/ سوره نمل / آيه هاى 53 - 45
45 . وَلَقَدْ اَرْسَلْنَا اِلى ثَمُوْدَ اَخَاهُمْ صالِحاً اَنِ اعْبُدُوا
اللَّهَ فَاِذَا هُمْ فَرِيْقَانِ يَخْتَصِمُوْنَ.
46 . قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُوْنَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ
لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُوْنَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُوْنَ.
47 . قَالُوْا اَطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ
اللَّهِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُوْنَ.
48 . وَكانَ فِى الْمَدِيْنَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُوْنَ فِى الْاَرْضِ
وَلاَيُصْلِحُوْنَ.
49 . قَالُوْا تَقَاسَمُوْا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَاَهْلَهُ ثُمَّ
لَنَقُوْلَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ اَهْلِهِ وَاِنَّا
لَصَادِقُوْنَ.
50 . وَمَكَرُوْا مَكَراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَيَشْعُرُوْنَ.
51 . فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ اَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ
وَقَوْمَهُمْ اَجْمَعِيْنَ.
52 . فَتِلْكَ بُيُوْتُهُمْ خَاوِيَةَ بِمَا ظَلَمُوْا اِنَّ فى ذلِكَ لآيَةً
لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.
53 . وَاَنْجَيْنَا الَّذِيْنَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ.
ترجمه
45 - و بى گمان به سوى ثموديان برادرشان صالح را فرستاديم كه: خدا را بپرستيد.
پس بناگاه آنان [به دو گروه توحيدگرا و حق ستيزند تقسيم ] شدند كه با يكديگر به
ستيزه مى پرداختند.
46 - [صالح ] گفت: هان اى قوم من! چرا پيش از [درخواست آمرزش و] خوبى [از بارگاه
خدا]، خواهان شتاب در بدى [و عذاب ] هستيد؟ چرا از خدا آمرزش نمى خواهيد [تا] شايد
مورد بخشايش قرار گيرند؟!
47 - آنان گفتند: ما، تو و كسانى را كه به همراه تو مى باشند [همه را ]شوم مى
دانيم؛ [صالح ] گفت: شومى [فرجام عملكرد نادرست ]شما نزد خداست، [امّا بى سبب كيفر
نمى شويد] بلكه شما گروهى هستيد كه [در دنيا] مورد آزمون قرار مى گيريد.
48 - و در آن شهر نُه نفر بودند كه در آن سرزمين تبهكارى مى كردند و [هيچ كارى
را سامان نمى دادند و] اصلاح نمى نمودند؛
49 - [آنان ] گفتند: به [نام ] خدا هم سوگند شويد كه: بر او و خاندانش شبيخون مى
زنيم آن گاه به خونخواه او خواهيم گفت: ما هرگز شاهد كشته شدن صالح و خاندان او
نبوديم و بى گمان ما راستگويانيم.
50 - و [براى رسيدن به اين هدف ] نيرنگى به كار بردند و ما [نيز ]تدبيرى
انديشيديم در حالى كه آنان [تدبير ما را] درنمى يافتند.
51 - پس بنگر فرجام [شوم بيداد و] نيرنگ شان چگونه بود؛ كه ما آنان و قومشان را
يكسره نابود ساختيم.
52 - و اين هم سراهاى آنان است كه به كيفر آن كه ستم نمودند، از [ساكنانش ] تهى
مانده است؛ راستى كه در اين [داستان ] براى گروهى كه مى دانند نشانه اى [از يكتايى
و قدرت ما] است.
53 - و كسانى را كه ايمان آورده و پروا پيشه ساخته بودند، رهايى بخشيديم.
تفسير - پرتوى از سرگذشت صالح
پس از سرگذشت در آموز و شگفت انگيز سليمان در آيات گذشته، اينك در اين آيات به
سرگذشت صالح و جامعه او پرداخته و مى فرمايد:
وَلَقَدْ اَرْسَلْنَا اِلى ثَمُوْدَ اَخَاهُمْ صالِحاً اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ
و به يقين به سوى ثموديان برادرشان صالح را فرستاديم تا به آنان بگويد: هان اى
بستگان و هموطنان من! خداى يكتا را بپرستيد و براى او شريك و همتا نگيريد!
فَاِذَا هُمْ فَرِيْقَانِ يَخْتَصِمُوْنَ
اينها پس از دعوت آسمانى او به دو گروه تقسيم شدند: گروهى راه ايمان و توحيد و
عدالت و رعايت حقوق ديگران، و گروهى راه كفر را در پيش گرفتند و هر كدام با يكديگر
به كشمكش و ستيزه پرداختند.
در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:
قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُوْنَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ
امّا صالح به گروهى كه به انكار رسالت و دعوت او پرداخته و او را دروغگو مى
شمردند، گفت: هان اى قوم! چرا پيش از تلاش و كوشش در راه جلب نيكى ها و خوبى ها،
براى عذاب و بدى ها شتاب مى ورزيد و مى گوييد: اگر آنچه آورده اى حق است، پس عذاب
را بر ما فرود آور! چرا رحمت و آمرزش و بخشايش خدا را نمى طلبيد؟!
در آيه شريفه از عذاب به «سيئه» تعبير شده است، چرا كه هم دردانگيز و دردناك است
و هم كيفر بدى ها و گناهان و بيدادگرى ها و حق كشى هاى انسان ها.
لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُوْنَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُوْنَ.
چرا از بارگاه خدا آمرزش نمى خواهيد تا به شما رحمت آورد و از شرك و گناه شما
بگذرد؟
امّا آن قوم به جاى حق پذيرى و ايمان با آن حضرت به مخالفت پرداختند و گفتند:
ما، هم خودت و هم كسانى را كه با تو هستند و به راه و رسم تو گرويده اند، همه را به
فال بد گرفته و شوم مى دانيم.
قَالُوْا اَطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ
آنان بدان دليل اين بافته هاى ناروا را مى بافتند كه باران نيامده و دچار قحطى و
گرسنگى شده بودند از اين رو مى گفتند: اين شومى و بدبختى بخاطر شما دامانگير ما شده
است.
قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ
صالح گفت: اين شومى و گرفتارى شما به خاطر كفرگرايى و بيدادتان دامانگيرتان شده
است.
در سرگذشت موسى نيز به همين موضوع بر مى خوريم كه كفرگرايان و ظالمان، آن حضرت و
پيروانش را به فال بد مى گرفتند، كه به آنان هشدار داده شد كه: آگاه باشيد كه
سرچشمه بد شگونى و شومى آنان، تنها نزد خداست و او آنان را به كيفر رفتار ز شت و
ظالمانه شان عذاب مى كند، امّا بيشتر آنان اين حقيقت را نمى دانستند.
و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه ألا انّما طائرهم عند اللّه...(104)
در ادامه آيه مورد بحث مى فرمايد:
بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُوْنَ.
آرى شما مردمى هستيد كه در دنيا آزمون مى شويد.
«ابن عباس مى گويد: منظور اين است كه: شما مردم به نيك و بد آزمون مى گرديد.
و به باور «محمد بن كعب» منظور اين است كه: شما به خاطر عملكرد زشت و بيدادگرانه
خود گرفتار كيفر مى گرديد.
و از ديدگاه پاره اى ديگر منظور اين است كه: شما به فرمانبردارى و نافرمانى خدا
آزمون مى شويد.
هم پيمانى براى ترور و تباهى
در ادامه سخن در اين مورد مى فرمايد:
وَ كانَ فِى الْمَدِيْنَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُوْنَ فِى الْاَرْضِ
وَلاَيُصْلِحُوْنَ.
و در آن شهر نه گروه بودند كه در زمين تباهى مى كردند و اصلاح نمى نمودند.
به باور گروهى منظور اين است كه در شهر صالح كه نامش «حجر» بود، نُه تن از اشراف
و زورمداران بودند كه خود گمراه و سردسته گمراهان بودند؛ آنان براى كشتن ناقه صالح
مى كوشيدند و به جاى فرمانبردارى از خدا، او را نافرمانى مى كردند.
«ابن عباس» نام آنان را، «قدار بن سالف»، «مصدع»، «دهمى»، «دهيم»، «دعمى» ،
«دعيم»، «اسلم»، «قتال» و «صداف» خوانده است.
آنان گفتند: بياييد به خدا سوگند ياد كنيد كه صالح و خاندانش را در يك يورش
شبانه بكشيم.
قَالُوْا تَقَاسَمُوْا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَاَهْلَهُ
آن گاه به بستگان و نزديكان او بگوييم كه ما آنان را نكشته ايم و هرگز نمى دانيم
از سوى چه كسانى مورد يورش و شبيخون قرار گرفته اند و ما از راستگويانيم.
ثُمَّ لَنَقُوْلَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ اَهْلِهِ وَاِنَّا
لَصَادِقُوْنَ.
«زجاج» مى گويد نقشه ظالمانه استبدادگران اين بود كه «صالح»، آن اصلاح گر بزرگ و
انسان دوست را بكشند و آن گاه پس از ترور او، نزد خويشانش نقش بيدادگرانه خود را
انكار كنند و بگويند ما از اين موضوع يكسره بى خبريم.
آرى، اين شگرد همه ظالمان و سياهكاران تاريخ است كه دست به خشونت و كشتار و ترور
و تباهى و تخريب و فساد مى آلايند و آن گاه بدون پروا از خدا و بدون شرم از افكار
عمومى پليدى ها و زشت كارى ها و جنايت هاى خود را انكار و بى گناهان را بر صندلى
اتهام مى نشانند و حق طلبان را به چوب مى بندند!
آرى، نيرنگ ددمنشانه آنان اين بود كه خدا در باره آنان مى فرمايد:
وَمَكَرُوْا مَكَراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَيَشْعُرُوْنَ.
آن تبهكاران خودكامه نقشه شومى كشيدند و ما نيز براى خنثى ساختن نقشه شيطانى
آنان تدبير مهمّى انديشيديم و با شتاب در كيفر بيدادشان پاسخ نيرنگ شان را داديم،
در حالى كه آنان تدبير ما را در نمى يافتند و از آن بى خبر بودند.
آرى، هنگامى كه آنان براى ترور صالح شبانه به خانه او يورش بردند، خداى توانا
فرشتگانى را فرستاد تا آنان را هدف سنگ هاى بلا قرار داده و نابود سازند، و بدين
جهت بود كه «صالح» و خاندانش نجات يافتند و آنان نابود شدند.
به باور پاره اى، خدا به پيامبرش صالح فرمان داد كه پيش از يورش شرربار آنان به
همراه خاندانش از شهر خارج گردد، و آن گاه آنان را زير تازيانه عذاب گرفت.
و به باور پاره اى ديگر آنان در شكاف كوهى گرد آمدند تا خود را براى يورش به
خانه «صالح» آماده كنند، كه ناگهان كوه به فرمان خدا برسر آنان فرو ريخت.
ستم و بيداد خانه ها را ويران مى سازد
در هفتمين آيه مورد بحث مى فرمايد:
فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ اَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ
اَجْمَعِيْنَ.
هان اى پيامبر! پس نيك بنگر كه ما چگونه كيفر نيرنگ آنان را داديم و به وسيله
خروش سهمگين جبرئيل نابودشان ساختيم!
و مى افزايد:
فَتِلْكَ بُيُوْتُهُمْ خَاوِيَةَ بِمَا ظَلَمُوْا
اينك خانه هاى آنان را تماشا كن كه به كيفر بيدادگريشان خالى مانده است.
اِنَّ فى ذلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.
بى گمان در نابودى آنان درس عبرت و نشانه روشنى از قدرت نمايى خدا براى كسانى
است كه به رويدادها با ديده عبرت آموز مى نگرند و حقايق را مى دانند و در مى يابند.
اين آيه شريفه نشانگر آن است كه ثمره شوم استبداد و اختناق و بيدادگرى و پايمال
ساختن حقوق بشر، نابودى جامعه ها و انحطاط ملّت ها و سقوط تمدن ها و ويرانى خانه
هاست.
