تفسير مجمع البيان جلد ۹

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۱ -


/ سوره اعراف / آيه هاى 178 - 172

172 . وَاِذْاَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَاَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنآ اَنْ تَقولُوا يَوْمَ الْقِيمَةِ اِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ.

173 . اَوْتَقُولُوآ اِنَّمآ اَشْرَكَ ابآؤُنا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهُمْ اَفَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.

147 . وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ الْاياتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

175 . وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَاَ الَّذى اتَيْناهُ اياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ.

176 . وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الْاَرْضِ وَاتَّبَعَ هَويهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

177 . سآءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا وَاَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ.

178 . مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدى وَمَنْ يُضْلِلْ فَاُو لئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

ترجمه

172 - و هنگامى را [به ياد آور] كه پروردگارت نسل فرزندان آدم را از پشت آنان برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما [انسان ها ]نيستم؟! [آنان همگى ] گفتند: چرا، [ما بر اين حقيقت ]گواهى داديم. [و بدين سان ما اين پيمان را در عالم ملكوت از شما گرفتيم تا] مبادا [در] روز رستاخيز بگوييد: ما از اين [پيمان فطرت ]غافل [و بى خبر ]بوديم.

173 - يا [بسان واپسگرايان ] بگوييد: پدران [و نياكان ] ما پيش از اين شرك ورزيده بودند و ما پس از آنان فرزندانى بوديم [كه به آنان اقتدا كرديم ]، آيا اينك ما را به خاطر آنچه باطل گرايان انجام داده اند [به كيفر مى گيرى و] نابود مى سازى؟!

174 - و ما آيات [و نشانه هاى يكتايى و قدرت ] خود را اين گونه به روشنى بيان مى كنيم [تاهمه حق جويان و انديشوران دريابند ]و باشد كه [همه ] آنان [به سوى حق ]باز گردند.

175 - [تو اى پيامبر] خبر [و سرگذشتِ ] كسى را بر آنان بخوان كه ما آيات [و نشانه هاى قدرت ] خود را به او داديم امّا او از آن [پوشش كرامت و تقوا] برهنه گرديد، آن گاه شيطان از پى او روان گشت و او از گمراهان [و گمراهگران نگون بخت ] شد.

176 - و اگر مى خواستيم [و شايسته اش مى ديدم، جايگاه و مقام ] او را به وسيله آن [نشانه ها و دانش ها] اوج مى بخشيديم، امّا او [با گرايش به دنيا وارزش هاى مادى ] به زمين دل بست و از هواى [دل ] خويش پيروى نمود؛ بنابراين داستان او، همچون داستان سگ [هار] است كه اگر بر آن بتازى زبان از كام برمى آورد و اگر آن را [به حال خود ]واگذارى [بازهم ]زبان از كام برمى آورد، [و چنان است كه اندرزش دهى يا ندهى به حق نمى گرايد. ]اين وصف گروهى است كه آيات ما را دروغ انگاشتند. اينك تو [اى پيامبر!] اين داستان را [براى مردم ]بازگوى، باشد كه آنان درست ] بينديشند.

177 - چه زشت [وعبرت انگيز] است داستان مردمى كه آيات ما را دروغ انگاشته و بر خود [و ديگران ] ستم مى نمودند!

178 - [آرى ] هر كس را خدا راه نمايد [به راستى ] او راه يافته است، و هر كس را [به خاطر عملكرد زشت و ظالمانه اش ] گمراه سازد چنين كسانى همان زيانكارانند.

نگرشى بر واژه ها

نبأ: خبر، گزارش، سرگذشت، داستان. اما بيشتر به گزارش از رويدادى بزرگ گفته مى شود. واژه «نبوت» نيز از همين ريشه است «و نبى» به كسى گفته مى شود كه خدا در پرتو وحى به او خبر مى دهد.

اخلاد: دل بستن و گرايش شديد، و در اين جا منظور دنيا پرستى و چسبيدن به دنياست.

لهث: برآوردن سگ زبان خود را از شدت تشنگى. و واژه «لهاث» به مفهوم حرارت و عطش شديد است. پاره اى نيز «لهث» را به نفس نفس كردن، و نفس زدن بسيار نيز معنى كرده اند.

تفسير

پيمان فطرت و خرد در آيات پيش، از پيمان هايى كه در كتاب هاى آسمانى است سخن رفت، اينك به منظور جمع ميان دلايل نقلى و عقلى و اقامه دليل و برهان، به ترسيم پيمان هاى فطرى و عقلى پرداخته و مى فرمايد:

وَاِذْاَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَاَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنآ

هان اى پيامبر، به آنان بگو: به ياد آوريد آن گاه را كه خدا از پشت و صلب فرزندان آدم نسل و تبار آنان را برآورد و آنان را برخودشان گواه گرفت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟

آنان گفتند: چرا! تو پروردگار پرمهر و فرزانه ماهستى؟

چگونگى اين پيمان

ديدگاه دانشمندان مسلمان درباره مفهوم اين آيه شريفه و چگونگى اين پرسش و پاسخ و اين پيمان و گواهى خواستن، متفاوت است.

