوى همه حواس و مايه تصحيح كار همه آن‏هاست با تعقل و ادراك و بهره‏برى از جزئيات پى به كليات و قوانين عامه مى‏برد. در علوم نظرى و معارف حقيقى چنان گستره‏اى را مى‏پيمايد كه در اقطار آسمان‏ها و زمين نفوذ مى‏كند و با تفكرات عميق و خود كه گرفته شده از همين حواس سمعى و بصرى است، چه مجهولاتى را كه كشف نمى‏كند، همه ارزش انسانى به اين سه وسيله ارزنده و بزرگ شناخته و معرفت فراهم مى‏آيد. با دقت و اهتمام شديد در معرفت و ريزه‏كارى‏هاى اين سه وسيله مؤثر كافى است آدمى خالق خويش بشناسد. به راستى آنان كه اين نعمت‏ها را سپاس نگويند، آيا سزاوار سرزنش و ملامت نيستند. شگفتا كه شما انسان‏ها باز هم در مقابل اين نعمت‏ها: قليلاً ما تشكرون؛ بسيار كم شكرگزارانيد. قليلاً وصف مفعول مطلق محذوف است؛ يعنى: تشكرون شكراً قليلاً و اين خود نكوهش افراد بى‏فكر و انديشه و ناسپاس است.

(بازگشت همه چيز به سوى خدا)

79 هوالذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون؛

و اوست خداوندى كه شما را در زمين آفريد و به سوى او هم محشور مى‏شويد.

اوست خداوندى كه شما را روى اين زمين جاى داد، تا به وظايف بندگى و شايسته عبوديت او قيام كنيد و به مقتضاى آن كه هر كار و عمل حكيم مطلق همه بسته به هدف و غايت است، پس هم بعد از اين حيات زمينى و زندگى دنيايى به سوى او محشور و برانگيخته خواهيد شد.

(آفريدگار بى همتا)

80 و هو الذى يحيى و يميت و له أختلاف الليل والنهار أفلا تعقلون؛

و اوست آن زنده مى‏كند و مى‏ميراند و آمد و شد شب و روز از اوست، آيا باز هم عقل خود را به كار نينداخته، انديشه نمى‏كنيد.

خداوند متعال آيات عجيب و شگفت خلقت را كه پيوسته در محضر ديد و شهود بندگانش مى‏باشد، تذكر مى‏دهد كه بدين آيات و نشانه‏ها، كه هر آن و هر لحظه با آن‏ها روبه‏رو هستيد، بنگريد كه آيا به وجود آورنده‏اى ندارد. آن هم نه خالق و مبدعى كه كار سهل و آسان و بى هدف به وجود آورده باشد. مگر نعمت سمع و بصر و فؤاد نعمت‏هاى عجيب و شگفت‏انگيز نيستند. به وجود آمدن انسان‏ها و پيدايششان در زمين با اين ساختمان عجيب و حالات نفسى آنان شگفت‏انگيز نيست. خداوند متعال منتى بر بندگان مى‏نهد كه اسباب و ابزار درك و شناخت و تفهم را براى شما فراهم آورد. به شما سمع و بصر و فؤاد گوش و چشم و قوه عاقله دراكه عنايت فرمود. اكنون هم توجه آن‏ها را به دو امر عجيب معطوف مى‏دارد كه دائماً در منظر و معرض دل و عبرت آنان است، امر حيات و موت و گردش منظومه شمسى و پيدايش و آمد و رفت شب و روز، آيا شايسته تعقل و تأمل نيست.

آيا تأمل نمى‏كنيد كه چگونه شما را در زمين گستراند و روزى هم به دادگاه الهى محشور مى‏شويد. اين حشر و نشر را بنگريد؛ سلسله متوالى حيات و ممات نظام طبيعت شب و روز و گردش افلاك. نظم عجيب رفت و آمد شب و روز كه در هزارها سال ثانيه‏اى اختلاف پديد نمى‏آيد به اين نظم عجيب كه پيوسته در منظر چشم و دل شماست، بنگريد و تأملى كنيد.

آيه پيشين فرمود كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى‏شويد. حشر مستلزم ميراندن و ميراندن هم مستلزم حيات دادن و زنده كردن است. اگر اين مطلب مستمر و پايدار و قانونى همراه خلقت انسان‏ها باشد. حيات و زندگى و مرگ و ميراندن نيز همراه با گذشت زمان و آمد و رفت شب و روز است.

اين‏ها همه در اين دنياى مادى لازم و ملزوم و همراه هم ديگر است و خداوند مالك و مدبر اين تدبير و تكوين است. تدبير و تكوين نظام خلقتى او نظامى مرتب و مدبر مى‏باشد. با اين وجود: أفلا تعقلون؛ سرزنشى كه آيا باز هم تعقل و تدبر نمى‏كنيد، تا ايمان آوريد.

