/ سوره طه / آيه هاى 36 - 17
17 . وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى .
18 . قالَ هِىَ عَصاىَ اَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ اَهُشُّ بِها عَلى غَنَمى
وَلِىَ فيها مَئارِبُ اُخْرى.
19 . قالَ اَلْقِها يا مُوسى.
20 . فَاَلْقيها فَاِذا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعى.
21 . قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعيدُها سيرَتَهَاالْاُولى.
22 . وَاضْمُمْ يَدَكَ اِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ايَةً
اُخْرى .
23 . لِنُرِيَكَ مِنْ اياتِنَاالْكُبْرىَ.
24 . اِذْهَبْ اِلى فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغى.
25 . قالَ رَبِّ اشْرَحْ لى صَدْرى.
26 . وَ يَسِّرْلى اَمْرى.
27 . وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى .
28 . يَفْقَهُوا قَولى .
29 . وَاجْعَلْ لّى وَزيراً مِّنْ اَهْلى.
30 . هرُونَ اَخِى.
31 . اُشْدُدْ بِه اَزْرى .
32 . وَ اَشْرِكْهُ فى اَمْرى .
33 . كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثيراً.
34 . وَ نَذْكُرَكَ كَثيراً.
35 . اِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيراً
36 . قالَ قَدْ اُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى .
ترجمه
17 - و آن چيست كه در دست راست توست اى موسى؟!
18 - گفت: اين عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم و به وسيله آن، برگ [درختان ]را
براى گوسفندانم مى ريزم و [كارها و] نيازهاى ديگرى نيز به آن دارم.
19- [خدا] فرمود: اى موسى! آن [عصا] را [به زمين ] بيفكن.
20 - پس [موسى ] آن را [به زمين ] افكند و ناگهان آن [عصا به ]مارى [عجيب تبديل
]شد كه به سرعت مى شتافت.
21 - [خدا] فرمود: [اينك ] آن را برگير و نترس، به زودى آن را به حالت آغازينش
بازخواهم گرداند.
22 - و دستت را زير بغل خوش گير، كه سپيد [و درخشنده ] بى هيچ آسيبى به عنوان
[نشانه و] معجزه اى ديگر بيرون مى آيد.
23 - هدف اين است كه بزرگ ترين نشانه هاى خويش را بر تو بنمايانيم.
24 - به سوى فرعون برو كه او به سركشى برخاسته است.
25 - [موسى ] گفت: پروردگارا! سينه ام را برايم [توسعه بخش و ]گشاده گردان.
26 - و كارهايم برايم آسان ساز.
27 - و [اندك ] گرهى [كه مانع رسايى سخن من است ] از زبانم بگشاى.
28 - تا آنان سخن مرا دريابند.
29 - و براى من از خاندان خودم [دستيار و] وزيرى قرار ده.
30 - برادرم «هارون» را.
31 - به وسيله او [و ياريش ] نيرويم را سخت گردان [و پشتم را استوار ساز].
32 - و او را در كار [بزرگ ] من شريك من گردان.
33 - تا تو را [اى خداى يكتا و بى همتاى من ] فراوان به پاكى بستاييم.
34 - و تو را بسيار ياد كنيم [و نعمت هايت را سپاس بگزاريم ].
35 - چرا كه تو هماره به [حال ] بينايى.
36 - [خدا در پاسخ تقاضاى او] فرمود: خواسته ات به تو ارزانى گرديد، اى موسى!
نگرشى بر واژه ها
«توكؤ»: تكيه كردن؛ و واژه «اتكاء» نيز به همين مفهوم است.
«هشّ»: شكستن و فروريختن شاخ و برگ درختان.
«مآرب»: اين واژه جمع «مأربه» به مفهوم نياز و نيازهاست.
«سيره»: راه و روش، و در آيه منظور توجّه دادن پديده در جهتى دلخواه است.
«جناح»: ميل؛ و بدان دليل به بال پرنده «جناح» گفته مى شود كه پرنده به وسيله آن
به هر سويى كه خواست مى رود. و نيز به بازوى انسان بدان جهت «جناح» گفته مى شود كه
دست انسان به وسيله آن به هر سو تمايل پيدا مى كند و مى گردد. امّا به باور پاره اى
منظور از «جناح»، «پهلو» است؛ چرا كه دنده ها از پهلو مايل مى شوند.
«طغيان»: سركشى و گذشتن از مرز مقررات.
«شرح صدر»: توسعه و گشايش شخصيت و توان بسيار براى خوب عمل كردن.
«عقده»: گره و يا مجموعه به هم پيوندخورده و جوشيده اى كه جدا كردن آنها آسان به
نظر نمى رسد.
«حلّ»: گشودن، درست ضد «عقده».
«وزير»: كسى كه بار گران رياست ديگرى را به دوش مى كشد؛ چرا كه اين واژه از
«وزر» برگرفته شده است.
«ازر»: پشت.
تفسير
معجزه هاى بزرگ موسى
در آيات پيش سخن از آغاز رسالت و گزينش «موسى» به مقام والاى پيام رسانى بود،
اينك در اين آيات سخن از نشانه هاى بزرگ و معجزه هاى شگفتى است كه خدا به او ارزانى
داشته است. در آغاز اين فراز از سرگذشت، آفريدگار هستى در راه انگيزش بنده برگزيده
اش به انديشه و تعمق، و به منظور ارزانى داشتن معجزه هاى بزرگ به او، با مهر ويژه
اى از او پرسيد:
وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى .
آنچه در دست دارى چيست اى موسى؟
«موسى» به دست خويش نگريست و پاسخ داد كه:
قالَ هِىَ عَصاىَ
اين «عصا» و چوبدستى من است...
اَتَوَكَّؤُا عَلَيْها
كه به هنگام راه رفتن گاه بر آن تكيه مى كنم...
وَ اَهُشُّ بِها عَلى غَنَمى
و به وسيله آن برگ درختان را مى ريزم تا گوسفندانم بخورند و بچرند.
وَ لِىَ فيها مَئارِبُ اُخْرى.
و افزون بر اينها نيازهاى ديگرى نيز به آن دارم...
گفتنى است اين جمله كنايه است كه «موسى» با بيان لازم، مورد لزوم را در نظر
دارد.
«ابن عباس» در اين مورد مى گويد: منظورش اين بود كه به وسيله آن توشه خود را به
دوش مى كشد و خوردنى ها را از زمين مى درود و بيرون مى آورد؛ و خطر را از خود دور
مى كند، و به هنگام آب كشيدن از چاه، از آن كمك مى گيرد و با بستن ظرف آب به آن از
عمق چاه آب را بالا مى آورد.
نخستين معجزه بزرگ «موسى»
پس از اين پرسش و پاسخ تفكّرانگيز فرمان رسيد كه:
قالَ اَلْقِها يا مُوسى.
هان اى موسى! اينك آن را بر زمين بيفكن.
فَاَلْقيها
و او در انجام فرمان آن را به زمين افكند.
فَاِذا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعى.
كه ناگاه آن عصا در چهره مارى بزرگ و هراس انگيز نمايان گرديد و شروع به حركت
كرد.
به باور پاره اى به شكل مار زردرنگى درآمد كه بسان اسب داراى «يال» بود، و به
تدريج بزرگ و بزرگ تر شد تا در چهره اژدهايى هولناك نمايان گرديد.
امّا به باور پاره اى، درست همان لحظه كه موسى آن را به زمين افكند، به شكل
هولناك ترين اژدها كه كمتر همانندش ديده شده بود، پديدار شد.
پاره اى آورده اند كه آن اژدهاى عظيم، بسان كره شترى به هر سو روى مى آورد، سنگ
ها را مى بلعيد، درختان را از ريشه برمى آورد و از دو چشم آن آتش مى جهيد؛ و خميدگى
سر عصا، به صورت گردن درآمده، و در آن موهاى سختى بسان نيزه روييده بود.
موسى، با ديدن اين منظره هراس انگيز به عقب رفت.
امّا بى درنگ به ياد خدا افتاد و با شرمندگى بر جاى خود ايستاد و دل استوار
داشت.
پيام آمد: به همان جايى كه بودى بازگرد.
و او با اين كه سخت مى ترسيد، اطاعت نمود و بازگشت.
هنوز درست سر جاى نخست قرار نگرفته بود كه فرمان ديگرى رسيد كه:
قالَ خُذْها
هان اى موسى! آن را برگير.
وَ لا تَخَفْ سَنُعيدُها سيرَتَهَاالاُْولى.
و ترس به دل راه مده كه ما آن را به زودى به شكل نخستين آن بازمى گردانيم.
«موسى» جامه پشمينه اى برداشت كه دامن آن را شكافته بود. هنگامى كه فرمان
برگرفتن اژدها صادر شد، دست بر دامن آن لباس برد، تا به وسيله آن، اژدها را برگيرد،
كه ندا آمد: هان اى موسى! تو گمان مى كنى كه اگر خدا اجازه مى داد تا اين اژدها به
تو آسيبى برساند، مى توانستى به وسيله دامن لباست خود را حراست كنى و از آسيب او در
امان باشى؟
پاسخ داد: نه، پروردگارا! چنين پندارى نمى كنم، بلكه بنده اى ناتوانم، و انسان
ناتوان مى ترسد.
و از پى اين گفتگو دامن لباس را رها كرد، و به نام خدا دست خود را در كام اژدها
فرو برد، امّا با شگفتى وصف ناپذيرى ديد گردن عصا به دست او آمد.
پاره اى آورده اند كه اين «عصا» از چوب آس بود كه پيامبران گذشته از پدرشان
«آدم» به ارث برده بودند تا از «شعيب» به «موسى» رسيده بود.
امّا «وهب» مى گويد: آن عصا از چوب درختان جنگل بود، و بلندى آن هماهنگ با قامت
برافراشته موسى بود.
دومين نشان بزرگ رسالت او
در چهارمين آيه مورد بحث، قرآن به ترسيم دومين معجزه و نشانه بزرگ رسالت او مى
پردازد، كه آفريدگار به او فرمود:
وَاضْمُمْ يَدَكَ اِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ايَةً
اُخْرى.
و اينك دست خويشتن را برگريبان خودت فروبر، تا بدون عيب و آسيبى، سپيد و درخشنده
بيرون آيد و معجزه ديگرى براى تو باشد.
به باور «مجاهد» و «كلبى» منظور اين است كه: دست خود را زير بغل ببر...
امّا به باور پاره اى ديگر، منظور اين است كه: دست خويشتن را بر پهلوى خود
بگذار...
و پاره اى نيز برآنند كه: دست خود را بر گريبانت فرو بر... چرا كه «جناح» كنايه
از گريبان است.
به هر حال آورده اند كه رنگ پوست «موسى» ميان سپيدى و سياهى بود، هنگامى كه دست
در گريبان فرو برد و بيرون آورد، دستش به گونه اى سپيد و درخشنده گرديد كه گويى ماه
و يا خورشيد بود كه نور مى افشاند.
«ابن عباس» مى گويد: هنگامى كه دست از گريبان بيرون آورد، ديد - بى آنكه نقطه
سياه و يا لكه و عيبى در آن باشد - نورافشان تر از ماه و خورشيد مى درخشد. و زمانى
كه دست را به بجاى نخست بازگردانيد، ديد به حالت اوّل بازگشت.
و بدين سان نشانه و معجزه بزرگ ديگرى از سوى آفريدگار هستى به او ارزانى گرديد.
در پنجمين آيه مورد بحث، به گونه اى به هدف بزرگ اين كار اشاره مى كند و مى
فرمايد:
لِنُرِيَكَ مِنْ اياتِنَاالْكُبْرىَ.
هدف از ارزانى داشتن اين نشانه هاى بزرگ و شگفت انگيز اين است كه بزرگ ترين
نشانه هاى خود را بر تو بنمايانيم.
به باور پاره اى منظور اين است كه: مى خواهيم افزون بر اين دو معجزه، نشانه هاى
ديگرى نيز به تو ارزانى داريم.
و پاره اى آورده اند كه منظور از نشانه و علامت ديگر، نابودى رژيم تبهكار فرعون
و غرق شدن سپاه او بود.
به سوى فرعون!
در سوّمين فراز از سرگذشت «موسى» كه از اينجا آغاز مى گردد، به او فرمان مى رسد
كه:
اِذْهَبْ اِلى فِرْعَوْنَ
هان اى موسى! اينك كه به رسالت برگزيده شدى، و دو نشان و معجزه بزرگ نيز به تو
ارزانى گرديد، براى رساندن پيام خدا به سوى فرعون برو.
اِنَّهُ طَغى.
چرا كه او عنصرى زورگو و خودكامه است و از مرزهاى حق و عدالت بيرون رفته و سر به
طغيانگرى برداشته است.
موسى فرمان پروردگارش را به جان پذيرفت و گفت:
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لى صَدْرى.
پروردگارا، اينك كه به چنين كار بزرگى بايد بپردازم، سينه ام را گشايش بخش تا
نترسم و بيمى به دل راه ندهم.
وَ يَسِّرْلى اَمْرى.
و به دوش كشيدن بار گران رسالت را بر من آسان ساز، تا بتوانم به دربار اين
خودكامگان مغرور گام سپارم و آنان را به حق و عدالت فراخوانم.
وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى .
به باور پاره اى «موسى» در گفتار، واژه ها را بسرعت بيان مى كرد، و در نتيجه
شنونده مفهوم پيام او را خوب دريافت نمى كرد، از اين رو از پروردگارش خواست تا گره
از زبانش بگشايد.
امّا به باور پاره اى ديگر، جريان اين گونه بود كه روزى در دروان كودكى اش،
فرعون وى را در آغوش گرفت و او ريش فرعون را كند، فرعون خشمگين گرديد و آهنگ كشتن
او نمود كه همسرش «آسيه» بر او نهيب زد كه او كودكى خردسال است و اين كارش به
انگيزه دشمنى نيست، بلكه هنوز نيك و بد و زشت و زيبا و خدمتگزار و خيانت پيشه و
طلاى سرخ و آتش را به خوبى نمى شناسد و از هم جدا نمى سازد.
فرعون گفت: اينك او را خواهيم آزمود؛ و از پى آن دستور داد دو ظرف آكنده از طلاى
سرخ و آتش آوردند، و موسى را ميان آن دو ظرف رها ساختند.
«موسى» كودكى هوشمند بود و آنها را نيك مى شناخت؛ از اين رو بر آن شد تا زر سرخ
را برگيرد، نه آتش سوزان را؛ كه جبرئيل به فرمان خدا او را بازداشت، و بر دل او
الهام گرديد كه آتش را برگيرد؛ و او قطعه اى از آتش برگرفت و به دهان آورد و در
نتيجه زبانش سوخت.
پاره اى آورده اند كه همه مانع و گرفتگى زبان او برداشته نشد، چرا كه در آيه
ديگرى ديدگاه فرعون را در مورد او آورده است كه مى گفت: و لا يكاد يبين.(249)
آيا نه اينكه من از موسى كه خود بى مقدار است و نمى تواند ديدگاه خويشتن را به
روشنى بيان كند بهترم؟!
امّا به باور «حسن»، خدا دعاى او را پذيرفت و گره از زبانش گشود، كه اين ديدگاه
درست است، چرا كه در آيه ديگرى مى فرمايد: قد اوتيت سؤلك يا موسى.
خواسته ات به تو ارزانى گرديد اى موسى!
و آن گفتار ناروا و دروغ پردازى فرعون، بسان سياست بازان و فريبكاران براى تحقير
و كوبيدن آن انسان آزاديخواه و ضد ستم بود، و مى خواست چنين وانمود كند كه او بر
گفتارش نه نشان و معجزه اى دارد و نه دليل و برهانى، تا بدين وسيله مردم را از او
دور سازد.
و آنگاه هدف از اين خواسته اش را بيان كرد و گفت:
يَفْقَهُوا قَولى .
تا آنان سخن مرا دريابند و من به آسانى بتوانم پيام تو را به آنان برسانم.
و باز به نيايش خود ادامه داد و تقاضاى ديگرى كرد:
وَ اجْعَلْ لّى وَزيراً مِّنْ اَهْلى.
پروردگارا! در اين راه بزرگ دستيار و وزيرى دلسوز لازم است؛ از اين رو از
بارگاهت مى خواهم كه يكى از خاندان و نزديكانم را كه برايم دلسوزتر و پرمهرتر است
به ياريم بفرستى.
پس فرد مورد نظرش را پيشنهاد كرد كه:
هرُونَ اَخِى.
پروردگارا! اين مسئوليت بزرگ را به برادرم «هارون» واگذار.
و او برادر پدرى و مادرى «موسى» بود كه آن زمان به همراهش نبود و در «مصر» مى
زيست.
و باز ضمن نيايش با خدا، افزود كه بار خدايا!
اُشْدُدْ بِه اَزْرى .
به وسيله او پشتم را استوار دار و او را به ياريم برانگيز.
و براى «هارون» تقاضاى رسالت كرد و گفت:
وَ اَشْرِكْهُ فى اَمْرى .
و او را در رساندن پيام انسانساز و آزاديبخش خودت، همتا و همراه و همدل من قرار
ده، و شورى در او برانگيز كه بر يارى من پرشورتر و پرتلاش تر و خستگى ناپذيرتر
گردد.
و بدين سان، هم براى او تقاضاى وزارت نمود و هم رسالت و نبوّت.
واژه «وزير» را بدان جهت در مورد دستيار مقام رياست يا زمامدار به كار مى برند
كه او گرانى مسئوليت زمامدار را به دوش مى كشد و به يارى او بر مى خيزد.
پاره اى مى گويند: اين واژه از «وزر» برگرفته شده و به مفهوم ملجأ و پناه آمده
است؛ و بدان جهت به دستيارِ زمامداران، «وزير» گفته مى شود، كه آنان در كارهاى
مهمّ، به وزير خود روى مى آورند.
در مورد «هارون» آورده اند كه سه سال از «موسى» بزرگ تر بود. او قامتى برافراشته
تر از «موسى» داشت. رنگ چهره اش سفيدتر، اندكى از موسى سنگين وزن تر و زبانش گوياتر
بود. و او سه سال زودتر از برادر جهان را بدرود گفت.
هدف از اين خواسته ها
و آنگاه هدف از تقاضاهاى چندگانه خويش را كه هدفى مقدس و الهى و پرشكوه بود، به
تابلو برد و گفت:
كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثيراً.
پروردگارا! اين خواسته هاى ما را برآورده ساز، تا تو را به پاكى و قداست بستاييم
و بسيار سپاست گزاريم.
بدين سان روشنگرى مى كند كه اين درخواست هاى او از بارگاه خدا نه به انگيزه مقام
جويى و قدرت طلبى و رياست و جاه و جبروت است، بلكه براى اين است كه بهتر و شايسته
تر بتوانند خداى يكتا را بپرستند، و با تأمين حقوق و آزادى انسان ها و برچيدن بساط
ارتجاع و استبداد، بهتر و زيبنده تر، مقررات عادلانه الهى را پياده كنند.
و باز در اين راستا افزود:
وَ نَذْكُرَكَ كَثيراً.
و تو را فراوان ياد كنيم، و به خاطر نعمت هاى گرانى كه به ما ارزانى داشتى،
ستايش و سپاس گوييم.
و در راز و نيازش ادامه داد كه:
اِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيراً.
به يقين تو به انديشه و عقيده و عملكرد ما و همه انسان ها، هماره بينايى، و چيزى
در كران تا كران هستى بر تو پوشيده نمى ماند.
به باور پاره اى منظور اين است كه: پروردگارا! تو خود مى دانى كه من در رساندن
پيام تو به آنچه تقاضا نمودم، نيازمندم.
و بدين سان همه خواسته هاى او پذيرفته مى شود، و آفريدگار هستى به او پيام مى
دهد كه خواسته هايت برآورده گرديد اى موسى! اينك براى رساندن پيام ما به پاخيز!
قالَ قَدْ اُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى
ششمين امام نور از پدرش، و او از امير مؤمنان عليه السلام آورده است كه:
كن لما لا ترجو ارجى منك لما ترجو، فانّ موسى بن عمران خرج يقتبس لأهله ناراً
فكلّمه اللّه عزّ و جلّ، فرجع نبيّاً، و خرجت ملكة سبا كافرة، فاسلمت مع سليمان، و
خرج سحرة فرعون يطلبون العزّة لفرعون، فرجعوا مؤمنين. (250)
به آنچه در زندگى اميد نمى بندى، اميدوارتر از آن چيزى باش كه بدان اميد مى
بندى، چرا كه «موسى» در آن شب تيره و تار به سوى آن فروغ تابناك رفت تا براى
خانواده اش آتشى بياورد، امّا با اين رويداد پرافتخار روبه رو گرديد كه خدا با او
سخن گفت و در حالى بازگشت كه به مقام والاى رسالت رسيده بود.
و نيز ملكه «سبا» در حال كفر و شرك به سوى «سليمان» رفت، امّا به ايمان و اسلام
مفتخر گرديد.
و افسونگران و روشنفكران عصر موسى براى پيكار با او و پاسدارى از استبداد فرعون
به ميدان آمدند، امّا سرانجام حق را شناختند و توحيدگرا بازگشتند.
اين پرتوى از ثمره درست انديشى و حق طلبى است كه انسان حق جو و حق خواه سرانجام
به آن مى رسد.
/ سوره طه / آيه هاى 44 - 37
37 . وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً اُخْرى.
38 . اِذْ اَوْحَيْنا اِلى اُمِّكَ ما يُوحى.
39 . اَنِ اقْذِفيهِ فِى التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِى الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ
الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَاْخُذْهُ عَدُوٌّ لّى وَ عَدُوٌّ لَّهُ وَ اَلْقَيْتُ
عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنّى وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنى.
40 . اِذْ تَمْشى اُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ
فَرَجَعْناكَ اِلى اُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ
نَفْسًا فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنينَ فى
اَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يَّا مُوسى.
41 . وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى.
42 . اِذْهَبْ اَنْتَ وَ اَخُوكَ بِاياتى وَ لا تَنِيا فى ذِكْرِى.
43 . اِذْهَبا اِلى فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغى.
44 . فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشى.
ترجمه
37 - و به يقين ما يك بار ديگر [هم ] بر تو منّت نهاديم.
38 - آنگاه كه به مادرت آنچه بايد وحى مى شد، وحى كرديم.
39 - كه [هان اى مام موسى!] او را در صندوقى قرار ده و آن را در [امواج خروشان
]دريا بيفكن، كه دريا [نيز] بايد او را به ساحل افكند، تا [فرعون كه ]دشمنى براى من
و دشمنى براى او [است ]، وى را برگيرد. و از جانب خويش مهرى بر تو افكندم [تا تو را
محبوب دلها سازم ] و تا زير نظرم [ساخته و ]پرورده شوى.
40 - آنگاه كه خواهرت [از پى تو] مى رفت و [به فرعونيان ]مى گفت: آيا شما را بر
كسى راه نمايم كه از او سرپرستى كند؟ و تو را به مادرت بازگردانيديم تا ديده اش [به
ديدار تو] روشن گردد و اندوه نخورد. و در [جوانى ] فردى [شرارت پيشه ] را از پاى
درآوردى و [ما] تو را از اندوه رهانيديم؛ و تو را [بارها] آن گونه كه مى بايد
آزموديم. و ساليانى چند در ميان مردم «مدين» ماندى، سپس اى موسى! در زمان معيّنى
[به اينجا] آمدى.
41 - و تو را براى خود پروردم [و براى رساندن پيام خود به بندگان، برگزيدم ].
42 - اينك تو و برادرت با نشانه هاى من [به سوى فرعون ] برويد و در يادكرد من
سستى نورزيد.
43 - به سوى فرعون برويد كه او به سركشى برخاسته است.
44 - و با او سخنى نرم بگوييد، باشد كه به خود آيد [و پند پذيرد]، يا بترسد [و
از بيدادگرى اش دست بردارد.]
نگرشى بر واژه ها
«منّ»: اين واژه در اصل به مفهوم قطع آمده، و به تناسب به نعمت گران و ارجدارى
گفته مى شود كه از ديگرى به انسان ارزانى شده است.
«مرّه»: يك بار.
«قذف»: افكندن.
«يم»: دريا.
«اصطناع»: نيكى كردن و برگزيدن.
«ونى»: سست گرديد.
تفسير
ولادت موسى و نجات اعجازآميزش از شرارت دشمن
در آيات پيش؛ آفريدگار پرمهر به موسى پيام داد كه همه دعاهايش را پذيرفته و
خواسته هايش را برمى آورد، اينك در اين آيات به او و همه انسان ها، روشنگرى مى كند
كه اين بار نخست نيست كه ما «موسى» را مورد لطف قرار داديم، بلكه او هميشه و هماره
مورد لطف ما بوده است؛ و آنگاه در اشاره به ولادت و دوران كودكى او كه چگونه خدا
شرارت دستگاه دوزخى فرعون را از او دفع كرد، مى فرمايد:
وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً اُخْرى.
اين براى نخستين بار نيست كه ما به تو نعمتى گران ارزانى مى داريم، نه، تو هماره
مورد لطف ما بوده اى، و يك بار ديگر هم در آستانه ولادت و آغاز زندگى ات در اين
جهان به تو نيكى كرديم و جان گرامى تو را از دشمن بدانديش و تبهكارت نجات داديم.
در دومين آيه مورد بحث، در اشاره به آن نيكى و نعمت گران مى فرمايد:
اِذْ اَوْحَيْنا اِلى اُمِّكَ ما يُوحى.
آنگاه كه به مادرت آنچه را كه بايسته و شايسته بود، وحى كرديم؛ و بدين وسيله راه
نجات تو از شرارت دژخيمان فرعون را به او نشان داديم.
«جبايى» در اين مورد مى گويد: مادر موسى در خواب ديد كه به چه تدبيرى بايد كودكش
را از خطر جاسوسان دشمن بازدارد.
در سومين آيه مورد بحث، به بيان روشن تر مطلب پرداخته و مى فرمايد:
اَنِ اقْذِفيهِ فِى التَّابُوتِ
ما به مادرت الهام كرديم كه او را در صندوقى قرار ده.
فَاقْذِفيهِ فِى الْيَمِ
آنگاه آن صندوق را در نيل بيفكن.
فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ
و دريا نيز فرمان يافته است كه او را به ساحل بيفكند و چنين خواهد كرد.
يَاْخُذْهُ عَدُوٌّ لّى وَ عَدُوٌّ لَّهُ
فرعون دشمن آفريدگار هستى و همه پيامبران بود، امّا با «موسى» دشمنى سخت ترى
داشت، چرا كه دريافته بود كه دستگاه دوزخى اش در پرتو روشنگرى ها و تدابير آزاديبخش
او، از هم پاشيده و نابود خواهد شد. و درست بر اين اساس بود كه پسران بنى اسرائيل
را قتل عام مى كرد؛ و كار به جايى رسيد كه او ترسيد نسل آنان منقرض گردد، به همين
جهت بخشنامه كرد كه يك سال پسران بنى اسرائيل را سر ببرند و يك سال واگذارند. و خدا
موسى را در همان سالى كه كودكان را مى كشتند به دنيا آورد، و در پرتو تدبير و الهام
به مادرش، جان گرامى او را نجات داد.
وَ اَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنّى
و تو را به گونه اى آفريدم و در حقّت مهر ورزيدم كه هركس تو را مى ديد، مهرت در
سراچه قلب او شكوفا مى شد؛ به گونه اى كه «فرعون» نيز با تماشاى چهره محبوب تو، مهر
و محبت تو را در دل احساس كرد، و بدين وسيله به تدبير ما از شرارت او در امان داشته
شدى، و «آسيه» همسر او نيز شيفته تو گرديد و تو را به فرزندى برگرفت.
«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه: من مهر و محبت تو را در دل بندگان
افكندم، به گونه اى كه توحيدگرا و شرك گرا تو را دوست بدارند.
و «قتاده» بر آن است كه در چشمان «موسى» جاذبه و كشش ويژه اى بود كه هر كس او را
مى ديد و به آن چشمان نمكين چشم مى دوخت، شيفته او مى شد.
وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنى.
«قتاده» مى گويد: منظور اين است كه: مهرى از خود بر تو افكندم تا زير نظرم رشد
نمايى، و در آسايش و رفاه و آرامش پرورده شوى، چرا كه وقتى كسى را زير نظر تربيت مى
كنند، آسايش و آرامش او را تأمين مى نمايند.
«جبايى» مى گويد: منظور اين است كه: ما اين تدبير را انديشيديم تا تو به مادرت
برسى و از شير مادرت تغذيه نمايى.
امّا به باور «ابو مسلم» منظور اين است كه: ما چنين كرديم تا تو تحت حفاظت من
باشى و در سلامت و آسايش پرورده شوى.
در چهارمين آيه مورد بحث، در ترسيم ادامه سرگذشت «موسى» مى فرمايد:
اِذْ تَمْشى اُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَّكْفُلُهُ
آرى، در اين راه مقرّر ساختيم كه خواهرت نزد فرعونيان برود و آنان را به سوى
مادرت راه نمايد، تا آنان تو را به دست مادرت بسپارند، چرا كه اين كار نيز از جمله
برنامه هايى بود كه خدا براى رشد و پرورش موسى مقرّر فرموده بود.
به هر حال مفسّران در اين مورد آورده اند كه مادر موسى پس از رهنمودى كه از سوى
خدا دريافت داشت، صندوقى فراهم آورد و مقدارى پنبه در آن قرار داد و نوزاد را در
ميان آن نهاد، و همان گونه كه به او الهام شده بود، آن را به نيل افكند.
از نيل، نهرى بزرگ به بوستان و اقامتگاه فرعون مى رفت، و او و همسرش در ميان باغ
و كنار نهر نشسته بودند كه چشمانشان بر صندوقى كه بر روى آب در حركت بود افتاد.
فرعون دستور داد آن كشتى كوچك را از آب برگرفتند. پس از گشودن آن، كودك زيباچهره
اى را در ميان آن ديدند. فرعون به گونه اى شيفته او شد كه نتوانست دوستى او را نهان
دارد.
نوزاد از گرسنگى گريه مى كرد. فرعون زنان شيرده را براى شير دادن او احضار كرد،
امّا «موسى» پستان هيچ يك را نگرفت. خواهر موسى كه از پى صندوق آمده و در گوشه اى
ايستاده بود و رويدادها را مى نگريست، گفت: اگر مى خواهيد، من مى توانم زنى را
بياورم كه او را شير دهد و به او پرمهر باشد و او را بپرورد.
آنان از پيشنهاد او استقبال كردند. خواهر موسى به سراغ مادر رفت و او را به كاخ
فرعون آورد. موسى پستان مادر را گرفت و بدين سان به خواست خدا به آغوش مادرش
بازگشت.
قرآن در اشاره به اين مطلب مى فرمايد:
فَرَجَعْناكَ اِلى اُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ
پس تو را - اى موسى - به مادرت بازگردانيديم تا از ديدن تو ديدگانش روشن گردد، و
ترس و نگرانى اش از غرق شدن و كشته شدنت به دست فرعونيان را از دل بزدايد و اندوه
نخورد.
مام ارجمند موسى كودك را به خانه برد و در برابر دريافت حقوق از سوى فرعون به
شير دادن و پرستارى او پرداخت.
وَ قَتَلْتَ نَفْساً
«ابن عباس» مى گويد: «موسى» يكى از قوم فرعون را كه عنصرى كفرگرا و شرور بود، از
پا درآورد.
از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود: خدا برادرم موسى را
رحمت كند، دوازده ساله بود كه مردى را به خطا كشت.
فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِ
او به هنگام بازگشت به مصر، مى ترسيد كه فرعونيان در انديشه انتقام برآيند، كه
خدا به او پيام داد: ما تو را از انتقام آنان رها ساخته و از ترس نجاتت داديم.
وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً
و تو را آزموديم تا براى مقام والاى رسالت به اوج آمادگى و اخلاص نايل آيى.
و اين از نعمت هاى گران و ارزشمند خدا به موسى بود.
به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: ما تو را از رنج ها و گرفتارى هاى پياپى
نجات داديم.
منظور از اين رنج ها و گرفتارى هاى پياپى اينها بود:
1 - او در سالى كه فرعون كودكان بنى اسرائيل را مى كشت ديده به جهان گشود، امّا
خدا خطر آنان را از او دفع كرد.
2 - او را در يك كشتى كوچك و بى ناخدا به دريا افكندند، و خدا او را حفظ كرد.
3 - به خواست خدا جز شير مادر، شير هيچ زنى را نخورد، و در نتيجه به لطف او به
خانه خود و آغوش مادرش بازگشت.
4 - ريش فرعون را كند، و فرعون تصميم به كشتن او گرفت، امّا او به خواست خدا
چنان راهنمايى شد كه به جاى زر سرخ، آتش را برگرفت؛ و بدين وسيله خدا فرعون را از
كشتن او منصرف ساخت.
5 - يكى از فرعونيان را كشت، و آنان در انديشه انتقام بودند كه به خواست خدا يكى
از خوبان آمد و او را آگاه ساخت.
به باور پاره اى منظور اين است كه: ما موضوع معيشت را بر تو دشوار ساختيم تا به
ناگزير به شبانى «شعيب» روى آورى و با آن پيامبر خدا همدم و همنشين گردى و ده سال
با او باشى.
فَلَبِثْتَ سِنينَ فى اَهْلِ مَدْيَنَ
پس از آن، ساليانى در ميان مردم مدين به سر بردى.
ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يَّا مُوسى.
پس به مرحله اى رسيدى كه هنگامه برانگيختگى و دريافت فرمان رسالت بود كه به
اينجا آمدى.
در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:
وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى
و من تو را براى پيام رسانى خويش برگزيدم.
«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه: من تو را براى رسالت و پيامبرى برگزيدم و
به گونه اى تو را خالص گردانيدم كه به خواست و فرمان من حركت كنى و خشنودى و محبّت
مرا هدف قرار دهى.
چرا كه رساندن پيام خدا و مقررات او به مردم بايد به خواست و فرمان او و در جهت
مهر و خشنودى او باشد.
به باور «زجاج» منظور اين است كه: تو را برگزيدم تا ميان من و مردم پيام رسان
باشى، و به گونه اى با مردم سخن گويى و پيام مرا به آنان برسانى كه گويى خودم با
آنان سخن مى گويم.
اينك به سوى فرعون برويد!
در اين آيه و آيات ديگرى كه در پى آن خواهد آمد، فراز ديگرى از سرگذشت موسى به
تابلو مى رود كه در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:
اِذْهَبْ اَنْتَ وَ اَخُوكَ بِاياتى
اينك تو و برادرت با نشانه هاى من به سوى فرعون و فرعونيان برويد.
«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه: تو و برادرت آن نشانه ها و معجزات نهگانه
را با خود ببريد.
وَ لا تَنِيا فى ذِكْرِى.
در مورد اين فراز ديدگاه ها اندكى متفاوت است:
1 - به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: در رساندن پيام من سستى نورزيد.
2 - امّا به باور «سدى»: در انجام فرمان من سستى نكنيد.
3 - و به باور «محمد بن كعب» منظور اين است كه: مبادا ترس از فرعون باعث شود كه
در انجام فرمان من كوتاهى ورزيد.
اينك روى سخن را به موسى و هارون نموده و در تأكيد همان فرمان و همان دستور مى
فرمايد:
اِذْهَبا اِلى فِرْعَوْنَ
اينك به سوى فرعون برويد و او را به سوى حق و عدالت فراخوانيد.
پاره اى آورده اند كه در آيه پيش، روى سخن تنها به موسى بود، امّا در اين آيه
خطاب به موسى و هارون است و اين نشانگر اين نكته است كه هر دو تن به رسالت برگزيده
شده و در رساندن پيام و به دوش كشيدن بار مشكلات همدل و همراه بودند.
اِنَّهُ طَغى.
چرا كه او طغيان كرده است.
و بدين سان قرآن شريف فرعون را نافرمان و سركش وصف مى كند.
در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:
فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً
و با او به نرمى سخن بگوييد، و با نرمش و مدارا او را به حق فراخوانيد، و از
تندى و درشتى بپرهيزيد.
به باور پاره اى منظور اين است كه او را با نام و كنيه اش صدا بزنيد و به او بى
احترامى نكنيد.
امّا به باور «مقاتل» منظور اين است كه به او بگويند:
فقل هل لك الى ان تزكّى و اهديك الى ربّك فتخشى...(251)
هان اى فرعون! آيا سرِ آن دارى كه به پاكى و پاكيزگى گرايى؛ و تو را به سوى
پروردگارت راه نمايم و پروا بدارى؟
در اين مورد آورده اند كه موسى در اطاعت فرمان خدا نزد فرعون شتافت و با نرمى و
مدارا به او فرمود:
هان اى فرعون! تو را به سوى خداى يكتا دعوت مى كنم، بيا و به او ايمان آور، تا
جوانى و اقتدارت پايدار بماند و تا پايان عمر از لذّت ها و بهره هاى زندگى برخوردار
گردى و در سراى آخرت نيز به بهشت پرطراوت خدا راه يابى.
فرعون از شنيدن سخنان «موسى» شگفت زده شد؛ و بدان دليل كه بدون وزيرش «هامان»
تصميم نمى گرفت، از موسى مهلت خواست. و هنگامى كه «هامان» آمد، او را در جريان دعوت
موسى گذاشت.
او گفت: سرورم! تو خود داراى اقتدار و فرمانروايى گسترده و خرد و تدبير بزرگى
هستى؛ تو خودت خداوندگارى؛ آيا بر آن هستى خداى ديگرى را بپرستى؟
«يحيى بن معاذ» در اين مورد مى گويد: هذا رفقك بمن يدعى الرّبوبيّة فكيف رفقك
بمن يدّعى العبوديّة.
بارخدايا! اين نرمش و مداراى تو با كسى است كه گستاخانه ادّعاى خدايى مى كند، و
با اين وصف، ديگر نرمش و مداراى تو با كسى كه ادّعاى بندگى تو را دارد چگونه خواهد
بود؟
لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشى.
او را بر اساس اميد و نويد به سوى حق فراخوانيد، نه بر اساس يأس و نوميدى؛ چرا
كه اگر انسان كارى را از روى اميد و بر اساس نويد انجام دهد، بهتر به نتيجه مى رسد،
تا اين كه كارى را بر اساس يأس و نوميدى به انجام رساند.
«زجاج» مى گويد: منظور اين است كه شما به اميد حق پذيرى و هدايت خواهى فرعون
بسوى او برويد. و خدا به آنچه روى خواهد داد آگاه است؛ چرا كه پيامبران هماره به
اميد حق پذيرى و هدايت خواهى مردم برانگيخته مى شوند.
در اين آيه شريفه قرآن بر آن است كه هدف از رسالت موسى را - كه دعوت به سوى خدا
و زدودن زنگارهاى غفلت فرعون از يكتاپرستى، و هشدار او از كيفر الهى است - بيان
دارد؛ و نيز نشان دهد كه در دعوت مردم به سوى ارزشها و كارهاى پسنديده و هشدار آنان
از ضد ارزشها، بايد كمال نرمش و مدارا به كار رود تا مردم بهتر به دعوت انسان گوش
سپارند و زودتر به راه آيند.
مفسّران در داستان موسى و هارون آورده اند كه به هنگام بعثت «موسى»، هارون در
مصر بود، و خدا هنگامى كه به موسى فرمان داد تا به سوى فرعون رود، به هارون نيز وحى
فرستاد كه به ديدار موسى برود؛ و او به سوى برادر شتافت و پس از مشورت با هم، به
سوى فرعون رفتند و او را به حق و عدالت فراخواندند.