تلاوت قرآن از منظر احاديث
از حضرت صادق(عليه السلام) روايت شده «القرآن عَهدُ
اللّهِ إِلى خَلْقِه فقَد يَنْبَغي للمرء المسلم أَن يَنْظُرَ فِي عهده و أَن
يَقْرَءَ مِنه فِي كُلّ يوم خمسين آية؛[1]
قرآن، عهد خداوند است بر خلقش؛ پس سزاوار است براى شخص مسلمان كه در اين عهد و
فرمان خدا نظر افكند و روزى پنجاه آيه از آن بخواند.»
زهرى گويد: از حضرت على بن الحسين(عليهما السلام) شنيدم
كه مىفرمود: «آياتُ القرآن خزائن فكُلَّما فَتحتَ خزانةً يَنْبغي لك أَن
تَنْظر ما فيها؛[2]
آيههاى قرآن، گنجينههايى است؛ پس هرگاه درِ يك گنجينه را گشودى شايسته است كه
بدانچه در آن است نظر افكنى.»
حضرت صادق(عليه السلام) فرمود: «ما يَمنع التّاجرَ منكم
المشغول فِي سوقه إِذ ارجع إِلى مَنزله أَنلاَينامَ حَتَّى يقرأ سورةً من
القرآن فيكتُبَ له مكان كلّ آية يقرأُها عشر حسنات و يُمْحى عنه عشر سَيّـات؛[3]
چه باز مىدارد و مانع مىشود تاجرى را كه در بازار به تجارت مشغولاست از اين
كه چون[شب هنگام] به خانه باز مىگردد نخوابد تا يكسوره ازقرآن بخواند، پس به
جاى هر آيه كه مىخواند برايش ده حسنه نوشته شود و ده گناه ازاو محو شود؟»
از حضرت صادق(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود:
«مَنِ استمع حرفاً من كتابِ اللّه عزّوجلّ من غير قراءة كتَب اللّه له حسنةً، و
محا عنه سيّئةً، و رفع له درجةً، و مَن قرأ نَظَراً من غير صوت كتب اللّه له
بكلّ حرف حسنةً، و مَحا عنه سيّئةً، و رفع له درجةً، و من تعلَّم منه حرفاً
ظاهراً كتب اللّه له عشر حسنات، و محا عنه عشر سَيّـات، و رفع له عشر درجات،
قال: لا أقول بكلِّ آية ولكن بكلّ حرف باء أوتاء أو شبههِما. قال و من قرأ
حرفاً ظاهراً و هو جالسٌ فِي صَلاتِه كتبَ اللّه له به خمسين حسنةً، و محا عنه
خمسين سَيّئةً، ورفع له خمسين درجةً. و من قرأ حرفاً و هو قائمٌ فِي صلاتِه
كتبَ اللّهُ له بكلّ حرف مائة حسنةً و محا عنه مائة سَيّئةً، و رفع له مائة
درجةً. و مَن ختمه كانت له دعوةٌ مستجابةٌ مؤخّرةٌ أو معجّلةٌ، قال: قلت ـ
جُعلت فداك ـ ختمه كلّه؟ قال: ختمه كلّه؛[4]
هر كس يك حرف از قرآن را فقط گوش كند گرچه نخواند، خداوند براى او يك حسنه
بنويسد و يك گناه از او محو كند و يك درجه برايش بالاتر برد و هر كس با نگاه
كردن و بدون صوت و تلفظ آن را بخواند، برايش به هر حرفى حسنهاى بنويسد و گناهى
از او محوكند و درجهاى برايش بالا برد و هر كس يك حرف ظاهر از آنرا بياموزد
خداوند برايش ده حسنه بنويسد و ده گناه از او محو كند و ده درجه برايش بالا
برد. فرمود: نمىگويم به هر آيه بلكه به هر حرفى چون با، يا تا، يا مانند
اينها؛ و هركس يك حرف ظاهر آنرا در نماز در حال نشسته بخواند، خداوند براى
او پنجاهحسنه بنويسد و پنجاه گناه از او محو كند و پنجاه درجه براى او بالا
برد و هر كس يك حرف از آن در حال ايستاده در نمازش بخواند، خداوند در برابر يك
حرف، صدحسنه برايش بنويسد و صد گناه از او محو كند و صد درجه برايش بالا برد.
و هر كس آن را ختم كند يك دعاى اجابت شده و[نزد خداوند] دارد چه تأخير افتد و
چه همان زمان به او بدهد. گويد: عرض كردم: قربانت گردم همهى قرآن را ختم كند؟
فرمود: همهى آن را ختم كند.»
