/ سوره نساء / آيه هاى 63 - 58
58 . اِنَّ اللَّهَ يَاْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الْاَماناتِ اِلى اَهْلِها وَ
اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اِنَّ اللَّهَ
نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ اِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً.
59 . يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللَّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ
اُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فىِ شَى ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى
اللَّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ
الْآخِرِذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَاْويلاً.
60 . اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما اُنْزِلَ
اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ اَنْ يَتَحاكَمُوا اِلَى
الطَّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُوا اَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ
يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً.
61 . وَ اِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا اِلى ما اَنْزَلَ اللَّهُ وَ اِلَى
الرَّسُولِ رَاَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً.
62 . فَكَيْفَ اِذا اَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ ثُمَّ
جاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اِنْ اَرَدْنا اِلّا اِحْساناً وَ تَوْفيقاً.
63 . اُوْلئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فى قُلُوبِهِمْ فَاَعْرِضْ
عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فى اَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً.
ترجمه
58 - خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها [و سپرده ها] را به صاحبانش باز پس
دهيد، و هنگامى كه ميان مردم به داورى مى نشينيد، بر اساس عدالت [و دادگرى ]داورى
نماييد؛ چه نيكوست آنچه خدا شما را به آن اندرز مى دهد! به راستى كه خدا شنوا و
بيناست.
59 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! [در زندگى خويش ] خدا را فرمان بريد و پيامبر
و صاحبان امر را - كه از شمايند - پس اگر در چيزى دستخوش كشمكش شديد - اگر به خدا و
روز بازپسين ايمان داريد - آن را به خدا و پيام آورش بازگردانيد [ تا در مورد آن
داورى نمايند و كشمكش را برطرف سازند]؛ اين روش [خردمندانه ] براى شما بهتر و نيك
فرجام تر است.
60 - [هان اى پيامبر!]آيا به كسانى نظر نيفكنده اى كه مى پندارند به آنچه به سوى
تو فرستاده شده، و [نيز به ] آنچه پيش از تو فرود آمده است ايمان آورده اند؟![و با
اين پندار بازهم ]مى خواهند داورى [ميان خود را] به سوى طاغوت برند،با اين كه فرمان
يافته اند كه به آن كفر ورزند؛ و شيطان مى خواهد آنان را به بيراهه اى دور و دراز
در افكند.
61 - و هنگامى كه به آنان گفته شود: «به سوى آنچه خدا فرو فرستاده است و به سوى
پيامبر بياييد!» منافقان را مى نگرى كه از تو سخت روى مى گردانند.
62 - پس چگونه است هنگامى كه بر اثر آنچه پيشتر به دست خويش انجام داده اند،
رخدادى ناگوار به آنان برسد، آن گاه نزد تو آمده [و ]به خدا سوگند ياد مى نمايند كه
ما [از رفتن به سوى ديگران و خواستن داورىِ آنان ]جز نيكى و سازش هدفى نداشتيم؟!
63 - آنان كسانى هستند كه خدا آنچه را در دل دارند، مى داند؛ از اين رو از آنان
روى بگردان و اندرزشان ده، و به آنان سخنى بگو كه در ژرفاى جانشان بنشيند.
نگرشى بر واژه ها
«تؤدّوا»: ادا كنيد، بازپس دهيد.
«سميع»: شنوا.
«بصير»: بينا.
«طاغوت»: مبالغه از واژه «طاغى» و به مفهوم بسيار سركش و طغيانگر آمده است. اين
واژه مفاهيم و مصاديق گوناگونى دارد كه از بت تا بيدادگر و هر آن كسى كه جز به آنچه
خدا فرو فرستاده است حكم كند، همه را شامل مى شود.
«ضلال»: انحراف از راه راست و رشد و هدايت، به گمراهى و بيراهه را مى گويند.
«تعالوا»: اين واژه از ريشه «علوّ» كه به مفهوم بلندى است برگرفته شده است، و
هنگامى كه كسى مى گويد: «تعالوا» منظور اين است كه به سوى من، يعنى بلندى بياييد؛
امّا به تدريج در مورد «بيا» و «بياييد» به كار رفته است.
«يصدّون عنك صدُداً»: از توروى بر مى تابند. واژه «صدّ» گاه معناى متعدّى دارد و
به معناى بازداشتن است.
