هيئت
بطلميوس
اين فرضيه به وسيله دانشمند مزبور در يك قرن و
نيم قبل از ميلاد به وجود آمد و حدود 1500 سال بر افكار و جوامع علمى حكومت كرد و
هواداران آن به اندازهاى فرضيههاى او را محكم و استوار مىپنداشتند كه آيات ، و
احاديث و رواياتى كه بر خلاف نظريه بطلميوس بود، تاويل و توجيه مىكردند.
از نظر او زمين، كرهاى، ساكن و ثابت و مركز
كرات ديگر مىباشد. دور زمين كره آب، دور آن را كره هوا و كره هوا را كره آتش فرا
گرفته است. سپس ستارگان سيار هر كدام در فلكى به ترتيب
ماه، عطارد، زهره، خورشيد، مريخ، مشترى و زحل وجود دارند. فلك زحل را نيز فلك هشتم
بزرگى احاطه كرده كه همه ستارههاى ثواب كه مانند ميخ بر پيكر آن كوبيده شده و پس
از فلك ثواب، فلك نهم ناميده مىشود كه همه افلاك در شكم وى قرار دارد و اين افلاك
بسان يك پياز، طبقات آن، محيط بر يكديگر است و پوست آن، محيط بر همه است.
هر يك از سيارات، سير مخصوصى دارد كه تابع سير
فلك خود بوده و بر خلاف جهت سير فلك اطلس حركت مىكند.
اين بود خلاصه نظريه بطلميوس كه حدود 1500 سال
در جوامع علمى با قدرت هر چه تمامتر حكومت كرد، سپس به وسيله چهار دانشمند بزرگ،
ساس آن متزلزل گرديد:
1. كپرنيك لهستانى:
وى مركزيت زمين را جدا تكذيب كرد و كره آتشين و فروزان خورشيد را مركز سيارات معرفى
نمود و از اين راه، طومار افلاك نه گانه درهم پيچيده شد.
2. كپلر منجم و رياضى دان
آلمانى: وى موفق شد اثبات كند كه هر سيارهاى در گردش خود به دور خورشيد، يك
مسير بيضى شكل را طى مىكند هر سيارهاى هر چه به خورشيد نزديكتر باشد، حركت آن
سريعتر است.
3. گاليله ايتاليايى:
او با اختراع دوربين كوچك، از نظرهاى دو دانشمند پشتيبانى كرد و نظرياتى درباره
سيارات ابراز نمود. وى به وسيله دوربين، ستارگان نامرئى بسيارى كشف كرد كه تا آن
زمان شناخته نشده بودند، و كهكشان آسمان را با ستارگان انبوه تفسير نمود.
4. نيوتن: وى با
اثبات قانون جاذبه عمومى و قانون گريز از مركز گردش
ستارگان را تحت يك قانون كلى گنجانيد و معتقد بود كه قانون جاذبه عمومى به ضميمه
قوه گريز از مركز، بر تمام اجرام آسمانى حكمفرماست و در هر يك از اجرام بالا اين دو
قوه به طور متعادل وجود دارد.
منظور از جاذبه عمومى، اين است كه تمام اجسام
يكديگر را جذب مىكنند و هيچ موجودى از جاندار و غيره از اين قانون مستثنا نيست، و
نيروى جاذبه با فاصله دو جسم، نسبت معكوس دارد؛ يعنى هر چه فاصله اجسام كمتر باشد،
جاذبه آنها بيشتر مىشود، و اگر فاصله آنها بيشتر باشد، جاذبه آنها كمتر مىگردد.
اگر تنها در اجسام نيروى جاذبه بود، در اين
صورت اجسام و اجرام آسمانى بايد به هم بخورند و انتظام از بين برود، ولى در پرتو
قانون گريز از مركز، تعادلى به وجود مىآورد. قوه گريز از مركز در تمام اجسامى كه
حركت دورانى دارند موجود است، هنگامى كه آتش گردان را مىچرخانيم، احساس مىنماييم
كه دست ما را مىكشد، اين همان نيروى كريز از مركز است.
در سايه اين دو قانون، ميليونها منظومه شمسى و
كهكشان و سحابى در فضا به طور معلق تحقق پذيرفته و بدون ستون، از سقوط و اصطكاك
آنها جلوگيرى به عمل آورده است.
اين بود اجمال هيئت نوين عصر حاضر؛ چيزى كه هست
شماره سيارات با كشف سه ستاره ديگر به نامهاى اورانوس، نپتون و پلوتون، به نه شماره
رسيده است و آينده نيز روشن نيست.
قرآن مجيد متجاوز از ده قرن قبل از نيوتن، به
اين حقيقت علمى در دو جاى قرآن تصريح كرده و مىفرمايد:
الله الذى رفع السموات
بغير عمد ترونها؛
(21)
خداوندى كه آسمانها را
بدون ستون مرئى برافراشته است.
توضيح اين كه مفسران جمله
بغير عمد ترونها را چنين تفسير مىكنند:
1. جمله ترونها صفت
عمد كه جمع عمود است باشد و
ضمير در ترونها به عمد
برگردد، نه به سماوات؛ در اين صورت معناى جمله چنين
خواهد بود: خداوندى كه آسمانها را برافراشت بدون ستونى كه ديده شود و در حقيقت، آيه
ستون مرئى را نفى مىكند، نه اصل ستون را. اين نظر را بسيارى از مفسران مانند ابن
عباس و غيره اختيار كردهاند،(22)
و احاديثى كه از پيشوايان ما رسيده، كاملا آن را تاييد مىكند.
حسنى بن خالد از امام هشتم، على بن موسى الرضا
(عليه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود:
اليس الله يقول: بغير عمد
ترونها؟ فقلت: بلى قال: ثم عمد لكن لاترونها؛
(23)
آيا خداوند نمىفرمايد كه
بدون ستونى كه ديده شود؟ گفتم: آرى چنين است. فرمود: در آسمانها ستونهايى وجود
دارد، ولى ديده نمىشوند.
مويد اين نظر، روايتى است كه از امام
اميرمومنان (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است:
هذه النجوم التى فى
السماء مدائن مثل المدائن التى فى الارض، مربوطهكل مدينه الى عمود من نور؛
(24)
اين ستارگان كه در
آسمانند، شهرهايى هستند مانند شهرهاى روى زمين و هر شهرى با شهر ديگر، با ستونى از
نور مربوط مىباشد.
روى اين نظر بايد ديد منظور از ستونهاى نامرئى
كه ستارگان را از سقوط و اصطكاك حفظ مىنمايد چسيت. آيا جز آن نيروى مرموز ناپيدايى
است كه نيوتن و دانشمندان ديگر، نام آن را جاذبه عمومى
نهادهاند، و عبارتى رساتر و همگانىتر از ستون نامرئى
مىتوان پيدا كرد؟
قرآن در رساندن اين حقيقت علمى، تعبيرى را
انتخاب نموده كه در تمام ادوار، براى بشر قابل درك فهم باشد، حتى در آن دورانى كه
بشر به واقعيت اين ستون نامرئى پى نبرده بود، از اين عبارت مىفهميد كه اين كاخ بى
ستون، ستونهايى نامرئى دارد كه بسان ستونهاى عمارت، اين كاخ برافراشته را حفظ
مىنمايد.
قرآن مجيد در آيات ديگر نيز به وضع آسمانها و
زمين اشاره كرده آن جا كه مىفرمايد:
ان الله يمسك السموات و
الارض ان تزولا؛
(25)
خداوند، آسمانها و زمين را
از اين كه از محل خود بيرون بروند نگاه مىدارد.
و اين كه خداوند نگاهدارنده آسمانها و زمين
است، مانع از آن نيست كه يك رشته عوامل طبيعى، به فرمان خدا در حفاظت آنها موثر
باشد.
امام اميرمومنان (عليه السلام) در برخى از
خطبهها به اين حقيقت علمى درباره زمين تصريح كرده مىفرمايد:
وارساها على غير قرار،
وقامها بغير قوائم، ورفعها بغير دعائم؛
(26)
زمين را بدون تكيه گاه،
استوار ساخت و آن را بدون پايه، به پا داشت و بدون ستون برافراشت.
اسرار آفرينش
كوهها
1 - 10. والقى فى الارض
رواسى ان تميدبكم وبث فيها من كل دابه و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل
زوج كريم؛
در زمين كوههايى بسان
لنگرها پديد آورد تا شما را از اضطراب حفظ كند و در آن از همه جنبندگان منتشر ساخت،
و از آسمان آبى نازل كرديم و از هر نوع گياه زيبايى رويانيديم.
11. هذا خلق الله فارونى
ماذا خلق الذين من دونه بل الضالمون فى ضلال مبين؛
اين است كه آفرينش خداوند،
به من نشان دهد معبودهاى ديگر چه آفريدهاند؟ ولى ستمگران در گمراهى آشكارند.
در برابر كسى بايد به سر حد بندگى، خضوع و
اظهار تذلل نمود كه يكى از شرايط را دارا باشد:
1. معبود از نظر علم و قدرت و ديگر كمالات
وجودى به حدى برسد كه وجدانهاى بيدار براى ستايش او برانگيخته شود، و در مقابل جمال
نامحدود و كمال نامتناهى او، بى اختيار سر تعظيم فرود آورد؛ و خضوع و كوچكى در
مقابل جمال و زيبايى و كمال موجودى، آن هم به صورت نامحدود، امرى قهرى و غير
اختيارى است.
2. گذشته بر كمال و جمالى كه دارد، لطف و كرم
وجود او شامل انسانها گردد و نعمتهاى او در اختيار بشر قرار گيرد.
اظهار كوچكى در برابر ولى نعمت و احساس خضوع در
برابر افراد كريم، فطرى و قهرى است.
هرگاه ملاك عبادت و خضوع تا سر حد بندگى، به
يكى از اين دو موضوع است جز خدا، كسى شايسته عبوديت و بندگى افراد نيست، زيرا
خداوند جهان، موجود نامحدودى است كه براى كمال و جمال و صفات او حد و مرزى نيست. او
موجودى است كه وجود او از خود او مىجوشد و صفات و همه كمالات وى مربوط به خود اوست
و از جايى اخذ و كسب نكرده است.
اگر موجوداتى در جهان، كمال و جمالى دارند،
همگى به حكم قانون عليت و معلوليت از او گرفته و خود
فاقد وجود و هر نوع كمالى مىباشند. اگر بنا باشد در برابر ولى
النعمى سجده كنيم و او را تا سر حد بندگى بپرستيم، جز خدا ولى نعمتى وجود
ندارد كه در برابر او خضوع و بندگى كنيم، زيرا سرچشمه تمام نعمتهاى ريز و درشت اوست
و هركسى هر چه دارد از خوان كرم او گرفته و به ديگرى تعارف مىكند.
خداوند در نخستين آيه مورد بحث، چهار موضوع را
يادآور مىشود كه هر يك حاكى از قدرت بى پايان و كمال نامحدود اوست و در عين حال
يادآور نعمتهاى بى كران او مىباشد؛ از اين جهت در آيه بعدى نتيجه مىگيرد كه جز او
كسى شايسته عبادت و پرستش نيست. اينك موضوعات چهارگانه:
1. كوهها را آفريد تا ما را از حركات ناموزون
زمين حفظ كند، چنان كه مىفرمايد:
والقى فى الارض رواسى ان
تميدبكم؛
در زمين كوههايى بسان لنگر
پديد آورد، تا شما را از اضطراب حفظ كند.
2. در زمين موجودات جاندارى آفريده و در نقاط
مختلف آن پخش كرد، چنان كه مىفرمايد:
وبث فيها من كل دابه؛
در روى زمين از جنبندگان
منتشر ساخت.
3. از آسمان آب نازل كرديم، چنان كه مىفرمايد:
وانزلنا من السماء؛
از آسمان آب نازل كرديم.
4. در روى زمين از هر گياه زيبايى رويانيد،
چنان كه مىفرمايد:
فانبتنا فيها من كل زوج
كريم؛
در آن جا از هر گياه
زيبايى رويانيديم.
اينك درباره هر يك از موضوعات چهارگانه، به طور
فشرده سخن مىگوييم.
1. اسرار
آفرينش كوهها
اسرار مرموز كوهها بيش از آن است كه در اين
مقام بگنجد. تنها در آيه مورد بحث به راز مهمى اشاره مىنمايد و مىفرمايد:
كوهها بسان لنگرهاى كشتى، شما را از حركات
ناموزون زمين حفظ مىكند و مضمون همين آيه در سوره ديگر نيز وارد شده است.
(27)
و در آيه ديگر، كوهها را ميخهاى زمين معرفى
كرده و مىفرمايد: والجبال اوتاداً.
(28)
اميرمومنان در نخستين خطبه نهجالبلاغه
مىفرمايد: وتد بالصخور ميدان ارضه؛
زمين را با كوه از لرزش
بازداشت.
و در برخى از سخنان اميرمومنان، كوهها به لنگر
كشتى نيز تشبيه شده، چنان كه مىفرمايد:
وعدل حركاتها بالراسيات
من جلاميدها؛
(29)
حركات زمين را وسيله
لنگرهاى از سنگ تعديل نمود.
در آيه مورد بحث، از كوهها به لفظ
رواسى تعبير آورده كه جمع راسيه
به معناى لنگر است.