* * *
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىّ عَدُوًّا مِّنَ
الُْمجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا(31)وَقَالَ الَّذِينَ
كَفَرُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْءَانُ جُمْلَةً وَحِدَةً كَذَلِكَ
لِنُثَبِّتَ بِهِى فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَـهُ تَرْتِيلاً(32) وَلاَيَأْتُونَكَ
بِمَثَل إِلاَّ جِئْنَـكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا(33) الَّذِينَ
يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُوْلـلـِكَ شَرٌّ مَّكَانًا
وَأَضَلُّ سَبِيلاً(34) وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَـبَ وَجَعَلْنَا
مَعَهُو أَخَاهُ هَـرُونَ وَزِيرًا(35) فَقُلْنَا اذْهَبَآ إِلَى الْقَوْمِ
الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِـَايَـتِنَا فَدَمَّرْنَـهُمْ تَدْمِيرًا(36)وَقَوْمَ
نُوح لَّمَّا كَذَّبُواْ الرُّسُلَ أَغْرَقْنَـهُمْ وَجَعَلْنَـهُمْ لِلنَّاسِ
ءَايَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّــلِمِينَ عَذَابًا أَلِيمًا(37) وَعَادًا
وَثَمُودَاْ وَأَصْحَـبَ الرَّسِّ وَقُرُونَـا بَيْنَ ذَلِكَ كَثِيرًا(38)
وَكُلاًّ ضَرَبْنَا لَهُ الاَْمْثَـلَ وَكُلاًّ تَبَّرْنَا تَتْبِيرًا(39)
وَلَقَدْ أَتَوْاْ عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِى أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ
أَفَلَمْ يَكُونُواْ يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُواْ لاَيَرْجُونَ نُشُورًا(40)
ترجمه:
31. و همچنان براى هر پيامبرى دشمنى از گناهكاران
قرار داديم. بس است پروردگار تو، راهنما و يارىدهنده.
32. و آنانكه كفر ورزيدند گفتند: چرا همهى قرآن به
يك باره بر محمد نازل نشد[همچنان كه تورات وانجيل و زبور يك باره نازل شد؟ خداى
متعال در پاسخ گويد:] اين گونه[پراكنده فرستاديم] تا دلت را به آن استوار سازيم
و بعضى از آيات را از پى بعضى خوانديم؛ خواندنى با مهلت و تأنّى.
33. مشركان براى تو مثلى نمىآورند، جز آن كه براى تو
جوابى راست و درست بهنيكوترين بيانى مىآوريم.
34. آنان كه به سوى دوزخ به روىهاى خويش محشور
مىشوند، ايشان جايگاهشان بدتر و راهشان گمراهتر است.
35. و البته به موسى كتاب تورات داديم و با او برادرش
هارون را مددكار گردانيديم.
36. پس گفتيم: به سوى قومى كه آيههاى ما را دروغ
پنداشتند برويد؛ پس از آن ايشان را هلاك گردانيديم؛ هلاك كردنى.
37. و قوم نوح را آن هنگام كه فرستادگان را دروغگو
شمردند غرقشان كرديم و[قصهى]ايشان را براى مردم عبرتى گردانيديم و براى
ستمگران شكنجهاى دردناك آماده كرديم.
38. و قوم عاد و ثمود و اهل آن نهر[كه درخت صنوبر را
مىپرستيدند] و نسلهاى بسيارى را كه ميان آن قبايل بودند[براى مردم عبرتى
گردانيديم.]
39. و براى هر يك (از امتهاى پيشين) مثلها بيان
كرديم و[چون در كفر اصرار كردند]همه را نابود كرديم، نابود كردنى.
40. و محققاً[قريش در وقت تجارت به سوى شام] بر آن
دهى كه باران بد در آن باراندهشد بگذشتند؛ آيا نمىديدند؟[چرا ديدند]بلكه به
زنده شدن بعد از مرگ اميدنداشتند.
تفسير:
دشمنى با پيامبران الهى
از روزى كه به ارادهى خداوند و احتياج افراد بشر،
راهنمايانى جهت هدايت آنان ارسال شد، آن راهنمايان و رسولان در برابر تكذيب
افراد معاند و منحرف قرار گرفتند؛ اما تماماً به نيروى وحى و الهام راه حقيقت
را دنبال كردند و تكذيب معاندان، سر سوزنى در راه مستقيم آنان انحرافى حاصل
ننمود تا اين كه پايان اين سلسله با ارسال وجود پر بركت نبىاكرم(صلى الله عليه
وآله وسلم) ختم شد و آن حضرت هم از دشمنى افراد معاند بر كنار نبود كه آياتى
متعدد از قرآن شريف بيان كنندهى آن دشمنىها و ستيزه جويىهاى بىمورد است.
