دو نكته اجتماعى
در پايان از تذكر دو نكته ناگزيريم:
1. جهان امروز به اهميت مساله شكر و سپاسگزارى
كه در زبان امروز به آن تقدير مىگويند، پى برده است؛
از اين جهت، تشويق مخرعان و مكتشفان و دانشمندان بزرگ و خدمتگزاران اجتماع در
سرلوحه دولتهاى جهان قرار گرفته است.
زيرا از طريق تقدير مىتوان موجبات دلگرمى آنان
را فراهم آورد، تا آنان نيز در راه خدمت به علم و اجتماع ثابت و استوار باشند.
از اين جا مىتوان پى به عظمت جملهاى برد كه
در كتابهاى حديث نقل شده است:
من لم يشكر الناس لم يشكر
الله؛
هركس از مردم تقدير نكند،
هرگز موفق به سپاسگزارى خدا نيز نمىگردد.
زيرا بى اعتنايى به خدمت ديگران، يك نوع نمك
نشناسى است و اگر اين روحيه در انسان تقويت شود، كم كم نسبت به نعمتهاى الهى نيز بى
اعتنا بوده و از شكر او نيز سرباز خواهد زد؛ از اين جهت در احاديث اسلامى
مىخوانيم:
اشكركم لله اشكركم للناس؛
(44)
آن گروه، بهتر به سپاسگزارى خدا موفق هستند كه
از خدمات مردم تقدير نمايند.
بنابراين، تقدير از خدمات ديگران، شاخهاى از
روحيه حقشناسى است كه انسان را به خداشناسى و سپاسگزارى از الطاف و نعمتهاى او
دعوت مىكند.
مال و ثروت، شباب و جوانى، صحت و تندرستى، علم
و دانش، قدرت و توانايى، همگى از نعمتهاى ارزنده الهى است كه بشر در مقابل آنها
مسووليت عظيم دارد، و شكر اين نعمت، اين است كه تمام اين مواهب را در جاى خود صرف
كند؛ و كفران آنها اين است كه از اين مواهب، سوء استفاده نموده و آنها را در موارد
زيانبار به كار برد.
بزرگترين كفران نعمت براى يك دانشمند، اين است
كه علم و دانش خود را در ساختن سلاحهاى مخرب و ويرانگر به كار ببرد. بالاترين
بدبختى براى يك شيميدان، اين است كه معلومات و اندوختههاى علمى خود را در راه
ساختن بمبهاى ميكروبى به كار اندازد.
اين گروه از دانشمندان كسانى هستند كه نسبت به
نعمتهاى خدا كفر ورزيده و از به كار بردن آنها در مورد خويش سرباز زدهاند.
امروز صنعت در خدمت فساد قرار گرفته است،
بدنيست خبر زير را كه خبرگزاريهاى جهان مخابره كردهاند بشنويد... :
اخيراً دزدان انگيليسى با استفاده از جديدترين
ابزار علمى برش، يك خزانه محكم را در لندن سوراخ كردهاند و آنچه بود به سرقت
بردهاند. در حدود 220 ميليون ريال بوده كه تعلق به موسسه
كارگشايى لندن داشت. اكنون مقامات اين موسسه به سرعت مشغول صورت بردارى از
اموال سرقت شده است و ممكن است تعيين رقم اموال چند روز طول بكشد.
دزدها با استفاده از متههاى ترميك توانستند با
سرعت و بدون سرو صدا درى را به قطر شصت سانتيمتر از فولاد سوراخ كنند و بشكافند و
از آن عبور كنند.
متههاى ترميك كه مورد استفاده سارقين قرار
گرفت، آن چنان قوى است كه مىتواند بتون را سوراخ كند.
جالب توجه اين كه اين متهها چنان حرارتى ايجاد
مىكنند كه هيچ فلزى در برابر آن مقاومت ندارد و مىتواند 2500 درجه سانتيگراد
حرارت به وجود آورد.(45)
همان طور كه ملاحظه مىفرماييد، يك چنين
متههاى قوى و نيرومند كه از نعمتهايى است كه در اختيار بشر قرار گرفته، اكنون در
خدمت فساد انجام وظيفه مىكند. متههاى ترميك همان طور
كه ممكن است براى سوراخ كردن سنگها و رسيدن به منابع پر ارزش و مفيد نفتى و امثال
آن مورد استفاده قرار گيرد، كاملا ممكن است براى سوراخ كردن در بسيار قطور شصت
سانتيمترى فولادى (موسسه كارگشايى لندن) مورد استفاده واقع شود.
ممكن است دانشمند يا دانشمندانى كه اين متههاى
عجيب را اختراع كردهاند، به اين امر راضى نباشند، ولى رضايت آنها در تاثير اين
متهها شرط نيست. آن روز كه برادران رايت كه نخستين
هواپيما را اختراع يا تكميل كردند، شايد تصور مىكردند در آينده اختراع آنها
مفيدترين يا بى ضررترين وسيله نقليه سريع خواهد شد.
