سوره بقره / آيه هاى 260 - 258
258. اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذى حاجَّ اِبْراهيمَ فى رَبِّهِ اَنْ آتاهُ اللَّهُ
الْمُلْكَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّىَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ قالَ اَنَا اُحْيى
وَ اُميتُ قالَ اِبْراهيمُ فَاِنَ اللَّهَ يَأْتى بِالشَّمْس ِ مِنَ الْمَشْرِقِ
فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذى كَفَرَ وَاللَّهُ لا يَهْدِى
الْقَوْمَ الظّالِمينَ.
259. اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ
اَنّى يُحْيى هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ
بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْمَاً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ
لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّه
وَانْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاس ِ وَانْظُرْ اِلَى
الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمَاً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ
اَعْلَمُ اَنَ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.
260. وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحيى الْمَوْتى قالَ
اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً
مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ
جُزْءاً ثُمَ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيَاً وَاعْلَمْ اَنَ اللَّهَ عَزيزٌ
حَكيمٌ.
ترجمه
258. آيا به [ داستان مناظره ابراهيم با ]آنكس ننگريستى كه [ بجاى سپاس ] در
برابر آنكه خدا به او پادشاهى داده بود، با ابراهيم درمورد پروردگارش به [ بحث و
]ستيزه برخاست؟! آنگاه كه ابراهيم گفت: «پروردگار من، آن است كه زندگى مى بخشد و مى
ميراند.» [ او دو زندانى را احضار كرد و ضمن صدور حكم مرگ براى يك تن و آزادساختن
ديگرى،] گفت: «منم كه زنده مى كنم و مى ميرانم!» ابراهيم گفت: «خدا[ ى يكتا ]خورشيد
را از [ افق ]خاور برمى آورد؛ پس، تو آن را از باختر برآور!». و آن [ عنصر مغرور و
خودكامه اى ]كه كفر ورزيده بود، مبهوت شد [ و فرو ماند]. و خدا گروه ستمكاران را
راه نمى نمايد.
259. يا بسان [ سرگذشت ]آن [ پيامبرى ]كه بر دهكده اى گذر كرد كه [ ديوارها و
]سقفهاى آن فرو ريخته [ و استخوانهاى ساكنانش در هر سو پراكنده ] بود. گفت: «چگونه
خداوند [ مردم ]اين [ دهكده ]را پس از [ ويرانى و ]مرگ [ ساكنان ]آن، زنده مى
سازد؟!» پس، خدا او را صد سال ميراند؛ آنگاه وى را برانگيخت [ و ]گفت: «چند وقت [
در اينجا ]درنگ كرده اى؟» گفت: «يك روز يا بخشى از يك روز.» گفت: «بلكه يكصدسال است
كه [ در اينجا ]بوده اى! اينك [ برخيز و ]به خوراك و آشاميدنى ات بنگر كه [ چگونه
پس از گذشت يك قرن ]دگرگون نشده است و [ نيز ]به الاغت بنگر [ كه تنها استخوانهاى
پوسيده اى از آن برجاى مانده است!]. و [ ما چنين كرديم ] تا [ هم تو پاسخ خود را
درمورد رستاخيز و زنده شدن مردگان گرفته باشى؛ و هم سرگذشت شگرف ]تو را نشانه اى [
از رستاخيز ]براى مردم قرار دهيم. و [ اينك ]به اين استخوانها [ ى پوسيده مركب خود
]بنگر كه [ چگونه ]آنها را به هم مى آوريم و آنگاه بر آنها گوشت مى پوشانيم!» پس،
هنگامى كه [ توانايى خدا بيش از هميشه ]براى او روشن شد، گفت: «مى دانم كه خدا بر
هر چيزى تواناست.»
260. و هنگامى را [ بياد آور ]كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! به من بنمايان كه
چگونه مردگان را زنده مى سازى؟!» گفت: «مگر [ هنوز به قدرت آفريدگارت آنگونه كه
بايد] ايمان نياورده اى؟!» گفت: «چرا؛ ولى مى خواهم [ به چشم خود اين حقيقت را
بنگرم ]تا دلم آرام گيرد.» گفت: «پس چهار پرنده [ مختلف ]را برگير و آنها را نزد
خود [ گردآور؛ بعد از كشتن آنها، همه را ]پاره پاره ساز [ و گوشت و پوست و
استخوانهاى آنها را سخت به هم بياميز] ؛ آنگاه هر جزء از آنها را در كوهى بگذار؛
سپس آنها را فراخوان. [ خواهى ديد كه به قدرت و خواست خدا، ]شتابان به سوى تو مى
آيند. و بدان كه خدا پيروزمند و فرزانه است.