جعل دشمنى يعنى چه؟
«و كَذلكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نبىّ عدوًّا مِنَ
الُمجْرِمينَ و كَفى بِرَبِّك هاديًا و نصيرًا»(31)
در آيهى شريفهى «جعل أعدا» براى پيامبران از طرف خدا
به حساب آمده و حال آن كه اين عقيده كه خداوند افرادى را آفريده باشد جهت دشمنى
وعدوان با پيامبران، جَبر مَحض است و آن هم عقلاً و شرعاً باطل است. پس حقيقت
اين است كه پيامبران آمدند و راههايى را براى هدايت مردم گوشزد كردند؛ ولى
مردم به اختيار خود راه حق را نپيمودند و به باطل گرويدند و نَفْس پيروى نكردن
از دستورهاى پيامبران كه آنهم خود از نزد خداست، مسبب دشمنى آنان با پيامبران
شد؛ از اين جهت جعل اين دشمنى به خدا نسبت داده شده است.
حكمت نزول تدريجى قرآن
اين عناد و دشمنى افراد لجوج دربارهى هر داعى حق و
فرستادهى خدا نوعى مخصوص بود تا در زمان نبىاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به
اين نحو جلوهگر شد كه دربارهى قرآن گفتند:
«لولا نُزِّلَ عليه القرءَانُ جملةً وحِدَةً كذلِكَ
لِنُثَبِّتَ بِه فُؤادَك و رَتَّلْنَـهُ تَرْتِيلاً»(32)
چرا قرآن بر پيامبر تكه تكه نازل مىشود و جملةً واحده
و تماماً به يك دفعه نازلنمىشود؟ همانطور كه كتب آسمانى قبل مثل تورات موسى
و انجيل عيسى و جز آن به يك دفعه بر آن بزرگواران نازل شد؟
جواب اين اشكال، گذشته از آياتى كه دال بر نزول قرآن به
يك باره بر قلب مبارك پيامبر مىباشد، همان است كه در آيهى شريفهى مورد بحث
ذكر شده است:
«...لِنُثَبِّتَ بِه فُؤادَك...»(32)
خداوند نسبت به حوادثى كه پيش مىآمد، با فرستادن وحى،
اجازهى قرائت آياتى را كه هماهنگ با آن حادثه بود به پيامبر مىداد. چه بسا
پيشامدهايى كه در زندگى آيندهى نبىاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) اتفاق
مىافتاد و آن حضرت به مفاد صريح «و لاتعجل
بالقرآن من قبل أن يقضى إليك وحْيُهُ»[5]مأمور
بود كه آيات مربوط به آن را در زمان هم آهنگ با آن به سمع مردم برساند.
از آن گذشته، اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
قرآن را يك باره بر مردم القا نكند، خود پشتوانهاى است جهت تسكين خاطر آن
بزرگوار براى استقامت در مقابل شدايد. هر آيتى يا آياتى داراى شأن نزولى بود كه
مىبايست موافق با آن مقام بيان مىشد؛ از آن گذشته منزِّلْ، خدا و فرستنده،
ذات بارى تعالى است. او خود به مصالحى كه حكمتش اقتضا مىفرمود چنان نخواست كه
يك دفعه قرآن بر مردم القا و ايراد شود وگرنه به يك باره بر پيامبر وحى شده و
البته اجازهى قرائت و تلاوت آن به نزول وحى و فرمان الهى بود و چنين بود كه
اگر هر مسلمانى بر خلاف رضاى خداكارى مىكرد و از رؤيت ناظران دور بود، جداً
نگران بود كه مبادا پرده از كارش برداشته شود و وحى الهى به پيامبرش او را رسوا
كند.
از باب مثال: وليد نامى از طرف پيامبر، مأمور دريافت
زكات از طايفهى بنىالمصطلق شد. هراس اين شخص مانع از رفتن او شد؛ ترسيد و
برگشت و گفت: علت برگشتن من اين بود كه مىخواستند مرا بكشند. نبىاكرم(صلى
الله عليه وآله وسلم) آمادهى جنگ با آنان شد. آيه آمد و دروغ وليد مشخص شد:
«إن جاءكم فاسقٌ بِنَبَـإ فَتَبَيَّنُوا...»[6]
«و لاَيَأتونَك بِمَثَل إِلاَّ جِئْنكَ بالحَقِّ و
أَحْسَنَ تَفْسيرًا»(33)
اين افراد نمىتوانند براى تو مَثلى بياورند كه مايهى
ابطال امر تو شود؛ جز اين كه ما قرآن را توأم با حق و حقيقت و تفسيرى نيكو،
آورديم.
«الَّذينَ يُحْشَرونَ على وجُوهِهِم إِلى جهنَّمَ
أُوْلـلـِكَ شَرٌّ مكانًا و أَضَلُّ سَبيلاً»(34)
افرادى از كفّار مكه و مشركان قريش، نزد خود، حضرت
محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و مؤمنان به او را بدترين خلق محسوب مىداشتند.
خداوند كريم در اين آيه مىفرمايد: افرادى كه روز وحشتزاى قيامت به صورت، وارد
جهنم مىشوند و با كشش چهرهى خود بر زمين به عذاب دردناك مىرسند! موقعيت آنان
بدتر است و در گمراهترين راه مىباشند؛ نه اين كه هرگاه مردمى تابع حق و حقيقت
شوند اين متابعت به زيان آنان باشد و مايهى بدى آنان گردد. نفس عدم متابعت از
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اوامر او به خودى خود زيان و ضررى است كه
نتيجهى آن ورود در عذاب دوزخ به رو و چهرهها مىباشد!
نتيجهى تكذيب پيامبران
آيات بعد اشارهى اجمالى بر ارسال پيامبران و انزال
كتب بر آنان است كه با شكواى پيامبر براى مهجوريت قرآن كريم و گفتار منحرفان در
مقابل آن تناسب دارد و تسليتى نيز براى آن بزرگوار است؛ مىفرمايد:
«و لَقَد ءَاتَيْنَا مُوسَى الكِتبَ و جَعلنا مَعَه
اخاهُ هرونَ وَزيرًا»(35)
ما به موسى تورات را عنايت كرديم و برادرش هارون را
كمككار او در اشاعهى مذهبش قرار داديم.
«فقُلنا اذْهَبَا إِلَى القومِ الَّذينَ كَذَّبُوا
بِـايَـتِنَا...»(36)
و به آن دو امر كرديم كه با وسيلهى هدايتبخش ما ـ
تورات ـ به سوى قوم فرعون و خود او كه تكذيب آيات ما را نمودند، بروند. آن دو
هم به مأموريت خود عمل كردند و براى هدايت فرعون و پيروانش به سوى او روانه
شدند؛ ولى سخن آنان در قلوبِ رميده از حقيقت فرعون و فرعونيان اثر نگذاشت و به
جاى هدايت، راه عناد و لجاج و تكذيب را پيمودند.
«...فَدَمَّرنهم تَدْمِيرًا»(36)
نتيجهى تكذيب و عنادشان اين شد كه آنان را هلاك
نموديم؛ هلاك نمودنى كه مايهى تعجب و عبرت آيندگان شود!
«و قومَ نوح لمّا كَذّبُوا الرّسُلَ أغرقْنهم...»(37)
و قوم نوح را نيز به جهت تكذيب پيامبرشان حضرت نوح، به
وسيلهى آب و توفان بهكام امواج خروشان گرفتار ساختيم و غرق نموديم.
«...و جَعلنهُمْ لِلنّاس ءايةً...»(37)
و آنان را مايهى عبرت و موعظتى براى مردم قرار داديم.
«...و أَعْتَدْنا لِلظّـلِمينَ عذابًا أَليمًا»(37)
و براى گروه ستمگران، هر كس و به هر كيفيت كه باشد،
عذابى دردناك آماده كرديم و شكنجهاى دردآور در انتظار آنان است؛ چه در دنيا و
چه در آخرت!
در آيهى شريفهى مورد بحث فرمود:
«و قومَ نوح لمّا كَذّبُوا الرّسُلَ أغرقْنهم...»(37)
آيات قرآن و بيان تاريخ حاكى است كه حضرت نوح(عليه
السلام) مأمور بود قومش را بهسوى خدا دعوت كند و حال آن كه در اين جا فرموده:
«...كَذّبُوا الرّسُلَ...»(37)
قوم نوح، پيامبران را تكذيب كردند؛ اين بدان جهت است كه
تمام پيامبران، داعى يك مبدأ و هادى يك راه و سالك يك طريق بودند؛ پس هر كه يكى
از آنان را تكذيبكند، مثل اين است كه تمام آنان را تكذيب كرده باشد؛ از اين
جهت فرمود:
«...كَذّبُوا الرّسُلَ...»(37)
اينان مكذب حضرت نوح بودند، ولى اين عمل، مثل اين بود
كه مكذب عموم پيامبران باشند.
اصحاب رسّ
«و عادًا و ثمودَاْ و أَصْحَـبَ الرّسِّ و قُرُونَا
بينَ ذلِكَ كثيرًا(38) و كُلاًّ ضَرَبنا لَهُ الاَمْثلَ و كُلاًّ تَبَّرْنا
تَتْبِيرًا»(39)
ما قوم عاد و ثمود و اصحاب رس و ملتهايى فراوان را كه
در قرون بين عاد و اصحاب رس زندگى مىكردند و مكذب پيامبران بودند، به هلاكت
رسانيديم و نتيجهى تكذيبشان را كه اِهلاك همگانى بود در دنيا ديدند و براى
تمامشان بيان كرديم كه اگر ايمان نياورند، عذاب بر آنان نازل مىشود و همگى را
در مقابل تكذيبشان نابود ساختيم؛ نابودساختنى.
و اما اصحاب رس، چه كسانى بودند و مكانشان كجا بود؟
ديدگاههاى مختلفى دربارهى آنان بيان شده است:
1. اصحاب رس مردمى بودند كه در منطقهاى كه رحل اقامت
افكنده بودند چاه آب يا چاههاى آبى براى زندگى خود و اغنام و احشامشان داشتند
و مراتعى هم در اختيار داشتند كه گوسفندان خود را در آن مراتع به چرا مىبردند.
خوى آنان بتپرستى بود. پيامبرى جهت ارشاد آنان ارسال شد؛ ولى او را كشتند و در
نتيجه، چاه و يا چاههايشان درهم فرو ريخت و خود و املاكشان خسف شدند.[7]
2. «رَسّ» نام دهى در «يمامه» بوده است. به افرادى كه
در آن ده زندگى مىكردند، «اصحاب رسّ» مىگفتند. پيامبرى براى هدايت آنان
فرستاده شد؛ او را كشتند و نتيجهاش هلاكت خود آنان شد.[8]
3. اصحاب رس، جمعيتى از بقيهى قوم حضرت صالح(عليه
السلام) بودند كه چاه آبى داشتند و پيامبرى به نام «حنظلة بن صفوان» براى آنان
ارسال شد؛ او را كشتند و درنتيجه به هلاكت رسيدند.[9]
4. اصحاب رس، اصحاب سورهى «يس»اند كه فرمود:
«و اضرب لهم مثلا أصحب القرية إذ جاءها المرسلون * إذ
أرسلنا إليهم اثنين فكَذّبوهما فَعَزّزنا بثالث فقالوا إنّا إليكم مرسلون»[10]از
افراد آن قريه كه در حدود «انطاكيه» بوده فقط يكنفر بهنام «حبيبنجّار» ايمان
آورد. او را گرفتار ساختند و در چاهى افكندند و نتيجهى اين انحراف، هلاكت
همگانى آنان شد.[11]
5. ابوالفتوح رازى روايتى از امام سجاد(عليه السلام)
مروىّ از حضرت حسين(عليه السلام) به نقل از حضرت على(عليه السلام) بيان كرده
كه:
«شخصى از بنى تميم نزد مولاى بزرگوار، حضرت
اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد و عرض كرد: اصحاب رسّ كيانند؟ فرمود: سؤالى كردى
كه كسى پيش از تو چنان سؤالى نكرده بود. پاسخت را مىدهم. اصحاب رسّ مردمى
بودند و در نقطهاى زيست مىكردند، كه داراى چشمهى آبى بود و درخت صنوبرى را
كه غارس آن «يافثبننوح» بود، مىپرستيدند. دوازده آبادى در كنار آن چشمهى پر
آب بود و در آن سرزمين، طراواتى ايجاد نموده بود و از تخم آن درخت در آن
مكانها غرس نموده بودند. از آب آن جوى و چشمه نمىخوردند و به اغنام هم
نمىدادند و مىگفتند: مايهى حيات خدايان ماست! به آن درختان سجده مىكردند.
پيامبرى مأمور دعوت آنان شد. دعوت او را اجابت ننمودند. آنپيامبر، به خشكيدن
درختها نفرين كرد. نفرينش مستجاب شد و درختها خشكيد. آن گروهِ گمراه متفقاً
آن پيامبر را كشتند و نتيجهى اين طغيان و گردنكشى، هلاكت خود آنان شد.»
پىنوشتها: