(وسايل نقليه)
22 و
عليها و على الفلك تحملون؛
و بر آن چهارپايان و نيز بر كشتىها سوار شده سفرها مىكنيد.
تتميم نعمتهاى آيه قبل و بهرههاى چهارپايان كه عامل حمل و نقل انسانها در
خشكىها هستند و همچنين تدبير امور كشتىها كه مايه سلامت سفر در درياهاست.
بدينگونه خداوند - تبارك و تعالى - وسيله نقل و انتقال انسانها را چه در خشكىها
و چه در درياها فراهم مىآورد.
نياز انسانها به سفرهاى زمينى و دريايى بر هر كسى روشن و عنايت خداوندى بر اين امر
عنايتى بس بزرگ و گرانقدر است. همانطور كه مىفرمايد: و
حملناهم فى البر والبحر(51).
اگر به راستى وزن مخصوص اشيا در تقدير و مشيت الهى نبود، چگونه بعضى چيزها روى آب
مىايستاد و بعضى فرو مىرفت. بشر با همين قانون، كشتىهاى اقيانوسپيما ساخت و
بهرههاى بسيار از سير و سفر درياها برد. راههاى دريايى از جادههاى خشكى بسيار
وسيعتر، آمادهتر و كم هزينهتر است و بشر با استفاده از كشتىها و سفرهاى دريايى
نعمت درياها را دانست و شناخت.
(رسالت نوح (عليه السلام))
23 ولقد
ارسلنا نوحاً الى قومه فقال يا قوم أعبدواالله ما لكم من اله غيره افلا تتقون؛
به تحقيق ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او به قوم خود گفت: اى قوم من، يكتا را
بپرستيد كه جز آن ذات يكتا شما را خدايى نيست، آيا هنوز از او پروا نداريد.
خداوند متعال پس از بيان صفات مؤمنان حقيقى و مژده به آنها، فطرت الهى و توحيدى
انسان را متوجه خلقت عجيب و پيدايش شگفت حيات آنان فرمود، تا آنان را غفلت و
خودنگرى بيدار كرده و متوجه نشانهها و دلايل عظمت بارى در جهان آفرينش شده به
خداوند يگانه متعال ايمان آوردند و جز او را نپرستند و توحيد خالص در عبادت بارى را
از طرق و تعاليم رسالت پيامبران بزرگ فرا گيرند.
خداوند متعال در آيات بعدى، رسالت انبياى عظام را در طول تاريخ بشر به آنان گوشزد
مىكند كه دعوت انبيا همواره به عبادت توحيدى و يگانهپرستى به هم پيوسته براى
مردمان بود، اما اسفا كه مردمان فرو رفته در خود جز به فكر و عناد اجابت نكردند و
جز به انكار آيات الهى و كفران نعمتهاى او بويژه نعمت رسالت و هدايت، عكسالعملى
نشان ندادند.
خداوند متعال در اين آيه مىفرمايد: ما
به يقين نوح را به سوى قومش فرستاديم.
سردسته و اولين پيامبر اولوالعزم كه نخستين كتاب شريعت را براى همه مردم جهان آورد،
همانا نوح (عليه السلام) بود كه مردم زمان خود را به توحيد و نفى شرك فرا خواند و
براى عموم زمان شريعت الهى اوليه را آورد. گويا مردمان تا قبل از نوح (عليه السلام)
شريعت گسترده عمومى نداشته، بلكه واگذاشته به همان فطرت توحيدى خود بودند كه به
پيروى از آن شايد به فلاح و صلاح رسند. معلوم مىشود كه روز به روز بر دورى، كفر و
دشمنى آنان افزوده گشته، تا نوح (عليه السلام) به اولين قانون و شريعت الهى مأمور و
مرسل گشت.
اين كه نوح (عليه السلام) فرمود: اى
قوم من بدان سبب بود كه دلسوزى
و رحمت خود را به آنان گوشزد كند تا خداوند يگانه را پرستش و عبادت كنند: ما
لكم من الهى غيره هيچ معبودى
غير خداوند نيست و ربى كه مدبر امور عالم و امور شما باشد نيست تا او را به اميد
خيرش و ترس از غضبش بپرستيد.
وقتى رب و مدبرى غير از خداوند نيست، پس: افلا
تتقون باز هم از خداوند
نمىترسيد و از عذاب او بيم نمىداريد كه غير او را مىپرستيد؟ استفهام، شماتت و
سرزنشى براى آنان كه چرا متوجه نشده و بيدار نمىشويد.
(غرور و تكبر و عامل گمراهى)
24 فقال
الملوا الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد أن يتفضل عليكم و لو شاء
الله لانزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين؛
اشراف مغرور و متكبر قوم نوح كه كافر شدند در پاسخ گفتند: اين شخص جز بشرى مثل شما
نيست، مىخواهد بر شما برترى يابد و اگر خداوند مىخواست هر آينه بر شما ملائكه
مىفرستاد، ما اين چنين سخنان كه او مىگويد از نياكان و پدران خود نشنيدهايم.
