جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۳

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۱۹ -


عبرت گرفتن

«و لَقَد أَتَوا على القَريةِ الَّتى أُمْطِرَتْ مطَرَ السَّوءِ أَفَلَمْ يَكونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرجُونَ نُشورًا»(40)
اين آيه مربوط است به كفار مكه و آن دسته از افرادى كه جهت تنبّه آنان مثال‌هازده‌شد؛ اما توجهى به آيات بيّنات و آثار گذشتگان نكردند و باز هم راه عناد و لجاج را رها‌ننمودند و از سخنان آميخته به حق پيامبر بهره‌اى نگرفتند؛ زيرا اينان در مسير تجارت و بازرگانى خود كه به صوب شام در حركت و رفت و برگشت بودند، و به خرابه‌هاى باقيمانده از قوم لوط ـ كه به مطر سوء[باران سياه] كه شايد بلاى آتش فشانى بوده گرفتار شده بودند ـ برخورد مى‌كردند، اما اين منظره، مسبب تنبّه و بيدارى آنان نمى‌شد، پس به صورت استفهام انكارى مى‌فرمايد:
«أَفَلَمْ يَكونُوا يَرَوْنَها‌...»(40)
آيا اينان نمى‌ديدند آن آثار را كه دالّ بر طغيان آن دسته بود، در نتيجه موجب هلاكتشان گشت؟ آرى اينان به آن آثار و نشانه‌ها برخورد مى‌كردند و علت عدم تنبه آنان، بى‌ايمانى به روز حشر و قيامت و زندگى پس از مرگ بود. اين عبرت نگرفتن بيان‌كننده‌ى بى‌ايمانى به سراى قيامت و نشور مى‌باشد؛ زيرا اعتقاد به آن سرا موجب آمادگى است و عدم آمادگى هم شاخصه‌ى بى‌ايمانى؛ چون ايمان به قيامت نداشتند، رؤيت آن «اطلال و دِمَن»[1] مايه‌ى عبرت و موعظشان نشد.
* * *
وَ‌إِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُوًا أَهَـذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً(41)إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ ءَالِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَ‌سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً(42)أَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُو هَوَلـهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً(43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالاَْنْعَـمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً(44) أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّـلَّ وَ‌لَوْ شَآءَ لَجَعَلَهُو سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً(45) ثُمَّ قَبَضْنَـهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا(46) وَ‌هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاسًا وَ‌النَّوْمَ سُبَاتًا وَ‌جَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا(47) وَ‌هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَـحَ بُشْرَما بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِى وَ‌أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً طَهُورًا(48)لِّنُحْيِىَ بِهِى بَلْدَةً مَّيْتًا وَ‌نُسْقِيَهُو مِمَّا خَلَقْنَآ أَنْعَـمًا وَأَنَاسِىَّ كَثِيرًا(49) وَ‌لَقَدْ صَرَّفْنَـهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُواْ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ‌كُفُورًا(50)

ترجمه:

41. و هرگاه كفار قريش تو را ببينند تو را جز به مسخره نگيرند.[و از روى استهزا گويند:]آيا اين آن كسى است كه خدا به پيامبرى فرستاده است؟
42.[قصه اين است كه] اگر نه آن بودى كه بر عبادت خدايان خود شكيبا مى‌شديم، نزديك بود او[به سخنان دل‌فريب،] ما را از پرستش خدايانمان بگرداند؛ به زودى آن دم كه شكنجه را ببينند، خواهند دانست كه چه كسى گمراه بوده است.
43. آيا آن كس كه هواى نفس خود را خداى خويش گرفت، ديدى؟ مگر تو بر آن كس، نگهبانى؟[كه نگذارى از هوس خويش پيروى كند؟]
44. آيا گمان مى‌برى كه بيشتر ايشان سخن تو را مى‌شنوند، يا تعقل مى‌كنند؟ ايشان جز مانند چهارپايان نيستند؛ بلكه ايشان گمراه‌ترند!
45. آيا به سوى[صنع] پروردگار خود نظر نمى‌افكنى كه چگونه سايه را كشيده؟ و اگر خدا اراده‌اش تعلق مى‌گرفت آن را ساكن قرار مى‌داد؛ سپس خورشيد را بر شناختن آن سايه راهنما گردانيديم.
46. سپس سايه را به سوى خويش گرفتيم. گرفتنى آسان =[اندك اندك].
47. و اوست آن خدايى كه شب را مانند لباس، پوششى و خواب را آرامشى براى انتفاع شما قرار داد و روز را برانگيختنى[كه براى طلب معاش پراكنده گردند] قرار داد.
48. و اوست آن خدايى كه بادها را بشارت دهندگان پيش از فرستادن رحمت[‌=‌باران]فرستاد و از آسمان، آبى پاك كننده نازل كرديم.
49. تا به آن آب، شهرى مرده[‌=‌زمين موات] را زنده كنيم و آن آب را به بعضى از مخلوقات خود كه چهارپايانند و مردمان بسيار بنوشانيم.
50‌. و البته باران را ميانشان مكرر گردانيديم تا[قدرت پروردگار جهانيان را] ياد كنند؛ ولى بيشتر مردم جز ناسپاسى نخواستند.

تفسير:

عاقبت مسخره كردن!

دنباله‌ى انتقاد از كفار مكه، سخن به اين جا منتهى شد كه چرا آثار گذشتگان از قوم عاد و ثمود را كه به نتيجه‌ى بد اعمالشان مؤاخذه شدند، نمى‌كنند؟ ـ اكنون در پى آن انتقادات مى‌فرمايد:
«وَ إِذا رَأَوكَ إِن يَتَّخذُونَكَ إِلاّ هُزُوًا‌...»(41)
آن افرادى كه پرده ماديات و شهوات جلوى افكارشان را گرفته و راه حقّ را پيروى‌نمى‌كنند، هرگاه تو را ببينند، مسخره‌ات مى‌كنند و با زبانى سخريّه‌آميز به يكديگر مى‌گويند: آيا اين كسى است كه ادعاى پيامبرى دارد و خداوند او را فرستاده است؟!
«إِن كَادَ لَيُضِلُّنا عَنْ ءَالِهَتِنَا لَولا أَن صَبَرْنا عليها‌...»(42)
نزديك بود كه اين فرد با تبليغات خود، ما را از پرستش خدايان خود گمراه سازد و از دينمان برگرداند. اگر ما در پيروى از عقايد خود صبر و استقامت را از دست دهيم، او در‌راه خود موفق مى‌شود و ما را از توجه به خدايانمان بر مى‌گرداند.
«...‌و سَوف يَعلمون حينَ يَرَونَ العَذابَ مَن أَضَلُّ سبيلاً»(42)
ولى اين بيچارگان، آن وقت كه حجاب و پرده‌ها بر طرف گردد و روز قيامت پديدار‌گردد و عذاب دردناك جهنم را با چشم مشاهده كنند، خواهند دانست كه گمراه‌كيست، آنان گمراهند يا مؤمنانى كه به عروة الوثقاى ايمان، معتصم و متمسّك‌اند؟

پرسش‌هاى آموزنده

سپس نهايت جهل و نادانى آنان را نسبت به پرستش اصنامشان بيان كرده، مى‌فرمايد:
«اَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُ هَوَلـهُ‌...»(43)
آيا ديدى كسى كه خداى خود را هواى نفس خود قرار داد و در پرستش خويش، پيرو‌هواى نفس خود شد؟ هر روز، معبودى و هر ساعت مبدئى براى خود قائل شد. هر‌زمان نسبت به پيشامدهاى زندگى خدايى داشت و براى وصول به درجات زودگذر و بى‌اساس حيات، خدايانى متفاوت براى خود قائل گرديد و موافق با اهواى شيطانى خود راهى را پيمود كه رضاى خالقِ مستحق پرستش در آن نبود و احكام خدا را بر وفق مزاج خبرهاى روزگار از مسير حقيقت تغيير داد و به نفع هواى نفس خود و ديگران توجيه‌كرد؟!!
«...‌أَفَأَنتَ تكونُ عليه وكيلاً»(43)
آيا تو كه پيامبر رحمت و نبى بزرگوار مى‌باشى راهنماى او هستى؟ آيا تو مى‌توانى او‌را حافظ و نگهبان باشى كه به ضلالت مبتلا نگردد او را هدايت كنى؟ نه‌چنين نيست!!! تو توانايى هدايت نمودن كسى را كه چنين باشد نخواهى داشت!!
«أَم تَحْسَبُ أَنَّ أكثَرهم يسمَعون أَو يَعقلون‌...»(44)
يا گمان مى‌كنى كه بيشتر اين مردم با چنين اوصافى، سخنان حق را مى‌شنوند يا تعقل مى‌كنند!؟ ذكر شنوايى قبل از تعقل براى اين است كه اگر سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را مى‌شنيدند، تعقل هم مى‌كردند؛ ولى چون گوششان پاسخگوى كلمات سعادت‌آور پيامبر نيست، تعقلى هم در كار نيست و چون اين دو نيست:
«...‌إِن هم إِلاَّ كالأنعمِ‌...»(44)
خود را در زمره‌ى بهايم و حيوانات در آوردند و حتى درجه و مقام خويش را آن‌اندازه تنزّل دادند كه از رتبه‌ى حيوانات هم پست‌تر شدند.
«...‌بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً»(44)
آرى! مقام حيوانيت در حق آنان صادق است. گمراه‌تر بودن آنان از حيوانات به اين جهت است كه چهارپايان و بهايم قدرت فهم و معرفت و درك نفع و ضرر ندارند؛ ولى اينان در عين دارا بودن قدرت فهم و درك مضّار و منافع باز هم بر ضرر خود، كار‌كرده و موجبات شقاوت اخروى خويش را فراهم مى‌سازند!
سپس آياتى كه به ظاهر، خطاب به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است و در عمل، شامل تمام مكلفان مى‌شود كه با مشاهده‌ى آثار هستى به وحدانيت و كمال قدرت او پى ببرند بيان مى‌فرمايد:
«ألَمْ تَر إِلى ربّك كَيْفَ مَدَّ الظِّـلَّ و لَوْ شَاءَ لَجَعَلَه ساكِنًا ثُمّ جعلنَا الشَّمْسَ عَلَيهِ دليلاً»(45)
در تأويل «ألَمْ تَر إِلى ربّك كَيْفَ مَدَّ الظِّـلَّ‌...»بياناتى است:
1. ممكن است مراد از سايه، سايه‌ى زمين باشد؛ زيرا فضا بر اثر وجود شموسى در فلك نورانى است. فضاى تاريك جز زمين ممكن است يافت نشود و اين تاريكى محسوس براى زمينيان به علت گردش آن به دور خود و خورشيد است. اين كره‌ى متراكم با گردشش به دور خورشيد هميشه نيمى از آن تاريك و نيمى ديگر روشن است و اين وضع هماره در جريان است و آنى در آن وقفه‌اى ايجاد نخواهد شد و بر اثر گردش زمين، اين سايه كشش و مداومتى دارد؛ يعنى به علت اين حركت دَوَرانى، قسمتى از كره‌ى زمين را كه متغير است، سايه فرا مى‌گيرد و در قسمتى ديگر نور هر‌لحظه گسترش داده مى‌شود و تدريجاً برچيده مى‌شود.
2. ممكن است مقصود از «مدّ‌ظلّ» وجود سايه‌هايى باشد كه بر اثر تابش نور خورشيد ايجاد مى‌شود؛ مثل سايه‌ى درخت و كوه و ديوار و جز آن و آفتاب، دليل آن سايه است؛ به‌جهت پرتو افشانى آن و اگر نبود وجود خورشيد، سايه‌اى هم نبود و وجود سايه و ظلمت به سبب نور است؛ زيرا:
«تُعْرَفُ الأشياء بأَضدادها»
3. محتمل است كه مقصود وضع بين‌بينى و ميانه؛ قبل از طلوع خورشيد و بعد‌از‌غروب آن باشد و ممكن است مقصود هر سه صورت باشد؛ زيرا تباينى با‌يكديگر‌ندارند و تمام اين آثار درسى آموزنده براى توجه به وحدانيت و قدرت بارى‌تعالى است.

لطف‌هاى خدا

«ثمَّ قَبَضْنَـهُ إِلَينَا قَبْضًا يَسِيرًا»(46)
گرفتن و برچيده شدن و كم كم ناپديد شدن آن سايه ـ اعم از انعكاسى كه قبل از طلوع و بعد از غروب خورشيد در فلك نمودار مى‌شود و يا سايه‌ى موانعى كه با نور متمايل خورشيد ايجاد مى‌گردد و يا سايه‌ى كره‌ى زمين هر كدام باشد ـ با قدرت غير‌محدود خداوند است.
«و هو الّذى جَعَلَ لكم الَّيْلَ لِبَاسًا و النَّوْمَ سُبَاتًا و جَعَلَ النَّهارَ نُشُورًا»(47)
علم امروز ثابت كرد كه فرسودگى اعصاب با كار زياد همراه است و بشر به آسايش و استراحت نيازمند است و از طرفى انسان، جهت ادامه‌ى حيات، به كار و فعاليت محتاج است. انسان تنبل در هيچ دين و شريعتى كه مبدأ آسمانى داشته باشد ارزش و مقامى ندارد و به آن نسبتى كه در دنيا محتاج به زيستن است بايد از انجام دادن كار عاقلانه خوددارى نكند و نيز به گونه‌اى باشد كه به آسايش و سلامت او لطمه‌اى وارد نسازد. به اين علت است كه خداى قادر متعال شب را وسيله‌ى سُبات و آرامش قرار‌داد و روز را وسيله‌ى نشور و پراكندگى و به دنبال رزق و روزى رفتن و اين جعل و آفرينش به اندازه‌اى موزون و مقدر و منظم است كه بالاتر از آن تصور نمى‌شود!
«وَ‌هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَـحَ بُشْرَما بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِى وَ‌أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً طَهُورًا»(48)
يكى از نعمت‌هاى پر ارزش كه زير بناى حيات و زندگى را تشكيل مى‌دهد به تصريح قرآن‌مجيد[2] آب است. آب، مايه‌ى حيات موجودات زنده و وسيله‌ى زنده‌شدن زمين مرده و بى‌آب و علف است و تقسيم آن به قدرت بى حدّ عين ذات پروردگار منوط است تا جميع مردم به نسبت‌هاى مختلف از آن متمتع شوند. تابش خورشيد بر سطح آب‌هاى هستى كه تقريباً سه چهارم روى زمين را فرا گرفته، موجد بخارهايى است كه به صورت خفيف از سطح دريا به جهت بالا رانده مى‌شوند و هواى سنگين جاى آن را مى‌گيرد و باعث وزش‌باد مى‌شود و به اقسام مختلف بادهاى موسمى، قطبى، منطقه‌اى، مجاور دريا و جز آن پديد مى‌آيد.
پس از عبور بخارها به نقطه‌اى كه استعداد تشكيل ابر در آن نقطه موجود است به‌صورت ابر، درآمده با جريانات جوى به نقطه‌اى سرد رانده مى‌شوند و آن بخارها به‌صورت قطرات درّمانند باران و يا اشكال هندسى كاملاً حساب شده‌ى برف و تگرگ به‌سطح زمين روانه مى‌شوند و آبِ مورد استفاده‌ى جانداران و گياهان را تأمين مى‌كنند. اين جريان به اراده‌ى محكم الهى عملى مى‌شود و تا آن اراده به نزول باران تعلق نگرفته باشد، بارانى نازل نمى‌شود؛ هر چند ابر و مژده‌رسان باران يعنى باد، موجود باشد.
پس اراده‌ى بى‌حدّ و قدرت لايزال خداوندى است كه اين نظم منظم را روى كار آورد و از آسمان،
«...‌ماءً طَهورًا»(48)
يعنى آب پاكيزه را فرو فرستاد؛
«لنُحْيِىَ بِه بَلْدَةً مَيْتًا‌...»(49)
تا سرزمينهاى خشك و مرده و بى آب و علف را بدان وسيله حيات بخشد؛
«...‌و نُسْقِيَه مِمَّا خَلَقْنا أَنْعَـمًا و أَناسِىَّ كَثِيرًا»(49)
و چهارپايان و مردمان زيادى را از آن آب بنوشاند. اين كار را كرد و اين تقسيم‌بندى را عملى نمود؛
«...‌لِيَذَّكَّروا‌...»(50)
تا مردم حقيقت جوى و خدا خواه با مشاهده اين آثار صنع به صانع و آفريدگار هستى متوجه و متذكر شوند و بدانند كه غير از او ابداً سزاوار پرستش و ستايش نيست؛ اما افسوس كه اكثر مردم با رؤيت چنين مناظرى باز هم راه جحود و انكار را در پيش گرفتند و در برابر نعمت‌هاى بى‌حدّ بارى‌تعالى راه كفران و ناسپاسى پيمودند.
* * *
وَ‌لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَة نَّذِيرًا(51) فَلاَ‌تُطِعِ الْكَـفِرِينَ وَ‌جَـهِدْهُم بِهِى جِهَادًا كَبِيرًا(52) وَ‌هُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَـذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ‌هَـذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ‌جَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَ‌حِجْرًا مَّحْجُورًا(53)وَ‌هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَآءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُو نَسَبًا وَ‌صِهْرًا وَ‌كَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا(54) وَ‌يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ‌يَنفَعُهُمْ وَ‌لاَ‌يَضُرُّهُمْ وَ‌كَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِى ظَهِيرًا(55)وَ‌مَآ‌أَرْسَلْنَـكَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَ‌نَذِيرًا(56)قُلْ مَآ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِلاَّ مَن‌شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِى سَبِيلاً(57)وَ‌تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذِى لاَ‌يَمُوتُ وَ‌سَبِّحْ بِحَمْدِهِى وَكَفَى بِهِى بِذُنُوبِ عِبَادِهِى خَبِيرًا(58) الَّذِى خَلَقَ السَّمَـوَ‌تِ وَالاَْرْضَ وَ‌مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّام ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَـنُ فَسْـَلْ‌بِهِى خَبِيرًا(59) وَ‌إِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُواْ لِلرَّحْمَـنِ قَالُواْ وَمَا‌الرَّحْمَـنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ‌زَادَهُمْ نُفُورًا(60)

ترجمه:

51‌. اگر مى‌خواستيم البته در هر شهرى پيامبرى كه ترساننده‌ى مردم از عذاب باشد مى‌فرستاديم.
52‌. پس كافران را فرمان مبر و با ايشان جهاد كن؛ جهاد كردنى بزرگ.
53‌. و اوست آن خدايى كه دو دريا را مجاور هم ساخت[بى آن كه به هم آميزند] اين آبى‌است شيرين و خوشمزه و آن ديگر آبى شور؛ به تلخى زننده؛ و ميان اين دو دريا مانعى و حاجزى قرار داد.
54‌. اوست آن توانايى كه از نطفه، آدمى‌را بيافريد؛ پس آن را داراى نسب و پيوند گردانيد و پروردگار تو، تواناست.
55‌. به غير خداى يكتا چيزى را مى‌پرستند كه نه سودشان مى‌دهد و نه زيانشان مى‌رساند و كافر بر[نافرمانى]پروردگار خويش، مددكار[شيطان]است.
56‌. و ما تو را جز نويد دهنده و بيم‌رسان نفرستاديم.
57‌. بگو: از شما بر تبليغ رسالت، هيچ مزدى نمى‌خواهم؛ مگر[ايمان] كسى كه بخواهد به‌سوى[رضاى]پروردگار خويش راهى فراگيرد.
58‌. و توكل كن بر آن زنده‌اى كه نمى‌ميرد و تسبيح كن به سپاسگزارى‌اش و آگاه بودنِ خداى متعال به گناهان بندگان خويش بس است.
59‌. آن قادرى كه آسمان‌ها و زمين و آنچه را در ميان آن دو است در شش روز بيافريد، سپس تدبير او بر عرش[نظام عالم] مستولى شد. خدا بخشاينده است؛ پس از[ذات و صفات] او از بسيار دانايى بپرس.
60‌. و هرگاه مشركان را گويند: براى خداى رحمان سجده كنيد، گويند: رحمان چه چيز است؟ آيا چيزى را كه تو به سجده‌ى آن ما را فرمان مى‌دهى سجده كنيم؟[و امر كردن آنان به سجده]رميدن و اعراض آنان را افزون مى‌كند.

