نسيم ايمان
تفسير سوره مومنون

آيه الله سيد مرتضى حسينى نجومى‏

- ۴ -


(وسايل نقليه)

22 و عليها و على الفلك تحملون؛

و بر آن چهارپايان و نيز بر كشتى‏ها سوار شده سفرها مى‏كنيد.

تتميم نعمت‏هاى آيه قبل و بهره‏هاى چهارپايان كه عامل حمل و نقل انسان‏ها در خشكى‏ها هستند و هم‏چنين تدبير امور كشتى‏ها كه مايه سلامت سفر در درياهاست. بدين‏گونه خداوند - تبارك و تعالى - وسيله نقل و انتقال انسان‏ها را چه در خشكى‏ها و چه در درياها فراهم مى‏آورد.

نياز انسان‏ها به سفرهاى زمينى و دريايى بر هر كسى روشن و عنايت خداوندى بر اين امر عنايتى بس بزرگ و گران‏قدر است. همان‏طور كه مى‏فرمايد: و حملناهم فى البر والبحر(51). اگر به راستى وزن مخصوص اشيا در تقدير و مشيت الهى نبود، چگونه بعضى چيزها روى آب مى‏ايستاد و بعضى فرو مى‏رفت. بشر با همين قانون، كشتى‏هاى اقيانوس‏پيما ساخت و بهره‏هاى بسيار از سير و سفر درياها برد. راه‏هاى دريايى از جاده‏هاى خشكى بسيار وسيع‏تر، آماده‏تر و كم هزينه‏تر است و بشر با استفاده از كشتى‏ها و سفرهاى دريايى نعمت درياها را دانست و شناخت.

(رسالت نوح (عليه السلام))

23 ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه فقال يا قوم أعبدواالله ما لكم من اله غيره افلا تتقون؛

به تحقيق ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او به قوم خود گفت: اى قوم من، يكتا را بپرستيد كه جز آن ذات يكتا شما را خدايى نيست، آيا هنوز از او پروا نداريد.

خداوند متعال پس از بيان صفات مؤمنان حقيقى و مژده به آن‏ها، فطرت الهى و توحيدى انسان را متوجه خلقت عجيب و پيدايش شگفت حيات آنان فرمود، تا آنان را غفلت و خودنگرى بيدار كرده و متوجه نشانه‏ها و دلايل عظمت بارى در جهان آفرينش شده به خداوند يگانه متعال ايمان آوردند و جز او را نپرستند و توحيد خالص در عبادت بارى را از طرق و تعاليم رسالت پيامبران بزرگ فرا گيرند.

خداوند متعال در آيات بعدى، رسالت انبياى عظام را در طول تاريخ بشر به آنان گوشزد مى‏كند كه دعوت انبيا همواره به عبادت توحيدى و يگانه‏پرستى به هم پيوسته براى مردمان بود، اما اسفا كه مردمان فرو رفته در خود جز به فكر و عناد اجابت نكردند و جز به انكار آيات الهى و كفران نعمت‏هاى او بويژه نعمت رسالت و هدايت، عكس‏العملى نشان ندادند.

خداوند متعال در اين آيه مى‏فرمايد: ما به يقين نوح را به سوى قومش فرستاديم.

سردسته و اولين پيامبر اولوالعزم كه نخستين كتاب شريعت را براى همه مردم جهان آورد، همانا نوح (عليه السلام) بود كه مردم زمان خود را به توحيد و نفى شرك فرا خواند و براى عموم زمان شريعت الهى اوليه را آورد. گويا مردمان تا قبل از نوح (عليه السلام) شريعت گسترده عمومى نداشته، بلكه واگذاشته به همان فطرت توحيدى خود بودند كه به پيروى از آن شايد به فلاح و صلاح رسند. معلوم مى‏شود كه روز به روز بر دورى، كفر و دشمنى آنان افزوده گشته، تا نوح (عليه السلام) به اولين قانون و شريعت الهى مأمور و مرسل گشت.

اين كه نوح (عليه السلام) فرمود: اى قوم من بدان سبب بود كه دل‏سوزى و رحمت خود را به آنان گوشزد كند تا خداوند يگانه را پرستش و عبادت كنند: ما لكم من الهى غيره هيچ معبودى غير خداوند نيست و ربى كه مدبر امور عالم و امور شما باشد نيست تا او را به اميد خيرش و ترس از غضبش بپرستيد.

وقتى رب و مدبرى غير از خداوند نيست، پس: افلا تتقون باز هم از خداوند نمى‏ترسيد و از عذاب او بيم نمى‏داريد كه غير او را مى‏پرستيد؟ استفهام، شماتت و سرزنشى براى آنان كه چرا متوجه نشده و بيدار نمى‏شويد.

(غرور و تكبر و عامل گمراهى)

24 فقال الملوا الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد أن يتفضل عليكم و لو شاء الله لانزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين؛

اشراف مغرور و متكبر قوم نوح كه كافر شدند در پاسخ گفتند: اين شخص جز بشرى مثل شما نيست، مى‏خواهد بر شما برترى يابد و اگر خداوند مى‏خواست هر آينه بر شما ملائكه مى‏فرستاد، ما اين چنين سخنان كه او مى‏گويد از نياكان و پدران خود نشنيده‏ايم.