«ابن عباس» مى گفت: از كتاب انسان ساز خدا چنين دريافت مى كنم، و اين درس سرنوشت
را مى گيرم كه ستم و بيداد، خانه ها را ويران مى كند، و آن گاه اين آيه را تلاوت مى
كرد كه:
فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا...
به باور پاره اى ويرانه هاى اين خانه ها در «وادى القرى»، ميان «مدينه» و «شام»
است.
در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:
وَاَنْجَيْنَا الَّذِيْنَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ.
و ما آن كسانى را كه ايمان آورده و به راستى پرواى خدا را پيشه ساخته بودند،
نجات داديم؛ چرا كه سرنوشت بيدادگران، با شايسته كرداران و عدالت خواهان و پروا
پيشگان دربارگاه خدا يكسان نخواهد بود.
پاره اى آورده اند كه: اين شايسته كرداران شمارشان به چهار هزار تن مى رسيد، كه
صالح آنان را به منطقه «حضرموت» برد؛ و بدان دليل آنجا را «حضرموت» نامگذارى كردند
كه «صالح» در آنجا جهان را بدرود گفت.
پرتوى از آيات
در آيات دهگانه اى كه سرگذشت صالح و جامعه بيداد پيشه او را به تابلو مى برد،
نكات درس آموز بسيارى است كه از آن جمله اين هشدار و روشنگرى است كه: ستم و بيداد و
استبداد و اختناق و پايمال ساختن حقوق اساسى انسان ها، مهم ترين عامل سقوط تمدن ها
و جامعه ها و فروپاشى و مرگ نظام هاست؛ بجاست كه اين بحث را از ديدگاه قرآن به طور
فشرده بنگريم.
بيداد و حق كشى يا مهم ترين عامل سقوط و انحطاط
خروج از شاهراه عدالت و دادگرى و ترك قسط و انصاف و گرايش به ظلم و ستم از عوامل
مهم سقوط تمدنها و قدرتها و از علل اساسى هلاكت و فناى جامعه هاست.
اين سنّت حكيمانه الهى را، هم محاسبات دقيق عقلى و اجتماعى تاييد مى كند، و هم
تجربيات و آزمون هاى پى درپى و بى شمار تاريخى، و هم متون و منابع اصيل دينى و
مذهبى.
حقيقت اين است كه اگر در نظام و تشكيلات و جامعه اى صاحبان قدرت و امكانات بجاى
بنياد كاخ رفيع عدل و داد پايه هاى ويرانه ستم و ظلم و جور و زورمدارى را بر پا
سازند، و به جاى ايجاد آرامش روانى و امنيت اجتماعى و تأمين آزادى و رعايت حقوق
بشر، به تحميل اختناق و استبداد روى آورند، اگر به جاى بحساب آوردن مردم و فراهم
ساختن امكان مشاركت حقيقى آنان در اداره جامعه و تعيين سرنوشت خويش، ديكتاتور
مأبانه و با هزاران بهانه و توجيه دست به انحصار قدرت و تكاثر امكانات يازند و
جامعه و مردم نيز اين ستمكارى و حق كشى و ظلم و جور را با خفت و ذلّت و بزدلى تحمل
كنند و دم در نياورند و نكوشند تا ظالمان و طغيانگران را به صراط مستقيم بكشانند و
نقش اصلاحى ايفا كنند و يا سرنوشت خويش را از سرنوشت سياه آنان جدا كنند، بى ترديد
چنين جامعه و نظامى محكوم به فنا و زوال خواهد بود و سنت الهى بر اين فنا و زوال
قرار دارد.
چرا كه ظلم ظلمت و تاريكى است، و از تاريكى و تيرگى و تاريك انديشى جز تيره روزى
و تباهى بر نمى خيزد.
خاراست و خس، واز بوته خار يا درخت آن، به هر اندازه هم تنومند باشد جز خار بى
مقدار نمى رويد.