آنها هرگز باور نمىكردند كه با همين هواپيماى
تكامل يافته، كمى پس از نيم قرن هزاران تن بمبهاى آتش زا و مخرب، در يك كشور دور
افتاده و بى دفاع به نام ويتنام ريخته خواهد شد.
با اين كه پاستور كه براى نخستين بار در اروپا
پرده از روى اسرار جانداران ذره بينى و ميكروبهاى برداشت، تصور نمىكرد از اين كشف
مفيد او كه جان ميليونها انسان را از مرگ نجات مىدهد، براى ساختن و تكميل بمبهاى
ميكروبى نيز استفاده شود و ميليونها نفر را به وسيله آن با فجيعترين صورتى به مرگ
تسليم نمايند.
همين اتم كه شكافتن
و آزاد كردن انرژى هستهاى آن يكى از بزرگترين پيروزيهاى علمى و صنعتى بشر محسوب
مىگردد، چه كسى پيش بينى مىكرد كه اين پيروزى بزرگ، همزادى دارد به نام
فاجعه جنگلهاى اتمى كه ماكت
كوچك آن در هيروشيما و ناكازاكى
(دو شهر بزرگ ژاپن كه در جنگ جهانى دوم با دو بمب كوچك اتمى، به گورستان وحشتناكى
تبديل گرديد) به نمايش گذارده خواهد شد.
بنابراين اگر پيشرفتهاى عظيم صنعتى، درهايى از
خوشبختى و رفاه به سوى جهان بشرى گشوده، درهايى از بدبختى و هلاكت را نيز به روى
آنها باز كرده است، تا انسانها از كدامين در وارد شوند.
اگر انسان امروز از اين پلههاى ترقى صنعتى، به
سرعت زياد بالا رفته، بايد توجه داشت كه به هنگام لغزش و سقوط هم از آن بلندى چنان
استخوانهاى او در هم مىشكند كه قدرت حركت نخواهد داشت.
البته اين حساب مخصوص يك قسمت و دو قسمت از
فرآوردههاى صنعتى و ابزارهاى علمى كه پرتو اكتشاف جديد به دست آمده، نيست، بلكه
تمام اين وسايل و ابزار را بدون استثنا شامل مىشود.
بنابراين، عظمت و قدرت صنايع مهم نيست، مهم
نحوه بهرهبردارى از آن است و آن هم بستگى به نوع تربيت انسان، همان انسان زمانى كه
زمام اين وسايل بزرگ را در اختيار دارد، خواهد داشت و حساسترين نقطه زندگى انسانها
همين جاست.
مكتبهاى دينى و اخلاقى، دست روى همين نقطه حساس
مىگذارند؛ آنها مىكوشند انسانها را چنان تربيت كنند كه اين پديدههاى عجايبانگيز
صنعتى و مادى را در راه خوشبختى و سعادت و رفاه خود و ديگران صرف كنند، نه اين كه
با آنها سريعتر از پاى خويش، خود را به گور بكشانند، ولى اين يكى از بزرگترين
خدماتى است كه اين مكتبها مىتوانند به نوع انسان كنند.
كتاب بزرگ آسمانى ما قرآن
مىگويد: ما به بعضى از اقوام و ملل گذشته امكانات و قدرتها داديم كه به شما
نداديم، و هم به آنها چشم و گوش و عقل داديم (تا مطالب را درست درك كنند) ولى هيچ
يك از آنها به حالشان سودى نداد، زيرا آيات خدا را انكار كردند و سرانجام به
مجازاتهاى دردناكى كه قبلا آن را به باد مسخره مىگرفتند گرفتار شدند.(46)
لقمان و
تربيت اولاد
13. واذقال لقمان لابنه
وهو يعظه يابنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم؛
(بياد آر) زمانى را كه
لقمان به فرزند خود اندرز داد، و گفت: فرزندم! براى خدا شريك قرار مده، زيرا شرك
ستم بزرگى است.
مسائل مربوط به تعليم و تربيت كودك، يكى از
امور مهم اجتماع كنونى بشر است كه فكر دانشمندان را به خود متوجه ساخته، و از اين
راه فصل تازهاى در علوم تربيتى و پرورشى، باز گشوده شده و افكار تازه و سودمندى در
اين باره به مراكز و محافل تربيتى عرضه شده است، و سازمانهايى براى رفع نيازمنديهاى
علمى و تربيت كودك به وجود آمده و اين قسمت به صورت رشته تخصصى در آمده است.
دانشمندان به خوبى دريافتهاند كه زيربناى
زندگى در دوران كودكى پى ريزى مىشود، و سعادت و شقاوت ادوار مختلف زندگى، يعنى
دورانهاى جوانى و پيرى، در گرو طرز تربيت دوران كودكى است.
با اين كه شخصيت انسان به عوامل گوناگونى بستگى
دارد كه هر كدام از آنها در سرنوشت انسان تاثير بسزايى داشته و كاملا موثر مىباشد،
مع الوصف تربيتهاى دوران كودكى در نظر دانشمندان، حائز اهميت خاصى است و آن را
زير بناى زندگى مىنامند.
قلب و روان كودك بسان صفحه كاغذ سفيدى است كه
در دست نقاش چيره دست قرار گيرد، هر نقشى كه روى آن ترسيم شود، تا آخر عمر صفحه،
باقى مىماند.
فرض كنيد قطعه سنگ مرمرى در دست استاد كار
هنرمندى قرار گيرد، از آن جا كه او يك سنگ تراش توانا، يك صنعتگر ماهر، يا يك مجسمه
ساز چابك دست است، دهها فكر و خيال درباره آن كرده و نقشههايى مىريزد، ولى اگر
دست به پيكر آن مرمر زد و آن را به صورت مجسمه يكى از
نوابغ جهان يا يكى از اشياى ظريف در آورد، همه گونه امكانات و استعدادهايى كه قبلا
در اين صورت نابغه نيز همراه آن باقى خواهد بود.
روح و روان حساس كودك در آغاز زندگى، از جهات
بسيارى مانند همين ماده خامى است كه براى همه گونه فعاليتها و صورتها، براى همه رقم
تربيتها و پرورشها آمادگى دارد؛ و اگر اولياى كودك، حسن ابتكار به خرج دهند و فطرت
پاك و احساسات ارزنده او را با شيوههاى پسنديده رهبرى نمايند، سرنوشت او را از اين
طريق روشن مىكنند، و اگر در اين راه، سهل انگارى نمايند و با روشهاى غلط و
پرورشهاى ناستوده فطرت او را آلوده سازند، حتماً مقدمات بدبختى كودك را فراهم
ساختهاند، به طورى كه عوامل ديگر شخصيتهاى غلط، زود يا دير در زندگى او نمايان
خواهد شد.
على (عليه السلام) مىفرمايد:
انما قلب الحد(عج) كالارض
الخاليه ما القى فيها من شىء قبلته؛
(47)
همانا دل جوان نورس، همچون
زمين كشت نشده و بكر است، هر بذرى در آن بپاشند مىپذيرد.
بنابراين، جا دارد بگوييم كه مغز كودك مانند
فيلم عكاسى است، از آنچه مىبيند و مشاهده مىكند، عكس بر مىدارد.
مسووليتهاى
سنگين
برخى از پدران تصور مىكنند كه مسووليت آنان
فقط منحصر به تامين نيازمنديهاى جسمانى كودك است و ديگر وظيفهاى ندارد، در صورتى
كه پرورشهاى اخلاقى و ايمانى، بزرگترين مسووليتى است كه بر دوش آنها گذارده شده است
و انجام دادن اين مسووليت، ارزندهتر از تامين حوايج مادى آنهاست.
دومين شخصيت جهان اسلام، اميرمومنان (عليه
السلام) مىفرمايد:
ما نحل والد ولداً نحلاً
افضل من ادب حسن؛
(48)
بهترين هديهاى كه پدر
مىتواند به فرزند خود بدهد، همان تربيت پسنديده است.
مسووليت پدران در اين باره به قدرى سنگين و
قابل توجه است كه امام سجاد (عليه السلام) در انجام دادن اين وظيفه خطير از خداوند
استمداد مىكند، و در ضمن راز و نياز خود چنين عرض مىكند:
واعنى على تربيتهم
وتاديبهم وبرهم ؛
(49)
(بارالها) مرا در تربيت و
تاديب فرزندان و نيكى به آنها يارى بفرما.
اگر پدران حق اطاعت در گردن فرزندان دارند،
فرزندان نيز حق بزرگترى در عهده پدران دارند و آن حق تربيت است، يعنى آموختن راه و
رسم زندگى از طريق صحيح و پرورش دادن سجاياى انسانى است كه در فطرت او تعبيه شده
است.
اگر دانشمندان، امروز به اهميت تربيت كودكان و
راهنمايى رجال آينده كشور پى بردهاند و با تشكيل جلسات و نوشتن كتابها و جزوهها و
نشان دادن فيلمهاى اخلاقى و علمى، گامهاى بلندى در اين راه برداشتهاند، رهبران
عالى قدر اسلام و پيشوايان مذهبى ما، از چهارده قرن پيش با دادن دستورات لازم و
ارشاد و راهنماييهاى سودمند، و با پرورش كودكان و فرزندان نمونه، قدم موثرى در اين
راه برداشتهاند.
اگر دانشمندان و روان شناسان، استادان آموزش و
پرورش برنامههاى تربيتى خود را از دورانى شروع مىكنند كه كودك چشم و گوش خود را
باز كرده و در آستانه چيز فهمى قرار مىگيرد، ولى اسلام برنامه وسيع خود را براى
تحقق يافتن سعادت كودك، پيش از انعقاد نطفه او آغاز مىنمايد.