الف : به باور گروهى از مفسّران، خداى توانا نسل انسان را به صورت ذرّات و ژن هاى ناچيزى از صلب آدم بيرون آورد و آنها را به آدم ارائه فرمود و گفت: هان اى آدم من بر آنم كه از نسل تو پيمان بگيرم كه تنها مرا بپرستند و برايم همتا و نظير نگيرند و رزق و روزى خود را از من بخواهند. آن گاه به آن ژن ها و ذرّات ناچيز فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى پاسخ دادند چرا، ماگواهى مى دهيم كه تو آفريدگار وپروردگار ما هستى. و او به فرشتگان فرمود: شماگواه باشيد. و آنان گفتند: ما گواه اين حقيقت خواهيم بود.

برخى از اين گروه بر اين باورند كه آفريدگار هستى به آن ذرّات و ژن ها نعمت خرد و فهم ارزانى داشت، به گونه اى كه سخن خدا را شنيدند و پيام او را دريافتند؛ و آنگاه آنان را به صلب آدم باز گردانيد ؛ و در آنجا بودند تا به تدريج به نسل هاى بعد انتقال يافتند و به دنيا آمده و مى آيند. كسانى كه بر توحيد گرايى فطرى پايدار بمانند و اسلام را راه زندگى قرار دهند، به همان فطرت پاك نخستين هستند و توحيد گرا مى باشند امّا كسانى كه كفر ورزند، از آن پيمان فطرى انحراف جسته اند.

اين ديدگاه را رواياتى نيز تأييد مى كند، امّا اين روايات از نظر علمى و فنّى چندان مورد اعتماد نيستند.

ارزيابى اين ديدگاه به باور پژوهشگران اين ديدگاه با ظاهر آيه شريفه هماهنگى و سازش ندارد، چرا كه:

1 - آيه شريفه نشانگر آن است كه خدا نسل فرزندان آدم را از صلب و پشت خود آنان برگرفت و نه از پشت حضرت آدم عليه السلام.

2 - آيه مباركه نشانگر آن است كه هدف از اين پيمان آن بود كه آنان بهانه و عذرى نياورند و نگويند ما دچار غفلت و بى خبرى شديم و پيمان فطرت را از يادبرديم و بر راه و رسم شرك آلود پدرانمان گام سپرديم.

از اين بيان چنين دريافت مى گردد كه آنان پدرانى شرك گرا داشته اند، و اين باديدگاه مورد بحث كه مى گويد آنان را از صلب آدم گرفت تناسب ندارد.

3 - افزون بر آنچه آمد، نسل و تبارى كه از صلب آدم بيرون آورده شد، اگر خردمند و هوشمند نبود كه نمى توانست خداى يكتا را بشناسد و به توحيد گرايى و يكتاپرستى روى آورد؛ و اگر خرد و رز و هوشمند بود، نبايد اين پيمان جاودانه را از ياد ببرد، چرا كه پيمان در صورتى درست است كه از ذهن انسان پاك نگردد، و فراموش نشود، و ما طبق اين ديدگاه بايد آن پيمان را به خاطر داشته باشيم، در صورتى كه كسى از ميلياردها انسان چنين خاطره اى در ذهن خويش ندارد. با اين بيان چگونه مى توان پذيرفت كه همه انسانها پيمانى را آگاهانه و آزادانه بسته و آن را امضا كرده باشند و همگى آن را از ريشه فراموش كنند؟

و اين در حالى است كه ما با نگرش به قرآن در مورد سراى آخرت، مى بينيم كه مردم در آنجا خاطرات زندگى دنيا را در ذهن دارند و با هم از زندگى دنيا و گذشته خويش سخن مى گويند كه يك نمونه آن گفتگوى بهشتيان با دوزخيان است.(45)

4 - و سرانجام اين كه در صورتى كه اين ديدگاه را بپذيريم، بايد بر اين باور باشيم كه خدا مردم را در گذشته يك بار به دنيا آورده و مكلّف ساخته و برده است و آنگاه بدون اين كه چيزى از آن را به ياد داشته باشند، آنان را بارديگر باز گردانيده است تا به آنان پاداش يا كيفر دهد، و چنين تصوّرى ثمره اش درست پنداشتن پندار طرفداران تناسخ است.