در زبان عرب گفته مىشود:
راست السفينه: اى وقفت على الانجر.
يعنى روى لنگر ايستاد و
انجر همان معرب لنگر است.
بنابراين بايد ديد مقصود از لنگر بودن كوهها
چيست، و چگونه كوهها براى زمين، حكم لنگر را دارند.
در اين نظرهاى مختلفى بيان شده است كه ما دو
نظر را يادآورى مىكنيم و معترفيم كه كشف اين راز، نياز به دقت بيشترى دارد، و شايد
در آينده، بشر نحوه لنگر بودن كوهها را بهتر از اين دريابد.
1. ممكن است كه اين حركات ناموزون كه كوهها
مانع از بروز آن است، معلول جاذبه نيرومند ماه باشد كه مىتواند در پوسته زمين جزر
و مدى مانند جزر و مد درياها به وجود آورده و همواره در حركت و اضطراب باشد.
ولى عامل مانع از بروز اين نوع حركات ناموزون،
همان كوههاست، زيرا كوهها در حقيقت در حكم يك زره محكم فولادين را دارند كه دور تا
دور زمين را احاطه كرده و با توجه به ارتباط و پيوندى كه از زير به هم دارند، يك
شبكه نيرومند سر تاسرى را تشكيل مىدهند.
اگر اين زره محكم و اين شبكه نيرومند، كره زمين
را نپوشانده بود پوسته روى زمين از يك قشر نرم و لطيفى همچون خاك و شن تشكيل يافته
بود، مسلما به آسانى تحت تاثير جاذبه نيرومند ماه واقع مىشد و حركات ناموزونى
مانند جزر و مد درياها در آن به وجود مىآورد. با اين كه قشر محكمى پوسته زمين را
پوشانيده، باز حركات خفيف جزر و مد در آن پيدا مىشود و هر بار حدود سى سانتيمتر
پوسته زمين به تدريج بالا و پايين مىرود.
(30)
2. ممكن است عامل اين حركات ناموزون، همان مواد
مذابى باشد كه هسته مركزى زمين را تشكيل مىدهد و دل زمين مملو از گازهاى متراكمى
است كه با شدت هر چه تمامتر بر آن فشار مىآرود. زلزلههاى خطرناكى كه ضررهاى
جبران ناپذيرى به وجود مىآورد، به عقيده گروهى از دانشمندان، نتيجه عمل حرارت و
گازهاى درونى است كه با شدت خارج مىشوند.
در اين صحنه متلاطم، يگانه عاملى كه از متلاشى
شدن و تفرق قطعات زمين مانع مىگردد، همان كوههاست، زيرا ريشههاى كوههاى سنين كه
در اعماق زمين فرو رفته و قطعات زمين را در بر گرفته و آنها را به هم اتصال مىدهد،
و بسان ميخها كه قطعات تخته را به هم متصل مىسازد و از انفكاك و جدايى جلوگيرى
مىكند، قطعات زمين را از تفرق و پاشيدگى باز مىدارد.
شايد آيه والجبال اوتاداً
(31)
كوهها را ميخهاى زمين قرار
داديم.
اشاره به همين حقيقت باشد كه بيان گرديد.
اميرمومنان در ستايش و بيان عظمت كاخ آفرينش
چنين مىفرمايد:
ووتد بالصخور ميدان ارضه؛
(32)
زمين را با كوههايى كه حكم
ميخ را دارند، از لرزش بازداشت.
و يا در جاى ديگر مىفرمايد:
و عدل حركاتها بالراسيات
من جلاميدها؛
(33)
حركات زمين را به وسيله
كوههاى استوار كه از صخرههاى بزرگ تشكيل يافتهاند، تعديل نمود.
شايد فرموده على (عليه السلام) ناظر به اين
حقيقت باشد، تو گويى كه كوهها بسان لنگر كشتى است كه حركات آن را تعديل مىنمايد.
2. پخش
جاندار در روى زمين
يكى ديگر از مظاهر قدرت خداوند، وجود حيات و
زندگى در روى زمين و دل درياهاست.
دابه در لغت عرب به
جنبنده مىگويند، كه در نتيجه با حى و زنده مساوى و برابر است.
پيدايش حيات در روى زمين، در گرو شرايط بى
شمارى است. كه فقدان يكى از آنها مايه امتناع تحقق زيست
در اين كره خاكى است.
شماره اوضاع و احوالى كه حيات را در زمين پديد
آورده، از حد فكر بشر بيرون است، و تصور اين كه همه اين شرايط بر حسب تصادف پيدا
شده و جمع وجور گشتهاند، دور از خرد و از نظر احتمال ممتنع و در سر حد صفر است.
از باب نمونه، به توضيح يك شرط مىپردازيم:
استقرار حيات در روى زمين، بر اثر حرارت
متناسبى است كه از خورشيد به زمين مىرسد، حرارت كنونى تنزل مىكرد و سرعت حركت
برمدار آن نصف مىشد و طول مدت زمستانى دو برابر مىگرديد و همه موجودات يخ
مىزدند.(34)
تنظيم اين شرايط به اين شكل متناسب، گواه بر
دخالت تدبير كلى در نظام آفرينش مىباشد.
3. اوست كه
از آسمان نازل مىكند
سماء در جمله
وانزلنا من السماء به معناى مطلق بلندى است.
اتفاقاً يكى از معانى سماء
همان بلندى است.
ابن عباس مىگويد: سماء عبارت است از چيزى كه
علاك و أظلك، يعنى چيزى كه بالاتر از تو قرار گيرد و
بر سر تو سايه بيندازد.
چون ابرهايى كه از دريا بر مىخيزد، در نقطه
مرتفعتر از ما قرار مىگيرند و پس از يك رشته فعل و انفعال به صورت قطرات باران به
دشت و دمن مىريزند، خداوند در اين مورد لفظ سماء را به
كار برده و فرموده: وانزلنا من السماء ماء.
البته سماء در قرآن
معانى ديگرى نيز دارد؛ مثلا، در همين آيه مورد بحث (آيه دهم سوره) به معناى
اجرام و ستارگان به كار رفته است، چنان كه فرمود:
خلق السموات بغير عمد
ترونها؛
آسمانها (اجرام و ستارگان)
را بدون ستونى كه ببيند آفريد.
البته سماء در قرآن
معانى ديگرى نيز دارد كه يكى از كليدهاى حل آيات مربوط به آفرينش آسمانها اين است
كه بدانيم سماء در قرآن در يك معنا به كار نرفته است.
آيات مربوط به خلقت و آفرينش آسمانها، از مباحث
شايان دقت قرآن است و پرده بردارى از رازى كه در اين آيات وارد شده است، در گرو اين
است كه مجموع آيات در يك جا گردآورى گردد، سپس با تامل و تدبير در مفردات و
جملههاى آيهها، هدف قرآن روشن گردد.
4. گياهان
روى زمين
گياهان روى زمين كه به صورت مخملهاى سرسبز، سطح
زمين را پوشانيده است، خود آيتى بزرگ بر مبدأ آفرينش و دخالت تدبير در سازمان خلقت
مىباشد.
ساختمان گياهان و سلولهاى مختلف آنها كه به
شكلهاى كروى بيضى،
شش ضلعى، دوكى و
استوانهاى مىباشند، گواه بر عظمت خلقت آنها، و دليل
بر مداخله نيروى عظيمى در آفرينش آنها مىباشد.
نه تنها ساختمان سلولهاى آنها اعجاب هر دانشمند
محقق را مىانگيزد، بلكه آنچه مربوط به پيدايش گياه و تكامل آنهاست، از قبيل نمو،
توليد مثل، تقسيمات سلول، ساختمان ساقه و برگ و گل و...، همه و همه گواه بر علم و
شعور آفريدگار آنهاست.
از اين جهت مىفرمايد:
فانبتنا فيها من كل زوج كريم.
آيا با مطالعه احوال ستارگان و اجسام بزرگ معلق
در فضا، كه از سقوط و اصطحكاك مصون و محفوظ مىباشند، انسان به عظمت خلقت آنها و به
عظمت خالق و آفريننده جهان پى نمىبرد.
آيا شايسته است با وجود چنين مركز قدرت در
برابر مخلوقهاى ناتوان او به عنوان پرستش، سر تعظيم فرود آورده و موجودات بى اثر و
بى خاصيت را شريك او بدانيم.
عبادت و پرستش، شايسته آن ذات با كمال است كه
خالق جهان و جهانيان مىباشد، نه موجوداتى كه توانايى آفريدن چيزى را ندارند.
از اين جهت، در يازدهمين آيه مورد بحث
مىفرمايد:
هذا خلق الله فارونى ماذا
خلق الذين من دونه؛
اين است آفرينش خداوند،
(ولى) به من نشان دهيد معبودهاى ديگر چه آفريدهاند.