اسلام درباره پيوند زناشويى دستورات لازم و
كافى دارد و در اين باره به تمام جوانب توجه نموده و در انتخاب همسر به ريشه
خانوادگى و شرافت موروثى، اهميت فوق العاده داده است.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
از خضراء الدمن (گياهانى كه در نقاط آلوده مىرويند)
بپرهيزيد! عرض كردند: منظور چيست؟ فرمود: زن زيبايى كه در خاندان بد و پليد به وجود
آمده باشد.(50)
اسلام براى حالت آميزش، آداب و وظايفى معين
فرموده كه مراقبت هر كدام، در سعادت و خوشبختى كودك تاثير بسزايى دارد و بالاخص از
آميزش در حالت مستى به شدت جلوگيرى كرده است، زيرا كودكانى كه در اين حال نطفه آنها
بسته مىشود، از عوارض عصبى درمانناپذير بى نصيب نيستند.
اسلام، تنها به اين قسمت اكتفا نكرده، در ايام
باردارى و پس از وضع حمل با موشكافى شگفت آورى، تمام شوون پرورش كودك را مدنظر قرار
داده است، تا آن جا كه به پدران دستور داده كه براى فرزندان نام نيكى انتخاب
نمايند، زيرا نام، خصوصا نامى كه حاكى از بندگى كودك نسبت به خداى يكتا باشد، نشانه
شخصيت و از نظر روانى اثر نيكى در روح كودك دارد.
اسلام دستور مىدهد كه كودك را پس از تولد با
آب پاك و تميزى شستشو دهند، و در گوشهاى او اذان و اقامه بگويند، تا گوشهاى او از
روز نخستين با جمله هايى كه حاكى از يگانگى خدا و رسالت نبى اكرم و دعوت به كارهاى
نيك است، آشنا گردد. اگر مردم آن روز، اسرار اين تعاليم عالى را درنيافتند، امروز
پيشرفت دانش، پرده از روى اين مطلب برداشته است.
دستورهاى اسلام درباره تربيت كودك به قدرى زياد
است كه نقل يك صدم آنها براى ما مقدور نيست، ولى خوشبختانه امروز اين مسائل زنده و
ارزنده، مورد توجه دانشمندان است و نويسندگان و گويندگان ما با طرز جالبى، نظر
اسلام را درباره نحوه تربيت كودك بيان مىكند.
ايجاد شخصيت
در كودك
مربيان كودك بايد متوجه باشند كه كودك يك انسان
به تمام معنا واقعى است، چيزى از انسانيت كم ندارد، چيزى كه هست انسانيت او در حال
رشد و تكامل، در حال پيشرفت و پرورش است و مربى بايد از ذخاير و سرمايه معنوى و
فطرى او به تدريج بهره بردارى كند.
يكى از اساسىترين اصول تربيت، همان
احياى شخصيت كودك است؛ يعنى بايد به طفل فهماند كه تو
يك انسان واقعى هستى، و سپس به صورت يك انسان كامل با او سخن گفت و مطالب علمى و
اجتماعى، روشهاى صحيح و اخلاقى را در افق فكر او توضيح داد؛ به سخنان او به طور
دقيق گوش داد و مانند يك انسان كامل به گفت و شنود پرداخت، دست از تشريح و توضيح و
افهام برنداشت، تا آن جا كه كودك حقيقت را بفهمد و باور كند.
ما در اين جا نمونهاى از گفتار پيشوايان خود
كه حاكى از طرز تربيت اسلامى است نقل مىكنيم، تا گواهى براى گفتار خود آورده
باشيم:
امام مجتبى (عليه السلام) روزى فرزندان و
برارزادگان خود را دعوت كرد و رو به آنها كرد و گفت:
انكم صغار قوم ويوشك ان
تكونوا كبار قوم آخرين، فتعلموا العلم فمن لم يستطع منكم ان يحفظه فليكتب، وليضعه
فى بيته؛
شما كودكان امروز و بزرگان
اجتماع آينده هستيد، برشماست كه تحصيل علم كنيد و هركس از شما كه نمىتواند مطالب
را حفظ كند، درس خود را بنويسد و در موقع لزوم به آن مراجعه كند.
اكنون دقت كنيم، امام مجتبى (عليه السلام)
چگونه مىخواهد فرزندان خود را تربيت كند. او مىخواهد فرزندانش دانش بياموزند، ولى
هرگز در اين راه به شدت و خشونت متوسل نمىگردد و با سيطره و فشار، آنها را وادار
به درس خواندن نمىكند، چرا؟ زيرا اثر آن موقت و مايه پيدايش عقدههايى است كه
بعدها جبرانناپذير است.
او در ايجاد شخصيت، با باز كردن فكر كودك،
اميدوار ساختن او به آينده خود، و با تشريح منافع دانش اندوزى، وارد گفتگو شده و
عملا براى آيندگان روش صحيح تربيت را مىآموزد.
لقمان و
تربيت اولاد
اندرزهايى كه لقمان به فرزند خود داده و قرآن
مجيد آنها را به عنوان برنامه تربيتى در اين سوره آورده است، همگى بر اساس ايجاد
شخصيت در فرزند استوار است؛ همان اساسى كه امام مجتبى (عليه السلام) از آن پيروى
كرده، همان روشى كه امروز در كشورهاى متمدن تعقيب مىشود.
