253. تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض ٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ
اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسىَ ابْنَ مَرْيَمَ
الْبَيِّناتِ و اَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس ِ وَ لَوْ شاءَاللَّهُ مَااقْتَتَلَ
الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَلكِنِ
اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ
مَااقْتَتَلُوا وَلكِنَ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ.
254. يا اَيُّهَاالَّذينَ آمَنُوا اَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ
اَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَلا خُلَّةٌ وَلا شَفاعَةٌ وَالْكافِرُونَ
هُمُ الظّالِمُونَ.
255. اللَّهُ لااِلهَ اِلّا هُوَالْحَىُ الْقَيُّومُ لاتَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ
لانَوْمٌ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْاَرْض ِ مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ
عِنْدَهُ اِلّا بِاِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ
لايُحيطُونَ بِشَىْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلّا بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ
السَّماواتِ وَالْاَرْضَ وَ لايَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَالْعَلِىُ الْعَظيمُ.
256. لا اِكْراهَ فِى الدّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَنْ
يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِاسْتَمْسَكَ
بِالْعُرْوَةِالْوُثْقى لَاانْفِصامَ لَها وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ.
257. اَللَّهُ وَلِىُ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى
النُّورِ وَالَّذينَ كَفَرُوا اَوْلياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ
النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ اُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ.
ترجمه
253. بعضى از آن پيامبران را بر برخى [ ديگر ]برترى داديم [گرچه همه پيام رسان
ما بودند]. از آنان كسى بود كه خدا با وى سخن گفت و برخى را تا درجاتى بالا برد. و
به عيسى پسر مريم دليلهاى روشن [و روشنگر ]ارزانى داشتيم و او را با روح القدس
نيرومند ساختيم. و اگر خدا مى خواست، كسانى كه پس از اينان بودند، [آنهم ]پس از
اينكه دليلهاى روشن برايشان آمده بود، با يكديگر پيكار نمى كردند؛ ولى آنان با هم
به اختلاف پرداختند؛ پس، برخى از آنان ايمان آوردند و پاره اى كفر ورزيدند. [آرى؛
]و اگر خدا مى خواست، با هم كارزار نمى كردند؛ ولى خدا آنچه بخواهد، [همان را
]انجام مى دهد.
254. هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از آنچه به شما روزى داده ايم، انفاق
كنيد، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه داد و ستدى باشد، نه دوستى و نه
شفاعتى. و كفرگرايان، همان ستمكارانند!
255. خداى يكتاست كه هيچ خدايى جز او نيست؛ زنده [و زندگى بخش ]و برپادارنده
است؛ نه خوابى سبك او را فرا مى گيرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و زمين است،
تنها از آنِ اوست. كيست آن كه جز به خواست او، در بارگاهش شفاعت كند؟! آنچه را
[جهانيان ] پيش رو دارند و آنچه را پشت سر نهاده اند، [همه را ]مى داند؛ و به چيزى
از دانش [بيكرانه ]او، جز آنچه خود خواسته است، دست نمى يابند. قلمرو فرمانروايى
او، آسمانها و زمين را فرا گرفته است؛ و نگاهداشت [و تدبير امور آنها]، او را خسته
نمى سازد. و او بلندمرتبه و بزرگ است.
256. در [پذيرش اين ]دين [و دين باورى و ديندارى ] ، هيچگونه [اجبار و] اكراهى
نيست؛ [چرا كه راه ]رشد، از بيراهه نمايان شده است. پس، هر كه به طاغوت [يا هر بت و
گردنكش و ابليسى ]كفر بورزد و به خدا ايمان آورد، براستى به چنان رشته [و دستگيره
نجاتِ ]استوارى چنگ زده است كه براى آن گسستنى نيست. و خدا شنوا و داناست.
257. خدا كارساز [ و ياور ]كسانى است كه ايمان آورده اند؛ و آنان را از تاريكيها
[ى ستم و تباهى ]به سوى نور [و روشنايى ]بيرون مى برد. و [امّا ]كسانى كه كفر
ورزيدند، كارسازانشان طاغوتها هستند [كه ]آنان را از نور بيرون [و ]به سوى تاريكيها
[و تباهيها ]مى برند. آنان دوزخيانند و در آن ماندگار خواهند بود.
نگرشى بر واژه ها
«بيع»: فروختن و تبديل كالا به بهاى آن. اين واژه دربرابر «شراء» يعنى «خريدن و
تبديل بها به كالا» است.
«خلّه»: دوستى صاف و پاك و خالص.
«حىّ»: زنده.
«قيّوم»: پاينده، برپادارنده، نگاهدارنده.
«سنة»: خواب سبك.
«نوم»: خواب عادى.
«وسع»: فراگرفته، دربرگرفته و توانايى آن را بخوبى داراست.
«كرسى»: هر پايه و اساس و شالوده استوارى كه بر آن اعتماد شود.
«لايؤُدُه»: او را به رنج و فرسودگى و خستگى نمى افكند.