نگرشى بر واژه ها
«بُهِتَ»: مبهوت شد، سرگشته و سرگردان شد، حيرت زده فرو ماند.
«خاويه»: تهى و خالى، فاصله ميان دو چيز؛ همچنين به خانه اى كه ساكنانش ازبين
رفته و خانه خالى شده است، «خاويه» گفته مى شود. اين واژه از «خواء» گرفته شده است.
و به همين جهت، به گرسنگى نيز كه بر اثر آن معده خالى از غذا مى شود، «خوى» گفته
اند.
«عروش»: جمع «عرش» به معناى «ساختمان بلند و برافراشته» است. اين واژه درمورد
تخت بلند نيز بكار مى رود و به سقف خانه نيز «عرش البيت» گفته اند.
«قريه»: در اصل به معناى جمع و جامعه است و به روستا و آبادى نيز بدان دليل كه
مردم در آنجا گرد آمده اند، «قريه» مى گويند.
«انّى يحيى»: از كجا و چگونه زنده مى سازد.
«عام»: سال. جمع اين واژه، «اعوام» و اصل آن «عوم» به معناى «شنا» است.
«لَبِثْتُ»: درنگ كردم.
«حمار»: به الاغ مى گويند، چه وحشى باشد، چه اهلى.
«ننشزها»: اين واژه كه از «نشز» برگرفته شده، هم با نقطه بكاررفته است و هم بدون
نقطه. درصورت نخست، به معناى زمين مرتفع و بلند است و مفهوم آن اين مى شود كه
«چگونه آن را برمى داريم و به هم مى آوريم!»؛ و درصورت دوّم، به معناى پراكندگى است
و مفهوم جمله اين مى شود كه: «چگونه آن را پخش و پراكنده مى سازيم!».
«ليطمئنّ»: تا آرام گيرد، تا آرامش يابد. اين واژه، از مصدر آن - «اطمينان» -
برگرفته شده است؛ و «اطمأن اليه»، يعنى به او اعتماد كرد.
«طير»: پرنده. اصل اين واژه، درمورد سبكى و سبكبالىِ چيزى در هوا بكار برده شده
و سپس در مورد هرگونه سرعت زياد ازجمله پرواز بكار رفته است.
«جزءاً: پاره اى يا بخشى از يك چيز. تفاوت اين واژه با واژه «سهم» در اين است كه
«سهم» به بخشى از كلّ گفته مى شود كه كل بر آن قابل تقسيم باشد، همچون عدد «دو»
نسبت به «ده»؛ امّا «جزء» به هر قسمت از يك كل گفته مى شود، چه كلّ بر آن قابل
تقسيم باشد و چه نباشد، بسان اعداد «دو» و «سه» دربرابر «ده».
تفسير
سرگذشت درس آموز ابراهيم
بعد از آنكه در آيه گذشته روشن شد كه دوست و سررشته دار مردم باايمان، خداست و
سرپرست و يار كفرگرايان، «طاغوت»، اينك براى آرامش خاطر پيامبر گرامى(ص)، سرگذشت
ابراهيمِ پيامبر و ديكتاتور خودكامه زمان او - «نمرود» - شرح داده مى شود.
«الم تر الى الّذى حاجّ ابراهيم فى ربّه ان آتاه اللّه الملك»
هان اى پيامبر! آيا به داستان مناظره ابراهيم با آنكس ننگريستى كه بجاى سپاس از
خداوند براى مقام پادشاهى و فرمانروايى كه به او داده بود، با ابراهيم درمورد
پروردگارش به بحث و ستيزه برخاست؟
برخى از مفسّران، اين جمله را بدينصورت تفسير كرده اند: «آيا دانش و آگاهى ات به
سرگذشت آنكه با ابراهيم سر ستيز داشت، نرسيده است؟ او نامش نمرود و نخستين عنصر
خودكامه اى بود كه ادّعاى خدايى كرد.»
بااينكه نمرود با ابراهيم، سرِ كشمكش و ستيز داشت، در اين جمله از آيه شريفه،
واژه «حاجَّ» بكار رفته است. علّت آن است كه نمرود فكر مى كرد بر بافته هاى پوچ و
بى اساس خويش دليل مى آورد. گروهى گفته اند كه اين كشمكش و ستيزه، در مراحل درهم
كوبيدن بتها به دست ابراهيم و به آتش افكنده شدن آن حضرت انجام پذيرفت؛ و پاره اى
بر اين باورند كه كشمكش و ستيزه جويى نمرود و بافته هاى پوچى كه بر درستى پندار
خويش آورد، آنچنانكه آيه شريفه آن را ترسيم كرده است، پس از سردشدن آتش و سالم
بيرون آمدن ابراهيم از آن صورت گرفت.