ملأ بزرگان و اشراف قوم كه غالباً مغرور و متكبر و خود برتربين و خويشتن پرستند خود را اختيار دار توده جاهل مى‏دانند؛ خواصى كه خيال مى‏كنند راهبر و عنان‏گير عوام جاهل و نادانند. اينان حال خضوع و خشوع به دعوت‏هاى پيامبران و قوانين الهى ندارند و با تكبر و عناد در مقابل رسالت انبيا به كفر و عناد مى‏گرايند. اين چنين اشرافى كافر در مقام دعوت نوح (عليه السلام) به مردم عوام مى‏گفتند: اين مرد، بشرى مثل شماست و چنين ادعاهايى را به قصد برترى و سرپرستى شما مى‏گويد. اين كه گفتند: او هم مثل شماست، مى‏خواستند احساسات توده اجتماعى عوام را از نوح منحرف ساخته و آنان را بر ضد او تحريك كنند و عليه او بشورانند، شايد به اين وسيله نوح را از دعوت و رسالتش باز دارند. اينان كه به كفر، تكبر و غرور خود را برتر از ديگران تصور مى‏كردند، بهانه‏هايى براى رسالت نوح ايجاد كردند كه شگفتا همين بهانه‏گيرى‏ها در طول تاريخ پيامبران و صالحان تكرار شده بود به مفاد جملات آيات شريفه، پنج بهانه و عيب در رسالت نوح برشمردند كه چهار مورد آن‏ها در اين آيه شريفه آمده است: نخست آن كه گفتند: ما هذا الا بشر مثلكم اين شخص، انسانى چون شماست، چگونه ادعا مى‏كند كه با عالم غيب و وحى الهى ارتباط دارد و شما چگونه چنين چيزى را مى‏پذيريد؟ مگر همه شما چون او نيستيد؟ چرا شما چنين ادعا و مزيتى نداريد؟ اگر كمالى و مزيتى در توان و طاقت بشرى است، چرا در ميان تمامى آنها فقط يك نفر بايد با آن دست يابد، با آن كه در فهم، شعور، ثروت، فقر و سلامتى و بيمارى چون فردى از شماست. چگونه ادعاى رسالت و رياست بر شما دارد و توقع دارد كه شما پيرو او باشيد؟

شگفتا، از انسان‏هايى كه نبوت و رسالت بشرى پاك و منزه راضى نمى‏شوند، اما به پرستش سنگ و بت بى شعور روى مى‏آورند؟

بهانه دوم آن قوم، اين بود كه: يريد ان يتفضل عليكم تفضل، برترى‏جويى است، مى‏خواهد بر شما تفضل و برترى و رياست يابد و شاهدش آن كه او فردى چون شماست، اما اين چنين با صداى بلند شما را به اطاعت و پيروى از خود فرا مى‏خواند و مى‏گويد: همه بايد از من پيروى كنيد و مراد در عبادت خداى يگانه اطاعت كنيد.

سومين بهانه آنان اين بود كه: و لو شاء الله لانزل ملائكة چگونه ممكن است بشرى مثل همه افراد بشر به اين شرف نائل آيد با آن كه همگان برابرند. اگر خداوند مى‏خواست ما را به دعوت غيبى خود بخواند يكى از فرشتگان مقرب خود را كه شفيعان و واسطه ميان انسان‏ها و خداوندند، بر مى‏گزيند، نه بشرى كه چون همگى ما نسبت و ارتباطى با او ندارد، گذشته از آن كه اگر ملكى به دعوت انسان‏ها و هدايت آنها بيابد آنها بهتر دعوت او را پذيرفته و زودتر تصديقش مى‏كنند.

چهارمين بهانه هم اين بود كه: ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين؛ ما چنين دعوتى را از پدران خود هيچ‏گاه نشنيديم. اگر چنين دعوتى به حق بود مثلش هم در گذشته تحقق مى‏يافت، اجداد و نيكان ما چه بسا بهتر و عاقل‏تر از ما و او بودند، هيچ‏گاه ما چنين دعوتى را از آنان نشنيده‏ايم و چنين اتفاقى نيفتاده است و اين دعوت‏ها و سخنان، دروغى بيش نيست.

(بهانه‏جويى كافران)

25 ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين؛

او نيست مگر مردى كه جنون دارد با او زمانى درنگ و مدارا كنيد (كنايه از آن كه يا بهبود يابد و يا مرگش فرا رسد).

جنة، يعنى جنون، اين ادعاهاى نوح و دعوت‏ها كه ما را به آن مى‏خواند جز ديوانگى نيست. به جنة، يعنى در او ديوانگى‏اى است. يعنى شايد نوعى جنون در نوح باشد. با اين كه نوح را شخصى بسيار عاقل و با دانش و مكرمت مى‏بينيم، اما شايد نوعى جنون ويژه‏اى در او باشد.

چنان كه جنون، فنون و انواعى دارد. شايد هم نوح به جنون خاصى گرفتار باشد كه چنين ادعا مى‏كند، پس چه بهتر كه با او مدارا شود و انتظار كشند شايد بهبود يابد و يا مرگش فرا رسد. كلمه: فتربصوا درنگ كنيد. را بدان جهت مى‏گفتند كه مى‏داشتند او چون جنون دارد، پس بى گناه و معذور است. او را مهلت دهيد.

اين‏ها بهانه‏هايى بود كه اشراف و متكبران كافر در ايمان به رسالت نوح مى‏آوردند. آنانى كه خضوع و خشوع به حضرت حق متعال و ايمان به او نداشتند و خود را شايسته‏تر از نوح براى تصدى اين رسالت مى‏ديدند و نعمت ايمان و تسليم محض به امر الهى چگونه با كفر و طغيان جور مى‏آيد.

اين بهانه‏ها هميشه در طول تاريخ تكرار شده است. هميشه بهانه كافران با پيامبران چنين بوده است كه مگر او بشرى مثل ما نيست، غافل از آن كه هرگز چنين نيست. او بشرى پاك و منزه از آلودگى‏هاى كفر، عناد، نفاق و رذائل اخلاقى است و گفتا كه همه پيامبران در ميان امت‏هاى خود به همين پاكى و نزاهت شناخته شده بودند و همان امت‏ها به پاكى و نزاهت شناخته شده آنان اعتراف مى‏كردند، حتى قبل از دعوت و رسالت آنان. به مجرد اظهار اين دعوت و ابلاغ وحى، حسادت و كفر آنان شعله‏ور شده، پيامبران خود را كذب و سفاهت متهم كرده، منكر آن همه خصال عالى و فضائل اخلاقى را مى‏شدند به ادعاى آن كه آنان را چه مزيتى است؟

مردمان معمولى را چه آگاهى از فضائل اخلاقى و مزيت‏هاى معنوى نفوس پيامبران است.

اگر آگاه بودند كه خود اولين پيرو آنها بودند. به همين علت كه جز خداوند متعال كسى از فضائل و لياقت‏هاى نفسى پيامبران و امامان معصوم آگاهى ندارد بايد انتخاب و انتصاب آن بزرگان فقط از طرف حق متعال بوده باشد، نه با مشورت و انتخاب مردم معمولى و سقيفه‏سازى، به ويژه مردمى كه هميشه محكوم خواسته‏هاى ملأ كافر، اشراف و اعيان متكبر و مستكبرند.

گفتند: نوح با ادعاى رسالت مى‏خواهد بر شما تفضل و برترى جويد. آنان نوح را با علم و حلم و رزانت عقلانى و استوارى سليقه و عقل ديده بودند. اكنون چنين بهانه مى‏آورند كه: اگر نوح مى‏خواست بر آنان فضيلت و برترى يابد عاقل‏تر از آن بود تا راهى يابد كه بر آنان بزرگى يابد، نه مطرود و منفور آنان چنان گردد كه از او فرار كنند. گفتند: اگر خدا مى‏خواست رسولى بفرستد، چرا فرشته نفرستاد؟ در حالى كه انبيا بايد از جنس بشر و قبل از نبوت در ميان مردم و با اجتماعات بزرگ آنان بوده باشند، نه آن كه در صحراها و بيابان‏ها و عزلت‏ها باشند كه كسى آن‏ها را هنگام رسالت نشناسد، بلكه بايد با مردم چنان باشند كه قبل از رسالت همه به راست‏گويى و امانت دارى آنان اعتراف كند. تا زمينه براى پذيرش ادعاى رسالت آنان فراهم گردد. انبيا و معصومان بايد خود از جنس بشر و داراى عواطف و احساسات بشرى باشند تا در ميان خلايق اسوه و نمونه اعلاى پيروى از دستورها و معارف الهى باشند و مردم نگويند: او كه اين قدر خوب است از جنس ملك است و اگر بشر بود چنين نبود، بلكه مثل ما بود. اگر انبيا از جنس ملك و جن بودند، اولاً: غايب از مردم و مايه وحشت و گريز مردم بودند، نه مايه انس و الفت آنان، ثانياً: هركس ادعا مى‏كرد كه ملكى يا جنى به عنوان رسالت با او همراه است و اين ادعاها به هيچ وجه پذيرفته نمى‏شد.

گفتند: ما از پدران و نيكان خود چنين چيزى را نشنيده بوديم. بهانه‏اى كه در طول تاريخ تكرار مى‏شود كه پدران ما چنين و چنان بودند، ولى هيچ‏گاه چنين اتفاقى نيفتاده است و اين تازه از راه رسيده مى‏خواهد بر خلاف آنان راه رود، غافل از آنكه تقليد كوركورانه و پيروى جاهلانه فرزندان و نسل‏ها از نادانى، غفلت، كبر و غرور پدران و نياكان، امرى نابجا و نابخردانه است كه اينان همان جهل‏ها و نادانى‏ها را به ارث مى‏برند. اين جا بود كه نوح (عليه السلام) در مقابل رفتار آنان فرمود:

(استمداد از خدا)

26 قال رب أنصرنى بما كذبون؛

فرمود: پروردگارا مرا در مقابل تكذيب آنان يارى فرما.

مرا در مقابل اين كارشكنى‏ها و تكذيب‏هاى ناروا كه حاكم بر جان و گوش ساده‏لوحان هر اجتماع است يارى فرما. آنان نه تنها نوح را با كلمات خود تكذيب و آزار مى‏كردند، بلكه با دعوت به ايمان و فضيلت توسط نوح، عداوت، فسق، فجور، كفر و شرك آنان بيشتر مى‏شد و از نزد او مى‏گريختند، انگشت در گوش‏هايشان مى‏گذاردند و لباس بر سر مى‏كشيدند، تا كلام او را نشنوند. هم چنان كه خداوند متعال در سوره نوح نيز از قول او مى‏فرمايد: قال رب انى دعوت قومى ليلاً و نهاراً فلم يزدهم دعائى الا فراراً و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا أصابعهم فى آذانهم وأسشتغشوا ثيابهم وأصروا وأستكبروا أستكباراً.

(تحقق وعده‏هاى خداوند)

27 فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا فاذا جاء امرنا و فار التنور فاسلك فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول منهم ولا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون؛

پس ما به او وحى فرستاديم كه زير نظر و دستور و راهنمايى ما كشتى را بساز و آن هنگام كه فرمان ما آمد و آب از تنور فوران كرد، پس در آن كشتى سوار شو و از هر جاندارى نر و ماده‏اى را همراه خود ببر و اهل خودت را هم سوار كن، مگر آنان كه فرمان ما به فلاكتش رسيده و زنهار كه از باب شفاعت درباره ستم‏كاران با من سخنى مگو كه البته همه آن‏ها بايد غرق شوند.

فا در فأوحينا براى نتيجه و عطف است كه آن همه آزار قوم سب شد قوم نوح (عليه السلام) از خداوند متعال براى آنان طلب عذاب و پاداش بد كند؛ همان گونه كه فرمود: پروردگار من، مرا در مقابل تكذيب و رفتار آنان يارى فرما. خداوند متعال نيز طوفان بزرگ را مقدر و عملى ساخت و به نوح امر كرد كشتى را در برابر چشمان ما و به وحى ما بساز. در برابر ديدگان خداوند ساختن، يعنى تحت مراقبت و محافظت خداوند و ساختن به وحى او عمل به تعاليم و دستورهاى خداوندى بود كه به تدريج مى‏رسيد: فأوحينا اليه، وحى يعنى آگاه نمودن پنهان و بى خبر از مردم. دستور ساختن كشتى آن هم به وحى و دستورى كه حضرت حق متعال براى چگونگى ساختن او مى‏دهد و بايد هم چنين باشد؛ زيرا نوح ابعاد عظمت طوفان آينده را نمى‏دانست كه چگونه و چه اندازه است تا كشتى مناسب آن را بسازد. آن هم كشتى‏اى كه جمعيت همراه نوح را در خود جا داده و از هر حيوانى نيز در آن نر و ماده‏اى در آن باشد، با آذوقه بسيار زيادى كه پاسخ‏گوى مسافران كشتى باشد تا هنگام آرامش طوفان و پايين رفتن آب و فرود آمدن كشتى بر خشكى، به ويژه كه مطابق بعضى روايات شش ماه تمام از آغاز ماه رجب تا پايان ذى الحجه و به روايتى از دهم رجب تا تا نقاط مختلف دنيا را در مى‏نورديد.

فاذا جاء امرنا وفار التنور امر ما آمد، يعنى آثار و نشانه‏هاى قطعى آن آشكار گشت و مراد از امر ما يعنى عذاب، به قرينه آيه شريفه لا عاصم اليوم من امر الله‏(52)؛ امروز ديگر هيچ نگه‏دارى از امر و عذاب الهى نيست. و آن امر و عذاب، حكم قطعى و قضاى حتمى او بود كه در حق قوم نوح مقرر شد و آن، غرق شدن و هلاكت همگى آنان بود كه در كشتى با او نبودند.

و فار التنور ظهور كلمه در همان تنور آتش است. فوران آب از تنورى كه محل آتش است و به جاى شعله‏هاى آتش آب به بالا مى‏جهد چيزى شگفت و خود نشانه بلايى بزرگ است. گرچه در معناى فوران تنور، تفسيرهاى ديگرى نيز آمده است، مانند طلوع فجر، بعضى گفته‏اند به معناى استعاره‏اى از گرمى تنور مثل آتش جنگ و برخى معتقدند: تنور جايى پايين در ته كشتى بوده كه آب‏هاى اضافى كشتى بدان جا مى‏رفت. در هر حال، خداوند متعال فوران تنور را براى نوح (عليه السلام) علامت طوفان قرار داد.

و سپس فرمود: فاسلك فيها من كل زوجين اثنين چون كلمه كل به تنوين و بدون اضافه به بعد خوانده شده و بدين حالت بدون تقدير مضاف اليه‏اى براى آن معنا ندارد، بايد مضاف اليه را در تقدير گرفت كه من كل زوجين اثنين؛ از هر نوعى نر و ماده‏اى داخل كشتى گردان. و: و اهلك الا من سبق عليه القول منهم هم چنين خانواده و كسانت را نيز داخل كشتى ببر آن اهلى كه ايمان به نوح آورده بودند. همه كسانى كه با نوح در كشتى بودند مؤمن و بدو بوده و هر آن كه از او بازماند و سوار نشد كافر بود. اهل نوح مردمى بودند كه در طول سال‏ها ايمان كامل و صادق به نوح و زن‏هاى آنان و فرزندها و زوجه نوح غير از آن كه غرق گشت و باقى همراهان.

الا من سبق عليه القول منهم اهلت را سوار كن، مگر آنان كه پيش از اين سخن از عذاب سخت آنان و غرق شدنشان رفته است؛ از جمله يكى از همسران و پسر او، كه كافر بودند.

خداوند متعال مى‏فرمايد: ضرب الله مثلاً للذين كفروا أمرأت نوح و أمرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئاً و قيل أدخلا النار مع الداخلين‏(53)؛ خداوند متعال مثلى براى آنان كه كافر شدند زده است. آن مثل همسر نوح و همسر لوط است كه تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط و همسرى آنها با اين دو پيامبر بزرگ سودى به حالشان در برابر عذاب خداوند نداشت و به آنان گفته شد كه شما هم وارد آتش شويد با كسانى كه وارد مى‏شوند.

بايد توجه داشت، خيانت آنان اطاعت نكردن از پيامبران بزرگ الهى و ايمان نداشتن و قهراً همكارى با كافران بوده است، نه خيانت آلودگى و بدعفتى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) صريحاً فرمود:

ما بغت امرأة نبى قط؛

همسر هيچ پيامبرى هرگز آلوده عمل بغى، يعنى منافى عفت نشد (كه اين كار هرگز شأن پيامبران نباشد).

فرد ديگرى كه از اهل نوح در طوفان غرق شد، پسر اين زن و نوح به نام كنعان بود كه به تصريح آيات گوناگون از سوار شدن به كشتى امتناع ورزيد و غرق شد و قضاى حتمى الهى: الا من سبق عليه القول درباره او جريان يافت. در اين ج على براى ضرر و بلا و هلاكت است؛ يعنى تقدير و قضا بر ضرر و هلاكت آنان تثبيت شد.

عبارت: ولا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون نهيبى صريح و دستورى اكيد از حضرت حق متعال به نوح است.

با نهى شديد او را شفاعت و وساطت درباره آنان كه ظلم كردند و كافر شدند و خداوند متعال هم علت اين نهى شديد او را تعطيل فرموده كه: انهم مغرقون. آنان مشمول غضب من شده‏اند و عذاب از آنان باز نمى‏گردد. درباره آنان با من خطاب و گفت و گو مكن، چه رسد به وساطت.

(سپاسگذارى خدا)

28 فاذا أستويت انت و من معك على الفلك فقل الحمدلله الذى نجانا من القوم الظالمين؛

پس از آن كه تو و همراهانت به كشتى سوار شديد، بگو: ستايش خداوند را كه ما را از گروه ستم‏كاران رهايى بخشيد.

عبارت: آن هنگام كه تو و همراهانت در كشتى جاى گرفتيد بشارتى است از خداوند به نوح (عليه السلام) و پيروانش به نجات از غرق شدن و طوفان و آزار قوم ستم‏گر و هم چنين بيانى استوار بر حتميت هلاكت كفار و غرق شدن آنان و نجات نوح و همراهان و بدين نعمت شايسته، نجات از قوم كافران و غرق و طوفان خداوند متعال به نوح امر مى‏كند كه بگو: حمد و سپاس خداوندى را كه مسافران كشتى را از قوم ستم رهانيد. در آيه بعد هم دستور مى‏دهد كه خداوند بخواه: فرود آمدنت را مبارك گرداند.

خطاب به نوح فرمود: چون سوار شدى بگو سپاس خداوند را كه ما را از گروه ستم‏گر نجات داد و در آيه بعد باز هم به نوح دستور داد. بگو: پروردگارا، ما را به بهترين منزلى فرودآور. دعاى نوح را دعاى همه مسافران دانسته‏اند و ذكرى از دعاى همراهان منزلى فرود آور. دعاى نوح را دعاى همه مسافران دانسته‏اند و ذكرى از دعاى همراهان نيامده است؛ چون تمام ارزش آن مجموعه مسافران دانسته‏اند و ذكرى از دعاى همراهان نيامده است؛ چون تمام ارزش آن مجموعه مسافران به پيغمبر خداست و دعاى او دعاى مستجاب همه قوم است. مگر مرتبه عالى سخن گفتن با خداوند نصيب هر كسى جز پيامبر او مى‏شود؟

شگفتا، كه قرآن از غرق و هلاك آن قوم خبرى نمى‏دهد، بلكه به امر و فرمان خود: انهم مغرقون اكتفا كرد؛ چرا كه فرمان و حكم خداوند متعال را مانعى نيست و آنان چنان هلاك گشتند كه اثرى و خبرى از ايشان باقى نماند كه قابل گفتن باشد تا خلايق بدانند كافران و هلاك آنان نزد خداوند امرى ناچيزتر از آن است كه گفته‏اند.

اين جاست كه به ياد فصيح‏ترين آيه شريفه قرآنى مى‏افتيم كه خداوند متعال در آيه چهل و چهارم سوره هود مى‏فرمايد: و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض لماء و قضى الامر و استوت على الجودى و قيل بعد للقوم الظالمين.

طوفان مهيب برخاست و موج‏هايى چون كوه‏ها در جنب و جوش افتاد و امت گنه‏كار و سركش به دست هلاك و فراموشى سپرده شدند. از جانب مقامى بزرگ گفته شد: اى زمين، آب خود را فرو بر و اى آسمان، باران خود را بازگير. آب فرو رفت و فرمان به انجام رسيد و كشتى به سلامت بر جودى قرار گرفت و گفته شد كه دورى و نابودى باد گروه ستمكاران را. آرى، اين عذاب غضب وحشتناك همه ستمكاران و كافران را نابود كرد و تو گويى آبى از آبى تكان نخورد.

(طلب جايگاه خير و بركت)

29 و قل رب انزلى منزلاً مباركاً و انت خير المنزلين؛

و نيز بگو: پروردگار من مرا به منزلگاه مبارك فرود آر و تو بهترين فرودآورندگانى.

آنگاه كه سوار شدى از خداوند منزل و فرود آمدنى مبارك را طلب كن كه او بهترين فرودآورندگان است و آن كه شما را از كافران و ستمگران و از غرق و طوفان نجات بخشيد، بعد از فرود آمدن شما را به هزار مشكل و دردسر مبتلا نمى‏كند، بلكه شما را به منزلى مبارك و پر خير و بركت چنان فرود آرد كه همه آنچه به سبب طوفان و غرق از دست رفته دوباره فراهم آيد.