«علىّ»: والا و بلندمرتبه. «عظيم»: بزرگ و شكوهمند.
«رشد»: رهيابى و هدايت شدن به راه راست. اين واژه، در برابر «غىّ»، مى باشد كه
به معناى «انحراف و گمراهى» است.
«طاغوت»: طغيانگر؛ و به معناى «طغيانگرى» هم بكار رفته است. اين واژه، از طغيان
برگرفته شده؛ و مفرد و جمع آن يكسان است؛ گرچه بصورت «طواغيت» نيز جمع بسته شده
است.
«عروه»: ريسمان و وسيله اى كه به كمك آن، ارتباط و پيوند ممكن مى شود.
«وثقى»: مؤنّث «اوثق» است؛ به معناى استوارتر.
«انفصام»: جدايى، بريدن، بريده شدن.
«ولىّ»: دوست، نزديك، كسى كه به فرد يا كارى سزاوارتر و نزديكتر از ديگران است.
واژه «والى» به مفهوم «حاكم» نيز از اين باب است؛ چرا كه او امور جامعه را تدبير مى
كند. و اگر به صاحب بنده و برده، و نيز به خود برده، «مولى» گفته شده، بدان دليل
است كه هر يك به وظيفه خويش دربرابر ديگرى ملزم است و كارى را كه به عهده اش نهاده
شده است، براى طرف مقابل انجام مى دهد. و نيز «استيلاىِ بر چيزى» نيز از همين باب
است.
شأن نزول
در شأن نزول چهارمين آيه مورد بحث دو روايت آورده اند:
1. بباور برخى اين آيه شريفه درمورد مردى از مسلمانان كه از انصار بود، فرود
آمد، چرا كه او برده اى سياهپوست داشت و او را براى پذيرش دين و آيين زير فشار مى
نهاد. از همين رو، اين آيه شريفه نازل شد و اين شيوه ضدّانسانى را مردود اعلان كرد.
2. امّا برخى ديگر برآنند كه اين آيه شريفه درمورد مردى از انصار به نام
«ابوحصين» فرود آمد. او دو پسر داشت كه كارشان تجارت و دادوستد بود. اين دو پسر با
تجّار شام كه به مدينه رفت وآمد داشتند، آشنا شدند و به دعوت و وسوسه آنان
توحيدگرايى را رها كردند و به كيش سه گانه پرستى روى آوردند؛ و مدينه را ترك كردند
و به شام رفتند. ماجراى اين دو، بر پدرشان گران آمد؛ از اين رو، به حضور پيامر
گرامى(ص) شرفياب شد و ضمن بيان رويداد، از آن حضرت خواست تا او را يارى كند و
تدبيرى بينديشد كه هر طور شده، آنان به راه و رسم خويش بازگردند. و اينجا بود كه
اين آيه شريفه فرود آمد.
پيامبر(ص) هيچكس را به سوى آن دو گسيل نداشت و براى بازگشتشان به دين و آيين
توحيدى، اقدامى صورت نداد. پس، آن مرد ناراحت شد؛ و آنجا بود كه آيه مباركه ديگرى
نازل شد كه:
«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ
بَيْنَهُمْ...»(1)
نه؛ سوگند به پروردگارت كه ايمان نياورند، مگر آنكه در نزاعى كه ميان آنهاست، تو
را داور قرار دهند...
تفسير
برترى برخى از پيامبران بر برخى ديگر.
در آيات گذشته، قرآن شريف داستان آموزنده اى را طرح كرد كه دو قهرمان اصلى آن
پيامبر و برگزيده خدا بودند. و اينك در اين آيه شريفه مى فرمايد كه بعضى از آن
پيامبران بزرگ و پيش از آنان را بر برخى ديگر برترى داديم؛ گرچه همه آنها پيام رسان
ما بودند.
«تلك الرّسل فضّلنا بعضهم على بعض ٍ»
خداى يكتا، دلايل اين برترى را اين گونه بيان مى فرمايد:
1. كسى به نادرستى نينديشد كه پيامبران همانگونه كه در اصل رسالت با هم برابر
بودند، در همه ابعاد و جنبه ها نيز با هم يكسانند.
2. پيامبر اسلام(ص) برترين پيامبران است؛ و برترى او بر همه، بسان برترى بعضى از
آنان بر برخى ديگر است.
3. امتياز و برترى، درگرو اداى شايسته و بايسته وظايف و بدوش كشيدن بار مسئوليت
است.
امتيازها و برتريهاى پيامبران بر يكديگر، ممكن است اينگونه باشد:
1. دريافت بى واسطه وحى، همانند موسى(ع)؛
2. رسالت جهانشمول و همه جانبه بر جنّيان و آدميان؛
3. برترى مرتبط با سراى آخرت و رنج و تلاشى كه هر كدام درراه پيام رسانى و هدايت
مردم به جان خريده اند.
4. برترى ازحيث مقرّرات و قوانينى كه بعضى از آنان، خود ازسوى خدا آورده اند؛ و
برخى ديگر همان اصول پيامبر پيشين را براى مردم بيان كرده اند.
در تفسير واژه «فضّلنا» بايد گفت كه امتيازدهى و برترى بخشيدن پاره اى از
انسانها بر ديگران، گاه ازجهت مصلحت است و گاه بطور ابتدايى و با خواست و تمايل خود
فرد. واژه «فضيلت»، هماره در صورت نخست بكار مى رود؛ و برترى بخشيدن بعضى از
پيامبران بر برخى ديگر، بر اساس مصلحت و حكمت بوده است، نه از روى هواى دل و بدون
حكمت و حساب. واژه «محاباة» نيز در حالت دوّم كاربرد دارد.
«منهم من كلّم اللّه و رفع بعضهم درجاتٍ»
درميان اين پيام آوران، پيامبرى چون موسى هست كه خداوند بدون واسطه با او سخن
گفت و پيام خويش را بطور مستقيم به او وحى فرمود؛ و برخى ديگر همچون پيامبر
اسلام(ص) است كه به او شكوه و رفعت مقام و موقعيتى وصف ناپذير بخشيد و قرآن شريف،
اين كتاب گرانقدر را - كه به هيچ يك از پيامبران، كتابى به جامعيت و شكوه آن نداد
به آن حضرت ارزانى داشت؛ و آن را معجزه جاويد و سند هميشگى راستى و درستى رسالتش
قرار داد. او را آخرين و برترين برگزيده بارگاه خود اعلام فرمود و بر اساس حكمت و
مصلحت خويش چنين مقرّر داشت كه آن حضرت را - كه شريف ترين و پرفضليت ترين سفيران
اوست - پس از همه آنان فرمان بعثت دهد و كاملترين برنامه آسمان به زمين و خدا به
انسان از بوسيله او براى بشريت بفرستد.
«و آتينا عيسى بن مريم البيّنات و ايّدناه بروح القدس»
به عيسى پسر مريم، دليلهاى روشن و روشنگرى ارزانى داشتيم و او را با روح القدس
نيرومند ساختيم
از دليلها و معجزه هاى حضرت عيسى كه خداوند به او اعطا فرمود، عبارتند از: شفاى
نابيناى مادرزاد، بهبودى مبتلايان به بيمارى برص، زنده ساختن مردگان، گزارش از آنچه
مردم مى خورند و آنچه در خانه هاى خويش ذخيره مى كنند، و ...
«و لو شاءاللّه مااقتتل الّذين من بعدهم من بعد ماجاءتهم البيّنات ولكن اختلفوا
فمنهم من آمن و منهم من كفر»
و اگر خدا مى خواست، كسانى كه پس از اين پيام آوران - يا بباور برخى از مفسّران،
پس از موسى و عيسى و رهروان راستين راه آنان بودند - به كشمكش و كشتار دست نمى
يازيدند؛ چرا كه اگر خدا مى خواست مى توانست آنان را به ايمان و تقوا وادارد و همه
را از شرك و گناه بازدارد. امّا از آنجا كه اداى شايسته و بايسته وظايف با زور و
فشار مورد نظر نبود، و نيز بدان دليل كه پاداش يا كيفردادن، هنگامى درست است كه عمل
از روى اختيار و آزادى انجام گيرد، نه فشار و اجبار، اينطور نخواست و چنين اراده
نفرمود.
آرى؛ اگر خدا مى خواست، آنان پس از آنكه آن همه دليلهاى روشن و روشنگر برايشان
آمد، با يكديگر پيكار نمى كردند؛ با اين همه، آنها به اختلاف افتادند؛ درنتيجه،
بعضى از آنان درپرتو لطف خدا و توفيق او و بهره گيرى شايسته از آزادى انديشه و
اختيار، ايمان آوردند و برخى ديگر با استفاده نادرست از آن، كفر ورزيدند.
«ولو شاءاللّه مااقتتلوا ولكنّ اللّه يفعل مايريد»
آرى؛ و اگر خدا مى خواست، آنان كارزار نمى كردند؛ ولى خداوند آنچه را براساس
حكمت و مصلحت بخواهد و شايسته بداند، همان را انجام مى دهد.
پاره اى از مفسّران مى گويند: منظور از «ولوشاءاللّه» نخست در آيه شريفه، درمورد
كفرگرايان است؛ بدين مفهوم كه: «اگر خدا مى خواست، كفرگرايان را به گونه اى به
ايمان و تقوا وامى داشت كه هرگز نتوانند راه گناه و زشتى را درپيش گيرند». و «ولو
شاءاللّه» دوّم درخصوص مردم باايمان است و مى فرمايد: «اگر خدا مى خواست، به ايمان
آوردگان فرمان پيكار مى داد؛ امّا او هماره آنچه را بخواهد، انجام مى دهد».