ملأ بزرگان و اشراف قوم كه
غالباً مغرور و متكبر و خود برتربين و خويشتن پرستند خود را اختيار دار توده جاهل
مىدانند؛ خواصى كه خيال مىكنند راهبر و عنانگير عوام جاهل و نادانند. اينان حال
خضوع و خشوع به دعوتهاى پيامبران و قوانين الهى ندارند و با تكبر و عناد در مقابل
رسالت انبيا به كفر و عناد مىگرايند. اين چنين اشرافى كافر در مقام دعوت نوح (عليه
السلام) به مردم عوام مىگفتند: اين مرد، بشرى مثل شماست و چنين ادعاهايى را به قصد
برترى و سرپرستى شما مىگويد. اين كه گفتند: او هم مثل شماست، مىخواستند احساسات
توده اجتماعى عوام را از نوح منحرف ساخته و آنان را بر ضد او تحريك كنند و عليه او
بشورانند، شايد به اين وسيله نوح را از دعوت و رسالتش باز دارند. اينان كه به كفر،
تكبر و غرور خود را برتر از ديگران تصور مىكردند، بهانههايى براى رسالت نوح ايجاد
كردند كه شگفتا همين بهانهگيرىها در طول تاريخ پيامبران و صالحان تكرار شده بود
به مفاد جملات آيات شريفه، پنج بهانه و عيب در رسالت نوح برشمردند كه چهار مورد
آنها در اين آيه شريفه آمده است: نخست آن كه گفتند: ما
هذا الا بشر مثلكم اين شخص،
انسانى چون شماست، چگونه ادعا مىكند كه با عالم غيب و وحى الهى ارتباط دارد و شما
چگونه چنين چيزى را مىپذيريد؟ مگر همه شما چون او نيستيد؟ چرا شما چنين ادعا و
مزيتى نداريد؟ اگر كمالى و مزيتى در توان و طاقت بشرى است، چرا در ميان تمامى آنها
فقط يك نفر بايد با آن دست يابد، با آن كه در فهم، شعور، ثروت، فقر و سلامتى و
بيمارى چون فردى از شماست. چگونه ادعاى رسالت و رياست بر شما دارد و توقع دارد كه
شما پيرو او باشيد؟
شگفتا، از انسانهايى كه نبوت و رسالت بشرى پاك و منزه راضى نمىشوند، اما به پرستش
سنگ و بت بى شعور روى مىآورند؟
بهانه دوم آن قوم، اين بود كه: يريد
ان يتفضل عليكم تفضل،
برترىجويى است، مىخواهد بر شما تفضل و برترى و رياست يابد و شاهدش آن كه او فردى
چون شماست، اما اين چنين با صداى بلند شما را به اطاعت و پيروى از خود فرا مىخواند
و مىگويد: همه بايد از من پيروى كنيد و مراد در عبادت خداى يگانه اطاعت كنيد.
سومين بهانه آنان اين بود كه: و
لو شاء الله لانزل ملائكة چگونه
ممكن است بشرى مثل همه افراد بشر به اين شرف نائل آيد با آن كه همگان برابرند. اگر
خداوند مىخواست ما را به دعوت غيبى خود بخواند يكى از فرشتگان مقرب خود را كه
شفيعان و واسطه ميان انسانها و خداوندند، بر مىگزيند، نه بشرى كه چون همگى ما
نسبت و ارتباطى با او ندارد، گذشته از آن كه اگر ملكى به دعوت انسانها و هدايت
آنها بيابد آنها بهتر دعوت او را پذيرفته و زودتر تصديقش مىكنند.
چهارمين بهانه هم اين بود كه: ما
سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين؛ ما چنين دعوتى را از پدران خود هيچگاه
نشنيديم. اگر چنين دعوتى به حق بود مثلش هم در گذشته تحقق مىيافت، اجداد و نيكان
ما چه بسا بهتر و عاقلتر از ما و او بودند، هيچگاه ما چنين دعوتى را از آنان
نشنيدهايم و چنين اتفاقى نيفتاده است و اين دعوتها و سخنان، دروغى بيش نيست.
(بهانهجويى كافران)
25 ان
هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين؛
او نيست مگر مردى كه جنون دارد با او زمانى درنگ و مدارا كنيد (كنايه از آن كه يا
بهبود يابد و يا مرگش فرا رسد).
جنة، يعنى جنون، اين ادعاهاى نوح و دعوتها كه ما را به آن مىخواند جز ديوانگى
نيست. به
جنة، يعنى در او ديوانگىاى است. يعنى شايد نوعى جنون در نوح باشد. با اين
كه نوح را شخصى بسيار عاقل و با دانش و مكرمت مىبينيم، اما شايد نوعى جنون ويژهاى
در او باشد.
چنان كه جنون، فنون و انواعى دارد. شايد هم نوح به جنون خاصى گرفتار باشد كه چنين
ادعا مىكند، پس چه بهتر كه با او مدارا شود و انتظار كشند شايد بهبود يابد و يا
مرگش فرا رسد. كلمه: فتربصوا درنگ
كنيد. را بدان جهت مىگفتند كه مىداشتند او چون جنون دارد، پس بى گناه و معذور
است. او را مهلت دهيد.
اينها بهانههايى بود كه اشراف و متكبران كافر در ايمان به رسالت نوح مىآوردند.
آنانى كه خضوع و خشوع به حضرت حق متعال و ايمان به او نداشتند و خود را شايستهتر
از نوح براى تصدى اين رسالت مىديدند و نعمت ايمان و تسليم محض به امر الهى چگونه
با كفر و طغيان جور مىآيد.