اكنون بايد ديد اساسىترين مساله در نظر لقمان
چيست.
نخستين پايه تربيت يك كودك در نظر او چه بوده و
او برنامه خود را از كجا شروع مىكند و چگونه اساس را پى ريزى مىنمايد.
او برنامه تربيتى خود را با فطرىترين مسائل كه
همان مساله توحيد و يكتا پرستى و بتشكنى است آغاز مىنمايد. هيچ مسالهاى سادهتر
و روشنتر از مساله توحيد نيست كه هر فردى به اتكاى سرشت
خود مىتواند آن را بفهمد و درك آن، نيازى به دلايل پيچيده عقلى ندارد.
ما براى آن كه حقيقت شرك و علل پيدايش آن و
حدودى كه از طرف اسلام براى آن بيان شده است، به خوبى روشن گردد، در اين باره به
طور گسترده بحث مىكنيم.
لقمان و
مبارزه با شرك
13. يا بنى لاتشرك بالله
ان الشرك لظلم عظيم؛
فرزندم! براى خداوند شريك
قرار مده، زيرا شرك ستمى بزرگ است.
از نظر دانشمندان، نه تنها خدا پرستى يك امر
فطرى و نهادى است، بلكه يكتا پرستى نيز بسان اصل خدا پرستى از فطريات انسان
مىباشد. در مواقع مصيبت و گرفتارى، همه مردم به خدا پناه برده و حس خداشناسى آنان
بيدار مىگردد و چنين گرايشى گواه بر فطرى بودن اصل خدا پرستى است، همچنين اين
انسان در همان لحظه به يك خدا، بلكه تمام افراد به خداى يگانه پناه برده و از او كه
واحد و يگانه است استمداد مىجويند.
بنابراين، يكتاپرستى (توحيد) روشنترين مسالهاى
است كه هر انسانى به مقتضاى نداى فطرت ناچار است به آن معتقد شود و در برابر آن،
پاسخ مثبت بگويد.
يكتاپرستى، ساس و ريشه تمام اديان آسمانى است و
دعوت تمام پيامبران روى اين اساس بوده، و غرض اصلى از بعثت پيامبران، تحكيم اين
عقيده در ميان ملتهاست و هر طريقهاى كه از آن بوى شرك بيايد، به طور قطع و مسلم يك
روش ساختگى و با هدف پيامبران الهى مباين است.
واقعيت يكتاپرستى را دو عقيده تشكيل مىدهد:
1. اعتقاد به اين كه اين جهان سازنده و صانعى
دارد.
2. سازنده و پديد آرنده جهان يكى است؛
بنابراين، مرد موحد بايد به هر دو مطلب معتقد باشد.
مطلب اول به قدرى روشن و واضح است كه پيامبران
الهى روى آن فشار نياورده و فشار دعوت آنها روى قسمت دوم بوده است؛ يعنى اعتقاد به
اين كه صانع يكى است، دو تا يا بيشتر نيست.
اعتقاد به
صانع، كهنترين انديشه انسانى است
شما در تاريخ پرغوغاى بشريت، درونى را پيدا
نمىكنيد كه بشر نسبت به اصل وجود صانع مردد بوده باشد. اين عقيده، پيوسته در قلوب
آنها راسخ و پاى برجا بوده است، گو اين كه در تشخيص خداى واقعى دچار اشتباه مىشده،
و خدايان مجازى و ساخته خود را به جاى خداى واقعى مىپنداشت، ولى با اين همه
اختلافات، اصل اعتقاد به خدا و صانع - اعم از يك يا بيشتر - با تشخيص درست و يا
باطل، پيوسته محفوظ بوده است.
راهنماى بشر اولى براى چنين اصل مسلم، فطرت او
بوده، فطرتى كه در هيجانات و اضطرابات، بيشتر قدرت نمايى مىكند.
او هنگامى كه فاصله مرگ و زندگى را كمتر
مىديد، و در لب پرتگاه قرار مىگرفت و تمام اسباب طبيعى از كار مىافتاد، پردهها
و حجابهاى ماديگرى از برابر ديدگان او عقب مىرفت، فطرت با يك كشمكش پر قدرتى او را
به عالم بالا، عالمى كه از شرايط زمان و مكان بيرون است، و تمام جهان در كف قدرت
اوست، متوجه مىساخت. از آن جا كه اعتقاد به خدا از فطرت انسانى سرچشمه مىگيرد و
با سرشت آدمى آميخته است، امروز هم بشر مغرور مادى در گرفتاريها و شدايد و مصائب به
آن نقطه پناه مىبرد.
بشر، در طول تاريخ در تحكيم اين عقيده نه تنها
به فطرت اتكا داشته، بلكه از اصل مسلم عليت و معلوليت
به فراخور حال خود بهرهمند و برخوردار بوده است.
او مىديد و با ديده خود درك مىكرد كه هر
حادثهاى در جهان هستى، از نقطهاى سرچشمه مىگيرد كه به اصطلاح علمى به آن علت
مىگويند و هرگز اتفاق نيفتاده كه چيزى خود به خود سراز عدم بردارد و بى علت پديد
آيد.