و در آيه ديگر در نكوهش معبودهاى باطل كه قادر
به انجام دادن كارى نيستند، چنين مىفرمايد:
ان الذين تدعون من دون
الله لن يخلقوا دباباً ولو اجتمعواله و ان يسلبهم الذباب شيئاً لا يستنقذوه منه ضعف
الطالب و المطلوب؛
(35)
آنان را كه جز خدا
مىخوانيد (و مىپرستيد) نمىتوانند مگسى را بيافرينند، هر چند دست به دست هم بدهند
و اگر مگس چيزى از آن بگيرد، توانايى بر گرفتن آن ندارند. چقدر دعوت كننده و دعوت
شده ناتوانند!
لقمان و
سپاسگزارى
12. ولقد اتينا لقمان
الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد؛
ما به لقمان حكمت عطا
كرديم و دستور داديم كه شكر خدا را به جا آورد. هركس خدا را سپاس كند، نتيجه آن به
خود او بر مىگردد. هركس كفران نعمت كند (خدا را ضرر نمىزند) خداوند بى نياز و
شايسته ثناست.
مىگويند: در دوران حكومت حضرت داود (عليه
السلام) در خانوادهاى كه نسب آن به حضرت ابراهيم (عليه السلام) منتهى مىگشت،
كودكى سيهفام چشم به دنيا گشود. سپس بر اثر داشتن ملكات فاضله، هوش سرشار، عقل و
تدبير فوق العاده، تجربه و پختگى، بيان شيرين و منطق محكم، به نام لقمان حكيم معروف
گرديد. خصوصيات زندگى او درست ضبط نگرديده، ولى سخنان حكيمانه وى زينت بخش صفحات
كتابهاى اخلاق و تفسير و تاريخ است. آنچه مسلم است، روزگارى غلام بوده و آقايى
داشته، ولى اين نكته چندان روشن نيست كه چگونه كودكى كه در خاندان نبوت به دنيا
آمده بود، بالاخره غلام زر خريد شده است.
از اين جهت، برخى از مفسران معتقدند كه وى غلام
حبشى يا مصرى بوده و در ميان بنى اسرائيل بزرگ شده و داراى كمالات اخلاقى و فضايل
روحى زيادى بوده است.
لقمان حكيم
بود، نه پيامبر
برخى از روايات حاكى است كه لقمان با آن همه
كمالات، به مقام پيامبرى نرسيده بود. از پيامبر اسلام نقل شده كه آن حضرت فرمود:
لقمان، پيامبر نبود، بندهاى بود فكور و خوش عقيده، او خدا را دوست مىداشت، خدا
نيز او را دوست داشت و بر او منت نهاد و حكمت به او آموخت.(36)
حماد بن عيسى از حضرت صادق (عليه السلام) نقل
مىكند كه آن حضرت چنين فرمود:
لقمان در سايه حسب و نست، ثروت و مال، نيرومندى
و زيبايى به آن مقام بلند نرسيد، لكن او مردى بود كه در اطاعت خدا استقامت داشت،
گرد محرمات نمىگشت، آرام و با وقار و تيزبين بود، در هر موضوعى عميقانه فكر
مىكرد، از هر حادثهاى درس عبرت مىگرفت، كمتر خنده و مزاح مىكرد، از اقبال دنيا
خوشحال نمىشد، و از پشت كردن آن اندوهناك نمىگشت، فرزندان زيادى داشت و در مرگ
آنها زمام بردبارى را از دست نداد.
يكى از صفات جميله او اين بود كه هرگاه دو نفر
با يكديگر اختلاف پيدا مىكردند، تا صلح و صفايى ميان آنها بر قرار نمىساخت، از
پاى نمىنشست. مجالست دانشمندان و بزرگان را مغتنم مىشمرد. براى داد رسان و داوران
و زمامداران، تاسف مىخورد كه چگونه فريب مقام و منصب چند روزه دنيا را مىخورند.(37)
و در حديث ديگر مىخوانيم:
روزى يكى از بزرگان بنى اسرائيل از محلى عبور
مىكرد، ديد گروهى مانند تشنگانى كه اطراف آب گوارا گرد مىآيند، دور لقمان جمع
شدهاند و به سخنان حكيمانه او گوش مىدهند و حل مشكلات خو را از او مىخواهند. آن
رهگذر از طريق تعجب رو به لقمان كرد و گفت: تو آن نيستى كه مدتها با ما گله دارى
مىكردى؟
گفت: آرى. گفت: در سايه چه چيز به اين مقام
بلند رسيدى؟
فرمود: سه خصلت مرا به اين مقام رسانيده است:
صدق الحديث، واداء
الامانه، و ترك مالايعنى؛
(38)
راستگويى، پس دادن امانت، اعراض از كارهاى
بيهوده.