قرآن كريم پس از ترسيم سرگذشتى پندآموز از پيشينيان و روشن ساختن رسالت پيامبر
گرامى(ص) و برترى دادن او بر ديگر پيام آوران، اينك مردم را به فرمانبردارى فرا مى
خواند و مى فرمايد:
«ياايّهاالّذين آمنوا انفقوا ممّا رزقناكم»
هان اى كسانى كه به خدا و به وحى و رسالت محمّد(ص) ايمان آورده ايد! از آنچه
براى شما روزى ساخته ايم، انفاق كنيد
برخى از مفسّران برآنند كه منظورِ آيه مباركه، دعوت به پرداخت زكات و حقوق واجب
مالى است، نه انفاق اخلاقى؛ چرا كه با هشدار همراه است و بر وجوب و لزوم دلالت
دارد. امّا گروهى ازجمله «ابن عبّاس» گفته اند: فرمان آيه شريفه، عمومى است؛ يعنى
هم انفاق حقوقى و واجب و هم انفاق اخلاقى را شامل مى شود؛ زيرا در دستور مندرج در
آن، نه قيدى وجود دارد و نه هشدارى، كه قرينه اى براى انفاق حقوقى همانند زكات باشد
و آنچه در فراز پايانى آيه آمده است، تنها نشانگر عظمت روز رستاخيز و هراس و مشكلات
آن است.
«من قبل اَن يأتى يومٌ لابيعٌ فيه و لاخلّةٌ ولا شفاعةٌ»
پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه دادوستد و تجارتى باشد و نه دوستى و
شفاعتى، چرا كه در آن روز گناهكاران آنچنان دشمن يكديگرند و هراس به گونه اى سايه
مى افكند كه هر كس تنها در انديشه نجات خويش است، نه ديگران: «اَلْاَخِلّاءُ
يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ٍ عَدُوٌّ اِلَّاالْمُتَّقينَ»(2).
در آن روز هولناك، شفاعتى هم براى ستمكاران نيست؛ چرا كه هيچ قدرتى جز به خواست
خدا و اجازه او، حق شفاعت ندارد(3)؛ و دارندگان حقّ شفاعت نيز تنها برخى از ايمان
آوردگان را شفاعت خواهند كرد: «... وَلا يَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ
مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ»(4).
«والكافرون هم الظّالمون»
و كفرگرايان، همان ستمگرانند.
بااينكه آفت كفر و كفرگرايى، از ستم و بيداد زيانبارتر است، قرآن شريف به دو جهت
كافران را ستمكاران واقعى وصف مى كند:
نخست اينكه انسانِ گرفتارِ كفر و شرك، در حقّ خويشتن ستم روا مى دارد و خود را
براى هميشه در آتشى شعله ور اسير مى سازد.
ديگر اينكه با توجّه به آنكه در صدر آيه روشنگرى شد كه در روز رستاخيز براى
كافران نه تجارتى است و نه دوست و شفاعتى تا نجات يابند، اينك در پايان آيه يادآورى
مى كند كه اين ستم بزرگ را خودشان درمورد خود روا داشته اند؛ و اين، ثمره شوم رفتار
و كردار ناپسند همانان است كه از نعمتها محروم شده و به آتشى شعله ور گرفتار آمده
اند، وگرنه پروردگار به كسى ستم روا نمى دارد.
جمله «والكافرون هم الظّالمون» بيانگر اين نكته است كه سهمگين ترين نوع ستم و
بيداد، آن است كه انسان كفرگرا در حقّ خود روا مى دارد؛ چرا كه اگر انسان باايمانى
مرتكب ستم و بيدادى شود، اگر براستى ايمان داشته باشد، ستم و بيدادش در حقّ خود و
ديگرى، هيچگاه به پايه بيدادگرى و ستم انسان كفرگرا نخواهد بود. و اين برداشت، از
خود آيه نيز دريافت مى شود؛ درست بسان اين سخن كه گفته شود: «فلان هوالفقيه»، كه
منظور اين است كه او در فقه از همه برتر و بالاتر است.(5)
برترين آيات
قرآن پس از ترسيم سرگذشتى درس آموز از امتهاى پيشين و بيان اصلى ترين دليل كشمكش
آنان با پيامبران اينك به ترسيم اصل توحيد و يكتاگرايى پرداخته و مى فرمايد:
«اللّه لااله الّا هوالحىّ القيّوم»
خداى يكتاست كه هيچ خدايى جز او نيست؛ زنده و برپادارنده است.
قرآن روشنگرى مى كند كه تنها خداى يكتا - كه پديدآورنده توانا و آفريننده همه
نعمتهاست - درخور پرستش و ستايش و فرمانبردارى است.
درباره اصل واژه «اللّه» و معناى آن، در آغاز سوره «فاتحه» بحث شد. امّا مفهوم
«الحىّ القيّوم» اين است كه فقط او زنده و پاينده حقيقى است و زندگى و حيات تمامى
موجودات به او برمى گردد. برپادارندگى پروردگار نيز به تدبير امور جهان هستى،
پديدآوردن انسانها و روزى رسانى به موجودات زنده اشاره دارد و اينكه همه اين امور،
در كف با كفايت اوست: «وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى الْاَرْض ِ اِلّا عَلَى اللَّهِ
رِزْقُها...»(6).