«حلف»: سوگند؛ و «حليف» هم قسم و هم پيمان.
«بليغ»: به رسابودن سخن گفته مى شود.
شأن نزول
در شأن نزول و داستان فرود سومين آيه مورد بحث آورده اند كه:
يكى از يهوديان با يكى از منافقان اختلافى پيدا كرد كه ناگزير مى بايست به داور
مراجعه كنند تا ميان آنان به قضاوت بنشيند و كشمكش را پايان دهد. مرد يهودى كه به
عدالت و دادگرى پيامبر و دانش او در قضاوت و داورى يقين داشت، گفت: اينك مشكل را
نزد پيامبر شما محمد صلى الله عليه وآله مى بريم تا او ميان ما داور باشد؛ امّا آن
مرد منافق گفت: بايد به سوى «كعب بن اشرف» برويم، چرا كه مى دانست او رشوه مى گيرد
و كار را به سود رشوه دهنده تمام مى كند؛ و بدين سان با داورى پيامبر به مخالفت
برخاست، و آن گاه بود كه اين آيه شريفه فرود آمد: «الم تر الى الّذين يزعمون انهم
آمنوا... يريدون ان يتحاكموا الى الطّاغوت و قد امروا ان يكفروا به».(72)
تفسير
امانتدارى و دادگرى
در اين آيه شريفه خداى پر مهر مردم را به اداى امانت ها فرمان مى دهد و مى
فرمايد:
اِنَّ اللَّهَ يَاْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الْاَماناتِ اِلى اَهْلِها
در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاه ها يكسان نيست:
1 - به باور بيشتر مفسّران، منظور آيه شريفه اين است كه هر نوع امانت دينى يا
حقوقى، مردمى و ياخدايى، اقتصادى، اجتماعى يا سياسى، مادّى يا معنوى كه به عنوان
امانت به شما سپرده شد، آن را باز پس دهيد و رعايت امانت كنيد. از دو امام نور حضرت
باقر و صادق - كه درود خداى برآنان باد - نيز اين ديدگاه روايت شده است.
2 - اما گروهى ديگر بر اين باورند كه منظور آيه شريفه مديريت جامعه است و روى
سخن نيز با زمامداران است كه بايد حقوق مردم را رعايت نمايند و با گفتار و عملكرد
شايسته، آنان را به را ه دين خدا برند.
از پنجمين و ششمين امام نور نيز اين ديدگاه روايت شده و فرموده اند كه: خدا هر
يك از امامان راستين را موظّف ساخت كه تدبير امور دين و دنياى مردم را به امام پس
از خويش سپارند.
ادامه آيه شريفه اين ديدگاه را تأييد مى كند كه مى فرمايد: «و اذا حكمتم بين
النّاس ان تحكموا بالعدل...».(73)
و نيز از پيشوايان راستين روايت است كه: دو آيه در قرآن است كه يكى بيانگر حقوق
ماست و ديگرى روشنگر حقوق شما مردم؛ و آن گاه به تلاوت همين دو آيه پرداختند.
به باور ما اين ديدگاه در درون همان ديدگاه نخست گنجانيده شده است؛چرا كه از
جمله امانت هاى بزرگ خدا امامان راستين هستند؛ به همين دليل است كه حضرت باقر عليه
السلام فرمود:
«انّ اداء الصّلوة و الزّكوة و الصّوم و الحجّ من الأمانة...».(74)
خواندن نماز، پرداخت حقوق مالى، گرفتن روزه و انجام حج از جمله اداى امانت هاست؛
و نيز از جمله اداى امانت، فرمانى است كه به زمامداران در مورد پخش عادلانه در
آمدها و صدقات و غنايم و ديگر منابع ملّى كه حقوق مردم در آنهاست، داده شده است.
آرى ، خدا موضوع امانت و امانتدارى را تا آن جا بزرگ و پراهميت شمرده است كه به
خيانتكاران اين گونه هشدار مى دهد: «يعلم خائنة الاعين...»(75) خدا نگاه هاى
خائنانه و دزدانه را مى داند و از آنها آگاه است.
و اين گونه آنان را بر حذر مى دارد: «... و لا تخونوا اللّه و الرّسول...»(76)
... به خدا و پيام آورش خيانت نكنيد...