اين مساله (هر حادثهاى علتى مىخواهد) تقريباً
مانند ساير مسائل فطرى، با سرشت انسانى آميخته گرديده است. كودك در نخستين روزهاى
زندگى، هر موقع صدايى را بشنود، بى اختيار متوجه سمتى مىشود كه صدا از آن طرف آمد،
و اگر توانايى سخن گفتن داشته باشد، فوراً از مادر و نزديكان خود از علت حادثه سراغ
مىگيرد.
در طول تاريخ، روى اين دو اساس محكم، يعنى
فطرت و قانون عليت، كاخ رفيع و محكم خداپرستى استوار
شده است و تا ابد اين كاخ، استوار و خللناپذير خواهد ماند.
همان طور كه در اثبات وجود خدا دو راه در
اختيار داشتيم، گاهى از طريق فطرت پى به وجود مىبرديم و هر انسانى خود را در شرايط
خاصى خداخواه و خداجوى مىديد و گاهى از طريق مشاهده دلايل وجود او، به تصديق او بر
مىخواستيم؛ همچنين است و حدانيت و يكتايى او، گاهى با دلايل عقلى و فلسفى پى به
يگانگى او مىبريم، و گاهى راهنماى ما در پيمودن اين راه، فطرت و سرشت انسانى است و
خود فطرت بهترين راهنما در اين موضوع مىباشد.
سرشت هر انسانى بر حدانيت و يگانگى او گواهى
مىدهد، زيرا در مواقعى كه تمام اسباب مادى و علل طبيعى از كار مىافتد و بشر خود
را بر لب پرتگاه و نابودى مىبيند، بى اختيار زنگ غفلت و غبار فراموشى از روى دل و
روان انسان زدوده مىشود، و روح ما به نقطه مرموزى كه او را عالم و آگاه بر وضع
خويش، و قادر و توانا بر رفع گرفتاريهاى خود مىداند، متوجه مىگردد.
در اين لحظات حساس، هر فردى جز به يك نقطه و جز
به يك قدرت وسيع متوسل نمىگردد، و همه انسانها دل به نقطه واحدى بسته و پيوسته از
او استمداد مىجويد كه مشكلات او را بر طرف سازد.
دلايل فلسفى و كلامى توحيد، بيش از آن كه در
اين صفحات منعكس گردد، و ما به طور گسترده درباره يگانگى خدا در كتاب با صفات خدا
آشنا شويم، بحث كردهايم.
علل پيدايش
بت پرستى
شرك، به معناى معبود غير واقعى را به جاى معبود
واقعى پنداشتن، جهتى جز آميختگى فطرت با جهل و نادانى ندارد؛ يعنى از يك طرف انسان
تحت فشار فطرت و دلايل روشن خداشناسى قرار مىگيرد، خواه نا خواه معتقد مىگردد كه
براى جهان صانعى هست و نظام شگفتانگيز عالم هستى بى پديد آرنده امكان ندارد، از
طرف ديگر بر اثر جهل و نادانى و نبودن معلومات صحيح، و دور بودن از محيط تبليغى
پيامبران الهى، چون خداى واقعى را از خدا نمايان درست تشخيص نمىدهد، بى اختيار
مجازها را حقيقت پنداشته، بتهاى بى جان و بى روح و يا اجرام شفاف و درخشان آسمانى
را خدا مىپندارد.
اگر مشعلهاى فروزان علم و دانش و برنامههاى
صحيح انبيا اين فطرت را راهنمايى كنند، ريشه بت پرستى از صفحه گيتى برداشته مىشود.
شرك يعنى چه؟
هرگاه كسى غير خدا را خدا پندارد، و يا موجودى
را در انجام دادن كارى مستقل و غير محتاج به خدا بداند، و يا مخلوقى را براى تحصيل
قرب و نزديكى به خدا بپرستد، به چنين فرد، مشرك و به خود اين كار شرك مىگويند؛
بنابراين، شرك داراى مراحل سه گانه است:
1. غير خدا را خدا بداند.
2. موجودى را در انجام دادن كارى مستقل انديشد.
3. موجودى را براى تحصيل قرب به خدا بپرستد.
همه مسائل شرك كه فعلا مورد بحث ماست، در اين
مراحل سه گانه خلاصه مىگردد.
گروه وهابيه در تشخيص شرك دچار اشتباه عجيبى
شدهاند و تصور كردهاند كه شفاعت خواهى از اولياى خدا و اين كه بگويد:
اى پيامبر گرامى، در روز رستاخيز در حق من
شفاعت بنما، يا بوسيدن ضريح و تعمير قبور، شرك است. گويا حقيقت شرك در اختيار
آقايان است كه هر طورى بخواهند آن را تفسير نمايند، در صورتى كه شرك براى خداوند حد
و اندازهاى دارد. مشرك در اسلام و تمام اديان، كسى است كه مخلوقى را خدا بخواند، و
يا مخلوقى را در تاثير و انجام دادن امور، مستقل بداند، و يا مخلوقى را براى تقرب
به خدا بپرستد.