از «على بن عيسى» آورده اند كه «ابو بكر ابن اخشيد» مى گفت: ممكن است اصل اين خبر و اين مطلب درست باشد، امّا تفسير و تأويل آيه آن گونه كه ديدگاه نخست ترسيم مى كند نيست، بلكه هدف آفريدگار هستى از اين كار اين بود كه انسان ها را به راه سپاس از نعمت ها و اقرار به توحيد و يكتايى آفريدگار هستى سوق دهد و بر ايشان روشنگرى نمايد كه اساس آفرينش بر پايه نيكى و شايستگى و توحيد و تقوا نهاده شده است؛ درست همان گونه كه روايت مى فرمايد انسانها همه بر توحيد گرايى و خدا پرستى زاده شده اند.

«ابوهذيل» در كتاب «الحجّة» از حسن بصرى و يارانش آورده است كه: نعمت و پاداش شكوهبارى كه خدا در بهشت به كودكان خردسال ارزانى مى دارد، پاداش ايمان آنان در عالم «ذر» مى باشد.

به هر صورت ديدگاه نخست صرف نظر از ايرادها و اشكالهايى كه بر آن وارد آمده، نشانگر اين نكته است كه پيمان مورد بحث يك قرار داد «تشريعى» است كه ميان انسانهايى آگاه و هوشمند از يك سو و آفريدگار فرزانه هستى از سوى ديگر بسته شده است.

ب : امّا به باور گروهى ديگر از جمله «رمانّى»، «ابو مسلم» و «ابن اخشيد» منظور از اين پيمان، نه پيمان تشريعى و قرار داد ميان آفريدگار هستى و انسانهاى هوشمند و خود آگاه است، بلكه منظور پيمان فطرى و تكوينى است. و آن اين گونه است كه آفريدگار هستى فرزندان انسان را از صلب پدران به قرارگاه رحم مادران انتقال مى دهد و طبق نظام شگرف آفرينش آنها را به تدريج به سوى كمال سوق مى دهد و آيات و نشانه هاى شگفت انگيز آفرينش و قدرت بى همتاى خود را به آنان مى نماياند و به آنان استعداد و توانايى دريافت دلايل ونشانه هاى يكتايى خود را ارزانى مى دارند، و بدين وسيله تو گويى از آنان بر يكتايى خودگواهى مى طلبد و مى پرسد: آيا من آفريدگار و تدبيرگر امور شمانيستم؟ و آنان در عالم استعدادها و تكوين و آفرينش گواهى بر يكتايى و قدرت او مى دهند كه چرا!

با اين بيان، مفهوم گواهى گرفتن آنان اين گونه است كه آفريدگار هستى، يكتايى خود را از راه آفرينش به آنان فهماند؛ چراكه در دستگاه خرد وانديشه آنان توان و دلايلى قرار داد كه مى توانند به وسيله آن به يكتايى و بى همتايى او استدلال نمايند و در كران تا كران درون و برونشان شگفتيهاى بسيارى پديد آورد تا در پرتو آنها به سوى او راه يابند. آرى، خدا در اين مورد برايشان ترديد وابهامى باقى نگذاشت و بدين سان با اين نشانه هاى روشن و روشنگر آنان را به يكتايى و قدرت خويش گواه گرفت و به گونه اى حقيقت را بر ايشان روشن و آشكار ساخت كه گويى آنان زبان به اقرار و اعتراف گشوده و به يكتايى او گواهى داده اند، گرچه در حقيقت چنين چيزى نبوده است.

اين گونه تعبير و بيان در قرآن شريف نمونه دارد، از آن جمله اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: فقال لها و للأَرض ائتيا طوعاً او كرها قالتا أَتينا طائعين(46)

پس خدا به آسمان و زمين فرمود: از روى ميل يا اجبار پديد آييد و سر برفرمان گذاريد، آن دو گفتند: از روى ميل پديد آمده، وسر بر فرمان نهاده ايم.

و نيز نظير اين آيه شريفه كه مى فرمايد: شرك گرايان را نرسد در همان حال كه به كفرگرايى خويش گواهى مى دهند، مسجدهاى خدا را آبادسازند. ما كان للمشركين أنْ يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر...(47)

روشن است كه در مورد نخست، خدا با آسمان و زمين سخن نگفته و آنان هم پاسخ نداده اند. و نيز در مورد دوّم مى دانيم كه كفراگريان با زبان به كفر خويش گواهى نمى دادند؛ و هر دو تعبير بيانگر وصف و حال است نه گفتار بازبان. به بيان ديگر عملكرد آنان به گونه اى بر كفرشان گواه بوده است كه گويى با زبان گواهى كرده اند.

افزون بر آنچه آمد در گفتگوى روز مره مردم نيز به اين گونه تعابير بر مى خوريم؛ براى نمونه:

انسان در برابر آفريدگار خويش زبان به سپاس گشوده و مى گويد: بار خدايا! اعضا و اندام ها و كران تاكران وجودم بر مهرو نعمت هاى بى كران تو گواهى مى دهند و سپاس مى گزارند.

يا پاره اى از سخنوران نامدار در سخنان خويش مى گويند:

سَلِ الأَرض مَن شق انهارك؟ و غرس اشجارك؟ و اينع ثمارك؟ فان لم تجبك حواراً اجابتك اعتباراً.

هان، از زمين خدا بپرس كه چه كسى جويبارهايت را گشوده؟

درختان سرسبز و پرطراوتت را نشانده؟

و ميوه هاى رنگارنگ و تماشايى ات را رسانده است؟

آرى، از زمين بپرس و بدان كه اگر با زبان نتواند با تو سخن گويد و پاسخ دهد، به زبان حال پاسخ تو را خواهد داد و با نشان دادن آثار تمدّن ها و درس هاى عبرت، به تو رهنمود خواهد داد.

و از اين تعابير و از اين نمونه ها در نثر و شعر عرب بسيار است.

ج : از ديدگاه برخى از جمله «قاضى» و «جبايى» منظور اين است كه خداگروهى از فرزندان آدم را آفريد وبه آنان خرد و انديشه ارزانى داشت و آنگاه به وسيله فرستادگان خود از آنان بريكتايى و بى همتايى خود اقرار گرفت و آنان نيز به بندگى و فرمانبردارى از آفريدگار خويش اقرار كردند تا در روز رستاخيز نگويند: دچار غفلت شده يا پدرانشان شرك گرا بودند واينان از پى آنان گام سپرده اند.

بدين سان به نظر مى رسد كه خدا مى خواهد اين نكته را روشن سازد كه او بخشاينده و آمرزنده است و از روى بخشايشگرى كسانى را كه عذر داشته باشند كيفر نمى دهد.

با اين بيان، اين رويداد مربوط به گروهى از فرزندان انسان است، نه همه آنان، و از آيه چنين دريافت مى گردد كه مردم با ايمان در ميان اين گروه نيستند؛ چرا كه آيه نشانگر آن است كه اين گروه پدرانشان شرك گرا بوده اند. افزون بر آن، فرزندان صلبى و بى واسطه آدم از صلبِ نسل او گرفته نشده است.

«زهرى» از پاره اى آورده است كه جمله «شهدنا»، (گواهى داديم) از زبان فرشتگان است و منظور آيه اين است كه: ما گواهى داديم تا شما فرزندان انسان در روز رستاخيز نگوييد كه ما از اين پيمان فطرى بى خبربوديم...، امّا اين مطلب، هم باظاهر آيه ناسازگار است و هم با ديدگاه مفسّران؛ زيرا منظور آيه شريفه اين است كه فرزندان انسان گفتند كه ما گواهى داديم و نه فرشتگان؛و در آيه نام و نشانى از فرشتگان نيست. به هرحال تنها بحث در آيه شريفه اين است كه فرزندان آدم چگونه گواهى دادند و گرنه اصل بحث روشن و گوياست.

اَنْ تَقولُوا يَوْمَ الْقِيمَةِ اِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ

و براى اين كه در روز رستاخيز هنگامى كه گرفتار كيفر مى شويد، نگوييد: ما از اين پيمان فطرت بى خبر بوديم و خردمان كامل نشده بود كه درباره آن بينديشيم.

اَوْتَقُولُوا اِنَّمآ اَشْرَكَ ابآؤُنا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيةً مِنْ بَعْدِهُمْ

يا اين كه نگوييد: پدران ما با وجود رشد فكرى و بلوغ عقلى شان شرك گرا بودند و ما كه نسل نوخاسته بوديم از پى آنان روان شديم و به آنان اقتدا كرديم.

اَفَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.

و براى اين كه در روز رستاخيز نگوييد كه چرا ما را به خاطر عملكرد پدران شرك گرايمان نابود مى سازى؟ به عبارت ديگر منظور اين است كه كيفر و هلاكت شما به خاطر عملكرد ظالمانه و شرك آلود شماست، نه رفتار پدرانتان.

وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ الْاياتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

و همانگونه كه اين آيات را براى شما به روشنى بيان كرديم، آيات و نشانه هاى خود را براى ديگران نيز بروشنى بيان مى كنيم تا هم بتوانند بدانها استدلال نمايند و از باطل و بيداد به سوى حق و عدالت باز گردند.

فرجام ننگبار دانشمندان توجيه گر ستم در آيه شريفه آفريدگار هستى به پيام آور خويش دستور مى دهد كه داستان ديگرى از بنى اسرائيل را براى مردم توحيدگرا بيان كند، و بدين وسيله فرجام زشت و عبرت انگيز علما و دانشمندان توجيه گر ستم و در خدمت استبداد و انحصارو اختناق و سركوب را براى هشدار به انسان ها به تابلو مى برد.

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذى آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها

و تو اى پيامبر! سرگذشت عبرت انگيز كسى را براى آنان باز گو كه ما دليل و برهان ها ونشانه هاى روشن و روشنگر خود را به او ارزانى داشتيم، امّا او خويشتن را به جهالت ونادانى افكند و بسان چيزى كه پوست اندازد، دانش و بينش را از خود دور ساخته و از آنها برهنه شد.

فَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ.

از اين رو شيطان نيز او را دنبال كرد تا گمراهش سازد، و سرانجام هم به گمراهى و نگونسارى گرفتار شد.

اين عنصر نگون بخت كه بود؟ اين دانشمند دنيا پرست و خدمتگزار ستم و استبداد كه قرآن شريف او را زير باران نكوهش گرفته است، كيست؟ در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور برخى منظور دانشمند سرشناسى از بنى اسرائيل، به نام «بلعام» است كه در عصر موسى(ع) مى زيست و خدا به او نعمت دانش و بينشى بسيار ارزانى داشته بود، امّا او به جاى حق گويى به توجيه ستمِ ستمكاران پرداخت.

2 - امّا به باور برخى ديگر فرد مورد نظر، مردى از بنى اسرائيل بود كه پيرو دين و آيين موسى به شمار مى رفت و اسم اعظم مى دانست و دعايش پذيرفته بارگاه خدا بود و در آن شهرى مى زيست كه مردمش كفر گرا بودند و موسى مى خواست وارد آن شهر گردد و آنان را به توحيد و تقوا دعوت كند.

3 - «ابو حمزه ثمالى» آورده است كه او «بلعم بن باعورا» بود.

4 - واز «عبد اللّه بن عمر»، «سعيد بن مسيّب»، «زيد بن اسلم» و«ابوروق» نيز آورده اند كه فرد مورد نظر آيه شريفه «اميّه ثقفى» بود.

سرگذشت «اُميّه» نامبرده از افراد انگشت شمارى بودكه در حجاز بهره اى از دانش داشت.

او با مطالعه كتاب هاى آسمانى دريافت كه پيامبرى در كنار كعبه و كهن ترين معبد توحيد برانگيخته خواهد شد، و از فرط خود پرستى چنين مى پنداشت كه آن پيامبر خدا، خودش خواهد بود. از اين رو هنگامى كه حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به فرمان خدا برخاست تادر پرتو وحى و رسالت مردم را به سوى خدا و ارزش هاى والاى انسانى فراخواند، او دستخوش حسادت گرديد و بر حق ستيزى و بيداد پاى فشرد.

او هنگامى كه در «بدر» بر پيكرهاى بى جان شرك گرايان تجاوز كار گذشت، پرسيد اينان را چه كسى كشته است؟

پاسخ داده شد: محمّدصلى الله عليه وآله وسلم.

گفت: اگر محمد به راستى پيامبر خدا بود، خويشاوندان خود را اين گونه نابود نمى ساخت.

پس از مرگ «اميّه»، پيامبر گرامى از خواهر وى خواست تا پاره اى از سرودهاى نامبرده را بخواند، واو چند قصيده از اشعار برادرش را خواند كه در آنها اين گونه سروده بود:

لك الحمد والنّعما و الفضل ربنا

و لاشى ء اعلى منك جدا وامجدا

پروردگارا! تمامى نعمت ها و ستايش ها از آن تو ويژه توست و چيزى برتر و بزرگتر و پرشكوه تر از تونيست.

تو بر عرش آسمان ها فرمانروا و پراقتدارى و همه پيشانى ها بر آستانت به سجده فرود مى آيند.

و نيز در سروده ديگرى به اين مضمون مى سرايد كه: گويى مردم براى حساب وكتاب روز رستاخيز به پا ايستاده اند، و آنجاست كه گروهى نگون بخت هستند و دچار عذاب خدايند و گروهى نيكبخت و درخور نعمت او.

و در سروده سوّمى مى گويد: هان اى مردم بهوش باشيد كه در روز رستاخيز شما بر آفريدگار دانا و فرمانرواى عرش عرضه خواهيد شد و به سوى او بازخواهيد گشت كه به آشكار ونهان و برون وژرفاى درون آگاه است.

روزى كه وعده خداى بخشاينده و بخشايشگرفرامى رسد؛ چرا كه وعده او سر انجام فراخواهد رسيد.

پروردگارا، اگر ما را مورد بخشايش و آمرزش قراردهى، اميد و آروزى من همين است، و اگر كيفرمان كنى تو خداى عادل و دادگرى هستى كه بى گناهان را كيفر نمى كنى.

پس از اين كه خواهر «اميّه» اين فرازها را از ميان قصيدها وسرودهاى اوبرگزيد و خواند، پيامبر گرامى فرمود:

آمن شعره وكفر قلبه، و انزل اللّهُ فيه قوله: واتل عليه نباء الذى...

سرودهاى او نشانگر ايمان به خداى يكتاست، امّاانديشه قلبى و عملكرد وى نمايشگر كفر گرايى و بى ايمانى اوست. و درست در اين هنگام بود كه آيه شريفه برقلب مصفّاى پيامبر فرود آمد:

واتل عليه نبأَ الّذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها(48)....

5 - «سعيد بن مسيّب» آورده است كه: منظور از اين دانشمند تبهكار، «ابو عامر» راهب است كه پيامبرگرامى او را فاسق و نافرمان وصف كرد. او پيش از ظهور اسلام از راهبان و تاركان دنيا بود و لباسى از پوست بر تن داشت. هنگامى كه پيامبر گرامى به مدينه آمد، او نزد حضرت شتافت و پرسيد:

دين و آيينى راكه براى مردم آورده اى و همگان را به آن فرامى خوانى چه دينى است؟

پيامبر فرمود: توحيد گرايى و يكتا پرستى، همان دين و آيينى كه ابراهيم آورده بود.

گفت: اين كه چيز تازه اى نيست، من بر دين ابراهيم هستم و دين حنيف را پيروى مى كنم.

پيامبر فرمود: تو بر آن نيستى: چرا كه چيزهايى از خود بر آن افزوده اى.

ابو عامر گفت: خدا دروغگو را در غربت و بى كسى بكشد، هركدام ازما مى خواهد باشد.

آنگاه به شام رفت و از سوى ديگر به منافقان سفارش كرد كه سلاح فراهم آورند و خود نزد فرمانرواى روم رفت وسپاهى به يارى او گردآورد تا پيامبر را از مدينه بيرون كند، امّا سر انجام در شام در نهايت ذلّت وغربت و بى ياورى جان سپرد.

6 - «حسن» و «ابن كيسان» نيز آورده اند كه منظور، منافقان اهل كتاب مى باشند؛ چرا كه آنان پيامبر گرامى را بسان فرزندان خويش با نام و نشان مى شناختند ونويد آمدنش را دريافت كرده بودند، امّا پس از آمدن آن حضرت، از آيات ونويدهاى كتابهاى آسمانى خود روى برتافتند و كفر را پيش گرفتند و خدا نيز شيطان را بر آنان مسلّط ساخت.

7 - از ديدگاه «قتاده» آيه شريفه «مَثَل» ونمونه اى است در مورد همه كسانى كه راه حق و هدايت بر آنان عرضه گردد امّا آنان روى برتابند و نپذيرند.

8 - از حضرت باقرعليه السلام آورده اندكه : اصل آيه شريفه و اصل مَثَل، درباره «بلعم باعورا»، آن دانشمند دنيا پرست و فريبكار است، امّا پس از او آفريدگار هستى آيه شريفه را نمونه و مثال بارزى براى همه كسانى قرار داده است كه خود را پيرو قرآن و قبله مى شمارند، امّا در قلمرو عمل، هواى دل را بر مقررات و خشنودى خدا مقدّم مى دارند. «الأصل فى ذلك بلعم، ثمَّ ضربه اللّه مثلاً لكل مؤثر هواه على هدى اللّه من اهل القبلة»(49)

9 - «ابو مسلم» مى گويد: منظور آيه شريفه فرعون مى باشد كه آيات و معجزه هاى موسى را ناديده مى گرفت و بر شرك و بيداد خود پاى مى فشرد.

10 - و «حسن» بر آن است كه منظور از آيات، هدايت و دين خداست.

11 - و «مجاهد» بر اين باور است كه منظور از آيات، نبوت است؛ امّا اين ديدگاه نادرست است، چرا كه پيامبران خدا فرستادگان و حجت هاى او براى مردم اند و از چنين خصلت و صفت ناپسندى پاك و پاكيزه مى باشند.

در پنجمين آيه مورد بحث مى افزايد:

وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها

در مورد اين فراز دو نظر است:

1 - به باور «جبايى» منظور اين است كه: اگر مى خواستيم پيش از آن كه او از آيات ما روى برتابد و به كفرگرايد، مقامش را اوج مى بخشيديم و او را بالا مى برديم، امّا وى را به حال خود وانهاديم كه خود ايمانش را استوار و افزون سازد، ولى او به كفرگراييد.

2 - امّا به باور «بلخى» و «زجاج» منظور اين است كه: اگر مى خواستيم ميان او و گناه فاصله پديد مى آورديم، امّا او را به حال خود رها كرديم كه خود راه تقوا در پيش گيرد و از گناه دورى جويد؛ و اين نشانگر قدرت وصف ناپذير خداست.

وَلكِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الْاَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوْيهُ

«سعيد بن جبير» و «سدّى» مى گويند: امّا او به دنيا و لذتهاى زودگذر آن روى آورد و با پيروى از هواهاى دل خويش دنيا را بر آخرت مقدّم شمرد.

در ادامه سخن درباره او اين گونه مثال مى زند:

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ

از اين رو داستان او همچون داستان سگ هار است كه اگر طردش كنى و برانى، يا رهايش كنى و نرانى به هرحال زبان از كام بيرون مى آورد؛ و اين فرد نيز چه اندرزش دهى و يا ندهى گمراه است و حق را نمى پذيرند.

گفتنى است كه همه حيوانات ممكن است در حال خستگى و ناتوانى بسيار زبانشان را بيرون آورند، امّا سگ در همه حال زبان از كام بيرون مى آورد؛ به همين جهت است كه قرآن دانشمند خودكامه و تاريك انديش و توجيه گر ستم و خشونت را به سگ هار تشبيه مى كند.

در آيه ديگرى در مورد اين گونه عناصر تيره بخت مى فرمايد: «سواءٌ عليكم أدعوتموهم أم أنتم صامتون» (50) چه آنان را به راه حق و عدالت فراخوانيد و يا خاموش بمانيد و نخوانيد، براى شما يكسان است.

چرا تشبيه به سگ؟! چرا قرآن شريف دانشمندان توجيه گر ستم و خشونت و بيگانه از حقيقت ومعنويت را به سگ تشبيه مى كند؟

در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:

1 - «ابو مسلم» مى گويد: از اين جهت عالم بى عمل و پاسدار ستم و فريب به سگ تشبيه شده است كه اين حيوان سمبل پليدى و پستى و ناپاكى است، و قرآن با اين بيان، پستى و فرومايگى چنين كسى را ترسيم مى كند.

و بدان دليل بر بيرون آوردن زبان سگ از دهانش تكيه مى كند كه عرب هنگامى كه چيزى را به چيز ديگر تشبيه نمود، از پى آن به وصف «مشبّهٌ به» مى پردازد، گرچه آن وصف در «مشبّه» نباشد.

2 - امّا به باور برخى، تشبيه دانشمندِ گمراه و بيدادگر به سگ بدان جهت است كه اين جانور هنگامى كه زبان از كام بيرون آورد، آهنگ حمله و اذيت و آزار دارد، و اگر شما به او حمله برى يا او را به حال خود رها كنى، او به شما حمله خواهد آورد. فرد ستمكارى كه با زبان خويش مردم را مى آزارد نيز اين گونه است و به همين جهت به سگ تشبيه شده است. و منظور از واژه «لهث» در آيه شريفه، كنايه از پارس كردن سگ مى باشد.

3 - از ديدگاه «مجاهد»، آيه شريفه و مثال آن در مورد هر كسى است كه قرآن را مى خواند، امّا به دستورات آن نمى انديشد و عمل نمى كند؛ چنين كسى به سگ تشبيه شده است.

ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا

اين وصف و داستان آن گروهى است كه آيات ما را دروغ مى انگارند.

«ابن عباس» در اين مورد آورده است كه: مردم مكّه هماره در اين آرزو بودند كه كاش خدا از سوى خود پيامبرى براى هدايت آنان مى فرستاد، امّا هنگامى كه پيامبر گرامى فرمان بعثت يافت، آنان با اين كه هيچ ترديدى در پيامبرى و آسمانى بودن دعوتش نداشتند، او را تكذيب نمودند و در نتيجه خود را از نعمت هدايت محروم ساختند.

فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

پس اى پيامبر! داستان پيشنيان را برايشان باز گو، باشد كه بينديشند و درس عبرت گيرند و دست از عملكرد زشت و ظالمانه خويش بردارند و خويشتن را دچار بدبختى و نگونسارى نسازند.

ستمكاران به خويشتن اينك در اين آيه شريفه درمورد مثالى كه در آيه پيش زده شده مى فرمايد:

سآءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا

چه زشت و نا هنجار است وصف مردمى كه در مورد شان چنين مثالى زده شده است؛ چرا كه مثال از روى حكمت و صواب زده شده، و آنچه زشت است وصف آن مردم حق ستيز و تبهكار است.

وَاَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ.

اينان با دروغ انگاشتن آيات خدا و پافشارى در حق ستيزى خويش، تنها از مقام و منزلت خود كاستند و زيانى به جاى ديگر نرساندند؛ چرا كه اينان هستند كه به كيفر گناه خويش گرفتار مى گردند و مى دانيم كه آفريدگار پرمهر و بى نياز، از كفرگرايى اينان زيانى نخواهد برد؛ درست همان گونه كه از ايمان و فرمانبردارى كسى سودى نمى برد.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدى

و هر كسى را كه خدا براى رسيدن به پاداش پرشكوه خود راه نمايد، به سوى ايمان و خوبيها راه يافته است.

به باور «جبايى» اين هدايت و اين رهنمود خاص، ويژه مردم توحيد گرا و باايمان است.