تفسير:

باران معنوى

ارتباط آيه‌ى شريفه‌ى:
«و لو شِئْنا لَبَعثنا فِى كُلِّ قرية نذيرًا»(51)
با آيات شريفه‌ى قبل آن است كه: در آيات پيشين، سخن از قدرت بى‌حدّ پروردگار و مشيت قاهره‌ى او درباره‌ى تقسيم آب در جهان هستى و ايجاد آن و برخوردارى مردم و حيوانات از آن بود. آب، حيات مادّى مى‌دهد و زندگى موجود زنده وابسته به آب است. وجود پيامبر هم مايه‌ى حيات معنوى است. باران‌هاى متعدد، آب زمين را تشكيل مى‌دهد؛ ولى وجود سراسر رحمت نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، مايه‌ى ارشاد و هدايت جهانيان است. اراده‌ى خداوند، تعلّق گرفت كه وجود مبارك پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) راهنماى قاطبه‌ى مكلّفان باشد و كتاب او هدايت‌بخش عموم آنان گردد و به وسيله‌ى قرآن، مردم را هدايت كند و جهاد كبير را كه نجات نفوس از گمراهى باشد، انجام دهد.
پس از اين بيان كه پيرامون شخصيّت بزرگوار نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و وظيفه‌ى او است، از‌قدرت عين ذات او نسبت به آفرينش ذكرى شده، مى‌فرمايد:
«و هو الَّذِى مَرَجَ البحرينِ هذَا عَذْبٌ فراتٌ و هذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ و جَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرزخًا و حِجْرًا مَحجُورًا»(53)
او كسى است كه دو دريا را آفريد: يكى داراى آب شيرين و گوارا و ديگر داراى آب‌تلخ و شور؛ بين آن دو حاجزى قرار دارد و از اختلاط آن دو طبق مصالحى كه ذات او اقتضا مى‌كرد، جلوگيرى نمود و امتزاج آن دو آب با يكديگر ممنوع است. پس از آن ذكر آفرينش انسان از آب است:
«و هو الَّذى خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا و صِهْرًا و كانَ رَبُّكَ قَديرًا»(54)پروردگارى كه جهان هستى، موجود
شده از ذات قادر متعال اوست، خدايى است كه بشر را از آب و نطفه آفريد و آن را نَسَب و صِهْر قرار داد تا حافظ نسل بشر باشند. نسب، پيوندى است كه از طرف پسر و صِهْريت پيوندى است كه از طرف دختر محفوظ مى‌ماند.
اخبارى بيانگر اين حقيقت است كه مقصود از «بشر» در آيه‌ى شريفه، وجود مبارك امير مؤمنان على بن ابيطالب(عليه السلام)است كه؛ داراى دو جنبه‌ى نسب و صِهْر بوده‌است. از‌طرف نسب با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خويشاوند است، زيرا پسر عموى اوست و از نظر صِهْر هم كه داماد آن حضرت است و هيچ يك از صحابه اين خصوصيّت و لياقت را نداشتند.
پس از بيان نمونه‌اى از آثار قدرت خداوند كه حقاً سزاوار پرستش و الوهيت است و هيچ كس و هيچ چيز جز او چنين استحقاقى را ندارد از عقايد باطله‌ى كفار خبر داد؛ مى‌فرمايد:
«و يَعْبدُونَ مِن دُونِ اللّهِ ما لاَ يَنْفَعُهُم و لاَ يَضُرُّهُم‌...»(55)
افراد كافر و بت‌پرست، عبادت خداى يكتاى غير محتاج را رها كرده، چيزى را ستايش و پرستش مى‌كنند كه دافع ضرر و جالب منفعت براى آنان نيست:
«...‌و كانَ الكافر عَلى رَبِّهِ ظَهيرًا»(55)
و خدايان و اصنام و اوثان بى جان و يا جاندار سراسر احتياج را با پيروى خود ـ‌و‌به‌فكر ناقص و باطل ـ كمك مى‌كنند و ياور و پشتيبان آنهايند و حال آن كه نه يارى اينان سودمند به حال بتان است و نه بت‌ها اينان را سود مى‌رسانند.

رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

پس از آن، خطاب متوجه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شده، مى‌فرمايد:
«و مَا أَرْسَلْنكَ إِلاَّ مُبَشِّرًا و نَذِيرًا»(56)
ارسال پيامبر به منظور تبليغ رسالت و ارشاد گمراهان بوده؛ چون محتاج راهنما و مرشد بوده‌اند. او آمد كه نيكان را به جنات نعيم و ثواب اخروى بشارت دهد و بدان و كافران را از عاقبت سوء اعمالشان بترساند.
«قُلْ ما أَسْـَلُكُم عَلَيه من أَجْر‌...»(57)
او آمد كه از طرف خداوند به مردم بگويد: در برابر زحمات طاقت فرسا و مشقّات ما لايطاق خود كه متحمل مى‌شود، انتظار هيچ گونه اجر و پاداشى ندارد و در برابر تبليغ وحى و بيان حقايق قرآن، اصلاً توقعى ندارد كه به او اجرى داده شود؛
«...‌إِلاّ مَنْ شاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلى رَبِّه سَبِيلاً»(57)
جز اين‌كه راه و رسم انسانيت را به مردم آموخت و طرز نيايش و ستايش به درگاه بارى‌تعالى را تعليم داد و روش درك سعادت دو جهان را به آنان ياد داد.
هرگاه مردم، اوامر و نواهى او را كه سراسر مصالح است، عمل كردند به آن ثوابى كه در مقابل اعمال نيك مقّدر شده خواهند رسيد و هرگاه پيروى هواى نفس را شعار خويش قرار دهند، بايد بدانند كه اتكال پيامبر به خدايى است كه مرگ و مير در ساحت قدسش راهى ندارد و قائم به ذات اقدس خود مى‌باشد و حيات، جزء صفات ذاتى آن وجود يگانه است.
«...‌و سَبِّحْ بِحَمْدِه‌...»(58)
او از جانب خدا مأمور بودكه تسبيح خداى را توأم با حمد و ستايشى كه سزاوار‌است معمول بدارد و آن ذات بزرگوار را با گفتن جملاتى از قبيل: «الحمد‌لِلّهِ ربّ العلمين، الحمد‌لِلّهِ على نِعمَهِ و إِحسانِه الذّى لايقدر عليه غيرُه، الحمد‌لِلّهِ حمداً يكافِئُ نِعمَهُ فِي عظيم المنزلة و علوّ المرتبه‌...»و جز آن بستايد.
«...‌وَكَفى به بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًا‌»(58)
تنها خداوند نسبت به ذنوب بندگانش كافى است كه مى‌داند كدام يك تابع مورد رضاى اويند و كدام يك بر خلاف رضاى او پل هستى يعنى عمر بى‌دوام را مى‌گذرانند.
«الَّذى خَلَقَ السَّموتِ و الأَرضَ و ما بَينَهما فِى سِتَّةِ أَيَّام ثُمَّ اسْتَوَى عَلى العرشِ الرَّحمنُ فَسْـَلْ بِه خَبِيرًا»(59)
او كسى است كه جهان هستى را از نيستى محض به هستى آورد و لباس وجود در بر او كرد. او ذاتى است كه آسمان‌ها و زمين و موجودات بين آن دو را در شش دوره كسوت خلقت پوشانيد و سپس بر ايجاد عرش استيلا يافت و استيلاى او بر علم هستى و آفرينش آن به صورت استوا و مساوى است.

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. آثار باقيمانده از بناها.
[2]. «وجعلنا من الماء كل شىء حي» انبياء‌/‌30.