يادآورى نعمتها
«و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق...»(17)
آن خدايى كه شما را پس از فرسايش، از اجداث[1]
زنده مىكند، خدايى است كه هفتآسمان را ايجاد كرد و كُرات بىحدّ و بىشمارى
را كه نيروى پيشرفتهى امروزى بشر نمىتواند انتهاى آن را درك كند، به وجود
آورد و طبقهاى را پس از طبقهاى پديدآورد.
«...و ما كنّا عن الخلق غفلين»(17)
عالم هستى به قدرت او مىچرخد و مدبر و نظم دهندهى اين
نظم حيرت بار، ذات قهّار اوست.
«و أنزلنا من السّماء ماءً بقدر فاسكنّه فِى الأرض و
إنّا على ذهاب به لَقدرونَ»(18)
آن پروردگارى كه تدبير عالم وجود، وابسته به قدرت
بىانتهاى اوست، خدايى است كه از آسمان، باران را به اندازهى معيّن فرو فرستاد
و آن را در زمين ساكن گردانيد؛ آن اندازهاى كه بشر به آن احتياج داشت، آب
ايجاد كرد و اين آب پى در پى سير خود را انجام مىدهد. آب بخار مىشود و طبق
ارادهى خدا به بالا صعود مىكند و در مكانهايى كه استعداد ابر شدن را دارد به
صورت ابر درمىآيد و موافق ارادهى او به صورت باران يا برف يا تگرگ بر زمين
جارى مىشود و همينطور طريق خود را تا زمانى كه خداوند اراده نموده باشد،
ادامه مىدهد و هرگاه مشيّت او تعلّق گرفت، آن را از ميان مىبرد و او در نابود
ساختن آن البته قادر است.
امّا اين آب در زندگى بشر و موجودات ديگر فوايدى دارد
كه مىفرمايد:
«فأنشأنا لكم به جنّت من نخيل و اعنب لكم فيها فوكه
كثيرة و منها تأكلون»(19)
براى شما اى افراد بشر، به وسيلهى آب نازل شده از
آسمان، باغستانهايى از خرما و انگور ايجاد كرديم، كه براى شما در آن
باغستانها، فوايدى فراوان است و از ميوههاى متنوّع و گوناگونش تغذيه مىكنيد.
از بين ميوههاى گوناگون، دو نوع آن: خرما و انگور را بيان فرمود، نسبت به كثرت
منافع و زيادى بهرهاى كه دراين دو مىباشد؛ چرا كه هيچ جزيى از آن دو نيست كه
قابل استفادهى بشر نباشد.
ولى از بين اشجار، درخت زيتون را كه مايهى چراغافروزى
است و هم مايهى خوراكى است براى استفادهكنندگان، برترى بخشيد و فرمود:
«و شجرةً تخرج من طور سيناء تنبت بالدُّهنِ و صِبغ
لِلأكِلينَ»(20)
ما به وسيلهى باران نازل شده از آسمان، درخت زيتون[2]
ايجاد كرديم از طورسينا كه با روغن و خورشى براى خورندگان مىرويد، هم از روغن
آن براى روشنايى استفاده مىشود و هم فرونشانندهى گرسنگى است.
معانى مختلفى دربارهى «طور سينا» ذكر شده است؛ از
جمله:
1. اسم كوهى است كه مناجات حضرت موسى(عليه السلام) با
مبدأ هستى در آنجا شروع شد.
2. كوه پر بركت؛ زيرا انوار قدسيّه در آن جا متجلّى شد
و بركتى نصيبش گشت.
3. كوه مشجّر و كوهستان پردرخت.[3]
قدر جامع بين معانى فوق آن است كه هم داراى منافع مادّى
و هم محلّ بركات معنوى بود؛ زيرا محلّ نزول تورات و مَهبط وَحْى كتاب آسمانى
يهود نيز است؛ البته نه آن كتابى كه امروز در دست يهوديان است.
«و إنّ لكم فِى الأنعم لَعِبرةً نُسقيكم ممّا فِى
بطونها و لكم فيها منفع كثيرةٌ و منها تأكلون(21)وعليها و على الفلكِ
تُحملونَ»(22)
تمام اين تنبيهات و تذكّرات، جهت عِبرت و اندرزگيرى بشر
خودسر و طغيانگر است تا واقعاً از افكار پوچ و بىاساس دور شود و توجّه به اين
آيات بيّنات، مايهى تثبيت خداشناسى و تحكيم روح توحيد و يكتاپرستى او شود؛
زيرا پايه و بنيان كه محكم شد، تزلزلى در اراده پيدا نخواهد شد. عقايد ديگر نيز
خود به خود بر اين پايهى محكم، ثابت و برقرار مىگردد.
به همين دليل است كه خداوند متعال، افراد را به موضوعى
ديگر كه مايهى عبرتشان مىباشد، متذكّر مىسازد:
در چهارپايان براى شما عبرتى است. از شير و گوشت آنها
كه حلال گوشتند استفاده مىبريد و از آنها استفادهى غير خوراكى نيز مىكنيد،
بارهاى سنگين شما را ـكه طاقت حمل آن را به مكانهاى دوردست نداريد ـ و خود
شما را، به نقاط دور و نزديك، حمل مىكنند و از آنها استفادهى سوارى مىبريد.