وَمَنْ يُضْلِلْ فَاُو لئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

و هر كسى را خدا از راه بهشت و پاداش پرشكوه خود به كيفر بد انديشى و كفر گرايى و عملكرد زشت و ظالمانه اش گمراه سازد، چنين كسى به راستى زيانكار است و از بهشت پرطراوت و نعمت هاى آن محروم خواهد بود.

«بلخى» مى گويد: واژه «مهتدى» به مفهوم كسى است كه با درست انديشى و حق جويى هدايت خدا را پذيرفته و دعوت پيامبرش را پاسخ مثبت داده است؛ و كسى كه خدا گمراهش نموده، در حقيقت آن كسى است كه خود به خاطر بدانديشى و عملكرد نا صوابش گمراهى را برگزيده، و خدا نيز او را به حال خود رها كرده و به شرك و گناه مجبورش نساخته است.

پرتوى از آيات در برخى از آيات گذشته، قرآن شريف داستان و سرگذشت و وصف دانشمند بزرگ و عالم توانمندى را در دو جهت شوكت و معنويت و اوج، و نيز در جهت سراشيبى خفّت و فريبكارى و شرارت به تا بلو مى برد كه به راستى عبرت انگيز است، و براى همه كسانى كه خداى پرمهر بهره اى از نعمت گران دانش و بينش به آنان ارزانى داشته، سخت درس آموز و هشدار دهنده است؛ چرا كه اين خطر و اين آفت تنها در عصر «بلعم باعورا» يا «اميّه ثقفى» يا «ابو عامر راهب» نبوده و ممكن است در همه قرون و اعصار، و سر راه هر دانشور و دانشمند و عالمى باشد؛ مگر نه اين كه در همه قرن ها و عصرها دانش و بينش و فرهنگ و معنويّت برنده ترين سلاح براى تسخيردل ها و جان هاست؟ و مگر نه اين كه در قرون و اعصار خود كامگان و اسبتداد گران مى كوشند تا افزون بر ارتش سركوب و سلاح، ارتشى نيز از دانشوران و شاعران و سخنوران و فرهنگيان و عالمان براى ادامه سلطه پديدآورند و آنان را در راه خدمت به بارگاه بيداد، به توجيه خشونت و سركوب و جنايات خويش و تملّق بافى و چاپلوسى و آراستن چهره كريه ظالمان بگمارند؟ و مگر نه اين كه سلاح تطميع و تهديد و تزوير هماره آخته و آماده است؟

قرآن شريف در اين آيات سرگذشت كسى را به تابلو مى برد كه:

1 - نخست در اوج آگاهى و ايمان و معنويت و عرفان است، چرا كه قرآن مى فرمايد: واتل عليهم نباءالّذى آتيناه آياتنا....

2 - به دانش و بينش واخلاق آراسته است، به گونه اى كه اين ارزش ها را بسان دژ وپوششى در برگرفته است.

3 - در اوج تقرّب به خداست و اسم اعظم را مى داند و راز ونياز و دعايش پذيرفته است.

4 - امّا هموست كه با گرفتار آمدن به آفت هايى چون حسد، خود خواهى، خودكامگى، خود سرى، خود بزرگ بينى، جاه پرستى، مال دوستى، عشق به زرق برق و در يك كلام جنون قدرت و ثروت و شهوت و انتقام، يكصد و هشتاد درجه تغيير جهت مى دهد و به واپسگرايى گرفتار مى شود و از همه ارزش ها برهنه مى شود و بسان مارى پوست مى آندازد: فانسلخ منها....

5 - و باگرفتار آمدن به دام شهوت و لذت جوى ها و انحصار قدرت و امكانات، زمين گير مى شود و جز به خود و خواسته هاى خويش نمى انديشد: و لكنه اخلد الى الأرض و خود و خدا و حقوق مردم را به فراموشى مى سپارد.

6 - و شيطان به سوى او روان مى شود و به او دل مى بندد...و شيطان هاى رنگارنگ همه توانايى هاى او را درراه هدف هاى ظالمانه به كار مى گيرند.

7 - و او معامله گر مى شود و دين و دانش و بيان و قلم و هر آن چه دارد، مى فروشد.

8 - و سگ هارى در خدمت ستم و سركوب و خشونت و بيداد و ترويج روحيه اسارت پذيرى به سود خودكامگان مى شود تا به اشاره ظالمان بگيرد و بدرد و زخم زند. راستى كه حضرت باقر عليه السلام چه زيبا روشنگرى كرد كه فرمود: اصل آيه شريفه در مورد «بلعم باعورا» است، امّا پس از او آفريدگار هستى اين آيه رامثال بارزى براى همه دانشمندانى قرار داد كه بازبان و قلم، خود را پيرو قرآن و قبله بشمارند، امّا در زندگى عمل به هواى دل را بر خشنودى خدا مقدم دارند.