(دنباله‏رو جهالت)

81 بل قالوا مثل ما قال الأولون؛

بلكه آنان همان گفتند كه پيشينيانشان گفتند.

بل قالوا بل، كلمه اضراب و رويگرداندن از سخن قبلى است. اضراب از نفى‏اى است كه مورد پرسش و استفهام در آيه قبلى، يعنى: أفلا تعقلون واقع گرديد.

پيشينيان اينان كه آن‏ها آيات و نشانه‏هاى به حق ما را ديدند هيچ تعقل و تفكر نمى‏كردند و اكنون هم اينان دنباله فكر و رويه آنانند. آيا به راستى شايسته انسان است كه عقل و انديشه خود را رها كرده دنباله‏رو جهالت و نادانى گذشتگان خود باشد. خود انديشه و عقلى دارند، اما آن را رها كرده كوركورانه دنباله‏رو نياكان كافر و جاهل خويش‏اند و اين غفلت و جهالت از آن رواست كه توجه و اعتمادشان به زندگى مادى و فريفتگى و فرورفتگى در ماديات است. سنت الهى بر فيض، ارشاد و هدايت خلايق است و اسفاگو يا سنت كافران بر انكار، لجاج و عناد است؛ همان سنتى كه رد گذشتگانشان بود و در اينان نيز جريان دارد.

(باور نداشتن رستاخيز)

82 قالوا اذا متنا وكنا تراباً و عظاماً أانا لمبعوثون؛

گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان (بيهوده) شديم، دگر بار برانگيخته خواهيم شد.

همان استبداد و ناباورى كه در پدران و نياكانشان بود كه به راستى مى‏شود آن كه بميرد و خاك و استخوان پوسيده گردد، دوباره از همين خاك‏ها و زمين برانگيخته شود. ما هيچ‏گاه نمى‏توانيم چنين چيزى را باور كنيم و به همين جهت بااستفهامى ناباورانه، بلكه استهزا مآبانه وعده خداوندى را انكار مى‏كند.

(انكار وعده‏هاى خدا)

83 لقد وعدنا نحن وآباؤنا هذا من قبل ان هذا الا اساطير الاولين؛

از اين وعده‏ها بسيار به ما و پدران پيشين كه قبل از ما بودند داده شد، اين‏ها همه نيست مگر افسانه‏هاى پيشينيان.

چه قدر از اين وعد و وعيدها به ما و پيشينيان ما دادند و اين مگر شدنى است؟ امرى خرافه و پوچ است. انسان‏هاى در گذشته و خاك نرم شده دوباره زنده شوند و به حساب اعمال آنان رسيدگى شود و جمعى به پاداش اعمال خير به بهشت و جمعى به جزاى اعمال ناشايست به جهنم و دوزخ روند. كى و كجا چنين و چيزها شد تا اكنون شود. مگر مدعيان رسالت و پيامبرى پيش از اين، همواره اين حرف‏ها و سخن‏ها را نمى‏زدند و پيوسته پدران و اجداد ما را از قيامت نمى‏ترساندند؟

اين همه سال‏ها از اين وعده‏ها مى‏گذرد. نه قيامتى قائم شد و نه حساب و كتابى از راه رسيد. اگر به راستى چنين حرف‏ها واقعيت دارد، پس چرا واقع نشد. پيش از اين، گذشتگانشان استبعاد و تعجب مى‏كردند كه چنين چيزى مگر ممكن است و اكنون استبعاد و شگفتى گذشته قاطعانه مى‏گويند: ان هذا الا أساطير الأولين اين حرف‏ها نيست، مگر همان خرافه‏ها و گزافه‏هاى پيشين.

اساطير جمع اسطوره به معناى خرافه و باطل است، مثل اكاذيب جمع اكذوبه و اعاجيب جمع اعجوبه. آن را جمع آورد تا نشان دهد مجموعه اين حرف‏ها (احياى مردگان و دوباره جمع، زنده و محشور كردن و به حساب آنها رسيدن و پاداش بهشت و دوزخ دادن) همه و همه از اساطير الأولين است. به همين جهت، مجموعه اين وعده‏ها را به صورت مفرد (هذا) آورد.

معاد از مسائل بسيار مهمى است كه بايد انسان‏ها به آن معتقد باشند و به همين جهت، بايد اعمال، رفتار و كردار خود را با دستورها و اوامر و نواحى حضرت حق متعال مطابق سازند. كفار و مشركان كه مايل نيستند در قيد و بند حساب و كتاب و معاد و دادرسى باشند و طبعاً از اين مسئله هم بسيار وحشت دارند، با انواع بهانه‏ها و لطايف‏الحيل از پذيرش آن استنكاف ورزيده شانه از زير بار آن خالى مى‏كنند. خداوند متعال هم پيوسته آن‏ها را به پيروى از منطق، عقل و تدبر فرا مى‏خواند و استبعاد، نابارورى و منطق واهى آنان در هم مى‏كوبد.