و از امانتداران اين گونه تجليل مى كند: «و من اهل الكتاب من ان تأمنه بقنطار
يؤدّه اليك...».(77)
و از پيروان كتاب هاى آسمانى كسى است كه اگر مال بسيارى را به او به امانت سپارى
آن را به تو بر مى گرداند...
3 - پاره اى از دانشمندان نيز در تفسير آيه مى گويند: در آيه شريفه روى سخن با
پيامبر گرامى است و به آن حضرت دستور مى دهد كه كليد كعبه را كه در روز فتح مكه از
كليددار آن، «عثمان بن طلحه» براى پاكسازى خانه ازبت ها گرفته بود، به او باز پس
دهد؛ چرا كه پيامبر در اين انديشه بود كه «عباس» را كليد دار كعبه سازد تا او افزون
بر پرده دارى كعبه و سيراب ساختن زائران، اين كار را نيز به عهده گيرد.
به باور ما اين ديدگاه گرچه درست به نظر مى رسد و روايتى هم آن را تأييد مى كند،
اما دو ديدگاه گذشته بهتر و استوارترند؛ چرا كه اگر فرمانى جهان شمول و بامفهوم
گسترده در موردى ويژه صادر گرديد، نبايد آن را در مورد خاص خود محدود ساخت، بلكه
بايد به مفهوم گسترده و جهان شمول آن عمل كرد.
وَ اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ
اين فراز از آيه شريفه به زمامداران عصرها و نسل ها و مديران و داوران و دستگاه
هاى قضايى فرمان مى دهد كه در ميان جامعه بر اساس دادگرى و عدالت حكم كنند.
نظير اين آيه شريفه در قرآن كه مردم را به عدل و انصاف فراخوانده بسيار است؛
براى نمونه مى فرمايد:
«يا داود انّا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين النّاس بالحقّ...»(78)
هان اى داود! ما تو را در روى زمين به خلافت برگزيديم، پس ميان مردم بر اساس حقّ
و عدالت داورى كن!
و از پيامبرگرامى آورده اند كه به اميرمؤمنان فرمود: على جان! ميان دو تن كه
نزدت به داورى مى آيند، در نگاه و گفتارت برابرى را رعايت كن!
«سوّ بين الخصمين فى لحظك و لفظك».(79)
و نيز در روايت آمده است كه دو كودك نوشته خويشتن را نزد امام حسن عليه السلام
بردند تا بهترين را برگزيند. هنگامى كه اميرمؤمنان از موضوع آگاه شد، به حضرت مجتبى
فرمود: «پسرم! در مورد داورى خويش نيك بينديش، چرا كه خدا در روز رستاخيز از همين
حكم نيز تو را بازخواست خواهد كرد.»
يا بنى انظر كيف تحكم فانّ هذا و اللّه سائلك عنه يوم القيامة.
و در بخش پايانى آيه مى فرمايد:
اِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ اِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً
اين فراز از آيه شريفه روشن مى سازد كه فرمان خدا و اندرز او در مورد اداى امانت
و هشدار از خيانت و نيز فرمان او به رعايت عدل و داد به سود شما و جامعه شماست.
پاره اى نيز گفته اند كه منظور از «موعظه» دعوت به نيكى ها و ارزش ها و هشدار از
ضدّ ارزش هاست.
و خدا به همه شنيدنى ها، شنوا و به همه ديدنى ها بيناست. پاره اى نيز برآنند كه:
خدا به گفتار و عملكرد شما دانا و آگاه است.
يادآورى مى گردد كه آمدن واژه «كان» در اين موارد نشانگر آن است كه خدا هماره
شنوا و دانا بوده و هست و خواهد بود.
فرمانبردارى از خدا و پيامبر
در آيه پيش، خداى پرمهر زمامداران را به رعايت حقوق توده مردم تشويق فرمود و به
آنان سفارش كرد كه در جامعه بر اساس عدالت و انصاف داورى و حكومت كنند؛ اينك در اين
آيه شريفه مردم را به رعايت مقررات خدا و انجام دستور پيامبر و اطاعت از زمامداران
عدالت پيشه و آگاه در قلمرو مقررات تشويق مى كند و به آنان هشدار مى دهد كه به
هنگام ظهور مشكلات و بروز اختلافات به سوى آنان بروند.
يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللَّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ
اى ايمان آوردگان! خدا را فرمان بريد و پيامبرش و صاحبان امر را اطاعت نماييد.