پاره اى از مفسّران، واژه «قيّوم» را به معناى «داناى به امور»، و پاره اى آن را
به مفهوم «پاينده و جاويد» گرفته اند. برخى نيز اين واژه را به قدرت بى همتايى معنا
كرده اند كه گواه رفتار و كردار هر انسانى است. تمامى اين برداشتها و مفاهيم درست و
با واژه «قيّوم» سازگار است.
«لاتأخذه سنةٌ و لانومٌ»
نه خواب سبك او را فرا مى گيرد و نه خواب گران
پاره اى مى گويند: مفهوم اين جمله از آيه شريفه آن است كه او نه دچار غفلت مى
شود و نه مردم را ازياد مى برد. درميان مردم نيز متداول است كه گاه به فرد غافل و
بى خبر گفته مى شود: «مگر خوابى؟!».
«له ما فى السّماوات و مافى الارض من ذاالّذى يشفع عنده الّا باذنه»
آنچه در آسمانها و زمين است، تنها از آنِ اوست [و او بر كران تا كران هستى
فرمانروايى دارد] . كيست آنكه جز به خواست او، در پيشگاه وى به شفاعت دست يازد؟
اين جمله، پرسشى است و معناى نفى و انكار دارد. مفهوم اين پرسش درواقع آن است كه
در روز رستاخيز هيچ پيامبر و پيشواى شايسته كردارى، جز به اجازه او نمى تواند شفاعت
كند؛ و تصوّر شرك گرايان كه بتها را شفاعتگر خويش مى پندارند، گمانى احمقانه و بى
اساس است.
«يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم»
آنچه را جهانيان پيش رو دارند و آنچه را پشت سر نهاده اند، همه را مى داند
در تفسير اين جمله، ديدگاه ها متفاوت است:
1. بعضى مى گويند: منظور اين است كه خدا آنچه در دنيا دربرابر ديدگان جهانيان
است و آنچه در آخرت و سراى واپسين خواهند ديد، همه را مى داند.
2. و برخى برآنند كه: خداوند، امور نهانى گذشته اين جهان و امور غيبى آينده را
مى داند.
3. پاره اى نيز بر اين باورند كه: خدا آنچه را پيش روى جهانيان است و هنوز رخ
نداده، و نيز آنچه را روى داده و گذشته است، مى داند.
«ولايحيطون بشى ءٍ من علمه اِلّا بماشاء»
و كسى به چيزى از دانش بيكرانه او، جز آنچه خود خواهد، دست نمى يابد
واژه «علم» در اينجا به معناى «معلوم» است؛ پس مفهوم اين جمله آن است كه: «به
معلومات او احاطه و آگاهى نمى يابند، مگر آنكه خود بخواهد».
«وسع كرسيّه السّماوات والأرض»
قلمرو فرمانروايى او، آسمانها و زمين را فرا گرفته است.
در مفهوم واژه «كرسى»، نظرهاى مختلفى ارائه شده است:
1. بباور برخى منظور اين است كه دانش و آگاهى خداى يكتا، آسمانها و زمين را
فراگرفته است. اين بيان از دو امام نور - حضرت باقر و صادق - نيز روايت شده است، و
در فرهنگ عرب و اسلام، واژه «كرسى و كرسى ها» به دانشمندان و دانشوران هم اطلاق شده
است، چرا كه برپايى و پايدارى دين و دنيا، به وجود آنان بستگى دارد.
2. پاره اى، «كرسى» را به عرش معنا كرده اند.
3. و پاره اى ديگر برآنند كه مفهوم واژه «كرسى»، «فرمانروايى و اقتدار» است؛
همانسان كه مى گويند: «اجعل لهذاالحائط كرسيّاً» (براى اين ديوار، ستونى قرار ده).
كه در اينجا، «كرسى» به معناى «پايه و ستون» بكار رفته است. با اين بيان، معناى آيه
چنين مى شود كه: «شكوه و اقتدار آفريدگار و تدبيرگر جهان هستى، كران تا كران
آسمانها و زمين را فراگرفته است».
4. برخى نيز براين باورند كه «كرسى» چيزى غير از «عرش» است. از ششمين امام نور
آورده اند كه: آسمانها و زمين دربرابر «كرسى»، همچون حلقه انگشترى در دشتى گسترده
اند؛ و «كرسى» درمقابل عرش، بسان حلقه اى است در وسط بيابان.
«ولايؤده حفظهما و هوالعلىّ العظيم»
و نگاهداشت و تدبير امور آنها، او را خسته نمى كند. و او بلندمرتبه و بزرگ است.