مگر غير از خداوند متعال، كسى مالك و رب پهنه اين عالم هستى است؟ مگر او رب و پرورش دهنده عالم وجود نيست؟

آن كه اين هستى را به وجود آورده و پرورش داد، آيا توان بازگرداندن آن را ندارد. مگر مى‏شود خلق اين جهان و نعمت‏ها عقل و شعور و ارسال پيامبران و كتاب‏هاى آسمانى بيهوده و عبث باشد و عالم آخرت و حساب و كتابى را به دنبال خود نداشته باشد.

(همه از آن خداست)

84 قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ؛

اى پيامبر ما، بگو: اين زمين و هر آن كس در اوست از آن اگر شما مى دانيد.

اى رسول گرامى، به اينان بگو: به راستى در وجدان و فطرت خود بنگريد كه اين آفرينش و زمين و هر آنچه و هر آن كس در اوست از كيست و تحت مالكيت و ربوبيت و ملكوت چه كسى اداره مى‏شود. اگر مى‏دانيد قدرت بى‏نهايت ديگرى اختيار دار تمام عالم وجود و مالك حقيقى اوست، نشان دهيد. كسى كه مى‏تواند با قدرت خود چنين عالمى را پديد آورد و توان اداره و نگه دارى آن را تا وقت معلوم نيز دارد، آيا نمى‏تواند آن را به گونه ديگرى كه بازده اين عالم باشد، تغيير دهد و آفرينشى نوآورد.

(نداى باطن)

85 سيقولون لله قل أفلا تذكرون؛

آن‏ها زود مى‏گويند: از آن خداست، بگو: پس چرا متذكر نمى‏شويد.

اگر سؤال شود كه مالك آسمان و زمين و هرچه در اوست كيست؟ به فطرت باطنى و نداى اعتقاد درونى خود مى‏گويند: خداوند در كوچك‏ترين قدم و لحظه‏اى فطرت و اعتقاد عقلى آنان نمى‏پذيرد كه معمولى بدون علت به وجود آيد، اما اينان با اين نداى فطرت درونى‏شان باز متذكر نمى‏شوند. تكبر و نخوت مانع تواضع و كرنش آنان در مقابل عظمت خلقت بارى و اعتراف به وجود و ربوبيت او مى‏گردد.

(آفريدگار جهانيان)

86 قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم؛

بگو: كيست پروردگار آسمان‏هاى هفت‏گانه و پروردگار عرش بسيار بزرگ.

در ابتدا نظر آنان را به زمين و آفرينش آن معطوف كرد كه خالق اين‏ها كيست و اكنون به مقتضاى اشتراك همه عالم در نياز به خالق بزرگ خطاب مى‏فرمايد كه رسول گرامى، بگو: كه پروردگار آسمان‏هاى هفت‏گانه و پروردگار عرش عظيم كيست؟ پيش از اين هم گفتيم همه اين دنياى ما از ميلياردها ميليارد كهكشان و منظومه همه در آسمان اول است و مراد از آسمان‏هاى ديگر چيست؟ آگاهى ما ناچيز، بلكه هيچ است و عرش عظيم هم آن مقام بلند و اعلايى است كه زمام همه امور عوالم در آن‏جا جمع است. كلمه رب هم به دليل هميت امر عرش، تكرار شده است؛ همان‏طور كه عرش را با وصف عظيم تعظيم كرده است.

فطرت انسان‏هاى منصف و آزاده از كج‏روى‏ها و تعصبات كور جاهلى، همانا اقرار و اعتراف به وجود خالق يگانه فردى است كه تمام عالم هستى و امور آن تحت فرمان و امر اوست و به همين جهت، در آيه بعد مى‏فرمايد:

(ترس از مالك واقعى)

87 سيقولون لله قل أفلا تتقون؛

مى‏گويند: همه اين‏ها از آن خداوند است، بگو: پس چرا تقوا نداريد و از او نمى‏ترسيد.