از نظر يك مرد الهى، اين مطلب جاى گفتگو نيست
كه بندگى و پيروى از اصول انسانى و اخلاقى، و دورى از گناهان و پرهيز از معاصى و
خلافكارى، روح و روان انسانى را جلا و روشنى مىبخشد، و ذهن او را براى درك حقايق و
واقعيات آماده سازد.
به طور مسلم يك مرد مادى كه با اين اصول
سروكارى ندارد و در اين راه، تجربه و آزمايشى نيز ندارد، اين مطلب را صد در صد
انكار خواهد كرد. او قدرت فكرى و جهش ذهنى را در گرو نبوغ ذاتى و هوش طبيعى و پس از
آن در دايره تعليم و تعلم مىداند و بس، ولى شخص خداشناس كه به جهان ديگر و عوالم
غيبى، ايمان راسخ دارد و معتقد است كه اين جهان با تمام محتويات خود زير نظر عالم
ديگرى مىگردد، و تمام نعمتها و كمالها از جانب خداوند است، به خدا و مخالفت با
شهوات و دورى از گناهان، مىتواند روح را براى درك حقايق و فهم مسائل پيچيده كمك
كرده و راهنمايى كند.
قرآن مجيد، كتاب بزرگ آسمانى ما نيز به اين
حقيقت اشاره كرده و مىگويد:
الذين جاهدوافينا
لنهدينهم سبلنا؛
(39)
و كسانى كه براى ما (با
هوسها و ساير مشكلات) بجنگند، ما آنها را به راههاى خود هدايت مىكنيم.
پيامبر اسلام فرموده است:
من اخلص لله عزوجل اربعين
صباحاً جرت ينابيع الحكمه من فمه ولسانه.
مرحوم مجلسى حديث را اين طور نقل كرده است:
ما اخلص عبدلله عزوجل
اربعين صباحاً الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه؛
(40)
هر كس چهل روز، خود را
براى خدا پاك و خالص گرداند، چشمههاى علم و دانش از قلب او به سوى زبان او جارى
خواهد شد.
بنابراين هرگاه از روايات ياد شده استفاده شود
كه لقمان مراتب علمى و اخلاقى را از طريق بندگى حقيقى و ترك گناهان و فرمانبردارى
به دست آورده، نبايد تعجب كرد.
به علاوه، وى از مجارى طبيعى نيز براى بالا
بردن مراتب علمى خود بهره بردارى مىكرد، چنان كه پيامبر اكرم فرمود:
وى مرد فكورى بوده و در هر موضوعى بيش از همه چيز فكر مىكرده
است.
فكر، چراغى است روشن كه تاريكيها را از بين
مىبرد. علاوه بر اين، امام صادق (عليه السلام) در حديث گذشته فرمود كه پيوسته با
دانشمندان نشست و برخاست داشت.
نمونهاى از
طرز تفكر لقمان
معروف است روزى آقاى لقمان به او دستور داد كه
وى گوسفندى را سر ببرد و لذيذترين عضو آن را بپزد و بياورد. وى زبان و دل آن را پخت
و آورد. دو مرتبه دستور داد كه گوسفند ديگرى را ببرد و پليدترين عضو آن را بپزد. وى
فرداى آن روز زبان و دل آن حيوان را پخت و سر سفره گذارد. آقاى وى از روى تعجب، سر
اين مطلب را پرسيد. وى گفت: انهما اطيب شىء اذا طابا، واخبث
شىء اذا خبثا دل و زبان پاكيزهترين عضوند، هرگاه با يكديگر مطابق و برابر
باشند؛ يعنى آنچه در دل باشد به زبان جارى گردد، و آنچه به زبان جارى مىگردد حاكى
از دل باشد، اين دو پليدترين عضوند، هرگاه مخالف يكديگر باشند و آنچه زبان مىگويد،
دل با آن مخالف باشد.
مقصود از
حكمت چيست؟
حكمت در لغت يك معناى جامع و وسيعى دارد كه بر
هر سخن و نظريه محكم و پابرجايى كه ضامن سعادت انسان است گفته مىشود؛ بنابراين هر
نظريه سودمندى كه ضامن صلاح فرد و اجتماع باشد، از مصاديق حكمت است. هر عقيدهاى كه
مطابق و عين حق و صواب باشد، حكمت است. همچنين تفسير روايات از
حكمت به احكام فرعى فقيهى يا شناسايى امام و يا نصايح و پندهايى كه ضامن
مصلحت اجتماع است از اين باب است. هر نظريه صحيح ضامن مصلحت اجتماع است از اين باب
است. هر نظريه صحيح، هر راى حق و پا برجا در علوم نظرى و مسائل عملى، حكمت است و
تمام اينها از مصاديق اين لفظ به شمار مىروند.
حالا لقمان حكيم از اين خرمن بى پايان حكمت،
چقدر نصيب داشته است، خدا مىداند. ولى از نصايح و سخنان عالى و حكيمانهاى كه در
اين سوره از او نقل شده و از دستورات سودمندى كه از اين مرد حكيم درباره مسائل
اخلاقى و اجتماعى در كتابهاى حديث ديده مىشود و از اين كه مدتها مرجع سوالات در
بنى اسرائيل بوده و سخنان و بى سابقهاى در قسمتهاى
مختلف، از آن جمله طب و بهداشت، از او شنيده شده است، همه گواه محكم است بر اين كه
اين مرد در علوم نظرى و اجتماعى و اخلاقى، از بزرگان دانشمندان عصر خود بوده و
شايسته بود كه به لقمان حكيم مشهور و معروف گردد.
سپاسگزارى و
جهان امروز
مقصود از جمله ان اشكر
لله تفسير و توضيح حكمت نيست، بلكه منظور
نتيجهگيرى است، يعنى از آن جا كه به لقمان، حكمت عطا كرديم، از اين جهت در برابر
اين نعمت بزرگ به او دستور داديم كه شهر خدا را به جا آورد.
شكر در لغت عرب به معناى اظهار نعمت و نشر و
پخش آن در برابر كفر كه فراموش كردن و پنها نمودن آن است. به طور مسلم اظهار نعمت
درجاتى دارد. دانشمندان مىگويند كه سپاسگزارى سه درجه دارد:
1. شناسايى نعمت دهنده است. امام صادق (عليه
السلام) مىفرمايد:
وادنى الشكر رويه النعمه
من الله؛
(41)
كمترين مراتب سپاسگزارى قلبى است كه نخستين
درجه شكر شمرده مىشود.(42)
2. سپاسگزارى و شكر و تقدير به وسيله زبان است
كه اين قسمت در تشويق نعمت دهنده تاثير به سزايى دارد؛ البته اين اثر در صورتى است
كه نعمت دهنده بشر باشد نه خدا، زيرا تشويق خدا كه معناى آن تاثر از گفتار بندگان
باشد و مدح و ثناى بنده در او اثر بگذارد، و او را تشويق كند كه انعام خود را دو
چندان نمايد، درباره خدا تصور ندارد بلكه نتيجه سپاسگزارى نسبت به خدا اين است كه
بنده لياقت و شايستگى خود را اثبات مىكند و اين همان نكتهاى است كه در اين آيه به
آن تصريم شده:
و من يشكر فانما يشكر
لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد؛
نتيجه سپاسگزارى به خود
سپاسگزار بر مىگردد، و خداوند از سپاسگزارى افرادى بى نياز است.
خلاصه، سپاسگزارى در برابر خداوند، جز اثبات
لياقت و شايستگى بنده، چيز ديگرى نيست، ولى شكر در برابر نيكى و خدمات يك شخص،
علاوه بر اين (اثبات شايستگى) اثر ديگرى نيز دارد، و آن اين است كه طرف را تشويق و
دلگرم مىنمايد و او بر اثر ابراز احساسات و تقدير، احسان و انعام خود را دو چندان
مىنمايد.
سپاسگزارى يك دانشآموز در برابر فداكاريهاى
آموزگاران، عشق و علاقه او را به امور آموزشى و پرورشى تشديد مىكند. باغبانى كه در
سرزمينى تخم افشانده و تحمل سرما و گرما كرده است، هرگاه نتيجه اعمال خود را ديد،
تصميم و علاقه او براى آباد كردن آن منطقه زيادتر مىشود، زيرا زمين به وسيله سرسبز
شدن و ميوه دادن، بالسان تكوينى، لياقت و شايستگى خود را اثبات نموده و به وسيله
تقدير تكوينى، شوق و شور باغبان را براى خدمتگزارى بيشتر عميقتر مىسازد.
3. مرحله ديگر شكر گزارى آن است كه انسان نعمت
را در جاى خود مصرف كند. دانشمندان گفتهاند:
الشكر صرف العبد ما انعمه
الله عليه فيما خلق له؛
يعنى يكى از درجات سپاسگزارى، اين است كه هر
نعمتى را در جايى به كار ببرد كه براى آن آفريده شده است.(43)