بنابراين، بوسيدن ضريح به عنوان احترام از كسى
كه آن جا دفن شده و يا خواندن زيارت و گفتن جملههايى كه حاكى از مقام بلند او
باشد، و يا تعمير نقطهاى كه بدن پاك مردان جانباز الهى در آن جا به خاك سپرده شده
است، و يا حاجت خواهى از خدا در كنار قبر آنان، و يا خواستن شفيع بودن آنان در نزد
خدا، كوچكترين ارتباطى به شرك ندارد؛ يعنى از نظر شرك نمىتوان اينها را از مصاديق
شرك دانست، زيرا مشرك به طورى كه اجمالا گفته شد، كسى است كه به يكى از سه مطلب فوق
ملتزم گردد، و كسى از مسلمانان نه يكى از پيشوايان دينى را خدا مىداند، و نه كسى
آنها را به عنوان معبود و مقرب پرستش مىكند، و نه براى آنها استقلالى در امور و
انجام دادن كارى قائل است، بلكه همه مسلمانان به احتياج و نيازمندى آنان در تمام
شوون زندگى، اعراف و اقرار صريح دارند.
شگفت آور استدلالى است كه برخى از وهابيها در
اين مورد دارند؛ آنان مىگويند: در شدايد و مصائب و حوايج نبايد جز خدا را خواند،
زيرا قرآن مجيد دستور مىدهد:
و ان المساجد لله فلا
تدعوا مع الله احداً؛
(51)
مراكز سجده (و يا معبد)
مال خداست، هرگز نبايد همراه خدا ديگرى را خواند.
آنان مىگويند: به حكم جمله
فلاتدعوا مع الله، نبايد گفت:
اشفع لنا يا محمد پيامبر در حق ما شفاعت كند. همچنين نبايد گفت: اى رسول
گرامى! از خدا بخواه تا خدا ما را شفا بخشد، يا دين ما را ادا كند، زيرا همه اينها
مصدايق دعوت مع الله است، يعنى همراه خدا ديگرى را نيز
مىخوانيم.
پاسخ اين استدلال كاملا روشن است:
اولا، مقصود از اين كه غير خدا را نخوانيم،
يعنى غير او را عبادت و پرستش نكنيم، و هدف آيه اين است كه جز خدا كس ديگر را پرستش
ننماييم. گواه مطلب آيه بعدى است كه مىفرمايد:
قل انما ادعوا ربى
ولااشرك به احداً؛
(52)
بگو من تنها خدايم را
مىخوانم (و او را مىپرستم) و كسى را شريك او قرار نمىدهم.
جمله ولااشرك به احداً
گواه بر اين است كه مقصود از دعوت در هر دو آيه، همان
خواندن به عنوان پرستش است نه هر دعوت و توسل.
اگر كسى در چاهى افتاد و از كسانى كه از اطراف
چاه عبور مىكنند درخواست كرد كه او را نجات دهند، نمىگويند: اين شخص كه در درون
چاه است با چنين دعوت، آنها را پرستش كرد.
خلاصه پرستش داريم، دعوت و درخواستى، آنچه كه
حرام است، همان موضوع پرستش و عبادت غير خداست، نه هر دعوت، و مقصود از آيه
فلا تدعوا، فلا تعبدوا احداً
است.
ثانياً، دقت در لفظ مع
الله، حقيقت را در روشنتر مىسازد، زيرا آنچه حرام است اين است كه از شخصى
به عنوان شريك خدا چيزى بخواهيم، براى آن شخص همان مقامى را قائل بشويم كه براى خدا
قائل هستيم و بگوييم: او نيز بسان خدا و رديف خداست.
در صورتى كه هيچ مسلمانى در تمام دعوتهاى خويش،
چنين عقيده را درباره اولياى خدا ندارد، بلكه مدعو واقعى و درخواست شده حقيقى در
همه جا خداست، چيزى كه هست گاهى به وسيله شخصى مانند پيامبر، از خدا، شفاى مريض
واداى دين را مىطلبيم و گاهى بدون رابطه و وسيله، حاجت خود را از خدا مىخواهيم.
بنابراين، ما جز خدا كسى را نمىخوانيم و جز او
كسى را در رفع حوايج و نيازمنديها و شدايد و مصائب، موثر نمىدانيم، چيزى كه هست
گاهى بدون واسطه از او خواستار چيزى مىشويم، و گاهى به واسطه يكى از اولياى او از
او مطلبى را درخواست مىنماييم.
هرگاه مستقلاً از او مطلبى را درخواست كرديم،
به اين آيه عمل نمودهايم:
ادعونى استجب لكم؛
(53)
مرا بخوانيد (و از من
بخواهيد) تا دعاى شما را مستجاب سازم.
و اگر به وسيله يكى از اولياى خدا از او چيزى
را خواستيم، به دستور ديگر خدا عمل كردهايم كه مىفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا
اتقوا الله والتغوا اليه الوسيله؛
(54)
اى افراد با ايمان! از
مخالفت با خدا بپرهيزيد و به سوى او وسيلهاى تحصيل كنيد.