آرى؛ او از مانندها و همتايان و نظايرى كه براى او مى پندارند و از هر عيب و نقص و
ضعفى كه نشانه نياز و حدوث است، برتر و بالاتر است. او آفريدگار توانا و دانايى است
كه نه هيچ چيزى او را ناتوان مى سازد و نه چيزى بر او پوشيده مى ماند. و براى دانش
و توانايى اش، اندازه و پايان و نهايتى نيست.
از هشتمين امام نور آورده اند كه اين آيه شريفه را اينگونه تلاوت فرمود: «اللّه
لااله الّا هوالحىّ القيّوم لاتأخذه سنةٌ و لانومٌ له مافى السّماوات و مافى الارض
و مابينهما و ماتحت الثّرى عالم الغيب والشّهاده الرّحمن الرّحيم...».
در پذيرش دين اجبارى نيست
قرآن كريم پس از بيان اختلاف امّتها، و بيان اين نكته كه اگر خدا مى خواست،
همگان را به پيروى از دين و آيين مجبور مى ساخت، و بعد از سخنى از توحيد و
توحيدگرايى و يكتاپرستى، اينك در اين آيه مباركه هشدار مى دهد كه حقّ و باطل و راه
هدايت و گمراهى پس از فرود قرآن، ديگر آشكار است و مردم در گزينش يكى از آن دو
آزادند و اكراه و اجبارى در كار نيست.
«لااكراه فى الدّين قد تبيّن الرّشد من الغىّ»
در پذيرش اين دين و دين باورى و توحيدگرايى هيچگونه اجبار و الزامى نيست؛ چرا كه
راه رشد، از بيراهه نمايان شده است
در تفسير اين آيه شريفه و اينكه خطاب آن به كدام گروه است، ديدگاه ها متفاوت
است:
1. بباور برخى، اين آيه درباره پيروان كتابهاى پيشين، بويژه گروهى از آنها كه
جزيه مى دهند، فرود آمده است.
2. امّا بباور برخى ديگر اين آيه شريفه درمورد همه كفرگرايان نازل شده، اما با
آيه اى كه اجازه پيكار به آنان مى دهد، نسخ شده است.
3. پاره اى گفته اند: مقصود اين است كه اگر كسى پس از پيكار، به اسلام روى آورد،
نگوييد كه با اجبار و اكراه حق را پذيرفته است؛ چرا كه اسلام آوردن كسى كه پس از
كارزار. با ميل و رغبت به خدا و پيامبر ايمان مى آورد، پذيرفتنى است.
4. ابن عبّاس بر آن است كه اين آيه درمورد گروهى از انصار فرود آمده است.
5. و گروهى از مفسّران برآنند كه آيه، درباره هيچ فرد و گروهى فرود نيامده است؛
بلكه پيامى جهانشمول و انسانى دارد.
درباب عقيده و انديشه - كه به قلب و مغز مربوط است - اكراه و الزام نه كارساز
است و نه مفيد و مشروع. همه انسانها بايد در اين مورد امكان يابند تا با درك و
دريافت صحيح راه، به آن ايمان آورند. از اين رو، نه كسى با اجبار به گفتن شهادتين،
دين باور و ديندار مى شود و نه كسى با اعلام كفر و شرك از روى اجبار و اكراه، از
دين خارج مى شود؛ چرا كه ايمان و كفر، مربوط به درون و قلب است؛ و دين هم در آيه
شريفه، دين خدا و اسلام است كه آن را براى عصرها و نسلها فرو فرستاده است. با اين
بيان، معناى آيه، يك اصل اساسى و انسانى است كه:
در پذيرش دين و ديندارى و دين باورى، الزامى در كار نيست؛ چرا كه درپرتو آيات
قرآن و دلايل روشن عقلى و نقلى و معجزاتِ آشكارِ آورنده قرآن شريف، ايمان از كفر،
حق از باطل و توحيد از شرك قابل تشخيص و تفكيك است: «قد تبيّن الرّشد من الغىّ».
«فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقداستمسك بالعروةالوثقى لاانفصام لها واللّه
سميعٌ عليمٌ»
پس هر كه به طاغوت و هر خودكامه و فريبكارى كفر بورزد و به او پشت كند و به خداى
يكتا ايمان آورد و پيامبرش و آنچه به او فرود آمده است، همه را تصديق كند، به
استوارترين دستگيره نجات چنگ زده است؛ دستگيره اى كه براى آن گسستنى نيست؛ و خدا به
گفتار شما، چه آشكار باشد و چه نهان، شنوا، و از باطن و درون شما آگاه است.
در مفهوم واژه «طاغوت»، ديدگاهها متفاوت است:
1. پاره اى آن را به معناى «شيطان» گرفته اند و براى استوارى ديدگاه خود، روايتى
نيز از ششمين امام نور روايت كرده اند.
2. «سعيدبن جبير» مى گويد: طاغوت به مفهوم «كاهن» است.
3. برخى آن را به «ساحر» معنا كرده اند.
4. و برخى آن را به مفهوم «طغيانگران جنّ و انس» گرفته اند.
5. پاره اى نيز برآنند كه اين واژه، نام و عنوان هر انسان يا پديده اى است كه
بخواهد بسان بت، پرستيده شود و او را بجاى خدا اطاعت و پرستش كنند.
امّا بباور مؤلّف، واژه «طاغوت» همه اين مفاهيم را دربر دارد؛ و چكيده پيام آيه
اين است كه: هر كه به تمامى چهره هاى «طاغوت» كفر ورزد و دربرابر آنها، به خداى
يكتا ايمان آورد...، راه يافته است.
قرآن پس از بيان ايمان و كفر و راه توحيدگرايى و شرك اينك مى فرمايد:
«اللّه ولىّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات الى النّور»
خداى يكتا، ياور كسانى است كه ايمان آورده اند، هم در اين سرا و هم در سراى
آخرت؛ و آنان را در آنچه به صلاح آنان باشد، چه در كارهاى اين جهان و چه در امور
مربوط به جهان ديگر، يارى مى كند؛ همچنين ايمان آوردگان واقعى را از تيرگيها و
تاريكيهاى شرك و ستم بيرون مى برد و به سوى نور ايمان و روشنايى عدل و داد راه مى
نمايد.
همانگونه كه تيرگى و تاريكى، مانعى است كه امكان ديدن پديده ها را به انسان نمى
دهد، تاريكى كفر و شرك نيز پرده اى است كه او را از ديدن حقايق و درك واقعيات باز
مى دارد. و اين تعبير از آن جهت بكار رفته است كه خدا مردم باايمان را درپرتو دليل
و برهان و بارانِ آياتِ روشن و روشنگرش، به سوى حقيقت راه مى نمايد و از تاريكى جهل
و ستم و كفر و ارتجاع دور مى سازد. و چه تعبير جالبى! كه اگر روشنگريها و تشويقها و
بشارتهاى پيامبران و كتابهاى آسمانى نبود، مردم به آسانى از كفر و بيداد، به توحيد
و تقوا روى نمى آوردند. پس، همانگونه كه اگر كسى ديگرى را به ورود به شهرى پرنعمت و
برخوردار از آزادى و امنيت تشويق و دعوت كند، بجاست كه بگوييم او را به آن شهر
درآورده است، تعبير آيه شريفه نيز درست و جالب است كه مى فرمايد: خدا كارساز كسانى
است كه ايمان آورده اند؛ و آنان را از تاريكيهاى ستم و كفر به سوى نور و عدالت راه
مى نمايد.
«والّذين كفروا اولياؤهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور الى الظّلمات»
و دوستان و سررشته داران كسانى كه كفر ورزيده اند، طاغوت است كه آنان را از جهان
نور و روشنايى توحيد و عدالت خارج مى كند و به سوى تاريكيها و تباهيها مى برد.
گرچه واژه «طاغوت» در اينجا مفرد است، امّا مفهوم جمع دارد. به اعتقاد «ابن
عبّاس»، منظور از آن، «شيطان و شيطانها»، و به عقيده برخى ديگر، «رهبران خودكامه و
بيدادپيشه» است. و بيرون آمدن طاغوت پرستان از نور و روشنايى ايمان و عدالت و گام
نهادن به سمت ظلمت و تباهى، بدان جهت به «طاغوت» نسبت داده شده است كه آنها با
تشويق و ترغيب پيروان خود به ارتكاب گناه و جلوه دادن زشتى و ستم درنظر زشت كرداران
و ستمكاران، سبب آلودگى آنان به پليدى و بيدادگرى مى شوند و ره آوردى شوم و ويرانگر
براى آنان به ارمغان مى آورند.
پاسخ پندارى سست
برخى به غلط پنداشته اند از آنجا كه خداوند بيرون آوردن مردم باايمان از
تاريكيها و تيرگيهاى شرك و بيداد و درآوردن آنان به جهان نور و روشنايى را به خود
نسبت داده است، روشن مى شود كه اين كار براستى كار خدا است، نه ثمره آگاهى و حقجويى
و حق پذيرى و ايمان و عمل ايمان آوردگان. امّا در همين آيه شريفه مشخّص مى شود كه
پندار آنان چقدر سست و بى پايه است؛ زيرا همانطور كه كار طاغوت، كفر نيست، بلكه
وسوسه است و كفرگرايى و گزينش راه تباهى و شرك، كار كفرگرايان است كه با سوءاستفاده
از اختيار و آزادى خويش، راه گمراهى را درپيش گرفته اند، ايمان نيز كار مردم
باايمان است. افزون بر اين، اگر بپذيريم كه ايمان آوردن مؤمنان كار خدا است،
بناگزير كفر را هم بايد كار خدا بدانيم و در اينصورت، خداى يكتا نبايد يار و يارى
رسان مردم باايمان و رسواگر كفرگرايان باشد؛ چرا كه طبق پندار اين جبرگرايان، هر دو
كار از خودِ اوست و مردم درست انديش و باايمان و آراسته به ارزشها حقّى ندارند،
همچنانكه مردم گناه پيشه و زشت كردار نيز گناهى ندارند. و در اين شرايط، ميان خوب و
بد و آراسته به ارزشها و آلوده به ضدّارزشها، تفاوتى نيست.
چگونه؟
درحاليكه كفرگرايان هيچگاه در جهان نور و روشنايى و ايمان و تقوا نبوده
اند، چگونه است كه قرآن مى فرمايد: طاغوت آنان را از نور بيرون مى آورد و به سوى
تيرگيهاى شرك و كفر مى كشاند؟
پاسخ:
در پاسخ به اين پرسش، دو سخن و دو نظر آمده است:
1. بعضى مى گويند: اين «بيرون آوردن» به معناى جلوگيرى از ورود به عالم نور و
ايمان است؛ درست مانند اينكه گفته شود: «پدرم مرا ازميان ارث برندگان خارج ساخت» كه
مفهوم اين جمله آن است كه «پدرم مانع از ورود من به جمع ارث برندگان شد». در داستان
«يوسف» نيز نظير اين بيان هست؛ آنجا كه مى فرمايد: «... اِنّى تَرَكْتُ مِلَّةَ
قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ...»(7) (...من آيين جامعه و مردمى را كه به خداى
يكتا ايمان نمى آورند، رها كردم...). و اين تعبير در حالى است كه مى دانيم آن حضرت
از آغاز هرگز بر آيين آن جامعه شرك گرا و داخل آنان نبوده است.
2. و برخى بر اين باورند كه اين آيه شريفه درمورد كفرگرايانى است كه پيش از اين
مرحله بر راه درست بوده، و سپس بر اثر وسوسه و فتنه انگيزى طاغوت، گمراه شده اند.
به نظر ما، پاسخ نخست درست است.
«اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون»
آنان دوزخيانند و در آن ماندگار خواهند بود.
پرتوى از آيات
در چند آيه اى كه تفسير آنها گذشت، درسها و پيامهاى انسانساز عقيدتى و اخلاقى
بسيارى هست كه به برخى از آنها اشاره مى رود:
1. در نخستين آيه مورد بحث - آيه 253 - از شناخت پيام آوران خدا و مقام والاى
آنان سخن بميان مى آيد و نشان داده مى شود كه با وجود آنكه همه پيامبران فرستاده
خدا هستند، در منزلت و مقام با هم متفاوتند؛ و پيامبر گرامى اسلام، برترين و
شكوهمندترين آنان است. پس، بر ماست كه او را نيك بشناسيم و راه و رسم او را راه و
رسم خود قرار دهيم.
2. در دوّمين آيه مورد بحث - آيه 254 - از انفاق در راه خدا سخن مى رود و اين
درس انسانساز داده مى شود كه آنچه از نعمتها و امكانات مادّى و اقتصادى دردست ماست،
همه و همه از آنِ خداست و ما امانتدار آنها هستيم؛ و آن مالك حقيقى ما را موظّف مى
سازد پيش از اينكه فرصتها ازدست برود و روزى فرا رسد كه نه ثروت و امكانات سودى
بخشد و نه يار و ياور، بشايستگى از آنها بهره بريم و بخشى را در راه خدا انفاق كنيم
و از اين طريق به يارى محرومان جامعه بشتابيم.
3. در سوّمين آيه مورد بحث - آيه 255 - مهمترين صفات خدا ترسيم مى شود و اين درس
در آن هست كه خداى قرآن، خدايى يكتا و بى همتاست؛ زنده و پاينده و برپادارنده است؛
غفلت و بى خبرى و ناآگاهىِ از رويدادها، از ساحت مقدّس او بدور است؛ و افزون بر
آفرينش هستى، تدبير امور نيز تنها به دست تواناى اوست. هيچ پديده و انسانى، بى
اجازه او توان شفاعت ندارد و او از گذشته و آينده انسانها و اعمال آنان آگاه است...
پس، ناگفته پيداست كه ايمان به چنين آفريدگار توانا و زنده و زندگى بخش و پاينده
اى، آدمى را به سوى ارزشها و والاييها و امورى كه رضايت و خشنودى او در آنهاست، راه
مى نمايد و فرد و جامعه را از ضدّ ارزشها دور مى سازد. و اگر غير از اين باشد، بايد
در آن ايمان و اعتقاد ترديد كرد و چاره اى براى آن انديشيد.
4. درس ديگر، درس آزادى انديشه و عقيده است؛ كه در آيه چهارم اين بحث - آيه 256
- آمده است و آدميان را از تعصّب كور و تحميل و اجبار و استبداد و خشونت به نام دين
و ديندارى و دين باورى و به بهانه خدمت به دين و مذهب برحذر مى دارد؛ چرا كه با
صراحتى وصف ناپذير هشدار مى دهد كه: در پذيرش اين دين، الزام و اجبارى نيست.(8)