ضمير در «ربّه» به ابراهيم برمى گردد؛ و منظور اين است كه: «با ابراهيم درمورد
پروردگارش به ستيزه پرداخت»؛ چرا كه ابراهيم، نمرود را به پرستش پروردگار خويش
فرامى خواند.
از ديدگاه بعضى از مفسّران، مرجع ضمير در «آتاه»، «نمرود» است؛ عنصر خودكامه اى
كه خدا به او فرمانروايى و نعمت و امكانات داده و همينها او را مست و مغرور ساخته،
و به ستيزه با ابراهيم واداشته بود. اينكه چرا خداوند چنين قدرت و امكاناتى را به
گمراهان ارزانى مى دارد، پرسش درستى نيست؛ چرا كه خداى فرزانه، فرمانروايى به معناى
قدرت و امكانات را به هر كه بخواهد - عدالت پيشه يا بيدادگر - اعطا مى كند؛ امّا
فرمانروايى به مفهوم اختيارِ امرونهى و فرمان و تدبير و لزومِ اطاعتِ مردم از
فرمانروا را تنها به شايستگان و وارستگانى چون ابراهيم مى بخشد، به كسانى كه مى
داند مردم را پيوسته به سوى شايستگى و تقوا فرا مى خوانند و از زشتى و ستم باز مى
دارند. و از آنجا كه آفريدگار هستى داناى به نهانهاست، اين مقام را به كسى نمى دهد
كه در راه باطل و بيداد است و چيزهايى را مى بافد كه خود بدانها عمل نمى كند. امّا
برخى ديگر از مفسّران براين باورند كه ضمير مذكور به ابراهيم برمى گردد؛ و مفهوم
اين جمله آن است كه «خدا به ابراهيم فرمانروايى ارزانى داشته بود». اين گروه به اين
پرسش كه ابراهيم عهده دار كدامين فرمانروايى بود، چنين پاسخ مى دهند كه آن حضرت
فرمانروايى معنوى و مورد رضاى خدا را برعهده داشت و «نمرود» با توسّل به زور و
فريب، فرمانروايى ظاهرى را بدست گرفته بود و فرمان و تدبير او، عادلانه و قانونى
نبود.
«اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يحيى و يميت»
هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند
آيه شريفه درواقع اينطور شروع مى شود كه: «نمرود» به ابراهيم گفت: خداى تو كيست
كه مرا به پرستش آن فرامى خوانى؟
علّت اينكه ابراهيم در آغاز گفتار خود، به زندگى بخشيدن خداوند اشاره مى كند، آن
است كه زندگى، نخستين نعمت پروردگار به انسان است؛ و بدان دليل مسئله مرگ را پس
ازآن پيش مى كشد كه برگرفتن جان و خارج ساختن روح از بدن بدون واردآمدن نقص و عيب و
زخمى در بدن، تنها از او ساخته است و بس.
«قال انا احى و اميت»
نمرود گفت: منم كه زنده مى كنم و مى ميرانم
منظور نمرود اين بود كه من مى توانم كسانى را كه بايد اعدام شوند، از زندان رها
كنم و ببخشم و هر زنده اى را كه بخواهم، بكشم و بميرانم.
روشن است كه اين سخن «نمرود»، از نادانى و بيگانگى از حقيقت برمى خاست؛ چرا كه
او تنها به واژه هايى بدون معنا تكيه مى كرد، به گونه اى كه گويى نه مفهوم زنده
ساختن را مى دانست و نه ميراندن را، و نمى دانست كه زنده ساختن و ميراندن ابتدايى و
اختراعى و حقيقى تنها در انحصار قدرت خداست.
«قال ابراهيم فانّ اللّه يأتى بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب»
ابراهيم گفت: خداى يكتا خورشيد را از افق خاور برمى آورد؛ اگر راست مى گويى و
براستى در آفرينش و تدبير جهان هستى نقشى دارى، تو آن را از باختر برآور!
در اينكه چرا ابراهيم از دليل قانع كننده نخست - كه رسواگر آن عنصر خودكامه بود
- به دليل ديگرى روى آورد، دو نظر ارائه شده است:
1. ابراهيم(ع) همانند هر محقّق و انديشمندى كه براى ثابت كردن يك حقيقت دلايل
گوناگونى مى آورد، براى اثبات خدا و يكتايى او، ابتدا به مرگ و زندگى اشاره مى كند
و آنگاه به ترسيم دوّمين حجّت خود مى پردازد. و اين، شيوه اى طبيعى است.