همان طور كه نماز و روزه و ديگر اعمال نيك،
وسيله جلب رضايت خداوند است، همچنين توجه به اوليا و درخواست دعا از آنان، از
وسايلى است كه بايد سراغ آنها رفت و به طور مسلم دعاى اولياى حق درباره افراد
گنهكار و نيازمند، بى اثر نيست.
اگر كسى تصور كند كه توجه به عزيزان در گاه
الهى، و درخواست دعا از آنان، و دعا كردن و نكردن آنها يكسان است، زهى دور از حق،
سخن گفته و مقام اوليا را نشناخته است.
اگر دعا كردن و نكردن آنان درباره افراد
نيازمند و گنهكار يكسان است، پس چرا فرزندان يعقوب از پدر خواستند كه درباره آنان
طلب آمرزش كنند و چنين گفتند:
قالوا يا ابانا استغفرلنا
ذنوبنا انا كنا خاطئين؛
(55)
پدر جان! درباره ما از
خداوند طلب آمرزش كن، ما خطاكار بوديم.
حضرت يعقوب نيز به آنان وعده داد كه درباره
آنها طلب آمرزش كند، چنان كه فرمود:
قال سوف استغفرلكم ربى
انه هوالغفور الرحيم؛
(56)
(يعقوب) گفت: به همين زودى
در حق شما طلب مغفرت مىكنم، خدايم غفور و رحيم است.
اگر واقعا توجه به اولياى حق و درخواست دعا از
آنان، يك نوع شرك محسوب مىگردد، پس چرا خداوند به جامعه اسلامى دستور مىدهد كه
افراد خطاكار حضور پيامبر برسند، و از او بخواهند كه درباره آنان طلب آمرزش نمايند؟
آن جا كه مىفرمايد:
ول انهم اذ ظلموا انفسهم
جاوك فاستغفروا الله و استغفرلهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً؛
(57)
اگر آنان وقتى كه بر خويش
ستم كردند پيش تو (اى پيامبر) مىآمدند و خود آنها از خداوند طلب آمرزش مىكردند و
پيامبر نيز درباره آنان طلب آمرزش مىنمود، خدا را توبهپذير و رحيم مىيافتند.
قرآن مجيد، گروه منافق را از اين نظر نكوهش
مىكند كه هر موقع به آنان گفته مىشود كه حضور پيامبر برسند تا پيامبر در حق آنها
از خداوند طلب آمرزش كند، بابى اعتنايى كامل سرباز مىزنند و تكبر مىورزند، چنان
كه مىفرمايد:
واذا قيل لهم تعالوا
يستغفر لكم رسول الله لووارء وسهم ورأيتهم يصدون وهم مستكبرون؛
(58)
و اگر به آنان گفته شود:
بياييد تا پيامبر درباره شما طلب آمرزش كند، سرهاى خويش را بر مىگردانند و چهره
درهم مىكشند و سد راه حق مىشوند و كبر مىورزند.
هرگاه دعاى پيامبر در درگاه الهى موثر نبود، پس
چرا خداوند به پيامبر دستور مىدهد كه درباره افرادى كه زكات مال خود را مىپردازند
دعا كند، چنان كه مىفرمايد:
وصل عليهم ان صلاتك سكن
لهم؛
(59)
درباره آنان دعا كن، زيرا
دعاى تو مايه آرامش آنهاست.
خنده آور سخنى كه پايه گذار مسلك وهابى در
منطقه نجد محمد بن عبدالوهاب در اين مورد دارد؛ او
مىگويد: درست است كه خداوند به پيامبر اسلام مقام شفاعت را داده و به دعاى او اثر
عجيبى بخشيده است، ولى ما را نهى كرده است كه از او چنين چيزى را نخواهيم.
اين سخن از جهاتى مردود است:
اولا، از اين شخص بايد پرسيد: خداوند در كجا ما
را از اين كار نهى كرده است، در صورتى كه در حال حيات پيامبر به ما دستور داده است
كه حضور او برسيم و از او چنين كارى را بخواهيم؛ مع الوصف، چگونه مىگويد: خداوند
ما را درخواست دعا از او نهى كره است؟
ثانياً، معنا ندارد كه خداوند بر پيامبر چنين
مقامى را ببخشد و ما را از درخواست دعا از او نهى كند. اين شخص، مثل اين است كه
خداوند در روز رستاخيز، پيامبر را ساقى حوض كوثر كند، ولى ديگران را از طلب آب از
او منع كند! يا زمامدار كشورى به يك نفر از شخصيتهاى بارز كشور، آن چنان اهميت دهد
كه رسماً اعلان كند كه او هر چه از من بخواهد من سخن او را مىپذيرم، ولى از طرف
ديگر مردم را از نزديك شدن و تماس با او و درخواست از او باز دارد؛ اين دو نوع كار،
يك نوع تناقض و تضاد شمرده مىشود.