/ سوره نساء / آيه هاى 70 - 64
64 . وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلّا لِيُطاعَ بِاِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ
اَنَّهُمْ اِذ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ
وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً.
65 . فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ
ثُمَّ لايَجِدُوا فى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا
تَسْليماً.
66 . وَلَوْ اَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ اَنِ اقْتُلُوا اَنْفُسَكُمْ اَوِ
اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ اِلاَّ قَليلٌ مِّنْهُمْ وَ لَوْ اَنَّهُمْ
فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَّهُمْ وَ اَشَدَّ تَثْبيتاً.
67 . وَ اِذاً لَآتَيْناهُمْ مِّنْ لَّدُنَّا اَجْراً عَظيماً.
68 . وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُّسْتَقيماً.
69 . وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالَّرسُولَ فَاُوْلئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ
اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبييّنَ وَالصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ
الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً.
70 . ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَليماً.
ترجمه
64 - و ما هيچ پيام آورى را نفرستاديم جز براى اين كه به فرمان خدا [مردم ] از
او فرمانبردارى كنند؛ و اگر آنان هنگامى كه بر خويشتن ستم نمودند، نزد تو مى آمدند
و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر نيز براى آنان آمرزش مى خواست، بى گمان خدا
رابسيار توبه پذير و مهربان مى يافتند.
65 - اما نه [چنين نيست ]، به پروردگارت سوگند كه آنان ايمان [راستين ]نخواهند
آورد جز اين كه تو را درباره آنچه ميان آنان مايه كشمكش [ورويارويى ]است به داورى
گيرند؛ آن گاه از آنچه داورى نموده اى در ژرفاى جانشان احساس تنگنا[و نگرانى
]ننمايند، و آن گونه كه بايد بر آن گردن گزارند [و سر تسليم فرود آورند].
66 - و اگر ما بر آنان مى نوشتيم كه [بسان امت هاى پيشين ]خودتان را بكشيد و يا
از خانه هاى خويش بيرون رويد، جز شمارى از آنان اين [دستور ]را به كار نمى بستند؛ و
اگر آنچه را كه به آن اندرز داده مى شوند، انجام مى دادند، براى آنان بهتر و در
استوارى ايمانشان سازنده تر بود.
67 - و در آن صورت [بود كه مانيز] پاداشى پرشكوه از جانب خويش به آنان ارزانى مى
داشتيم.
68 - و آنان را به راهى راست راه مى نموديم.
69 - و هر كه خدا و پيام آور[او] را فرمان برد، با كسانى خواهد بود كه خدا به
آنان نعمت ارزانى داشته است: [با كسانى همچون: ]پيامبران، راستى پيشگان، شهيدان و
شايسته كرداران، و آنان چه نيكو[ همدمان و] رفيقانى هستند.
70 - اين فزون بخشى از جانب خداست، و همين بس كه خدا [بر هر چيز و هر كارى ]
داناست.
نگرشى بر واژه ها
«شجر»: اين واژه به مفهوم درخت است، و «شجر الأمر» يعنى كار به هم پيچيد و مخلوط
شد. و اين معنا به تناسب پيچيده شدن شاخ و برگ به هم، گرفته شده است؛ چرا كه در
كشمكش و اختلاف انسان ها نيز ادعاها و سخنان دو طرف به هم مخلوطمى گردد.
«حرج»: به مفهوم تنگنا، احساس دلتنگى و نگرانى است؛ و برخى نيزبه معناى گناه
گرفته اند.
«صدّيق»: اين واژه به باور برخى به مفهوم كسى است كه هماره حقيقت را تصديق و
تأييد مى كند، و به باور برخى ديگر به كسى گفته مى شود كه به راستى و راستگويى عادت
يافته و هماره راست مى گويد.
«شهداء»: جمع «شهيد» است و منظور كسى است كه در راه حق و عدالت كشته مى شود و به
هنگام گام سپردن در اين راه از ويژگى اخلاقى و انگيزه تقرّب به خدا برخوردار است و
خود در اوج ايمان به حق، دعوت كننده به سوى عدل است.
بر انسان رواست كه آرزوى شهادت نمايد، اما بر او روا نيست كه آرزوى كشته شدن به
دست عناصر كفرگرا و تجاوزكار را بنمايد؛ چرا كه كار آنان گناه است و انسان آگاه و
باايمان آرزوى گناه نمى كند.
«صالح»: به كسى كه در راه شايسته گام مى سپارد گفته مى شود.
«رفيق»: همدم، دوست، همنشين.
«فضل»: در اصل به مفهوم فزونى از اندازه و مقدار مقرر آمده است كه در راه شايسته
و سودبخش به كار مى رود، و همه كارها و الطاف خدا به انسان از اين باب است، چرا كه
هرگز پاداشى كمتر ازكار شايسته انسان به او نمى دهد، بلكه عنايات او بيشتر است.
شأن نزول
در شأن نزول دومين آيه مورد بحث آورده اند كه اين آيه شريفه در مورد كشمكش
«زبير» و مردى از انصار - كه پيامبر در مورد اختلاف آنان داورى فرمود - فرود آمد.
داستان به اين صورت بود كه آن دو بر سر نهر آبى كه هر دو، نخلستان خويش را از آن آب
مى دادند، به كشمكش پرداختند و مشكل خويش را نزد پيامبر آوردند. آن حضرت پس از
شنيدن سخنان دو طرف، به «زبير» كه نخلستانش بالاتر بود فرمود: تو نخلستانت را
آبيارى نما، آنگاه آب را رها كن تا همسايه ات كه در رديف دوم قرار دارد آبيارى كند.
مرد انصارى از داورى عادلانه پيامبر خشمگين گرديد و جسورانه گفت: گويى به سود عمّه
زاده ات حكم مى كنى؟!
پيامبر از جسارت او ناراحت شد، به گونه اى كه چهره مباركش دگرگون گرديد، و آن
گاه بود كه اين آيه شريفه بر قلب پاك آن حضرت فرود آمد كه: «فلا و ربّك لا يؤمنون
حتى...».
مفسّران آورده اندكه: پس از داورى پيامبر هنگامى كه آن دو از حضور آن حضرت بيرون
رفتند، به «مقداد» برخورد نمودند و او پرسيد كه كارتان به كجا رسيد؟ «خاطب» با شيوه
اى جسارت آميز گفت: پيامبر به سود عمّه زاده اش داورى كرد. سخنان او را يك مرد
يهودى شنيد و رو به «مقداد» نمود و گفت: خدا اين مرد را بكشد كه از يك سو مدّعى
مسلمانى و پيروى از پيامبر است، و از دگر سو داورى او را عادلانه نمى نگرد؛ به خداى
سوگند كه ما در زندگى خويش يك بار به طور جدّى فرمان موسى را ناديده گرفتيم و از
توحيدگرايى به گوساله پرستى سقوط كرديم، و او به فرمان خدا ما را به توبه اى سخت و
گران فراخواند و ما در انجام دستور او ده ها هزار تن از جامعه خود را به دست يكديگر
كشتيم، تا ننگ و عار گوساله پرستى را پاك سازيم و خداى خود را خشنود؛ و اين گونه
عمل كرديم، اما اينان در داورى پيامبرشان چون و چرا مى كنند.
«ثابت بن قيس» گفت: مردم با ايمان نيز سراپا تسليم فرمان پيامبرند و من به خدا
سوگند ياد مى كنم كه اگر محمد صلى الله عليه وآله دستور دهد كه خويشتن را بكشم،
درنگ نخواهم كرد؛ و در اين شرايط بود كه آيه مورد بحث در نكوهش «خاطب» و رهنمود
امّت اسلام فرود آمد.
2 - در داستان فرود ششمين آيه مورد بحث آورده اند كه:
«ثوبان» كه برده آزاد شده پيامبر و در صف ياران آن حضرت بود، به پيشواى گران قدر
توحيد، محبّت و مهر بسيار داشت، به گونه اى كه هيچ روزى را بدون ديدار آن حضرت سپرى
نمى كرد. روزى وى با حال پريشان و با رنگ پريده به حضور پيامبر شرفياب شد و آن حضرت
دليل پريشانى او را پرسيد. وى در پاسخ گفت: اى پيامبر خدا! نه دردى احساس مى كنم و
نه بيمارم، بلكه در عشق و مهر شما مى سوزم، و امروز به هنگام تفكر و تلاوت قرآن به
ياد سراى آخرت افتادم و با خود انديشيدم كه در آن جا چگونه بر دورى شما شكيبايى
كنم؟ چرا كه ا گر من به بهشت پرطراوت خدا وارد گردم، در موقعيت و جايگاه والاى شما
نخواهم بود، و اگر به بهشت وارد نگردم كه هرگز افتخار ديدار نخواهم داشت، و اين
نگرانى است كه قلب مرا آزرده و مرا اندوهگين و پژمرده ساخته است! در آن شرايط بود
كه اين آيه شريفه به منظور نويد به او و انسان هاى شايسته و درست انديشى چون او
فرود آمد كه: «و من يطع اللّه و الرّسول...»(91)
پيامبر پس از تلاوت اين آيه بر مردم، فرمود: «و الّذى نفسى بيده لايؤمننّ عبد
حتّى اكون احبّ اليه من نفسه و ابويه و اهله و ولده و النّاس اجمعين».(92)
به خدايى كه جانم در كف قدرت اوست، هيچ بنده اى ايمان راستين نمى آورد جز اين كه
مرا از خود و پدر و مادر و خاندان و فرزندان خويشتن و همه مردم بيشتر دوست بدارد.
و نيز در داستان فرود اين آيه، روايت ديگرى آورده اند كه:
ياران پيامبر گفتند: اى پيامبر خدا! ما نبايد در اين سرا از شما جدا شويم؛ چرا
كه تنها اين جا مى توانيم با شما باشيم و در سراى آخرت به موقعيت و جايگاه والاى
شما دست نخواهيم يافت، و به افتخار ديدار شما نايل نخواهيم شد؛ از اين رو اين آيه
شريفه فرود آمد.
تفسير
شرط ايمان
اين آيه شريفه پس از آيات گذشته كه در نكوهش نفاق گرايان بود، به اين واقعيت مى
پردازد كه هدف از بعثت پيامبران، اطاعت از فرمان آنان است تا در پرتو برنامه
آسمانى، بشريت راه كمال را در پيش گيرد، وگرنه آمدن آنان ثمربخش نخواهد افتاد.
وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلّا لِيُطاعَ بِاِذْنِ اللَّهِ
و ما هيچ پيام آورى را نفرستاديم مگر آن كه به فرمان خدا و توفيق الهى از او
فرمان برند و برنامه آسمانى او را برنامه زندگى سازند.
اين جمله هشدار به كسانى است كه براى حلّ مشكلات خويش به سوى طاغوت مى رفتند و
داورى را به او وا مى نهادند و مى پنداشتند كه ايمان به خدا تنها در قلمرو گفتار
است. آرى، اين فراز از آيه نشان مى دهد كه بايد فرمان پيامبران و داورى آنان را در
همه ميدان ها پذيرفت، كه اين فرمانبردارى در حقيقت فرمانبردارى از خدا و به اذن و
فرمان و توفيق اوست.
كاربرد واژه «اذن»
واژه «باذن اللّه» كه در آيه شريفه آمده است، در قرآن در سه مورد و معنا به كار
رفته است:
1 - اين واژه گاه به مفهوم مهرو لطف است كه قرآن مى فرمايد: «و ما كان لنفس ان
تؤمن الاّ باذن اللّه...»(93) و هيچ كس را نرسد كه جز به لطف خدا ايمان بياورد.
2 - و گاه به معناى رفعِ مانع آمده است كه مى فرمايد: «... و ما هم بضارّين به
من احد الاّ باذن اللّه...»(94) آنان به وسيله آن سحر و افسون به كسى نمى توانند
زيان برسانند، مگر اين كه خدا با رفع موانع آنان را آزاد گذارد.
3 - و گاه به مفهوم فرمان كه در آيه مورد بحث آمده است.
وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذ ظَّلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوْكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ
وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً
آيه شريفه، بيانگر اين واقعيت است كه آنان وقتى كه با دست يازيدن به گناه و
فراهم آوردن اسباب كيفر خويش، خود را از پاداش كار نيك محروم نمودند و در آستانه
زيانكارى قرار گرفتند؛ و يا هنگامى كه با آفت كفر ونفاق خويش، در حق تو ستم روا
داشتند، اگر به عنوان توبه و بازگشت خالصانه و صادقانه به سوى تو بيايند و خدا را
به خاطر گناهانشان بخوانند و از او آمرزش بطلبند و به راستى دست از رفتار ناهنجار
خود بشويند و پيامبر نيز براى آنان طلب آمرزش كند، بى گمان خدا را توبه پذير و
مهربان خواهند يافت.