اين بهانهها هميشه در طول تاريخ تكرار شده است. هميشه بهانه كافران با پيامبران
چنين بوده است كه مگر او بشرى مثل ما نيست، غافل از آن كه هرگز چنين نيست. او بشرى
پاك و منزه از آلودگىهاى كفر، عناد، نفاق و رذائل اخلاقى است و گفتا كه همه
پيامبران در ميان امتهاى خود به همين پاكى و نزاهت شناخته شده بودند و همان امتها
به پاكى و نزاهت شناخته شده آنان اعتراف مىكردند، حتى قبل از دعوت و رسالت آنان.
به مجرد اظهار اين دعوت و ابلاغ وحى، حسادت و كفر آنان شعلهور شده، پيامبران خود
را كذب و سفاهت متهم كرده، منكر آن همه خصال عالى و فضائل اخلاقى را مىشدند به
ادعاى آن كه آنان را چه مزيتى است؟
مردمان معمولى را چه آگاهى از فضائل اخلاقى و مزيتهاى معنوى نفوس پيامبران است.
اگر آگاه بودند كه خود اولين پيرو آنها بودند. به همين علت كه جز خداوند متعال كسى
از فضائل و لياقتهاى نفسى پيامبران و امامان معصوم آگاهى ندارد بايد انتخاب و
انتصاب آن بزرگان فقط از طرف حق متعال بوده باشد، نه با مشورت و انتخاب مردم معمولى
و سقيفهسازى، به ويژه مردمى كه هميشه محكوم خواستههاى ملأ كافر، اشراف و اعيان
متكبر و مستكبرند.
گفتند: نوح با ادعاى رسالت مىخواهد بر شما تفضل و برترى جويد. آنان نوح را با علم
و حلم و رزانت عقلانى و استوارى سليقه و عقل ديده بودند. اكنون چنين بهانه مىآورند
كه: اگر نوح مىخواست بر آنان فضيلت و برترى يابد عاقلتر از آن بود تا راهى يابد
كه بر آنان بزرگى يابد، نه مطرود و منفور آنان چنان گردد كه از او فرار كنند.
گفتند: اگر خدا مىخواست رسولى بفرستد، چرا فرشته نفرستاد؟ در حالى كه انبيا بايد
از جنس بشر و قبل از نبوت در ميان مردم و با اجتماعات بزرگ آنان بوده باشند، نه آن
كه در صحراها و بيابانها و عزلتها باشند كه كسى آنها را هنگام رسالت نشناسد،
بلكه بايد با مردم چنان باشند كه قبل از رسالت همه به راستگويى و امانت دارى آنان
اعتراف كند. تا زمينه براى پذيرش ادعاى رسالت آنان فراهم گردد. انبيا و معصومان
بايد خود از جنس بشر و داراى عواطف و احساسات بشرى باشند تا در ميان خلايق اسوه و
نمونه اعلاى پيروى از دستورها و معارف الهى باشند و مردم نگويند: او كه اين قدر خوب
است از جنس ملك است و اگر بشر بود چنين نبود، بلكه مثل ما بود. اگر انبيا از جنس
ملك و جن بودند، اولاً: غايب از مردم و مايه وحشت و گريز مردم بودند، نه مايه انس و
الفت آنان، ثانياً: هركس ادعا مىكرد كه ملكى يا جنى به عنوان رسالت با او همراه
است و اين ادعاها به هيچ وجه پذيرفته نمىشد.
گفتند: ما از پدران و نيكان خود چنين چيزى را نشنيده بوديم. بهانهاى كه در طول
تاريخ تكرار مىشود كه پدران ما چنين و چنان بودند، ولى هيچگاه چنين اتفاقى
نيفتاده است و اين تازه از راه رسيده مىخواهد بر خلاف آنان راه رود، غافل از آنكه
تقليد كوركورانه و پيروى جاهلانه فرزندان و نسلها از نادانى، غفلت، كبر و غرور
پدران و نياكان، امرى نابجا و نابخردانه است كه اينان همان جهلها و نادانىها را
به ارث مىبرند. اين جا بود كه نوح (عليه السلام) در مقابل رفتار آنان فرمود:
(استمداد از خدا)
26 قال
رب أنصرنى بما كذبون؛
فرمود: پروردگارا مرا در مقابل تكذيب آنان يارى فرما.
مرا در مقابل اين كارشكنىها و تكذيبهاى ناروا كه حاكم بر جان و گوش سادهلوحان هر
اجتماع است يارى فرما. آنان نه تنها نوح را با كلمات خود تكذيب و آزار مىكردند،
بلكه با دعوت به ايمان و فضيلت توسط نوح، عداوت، فسق، فجور، كفر و شرك آنان بيشتر
مىشد و از نزد او مىگريختند، انگشت در گوشهايشان مىگذاردند و لباس بر سر
مىكشيدند، تا كلام او را نشنوند. هم چنان كه خداوند متعال در سوره نوح نيز از قول
او مىفرمايد: قال
رب انى دعوت قومى ليلاً و نهاراً فلم يزدهم دعائى الا فراراً و انى كلما دعوتهم
لتغفر لهم جعلوا أصابعهم فى آذانهم وأسشتغشوا ثيابهم وأصروا وأستكبروا أستكباراً.
(تحقق وعدههاى خداوند)
27 فاوحينا
اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا فاذا جاء امرنا و فار التنور فاسلك فيها من كل
زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول منهم ولا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم
مغرقون؛
پس ما به او وحى فرستاديم كه زير نظر و دستور و راهنمايى ما كشتى را بساز و آن
هنگام كه فرمان ما آمد و آب از تنور فوران كرد، پس در آن كشتى سوار شو و از هر
جاندارى نر و مادهاى را همراه خود ببر و اهل خودت را هم سوار كن، مگر آنان كه
فرمان ما به فلاكتش رسيده و زنهار كه از باب شفاعت درباره ستمكاران با من سخنى مگو
كه البته همه آنها بايد غرق شوند.
فا در فأوحينا براى
نتيجه و عطف است كه آن همه آزار قوم سب شد قوم نوح (عليه السلام) از خداوند متعال
براى آنان طلب عذاب و پاداش بد كند؛ همان گونه كه فرمود: پروردگار من، مرا در مقابل
تكذيب و رفتار آنان يارى فرما. خداوند متعال نيز طوفان بزرگ را مقدر و عملى ساخت و
به نوح امر كرد كشتى را در برابر چشمان ما و به وحى ما بساز. در برابر ديدگان
خداوند ساختن، يعنى تحت مراقبت و محافظت خداوند و ساختن به وحى او عمل به تعاليم و
دستورهاى خداوندى بود كه به تدريج مىرسيد: فأوحينا
اليه، وحى يعنى آگاه نمودن پنهان و بى خبر از مردم. دستور ساختن كشتى آن هم
به وحى و دستورى كه حضرت حق متعال براى چگونگى ساختن او مىدهد و بايد هم چنين
باشد؛ زيرا نوح ابعاد عظمت طوفان آينده را نمىدانست كه چگونه و چه اندازه است تا
كشتى مناسب آن را بسازد. آن هم كشتىاى كه جمعيت همراه نوح را در خود جا داده و از
هر حيوانى نيز در آن نر و مادهاى در آن باشد، با آذوقه بسيار زيادى كه پاسخگوى
مسافران كشتى باشد تا هنگام آرامش طوفان و پايين رفتن آب و فرود آمدن كشتى بر خشكى،
به ويژه كه مطابق بعضى روايات شش ماه تمام از آغاز ماه رجب تا پايان ذى الحجه و به
روايتى از دهم رجب تا تا نقاط مختلف دنيا را در مىنورديد.
فاذا جاء امرنا وفار التنور امر
ما آمد، يعنى آثار و نشانههاى قطعى آن آشكار گشت و مراد از امر
ما يعنى عذاب، به قرينه آيه
شريفه لا
عاصم اليوم من امر الله(52)؛
امروز ديگر هيچ نگهدارى از امر و عذاب الهى نيست. و آن امر و عذاب، حكم قطعى و
قضاى حتمى او بود كه در حق قوم نوح مقرر شد و آن، غرق شدن و هلاكت همگى آنان بود كه
در كشتى با او نبودند.
و فار التنور ظهور كلمه در همان
تنور آتش است. فوران آب از تنورى كه محل آتش است و به جاى شعلههاى آتش آب به بالا
مىجهد چيزى شگفت و خود نشانه بلايى بزرگ است. گرچه در معناى فوران تنور، تفسيرهاى
ديگرى نيز آمده است، مانند طلوع فجر، بعضى گفتهاند به معناى استعارهاى از گرمى
تنور مثل آتش جنگ و برخى معتقدند: تنور جايى پايين در ته كشتى بوده كه آبهاى اضافى
كشتى بدان جا مىرفت. در هر حال، خداوند متعال فوران تنور را براى نوح (عليه
السلام) علامت طوفان قرار داد.
و سپس فرمود: فاسلك
فيها من كل زوجين اثنين چون
كلمه كل به
تنوين و بدون اضافه به بعد خوانده شده و بدين حالت بدون تقدير مضاف اليهاى براى آن
معنا ندارد، بايد مضاف اليه را در تقدير گرفت كه من
كل زوجين اثنين؛ از هر نوعى نر و مادهاى داخل كشتى گردان. و: و
اهلك الا من سبق عليه القول منهم هم
چنين خانواده و كسانت را نيز داخل كشتى ببر آن اهلى كه ايمان به نوح آورده بودند.
همه كسانى كه با نوح در كشتى بودند مؤمن و بدو بوده و هر آن كه از او بازماند و
سوار نشد كافر بود. اهل نوح مردمى بودند كه در طول سالها ايمان كامل و صادق به نوح
و زنهاى آنان و فرزندها و زوجه نوح غير از آن كه غرق گشت و باقى همراهان.
الا من سبق عليه القول منهم اهلت
را سوار كن، مگر آنان كه پيش از اين سخن از عذاب سخت آنان و غرق شدنشان رفته است؛
از جمله يكى از همسران و پسر او، كه كافر بودند.
خداوند متعال مىفرمايد: ضرب
الله مثلاً للذين كفروا أمرأت نوح و أمرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين
فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئاً و قيل أدخلا النار مع الداخلين(53)؛
خداوند متعال مثلى براى آنان كه كافر شدند زده است. آن مثل همسر نوح و همسر لوط است
كه تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و
ارتباط و همسرى آنها با اين دو پيامبر بزرگ سودى به حالشان در برابر عذاب خداوند
نداشت و به آنان گفته شد كه شما هم وارد آتش شويد با كسانى كه وارد مىشوند.