سيقولون به زودى جواب مى‏دهند كه همه اين تحت سلطه و اراده خداى متعال است. قل أفلا تتقون در مقام سرزنش و تهديد آنان بگو: اگر اين همه عظمت آسمان‏هاى هفت‏گانه، محل نزول امر الهى و عرش عظيم و محل صدور اوامر الهى از خداوند است، پس چرا تقوا پيشه نمى‏كنيد و از او نمى‏پرهيزيد و حشر و بعث و عالم آخرت را انكار كرده و آن را از اساطير الاولين و افسانه‏هاى گذشتگان مى‏شماريد. در آخر نيز تحذيرى شديدتر از آيه پيشين به آنان مى‏دهد و در اين جا مى‏فرمايد: آيا پروا و ترس از او نداريد؟

لطافتى در آيه هست و آن اين كه لفظ لله را با لام ملكيت آورد، نه با لفظ رب ملك آسمان و زمين و هر آنچه در آن‏هاست از آن خداوند است و مشركان به فطرت ذاتى خود مالكيت الله را مى‏پذيرند و با لفظ رب نياورد؛ زيرا آنان ربوبيت خداوند را قبول نداشتند و آن را از الههاى متعدد و ارباب متنوع مى‏دانستند.

(همه چيز به دست او)

88 قل من بيده ملكوت كل شى‏ء و هو يجير و لا يجار عليه ان كنتم تعلمون؛

باز هم اى رسول گرامى، بگو: كيست كه در دست قدرت او ملك و ملكوت همه چيز است و اوست كه پناه مى‏دهد و خود در پناه كسى نيست، اگر به راستى علم و آگاهى داريد.

در آيات پيشين اعتراف فطرى و غريزى خلايق به تعلق زمين و هرچه در اوست و ربوبيت محض و متفرد خداى متعال به آسمان‏هاى هفت‏گانه و عرش عظيم را براى كافران و مشركان يادآورى كرد. آنان كه با زبان ظاهر خود هزارها رد و انكار دارند و در دل خود به حكم فطرت و نداى اعتقاد درون جان خويش اعتراف به مالكيت و ربوبيت حضرت بارى دارند. باز هم در اين جا از آنان سؤال مى‏كند كه حقيقت مالكيت هرچيز كه در تصور شما درباره عالم ملك و ملكوت باشد در دست قدرت بى حد و مرز كيست؟ باز هم در درون جان خويشتن مى‏گويند خداست فانى تسحرون؛ پس چرا اين قدر حيرانيد. قل من بيده ملكوت كل شى‏ء حقيقت ملكوت هر چيز در توان و قبضه قدرت چه كسى است؟ همه چيز از او و همه چيز در پناه اوست.

ملكوت مشتق از ملك است و واو و تاى آن زايد است، مثل جبروت كه اصل آن از جبر است. ملك در مقام به معناى سلطنت و حكومت است و ملكوت، مبالغه در آن را افاده مى‏كند؛ يعنى مالك بودن هم ملك را و هم مالك آن را.

مالك، كسى است كه چيزى را در ملك خود داشته باشد، ولى ملك به فتح ميم و لام و ملك به فتح ميم و كسر لام به معناى مالك آن مالك و مملوك است. مالك مالك شى‏ء مملوك و هم مالك خود آن شى‏ء مملوك. ملك، يعنى مالك و صاحب سلطنت همه مالكان و ملك‏هاى آنان.

ملك در طول مالك است؛ يعنى مالك مالك. پيش از اين صاحبان كتاب‏ها پشت كتاب‏هاى مملوك خود به عنوان مهر و اختصاص مى‏نوشتند: هذا مملوكى و انا مملوك مالك السماوات. خداى - تبارك تعالى - ملكوت را خود در آيات شريفه تفسير فرموده كه:

انما أمره اذا أراد شيئاًان يقول له فيكون فسبحان ژ بيده ملكوت كل شى‏ء(74) امر او هرگاه چيزى را بخواهد اين است كه بگويد: باش، پس بى‏درنگ موجود شود، پس منزه است خدايى كه به دست اوست ملكوت هر چيز.

بودن ملكوت هر چيز به دست قدرت بارى، يعنى اختيار و ايجاد و اعدام هر چيزى كه كلمه شى‏ء و چيز بر آن اطلاق شود، مختص خداوند متعال و ملك و اختيار و سلطنت خداوند هم محيط به هر چيز است. نفوذ امرش و معنا بودن حكمش بر هر چيزى ثابت است و چنين ملكوتى در ساحت قدس ربوبى موجب آن است كه او پناهگاه هر چيز بوده باشد: و هو يجير و اجاره و پناه مى‏دهد. يجير و يجار هر دو از جوار به معناى همسايگى و پناه گرفتگى مشتق شده است. و حق جوار يعنى كه به مناسبت همسايگى ميان دو همسايه برقرار است و حقوق انسانيت و اجتماع و شريعت مقتضى رعايت اين حقوق همسايگى و همسايه براى همسايه پناه‏گاه و مايه جوار است. از اين رو در لغت مى‏گويند: فلان استجارا فلانا؛ فلانى از فلان شخص پناه خواست فاجاره او هم پناه و جوارش داد و در مقابل ديگران از او دفاع نمود و خداوند هم مجير و پناه‏گاه همه كائنات و هر آنچه بدو پناه برد، مى‏باشد. هر موجودى تقاضاى هر بخششى كه داشته باشد يا تقاضاى نگه‏دارى و ابقاى بخشنده آن را به هر نحو كه بخواهد و به هر قدر كه بخواهد حفظ مى‏كند، بدون آن كه چيزى جلوگيرش شود. هر توان و هر قدرت و هر عطا و هر بخشش و هر رفع مشكلى و هر دفع معضلى از خداوند است و او پناه ده و پناه گير هر پناه جويى است و هر جا و هر يار، كمك، اثر، اثر بخشى باشد از خداوند است: و لا يجار عليه؛ و از او به هيچ موجودى نتوان پناه برد.

همه آنچه در تمام عالم وجود منشأ اثرى و منبع خصوصيتى باشد، خداوند به او داده و آن را به هر مقدار و تا هر زمان كه بخواهد نگه مى‏دارد و هيچ چيزى هم مانع اعطا و ابقاى او نيست. به فرض محال هم اگر مانعى پيدا شود، مگر توان منع آن توسط حضرت حق متعال نيست؟

اگر آن مانع شود، باز هم به سبب اعطاى خداوند مانع شده و خداوند به فعلى و كارى از خود مانع فعلى و كارى از خود شده و باز هم همه خواسته‏ها، عطايا و موانع همه و همه از حضرت حق متعال است و كجا مى‏توان يافت كه خداوند به آن توان پناه برد: و لا يجار عليه ان كنتم تعلمون اگر چشم دل و عقل باز باشد و اين مطلب را دريابيد.

(انكارهاى بى جا)

89 سيقولون لله قل فأنى تسحرون؛

آنها فوراً مى‏گويند: همه اين‏ها از آن خداست، بگو: پس چرا چنين مسحور و فسون زده شده‏ايد.

و آنان باز هم به مقتضاى همان فطرت و نداى درونى خود مى‏گويند: اين‏ها همه از خداوند و در شأن اوست. با اين اعتراف و اقرار باطنى، آنان را به انصاف فراخوان و بگو:

پس چرا و تا كى در باطل و سرگشتگى به سر مى‏بريد؟ چرا به خود نمى‏آييد و منصفانه نمى‏نگريد كه ملك و شأن مطلق جهان هستى و عالم خلقت از خداوند و از او رب و پرورش دهنده ملك تا ملكوت است و اختيار تام و نمام عالم هستى تا عرش عظيم فقط و فقط مختص حضرت بارى است. آيا او قدرت ايجاد دوباره آن و ايجاد نشئه آخرت براى حساب‏رسى و پاداش خير و جزاى اين خلايق ندارد؟ بلكه تمام اين امور بسته به يك امر و فرمان اوست.

(پرتو نيكان نگيرد آن كه بنيادش بد است)

90 بل أتيناهم بالحق و انهم لكاذبون.

بلكه ما اينان را به حق و درستى فرستاده‏ايم و به درستى كه آنان هر آينه دروغ‏گويانند.

همان طور كه پيش از اين گفته شد، بل كلمه اعراض و رويگردانى است. آيات گذشته را كه براى شما شمرديم و شما به حكم فطرت درونى و نداى اعتقادى و وجدانى خود بدان اعتراف و اقرار مى‏كنيد. آيات و نشانه‏هايى كه دلالت بر وجود خداى - تبارك و تعالى - و ربوبيت عامه او و وحدت يگانگى او و قدرت بر حشر و نشر و اعاده خلقت در معاد دارد و شما هم معترفيد، ولى به زبان و ظاهر خود منكريد و در اين انكار، دروغ‏گويانيد. آنچه را كه رسولان ما آورده و شما از زبان آنان شنيديد، همه حق و درست است و در رد كلام آنان دروغ‏گو و كاذبيد.

(يكتايى خدا)

91 ما أتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله اذاً لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحان الله عما يصفون،

خداوند هرگز فرزندى براى خود نگرفته و برنگزيده و معبود ديگرى هم هرگز با او شريك نيست كه اگر چنين مى‏بود هر آينه هر معبودى و خداوندى مخلوقات خود را به عبادت پرستش و اداره خود مى‏خواند و به كشاكش بين آنان و برترى يكى بر ديگرى مى‏كشيد و جهان هستى به تباهى و نابودى مى‏افتاد، پاك و منزه است خداوند از توصيفى كه مشركان مى‏كنند.

وجود شريك و انباز براى خداوند امرى محال و ناممكن است و در جاى خود در كتاب‏هاى عقايد و تفسير به طور تفصيل بيان شده است و اكنون هم آيه شريفه در مقام طرد و دفع شريك و انباز براى خداوند است، گرچه به نحو فرزندى و فرزند خواندگى باشد. چنين نيست كه خداوند متعال فرزندى داشته باشد، يا برگزيند تا در الوهيت و ربوبيت شريك او باشند. شأنى تنزهى در مورد حضرت بارى - جل شأنه - كه ساحت مقدس او منزه از فرزند داشتن و لوازم آن است. اين امور از نياز و احتياج و لوازم امكان است و او منزه از تمام لوازم امكانى. اين كه تعبير به ولد فرمود تا اعم از پسر و دختر باشد كه خداوند را فرزند و اولادى نيست، چه پسر و چه دختر؛ زيرا فرزند حقيقى داشتن يا اتخاذ و تشريف فرزند گزيدن شايسته الوهيت و مقام خداوندى نيست. اشاره‏اى است به مسئله شايع و معروف ميان مشركان و غير آنان؛ يعنى گمان و اعتقاد فرزند داشتن يا به فرزندى گزيدن؛ همان‏طور كه عده‏اى ملائكه را دختران خداوند مى‏پنداشتند: و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون‏(75) و: أفأصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكه اناثاً(76) ديگر جن را به فرزندى گرفتند. عده‏اى نيز بعضى قديسين بشرى را فرزندان خداوند سبحان مى‏پنداشتند؛ زيرا يهود خود و عزيز را فرزندان خدا دانستند و اتفاقاً نصارا هم در اين قول از پيروى كردند و مسيح را فرزند خدا دانستند: و قالت اليهود عزيز ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله‏(77) و و قالت اليهود والنصارى نحن أبناء الله و أحباؤه‏(78). فرزند حقيقى خداوند بودن بدان سان است كه چيزى از حقيقت لاهوت و جوهره ذات او جدا شود و پاره‏اى از او، بلكه خود، مصداقى از الوهيت و ربوبيت باشد يا شركتى در آن امر داشته باشد، به همين جهت كه جدا شده از اله و معبود ديگرى باشد. خداوند منزه است از چنين فرزند و اتصال و انفصالى كه مستلزم امكان و لوازم امكان و و جسميت و تحقق بعد از نبود است و حاشا كه واجب‏الوجود چنين باشد. ادعاى فرزندى به عنوان تشريف و گرامى داشتن هم مستلزم آن نيست تا سهمى از الوهيت و ربوبيت و به تعبير ديگر، سهمى از حقيقت پدر مقامى در آن فرزند يافت شود، همان‏گونه كه يهود چنين تشريف و فرزندخواندگى را در حق خود اثبات مى‏كنند. خود را فرزندان و دوستان خدا مى‏گويند تا براى خود شرافتى دست و پا كنند و روشن است، همان‏گونه كه فرزند حقيقى بودن همراه با معبوديت و الوهيت نيست فرزندخواندگى و تشريف داشتن نيز همراه با معبوديت و الوهيت نيست.

ظهور و سياق آيه شريفه در مقام نفى تعدد اله و معبودى غير از ذات بارى است، چه آن معبود به عنوان فرزند حقيقى بودن باشد يا به عنوان تشريفى فرزند خواندگى باشد، خداوند نه فرزندى حقيقى است تا به انفصال و جدايى از او شايسته معبوديت و الوهيت باشد و نه فرزندى تشريفى است تا به عنوان گرامى داشتن، مستلزم تعدد الهه شود. از اين جهت، آيه كريمه هم نفى ولد كرد و هم نفى تعدد الهه تا اشاره به دو مطلب باشد و تكرارى نباشد در نفى اتخاذ ولد، معناى خاصى را نفى كرد و در نفى هر الهه با خداوند، معناى اعمى را نفى كرد و كلمه من در هر دو جمله براى تاكيد است يعنى: ما اتخد الله من ولد و ما كان معه من الهه يقينا نه آنكه كلمه من زايد باشد؛ همان طور كه بعضى‏ها گفته‏اند بلكه همان گونه كه سيد الشعراء الطالبيين و نقيب اغلام الهاشميين، شريف رضى در كتاب تلخيص البيان فى مجازات القرآن فرموده است: در قرآن نه كلمه زايد است نه شأن قرآن چنين است و هر جا كه چنين گمان رود آن جا كلمه براى تاكيد است، نه زايده.

اذا لذهب كل اله بما خلق آيه شريفه بعد از نفى فرزند و شريك براى خداوند در صدد بيان استحاله اين امر بر مى‏آيد كه اصولاً اين امر محال و شدنى نيست. تعدد خدايان محال است، چه به فرزندى و فرزندخواندگى باشد و چه به شراكت در الوهيت.

خداوند متعال وجوه گوناگون محال بودن اين شركت را از نظر عقل و استدلال براى مردم بيان نمى‏دارد، بلكه توجه آنان را به امرى عادى فرا مى‏خواند كه همگان دريافته و به توحيد اذعان كنند. به مردمى كه حافظ فطرت سالم و نفسيت منصفانه خود مى‏باشند، مى‏فرمايد: تعدد الهه و شريك، مايه تباهى و هرج و مرج عالم هستى از عرش تا فرش مى‏گردد.

خود به انصاف و فطرت توحيدى خود بنگريد: چه نظام استوار يگانه‏اى در عالم هستى برقرار است. دوگانگى رب و اله، مستلزم تعدد الهه و استقلال هر يك در عمل و بى نيازى از غير خود اوست تا هيچ كدام از دو شريك نيازى و ارتباطى و استمدادى از ديگرى نداشته باشد و اگر يكى نيازمند كمك ديگرى باشد، خود، ريزه‏خوار سفره الهه بالاتر است و خود مخلوقى نيازمند است نه خالقى به نياز اگر دو خالق متباين از يكديگر بود طبعاً اثرات آنان نيز بايد متباين و ناهمسان بوده باشد و چگونه ممكن بود اين وحدت نظام كلى عالم به تمام مراتب هستى و وجوديش با خداوندان متعدد و متباين و سليقه‏هاى گوناگون پديد آيد. اگر تمام ارباب و الهه‏هاى گوناگون مستقل از ديگرى و بدون استمداد از خدايان ديگر مى‏بود، يعنى هر كدام به طور مستقل و بدون استمداد از ديگرى آثار و تدبيرى در ميان انواع تدبيرهاى جارى در عالم مى‏داشتند، آثار هر كدام بايد جداى از ديگرى و به نحو متمايز بدون رابطه و ضابطه‏اى بين انواع تدبيرهاى جارى در عالم باشد. هر عالمى از موجودات خود نظامى خاص و تدبيرى ويژه داشته باشد كه در دسته‏ها و گونه‏هاى مختلف عالم هستى نبوده باشد، عالم حيوانات نظام خاص و نباتات نظام خاصى و همين طور هرتر و خشك و كوه و دشت و آسمان و زمين كه در جريان است هر كدام نظام‏هاى گوناگون در جريان داشته باشد و در كل جهان آفرينش يگانگى نظام و وحدت قانون حاكم است. اگر عدد يك نوشته شده و جلو آن بيست و دو صفر گذارده شود اين تعداد مولكول‏هاى آب است، نظام ذرات ماده، عالم الكترون‏ها و نوترون‏ها، عالم سلول‏ها، بسيار كوچك‏ترها و بسيار بزرگ‏ترها، چون كهكشان‏ها، همه و همه با نظام واحدى در گردش و وظيفه‏اند. آن چنان كه فطرت هر متأمل عاقلى يگانگى و وحدت را چنان در مى‏يابد كه در اعماق جان و هستى خويش به نظام واحد آفرينش اعتراف مى‏كند.

همان‏طور كه در آيات پيشين فرمود: قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون سيقولون لله قل افلا تذكرون؛ اى پيامبر ما، بگو: اين زمين و هر آن كس در اوست از آن كيست، اگر شما مى‏دانيد، آنها زود مى‏گويند از آن خداست بگو: پس چرا متذكر نمى‏شويد؟

آنان چنين پاسخى را به فطرت باطنى و نداى اعتقاد درونى خود دادند؛ در درون جان خويش چنين اعتقادى را در مى‏يابند. در مورد گفتار ما چنين اعتراف و اقرارى به مقتضاى همان فطرت توحيدى و يگانه‏پرستى به وحدت نظام آفرينش دارند.

شايسته است اين مطلب را در برهان نظم عالم وجود پى‏گيرى كنيم كه مجال آن گفتارها در اين بحث تفسيرى نيست، ولى وظيفه‏اى است كه نظرى به عالم وجود و نظام جهانى خود بيندازيد.

بدون هيچ شكى، نظام واحدى را در قلمرو اين جهان مى‏بينيم؛ نظامى كه در جهات هماهنگ ثابت، بدون تخلف و تغير قوانينش را در آسمان و زمين جارى و ثابت مى‏بينيم. همه برنامه‏هاى عالم هستى با هم منطبق و اجزايش متناسب است.

هماهنگى قوانين و نظامات آفرينش، حكايت از آن دارد كه مبدأ واحد و مدبر و خالق واحدى سرچشمه گرفته است.

اگر مبدأها متعدد بود و اراده‏ها گوناگون، هرگز اين هماهنگى وجود نداشت و چه بسا به اراده‏هاى مختلف هرچيزى مزاحم ديگرى و معارض او بود و سنگى بر سنگى قرار نمى‏گرفت. هر گوشه آن، نظامى گوناگون داشت و هيچ اعتماد و وحدت نظرى ميان ناظران و پژوهش‏گران پديد نمى‏آمد.

چه بسا بحث درباره نكات و دقايق وحدت نظام عالم وجود مجلدها كتاب بطلبد و سرانجام هم يك از هزار گفته نشود، باز هم بجاست بگوييم: شما مشتى خاك بسيار نرم و ريز را با كمال فشار به هوا پرتاب كنيد تا در فضا پراكنده گردد، آيا مى‏توانيد ميان هزاران ذرات ريز، نظامى يگانه و هماهنگ برقرار كنيد كه هر كدام تحت نظام خاصى دور ديگرى بگردد؛ به دقتى كه سايه ذره بسيار ريز در گردش فضايى به روى سايه بسيار ريز ديگرى در نظام خاص مقررى كه يك ميليونيم ثانيه تخلف نپذيرد، بيفتد و هزاران هزار سال بدون هيچ‏گونه وقفه و تخلفى ميان آن ذرات بسيار ريز خسوف و كسوف تحقق پذيرد، گسترش عالم هستى و دامنه كهكشان‏ها ميلياردها ميليارد بيشتر و وسيع‏تر از آن دامنه‏هاى خاك است و دانشمندان هم در زمان حاضر مى‏توانند مواقع بروز خسوف و كسوف منظومه شمسى را از هزاران هزار سال پيش تا هزاران هزار سال بعد به دقت ثانيه‏ها تعيين و ضبط كرده و تحويل دهند.

در تفسير نمونه آمده است: در دنياى سفينه‏هاى فضا پيماى عصر حاضر دانشمندان فضايى سفينه‏ها فضاپيما را با دقت كامل به فضا مى‏فرستد و قايق ماه‏نشين را دقيقاً در همان محلى كه از نظر علمى پيش‏بينى كرده بودند فرود مى‏آورند و سپس آن را از آن‏جا حركت داده در محل پيش بينى شده و زمين پايين مى‏آورند. آيا به راستى اين دقت محاسبات بدان سبب نيست كه نظام حاكم بر كل هستى، كه پايه محاسبات اين دانشمندان است، دقيق و منسجم و هماهنگ كه اگر يك ذره ناهماهنگى - از نظر زمان يك صدم ثانيه - و كم و زيادى در آن بود تمام محاسباتشان به هم مى‏خورد.

و لعلا بعضهم على بعض اگر آلهه و معبودها و خدايان متعدد مى‏شدند بعضى بر بعض ديگر استيلا و غلبه مى‏يافت و چگونه ممكن است معبود و الهه‏اى مغلوب و زبون الهه ديگرى گردد و اين بزرگ‏تر دليل و شاهدى است كه او معبود و خداوند نبوده، بلكه عاجزى نيازمند به بالاتر از خود است و او نيز چنين است تا به نيازى رسد كه هيچ گاه و هيچ گونه نيازى در او منصور نشود.

اشكال ديگر بر مشركان و كافران آن است كه براى خداوند شريك و انباز مى‏گيرند. ظهور آيه شريفه در نفى ارباب انواع و الهه‏هاى گوناگونى است كه مشركان بدان معتقد بودند، نه در رد كافران و ملحدانى كه منكر اصل ربوبيت و وجود واجب الوجود مى‏باشند. اگر اين الهه‏ها و ارباب انواع هر كدام رب و الهه امورى در اين عالم خلقت اند، هر كدام مسئول كارى و تربيتى و زير حكم و اراده ما فوقى اند و اين مستلزم آن است كه الهه‏هاى پايين درجه تحت تأثير و تدبير مافوق خود باشند و استقلالى در تدبير و تأثير نداشته باشند و با اين احتياج و عدم استقلال آنان از اسباب گوناگون و بى شمار اين عالم اند، نه اين كه خود مستقل و الهه و رب و اله باشند. اين‏ها اسبابى اند كه واسطه در تدبير مادون خود مى‏باشند.

پس به عقيده اين مشركان، عالم ارباب، انواع و الهه‏هاى عالم اسباب است، نه تعدد آلهه و كسى منكر تعدد اسباب در اين عالم خلقت نيست و تعدد اسباب، ربطى به تعدد آلهة ندارد. اما قضيه استحاله تعدد واجب الوجود و استحاله تعدد صرف الوجود و محض الوجود و عدم امكان تركب و تعدد در ذات بارى و واجب الوجود، چه تركب عقلى و ماهوى باشد و چه تركيب خارجى، چون اجسام و عوارض اجسام، بحث‏هايى جداگانه و مربوط به محلش خود مى‏باشد.

سبحانه و تعالى عما يصفون شايسته خداوندى، اتخاذ فرزند و شريك و انباز و استعانت به اسباب و اعوان نيست.