فراز آخر آيه شريفه كه مى فرمايد: «لوجدوا اللّه توّابا رحيما»، به دو صورت معنا
شده است:
1 - به باور گروهى منظور اين است كه آنان آفريدگار خويش را در آمرزش گناهان خود
و فروفرستادن رحمت بر خويشتن، پر مهر و درگذرنده مى يافتند.
2 - اما به باور گروهى ديگر منظور اين است كه آنان در آن صورت به توبه پذيرى و
مهرخدا آگاه مى شدند.
به هر حال واژه «وجدان» در فرهنگ عرب به مفهوم دانش و دريافت است؛ اما از آن
جايى كه آفريدگار هستى دريافت شدنى نيست، اين واژه را نبايد به ظاهر آن معنا كرد.
پوچى پندار جبرگرايان
اين آيه شريفه با روشنگرى و تأكيد بيشترى پوچ بودن پندار جبرگرايان را روشن مى
سازد؛ چرا كه آنان بر اين تصور بودند كه فرمانبردارى گروهى از مردم از پيام آوران،
و نافرمانى گروهى ديگر، همه به خواست خداست نه به اراده و اختيار خودشان؛ در حالى
كه آيه شريفه به روشنى مى فرمايد: و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه مردم
به فرمان خدا از او فرمان برند.
پيام ديگر آيه
يكى از مفسران در اين مورد آورده است كه: يك گروه دوازده نفرى از نفاق پيشگان با
همدستى و نقشه شومى برآن شدند تا به پيامبر گرامى آسيبى برسانند؛ از اين رو در نقطه
اى به كمين نشستند. در اين هنگام فرشته وحى فرود آمد و پيامبر را از توطئه آنان
آگاه ساخت. آن حضرت به آن نقطه كه رسيد فرمود: گروهى در اين جا كمين كرده اند تا
نقشه اى پياده كنند، اما نخواهند توانست؛ از اين رو برخيزند و از گناه خويش توبه
كنند تا من نيز از خداى پرمهر براى آنان آمرزش بخواهم؛ اما كسى از جاى خويش
برنخاست. پيامبر به ناگزير هر كدام را به نام و نشان صدا زد و آنان برخاستند و از
بارگاه خدا آمرزش خواستند و به نقشه شوم خويش اعتراف نمودند و از پيامبر نيز تقاضا
كردند كه برايشان آمرزش بخواهد، كه آن حضرت فرمود: من با همين انديشه به اين جا
آمدم.
اين داستان و اين آيه شريفه نشانگر اين حقيقت است كه اگر انسانى به گناه كبيره
آلوده شد، نبايد از رحمت خدا نوميد گردد، بلكه بايد بى درنگ در انديشه توبه و طلب
آمرزش و جبران گناه باشد، كه خدا توبه پذير است.
و نيز اين درس و پيام را مى دهد كه توبه و بازگشت، تنها آمرزش خواهى زبانى نيست،
بلكه بايد اصرار و تصميم به گناه نيز در نهاد فرد نباشد و در انديشه جبران عملى
خطاها و لغزش ها و اشتباهات تلاش نمايد، چرا كه پيامبر، نخست به آن گروه دستور توبه
و رهنمود بازگشت داد، و آن گاه نويد آمرزش خواهى و پذيرفته شدن توبه.
با اين بيان زيبنده است كه انسان گناهكار از گناه خويش پشيمان شود، وبراى هميشه
بر ترك گناه تصميم بگيرد و آن گاه رو به بارگاه خدا آورد و آمرزش بخواهد.
شرط ايمان، فرمانبردارى از پيامبر
در اين آيه شريفه نيز بر فرمانبردارى از پيامبران تأكيد شده، و اين اطاعتِ همراه
با خشنودى خاطر، نشانه اى از نشانه ها و ويژگى هاى اساسى ايمانِ به خدا عنوان
گرديده است.
فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ
نه، آن گونه كه برخى از شما آنان را از ايمان آوردگان به خدا مى پنداريد نيست؛
اگر به راستى آنان ايمان واقعى داشتند، هرگز داورى را نزد طاغوت نمى بردند و حلّ
مشكلات خويش را از طاغوت نمى خواستند؛ چرا كه اين كار آنان با ايمان و توحيدگرايى
سازگار نيست. آرى، اى پيامبر! به پروردگارت سوگند كه آنان ايمان نمى آورند مگر اين
كه در مورد اختلافات خويش تو را به داورى بپذيرند و در راه زندگى، فرمان تو را راه
و رسم خويش قرار دهند.