بايد توجه داشت، خيانت آنان اطاعت نكردن از پيامبران بزرگ الهى و ايمان نداشتن و
قهراً همكارى با كافران بوده است، نه خيانت آلودگى و بدعفتى كه پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) صريحاً فرمود:
ما بغت امرأة نبى قط؛
همسر هيچ پيامبرى هرگز آلوده عمل بغى، يعنى منافى عفت نشد (كه اين كار هرگز شأن
پيامبران نباشد).
فرد ديگرى كه از اهل نوح در طوفان غرق شد، پسر اين زن و نوح به نام كنعان بود كه به
تصريح آيات گوناگون از سوار شدن به كشتى امتناع ورزيد و غرق شد و قضاى حتمى الهى: الا
من سبق عليه القول درباره او
جريان يافت. در اين ج على براى
ضرر و بلا و هلاكت است؛ يعنى تقدير و قضا بر ضرر و هلاكت آنان تثبيت شد.
عبارت: ولا
تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون نهيبى
صريح و دستورى اكيد از حضرت حق متعال به نوح است.
با نهى شديد او را شفاعت و وساطت درباره آنان كه ظلم كردند و كافر شدند و خداوند
متعال هم علت اين نهى شديد او را تعطيل فرموده كه: انهم
مغرقون. آنان مشمول غضب من شدهاند و عذاب از آنان باز نمىگردد. درباره
آنان با من خطاب و گفت و گو مكن، چه رسد به وساطت.
(سپاسگذارى خدا)
28 فاذا
أستويت انت و من معك على الفلك فقل الحمدلله الذى نجانا من القوم الظالمين؛
پس از آن كه تو و همراهانت به كشتى سوار شديد، بگو: ستايش خداوند را كه ما را از
گروه ستمكاران رهايى بخشيد.
عبارت: آن
هنگام كه تو و همراهانت در كشتى جاى گرفتيد بشارتى
است از خداوند به نوح (عليه السلام) و پيروانش به نجات از غرق شدن و طوفان و آزار
قوم ستمگر و هم چنين بيانى استوار بر حتميت هلاكت كفار و غرق شدن آنان و نجات نوح
و همراهان و بدين نعمت شايسته، نجات از قوم كافران و غرق و طوفان خداوند متعال به
نوح امر مىكند كه بگو: حمد و سپاس خداوندى را كه مسافران كشتى را از قوم ستم
رهانيد. در آيه بعد هم دستور مىدهد كه خداوند بخواه: فرود آمدنت را مبارك گرداند.
خطاب به نوح فرمود: چون سوار شدى بگو سپاس خداوند را كه ما را از گروه ستمگر نجات
داد و در آيه بعد باز هم به نوح دستور داد. بگو: پروردگارا، ما را به بهترين منزلى
فرودآور. دعاى نوح را دعاى همه مسافران دانستهاند و ذكرى از دعاى همراهان منزلى
فرود آور. دعاى نوح را دعاى همه مسافران دانستهاند و ذكرى از دعاى همراهان نيامده
است؛ چون تمام ارزش آن مجموعه مسافران دانستهاند و ذكرى از دعاى همراهان نيامده
است؛ چون تمام ارزش آن مجموعه مسافران به پيغمبر خداست و دعاى او دعاى مستجاب همه
قوم است. مگر مرتبه عالى سخن گفتن با خداوند نصيب هر كسى جز پيامبر او مىشود؟
شگفتا، كه قرآن از غرق و هلاك آن قوم خبرى نمىدهد، بلكه به امر و فرمان خود: انهم
مغرقون اكتفا كرد؛ چرا كه فرمان
و حكم خداوند متعال را مانعى نيست و آنان چنان هلاك گشتند كه اثرى و خبرى از ايشان
باقى نماند كه قابل گفتن باشد تا خلايق بدانند كافران و هلاك آنان نزد خداوند امرى
ناچيزتر از آن است كه گفتهاند.
اين جاست كه به ياد فصيحترين آيه شريفه قرآنى مىافتيم كه خداوند متعال در آيه چهل
و چهارم سوره هود مىفرمايد: و
قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض لماء و قضى الامر و استوت على الجودى
و قيل بعد للقوم الظالمين.
طوفان مهيب برخاست و موجهايى چون كوهها در جنب و جوش افتاد و امت گنهكار و سركش
به دست هلاك و فراموشى سپرده شدند. از جانب مقامى بزرگ گفته شد: اى زمين، آب خود را
فرو بر و اى آسمان، باران خود را بازگير. آب فرو رفت و فرمان به انجام رسيد و كشتى
به سلامت بر جودى قرار
گرفت و گفته شد كه دورى و نابودى باد گروه ستمكاران را. آرى، اين عذاب غضب وحشتناك
همه ستمكاران و كافران را نابود كرد و تو گويى آبى از آبى تكان نخورد.
(طلب جايگاه خير و بركت)
29 و
قل رب انزلى منزلاً مباركاً و انت خير المنزلين؛
و نيز بگو: پروردگار من مرا به منزلگاه مبارك فرود آر و تو بهترين فرودآورندگانى.
آنگاه كه سوار شدى از خداوند منزل و فرود آمدنى مبارك را طلب كن كه او بهترين
فرودآورندگان است و آن كه شما را از كافران و ستمگران و از غرق و طوفان نجات بخشيد،
بعد از فرود آمدن شما را به هزار مشكل و دردسر مبتلا نمىكند، بلكه شما را به منزلى
مبارك و پر خير و بركت چنان فرود آرد كه همه آنچه به سبب طوفان و غرق از دست رفته
دوباره فراهم آيد.
در آيه پيشين، خداوند متعال به نوح دستور داد كه: سپاس و حمد خداوند را به جاى آر
كه تو را از شر قومت نجات بخشيد و اكنون دستورى مىدهد كه باز هم هزاران خطر مرگبار
در كمين است. برخورد كشتى با اين بار و مسافر بر ستيغ كوهها و سخرههاى تند و تيزى
كه ممكن است سبب شكافتن كشتى شود يا نشست كشتى در بلندى كوههايى كه سبب واژگونى و
خرد شدن آن و هلاك و تباهى محموله آن گردد، اين است كه خداوند متعال به نوح
مىفرمايد: براى پايان كار و فرود سالم نيز دعا كن.
در من لايحضره الفقيه آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به على
(عليه السلام) فرمود:
يا على اذا نزلت منزلا فقل: اللهم انزلنى منزلا مباركاً خير المنزلين ترزق خيره و
يدفع عنك شره(54)؛
اى على، هرگاه در منزلى نازل شدى پس بگو: خداوندا، مرا به منزلى مبارك منزل فرما و
تو بهترين نازل كنندگانى. خير آن منزل روزى تو مىگردد و شر آن از تو دور مىگردد.
هم چنين در كتاب خصال اميرمومنان (عليه السلام) اصحابش را به چهار صد چيز كه صالح و
شايسته شخص مسلمان در دين و دنيايش است توصيه كرده است: و
اذا نزلتم منزلاً فقولوا: اللهم انزلنا منزلاً مباركاً و انت خير المنزلين؛
چون به منزلى فرود آمديد بگوييد: خداوندا، ما را نازل فرما به منزلى مبارك و تو
بهترين نازل كنندگانى(55).
(نشانههاى خدا در طوفان نوح (عليه السلام))
30 ان
فى ذلك لايات و ان كنا لمبتلين؛
همانا در اين قضيه نشانههاست و ما حتما از آزمايش كنندگانيم.
داستان طوفان و غرق شدن قوم نوح را همه مردم قرنهاى گذشته مىدانستند و اين به
راستى آيه و نشانهاى و عظمت يارى و حقانيت دعوت انبيا و شگفتى عذاب الهى بود و اين
جريان، يعنى امتحان خلائق توسط حضرت حق هميشه بوده و هست.
ان در جمله ان
كنا مخففه از ان ثقيله است به
گواهى آمدن لام تاكيد در خبر آن و معنا چنين است كه ما حتماً و تحقيقاً امتحان
كنندهايم.
گزيدهاى از داستان حضرت نوح و طوفان
از خصوصيات حضرت نوح (عليه السلام) شكرگزارى دائمى او بود كه در سوره اسراء بدان
اشاره شده است: انه
كان عبدا شكورا در تفاسير آمده
كه هرگاه جامهاى مىپوشيد يا غذايى مىخورد يا آبى مىآشاميد خدا را شكر مىكرد و
الحمدالله مىگفت و در بعضى تفاسير نيز آمده كه در آغاز بسم الله و در انتها و
الحمدالله مىگفت.
عمر طولانى نوح (عليه السلام) در ادبيات عرب و فارسى ضرب المثل شده است. در
بحارالانوار آمده است: ارباب سير در عمر نوح (عليه السلام) اختلاف دارند. يعقوبى
همان 950 سال را ذكر كرده كه قرآن مىفرمايد: و
قلبت الف سنه الف الا خمسين عاما.
پس درنگ فرمود در آن قوم هزار سال مگر پنجاه سال و عمر او همان مدتى بود كه در ميان
قوم خود توقف داشت. جمعى ديگر هزار سال گفتهاند. يك ديدگاه 1450 سال و قولى ديگر
1470سال و قول آخر 2300 سال است. در يك خبر آمده كه چون نوح به رسالت مبعوث گشت 850
سال داشت. 950 سال هم در ميان قوم به تصريح قرآن كريم توقف و هدايت مىنمود. پس از
فرود از كشتى 500 سال ديگر زنده بود كه در مجموع 2300 سال مىشود. 200 سال هم دست
به كار ساختن كشتى بود.
عدهاى، طولانى بودن عمر نوح را معجزهاى براى او دانستهاند دندان او هيچ نيفتاد و
چنين عمرى و سلامتى هيچ تعجبى ندارد.
پيرى، فرسودگى است و نافرسوده شدن عمر و طولانى شدن آن به قدرت قاهره خداى تعالى
است و اين معجزه هم مثل هزاران ديگر است كه در مورد مردان الهى و پيامبران و اولياى
خدا محقق شده است.
در مورد اندازه كشتى هم اختلاف نظر هست؛ بعضى گفتهاند طول آن 1200 ذراع ، و عرضش
800 ذراع و ارتفاع آن هشتاد ذرع بوده است. هر دو نوع ذراع يك ذرع يا يك متر است.
برخى گفتهاند طول آن 700 ذراع ، عرض آن 500 ذارع و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود قول
سوم: نيز اين است كه 300 ذراع طول، هشتاد ذراع عرض و سى ذراع ارتفاع داشت.
ابن عباس گفته است: كشتى سه طبقه داشت: طبقه زيرين ويژه وحوش و جانوران، طبقه وسط
مخصوص چهارپايان و بالايى براى مردم، نوح (عليه السلام) موارد خوراكى و لوازم را
برداشت و در طبقه بالا جاى داد. اينها ديدگاههايى است كه بايد صحت آن را معصوم
تاييد كند.
آيا طوفان همه گير بود؟ عدهاى مىگويند: طوفان زمان نوح مخصوص يك نقطه يا بخشى از
كره زمين بود كه نوح و قومش در آن سكوت داشتند و آن جا سرزمين عراق و نواحى كوفه
بوده است. اما بعيد نيست كه از مجموع آيات و رواياتى كه در اين باره رسيده به ضميمه
شواهد ديگر بتوان نتيجه گرفت كه طوفان زمان نوح، همگانى و عمومى بوده است؛ زيرا نوح
(عليه السلام) از پيامبرانى است كه بر همه كرده زمين مبعوث گشت و عموميت دعوت
بهترين شاهد بر فراگيرى عذاب است؛ يعنى هر كه كافر بوده به واسطه طوفان هلاك شده و
ديارى باقى نمانده است؛ زيرا نوح (عليه السلام) در نفرين خود بر مردم چنين از
خداوند طلب عذاب مىكند: رب
لاتذر على الارض من الكافرين دياراً پروردگارا،
از كافران روى زمين ديار باقى مگذار. و باز هم پسر را نصيحت كرد كه: امروز
از فرمان عذاب الهى هيچ گونه حافظ و نگهبانى نيست جز آن كس را كه خداوند رحم كند.
همچنين هنگام نزول عذاب، خداوند دستور مىدهد كه از هر حيوانى يك جفت در كشتى جاى
ده و با خود بردار. اين دستور، شاهدى است بر حفظ نسل حيوانات در روى كرده زمين و
بلا غرق همه اهل زمين بوده است و شايد دنياى مسكونى كره زمين آن روزگاران شده است.
صدوق رحمه الله در علل الشرايع روايتى نقل كرده كه: چهل سال قبل از طوفان، نسل آنان
مقطع گشت؛ به طورى كه در اين چهل سال طفلى به وجود نيامد و در هنگام طوفان طفلى
نابالغ غرق نشد.
(جايگزين كردن خوبان به جاى بدها)
31 ثم
أنشأنا من بعدهم قرناً آخرين؛
و سپس قوم ديگرى را بعد از هلاك قوم نوح ايجاد و خلق كرديم.
مراد از قرن، مردم يك عصر است. عجبا، كه باز هم تاريخ تكرار مىگردد و باز هم خلقى
جديد و انشايى نو به جمعى ديگر از مردمان بعد از زوال و هلاكت كافران از قوم نوح
پديد مىآيد.
خلق و خوى انسانهاى محجوب، خودخواه و متكبر هميشه سرپيچى از حق و حقيقت و خضوع
نكردن در حضور پيامبران الهى است. فطرت خداپسندانه و خداپرستانه آنها هميشه سركوب
خواهشهاى نفسى و هواهاى گوناگون شيطانى است و به همين جهت هم تاريخ مرتب تكرار
مىگردد.
(رسولان الهى هدايت گران مردم)
32 فارسلنا
فيهم ان اعبدوا الله مالكم من اله غيره افلا تتقون؛
و سپس فرستاديم در آنان باز رسولى از جنس خود آنان كه خداوند يگانه را عبادت كنيد،
چه غير او معبودى نداريد، آيا باز هم نمىخواهيد خدا ترس شويد.
و باز هم ما براى نجات و هدايت گروهها و مردمان جمع آمده بعد از طوفان از جنس خود
آنان ديگر بار رسول و پيام آور فرستاديم كه خداوند يگانه را پرستش كنيد.
باز هم از كفر، شرك و بت پرستى بپرهيزيد كه خدايى غير از خداوند يگانه براى همه
خلايق نيست. آيا باز هم خداوند پروا نداريد؟ كنايه از آن كه طوفان و غرق شدن و عذاب
را به دست فراموشى سپرديد و فريفته زندگى روزمره اين جهانى شديد.
(شبهه افكنى دنيا طلبان عليه رهبران الهى)
33 و
قال الملا من قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخره و اترفناهم فى الحياه الدنيا
ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون؛
اشراف قوم آن رسول آنهايى كه كافر بودند و ديدار آخرت را تكذيب مىكردند و ما در
زندگى دنيايى بهره مندشان كرده بوديم، به مردم گفتند: اين شخص، نيست، مگر بشرى مثل
شما. مىخورد از آنچه شما مىخوريد و مىآشاميد از آنچه شما مىآشاميد.
و باز هم اشراف خودخواه خودپسند و خاصان اجتماعى فرو رفته در دنيا و دنياپسندى و
فريفته زندگى مادى و باز هم نظر دادن براى مردم نادان و شوراندن آنان را عليه
پيامبر الهى.
چرا اين چنين اشراف و ملا خود خواه خودپسند هميشه چنين اند و چرا در برابر فرمان و
وحى الهى و رسالت انبياى عظام خضوع و خشوع ندارند. قرآن كريم برجستهترين صفات زيان
بار و مهلك آنان را در كارشكنى رسالت پيامبرشان چنين بيان مىدارد كه آن ملا سه صفت
داشتند كه زير بار رسالت پيامبر نمىرفتند و چه قدر اين واقعه در تاريخ تكرار
مىشود: نخست، آن كه كافر بودند و دل بسته پرستش غير خداوند از بت و اصنام؛ دوم،
اين كه قيامت و لقاى آخرت را انكار مىكردند؛ سوم، فريفتگى به نعمتها و ثروت و مال
دنيا. كفر به مبدأ و معاد سببى است كه آدمى چنان فريفته دنيا شود كه از هر چه غير
دنيا ببرد و به حساب و كتاب و معاد و مسئوليت عالم آخرت توجه نكند و به همين جهت،
آنها را انكار مىكنند و به فرو رفتن در انكار خداوند و معاد فريفتگى آنان به دنيا
و زخارف و زر و زيور آن روز به روز پربارتر شود و هر چه دنياى آنان پربارتر شود دل
بستگى و فرورفتگى آنان بيشتر شود، تا آن جا كه كارشان گاه به انكار توحيد خداوند و
گاه به انكار معاد و حساب و كتاب و گاه به مقابله و جبههگيرى در مقابل پيامبران و
انكار دعوت آنان بكشد و همه اين كارشكنىها از آن قوم براى آن بود كه تواضع و ايمان
آنان به رسالت پيامبرشان آنان را از دنيا پرستى و افسار گسيختگى و پيروى هوا و
هوسها باز مىداشت، آنان از راه تكبر و خود برتربينى عوام و توده نادان را خطاب
مىكردند كه اين مدعى رسالت و نبوت انسانى چون شماست: ما
هذا الا بشر از آنچه مىخوريد و
مىنوشيد، مىخورد و مىنوشد: ياكل
مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون ديگر
چه برترى بر شما دارد تا به رسالت و پيغمبرى براى شما بيايد و شما چه كم از او
داريد تا رسول نباشيد. مثل آن كه همه فضيلتها و كمالات انسانى را در خوردن و
آشاميدن حيوان گونه مىديدند و سعادتى جز اين تصور نمىكردند كه چون حيوانات بخورند
و بياشامند و در كامجويىها و لذتها يله و رها باشند. قرآن كريم هم درباره اينان
مىفرمايد: اولئك
كالانعام؛
و اينان چون چهارپايانند. هم چنين مىفرمايد: والذين
كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام؛
آنان كه كافر شدند، خرسند و سرگرم لذتبرىاند و چون چهارپايان مىخورند.
(انكار مقام رهبران الهى!)
34 و
لئن اطعتم بشراً مثلكم انكم اذاً لخاسرون؛
و اگر شما از بشرى چون خودتان پيروى و اطاعت كنيد بسيار زيان كار و نالايقند.
مگر نه اينكه او بشرى مثل شماست. شما عاقلانيد، او چه برترى و فضيلتى بر شما دارد
ناشايسته رسالت، نبوت و سرپرستى شما گردد؟ و باز هم همان بهانهاى كه قوم نوح را بر
او گرفتند كه او مىخواهد بر شما برترى وتفضل جويد و به راستى اگر شما عاقلان،از او
كه بشرى چون شماست پيروى كنيد زيان كاريد. اطاعت او مايه خسران شما و به هدر رفتن
زندگى سعادتمندانه شماست، چون زندگى غير از اين زندگى در ميان نيست و در اين زندگى
هم جز خورد و خواب و آزاد ويله زيستن، سعادتى نيست و با اطاعت از اين مرد كه فضيلتى
بر شما ندارد چه آزادىها و چه لذتها را از دست داده خسران و زيان زده مىگرديد.
(يادآورى روز رستاخيز)
35 أيعدكم
انكم اذا متم و كنتم تراباً و عظاماً انكم مخرجون؛
آيا اين شما را وعده و نويد مىدهد: آن هنگام كه مرديد و خاك و استخوان شديد ديگر
بار از زمين سر بر مىآوريد؟
پرسش در أيعدكم استفهام
انكارى است؛ يعنى آيا چنين چيزى را باور مىكنيد كه اگر مرديد و استخوان پوسيده و
خاك بيهوده گشتيد، دگرباره سر از خاك برداشته براى حساب و كتاب و جزا و پاداش حاضر
مىگرديد؟ آيا چنين چيزى را باور داريد كه چيزى رفته و نابود گشته دوباره در جلو
چشمشان شما باز آيد؟ هيهات.
(باور به آيات الهى)
36 هيهات
هيهات لما توعدون؛
37 ان
هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين؛
هيچگاه، هيچگاه تحقق نپذيرد آنچه شما را وعده مىدهد.
زندگى جز اين زندگى دنيايى نيست، مىميريم و زنده مىشويم و ما هرگز از خاك
برانگيخته نخواهيم شد.
هيهات، يعنى هرگز هرگز، هيچگاه چنين نشود، كلمهاى جهت استبداد و دور كردن مطلبى
است و تكرار آن شدت مبالغه در ناباورى را مىرساند كه به هيچ وجه چنين چيزى شدنى
نيست، مگر تاكنون چنين چيزى را ديدهايد؟ حيات و زندگى ما جز همين حيات و زندگى
حاضر نيست؛ مىميريم، زنده مىشويم. گروهى مىميرند و گروهى ديگر به دنيا مىآيند.
زندگى همين زاد و ولدها و مردنهاست و چيزى غير از اين نيست. و
ما نحن بمبعوثين جمله اسميه
آمده براى تأكيد كه البته ما برانگيخته شدنى نيستيم و براى زندگى ديگرى غير از اين
زندگى دنيايى زنده نخواهيم شد.