در آيه پيشين، خداوند متعال به نوح دستور داد كه: سپاس و حمد خداوند را به جاى آر كه تو را از شر قومت نجات بخشيد و اكنون دستورى مى‏دهد كه باز هم هزاران خطر مرگبار در كمين است. برخورد كشتى با اين بار و مسافر بر ستيغ كوه‏ها و سخره‏هاى تند و تيزى كه ممكن است سبب شكافتن كشتى شود يا نشست كشتى در بلندى كوه‏هايى كه سبب واژگونى و خرد شدن آن و هلاك و تباهى محموله آن گردد، اين است كه خداوند متعال به نوح مى‏فرمايد: براى پايان كار و فرود سالم نيز دعا كن.

در من لايحضره الفقيه آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليه السلام) فرمود:

يا على اذا نزلت منزلا فقل: اللهم انزلنى منزلا مباركاً خير المنزلين ترزق خيره و يدفع عنك شره‏(54)؛

اى على، هرگاه در منزلى نازل شدى پس بگو: خداوندا، مرا به منزلى مبارك منزل فرما و تو بهترين نازل كنندگانى. خير آن منزل روزى تو مى‏گردد و شر آن از تو دور مى‏گردد.

هم چنين در كتاب خصال اميرمومنان (عليه السلام) اصحابش را به چهار صد چيز كه صالح و شايسته شخص مسلمان در دين و دنيايش است توصيه كرده است: و اذا نزلتم منزلاً فقولوا: اللهم انزلنا منزلاً مباركاً و انت خير المنزلين؛ چون به منزلى فرود آمديد بگوييد: خداوندا، ما را نازل فرما به منزلى مبارك و تو بهترين نازل كنندگانى‏(55).

(نشانه‏هاى خدا در طوفان نوح (عليه السلام))

30 ان فى ذلك لايات و ان كنا لمبتلين؛

همانا در اين قضيه نشانه‏هاست و ما حتما از آزمايش كنندگانيم.

داستان طوفان و غرق شدن قوم نوح را همه مردم قرن‏هاى گذشته مى‏دانستند و اين به راستى آيه و نشانه‏اى و عظمت يارى و حقانيت دعوت انبيا و شگفتى عذاب الهى بود و اين جريان، يعنى امتحان خلائق توسط حضرت حق هميشه بوده و هست.

ان در جمله ان كنا مخففه از ان ثقيله است به گواهى آمدن لام تاكيد در خبر آن و معنا چنين است كه ما حتماً و تحقيقاً امتحان كننده‏ايم.

گزيده‏اى از داستان حضرت نوح و طوفان‏

از خصوصيات حضرت نوح (عليه السلام) شكرگزارى دائمى او بود كه در سوره اسراء بدان اشاره شده است: انه كان عبدا شكورا در تفاسير آمده كه هرگاه جامه‏اى مى‏پوشيد يا غذايى مى‏خورد يا آبى مى‏آشاميد خدا را شكر مى‏كرد و الحمدالله مى‏گفت و در بعضى تفاسير نيز آمده كه در آغاز بسم الله و در انتها و الحمدالله مى‏گفت.

عمر طولانى نوح (عليه السلام) در ادبيات عرب و فارسى ضرب المثل شده است. در بحارالانوار آمده است: ارباب سير در عمر نوح (عليه السلام) اختلاف دارند. يعقوبى همان 950 سال را ذكر كرده كه قرآن مى‏فرمايد: و قلبت الف سنه الف الا خمسين عاما.

پس درنگ فرمود در آن قوم هزار سال مگر پنجاه سال و عمر او همان مدتى بود كه در ميان قوم خود توقف داشت. جمعى ديگر هزار سال گفته‏اند. يك ديدگاه 1450 سال و قولى ديگر 1470سال و قول آخر 2300 سال است. در يك خبر آمده كه چون نوح به رسالت مبعوث گشت 850 سال داشت. 950 سال هم در ميان قوم به تصريح قرآن كريم توقف و هدايت مى‏نمود. پس از فرود از كشتى 500 سال ديگر زنده بود كه در مجموع 2300 سال مى‏شود. 200 سال هم دست به كار ساختن كشتى بود.

عده‏اى، طولانى بودن عمر نوح را معجزه‏اى براى او دانسته‏اند دندان او هيچ نيفتاد و چنين عمرى و سلامتى هيچ تعجبى ندارد.

پيرى، فرسودگى است و نافرسوده شدن عمر و طولانى شدن آن به قدرت قاهره خداى تعالى است و اين معجزه هم مثل هزاران ديگر است كه در مورد مردان الهى و پيامبران و اولياى خدا محقق شده است.

در مورد اندازه كشتى هم اختلاف نظر هست؛ بعضى گفته‏اند طول آن 1200 ذراع ، و عرضش 800 ذراع و ارتفاع آن هشتاد ذرع بوده است. هر دو نوع ذراع يك ذرع يا يك متر است. برخى گفته‏اند طول آن 700 ذراع ، عرض آن 500 ذارع و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود قول سوم: نيز اين است كه 300 ذراع طول، هشتاد ذراع عرض و سى ذراع ارتفاع داشت.

ابن عباس گفته است: كشتى سه طبقه داشت: طبقه زيرين ويژه وحوش و جانوران، طبقه وسط مخصوص چهارپايان و بالايى براى مردم، نوح (عليه السلام) موارد خوراكى و لوازم را برداشت و در طبقه بالا جاى داد. اين‏ها ديدگاه‏هايى است كه بايد صحت آن را معصوم تاييد كند.

آيا طوفان همه گير بود؟ عده‏اى مى‏گويند: طوفان زمان نوح مخصوص يك نقطه يا بخشى از كره زمين بود كه نوح و قومش در آن سكوت داشتند و آن جا سرزمين عراق و نواحى كوفه بوده است. اما بعيد نيست كه از مجموع آيات و رواياتى كه در اين باره رسيده به ضميمه شواهد ديگر بتوان نتيجه گرفت كه طوفان زمان نوح، همگانى و عمومى بوده است؛ زيرا نوح (عليه السلام) از پيامبرانى است كه بر همه كرده زمين مبعوث گشت و عموميت دعوت بهترين شاهد بر فراگيرى عذاب است؛ يعنى هر كه كافر بوده به واسطه طوفان هلاك شده و ديارى باقى نمانده است؛ زيرا نوح (عليه السلام) در نفرين خود بر مردم چنين از خداوند طلب عذاب مى‏كند: رب لاتذر على الارض من الكافرين دياراً پروردگارا، از كافران روى زمين ديار باقى مگذار. و باز هم پسر را نصيحت كرد كه: امروز از فرمان عذاب الهى هيچ گونه حافظ و نگهبانى نيست جز آن كس را كه خداوند رحم كند. همچنين هنگام نزول عذاب، خداوند دستور مى‏دهد كه از هر حيوانى يك جفت در كشتى جاى ده و با خود بردار. اين دستور، شاهدى است بر حفظ نسل حيوانات در روى كرده زمين و بلا غرق همه اهل زمين بوده است و شايد دنياى مسكونى كره زمين آن روزگاران شده است.

صدوق رحمه الله در علل الشرايع روايتى نقل كرده كه: چهل سال قبل از طوفان، نسل آنان مقطع گشت؛ به طورى كه در اين چهل سال طفلى به وجود نيامد و در هنگام طوفان طفلى نابالغ غرق نشد.

(جايگزين كردن خوبان به جاى بدها)

31 ثم أنشأنا من بعدهم قرناً آخرين؛

و سپس قوم ديگرى را بعد از هلاك قوم نوح ايجاد و خلق كرديم.

مراد از قرن، مردم يك عصر است. عجبا، كه باز هم تاريخ تكرار مى‏گردد و باز هم خلقى جديد و انشايى نو به جمعى ديگر از مردمان بعد از زوال و هلاكت كافران از قوم نوح پديد مى‏آيد.

خلق و خوى انسان‏هاى محجوب، خودخواه و متكبر هميشه سرپيچى از حق و حقيقت و خضوع نكردن در حضور پيامبران الهى است. فطرت خداپسندانه و خداپرستانه آنها هميشه سركوب خواهش‏هاى نفسى و هواهاى گوناگون شيطانى است و به همين جهت هم تاريخ مرتب تكرار مى‏گردد.

(رسولان الهى هدايت گران مردم)

32 فارسلنا فيهم ان اعبدوا الله مالكم من اله غيره افلا تتقون؛

و سپس فرستاديم در آنان باز رسولى از جنس خود آنان كه خداوند يگانه را عبادت كنيد، چه غير او معبودى نداريد، آيا باز هم نمى‏خواهيد خدا ترس شويد.

و باز هم ما براى نجات و هدايت گروه‏ها و مردمان جمع آمده بعد از طوفان از جنس خود آنان ديگر بار رسول و پيام آور فرستاديم كه خداوند يگانه را پرستش كنيد.

باز هم از كفر، شرك و بت پرستى بپرهيزيد كه خدايى غير از خداوند يگانه براى همه خلايق نيست. آيا باز هم خداوند پروا نداريد؟ كنايه از آن كه طوفان و غرق شدن و عذاب را به دست فراموشى سپرديد و فريفته زندگى روزمره اين جهانى شديد.

(شبهه افكنى دنيا طلبان عليه رهبران الهى)

33 و قال الملا من قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخره و اترفناهم فى الحياه الدنيا ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون؛

اشراف قوم آن رسول آن‏هايى كه كافر بودند و ديدار آخرت را تكذيب مى‏كردند و ما در زندگى دنيايى بهره مندشان كرده بوديم، به مردم گفتند: اين شخص، نيست، مگر بشرى مثل شما. مى‏خورد از آنچه شما مى‏خوريد و مى‏آشاميد از آنچه شما مى‏آشاميد.

و باز هم اشراف خودخواه خودپسند و خاصان اجتماعى فرو رفته در دنيا و دنياپسندى و فريفته زندگى مادى و باز هم نظر دادن براى مردم نادان و شوراندن آنان را عليه پيامبر الهى.

چرا اين چنين اشراف و ملا خود خواه خودپسند هميشه چنين اند و چرا در برابر فرمان و وحى الهى و رسالت انبياى عظام خضوع و خشوع ندارند. قرآن كريم برجسته‏ترين صفات زيان بار و مهلك آنان را در كارشكنى رسالت پيامبرشان چنين بيان مى‏دارد كه آن ملا سه صفت داشتند كه زير بار رسالت پيامبر نمى‏رفتند و چه قدر اين واقعه در تاريخ تكرار مى‏شود: نخست، آن كه كافر بودند و دل بسته پرستش غير خداوند از بت و اصنام؛ دوم، اين كه قيامت و لقاى آخرت را انكار مى‏كردند؛ سوم، فريفتگى به نعمت‏ها و ثروت و مال دنيا. كفر به مبدأ و معاد سببى است كه آدمى چنان فريفته دنيا شود كه از هر چه غير دنيا ببرد و به حساب و كتاب و معاد و مسئوليت عالم آخرت توجه نكند و به همين جهت، آن‏ها را انكار مى‏كنند و به فرو رفتن در انكار خداوند و معاد فريفتگى آنان به دنيا و زخارف و زر و زيور آن روز به روز پربارتر شود و هر چه دنياى آنان پربارتر شود دل بستگى و فرورفتگى آنان بيشتر شود، تا آن جا كه كارشان گاه به انكار توحيد خداوند و گاه به انكار معاد و حساب و كتاب و گاه به مقابله و جبهه‏گيرى در مقابل پيامبران و انكار دعوت آنان بكشد و همه اين كارشكنى‏ها از آن قوم براى آن بود كه تواضع و ايمان آنان به رسالت پيامبرشان آنان را از دنيا پرستى و افسار گسيختگى و پيروى هوا و هوس‏ها باز مى‏داشت، آنان از راه تكبر و خود برتربينى عوام و توده نادان را خطاب مى‏كردند كه اين مدعى رسالت و نبوت انسانى چون شماست: ما هذا الا بشر از آنچه مى‏خوريد و مى‏نوشيد، مى‏خورد و مى‏نوشد: ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون ديگر چه برترى بر شما دارد تا به رسالت و پيغمبرى براى شما بيايد و شما چه كم از او داريد تا رسول نباشيد. مثل آن كه همه فضيلت‏ها و كمالات انسانى را در خوردن و آشاميدن حيوان گونه مى‏ديدند و سعادتى جز اين تصور نمى‏كردند كه چون حيوانات بخورند و بياشامند و در كامجويى‏ها و لذت‏ها يله و رها باشند. قرآن كريم هم درباره اينان مى‏فرمايد: اولئك كالانعام‏(56)؛ و اينان چون چهارپايانند. هم چنين مى‏فرمايد: والذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام‏(57)؛ آنان كه كافر شدند، خرسند و سرگرم لذت‏برى‏اند و چون چهارپايان مى‏خورند.

(انكار مقام رهبران الهى!)

34 و لئن اطعتم بشراً مثلكم انكم اذاً لخاسرون؛

و اگر شما از بشرى چون خودتان پيروى و اطاعت كنيد بسيار زيان كار و نالايقند.

مگر نه اينكه او بشرى مثل شماست. شما عاقلانيد، او چه برترى و فضيلتى بر شما دارد ناشايسته رسالت، نبوت و سرپرستى شما گردد؟ و باز هم همان بهانه‏اى كه قوم نوح را بر او گرفتند كه او مى‏خواهد بر شما برترى وتفضل جويد و به راستى اگر شما عاقلان،از او كه بشرى چون شماست پيروى كنيد زيان كاريد. اطاعت او مايه خسران شما و به هدر رفتن زندگى سعادت‏مندانه شماست، چون زندگى غير از اين زندگى در ميان نيست و در اين زندگى هم جز خورد و خواب و آزاد ويله زيستن، سعادتى نيست و با اطاعت از اين مرد كه فضيلتى بر شما ندارد چه آزادى‏ها و چه لذت‏ها را از دست داده خسران و زيان زده مى‏گرديد.

(يادآورى روز رستاخيز)

35 أيعدكم انكم اذا متم و كنتم تراباً و عظاماً انكم مخرجون؛

آيا اين شما را وعده و نويد مى‏دهد: آن هنگام كه مرديد و خاك و استخوان شديد ديگر بار از زمين سر بر مى‏آوريد؟

پرسش در أيعدكم استفهام انكارى است؛ يعنى آيا چنين چيزى را باور مى‏كنيد كه اگر مرديد و استخوان پوسيده و خاك بيهوده گشتيد، دگرباره سر از خاك برداشته براى حساب و كتاب و جزا و پاداش حاضر مى‏گرديد؟ آيا چنين چيزى را باور داريد كه چيزى رفته و نابود گشته دوباره در جلو چشمشان شما باز آيد؟ هيهات.

(باور به آيات الهى)

36 هيهات هيهات لما توعدون؛

37 ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين؛

هيچ‏گاه، هيچ‏گاه تحقق نپذيرد آنچه شما را وعده مى‏دهد.

زندگى جز اين زندگى دنيايى نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما هرگز از خاك برانگيخته نخواهيم شد.

هيهات، يعنى هرگز هرگز، هيچ‏گاه چنين نشود، كلمه‏اى جهت استبداد و دور كردن مطلبى است و تكرار آن شدت مبالغه در ناباورى را مى‏رساند كه به هيچ وجه چنين چيزى شدنى نيست، مگر تاكنون چنين چيزى را ديده‏ايد؟ حيات و زندگى ما جز همين حيات و زندگى حاضر نيست؛ مى‏ميريم، زنده مى‏شويم. گروهى مى‏ميرند و گروهى ديگر به دنيا مى‏آيند. زندگى همين زاد و ولدها و مردن‏هاست و چيزى غير از اين نيست. و ما نحن بمبعوثين جمله اسميه آمده براى تأكيد كه البته ما برانگيخته شدنى نيستيم و براى زندگى ديگرى غير از اين زندگى دنيايى زنده نخواهيم شد.