ثُمَّ لايَجِدُوا فى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا
تَسْليماً
و آن گاه از فرمانى كه داده و ياداورى و حكمى كه نموده اى در ژرفاى جان احساس
نگرانى و ناراحتى نيز نكنند و سراپا تسليم مقررات باشند.
از حضرت صادق عليه السلام در اين مورد آورده اند كه فرمود:
«لو انّ قوما عبدوااللّه و اقامواالصّلوة و اتواالزّكوة و صاموا شهر رمضان و
حجّواالبيت ثمّ قال لشى ء صنعه رسول اللّه الاّ صنع خلاف ما صنع او وجدوا من ذلك
حرجا فى انفسهم لكانوا مشركين، ثم تلا هذه الآية».(95)
اگر مردمى خداى را بپرستند و نماز به پادارند و حقوق مالى خويش را بپردازند و
رمضان را روزه بدارند و برگرد خانه خدا طواف كنند، آن گاه در مورد كارى كه پيامبر
انجام داده است چون و چرا كنند وبگويند: نبايد چنين كارى انجام مى داد، يا آن كار
را نادرست بپندارند، و يا نسبت به عملكرد آن حضرت در ژرفاى جان احساس تنگنا و
نگرانى كنند، به شرك گرفتار خواهند شد؛ و آن گاه اين آيه شريفه را تلاوت فرمود كه:
فلا و ربّك لا يؤمنون...
شمار اندك ايمان آوردگان
در اين آيه شريفه خدا از راز نهانى منافقان و ژرفاى جانشان خبر مى دهد و مى
فرمايد:
وَ لَوْ اَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ اَنِ اقْتُلُوا اَنْفُسَكُمْ اَوِ اخْرُجُوا
مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ اِلاَّ قَليلُ مِنْهُمْ
و اگر بر اين نفاق پيشگان مقرر مى داشتيم كه خود را بكشيد و يا تن به كشتن دهيد
يا از خانه و كاشانه خويش در آييد، جز شمارى از آنان اين كار را انجام نمى دادند؛
همان گونه كه به قوم موسى عليه السلام چنين دستورى داديم و آنان به انجام رساندند و
پس از كشتن يكديگر به آن جا كه دستور داده بوديم رفتند؛ چرا كه در انجام چنين
دستوراتى مشكلات بسيار است و جز مردم با ايمان و پراخلاص و پرواپيشه، ديگران توان
انجام دادن آنها را ندارند.
به باور برخى از مفسّران منظور از اين شمار اندك كه در عبارت «الاّ قليل منهم»
آمده، انسان هاى با ايمانى چون «ثابت بن قيس» هستند كه گفت: اگر پيامبر دستور دهد
كه خويشتن را بكشم، درنگ نخواهم كرد. و به باور برخى ديگر، گروهى از ياران پيامبر
همچون« عمار» هستند كه گفتند: به خداى سوگند اگر ما به انجام اين دستور موظف مى
شديم، انجام مى داديم؛ اما باز هم سپاس خداى را كه به ما چنين دستورى نداد. و در
اشاره به اين گروه بود كه پيامبر فرمود:
«انّ من امّتى لرجالاً الايمان فى قلوبهم اثبت من الجبال الرواسى».(96)
در ميان امّت من مردانى خواهند بود كه ايمان در دل هايشان از كوه ها و قلّه هاى
سربه آسمان ساييده استوارتر است.
وَ لَوْ اَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَّهُمْ وَ
اَشَدَّ تَثْبيتاً
و اگر آنان اندرزهايى را كه داده مى شدند، همه را به كار مى بستند و بدانها عمل
مى كردند براى آنان بهتر بود و در كار دين نيز مايه استوارى ايمانشان مى شد.
واژه «تثبيت» كنايه از بينش و ژرف نگرى در دين است؛ چرا كه وقتى فرد و گروهى در
دين و ديندارى داراى بينش عميق باشند، در دين باورى، استوارتر و در عقيده و عمل به
آن، سخت تر و پايدارترند. و به باور برخى، معناى آيه اين است كه اگر آنان اندرزهاى
خدا و پيامبرش را در كار دين و دنيا مى پذيرفتند و به كار مى بستند، در گام سپردن
در راه حق استوارتر و از لغزش و گمراهى دورتر بودند؛ و اين همان است كه مى فرمايد:
«و الّذين اهتدوا زادهم هدى...»(97) كسانى كه هدايت يافته اند، خدا بر هدايتشان مى
افزايد...
و پاره اى نيز برآنند كه مفهوم آيه اين است كه آنان از حق گرايى و حق خواهى و
عمل به حق سود بيشترى مى برند، در حالى كه سود آنان از باطل و باطل گرايى زودگذر
است و سرانجام به كيفر آن سرا پيوند مى خورد.
«بلخى» در تفسير آيه مى گويد: اگركشتن يكديگر و خارج شدن از شهر و ديار بر آنان
مقرر مى شد، انجام نمى دادند؛ پس اينك كه به كارهاى آسانى موظف شده اند، انجام دهند
كه بر ايشان بهتر و در استوارى ايمانشان مؤثرتر است. به اين دليل است كه در دعا نيز
مى خوانيم: «اللّهم ثبتنا على دينك.» بارخدايا! ما را در دين خود استوار و ثابت قدم
فرما.
و مى فرمايد:
وَ اِذاً لَآتَيْناهُمْ مِّنْ لَّدُنَّا اَجْراً عَظيماً
اين آيه نيز به آيه پيشين پيوند مى خورد و منظور اين است كه اگر آنان چنين مى
كردند، ما از سوى خود به آنان پاداشى پرشكوه - كه هيچ كسى از حقيقت آن آگاه نيست و
عظمت و شكوه آن را در نمى يابد - به آنان ارزانى مى داشتيم.
واژه «من لدنا» نشانگر اين حقيقت است كه جز آفريدگار هستى كسى توان ارزانى داشتن
چنين پاداش پرشكوهى را ندارد، و اين كرامت ويژه اوست. و نيز نشانگر آن است كه گاه
ممكن است انسان كارى انجام دهد و بنده اى از بندگان خدا، به او پاداشى نيك بدهد؛
اما هر چيز باشد زودگذر و فناپذير و ناپايدار است، در حالى كه پاداش خداوند، ارزنده
تر، گران قدرتر و پايدار خواهد بود.
و نويد مى دهد كه:
وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُّسْتَقيماً
و آنان را به راهى راست راه مى نموديم.
به باور پاره اى منظور اين است كه: در آن صورت ما به آنان مهر و لطف ويژه اى مى
كنيم كه به آسانى بتوانند در خط فرمانبردارى و بندگى ما - كه اوج آزادگى است -
بمانند و به ويژگىِ پايدارى و پايمردى آراسته گردند.
و به باور پاره اى ديگر، منظور اين است كه ما در سراى واپسين آنان را به بهشت
پرطراوت و زيباى خويش راه مى نماييم، چرا كه در اين جا نمى توان منظور از هدايت را،
هدايت به سوى دين خدا معنا كرد، چون اين جمله در حقيقت پاداش ديندارى و دين باورى
را نشان مى دهد و انسان هنگامى به اين پاداش مى رسد كه راه يافته و با ايمان و
فرمانبردار خدا باشد.
نويدى جان بخش به شايستگان
در اين آيه شريفه آفريدگار هستى به وصف مردم با ايمان و فرمانبردار از حق
پرداخته و مى فرمايد:
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالَّرسُولَ فَاُوْلئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ
اللَّهُ عَلَيْهِمْ
و هر كس خدا و پيام آور او را فرمان برد و بر دستورات و هشدارهايشان گوش جان
سپارد و همه را رعايت كند، و به داورى خدا و پيامبر از ژرفاى جان خشنود باشد، در
بهشت پرطراوت و زيباى خدا با كسانى خواهد بود كه خدابه آنان بهترين نعمت ها را
ارزانى داشته است؛ و آن گاه از ديدار و همدمى با آنان بهره ور مى گردد.
در ادامه آيه به بيان آن چهره هاى محبوب پرداخته و مى فرمايد:
مِنَ النَّبيينَ وَالصِّدّيقينَ وَ الشَّهَداءِوَ الصَّالِحينَ
چهره هايى كه خدا به آنان نعمت پرشكوه خويش را ارزانى داشته و فرمانبرداران با
آنان ديدار مى كنند و همدم آنان مى گردند عبارتند از:
1 - پيامبران
بندگان شايسته خدا، هم از ديدار آنان به اوج بهره معنوى مى رسند و هم با رفاقت و
همدمى با آنان. و بدين سان اين پندار را مردود مى شمارد كه شايد به خاطر اوج شكوه و
معنويت پيامبران و جايگاه والاى آنان، نتوان به آنان دست يافت و زيارتشان كرد.
2 - صدّيقان
اينان كسانى هستند كه در زندگى راستگو و راست كردارند و با عملكرد خويش ايمان به
مقررات خدا را تصديق مى كنند و نشان مى دهند كه در سراسر دل خويش ذرّه اى آفت شك و
ترديد ندارند. يا اين واقعيت را اين آيه شريفه نيز نشان مى دهد: «و الّذين آمنوا
باللّه و رسله اولئك هم الصّدّيقون...».(98)
و كسانى كه به خدا و پيام آورانش ايمان آوردند، آنان صديقان و گواهان نزد
پروردگار خويش اند.
3 - شهيدان راه حق
و نيز فرمانبرداران از خدا و پيامبر، با شهيدان راه حق و فضيلت همدم و همنشين
خواهند بود. و بدان دليل به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند، شهيد گفته مى شود كه
آنان به راستى از دل و جان و با همه وجود و اخلاص به گواهى بر درستى راه خدا و
حقانيت دين او به پا خاسته و ضمن اقرار به آن و عمل به دستوراتش، ديگران را نيز به
راه خدا دعوت كرده و تا پاى جان از دعوت به حق فروگذار نكرده اند.
«جبايى» مى گويد: بدان دليل به كشتگان در راه خدا «شهيد» گفته مى شود كه در روز
رستاخيز گواه بر مردم خواهند بود؛ و خدا آنان را به خاطر مقام بلندشان به جايگاه
گواهان فرا مى خواند. با اين بيان كسانى كه به راستى شهيد راه حق باشند، انسان هاى
عادل سراى آخرت هستند.
شيخ ابوجعفر مى گويد: به باور ما اين سخن درست نيست؛ چرا كه خدا تنها انسان هاى
عادل را به بهشت پرنعمت خويش راه مى دهد.
بنابراين نمى توان گفت شهيد يعنى عادل در سراى آخرت. آيه شريفه مى گويد كسانى كه
فرمان خدا را ببرند با شهيدان ديدار خواهند داشت و اين نشانگر آن است كه بايد دو
دسته باشند نه يك دسته، و شهيدان گروهى جز عادلان هستند.
4 - شايستگان
و اين گروه، ايمان آوردگانِ شايسته كردارى هستند كه در درجه چهارم قرار دارند و
از پيامبران، صديقان و شهيدان راستين فروترند.
واژه «صالح» به انجام دهنده كار شايسته گفته مى شود، و روشن است كه كسى كه
صلاحيت و شايستگى انجام كار شايسته را دارد، راه و رسم و كار شايسته او صلاحيت
پايدارى و پايندگى پيدا مى كند. واژه «مصلح» نيز به مفهوم كسى است كه خود و كار خود
را اصلاح نموده و در انديشه اصلاح كار ديگران است.
وَ حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً
آرى، اين چهار گروه دوستان و همدمان كسانى هستند كه خدا وپيامبرش را فرمان
ببرند؛ و راستى كه آنان چه خوب دوستان و رفيقانى هستند!
از امام صادق آورده اند كه به ابوبصير فرمود: دوست من! خدا در قرآن از شما ياد
كرده است، و آن گاه به تلاوت اين آيه پرداخت كه: «و من يطع اللّه...» تا رسيد به
«صالحان»، و فرمود: شايستگان شما هستيد؛ بنابراين بكوشيد كه هماره شايسته كردار
باشيد، آن گونه كه خدا، شايسته كردارتان ناميده است.
ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَليماً
آرى، همراه بودن با پيام آوران و صدّيقان... موهبتى خدايى است كه به
فرمانبرداران خدا و پيامبر ارزانى شده است، و خدا به درون و برون و گفتار و انديشه
هاى مردم فرمانبردار و نافرمان، و نفاق پيشه و پراخلاص، و شايستگانِ اين موهبت و
ناشايستگان داناست؛ چرا كه او به خيانت چشم ها نيز آگاه است. پاره اى نيز برآنند
كه: براى تو اى پيامبر، آگاهى به چگونگى پاداش مردم فرمانبردار و بهره ورى آنان از
نعمت ها بسنده است.