* * *
و لقد أرسلنا نوحاً إلى قومه فقال يقوم اعبدوا اللّه ما
لكم من إلـه غيره أفلاتتّقون(23) فقال الملؤاْ الّذين كفروا من قومه ما هذا
إلاّ بشر مثلكم يريد أن يتفضّل عليكم و لو شاء اللّه لأنزل مَلَـلـِكَةً
ماسمعنا بهذا فِى ءابائنا الأوّلين(24)إن هو إلاّ رجل به جِنَّة فتربّصوا به
حتّى حين(25) قال ربّ انصُرنى بما كذّبون(26)فأوحينا إليه أن اصنع الفلك
بأعيننا و وحينا فإِذا جاء أمرنا و فار التّنوّر فاسلك فيها من كلّ زوجين اثنين
و أهلك إِلاّ من سبق عليه القول منهم و لاتخطبنى فِى الذّين ظلموا إنّهم
مُّغرقونَ(27) فإِذا استويت انت و من معك على الفلك فقل الحمد للّه الّذى
نجّلـنا من القوم الظّـلمين(28) و قل ربّ انزلنى منزلاً مباركاً و انت خير
المنزلين(29) إنّ فى ذلك لأيت و إِنْ كُنّا لَمُبتلينَ(30)
ترجمه:
23. همانا ما نوح را به سوى قومش فرستاديم. پس گفت:
اى قوم من، خداى را پرستش كنيد كه براى شما جز خداى يكتا هيچ خدايى نيست،
آيا[از عذاب وى] نمىترسيد؟
24. بزرگان قومش كه كافر بودند گفتند: اين جز بشرى
مانند شما نيست؛ مىخواهد[به اين دعاوى]بر شما برترى جويد[و مهتر گردد] و اگر
خدا خواسته بود، فرشتگانى را نازلكرده بود. ما اين را[كه انسانى مىتواند رسول
خدا باشد] در ميان پدران پيشين خود نشنيديم.
25. او نيست مگر مردى كه در وى ديوانگى است؛ پس به
نوح تا زمانى انتظار ببريد.[مرگ او را انتظار داشته باشيد.]
26. نوح گفت: پروردگارا، براى اينكه مرا مرد
دروغگويى مىشمارند، يارىام كن.
27. پس به او وحى كرديم كه كشتى را به نگاهداشت ما و
به امر[و تعليم] ما بساز و چون فرمان ما[به هلاكت ايشان] بيايد و آب از تنور
بجوشد از هر جنس[حيوانات و طيور]دوجفت[يك جفت خانگى و يك جفت وحشى] با كسان
خويش در كشتى درآور؛ مگر كسانى را از خاندان تو كه وعدهى عذاب بر او پيشى
گرفته[و هلاكتشان در لوح محفوظ نوشته شده] و با من به طريق دعا دربارهى نجات
آنانى كه ستم كردند سخن مگوى؛ زيرا كه ايشان به يقين از جملهى غرقشدگانند.
28. و چون تو و هر كه با توست بر كشتى برآمدى و قرار
گرفتى پس بگو: سپاس آن خداى را كه ما را از گروه ستمكاران نجات داد.
29. و[در وقت برون آمدن از كشتى] بگو: خداوندا، مرا
به منزلى با بركت فرود آور؛ همانا تو بهترين فرودآورندگانى.
30. البتّه در قصّهى نوح و قومش نشانهاست[براى اهل
عبرت كه بدان عبرت گيرند] و ما بىشك آزمايشكننده بوديم.
تفسير:
سرگذشت حضرت نوح(عليه السلام)
خداى متعال در آيات پيشين، افراد بشر را عموماً و
مؤمنان را خصوصاً به عنايات و تفضّلات عميم[4]
خويش متوجّه فرمود و آنان را با توجّه به محسوسات به عالم پس از مرگ آگاه نمود.
اكنون با ذكر سرگذشت اجمالى حضرت نوح(عليه السلام)مردم را به عنايات معنوىاى
كه در پرتو ارسال پيامبران نصيب افراد مىشود، متوجه مىفرمايد.
و لقد أرسلنا نوحاً إلى قومه فقالَ يقَومِ اعبُدوا الله
ما لكم مِن إلـه غيرُه أفلاتتّقونَ(23)
حضرت نوح از طرف خداوند، مأمور و مبعوث هدايت مردم شد.
سرآغاز دعوت او، بازداشتن مردم از افكار و گفتههاى شركآميز و بتپرستى و
متوجّه ساختن به توحيد و يكتاپرستى بود؛ زيرا بنيانِ محكم و اساسِ مرصوصى كه در
برابر زلازل[5] حيات،
لرزان و متزلزل نمىشود و هر پيشامدى مقابل آن ناچيز جلوه مىكند، «يكتاپرستى
واقعى» است. اين است كه حضرت نوح در درجهى نخست به تحكيم آن نيرو پرداخت و به
قوم خود فرمود:
«...أعبدوا اللّه ما لكم من إلـه غيرُه...»(23)
بعد از اينكه آنها را متوجّه يكتاپرستى نمود، از عذاب
خدايى ترساند و گفت:
«...افلاتتّقون»(23)
آيا با در پيش گرفتن راه تقوا، از عذاب دردناك الهى
ترسان و لرزان نيستيد؟!
امّا قوم طاغىِ او، با نداشتن گفتار منطقى و صحيح، چنين
پاسخ دادند:
«فقال الملؤاْ الذين كفروا مِن قومه ما هـذا إلاّ بشرٌ
مثلُكم يُريد أنْ يتفضّل عليكم...»(24)
اشراف و سركردگان باطل راه ناصحيح كفر را در پيش گرفته
و زمام افراد جاهل و نادان را به اختيار گرفته بودند؛ براى فريفتن آن مردم غافل
و بىخبر گفتند: اين شخصى كه شما را به راه غير مأنوس دعوت مىكند، بشرى مانند
شماست و هيچ مزيّتى بر شما ندارد؛ جز اينكه مىخواهد با اين ادّعاى خود بر شما
برترى جويد و رياست كند.
