/ سوره نمل / آيه هاى 44 - 38
38 . قَالَ يَا اَيُّهَا الْمَلاَُ اَيُّكُمْ يَاتِيْنى بِعَرْشِهَا قَبْلَ اَنْ
يَاتُونى مُسْلِمِينَ.
39 . قَالَ عِفْرِيْتٌ مِنَ الْجِنِّ اَنَا آتِيْكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ تَقُومَ
مِنْ مَقَامِكَ وَاِنّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ اَمِيْنٌ.
40 . قَالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ اَنَا آتِيْكَ بِهِ قَبْلَ
اَنْ يَرْتَدَّ اِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِراًّ عِنْدَهُ قَالَ هذَا
مِنْ فَضْلِ رَبّى لِيَبْلُوَنى اَاَشْكُرُ اَمْ اَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَاِنَّمَا
يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَاِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيْمٌ.
41 . قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ اَتَهْتَدِى اَمْ تَكُونُ مِنَ
الَّذِيْنَ لايَهْتَدُونَ.
42 . فَلَمَّا جَاءَتْ قِيْلَ اَهكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَاَنَّهُ هُوَ
وَاُوتِيْنَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ.
43 . وَصَدَّهَا مَا كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ اِنَّهَا كانَتْ مِنْ
قَوْم ٍكافِرِيْنَ.
44 . قِيْلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ فَلَمَّا رَاَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً
وَكَشَفَتْ عَن سَاقيْهَا قَالَ اِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ
رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى وَاَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ
الْعَالَمِيْنَ.
ترجمه
38 - [سپس ] گفت: اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او را پيش از آن كه آنان
فرمانبردارانه نزد من آيند [و دل در گرو توحيدگرايى و يكتاپرستى گذارند]، برايم
خواهد آورد؟
39 - زورمندى از جنيّان گفت: من آن را پيش از آن كه شما از جاى خود برخيزى،
برايت خواهم آورد،و بى ترديد من بر [انجام ] اين [كار بزرگ و شگفت انگيز] توانا و
درستكارم.
40 - [امّا] آن كسى كه [آگاهى و] دانشى از كتاب نزد او بود، گفت: من پيش از آن
كه شما چشم خود را برهم زنى، آن را برايت خواهم آورد؛ [و چنين كار شگفت انگيزى را
در يك لحظه انجام داد.] پس هنگامى كه [سليمان ] آن [تخت ] را ديد كه نزدش قرار
يافته است، گفت: اين از فزون بخشى پروردگار من است، تا [بدين وسيله ] مرا بيازمايد
كه آيا [بر اين نعمت و اقتدار، ]سپاس [او را] مى گذارم يا ناسپاسى مى كنم؟ و هر آن
كه سپاس گذارد، تنها به سود خويش سپاس مى گذارد، و هر كه ناسپاسى كند، [زيانى به
خدا نمى رساند، چرا كه ] پروردگار من بى نياز و ارجمند است.
41 - [آن گاه ] فرمود [اينك ] تخت [ملكه سبا] را برايش ناشناس سازيد، تا بنگرم
كه آيا [به شناخت آن ] راه مى يابد [و آن را مى شناسد،] يا از كسانى است كه راه نمى
يابند.
42 - پس هنگامى كه [ملكه ] آمد، [به او] گفته شد؛ آيا تخت شما [نيز] همين گونه
است؟ [او جا خورد و] گفت: گويى اين همان [تخت من ] است؛ و به ما پيش از اين [از
حقانيت دعوت سليمان ]آگاهى داده شده و ما[ در برابر خداى او] از در فرمانبردارى در
آمده ايم.
43 - و آنچه [پيش از اين ] غير از خدا پرستش مى كرد، او را [از پرستش خداى يكتا]
باز داشته بود، چرا كه او از گروه كفرگرايان بود.
44 - به او گفته شد: [اينك ] به صحن [و سراى كاخ سليمان ] در آى، پس هنگامى كه
[ملكه ] آن [صحن و سراى بلورين ] را ديد، پنداشت كه آب فراوانى [آنجا را گرفته ]
است و پوشش از ساقهايش برگرفت [كه جامه اش تر نشود؛ سليمان ] گفت: اين صحن است كه
از شيشه [ساخته شده و] هموار گرديده است. [ملكه ] گفت: پروردگارا، من [با پرستش غير
تو] بر خويشتن ستم نمودم و [اكنون ]به همراه سليمان در برابر خداوند [يكتا] - كه
پروردگار جهانيان است - سرتسليم فرود آوردم.
نگرشى بر واژه ها
«تنكير»: دگرگون ساختن چيزى تا شناخته نشود.
«صرح»: اين واژه در اصل به مفهوم فضاى گسترده و سرباز و روشن است، و در آيه
شريفه به مفهوم كاخ و يا صحن و سراى آن، آمده است.
«لجّة»: گرداب.
«ممرّد»: آب صاف و زلال.
«قوارير»: جمع «قارورة» به مفهوم بلور آمده است.
«عفريت»: به موجودى زورمند و سركش گفته مى شود.
تفسير - دو شرط اساسىِ تصدى كارهاى كليدى و حساس
فرستادگان «ملكه» به كشور خويش باز گشتند و او پس از گفتگوى بسيار با آنان
دريافت كه سليمان نه فردى جاه طلب و زورمدار است و نه دنيادار و فريبكار، بلكه به
راستى يك اصلاحگر و عدالت خواه آسمانى است و نمى توان در برابر او ايستاد، از اين
رو با مشاوره بسيار، تصميم آن شد كه نزد او بيايند.
درست در اين شرايط بود كه جبرئيل گزارش حركت آنان را به سليمان داد و او رو به
سران لشكر خود نمود و گفت:
قَالَ يَا اَيُّهَا الْمَلاَُ اَيُّكُمْ يَاتِيْنى بِعَرْشِهَا قَبْلَ اَنْ
يَاتُونى مُسْلِمِينَ.
هان اى سران! كدامين شما پيش از آن كه آنان دل در گرو توحيدگرايى و يكتاپرستى
گزارند و فرمانبردارانه نزد من آيند، مى تواند تخت او را، برايم بياورد؟
چرا؟
در اين مورد كه چرا سليمان خواست تخت «ملكه سبا» را بياورند، ديدگاه ها يكسان
نيست:
1 - به باور «قتاده» سليمان - از تخت «ملكه»، طبق گزارشى كه به او داده بودند،
شگفت زده شده بود؛ از اين رو مى خواست آن را از نزديك ببيند، و چون مى دانست كه
«ملكه» به زودى اسلام خواهد آورد و پس از اسلام آوردنش نمى توان به مال او دست زد،
بر آن شد تا پيش از اسلام او، تخت وى را به آنجا آورند.(96)
2 - امّا به باور «ابن زيد» او در اين انديشه بود كه بدين وسيله هوشمندى و درايت
«ملكه» را بسنجد.
3 - و از ديدگاه «وهب» آن حضرت بدين وسيله در انديشه معجزه آشكارى بود تا سند
راستى و درستى دعوت آسمانى خويش باشد، چرا كه «ملكه» به خوبى مى دانست كه اين تخت
را در كاخ خود - كه نگهبانى آن را گروهى به عهده دارند - به جا گذاشته، و اينك آن
را چگونه اينجا نزد سليمان مى نگرد؟
«ابن عباس» در اين مورد آورده است كه: سليمان مردى پر اقتدار و با هيبت بود، به
همين دليل هم تا لب به سخن نمى گشود و يا پرسش نمى كرد، كسى در حضور او لب به گفتار
نمى گشود.او روزى بر جايگاه خويشتن نشسته بود كه در فاصله اى نه چندان دور، گرد و
غبارى نظرش را جلب كرد؛ از كارگزارانش دليل آن را پرسيد؛ به عرض رسيد كه ملكه سبا
به همراه گروهى از مشاوران خويش به اينجا مى آيد، در آن لحظه بود كه سليمان پرسيد:
هان اى سران لشكر! كدامين شما مى تواند پيش از آن كه آنان نزد من حاضر آيند، تخت او
را بياورد؟
در مورد واژه «مسلمين» كه در آيه شريفه آمده است دو نظر است:
1 - به باور گروهى منظور اين است كه: ملكه «سبا» و همراهانش توحيدگرا و يكتاپرست
نزد او بيايند.
2 - امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان در برابر اقتدار و شكوه او سر
تسليم فرود آورند و به حضور برسند.
در دوّمين آيه مورد بحث مى فرمايد:
قَالَ عِفْرِيْتٌ مِنَ الْجِنِّ اَنَا آتِيْكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ تَقُومَ مِنْ
مَقَامِكَ
زورمندى از جنيّان در پاسخ سليمان گفت: من پيش از آن كه شما از مجلس داورى خويش
برخيزى تخت ملكه را نزدتان خواهم آورد.
وَاِنّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ اَمِيْنٌ.
و بى گمان من براى اين كار در ظرف مدت كوتاهى كه تعهّد مى كنم، توانا، و براى
حفاظت از جواهرات و زر و سيم بسيارى كه در آن به كار رفته است درستكار و امانتدارم.
از اين جمله اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه توانايى بر انجام كارى، پيش از
انجام آن است، نه آن گونه كه برخى گفته اند به همراه انجام آن، چرا كه آن ديو
زورمند پيش از انجام كار، مى گويد: من مى توانم آن را بياورم.
سليمان برنامه اش اين بود كه از بامداد تا نيمروز در مسند قضاوت و داورى مى نشست
و چون اين مدت براى آوردن تخت ملكه براى او زياد بود و مى خواست آن كار، سريع تر
انجام گيرد، پرسيد كدامين شما مى تواند اين كار را زودتر انجام دهد؟
قَالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ اَنَا آتِيْكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ
يَرْتَدَّ اِلَيْكَ طَرْفُكَ
وزير سليمان كه فرزند خواهرش بود و «آصف» نام داشت و از شايسته كرداران و نيكان
روزگار و داناى به اسم اعظم بود، در پاسخ وى گفت: من پيش از آن كه شما چشم خود را
برهم زنى، آن را براى شما خواهم آورد...
اسم اعظم خدا
در مورد نام پرشكوه تر خدا، يا اسم اعظم او، ديدگاه ها يكسان نيست:
1 - به باور پاره اى اسم اعظم خدا نام مقدس «اللّه» است.
2 - امّا به باور پاره اى ديگر واژه بلند و با عظمت «رحمان» مى باشد.
3 - به باور برخى دو واژه «يا حىّ» و «يا قيّوم» نام اعظم خداست؛
4 - امّا به باور برخى ديگر «يا ذالجلال و الاكرام» مى باشد.
5 - و برخى گفته اند نام اعظم خدا در اين جمله نهفته است: يا الهنا و اله كلّ شى
ء! الها واحداً لا اله الاّ انت.
او كه بود؟
در مورد آن كسى كه در ميان سران كشور و لشكر سليمان اسم اعظم خدا را مى دانست،
چند نظر آمده است:
1 - به باور پاره اى او، «بلخيا» نام داشت.
2 - امّا به باور پاره اى ديگر نامش «اسطوم» بود.
3 - برخى بر آنند كه منظور جبرئيل مى باشد كه به فرمان خدا در خدمت فرمانروايى
عادلانه و بشردوستانه و آزادمنشانه سليمان بود؛
4 - امّا برخى ديگر مى گويند او «خضر» بود.
5 - و از ديدگاه بعضى از مفسّران، خود سليمان بود كه مى خواست بدين وسيله نعمت
هاى گران خدا بر خويشتن را به نمايش نهد و سپاس او را گذارد، امّا همان گونه كه از
ظاهر آيات دريافت مى گردد، اين ديدگاه درست بنظر نمى رسد و مفسران نيز اين را
نپذيرفته اند.
6 - و گروهى از مفسران نيز نام كسى را كه اسم اعظم مى دانست و آمادگى خويش را
براى آوردن تخت ملكه اعلام داشت، «آصف» آورده اند.
منظور از كتاب در آيه شريفه
در مورد آن كتاب كه انجام دهنده آن كار شگفت انگيز، دانشى از آن را داشت و در
پرتو همان، اين قدرت و توانايى عجيب را به نمايش نهاد نيز، ديدگاه ها متفاوت است:
1 - به باور پاره اى منظور از آگاهى از كتاب، آگاهى از لوح محفوظ است؛
2 - به باور پاره اى ديگر منظور كتابى آسمانى است كه بر پيامبران فرود مى آيد.
3 - برخى نيز مى گويند منظور نامه سليمان به «ملكه سبا» مى باشد.
به هر حال در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:
... قَبْلَ اَنْ يَرْتَدَّ اِلَيْكَ طَرْفُكَ
در تفسير اين سخن نيز ديدگاه ها يكسان نيست:
1 - به باور «قتاده» منظور اين است كه: پيش از آن كه فردى فاصله ديد چشم تو را
طى كند و نزدت بيايد، من تخت ملكه را برايت خواهم آورد.
2 - امّا به باور برخى منظور اين است كه: پيش از آن كه چشم تو بطور كامل باز يا
بسته شود، من اين كار را انجام خواهم داد.
3 - «سعيد بن جبير» مى گويد: فرد مورد نظر، به سليمان گفت: شما به آسمان بنگر! و
هنوز او چشمش به آسمان متوجّه نشده بود كه تخت ملكه در برابرش حاضر گرديد.
4 - برخى بر آنند كه: «ارتداد» چشم به مفهوم دوختن آن بر نقطه اى است تا خسته
شود؛ با اين بيان منظور اين است كه: شما چشم به جايى بدوز، پيش از آنكه ديده ات
خسته شود، من تخت را آورده ام.
5 - و «كلبى» مى گويد: «آصف» سر به سجده نهاد و اسم اعظم خدا را به زبان آورد و
دعا كرد، و درست در همان لحظه، تخت پرشكوه «ملكه» در كاخ او گويى به زمين فرو رفت و
در برابر سليمان سر بر آورد.
چگونه؟
در مورد چگونگى آورده شدن تخت «ملكه» نيز ديدگاه ها يكسان نيست:
1 - به باور پاره اى آن تخت را فرشتگان به فرمان خدا آوردند.
2 - امّا به باور پاره اى ديگر آن را «باد» آورد.
3 - به باور برخى آن تخت به خواست خدا حركت كرد و با سرعت نزد سليمان آمد.
4 - امّا به باور برخى ديگر، در همانجايى كه بود به زمين فرو رفت و در كاخ
سليمان سر برآورد.
5 - از حضرت صادق آورده اند كه، زمين براى آن پيچيده شد و در نتيجه به خواست خدا
به كاخ سليمان آمد.
6 - و پاره اى نيز بر آنند كه آن را در كاخ ملكه نابود ساخت و در برابر سليمان
پديد آورد.
به هر حال در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:
فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِراًّ عِنْدَهُ قَالَ هذَا مِنْ فَضْلِ رَبّى
پس هنگامى كه سليمان آن تخت را با آن سرعت شگفت انگيز نزد خود حاضر ديد، زبان به
سپاس پروردگارش گشود و نيايشگرانه گفت: اين از نعمت و فزون بخشى پروردگار من است،
چرا كه انجام يافتن كارى اين گونه و با اين سرعت وصف ناپذير چيزى جز معجزه نبود و
روشن است كه اين معجزه بزرگ بر شكوه و اقتدار و عظمت سليمان مى افزود و سندى مهمّ
بر درستى دعوت و راستى راهش بود.
لِيَبْلُوَنى اَاَشْكُرُ اَمْ اَكْفُرُ
پروردگارم بدين وسيله مى خواهد مرا مورد آزمون قرار دهد، كه آيا بر اين نعمت
گران او را سپاس مى گزارم و يا ناسپاسى مى كنم؟
وَمَن شَكَرَ فَاِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ
و هر كس سپاس خدا را گزارد، تنها به سود خود سپاس گزارى كرده است، چرا كه بهره
آن در اين جهان و جهان ديگر به خودش باز مى گردد.
آيه مورد بحث، بسان اين آيه است كه مى فرمايد:
ان احسنتم احسنتم لأنفسكم.(97)
اگر نيكى كنيد به خويشتن نيكى كرده ايد...
وَمَنْ كَفَرَ فَاِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيْمٌ.
و هر كس ناسپاسى و كفرانگرى كند بايد بداند كه به خدا زيانى نمى رساند، چرا كه
پروردگار من بى نياز و ارجمند است.
آرى، او نه نياز به فرمانبردارى آنان دارد و نه عبادت شان؛ و نه از نافرمانى
آنان زيان مى بيند، بلكه اين بندگان او هستند كه در زندگى به او نيازمندند و
سپاسگزار و ناسپاس و دانا و نادان و فرمانبردار و نافرمان روزى او را مى خورند و به
لطف او زنده اند، و در سراى آخرت نيز به پاداش و ثواب او چشم نياز دوخته اند، و كفر
و نافرمانى اينان در زندگى، او را از احسان و ارزانى داشتن نعمت هاى گوناگون باز
نمى دارد.
آزمون «ملكه»
در چهارمين آيه مورد بحث مى فرمايد:
قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ اَتَهْتَدِى اَمْ تَكُونُ مِنَ
الَّذِيْنَ لايَهْتَدُونَ.
سليمان گفت: هان اى سران! تخت «ملكه» را به گونه اى دگرگون سازيد كه برايش
ناشناس باشد...
سليمان در اين انديشه بود كه ميزان هوشمندى و خرد او را بيازمايد، و دريابد كه
آيا موضوع را در خواهد يافت يا نه؟
به باور پاره اى او مى خواست ببيند «ملكه» از اين كار شگفت انگيز به عظمت خدا و
قدرت وصف ناپذير او و رسالت بنده برگزيده اش «سليمان» پى خواهد برد يا نه؟
در مورد چگونگى ناشناس ساختن آن، «ابن عباس» مى گويد: جواهرات و نگين هاى آن را،
از آن جدا ساختند؛
امّا «مجاهد» بر آن است كه قسمت هاى سرخ رنگ آن را سبز، و بخش هاى سبز رنگ را
سرخ كردند.
و «عكرمه» بر آن است كه چيزهايى از آن كاستند و چيزهايى ديگر بر آن افزودند.
آزاد منشى و ايمان او
در ادامه داستان مى فرمايد:
فَلَمَّا جَاءَتْ قِيْلَ اَهكَذَا عَرْشُكِ
پس هنگامى كه آن بانو گام به سراى سليمان نهاد، از او پرسيدند: آيا تخت
فرمانروايى شما اين گونه است؟
قَالَتْ كَاَنَّهُ هُوَ
و او بى آنكه پاسخى ترديد ناپذير دهد، هوشمندانه پاسخ داد و گفت: گويا اين همان
تخت است!
و اين پاسخ نشانگر درايت و هوشمندى و باز فكر كردن اوست كه در پاسخ پرسش آنان،
آرى، نگفت؛ چرا كه به دگرگونى آن توجّه يافت؛ و نيز پاسخ منفى نداد، چرا كه آن را
بسيار همانند تخت خويش نگريست؛ افزون بر اين او مى دانست كه آوردن تخت او در اين
فرصت كوتاه، از قدرت بشرى فراتر است.
«مقاتل» مى گويد: او تخت خود را شناخت، امّا از طرز پرسش آنان دچار ترديد شد،
چرا كه آنان گفتند: آيا تخت شما نيز اين گونه است؟
و اگر آنان مى پرسيدند: آيا اين تخت از آن شماست؟
او پاسخ مثبت مى داد.
«عكرمه» مى گويد: او بانوى هوشمند و فرزانه اى بود، به همين جهت فكر كرد اگر
پاسخ روشن دهد، خواه آرى بگويد، يا نه، ممكن است نظرش تكذيب گردد؛ از اين رو به
صورت دو پهلو پاسخ داد و گفت: گويى اين همان تخت است!
و آن گاه به او گفتند: آرى، اين همان تخت توست كه نه درهاى بسته كاخ و نه
پاسداران و گارد ويژه ات، هيچ كدام نتوانستند، آن را برايت حراست كنند.
وَاُوتِيْنَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ.
و «ملكه» در اين هنگام گفت: واقعيت اين است كه ما پيش از ديدن اين معجزه بزرگ و
شگفت انگيز، به رسالت سليمان دانا، و از درستى دعوت توحيدگرايانه و عادلانه او
آگاهى داشتيم و فرمانبردار خداى او بوديم.
به باور پاره اى اين جمله از گفتار سليمان است و مى گويد: ما پيش از اين به قدرت
بى كران خدا دانا بوديم و در پيشگاهش اخلاص مى ورزيديم.
و به باور پاره اى ديگر: منظور اين است كه: ما پيش از اين رويداد مى دانستيم كه
«ملكه سبا» به خداى يكتا ايمان خواهد آورد و نور حق بر قلب و مغزش خواهد تابيد.
و برخى نيز بر آنند كه اين سخن، از سخنان سران لشكر سليمان است.
در ششمين آيه مورد بحث مى فرمايد:
وَصَدَّهَا مَا كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ
و توحيدگرايى و ايمان به خداى يكتا او را از پرستش غير خدا بازداشت...
به باور پاره اى منظور اين است كه: پرستش خورشيد از سوى «ملكه» پس از ديدن اين
معجزه، بازهم او را از پرستش خداى يكتا بازداشت.
امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: سليمان او را پس از ديدن اين
اعجاز، از پرستش خورشيد هشدار داد و بازداشت.
و گروهى نيز بر آنند كه: ايمان به خدا او را از پرستش خورشيد باز داشت.
و مى افزايد:
اِنَّهَا كانَتْ مِنْ قَوْم ٍكافِرِيْنَ.
چرا كه او از مردمى بود كه پيش از ديدن اين معجزه شگرف، خورشيد را پرستش مى
كردند، و «ملكه» نيز بدان جهت كه در آن جامعه و در ميان آن كشور و آن ملّت بود، جز
كيش آنان چيزى از دين و آيين نمى دانست.
در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:
قِيْلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ
به او گفته شد: اينك به صحن و سراى كاخ سليمان در آى...
واژه «صرح» به مفهوم فضاى گسترده و سرباز و تماشايى است.
در اين مورد آورده اند كه: سليمان با آگاهى از ورود «ملكه» به شيطان ها دستور
داد، بى درنگ فضايى گسترده و زيبا و روشن، از شيشه - كه در زير آن جويبارى روان بود
- ساختند و در درون آن آب، انبوهى از ماهيانِ رنگارنگ، قورباغه ها، و ديگر جانوران
آبزى ريختند؛ آن گاه تخت پرشكوهى در وسط آن فضاى دل انگيز نهادند و خود بر آن قرار
گرفت و ميهمانان را به حضور پذيرفت.
با اين بيان منظور از واژه «صرح» اين سالن و فضاى زيبا و تماشايى است.
امّا به باور پاره اى منظور از «صرح» عبارت از كاخ شيشه اى و بلورينى است كه
بسان آب زلال و صاف مى درخشد و موج مى زند.
«ابو عبيده» مى گويد: هر ساختمان سنگى و شيشه اى استوار و بر افراشته را «صرح»
مى گويند.
آرى، «سليمان» دستور ساختن چنين كاخ بلورين و منظره دل انگيز و شگفت آور را داد
تا ملكه را بيازمايد و بنگرد كه او با ديدن اين شگفتى هاى رنگارنگ، به خداى يكتا
ايمان خواهد آورد يا نه؟
برخى در اين مورد آورده اند كه: از آنجايى كه جنيّان در اين انديشه بودند كه
مباد سليمان با «ملكه سبا» پيمان زندگى مشترك ببندد و از آن دو، نسلى ماندگار پديد
آيد و اينان مجبور باشند هماره در خدمت آنان بمانند، از اين رو نزد سليمان به
بدگويى از «ملكه» پرداختند تا بدين وسيله آن حضرت را نسبت به آن زن هوشمند دلسرد
سازند. از جمله بدگويى هاى آنان اين بود كه گفتند: «ملكه سبا» زنى كم خرد و كودن
است و از نظر جسمى نيز پاهايش بسان سم برخى از حيوانات مى باشد، بر اين اساس بود كه
سليمان، «ملكه» را آزمود، و دروغ جنيان را بر ملا ساخت.
و برخى ديگر آورده اند كه: پاره اى به سليمان گفته بودند كه پاهاى «ملكه»
پرموست، و هنگامى كه او پاها را برهنه ساخت سليمان ديد آرى پاهايش مو دارد و از آن
منظره خوشش نيامد، از اين رو با جنيّان به مشاوره پرداخت و آنان در اين مورد دست به
ابتكار زدند و با ساختن حمام و داروى نظافت براى نخستين بار، آن موضوع را حل كردند.
فَلَمَّا رَاَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقيْهَا
پس هنگامى كه «ملكه»، آن فضا و سراى بلورين را ديد، چنين پنداشت كه آنجا استخرى
پر از آب است، از اين رو ساق پاها را برهنه ساخت تا از آب بگذرد...
پاره اى آورده اند كه: «ملكه» با ديدن آن صحنه، در دل گفت: سليمان براى از ميان
برداشتن من راهى نيافت از اين رو تصميم گرفت مرا در آب غرق سازد!
و با اين وصف غرورش اجازه نداد كه اظهار ترس كند و به آنجايى كه آب و دريايش مى
پنداشت گام نگذارد.
قَالَ اِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ
هنگامى كه او ساق پاها را براى پانهادن بر آنجا برهنه كرد، سليمان به او گفت:
اين فضاى صاف و هموار، و اين سراى زيبا از شيشه است، و آبى در كار نيست كه پاهايتان
تر شود!
قَالَتْ رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى
اينجا بود كه «ملكه» با همه وجود رو به بارگاه خدا آورد و گفت: پروردگارا، من
بخاطر شرك گرايى خويش بر خود ستم روا داشتم.
وَاَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِيْنَ.
و اينك به همراه سليمان در برابر خداوند يكتا كه پروردگار جهانيان است، سر تسليم
فرود مى آورم.
در اين مورد آورده اند كه، وقتى «ملكه» برجايگاه خود قرار گرفت، سليمان او را به
يكتاپرستى دعوت نمود، و او نيز بدان دليل كه با ديدن نشانه هاى قدرت حق و نظاره بر
معجزه ها در ژرفاى جان خداى يكتا را باور مى داشت، ايمان آورد.
پاره اى آورده اند كه: او نخست چنين پنداشت كه سليمان مى خواهد او را غرق كند،
از اين رو هنگامى كه بر نادرستى پندار خويش آگاهى يافت گفت: پروردگارا! من بر خود
ستم كردم كه در مورد سليمان گمان ناروا بردم.
فرجام كار ملكه سبا
در اين مورد كه «ملكه» پس از ايمان به خدا چه كرد؟ و چگونه زيست؟ و فرجام كارش
به كجا انجاميد؟ ميان مورّخان اتفاق نظرى وجود ندارد:
1 - برخى آورده اند كه پس از ايمان او به خداى يكتا، سليمان با او پيمان زندگى
مشترك بست و او بر فرمانروايى خويش در سبا ادامه داد و بهتر از گذشته جامعه خويش را
اداره كرد.
2 - امّا برخى ديگر بر آنند كه سليمان او را به عقد يكى از شاهان عرب به نام
«تُبّع» در آورد و وى را در فرمانروايى بر «سبا» باقى گذاشت و يكى از سران جنيّان
را موظّف ساخت تا هر آنچه او در اداره «يمن» بر آن نيازمند بود برايش فراهم آورد.
از «عبد اللّه بن عتبه» پرسيدند كه آيا سليمان با ملكه ازدواج كرد؟
او در پاسخ گفت: در اين مورد چيزى نمى دانم، چرا كه آخرين نكته اى كه درباره او
از قرآن دريافت مى گردد اين است كه مى گويد:
وَاَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِيْنَ.
و اينك به همراه سليمان در برابر خداى يكتا، پروردگار جهانيان سرفرود آوردم.
عياشى در تفسير خود از موسى بن محمد آورده است كه: به حضور برادرم حضرت نقى عليه
السلام رسيدم و اين موضوع پس از پند و اندرز بسيار او بود كه من به امامت او ايمان
آورده و راه و رسم او را برگزيده بودم. به آن حضرت گفت فدايت شوم « يحيى بن اكثم»
از من پرسش هايى كرده است كه من در پاسخ پاره اى از آنها مانده ام؛
فرمود: چرا؟
گفتم: پاسخ آنها را نمى دانستم؛
او خنديد و فرمود: چه پرسش هايى؟
گفتم: از آن جمله اين بود كه آيا سليمان به دانش «آصف بن برخيا» نياز داشت؟
آن حضرت فرمود: برادر بنويس!
سألت عن قول اللّه تعالى فى كتابه، قال الذى عنده علم الكتاب فهو آصف بن برخيا و
لم يعجز سليمان عن معرفة ما عرفه آصف لكنه عليه السلام احبّ أن تعرف امّته من الأنس
و الجنّ، انّه الحجة من بعده، و ذلك من علم سليمان اودعه آصف بامر اللّه تعالى
ففهمه اللّه ذلك لئلا يختلف فى امامته...(98)
بنام خداوند بخشاينده مهربان، من در مورد تفسير آيه شريفه پرسيدم، پاسخ اين است
كه: آگاه به كتاب، «آصف » بود، و سليمان از شناخت آنچه او مى شناخت ناتوان نبود،
بلكه هدف اين بود كه جنيان و انسان هاى امّت او بدانند كه پس از آن حضرت «آصف»
جانشين او و حجّت خداست، و دانش او پرتوى از دانش سليمان بود كه به امانت به او
سپرده شده بود و خدا اين چنين مقرّر فرمود تا پس از سليمان در مورد امامت آصف كشمكش
نشود، درست همان گونه كه در حيات داود عليه السلام خداى فرزانه دانش رسالت را به
سليمان الهام فرموده بود تا رسالت و امامت او پس از پدرش داود براى حق طلبان روشن و
حجّت بر مردم تمام گردد.
پرتوى از آيات
در آيات بيست و نه گانه اى كه فرازهايى درس آموز از سرگذشت دو پيامبر بزرگ خدا،
حضرت داود و سليمان را باز مى گويد، افزون بر آنچه گذشت اين نكته ها نيز شايسته
دقّت و انديشه بسيار است:
1 - قرآن كتاب تربيتى است و نه تاريخى
قرآن نه كتاب تاريخ و تاريخ نگارى است و نه داستان نويسى و داستان پردازى، اگر
گاه به داستان سازنده و هدفدار و عبرت انگيز و يا به فرازى از تاريخ اشاره مى كند،
تنها در خدمت هدف هاى سازنده و انسانى و تربيتى است و هرگز جنبه سرگرمى ندارد؛ به
همين جهت در اين آيات بيست و نه گانه اى كه در آنها چندين داستان شنيدنى آمده است،
درس هاى بى شمار اخلاقى، عقيدتى، انسانى، تربيتى و اجتماعى را به تابلو مى برد؛
براى نمونه:
در ترسيم فرازى از شكوه و عظمت «داود»،درس حق شناسى و سپاسگزارى مى دهد،
در ترسيم سرگذشت «سليمان»، از جمله، درس انجام كار شايسته مى دهد...
در ترسيم داستان «هدهد»، درس توحيدگرايى و هشدار از شرك مى دهد،
در ترسيم داستان زورمدارى از جنيّان، درس امانتدارى و كارايى مى دهد،
در ترسيم داستان آورنده تخت «ملكه سبا» درس شناخت عظمت خدا را مى دهد،
در ترسيم داستان رياست مورچگان، درس احساس مسئوليت نسبت به زيردستان را مى دهد،
و در ترسيم داستان «ملكه سبا»، شهامت اصلاح پذيرى و گزينش درست در سر دو راهى
هاى سرنوشت ساز زندگى را ترسيم مى كند.
2 - هفت داستان هدف دار با انبوهى از نكته ها و درس ها
در اين آيات، شكوه و عظمت قرآن و زيبايى قالب و بلندى و عظمت محتوا و مفاهيم
آيات شگفت انگيز است، چرا كه در بيست و نه آيه نه چندان بلند، قرآن شريف هفت داستان
شنيدنى و سازنده و هدفدار را با دنيايى از مفاهيم انسان ساز به تابلو مى برد كه هر
كدام سخت درخور تعمق است؛ اين داستان ها عبارتند از:
1 - پرتوى از ياد و نام بلند داود و سرگذشت او،
2 - پرتوى از سرگذشت سليمان،
3 - داستان ملكه سبا،
4 - داستان «هدهد»،
5 - داستان رياست مورچگان،
6 - داستان زورمندى از جنيّان،
7 - داستان آورنده تخت ملكه.
3 - ثمره دانش و آگاهى
بر خلاف آنچه پاره اى از كوته بينان و يا غرض ورزان مى پندارند، دانش و بينش و
آگاهى، نه تنها با دينِ درست و دين باورى آگاهانه و مقررات و مفاهيم واقعى دين خدا
ناسازگار نيست كه ثمره آگاهى و دانش، شناخت بهتر نشانه هاى قدرت خدا در كرا ن تا
كران هستى است: و اين آيات، از جمله اين درس انسان ساز را مى دهد، چرا كه سليمان و
داود، پس از ارزانى شدن آن دانش و آگاهى گسترده، نخستين كارشان ستايش عاشقانه و
خالصانه خدا بود؛ و لقد آتينا داود و سليمان علماً و قالا الحمد للّه الّذى فضلنا
على كثير من عباده المؤمنين.(99)
4 - پيامبران ارث مى گذارند
پس از رحلت پيامبر گرامى سياست بازان انحصارگر و ظاهرساز، براى زيرفشار اقتصادى
و اجتماعى قرار دادن اميرمؤمنان و دخت فرزانه پيامبر فاطمه عليها السلام، دست به
ساختن حديثى دروغين شدند، و گفتند: از پيامبر گرامى شنيده اند كه فرمود: «نحن معاشر
الانبياء لا نورث ما تركناه صدقة». ما گروه پيامبران ارثى بر جاى نمى گذاريم، از
اين رو آنچه از ما برجاى مانده باشد بايد در راه خدا هزينه شود - و آن گاه با ابزار
سلطه و سركوب و فريب ساختن اين روايت دروغين، كه با قرآن شريف و سيره و سنّت پيامبر
و خرد ناسازگار است، دست به بازى هاى ظالمانه اى زدند كه يكى از آنها مصادره «فدك»
يا مزرعه اى بود كه پيامبر به فرمان خدا آن را به دخترش فاطمه بخشيده بود.
آرى، قرآن در اين آيات روشنگرى مى كند كه پيامبران نيز بسان مردم ارث بر جاى مى
گذارند، چرا كه مى فرمايد:
و ورث سليمان داود.(100)
و سليمان از پدرش داودِ پيامبر ميراث برد.
و نيز در داستان زكريا مى فرمايد:
يرثنى و يرث من آل يعقوب...(101)
پروردگارا! به من فرزندى ارزانى دار كه از من و خاندان يعقوب ارث برد!
با اين بيان پيامبران نيز ميراث مى گذارند، و با يك روايت ساختگى و بى اساس
سياسى نمى توان آيات قرآن و سنّت پيامبر را كنار نهاد و از دين و مذهب و چهره هاى
پاك و پاكيزه چماقى براى سركوب و وسيله اى ناجوانمردانه براى درست جلوه دادن
زورمدارى و انحصارگرى و بيداد ساخت و پرداخت، چرا كه اين شيوه ظالمانه بدترين آفت
براى دين و دين باورى و بزرگترين عامل گريز از مذهب در طول قرن ها و عصرها بوده و
خواهد بود.
5 - حق شناسى و سپاس نعمت ها
درس ديگر آيات ترسيم كننده سرگذشت عبرت آموز سليمان اين است كه به انسان ها درس
سپاس نعمت ها و حق شناسى و حق پرستى مى دهد، چرا كه آن پيامبر بزرگ با آن شكوه و
اقتدار، دست بندگى و
فروتنى به بارگاه خدا بر مى دارد و بى آن كه بسان زورپرستان و شيفتگان جاه و
مقام به مستى قدرت گرفتار آيد، با همه وجود نيايش مى كند كه:
رب اوزعنى اشكر نعمتك الّتى انعمت علىّ و على والدىّ...(102) پروردگارا راه
شايسته و بايسته سپاسگزارى از نعمت هاى گران و مواهب ارزشمندى را كه به من و پدر و
مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما...
6 - هدف دارى در زندگى
سرگذشت درس آموز سليمان اين درس را مى دهد كه انسان آگاه و شايسته كردار و
ژرفنگر، در زندگى خويش به بيهودگى و بازى عمر را بر باد نمى دهد، بلكه هدف دار است
و هدف آن نيز والا و مقدس و ارزشمند و جاودانه است، نه فنا پذير و پست و
ماديگرايانه.
او هدف خويش از زندگى را، كسب قدرت و شهرت و زر و زور قرار نمى دهد، بلكه به
ارزش هاى ماندگار و جاودانه مى انديشد، به رشد و تكامل همه جانبه، به انجام كارهاى
شايسته، به كسب خشنودى حق، و به اوج گرفتن به مقام قرب، به همان هدف هاى بلندى كه
سليمان پس از آن شكوه و اقتدار و فرمانروايى بر جنيّان و آدميان، و پرندگان و
جنبدگان در انديشه آنها بود و زمزمه مى كرد كه:
ربّ اوزعنى ان اشكر نعمتك الّتى انعمت علىّ و على والدىّ و ان اعمل صالحاً ترضاه
و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين.
7 - فضاى آزاد و سالم و عادلانه
در داستان «هدهد» اين واقعيت به روشنى هويداست كه فضاى حكومتِ پراقتدار و گسترده
سليمان، يك فضاى آزاد و سالم و آزادمنشانه و عادلانه است، و در آنجا از بوى عفن
تملّق و چاپلوسى و بت تراشى و كيش شخصيت خبرى نيست به گونه اى كه نه تنها يك شهروند
دانا و آگاه و صاحب موقعيت، كه يك پرنده نيز با جسارت و شهامت و آزادگى از حقوق
خويش دفاع مى كند و فرمانرواى جامعه، تنها بر اساس قانون و مقررات اظهار نظر مى كند
و تسليم دليل و برهان و حق و عدالت است و آن پرنده كوچك با صراحت و حريت و بدور از
چاپلوسى و تملق فرياد بر مى آورد كه: من چيزهايى مى دانم كه جنابعالى از آنها بى
خبرى!
آرى، در چنين شرايط آزاد و سالم و عادلانه است كه استعدادها و توانمندى ها ظهور
مى كند و شكوفا مى گردد و همگان مى توانند از حقوق و آزادى خويش دفاع كنند و در
برابر زورمدارى و خودسرى و يكه تازى هاى رنگارنگ، نه بگويند و عقب ماندگى ها و
انحطاطها و ذلت ها و خفت ها را به پيشرفت و تكامل و عزّت و سرفرازى و آزادگى تبديل
سازند؛ آرى، تنها در جامعه و جهانى، زندگى انسانى است و بس؛ چرا كه اگر چنين فضاى
آزاد و عادلانه و انسانى نباشد، به جاى آن اختناق و سانسور و استبداد و فريب و
چاپلوسى و پرستش هاى ذلت بار ريشه مى دواند.
و آن گاه است كه ديگر مردم نه در گزينش مديران و مسئولان و نه در مشاركت جدّى در
اداره امور و نه در نظارت واقعى بر كارها و نه در محاسبه و بازخواست از قدرت نقش
واقعى نخواهند داشت و آن جاست كه قدرت تباه مى گردد و تباهى پديد مى آورد. اين
واقعيت را قرآن، روايات و تجربه هاى بى شمار تاريخى نشان مى دهد.
8 - دو شرط اساسى در مديريت
درس ديگر اين آيات بيان اين واقعيت است كه معيار و ميزان براى تصدّى امور و شئون
اجتماعى و دينى و سياسى، نه نژاد و تبار و نه پيوندهاى گروهى و خطّى و نه چاپلوسى
چندش آور و پرستش صاحب قدرت، كه دو اصل اساسى كارايى و توانمندى و تخصص و امانتدارى
و درستكارى است؛ و نيز اين آيات، روشنگرى مى كند كه در جنگِ تعهد و تخصّص، يا تخصص
و مكتبى بودن كه بازى هاى سياسى است، كارايى و تخصّص مقدم بر تعهّد است چرا كه مى
فرمايد:
و انّى عليه لقوى امين.(103)
و من بر انجام اين كار بزرگ توانمند و امانت دارم.