ظلم پلى است پوسيده و سست و كم دوام كه ظالم سرانجام از روى آن به عمق دره ژرف
نابودى وعذاب پرتاب مى شود و هرگز موفق از گذشتن از روى آن، و راه يافتن به سوى
سعادت نمى شود و ظالم و ستمكار با بيدادگرى خود به عنصر نفرت انگيزى تبديل مى شود
كه خشم و غضب خالق توانا را به دنبال دارد و خداوند در كمين گاه اوست و طبق سنت
الهى كيفر مى گردد.(105)
ظلم، ميكروب قتال و مهلكى است كه از پيدايش و بسط و توسعه آن، جز درد و رنج،
حرمان و فقر، بدبختى و فلاكت، ناآگاهى و جهالت، پريشانى و عقب ماندگى، قساوت و
خشونت، درنده خويى و سفاكى و مرگ و تباهى بر نمى خيزد.
ظلم، درروند تاريخ هم عامل تباهى ها و انحطاطها و سقوطهاست و هم معلول آنها.
ظلم، بر هم زننده تعادل ها، بهم ريزنده توازن ها و از هم پاشنده تناسب ها، و
جابجا كننده بيرحمانه و بنا حق حقوق و حدود است. ظلم، گفتار و عمل و حكم بر اساس
هواها و هوس ها و خودكامگى ها و خود دوستى ها و استبدادگرى ها و خوسرى هاست، و دادن
امتياز يا سلب آن، بدون ضوابط و استحقاق ها و لياقت ها و كفايت هاست.
ظلم، آتش كور و هستى سوزى است كه ترحم و احساسات، تعقل و عواطف، منطق و وجدان،
مردانگى و مروت، آزادگى و حريت، كرامت و فضيلت، نمى فهمد همه را در كام مى كشد و به
خاكستر تبديل مى كند.
آفتى است، ويرانگر كه مرز نمى شناسد، حدود و ثغور درك نمى كند، وقتى از نقطه اى
شروع شد و مانع جدى نيافت، بسط پيدا مى كند، ريشه مى دواند، همه جا نفوذ مى كند،
راه مى يابد، و با گذشت زمان به درجه اى مى رسد، كه جامعه بسان ديگ فاقد دريچه هاى
اطمينان منفجر مى شود و سقف را بر سر ساكنان آن ويران مى سازد؛ ويا بسان غده چركين
سرطانى ميكرب هاى مرگبارش رابه كران تا كران بدن وجاى جاى سازمان وجود انسان پخش، و
انسان را آلوده و بكلى نابود مى كند.
قرآن و علت اساسى سقوط تمدّن ها
آيات بسيارى در قرآن اين واقعيت را منعكس مى كند كه اساسى ترين علّت فنا و
نابودى جامعه ها وتمدن ها و سلسله ها، ظلم و تعدى و تجاوز كارى خود آنهاست، كه در
اينجا به مطالعه برخى از آنها بسنده مى كنيم.
1 - و لقدْ أهْلكْنا الْقُرُون مِن قبْلِكُمْ لمَّا ظلمُوا و جاءتهُمْ رُسلُهُم
بِالْبيِّناتِ و ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كذلِك نجْزِى الْقوْمَ الْمُجْرِمِين.(106)
و ما پيش از شما، امت هايى را به دليل ظلم و جورشان به بوته هلاكت سپرديم. آنان
با اين كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سويشان آمدند، به خط توحيد و تقوا گام
نسپردند و ايمان نياوردند؛ آرى، ما اقوام مجرم و زشتكار را اين چنين كيفر مى دهيم.
2 - وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ اَنْشَاْنا بَعْدَها
قَوْماً آخَرينَ.(107)
و چه بسيار شهر و ديارى را كه ستمكار بودند، در هم كوبيديم و پس از نابودى آنها،
جامعه و قومى ديگر به وجود آورديم.
3 - فَكَأَيِنْ مِنْ قَرْيَةٍ اَهْلَكْناها وَ هِىَ ظالِمَةٌ فَهِىَ خاوَيَةٌ
عَلى عُروُشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشيدٍ. اَفَلَمْ يَسيروُا فِى
الأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بَها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها
فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى
الصُّدُورِ.(108)
چه بسيار از شهر و ديارى را كه به دليل ستمكارى جامعه و نظام و مردم آنها، همه
را در هم كوبيديم و به خاك هلاكت افكنديم. اين آبادى ها سقف هايش فرو ريخت و همه
ديوارهايش روى آنها ويران گرديد و چاه هاى پر آب به دليل بى صاحبى به حال تعطيل
درآمد و كاخ هاى سربه آسمان كشيده و مرتفع و مستحكم از ساكنان ستمكار خود تهى ماند،
پس چرا مردم در روى زمين به سير وسياحت و كاوش هدفدار نمى پردازند، تا با دل هاى
خود تعمق كنند وبينديشند و با گوش هايشان حقايق را بشنوند؟ اين چشم ها نيست كه كور
مى شود، بلكه ديده دل هاست كه در درون جان به هنگامى كه به تفكر و تعقل نپردازند،
نابينا مى شود و كوردلى مى آورد.
4 - وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمِ وَ أَهْلُها
مُصلِحُونَ.(109)
و ما هرگز نابود كننده شهرها و تمدن ها نبوديم، مگر آنكه نظام و جامعه آنها
ستمگران و ظالمان بودند.
5 - و ما كان ربُّك لِيُهْلِك الْقُرى بِظلْمٍ و أهْلُها مُصلِحُون.(110)
و چنين نيست كه پروردگارت شهرها و ديارها را به ستم و به ظلم نابود كند در حالى
كه جامعه و اهل آنها در انديشه اصلاح و خودسازى و برقرارى روابط عادلانه و انسانى
باشند.
6 - وَ تِلْكَ الْقُرى اَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا
لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً.(111)
اين ها شهرها و آبادى هايى است، كه ما آنها را به هنگامى كه ظلم و ستم كردند به
بوته هلاكت و نابودى سپرديم، كه اينك ويرانه هايش در برابر ديدگان شماست، اما با
اين وصف براى هلاكت شان موعدى مقرر كرديم.
7 - وَ كَمْ مِنْ قَرْيةٍ اَهْلَكْنا ها فَجائَها بأسُنا بَياتاً أوْ هُمْ
قائِلُونَ، فماكان دعْواهُمْ إِذْ جاءهُم بأْسنا إِلا أن قالُوا إِنَّا كُنَّا
ظالِمِين.(112)
و چه بسيار جامعه ها و تمدن ها كه آنها را نابود ساختيم و شبانگاه يا موقعى كه
در حال گفتگو بودند، بلايى كه برايشان فرستاديم بر آنها گذشت و در آن هنگام سخنى جز
اين نداشتند كه ما ستمكاران بوديم و اين بلا و كيفر ثمره عملكرد ظالمانه ماست.
8 - ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ
وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ... وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ
إِذْ أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظالِمَةٌ اِنَّ أَخَذَهُ اَليمٌ شَدِيدٌ إِنَّ فِى
ذلِكَ لأَيَةٌ لِمَنْ خافَ عَذابَ الأَخِرَةِ...(113)
اين از خبرها و رخدادهاى شهرها و آبادى ها و تمدن هاست كه ما براى تو باز مى
گوييم، كه بعضى هنوز بر پا هستند، و بعضى درو شده و نابود گشته اند؛ ما به آنها ستم
روا نداشتيم، بلكه خود بر خويشتن ستم كردند و هنگامى كه فرمان مجازات الهى بر
ستمكاران فرا رسيد، خدايانى را كه غير آفريدگار هستى مى خواندند، آنها را يارى
نكردند و جز بر هلاكت آنها نيفزودند؛ و اين چنين است مجازات پروردگار تو هنگامى كه
شهرها و آبادى هاى ظالم را كيفر مى كند؛ آرى، به راستى كه مجازات او دردناك است.
و أنَّهُ أهْلك عاداً الأُولى وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى وَ قوْمَ نُوحٍ مِنْ
قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى ...(114)
آيا انسان خبر ندارد كه خدا قوم عاد را به بوته هلاكت سپرد؟
و نيز قوم ثمود را بر اثر طغيانشان هلاك كرد واحدى از آنها را باقى نگذاشت؟ و
نيز قوم نوح را پيش از آنها؛ چرا كه آن ها از همه ظالم تر و طغيانگرتر بودند؟ و هم
چنين شهرهاى زيرورو شده و در هم نورديده شده قوم لوط را بر زمين كوبيد، سپس آنها را
با عذاب سنگين پوشانيد؟
علاوه بر آياتى كه مورد مطالعه قرار گرفت آيات ديگرى همانند:
14 تا 131 از سوره عنكبوت،
82 از سوره انعام،
40 از سوره قصص،
75 تا 80 از سوره قصص و...، همه و همه ظلم و ستم پيشگى و پايمال ساختن حقوق
انسان ها را از عوامل سقوط و هلاكت جامعه ها قلمداد مى كند.(115)
/ سوره نمل / آيه هاى 59 - 54
54 . وَلُوطاً اِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اَتَاتُونَ الْفَاحِشَةَ وَاَنْتُمْ
تُبْصِرُونَ.
55 . اَئِنَّكُمْ لَتَاتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ
اَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.
56 . فَمَا كانَ جَوَابَ قَوْمِهِ اِلاَّ اَنْ قَالُوا اَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ
مِنْ قَرْيَتِكُمْ اِنَّهُمْ اُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ.
57 . فَاَنْجَيْنَاهُ وَاَهْلَهُ اِلاَّ امْرَاَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ
الْغَابِرِيْنَ.
58 . وَامْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِيْنَ.
59 . قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلامٌ عَلى عِبَادِهِ الَّذِيْنَ اصْطَفى
ءَآللَّهُ خَيْرٌ اَمَّا يُشْرِكُونَ.
ترجمه
54 - و [سرگذشت ] لوط را [بياد آور] آن گاه كه به مردمش گفت: آيا به اين كار زشت
[و ظالمانه ] دست مى يازيد در حالى كه [آثار شوم آن را] مى بينيد؟!
55 - آيا از روى شهوت، به جاى زنان به سراغ مردان مى آييد؟! [نه، اين كار شما نه
تنها زشت و نارواست ] بلكه شما مردمى هستيد كه جهالت پيشه ايد!
56 - پس پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: خاندان لوط را از شهر [و ديار] خويش
برانيد، چرا كه آنان مردمى هستند كه پاكى مى ورزند.
57 - پس او و خانواده اش را رهايى بخشيديم، مگر زنش را كه او را از باقى ماندگان
[در عذاب ] مقرر ساختيم.
58 - و بارانى [از سنگ ] بر آنان بارانديم؛ پس چه بد است باران بيم داده شدگان!
59 - [هاى اى پيامبر!] بگو ستايش از آن خداست؛ و سلامى [شايسته ] بر بندگانش كه
[آنان را] برگزيده است، آيا خدا بهتر است يا آنچه [با پرستش آن، به خدا] شرك مى
ورزند؟!
تفسير - جامعه فرومايه و منحرف لوط
پس از ترسيم پرتوى از سرگذشت «صالح» و فرجام عبرت انگيز و عبرت آموز جامعه
بيدادگر او، اينك به سرگذشت جامعه فرومايه و منحرف لوط پرداخته و مى فرمايد:
وَلُوطاً اِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اَتَاتُونَ الْفَاحِشَةَ وَاَنْتُمْ
تُبْصِرُونَ.
و لوط را به سوى جامعه و مردمش به رسالت فرستاديم، و او در نكوهش شيوه زشت و
ظالمانه آنان گفت: هان اى تيره بختان منحرف! آيا به كار زشت و ننگين همجنس گرايى
دست مى يازيد با اين كه خوب مى دانيد كه اين كار شما، كار ننگبار و پليدى است؟!
به باور پاره اى منظور اين است كه: و لوط را بياد آور آن گاه كه به جامعه منحرف
خويش هشدار داد كه: آيا از پى كار زشت و ظالمانه همجنس گرايى مى رويد در حالى كه
زشتى و ثمره شوم آن را مى بينيد؟
و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: آيا اين عمل زشت را در برابر چشم
يكديگر انجام مى دهيد و از خدا و خلق او حيا نمى كنيد؟
و بر آنان تاخت كه:
اَئِنَّكُمْ لَتَاتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ
اَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.
آيا شما به جاى زنان و ازدواج با آنان به سراغ مردان مى رويد، راستى كه شما
مردمى نادان هستيد و بر نادانى و انحراف خويش پافشارى مى كنيد؟
به باور «ابن عباس» منظور اين است كه شما از روز رستاخيز و فرجام شوم گناه و
زشتى بى خبريد.(116)
در سومين آيه مورد بحث مى فرمايد:(117)
فَمَا كانَ جَوَابَ قَوْمِهِ اِلاَّ اَنْ قَالُوا اَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ
قَرْيَتِكُمْ اِنَّهُمْ اُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ.
بيدادگران قوم لوط پاسخى جز اين نداشتند كه در برابر دعوت اصلاح گرانه و
خيرخواهانه او گفتند: خاندان لوط را از شهر و ديار خويش برانيد، چرا كه اينان مردمى
هستند كه پاكى و پاكيزگى مى جويند و در انديشه اصلاح طلبى و اصلاحگرى و ساختن جامعه
و دنيا و فضايى عادلانه و پاك و به دور از ستم و زشتى و انحراف هستند!
آن گاه روشنگرى مى كند كه:
فَاَنْجَيْنَاهُ وَاَهْلَهُ اِلاَّ امْرَاَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ
الْغَابِرِيْنَ.
سرانجام ما لوط و خاندانش را نجات بخشيديم، و تنها همسر او را در ميان آن قوم
سياهكار نگاه داشتيم تا نابود گردد.
و آن گاه بارانى از سنگ بر آن تبهكاران بارانديم، و راستى چه بد و دردناك است
بارانى كه بر سر هشدار داده شدگان و تبهكارانى كه هشدار داده شدند، باريدن كرد؛
امّا آنان به جاى حق پذيرى و پرواى خدا، بازهم سرپيچى كردند و گناه پيشه ساختند.
وَامْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِيْنَ.
سپس آفريدگار هستى روى سخن را به پيامبر خويش نموده و مى فرمايد:
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ
هان اى پيامبر! در راه سپاس نعمت هاى گران خدا بگو: ستايش از آن خداست.
به باور پاره اى منظور اين است كه: در راه سپاس پروردگارت كه كفرگرايان و ظالمان
را نابود كرد، بگو ستايش از آن خداست.
وَسَلامٌ عَلى عِبَادِهِ الَّذِيْنَ اصْطَفى.
و دورد بر بندگانى كه خدا آنان را با گزينش بر رسالت و پيامبرى، بر ديگر بندگانش
برگزيد.
به باور پاره اى منظور اين است كه: سلام بر ياران و رهروان راستين محمد صلى الله
عليه وآله باد!
و پاره اى ديگر آورده اند كه: سلام بر امت محمد صلى الله عليه وآله، مورد نظر
است.
و مفهوم سلام در آيه شريفه، به سلامت ماندن آنان از كيفر دردناكى است كه
كفرگرايان و ظالمان بدان گرفتار آمدند.
«على بن ابراهيم» در تفسير خويش مى گويد: منظور پيامبر و خاندان گرانمايه اوست.
و سرانجام به شرك گرايان مى فرمايد:
ءَآللَّهُ خَيْرٌ اَمَّا يُشْرِكُونَ.
آيا آن خدايى كه اين همه نعمت گران به بندگانش ارزانى داشته، بهتر است يا خدايان
دروغين و بت هاى بى جان و بى خاصيت كه شرك گرايان آنها را شريك و همتاى او مى
گيرند؟ راستى كدام يك؟
منظور آيه شريفه اين است كه پس از ترسيم سرگذشت لوط و فرجام شوم جامعه منحرف و
آلوده و حق ستيز او، به شرك گرايان و استبدادگران «مكه» هشدار دهد، و روشنگرى كند
كه خدا سرانجام بندگان با ايمان و شايسته كردار خويش را نجات داد، امّا خدايان
دروغين و بت هاى رنگارنگ و بى روح، پرستندگانِ گناه و زر و ستمكار خود را از خفت و
نابودى نجات ندادند! هان اى خردمندان عصرها و نسل ها عبرت بگيريد!!