«...و لو شاءَ اللّهُ لأنزلَ مَلَـلـِكَةً...»(24)
اگر خدا مىخواست پيامبر بفرستد، فرشتگان را مىفرستاد
و لباس رسالت را بر آنان مىپوشانيد!
«...ما سمعنا بهـذا فِى ءابائنا الأوّلين...»(24)
ما چنين چيزى را از پدران پيشين و گذشتگان خود نشنيديم
و آنان نگفتند: فردى پيامبر باشد و انسانى رسول گردد!!
«إنْ هوَ إلاّ رجلٌ بِهِ جِنَّةٌ...»(25)
اين شخص، هيچگونه فضيلتى ندارد و با اين بيانات خود كه
ما را از راه گذشتگانمان باز مىدارد، درك مىكنيم كه در او جنون و ديوانگى
است و حال او در هم شده است. آنها به هر كيفيّتى بود، دعوت حضرت نوح(عليه
السلام) را تكذيب كردند و گفتار سعادتبخش او را به سخره گرفتند.
حضرت نوح نيز كه پس از ساليانى دراز، كلام هدايتبخش و
روحبخش خود را در قلوب سنگين و رميده از حقيقت آن افراد مؤثّر نديد، از خداى
خويش طلب يارى كرد و عرض نمود:
«...ربّ انصرْنى بِما كذَّبُونِ»(26)
خدايا، مرا نسبت به تكذيبى كه مىنمايند، يارى فرما.
اين دعاى حضرت نوح(عليه السلام)مستجاب شد و ساحت قدس الهى دستور ساختن كشتى را
به او داد. بنا به قول نويسندهى كتاب «ناسخ التواريخ»، حضرت نوح مأمور غرس
درخت معيّنى شد. درخت را كشتنمود تا چهل سال از كاشت آن گذشت و آن درخت معيّن،
تنومند و قابل استفاده براى تختهسازى شد. او در خشكى مشغول ساختن كشتى شد. اين
امر، بر تمسخر افراد دور از حقيقت افزود:
«كلّما مرّ عليه ملأ من قومِه سَخِروا منه»[6]
او را مسخره مىكردند و اين عمل را دليلى بر نادرستى
عقل او مىگرفتند؛ امّا وضع حال حضرت نوح(عليه السلام) هم اين بود كه:
«فإنّا نسخرُ منكم كما تسخرون»[7]
در هر صورت، بنا به وحى الهى، كشتى ساخته شد؛ به او
دستور داده شد:
«...فإِذا جاء أمرُنا و فار التّنورُ فاسلُكْ فيها مِن
كُلّ زوجينِ اثنين و أهلك إلاّ من سَبَق عليهِ القولُ منهم...»(27)
هرگاه فرمان حتمىالوقوع ما آمد و آب از تنور فوران
كرد، از گروه حيوانات، هركدام دو جفت، يك جفت وحشى و يك جفت اهلى، سوار كشتى
كن و اهل و خاندان خود را هم با افرادى كه نيروى ايمان، وجودشان را فرا گرفته،
وارد كن؛ مگر افرادى را كه عذابالهى بر آنان سبقت گرفته و خود، مقدّمات آن
عذاب را براى خويشتن فراهمكردهاند.
«...و لاتخطبنى فِى الّذين ظلموا إنّهم
مُغْرَقونَ»(27)
با من دربارهى نجات افراد ظالم سخن مگو! البتّه كه
بايد آن افراد به كام توفان گرفتار و غرق شوند.
گفته شده كه توفان نوح، عالمگير بوده؛ امّا ممكن است در
منطقهاى واقع شده باشد و كوههاى همان منطقهاى را كه حضرت نوح، مردمش را به
يكتاپرستى دعوتكرده، فراگرفته باشد.
در هر صورت به حضرت نوح وحى شد:
«فَإِذا اسْتويتَ أنتَ وَ مَنْ معكَ علَى الفُلكِ
فَقُلِ الحمدُ لِلّه الّذى نجّلـنا مِنَ القوم الظّلمين»(28)
هرگاه تو و افرادى كه با تو هستند، وارد كشتى شديد،
خداى را به سپاس بخوانيد و بگوييد: «الحمدُ
لِلّه»حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه ما را از
شرّ گروه ستمگران نجات بخشيد و رهايى عنايت فرمود.
«وَ قُلْ رَبّ أنْزِلنى مُنْزَلاً مُباركاً و أنتَ خيرُ
الْمُنْزِلينَ»(29)
و بگو: خدايا مرا به منزل با بركتى كه خير دنيا و آخرت
در آن نهفته باشد، فرودآور؛ تو بهترين فرودآورندگانى.
«إنّ فِى ذلك لأيت و إنْ كُنَّا لَمُبتلينَ»(30)
قصههايى كه در قرآن شريف ذكر شده، عموماً با جملهاى
مانند: «لقد كان فِى قصصهم عبرَةٌ»[8]مقيّد
شده است. سرگذشت پيامبران پيشين و فراز و نشيبى كه در زندگى پرماجراى آنان
بوده، سراسر مشحون از عبرت و تنبّه و تدبّر است. آزمايندهى واقعى خداست.
دستگاه امتحان براى هر شخص مكلّف از آغاز تكليف، گسترش يافته تا ميزان اعتقاد و
ايمان مردم، مشخّص و معلوم شود. ذات بارى در دنبالهى اين سرگذشت مىفرمايد:
«إنّ فِى ذلك لأيت...»(30)
در بيان اين سرگذشت، آياتى است.
پسر حضرت نوح بر اثر پيروى از افكار نابكاران و نشستِ
با آنان از راه توحيد منحرف شد. آنگاه كه وعدهى الهى فرا رسيد، نوح نسبت به
قولى كه خداوند داده بود و به او وحى شده بود كه خود و اهلش را نجات دهد، به
كنعان ـ فرزند نااهل و طالح خودـ اصرار نمود تا سوار بر كشتى شود؛ امّا او
گفت:
«سئاوى إلى جبل»[9]
به كوه پناهنده مىشوم تا مرا از غرق شدن حفظ كند. نوح
گفت:
«لا عاصم اليوم من أمر اللّه»[10]
امروز هيچ نگهدارى از امر خدا يافت نمىشود.
در اثناى تكلّم پدر و پسر:
«حالَ بينهما الموجُ»[11]
موج توفان بين آن دو حايل شد و پسر نوح در امواج آن
گرفتار شد. تمام اينها براى افرادى كه خواهان دلايل خداشناسى باشند، مايهى
عبرت و تنبّه است.
* * *
ثمّ أنشأنا من بعدهم قرناً ءاخرينَ(31) فأرسلنا فيهم
رسولاً منهم أنِاعْبُدوا اللّه ما لكم مِن إلـه غيرُه أفلاتتّقون(32) و قال
الملأ مِن قومه الّذين كفروا كذّبوا بلقاء الأخرة و اترفنهم فِى الحيوة الدّنيا
ماهـذا إلاّ بشرٌ مثلُكم يأكل ممّا تأكلون منه و يشرب ممّا تشربون(33)و لئن
أطعتم بشراً مثلكم إنّكم إذاً لَخـسرونَ(34)أيعدكم إنّكم إذا متّم و كنتم
تراباً و عظماً أنّكم مخرجون(35)هيهات هيهات لما توعدون(36)إنْ هى إلاّ حياتنا
الدّنيا نموت و نحيا ومانحن بمبعوثين(37) إنْ هو إلاّ رجلٌ إِن افْترى على
اللّه كذبًا ومانحن له بمؤمنين(38)قال ربّ انصرْنى بما كذّبونِ(39) قال عمّا
قليل ليصبحنّ نَـدمينَ(40)فأخذتهم الصّيحة بالحقّ فجعلنهم غثاءً فبُعداً للقوم
الظَّـلمينَ(41) ثمّ أنشأنا من بعدهم قُروناً ءَاخَرينَ(42)ماتسبقُ مِن أمّة
أجلَها و ما يستـخرونَ(43) ثمّ أرسلنا رُسُلنا تَتْرا كُلّ ماجاء أمّةً
رسولُها كذّبوه فأتبعنا بعضهم بعضاً و جعلنهم أحاديث فبعداً لقوم
لاَيؤمنونَ(44)
ترجمه:
31. سپس از پس قوم نوح، گروهى ديگر را پديد آورديم.
32. پس رسولى از خودشان ميان ايشان فرستاديم.[و به آن
قوم به زبان رسولشان گفتيم:]بندگى خدا كنيد؛ شما را جز خداى يكتا هيچ خدايى
نيست. آيا[از عذاب او] نمىترسيد؟
33. بزرگان قومش كه كافر بودند و ديدار روز بازپسين
را دروغ شمردند و در زندگانى دنيا كامرانىشان داده بوديم، گفتند: اين جز بشرى
مانند شما نيست؛ از آنچه شما مىخوريد، مىخورد و از آنچه شما مىآشاميد،
مىآشامد.
34. و اگر بشرى مانند خويش را فرمانبرى كنيد، همانا
زيانكار خواهيد بود.
35. آيا او شما را وعده مىدهد كه هرگاه مُرديد و خاك
شديد و استخوان[پوسيدهاى]گشتيد، از قبرها خارج مىشويد؟
36. دور است، دور است آنچه را به شما وعده مىدهند.
37. زندگانى نيست مگر همان زندگانى دنياى ما كه
مىميريم و زنده مىشويم و مبعوث نخواهيم شد[زندگى پس از مرگ در كار نيست.]
38. او[=هود] جز مردى كه نسبت دروغ به خدا مىدهد،
نيست و ما او را تصديقنمىكنيم.
39. آن رسول[=هود] گفت: پروردگارا، براى اينكه مرا
تكذيب كردند، يارىام كن.
40. پروردگار به او خطاب فرمود: پس از اندك زمانى
پشيمان خواهند شد.
41. پس به حكم قضاى حق، آنها را صيحه فراگرفت و آنان
را چون خس و خار آب آورده قرار داديم. پس دور باد رحمت پروردگار از گروه
ستمكاران.
42. سپس از پى آن قوم، نسلهاى ديگر[چون قوم لوط و
شعيب و مانند آن]پديدآورديم.
43. هيچ گروه و ملّتى بر مدّت خويش پيشى نگيرند و پس
نيفتند.
44. سپس پيامبران و رسولان خويش را پى در پى
فرستاديم؛ هرگاه پيغمبرى به سوى امّتش مىآمد، او را دروغگو مىشمردند[و گفتارش
را دروغ مىپنداشتند] و پارهاى از آنان را از پى پارهاى ديگر هلاك كرديم و
ايشان را داستانهايى قرار داديم؛ پس بر گروهى كه تصديق اوامرالهى نمىكنند،
دورى از رحمتباد.
تفسير:
امّتهاى پس از حضرت نوح(عليه السلام)
خداى متعال پس از بيان سرگذشت حضرت نوح به قرون و
امتهاى پس از آن حضرت اشاره مىكند. هدف از ذكر اجمالى سرگذشت حضرت نوح و
ديگران در اين آيات پربركت، توجّه دادن نفوس به عنايات مختلفى است كه به آنان
ارزانى شده كه برترين آنها، نعمت پرارزش هدايت است. بنابراين، تدبّر در اين
آيات، باعث افزونى نيروى هدايت و ايمان مىشود.
«ثمّ أنشأنا من بعدهم قرناً ءاخَرينَ»(31)
پس از هلاك ساختن قوم نوح با امواج دريا، ملّتى ديگر به
وجود آورديم و گروهى ديگر در صحنهى گيتى نمودار ساختيم.
«فأرسلنا فيهم رسولاً منهم أنِ اعبُدوا اللّه ما لكم
مِنْ إلـه غيرُه أفلاتتّقون»(32)
و براى هدايت آنان، پيامبرى از خود آنان بينشان
فرستاديم تا به آنان راه هدايت و توحيد را نشان دهد و بگويد: خداى يگانه را
بپرستيد؛ زيرا مؤثّر حقيقى فقط اوست. خدايى جز او نيست. آن قدرتى كه هستى را
نمودار ساخت، اوست و غير از او هيچگونه دخالتى در عالم نخواهد داشت. آيا راه
تقوا را در پيش مىگيريد و از عذاب سوزان و آتشفروزان ترسى به خود راه
مىدهيد؟
«و قال الملأ من قومه الّذين كفروا و كذّبوا بلقاء
الأخرة و اترفنهم فِى الحيوة الدّنيا ما هـذا إلاّ بشرٌ مثلُكم يأكل مِمّا
تأكلون مِنه و يشرب ممّا تشربونَ»(33)
امّا اشراف و سردستههاى اجتماعِ آن مردم و آنان كه از
بىدانشى و نفهمى عوام سوءاستفاده مىكردند و زمام آنها را گرفته، به شرك و
كفر مىكشاندند و اعتقاد به زندگى پس از مرگ و ملاقات ثواب و عقاب قيامت
نداشتند و نعمت خداوند، باعث طغيان و سركشى آنان شده بود، گفتند:
اين كسى كه ادّعاى رسالت مىكند و شما را به پرستش خداى
واحد و پروردگار يگانه دعوت مىكند، جز بشرى مانند شما نيست؛ او هم انسانى مثل
شماست؛ از آنچه شما مىخوريد او هم مىخورد و از آنچه مىآشاميد او هم
مىآشامد!
اين افراد گردنكش از نادانى و نفهمى افراد ديگر سوء
استفاده نموده، خوردن و نوشيدن و استفاده از مزاياى زندگى را دليل پيامبر نبودن
قرار داده، مىگفتند:
«و لئن أطعتم بشراً مثلَكم إنّكم إذاً لخسرون»(34)
اگر شما افرادى مثل خود و بشرى مانند خويش را اطاعت و
فرمانبرى كنيد، زيانكاريد و به خودتان ضرر رساندهايد.
«أيعدكم أنّكم إِذا مِتّم و كنتم تراباً و عِظماً أنّكم
مُخرجون»(35)
اين پيامبرى كه مدّعى است شما را به پذيرش يكتايى خدا و
پرستش او دعوت مىكند، آيا شما را به زندگى پس از مرگ و خاك شدن استخوانها،
فرامىخواند و مىگويد كه پساز اسكلت شدن و فرسوده گشتن استخوانها و خاك شدن
اعضاى بدن، از قبور خارج مىشويد و دنبال مردنْ حيات مىيابيد؟
«هيهات هيهات لما تُوعدونَ»(36)
آن وعدههايى كه به شما داده مىشود، خيلى بعيد است و
اساساً عملى نمىشود.
«إنْ هى إلاّ حياتُنا الدّنيا نموتُ و نَحْيا و ما نحنُ
بمبعوثينَ»(37)
زندگى ما همين زندگى محدود دنياست كه يك دسته از ما پس
از سير مراحل دنيايى مىميرند و دستهاى ديگر از مادر متولّد مىشوند و به
زندگى خود ادامه مىدهند و اين سير، همينطور ادامه دارد و ما از قبرها مبعوث
نخواهيم شد و حياتى پس از مردن نخواهد بود.
«إنْ هو إلاّ رجلٌ افترى على اللّه كذباً و ما نحن له
بمؤمنينَ»(38)
اين شخصى كه ادّعاى رسالت و زندگى پس از مرگ مىكند،
شخصى است كه اين سخنان را بر خدا افترا مىبندد و از نزد خود چيزهايى بيان
مىكند و گفتارش با حقيقت موافق نيست و ما به او ايمان نخواهيم آورد و به
گفتههاى او مؤمن نخواهيم شد.
اين سخنان غيرمستدلّ، كلام مترفان خواص و برجستگان آن
اجتماع سيهدل بود كه بدانوسيله، افراد عامى را مسخّر اباطيل[12]
خود كرده بودند و از ايمان آوردن آنان جلوگيرى مىكردند.
اين تكذيبها باعث شد كه آن مردِ راه حقّ از خدا نصرت
بخواهد و استنصار نمايد: «قال ربّ انصُرْنى بما
كذّبونِ»(39)
خداوندا، نسبت به اين كه مرا تكذيب نمودند، مرا يارى
گردان و نصرت خود را همراهمن فرما.
«قال عمّا قليل لَيُصبحنّ ندمينَ»(40)
خداوند، دعاى او را به اجابت نزديك گرداند و فرمود: به
زودى نسبت به اعمال نابكارانهى خود، نادم و پشيمان مىشوند؛ امّا آنگاه كه
عذاب الهى فرا رسيد پشيمانى را سودى نخواهد بود!
«فأخذتهم الصّيحة بالحقّ فجعلنهم غُثاءً فَبُعْداً
لِلْقوم الظّلمينَ»(41)
به ارادهى خداوند، صيحهاى كه باعث نابودى آنان شد،
پديد آمد و نيرويى از قواى مرموز دستگاه خداوندى به كار افتاد و همگى را نابود
كرد. آنها مانند گياه خشكيدهى از هم پاشيده، ريشهكن شدند و راه نابودى را در
پيش گرفتند و رحمت واسعهى پروردگار شامل حالشان نشد؛ زيرا با اعمال نامرضىّ
خود، وسايل دورى از رحمت عامّهى خدايى را از خويشتن فراهم كردند؛ مىفرمايد:
«ثمّ أنشأنا منبعدهم قروناً ءاخرينَ»(42)
در پى آن ملّت، مردمانى ديگر پديدار كرديم و هر يك از
آن امّتها در زمانى كه مقدّر شده بود زندگى كردند.
«ما تسبقُ مِن أمّة أجلَها و ما يستئخرونَ»(43)
و هيچيك بر مدّتى كه خداوند مقرّر فرموده بود، نه پيشى
گرفتند و مىگيرند و نهتأخيرى در زمانشان راه يافته و نه راه خواهد يافت.
«ثمّ أرسلنا رسلنا تترا كلّ ما جاء أمّةً رسولُها
كذّبُوه فأتبعنا بعضَهم بعضاً و جعلنهم أحاديثَ فبُعداً لقوم لايُؤمنونَ»(44)
ارادهى خاصّه و مشيّت كاملهى خداوند بر اين تعلّق
گرفته كه در هر دوره و زمان، براى اتمام حجّت، راهنمايانى را براى هدايت مردم
ارسال فرمايد. سرآغاز اين سلسله با وجود حضرت آدم ابوالبشر(عليه السلام) شروع
مىشود و آخرين نفر اين زنجيرهى ناگسستنى، وجود مبارك نبىّاكرم حضرت
محمّدبنعبداللّه، خاتمالنبيين(صلى الله عليه وآله وسلم)است. خداوند متعال اين
گروه را يكى پس از ديگرى بهطور متواتر ارسال فرمود؛ امّا متأسفانه افراد
خيرهسر خود از اين نور دايمى بهرهاى برنگرفتند و راه تكذيب درپيش گرفتند و
نتيجهى تكذيب آنان هم گرفتارى به انواع عذاب و دورى از رحمت كاملهى حضرت حق
شد.
* * *
ثمّ أرسلنا موسى و أخاه هرونَ بـايتنا و سُلطن
مُبين(45) إلى فرعونَ و ملإيْه فاستكبروا و كانوا قومًا عَالينَ(46)فقالوا
أنؤمن لبشرين مثلِنا و قومهما لنا عَـبدونَ(47) فكذّبوهما فكانوا من
المهلكين(48)و لقد ءاتينا موسى الكتب لعلّهم يهتدون(49) و جعلنا ابن مريم
وأمّه آيةً و ءاوينهما إلى رَبْوَة ذاتِ قرار وَ مَعين(50)
ترجمه:
45. سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خويش و حجّتى
آشكار فرستاديم.
46. به سوى فرعون و اشراف قومش، پس بزرگى طلبيدند و
آنان افرادى بزرگمنش و گردنكش بودند.
47. پس گفتند: آيا ما به دو تن انسان كه مانند ما
هستند ايمان بياوريم؟ و حال آنكه قومشان ما را پرستش مىكنند[وخوار و ذليل ما
هستند.]
48. پس آن دو نفر را تكذيب كردند؛ در نتيجه از
هلاكتيافتگان شدند.
49. به تحقيق، موسى را كتاب[تورات] داديم؛ شايد آن
افراد، بدان وسيله هدايت شوند.
50. ما[سرگذشت] پسر مريم و مادرش را برهانى[بر قدرت
خود] قرار داديم و آن دو را در مكانى بلند كه داراى آرامش و آبى جارى و گوارا
بود، جاى داديم.
تفسير:
نگاهى به سرگذشت حضرت موسى، هارون، عيسى و مريم(عليهم
السلام)
در اين آيات شريفه، سخن دربارهى حضرت موسى و
برادرش هارون و حضرت عيسى و مادر گرامىاش مريم(عليهم السلام)است كه هر يك از
اين بزرگواران، آيتى از آيات خدايى جهت افزايش معرفت به پروردگار مىباشند؛
مىفرمايد:
«ثمّ أرسلنا موسى و أخاه هرون بـايتنا و سلطن مبين(45)
إلى فرعون وملإيه...»(46)
دنبالهى ارسال رسل و پيامبرانى كه ذكرشان گذشت، حضرت
موسى و برادرش هارون را همراه با آيات خداشناسى و دليل روشن ـ كه عصاى موسى و
يد بيضاى او بودـ به سوى فرعون و اشراف و بزرگان قومش، روانه كرديم تا آن ملّت
سرگشته و پريشان را از آن خوى ناپسند شرك باز دارند و با راه توحيد آشنا سازند؛
امّا آن گروه بىخبر از حقيقت، در برابر كلمات هدايتبخش آن دو مبشّر الهى و
نذيرِ خداوندى، ايمان نياوردند و لباس تكبّر را كه شايستهى خداوند است
دربرنمودند!
«فاستكبروا و كانُوا قوماً عالينَ»(46)
و در برابر آن دو پيامبر خدا گفتند:
«...أنؤمن لبشرين مثلِنا...»(47)
آيا ما به دو بشرى كه از لحاظ ساختمان ظاهرى بدنى مانند
ما هستند و هيچگونه وجه تفارقى ندارند، ايمان آوريم و خود را مطيع آنان قرار
دهيم؟
«...و قومُهما لنا عبدون»(47)
با آنكه اقوام و بستگان اين دو فرد، بندگان ما هستند و
ما را پرستش مىكنند.
«فكذّبوهما فكانُوا مِنَ المُهلكين»(48)
با بيان اين اباطيل، گفتههاى هدايتبخش آن دو پيامبر
بزرگوار را نپذيرفتند و آندو را تكذيب كردند و نتيجهى تكذيب آنان نيز به
هلاكتشان منتهى شد، آنان به امواج دريا گرفتار شدند و نتيجهى انكارشان را به
عيان ديدند.
«و لقد ءاتينا موسَى الكتبَ لعلّهم يهتدونَ»(49)
ما براى هدايت آن گروه گمراه، به موسى كتابى هدايتبخش
عنايت كرديم و تورات را كه مايهى راهنمايى آنان بود به او داديم؛ امّا آن كتاب
و آيات روشن را ناديدهانگاشتند و در نتيجه، نابود شدند.
«و جعلنا ابن مريم و أمّه ءايةً و ءاوينهما إلى رَبْوَة
ذاتِ قرار و مَعين»(50)
ما پسر مريم[=حضرت مسيح(عليه السلام)] و مادرش را
آيتى قرار داديم. آيت بودن آن دو بزرگوار اين كه حضرت مريم(عليها السلام)دخترى
باكره و در بيتالمقدّس به پرستش خداوند مشغول بود كه با مشيّت خداوند، بدون
ملاقات با جنس مرد، حامله شد و پس از دقايقى چند، درد زايمان به او دست داد و
از او حضرت عيسى متولّد شد. اين موضوع از نظر آنان كه جوياى حقيقت باشند،
نشانهاى است كه آنان را به خداشناسى هدايت مىكند.
آيت بودن حضرت مسيح(عليه السلام) آن است كه در آغاز
تولّدش، آنگاه كه چهره بر اين جهان گشود، تكلّم كرد و گفت:«إِنّى
عبدُاللّه ءاتنِى الكتبَ و جعلنى نبيّاً»[13]
«...و ءاوينهُما إِلى رَبوة...»(50)
ما آن دو بزرگوار را كه نشانهاى براى توجّه مردم به
خداشناسى بودند، به مكانى مرتفع يا مكانى كه آميخته به اَمن و امان بود و يا
مكانِ مرتفعِ آميخته به امن و امان كه «رَمَلَه»[14]
باشد پناه داديم كه آن مكان، داراى آرامش و آبى گوارا بود.
* * *
يـأيّها الرّسل كلوا من الطّيّبـت واعملوا صَـلحًا إنّى
بما تعملون عليم(51)و إنّ هذه أمّتكم أمّةً وحدةً و أنا ربّكم
فاتّقون(52)فتقطّعوا أمرهم بينهم زُبراً كلّ حِزب بما لديهم فرِحونَ(53) فذرهم
فِى غمرتهم حتّى حين(54)أيحسبون انّما نمدّهم به من مال و بَنينَ(55)نُسارعُ
لَهم فِى الخيرت بَل لاَّيَشعرونَ(56)
ترجمه:
51. اى گروه پيامبران، از طعامهاى پاكيزه[و حلال]
بخوريد و كارهاى ستوده انجامدهيد؛ همانا من به آنچه شما انجام مىدهيد،
دانايم.
52. بىگمان اين است آيين و ملّت شما، آيين يگانه و
من پروردگار شمايم؛ پس[ازمخالفت من]بترسيد.
53. پس در امر دين خود ميان يكديگر متفرّق شدند؛ در
آن حال كه فرقه فرقه بودند و هرگروه به كيش باطلى كه داشتند، خوشحال بودند.
54. پس[اى پيامبر عزيز، كفّار مكّه را] در غفلت و
بىخبرى خود رهايشان كن تا زمانى[كه كشته شوند يا بميرند.]
55. آيا گمان مىكنند، ايشان را كه به مال و فرزندان
مدد مىكنيم.
56. براى آنان در خوبىها شتاب مىكنيم؟ بلكه آنان
درنمىيابند[كه اين كمكها استدراج است.]
تفسير:
غذا و رفتار پيامبران
پس از آن خداى متعال خطاب را به جميع پيامبران
متوجّه مىفرمايد:
«يأيّها الرّسل كُلُوا من الطيّبت واعملوا صلحاً إنّى
بما تعملون عليمٌ»(51)
اى پيامبران، از چيزهاى پاكيزه و حلال بخوريد و كار
شايسته و عمل ستوده كه مرضىّ خداوند باشد، انجام دهيد. همانا من به اعمال شما
آگاه و عليم هستم.