منظور از اطاعت خدا، رعايت مقررات اوست، و منظور از فرمان بردارى از پيامبر
اقتدا نمودن به آن حضرت و انجام دستور و به جان خريدن فرمان او و هشدارپذيرى از
هشدارهاى آن بزرگوار است.
چرا؟
با اين كه از دستور به فرمانبردارى از خدا، اطاعت از پيامبر نيز دريافت مى گردد،
چرااطاعت آن حضرت به صورت جداگانه ترسيم مى گردد؟
پاسخ
اين سفارش به اطاعت به صورت جداگانه، به خاطر مبالغه در انجام فرمان و جلوگيرى
از برخى پندارهاست، تا كسى نگويد و نپندارد كه فرمانبردارى از پيامبر گرامى ويژه
دستوراتى است كه در قرآن شريف آمده است.
نظير اين توصيه و فرمان در اين آيه نيز آمده است كه مى فرمايد:
«من يطع الرّسول فقد اطاع اللّه...».(80)
هر كس از پيامبر فرمانبردارى كند، در حقيقت خدا را فرمان برده است.
و نيز اين آيه شريفه كه: «... و ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه
فانتهوا...».(81)
آنچه را پيامبر براى شما آورد و به شما داد، آن را بگيريد و بدان عمل كنيد و از
آنچه شما را هشدار داد، باز ايستيد، و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است.
و نيز اين آيه شريفه كه: «و ما ينطق عن الهوى».(82)
و آن پيامبر برگزيده، از روى هوا و هوس سخن نمى گويد و آن گفتار او جز وحى الهى
كه به او فرود مى آيد چيز ديگرى نيست.
آرى قرآن در آيات متعددى فرمانبردارى از پيامبر را خاطرنشان مى سازد.
با اين بيان، به باور بسيارى از مفسرين، منظور آيه شريفه اين است كه پيامبر را
فرمان بريد و اين فرمانبردارى واجب است؛ اما برخى برآنند كه منظور اين است كه خدا
را در انجام واجبات اطاعت كنيد و پيامبر را در انجام مستحبات. به باور ما ديدگاه
نخست بهتر است؛ چرا كه در آيه اطاعت پيامبر بسان اطاعت خداست، و اين بدان دليل است
كه آن حضرت با دو عنصر اساسى وحى و رسالت و آگاهى ژرف و نيز عصمت و معصوميت از لغزش
و گناه، از همگان ممتاز شده است و تصور اشتباه يا ديگر آفت ها در او نمى رود.
با اين بيان، فرمانبردارى از پيامبر بر همه عصرها و نسل ها واجب است. هم در حيات
ظاهرى او بايد آن حضرت را اطاعت كرد و هم پس از رحلت او؛ چرا كه دين او جاودانه و
پاينده است و او مردم را به راه و رسم توحيدى خويش تا قيامت فرا خوانده است و رسالت
او جهانى و همگانى است.
وَ اُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ
و صاحبان امر را اطاعت كنيد.
«صاحبان امر»كيانند؟
در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:
1 - گروهى از جمله «ابوهريره» مى گويند: منظور از صاحبان امر، هر زمامدار واميرى
است كه بر مردم حاكم باشد.
2 - و گروهى ديگر از جمله «ابن عباس» برآنند كه منظور پيشوايان فكرى و علمى و
دينى جامعه هستند؛ چرا كه آنانند كه در دريافت مقررات و بيان حلال و حرام و درست و
نادرست آخرين سخن را مى گويند نه ديگران.
3 - دو ديدگاه گذشته در مورد «صاحبان امر» از دانشمندان اهل سنّت است؛ اما
دانشمندان شيعه از دو امام نور حضرت باقر و صادق - كه درود خدا بر آنان باد - آورده
اند كه منظور، امامان نور از خاندان رسالت است؛ آنان هستند كه خدا اطاعت شان را
واجب ساخته، و فرمانبردارى از آنان، بسان فرمانبردارى از خدا و پيامبر عنوان گرديده
است؛ چرا كه اطاعت بدون قيد و شرط و به طور مطلق از كسى، در صورتى زيبنده است كه او
معصوم و درون و برونش پاك و پاكيزه و يكسان باشد و از هر لغزش و خودكامگى و اشتباهى
پاك و پاكيزه باشد. روشن است كه نه زمامداران جامعه، حتى در صورتى كه عالم و
دانشمند باشند، داراى اين ويژگى ها هستند و نه دانشوران و عالمان و فقيهان و بزرگان
دين؛ و خدا برتر از اين است كه بندگانش را به فرمانبردارى مطلق و بى قيد و شرط
كسانى فرمان دهد كه هر لحظه از زندگى ممكن است خود دستخوش اشتباه و يا گناه گردند و
يا ميان گفتار و كردارشان هماهنگى كامل نباشد، آرى خداى فرزانه از اين پندار و
گفتار پاك و منزه است.
گواه اين نكته سرنوشت ساز اين است كه قرآن فرمانبردارى از «صاحبان امر» را در
رديف فرمانبردارى از پيامبر خدا قرار داده است و اين خود به روشنى نشانگر اين
واقعيت است كه «صاحبان امر» از همه انسان هاى روزگاران، برتر و بالاترند؛ و پيامبر
گرامى از آنان ممتازتر؛ و آن گاه خدا از همگى برتر و والاتر است. با اين بيان، روشن
است كه تنها امامان معصوم از خاندان رسالت پس از پيامبرگرامى از چنين ويژگى هايى
بهره ورند، نه هيچ كس ديگر. تنها آنان هستند كه امامت و عصمت آنان ثابت شده و همه
مسلمانان بر بلندى مقام و امتيازات ويژه و عدالت و آگاهى آنان همرأى و همداستانند،
نه هيچ كس ديگر.
فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فىِ شَى ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ
كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ
در تفسير اين فراز نيز دو نظر آمده است:
1 - گروهى برآنند كه: اگر در مورد چيزى از كارهاى دينى و حلال و حرام، اختلاف
نظر پيدا كرديد، به كتاب خدا و سنّت پيامبر مراجعه كنيد و راه حل بخواهيد.
2 - اما به باور ما منظور اين است كه اين اختلاف نيز بايد به امامان راستين كه
پس از رحلت پيامبر يكى پس از ديگرى امامت مردم را از سوى خدا به عهده دارند، ارائه
گردد و از آنان راه حل بخواهيم؛ درست بسان عصر رسالت كه به آن حضرت روى مى آوريم؛
چرا كه امامان معصوم هستند كه آموزگار قرآن،نگهبان مقررات الهى و جانشينان پيامبر
در ميان جامعه هستند و پس از پيامبر درست بسان او به تدبير امور و تنظيم شئون جامعه
مى پردازند.
آن گاه قرآن در تأكيد اين نكته هشدار مى دهد كه: اگر به راستى به خدا و روز
بازپسين ايمان داريد بايد چنين كنيد.
ذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَاْويلاً
اين واقعيت كه شما خدا و پيامبر و صاحبان امر را اطاعت كنيد و به هنگام پديد
آمدن اختلاف نظر، به سوى آنان برويد، براى شما بهتر و نيك فرجام تر است. به باور
برخى: اين كار پاداشش پرشكوه تر است؛ و به باور برخى ديگر: اين كار در دنيا براى
شما بهتر و فرجام آن در سراى آخرت نيكوتر است.
و به باور «زجاج» اين ارائه اختلاف به خدا و پيامبر و جانشينان او، براى شما
بهتر از اين است كه خود بخواهيد آن را حل كنيد و از كتاب و سنّت و امامان نور احساس
بى نيازى نماييد؛ چرا كه ارائه مشكلات و اختلاف نظرها به خدا و پيامبر و امامان نور
بهتر از آن است كه به آگاهى هاى ناقص و انديشه محدود خويش اعتماد نماييد.
يك پندار نادرست
پاره اى با استدلال به اين فراز از آيه شريفه كه مى فرمايد: «فان تنازعتم فى شى
ء فردّوه الى اللّه...» برآنند كه اجماع امّت، دليل و حجّت است؛ چرا كه در صورتى
ارائه اختلافات به كتاب و سنّت لازم است كه كشمكشى پديدار گردد، و اگر كشمكش و
اختلافى پيش نيايد اين كار واجب نيست، و اين بيان نشانگر حجت بودن اجماع امّت است.
اين سخن هنگامى درست است كه در ميان جامعه و امّت، امام معصوم و خدا ساخته اى
باشد، تا شريعت را نگهبانى كند و مقررات آن را پاس دارد و حق و حق نما را از هم جدا
سازد. اما اگر امام معصوم حضور نداشت، با وجود اين خطر كه جامعه ممكن است براثر
شگردهاى بسيارى، در هر باطل و بيدادى، با سردمداران جامعه همدست شود، ديگر اين
اجماع چه ارزش و جايگاهى مى تواند داشته باشد؟
افزون بر آن، هنگامى اجماع امّت بر چيزى ممكن است كه بر اساس كتاب و سنّت باشد و
نه غير آن. با اين بيان، چگونه مى توان گفت: هر گاه امت بر چيزى اجماع كرد، ديگر
نيازى به بازگشت به قرآن و سنّت نيست؟
نكوهش استبدادپذيران
قرآن پس از دعوت به عدالت و امانت و پس از توصيه به فرمانبردارى از خدا و پيامبر
و امامان معصوم، اينك از نفاق پيشگانى سخن مى گويد كه به داورى خدا و پيامبرش خشنود
نمى گردند و از پى هواى دل مى روند و تن به استبداد مى سپارند.
اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما اُنْزِلَ
اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ اَنْ يَتَحاكَمُوا اِلَى
الطَّاغُوتِ
آيا نديده و يا ندانسته اى و كردار اينان برايت بهت آورنيست كه مى پندارند به
قرآن و تورات و انجيل ايمان آورده اند، با اين همه مى خواهند داورى ميان خود را به
سوى طاغوت برند؟
گروهى از مفسّران از جمله «ابن عباس» مى گويند: منظور اين است كه مى خواهند
داورى ميان خود را به جاى پيامبرِ عدل و علم، به سوى «كعبِ اشرف» ببرند؛ و گروهى
برآنند كه آن عنصر نفاق پيشه بر آن بود كه داورى را نزد كاهنى ببرد؛ و برخى مى
گويند: مى خواستند داورى نهايى را طبق راه و رسم جاهلى در برابر بت ها برند و با
افكندن تير قرعه به نام بت ها، موضوع را خاتمه دهند. اما دانشمندان ما از دو امام
نور حضرت باقر و صادق روايت آورده اند كه منظور مراجعه به هر داور و زمامدار
بيدادگر و ناآگاه و خود كامه است.
وَ قَدْ اُمِرُوا اَنْ يَكْفُرُوا بِهِ
و اين در حالى بود كه فرمان يافته بودند كه به طاغوت كفر ورزند، چرا كه قرآن
فرموده بود: «... فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة
الوثقى...».(83)
پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به يقين به دستاويز استوار كه
آن را گسستنى نيست، چنگ زده است...
وَ يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً
ولى شيطان با وسوسه ها و فتنه گرى هايش مى خواهد آنان را به گمراهى دوردستى در
افكند.
در اين فراز از آيه، گمراهى و گمراهگرى را به شيطان نسبت داده است؛ و از اين جا
روشن مى شود كه خدا در سازمان وجود انسان گمراهى را نيافريده و پندار جبرگرايان كه
خدا را عامل هدايت و يا گمراهى مى پندارند بى اساس است.
در چهارمين آيه مورد بحث مى فرمايد:
وَ اِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا اِلى ما اَنْزَلَ اللَّهُ وَ اِلَى الرَّسُولِ
رَاَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً
و هنگامى كه به نفاق گرايان گفته شود: به سوى قرآن و مقررات آن بشتابيد و براى
دريافت پيام آورنده قرآن به سوى او بياييد، منافقان را مى نگرى كه از تو سخت روى بر
مى تابند و به ديگرى روى مى آورند.
و مى افزايد:
فَكَيْفَ اِذا اَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ ثُمَّ جاءُوكَ
يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اِنْ اَرَدْنا اِلّا اِحْساناً وَ تَوْفيقاً
اين آيه شريفه به آيه پيش پيوند مى خورد و در ادامه نكوهشِ روى آورندگان به
شيطان و طاغوت مى فرمايد: پس چگونه هنگامى كه به كيفر كردارشان كه پيش تر به دست
خود انجام داده اند، مصيبت و فاجعه اى گريبانگيرشان مى گردد، نزد تو مى آيند و به
خدا سوگند ياد مى كنند كه منظور اما از بردن داورى و كشمكش خود به سوى طاغوت تنها
اين بود كه رنج و زحمت شما را كاهش دهيم؛ چرا كه دوست نداريم كه در حضور شما
صدايمان بلند و به شما جسارت شود؛ به همين دليل نزد ديگرى مى رويم تا بى آن كه كينه
ها را برانگيزد و يا داورى كند، به گونه اى ما را به صلح و آشتى راضى سازد.
با اين بيان منظور «الاّ احساناً» نيكى و احسان به دو طرف كشمكش است؛ و
«توفيقاً» اشاره به اين است كه دو طرف كشمكش را بدون صدور حكم و داورى در مورد
اختلافشان، به صلح و آشتى فراخوانده و ميان آنان توافق و الفت ايجاد نمايند.
پاره اى نيز گفته اند: منظور اين است كه به آنچه هماهنگ با حق و عدالت است
برسيم.
در مورد واژه «مصيبت» كه در آيه شريفه آمده، دو نظر ارائه شده است:
1 - به باور گروهى منظور از «مصيبت» در اين جا خفّت و رسوايى «عبداللّه ابّى» به
خاطر بافته هاى بى اساس و ظالمانه او در مورد پيامبر گرامى بود، كه پس از بازگشت از
غزوه «بنى المصطلق» به زبان آورد، و با فرود سوره منافقون، ناگزير از اظهار ندامت و
پوزش خواهى گرديده بود.
2 - اما به باور گروهى ديگر، منظور مصيبت مرگ است؛ چرا كه او با گريه و اضطراب
نزد پيامبر آمد و از آن حضرت جامه اى خواست تا به وسيله آن پس از مرگ، خويشتن را از
آتش و كيفر خدا در امان سازد.
و به باور برخى مفهوم آيه شريفه اين است كه ما از گفت گوى دو گروه مخالف در
پيكار «بنى المصطلق» نظرمان نيكى و ايجاد صلح و سازش بود و نه چيز ديگر.
آيه شريفه بيانگر اين واقعيت است كه انسان گاه در زندگى خويش به گناهانى دست مى
يازد كه به كيفر آنها دچار مصيبت مى گردد؛ از اين رو بايد از گناهان دورى جست و
پرواى خدا پيشه ساخت.
در مورد ماهيت اين مصيبت نيز دو نظر است:
به باور برخى اين مصيبت كيفر گناهانى است كه دامانگير گناهكار مى گردد؛ اما به
باور پاره اى ديگر اين مصيبت هماره جنبه كيفرى ندارد، بلكه گاه پرتوى از لطف است تا
گناهكار به خود آيد.
و در آخرين آيه مورد بحث هشدار مى دهد كه:
اُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فى قُلُوبِهِمْ فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ
عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فى اَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً
اينان همان كسانى هستند كه خدا مى داند چه دردل دارند، و از شرارت و خيانت و
نفاق درونى آنان آگاه است؛ پس از آنان روى برتاب، ولى پند و اندرزشان ده و به آنان
هشدار ده كه اگر درون آكنده از شرارت و نفاق خويش را آشكار سازيد، و بخواهيد بر
اساس آن رفتار كنيد سخت كيفر خواهيد شد. و اين همان سخن رسايى است كه به بهترين
صورت ممكن در دل آنان نفوذ مى كند و براى نجات از فتنه نفس يارشان مى نمايد.
پاره اى نيز در تفسير آيه بر آنند كه: از پذيرش پوزش آنان رو برتاب و اندرزشان
ده، و از كيفر سختى كه در صورت تكرار گناه و زشتى دامانگيرشان مى گردد هشدارشان ده.
آخرين فراز از آيه شريفه نشانگر آن است كه ويژگى بلاغت در گفتار يك فضيلت و
امتياز است و خدا به پيامبرش فرمان مى دهد كه از هنر بلاغت هر چه بيشتر بهره گيرد و
پيام خود را به وسيله آن به گوش ها برساند؛ چرا كه يكى از اقسام بلاغت حكمت و
فرزانگى است كه به انسان امكان و توان آن را مى دهد كه مفهوم و محتواى پيام خويش را
به گونه اى شايسته و رسا به ديگران باز گويد.
پرتوى از آيات
در آياتى كه تفسير آنها از نظر شما خواننده گرامى گذشت، درس ها و پيام هاى
انسانساز و ارزشمندى است كه به راستى اگر بدانها عمل شود، كران تا كران زندگى فردى،
خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى را صفا مى بخشد، و دنيايى دوست داشتنى و فضايى
مطلوب پديد مى آورد كه به پرتوى از آنها اشاره مى رود:
امانت و امانتدارى
در نخستين آيه مورد بحث، قرآن درس امانت و امانتدارى و اداى امانت مى دهد «انّ
اللّه يأمركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها...»(84)
خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آن باز پس دهيد، و هماره در
زندگى خويش امين باشيد؛ چرا كه امانتدارى و رعايت امانت ها از ويژگى هاى انسان با
ايمان و رستگار است: «و الّذين هم لأماناتهم و عهدهم راعون».(85) به راستى كه
مؤمنان رستگار شدند... و آنان كه امانت ها و پيمان خويش را رعايت مى كنند.
و هشدار مى دهد كه مبادا در انديشه خيانت به خدا و پيامبر و بندگان او باشند:
«يا ايّها الّذين آمنوا لا تخونوا اللّه و تخونوا اماناتكم...».(86)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيام آور او خيانت نكنيد و نيز در امانت
هاى گوناگون فردى، اقتصادى ،اجتماعى، سياسى و دينى ميان خود و جامعه خود از خيانت
بپرهيزيد!
پيامبرگرامى در اين مورد ضمن هشدارى سخت، خيانت را نشانه نفاق و بى ايمانى و
ستمكارى عنوان ساخت و فرمود:
«آية المنافق ثلاث: اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا ائتمن خان».(87)
نشانه فرد و جامعه نفاق پيشه سه چيز است: وقتى حرف مى زند دروغ مى گويد، هنگامى
كه پيمان مى بندد خلف وعده مى كند، و زمانى كه امانتى به او سپرده مى شود خيانت مى
كند.
ششمين امام نور در اين مورد مى فرمايد: «لا تنظروا الى طول ركوع الرّجل و سجوده،
فانّ ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء
امانته»(88).
در ارزيابى شخصيت انسان ها، تنها به طولانى بودن ركوع و سجده هاى آنان نگاه
نكنيد و آن را معيار درستى تصور ننماييد؛ چرا كه ممكن است اين شيوه براى آنان بسان
عادتى شده باشد كه از وانهادن آن ناراحت و مضطرب گردند؛ در اين مورد به دو اصل
اساسى شخصيت انسان، يعنى امانتدارى و اداى امانت و راستگويى آنان بينديشيد.
2 - عدالت و دادگرى
با نگرش به كران تا كران قرآن و فرهنگ عدالت آفرين خاندان رسالت كمتر موضوعى را
مى توان يافت كه از نظر اهميت به پايه عدالت و دادگرى برسد؛ چرا كه اصل عدل و داد،
بسان توحيد و توحيدگرايى در تمامى اصول و فروع و ابعاد عقيدتى و عملى دين ريشه
داشته و همان گونه كه هيچ يك از مسائل عقيدتى، عبادى، اخلاقى، انسانى، اجتماعى،
حقوقى، كيفرى، اقتصادى، فرهنگى، فردى و خانوادگى از حقيقت توحيد و توحيدگرايى جدايى
پذير نيست، هيچ كدام از آنها از روح عدل و داد و قسط و انصاف نيز جدايى پذير
نيستند.
عدالت همدوش پروا و پروا پيشگى است،
ركن معاد و ايمان به جهان پس از مرگ است،
هدف تشريع شرايع و قوانين و مقررات خداست،
فلسفه بعثت هاى توحيدى و نهضت هاى آسمانى است،
از شرايط تصدّى پست ها در جامعه توحيدى و از مسئوليت هاى فردى، اخلاقى و اجتماعى
يك انسان تعالى خواه و ايماندار و توحيد گراست، و راز و رمز توصيه بسيار قرآن به
عدل و داد را بايد در اين واقعيت جست جو كرد، كه عدالت روح دين و دين باورى است،
همان گونه كه توحيد و توحيدگرايى قلب آن است.(89)
و اين درس ديگرى است كه اين آيات به انسان هاى آرمان خواه و عدالت پيشه مى دهد و
روشنگرى مى كند كه: «ان اللّه يأمركم ان تؤدّوا الأمانات الى اهلها و اذا حكمتم بين
الناس ان تحكموا بالعدل...».(90)