2. بعد از ارائه نخستين دليل ابراهيم بر وجود خدا، نمرود به فريبكارى و دجّالگرى
پرداخت؛ به همين جهت، ابراهيم براى آشكارساختن بازيگرى او، گفت: اگر براستى مى
توانى زندگى ببخشى و بميرانى، پس خواهى توانست خورشيد را نيز از مغرب برآورى و در
مشرق فرو برى، درست عكس آنچه آفريدگار هستى مقرّر ساخته است. و اگر ابراهيم به همان
دليل اوّل بسنده مى كرد و شيوه دوّم را برنمى گزيد و نمرود را وامانده و رسوا نمى
ساخت، موضوع براى بسيارى از مردم ساده انديش روشن نمى شد و «نمرود» ميدان پيدا مى
كرد تا فريبكارانه مانور بدهد و در نزد ساده دلان خود را خداى مردم جا بزند.
از ششمين امام نور آورده اند كه ابراهيم به نمرود گفت: اگر راست مى گويى، آنكه
را كه كشته اى، زنده ساز؛ پس آنگاه گفت: خدا خورشيد را از مشرق بيرون مى آورد، تو
آن را از مغرب برآور.
«فبهت الّذى كفر»
پس نمرود كه كفر ورزيده بود، سرگشته و سرگردان شد و چون ديگر چيزى براى گفتن
نداشت، فرو ماند.
چگونه؟
ممكن بود نمرود نيز دربرابر درخواست ابراهيم(ع) همان مطلب را از
ابراهيم(ع) و خداى او مى خواست و مى گفت: «تو نيز به خدايت بگو كه خورشيد را از
مغرب برآورد». پس چرا او چنين درخواستى نكرد؟
پاسخ:
در پاسخ به اين پرسش، دو نظر ارائه شده است:
1. نمرود بعد از آنكه آن همه آيات و نشانه هاى قدرت خدا را در گفتار و رفتار
پيامبرش ديد، به اين نتيجه رسيد كه هر درخواستى كه از او بكند، بيدرنگ برآورده مى
شود و بيشتر رسوا مى شود؛ از اين رو، دربرابر درخواست ابراهيم سكوت كرد و درخواست
ديگرى طرح نساخت.
2. خداى توانا آنچنان «نمرود» را درمقابل شكوه و اقتدار پيامبرش - ابراهيم -
خوار و كوچك ساخت كه ديگر نتوانست دم برآورد، تا چه رسد پرسشى طرح كند.
«واللّه لايهدى القوم الظّالمين»
و خدا مردم ستمكار و بيدادپيشه را راه نمى نمايد.
بباور برخى، تفسير آيه شريفه بدينصورت است كه: «خدا آنان را در بحث و كشمكش با
پيامبران يارى نمى رساند». و به گمان بعضى ديگر: «خدا وقتى مى داند لطف كردن به
آنان ثمرى ندارد، مهر و لطف خويش را از آنان دريغ مى دارد. پاره اى نيز مى گويند:
با توجّه به واژه «لايهدى»، جمله پايانى آيه شريفه به اين معناست كه «خدا آنان را
به بهشت پرطراوت و زيباى خويش راه نمى نمايد».
يادآور مى شود كه اين آيه شريفه هيچگونه ناهماهنگى و ناسازگارى با آياتى نظير
«وَ اَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ...»(9) ندارد؛ چرا كه هدايت، اقسام گوناگونى دارد
كه بعضى عمومى و براى همه انسانها، و برخى ويژه ايمان آوردگان است. اين مطلب، ذيل
آيه 26 از همين سوره - يعنى سوره بقره - بحث شد.
سه نكته انسانساز
از آيه شريفه اى كه تفسير آن گذشت، نكات انسانساز زير دريافت مى شود:
1. مفاهيم و معارف و عقايد درست، به گونه اى نيستند كه هماره ضرورى و روشن
باشند، چرا كه اگر چنين بود، در اثبات وجود آفريدگار هستى، نيازى به استدلال و
آوردن براهين نبود.
2. دنباله روى كوركورانه، از ديدگاه قرآن مردود است؛ از اين رو، بايد درپى
يافتنِ دليل و برهان بود، كه اين كارى درخور شأن انسان است.
3. آفريدگار هستى را مى توان با تماشاى حق طلبانه و متفكرانه آثار و دقّت در
كارهايش شناخت؛ كارهايى كه جز او از ديگرى ساخته نيست.
در تفسير «ابن عبّاس» آمده است كه: خداوند، پشه اى را بر نمرود چيره ساخت. آن
موجود ناتوان روى لب نمرود نشست و او را گزيد. نمرود كوشيد تا آن را براند كه آن
پشه به سوراخ بينى وى وارد شد و از آنجا به مغزش راه يافت و پس از چهل روز شكنجه و
كيفر، سرانجام وى را نابود ساخت.
نمونه اى از رستاخيز در قالب يك داستان شنيدنى
در آيه اى كه گذشت قرآن داستان درس آموزى از رويارويى ابراهيم با نمرود را بيان
فرمود؛ اينك به داستان هدفدار و سازنده ديگرى از يك پيامبر ديگر مى پردازد و نمونه
اى از رستاخيز را در قالب آن بدينصورت در برابر ديدگان حقجو قرار مى دهد؛
در اين آيه روى سخن را به پيامبر مى كند و مى فرمايد: «اى پيامبر! به سرگذشت آن
پيامبر ما بنگر كه با نمرود به مناظره برخاست و او را دربرابر رگبار دلايل و براهين
خويش وامانده و بهت زده ساخت؛ يا بر داستان پيامبر ديگر ما نظر افكن كه از كنار
دهكده اى گذر كرد». «اوكالّذى مرّ على قريةٍ»
بباور برخى از مفسّران، قهرمان اين داستان (كه از كنار دهكده اى عبور كرد)
پيامبرى به نام «عزير» بود كه نامش در قرآن آمده است. اين مطلب از ششمين امام نور
نيز روايت شده است. امّا به عقيده بعضى ديگر، او «ارميا» بوده است. و برخى نيز گفته
اند كه اين پيامبر، «خضر» نام داشته است.
و درباره قريه اى كه آن حضرت از آن گذشته، گروهى مى گويند «بيت المقدّس» بوده
است؛ جمعى ديگر آن را «ارض مقدّس» مى دانند؛ و پاره اى نيز مى گويند: قريه مذكور،
همان شهر و ديارى است «كه هزاران تن از بيم مرگ، جان خود را برداشتند و از آنجا پا
به فرار نهادند؛ امّا مرگ آنان را امان نداد»(10).
«و هى خاويهٌ على عروشها»
اين جمله را به چند صورت تفسير كرده اند:
1. بعضى گفته اند: منظور اين است كه آن دهكده از ساكنانش خالى شده بود.
2. برخى ديگر مى گويند: منظور اين است كه قريه مزبور ويران شده بود.
3. و گروهى نيز برآنند كه سقف خانه هايش فروريخته و ديوارهايش بر روى ساكنان آن
خراب شده بود.
«قال انّى يحيى هذه اللّه بعد موتها»
او بعد از نظاره بر آن ويرانى و خالى شدن دهكده از ساكنانش، و پس از ديدن اجساد
پوسيده و استخوانهاى پراكنده و پيكرهاى متلاشى شده، گفت: چگونه خداوند اين روستا و
يا مردم آن را دگرباره زنده خواهد ساخت؟
روشن است كه منظور گوينده اين سخن، نه بيان تعجّب بود، نه انكار و يا حتّى
ترديد؛ بلكه او درپى حقيقت خالص و بدون ابهام بود و دوست داشت خود زنده شدن مردگان
را بنگرد تا افزون بر ايمان درپرتو دلايل عقلى، با ديدن زنده شدن مردگان، به اوج
شهود و يقين پر كشد.
«فاماته اللّه مائة عامٍ ثمّ بعثه قال كم لبثت؟ قال لبثت يوماً او بعض يومٍ»
خدا او را ميراند و پس از گذشت يكصدسال دگرباره او را برانگيخت و به وى زندگى
بخشيد. آنگاه از او پرسيد: «چند وقت در اينجا درنگ كردى؟» گفت: «يك روز يا بخشى از
يك روز»
در اينكه اين پرسش از چه كسى است، ميان مفسّران بحث است:
1. پاره اى مى گويند: پيامبرى به او چنين گفت.
2. و پاره اى ديگر برآنند كه اين سؤال از ناحيه فرشته اى طرح شد.
3. برخى عقيده دارند كه ندايى طنين افكن شد.
4. برخى نيز گفته اند: برخى كهنسالان آن منطقه كه شاهد اين رويداد شگفت انگيز
بودند، اين پرسش را طرح كردند.
علّت آنكه پيامبرى كه سرگذشت آن در اين آيه بيان شده، گمان كرد كه يك روز يا
بخشى از يك روز را در آنجا درنگ كرده، اين است كه خدا او را در آغاز روز ميراند و
بعد از گذشت يك قرن، درغروبى فراموش نشدنى وى را زنده ساخت؛ به همين جهت، او نخست
تصوّر كرد كه يك روز به خواب عميق رفته است، امّا پس از كمى دقّت، هنگامى كه ديد
خورشيد هنوز در سينه مغرب ناپديد نشده است، گفت: نه؛ گويى پاره اى از روز را به
خواب رفته ام.
«قال بل لبثت مائة عامٍ»
گفت: نه؛ بلكه يكصد سال در اينجا مانده اى.
«فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنّه وانظر الى حمارك»
به خوراكى و نوشيدنى همراهت بنگر كه گذشتِ يك قرن اثرى در آن خوراكيهاى فاسدشدنى
بجا نگذارده و آنها را دگرگون نكرده است. امّا به مركبت نگاه كن كه چسان
استخوانهايش نيز پخش و پراكنده شده است.
دليل مفرد بكار رفتن ضمير در «لم يتسنّه» آن است كه منظور جنس خوردنى و نوشيدنى
بوده است. و برخى نيز اين ضمير را تنها به «شراب» باز گردانده اند.
علّت پراكنده ساختن اعضا و استخوانهاى حيوان، اين بوده كه آن مرد حق طلب به
آسانى دريابد كه مدّتى بس طولانى به خواب عميق رفته است.
«و لنجعلك آيةً للنّاس»
قرآن روشن مى سازد كه: «پذيرش درخواست تو و پديدآوردن اين شرايط برايت، براى آن
بود كه هم خودت پاسخ خويش را درمورد رستاخيز بيابى و هم تو را نشانه و دليلى براى
مردم قرار دهيم تا بدانند و بنگرند كه خداوند چگونه مردگان را زنده مى سازد».
«وانظر الى العظام كيف ننشزها ثمّ نكسوها لحماً»
و اينك نيك بنگر كه چگونه استخوانها را از مكانى كه در آن پراكنده اند، گرد مى
آوريم و همه را در سر جاى خود در سراسر بدن حيوان پيوند مى زنيم و آنگاه بر آنها
گوشت مى پوشانيم
برخى برآنند كه منظور از اين استخوانها كه او به نظاره گردآمدن آنها دعوت شد،
استخوانهاى مركب سوارى او بود؛ امّا پاره اى نيز بر اين باورند كه خدا نخست چشمهاى
او را به وى بازگردانيد؛ آنگاه به او فرمود: «به استخوانهاى پوسيده و گوشتهاى بدن
خويش كه هر ذرّه اى از آنها در نقطه اى پراكنده است، بنگر». و سپس همه آنها را
دربرابر ديدگان حيرت زده وى گردآورد و بصورت كامل پديدار ساخت.
«فلمّا تبيّن له...»
پس، هنگامى كه قدرت خدا بر او آشكار شد...
مفسّران برآنند كه او از دو راه به خوابِ عميقِ يكصد ساله خويش پى برد:
1. با ديدن مركب سوارى خود كه استخوانهايش نيز پوسيده بود؛ همچنين با پيام خدا
بر او و نمايش چگونگى زنده شدن مردگان به وى.
2. پس از بازگشت به شهر خود و مشاهده دگرگون شدن همه چيز آن؛ چرا كه خوب بياد
آورد فرزندانش را در حالى ترك كرده بود كه جوان و شاداب و در بهاران عمر خود بودند
و اينك نه تنها آنان، كه نوّادگانش نيز پير شده اند.
از امير مؤمنان(ع) آورده اند كه: وقتى اين پيامبر خدا از خانه بيرون رفت، همسرش
باردار بود و خود در پنجاهمين بهار زندگى خويش مى زيست. و پس از خواب عميق يكصدساله
اش، به خواست خدا، او در همان سنّ و سال و شرايطى كه صبح از خانه بيرون رفته بود،
بازگشت؛ درحاليكه پسرش آن روز يكصدسال عمر كرده و پنجاه سال از او بزرگتر بود. و
اين هم از نشانه هاى قدرت خداست.
بعضى گفته اند: اين پيامبر خدا هنگامى كه به شهر خويش باز آمد، ديد «بخت النّصر»
همه نسخه هاى تورات را گردآورده و به آتش كشيده است. و او بار ديگر آيات و مطالب
تورات را كه حفظ داشت، به نگارش درآورد. بعد از نگارش او، نسخه اى از تورات را كه
در باغى مدفون شده بود، پيدا كردند و وقتى آن را با نوشته «عزير» تطبيق دادند، در
كمال شگفتى ديدند كه دو نسخه بدون يك واژه كم يا زياد، با هم هماهنگ اند. و از
اينجا بود كه برخى افراطكاران به او پسر خدا گفتند؛ چرا كه پنداشتند خدا، تورات را
در قلب او نگاشته است.
«قال اعلم انّ اللّه على كلّ شى ءٍ قديرٌ»
گفت: اينك يقين پيدا كردم خدا بر هر كار و هر چيزى تواناست و آنچه گفتم، هرگز بر
اساس ترديد نبود.
پاره اى، واژه «اعلم» را امر گرفته اند؛ امّا بيشتر مفسّران برآنند كه اين واژه،
متكلّم است و آن پيامبر خدا اين جمله را پس از زنده شدن خود و نظاره بر زنده شدن
استخوانهاى پوسيده و اوج گرفتن از ايمان و توحيد عقلى و استدلالى به شهود و يقين،
بر زبان آورد.
براى رسيدن به اوج يقين
قرآن كريم پس از شرح دو سرگذشت شگفت انگيز و درس آموز از دو پيامبر بزرگ، اينك
به داستان ابراهيم(ع) مى پردازد و آنچه را آفريدگار هستى درمورد زنده شدن مردگان به
او نماياند، به تابلو مى برد؛ در اين مورد مى فرمايد:
«و اذ قال ابراهيم ربّ ارنى كيف تحيى الموتى»
و بياد آور زمانى را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا، به من بنمايان كه چگونه مردگان
را زنده مى سازى؟!»
مفسّران در اين مورد كه چه انگيزه اى ابراهيم را بر آن داشت تا چنين تقاضايى
كند، نظرهاى گوناگونى ارائه كرده اند:
1. گروهى برآنند كه سبب اين پرسش و طرح اين خواسته اين بود كه آن حضرت روزى جسد
بيجان حيوانى را ديد كه درّندگان آن را دريده و پرندگان و جانوران آبزى به آن هجوم
برده بودند و هر كدام پاره اى از آن را مى خوردند. او، با ديدن اين منظره گفت:
پروردگارا! مى دانم كه مى توانى ذرّه ذرّه جسد اين حيوان را از شكم جانوران خشكى و
دريا و پرندگان آسمان گردآورى، آنها را به هم پيوند زنى، و آن حيوان را دگرباره
زنده سازى؛ امّا از تو مى خواهم كه اينك آن را به من بنمايانى تا روشن و صريح با
چشمان خويش بنگرم.
گفتنى است كه اين ديدگاه از ششمين امام نور نيز نقل شده است.
2. و گروهى، ازجمله «ابن عبّاس»، گفته اند: فرشته اى به ابراهيم(ع) مژده داد كه
خدا تو را به دوستى خاصّ خويش برگزيده و دعاى تو را، هرگاه دست به بارگاه او
بردارى، تضمين فرموده است؛ آنچنانكه حتّى مرده را به دعاى تو زنده خواهد ساخت.
و اينجا بود كه ابراهيم دستش را به بارگاه خدا بلند كرد و براى رسيدن به اوج
آرامش دل درمورد چگونگى زنده شدن مردگان و درستى دريافت مژده اى كه به او داده شده
بود، اين خواسته را از خدا خواست.
3. برخى گفته اند: هنگامى كه ابراهيم درمورد پروردگار خويش، با نمرود مناظره مى
كرد و مى گفت: «پروردگار من، هموست كه زنده مى سازد...» و نمرود با دجّالگرى مى
گفت: «منم كه زنده مى كنم و مى ميرانم» و آنگاه براى فريب دادن ساده دلان يك زندانى
را كشت و ديگرى را آزاد كرد، رو به جانب خدا كرد و گفت: «پروردگارا! نشان بده كه
چگونه مردگان را زنده مى سازى؛ تا اين عنصر فريبكار بداند و حقيقت را دريابد». در
اين مورد، روايت شده است كه «نمرود» گفت: «اگر پروردگارت مرده اى را دربرابر ديدگان
ما زنده نسازد، تو را خواهم كشت». و آن حضرت اين خواسته را از خدا خواست تا از
شرارت «نمرود»، دل آرام گيرد و مطلب بر همه روشن شود.
4. و گروهى نيز برآنند كه ابراهيم بعد از آنكه از راههاى عقلى و استدلالى، به
يكتاپرستى و توحيدگرايى رسيد و ايمان آورد، از خدا خواست تا از راه شهود و ديدن با
چشم، به اوج يقين پر كشد.
و روشن است كه اين ديدگاه، از ديدگاه هاى ديگر بهتر و قانع كننده تر است.
«قال اولم تؤمن»
گفت: «مگر ايمان نياورده اى؟»
منظور از اين پرسش، بيان اين نكته است كه «تو به اين حقيقت ايمان دارى؛
بنابراين، چه جاى اين پرسش است؟»
«قال بلى ولكن ليطمئنّ قلبى»
گفت: چرا؛ امّا مى خواهم با چشم خود بنگرم تا دل آرام گيرد و به اوج يقين پر
كشم.
بعضى گفته اند: منظور اين است كه: «تا بروشنى بنگرم و پس از يكتاپرستى و ايمان
از راه استدلال، اينك ازطريق شهود، به بالاترين مرحله ايمان و يقين اوج گيرم». و
برخى نيز معتقدند: مقصود اين است كه: «تا قلبم آرام گيرد و اطمينان حاصل شود كه
خواسته هاى مرا تضمين فرموده و مرا به دوستى خود برگزيده اى».
«قال فخذ اربعةً من الطّير»
فرمود: پس چهار پرنده از انواع گوناگون پرندگان را برگير.
به ابراهيم(ع) دستور رسيد كه ازميان جانداران و حيوانات، پرنده را برگزيند؛ چرا
كه توان پرواز دارد. و آن حضرت چهار نوع پرنده - كه عبارت بودند از مرغ، طاووس،
كبوتر و كلاغ - انتخاب كرد.
اين موضوع از ششمين امام نور نيز روايت شده است.
«فصرهنّ اليك ثمّ اجعل على كلّ جبلٍ منهنّ جزءاً»
و، گوشت آنها را به هم بياميز و هر جزئى را بر كوهى بنه!
پاره اى از مفسّران، اين فراز را بدينصورت تفسير كرده اند: و آنها را پس از كشتن
و كندن پروبالشان، به هم بچسبان و ضميمه كن.
گفتنى است كه اين تفاوت در مفهوم و معنا، به تفاوت در قرائت برمى گردد.
«ثمّ ادعهنّ يأتينك سعياً»
آنگاه آنها را فراخوان. شتابان نزد تو مى آيند
در مفهوم اين آيه شريفه، از ششمين امام نور آورده اند كه: گوشت و پوست و استخوان
به هم آميخته شده و درهم كوبيده را به چند بخش تقسيم كن و هر بخش از آن را بر سر
كوهى از كوههاى دهگانه آنجا قرار ده. آنگاه منقارهاى هر كدام را بگير و آن را به
بزرگترين و پرشكوه ترين نام من بخوان. خواهى ديد كه هركدام شتابان به سوى تو خواهند
آمد. ابراهيم چنين كرد؛ سپس هر كدام را به نام خواند و گفت: «به اذن خدا و به قدرت
او، بياييد!» و با شگفتى ديد كه هر يك از پرندگان از همان گوشتها و استخوانهاى
كوبيده شده پديدار مى شد و به سوى او پرواز مى كرد.
يك پرسش:
با اينكه آن گوشتها فاقد روح و جان بودند، چگونه است كه ابراهيم(ع) فرمان يافت
آنها را به نامشان بخواند؟ آيا فراخواندن يك پديده بيجان درست است؟
پاسخ:
در پاسخ به اين پرسش، دو نظر ارائه شده است:
1. گروهى برآنند كه منظور از فراخواندن پرندگان در آيه شريفه، اشاره كردن به
آنهاست؛ تا پس از زنده شدن، به خواست خدا، به سوى او بيايند.
2. و پاره اى نيز مى گويند: مفهوم فراخواندن آنها، درواقع خبردادن از زنده شدن
آنهاست؛ درست بسان اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «... كُونُوا قِرَدَةً
خاسِئينَ.»(11) و يا اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «اَئْتِيا طَوْعَاً اَوْ
كَرْهَاً...»(12)، كه در هر دو مورد بااينكه جمله امرى است، مقصود خبردادن از آينده
است.
بباور مؤلّف، ديدگاه نخست كه مى گويد «ابراهيم روى هر كوه پرنده اى قرار داد و
آنگاه آنها را به نام خدا صدا زد...» بى اساس است؛ چرا كه هدف ابراهيم(ع)، به چشم
ديدن چگونگى زنده ساختن مردگان بود و اين منظور، بدانصورت تأمين نمى شد. در اين آيه
شريفه، حذفى صورت گرفته و تقدير آيه چنين است كه: «آنها را پاره پاره كن و درهم
آميز و بصورت بخشهاى متعدّدى بر فراز كوهها قرار ده. آنگاه خداوند آنها را زنده مى
سازد. و تو آنها را فراخوان تا به سويت آيند». ابراهيم(ع) طبق دستور عمل كرد و ديد
كه گوشتها و استخوانها و پرها، از هر سو به هم مى پيوندند و به شكل پرنده اى درمى
آيند؛ سپس برروى پاهاى خويش قرار مى گيرند و سر هر كدام برروى بدن همان پرنده قرار
مى گيرد و آنگاه به سويش مى آيند. و معناى «يأتينك سعياً» همين است.
از «نضربن شميل» آورده اند كه: مفهوم اين جمله را از «خليل بن احمد» پرسيدم. او
گفت: به پرواز پرنده، «يأتينك سعياً» گفته نمى شود؛ بلكه معناى آن اين است كه
پرندگان شتابان به سوى تو مى آيند.
«واعلم انّ اللّه عزيزٌ حكيمٌ»
و بدان كه خدا پيروزمند و فرزانه است. نه چيزى او را ناتوان و درمانده مى سازد و
نه در كارى شكست مى خورد. و او در كردار و گفتارش، فرزانه است.