اين دو خطاب از قبيلِ «إيّاك أعني واسمعي يا جارة»[15]
است؛ زيرا مردانى كه دأب آنان هدايت خلق به راهى است كه سعادت دو جهان در آن
نهفته است، به اين موضوع واقفند كه از چيزهاى حلال و پاكيزه ارتزاق نمايند و
كار شايسته انجام دهند.
مقصود از اين دو خطاب، عموم افرادىاند كه با خداى خود
ارتباطى دارند و نور هدايت بر ناصيهى آنان لامع و فروزان است؛ اين افراد كه با
پيروى موازين شرعى، خود را از پيروى هواهاى شيطانى رهانيدهاند، لازم است از
پليدىها و كثافات و مالهاى حرام، گريزان باشند و كارى انجام دهند كه توأم با
رضاى خداوند و بااخلاص همراه باشد؛ زيرا خداوند به اعمال بندگان خود، عالم
است.
سپس خداوند متعال خطاب را متوجّه تمام مكلّفان
مىفرمايد:
«إنّ هذه أمّتكم أمّةً وحدةً و أنا ربّكم فاتّقونِ»(52)
دين خدايى يك دين است و هدف، يك هدف. از پيامبر اوّلين
كه حضرت آدم(عليه السلام)بود تا پيامبر آخرالزّمان كه نبىّاكرم(صلى الله عليه
وآله وسلم) باشد، همگى دعوت كننده به يك راه و بيانگر يكهدفند. همه يك راه را
طى نموده و طريق واحد را سير كردهاند و در زمانهاى مختلف، مردمان را به سير
آن راهِ واحد دعوت نمودهاند؛ هيچگونه اختلافى در راه آنان نبوده و نيست. شما
هم اى افرادى كه مخاطب به اين خطاب هستيد، اگر خواهان درك آن راه هستيد، «تقوا»
را شيوهى عمل خود قرار دهيد تا از عذاب الهى محفوظ باشيد.
«فتقطّعوا أمرهم بينهم زُبراً كلّ حزب بما لديهم
فرِحونَ»(53)
مردان راه حقّ كه همگى تابع يك هدف بودهاند، در در
عصرهاى گوناگون آن يكهدف را دنبال كردند؛ امّا آنان كه نور هدايت، قلوبشان را
روشن نكرده بود، بهمرامومقصود خود، دين الهى را از جايگاه خود تغيير دادند و
امر واحد را متغيّرساختند و هر دستهاى نغمهاى ساز نمودند و كتابهايى نوشتند
و هر يك مسلكى مخصوص به خود به مردم عرضه داشتند و به آنچه در دست خود داشتند،
خوشدل و شادمان بوده و هستند.
ولى اين دسته از مردم كه منظور واحد را به افكار ناصحيح
خود تغيير دادند و آنان كه غفلت و بىخبرى وجودشان را فراگرفته، بايد بدانند كه
مهلت آنان محدود است و نيز بدانند كه مال و ثروت دنيا كه مايهى شادكامى آنان
است، وسيلهاى است براى امتحان آنان.
«نُسارعُ لهم فِى الخيرت...»(56)
ما درِ نعمت را به سوى آنان مىگشاييم و در توجّه خيرات
به آنان شتاب مىكنيم و آنان را به وسيلهى ثروت و اولادى كه به آنان مىدهيم
مىآزماييم؛ ولى آنان خيال مىكنند كه خوبى و پاكى آنان باعث اين نعمتها شده
است. نه اينگونه نيست! بلكه اين افكار بر اثر نادانى و عدم شعور آنان است!
* * *
إنّ الّذين هم مِن خشية ربّهم مشفقون(57) والّذين هم
بأيت ربّهم يُؤمنون(58)وَ الّذين هم بربّهم لايُشركون(59)والّذين يُؤتون
ماءاتوا وقلُوبهم وَجِلةٌ أنّهم إلى ربّهم رجعون(60) أُوْلـلـِكَ يُسرعونَ
فِى الخيرت و هم لها سَـبقونَ(61)
ترجمه:
57. همانا آنان كه از ترس[عذاب] پروردگار خويش
هراسانند.
58. و آنانكه به آيات پروردگار خويش ايمان
مىآورند.
59. و آنانكه به پروردگار خويش شرك نمىورزند.
60. و آنانكه[در راه خدا] مىدهند آنچه را كه
مىدهند؛ در حالىكه دلهايشان ترساناست[از عاقبت كار كه مبادا اعمالشان قبول
نشود] زيرا كه ايشان به سوى پروردگار خود بازمىگردند.
61. اين گروه[كه به اين صفات مزيّن مىباشند] در به
جا آوردن خيرات مىشتابند و اينان براى اين خوبىها[به بهشت] سبقت مىگيرند.
تفسير:
صفات مؤمنان
خداى متعال در قرآن شريف به صورتهاى مختلف، صفات
مؤمنان و مطيعان را ذكرمىفرمايد.
در آيات شريفهى مورد بحث، صفات آن دسته از افراد را كه
به صفت ايمان آراستهاند و رستگارى سراى جاويد نصيب آنان مىباشد، پس از ذكر
احوال كفّار و فجّار بيانمىفرمايد:
ترس از خداوند
«إنّ الّذين هم من خشية ربّهم مُشفقونَ»(57)
از عذاب پروردگار خود ترسناكند و نسبت به خوفى كه از
عذاب دردناك الهى دارند، در اجراى اوامر او كوشا هستند و در انجام ندادن نواهى
هم نهايت كوشش را دارند و مىترسند كه مبادا به اعمالشان مهر قبول حضرت حق زده
نشود و نيز از وقوع در مهالك هراسانند.
پىنوشتها: