(غرق درياى غفلت)
77 حتى
اذا فتحنا عليهم باباً ذا عذاب شديد اذا هم فيه مبلسون؛
حتى آن زمان كه درى از عذاب شديد و دردناك بر آنها گشوديم، باز هم آنان گمراه
درمانده و از همه جا نوميد بودند.
حتى موقعى هم كه درى از عذاب حتمى و قطعى و شديد الهى بر آنان باز شد و تهديد بارى
به فعليت رسيد، باز هم غرق گمراهى و مصر بر طغيان و سركشى بودند، درمانده از همه
جا. روح خشوع و استكانت و تضرع در آنان آن چنان مرده است كه درمانده و مأيوس باز هم
به فكر گشايش و نجاتى براى خود نيستند.
خداوند متعال گاه بندگان را مشمول نعمت خود مىگرداند، شايد از اين طريق بيدار شده،
شكرگزار و مؤمن شوند و اگر با توجه به نعمتها بيدار نگشتند براى بيدار باش آنان را
به امواج و بلاها مبتلا مىسازد، شايد هم باز گردند و در طغيان و عنادشان اصرار و
لجاجت نكنند و آنان چنان در كار خود فرو رفتهاند كه عذاب شديد و حتمى براى آخرين
بار آنان را فرا مىگيرد كه فرو رفته درياهاى درماندگى و نوميدىاند.
(سپاس نعمتهاى خدا)
78 و
هو الذى أنشألكم السمع و الابصار والأفئدة قليلاً ما تشكرون؛
و اوست آن كه براى شما گوش (شنوايى) آفريد و چشمها و قلبها، اما باز هم عده اندكى
از شما شكر او را به جاى مىآوريد.
خداى متعال براى انسانها وسائل و اسباب اعتبار و تأمل و دريافت كليات و قوانين
عامه جارى در اين عالم را فراهم آورده است. آيا به راستى شايسته نيست آنان در نظام
آفرينش و ابتدا و انتهاى كار خود تأمل و تدبر كنند؟ آيا اين همه نعمتهاى شايسته و
ارزندهاى كه براى آنان فراهم آمده جاى سپاسگزارى ندارد؟
و بالاتر از همه نعمتها، نعمت درك و معرفت عالم هستى و افق ارزش انسانى با ابزار
سمع و بصر نعمتهايى كه همواره با حيات و تنها حيوانات از آنها بهرهمندند. اگر در
ويژگىهاى مادى همه موجودات مادى شريكاند، اما ويژگى سمع و بصر تنها در حيوانات
پديد آمده است. دارندگان اين دو حس، موقعيتى خاص داشته، داراى مجال و ميدان فعاليت
وسيعاند؛ وسعتى كه حد و مرز نمىشناسد و با هيچ معيارى نمىتوان اندازهاش گرفت.
ادراك كليات و قوانين عامه و عقلياتى كه به مرز بىنهايتى مىپيوندد. با شنيدن و
ديدن است كه شر و زيان و خير و سود شناخته مىشود و به دنبال آن دريافتها
تصميمگيرىها در مورد خير و شرها پيش مىآيد. لذتها و نفرتها، عزتها و ذلتها و
محبتها و دشمنىها جلوهگرى مىكند كه فاقد اين دو حس را خبرى از آنها نيست. باقى
حواس آدمى را از اين بهرهها بسيار كم است. بالاتر از همه نعمتها همان فؤاد است كه
قوه عاقله انسانى و منشأ و مبدأ همه انديشههاى اوست، كه ويژه انسانهاست و حيوانات
را خبرى از آن نيست.
يادآورى اين سه موضوع، به خصوص گوش، چشم و عقل، بدان جهت است كه ابزار اصلى شناخت
انسان اين سه موهبت مىباشد. آدمى مدركات حسى خود را غالباً از طريق چشم و گوش درك
مىكند و مسائل غير حسى را به وسيله فؤاد و نيروى عقل خود در مىيابد. خطاهاى اين
دو حس را نيز به وسيله فؤاد و عقل تشخيص مىدهد. اهميت اين دو حس، يعنى بينايى و
شنوايى شهود همگان است. انسانى كه فاقد اين دو حس است تا چه حد دنياى او محدود و
خالى از هرگونه روشنايى، بيدارى و آگاهى است. حتى بر اثر فقدان اين دو حس، بسيارى
ديگر از حواس خود را نيز عملاً از دست مىدهد.
نبود شنوايى در آدمى زبان و گويايى او را از همان آغاز امر از كار مىاندازد. گوش
بايد بشنود تا زبان گيرد و بازگويد. كرهاى
مادرزاد هميشه لالاند. زبانشان عيب و آفتى ندارد، اما چون نمىشنوند، حرفى و كلامى
نمىآموزند. مصيبت كرى، زبان را هم از گويايى باز مىدارد. زبان و گوش رابط
ميان انسان و ديگران است و اگر اين رابطه قطع گردد، ديگر كارى از انسانها ساخته
نيست.
حس شنوايى و بينايى، كليد عالم محسوسات آدمىاند. دريافتهاى اين دو در نفس آدمى
گرد آمده، نوبت به عقل او مىرسد كه كليد و رهگشاى دنياى ماوراى حس و عالم ماوراى
طبيعت، يعنى گسترده بىنهايت عقلانى اوست كه در پى استقرهاى گسترده و دريافتهاى
جزئى بىشمار به نتيجهگيرى، نقادى، تعميم و تجزيه در فرآوردهها و جمعبندى
دريافتهاى اين دو حس و بالأخره انتقال از جزئيات به كليات و ادراك كليات عقلى
مىرسد. به همين جهت، نعمت گوش و چشم مقدم بر فؤاد و عقل ذكر شده كه آنها اسبابها
و پايههاى ادراكات مىباشد. شنيدن هم مقدم بر ديدن آمده است؛ زيرا در خلقت انسانى
نخستين بار گوش نوزاد به كار مىافتد. چشمهاى بسته نوزاد در محيط تاريك رحم آمادگى
مشاهده امواج نور را ندارد و به همين جهت، بعد از تولد مدتى بسته است تا به تدريج
به نور عادت كند، در در حالى كه گوش چنين نيست.
سمع را هم در آيه شريفه مفرد آورد به خلاف ابصار و افئده؛ چرا كه سمع به معناى
شنيدن است، نه آلت شنيدن كه آن اذن و جمعش آذان است.
همانگونه كه گوش و چشم، كليد عالم محسوسات آدمىاند، قوه عاقله فؤاد نيز در آدمى
دريچهاى به سوى همه حواس و مايه تصحيح كار همه آنهاست با تعقل و ادراك و بهرهبرى
از جزئيات پى به كليات و قوانين عامه مىبرد. در علوم نظرى و معارف حقيقى چنان
گسترهاى را مىپيمايد كه در اقطار آسمانها و زمين نفوذ مىكند و با تفكرات عميق و
خود كه گرفته شده از همين حواس سمعى و بصرى است، چه مجهولاتى را كه كشف نمىكند،
همه ارزش انسانى به اين سه وسيله ارزنده و بزرگ شناخته و معرفت فراهم مىآيد. با
دقت و اهتمام شديد در معرفت و ريزهكارىهاى اين سه وسيله مؤثر كافى است آدمى خالق
خويش بشناسد. به راستى آنان كه اين نعمتها را سپاس نگويند، آيا سزاوار سرزنش و
ملامت نيستند. شگفتا كه شما انسانها باز هم در مقابل اين نعمتها: قليلاً
ما تشكرون؛ بسيار كم شكرگزارانيد. قليلاً وصف
مفعول مطلق محذوف است؛ يعنى: تشكرون
شكراً قليلاً و اين خود نكوهش
افراد بىفكر و انديشه و ناسپاس است.
(بازگشت همه چيز به سوى خدا)
79 هوالذى
ذراكم فى الارض و اليه تحشرون؛
و اوست خداوندى كه شما را در زمين آفريد و به سوى او هم محشور مىشويد.
اوست خداوندى كه شما را روى اين زمين جاى داد، تا به وظايف بندگى و شايسته عبوديت
او قيام كنيد و به مقتضاى آن كه هر كار و عمل حكيم مطلق همه بسته به هدف و غايت
است، پس هم بعد از اين حيات زمينى و زندگى دنيايى به سوى او محشور و برانگيخته
خواهيد شد.
(آفريدگار بى همتا)
80 و
هو الذى يحيى و يميت و له أختلاف الليل والنهار أفلا تعقلون؛
و اوست آن زنده مىكند و مىميراند و آمد و شد شب و روز از اوست، آيا باز هم عقل
خود را به كار نينداخته، انديشه نمىكنيد.
خداوند متعال آيات عجيب و شگفت خلقت را كه پيوسته در محضر ديد و شهود بندگانش
مىباشد، تذكر مىدهد كه بدين آيات و نشانهها، كه هر آن و هر لحظه با آنها
روبهرو هستيد، بنگريد كه آيا به وجود آورندهاى ندارد. آن هم نه خالق و مبدعى كه
كار سهل و آسان و بى هدف به وجود آورده باشد. مگر نعمت سمع و بصر و فؤاد نعمتهاى
عجيب و شگفتانگيز نيستند. به وجود آمدن انسانها و پيدايششان در زمين با اين
ساختمان عجيب و حالات نفسى آنان شگفتانگيز نيست. خداوند متعال منتى بر بندگان
مىنهد كه اسباب و ابزار درك و شناخت و تفهم را براى شما فراهم آورد. به شما سمع و
بصر و فؤاد گوش و چشم و قوه عاقله دراكه عنايت فرمود. اكنون هم توجه آنها را به دو
امر عجيب معطوف مىدارد كه دائماً در منظر و معرض دل و عبرت آنان است، امر حيات و
موت و گردش منظومه شمسى و پيدايش و آمد و رفت شب و روز، آيا شايسته تعقل و تأمل
نيست.
آيا تأمل نمىكنيد كه چگونه شما را در زمين گستراند و روزى هم به دادگاه الهى محشور
مىشويد. اين حشر و نشر را بنگريد؛ سلسله متوالى حيات و ممات نظام طبيعت شب و روز و
گردش افلاك. نظم عجيب رفت و آمد شب و روز كه در هزارها سال ثانيهاى اختلاف پديد
نمىآيد به اين نظم عجيب كه پيوسته در منظر چشم و دل شماست، بنگريد و تأملى كنيد.
آيه پيشين فرمود كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مىشويد. حشر مستلزم
ميراندن و ميراندن هم مستلزم حيات دادن و زنده كردن است. اگر اين مطلب مستمر و
پايدار و قانونى همراه خلقت انسانها باشد. حيات و زندگى و مرگ و ميراندن نيز همراه
با گذشت زمان و آمد و رفت شب و روز است.
اينها همه در اين دنياى مادى لازم و ملزوم و همراه هم ديگر است و خداوند مالك و
مدبر اين تدبير و تكوين است. تدبير و تكوين نظام خلقتى او نظامى مرتب و مدبر
مىباشد. با اين وجود: أفلا
تعقلون؛ سرزنشى كه آيا باز هم تعقل و تدبر نمىكنيد، تا ايمان آوريد.
(دنبالهرو جهالت)
81 بل
قالوا مثل ما قال الأولون؛
بلكه آنان همان گفتند كه پيشينيانشان گفتند.
بل قالوا بل، كلمه اضراب و
رويگرداندن از سخن قبلى است. اضراب از نفىاى است كه مورد پرسش و استفهام در آيه
قبلى، يعنى: أفلا
تعقلون واقع گرديد.
پيشينيان اينان كه آنها آيات و نشانههاى به حق ما را ديدند هيچ تعقل و تفكر
نمىكردند و اكنون هم اينان دنباله فكر و رويه آنانند. آيا به راستى شايسته انسان
است كه عقل و انديشه خود را رها كرده دنبالهرو جهالت و نادانى گذشتگان خود باشد.
خود انديشه و عقلى دارند، اما آن را رها كرده كوركورانه دنبالهرو نياكان كافر و
جاهل خويشاند و اين غفلت و جهالت از آن رواست كه توجه و اعتمادشان به زندگى مادى و
فريفتگى و فرورفتگى در ماديات است. سنت الهى بر فيض، ارشاد و هدايت خلايق است و
اسفاگو يا سنت كافران بر انكار، لجاج و عناد است؛ همان سنتى كه رد گذشتگانشان بود و
در اينان نيز جريان دارد.
(باور نداشتن رستاخيز)
82 قالوا
اذا متنا وكنا تراباً و عظاماً أانا لمبعوثون؛
گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان (بيهوده) شديم، دگر بار برانگيخته
خواهيم شد.
همان استبداد و ناباورى كه در پدران و نياكانشان بود كه به راستى مىشود آن كه
بميرد و خاك و استخوان پوسيده گردد، دوباره از همين خاكها و زمين برانگيخته شود.
ما هيچگاه نمىتوانيم چنين چيزى را باور كنيم و به همين جهت بااستفهامى ناباورانه،
بلكه استهزا مآبانه وعده خداوندى را انكار مىكند.
(انكار وعدههاى خدا)
83 لقد
وعدنا نحن وآباؤنا هذا من قبل ان هذا الا اساطير الاولين؛
از اين وعدهها بسيار به ما و پدران پيشين كه قبل از ما بودند داده شد، اينها همه
نيست مگر افسانههاى پيشينيان.
چه قدر از اين وعد و وعيدها به ما و پيشينيان ما دادند و اين مگر شدنى است؟ امرى
خرافه و پوچ است. انسانهاى در گذشته و خاك نرم شده دوباره زنده شوند و به حساب
اعمال آنان رسيدگى شود و جمعى به پاداش اعمال خير به بهشت و جمعى به جزاى اعمال
ناشايست به جهنم و دوزخ روند. كى و كجا چنين و چيزها شد تا اكنون شود. مگر مدعيان
رسالت و پيامبرى پيش از اين، همواره اين حرفها و سخنها را نمىزدند و پيوسته
پدران و اجداد ما را از قيامت نمىترساندند؟
اين همه سالها از اين وعدهها مىگذرد. نه قيامتى قائم شد و نه حساب و كتابى از
راه رسيد. اگر به راستى چنين حرفها واقعيت دارد، پس چرا واقع نشد. پيش از اين،
گذشتگانشان استبعاد و تعجب مىكردند كه چنين چيزى مگر ممكن است و اكنون استبعاد و
شگفتى گذشته قاطعانه مىگويند: ان
هذا الا أساطير الأولين اين
حرفها نيست، مگر همان خرافهها و گزافههاى پيشين.
اساطير جمع اسطوره به معناى
خرافه و باطل است، مثل اكاذيب جمع اكذوبه و اعاجيب جمع اعجوبه. آن را جمع آورد تا
نشان دهد مجموعه اين حرفها (احياى مردگان و دوباره جمع، زنده و محشور كردن و به
حساب آنها رسيدن و پاداش بهشت و دوزخ دادن) همه و همه از اساطير الأولين است. به
همين جهت، مجموعه اين وعدهها را به صورت مفرد (هذا) آورد.
معاد از مسائل بسيار مهمى است كه بايد انسانها به آن معتقد باشند و به همين جهت،
بايد اعمال، رفتار و كردار خود را با دستورها و اوامر و نواحى حضرت حق متعال مطابق
سازند. كفار و مشركان كه مايل نيستند در قيد و بند حساب و كتاب و معاد و دادرسى
باشند و طبعاً از اين مسئله هم بسيار وحشت دارند، با انواع بهانهها و لطايفالحيل
از پذيرش آن استنكاف ورزيده شانه از زير بار آن خالى مىكنند. خداوند متعال هم
پيوسته آنها را به پيروى از منطق، عقل و تدبر فرا مىخواند و استبعاد، نابارورى و
منطق واهى آنان در هم مىكوبد.
مگر غير از خداوند متعال، كسى مالك و رب پهنه اين عالم هستى است؟ مگر او رب و پرورش
دهنده عالم وجود نيست؟
آن كه اين هستى را به وجود آورده و پرورش داد، آيا توان بازگرداندن آن را ندارد.
مگر مىشود خلق اين جهان و نعمتها عقل و شعور و ارسال پيامبران و كتابهاى آسمانى
بيهوده و عبث باشد و عالم آخرت و حساب و كتابى را به دنبال خود نداشته باشد.
(همه از آن خداست)
84 قل
لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ؛
اى پيامبر ما، بگو: اين زمين و هر آن كس در اوست از آن اگر شما مى دانيد.
اى رسول گرامى، به اينان بگو: به راستى در وجدان و فطرت خود بنگريد كه اين آفرينش و
زمين و هر آنچه و هر آن كس در اوست از كيست و تحت مالكيت و ربوبيت و ملكوت چه كسى
اداره مىشود. اگر مىدانيد قدرت بىنهايت ديگرى اختيار دار تمام عالم وجود و مالك
حقيقى اوست، نشان دهيد. كسى كه مىتواند با قدرت خود چنين عالمى را پديد آورد و
توان اداره و نگه دارى آن را تا وقت معلوم نيز دارد، آيا نمىتواند آن را به گونه
ديگرى كه بازده اين عالم باشد، تغيير دهد و آفرينشى نوآورد.
(نداى باطن)
85 سيقولون
لله قل أفلا تذكرون؛
آنها زود مىگويند: از آن خداست، بگو: پس چرا متذكر نمىشويد.
اگر سؤال شود كه مالك آسمان و زمين و هرچه در اوست كيست؟ به فطرت باطنى و نداى
اعتقاد درونى خود مىگويند: خداوند در كوچكترين قدم و لحظهاى فطرت و اعتقاد عقلى
آنان نمىپذيرد كه معمولى بدون علت به وجود آيد، اما اينان با اين نداى فطرت
درونىشان باز متذكر نمىشوند. تكبر و نخوت مانع تواضع و كرنش آنان در مقابل عظمت
خلقت بارى و اعتراف به وجود و ربوبيت او مىگردد.
(آفريدگار جهانيان)
86 قل
من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم؛
بگو: كيست پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بسيار بزرگ.
در ابتدا نظر آنان را به زمين و آفرينش آن معطوف كرد كه خالق اينها كيست و اكنون
به مقتضاى اشتراك همه عالم در نياز به خالق بزرگ خطاب مىفرمايد كه رسول گرامى،
بگو: كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم كيست؟ پيش از اين هم
گفتيم همه اين دنياى ما از ميلياردها ميليارد كهكشان و منظومه همه در آسمان اول است
و مراد از آسمانهاى ديگر چيست؟ آگاهى ما ناچيز، بلكه هيچ است و عرش عظيم هم آن
مقام بلند و اعلايى است كه زمام همه امور عوالم در آنجا جمع است. كلمه رب هم به
دليل هميت امر عرش، تكرار شده است؛ همانطور كه عرش را با وصف عظيم تعظيم كرده است.
فطرت انسانهاى منصف و آزاده از كجروىها و تعصبات كور جاهلى، همانا اقرار و
اعتراف به وجود خالق يگانه فردى است كه تمام عالم هستى و امور آن تحت فرمان و امر
اوست و به همين جهت، در آيه بعد مىفرمايد:
(ترس از مالك واقعى)
87 سيقولون
لله قل أفلا تتقون؛
مىگويند: همه اينها از آن خداوند است، بگو: پس چرا تقوا نداريد و از او
نمىترسيد.
سيقولون به زودى جواب مىدهند
كه همه اين تحت سلطه و اراده خداى متعال است. قل
أفلا تتقون در مقام سرزنش و
تهديد آنان بگو: اگر اين همه عظمت آسمانهاى هفتگانه، محل نزول امر الهى و عرش
عظيم و محل صدور اوامر الهى از خداوند است، پس چرا تقوا پيشه نمىكنيد و از او
نمىپرهيزيد و حشر و بعث و عالم آخرت را انكار كرده و آن را از اساطير الاولين و
افسانههاى گذشتگان مىشماريد. در آخر نيز تحذيرى شديدتر از آيه پيشين به آنان
مىدهد و در اين جا مىفرمايد: آيا پروا و ترس از او نداريد؟
لطافتى در آيه هست و آن اين كه لفظ لله را
با لام ملكيت آورد، نه با لفظ رب ملك
آسمان و زمين و هر آنچه در آنهاست از آن خداوند است و مشركان به فطرت ذاتى خود
مالكيت الله را مىپذيرند و با لفظ رب نياورد؛
زيرا آنان ربوبيت خداوند را قبول نداشتند و آن را از الههاى
متعدد و ارباب متنوع مىدانستند.
(همه چيز به دست او)
88 قل
من بيده ملكوت كل شىء و هو يجير و لا يجار عليه ان كنتم تعلمون؛
باز هم اى رسول گرامى، بگو: كيست كه در دست قدرت او ملك و ملكوت همه چيز است و اوست
كه پناه مىدهد و خود در پناه كسى نيست، اگر به راستى علم و آگاهى داريد.
در آيات پيشين اعتراف فطرى و غريزى خلايق به تعلق زمين و هرچه در اوست و ربوبيت محض
و متفرد خداى متعال به آسمانهاى هفتگانه و عرش عظيم را براى كافران و مشركان
يادآورى كرد. آنان كه با زبان ظاهر خود هزارها رد و انكار دارند و در دل خود به حكم
فطرت و نداى اعتقاد درون جان خويش اعتراف به مالكيت و ربوبيت حضرت بارى دارند. باز
هم در اين جا از آنان سؤال مىكند كه حقيقت مالكيت هرچيز كه در تصور شما درباره
عالم ملك و ملكوت باشد در دست قدرت بى حد و مرز كيست؟ باز هم در درون جان خويشتن
مىگويند خداست فانى
تسحرون؛ پس چرا اين قدر حيرانيد. قل
من بيده ملكوت كل شىء حقيقت
ملكوت هر چيز در توان و قبضه قدرت چه كسى است؟ همه چيز از او و همه چيز در پناه
اوست.
ملكوت مشتق از ملك است و واو و تاى
آن زايد است، مثل جبروت كه اصل آن از جبر است. ملك در مقام به معناى سلطنت و حكومت
است و ملكوت، مبالغه در آن را افاده مىكند؛ يعنى مالك بودن هم ملك را و هم مالك آن
را.
مالك، كسى است كه چيزى را در ملك خود داشته باشد، ولى ملك به فتح ميم و لام و ملك
به فتح ميم و كسر لام به معناى مالك آن مالك و مملوك است. مالك مالك شىء مملوك و
هم مالك خود آن شىء مملوك. ملك، يعنى مالك و صاحب سلطنت همه مالكان و ملكهاى
آنان.
ملك در طول مالك است؛ يعنى مالك مالك. پيش از اين صاحبان كتابها پشت كتابهاى
مملوك خود به عنوان مهر و اختصاص مىنوشتند: هذا
مملوكى و انا مملوك مالك السماوات. خداى - تبارك تعالى - ملكوت را خود در
آيات شريفه تفسير فرموده كه:
انما أمره اذا أراد شيئاًان يقول له فيكون فسبحان ژ بيده ملكوت كل شىء(74) امر
او هرگاه چيزى را بخواهد اين است كه بگويد: باش، پس بىدرنگ موجود شود، پس منزه است
خدايى كه به دست اوست ملكوت هر چيز.
بودن ملكوت هر چيز به دست قدرت بارى، يعنى اختيار و ايجاد و اعدام هر چيزى كه كلمه
شىء و چيز بر آن اطلاق شود، مختص خداوند متعال و ملك و اختيار و سلطنت خداوند هم
محيط به هر چيز است. نفوذ امرش و معنا بودن حكمش بر هر چيزى ثابت است و چنين ملكوتى
در ساحت قدس ربوبى موجب آن است كه او پناهگاه هر چيز بوده باشد: و
هو يجير و اجاره و پناه مىدهد. يجير و يجار هر
دو از جوار به معناى همسايگى و پناه گرفتگى مشتق شده است. و حق جوار يعنى كه به
مناسبت همسايگى ميان دو همسايه برقرار است و حقوق انسانيت و اجتماع و شريعت مقتضى
رعايت اين حقوق همسايگى و همسايه براى همسايه پناهگاه و مايه جوار است. از اين رو
در لغت مىگويند: فلان
استجارا فلانا؛ فلانى
از فلان شخص پناه خواست فاجاره او
هم پناه و جوارش داد و در مقابل ديگران از او دفاع نمود و خداوند هم مجير و
پناهگاه همه كائنات و هر آنچه بدو پناه برد، مىباشد. هر موجودى تقاضاى هر بخششى
كه داشته باشد يا تقاضاى نگهدارى و ابقاى بخشنده آن را به هر نحو كه بخواهد و به
هر قدر كه بخواهد حفظ مىكند، بدون آن كه چيزى جلوگيرش شود. هر توان و هر قدرت و هر
عطا و هر بخشش و هر رفع مشكلى و هر دفع معضلى از خداوند است و او پناه ده و پناه
گير هر پناه جويى است و هر جا و هر يار، كمك، اثر، اثر بخشى باشد از خداوند است:
و
لا يجار عليه؛ و از او به هيچ موجودى نتوان پناه برد.
همه آنچه در تمام عالم وجود منشأ اثرى و منبع خصوصيتى باشد، خداوند به او داده و آن
را به هر مقدار و تا هر زمان كه بخواهد نگه مىدارد و هيچ چيزى هم مانع اعطا و
ابقاى او نيست. به فرض محال هم اگر مانعى پيدا شود، مگر توان منع آن توسط حضرت حق
متعال نيست؟
اگر آن مانع شود، باز هم به سبب اعطاى خداوند مانع شده و خداوند به فعلى و كارى از
خود مانع فعلى و كارى از خود شده و باز هم همه خواستهها، عطايا و موانع همه و همه
از حضرت حق متعال است و كجا مىتوان يافت كه خداوند به آن توان پناه برد:
و
لا يجار عليه ان كنتم تعلمون اگر
چشم دل و عقل باز باشد و اين مطلب را دريابيد.
(انكارهاى بى جا)
89 سيقولون
لله قل فأنى تسحرون؛
آنها فوراً مىگويند: همه اينها از آن خداست، بگو: پس چرا چنين مسحور و فسون زده
شدهايد.
و آنان باز هم به مقتضاى همان فطرت و نداى درونى خود مىگويند: اينها همه از
خداوند و در شأن اوست. با اين اعتراف و اقرار باطنى، آنان را به انصاف فراخوان و
بگو:
پس چرا و تا كى در باطل و سرگشتگى به سر مىبريد؟ چرا به خود نمىآييد و منصفانه
نمىنگريد كه ملك و شأن مطلق جهان هستى و عالم خلقت از خداوند و از او رب و پرورش
دهنده ملك تا ملكوت است و اختيار تام و نمام عالم هستى تا عرش عظيم فقط و فقط مختص
حضرت بارى است. آيا او قدرت ايجاد دوباره آن و ايجاد نشئه آخرت براى حسابرسى و
پاداش خير و جزاى اين خلايق ندارد؟ بلكه تمام اين امور بسته به يك امر و فرمان
اوست.
(پرتو نيكان نگيرد آن كه بنيادش بد است)
90 بل
أتيناهم بالحق و انهم لكاذبون.
بلكه ما اينان را به حق و درستى فرستادهايم و به درستى كه آنان هر آينه
دروغگويانند.
همان طور كه پيش از اين گفته شد، بل كلمه
اعراض و رويگردانى است. آيات گذشته را كه براى شما شمرديم و شما به حكم فطرت درونى
و نداى اعتقادى و وجدانى خود بدان اعتراف و اقرار مىكنيد. آيات و نشانههايى كه
دلالت بر وجود خداى - تبارك و تعالى - و ربوبيت عامه او و وحدت يگانگى او و قدرت بر
حشر و نشر و اعاده خلقت در معاد دارد و شما هم معترفيد، ولى به زبان و ظاهر خود
منكريد و در اين انكار، دروغگويانيد. آنچه را كه رسولان ما آورده و شما از زبان
آنان شنيديد، همه حق و درست است و در رد كلام آنان دروغگو و كاذبيد.
(يكتايى خدا)
91 ما
أتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله اذاً لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على
بعض سبحان الله عما يصفون،
خداوند هرگز فرزندى براى خود نگرفته و برنگزيده و معبود ديگرى هم هرگز با او شريك
نيست كه اگر چنين مىبود هر آينه هر معبودى و خداوندى مخلوقات خود را به عبادت
پرستش و اداره خود مىخواند و به كشاكش بين آنان و برترى يكى بر ديگرى مىكشيد و
جهان هستى به تباهى و نابودى مىافتاد، پاك و منزه است خداوند از توصيفى كه مشركان
مىكنند.
وجود شريك و انباز براى خداوند امرى محال و ناممكن است و در جاى خود در كتابهاى
عقايد و تفسير به طور تفصيل بيان شده است و اكنون هم آيه شريفه در مقام طرد و دفع
شريك و انباز براى خداوند است، گرچه به نحو فرزندى و فرزند خواندگى باشد. چنين نيست
كه خداوند متعال فرزندى داشته باشد، يا برگزيند تا در الوهيت و ربوبيت شريك او
باشند. شأنى تنزهى در مورد حضرت بارى - جل شأنه - كه ساحت مقدس او منزه از فرزند
داشتن و لوازم آن است. اين امور از نياز و احتياج و لوازم امكان است و او منزه از
تمام لوازم امكانى. اين كه تعبير به ولد فرمود تا اعم از پسر و دختر باشد كه خداوند
را فرزند و اولادى نيست، چه پسر و چه دختر؛ زيرا فرزند حقيقى داشتن يا اتخاذ و
تشريف فرزند گزيدن شايسته الوهيت و مقام خداوندى نيست. اشارهاى است به مسئله شايع
و معروف ميان مشركان و غير آنان؛ يعنى گمان و اعتقاد فرزند داشتن يا به فرزندى
گزيدن؛ همانطور كه عدهاى ملائكه را دختران خداوند مىپنداشتند: و
يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون(75) و: أفأصفاكم
ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكه اناثاً(76) ديگر
جن را به فرزندى گرفتند. عدهاى نيز بعضى قديسين بشرى را فرزندان خداوند سبحان
مىپنداشتند؛ زيرا يهود خود و عزيز را فرزندان خدا دانستند و اتفاقاً نصارا هم در
اين قول از پيروى كردند و مسيح را فرزند خدا دانستند: و
قالت اليهود عزيز ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله(77) و و
قالت اليهود والنصارى نحن أبناء الله و أحباؤه(78).
فرزند حقيقى خداوند بودن بدان سان است كه چيزى از حقيقت لاهوت و جوهره ذات او جدا
شود و پارهاى از او، بلكه خود، مصداقى از الوهيت و ربوبيت باشد يا شركتى در آن امر
داشته باشد، به همين جهت كه جدا شده از اله و معبود ديگرى باشد. خداوند منزه است از
چنين فرزند و اتصال و انفصالى كه مستلزم امكان و لوازم امكان و و جسميت و تحقق بعد
از نبود است و حاشا كه واجبالوجود چنين باشد. ادعاى فرزندى به عنوان تشريف و گرامى
داشتن هم مستلزم آن نيست تا سهمى از الوهيت و ربوبيت و به تعبير ديگر، سهمى از
حقيقت پدر مقامى در آن فرزند يافت شود، همانگونه كه يهود چنين تشريف و
فرزندخواندگى را در حق خود اثبات مىكنند. خود را فرزندان و دوستان خدا مىگويند تا
براى خود شرافتى دست و پا كنند و روشن است، همانگونه كه فرزند حقيقى بودن همراه با
معبوديت و الوهيت نيست فرزندخواندگى و تشريف داشتن نيز همراه با معبوديت و الوهيت
نيست.
ظهور و سياق آيه شريفه در مقام نفى تعدد اله و معبودى غير از ذات بارى است، چه آن
معبود به عنوان فرزند حقيقى بودن باشد يا به عنوان تشريفى فرزند خواندگى باشد،
خداوند نه فرزندى حقيقى است تا به انفصال و جدايى از او شايسته معبوديت و الوهيت
باشد و نه فرزندى تشريفى است تا به عنوان گرامى داشتن، مستلزم تعدد الهه شود. از
اين جهت، آيه كريمه هم نفى ولد كرد و هم نفى تعدد الهه تا اشاره به دو مطلب باشد و
تكرارى نباشد در نفى اتخاذ ولد، معناى خاصى را نفى كرد و در نفى هر الهه با خداوند،
معناى اعمى را نفى كرد و كلمه من در
هر دو جمله براى تاكيد است يعنى: ما
اتخد الله من ولد و ما كان معه من الهه يقينا
نه آنكه كلمه من زايد باشد؛ همان طور كه بعضىها گفتهاند بلكه همان گونه كه سيد
الشعراء الطالبيين و نقيب اغلام الهاشميين، شريف رضى در كتاب تلخيص البيان فى
مجازات القرآن فرموده است: در قرآن نه كلمه زايد است نه شأن قرآن چنين است و هر جا
كه چنين گمان رود آن جا كلمه براى تاكيد است، نه زايده.
اذا لذهب كل اله بما خلق آيه
شريفه بعد از نفى فرزند و شريك براى خداوند در صدد بيان استحاله اين امر بر مىآيد
كه اصولاً اين امر محال و شدنى نيست. تعدد خدايان محال است، چه به فرزندى و
فرزندخواندگى باشد و چه به شراكت در الوهيت.
خداوند متعال وجوه گوناگون محال بودن اين شركت را از نظر عقل و استدلال براى مردم
بيان نمىدارد، بلكه توجه آنان را به امرى عادى فرا مىخواند كه همگان دريافته و به
توحيد اذعان كنند. به مردمى كه حافظ فطرت سالم و نفسيت منصفانه خود مىباشند،
مىفرمايد: تعدد الهه و شريك، مايه تباهى و هرج و مرج عالم هستى از عرش تا فرش
مىگردد.
خود به انصاف و فطرت توحيدى خود بنگريد: چه نظام استوار يگانهاى در عالم هستى
برقرار است. دوگانگى رب و اله، مستلزم تعدد الهه و استقلال هر يك در عمل و بى نيازى
از غير خود اوست تا هيچ كدام از دو شريك نيازى و ارتباطى و استمدادى از ديگرى
نداشته باشد و اگر يكى نيازمند كمك ديگرى باشد، خود، ريزهخوار سفره الهه بالاتر
است و خود مخلوقى نيازمند است نه خالقى به نياز اگر دو خالق متباين از يكديگر بود
طبعاً اثرات آنان نيز بايد متباين و ناهمسان بوده باشد و چگونه ممكن بود اين وحدت
نظام كلى عالم به تمام مراتب هستى و وجوديش با خداوندان متعدد و متباين و سليقههاى
گوناگون پديد آيد. اگر تمام ارباب و الهههاى گوناگون مستقل از ديگرى و بدون
استمداد از خدايان ديگر مىبود، يعنى هر كدام به طور مستقل و بدون استمداد از ديگرى
آثار و تدبيرى در ميان انواع تدبيرهاى جارى در عالم مىداشتند، آثار هر كدام بايد
جداى از ديگرى و به نحو متمايز بدون رابطه و ضابطهاى بين انواع تدبيرهاى جارى در
عالم باشد. هر عالمى از موجودات خود نظامى خاص و تدبيرى ويژه داشته باشد كه در
دستهها و گونههاى مختلف عالم هستى نبوده باشد، عالم حيوانات نظام خاص و نباتات
نظام خاصى و همين طور هرتر و خشك و كوه و دشت و آسمان و زمين كه در جريان است هر
كدام نظامهاى گوناگون در جريان داشته باشد و در كل جهان آفرينش يگانگى نظام و وحدت
قانون حاكم است. اگر عدد يك نوشته شده و جلو آن بيست و دو صفر گذارده شود اين تعداد
مولكولهاى آب است، نظام ذرات ماده، عالم الكترونها و نوترونها، عالم سلولها،
بسيار كوچكترها و بسيار بزرگترها، چون كهكشانها، همه و همه با نظام واحدى در
گردش و وظيفهاند. آن چنان كه فطرت هر متأمل عاقلى يگانگى و وحدت را چنان در
مىيابد كه در اعماق جان و هستى خويش به نظام واحد آفرينش اعتراف مىكند.
همانطور كه در آيات پيشين فرمود: قل
لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون سيقولون لله قل افلا تذكرون؛ اى پيامبر
ما، بگو: اين زمين و هر آن كس در اوست از آن كيست، اگر شما مىدانيد، آنها زود
مىگويند از آن خداست بگو: پس چرا متذكر نمىشويد؟
آنان چنين پاسخى را به فطرت باطنى و نداى اعتقاد درونى خود دادند؛ در درون جان خويش
چنين اعتقادى را در مىيابند. در مورد گفتار ما چنين اعتراف و اقرارى به مقتضاى
همان فطرت توحيدى و يگانهپرستى به وحدت نظام آفرينش دارند.
شايسته است اين مطلب را در برهان نظم عالم وجود پىگيرى كنيم كه مجال آن گفتارها در
اين بحث تفسيرى نيست، ولى وظيفهاى است كه نظرى به عالم وجود و نظام جهانى خود
بيندازيد.
بدون هيچ شكى، نظام واحدى را در قلمرو اين جهان مىبينيم؛ نظامى كه در جهات هماهنگ
ثابت، بدون تخلف و تغير قوانينش را در آسمان و زمين جارى و ثابت مىبينيم. همه
برنامههاى عالم هستى با هم منطبق و اجزايش متناسب است.
هماهنگى قوانين و نظامات آفرينش، حكايت از آن دارد كه مبدأ واحد و مدبر و خالق
واحدى سرچشمه گرفته است.
اگر مبدأها متعدد بود و ارادهها گوناگون، هرگز اين هماهنگى وجود نداشت و چه بسا به
ارادههاى مختلف هرچيزى مزاحم ديگرى و معارض او بود و سنگى بر سنگى قرار نمىگرفت.
هر گوشه آن، نظامى گوناگون داشت و هيچ اعتماد و وحدت نظرى ميان ناظران و پژوهشگران
پديد نمىآمد.
چه بسا بحث درباره نكات و دقايق وحدت نظام عالم وجود مجلدها كتاب بطلبد و سرانجام
هم يك از هزار گفته نشود، باز هم بجاست بگوييم: شما مشتى خاك بسيار نرم و ريز را با
كمال فشار به هوا پرتاب كنيد تا در فضا پراكنده گردد، آيا مىتوانيد ميان هزاران
ذرات ريز، نظامى يگانه و هماهنگ برقرار كنيد كه هر كدام تحت نظام خاصى دور ديگرى
بگردد؛ به دقتى كه سايه ذره بسيار ريز در گردش فضايى به روى سايه بسيار ريز ديگرى
در نظام خاص مقررى كه يك ميليونيم ثانيه تخلف نپذيرد، بيفتد و هزاران هزار سال بدون
هيچگونه وقفه و تخلفى ميان آن ذرات بسيار ريز خسوف و كسوف تحقق پذيرد، گسترش عالم
هستى و دامنه كهكشانها ميلياردها ميليارد بيشتر و وسيعتر از آن دامنههاى خاك است
و دانشمندان هم در زمان حاضر مىتوانند مواقع بروز خسوف و كسوف منظومه شمسى را از
هزاران هزار سال پيش تا هزاران هزار سال بعد به دقت ثانيهها تعيين و ضبط كرده و
تحويل دهند.
در تفسير نمونه آمده است: در دنياى سفينههاى فضا پيماى عصر حاضر دانشمندان فضايى
سفينهها فضاپيما را با دقت كامل به فضا مىفرستد و قايق ماهنشين را دقيقاً در
همان محلى كه از نظر علمى پيشبينى كرده بودند فرود مىآورند و سپس آن را از آنجا
حركت داده در محل پيش بينى شده و زمين پايين مىآورند. آيا به راستى اين دقت
محاسبات بدان سبب نيست كه نظام حاكم بر كل هستى، كه پايه محاسبات اين دانشمندان
است، دقيق و منسجم و هماهنگ كه اگر يك ذره ناهماهنگى - از نظر زمان يك صدم ثانيه -
و كم و زيادى در آن بود تمام محاسباتشان به هم مىخورد.
و لعلا بعضهم على بعض اگر آلهه
و معبودها و خدايان متعدد مىشدند بعضى بر بعض ديگر استيلا و غلبه مىيافت و چگونه
ممكن است معبود و الههاى مغلوب و زبون الهه ديگرى گردد و اين بزرگتر دليل و شاهدى
است كه او معبود و خداوند نبوده، بلكه عاجزى نيازمند به بالاتر از خود است و او نيز
چنين است تا به نيازى رسد كه هيچ گاه و هيچ گونه نيازى در او منصور نشود.
اشكال ديگر بر مشركان و كافران آن است كه براى خداوند شريك و انباز مىگيرند. ظهور
آيه شريفه در نفى ارباب انواع و الهههاى گوناگونى است كه مشركان بدان معتقد بودند،
نه در رد كافران و ملحدانى كه منكر اصل ربوبيت و وجود واجب الوجود مىباشند. اگر
اين الههها و ارباب انواع هر كدام رب و الهه امورى در اين عالم خلقت اند، هر كدام
مسئول كارى و تربيتى و زير حكم و اراده ما فوقى اند و اين مستلزم آن است كه
الهههاى پايين درجه تحت تأثير و تدبير مافوق خود باشند و استقلالى در تدبير و
تأثير نداشته باشند و با اين احتياج و عدم استقلال آنان از اسباب گوناگون و بى شمار
اين عالم اند، نه اين كه خود مستقل و الهه و رب و اله باشند. اينها اسبابى اند كه
واسطه در تدبير مادون خود مىباشند.
پس به عقيده اين مشركان، عالم ارباب، انواع و الهههاى عالم اسباب است، نه تعدد
آلهه و كسى منكر تعدد اسباب در اين عالم خلقت نيست و تعدد اسباب، ربطى به تعدد آلهة ندارد.
اما قضيه استحاله تعدد واجب الوجود و استحاله تعدد صرف الوجود و محض الوجود و عدم
امكان تركب و تعدد در ذات بارى و واجب الوجود، چه تركب عقلى و ماهوى باشد و چه
تركيب خارجى، چون اجسام و عوارض اجسام، بحثهايى جداگانه و مربوط به محلش خود
مىباشد.
سبحانه و تعالى عما يصفون شايسته
خداوندى، اتخاذ فرزند و شريك و انباز و استعانت به اسباب و اعوان نيست.