(بيمناك از خشيت الهى)
57 ان
الذين هم من خشية ربهم مشفقون؛
به درستى كه آنانى كه از خوف و خشيت پروردگارشان بيمناكند.
در آيات پيشين، حضرت حق متعال منكران و مترفان را نكوهش كرد كه اين همه مال و منال
و فرزندان را لطفى بر خود پنداشته، خيال مىكنند كه خيرات و خوبىهاى الهى زودتر به
آنها رسيده است و آنان در خواب غفلتاند و نمىدانند كه اين امر براى عذاب و
گرفتارى بيشتر آنان است.
و اينك خداوند متعال حقيقت مسارعت در خيرات و صفاتى از مؤمنان كه مرد لطف حضرت
حقاند در پنج آيه شريفه بعدى بيان مىكند و در پنجمين آيه مىفرمايد: اين است
حقيقت مسارعت در خيرات و نجات از بدىها، گرفتارىها و گناهان و آراسته شدن به صفات
والاى ايمان الهى.
نخستين آيه از آيات پنجگانه، آيه فوق است كه: به درستى كه آنانى كه از خشيت
پروردگارشان مشفقاند. اشفاق به معناى دوستى، دلسوزى و بيمناكى است. محبت دوستى
است، اما اشفاق، دوستى آميخته با مهربانى زياد و ترس مىباشد. اگر ب من استعمال
شود، مانند: من
خشية ربهم معناى ترس و بيم را
بيشتر مىدهد و اگر ب فى استعمال
شود، عنايت بيشتر را مىرساند: قالوا
انا كنا قبل فى أهلنا مشفقين(69)؛
به درستى كه ما در اهل خود دوستدار و مهربان بوديم. مؤمنان بهشتيان در بهشت به هم
ديگر مىگويند: ما پيش از اين به اهل و كسانمان در دنيا دوستدار و دلسوز بوديم: ان
الذين هم من خشية ربهم مشفقون؛ اينان خود را بنده پروردگار مىبيند و او را
رب، منعم و مالك حقيقى خود ديده اميد و بيم او را دارند؛ اميد به عنايات و الطاف و
نجات از عذاب او و بيم از غضب و خشم او. هم دوستش دارند، چون نجات به دست اوست و هم
خشيت از او دارند كه گناهان و كوتاهىهاى خود را مىبينند و هم ويژگى آنان را وا
مىدارد كه به مقتضاى ايمان خود او را به يگانگى پرستش كنند و از عذاب و سخط او در
خوف و هراس باشند.
(ايمان به آيات خدا)
58 والذين
هم بآيات ربهم يؤمنون؛
و آنان كه به نشانههاى پرورگارشان ايمان مىآورند.
همچنين آن كسانى كه به نشانه و آيات خداوندى ايمان مىآورند. نشانهها و آيات هر
آن چيزى است كه به سوى خداى تعالى رهنمون شود، همچون پيامبران الهى كه پيامآور و
حامل رسالت اويند و چون شرايع و كتابهاى الهى كه مايه تأييد رسل الهى و بيانگر
محتواى رسالت آنان است، مؤمنان از آن جا كه حقيقتاً به خداوند ايمان دارند، از او
خوف و خشيت دارند و همين حالات آنان را وا مىدارد كه در مقام تحصيل رضاى او باشند،
دعوت او را بپذيرند و از دستورهاى او كه از طريق پيامبران به آنان رسيده، اطاعت
كرده اوامر او را انجام دهند و نواهى او را ترك كنند.
(مقام توحيد)
59 والذين
هم بربهم لا يشركون؛
و آنان كه به پروردگارشان شرك نمىورزند.
شرك نورزيدن، فرع بر اعتقاد كامل و ايمان واقعى مؤمن بر توحيد ذات ربوبى است. چنين
ايمانى سبب مىشود تا هرگونه شريكى را از خداوند به ويژه در عبادت نفى كرده جز او
كسى را نپرستند و توحيد خالص در عبوديت او داشته باشند.
اگر مقتضاى آيه پيشين آن بود كه اينان به خداوند متعال و آيات او ايمان حقيقى
دارند، مقتضاى اين آيه نيز نفى شرك و ساحت قدس ربوبى است؛ نفى هرگونه شرك جلى و
خفى. سر تا پاى اين مؤمنان ايمان و ادب حضور است و به همين جهت و به هيچ وجه به ذات
بارى شرك نمىورزند؛ نه شرك در مرحله ذات و نه در مرحله صفات و نه در مقام عبادت.
نه شرك جلى و نه شرك خفى.
(انجام تكاليف)
60 والذين
يؤتون ما آتوا و قلوبهم و جلة انهم الى ربهم راجعون؛
و آنان كه در اطاعت
الهى به اوج مىرسند و دلهايشان هم ترسان از آن است كه به سوى پروردگارشان باز
مىگردند.
مؤمنان تمام توجه و همشان انجام وظايف الهى است؛ در تكاليف آنچه براى آنان آمده به
طور كامل به جا مىآورند و از آنچه از نعمتها به آنان عطا شده اعطا و بذل مىكنند.
وظايف مالى خود را كاملاً انجام مىدهند، در حالى كه دلهاشان ترسناك است از آن كه
به سوى پروردگارشان باز مىگردند.
اينان اعتقاد كامل به معاد و بازگشت به سوال و جواب دارند و از مسئوليت و بازخواست
آن روز ترسانند كه: انما
يتقبل الله من المتقين.(70)
(سبقتگيرى در كارهاى نيك)
61 اولئك
يسارعون فى الخيرات و هم لها سلبقون؛
اينانند آنان كه شتاب در خيرات و خوبىها دارند و هم اينانند كه به سوى خيرات پيشى
گيرندگانند.
مؤمنان واقعى كه صفات مذكور در آيات پيشين را دارند، اينانند كه به سوى خيرات و
خوبىها و اعمال صالح شتابانند.
آنان براى خوبىها و تكاليف الهى از همديگر سبقت مىگيرند: و
هم لها سابقون. و لازمه ايمان واقعى، همين است كه در رفتن به خيرات از
همديگر پيشى گيرند. خيرات شايسته و اعمال صالح است كه انسانها به سوى آنها سبقت و
شتاب مىگيرند، نه اموال و فرزندان مايه و زر و وبال دنيا و آخرتند. اموال و
فرزندان از خود آنان نيست تا به سوى آنها بشتابند، بلكه داده خداوندى است و آنها
خيال مىكنند عزت و مقامى نزد خداوند دارند، تا زودتر از عالم آخرت در اين دنيا
خيرات به آنها داده شود.
استفهام در آيه كريمه: أيحسبون
انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون؛ استفهام
انكارى است كه چنين نيست، بلكه در حقيقت مؤمنان بايد به سوى خيرات شتاب كنند تا به
پاداش به آنها داده شود. آيه قبل اين مطلب را كه ما خيرات را زودتر به كافران
دادهايم به استفهام انكارى نفى كرده و در اين آيات مقابل آن را براى مؤمنان اثبات
كرده كه مؤمنان خود به سوى خيرات شتاب مىكنند و به همين جهت فرمود: اولئك
يسارعون فى الخيرات...
(انتظار خدا از بندگان)
62 ولا
نكلف نفساً الا وسعها ولدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون؛
و ما هيچ كس را بيش از تواناييش تكليف نمىكنيم و نزد ما كتابى است كه به حق سخن
مىگويد و هرگز به كسى ستم نخواهد شد.
گويى آيات شريفه قبلى كه مقدارى از صفات مومنان را برشمرده، ديگران را ترغيب و
تشويق به سلوك راه آنان مىفرمايد كه شايسته است همه چنين باشند و رسيدن به مقامات
والاى ايمان و اعمال صالح براى همگان ممكن و ميسور است.
كسى گمان نبرد كه رسيدن به درجات برتر و كرامات شايسته در توان مردم نيست و شان
خداوند هم چنين نيست كه به امورى تكليف كند كه براى مردم غير مقدور و در ادا و
انجام آن ناتوان باشند، يا طاقت تحمل و دشوارىهاى آن را نداشته باشند.
آيه شريفه هر تكليف حرجى و بيرون از توان آدمى و نفى مىكند، چه تكليف در اعتقادات
باشد و چه تكليف به اعمال خارجى. تكاليفى كه اصولاً حرجى يا غير مقدور است يا اعمال
و وظايفى كه مصادف با نبود قدرت يا حرج و عسر شود، مثل روزه براى شخص ناتوان از آن
يا ايستاد در نماز براى آن كه تصادفاً نمىتواند بايستد واجبات و محرمات شرعى هر جا
مصادف با مواردى شود كه توانايى بر آن نباشد يا بسيار مشكل باشد، ساقط مىشود. به
همين دليل، اين قاعده بر تمام احكام اسلامى تقدم و حكومت دارد؛ يعنى هر جا تكاليف
اوليه مصادف با عجز و عسر و حرج گردد، تكاليف اوليه آدمى ساقط مىگردد
آيه شريفه، تكليف حرجى و بيرون از توان آدميان را نفى مىكند، چه در اعتقادات باشد
و چه در اعمال انسانى، اما در موارد اعتقادات خداوند متعال حجتهاى روشن براى
انسانها قرار داده كه آنها را به سوى ايمان و معارف حقيقى رهنمون گردد.
چنين نيرو و غرايزى به آنان عنايت كرده كه بتواند حقايق را درك و تصديق كنند و آن،
عقل آدمى است و از آن جا كه عقلهاى مردمان در قوت ادراك و ضعف آن مختلف است،
خداوند متعال نيز به اين ويژگى عنايت داشته، از هر عقلى به مقدار توانايى و دركش و
توان تحملش تكليف خواست. آنچه را كه از خواص مىخواهد از عوام مردم نمىخواهد و
آنچه كه از ابرار و نيكان مىخواهد از خواص مردم نمىخواهد و آنچه از مقربان
مىخواهد از ابرار و نيكان انتظار ندارد و آنچه هم كه از مخلصين مىخواهد از مقربان
نمىخواهد.
خداوند متعال خير زندگى اجتماعى و فردى و سعادت دنيا و آخرت خلق خود را مىخواهد و
راه وسايل را نيز براى آنان تامين كرده، او را به توان و نيروى مجهز ساخته كه
بتواند بدان عمل كند و او نيز به اندازه توان و وسع خود در اين راه گام برمى دارد و
هر عملى كه چنين باشد ديگر حرجى و طاقت فرسا نيست. اين خود منتى است از خداوند منان
بر بندگان خويش تا به حد اعلاى لياقت و شايستگى خود برسند و بدانند كه اعمال آنان
به هدر نمىرود و در كتابى كه سراپا گوياى حق و عدالت است آنچنان ثبت و ضبط مىشود
كه نه كوچكترين عملى از او دور مىماند و نه پنهان و هميشه به حق و حقيقت گويا و
ناطق است. از آن جا كه مبادا آدمى مىماند و نه پنهان و هميشه به حق و حقيقت گويا و
ناطق است. از آنجا كه مبادا آدمى ترسان شود كه اعمال ثبت و ضبط نشده و تباه گردد،
خداوند متعال او را دلدارى و دل خوشى مىدهد كه نزد ما كتابى است كه گوياى حق است و
اعمال شما در آن محفوظ بوده و هيچ كس مورد ستم قرار نمىگيرد اگر سختىها را هم
تحمل كنند نزد ما و در نامه عمل كاملاً محفوظ مانده و به آنان هيچ ستمى نخواهد شد.
كتابى را كه جز به حق حكم نكند، مصون از زياده و نقصان و تحريف و تبديل است. به
همين جهت، هميشه گوياى به صدق و ناطق به حق است. همانطور كه مىفرمايد:
و وجدوا ما عملوا حاضراً و لايظلم ربك احداً(71)؛
آن زمانى كه نامهها و كتاب اعمال بندگان را در قيامت بگشايند مجرمان مىگويند: واى
بر ما، اين چه كتابى است كه هيچ صغيره و كبيره را وانگذاشته و همه اعمال خود را در
آن حاضر مىبيند و خداوند به هيچ وجه به كسى ظلم نمىكند.
كتاب هر آن چيزى است كه امور و حوادث را در آن ثبت و ضبط كنند تا ثابت و مضبوط
بماند و دست خوش دست كارى تحريف و تبديل نشود. حقيقت كتاب اعمال انسانى، عين حقايق
آنات و لحظات عمر اوست كه با هر عنوان و نيتى و با هر توجه يا غفلتى با تمام
خصوصيات وجودى آنها تحقق يافته است و اين امر ثابت و مضبوط، عين آن نيست و اين،
خلف و تناقض و محال است.
در قيامت و در محضر بارى حساب بندگان بر پايه همين كتاب دقيق و مضبوط است و با صدق
و ناطقيت آن چگونه ممكن است به آنان ستمى رود، يا اجرشان فراموش شود، يا به هدر
رود، يا كمتر به آنان پاداش دهند و يا عوض و بدل كنند.
خداوند متعال به همه دقايق امور آگاه است، اما انسان نيازمند صحنه دادگاهى و
دادخواهى و دادرسانىاند تا حق و حقيقت و شاهد و پرونده دشمنان بر همگان به ويژه بر
خود شخص صاحب عمل روشن و تابان گردد و اين است راز و رمز صحيفه اعمال بندگان.
(خواب غفلت)
63 بل
قلوبهم فى غمرة من هذا ولهم أعمال من دون ذلك هم لها عاملون؛
بلكه دلهاى آنان در بى خبرى و جهل فرو رفته است و غير از اين به اعمال ديگر هم
پيوسته مشغولاند.
كافران و فرورفتگان در گودالهاى شهوات دنياپرستى، كفر و عناد را چه خبر از اسرار
آيات الهى و حالات و صفات مؤمنان - همين صفات كه براى مؤمنان شمرديم ولى دلهاى
سياه اين كافران در گودالهاى غفلت نادانى آن چنان فرو رفته است كه بيدارى براى
آنها نيست.
غمره ژرفايى كه برون رفت از آن
نيست. گذشته از اين همه كفر، عناد و دشمنى كه با پيامبران الهى و مؤمنان مظلوم
دارند، چه اعمال زشت و ناپسندى در پنهانىها دارند كه آن هم بدبختى افزون بر اين
بدبختىهاست همين فرورفتگى در گردابهاى انحراف و كفر و اعمال زشت و ناپسند مانع است
كه روزنهاى از نور هدايت و توفيق در دل آنان پديد آيد. و آن هنگام هم كه عذاب الهى
آنان را فرا رسد صداى استغاثه و نعره و فرياد كمكطلبى آنان تا به آسمان فرا رود.
(عذاب درناك خدا)
64 حتى
اذا اخذنا مترفيهم بألعذاب اذا هم يجارون؛
تا آنگاه كه مترفان و برخورداران آنان را به عذاب بگيريم ناگهان صداهاى هولناك و
استغاثه سر مىدهند.
بيدارى براى اين سيهروزان نيست؛ آن چنان فرو رفتهاند كه باور به عذاب و انتقام
ندارند و به آن هنگام كه عذاب الهى مترفين و سركردگان آنان را مىگيرد، نعرههاى
استغاثهآميز و فريادخواهى آنان چون نعرهها وحوش و حيوانات بيابان به فلك مىرسد و
از سنگينى عذاب و مجازات، مالههاى دردناك سر مىدهند. (جار ناله و فرياد و داد
دلخراش).
عذاب، مترفين و ثروتمندان را در برگرفته است؛ چون اينان از غرور، تكبر، ثروت و مال
غرق در بهرهمندى و بهرهورىاند و نازپرورى آنان طاقتشان را از ميان مىبرد. عوام
و جاهلان هم پيرو و كور و كر آنانند. آن كه ناز پروردهتر و پرمال و منالتر، فرياد
و فغانش بيشتر.
فرو رفتن در گناهان گذشته از عذاب اخروى مدتدار و وبال دنيوى فورى را نيز همواره
دارد، چون سياهى قلب و سنگدلى آن، دورى از رحمت الهى و گرفتارى به عذاب او، سلب
نعمت و نزول بلا، خذلان و خوارى، و كوتاهى عمر.
(فريادرسى نيست!)
65 لا
تجاروا اليوم انكم منا لا تنصرون؛
فرياد دردناك امروز سر مدهيد كه شما از طرف ما هيچ يارى نمىشويد.
توبيخى دردناك و نااميد كننده از حضرت بارى كه اين قدر ناله و فرياد و استغاثه بر
نينگيزيد كه از جانب ما به هيچ وجه يارى و ترحم واقع نمىگرديد.
در آيات پيشين كافران و مترفان غيابى سخن مىرفت؛ گويى لياقت سخن گفتن حضورى را،
حتى در وعده به عذاب ندارند و در اين آيه سخن از غيبت به حضور برمىگردد كه تشديد
در توبيخ و عقاب انان است وعذاب آن چنان آنان را در بر گيرد كه هيچ پيغام و واسطه
غيابى مفيد نخواهد افتاد و آنان را در يأس و نااميدى كامل فرو برد.
(هان! اى دل عبرت بين)
66 قد
كانت آياتى تتلى عليكم فكنتم على أعقابكم تنكصون؛
67 مستكبرين
به سامراً تهجرون؛
به تحقيق كه آيات من در گذشته بر شما خوانده، اما شما باز هم به خط گذشتگانتان باز
مىگشتيد. در حالى كه در برابر آن آيات استكبار ورزيده با افسانهها و ياوههاى
شبانه خود از آن آيات دورى مىكرديد.
توبيخى شديد بر مستكبران و مترفان كه غرق در درياى تمنيات و تجملات خويشاند و جز
با آيات قهر خداوندى و عذاب الهى از خوابها و فرورفتگىها بيدار نمىشوند.
در آغاز آيه واو عاطفه نيامده تا با قطع از آن رشته كلام توبيخ شديد الهى را بيان
دارد و علت عذاب آنها و يارى نيامدن براى آنان را با سرزنشى سوزنده بيان دارد كه
آيات من بر شما خوانده شد و شما تعصب جاهلى و اطاعت كوركورانه از راه و روش پدران و
گذشتگانتان به عقب باز مىگرديد. نكوص،
يعنى به عقب بازگشتن. تعصب جاهلى، استكبار و خودپسندى مانع بود تا شما به آيات
خداوندى گوش دهيد: مستكبرين
به سامراً تهجرون. سامرا اسم جمع است - چون حاج و سمر، يعنى شبنشينى و دور
هم جمع شدن و به سخن پرداختن. تهجرون از
هجر مثل كفر گرفته شده به معناى ياوهپردازى و دشنام و لغوگويى.
اعراب جاهلى روزها به كارهايى مشغول بودند و شب هنگام به شبنشينى دور هم گرد
مىآمدند و به داستان سرايى و شعر و داستان گذشتگان و اخبار جاهليت و مسائل روز خود
مىپرداختند و اكنون هم فكر و ذكر و ياوه و ناسزاگويى آنان رسالت رسول و آيات الهى
شده است، گاهى از فصاحت و بلاغت شگفت زده شده به توجيه آن مىپرداختند و گاهى هم به
اندازه توان خود به فحش و سخره كردن رسول روى مىآوردند.
(تدبر در سخن خدا)
68 أفلم
يدبروا القول أم جاءهم ما لم يأت آباءهم الاولين؛
آيا آنها در سخن و كلام خداوندى تدبر نمىكنند با آن كه كتاب و آياتى بر اينان
آمده كه بر پدرانشان نيامده بود.
عجبا، در كتابهاى آسمانى و به ويژه قرآن كريم تدبير نمىكنند تا بر مضمون آن آگاه
شوند و انصاف دهند كه در اين گفتار جز صواب، خير و حق نيست و بدبختى آنان را در
غفلتشان است كه به خود و شقاوت خود غرق و گرفتار، مجال فهميدن حق و تدبر در كتاب
خداوندى ندارند تا بفهمند و ايمان آورند.
أم جاءهم ما لم يأت آباءهم الاولين آيا
نخستين بار است كه كتاب خداوندى بر امتى نازل شده و بر پدرانشان سابقه نداشته تا
اينان به راه آنان روند و مقر و معترف به اين آيات نشوند؟ خير، چنين نيست، بلكه بر
پدران اولينشان نيز آيات هدايت و رستگارى آمد و باز هم جمعى از آنان مقر و جمعى
منكر بودند و اينان هم از راه كورى تعصب و جاهليت چنان منكر مىشوند گويى براى
نخستين بار است كه رسالتى براى هدايتشان آمده است.
(انكار پيامبران، نتيجه عناد)
69 أم
لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون؛
يا آن كه پيامبرشان را نشناختهاند كه او را انكار مىكنند.
رسالت پيامبران الهى و نزول آيات حضرت حق متعال براى اين كافران و متكبران چيزى
تازه نيست كه اينان بگويند: چنين چيزى براى پدران ما نيامد و نخستين بار است كه ما
چنين ادعايى را مىشنويم. اينان را مجالى براى چنين ادعا و گرفتارى نيست؛ چون دعوت
و رسالت پيامبران گذشته را از پدران خود شنيده و خود نيز آگاه بودند.
پس چرا اين رسول گرامى را انكار كردند؟ آيا او را نشناختهاند با اين كه حسب و نسب
والا و ملكات و سجاياى حسنه روحى و عواطف عالى انسانى قبل از بعثتش را شناخته و
بدان معترف بودند و همه انبيا در اجتماع خود قبل از نبوتشان به فضال و خصال والاى
انسانى شناخته شده بودند و ما پيش از اين در تفسير آيه شريفه 25: ان
هو الا رجل به فتربصوا به حتى حين اشاره
كرديم كه همه پيامبران پاك و منزه از آلودگىهاى كفر، عناد و نفاق و رذائل
اخلاقىاند و همه آنان نزد امتهاى خود به همين پاكى و نزاهت شناخته شده بودند و
همان امتها هم به پاكى و نزاهت آنان اعتراف كرده بودند. گفته شد كه پيامبران بايد
از جنس بشر و قبل از نبوت در ميان مردم با اجتماعات آنان بزرگ شده باشند، نه در
صحراها، بيابانها و عزلتها كه كسى آنها را هنگام رسالت نشناسد، بلكه بايد با
مردم چنان باشند كه قبل از رسالت، همه اذعان و اعتراف به صدق و راستگويى و
امانتدارى آنان داشته باشند. بايد از جنس بشر و داراى عواطف و احساسات بشرى باشند
تا در ميان خلايق اسوه و نمونه اعلاى پيروى از دستورها و معارف الهى باشند.
اكنون اين رسول بزرگوارى را كه خاتم رسولان و پيامبران است؛ بنگريد، يتيمى بود كه
نه تنها درس كامل نخوانده، بلكه هيچ درسى نخوانده، اما كتابخانههاى هفت كشور را
شسته است. كودكى كه پدر و مادر خود را در كودكى از دست داده، تا حتى منت تعليم و
تعلم از پدر و مادر را نيز نكشيده باشد. در هيچ مكتبى درس نخوانده و از هيچ كس ادب
نياموخته، اما از همان كودكى به فضائل اخلاقى و مكرمات والا آن چنان آراسته بود كه
هيچگونه كار زشتى از او سر نزده و هيچگونه عملى كه به طبع سليم و عقل سالم آن را
زشت بداند، انجام نداده است در جاهليت محبوب همه طبقات بود؛ زيرا همه او را به
امانت، صدق حسن و كمال علم شناخته بودند. چشم به مال و مقام و شرف كسى ندوخته بود،
تا به ادعاى رسالت خواستهها و هواهاى خود را جبران كند. آيا به راستى چنين انسانى
كه مردم و قوم خود را از راه خيرخواهى و دلسوزى به سوى سعادت و رستگارى مىخواند و
به معارفى كه عقلهاى بشرى در برابرش خضوع و خشوع مىكند و كتاب و شريعتى كه عقلها
را خيره مىكند، فرا مىخواند، آيا نبايد او را پذيرفت و بر سر گرفت گذشته از آن كه
آن همه معجزات الهى را از او ديديد. كدام عقل سليم و شعور سالمى به انسانى اجازه
مىدهد كه با چنين رسول خيرخواه و نجات بخشى مخالفت كرده و او را در اداى رسالتش
انكار كند.
(تهمت جنون به پيامبران)
70 أم
يقولون به جنة بل جاءهم بالحق و أكثرهم للحق كارهون؛
يا مىگويند: در اين رسول نوعى ديوانگى است، نه چنين است، بلكه در كمال عقل، دين حق
را براى آنان آورده، ولى بيشتر آنان از حق كراهت دارند.
با اين ويژگىها، فضائل و صفات والايى كه اين رسول دارد و با اين كتابى كه سراپا حق
و درستى است، آيا اينان با راستى مىتوانند بگويند كه در او جنون و ديوانگى است كه
اينگونه سخن مىرانند. چگونه مىتوانند چنين بگويند. آن كه ديوانه است بايد سخن
گفتنش نامربوط، نامنظم، بىمعنا و سراپا اشكال و آشفتگى باشد؛ زيرا وقتى عقل كسى
اختلال يافت كلامش نيز مختل مىشود و بدون موازين و هدف سخن مىگويد. كلام اين رسول
همه در نهايت فصاحت و بلاغت و عجايب معارف و احكام است چگونه مىشود هذيان يك
ديوانه باشد؟
اين چنين تهمت و افترايى از اين مردم خودخواه و خودپسند عجبى نيست، مگر همين تهمت
جنون را به پيامبران گذشته نزدند و اينك هم به اين رسول گرامى مىگويند: يا
ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون(72)؛
اى كسى كه مىگويى ذكر و وحى بر تو نازل گشته به راستى تو ديوانهاى.
آن ديوانگان مىپنداشتند هر كه بر خلاف فكر و سليقه پدران و گذشتگانشان كلامى بگويد
ديوانه است. خداوند متعال رويگرداندن از كلام و تهمت آنان به طور قاطع فرمود: بل
جاءهم بالحق بل براى اضراب و
اعراض است: بلكه چنين نيست كه آنان مىگويند و كلام اين رسول همه حق و درست است.
شاهد اين حقيقت و درستى آن، همانا آرامش اين رسول و متانت كلام اوست كه با
كوچكترين ديوانگى و كمعقلى نمىسازد. با اين همه، بيشتر آنان از حق كراهت دارند.
تكبر، استكبار و اتراف آنان مانع خضوع و خشوع در مقابل رسول و حق است.
اين كه فرمود بيشتر اينان از حق رويگردانند بدان سبب است كه كفار از حق كراهت
ندارند؛ زيرا جمعى زياد از آنان نه فهم درستى دارند و نه درك لازمى، بلكه كوركورانه
تقليد مىكنند و اگر روشن شوند از انكار رسول روى مىگردانند.
(پيروى از هواها)
71 ولو
أتبع الحق أهواءهم لفسدت السموات والارض و من فيهن بل أتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم
معرضون؛
اگر حق از هوسهاى آنان پيروى كند آسمانها و زمين و هركه درآنها هست تباه و فاسد
شوند، بلكه ما مايه يادآورى و تذكرشان (قرآن كريم) را به آنان داديم، اما آنان از
مايه تذكر و نجاتشان رويگردانند.
اين جهان تحت نظام مورد اعتماد خلايق پايدار است و منكران و كافران هم اعتماد به
نظام محكم و استوار دارند و تحت همين نظام و پيوستگى آن همه خلايق، حتى گناهكاران
و سيهروزان و دلگرم به اين خلقتاند.
نظام علت و معمولى تمام اين جهان آفرينش را در برگرفته است. اگر اين نظام پيرو
هواها و هوسهاى كافران و منكران حق و حقيقت واقع گردد، سنگى بر سنگى استوار نگردد
و هيچكس بر نظام استوار اين جهان اعتماد نكند. اگر روابط و نظامات اين عالم
دستخوش هواها و هوسها گردد، هر آن و هر زمان مطابق نه يك دلخواه، بلكه هزارها هوس
و دلخواه تغيير و تبديل يابد، عالم، فاسد و زمين و آسمانها تباه مىگردد. مردمان
هواهاى گوناگون و رنگارنگ دارند و بيشتر آنان از حق رويگردانند:
و أكثرهم للحق كارهون، بدان سبب كه حق با هواها و هوسها و بازيچههاى آنان
سازگار نيست. آنان خواستار آنند كه حق و نظام پيرو هواهاى آنان گردد. مگر چنين چيزى
ممكن است؟ هوا و هوسهاى آنان يك روزه يك روز حق و استوارى آسمان و زمين را به باد
فساد و تباهى مىدهد. چه بسيار در يك آن و يك زمان گروهى، هستى چيزى را و گروهى
ديگر ديگر او را اراده كنند. خواست خلايق به جمع اضداد و تناقض مىانجامد و اين
خود، امرى محال و نشدنى است، چه رسد به فساد و تباهى. آيا به راستى ممكن است چنين
تمنايى را خداوند متعال بپذيرد و نقض غرض و بى هدفى از آفرينش و نظام حاكم بر همه
اقطار و اكناف جهان شود؟ حاشا كه خداوند خالق عقل و ميزان حق و باطل به چنين كار
جاهلانه و ناعاقلانه اجازه دهد. مگر هواها و هوسهاى اينان پايانى دارد كه هرزه به
رنگى و هر آن به خواهشى، نظام عالم هستى را فاسد و تباه گردانند؟ اگر حق از هواهاى
آنان پيروى كند و آنان به خواهشهاى خود چون عقايد فاسد بتپرستىها و ارباب انواع
گرفتن در خلقت و پرستشها واگذارده شوند رسالت انبيا و دعوت به معاد به تباهى
مىكشد. هرچه بخواهند فساد و تباهى و فحشا و منكر انجام دهند، هر گروهى تمنا و
خواهشى دارد، چه چيزى استوار مىماند؟ آسمانها و زمينها و هر آن كس و هر آن موجود
كه در آنهاست به ورطه هلاكت و فساد مىافتند، همه نظامات على و معمولى از هم
مىپاشد و باز هم مگر هواها و تمنيات آنان حد ايستايى دارد.
تدبر در نظام نشان مىدهد هر موجودى را حد كمالى است كه هدف خلقت اوست و آدمى به
حكم فطرت خدايىاش رهسپار كمال ابدى و بى حد و مرز است و در اين سفر عالم هستى و
تمام قوا و نيروهاى سعادتبخش او و راه رسيدن به آن كمال به او داده شده و به او
وسيله پيامبر آموخته مىشود. چنين هدف و خلقت منظم و با هدف و غايتى چگونه ممكن است
به دست خواهشها، تمناها و هواهاى ويرانگر و رنگ داده شود؟ نه تنها فطرت انسانى و
هدف خلقت فاسد و تباه مىشود، بلكه يك ساعت و يك روز هم پايدار نمىماند؛ چون اگر
هواها بدانند كه خلقت تابع هواى آنان است سنگى را بر سنگى استوار ندارند. پس شايسته
اينان ببه هدايت الهى كه مقرون به كتاب و ذكر كه همان قرآن روى آورند.
(اجر رسالت)
72 أم
تسألهم خرجاً فخراج ربك خير و هو خير الرزاقين؛
آيا تو اى رسول، از آنان هزينهاى طلب كردهاى؟ مزد و اجر خداوند براى تو بهتر از
هر چيز است و او بهترين روزى دهندگان است.
خرج و خراج، يعنى درآمدى كه به عنوان وظيفه پرداخت مىشود. اينان كه سر تسليم به
دعوت تو اى رسول گرامى فرود نمىآورند، آيا به جهت آن است كه تو از آنان مستمرى و
كمك مالى خواستهاى؟ حاشا، اداره امور زندگى تو از جانب خداوند متعال بسيار بهتر
است و او بهترين روزى دهندگان است.
هيچ رسولى نيازمند مالى مردم نيست، تا آنان به او بىاحترامى كنند و رسول را به
عنوان سائل و متكدى ببينند و خداوند متعال هم در آيه نود سوره انعام دستور فرموده
كه: قل
لا أسالكم عليه أجراً؛ بگو كه در مقابل اين نعمت نجاتبخشى، مال و اجرى از
شما طلب نمىكنم. رسولى كه از جانب خداوند به رسالت مبعوث و مفتخر گشته، همه
روزنههاى رزق و روزى و مال و منال را از خداوند مىداند، چرا به سؤال به در خانه
خلايق، آن هم كافران و مترفان رود؟
(هدايت به راه راست)
73 و
انك لتدعوهم الى صراط مستقيم؛
و حال آنكه تو به قطع و يقين آنان را به راه مستقيم و راست مىخوانى.
به درستى كه تو آنان را راه مستقيم مىخوانى و آنان بايد از دعوت و خواندن نجات بخش
تو سپاسگزار باشند كه از كوره راهها و كجروىهايشان رهايىشان بخشيده، به راه
راست و روشن دعوت و هدايت مىفرمايى.
در راه مستقيم هيچگونه كجى و انحراف نيست؛ راهى كه روشن و هر سالك و رهروى را به
هدف والا و غايت خلقت او مىرساند. چنين راهى گرفتار كجى و تناقض و تدافع نيست، به
هدف اعلاى خود به طور كامل رهنمون است و پيامبرى كه كه به حق و صراط مستقيم هدايت
مىكند: و
انك لتدعوهم الى صراط مستقيم او
نيز بايد چون خط مستقيم او همانا دين و معارف حق اوست كه بايد مورد اقرار و عمل
واقع گردد و پايه محكم و استوانه دين حق، همانا اعتقاد به آن است كه براى زندگىاش
جاودانه و خلقتى هميشگى است كه به مرگ از ميان نرفته و باطل نگردد، سعادت او در
اعتقاد و اعتراف كامل و عمل شايسته و شقاوت و هلاكت او در مخالفت و عدول از اين راه
مستقيم است.
(دنياطلبى)
74 و
ان الذين لا يؤمنون بالآخرة عن الصراط لناكبون؛
اما آنان كه ايمان به آخرت ندارند، هر آينه از اين راه منحرفند.
ناكب، نكب، و نكوب يعنى عدول از
راه مستقيم و انحراف از هر چيزى است. شگفتى نيست آنان را كه ايمانى به آخرت نيست،
چه اعتقادى به دين است؟ حيات و زندگى را جز حيات و زندگى دنيايى نمىدانند و لذتها
و بهرهبرىها را جز لذتها و بهرههاى دنيوى نمىدانند و به همين جهت هميشه از راه
مستقيم دين ناكب و كجروند و از راه فطرت الهى رويگردان.
(گستاخى بندگان)
75 ولو
رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون؛
و اگر ما بر آنان رحم كنيم و گرفتارىها و درد و بلاها را از آنان برطرف سازيم، باز
هم سخت در طغيانشان اصرار ورزيده بيشتر در طغيان و كفر و عناد فرو مىروند.
اينان چنان فرو رفته در كفر و عنادند كه هيچ هدايتى را نمىپذيرند و آن كس كه از
هدايت الهى و ايمان به عالم آخرت محروم باشد طبعاً از راه مستقيم ناكب و منحرف است.
اگر ما به آنان رحمت آريم و گرفتاريشان را برطرف سازيم باز هم پافشارى و اصرار عجيب
در طغيان و سركشى خود دارند. لجاج سرسختى و عناد در مقابل حق يا هركارى كه بايد
انجام پذيرد. نه بيدارى براى آنان هست و نه روى به ما مىآورند.
شگفتا، كه متوجه نعمت نجات خود به سبب لطف حضرت بارى نيستند، تا آن لطف و نجات را
به مقابله تلافى كنند، بلكه: للجوا
فى طغيانهم يعمهون؛ در طغيان خود اصرار و ابرام و در سرگردانى و بىهدفى
غوطهورند. عمه، سرگردانى و حيرانى. ترساندن به عذاب و غضب توسط ما آنان را بيدار
نمىكند. همچنان كه بارها آنان به عذاب گرفتار شده خضوع و خشوع به درگاه پروردگار
خود نكردند؛ نه صراط حق و مستقيم هدايت به دردشان مىخورد، نه نعمت و رحمت و نه
عذاب و نقمت چنان غرقه در خواب و گمراهىاند كه با تكرار اين رحمتها و گشايش
گرفتارىها بيدار نمىشوند. ما نيز پيش از اين آنها را به عذاب گرفتار كرديم: ولقد
أخذناهم بالعذاب فماأستكانوا لربهم و ما يتضرعون اما
باز هم استكانت و تضرعى نكردند، چنان رگ و ريشه در گناه دارند كه بر فرض محال اگر
از عالم آخرت به دنيا بازگردند، باز هم به همان راه و روشاند؛ چنان كه قرآن كريم
مىفرمايد: ولو
ردوا لعادوا لما نهوا عنه(73)،
اگر (بر فرض محال) به دنيا بازگردانده شوند، باز هم به سوى منهيات و گناهان باز
مىگردند.
(پرده غفلت)
76 ولقد
أخذناهم بالعذاب فماأستكانوا لربهم و مايتضرعون؛
همانا ما آنان را به عذاب و بلا گرفتار كرديم (شايد بيدار شوند) اما آنان در برابر
پروردگارشان نه تواضع و نه توبه و نه تضرع كردند.
بله، آن همه گشايشها و رفع گرفتارىهاى آنان را بيدار نكرد و و ما آنها را به عذاب
قطعى گرفتار كرديم، اما استكانت و تضرع، خضوع و خشوعى به دربار حق نداشتند.
آيه پيشين فرمود: اگر به آنان رحمت آورده، گرفتارىهايشان را برطرف سازيم، باز هم
ايمان نمىآورند و اين آيه مىفرمايد: آنان را به عذاب گرفتيم. آيه پيشين عذابهاى
خفيف و بيدارباشىهايى است كه به گمراهان روى مىآورد و اين آيه، عذاب قطعى است كه
پيش از اين دامنگير آنان گرديده و مايه استكانت و تضرع آنان نشده است. تضرع،
مبالغه در پافشارى و درخواست است؛ يعنى در پيشگاه احديت تذلل ، خضوع، و خشوعى
ندارند و به هيچ وجه هم درخواست دفع عذاب نمىكنند. از همين رو، در آيه پيشين
فرمود: ولو رحمناهم و در اين آيه مىفرمايد: ولقد
اخذناهم كه دلالت دارد بر عذابى
كه واقع شده و آنان بيدار نگشته دست برنداشتند. فماأستكانوا
لربهم و ما يتضرعون. استكانت و تضرع، نهايت خضوع و انابه و دست به دعا
برداشتن با توبه و انابه است. استكانوا را
ماضى آورد تا اشاره به گذشته آنان باشد. و يتضرعون را
مضارع آورد تا اشارهاى باشد كه خلق و خوى آنان هميشه چنين و آنان سر به راه و
هدايت شدن را ندارند.
در بعضى از تفاسير استكانوا را باب افتعال از ماده سكون گرفتهاند و چون فعل آن
بايد استكانوا باشد
نه استكانوا لذ الف آن
ر الف اشباع
گرفته است كه قطعاً غلط است؛ چون مصدر فعل استكانوا استكانه و از باب استفعال هاء آن
عوض حذف حرف عله در وسط اصل كلمه است و ماده اصلى كلمه معتلالعين بوده و آن كلمهكون بر
وزن عون است،،
نظير غوث كه مصدر باب استفعالش استغاثه و دوم به معناى دوام و مصدرش استدامه و قيام
كه مصدر استفعالش استقامه است و در روايات شريفه هم مصدر استكانوا استكانه آمده
استكان باب افتعال.
در اصول كافى از محمد بن مسلم روايت فرموده كه امام باقر (عليه السلام) در كلام
خداوند عزوجل: فما
أستكانوا لربهم و ما يتضرعون فرمود:
استكانت، خضوع است و تضرع، دست برداشتن و تضرع كردن با آنهاست.