(انكار رسالت انبيا)
38 ان
هو الا رجل أفترى على الله كذباً و ما نحن له بمؤمنين
او نيست جز مردى كه دروغى را به خدا افترا زده و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد.
بعد از اين همه افتراها و كارشكنىها، آخرين بار هم نسبت كذب و افترا نسبت به
پيامبر خدا زدند كه او مردى دروغگوست كه بر خداوند افترا بسته و خداوند هم او را
نفرستاده است؛ زيرا گاه ادعاى توحيد مىكند كه براى شما خدايى جز خداى واحد يگانه
خالق آسمانها و زمين نيست و گاه مىگويد: انكم
اذا متم و كنتم تراباً و عظاماً انكم مخرجون؛ به درستى كه شما چون مرديد و
خاك و استخوان پوسيده گشتيد دوباره از قبرها خارج خواهيد شد. و اين رسول دروغ
مىگويد كه گاه ادعاى توحيد و يگانگى خداوند مىكند و گاه هم وعده بعثت و رستاخيز
مىدهد.
و ما نحن له بمؤمنين خودشان را
كه از بزرگان و اشراف مىدانستند، همراه با عوام مردمشان ذكر كردند و همه را شركت
دادند تا همه يك صدا بوده و خود تنها نباشند و عامه مردم نيز آنان را متهم به
تكروى و خودرايى نكنند.
(استمداد از خدا در مقابل منكران)
39 قال
رب أنصرنى بما كذبون؛
آن رسول گفت: پروردگارا، مرا بر اين قوم در برابر تكذيبهاى آنان يارى فرما.
آن رسول گرامى و فرستاده حق، درازى با قوم كافر و بت پرست خود زحمتها كشيد، شايد
آنان هدايت يافته، براى توحيد و عبادت و تقواى الهى، شايستگى بيابند، اما آن همه
زحمتها روز به روز بر كفر و عناد و كار شكنى آنان افزود. هرچه توانستند گفتند و هر
تهمتى خواستند زدند. اين هنگام آن رسول گرامى روزنهها براى هدايت آنان بسته ديد،
عرض كرد: بارالها، تو مرا در مقابل تكذيبها و تهمتهاى اينان يارى فرما.
(وعده الهى براى عذاب دشمنان)
40 قال
عما قليل ليصبحن نادمين)؛
خداوند فرمود: آنها به زودى از كار خود سخت پشيمان خواهند شد.
در استجابت دعاى آن رسول، خداوند متعال فرمود:
سوگند كه اينان به همين زودى و با گذشت زمان كمى سخت پشيمان خواهند شد. لام در ليصبحن جواب
سوگند مقدر و نون تأكيد ثقيله هر دو تأكيدى سخت است كه سوگند اينان
حتماً و قطعاً به زودى با فرا رسيدن عذاب سر تا پاى آنان را پشيمانى ندامت دنيا و
آخرت فرا خواهند گرفت.
(عذاب خداوند)
41 فأخذتهم
الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعداً للقوم الظالمين؛
و سپس سرانجام صحيه عذاب، آنان را به حق فرا گرفت و ما آنها را همچون خاشاك
بيابانها قرار داديم و قوم ستمگر از رحمت خداوندى دور باشند.
گاه عذاب و انتقام الهى فرا رسيد و آنان صيحهاى كه به راستى شايسته آنان و مستحق
آن بودند فرا گرفت؛ آن چنان صيحه و عذابى كه آنان را به گونه اى سوخت و سياه كرد كه
گويى خاك و خاشاكهايى بىقيمت و بىارزش با كفهاى آبها به نيستى و نابودى رفتند
و به راستى دورى و نابودى باد بر گروه ستمكاران: فبعداً
للقوم الظالمين. وعده عذاب آنان كه خداوند به پيامبرش داده بود به انجام
رسيد و آنان به فنا و هلاك رفتند و خداوند فرمود: دورى و نابودى بر آنان باد.
غثاء خاشاك و خاك و شاهدى است
كه شدت عذاب الهى بر قوم هود (عليه السلام) چنان بود كه همه جا را كوبيده و ويران
كرد و اجساد بىجان آنان را به خاك و خاشاك تبديل كرد كه نه قيمتى دارد و نه بقايى.
به باور عدهاى، چون صيحه عذاب قوم ثمود، امت صالح پيغمبر بود، مراد از اين رسول،
صالح (عليه السلام) بوده است.
به مقتضات آيات شريفه قرآنى به ويژه در سوره هود (عليه السلام) رسول بعد از نوح،
هود بود كه قوم او عاد بود و آنان هم به تقاضاى هود عذاب آنان با صيحه عذابى محو و
نابود شدند. به شهادت قرآن كريم، عذاب هر دو قوم به صيحه بوده و خداوند متعال در
آيه سيزدهم سوره فصلت مىفرمايد:
فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود؛
اى رسول گرامى، اينان روى گرداندند آنان را بگو كه: شما را مىترسانم از صاعقه و
عذابى مثل صاعقه عاد و ثمود.
صاعقه هر عذاب وحشتناكى است كه با صداى مهيبى حادث شود و مايه هلاكت و ويرانى شديد
گردد، چه صاعقه آتشين آسمانى و چه عذابى دردناك از طوفانهاى شديدى كه درخت تناور و
تنومند را از ريشه و بن بركنده، انسانها را به شدت از زمين برداشته و به زمين
بكوبد. شاهد بر آن كه مراد از صاعقه، بلاها و عذابهاى وحشتناك بوده كه گاه از آتش
و جرقه و الكتريسته و گاه از بادهاى بنيان كن و ويرانگر به وجود آمده، آيه شريفه
پانزدهم و شانزدهم از سوره فصلت است كه مىفرمايد:
فاما عاد فأستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة او لم يروا ان الله
الذى خلقهم هو اشهد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون فأرسلنا عليهم ريحاً صرصراً فى
ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا و لعذاب الاخرة أخزى و هم لا
ينصرون؛
و اما قوم عاد در زمين به ناحق استكبار ورزيدند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر
است. آيا آنها نمىديدند و نمىدانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوىتر
است و آنها به سبب همين پندار، پيوسته آيات ما را انكار مىكردند. سرانجام تند
بادى شديد و هولانگيز سخت و سرد در روزهايى نحس و شوم بر آنها فرستاديم تا عذاب
خوار كننده را در اين زندگى دنيا به آنها بچشانيم و يقيناً عذاب آخرت از آن هم
خوار كنندهتر و از هيچ كس و هيچ سويى يارى نمىيابند. صريح دو آيه فوق آن است كه
قوم عاد نيز مثل قوم ثمود به صاعقه و عذاب الهى نابود گشتهاند و مراد از آن صاعقه،
باد مرمرى بوده كه در روزهاى شوم و نحس بر آنان وزيد و آنان را نابود كرد.
(سقوط و ظهور جوامع)
42 ثم
أنشأنا من بعدهم قرناً آخرين؛
سپس اقوام ديگرى را بعد از آنان پديد آورديم.
باز هم داستان اقوام و پيامبران ديگر و باز هم همان قلت مؤمنان و كثرت كافران و
ستمگران و سختىها و خون دل خوردن پيامبران معصوم و مظلوم خداوندى و استهزا و
اهانت و پافشارى كافران در كفر و عناد و استهزا و عذاب الهى و اجل همراه با تهديد و
تحديد هر كدام از آن اقوام گوناگون. اقوام پيامبران بعد از هود و صالح چون قوم
ابراهيم و لوط و شعيب و فرعونيان در وقت مقرر از جانب خداوندى آنان را دريافت، نه
لحظهاى پيش از استحقاق و نه مدتى بعد از استحقاق و اين قانون الهى است كه:
(زندگى و مرگ يك جامعه)
43 ما
تسبق من امة اجلها و ما يستأخرون؛
اجل و مهلت هيچ قومى نه بر استحقاق آنان پيشى مىگيرد و نه از آنان به تأخير
مىافتد.
عذاب و هلاكت و موعد و ميعاد مرگ و هلاك هيچ گروهى نه قبل از موعد طغيان در كفر و
عناد آنان تحقق مىپذيرد و نه بعد از استحقاق آنان به عذاب سخت الهى تأخير مىافتد.
با لبريز شدن كفر و عناد آنان، ديگر اميدى به هدايت آنان نيست و بقاى آنان هم جز
عناد و كفر چيزى در پى نمىآورد.
(عبرت از عذاب الهى)
44 ثم
ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه فأتبعنا بعضهم بعضاً و جعلناهم أحاديث
فبعداً لقوم لا يؤمنون؛
سپس پيامبران خود را يكى بعد از يكى پى در پى فرستاديم و هر زمان رسولى براى هدايت
قومى مىآمد تكذيبش مىكردند، ولى ما امتهاى سركش و لجوج را يكى پس از ديگرى هلاك
كرده به سرنوشت پيشينيان آنان دچار ساختيم و آنها را قصهها و حكايتها در زبان
آيندگان قرار داديم. چنان محو و نابود شدند كه جز نام و قصه هايى از آنان باقى
نماند، به راستى دور باد از رحمت خداوند قومى كه ايمان به او نمىآورند.
تترا چون تقوى پىدرپى
بودن و يكى پس از ديگرى است. به اشتياق اين كلمه بعداً اشاره مىگردد. سنت خداوندى
چنين بوده كه همواره امتى را بعد از امت ديگر انشا و خلق كرده به سوى حق و
فضيلتهاى والاى الهى از توحيد و يكتاپرستى هدايتشان كند و بدين منظور هم به تواتر
و پىدرپى رسولان الهى بيايند و خلق را هدايت كنند و البته در اين راه نيز سنت
امتحان و ابتلا براى مردمان هست و شگفتا گويى سنت اين امتها و مردم همچنان بوده
است كه پيامبران الهى را يكى پس از ديگرى تكذيب كنند.
سنت دوم خداوندى هم در پى تكذيب آنان مجازات و به هلاكت رساندن كافران و تكذيب
كنندگان است و به همين سنت هم خداوند متعال اشاره مىفرمايد كه: بعد از امتهايى كه
به غرق و صيحه و باد صرصر هلاك شدند، ما باز هم امتهاى ديگرى را آفريديم و
پيامبران خود را يكى پس از ديگرى به سوىشان مىفرستاديم و آنان هيچگاه بدون رسول
نبودهاند.
اگر رسولى مىرفت، ديگرى جانشين او مىگرفت و اين تواتر و توالى را خداوند متعال با
كلمه ثم كه
مفيد ترتيب و بعديت است، بيان فرمود كه: ثم
ارسلنا رسلنا تترا؛ همينطور پيامبران ما چون ابراهيم، لوط، اسماعيل، اسحاق،
يعقوب، يوسف و شعيب به سوى آنان مىآمدند و آنان هم مرتب آن پيامبران را تكذيب
مىكردند و خداوند آنان را يكى پس از ديگرى به عذاب خود هلاك فرمود. آن چنان عذاب و
هلاكتى كه گويى از آنان هيچ اثرى و نشانى جز حكايتى بر سر زبانها نماند.
و جعلناهم أحاديث بليغترين و
رساترين بيان در قهر و عذاب الهى كه آن چنان رفتند و عذاب الهى آنان را گرفت كه
عينى از ايشان باقى ماند و نه اثرى؛ نه نامى و نه نشانى. تنها داستان و حكايتى تا
مايه عبرت ديگران شود. فبعداً
لقوم لا يؤمنون پس دورى و
نابودى باد هر آن قومى را كه به خداوند يگانه و پيامبرانش ايمان نمىآورند. آنان
شايستگى بقا ندارند، نه خودشان و نه اثرشان و در آخرت نيز دور از رحمت پروردگار و
در عذابى سختترند.
كلمه تترا در
آيه شريفه از ماده وتر به
معناى پىدرپى و يكى بعد از ديگرى است، مانند تواتر اخبار. خبرهايى كه يكى بعد از
ديگرى در مورد چيزى بيايد، تا آن جا كه موجب يقين آدمى و سكون او بر مضمون آن گردد.
تترى چون تقو بر وزن فعلى از
مواتره و وتر گرفته شده وتاء آن
بدل از و او است، مثل خود كلمه تقوى كه اصل آن و قوى از ماده وقايع است و مثل تراث
كه اصل آن وارث از ماده ورث و مثل تجاه كه اصل آن وجاه از ماده وجه است.
البته اين ابدال حرف عله گاه قياسى است، مثل باب افتعال كه حرف عله فاءالفعل در اين
باب قلب به تاء شده و در تاء باب افتعال ادغام مىشود، مثل اتقا كه اصلش اوتقاء بوده
و مثل اتساع كه اصلش اوتساع بوده
است. گفتهاند كه ابدال حرف عله در تقوى و تترى سماعى است، نه قياسى و حق آن است كه
حرف عله هرگاه فاءالفعل باشد او نيز در مشستقات مبدل به تاء مىگردد،
چون تقوى و تترى و ابدال سماعى چون صراط و ماء است كه اصل آنها سراط و ماه بوده
است.
(آيات روشن)
45 ثم
ارسلنا موسى و أخاه هرون باياتنا و سلطان مبين؛
سپس موسى و برادرش را با آيات و نشانههاى ما و قدرت روشن فرستاديم.
بعد از پيامبران گذشته و امتهايشان ما موسى و برادرش هارون را به رسالت همراه با
آيات و معجزات باهره و برهان و منطق روشن و نيرومند آنان در مقابل فرعونيان گسيل
داشتيم.
آيات موسى (عليه السلام) از ابتداى انعقاد نطفهاش تا زمان رسالتش متواتر و متعالى
بود. چون انعقاد نطفه او در اتاق مخصوص فرعونى كه فرزندان پسر بنى اسرائيل را
مىكشت - كه مباد آن پيامبرى كه نابودى فرعون به دست اوست به دنيا آيد. آيات بعدى
چون ناپيدايى حمل او در مادر و در تنور گذاشتنش و با آتش بازى كردنش و به وحى الهى
در صندوق گذاشتن و در نيل رها كردن و بازگشتن دوباره به دامن پر مهر مادر، تا آيات
و معجزات زمان نبوتش، چون عذابهاى الهى بر فرعونيان مثل طوفان و ملخ و شپش و
قورباغه و خوكها كه آيات زيادى بودهاند: فأرسلنا
عليهم الطوفان والجراد والقمل والضفادع والدم آيات مفصلات(58).
به موسى وعده دادند كه اگر عذاب از ما برداشته شود، ايمان مىآوريم، دست از بنى
اسرائيل برداشته به آنها اجازه خروج داده همراه تو مىفرستيم. اما پس از برطرف شدن
عذاب باز هم ايمان نياوردند: و
لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجز
لنؤمنن لك و لنرسلن معك بنى اسرائيل فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل هم بالغوه اذا
هم ينكثون(59) اينها
آيات موسى بود و سلطان مبين هم سلطان و تسلط او بر استدلال و برهان و تثبيت مقام
نبوت و رسالت خود بدون آن كه براى كافران و فرعونيان قيمتى و قدرى قائل باشد.
(سركشى مستكبران)
46 الى
فرعون و ملأه فاستكبروا و كانوا قوماً عالين؛
به سوى فرعون و اشراف او فرستاديم و آنان سركشى و استكبار كردند و آنان گروهى سركش
و متكبر بودند.
دور رسالت الهى به موسى و برادرش هارون رسيد. ما گسيل داشتيم اين دو رسول را به سوى
فرعون و اشراف گرد او و آنان
به سبب خلق و خوى برتربينى خود باز هم استكبار و سرپيچى كردند. ملأ، يعنى اشراف
قوم.
آنان خود را اختيار دار همه مردم و صاحب نظر و رأى و ديگران را تابع و پيرو خود
مىدانستند؛ تا آن جا كه ديگران را بنده و فرمانبر خود مىپنداشتند، حتى
بنىاسرائيل را هم عبد و برده خود كرده بودند. خود برتربينى آنان، طغيان بر مردم و
به اطاعت آوردن آنان بود. مايه فساد و تباهى هر اجتماع همين همين خواص مستكبر و
سركش و سردمداران و دستاندركاران اجتماعاند و هيچ اجتماعى اصلاح نشود مگر با
اصلاح سردمداران.
فرعون و ملأ و اشرافش به حكم همان سنت عصيان و سركشى در مقابل موسى و هارون نيز
استكبار ورزيدند. اصولاً آنان: كانوا
قوماً عالين و خلق و خوى
استكبار و برتربينى بافت و ساخت فكر و روحشان شده بود و هميشه چنين اقوامى بىشمار
در قرنها آمدند و به استكبار و علو خود به هلاكت ابدى و دمار هميشگى رفتند و از
آنان هم حكايتى و قصهاى نماند تا آيندگان باز گويند.
(كوچك شمردن بزرگان!)
47 فقالوا
أنؤمن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون؛
پس گفتند: آيا ايمان آوريم به دو انسانى كه مثل خود ما هستند، حال آن كه قوم اين دو
نفر بردگان مايند و ما را پرستش مىكنند (پس اينان نيز بايد چنين باشند.)
باز هم بهانه پيشينيان كه آيا به دو انسانى مثل خود آوريم. اين عبارت، استفهامى
انكارى و تعجبى است. اينان دو بشر مثل ما هستند. قوم و دودمان اين دو نفر بردگان
بلكه پرستندگان مايند. مگر اين دو نفر نيز از آنان نيستند، پس اينان هم بايد برده
ما باشند، نه پيامبر و رسول بر ما. فرعونيان گذشته از بردگى مردم، توقع پرستش از
آنان داشتند. همينطور از بنى اسرائيل. مگر فرعون خود به موسى (عليه السلام) نگفت: لئن
اتخذت الهاً غيرى لا جعلنك من المسجونين(60)؛
اگر معبودى غير از من بگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد. فرعون توقع عبادت و
پرستش از موسى دارد، چه رسد به غير او. آنان خود بت پرست و گوساله پرست بودند و
ديگران را عابد و پرستش كننده خود مىخواستند، زهى جهالت گفتند: موسى و هارون دو
بشر و انسان مثل مايند. اين نهايت كلام منكران است، حال پيامبران و اوليا را قياس
بر حال خود مىكنند، غافل و جاهل از آن كه انبيا و اوليا در اين قواى بدنى و ظاهرى
مثل ديگران و با آنان مشاركت دارند، اما ارزش انسانها به ادراكات و صفاى نفس و
فيوضات قلبى آنان است.
چه بسا انسانهايى كه جاهلان و گمراهانىاند كه هدايت دو قدم جلو پاى خود را در
نمىيابند و چه انسانها كه ادراكات و فيوضاتى بر قلبهاى آنان جاى گرفته كه ديگران
را خبرى نبوده، منكر آن معارف و الطافند، باور برترى اينان را بر خود ندارند و به
همين سبب به انكار و استهزا روى مىآورند.
(سزاى تكذيب كنندگان)
48 فكذبوهما
فكانوا من المهلكين؛
پس آن دو (موسى و هارون) را تكذيب كردند و سرانجام هم به هلاكت و نيستى رفتند.
باز هم به همان سنت انكار و تكذيب قوم موسى و هارون هم آن دو راد تكذيب كرده به
دروغگويى متهمشان ساختند و باز هم به حكم سنت جزا و پاداش خداوندى آن قوم نيز به
نابودى و هلاكت ابدى رفتند.
(كتاب آسمانى، راهنماى بشر)
49 و
لقد آتينا موسى الكتاب لعلهم يهتدون؛
و به تحقيق ما به موسى كتاب آسمانى داديم، شايد آنان هدايت يابند.
ما قوم موسى را بدون هدايت و كتاب هلاك نكرديم و حاشا كه چنين باشيم، بلكه كتاب خود
را به موسى عنايت كرديم، آن قوم هدايت يابند. لعل (شايد) براى ترديد نيست، بلكه امر
است كه بايد هدايت يابند.
اما آنان با لجاجت و استكبار بر گمراهى خود تا مرز هلاكت و نابودى پاى فشردند و
نابود شدند:
كتاب خداوند به موسى، همان الواح تورات بود كه در آن از هر چيزى ثبت شده بود؛ چنان
كه خداوند متعال فرمود:
ثم آتينا موسى الكتاب تماماً على الذى أحسن و تفضيلاً لكل شىء و هدى و رحمة لعلهم
بلقاء ربهم يؤمنون(61).
هم چنين فرمود: و
كتبنا له فى الألواح من كل شىء موعظة و تفضيلاً لكل شىء(62).
در آيات پيشين سخن از موسى و هارون با هم و ضميرها به صورت تثنيه به هر دو باز
مىگشت، اما در اين آيه موسى (عليه السلام) را به كتاب اختصاص داد كه ما به موسى
كتاب عنايت كرديم، زيرا كتاب بر موسى نازل شد و او پيامبر اولوالعظم صاحب كتاب و
شريعت جديد بود و هارون تابع و پيرو او.
(عيسى و مريم (عليهم السلام)، آيات بزرگ خدا)
50 و
جعلنا أبن مريم و امة آية و آويناهما الى ربوة ذات قرار و معين؛
و ما پسر مريم و مادرش را نشانهاى بزرگ قرار داديم و آن دو را جايگاهى بلند و
هموار با آرامش و امنيت و چشمهسار خوشگوار جاى داديم
فرزند مريم از پيامبران عزيز و عظيم خداوندى بود كه پيدايش ابتدايى او آيه و
نشانهاى بزرگ براى خود او و مادرش مريم بود؛ آيه و نشانهاى بس لطيف كه قائم به
هردو بود.
از اين رو، خداوند متعال فرمود: ما عيسى و مريم، مادرش را نشانهاى بزرگ از اعجاز
الهى و قدرت خداوندى قرار داديم. تعبير از عيسى (عليه السلام) به ابن مريم براى
نشان شدت مهر و عطوفت اين مادر و فرزند بود كه در آفرينش فرزند هر دو با هم در اين
اعجاز آيه و نشانه عظمت الهى بودند. ولادت عيسى از مريم عذرا و بكر، بدون دخالت
پدرى به فرمان پروردگار، كرامتى بزرگ و اعجازى بس شگفتانگيز بود. اين نشانه و آيه
قائم و وابسته به مسيح و مادرش مريم عذرا (عليها السلام) بود از اين جهت، هردو را
يك آيه و نشانه شمرد. خود اين خلقت، اعجاز و كرامتى الهى بود، نه آنكه معجزه و
نشانه نهاده شده در دست آنان باشد تا از آنها آشكار و پديدار گردد. گرچه آيات
معجزات عيسى (عليه السلام) بعد از خلقتش بسيار ظاهر و هويدا گشت.
ما فرزند مريم (عيسى) و خودش (مريم) را آيه و نشانه قرار داده و آن دو را در مكانى
بلند مرتبه و تخت و هموار (ربوده) با چشمه سار آب خوشگوار (معين) قرار داديم. آوينا از
مصدر ايواء باب
افعال به معناى بازگشتن و سكنا گزيدن، به ويژه بازگشت و سكنا گرفتن انسان در خانه و
مسكن است. و مأوا -
اسم مكان - از همين ماده و به معناى جاىگاه سكونت . با امن و امان است. معين يا
از ماده معن -
بر وزن شأن - به معناى جريان آب و معين - بر وزن فعيل - صفت مشبه است و يا از ماده
عين به معناى چشمهاى است كه آب جوشان بوده و با چشم ديده شود. طبق اين معنا ميم
زايد و كلمه بر وزن مبيع اسم مفعول است. آيه مباركه دلالت مىكند كه به واسطه رفتار
ناشايست يهوديان و آزار آنان به اين مادر و فرزند، مريم و عيسى سالها در جاى امن و
امان. خوش آب و هوا در جاى الهى قرار گرفتند و هيچ گزند و زيانى به آنان نرسيد.
سخنها در باره اين مكان بسيار است، اما سعد اسكاف از امام باقر (عليه السلام)
روايت كرده كه فرمود:ربوه كوفه
و قرارگاه مسجد و معين فرات
بوده است، همچنين در روايت سليمان بن نهيك از امام صادق (عليه السلام) در تفسير
آيه شريفه چنين آمده است(63).
(خوراك پاك براى انسانهاى پاك)
51 يا
ايها الرسل كلوا من الطيبات و أعملوا صالحاً انى بما تعملون عليم؛
اى پيامبران، از طيبات و پاكيزهها بخوريد و عمل صالح انجام دهيد كه من به هرچه
مىكنيد آگاهم.
رزق و روزى و جاىگاه امن و امان عيسى و مادرش را خداوند متعال آماده كرد، اما اين
لطف و عنايت تنها به آنان نبود، بلكه همه پيامبران در دنيا از آلودگىها پاك و منزه
بودهاند؛ غذاها و طعامهاى آنان نيز طاهر و طيب از ناپاكىها بوده است. گرچه آيه
شريفه به صورت امر و طلب جدى آمده، اما امرى ارشادى به اين مطلب است.
خطابى از خداوند متعال به همه پيامبران كه در زمانهاى متمادى و پىدرپى آمدهاند.
خطاب به همه آنان و در مقام منت نهادن بر آنان است كه شأن شما آلودگى به پليدىها
نيست. اى پيمبران، راههاى به دست آوردن مالهاى حرام و استفاده از غذاها و
طعامهاى ناپاك، اهل عذاب و كافران و گناهكاران را به ورطههاى هلاك، كفر و افكار
كشاند و شما از اين لغزشها بدوريد. بنابراين، از اموال و غذاها و طعمهاى پاك بهره
بگيريد كه از ناپاكىها به دور است.
ارتزاق و تصرف در امور مورد پسند خداوند را اختيار كنيد و
اعملوا صالحا در مقابل اين منت
و لطف خداوندى عمل صالح و شايسته انجام دهيد. اشاره به رابطه مستقيم مال حلال با
عمل صالح و در مقابل اين نعمت و منت خداوندى حضور و شهود و علم حضرت بارى را (رعايت
كنيد) كه او با آنچه مىكنيد از تمام زواياى اعمال و رفتار شما آگاه است و اين خطاب
و سنت را خداوند متعال نه تنها به پيامبرانش، بلكه به همه مؤمنان متوجه مىكند كه: يا
ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون(64).
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از طيباتى كه شما را روزى دادهايم بخوريد و خداوند
را سپاس بگزاريد، اگر به راستى او را عبادت مىكنيد. در آيه ديگر نيز مىفرمايد: و
لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر ورزقناهم من الطيبات و فضلناهم على
كثير ممن خلقنا تفضيلاً(65)؛
به تحقيق ما گرامى و بزرگ داشتيم فرزندان آدم را و آن را در خشكى و دريا بر مركبها
حمل كرديم و روزى داديم آنان از روزىهاى پاكيزه به آنان داديم و بر بسيارى از
مخلوقات خود برترى. بخشيديم. از همين جا به دست مىآيد كه اگر خداوند متعال
پيامبران گرامى خويش را امر مىفرمايد كه از طيبات بخوريد و عمل صالح انجام دهيد و
بدانيد كه خداوند به آنچه عمل مىكنيد آگاه است، پس وظيفه مؤمنان، اقتداى حتمى به
پيامبران است كه از حلال بخورند و دنبال حرام نباشند و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم) فرمود: ان
الله طيب لايقبل الا طيباً به
درستى كه خداوند طيب است و جز طيب را نمىپذيرد(66).
البته نياز انسانها به منبع درآمد و تناول غذاها و آشاميدنىها مشهود همگان است،
اما شايسته است آدمى همين نياز را از راه حلال برآورده كند و كسب و كار حلال و طيب
را برگزيند و از غذاها و طعامهاى حلال برآورده كند و كسب و كار حلال و طيب را
برگزيند و از غذاها در روحيات انسانها تأثيرى قطعى دارد. بلكه غذاهاى مختلف آثار
اخلاقى متفاوتى دارد. از همين جهت، خداوند متعال به رسولان گرامى خود امر مىكند
كه: كلوا
من الطيبات و اعملوا صالحاً اشاره
به آن كه عمل صالح از راههاى حرام و غذاهاى ناپاك فراهم نمىآيد. در روايات و
احاديث، آثار طعام و غذا در دعا ذكر شده است:
قال رجل يا رسول الله! احب ان يستجاب دعائى، فقال (صلى الله عليه و آله و سلم) طهر
مأكلئك و لاتدخل بطنك الحرام(67)؛
مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: دوست دارم دعايم مستجاب شود، فرمود: غذاى خود را تطهير
كن و حرام در شكم خود وارد مكن.
از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده كه:
من سره أن يستجاب دعوته فليطيب مكسبه؛
كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود كسب و كارش را از حرام را از حرام پاك كند.
در الجواهر السينة آمده است: از جمله احاديث اسرائيليات خطاب به حضرت نبوى (صلى
الله عليه و آله و سلم) : يا
احمد، ان العبادة عشرة أجزاء تسعة منها طلب الحلال، فاذا طيبت مطعمك و مشربك فانت
فى حفظى و كنفى فرمود: اى احمد:
به درستى كه عبادت ده جزء است، نه جزء آن طلب حلال است، وقتى خوردنى و آشاميدنى تو
حلال شد پس تو در حفظ و حمايت من هستى.
(وحدت كلمه)
52 و
ان هذه امتكم واحدة و أنا ربكم فاتقون؛
اين مردم، همه، داراى يك دين است و همه شما واحدى هستيد و من پروردگار شمايم از
مخالفت من بپرهيزيد.
در آيات پيشين از پيامبران گذشته و امتهاى آنان نام و يادى بيان آمد. ذكر
داستانها و اشاره به لزوم اطاعت از همه پيامبران در هر زمان اشارهاى است كه اين
لزوم اطاعت از همه پيامبران در هر زمانى اشارهاى است كه اين لزوم اطاعت لازمه همه
اديان الهى است و همه آنها در لزوم اعتقاديه توحيد بيارى و نفى هرگونه شرك ذاتى و
صفاتى و عبادى مشتركند. دعوت همه انبيا به اين است كه بشر بداند براى او خداوند
يكتا و يگانهاى است كه خالق آسمانها و زمين است و مقتضاى ربوبيت او بايد او را به
يگانگى، آن هم نه از راه سليقههاى شخصى و كجفهمىهاى جاهلان و نادان، بلكه از راه
آموزههاى انبياى الهى و اجابت دعوتهاى آنان پرستش كرد. آفرينش انسانها و دعوت
آنها به تكاليف الهى، مستلزم آن است كه روز حسابى باشد و خلق آماده پاسخگويى آن
روز باشند و اين، دين توحيدى همه پيامبران است و همه افراد چون امت واحده مشترك در
اجابت اين دعوت مىباشند: و
أنا ربكم؛ من پروردگار شمايم. همه انسان تحت تربيت و ربوبيت حضرت حقاند. و
مقصد و منتهاى واحدى دارند كه آن رستگارى در دنيا و آخرت آنان در سايه يكتاپرستى و
نفى هرگونه شرك بوده و اطاعت محض از دستورهاى خداوند است. ربوبيت و الوهيت خداوند
متعال حقيقت محض و امرى تكوينى است كه جز او رب، مدبر، خالق و معبودى نيست. نه امرى
دلخواه، قراردادى و اعتبارى تا گروهى چنين باشد و گروهى چنان؛ گروهى اين رب و معبود
را بپرستند و گروهى معبودهاى خودپرداخته ديگر را.
بنابراين همه اديان الهى مقصدى واحد و مقصودى فارد دارند و آن، توحيد خالص و
يگانهپرستى محض است. البته اديان الهى هركدام به مقتضات دورانهاى بشرى، تكاليف
فرعى گوناگونى داشتند، بدون آن كه اصل مشترك همه آنها كه همان توحيد محض و نفى
هرگونه شركى است تغيير كند. پس همه اجتماع بشرى و امتهاى مختلف چون امتى واحدند كه
در پرتوى ربوبيت حضرت حقاند و به همين مناسبات، در آخر آيه شريفه فرمود:
و أنا ربكم فاتقون؛ و من پروردگار يگانه همه شمايم پس از من پروا كنيد و
بترسيد.
لكن مردم، اين دين واحد را قطعه قطعه كردند و هركدام خدايى به جاى خداوند يگانه
ربالعباد گرفتند و اديانى غير از دين الهى تراشيدند؛ همان طور كه خداوند متعال
مىفرمايد:
(گزينش سليقهاى دين)
53 فتقطعوا
امرهم بينهم زبراً كل حزب بما لديهم فرحون؛
اما اين مردم دين ما را در ميان خود پراكنده و قطعه قطعه كردند و هر گروهى به آنچه
خود داشته و پسنديده بودند، دل خوش گشتند.
طبيعى است اگر دين واحد خداوندى ميان گروهها و اجتماعات بشرى پاره پاره گردد، هر
گروهى براى خود دينى و مكتبى و حتى معبودى و بتى مىگيرد و مىتراشد و هر گروهى هم
به آنچه نزد او باشد دل خوش است.
زبر به ضم زاء و باء جمع
زبور به معناى كتاب و صحيفه است. گويى هركدام براى خود كتابى، صحيفهاى و دستورى
تراشيدند و بدان پاى بستند. بعضى گفتهاند زبر جمع زبره بر وزن طعمه به معناى پاره
پارهها و قطعههاست. معناى اول، مصداقى از معناى دوم است؛ زبر به معناى كتابها و
صحيفهها مصداقى از معناى قطعه قطعهها و تكه تكههاست.
(منكران، رها در جهل شان)
54 فذرهم
فى غمرتهم حتى حين؛
پس (اى رسول ما) آنان را در جهل و غفلتشان رها ساز تا هنگامى معين.
اين آيه، دلدارى به رسول گرامى خداوند است كه اى رسول گرامى ما، اين گروهها كه
اكنون زير بار حقيقت توحيد و دين حق الهى نمىروند، فرو رفتگان در گودالهاى جهالت
خويشاند. غمره آب
زيادى كه بستر و قعر آن معلوم نباشد (گرداب) كنايه از فرو رفتن و غرق شدن در باطل،
حيرت، جهالت و غفلت. چنان فرو رفتهاند كه درآمدنى نيستند. پس اى رسول گرامى، آنان
را در جهل و غفلتشان واگذار تا هنگامى (حين). هنگام و زمان و وقت را معين نفرمود تا
اشارهاى باشد كه عذاب موعد آنان ناگهان و بىخبر مىرسد.
(ثروت و قدرت، وسيله امتحان)
55 أيحسبون
انما نمدهم به من مال و بنين؛
56 نسارع
لهم فى الخيرات بل لا يشعرون؛
آيا آنان گمان مىبرند ما آنها را به مال و فرزندان امداد و كمك كردهايم اينان
خيال مىكنند در رساندن خيرات به آنان شتاب كردهايم، خير، بلكه نمىفهمند.
ملأ و اشراف طبقات اجتماع كه گرفتار قيد و بند خودخواهى و استكبار و ثروت و مال اين
جهانىاند، چنين مىپندارند كه اين ثروت و فرزندان و عشيره بر آنان لطفى است كه
درباره آنان شده است. همانها كه: كفروا
و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى الحياة الدنيا.
مال و ثروت زياد به دست آورده بودند و مال و قوم و فرزندان، آنان را به شورش و
عصيان و كفر كشانده بود.
اينان گمان نكنند اين توسعه در مال و اولاد، خيرى و لطفى است كه زودتر به آنان
رساندهايم. اگر اين امور خير و صلاح بود توانگران و مترفان به عذاب خداوندى دچار
نمىشدند، بلكه اين ثروت و فرزندان وبال و مصيبتى براى آنان است كه عذابشان بيشتر
شود. اينان پيامبران ما را تا قبل از ادعاى رسالت به عقول، شعور، فهم، متانت و
رزانت عقل و اخلاق شناختند، اما به مجرد ادعاى رسالت از طرف آن پيامبران، به واسطه
دلبستگى به مال و منال و اولاد مخالفت و عناد ورزيدند. آيا مىتوانند بگويند: رسول
را نشناختيم و كلام او را نفهميديم، يا بگويند: رسول، ناتوانى فكرى داشت: به
جنة و كلماتش همه مختل و پرسشان
بود. يا از ما توقع مال و هزينه زندگى مىداشت؟ خير. هيچكدام از اينها نبود، بلكه
كفر، عناد لجاج و اتراف آنها مانع ايمان آنها بود و عذاب الهى هم آنها را گرفت و
چه قدر و نظير اينان در همه زمانهاهست. امداد به مال و فرزندان و كمك به رفاه و
اتراف در دنيا موجب گرفتارى و عذاب آنان است، نه آنكه خيال كنند ما خيرات و نعمتها
را زودتر به آنها رساندهايم و آنان نزد ما احترام و قيمتى داشته خيرشان را زودتر
به آنها رسانده و ايشان را گرامى داشتهايم: فأما
الانسان اذا ما أبتلاه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى أكرمن(68)
مسارعت در خيرات خداوندى توفيق توبه و انابه و اعمال صالح است كه مايه نجات و درجات
اخروى انسانها باشد، نه انباشتن مال دنيا و دورى از پيروى از پيامبران.
سكونى (رحمه الله) از امام صادق (عليه السلام) و پدران گرامىاش (عليهم السلام) نقل
مىكند كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به درستى كه خداوند
متعال مىفرمايد: هرگاه دنياى بنده مؤمن را بر او تنگ گيرم، او محزون و غمگين
مىشود، حال آن كه يك امر، بيشتر مايه تقرب و نزديكى او به من است و اگر دنيا بر او
گشايش دهم خوش حال مىگردد، در حالى اين، مايه دورى او از من است. آن گاه حضرت اين
آيه را خواند: أيحسبون
انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون.
امير مؤمنان (عليه السلام) مىفرمايد:
يابن ادم اذا رايت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تصعيه فاحذره؛
فرزند آدم، اگر ديدى پروردگار تو پىدرپى نعمتهاى خودش را بر تو ارزانى مىدارد و
تو را نافرمانى مىكنى، پس از خداوند بر حذر باش.